کچکول

 

 

 

کچکول مجموعهً اشعاريست از سيد اسدالله جميلی شيرين کلام که به همت انجمن همکاری فرهنگی قره کمر در180 صفحه با قطع و صحافت زيبا درسال 1386 خورشيدی درشهر پشاور پاکستان به چاپ رسيده است.

درآغاز اين اثر ، محترم محمد آجان غلجی ، رئيس انجمن همکاری فرهنگی قره کمر « بجای مقدمه» چنين نگاشته است :  « شعر الهاميست شامل حال نخبه ها ، و نه همه افراد جامعه . استعداد ويژهً خداداد ، شاعر را ازديگران متمايز می سازد.

شعر دقيقترين و زيباترين بيان پديده ها وواقعيتهای پيرامون انسان بوده شامل هستی و طبيعت با همه زيبايی ها و زشتی هايش ، احساسات و عواطف بشری ، عشق و محبت ، فرهنگ و ادب ، زندگی و صدها و هزاران مفهوم موجود ديگر می شود.

استاد شمس الدين مجروح ميگويد : ( شعر صدای روح و مظهر عواطف بشری است. اگر اين صدا قوی و متين است ، اگر واقعا پيام عشق و عاطفه است ، اگر براستی از زيبايی مستشعر متاثر شده است ، طنين اين صدا ، دراين گنبد نيلگون بسيار دوام ميکند و قرنها بعد هم بگوش می آيد.)

شاعر ما نيز صدايش را زير اين گنبد منعکس نمود ، من فکر ميکنم که طنين آن ديرپا بوده و گوشها و عواطف را نوازش خواهد کرد. هيچ شاعری نيست که همه آفريده هآيش يکسره بلند ، عالی و مساوی باشد. در يک غزل و قصيده دشوار است که تمام بيتها و مصرعها درعين سويه باشند.

سيد اسدالله جميلی يکی از شاعران برجسته ووالا مقام محيط خويش و درعين حال شاعر شناخته شدهً کشور ماست. او نسبت محدوديت های زندگی و محيطی از تحصيلات معمول ، عالی و اکادميک بی  بهره مانده و دشواری های حيات دسترسی به امکانات لازم ووسعتر پژوهشهای ادبی بويژه در ساحه شعر ومطالعات کامل در زمينه را ازوی سلب نموده است بناء برخی کمبودهای صنعت شعری ،  قيافوی و امثال آن در عده يی از اشعارش ديده ميشود.

با اين همه او توانايی لازم را درعرضه و ارايه مفاهيم ، برداشتها و انديشه های خويش به نمايش گذاشته و از عهده اين امر بخوبی بدر آمده است.

اشعار جميلی با دلها راز و نياز گرم و دوستانه دارد و تازگی هايی در آفريده هايش احساس ميگردد. اشعارش از سلامت و فصاحت لازم برخوردار است.

يکی از صفات خوب جميلی عبارت از خلوص نيت و صميميت بی پيرايه اوست که در تمام اشعارش در درخشيدگی خوبی دارد. قلب شاعر حساسی چون جميلی جز آنکه خانه خلوص و صدق باشد تصور ديگری درحقش نمی گنجد.

جميلی آنچه را قلب و الهامش گفت نوشت و بدينترتيب آن شعور عظيم را که شعر ناميد به سهم خويش صيقل نمود و از ننگ قيودات و رعايت های ناجايز رهايی بخشيد و بدون رعايت مقدسات قراردادی به افشای عملکرد سيخان بدعمل ، آخوندنماها و افراد رياکار پرداخته و زبان انتقادی اش در زمينه رسا و مبرهن است.

ستايشگر زيبايی ها و محبت بوده و در هر وقت و هر جا انسان ، اين موجود متحرک و آگاه را از ياد نبرده و با همه خوبی و بدی اش در محراق شعرش جا دارد.

جميلی زادگاه خود و طبيعت زيبايش را ميستايد ، تاثير محيط در اشعارش هويداست. او از حوادث خونبار و ناميمون ده دهه های اخير قرن بيست متاثر است که اين تاثيرات در اشعار موصوف بوضاحت ديده ميشود.

احساس مردم دوستی ، وطندوستی و معارف پروری در آفريده های او انعکاس قوی دارد.

اميدوارم روزگار اين شاعر سخت کوش و شيرين کلام را مساعدت کرده و بگذارد تا آثار بيشتر پاينده به محيط ادب هديه کند و درآبادی ملک سخن سهم والاتری ايفا نمايد.

درپايان سخن وظيفه خود ميدانم ياد تقدير اميزی از همکاری بيدريغ و زحمتکشی جوان بافرهنگ و شعر دوست آقای الحاج بشيرالله مدير مسئول جريده سمنگان نمايم که به همت شان اشعار انتخابی جناب جميلی در مجموعه کچکول ترتيب ، کمپيوترايز و غرض چاپ آماده گرديد.

من به نمايندگی انجمن ناشر کتاب ( انجمن همکاری فرهنگی قره کمر) سخنان کوتاه و پراگنده بجای مقدمه را ناگزير برمجموعه انتخابی حاضر بچاپ ميرسانم و از جناب جميلی صاحب نسبت پذيرفتن تقاضای انجمن ما برای چاپ کچکول ابراز امتنان مينمايم.

ارزومندم درآينده نيز به همت اعضای انجمن سلسله چاپ آثار شعرا و دانشمندان ساير عرصه ها را تعقيب و دين فرهنگی خويش را بيشتر از پيش ادا سازيم »

 

**************

 

سيد اسدالله جميلی در سال 1302 هجری شمسی در قريه سرسبز و شاداب ده اصل خرم متولد گرديده ، فرزند سيد فيض الله  مشهور به علاقدار ابن سيد علاوالدين ابن قاضی ميرجمال ابن داملا سيد معصوم این داملا سيد ميرلقاء از سلالهً ميرسيدعلی همدانی ميباشد.

 

همدان است علی همـــــــــــــدان

اســـــــــــم سامی او علی همدان

خانقاهــــــــــــش به خطهً کشمير

فيض بخشد به هر صغير و کبير

مرقدش در ولايت خـــــــــــتلان

فيض ها مـــــيدهد به پيرو جوان

 

تحصيلات خود را در رشيديه مزارشريف به پايآن رسانيده سپس تحصيلات علوم دينی ، ادبيات و سرودن شعر را از نزد داملا ميرسيد حفيظ الله قطره بنی عمش اکتساب نموده است. در سال 1338 بحيث مامور در وزارت معادن و صنايع شامل وظيفه گرديد و در سال 1340 بحيث وکيل ولايت سمنگان انتخاب گرديد. در سال 1345 بعد از ختم دوره وکالت به صفت مامور محاسبه مديريت فوايدعامه ولايت سمنگان مقرر گرديد. در سال 1354 در زمان جمهوری داود خان از مديريت فوايد عامه متقاعد گرديد و به شغل دهقانی و مالداری پرداخت است.

جميلی از سال 1355  به سرودن اشعار آغاز و به صحبت بيتاب ملک الشعرا هميشه ميرسيده و با صوفی غلام نبی عشقری هم صحبت بوده ، اشعارش در جريده انيس و بيدار مزارشريف و اتحاد بغلان و جريدهً سمنگان  و مجلهً ژوندون به چاپ رسيده است. ديوان مکملش شامل غزليات ، مخمسات و قصايد و تواريخ مساجد ، اماکن مقدسه ميباشد.

نسبت مشکلات محيطی و ضعف اقتصاد شخصی ، آثارش بشکل کتابی تا کنون به زيور چاپ نرسيده است. اشعارش درمشاعرات ولايات سمت شمال و کابل حايز درجات و جوايز گرديده است. فعلا به سن کهولت رسيده و نسبت تامين نفقه به عريضه نويسی روزگار خود را سپری می نمايد. در لوحهً خود چنين نوشته :

نه مامور و مدير و نی رئيسم

زناداری عريضــه می نويسم

خجل هســــتم ازين کار محقر

ولی مجبوزم اين پنـبه بريسم

 

 

نمونه های اشعار

 

مرغ دل

من به دل دارم چو بلبل عشق سرشار شما

روز و شــــــب نالم بياد ذوق رخسار شما

حلقه زلف تو دام و خال سبزت دانه است

دد مرغ دل چوهــــــــردو شد گرفتار شما

عندليب و قمری و بلبل نميـــخواند به باغ

ازصــــدای نازک و از شوق گرفتار شما

از خيال قامتت شمـــــــــشاد گرديده خجل

سرو مانده پا به گل از طـــرز رفتار شما

شهرت حسن ترا فــــرياد من افزون نمود

گشـــــــــــت از آوازهً من گرم بازار شما

ديأن باغ و چمن کی می برد زنگ از دلم

آرزو دارم بميرم پای ديـــــــــــــــوار شما

ازفراقت يوسف من گريه چشمم کور کرد

همچو يعقوب کاش بيــــــنم باز ديدار شما

با جميلی بی وفايی اينقدر ها خـوب نيست

زانکه ميــــــباشد زجان و دل وفادار شما

 

کاروان اشک

اگر گاهی سرراهم شـــــوی ای عشوه گر پيدا

رقيب ناجوان هم ميشــــــــود از پشت سر پيدا

کجا در محفل نازت من بی پا و ســــــر گنجم

به دور خـوان وصلت می شود صد معتبر پيدا

نفس در ســينه ام از سوز عشقت در گداز آمد

همی ترسم که گر آهی کشــــم گردد شرر پيدا

زسودای نکورويان نديدم انتـــــــــــفاع اصلا

بجز از داغ ناســوری که کردم در جگر پيدا

عزيزان گر جميلی گم شـود از کوچه وبازار

بکوی خوب رويان می کنيدش پشت در پيدا

 

يک کوزه می

ساقی بده يک کوزه می تا پرکــــند صد جام را

تا يک شبی مهمان کنـــــم آن شوخ می آشام را

ياری کند گـــــــر بخت من شايد که آيد نزد من

چندان دهــــــم ساغر زمی آن دلبر خود کام را

بيخود فتد روی زمين برپاش مالم مـــــن جبين

حلقه دهم برگردنم دســـــــــت های نقره فام را

بوسه زنم از هر دو لب عناب لب گيرم به لب

آيم سرشوق و طرب گيرم زوصـــــلش کام را

دل می تپد اندر برم آيد گـــــــــرآن  ماه روی

بردست ظلمش بسپــــــــرم اين قلب نا ارام را

 

بمناسبت هشت ثور 1372

يکطرف جشن و سرود و يکــطرف کشتار و خون

مابخنديم يا بگرييـــــــــم چيســـــــــــت فرمان شما

با سخن پنهان نمی ماند فجــــــــــــــــــايع هيچ گاه

آشکارا قتل و خونســـــــــــــــت چيست پنهان شما

شانزده سال است که اين ملـــــــت تباه و کشته شد

از چنـــــــــــــــين قتل و تباهی چيست ارمان شما

عيد قربان سال يک روز از شـــما هرروزه هست

غير کشتار جوانان چيـــــــــــــــــــست قربان شما

اندرين ظرف دوسال اميــــــــــــــــــدها برباد شد

جز چپاول و خرابی چيــــــــــــــست عمران شما

درجلال آباد و کعــــــــــــبه عهد بستيد و شکست

اينقدر ها سست بوده چيســــــــــــــــت پيمان شما

مشکل بغرنج و فعلی حل نمــــــی گردد به جنگ

اين سواليست حل شده پــــــــس چيست ايقان شما

تا بکی با زور اسلحه حکـــــــــــــــــومت ميکنيد

نطست ممکن اين طــــــــريقه چيست امکان شما

هيچ وجدانی ندارد اين وضيــــــــــــعت را قبول

آهن است يا سنگ روئين چيــــــست وجدان شما

جمله افراد وطن مايـــــــــــــــــوس گشته ازشما

اين خجالت بی بود پس چيـــــــــست جولان شما

يک شما دراين وطن داريد حــــــــــــــق زندگی

يا تمام فرد ملت چيــــــــــــــــــــست برهان شما

دارد هر فرد وطن در خاک حــــــــــق مشترک

پس بگوئيد از چه خاطـــــر چيست رجحان شما

سيه ترين تاريخ کشور اين دوسال دور شماست

غير از بدنامی اســـــــــــلام چيست دوران شما

اهل ايمان را خـــــــــــــدا ممنوع فرموده زقتل

ای جميلی پرسشی کن چيــــــــــست ايمان شما

 

 

دام ريا

ای صـوفی اگر دلق من آلودهً جام است

اين خرقهً تو دام ريا در رهً عــــام است

ما رند خراباتی ووارستـــــــــــه زتعلق

مرغ هــــــوس و ازتو وابستهً دام است

شام است به ما روز که در ذکر خدائيم

هرروز سرمحتـسب از غائله شام است

ما محوی ره عشـــــق و تو ديوانهً آمال

فخری که تو داری به سـرما کدام است

جزعشق خدا در دل حــب کسی نيست

شورش به دل غمزدهً ما  مـــــدام است

 

غزل چادری

تا افگندی به رخ جانا نقاب از چـــــــــــــادری

سينهً چاک مرا کردی کباب از چــــــــــــادری

چون گذشتی با کـــــــــــرشمه برفگندی دامنت

شد هوای کوچه پرعطـــــر و گلاب از چادری

پنجه ات از خون من هــــــــرجا گواهی ميدهد

گربرون سازی تو دستی برخضاب از چادری

هرئو چشـــــــــــــم دلربايت از خلال روی بند

می ربايد دين و دل را در حجـــاب از چادری

تا که ديدم هفت اندامـــــــــــــــم به لرزش افتاد

اهتزاز از ســـــينه ات ای بی کتاب از چادری

راست گويم گر برنجی جرم آن بر گـــــــردنم

بيشتر دل می برد جانان جـــوراب از چادری

گرچه غافل بود جميلی از نگاه گلــــــــــرخان

گشت آخر در بدر خــــــانه خراب از چادری

 

شما می توانيد اين کتاب دلچسپ را از انجمن همکاری فرهنگی قره کمر بدست آوريد :

 

 



بالا

بازگشت