گِل برای درمسال


نویسنده : جمعه خان صوفی  

بر گردان محمد قاسم آسمایی

 

بخش سی وهشتم

معضلۀ بلوچهای مری

روزگار میرهزار رحمکانی خراب و دروازه های همه را تک تک نموده بود؛ رئیس جمهور نجیب اورا نپذیرفته بود، وزیر امنیت یعقوبی صاحب نیز اورا اجازه ملاقات نداده بود. سرجنگ، وزیر سرحدات نیز راه حل مشکل را نیافته بود. سرانجام وی با من درد دل کرد و نسبت اینکه روزگار من نیز مناسب نبود لذا همدردی من را جلب کرد. او برایم حکایت کرد که:

"باشندگان کمپ هلمند در مضیقه قرار داشتند ونزدیک به یکسال کمک ها برای شان نرسیده بود (حکومت توان مالی خودرا از دست داده بود). من نزد خیربخش مری رفتم و گفتم بهتر است شخصاً بدانجا رفته و مردم را آرام سازد. نجیب در اختیار خیربخش پول و کمک ها را قرار داد؛ اما وی همه را در بین افراد مربوط به خود توزیع کرد و برای ما هیچ چیزی نداد. زمانی که در مورد برای خیربخش شکایت کردم، وی افراد مسلح را به منزلم فرستاد و تمام اسلحۀ را که من از نظامیان پاکستانی به زور گرفته بودم، از نزدم گرفت. در جریان، زد و خوردی هم صورت گرفت و یکنفر زخمی و یکی هم کشته شد. حال من نزد حکومت افغان مراجعه کرده ام و مسئله سلاح، مسئله غیرت بلوچها است. من خواستار استرداد آن اسلحۀ نیستم که دولت افغانستان داده است، بلکه خواستار مسترد شدن آن سلاح هستم که در جنگ از نزد عساکر پاکستانی به غنیمت گرفته بودم. هرگاه اسلحه من مسترد نشود آنرا به زور خواهم گرفت؛ بشرط آنکه دولت افغانستان در مورد بی طرف بماند و از خیربخش جانبداری ننماید. من میخواهم که این مطلب برای حکومت افغان انتقال شود."

تمام مطالب فوق را برای لایق صاحب بازگو وعلاوه کردم که هرگاه خون بلوچها در افغانستان بریزد، این بدنامی بزرگی برای افغانستان خواهد بود و در مورد باید نجیب آگاه گردد.

در این زمان حالت تجرید ساختن نجیب ادامه داشت و وی بالای همه مشکوک بود. همه دوستان را از خود دور ساخته و تنها شماری اندکی برایش باقیمانده بود. وی اول رئیس خاد را نزد نواب خیربخش مری فرستاد وموصوف از ملاقات با آن خودداری کرد، سپس قوماندان قول اردو را درباره وظیفه داد اما نواب نمیخواست با افراد کمتر از خود دیدار داشته باشد. سرانجام مجبور شد که از لایق صاحب خواهش نماید که به هلمند رفته و اختلافات بین هردو را رفع نماید.

لایق صاحب قبل از رفتن به هلمند، میرهزار را احضار و برایش گفت که ما خیربخش مری را برسمیت میشناسیم و خودت نیز یک قوماندان تابع او هستی وخودت باید این واقعیت را بپذیری. میرهزار در جواب گفت که من جنگهای بیشماری را به امر خیربخش کرده ام، او قبلاً نیز رهبر من بود و حالا هم همان موقف را دارد و حاضر هستم از وی معذرت بخواهم. البته خواستار مسترد شدن سلاحی هستم که از نزد قوای پاکستانی گرفته ام. زیرا در نزد ما بلوچها زن و اسلحه ارزش همگون دارند. خواست میرهزار برحق بود و لایق صاحب با آن توافق کرد. ما ذریعۀ طیاره به هلمند رفتیم ونسبت تهدید ستینگر طیاره در ارتفاع کم پرواز میکرد.

در هلمند من خیربخش را شخصاً ندیدم. زیرا وساطت پشتون پیشاوری در معضلۀ بلوچها باب طبع نواب صاحب نبود. لذا تمام مذاکرات از جانب لایق صاحب پیشبرده شد. لایق صاحب بسیار چنه زده بود وهضم این مطلب برای نواب صاحب که با یک فرد عادی قبیله در سطح همگون صحبت نماید دشوار بود. او به هیچ قیمتی حاضر نبود میرهزار را بپذیرد. سرانجام فیصله شد که طرفداران میرهزار بجانی که در حدود هشتصد خانواده بود از کمپ نواب به کمپ قندهار بروند. رئیس کمپ قندهار یعقوب خان بود و بهرام خان، شیرمحمد خان مری و دیگران که مخالف خیربخش بودند؛ برآن حکمروایی میکردند. در آنوقت شیرومری به هندوستان رفته بود وتحت تداوی قرار داشت. تمام راه های بین هلمند وقندهار تحت تسلط مجاهدین بود که همه از مخالفین سرسخت بلوچهای مری بودند.

فیصله شد تا رهبران، خانم ها و اطفال آنها توسط طیاره انتقال داده شوند وسایر بجاران با بزها و گوسفندهای خویش پای پیاده به کندهار کوچ نمایند. معتبرها ذریعۀ چند پرواز به قندهار منتقل شدند و ما واپس به کابل آمدیم. بعدها میرهزار برایم قصه کرد که شماری زیادی در طول راه توسط مجاهدین مورد غارت واقع شدند و شماری هم بقتل رسیدند. در قندهار نیز محل مناسبی برای آنها نبود و در حالت خواری و پریشانی به مناطق خویش برگشت نمودند و اینبار نیز در طول راه مورد چور وچپاول قرار گرفته، سلاح های شان بزور توسط مجاهدین اخذ شد.

میرهزار بسیار قهربود و از من خواستار مشوره شد. من برایش گفتم که پاکستان برود. وی گفت که این بی ننگی کلان است که من در تمام دوران جوانی برعلیه پاکستان جنگیده ام و حال دوباره آنجا بروم. من گفتم چاره دیگری نداری. در افغانستان در موجودیت خیربخش مری برایت جایی وجود ندارد و برعلاوه حکومت موجودۀ افغانستان دیر یا زود سقوط مینماید وعملاً با خودت هیچگونه کمک کرده نمیتواند. وی گفت اگر چنین است پس من به کوه بالا میشوم و به جنگ ادامه میدهم. من برایش گفتم به تنهایی امکان جنگیدن وجود ندارد و این عمل خودکشی است. در اخیر میرهزار برایم گفت که هند میروم و از آنها طالب کمک میشوم. من گفتم که آنها نیز خیربخش را برسمیت میشناسند و با خودت کمک نمیتوانند. وی خواستار کمک جهت رفتن به هندوستان شد ومن گفتم به حیث یک پشتون با تو کمک خواهم کرد، اما هندوستان به هیچوجه راضی نخواهد شد.

من باور داشتم که هند وفاداری ندارد با آنهم ما در دسمبر 1991 به دهلی رفتیم و میرهزار با نمایندگان  RAW  [اداره اطلاعاتی هندوستان [ Research and Analysis Wing]  ملاقات نمود. من در آن ملاقات نبودم، عاقبت همانگونه شد که من گفته بودم. هندی ها از دادن کمک خودداری کردند و میرهزار بار دیگر تاوان گردن من شد و از من تقاضا کرد تا با مقامات پاکستانی و یا هم با ولی خان و یا اجمل صحبت نمایم. من گفتم که با (های کمیشن) پاکستان صحبت خواهم کرد و من از طریق شفقت کاکاخیل با  اندارابی نماینده  ISI صحبت و میرهزار را معرفی کردم. بعد از مدتی من تنها پاکستان آمدم . چون میرهزار و رفقایش همه پاسپورت افغانی داشتند، دولت پاکستان برای همۀ آنها اسناد پاکستانی داده  و به پاکستان برگشتند.

با سقوط دولت نجیب، خیربخش با خانواده اش توسط طیاره خصوصی انتقال داده شد و حکومت نواز شریف برای جابجایی مری ها، پانزده کرور پول تادیه کرد. البته میرهزار از این مبلغ محروم و در جیب پسران مری سرازیر شد و مری ها باز هم مرئی باقی ماندند. [در زبان پشتو، تفاوت کوچکی است درتلفظ بین مری که نام قوم است و مرئی که به معنی غلام است. م]

سرانجام میرهزار همدست حکومت شد و شنیده ام که ملیشه را ایجاد نموده است. یکبار خیربخش با دوصد تن از طرفدارانش بر وی حمله نمود؛ اما توسط ششصد تن از افراد میرهزار محاصره شدند و سرانجام توسط کرنیل های پاکستانی از محاصره نجات یافتند.

ادامه دارد

 

+++++++++++++++++

 

بخش سی و هفتم

در ماه می 1991 از طریق دهلی دوباره کابل رفتم. در کابل این برداشت قوت گرفته بود که انقلاب تکه و پارچه شده است و تنها برای حفاظت جان و پیداکردن جایی پایی برای حزب در حکومت آینده تلاش صورت میگرفت. رفقای حزبی نیز شروع به گرفتن رشوت کرده بودند زیرا سرمایه داری در حالت آمدن بود و مشاورین شوروی نیز در این تلاش سهیم بودند.

به افغانستان یک طیاره غیر معمولی مربوط به KGB  پرواز میکرد که توسط آن پول چاپ شده و پست مخصوص شوروی انتقال داده میشد. این طیاره تابع قوانین امیگریشن نبود. [این طیاره تابع قوانین گمرک وامور سرحدی نبود] من و خسر بره ام فضل الحق غرزی با یک تاجر جاجی توسط این طیاره بدون ویزه شوروی و بدون مهر خروجی، مسکو رفتیم. در آنجا مهمان دوستان شوروی شدیم و در هوتل معتبر ومرکزی حزب ما را جابجا ساختند. 

 دو واقعه در مسکو اتفاق افتاد که قابل ذکر است: نخست اینکه  دوست من ولادیمیر آرتیموف که در سال 1972 استادم بود  و در دهه هشتاد در کابل به حیث مشاور ایفای وظیفه میکرد و با او رابطه دوامدار داشتم به دیدنم آمد. [جمعه خان صوفی بارنخست در سال 1972 با پاسپورت شوروی وبا نام مستعار پرویز مخمدوف آذربایجانی از طریق بندرشیرخان به مسکو سفر و کورس اختصاصی را فرا گرفته و تفصیل آن در بخش های قبلی آمده است. مترجم] موصوف حین گردش در شهر ذریعۀ  موترش، سخنانی را با من شریک ساخت  که در اطاق هوتل و یا محلی دیگری نمیتوانست آنرا مطرح سازد.

انگیزه اصلی او معلوم کردن نظر وفکر من بود. موصوف برایم گفت که بخش زیادی اعضای حزب کمونیست از سیاست گرباچف ناراض اند و میخواهند تغییراتی صورت گیرد. آرتیموف بصورت علنی با من مطرح ساخت که آنها میخواهند گرباچف را از صحنه دور سازند و نظرم را در مورد خواستار شد؟. من برایش گفتم که وقار و پرستیژ قبلی اتحاد شوروی احیا شده نمیتواند و اعتماد نیروهای مترقی دنیا را از دست داده است.

مطلب دومی این بود که  دوست من ومهماندار ما از شعبه روابط بین المللی، گنریخ پولیکوف برایم گفت که ما کارمل صاحب را  به کابل اعزام میکنیم، اما امروز در پرواز مانع ایجاد شد. من با خنده گفتم که رفیق کولیکوف باز چه بازی را راه انداخته اید؟ او برایم گفت  که بازی را ما راه  نه انداخته ایم، نجیب شخصاً برایش تلفون کرده است. مگر من فهمیدم که شاید آنها میخواهند باز از کارمل صاحب استفاده ببرند. این سخن راست بود که نجیب برایش تلفون و خواستار آمدنش به کابل شده بود.

در زمان حاکمیت کارمل صاحب، یک هیئت مشترک امریکایی ها و شوروی ها که  شامل 16 ـ 17 نفر بود، به کابل آمده بود و سلیمان لایق به حیث رئیس اکادمی علوم افغانستان مهماندار آنها بود. این اولین هیئتی بود که بعد از انقلاب ثور و بصورت مشخص بعد از آمدن قوای شوروی به افغانستان آمده بود. رئیس هیئت امریکایی با  Robert White بود که سمت ریاست "مرکز بین المللی برای صلح" را داشت. مدیر اجرائیوی آن مرکز  Mattison   نیز وی را همراهی میکرد. در راس هیئت شوروی رئیس اکادمی علوم انکشور یفگنی پریماکوف بود که در زمان یلسن صدراعظم آن کشور شد. در جریان نشست های آنها یک ژورنالیست هندی دوست ما  راجندر سرین نیز اشتراک میکرد که موصوف بعداً برای ما راپور داد که شوروی ها حتماً از افغانستان عقب نشینی میکنند؛ اما این سخنان وی آنگاه مورد قبول کسی قرار نگرفت.

من با Mattison  د ر هوتل حزبی در اثنای صرف چای صبح آشنا شدم. امریکایی های دیگری نیز باوی بودند. موصوف از من در مورد افغانستان سوالاتی نمود و در مورد حل معضلۀ آن معلومات خواست. جواب های من به اندازۀ سبب خوشحالی وی شد که امریکایی دیگری بنام دیک کلارک را که در میز پهلوی ما قرار داشت، به میز ما دعوت کرد.  دیک کلارک گفت که ما در مورد قطع ارسال اسلحه به مجاهدین فیصله کرده ایم. ماتیسن گفت که عصر به لنینگراد میرود و سپس به هانوی پرواز میکند تا در مورد جستجوی استخوانهای عساکر امریکایی با مقامات ویتنامی مذاکره نماید. وی علاوه کرد که من به هوتل Savoy رفته و با  دیک کلارک ملاقات نمایم. من برایش گفتم که من شخص منفرد هستم و با حزب و حکومتی روابطی ندارم. موصوف گفت که سخنان خودت دلچسپ است. من با دیک کلارک وعدۀ ملاقات گذاشتم.

زمانی که  عصر همان روز به محل نوشیدن کافی رفتم، ماتیسن نیز که آمادۀ رفتن به لنینگراد بود، غرض نوشیدن کافی آمد. در این وقت با مهماندار من، پولیکوف صحبت نمود و موصوف برایش گفت که من داماد لایق هستم. لهجه ماتیسن تغییر نمود و گفت که حین سفر به کابل ما احساس کردیم که لایق شخص نرم و معتدل است؛ اما زمانی که به پیشاور رفتم؛ صبغت الله مجددی برایم گفت که اصلاً عامل آوردن کمونیسم، آشنا ساختن نجیب با نظریات کمونیستی و تربیه کردن آن و پخش این ایدیالوژی سلیمان لایق است. پس اگر نجیب به هندوستان میرود، لایق هم باید با او برود. از این جا فهمیدم که موضوع رفتن نجیب به هندوستان در بالاها  فیصله شده است.

من چندین بار به مهماندار خود پولیکوف یادآوری نمودم که باید با دیک کلارک ببینم، اما موصوف بدان اعتنایی نکرد. وی در مقابل نجیب ـ زیاد طرفدار کارمل بود و شاید مرا نیز به ارتباط لایق جز گروپ نجیب میدانست. دیدار من با دیک کلارک صورت نگرفت.

در اتحاد شوروی بی نظمی بزرگی در جریان بود. مردم در تلاش پیدا کردن پول بودند. پولیکوف برایم گفت که برایش چند تن پنبه جمع آوری شده توسط دست، پیدا نمایم. من در کراچی برای اورنگ زیب پسر عبدالخالق خان تلفون کردم، اما نتیجه بدست نه آمد. هرگاه در جیبت پول نقد میبود، در آن وقت در مسکو امکان هرچیز موجود بود. اما جیب های ما خالی بود و تجربه هم نداشتیم. چند روز دیگر را نیز در آنجا سپری و بدون نتیجه پس بکابل آمدیم. ماه جون و کابل در حال شاریدن بود.

ادامه دارد

 

+++++++++++++++++++++++++++ 

بخش سی و ششم

مدتی به دعوتها ورفت وآمد اعضای خانواده واقارب سپری شد واز اینکه منزل ما دارای چهار اطاق بود واطفالم با زندگی در قریه عادت نداشتند، ادامۀ زندگی دشوار بود و از طرف دیگر در تشویش مکتب وتعلیم اولادها نیز بودم.

به پیشاور کوچیدیم و با برادرم زیارت خان که دارای منزل سرکاری بود، اقامت و مدتی را در آنجا سپری کردیم. تلاش داشتیم تا منزلی با کرایه ارزان پیدا نماییم. بعد از مدتی کسی در حیات آباد منزلی را با کرایه 1400 کلدار برایم داد. منزل بسیار کثیف بود وآنرا پاک کردیم. اما زمانی که خانمم آمد ومجاهدین را که با ریشهای کلان در همسایگی ما میزیستند، دید؛ در هراس شد واز کوچیدن بدانجا خودداری کرد.

حکومت نجیب هنوز سر قدرت ولایق صاحب ستونی از حاکمیت او بود؛ مجاهدین میتوانستند برخلاف ما به هرنوع اقدامی دست بزنند. لذا آن منزل را ترک نمودیم و به آپارتمان بمراتب نامساعدتر با کرایه 2800 روپیه در جوار سرک عمومی در یونیورستی رود رفتیم.

الیاسی سکرتر سوم قنسولگری افغانی در همسایگی ما  میزیست و سپس ضیاءالحق که سکر تر دوم و یا اول بود نیز آنجا آمد. دو دخترم را در یک مکتب یونیورستی تاون شامل نمودم، تا این وقت پسرم سپین تولد نشده بود. در این آپارتمان نیز با مشکلاتی ز یادی مواجه بودم و مدتی در آن  زیستم اما کیفیتی در زندگی نبود و پول نداشتم.

بعد از آمدن از کابل، بیست وچهار ساعت تحت تعقیب جواسیس ادارات اطلاعاتی بودم و هرجایی که میرفتم، جواسیس مرا به یکدیگر حواله میدادند.  به فکرم یکبار پیش یکی از اقارب نزدیک رفته بودم و رد پل من از نزد آنها گم شده بود؛ آنها به قریه، معبر اتک وولی باغ و سایر محلات در مورد اطلاع داده بودند. زمانی که دوباره پیدا شدم؛ آنها در مورد از من گیله کردند. بعد از آن هر جای که میرفتم، آنها را در جریان میگذاشتم. در آن روزها نمایندگی هندوستان بسیار تحت تعقیب قرار داشت و محدودیت ها زیاد بود، اما زمانی که من ویزه میگرفتم با دیدن پاسپورت، مرا میشناختند و بیشتر سوال نمیکردند.

***

 با آمدن ضیاء الحق وضع تغییر کرد، او هم وابسته به خاد بود. موصوف افشا ساخت که مبلغی که از کابل برای ولی باغ فرستاده میشد هجده میلیون دالر بود که وقتاً فوقتاً توسط عبدالخالق از راه دهلی انتقال داده میشد والیاسی آنرا به ولی باغ میرسانید و یکبار توسط اعظم خان نیز انتقال داده شده بود. این پول مثل اینکه در چاهی پرتاب شده باشد، برای ملک های قبایلی از جمله ملک نادر خان ذخه خیل، میاشاه جهان، خلیفه عبدالطیف و امیر نیازعلی خان (پس از مرگ او برای پسرش) داده میشد. آنها تنها دو جرگه نه بلکه دو جلسه را در میر علی (وزیرستان شمالی ) و لوارگی (خیبر) سازماندهی کردند. هدف اصلی این جرگه ها باید گشایش راه تورخم ـ جلال آباد وحفاظت آن توسط قبایل میبود. مگر در جرگه  در مورد باز شدن راه هیچ ذکری بعمل نه آمد. این ملک ها سروصداهای را بلند کردند وگفتند که برای ما تنها یکصد وپنجاه هزار دالر رسیده و متباقی حیف ومیل شده است. این معامله همانند آن بود که برای پشک صلاحیت توزیع گوشت داده شده باشد؛ زیرا صلاحیت کار با آنها و شماری از افغانها در رابطه با مصالحۀ ملی، برای اعظم خان داده شده بود. ضیاءالحق در مورد سروصداهای را راه انداخت  که نتیجۀ آن بی اعتمادی کابل  بین کابل و روسها که تمویل کننده اصلی بودند با اضافه ملک های قبایلی شد.

بعد از این روابط کابل و ولی باغ نیز خراب شد و زمانی کهAPN  به اتحاد جمهوری اسلامی ساخته شده توسط اجنسی ها پیوست و با نواز شریف دست را یکی نمود، بی اعتمادی کابل بیشتر شد. چنانچه ولی خان حین اشتراک در مراسم دفن راجیو گاندی بسیار تلاش کرد تا با داکتر نجیب الله  در هند ملاقات نماید اما از طرف او رد شد. همچنان زمانی که اجمل ختک در دوره اول نوازشریف به حیث رئیس  نشنل عوامی پارتی به مسکو سفر نمود؛ کوشش کرد تا ویزه کابل را اخذ نماید اما از طرف محترم نجیب الله برایش ویزه داده نشد.

ما در مضیقه قرار داشتیم، پول خلاص شده بود وتوان دادن کرایه وفیس مکتب اطفال را نداشتم و لذا ماه جنوری 1990 فامیل را دوباره به کابل بردم. آنجا نسبت راکت باران شهر، مکاتب گاهی فعال وگاهی هم مسدود میبود. من به زودی به پیشاور برگشتم

یگانه اشتباه را که مرتکب و بعداً بسیار پشیمان شدم این بود که اجمل صاحب حین برگشت نخست، بکس حاوی کتابچه های یادداشت های شخصی خویشرا نزد رؤف تنیوال گذاشته بود و موصوف حین رفتن به جرمنی  آنرا برایم سپرد تا آنرا برای اجمل صاحب برسانم. این بکس حاوی یادداشت های جنبش ما بود و من باید آنرا به منزل میبردم و برای آن شخص ناسپاس نمی سپردم؛ اما اخلاقم اجازه نداد و آن امانت را تسلیم وی کردم.

***

برخورد رهبران APN با من خصمانه بود و آنها مایل به کسانی بودند که با اجنسی ها روابط داشتند واسم من در لیست سیاه اجنسی ها درج بود.

در ماه اگست 1990 دوباره کابل رفتم.  گاهی در منزل و گاهی هم در دفتر قبلی کمیسیون قبایل میبودم. تکلیف کمر برایم پیدا شد و از سفارت هند تقاضای ویزه نمودم و نمبیار سفیر هند گفت که من تلکس خواهم داد تا در شفاخانه قوای مسلح زمینه تداوی ام مساعد گردد. اما زمانی که در آخر جنوری 1991 به دهلی رفتم؛ در شفاخانه برایم گفتند که ما  بر اساس پروتوکول تنها برای شماری افغانها زمینه تداوی را فراهم میکنیم و چون خودت پاکستانی هستی، جواب رد داده شد. در ماه فبروری دوباره به پیشاور آمدم. از برخورد نماینده گان هندی و کارمندان سفارت بسیار آزرده شدم، زیرا با وجود آن همه روابطی که با آنها داشتم، چنان بی مهری با من نمودند. در دفاع از داکتر نجیب نیز بعد از ختم حکومتش قرار نگرفتند. در کتابی نشر شده از جانب فدا یونس در مورد افغانستان  صراحت داده شده است که چگونه در محضر نمایندگان ملل متحد از دادن پناهندگی سیاسی به نجیب خودداری کردند  اما پاکستان وی را دعوت نمود که به اینجا بیاید. البته نجیب از لحاظ سیاسی این تقاضای پاکستان را نمیتوانست بپذیرد.

از جنجال های حزب کمونیست خودرا گوشه نمودم، آنها مصروف ساختن وویران کردن گروه ها بودند و یکی بر دیگر اتهاماتی وارد میکردند و حیف ومیل بین شان ادامه داشت. سلاح و پولی که بنام حزب کمونیست  آمده بود  ذریعۀ آن  یا وسایل خریداری شد و یا هم در تجارت ندیم خالد، پسر سیف خالد به دوران انداخته شده بود و افراسیاب، سید مختار، اسد، شفیق و دیگران در تصرف آن در رقابت بودند. من کابل را نیز دیدم، در آنجا نیز احساس کردم که اموال که می آمد مورد حیف و میل قرار می گرفت و از تن از یکدیگر لباس را میکشیدند. همراهی با چنین اشخاص برایم مطلوب نبود.

 من کابل را نیز دیدم، آنجا نیز احساس کردم  اموالی که می آمد حیف و میل میشد. لذا  فیصله کردم تا مناسبات خویشرا با ولی خان عادی بسازم و چنین نیز شد و رفتنم باردیگر به ولی باغ شروع گردید.

ادامه دارد

 

 

=====================

بخش سی و پنجم

در پیشاور، ولی خان همه  ANP [ نشنل عوامی پارتی] را برای استقبال ما آورده بود. بعداً در اکوره نشست صورت گرفت و سپس به منزل خویش رفتیم. برای دیدن من نیز همانند اجمل صاحب و افراسیاب اشخاصی زیادی از جمله اقارب، دوستان و اعضای حزب می آمدند و مدتی در اینگونه رفت وآمد ها  مصروف شدم.

حین صحبت مفصل با ولی خان، برایم معلوم شد که آمدن ما به پاکستان از جانب وی سازماندهی نشده بلکه کنسولگری افغانی وی را از آمدن ما باخبر ساخته بود. ما نیز کنسولگری را در جریان نگذاشته بودیم، بلکه آنها از کانال مربوط خویش در مورد مطلع شده بودند. در همین مورد از مسئول حزب کمونیست، سید مختار باچا سوال نمودم؛ او نیز گفت  که از طریق   ANP اطلاع یافته است. چند سال بعد در بارۀ دوباره پس رفتن ما به پاکستان از فدا یونس شارژدافیر آنوقت پاکستان در کابل نیز سوال کردم و وی گفت که برگشت شما از طرف من سازماندهی نشده بوده بلکه درمورد برایم از اسلام آباد اطلاع داده شده بود. مدتی بعد اجمل صاحب در محضر انور زیب در مورد از من سوال کرد و من گفتم آن فیصله از جانب شما و افراسیاب صورت گرفته بود و من در مسکو بودم. پس یگانه کسی که در مورد  میداند افراسیاب است. او میداند که کدام شخص و منبع این برگشت را سازماندهی کرده بود؟

با رسیدن ما به پیشاور، هر سه عضویت مجلس عامل ایالتی را حاصل کردیم و در اولین جلسه فرصت صحبت برای ما داده شد. طبق معمول اجمل صاحب از تعریف و تمجید آغاز کرد و به همان سیاق آنرا ختم کرد. افراسیاب نیز مطالب خودرا گفت. زمانی که نوبت برای من رسید این سخن من در باره افغانستان که ANP در مورد افغانستان وظایف خودرا انجام نداده و همه امور در مورد به ولی خان محدود نگهداشته شده است؛ باب طبع ولی خان واقع نشد و متعاقب آن برعلیه من بدبینی ایجاد شد. در مورد اینکه ضرور بود تا چنین موضعگیری نمایم؛ طور جداگانه توضیحات خواهم داد.

در مناطق مختلف، دعوتها و نشستهای از طرف اعضای حزب سازمان داده شد و ما در آن شرکت کردیم. من از نام ولی خان، برعلیه اقدامات ضد افغانی پاکستان و سیاستهای آن نامه های متعددی به عنوان سرمنشی ملل متحد، آیت الله خمینی رهبر ایران، بوش رئیس جمهور امریکا، صدراعظم هند، رهبر چین و رهبر حزب و دولت شوروی گرباچف نوشتم که هنگامه ی بزرگی را برپا کرد و گرباچف نامۀ مفصلی به عنوان ولی خان فرستاد و این نامه سبب ارتقای وقار و نام ولی خان شد و اخبار پاکستانی تبصره های زیادی برآن نوشتند و مطبوعات خارجی نیز برای آن اهمیت قایل شدند.

اقدام دیگر من نوشتن شعارها بر دیوارها، برضد حکومت جلا وطن مجاهدین در پیشاور بود که توسط بعضی افراد آنرا سازماندهی نمودم. و بعضی مطالبی دیگر را نیز چاپ و توزیع کردم.

این اقدامات همزمان با آمادگی برای کنفرانس نیروهای مترقی و چپ در سوات بود؛ اجمل صاحب خواستار نظر من درباره شد. من برایش گفتم که در آن کنفرانس نباید اشتراک کرد و من نیز نخواهم رفت. من احساس کرده بودم که افراسیاب در صدد شکستن APN  است و به همین جهت در صدد تهیه پاسپورت شدم و در ماه اپریل 1989 با اخذ ویزه از طریق هند به کابل رفتم.

ذکر این نکته ضرور است که من و اجمل صاحب تقریباً بعد از شانزده سال به وطن خویش رفته بودیم و برای من همه امور دیگرگون معلوم میشد.  شماری زیادی از پیران، فوت و همسالانم به سن پیری رسیده بودند و میدان در اختیار جوانان بود. برای من سازش با این تغییرات دشوار معلوم میشد و همانند آن بود که درختی را از وسط قطع و باردیگر بخواهیم آنرا دوباره باهم وصل سازیم.

من تا حال با چنین دشواری ها مواجه هستم.  با شماری از اقارب بسیار نزدیک نمیتوانم زبان مشترک بیابم. بسیاری چنین  خواهند گفت که من تغییر کرده ام و این سخن طبعی است؛ اما آنها مشکل مرا درک کرده نمیتوانند. بدبختی بزرگ من این است که با آمدن  به پاکستان، همه چیز از خانه، همسایه، قریه وولس همه دیگرگون شده اند. بعد از سال 1992 و ویرانی کابل و افغانستان آن نسلی از افغانها که با  آنها آشنا شده بودم نیز پراگنده شدند و من در خلا  قرار گرفتم، به عبارۀ دیگر، یک جهان برایم ختم و دیگری آن ویران شد.

به هر صورت به کابل رسیدم و دوباره در خانۀ خویش با اولادها یکجا شدم. در فاصله رفتن و آمدن من تغییراتی زیادی رونما شده بود؛ برداشت جهانیان چنان بود که با خروج قوای شوروی، حکومت کابل توانمندی مقاومت را در مقابل مجاهدین نخواهد داشت. در عمل همۀ این برداشت ها نتنها غلط ثابت شد، بلکه  حملۀ  مشترک تنظیمهای جهادی بر جلال آباد که تحت رهبری مستقیم جنرال حمیدگل  بمنظور تصرف آن شهر و انتقال دادن حکومت موقت به آن و سپس حمله بر کابل بود با شکست سختی انجامید. این حوادث سبب مغرور شدن نجیب گردید و برعلاوه بیوفایی رهبران قوم پرست در کابل و کویته، که کمک های زیاد مالی و سیاسی با آنها شده بود عامل آن شد که  نجیب در مورد من  نیز نتنها بی تفاوت، بلکه مشکوک شود. ایجاد این شک ها از جانب کسانی صورت گرفت که با استخبارات روابط داشتند.

بعد ها دانستم که داکتر صاحب نتنها در مورد من بی تفاوت شده بود بلکه برعلیه لایق صاحب نیز تحریک گردیده و برخلاف همۀ خانوادۀ ما قرار داشت. طی این مدت من از موقعیت قبلی فرو افتادم و محلی جدیدی نیز نیافتم.

با خانواده خویش چه باید میکردم. قریه را نیز دیدم،  در منزل پدری در قریه، دو برادرم با فامیل های خویش میزیستند و برای ما جای کافی بودوباش نبود و برعلاوه خانواده ام با زندگی در قریه عادت نداشتند. پول نداشتم اما در کابل صاحب خانۀ بودم که اطفال و خانمم در نزدیکی پدر و مادر خویش نسبتاٌ زندگی آرام داشتند. آپارتمان محل زیست ما در بلاکی موقعیت داشت که رهبران حزبی و دولتی میزیستند و هدف اساسی برای حملۀ راکتی مجاهدین بود.

در اواخر حکومت نجیب شمار راکت ها زیاد و مرگ ومیر بی حد واندازه شد. داکتر نجیب در جوار ارگ در قصر زندگی میکرد که در اطراف آن بوجی های از ریگ و بر بالای آن تایر ها گذاشته شده بود.

***

در ماه اگست 1989 ما (خانم و دو دخترم) دهلی رفتیم. مدتی را دهلی و چند روزی را در آگره سپری نمودیم و از شمله نیز دیدن کردیم. شمله زیاد مورد علاقه اولادهایم قرار گرفت، برای اینکه نسبتاً ارزانی بود و کرایه هوتل نیز مناسب بود. از  شمله به لاهور و سپس به اسلام آباد آمدیم و سپس به قریه رسیدیم 

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++

بخش سی و چهارم

برگشت و رفت و آمد

برنامۀ برگشت عساکر شوروی آغاز شده بود و چند ماه بعد یعنی اپریل 1989 تکمیل میشد. ماه دسمبر 1988 بود. همه خانوادۀ ما یعنی خانم و دو دخترم از جانب شوروی دعوت و در هوتل حزب اقامت داشتیم. پروگرام چنان بود که برای استراحت و گردش برای مدتی به سوچی برویم و بعد از آن فامیل به کابل خواهد رفت و من به بلغاریا سفر خواهم کرد؛ زیرا دوست من، محراب الدین پکتیاوال در آنجا سفیر افغانستان بود و ازمن دعوت نموده بود تا مدتی را در آنجا بسر ببرم.

زندگی ما در افغانستان تنها در حالت انتظار بود و کاری مؤثری نداشتیم. پروگرامهای من نیمه تمام ماند؛ اجمل صاحب در تلفون برایم گفت  که فیصله شده است باید برگردیم. من تفصیل بیشتر خواستم، اما جواب قانع کنندۀ نشنیدم. تنها همینقدر گفت که با داکتر صاحب (رئیس جمهور نجیب الله)  تمام مطالب فیصله شده است و نظر او نیز چنین است که باید برگردیم.

برگشت قوای شوروی ادامه داشت و طی سه ـ چهار ماه تکمیل میشد. برای من این مطلب عجیب بود، اما از اینکه فیصله صورت گرفته بود، چیزی گفته نمیتوانستم. براساس رفاقت، پشتو، غیرت ومصلحت مجبور بودم از مسکو مراجعت کنم.

حینکه به کابل رسیدم، مستقیماً به منزل اجمل صاحب رفته و سوال کردم که در پاکستان با ولی خان و دیگران در باره به فیصله رسیده اید؟ معلوم شد که تفاهم کلی وجود ندارد. اجمل صاحب و افراسیاب (اکبر خان) در غیاب من فیصله نموده اند و من مجبور هستم که با آنها بروم.

فضا چنان بود که امنیت نسبی موجود بود وحکومت کابل قوی بود؛ آنها از مهمانی های حکومت بهره گیری نموده بودند و حال که سرنوشت حکومت نجیب با بیرون رفتن قوای شوروی در خطر افتیده است؛ آنها پای خودرا میکشند. برای اینکه تمام جهان بشمول روسها چنین برداشت نادرست داشتند که با خروج قوای شوروی، حکومت کابل ساقط میگردد.

من شخصاً مهمان حکومت نبودم، در خانۀ خود زندگی میکردم، حکومت نه برایم محافظ، نه خانه و نه موتر داده بود. مانند سایر افغانها زندگی میکردم. یگانه تفاوت در این مورد این بود که خسر من در رهبری حزب و حکومت قرار داشت و بودن او در رهبری، برای من تاوان و تاوان رسانیده بود وهیچ فایده از آن ندیده بودم. زیرا وی در وقت کارمل و سپس به شمول دوران نجیب در کتابهای خوب طرفداران کارمل شامل نبود و هم به اصطلاح کابلی ها خودش نیز "خودکُش بیگانه پرست بود." [ جمعه خان فراموش کرده  که وی در آپارتمان دولتی در میکروریون زندگی میکرد و در دهن دروازۀ محل زیستش پهره دار 24  ساعته موجود بود. مترجم]

روز دیگر داکتر نجیب دعوت وداعیه برای ما ترتیب نموده بود وخیربخش مری نیز در آن اشتراک داشت. خیر بخش مری برای داکتر نجیب گفت  که اینها رونده هستند، آیا جواب شما برای من نیز چنین است؟ داکتر صاحب در محضر ما گفت: این فیصله خودشان است، وقتی که تصمیم رفتن دارند، من درمورد چیزی گفته نمیتوانم، من هیچکس را جواب نه داده ام و نه ترا جواب میدهم.

فردا نزد اجمل صاحب رفته و گفتم که داکتر صاحب در مورد رفتن ما موافقت نشان نداد؛ این چگونه رفتن است که نه رضایت داکتر وجود دارد و نه جواب ولی خان و نه موافقت رفقای حزب کمونیست ؟ [حزب کمونیست پاکستان]

اجمل صاحب آزرده بود، وبدون مقدمه گفت که داکتر صاحب گاهی یکسان گپ میزند و زمانی به شکل دیگر، چاره دیگر نداریم. افراسیاب نیز هردو پا را در یک موزه کرده بود و نسبت به اجمل صاحب یک گام پیشتر بود.

لایق صاحب برایم گفت که داکتر صاحب چنین برداشت کرده که تا حال که قوی بودیم، اینها اینجا بودند و حال که سرنوشت ما معلوم نیست، اینها سرنوشت خودرا جدا میسازند و ما را در نیمه راه میگذارند. من گفتم که من مجبور هستم با آنها بروم؛ زیرا اگر باقی بمانم احتمالاً آنها تبلیغ خواهند کرد که صوفی در کابل خوش است و به این جهت نمی آید. البته من سرنوشت خودرا از شما جدا نمی سازم.

بنابر مشوره او و به همراهی او، نزد داکتر صاحب رفتیم و برایش گفتم که من با آنها میروم و بزودی برمیگردم و اگر مرگ باشد، یکجا خواهیم مرد و من رفیق شما هستم. به همین جهت فامیل را با خود نمی برم. (من در آنوقت احساس میکردم که من در بازی کشانده شده ام که یک سر آن هم نزد من نیست و حتی نجیب هم درمورد نقش ایفا میکرد و گمان من این است که  موقعیت لایق صاحب نیز چنین بود). نجیب به همۀ سخنان من گوش کرد، اما تعهدی نداد. البته لایق صاحب برایش گفت زمانی که دوباره  پس بیاید باید پست معینیت وزارت خارجه را برایش بدهیم. نجیب طرح را رد نکرد.

ما پاسپورت نداشتیم [پاسپورت پاکستانی] و در سفارت پاکستان بعد از آمدن شوروی ها سفیر نبود و همۀ امور توسط شارزدافیر پیشبرده میشد وفدا یونس در این وقت در این پست توظیف بود. برداشت من  در مورد  اینکه رفتن ما  براساس عفو عمومی مخالفین  که توسط حکومت بی نظیر اعلان شده بود، صورت میگرفت و فدا یونس دستوری درمورد از وزارت خارجه یا مرجع دیگر داشت، نادرست بود. سالهای بعد برای من آشکار شد که فدا یونس بیچاره نیز در مورد بی خبر بود؛ تنها اینقدر آگاهی داشت که ما دوباره روندۀ پاکستان هستیم و وزارت خارجه دستور داده بود به عوض پاسپورت ورق سفری یا همان ورق عبوری با نصب فوتو، برای ما داده شود.

براساس این ورق باید ویزه از سفارت هندوستان نیز اخذ میشد؛ زیرا  کابل  در محاصره بود و راه تورخم  نیز در کنترول مجاهدین قرار داشت. لذا رفتن ما به پاکستان باید از طریق دهلی صورت میگرفت. در سفارت هند کارمندانی زیادی را میشناختم و با سفیر از نزدیک آشنا بودم. من سفارت هند رفتم، سفیر از رفتن ما آگاهی داشت وویزه را صادر کرد و همزمان گفت چون از راه دهلی میروید لذا بهتر است یک دو روز مهمان حکومت هند باشید و من دعوت راپذیرفتم.

این دعوت را نه اجمل صاحب و نه افراسیاب پذیرفت و افراسیاب علاوه کرد که برای پاکستان مثلث مسکو ـ کابل ـ دهلی تکمیل خواهد شد و خواهند گفت که با خود هدایاتی از مسکو ـ کابل و دهلی را آورده اند. من گفتم که ما مجبوراً شب را در دهلی سپری خواهیم کرد؛ اما هردو سخن من را نپذیرفتند. شاید برای شان گفته باشم که چرا ترس از هندوستان دارید؟

اجمل صاحب گفت که ما شام به لاهور خواهیم رسید و از آنجا تکسی گرفته و شب در قریه خواهیم بود و هیچکس ازآمدن ما آگاه نخواهد شد.

روز قبل از حرکت، داکتر صاحب با بسته ها به منزل اجمل صاحب و اکبرخان (افراسیاب) رفت و تحفه ها را سپرد، چون من دوباره آمدنی بودم از تحفه محروم شدم، البته در جیب من نیز سفر خرچی را گذاشت. من تنها بکس کالا داشتم و افراسیاب لوازم زیادی را از طریق قبایل به پیشاور ارسال کرده بود. اجمل صاحب نیز کم و زیاد بدست اشخاصی اموالی را فرستاده بود و بعضی ها را با خود داشت.

ذریعۀ طیاره آریانا به دهلی رسیدیم و چون دعوت دولت هند را نذیرفته بودیم لا جرم شب را در هوتل سپری و فردا توسط طیاره خط هوایی پاکستان به لاهور مواصلت کردیم.

خلاف توقع ما، در میدان هوایی لاهور استقبال شایانی  از ما صورت گرفت. تمام رفقای ترقیخواه لاهور و اعضای ای  این پی انتظار ما را می کشیدند. آنها ما را با خود به منزل ملک عبدالله بردند تا شب را در آنجا سپری و فردا  پرواز نماییم.

ادادمه دارد

 

 

 ´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

بخش سی و سوم

از تاریخ چهارم الی پانزدهم مارچ  1985 من و امام علی نازش مشهور به مولانا از طریق مسکو ـ قاهره به عدن سفر رسمی نمودیم وبا رهبران حزبی، دولتی، اتحادیه های صنفی  و سایر مقامات یمن گفتگوها و تبادل نظر داشتیم و از موسسات گوناگون آن کشور بازدید بعمل آوردیم. در این سفر چون افراسیاب (اکبرخان) در برلین بود و نازش صاحب به لسان تسلط کامل نداشت، لذا من به عوض افراسیاب در ترکیب هیئت شامل شده بودم.

بتاریخ 15 مارچ دوباره به مسکو مراجعت وبتاریخ 19 مارچ 1985 نازش غرض تداوی از مسکو به آلمان شرقی سفر کرد و من نامه عنوانی افراسیاب برایش سپردم.

 من در مسکو با مسئولین شعبۀ پاکستان در  کمیته مرکزی شوروی [حزب کمونیست] پلیشوف و پراوالوف در مورد موجودیت رفقای ما در شورای جهانی صلح (آپسو APSO ) صحبت  و این پیشنهادم پذیرفته شد.

پراوالوف دعوتنامۀ را غرض استراحت فامیلم در شوروی  برایم سپرد وپیشنهاد دوم من نیز که در مورد مساعد ساختن زمینه تحصیل برای ده نفر وتداوی واستراحت چهار ـ پنج نفر در شوروی بود، پذیرفته شد.

من از مقامات شوروی بسیار خوشنود بودم؛ زیرا هرگاه بدون دعوت و برای امور شخصی نیز میرفتم، در هوتل معتبر حزبی بنام اکتوبر اقامت میکردم و از تمام امتیازات آنها بشمول موتر و ترجمان برخوردار بودم.

یک بار چنین سفری داشتم [به مسکو] و در آن وقت ذبیح الله زیارمل ر ئیس امور سیاسی وزارت دفاع و مانوکی منگل رئیس سیاسی وزارت امور داخله  نیز غرض اشتراک در کورسی در مسکو بودند و در مهمانخانه های وزارت های دفاع و داخله اقامت داشتند. من آنها را  هر شب به برنامه های گوناگون فرهنگی از جمله بالت  می بردم، زیرا آنها چنین امتیازات نداشتند و من تکتهای رایگان  خاص برای مهمانان معتبر حزب شوروی داشتم.

 

دوران کارمل و نجیب: یادداشتهای پراگنده

5 مارچ 1982: من اجمل ختک، تورلالی، محراب الدین پکتیاوال و داکتر مهربان سنگ داکترهندی شفاخانه هندوستان یکجا ذریعۀ طیاره به جلال آباد رفتیم. پاچا خان افتیده و استخوان پایش صدمه دیده بود. نان چاشت را با رئیس خاد داکتر ضمیر صرف کردیم و ساعت چهار دوباره به کابل مراجعت و پاچا خان به شفاخانه چهارصد بستر انتقال و داخل بیستر شد.

6 مارچ 1982: تثبیت شد که استخوان پای پاچاخان شکسته است و با درنظرداشت سن وی، امکان تداوی مشکل است و مرگ چنین شخصیت سیاسی خطرناک است لذا تجویز گرفته شد تا غرض تداوی به هند انتقال داده شود. زیرا در آنجا امکانات بهتر تداوی موجود است و برعلاوه  خطر سیاسی ناشی از مرگ او در افغانستان کاهش  می یابد.

اما صحت پاچا خان طور معجزه آسا بهبود یافت و به تاریخ 24 مارچ 1982 ولی خان، نسیم بی بی، یحیی جان لالا و خانمش (مهرتاج دختر پاچا خان) عرض احوالگیری پاچاخان از راه تورخم به جلال و سپس بواسطه طیاره به کابل آمدند. در میدان هوایی کابل رهبران حزب حاکم نوراحمد نور، نظرمحمد، داکتر نجیب، زیری، دستگیر پنجشیری، عبدالرشید آرین، داکتر پکتیاوال، رشید وزیری، مفتاح الدین صافی و داکتر اناهیتا راتبزاد از آنها استقبال کردند.

28 اپریل 1982: پاچاخان از راه تورخم به پیشاور رفت. من سلیمان لایق و اجمل ختک اورا مشایعت کردیم. در تورخم هزاران نفر آمده بودند و شعارهای زنده باد انقلاب افغان، پاچا خان، ولی خان، ببرک کارمل و اجمل ختک بلند بود.

82/10/30: ساعت هشت شب بی بی سی از دستگیری پاچاخان خبر داد. پاچاخان 90 سال عمر داشت، پایش شکسته و مریض بود، از چپرکت بلند شده نمیتوانست اما با آنهم فعال بود. گرفتاری وی نشان دهنده این بود که فعالیت های بکدام اندازه برای حکومت ضیاء قابل تشویش بود.

 

منطق ولی خان در کابل (مارچ 1982)

بوتو در صدد ایجاد تفرقه بین پشتونها و بلوچ ها و درقدم نخست نیز متوجه پشتونها بود. در همین راستا حکومت بلوچستان را منحل ساخت، اما پشتونها نیز به تعقیب آن مستعفی و بدینترتیب پلان ذکر شده ناکام شد. سپس عناصری از قماش سعید احمدخان برایش مشوره دادند که چون پشتونها دوستان خودرا تنها نمیگذارند، این بار تلاش در مورد بلوچها صورت گیرد واحمد سعیدخان با همراهی گل نصیرخان و کمک عطاالله مینگل در همین خط تلاش نمودند. بلوچها و خصوصاً عطاالله  مینگل قبل از توقف تریبونال حیدرآباد، خواستار ضمانت های بودند؛ ما مخالف چنین خواست بودیم. در این بحبوحه بوتو خودش روانه زندان شد ومسئله تریبونال و ضمانت دیگر مفهومی نداشت.

ولی خان میگوید که باوجود وضع محدودیت بر نیپ، آن حزب فعال است و من برای بلوچها (مری، بزنجو و مینگل) گفتم که بعد از این تعهدی دیگری خواهم بست و یکدیگر را درک خواهیم کرد. نباید مانند گذشته ها عمل کرد. ما فیصله نکرده بودیم که به کوه ها بالا شویم، من پیرو شیوه عدم تشددد پاچاخان هستم. مری گفت که من خبر ندارم که چه اتفاق افتاد؟ تصمیم باید ازجانب حزب صورت میگرفت. شما بدون تصمیم حزب به کوه بالاشدید و انترنشنلستان پنجاب و کراچی نیز  با شما همدست بودند.

***

بعد از کودتای ضیاءالحق روابط ولی باغ با حاکمیت نظامی بسایر نزدیک بود. پاچاخان چندین بار با ضیاء الحق ملاقات کرد وتبصره ضیا ءدر مورد پاچاخان چنین بود که وی یک پاکستانی وفادار است. در اینباره مطالبی نیز نوشته شده است. پاچاخان نامۀ عنوانی جنرال ضیا الحق نگاشته بود و جواب آن چنین بود. (این خط از طریق سفارت پاکستان در کابل بدست آمده است.)

شما به جا گفته اید که باید افغانستان و پاکستان همسایه های خوب باشند. آرزوی رئیس دولت نیز چنین است و برای استحکام مناسبات دوستانه با افغانستان گامهای گذاشته شده است. در مورد از جانب ما هیچ کوتاهی صورت نگرفته است.

سایر مشوره های شما  نیز از جانب  رییس جمهور به دیده قدر نگریسته شده و از آن جهت شکرگذار است که با وجود سن زیاد بازهم نظر خودرا ارائه کرده اید. حکومت پاکستان تلاش دارد تا همه مناطق با خوشحالی در این پروسه سهم گرفته و کشور به سرعت راه ترقی را بپیماید. امید است  عاجل صحت یاب شوید خیرخواه شما (میجر جنرال ایم کی عارف)

وعدۀ که نتنها ایفا نشد بلکه بی وفایی نیز صورت گرفت

5 اپریل 1983: امروز جمعه، باوجود که لایق صاحب ما را به خانه خویش دعوت نموده بود، نان را در منزل خود صرف  و سپس تنها  در منزل بالا به آپارتمان لایق صاحب رفتم. خبر شدم  از اینکه داکتر نجیب به رتبه جنرالی ارتقا نموده بود، آنها غرض ابراز تبریکی به خانه وی (منزل پنجم)  رفته بودند. من دیروز در سر راه وی را دیدم و نسبت اخذ رتبه جنرالی برایش تبریکی دادم.

بازهم به منزلش رفتم، خلاف معمول بسیار با صمیمیت با من برخورد نمود و از صمیم قلب با من صحبت کرد که فشردۀ آن چنین است: رشد من به حیث شخصیت بزرگ، تصادفی نیست.  نهضت آنطرف سرحد سبب بزرگی شخصیت من شده است.  این مطلب را من ورفقای شوروی میدانیم و خودت (صوفی) در آن نقشی زیادی داشته اید. تو تشویش نکن، خودت در نهضت شخصیت بزرگی هستی. ما ترا فراموش کرده نمیتوانیم موقعیت تو  در بین هزارها چه که  درمیلیونها است. آنچه در توان من باشد در خدمت خودت است. من زمانی خوشنود خواهم شد که شما را در وطن تان بر مسند قدرت ببینم. آنوقت خوشحالی اصلی ما خواهد بود.

تبصره: مگر زمانی که به مسند قدرت رسید همانند پول در جای دیگری قرار گرفت و بنابر تحریکات حریفان مرا منتسب به اجنت  ISI نمود و در صدد گرفتاری من شد. سیاست تا چه اندازه اندازه لعنتی است. انگلیسی و اردو را من برای نجیب درس دادم و نقش من در آشنا ساختن او به نهضت پاکستان بسیار بزرگ بود.

[ جمعه خان صوفی، در این بخش نکته جالبی را یادآوری نموده  و از تلاشی برای دستگیری اش بصورت مجمل تذکر داده است. ایکاش کسانی که با اسرار آن زمان از جمله همین مطلب، کم و بیش آگاهی دارند، در مورد، هموطنان را در روشنی قرار دهند.

 قابل یادآوری است که بعد از این تاریخ (اپریل 1983) تا چند سال بعد از آن  نیز جمعه خان صوفی همچنان مقرب مقامات بالایی حزب و دولت  بود و برخوان بزرگان شریک و به حیث داماد لایق صاحب از حرمت فوق العاده نیز برخودار بود. در مورد دوستی و روابط خاصش با مقامات شوروی خودش باربار یادآوری نموده است. مترجم]

ادامه دارد

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

بخش سی و دوم

حفیظ پیرزاده میگوید  که در سند ده ناحیه تحت کنترول اردو است. ولی خان همچنان در مورد نقش جماعت اسلامی زیاد صحبت کرد و گفت که در تیمرگره به مصرف یازده لک دارالعلوم و در مردان و کویته به قیمت دو میلیون چهار کالج را اعمار کرده و در کمیته بلوچستان دونیم میلیون اختلاس صورت گرفته است. من آماده هستم  که برای فعالیت به کابل بیایم. با هند صحبت نمایید و تفاهم با همسایه شمالی بسیار ضرور است؛ در غیر آن امکانات فعالیت محدود شده است.

ولی خان میخواست تا پاچاخان به بهانه تداوی به کابل آمده و او نیز برای دیدنش خواهد آمد؛ اما حوادث بگونۀ دیگری سیر کرد و پاچاخان محبوس شد و وی و بی بی نوشتند تا زمانی که آنها برایش اطمینان ندهند، باید در انگلستان باقی بماند.

اصل جریان چنین بود که تحریک MRD [ The Movement for the Restoration of Democracy ] [جنبش برای اعادۀ دموکراسی] ادامه داشت و وضع در سند بحرانی گردید. پاچاخان در رابطه گفت که ما هیچگونه دلچسپی برای تحریک پاکستان نداریم و نه منفعتی از آن برای ما متصور است، به عوض آن باید جنبش خدایی خدمتگار احیا شود. غلام بلور که رئیس صوبه بود نیز مستعفی و با پاچاخان یکجا شد. همچنان در صوبۀ ما، در جنبش ضد ضیاالحق اختلاف پیدا و سبب تضعیف آن گردید. ولی خان بی بی را از بیرمنگهم فرستاد تا مانع دخالت پاچاخان در تحریک شود، اما ضربه قبل از آن وارد شده بود.

برای سردار صاحب [عطاالله مینگل] تلفون کردم تا کسی را برای گرفتن قالین بفرستد، پسرش جاوید مینگل با جمعه خان بلوچ آمده و قالینچه را تسلیم نمودم.

سردار عطالله مینگل گفت که بین سیر وگرسنه تفاوت زیاد است؛ ما گرسنه هستیم و شما نه. گرسنگی سبب محدودیت  میگردد؛ ما همدردی شما را رد نمی کنیم، ما منتظر رهنمایی های شما هستیم. ما مردم ساده هستیم و با ما بصورت صریح صحبت نمایید، به دپلوماسی نمی فهمیم.

من برایش گفتم که مردم را نباید با دستان خالی گذاشت، تیر ضرورت است؛ اما نباید آنرا برای شکار روباه بکار برد. ما نیز دارای کمبودی های هستیم و تاحال مطلبی وجود ندارد که بگوییم در پشتونخوا و یا بلوچستان چه میگذرد. برای سردار صاحب دعوتنامه لایق صاحب نرسیده بود.

شب گذشته افضل بنگش آمد و به کنایه برایم گفت اگر کسی برایت اجازه میدهد، مهمان من شو. گفتم من شخص آزاد هستم و به چشم میپذیرم. ولی خان مداخله کرد و گفت که بنگش بازهم تفتین مینمایی.

بنگش صاحب از من خواهش کرد تا برای خسرم (لایق صاحب) و داکتر نجیب بگویم که  هرگاه شما اعتراض نداشته باشید، ما [بنگش] گاه گاه برای دیدن رفقای خویش به کابل خواهیم آمد. ما برای انقلاب کار میکنم و برای شما  مزاحمتی ایجاد نخواهیم کرد.

افضل بنگش در مورد اجمل صاحب گفت که وی برای داکتر فیروز احمد گفته است که ما خط دیورند را قبول داریم و بزودی برخواهیم گشت و علاوه کرد که دولت افغانستان چگونه خط دیورند را میپذیرد که پاکستان حاضر به پذیرش هیچ چیزی نیست. برای نجات انقلاب هرگاه خط دیورند پذیرفته شود کار نیک است، اما این پذیرش در حکم خودکشی است. من برایش گفتم که دولت افغانستان هیچگاه نگفته است که دیورند را برسمیت میشناسد. هرگاه ضیا الحق چنین برداشت نموده باشد، مطلبی دیگری است. دولت افغانستان  در مذاکرات رسمی حاضر به چنین مصالحه نیست.

از سخنان بنگش آشکار گردید که وی با  PPP [ حزب مردم پاکستان] روابط عمیق دارد و رفقای زیادی در آن دارد و این یگانه پلتفورم باقیمانده برای وی است.

بنگش صاحب گفت که ولی خان باوجود داشتن رفقای زیاد، برای سازماندهی پشتونها هیچگونه تلاش نمی نماید؛ در بین پشتونها در مورد انقلاب مخصوصاً بعد از آمدن شوروی ها شک و تردید زیاد پیدا شده است و ولی خان میتواند آنرا مرفوع سازد.

بتاریخ 83/10/22 به میدان هوایی مسکو رسیدم، حبیب منگل سفیر، موتری برای فرستاده بود و به منزلش رفتم؛ اما انجا بیروبار زیاد بود لذا به هوتل مرکزی در جاده گورگی جابجا شدم.

سفیر برایم گفت که  من  با رفقا نجیب و محمود بریالی صحبت و آنها مشوره داده اند که حین برگشت باید در مورد سازماندهی واتحاد محصلین پشتون و بلوچ که در موسسات تحصیلی شوروی شامل شده اند، اقدام نمایم.

 در بین این محصلین تعدادی زیادی اعضای اتحادیه محصلین پشتون، اعضای اتحادیه دموکراتیک محصلین وابسته به   NDP   و PNP  وهمچنان شماری از اعضای اتحادیه محصلین پشتون از کویته که ازجانب حزب عوامی ملی پشتونخوا و اتحادیه محصلین بلوچ  BSO  اعزام شده بودند با سه چهار کشمیری نیز موجود بودند. اینها همه با پاسپورت افغانی فرستاده شده بودند. در بین آنها، بر شماری اتهام وارد میشد که با جمعیت و احزاب مخالف ارتباط دارند. برای حل این مسایل حکومت افغان برایم وظیفه داد که اینها را در یک تنظیم عام جمع و تابع دسپلین  واحد بسازم. آنها به خصوصیات افغانها و افغانها به خصوصیات ومسایل اینها وارد نبودند.

نتنها در سازمان حزبی مسکو، بلکه در سرتاسر شوروی  بین محصلین چنین بی نظمی موجود بود و آنها بر یکدیگر اتهاماتی وارد میکردند. محصلین پاکستانی که از جانب هر حزب و حکومت پاکستان اعزام شده بودند همه در اتحادیه محصلین پاکستان عضویت داشتند، اما محصلین فرستاده شده PSF  و DSF با پاسپورت افغانی نمیتوانستند در آن اتحادیه شامل شوند.

بتاریخ 25 اکتوبر من به هوتل اکتوبر مربوط کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی انتقال یافتم. این هوتل برای مهمانان عالی مقام و معتبر اختصاص یافته بود. یکروز قبل بتاریخ 24 اکتوبر با پراوالوف مربی بخش پاکستان کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی ملاقات مفصل نموده و در مورد جریان تمام سفر و اهداف آن برایش معلومات دادم. من توضیح دادم که نهضت جاری MRD  [جنبش برای اعادۀ دموکراسی] سرکوب خواهد شد؛ لذا ضرور است تا برنامۀ  متعادلی برای جاگزینی آن جستجو و جنبش ملی پشتونها، بلوچها و سیندی ها با جنبش عمومی و نهضت دموکراتیک پاکستان پیوست گردد و برای این کار تبلیغ ضرورت است.

ما برای ملاقات با محصلین با پاسپورت افغانی به شهرهای زیادی از جمله زاپاروژ، رستوف، کیف، خارکوف و لنینگراد رفتیم. تمام محصلین را در هال سفارت افغانستان جمع و جلسۀ را در رابطه با  زندگی روزمره و سایر مطالب دایر و اصولنامه را بعد از بحث و تبادل نظر وضع نمودیم.

در مسکو با اشخاص مسئول وزارت تحصیلات عالی اتحاد شوروی از جمله کاملوف پیرامون مشکلات محصلین مطرح و راه های حل جستجو گردید. من در اواسط نومبر 1983 به کابل مراجعت کردم.

زمانی که باردیگر در سال 1987 مسکو رفتم، برای همه محصلین از طرف خویش اجازه دادم تا پاسپورت پاکستانی اخذ نمایند و البته تبلیغاتی زیادی بر علیه من نیز صورت گرفت. البته من پیش از پیش در مورد با داکتر نجیب صحبت و او هم موافقه نموده بود.

ذکر این نکته ضرور است که حین بازدید از لندن، دوستانی را که ملاقات نمودم، آنها را به سفارت افغانستان و داکتر نجیب معرفی نمودم. شخص مسئول در سفارت افغانستان در لندن، طوری که من پیشبینی نموده بودم بعد از ختم وظیفه فرار وپناهنده شد. حینکه احمد سرور باجه داکتر نجیب، سکرتر اول سفارت تعیین شد، باردیگر دوستان پاکستانی خویش از جمله  داکتر نواز داماد بنگش صاحب را برای وی معرفی نمودم. نواز بنگش بعداً با خانواده داکتر نجیب مناسبات ایجاد کرد و بعد از مرگ او نیز ادامه یافت و پسرش با دختر داکتر نجیب وصلت کرد و متأسفانه زیاد ادامه نیافت.

ادامه دارد

 

--------------------------

بخش سی و یکم

حین رفتن به پراگ و سپس تصمیم  در جهت رفتن به اروپای غربی، داکتر نجیب که در آنوقت رئیس خاد بود، مرا تشویق نمود تا حتما به لندن نیز بروم و با ولی خان و عطاالله مینگل ملاقات نمایم و مخصوصاً ملاقات من را با ولی خان ضروری وعاجل دانست. بطور خاص برایم گفت که من باید  از طرف او، برای ولی خان بگویم که : « رهبر بزرگ ما (کارمل صاحب) همیشه بر سخنان ولی استناد مینماید، تمام بیانیه های ولی خان  از طریق رادیو، تلویزیون و اخبارها انعکاس می یابد. برایش بگویید که تمام فعالیت وعملکرد شما مثبت ارزیابی میشود. این تنها برداشت ما نیست، بلکه دوستان نیز چنین می اندیشند.  ما میخواهیم که مانند نشنل عوامی پارتی همه نیروهای جمهوری و مترقی تحت رهبری شما جمع شوند. زمانی که شما لندن میرفتید برای ما اطلاع رسید که میخواهید مسئلۀ وحدت NDP   [ National Democratic Party (Pakistan) ] و  PND  را حل نمایید؛ ما با شما همنوا هستیم.»

علاوه برآن اجمل این مطلب را برایم گفت: « دوستان افغان وشوروی شما را دوست میشمارند و در سیاست پاکستان، دید شما را معتبر میداند. ما بدون مشوره خودت اقدامی نمی کنیم. هر کسی که مراجعه مینماید، برای خودت میفرستیم ازجمله بسم الله و سایر مشران قبایلی را.  ما به حزب کمونیست تعلق داریم. اکنون آنها نیز چنین موقف دارند و چنین می اندیشند. از طرف شما 186 سند رسیده است و همه بچه ها شامل شدند. تا حال برای خارج تنها 22 سند رسیده است. روزانه به قنسولگری مراجعه میشود تا متباقی را نیز بفرستند..»

داکتر نجیب در مورد عطالله مینگل این مطلب را برایم گفته بود: «ما برای آمدن شما آمادگی گرفته بودیم؛ معلوم نشد که چرا نه آمدید. هربار برای خیربخش میگوییم تا سلامها و احترامات ما را برای شما برساند. ما حق خودارادیت ملت ها را تا سرحد جدایی قبول داریم. اما نخست باید نهضت به پختگی برسد. برای اینکار حالا حمایت نیروهای جمهوری خواه پشتونخوا، افغانستان و پاکستان ضرور است؛ زمانی که نهضت به پختگی برسد، هرچه میتوان انجام داد. هرگاه مبارزه مسلحانه مطرح گردد، ما در حمایت آن قرار میگیریم، اما  نه آنگونه که داوود خان کرد، ما تا آخر در حمایت آن خواهیم بود. سخن اصلی حالا زنده نگاهداشتن نهضت است. ما قادر به انجام هر اقدامی هستیم، البته محتاط هستیم تا  مبادا امریکا قوای خودرا در بلوچستان  پیاده سازد.»

برای من گفته شده بود که بنگش صاحب را نیز ببینم و وی را جهت اشتراک در چنین اتحاد تشویق نمایم. یک دوست شوروی من که در پاکستان باقیمانده و با بنگش صاحب معرفت داشت نیز تمنیات نیک خودرا ابراز داشته بود.

فرمایشات نواب خیربخش مری چنین بود: « کتاب های مرارجی دیسای، لویی دوپری، اجنت سیا و کتاب رقابت انگلیس ـ روس و سایر کتابهای جالب از جمله نشریه های بی بی سی درمورد هنرمندان سینما، در باره غذا و رژیم غذایی وسایر کتابهای را که ولی خان برای خواندن تجویز مینماید؛ برایش تهیه نمایم. همچنان کسیت های برنامه بی بی سی بمناسبت صدسالگی مارکس  را برایش پیدا نمایم. برای ولی خان بگویم تا خودش در بارۀ پاکستان کتابی بنویسد. هم چنان عطالله مینگل باید برایش کتابهای در مورد جنگ گوریلایی و... تهیه نماید...»

***

سوم سپتمبر روز شنبه برای دیدن ولی خان به برمنگهم رفتم و ساعت یازده ونیم رسیدم. تمام روز صحبت نمودیم، تمام مطالب سفارشی را برایش بازگو کردم و فشرده صحبت او چنین بود:

« وضع داخلی پاکستان قابل تشویش است، باشندگان صوبه های کوچک، ویرانی را راه علاج میدانند. سندی ها خاکسار اند و راه تشدد را برگزیده اند. تا زمانی که از خارج  نیروی کمک ننماید، هیچگونه اقدامی صورت گرفته نمیتواند. سندی ها شکایت دارند که با افغانستان هیچگونه رابطه ندارند. بلوچها و پشتونها بدون افغانستان گزینه ی دیگری ندارند. امریکا به پیمانه وسیع در پاکستان نفوذ نموده و همان سیاستی را عملی میسازد که انگلیس به همان منظور پاکستان را ایجاد نموده است و تلاش مینماید که جلو انقلاب را بگیرد.  در صوبه های کوچک ما این احساس را ایجاد کرده ایم که در محدودۀ پاکستان برای آنها جایی نیست. نکتۀ دیگر این است که سیاست امریکا در سطح عوام قابل پذیرش نیست. جماعت اسلامی، حزب وابسته به امریکا است، اما علنی در مورد موضعگیری کرده نمیتواند. برای درک بهتر کتابی را که من میخواهم بنویسم، خواندن کتاب "نقش امریکا در پاکستان" ضرور است.  ما در بین مردم این احساس را بوجود آورده ایم که  بر اساس آن حال دولت نمیتواند مستقیماً برای امریکا پایگاه را بدهد؛ لذا تلاش مینماید که توسط عربستان سعودی و مسلمان ها پایگاه را اعمار نماید. اطلاعی وجود د ارد که در بلوچستان برای اعمار پایگاه "مردم سفید" آمده اند و پاکستانی ها را آنجا اجازه نمی دهند. امریکا در صدد تنگ ساختن حلقه است. دوستان (شورویها) باید بیاندیشند که از وضع پاکستان چگونه استفاده نمایند. جنبش ادامه دارد و تلاش صورت میگیرد تا تنها جناح راست باقی ماند. رابطۀ نهان پاکستان با امریکا از طریق ترکیه تأمین میشود. به همان شیوه که امریکا برای اشرار (مجاهدین) آموزش میدهد، آنها جماعت اسلامی را نیز به همین شیوه تربیت میکنند.

در حادثه یونیورستی پیشاور برعلاوۀ  یک طالب، یک افغان مهاجر نیز کشته شد که مرگ آنرا پنهان ساختند. در راس حوادث امریکا قرار دارد و در پایین افغانان مهاجر وجماعت اسلامی است. برای مقابله باید شما (دولت افغانستان) بیشتر فعال شوید. رابطه وجود ندارد و شما چرا نمیتوانید رابط را تأمین نمایید؟

مشکلات افغانستان وابسته ومربوط به پاکستان است؛ هرگاه شما در پاکستان فعال شوید، این مشکلات رفع شده میتواند و ثبات سیاسی پاکستان برهم میخورد. همان دو تفنگ تا حال نرسیده است؟ وضع چنین است که توانایی ارسال دو تفنگ را ندارید.

 NDP قوت شماست، تبلیغ مهم است، باید تمام اخبار پاکستان برای شما برسد و بر اساس آن بر علیه پاکستان پروپاگند سازماندهی گردد.

در تلویزیون امرتسر  کی نیر  K. Nayyaar   گفت در لاهور در دو محل شنیدم که میگفتند: تقسیم هند، پنجاب را پارچه ساخت. باید براساس این خط  برای پشتون ها پروپاگند صورت گیرد. باید طبق سخنان لایق صاحب که در تورخم نموده بود که قبایل به طرفی میروند که در آن پیروز میشوند، عمل کرد. حال هر چیز متصور است و مربوط به شما است: تبلیغ، سلاح وسایر ضروریات محصلین.

بعد از تفاهم با شوروی و هند، امکان هر چیز متصور است. آمدن قوای امریکایی تنها یک تهدید است و آنها آمده نمیتوانند. شما برای قبایل پول وسلاح داده نمیتوانید؟ در مورد تنها فیصله هند، روسیه و شما بکار است. در کشمیر وسند، هندوستان و در بلوچستان و مناطق پشتون نشین شما دست بکار شوید. امریکا آمده نمیتواند. کستهای ویدیویی تهیه و بفرستید و توام با آن پول و سلاح را آماده سازید.

ادامه دارد

 

 

 

´´´´´´´´´´´´

بخش سی ام

سفر چکسلواکیا، فرانسه، انگلستان و شوروی

من با خانم خویش باید یک سال قبل بنابر دعوت حزب کمونیست چک سفر میکردم؛ اما در اثر به میان آمدن غلط فهمی و تا اندازۀ سهل انگاری شعبۀ روابط بین المللی وهمچنان یک سوءتفاهم شعبۀ روابط بین المللی پراگ، این سفر یکسال بعد از عروسی ام زمانی صورت گرفت که دخترم مینه نیز تولد شده بود. بهر صورت بتاریخ 24 جولای 1983 ساعت ده بجه و چهل دقیقه از میدان هوایی کابل به جانب مسکو پرواز وتقریباً پنج ساعت بعد، ساعت دو بجه وپنجاه دقیقه به وقت مسکو در میدان هوایی شیرمیتووا مسکو مواصلت کردم. بر اساس تلفون شعبۀ روابط بین المللی داکتر حبیب منگل موتر برایم فرستاده بود. سفیر در آن وقت در منزل تابستانی که آنرا داچه مینامند ومحل شاعرانه ی بود؛ میزیست. من هم آنجا رفتم. بعد از کمی استراحت، برای برادر خویش افضل تلفون نمودم وبا آمدنش در مورد همۀ مسایل صحبت وبرایش گفتم که با خانم روسی خویش در وطن زندگی کرده نمیتواند. وی گفت اینرا میدانم، اما با پسر خویش چه باید بکنم؟ من برایش گفتم همین جا بمان و به وطن برنگرد. افضل بر رفتن به وطن اصرار کرد. من برایش گفتم که مطالبی متضاد را مطرح میسازی. "دو تربوز در یک دست گرفته شده نمیتواند."

روز دیگر یعنی 25جولای به سفارت رفتم و با افضل، جمال (پسر اجمل) و غلام حبیب (پسر تورلالی) صحبت های داشتم. در سفارت با شریفی که در دورۀ سیزدهم شورا وکیل بود آشنا شدم. او با پسر خویش که آموزش نظامی را در ادیسه ختم نموده بود، مصروف چکر بود. عصر روز ما برای چکر به کوه های لنین رفتیم. بعد از برگشت به داچه آمدیم و در دریا کشیترانی را تمرین کردیم. شام مهمان حبیب منگل بودیم.

26 جولای 1983 مصطفی باچا، برادر سیدمختار باچا را دیدم. وی ضروریات رفقای مسکو را بیان کرد و خواستار اخبار پاکستانی، کابل نیوتایمز، کتابهای چاپ شده به زبان انگلیسی وسایر مواد شد. من در مورد وظایف مربوط استقبال وترتیب و تنظیم سایر محصلین که در آینده می آیند، صحبت کردم.

ساعت سه وسی دقیقه به وقت مسکو جانب پراگ پرواز و ساعت پنج وسی وپنج دقیقه رسیدم. عجیب این بود که من  وحبیب منگل از طریق تلفون با سفیر در پراگ صحبت و در مورد آمدن خویش اطلاع داده بودم؛ اما از اعضای سفارت هیچکس به استقبال من در میدان هوایی نه آمده بود، مهماندار چیکی نیز تعجب کرد. مرا از میدان هوایی به هوتل کمیته مرکزی بنام پراگ انتقال داد و از آنجا برای سفیر صاحب یعنی شریف تلفون کردم و با لهجۀ نرم برایش یادآوری کردم که برای پذیرایی واستقبالم کسی نه آمده بود. وی بهانه آورد که سکرتر اول عامر را فرستاده بودم، ممکن وسیله نقلیه در راه خراب شده باشد. او برایم گفت که اینجا کمیته مرکزی از دعوت خودت آگاهی ندارد و این مطلب باعث تعجب من شد.

روز دیگر سفیر مصروف بود و درک خان محمد که مصروف اخذ پی اچ دی بود، نیز معلوم نشد و من تا دوازده بجه منتظر ماندم.

جالب این بود که رفقای چیک مطابق پروتوکول عمل نکردند. نوواک Novak  نماینده شان بسیار بی نزاکت بود و حین ملاقات از دعوت وآمدن من اظهار بی خبری کرد و در مورد تکت برگشتم نیز هیچ نگفت. من بالای شعبۀ روابط بین المللی کابل وچک به قهر شدم و هرگاه مسئله آمدن خانم من نمی بود، در همان ساعت هوتل را ترک میکردم. من بر اساس پروتوکول احزاب چک وافغانی به پراگ رفته بودم و میخواستم برای محمود بریالی نامۀ زشت بنویسم. بتاریخ 31 جولای از طریق آریانا عنوانی اسد کشتمند ومیاگل نامه ارسال کردم و نوشتم که از مقامات چیکی سوال شود که چرا با من چنین بیوفایی کردند؟ بعداً نماینده روابط بین المللی آمد ومعذرت خواست و با وی در هوتل نان خوردیم و 1600 کرون جیب خرچ را نیز برایم داد و گفت که برایت موتر ومهماندار ترجمان توظیف و در استراحتگاه جای فوق العاده برایت آماده میسازیم.

 داکتر منظور که به صوفیه رفته بود نیز مورد استقبال قرار نگرفته بود اما خودرا تا صدیق رهپو سفیر افغانستان رسانده بود وبا وی  درمورد صحبت کردم.

هفتم اگست تقریباً شش بجه خانمم هوسی ذریعۀ طیاره آریانا آمد. نان خوردیم و سپس خوابیدیم. در این وقت افغانستان دارای بزرگترین طیارهDC 10  بود که حین مواصلت به میدان هوایی، مردم چک برای تماشای آن می آمدند.

هشتم اگست به منزل سفیرصاحب رفتیم واشیای فتانه، خانم داکتر نجیب را برای شان سپردم. بعداً در سناتوریم حزبی مورد معاینات و تداوی قرار گرفتیم.

17 اگست، برای نوواک تلفون کردم و خواستار ملاقات با  عالم ادبیات و زبان پشتو پروفیسور بیچکا شدم وبرای روز دوشنبه 22 اگست وعدۀ ملاقات گذاشته شد.

22 اگست به سفارت افغانی رفتم تا در مورد ویزه، عنوانی سفارت انگلستان مکتوب اخذ نمایم. چون من پاسپورت دپلوماتیک داشتم به زودی برایم ویزه دادند. ساعت چهار در شهر قدیمی به منزل بیچکا رفتم و کتاب های ارسالی لایق صاحب را برایش تسلیم کردم که زیاد خوش شد.

***

 از آنجای که من که از طریق مسکو به چک سلواکیا، لندن، پاریس و جرمنی میرفتم، داکتر نجیب، اجمل صاحب، مولانا و لایق صاحب برایم بعضی سوالها وجوابها ووظایفی را برایم سپرده بودند. بعضی وظایف را شعبه من نیز برایم داده بود و خیربخش مری نیز فرمایشاتی داشت.

داکتر نجیب برایم گفته بود که در مسکو برای حبیب منگل بگویم تا نواسه عمه اش عزیز فرزند فرید کارگر را از گرفتن خانم روسی ممانعت کند زیرا پدرش موافق نیست. معلوم شد که عزیز قبلاً ازدواج کرده بود. حبیب گفت که من داکتر را در مورد خبر خواهم کرد.

داکتر نجیب برایم گفته بود که باید قالین ارسالی اش برای عطا الله مینگل را سفیر صاحب در پراگ از طریق مقامات چیکی ارسال نمایند. ( زیرا طیاره آریانا تا پراگ پرواز داشت). این قالین تا لندن رسید؛ اما سفیر پول کرایه را نپرداخته بود.

وظیفۀ دیگر من در پراگ این بود که در پاسپورت افغانی دختر رووف وارثی که در رشته طب تحصیل میکرد، اجازۀ رفتن به سایر کشورهای اروپایی علاوه شود زیرا فامیلش در سویدن پناهنده شده بود و این مشکل را نیز حل کردم.

بتاریخ 28 اگست، خانم من ساعت دوازده و نیم شب بمنظور رفتن به کابل از پراگ پرواز نمود و من بتاریخ 30 اگست غرض رفتن به لندن در ریل نشستم و ساعت دوبجه شب 31 اگست به سرحد فرانسه رسیدم.

بعد از سرگردانی به سفارت افغانستان در پاریس رفتم و رفیق نظام سکرتر اول پیدا شد و در پاریس چکر زدم و از طرف شب در هوتل مهاراجه دعوت شدم. برای ولی خان که در بیرمنگهم بود تلفون نمودم که جویای احوال اجمل صاحب، لایق صاحب و داکتر نجیب شد.

بتاریخ دوهم سپتمبر ذریعۀ ریل به طرف انگلستان حرکت کردم.

ادامه دارد

 

 

================================

بخش بیست و نهم

من بتاریخ سیزدهم جون سال 1982 عروسی کردم.  مراسم عروسی ساده وعادی بود ومحفل کوچکی را سازماندهی کرده بودیم  که در آن  داکتر نجیب وخانمش، خسر من لایق صاحب وخشویم، سه خواهر لایق صاحب وشوهر خواهر آن رشید، توخی وخانمش، محراب الدین پکتیاوال وخانمش، رشید وزیری وخانمش، خانم نوراحمد نور، حکیم وخانمش، بشیر رویگر وخانمش، ذبیح الله زیارمل وخانمش، روف وارثی وفامیلش اشتراک کرده بودند.

من تقریباً در تمام جلسات بین المللی اشتراک میکردم. در جلسۀ نویسندگان آسیا ـ افریقا در سال 1981 نسبت سهم گیری فیض احمد فیض  فعال بودم. همچنین در جلسات آپسو وجنبش جهانی صلح بصورت مستقیم ویا غیرمستقیم سهم داشتم.

بتاریخ 15 نومبر در جلسه  شورای جهانی صلح با رییس آن  رامیش چندرا برای چند دقیقه در هوتل انترکانتیننتال ملاقات کردم  وبرایش گفتم که در جلسات بین المللی وشورای صلح به نمایندگی از پاکستان کسانی را دعوت نمایید که بعداً سوءتفاهمات ایجاد نشود. چنانچه  حین سفر بنگش صاحب وداکتر فیروز احمد به کیوبا، آنها ادعا کرده بودند که حزب اصلی مارکسیستی ولیننیستی مربوط به آنها است. 

در کابل گاهگاهی من برای پروگرام رادیویی پشتونستان و بلوچی و روزنامۀ هیواد در باره مسایل گوناگون مقاله ها مینوشتم.

***

ادارات جاسوسی هم برای تأمین مقاصد خود بشمول جعل ودروغ به هر کاری دست میزنند. کمیسیون روابط بین المللی حزب دموکراتیک خلق جای که من وظیفه داشتم، نیز محل چنین کارها بود. اکثراً افغان ها وشوروی ها و یا هم تنها افغانها، کنفرانس های مطبوعاتی را به اشتراک نمایندگان وسایل ارتباط جمعی افغانی و سوسیالیستی دایر میکردند و به ندرت کدام خبرنگار هندی و یا غربی نیز دعوت میشد. 

برای اثبات اینکه تنظیمهای جهادی با  آی اس آی رابطه دارند؛ آنها اسنادی را جعل میکردند؛ گاهی نامه های با سمبول حزب اسلامی و یا تنظیم جهادی دیگر وعنوانی آی اس آی با امضای گلبدین و یا هم برعکس به امضای کدام  میجر و یاکرنیل  به آدرس  مجاهدین جعل میکردند تا برای جهانیان نشان دهند که چگونه روابط عمیقی بین آنها برقرار است  وچگونه با بیشرمی پاکستان در امور داخلی افغانستان مداخله مینماید. اکثراً انگلیسی اینها خراب و کابلی بود و من متن را تصحیح میکردم.

 [باردیگر توجه خوانندۀ گرامی را به این نکته جلب مینمایم که این نویسنده، بیست سال بر خوان افغانها خورد وشریک خانوادۀ یکی از بلندپایگان حزب دموکراتیک خلق افغانستان وجمهوری دموکراتیک افغانستان گردید و سپس به حیث یک پاکستانی با چنین وقاحت، و پررویی بر ادارات امنیتی جمهوری دموکراتیک افغانستان اتهامات ناروا وارد میکند و برای دشمن تاریخی وطن و مردم ما خوشخدمتی مینماید. آسمایی]

***

داکتر نجیب بتاریخ چهارم ماه می به عوض ببرک کارمل منشی عمومی شد. بعداً بتاریخ بیستم نومبر، کارمل از ریاست شورای انقلابی مستعفی شد و حاجی محمد څمکنی به عوض او بتاریخ ۲۲ نومبر تعیین گردید. این تنها یک پست نمایشی بود که برای شخص بی ضرر و بی دندان غیرحزبی داده شد.  سپس بتاریخ 30 سپتمبر 1987 نجیب این مقام را اشغال کرد. دور ساختن ببرک کارمل اصلاً فیصلۀ اتحاد شوروی بود که حزب دموکراتیک خلق افغانستان آنرا عملی ساخت.

زمانی که نجیب جان در کرسی اقتدار نشست؛ من از روابط بین المللی به کمیسیون انسجام قبایل رفتم. منزل عبدالرزاق خان قوماندان قوای هوایی زمان ظاهرشاه  که در تصرف دولت بود، به حیث دفتر من تعیین شد. باوجود آزردگی بریالی، من مانند  سایر رفقا طرف نجیب متمایل شدم. در این دفتر، سیاست مربوط به قبایل آزاد (قبایل پاکستانی) طرح و در مورد فیصله ها صورت میگرفت. همچنان مسایل ومشکلات مربوط به محصلین پشتون وبلوچ از همین طریق رهبری میشد. داکتر نجیب نیز بعضاً برای جلسات اینجا می آمد.  اگر راست بگویم من تقریباً خلع سلاح شده بودم، در کمیسیون نمایندگان وزارت های سرحدات، داخله، دفاع و امنیت  اشتراک میکردند وافراسیاب واجمل هم در بعضی جلسات می آمدند وتصمیم در جلسه گرفته میشد. منظور این بود تا از طریق وزارت های متعدد امور قبایلی پیش برده شود. سلاح و پولی که برای قبایل داده میشد وزارت امنیت دولتی در هماهنگی با افراسیاب تنظیم میکرد. من و اجمل از مسئله داد وگرفت بیرون بودیم.

کار من عمدتاً مربوط به مسایل محصلین  در ادارات شوروی وافغانی وشمولیت آنها بود که با همکاری وزارت سرحدات حل میشد وگاهگاهی مضامین مهم را نیز ترجمه مینمودم.

 بطور خلص هر آنچه مربوط به حزب کمونیست بود، از جانب افراسیاب تنظیم میگردید. من خودرا گوشه گرفته بودم. نجیب نیز مانند قبل به من توجه نمیکرد. نجیب، صاحب قدرت بود؛ اما در انتخاب دوستان و دوری و نزدیکی آنها خانمش بی بی فتانه دست بالا داشت و بسیاری اشخاص نزدیک را  از وی دور ساخت و بسیار افراد دیگر را داخل حریم نجیب کرد که  سرانجام  این شیوه به ضرر نجیب انجامید. روابط  با من، بطور عموم  عادی بود، اگر چه گرمی قبلی را نداشت.  وضع اجمل باوجود که با همه خانوادۀ نجیب مانند سوابق روابط داشت، نیز چنین بود. [تذکر ضروری: پیشوند وپسوند که در ارتباط نامهای اشخاص در متن پشتوی کتاب بکار رفته، حین برگردان با امانت کامل وعیناً آورده شده است. آسمایی]

در تهیه اسناد جرگه قبایل آزاد که در ختم دورۀ کارمل صاحب و آغاز قدرت نجیب تحت ریاست اجمل صاحب دایر شده بود،  من نقش زیاد داشتم. آن جرگه موفق بود و زمینه را برای تبلیغات رژیم کابل مساعد ساخت و مدت طولانی از آن بهره برداری تبلیغاتی میکردند.

***

باچاخان هندوستان رفته بود و در بمبی مریض شد و سپس به انستیتوت علوم طبی تیوت دهلی که مقامات بالایی هند در آن تداوی میشدند منتقل گردید. به گمان اغلب ماه جون و یا جولای 1987 بود که در ترکیب یک هیئت برای بازدید او رفتیم.  در ترکیب هیئت برعلاوۀ من و اجمل، عبدالحمید محتاط (معاون رئیس جمهور)، اسلم وطنجار (وزیر دفاع )، سلیمان لایق (عضو بیروی سیاسی ووزیر سرحدات)، نوراحمد نور و شماری مامورین پایین رتبه شامل بودند. به اساس اعتبار لایق صاحب، بکس  مالامال حاوی 60 هزار دالر، در اختیارم قرار داده شده بود.

هیئت از طرف حکومت هندوستان استقبال و در هوتل آشوکا جابجا شد. وزرای حکومت هند از وسیله نقلیه ساخت هند استفاده میکنند؛ اما برای  نقل وانتقال ما موترهای جدید جاپانی توظیف شده بود. هر روز برای دیدن باچاخان به شفاخانه میرفتیم. ولی خان و بی بی نیز آمده بودند. داکتر های معالج باچا خان گفتند که احتمال دارد وی مدت طولانی در حالت کوما باقی بماند، لذا ما واپس آمدیم.

سازماندهی انتقال جنازۀ باچاخان که در ماه جنوری 1988 فوت کرد، تقریباً به عهدۀ من بود. در ترتیبات انتقال جنازه اشتباه بزرگی از من صورت گرفت، طوری که مراسم پایین کردن جنازه از هلیکوپتر فیلمبرداری نشد و من آنرا در سناریوی مرتبه پیشبینی نکرده بودم.

مطلبی مهمی دیگری را که باید بگویم  این است که موضوع دفن کردن جسد باچاخان در جلال آباد بین حکومت نجیب وولی خان فیصله شده بود و هیچ وصیتی در مورد موجود نبود. باچاخان همیشه میگفت که جسد مرا در دریا اندازید. در مرگ ماستر کریم گفته بود که همۀ ما خدایی خدمتگاران در مرکز سر دریاب دفن میشویم و در مورد سند تحریری وجود دارد.  دفن وی در جلال آباد فیصله فامیل وحکومت افغان بود.

در مراسم تدفین باچاخان از  هند معاون رئیس جمهور شنکردیال شرما، و از کشمیر فاروق عبدالله، غلام نبی آزاد، بیگم ارونا، آصف علی و دیگران آمده بودند. صحبت معاون رئیس جمهور هند را من ترجمه میکردم.

در اثنای مراسم تدفین بم های انفجار نمود که تعدادی زیادی را کشت. این واقعه به مجاهدین نسبت داده شد؛  اما نظری دیگری نیز موجود بود که عامل آن خاد است تا مردم پیشاور را بر ضد مجاهدین تحریک کند. برادرم بختیار ومادرم نیز برای اشتراک در جنازه آمده بودند و برایم گفتند که موتر آنها در همان محل ایستاده بود که انفجار صورت گرفته است. دو سه ساعت در  شفاخانه ها در بین زخمی ها و کشته شده ها در جستجوی آنها بودم و بعداً معلوم شد که به خیر برگشت کرده بودند.

***

در دوران کارمل ونجیب احزاب مخفی ایران از جمله حزب توده، سازمان فدایان خلق ودیگران در افغانستان موجود بودند،  رابطۀ آنها با حزب بود و با خاد سروکار نداشتند. من و نازش گاه گاهی با آنها دید ووادید داشتیم. همچنان سایر اعضای احزاب مخفی مانند منشی عمومی حزب کمونیست عربستان سعودی ورهبر حزب عراق و سایرین می آمدند و ما با آنها ملاقات میکردیم. برعلاوه  با نمایندگان احزاب علنی وقانونی منطقه مانند منشی عمومی حزب کمونست مارکسیست هند سورجیت سنگ ونمایندگان احزاب سوسیالیستی ملاقات میکردیم.

***

زمانی که شوروی تصمیم به ترک افغانستان گرفت ومعاهده ژنیو امضا شد، یولی ورنتسوف که یک دپلومات مشهور ودر عین حال معاون وزیرخارجه شوروی بود، به حیث سفیر به افغانستان فرستاده شد. ورنتسوف تلاش داشت تا بین حکومت نجیب ومجاهدین وساطت نموده تا به تفاهم و صلح برسند وحکومت مشترک را تشکیل دهند. ورنتسوف به عربستان رفت تا با رهبران مجاهدین ملاقات نماید اما مذاکرات وی به نتیجه نرسید. ورنتسوف حکایت کرد که  ما با رهبران مجاهدین  تقریباً به تفاهم میرسیدیم؛ اما آنها به بهانۀ نماز و یا نوشیدن چای برای مدتی اطاق را ترک نموده و بعد از برگشت برهمه تفاهمات قبلی خط بطلان میکشیدند. زمانی که علت آن بررسی شد، دریافتیم که آنها بعد از خارج شدن  با رئیس آس ای آی ملاقات و عامل این همه مخالفت نقش منفی پاکستان در رسیدن به توافقات صلح بود.

ادامه دارد

 

 

===============

 بخش بیست و هشتم

یک تکمله ضروری

در رابطه با بخش قبلی این برگردان وادعای جمعه خان صوفی در مورد اقامتش در بوداپست، محترم نسیم عزیزی ضمن تبصره پیرامون آن در صفحه فیسبوک چنین نگاشته اند:

« ... در ورای نوشته، از جانب صوفی پاکستانی بعضی مسایل بکلی نادرست است، امکان دارد به موضوعی که اینجانب تماس میگیرم اهمیت خاص نداشته، محض نوشته صوفی را تصحیح مینمایم، اینجانب مدت مدیدی در سفارتکبرای جمهوری دموکراتیک افغانستان اجرای وظیفه مینمودم ، در آن وقت اجمل ختک و صوفی، بمنظور حل پروبلم پسر اجمل به بوداپست آمده بودند، چون از پسر اجمل شکایتهای درسی و برخوردهای منفی در بین محصلین وجود داشت، اما دختر اجمل ختک، دختر درس خوان و با ادب بود، پسرش جمیل ختک، جوان بی بندوبار ومطلق پاکستانی. وی با استفاده از بورس های کمکی کشور هنگری به یکی فاکولته ها مشغول تحصیل بود، در بین محصلین و اتحادیه آنها روش نادرست میکرد و خود را پاکستانی میدانست که اینجانب با مسوولیتی وظیفوی که داشتم، پاسپورت افغانی اش را حفظ  وبرایش گوشزد کردم  که با هویت پاکستانی خود به سفارت پاکستان مراجعه کند. صوفی با ارایه یک نامه از جانب دفتر روابط بین المللی حزب که به امضای معاون آن شعبه، محترم ذکایی مزین بود، غرض تفتیش اسناد حزبی کمیته سرتاسری حزب در آن کشور که صوفی را معرفی نموده بود، برای من مشکل ایجاد کرد ومن این موضوع را رد کردم، که بعداً از مرکز اخطار در کارت ارسال شد، چون برای صوفی گفتم که هویت شما برایم نا معلوم است!...  »

نکته جالب در این تبصره توضیحی این است که  جمعه خان صوفی با وجود اینکه عضو حزب دموکراتیک خلق افغانستان نبود، اما صلاحیتی برایش داده شده بود تا سازمان حزبی یک سفارت را تفتیش نماید.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

به ادامۀ گذشته

اجمل ختک از برنامۀ من آگاهی داشت و من بنابر مجبوریت از همراهی سفر او انکار کرده نمیتوانستم و به این علت از دیدن مفصل پراگ محروم شدم.

 بعد از چندروز، ذریعۀ ریل، شام ناوقت به برلین رسیدیم. (ماه نومبر سال 1980) سفارت افغانستان مسدود بود و نماینده سفارت که باختری صاحب با آن صحبت نموده بود، نیز در منزل نبود. ما در هتلی  جابجا شدیم. فردای آن زمان پیدا شد وبا مقامات آلمان شرقی صحبت  و در مورد مهم بودن ما، برایش معلومات داد. سپس  ازجانب حزب و دولت آلمان دموکراتیک ما در مهمانخانه دولتی انتقال و بصورت رایگان شرایط عالی برای ما فراهم شد. برای ما زمینه بازدید  از محلات مهم، موزیم ها وتأسیسات یادگاری از جنگ جهانی دوم مساعد گردید. فیلم های مستند از جنگ برای ما نمایش داده شده و مورد عزت و احترام زیاد قرار گرفتیم.

اعضای سفارت افغانستان نیز در مورد ما توجه وخدمتی شایانی نمودند. بمناسبت سالگرد انقلاب اکتوبر مقامات شوروی ما را نیز دعوت نمودند. در دعوت تمام سفرا ومقامات عالیرتبه حزبی ودولتی آلمان شرق شرکت کرده بودند. سفیر شوروی با اجمل صاحب بسیار با صمیمیت برخورد نمود وشعارهای در مورد پیروزی انقلاب وپیشرفت آن داده شد. هنوز دعوت به آخر نرسیده بود که اجمل تقاضا کرد تا او را به هوتل برسانم وبه این ترتیب از بخش آخری دعوت که برنامۀ موسیقی بود محروم شدم.

تقریباً ده روز در برلین ماندیم وسپس بواسطه ریل به وارسا رفتیم. پولند کشور زیبا، اما ویران بود. ما مهمان سفیر بودیم، سفیر یک رفیق خلقی و از سرکانو کنر بود. انسان شریف بود اما نسبت اطرافی بودن از بسیار نزاکت ها بی خبر بود. وی برای هردوی ما یک اطاق را در هوتل  گرفت که مطلوب من نبود و بعداً مرا به اطاقی جداگانه انتقال داد. هیچ مقامی پولندی خبری از ما نگرفت.

اجمل صاحب نسبت سردی هوا، ذریعه طیاره به مسکو رفت و من چند روز دیگری را نیز در وارسا سپری و نسبت کم پولی، بواسطۀ ریل به مسکو مراجعت کردم. از آنجای که قبل از رفتن به جانب صوفیه، ما مهمان مقامات روسی بودیم؛ لذا حین برگشت نیز باید آنها از ما پذیرایی میکردند، اما اجمل صاحب توسط سفارت در هوتل اوکراین جابجا شده بود و من به مصرف خود در اطراف مسکو هوتلی را گرفتم. بعد از چند روزی به کابل آمدیم.

***

شامل ساختن محصلین [ سرحدی] در فاکولته ها ومخصوصاً فاکولته طب ننگرهار وبعداً انجنیری وتهیه اسناد برای آنها وظیفه من بود. بعد از انقلاب آمدن چنین محصلین زیاد شد وپروسه تهیه پاسپورت وویزه از طریق وزارت داخله و ولایت کابل صورت میگرفت که مدت طولانی را در بر میگرفت. سید محمد گلابزوی وزیر داخله را از قبل میشناختم وپدر وبرادرش محمد نزد اجمل صاحب می آمدند. من جهت کوتاه ساختن این مدت برای وی تلفون نمودم و او با قهر جواب داد که این پاکستانی ها چنین وچنان میکنند. بعداً بریالی به وزارت خارجه سفارش کرد تا اسناد از آن طریق تهیه گردد.

***

 اکثر جوانان ما که در پاکستان استعداد وسویه شامل شدن را در موسسات تعلیمی عادی نداشتند در کابل ما آنها را داکتر و انجینیر ساختیم. شماری زیادی خواستار شمولیت در فاکولته طب بودند. داکتر نجیب هدایت داد تا همه کسانی که علاقمند طب هستند، شامل فاکولته طب شوند و اینها فارغان لیسه خوشحال خان بودند که برعکس افغانها که بر اساس نمرات کانکور شامل فاکولته مربوط میشدند؛ بدون کانکور شامل فاکولته میشدند چنانچه از  موضوع عدم شمولیت یکی از هم قریه های من جسیم نام با دوتن دیگر را که شامل نشده بودند، با داکتر مطرح کردم و مشکل حل شد.  امروز جسیم داکتر مشهور است.

در آن وقت اعزام محصلین از طریق کمیسیون روابط بین المللی صورت میگرفت و من بخت زمین و فضل الرحمن فارغان لیسه خوشحال خان را در جملۀ محصلین به چکسلواکیا معرفی نمودم، اما آنها  تقاضا داشتند تا به شوروی فرستاده شوند، استدلال من در مورد بهتر  بودن چکسلواکیا آنها را قانع نساخت وبعدها بخت زمین محبوس و فضل الرحمن نیز از رفتن بازماند. دختر روف وارثی را در چکسلواکیا و نعیم را  که اتهام کافر بر او وارد شده بود به کیوبا اعزام کردم. یکبار بدست برادر داکتر نجیب روشان که وی نیز در کیوبا محصل بود؛ برایش پنجاه دالر، بوت وپیراهن فرستادم که روشان آنرا برایش نرساند وحیف ومیل کرد. پسر ودختر اجمل صاحب را نیز به هنگری فرستادم.

شماری زیادی از محصلین که در موسسات تحصیلی افغانستان و یا شوروی مصروف بودند با من در ارتباط و مشکلات آنها از طریق من حل میشد و تحت نظارت وتربیه من قرار داشتند.

***

امام علی نازش جنرال سکرتر حزب کمونیست با نام شفری استاد وافراسیاب با نام شفری اکبرخان بگمان اغلب در نیمه دوم سال 1980 به کابل آمدند و از طرف خاد در وزیر اکبرخان جابجا شدند. من واجمل صاحب از آمدن آنها اطلاع نداشتیم؛ زیرا تمام روابط را با آنها قطع کرده بودیم.

افغانها تلاش داشتند تا دوباره با هم سازش نماییم وداکتر نجیب در مورد پیشقدم شد وبرایم از زبان استاد گفت که کیس من و اجمل ازهم جداست. اما من گفتم  که کیس هردوی ما یکی است و من در پهلوی او ایستاد هستم. سرانجام هردوی ما باردیگر به عضویت حزب کمونیست شامل شدیم. شخص دیگری بنام روف وارثی عضو حزب کمونیست از کراچی آمده بود  و در باختر آژانس کار میکرد و از طرف وزارت اطلاعات وکلتور در میکروریون برایش منزلی داده شده بود. دخترش را من به چکسلواکیا فرستادم و در آنجا محل طب بود. این شخص بعداً به سویدن پناهنده شد.

تبلیغات بین المللی حزب کمونیست اکثراً از جانب من صورت میگرفت و نوشته هایم در نشرات گوناگون وسایل ارتباط جمعی کمونیستی نشر میشد. ما کمپاین وسیع را برای رهایی جام ساقی از زندان سازماندهی نمودیم.

استاد اکثراً مریض وتحت تداوی داکتر روسی قرار داشت. بعضاً نازش صاحب وافراسیاب به دعوت احزاب کمونیستی به خارج نیز سفر میکردند وبعد از بازگشت تحلیل های تازۀ را با خود می آوردند.

من، نازش، افراسیاب و روف وارثی اعضای کمیته خارجی حزب کمونیست بودیم و اجمل از این مطلب آگاهی نداشت. روزی ما طبق معمول جلسه داشتیم که تصادفاً اجمل وارد شد و ما موضوع را تغییر دادیم، اما اجمل به مطلب پی برد و بسیار قهر شد و گفت که شما برمن اعتماد ندارید؛ حال که می اندیشم، او حق بجانب بود، زیرا ما حزب کمونیست پاکستان نه، بلکه یک فرقه مخفی بودیم

ادامه دارد

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

 

بخش بیست و هفتم

به ادامۀ گذشته

***

1

به برداشت من، از طریق مقامات شوروی زمینۀ تداوی اجمل ختک در چکوسلواکیا فراهم شده بود وغالباً در ماه جون سال 1980 موصوف از طریق مسکو به پراگ رفت.

در پکتیا مردم جدران دست به بغاوت زده است. جدران در زمان رئیس جمهور داوود نیز در مخالفت با تصمیم حکومت مبنی بر ممانعت انتقال چوب به پاکستان وفروش آن به قیمت معین به حکومت، برعلیه دولت موضعگیری نموده بودند. منطقۀ جدران زمین زراعتی نداشته و یگانۀ وسیلۀ  امرار معیشت باشندگان، همین چوب است. در آن زمان فیض محمد خان وزیر داخله بود که با دایر کردن جرگه، مشکل حل و مردم آرام گردید. این بار نیز موصوف چنین اندیشید که میتوان به شیوه جرگه وضع را آرام ساخت؛ اما او نمیدانست که حال در عقب این بغاوت، اخوانی های بین المللی، پاکستان و امریکا قرار دارد و قیام ماهیت مردمی و قبایلی نداشته و دستور دهنده و تصمیم گیرندۀ بغاوت، جلال الدین حقانی است.

فیض محمد خان شخص دلاور وصادق بود؛ او با بعضی روشنفکران قبایلی ازجمله بختاجان وزیر، پسر بجن خان، پیر کوتی و عدۀ دیگر ذریعۀ هلیکوپتر در جدران فرود آمد وهلی کوپتر دوباره بازگشت نمود. بعد از سپری شدن یک شب افراد جلال الدین در اثنای وضو کردن وی را بقتل رسانیده و جسد وی را  در جایی انداخته بودند. ما از طریق اخبار بی بی سی از مرگ او آگاهی یافتیم و تا یکی دو روز باور کردن این مطلب ناممکن بود؛ تا اینکه خاد از طریق شبکه های اطلاعاتی خویش مطلب را تثبیت و بعد از چند روز خبر شهادت او رسماً نشر شد.

در رابطه، داکتر نجیب در وزارت سرحدات جلسۀ را دعوت نمود و از ما خواست تا با محکومیت این جنایت که خلاف اسلام و اصول جرگه قبایلی بود، مردم جدران باید  قاتلین را دستگیر و به جزا برسانند. وی برای ما گفت که باید چنین مطلبی تهیه تا بعد از تکثیر در منطقه جدران توسط هلیکوپتر پخش گردد. محراب الدین پکتیاوال و دیگران مطالبی را نگاشتند و من نیز چون  با قبایل کار کرده بودم مطلبی را تهیه نمودم که نوشتۀ من مورد دلچسپی داکتر نجیب قرار گرفت و آنرا تکثیر و پخش نمودند. هرگاه فیض محمد خان کشته نمیشد، امکان زیاد داشت که وی رهبر افغانستان  میشد و زمینه برای  نجیب مساعد نمی گردید. بعداً خبر شدم که  ببرک کارمل به مرگ فیض محمد خوشحال بود؛ زیرا بعضی حلقات نظامی شوروی مخالف آمدن ببرک کارمل بودند.

[توضیح ضروری: با در نظرداشت سیرزندگی ( از جمله روابط استخباراتی با ادارات اطلاعاتی شوروی)، کارنامه ها وروابط مشکوک جمعه خان صوفی با بعضی از اعضای رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان و جمهوری دموکراتیک افغانستان از جمله سلیمان لایق و مناسبات خویشاوندی با او، در آغاز برگردان این کتاب، جملۀ مشهور " نوشتن خاطرات، آخرین وظیفه جاسوس است" را به همین جهت نوشتم که نوشته ها و تحلیل های او از اینکه "پاکستانی" است باید با دیدۀ شک دیده شود؛ زیرا وظیفه نهایی او خدمت گذاری به پاکستان و... بوده است. شهادت نامردانۀ فیض محمد شهید، در اثر توطئه بزرگی صورت گرفت و دست های گوناگون از جمله عناصر وابسته با ادارات اطلاعاتی پاکستان و نیز حلقات معین در داخل کشور، در آن دخیل بودند. در مورد این واقعه، ضرورت به تفحص بیشتر است. تا حال چند مطلب و دیدگاه پراگنده هموطنان در مورد نشر شده که از طریق این لینکها قابل خواندن است. آسمایی]  (1)

***

2

در دفتر روابط بین المللی [ حزب دموکراتیک خلق افغانستان] وظیفۀ من هممانند دیگر کارمندان بود، تنها یک تفاوت بین ما وجود داشت که من در جلسات حزبی آنها شرکت نمیکردم؛ زیرا عضو حزب نبودم و در سایر مسایل شریک بودم.

وظیفۀ مهم من ترجمۀ پیامها و نامه ها عنوانی احزاب و دولت های مترقی وانقلابی و صحبت های رهبران در جلسات بین المللی به زبان انگلیسی بود. حین ارسال متن های ترجمه شده توسط من، متن فارسی آن نیز طور ضمیمه ارسال میشد. این نامه ها و پیامها اکثراً حاوی کلمات نامناسب ورنگین بود و موافق با زبان وادب انگلیسی و کلتور نبود.

من در جلسات اداری وتصمیم گیری وپروگرامهای درسی شرکت میکردم. اکثریت سوالها در مورد پاکستان به من راجع میشد و برعلاوه بعضی مطالب نشر شده در روزنامه های پاکستان توسط من ترجمه میگردید. بریالی در بعضی مسائل مهم از من مشوره میخواست.

در این دوران وزیرخارجه شاه محمد دوست بود که من او را از زمانی میشناختم که در پیشاور جنرال قنسل بود. وی در اکثر موارد مربوط به پاکستان، سوال مینمود و با من مشوره میکرد. در اواخر نامبرده چنان تحت تأثیر من قرار داشت که برایم گفت بیا با ما بطور رسمی کارکن و من ترا به حیث نماینده رسمی به دفتر ملل متحد در نیویارک خواهم فرستاد.

***

3

80/ 7/8:  باچا خان که دوماه قبل غرض تداوی به هند رفته بود؛ امروز رسید. من، نور احمد نور، داکتر صالح محمد زیری، داکتر اناهیتا راتبزاد، فیض محمد محسود، اسلم وطنجار، داکتر نیاز محمد، پکتیاوال، وزیر فواید عامه و دیگران به میدان هوایی رفته بودیم. وی در منزل جنرال عارف خان وزیر دفاع ظاهر شاه که در تصرف دولت است؛ جابجا شد.

***

سفر به بلغاریا وبازدید از کشورهای سوسیالیستی

در ماه سپتمبر سال1980 در صوفیه پایتخت بلغاریا جلسۀ "پارلمان جهانی برای صلح" دایر گردید . من نیز در ترکیب هیأت اشتراک کننده شامل بودم. هیأت افغانی عبارت بود از : ظهور رزمجو  ومحمد [محمود] بریالی اعضای بیروی سیاسی، چند عضو کمیته مرکزی، معین های بعضی وزارت خانه ها، روسای اتحادیه های صنفی و سازمان صلح و همبستگی. من نیز در ترکیب هیئت شامل بودم.

ما توسط طیاره به مسکو رفتیم و در هوتل مسکوا در نزدیک میدان سرخ جابجا شدیم. سایر اعضای هیئت توسط ریل از طریق رومانیا به صوفیه حرکت کردند و تنها من وچند نفر دیگر تکت طیاره داشتیم. من در مسکو ماندم و بعد از دو روز توسط طیاره به صوفیه پرواز کردم. برای ما در هوتل اروپا که در مرکز صوفیه واقع بود، جا داد شد.

جلسۀ پارلمان، به دعوت شورای جهانی صلح دایر و توسط رامش چندرا رئیس آن شورا افتتاح شد. در جلسه تودرژیکوف رهبر بلغاریا وشماری از رهبران حزبی ودولتی کشورهای دیگر از جمله یاسرعرفات اشتراک کرده بودند. در جلسه ذکر شده  فیض احمد فیض از پاکستان شرکت نموده بود که حین اقامت در مسکو دختر زیبای روسی به حیث ترجمان همیشه همراه او بود.

 جلسه پارلمان چند روز ادامه پیدا کرد و  اشتراک کنندگان جلسه در ورکشاپ های گوناگون تقسیم شده بودند و من در ورکشاپ  مربوط به بحر هند سهم گرفته و بیانیۀ ایراد کردم. همچنان بیانیه رئیس هیئت افغانی ظهور رزمجو را نیز  ترجمه نمودم. جلسۀ پارلمان پنج روز ادامه داشت و در ختم آن دعوتی از جانب تودرژیکوف داده شد.

هیأت اشتراک کننده به کشورهای خویش برگشتند. من ومحراب الدین پکتیاوال که در بلغاریا تحصیل نموده و با روانشاد فیض محمد خان معاون انجمن دوستی افغانستان و بلغاریا بود؛ از جانب رئیس انجمن بلغاریا ـ افغانستان که عضو بیروی سیاسی بود، دعوت و در بلغاریا باقی ماندیم. این انجمن به یاد فیض محمد خان دعوتی را به اشتراک ما ترتیب نمود.

من قبل از حرکت جانب افغانستان با عضو رابط خویش، اوسادچی [کارمند ک گ ب] مشوره نموده و گفتم که بسیار خسته هستم و میخواهم استراحت نمایم. او برایم گفت که بسیار خوب؛ به تمام کشورهای سوسیالیستی سفر کن، اما به کشورهای غربی نرو. و من با استفاده از فرصت با همراهی پکتیاوال، بلغاریا و دیگر کشورها را دیدم.

ما در همان اولی هوتل باقی ماندیم  و از جانب انجمن دوستی روزانه برای هرکدام ما بیست لیوه ( واحد پول بلغاریا،  هر لیوه معادل دو دالر) داده میشد. من و پکتیاوال در چند شهر و فابریکه از جمله بلگار تباک نیز دعوت شدیم و از شهرک محصلین دیدن نمودیم. بعد از ده روز پکتیاوال به کابل احضار شد زیرا به حیث معیین وزارت مالیه  مقرر شده بود. من تکت صوفیه ـ مسکو را کنسل و از طریق بلگراد و بوداپست برای دیدن اجمل صاحب بطرف پراگ حرکت کردم. تصمیم داشتم که بعد از دیدن اجمل صاحب به برلین و وارسا بروم وسپس به طرف مسکو حرکت نمایم. در اواخر سپتمبر و یا اوایل اکتوبر ذریعۀ ریل بطرف بلگراد حرکت کردم.  چون در آنجا کنفرانس یونسکو دایر بود و هئیت های زیادی از کشورهای گوناگون آمده بودند لذا تمام هوتل های ارزان پر و من مجبور شدم  که در منزل یک خانم اطاقی را کرایه کنم. من  سه چهار  روز ماندم و سپس بواسطۀ ریل به بوداپست پایتخت هنگری رفتم. در آنجا دوست قدیمی ما جیلانی باختری پسر عمه کارمل صاحب سفیر بود. من اطاقی را در یک منزل کرایه نموم. دو روز رخصتی بود و سفارت تعطیل و از شهر دیدن نمودم. بعد از دو روز مهمان سفیر شدم و همه امکانات سفارت را در اختیارم قرار داد. تقریباً دوازده روز در بوداپست ماندم و با افغانان زیادی آشنا شدم و میخواستم از شهر زیبای بالاتون هنگری دیدن کنم که خلاف انتظار، اجمل صاحب بعد از تداوی به بوداپست آمد و من از بلای که  فرار کرده بودم، دوباره به آن مبتلا شدم.

من مجبور شدم به منزل باختری صاحب منتقل و چند روز آنجا باقی ماندم. اجمل صاحب مهمان معزز بود. روزی یک کارمند مهم وزارت خارجه هنگری به منزل سفیرصاحب آمد و صحبت های سیاسی و تبادل نظر کردیم.

ادامه دارد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1.1http://pendar.forums1.net/t4514-topic

  /2/1http://rahparcham1.org/%D8%A8%D8%A7%D8%B2-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%8A-%D8%AF%D9%88%D8%B3%D9%8A%D9%87-%D9%8A%DA%A9-%D8%B4%D9%87%D9%8A%D8%AF/

 

 

=============================================

بخش بیست و ششم

به ادامه گذشته

 

در مرحلۀاول انقلاب اجمل با خلقی ها ایل وغیل شده بود  و من روابط خودرا با پرچمی ها قطع نکرده بودم. در گروپ ما دوخط در جریان بود. من موضع گری ملایم پرچم را تایید میکردم، البته این اختلاف را ما هرگز علنی نساختیم.

در مرحلۀ دوم انقلاب، موقف اجمل صاحب چندان دلخواهش نبود زیرا پرچمی ها مخالف او بودند و ببرک کارمل نیز ولی خان را نسبت به او برتر میدانست زیرا وی  موضعگیری سالم داشت. باوجود ناشکری اجمل صاحب، من اورا تنها نگذاشتم و تلاش کردم تا روابط حسنه برقرار گردد.  دوستان شوروی نیز وساطت نمودند و ما در فضای خوب با ببرک کارمل ملاقات کردیم.

 ما با آمدن ببرک کارمل تا اندازۀ نیرو گرفته واز ترس همیشگی رهایی یافتیم. رهبران تبعید شده پرچم در مسکو جمع ووزرای خلقی اسلم وطنجار، گلابزوی، مزدوریار و سروری نیز با آنها پیوستند. [ نویسنده درمورد مزدوریار دقیق ننوشته است؛ وی در آن زمان در داخل کشور بود. م]

آنها یکجا با قوای شوروی به کابل آمدند و اکثر آنها فامیل ها را گذاشته بودند از جمله داکتر نجیب و فیض محمد محسود. منزل فیض محمد در میکروریون بود و کسی دیگری در آن میزیست. وی نمیخواست در هوتل و یا مهمانخانه دولتی اقامت نماید و نسبت دوستی که با ما داشت، موقتاً در منزل ما و در اطاق من اقامت اختیار کرد. درجریان مظاهرات خلاف آمدن قوای شوروی، فیض محمد تصمیم گرفت که به منزل خویش در میکروریون برود . من مخالفت کردم؛ اما وی با قبول خطر از راه جاده میوند و از بین مظاهره کنندگان به منزل خویش رفت.

با آمدن ببرک کارمل دروازه محبس پلچرخی باز و محبوسین پرچمی مانند سلطان علی کشتمند، سلیمان لایق، تهذیب، رفیع و دیگران رها شدند. همچنان تمام اخوانی ها بشمول عبدل رسول سیاف نیز رها گردیدند.

شورای انقلابی و شورای وزیران تشکیل گردید و کمیته مرکزی حزب واحد نیز بر اصل پنجاه ـ پنجاه ایجاد شد. فیض  محمدعضو کمیته مرکزی شد و مسئولیت وزارت سرحدات و امور قبایل به وی سپرده شد. داکتر نجیب عضو بیروی سیاسی  شد و در راس اداره مقتدر خدمات اطلاعات دولتی قرار گرفت. هردو شخص ذکر شده از جمله رفقا ودوستان بسیار نزدیک ما بودند و از طریق آنها رابطه ما با حزب و دولت  تأمین میگردید و هردو همیشه نزد ما می آمدند.

برعلاوه آنها عبدالرشید وزیری پرچمی که نیز از زندان رها شده بود، از جمله دوستان نزدیک ما بود. وی در کویته به حیث جنرال قونسل مقرر شد و اگر چه رابطه ما در اینجا قطع شد؛ اما چون کویته نیز ساحه ما بود، بازهم باهم رابطه داشتیم. اسلم وطنجار از جناح خلق همیشه با ما رابطه داشت و شخص شریف النفس بود.

با آمدن ببرک کارمل، جهت ادای احترام  به قربانیان  زمان امین، ماتم ملی اعلان و در مساجد فاتحه قربانیان گرفته شد. فاتحه بریالی محصل پوهنتون پسر نیک محمد و خواهرزاده نجیب نیز  در قره باغ گرفته شد که من و اجمل صاحب در آن اشتراک کردیم.

***

باوجود که ببرک کارمل از اجمل صاحب آزرده بود، من تلاش داشتم تا این آزردگی رفع گردد و داکتر نجیب نیز در حمایت ما قرار گرفت و از همه بیشتر ویلیور گابریلویچ اوسادچی که سرمشاور کارمل صاحب بود، کوشش کرد تا سوء تفاهمات حل شود  تا اینکه من و اجمل صاحب را کارمل صاحب برای ملاقات پذیرفت.

در آن شب و روز طرفداران تره کی در جستجوی قبر روانشاد تره کی بودند و افضل بنگش صاحب نیز در این جستجو سهیم شده بود. اجمل صاحب برای ببرک کارمل شکایت کرد که بنگش صاحب میخواهد بعد از مرگ امین و تره کی رهبری خلقی ها را به عهده گیرد. کارمل برای داکتر نجیب که رئیس خاد بود تلفون کرد تا بنگش را احضار و موضوع را یکطرفه سازد.  همان بود که روز دیگر داکتر نجیب بنگش صاحب را احضار و او را تهدید به اخراج از افغانستان نمود. بنگش مجبور گردید تا به لندن برود.

 

کار با کمیسیون روابط بین المللی حزب

روزی داکتر نجیب آمد و از من خواهش کرد که چرا من با آنها کمک نمیکنم؟ من برایش گفتم که من آماده هستم، امر کنید. این زمان ماه جولای 1980 بود. نجیب جان گفت که حزب ما شعبه روابط بین المللی را ایجاد نموده وخودت به تیوری و سیاست میفهمی و با رفقای ما آشنا هستی و برعلاوه لسان انگلیسی را هم میدانی؛ من با بریالی ( محمود بریالی، برادر ببرک کارمل عضو بیروی سیاسی و رئیس کمیسیون روابط بین المللی) درمورد آمادگی خودت برای کمک، صحبت میکنم.

روز دیگر برایم تلفون کرد که بریالی منتظرت است. من رفتم وبا بریالی ملاقات و با اشخاص موجود دفترش مرا معرفی کرد. دفتر روابط بین المللی در داخل وزارت خارجه در قصر ستور واقع بود. آنجا من کار را شروع کردم و برای بار نخست ماهوار شش هزار  افغانی معاش برایم تادیه میشد و قبلاٌ در لنگر با شراکت نان میخوردیم و آنهم از برکت تور لالی بود. آغاز کار من 15 جولای بود.

زمانی که من به کمیسیون روابط بین المللی رفتم، تشکیلات آن قرار ذیل بود:

رئیس: محمود بریالی

معاون اول: عبدالرحمن بسام

سکرتر: شفیع

معاون دوم: اسد کشتمند

احزاب منطقه: رحیم رفعت

کشورهای سوسیالیستی: رزاق

افریقا و امریکای لاتین:  عمر

سازمانهای بین المللی: وحید

در این تشکیلات بزودی تغییراتی رونما شد ووسعت یافت و کارمندان تازه  از جمله اسد روغ، پرکاش، سلطان، یوسفی، ریدی گل و  دیگران آمدند. مشاور آن سیلنکن بود. میاگل که خانم روسی داشت و زن شریفی بود، نیز کارکن فعال شعبه شد.  میاگل تا حال دوستی و رفاقت را با من ادامه میدهد.

ادامه دارد

 

 +++++++++++++++++++++++++++

بخش بیست و پنجم

***

20

بعد از کشتن تره کی صاحب فهمیدم که حاکمیت انقلابی به هیچ صورت بقا نخواهد داشت؛ تنها یک راه وجود دارد که امریکا، پاکستان و اخوان همدست شوند؛ زیرا در قوای مسلح طرفداران تره کی زیاد بود و آنها پیهم در ریشخور و بالاحصار به قیام دست زدند که از طرف امین به شکل وحشیانه سرکوب گردیدند؛ اما این سرکوب، همزمان سبب تضعیف حاکمیت امین نیز شد.

قیام انقلابی کاسترو وچگوارا توسط چند تن صورت گرفت؛ اما بتدریج  توسعه یافت و همه کیوبا را در بر گرفت. اما اینجا انقلاب در جهت عکس جریان داشت و اینها از همه اولتر در صدد قطع ریشه های خویش شدند. هرگاه از طرفداران  زنده آنها درمورد سوال شود، همه بار ملامتی را متوجه شوروی خواهند ساخت. سیر وقایع پیشبینی میراکبر خیبر را ثابت میسازد.

اتحادشوروی از نزدیک وضع را تعقیب میکرد. البته آنها نیز در مورد تشویش داشتند زیرا حاکمیت از چهار طرف محاصره شده بود و در درون خویش  نیز مصئونیت نداشت. برای امین یگانه راه باقیمانده بود که با پاکستان، امریکا و در داخل کشور با نیروهای از قماش گلبدین سازش نماید. شایعات وجود داشت که امین با حزب اسلامی و بصورت مشخص با گلبدین رابطه برقرار نموده است. شوروی به شکل دپلوماتیک بر امین اتکاء مینمود. امین دست را به جانب پاکستان دراز نموده بود و راه دیگری نیز نداشت. من میدانستم که شوروی به هیچ صورت نمیگذارد که در کشور همسرحدش، رژیمی رویکار شود که خطراتی را متوجه سرحدات آن نماید. شوروی مجبور بود به اقدام مقتضی متوسل شود.

برداشت های چون  شوروی میخواست به آب های گرم خودرا برساند و یا در حزب قصداً نفاق را دامن میزند و یا اینکه چپروی رژیم و قتل و قتال به دستور آنها صورت میگرفت؛ همه و همه سخنان واهی است. حزب نتوانست وحدت خودرا حفظ نماید، نبض جامعه را درک و متناسب با آن عمل کند. شوروی، امین را شخص وابسته به سی آی ای میدانست.

***

21

دوران حاکمیت امین عجیب ومالامال از حوادث وتشویش ها بود. هیچکس باور نداشت که  چنین وضع مدت طولانی ادامه خواهد داشت؛ زیرا اکثریت راه ها مسدود گردیده بود. من و ودیرصافی اکثراٌ تبادل افکار مینمودیم و هردو به این نتیجه رسیده بودیم که  سرانجام شوروی مداخله خواهد کرد.

در دهه سوم ماه دسمبر سال 1979 غرش طیارات شوروی زیاد شد و مانع خواب ما میگردید. یک شب اخبار را میدیدم که متوجه شدم نطاق یک طرف و دیگر طرف می بیند، من فهمیدم که چه جریان دارد. در این اثنا ودیر صافی برایم تلفون کرد و گفت رادیو را گوش کن، کارمل صحبت میکند. چندین مرکز آسیای میانه به تکرار صحبت کارمل صاحب را پخش میکند و میگوید که حاکمیت ظلم ووحشت امین نا امین و میرغضب خاتمه یافت و حزب متحد قدرت را در دست دارد.

در کابل فیرها ادامه دارد. در تپه تاجبیک که محل زیست امین  از ارگ (خانه خلق) بدانجا انتقال یافته بود، جنگ ادامه داشت اما مدتی دیری دوام نکرد و شب 26 بر 27 دسمبر 1979 ختم شد. فردا حین که برخاستیم دیدیم که در همه چهار راه ها سربازان شوروی و تانک ها ایستاده اند.

27 دسمبر ببرک کارمل به  حیث  منشی عمومی حزب متحد، رئیس شورای انقلابی و شورای وزیران اعلان گردید وخبر اعدام انقلابی امین نیز پخش شد در حالی که وی در جریان جنگ کشته شده بود.

***

22

شفیع داماد حاجی نادرخان زخه خیل که پرچمی و محصل پولیتخنیک بود توسط خلقی ها با سایر پرچمی ها کشته شد و نادرخان روابط عادی با حفیظ الله امین داشت اما ساحه برایش محدود شده بود وبرای فرار خویش بهانه را  مساعد میساخت و در همین جهت  ادعا کرد که دولت پاکستان و اشرار  راه را در تیرا مسدود نموده و برای مقابله با آن به سلاح ضرورت دارد و  دولت امین برایش اسلحه داد.

 نامبرده قبل از رفتن  زیاد اصرار میکرد که  من  نیز چون در کابل کاری ندارم؛ بهتر است  با او همراه و رونده تیرا شوم و مدتی را بگذرانم. از مهربانی غیرعادی او در شک قرار گرفتم که چرا حاجی صاحب با من چنین مهربان شده است و به همین علت از رفتن وهمراهی با او خودداری کردم. همان بود که حاجی صاحب رفت و خودرا به ضیاء الحق تسلیم نمود و مورد پذیرایی و حرمت قرار گرفت. و هرگاه مرا نیز با خود همراه میساخت و تسلیم مینمود یقیناً منفعت بیشتری میبرد و من در میدان تنها میماندم و یا روانه زندان میشدم.

 

گروپ کاری

بعد از انقلاب ثور (27 اپریل 1979) ولی خان به عوض نزدیکی با انقلاب، بیشتر با حکومت ضیاء الحق تمایل داشت. در چنین وضع ما مجبور شدیم تا زیر عنوان گروپ کاری یک هسته موقتی کمونیستی را ایجاد نماییم که از آن طریق با میا شاهین شاه، سلیم و دیگران در داخل و خارج ارتباط داشتیم. بعد از اینکه غوث بخش بزنجو حزب خودرا با عنوان پاکستان نشنل پارتی  PNP  فعال ساخت، هیئت را به سرکردگی شیر افضل به کابل  فرستاد و مانیز با آن رابطه را برقرار ساختیم.

با ایجاد گروپ کاری، ما حزب کمونیست را از محدودیت بیرون و با دست باز با احزاب دموکراتیک بشکل آزاد بحثها و مذاکرات  و فیصله  ها را انجام میدادیم.

بعد از انقلاب ثور، گروپهای زیاد چپ به دفتر مرکزی ما آمدند. در بین آنها بیشتر گروپهای شامل بودند که قبلاً تمایلات ماوویستی داشتند و بعد از انقلاب ثور قبله خودرا تغییر دادند زیرا دولت چین مخالف انقلاب ثور بود و بعد از مرحلۀ دوم آن همنوا با جبهه غرب در ضدیت با آن قرار گرفت. در این زمان شیرعلی باچا و رفقایش نیز آمدند و با آنها فیصله های نیز صورت گرفت. با آنها امتیاز عالم و شوکت نیز بودند که بعد از برگشت از راه مومند، در طول راه دستگیر و زندانی شدند.

افضل بنگش نیز فرار نموده بود. نخست در هوتل کابل جابجا گردید و سپس در پل سرخ کارته سه منزلی  برایش داده شد. ما با او در هوتل کابل ملاقات کردیم. این مرحله اول انقلاب بود. نامبرده میخواست که با شرکت هم جبهۀ را ایجاد نماییم ولی ما تا تنها بودیم.

بنگش صاحب با  حزب مردم پاکستان PPP و خصوصاً با الذولفقار بسیار نزدیک بود. وی در نظر داشت  که اگر کسی برای ما (منظورش از کلمه ما، مرتضی بوتو بود)  سلاح بدهد؛  از دولت افغانستان  میخواهد اجازه انتقال  و عبور آنرا به پاکستان  بدهد. ما برایش گفتیم که تجارب قبلی، ما را از چنین ماجراجویی باز میدارد. در مورد  جبهه با او توافق کردیم و او وعده داد که با  PPP   اعتبار ما بیشتر خواهد شد.

بنگش صاحب گفت که حفیظ الله امین وعده انتقال سلاح را داده است. (در این مرحله کش وگیر بین طرفداران تره کی وامین  شدت یافته بود.) ما برایش گفتیم که آنها مصروف مشکلات درونی خویش هستند؛ چگونه میتوان از آنها طالب کمک شد. 435

ادامه دارد

 

++++++++++++++++++++++

 

بخش بیست و چهارم

***

12

متصل خانۀ ما، آنطرف دریای چمچه مست در کارته چهار، منزل غلام حسن صافی بود که با دو پسرش پتنگ و ایمل میزیست. همجوار با آن در منزل دیگر پسر ارشد وی ودیر صافی زندگی میکرد. ودیرصافی حینکه پدرش در چکسلواکیا سفیر بود موفق به اخذ دوکتورا شده و سپس در پوهنتون کابل به حیث استاد ایفای وظیفه مینمود. وی روابط نزدیک با شوروی ها داشت وعضو حزب نبود. من اکثراً به منزل او میرفتم و مهمان وی میبودم. او با من اطلاعت خویشرا تبادله مینمود. وی نیز در مورد چپروی های خلقی ها انتقاد میکرد و باوجود که طرفدار انقلاب بود اما از اعمال رهبران انقلاب آزرده بود و دور ساختن پرچمی ها را از دولت فاجعه میدانست. برداشت او این بود که وضع تغییر می یابد و پرچمی ها دوباره برمیگردند و ووحدت حزب تأمین میگردد.

***

13

اجمل صاحب ومن به بعضی محافل رسمی نیز دعوت میشدیم. بعد از انقلاب، برای بار نخست سالگرد انقلاب اکتوبر در کابل ننداری تجلیل میشد. در این تجلیل نماینده های بعضی احزاب برادر نیز شرکت کرده بودند. به گمانم نماینده حزب کمونیست هندوستان نیز موجود بود. امین صاحب در توصیف انقلاب خود و اهداف آن بسیار دور رفت. وی در مورد انقلاب ثور و اینکه بدون همکاری دیگران و تنها توسط  نظامیان افغان که نمایندگان پرولتاریا بودند، صورت گرفته روشنی انداخت.  انقلاب ثور را با انقلاب اکتوبر و نورمحمد تره کی را با لینن مقایسه کرد واهداف انقلاب را سوسیالیسم اعلان کرد.

این بیانیه بسیار چپ ونامتناسب با شرایط افغانستان بود

***

14

بعد از دور ساختن پرچمی ها و تحت فشار گرفتن آنها، رفت وآمد آنها به منزل ما قطع شد. زمانی که با من مواجه میشدند، درد دل میکردند و من اکثراً برای آنها دلداری میدادم. از جانب خلقی ها به شکل رسمی تنها اقبال وزیری به منزل ما می آمد. اقبال، از وزیرستان جنوبی و احمدزی و وزیر بود. از جمله خواهرزاده های رشید وزیری بود که زندان شده بود. اقبال خلقی بسیار متعصب و رفیق نزدیک امین صاحب بود و با اجمل صاحب نیز بسیار صمیمی شده بود. هنوز تره کی زنده و رهبر بود که امین صاحب تاریخچه حزب را برایم فرستاد تا آنرا به انگلیسی ترجمه کنم. من آنرا ترجمه و تایپ کردم. بعداً شنیدم که چاپ شده بود.

 

***

15

اکثراً بالای شوروی ها و  آنهم مخصوصاً از جانب خلقی ها چنین انتقاد میشود که گویا اختلافات در حزب، کشاندن آن به چپ و ایجاد مخالفت بین تره کی و امین عمداً از طرف آنها سازماندهی میشد تا زمینه را برای ورود قوای خود مساعد سازد. برداشت من درمورد، برعکس آن است. شوروی ها تلاش میکردند که در حزب اختلاف ایجاد نشود چنانچه برای این منظور مسئول شعبۀ روابط بین المللی کمیته مرکزی وعضو علی البدل بیروی سیاسی بوریس پناماریوف را فرستادند که موفق نشد جلو اختلافات را بگیرد. سپس آنها تنها بر رهبری خلقی ها اتکا نمود که اقدامات آنها افراطی و مالامال از اشتباهات بود. نتیجه چنان شد که وضع از کنترول خارج و کشتن و بستن زیاد شد.

عضو رابط من [با سفارت شوروی] اوسادچی از من سوال کرد که آیا آمدن واسیلی بیلاک عضو مقتدر بیروی سیاسی و ایدیالوگ حزب کمونیست چکسلواکیا به افغانستان و طرح های پیشنهادی او کمکی خواهد کرد؟  من جواب دادم که گپ از گپ تیر است و فکر نمیکنم که بیلاک چیزی کرده بتواند. پیشبینی من به حقیقت پیوست و بیلاک ناکام بر گشت نمود.

***

16

نظیف الله نهضت بعد از هرات والی غزنی بود ودر دوران یکه تازی امین در کیوبا به حیث سفیر مقرر شد.  زمانی که والی غزنی بود پروفیسور مختار از قریه آمد و خواست پسر کاکا را در قدرت ببیند. من نیز با او یکجا غزنی رفتیم و یکی دو شبی مهمان او بودیم.

***

17

در مورد اختلافات پرچم و خلق آگاهی داشتم و خلقی ها زیر عنوان اشراف زاده ها برعلیه آنان در رادیو، تلویزیون وروزنامه ها تبلیغات مینمودند؛ اما در مورد اختلافات بین استاد و شاگرد و یا به قول امین بین ناخون وگوشت چه اختلافاتی وجود داشت و این اختلافات چقدر عمیق بود، کمتر میدانستم. شایعات خفیفی در مورد سرزبانها بود. عضو رابط من با سفارت شوروی برایم سفارش کرده بود تا محتاط بوده و از گشت وگذار زیاد خودداری کنم. 

مسئله اختلافات تره و امین زمانی علنی شد که تره کی (به فکرم سپتمبر1979) بعد از اشتراک در کنفرانس کشورهای غیرمنسلک در هاوانا و توقف در مسکو، با رهبران شوروی و شخص بریژنف ملاقات نمود. تره کی بعد از آن حین ملاقات با محصلین افغانی، ضمن صحبت گفت در حزب دانه سرطان سی آی ای ریشه دوانیده و من میخواهم این دانه سرطانی را در حزب از بین ببرم. (به احتمال در مسکو با کارمل نیز ملاقات نموده بود) این اشاره غیرمستقیم به امین بود. تره کی صاحب شخص ساده و این صحبت نامعقول بود؛ زیرا در چهارطرف او افراد مربوط به گروه امین بود وحتی محافظین و بادیگاردهایش  طرفداران امین بودند. داود ترون و شاه ولی وزیرخارجه نیز که در سفر با او همراه بودند نیز افراد بسیار نزدیک به امین بودند و گذارش مکمل سفر تره کی را در اختیار امین قرار میدادند.

در مورد سایر مطالب از جمله اینکه امین میخواست طیاره حامل تره کی را سرنگون کند، اسلم وطنجار، سید محمد گلابزوی، شیرجان مزدوریار و اسدالله سروری از حامیان تره کی را بر طرف کند و یا اینکه پلان محو فیزیکی امین حین  رفتن به غرض استقبال از تره کی در طول راه طرح شده بود، بعدها  خبر شدم.

***

18

برای گرفتن  ویزۀ خروجی  دونفر از اعضای حزب سوسیالیست به وزارت خارجه رفتم، معین اداری وزارت عبدالمحمد درمانگر از جمله افراد خاص امین بود. از زبان او شنیدم که وضع خراب است و برعلیه  تره کی صاحب جملات نامناسبی را بکار برد و گفت وی میخواست امین را از بین ببرد. من از ترس بیشتر سوال نکردم وبعد از بازگشت اجمل صاحب و مهمانان را از موضوع باخبر ساختم. یکی دو روز بعد از طریق وسایل ارتباط جمعی خبر استعفای تره کی صاحب پخش شد. بعدها از موضوع فیرها در ارگ، کشته شدن  ترون، فرار امین، زندانی ساختن تره کی آگاهی یافتیم. امین صاحب امور حزب و دولت را تصرف کرد. انقلاب پشتون ها با خون آغاز شده بود وبا خون ختم خواهد شد.

***

19

حوادث پیهم در افغانستان ادامه داشت ماه سپتمبر 1979 بود که خبر بر طرفی اسلم وطنجار، سید محمد گلابزوی، شیرجان مزدوریار، و رییس اداره استخبارات اگسا، اسدلله سروری از وظایف پخش شد. آنها بعد از تلاش ناکام برای از بین بردن امین مخفی شده بودند. (گفته میشد که آنها در سفارت شوروی مخفی و بعداً به شکل پنهان به شوروی انتقال یافته بودند.)

بزودی اعلان شد که نورمحمد تره کی نسبت مریضی، وفات یافت. (بعداً آشکار شد که وی توسط افراد امین با گذاشتن بالشت بر دهنش کشته شده و در محل نامعلومی دفن شده بود.) حفیظ الله امین نام جلال آباد را به ترون شار و لشکرگاه را به نواب شار تغییر داد. سید داود ترون و نواب هردو به طرفداری از امین در خانه خلق کشته شده بودند.

اجمل صاحب نامۀ تبریکی برای امین صاحب نوشت و فرستاد که در میدیا نشر شد و این اقدام نامعقول بود.

امین صاحب شعار تازه قانونیت، عدالت و مصئونیت را مطرح ساخت و مسئولیت قتل های عام را بدوش تره کی انداخت و لیست  حاوی شهرت دوازده هزار کشته شده را در وزارت داخله آویخت. مردم میگفتند که اداره تره کی ـ امین 35000 افغان را به طرق گوناگون و وحشیانه  از جمله پرتاب کردن از طیاره ها به قتل رسانده اند.

ادامه دارد

 

+++++++++++++++++++++++++++++

بخش بیست و سوم

***

6

از "روزپشتونستان" در شرایط تازه که انقلاب به پیروزی رسیده است، تجلیل به عمل می آید. گردانندگی آن را شاروال کابل، شیرآقا حرکت یکی از خلقی های طرفدار امین به عهده دارد. اجمل صاحب در بیانیه خویش تعریف وتمجید زیاد از انقلاب و رهبران آن خصوصاً نورمحمد تره کی کرد وهمچنان طوری برضد خان ها وفیودالها صحبت کرد که در لفافه برخلاف باچاخان و سیاست او نیز بود و در اخیر بطور ضمنی از رهبر پیر پشتونها نیز یادی کرد. در مجموع صحبت او چپ و انقلابی ومخالف سیاست "خانی" بود. ذکر این نکته ضرور است که جناح خلق مخالف سیاست نیپ بود وبیشتر با افضل بنگش و حزب مزدورکسان پاکستان همنوا بود. آنها باچاخان و ولی خان را "خانان دوسره" مینامیدند.

***

7

من روابط شخصی خویشرا با پرچمی ها قطع نمی نمایم. اجمل صاحب خط خودرا تغییر داده است و مطابق وضع روز در حرکت است.  هدایت مخصوص رفقای شوروی برای من این است که باید محتاط بوده و کوشش کنم که دور از محل زیست خویش نروم؛ برای اینکه دستگیری، زدن و کشتن و در تاریکی سربه نیست کردن زیاد شده است.

شورای انقلابی یکی پی دیگر، فرامین رادیکال و انقلابی تصویب میکند. این فرامین در ظاهر بسیار مثبت به نظر می آید ولی درعمل مطابق شرایط جامعه نبوده و خصلت چپگرایانه دارد.

روزی حین بحث در مورد فرمان شماره هشتم در بارۀ زمین، من و محراب الدین پکتیاوال آنرا خلاف شرایط میدانستیم و اجمل صاحب در تأیید آن موضعگیری کرد.

***

8

باچاخان با وجود اینکه خان بود اما از درایت سیاسی برخوردار بود. وی از دورساختن پرچمی ها از حاکمیت ناراض بود. چند ماه بعد که تا هنوز نظام الدین تهذیب وزیرسرحدات بود به کابل آمد و با تره کی و امین ملاقات کرد، باچاخان نظریات  و  وافکار خودرا ضمن نصیحت برای آنها ابراز و در مورد ضرورت وحدت حزب تأکید کرد. وی گفت: شما چگونه میتوانید مردم را به دنبال خود بکشانید وقتی که در بین خود نمیتوانید متفق باشید؟ این سخنان برای آنها خوشایند نبود و تره کی برایش گفت که باچاخان وقت شما سپری شده است. خواهی دید که جوانان انقلابی چگونه مصدر معجزه ها میگردند؟

باچاخان وضع را درک کرد و دوباره جلال آباد رفت و چند دانه کرم بزرگ را برای تره کی روان کرد و پیام فرستاد که اینها را به دست خود پرورش داده ام؛ ما برای آبادی تلاش داریم و نه برای بربادی. مگر تره کی به راه ویرانگر امین روان بود.

***

9

نکته جالب این است که پایه های انقلاب هنوز در افغانستان استحکام نیافته بود که در صدد صدور آن به پاکستان شدند. این در حالی بود که در افغانستان و آنطرف سرحد رهبران یکدیگر خودرا تحمل کرده نمیتوانستند و خانه حزبی خود آنها ویران بود،  اما در صدد  ایجاد حزب خلق در پیشاور وکویته شدند.

این وظیفه به قونسل های خلقی محول شد ومسئولیت آنرا در پیشاور به عبدالرحیم سالارزی پسر ماما صفدر گذاشتند.  یعنی افغانستان بزرگ تحت رهبری حزب خلق و در رأس آن  تره کی ـ امین.  حزب قبلی سوسیالیست تحت رهبری شمس بونیری و دیگران را به خود یکجا ساختند و ایجاد حزب خلق را به آنها محول کردند. در کویته بسم الله کاکر و رفقایش را با خود متحد ساختند. این پروژه در غیاب ما عملی میگردید و ما تنها حین رفت وآمد با خلقی های تازه، ضمنی آگاه میشدیم. تلاش صورت میگرفت تا رفقای قدیمی با ما تماس نداشته باشند. با وجود این همه، ما در دفاع از انقلاب قرار داشتیم.

اخبار دستگیری، زدن و کشتن های بی مورد بر ای ما میرسید و مردم تحریک شده بودند و موج مهاجرت آغاز شده بود. اما خلقی ها هنوز مست بودند و از تانک پایین نشده بودند که در کنر، کتواز، هزاره جات، غزنی، پکتیا، وسایر مناطق شورش ها آغاز گردید. امین میگفت مگس را باید با تانک کوبید.

***

10

رهبران خلقی بی مورد مغرور وبلندپرواز بودند وبعدها نمونۀ آن بعد از سفر جنرال ضیاالحق در سپتمبر 1978 به کابل برای ما آشکار شد. ضیاءالحق زرنگ و هوشیار بود و حین دعوتی که برایش در پغمان ترتیب شده بود؛ برای تره کی و امین میگوید که آنها نباید این  اقدامات را انجام دهند:

1ـ در شمشاد آنتن فرستندۀ تلویزیون را نصب ننمایید. ( ترس از انقلاب چنان بود که از تأثیر گذاری نشرات تلویزیون بر پاکستان هراس داشتند.

2 ـ در داخل پاکستان حزب خلق را ایجاد نکنید.

3 ـ  آنعده از افراد ما (اجمل ختک، صوفی، میرهزار وغیره) را ما با حرمت به پاکستان می بریم و در مقابل برای شما افراد تان ( گلبدین، ربانی، احمدشاه مسعود و سایر مهاجرین جدید) را مسترد مینماییم و کمپ ها را مسدود میسازیم.

اما رهبران انقلاب مست پیروزی بودند و ضیاءالحق را مورد تمسخر قرار دادند. تره کی ضمن گذاشتن دست بر کمربند حایل شده بر شانه ضیاءالحق، به رفقای خود گفت تا حال کمربند ملکه ویکتوریا را برکمر بسته است. ضیا الحق تا اندازۀ به پشتو می فهمید و با اضافه جنرال و مجرب بود و اینهمه را درک کرد و پیامد آن چند ماه بعد آشکار شد!!!

***

11

NDP (نشنل دموکراتیک پارتی) قبل از وضع محدودیت ها بر نیپ، با جنرالها نزدیک شده و عناصر چپ و بلوچ ها را تصفیه نموده بود. ولی خان تابع سیاست بی بی بود. این حزب بطور کامل وسیلۀ در دست دستگاه حاکمه بود. در چنین وضع که  از یک طرف ولی خان و NDP راه خودرا تعویض نموده بودند (بعدها آشکار شد که جنرال فضل حق و سایر جنرالان و حتی ضیا الحق از مشوره آنها در مورد افغانستان برخوردار بودند) و از طرف دیگر تمام نیروهای ترقیخواه خارج از نیپ و "نشنل پروگریسیو پارتی" را ایجاد کرده بودند و شماری دیگر نماینده گان خویش داکتر شیر افضل و مصطفی را فرستادند و با اجمل ختک فیصله کردند. البته طبعاً من با اجمل بودم واز حزب کمونیست جدا بودم.

به برکت انقلاب، تمام عناصر مترقی طرف کابل در حرکت بودند. مرتضی بوتو و شهنواز بوتو آمده بودند ، بخاطری که بوتو اعدام شده بود و در پاکستان برخلاف فعالیتهای انقلابی، اقدامات ازدیاد یافته بود. رهبران انقلاب نیز پیامد سیاستهای غلط داخلی خویشرا نیز به پاکستان نسبت میدادند.

جهان نیز برعلیه انقلاب فعال شده بود. اعمال افراطی تره کی ـ امین و تبلیغات کمونیستی جامعه را لرزانده بود و خلقی های جوان، بی تجربه، واحساساتی بر آتش افروخته شده، تیل می انداختند وبنام اعمار کمونیسم هر عمل ناصواب را انجام میدادند.

افضل بنگش هم که به اتهام طرفداری از انقلاب تحت تعقیب وزیرنظر قرار داشت به کابل آمده بود. موصوف با مرتضی و شهنواز نزدیک شده ومیخواست از امکانات آنها استفاده نماید. دولت افغانستان نیز میخواست پول و حمایه لیبیا، سوریه و امارات متحده را بنام بوتو و حمایت از مرتضی و شهنواز را بدست آورد. با مرتضی راجا انور و بعضی افراد دیگر نیز بودند. از جمله کوثر علیشاه و خانم نیلم بعدها اعضای  مستقل وغیر رسمی دفتر مرکزی ما شدند.

ادامه دارد

 

 

 

----------------------------------------------

بخش بیست و دوم

امین با عجله افراد تازۀ را در پست های دولتی تعیین می نماید که اکثریت آن خلقی و از جمله رفقای نزدیک او بود. همزمان  با تندروی وچپگرایی، کاربرد مفاهیم سوسیالیسم، کمونیسم، مارکسیسم ولنینیسم بیشتر میگردد؛ پرچمی ها نسبتاً برخورد معتدل دارند.

اختلافات در داخل حزب زیاد میشود؛ ببرک کارمل در پراگ، داکتر نجیب در تهران، محمودبریالی در اسلام آباد، نوراحمد نور در واشنگتن، عبدالوکیل در لندن وداکتر اناهیتا راتبزاد در بلغاریه به حیث سفرا فرستاده میشوند. نظام الدین تهذیب هنوز وزیر قبایل است. زمانی که من به دفترش میروم، در مورد وضع به شکل تحریری از او جویای احوال میشوم واو نیز با نوشتن مطالب بر روی کاغذ جواب میدهد. سرفراز مومند معین وزارت است و شخص است محافظه کار وترسو ونمیخواهد با من صحبت نماید. اجمل ختک نیز بیشتر خلقی شده است.

یادداشت های ثبت شده در مورد این دوران

17 اپریل 1978: استاد میراکبرخیبر یک رهبر بادانش، مجرب، باحوصله وهمدرد حزب دموکراتیک خلق افغانستان بین ساعت 7 و 8 شام از طرف یک خائن با فیر ماشیندار کشته شد.

18 اپریل 1978: جسد میراکبرخیبر که غرض معاینات طب عدلی آورده شده بود، از ترس مظاهره، به شکل مخفی توسط پولیس به منزلش در میکروریون اول انتقال داده شد. فردا تشیع جنازه آن خواهد بود. وزیر دفاع تلفون کرد که باید ما ( بشمول باچاخان) هیچکس در جنازه اشتراک ننماید. سخن عجیب این است که ما  باید بر اساس احساس شخصی و ایجابات سیاسی در مراسم جنازه اشتراک کنیم، ولی چرا در جنازه چنین شخصیت اشتراک نکنیم؟

22 اپریل 1978:  امروز بعد از شهادت استاد خیبر برای بار اول به منزل نجیب رفتم، معلوم شد که نسبت عدم اشتراک آزردگی بزرگی بوجود آمده است. زمانی که لایق صاحب آمد حتی به من توجه نکرد، قبلاً هروقت برعلاوه احوال پرسی مخصوصاً جویای احوال اجمل صاحب میشد. زمانی که پدر نجیب، از موضوع آمدن باچاخان بمنظور اشتراک در مراسم فاتحه یاد کرد، گفت معلوم شد که باچاخان پشتون صادق وهمدرد پشتون ها است. افراد بیشماری ادعاهای بزرگ مینمایند (اشاره به اجمل) اما در عمل آنها تنها دزد میباشند. فکر میکنم که چنین محیط برای ما مملو از خار است،  ضرور است از آن فرار کرد.

26 اپریل: دیشب تمام رهبران حزب دموکراتیک خلق بعد از مرگ خیبر دستگیر شدند. حزب همیشه تلاش داشت تا با حکومت داود در تصادم قرار نگیرد، اما  سرانجام به چنین عمل مواجه شدند.

20 اپریل 1978: دو برادر داکتر حبیب منگل که یکی آن در جدران (زیروک) علاقه دار و دیگر آن متعلم بود از جانب اخوانی ها شهید شدند.

18 می 1978:  تا حال در جدران وضع درهم وبرهم است؛ دو انقلابی کشته شده است. بعضی اخوانی ها فرار کرده اند و عدۀ هم به کوه بالا شده اند. بمباری صورت گرفته و شماری دستگیر شده اند. در مره وره (کنر) نیز زد وخورد صورت گرفته است. میگویند پنج نفر دستگیر شده اند که دو نفر آن عسکر پاکستانی و سه نفر از جملۀ تخریبکاران پنجشیر هستند. در دره شولتن، تعدادی زیادی تخریبکاران به همکاری جماعت اسلامی وحکومت پاکستان آمده بودند. در سرکانو سه سرباز و دو افسر شهید شده اند و در آنجا نیز بمباری شده است.

28 می 1978: در قوای مسلح بین پرچمی ها وخلقی ها جنجال های وجود دارد؛ خلقی ها مدعی انقلاب اند و پرچمی ها را طرفدار داود میدانند.

تفاوت بین حزب ودولت ختم شده است وچنین معلوم میشود که مسابقه دوش برای بدست آوردن چوکی ادامه دارد. چنین معلوم میشود که حزب در حکومت مدغم شده است. حال سوال این است که حزب، حکومت را ویا حکومت، حزب را  رهبری خواهد کرد. قراین نشانده این است که دولت حزب را رهبری میکند و حزب تابع چوکات وظایف دولت خواهد شد.

شورای انقلابی وسعت یافت؛ بدین معنی که اشخاص بسیار کوچک ودارندگان فکر محدود به عضویت آن درآمدند. موضوع وسعت کمیته مرکزی نیز مطرح شده است؛ اما این وسعت روی کدام اصول متکی خواهد بود؟ احتمال تجرید عناصر با پرنسیپ و اصولی وحتی اخراج آن از کمیته مرکزی محتمل است.

***

1

به افتخار انقلاب ثور در پولیتخنیک محفل تدویر یافته بود و برعلاوه تره کی صاحب، همه رهبران آمده بودند. مقاطعه با پرچم هنوز آغاز نشده بوده بود. در این محفل، محمد اسلم وطنجار جملات تعریف آمیز به آدرس و عنوان امین ودستور انقلابی او بیان کرد وسپس امین نیز مطالبی را تکرار کرد و من دانستم باد به کدام جهت می وزد.

بین خلقی ها وپرچمی ها کشمکش ادامه داشت و پیروزی با کسی بود که تفنگ در دست داشت واین امتیاز در دست خلقی ها بود. اجمل صاحب نیز تمایل بیشتر به خلقی ها داشت و حین ملاقات با کسانی که نزدش می آمدند؛ صحبت و نقل قول های از تره کی صاحب بود و خودرا طرفدار آنها جلوه میداد.

***

2

این آغاز انقلاب است؛ دوست من داکتر حسن شیرزی  از زمان داودخان رئیس شفاخانه  چشم نور است. میخواهد نمایندگی شفاخانه را در شهر هرات افتتاح نمایند، من نیز ذریعه طیاره با او هرات رفتم.  در این وقت نظیف الله نهضت (رفیق امین و پسرکاکای پروفیسور دوست ما مختار احمد) والی بود و او را نیز ملاقات کردم. مدتی بعد از آن  قیامی در هرات صورت گرفت و توسط طیاره بمبارد شد، هزارها هراتی و شورشی کشته شدند وهمچنان بعضی کارکنان شوروی وحزبی ها نیز از بین رفتند.

***

3

هنوز چهره زشت حزب کاملاً افشا نشده بود و مردم بصورت عمومی از دولت وانقلاب استقبال کرده بودند وزمانی این مطلب آشکار شد که شورای انقلابی فیصله نمود تا بیرق افغانستان را به بیرق سرخ خلقی تبدیل نماید. مراسم برافراشتن بیرق در ارگ صورت گرفت و آن روز رخصتی عمومی بود. در ارگ که بخانه خلق مبدل شده بود، بالای ستیژ اعضای بیروی سیاسی حزب، بعضی مهمانان خارجی، خانم های رهبران و من و اجمل صاحب نیز ایستاده بودیم وما همه بیرق در دست و آنرا شور میدادیم. از رادیو نغمه های میهنی و اتن وترانه ها پخش میشد. غوغا وخوشحالی بزرگی بود ومژدۀ آغاز زندگی نو را میداد. لایق صاحب وزیر رادیو ـ تلویزیون بود و با عجله  تبصره ها و یادداشتهای را تهیه وبه انانسران میداد.

شش ساعت پیهم مردم با جوش وخروش  به رسم احترام از مقابل بیرق گذشتند؛ اما به زودی این خوشی و مسرت مردم به یاس وناامیدی تبدیل میشود.

***

4

چند روز بعد از انقلاب برادر تره کی صاحب به مرگ طبیعی وفات کرد وفاتحه آن در مسجد علی یعقوب [حاجی یعقوب] گرفته میشد. شماری زیادی از خدایی خدمتگاران برای پذیرایی فاتحه دهندگان ایستاده بودند، در زمرۀ آنها عبدالله امین، برادر حفیظ الله امین مسئول امور صفحات شمال ومسئول قتل های بیشمار نیز قرار داشت. نامبرده حین آمدن حضرات قلعه جواد با تمسخر آنها را بدرقه کرد. بعد از چند روز تمام خانوادۀ آن کشته شد و اجساد آنها نیز بدست نه آمد.

***

5

احتمالاً ماه اگست 1978 [8/17/ 1978] ودر کارته سه مصروف گفتگو با غلام حسن خان صافی بودیم  که  از رادیوی اجمل صاحب خبری در باره  کشف توطئه ارتجاعی، امپریالیسم و اشراف زاده ها ( اشاره به پرچمی ها)  و دستگیری عاملین آن نشر شد. اسمای سلطان علی کشتمند، (پرچم) جنرال رفیع (پرچم) میر علی اکبر (رئیس شفاخانه علی آباد ) [رئیس شفاخانه جمهوریت]، یورش ( معاون شفاخانه جمهوریت) و جنرال شاپور احمدزی (ملت پال) [لوی درستیز] در جمله دستگیر شدگان بود. داکتر یورش قبلاً در تداوی مریض های ما خدماتی شایانی نموده بود. گفته میشد که وی ماویست بود. به جز از کشتمند و رفیع متباقی همه اعدام شدند.

همچنان تمام سفرای پرچمی برطرف وغرض محاکمه به کابل احضار میگردند. آنها برگشت نمی نمایند ومتهم میگردند که پول سفارت را با خود برده اند. بیشترین اتهام به داکتر نجیب وارد میگرد که از حساب سفارت پنج لک دالر را برده است . تبلیغ برعلیه پرچم آغاز میگردد. پرچمی ها از وظایف دولتی سبکدوش وتعدادی زیادی دستگیر و روانه زندن میشوند و شماری  نیزاعدام میشوند. 

ادامه دارد

 

 

+++++++++++++++++++++

 

بخش بیست یکم

قتل استاد میراکبرخیبر سبب ایجاد جنبش بزرگی شد؛ هزارها حزبی و روشنفکران آزاد اطراف منزل او گرد هم آمدند و بعد از انتقال جسد به شفاخانه علی آباد غرض معاینات طب عدلی، در آنجا نیز عدۀ کثیری جمع شده بودند. من شخصاً به منزل او و سپس به شفاخانه علی آباد رفتم. برای داکتر نجیب و سایرین تسلیت گفتم.

 در مراسم تشیع جنازه مرحوم خیبر هزارها و شاید ده ها هزار نفر اشتراک کردند ودر قبرستان، رهبران حزب بیانیه های تند وتیز ایراد و مسئولیت ترور را متوجه داودخان و حکومت او ساختند.  چنین معلوم میشد که همه چیز بر اساس سناریوی قبلاً تهیه شده و نوشته شده پیش میرود. خیبر همان شخصی بود که در سال 1974 برای من گفته بود که ساقط کردن داودخان برای ما کار چند ساعت است اما این عمل برای افغانستان به قیمتی بزرگی تمام خواهد شد و خون جاری خواهد گردید وبرعلاوه خیانت به وطن خواهد بود.

ما، یعنی پشتونها و بلوچهای ساکن کابل (اجمل، تورلالی، من، میراکرم بلوچ ونمایندگان میری)  به مراسم جنازه و فاتحه در مسجد شاه دوشمشیره نرفتیم، زیرا اجمل صاحب ما را منع کرد و گفت سردار داود به وزیر دفاع حیدر رسولی تلفون و هدایت  داده که هیچکس نباید در مراسم اشتراک نماید. (تثبیت این تلفون دشوار و گفتن چنین سخن خلاف طبیعت داود خان بود.)

باچاخان در این وقت در جلال آباد بود و آمدنش در مراسم جنازه دشوار بود، ممکن در مورد آمدن او نیز ممانعت های صورت گرفته باشد؛ اما وی  به کابل آمد و در مراسم فاتحه اشتراک کرد و حزبی ها را ممنون ساخت.

برخلاف اجمل صاحب، فعالیت وسیع آغاز شد و تمام حزب بر او لعنت فرستاد؛ مخصوصاً پرچمی ها. در منزل سلیمان لایق عکس بزرگ چوکات شده او آویزان بود که نامبرده آنرا به اجمل فرستاد وگفت که این عکس در منزل ما جا ندارد. اجمل تحت فشار عصبی قرار گرفت ووارخطا شد.

باید یادآوری کرد که عظمت جنازه و مراسم فاتحه خیبر، حکومت داودخان را وارخطا ساخت و در نتیجه عناصر تندرو چون قدیر نورستانی وزیر داخله و حیدر رسولی وزیر دفاع  فشار بر حزب متحد پرچم ـ خلق را زیاد نمودند. تقریباً همه رهبری حزب از جمله نورمحمد تره کی، ببرک کارمل، سلطان علی کشتمند، سلیمان لایق، صالح محمد زیری و دیگران دستگیر و خبر دستگیری آنها با کلمات سبک از طریق رادیو اعلان شد. [ تصحیح ضروری: محترم سلطان علی کشتمند دستگیر نه بلکه مخفی گردیده بود و جناب سلیمان لایق نیز دستگیر نشده، بلکه فردای دستگیری رهبری، ساعت یازده بجه روز، با پای خود به دفتر پولیس مراجعه و توسط آنها روانه زندان گردیده بود. آسمایی] تنها حفیظ الله امین و چند شخص دیگر بیرون ماندند. حفیظ الله امین دستور کودتا را برای نظامیان وابسته به خود صادر و سپس دستگیرگردید. ما بعداً از این جریان مطلع شدیم و تنها خبر دستگیری را از رادیو شنیدیم. شایعات چنین بود که حکومت در صدد اخراج نظامیان طرفدار پرچم و خلق است؛ اما حوادث بسرعت انکشاف می یافت.

بتاریخ 27 اپریل 1978 فیرها در کابل آغاز یافت. در این وقت، ما در کارته سه مقابل لیسه حبیبیه و در جوار لیسه خوشحال خان که حالا محسنی صاحب به ببرکت کرزی صاحب به عوض آن دارالعلوم اعمار نموده، زنده گی میکردیم. از طریق دوستان و محصلین که به منزل ما می آمدند خبر شدیم که تانکها به سرک ها برآمده و بر ارگ فیر میکنند. اجمل برای پوهاند عبدالقیوم وردک وزیر سرحدات تلفون کرد؛ او در جلسه  در ارگ شرکت داشت و گفت مطلبی قابل تشویش نیست، چند بچه است و آنرا بجای شان خواهیم نشاند. بعد از اطمینان پوهاند صاحب ما نیز نفسی راحت کشیدیم.

بعد از مدتی طیاره های جت  به پرواز درآمده و فیرها شروع شد. بعد از ظهر در سرک دارالامان و نزدیک منزل ما جنگ آغاز شد وما برای دفع خطر احتمالی فیصله کردیم که به خانه حاجی نادرخان ذخه خیل واقع کارته پروان برویم. خانم و اولادهای حاجی صاحب در زمستان در جلال آباد زندگی میکردند و تا آنوقت برگشت ننموده بودند. عصر روز به منزل او رفتیم. شام که رادیو خاموش بود، دفعتاً به پخش سرودهای نظامی و نغمه اتن شروع کرد و به تعقیب آن اعلان گردید که حاکمیت آل یحیی ختم و قدرت را خلق افغانستان به دست گرفته است، این مطلب اول توسط اسلم که بعداً تخلص وطنجار به آن اضافه شد به زبان پشتو و سپس دگروال عبدالقادر آنرا به فارسی  اعلان گردید. حفیظ الله امین وظیفه انانسر را عهده دار بود. با شنیدن این خبر دانستیم که چه واقع شده است. طبعاً ما طرفدار انقلاب بودیم و باوجود که به مرگ داودخان و اعضای خانواده اش خفه بودیم، اما برای تغییر عایده، خوشبین بودیم و خوشحال شدیم. بعد از این اعلان وضع آرام شد و روز دیگر دوباره به منزل خویش مراجعت کردیم.

انقلاب همه سیاست را دیگرگون ساخت و وضع جدیدی به وجود آمد.

با اعلان ترکیب شورای انقلابی و کابینه معلوم شد که سهم خلقی ها بیشتر است؛ نورمحمد تره کی منشی عمومی کمیته مرکزی برعلاوه رئیس شورای انقلابی و رئیس شورای وزیران و ببرک کارمل معاون شورای انقلابی و معاون شورای وزیران تعیین شد. حفیظ الله امین به عضویت بیروی سیاسی ارتقا یافت و همزمان پست معاون شورای وزیران ووزیرخارجه را بدست آورد. در شورای انقلابی اکثریت با خلقی ها شد و در کابینه نیز چند پست مهم به آنها تعلق گرفت. بزودی معلوم شد که قدرت اصلی در دست کی است؟  دست امین، قوماندان سپیده دم انقلاب!

توأم با انقلاب، در قبایل اغتشاش وبغاوت آغاز شد. از آنجای که بیشتر پرچمی ها از وظایف دولتی بدور مانده بودند؛ میخواستند تا مواضع خویشرا در حزب قوی سازند؛ من به دفتر شهری حزب رفتم، در آنجا داکتر نجیب برایم گفت که شما برای جلوگیری از بغاوت و مداخلات در قبایل (مخصوصاً وزیرستان) چه کرده میتوانید؟ 

انقلاب در مجموع مورد استقبال مردم قرار گرفته بود و تا این روزها، صاحبان قدرت بصورت علنی مارکس و لنین را در کوچه ها علنی نساخته بودند.

آغازگر انقلاب، خلقی ها بودند و به جز از محمد رفیع که آمر وطنجار و شریک راز کودتا شده بود، اکثر پرچمی های نظامی از کودتا بی خبر و به همین خاطر در آغاز در دفاع از رژیم داودخان قرار گرفته بودند و در جریان کودتا دریافتند که کودتا از طرف همفکران آنها صورت گرفته است و سپس تغییر موضع دادند. خلقی های مست از پیروزی و مخصوصاً در رهبری، مخالف دادن سهم مساوی به آنها بودند.

بعضی از جوانان پشتون تازه به قدرت رسیده و لمیده در چوکی های نرم در صدد ازدواج دومی شدند. تحت نام انقلاب کلتوری هنرمندان و آوازخوانان را به سرک ها میکشیدند و در پارکها وچوکها کنسرت ها شروع گردید. همه چیز رنگ سرخ بخود گرفت، عکسهای بزرگ تره کی صاحب در هر وزارت، شعبه، چوک، موتر و تعمیر نصب شد. با بلند شدن نام تره کی صدای چکچک و هورا بلند میشد. شکل بسیار سخیف شخصیت پرستی معمول شد و تاریخ معاصر افغانستان با  تره کی شروع و ختم میشد. امین، قوماندان سپیده دم انقلاب با مهارت زیاد این شیوه را پیش میبرد.

تمام روابط ما با وزارت سرحدات بود؛ وزیر سرحدات نظام الدین تهذیب و پرچمی بود. حین ملاقات  با خارجی ها، وی از من برای ترجمانی دعوت میکرد و حین ملاقات با سفیر امریکا دابس وسفیر پاکستان نیز وظیفه ترجمانی را من به عهده داشتم.

در این دوران، بمناسبت انقلاب در هر وزارت محافل دایر میشد و در محفل وزارت سرحدات از من و اجمل نیز دعوت شده بود. به نمایندگی از بیروی سیاسی وزیر مالیه عبدالکریم میثاق سخنران اصلی بود، اجمل ختک نیز قبل از ایراد بیانیه در مقابل فوتوی تره کی خم شد و ادای احترام کرد. اجمل چنان وانمود میکرد که از سابق خلقی بوده است. 

بعد از تعیینات در شورای انقلابی وشورا ی وزیران، من و اجمل صاحب غرض ابراز تبریکی نزد رهبران انقلاب رفتیم. از همه اولتر نزد نظام الدین تهذیب وزیر سرحدات رفتیم و در ضمن از نامبرده خواهش کردیم تا زمینه دیدار ما را با  تره کی و حفیظ الله امین مساعد سازد

بعداً در وزارت خارجه حفیظ الله را ملاقات کردیم. دقیق بخاطر نداریم که اجمل صاحب تنها برای دیدن تره کی صاحب رفت و یا زمینه دیدار مساعد نشد. دیدار سایرین را بخاطر ندارم.

ادامه دارد

¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨

 

بخش بیستم

آموزش پشتون زلمی و ما

در اردوی رئیس جمهور داودخان دو افسر گارد جمهوری که در آن وقت دگرمن بودند، تحت قوماندانی قوماندان گارد، ضیا مجید برای آموزش افراد پشتون زلمی توظیف شده بودند. یکی گل آقا نامداشت که  بعد از انقلاب ثور وآمدن قوای شوروی معاون شورای انقلابی شد و دیگری هدایت الله بود که در اثنای انقلاب ثور در قول اردوی جلال آباد وظیفه داشت و در شورش ضد حفیظ الله امین توسط رفقای خلقی کشته شد.

من، افراسیاب، سید مختار باچا، میا شاهین شاه و شیرمحمد نیز در تربیت نظامی زیر نظر گل آقا قرار داشتیم.  آموزش نظامی ما بتاریخ 6 ماه می 1975 شروع شد. در این روز درباره جنگهای گوریلایی و پارتیزانی بصورت تیوری و نظری معلومات داد شد. هفتم می بیرون شهر کابل، به کوه های  چهارآسیاب بالا شدیم. من بعد از مدت طولانی به کوه بالا میشدم و به همین جهت وضع صحی من ودیگران خراب شد. در این روز تنها طریقه انفجار دادن بواسطه آتش درس داده شد.

هشتم می، بواسطه فلیته ثانیه سوز، انفجارات گوناگون را تمرین کردیم. ساعت سه درس عملی ختم و سپس دروس نظری از جمله در بارۀ تاریخ افغانستان ادامه یافت.

نهم می، روز جمعه و رخصتی بود.

دهم می، طریقه انفجار بوسیله برق تدریس شد. همچنان ما ذریعه تفنگ 303 بور وکلاشینکوف که تازه آورده شده بود، نشان زنی کردیم. یازدهم و دوازدهم می، چگونگی پرتاب بم دستی، فیر راکت، موزاییل و هاوان را فرا گرفتیم. انفجار دادن به وسیله تایمر و پترول و همچنان آتش افروزی نیز جز آموزش بود. سیزدهم می آموزش عملی ختم و سپس دروس نظری بود.

محلات زیست ما در کابل

در کابل ما چندین منزل را تبدیل کردیم، نخست در جمال مینه در یک کوچه فرعی منزل داشتیم. در سال 1974 بر سرک عمومی دهمزنگ ـ کوته سنگی کوچیدیم. با زیاد شدن مهمانها به منزل بزرگتری در کارته سه و مقابل لیسه حبیبیه نقل مکان نمودیم.

بعد از اینکه من عروسی کردم  به امر کشتمند صاحب در بلاک 122میکرویون سوم که آنوقت بلاک آخری بود؛ صاحب آپارتمان شدم.

عقب این بلاک، ساحۀ زراعتی بود و از طرف شب همیشه فیرهای صورت میگرفت. برعلاوه در زینه همجوار آپارتمانم آصف طبله نواز و در زینۀ دیگر استاد سرآهنگ و در آپارتمان بالایی نیز دوستم میاگل جاجی با خانم روسی اش میزیستند. از اینکه داکتر نجیب میخواست برایش در انگلیسی بدهم، این آپارتمانم را با آپارتمان دیگری در پهلوی منزل خویش که در اختیار یک خلقی که جیلانی  نامداشت ومعاون وزارت ترانسپورت بود ، تبدیل کرد. با آمدن به این آپارتمان برای من سهولت های زیادی ایجاد شد، زیرا از یک طرف به منزل خسرخیلم نزدیک شدم [ جمعه خان صوفی با دختر سلیمان لایق ازدواج نموده که تفصیل آن در صفحات آینده ذکر میگردد.]و از  طرف دیگر چون که در این بلاک (104) مقامات حزبی و دولتی زندگی میکردند لذا امنیت آن کاملاً تأمین شده بود.

بخش چهارم انقلاب ثور و ما

پس منظر: حزب دموکراتیک خلق افغانستان بتاریخ اول جنوری 1365 ایجاد شد. منشی عمومی نورمحمد تره کی و رهبر دوم ببرک کارمل بود. نخستین اخبار حزب، خلق نامداشت. این حزب در سال 1967 به دو بخش تقسیم شد.  جناح تحت رهبری نورمحمد تره کی بنام خلق و جناح تحت رهبری ببرک کارمل بنام پرچم یاد میگردید. خلق و پرچم  دو پارچه یک حزب بود.

در جناح پرچم اشخاص نظیر استاد خیبر نیز بود که  میگفت قیام بر ضد حکومت داودخان، خیانت به مردم افغانستان است و زمانی که داودخان  حزبی را با عنوان غورزنگ ملی ایجاد کرد؛ وی طرفدار این بود که حزب پرچم در این حزب منحل شود و در حمایت از داودخان قرار گیرد. خلق از روز اول با حکومت داودخان مناسبات خوب نداشت.

با لغزیدن دولت داود به طرف راست ونزدیک شدن آن به ایران، کشورهای عربی وغرب؛ برای اتحاد شوروی نیز تشویش ایجاد شد و در درون دولت داود نیز کش ومکش در جریان بود. و جنگ مخفی شوروی و امریکا نیز ادامه داشت.  این وضع برای بقای حزب دموکراتیک خلق افغانستان نیز قابل تشویش بود.

در چنین وضع در ماه جولای 1977 هردو جناح حزب دوباره متحد شد. وحدت حزب تنها در بخش ملکی هردو جناح تحقق یافت وبخش نظامی آنها جدا باقی ماند. بخش نظامی جناح خلق را حفیظ الله امین و جناح نظامی پرچم را شخص محتاط و استاد فلسفه میراکبر خیبر وبعدها نوراحمد نور و عبدالوکیل رهبری میکردند. خلقی ها همیشه برعلیه خیبر اتهام وارد میکردند که وی وابسته به پولیس دولت است و پرچمی ها میگفتند که امین عنصر وابسته به سی آی ای است.

در چنین وضع چند قتل سیاسی صورت گرفت ووضع را بیشتر بحرانی ساخت. علی احمد خرم، وزیر پلان در دهن دروازه  وزارت کشته شد. قاتل وی مرجان، باشنده کندز و توسط امین به حزب خلق جذب شده بود، چنین شایع شد که نامبرده با گلبدین و حزب اسلامی رابطه داشت.

چندی بعد انعام گران پیلوت، در میکروریون پیشروی بلاکی ترور شد که ببرک کارمل نیز در آن  بلاک میزیست و پیلوت مقتول شباهت زیاد فزیکی با ببرک کارمل داشت. شایعه چنین بود که پیلوت مقتول با رئیس  شرکت هوایی آریانا نجیب که داماد وزیر دفاع حیدر رسولی بود؛ جنگ و در نتیجه به دستور او ترور شده بود. مگر ما می فهمیدیم که هدف قاتل، ببرک کارمل بود.

در این وقت جنرال میراحمد شاه از شیعه های گردیز، برای سقوط دولت داود دسیسه را ترتیب داده بود؛ اطلاع این دسیسه و لیست شاملین آن توسط صاحب منصب جوان اسلم وطنجار که خودش نیز در جمله مدسسین شامل بود برای اجمل صاحب داده شد و وموصوف آنرا برای من داد و آنرا به عضو رابط شوروی سپردم.

در یکی از ملاقات ها، شخص رابط با سفارت شوروی از من سوال کرد که در ارگ جمهوری افسران قابل اعتماد را معرفت دارید؛ من نام عبدالحق که شاید آنوقت دگرمن بوده باشد، ذکر کردم.  در ملاقات بعدی برایم گفت که بر عبدالحق اعتماد ننماید زیرا او وابسته به خانوادۀ  حاکم (محمدزایی) است. زمانی که انقلاب  از جانب خلقی ها صورت گرفت، من شک نمودم چرا شوروی ها بر نظامیان پرچمی اعتماد نداشتند.

این وضع در اوایل سال 1977 بود. احتمالاً در فبروری 1978 یک افسر خلقی دوست ما بنام نیازمحمد مومند، که داکتر بود از معاینه خانه اش از شهر گردیز به بهانۀ دیدن مریض به جدران برده شد و در آنجا وی قتل رسید.

اینگونه ترورها ادامه داشت و در کابینه داودخان نیز کش وگیر موجود بود. جنگ مخفی امریکا و شوروی نیز ادامه داشت. حکومت داودخان دو کارمند سفارت شوروی را به حیث افراد نامطلوب از کشور اخراج کرده بود و دو دپلومات امریکایی نیز از افغانستان جواب داده شد. از طرف دیگر حزب متحد گردیده وفعالیت آن بیشتر شده بود. اخوانی ها نیز فعال شده بودند.

در چنین وضع بحرانی بتاریخ هفت اپریل 1978 یک رهبر قوی حزبی که به همراه عبدالقدوس غوربندی از منزل او بطرف محل زیست خوش در میکرویون روان بود، در تاریکی شام در جوار مطبعه دولتی ترور شد.

ادامه دارد

 

+++++++++++++++++++++++++++++

بخش نزدهم

در صحبتهای دوست هندی، تشویش های فراوانی وجود دارد از جمله:

1. هند در تشویش است واز افغانستان میخواهد به اقدامات رادیکال دست زند، زیرا اکنون فرصت مساعدی برای آن است.

2. برای ما تشویش خلق مینماید، برای اینکه هندوستان هیچگاهی چنین برداشت ننموده است که پشتونستان و بلوچستان جدا از هند باشد. لذا میخواهند ما را مایوس ساخته و موقف و مفکوره  هند را تحمیل نماید.

3. ویا هم اینکه هند واقعاً درک نموده که  افغانستان در راه غلط گام میگذارد. موضعگیری وعمل افغانستان صحیح نیست و به آنچه وعده داده است، عمل کرده نمیتواند و مسئله پشتونستان صرف به بیانیه های وزارت خارجه خلاصه میشود.

12 مارچ 1975: بهگا صاحب به منزل آمده است. وظیفه مشخص برایم سپرد. نظر وی در مورد آن نامه که درباره ملاقات اجمل با  قنسل سیاسی سفارت امریکا، فرستاده شده بود، این است که آن ملاقات سطحی و دقیقاً سنجیده نشده بود. اما بعد از اینکه این اطلاع به سی آی ای رسید و در صدد تماس با جنبش ما شدند، وی نامه نوشت و آمادگی خودرا برای ملاقات در هر زمان ابراز داشت.

18 مارچ 1975: در مورد مرگ شیرپاو فدراسیون محصلین پشتون جزوه را با این عنوان نشر نمود : (قاتل سیاسی کیست؟). من جهت تکثیر آنرا به سفارت هند بردم و به تاریخ 23  مارچ به تعداد 2000 شماره گستتنر شده را به میکروریون آوردم تا به پیشاور انتقال داده شود. در این نشریه، ما مسئولیت قتل شیرپاو را به دوش بوتو انداخته بودیم.

4 اپریل 1975: امروز در ظرف هفت ساعت، نامه اجمل را عنوانی اعضای کانگرس امریکا تایپ کردم.

7 اپریل 1975: با بزرگ (عضو رابط سفارت هند)، ملاقات کردم. صحبت های صورت گرفت و دستور اخذ کردم.

13 اپریل : کتابی را که ما توسط داکتر خورشید عالم در انگلستان چاپ کرده ایم، توسط دوستان هندی فرستاده شده است.   عنوان این کتاب "مرمی، به جواب مرمی" و به زبان انگلیسی است. 80 جلد آنرا از بهگا صاحب گرفتم و نامه  اجمل صاحب عنوانی اعضای کانگرس امریکا و ملل متحد به آتشه مطبوعاتی سفارت بدراج سپردم. این نامه ها توسط وزارت خارجه (افغانستان) تکثیر و سپس به امضای اجمل رسیده است.

ملاقات های من با بزرگ [کارمند سفارت هند]  هرماه دو، سه و یا چهار بار صورت میگرفت. گاهی به منزل ما می آمد و مستقیماً با اجمل صاحب ملاقات مینمود و من همه مطالب را ثبت ننموده ام و یا  مطالب ثبت شده از نزدم مفقود شده است.

در هندوستان بحران است، صدراعظم اندیراگاندی حالت اضطرار اعلان نموده است، من بتاریخ 28جون به سفارت رفتم تا مراتب تأثر خودرا ابراز دارم.  شام خودش به منزل ما آمد.

30 جون : سید مختار باچا، بیانیه تائیدی ولی خان و نشریه مزدورکسان را فرستاده است. بیانیه ولی خان را به دوست هندی دادم تا بصورت عاجل چند کاپی آنرا تایپ نماید.

21 جولای: امروز برایم تلفون کرد؛ به منزلش رفتم. دعوتنامه را غرض اشتراک در محفل هنری هنرمندان هندی برایم داد. من دفاعیه های غوث بخش بزنجو و جام ساقی در ستره محکمه را برایش دادم.

اول اگست 1975: بهگا صاحب تبدیل شده و روندۀ ترینداد است. به عوض وی ملهوتره آمده است. هردو از طرف شب به منزل ما آمدند و  نان را با ما خوردند وگپ وشپ داشتیم.

7 اگست: بهگا وملهوتره به منزل ما آمدند. آنها هربار چای دارجلینگ ونوشیدنی ها را با خود می آوردند.

15 اگست:  بر علیه شیخ مجیب، از جانب اردو وپولیس کودتای ارتجاعی صورت گرفته است. ما زیاد متأثر شدیم. شیخ مجیب الرحمن و صدراعظم منصورعلی خان هردو با اعضای خانواده خویش به قتل رسیده اند. مشتاق احمد رئیس جمهور اعلان و کابینۀ ده عضوی را تشکیل داده است. شیخ مجیب در فرید پور به خاک سپرده شد.

18 اگست: بزرگ، به خانه آمد و با اجمل صاحب دو به دو صحبت کرد.

26 اگست: جزوه با عنوان "بنگله دیش در سند" مربوط محاذ سند آزاد را گرفتم.

7 سپتمبر: نزد بزرگ رفتم، وعده کرد فردا بیاید.

9 سپتمبر: بزرگ به خانه آمد؛ بیانیه روز پشتونستان وابلاغیه های احزاب خلق وپرچم را مطالبه کرد.

8 نومبر: مطلبی را در مورد رهایی باچاخان و اجازه  بمنظور تداوی به کشور دیگر که توسط اجمل صاحب نوشته شده بود ترجمه و تایپ کردم. تصمیم داریم تا آنرا به زبانهای پشتو، اردو و انگلیسی به تیراژ زیاد چاپ کنیم و آنرا در صوبه، بلوچستان و سایر کشورها پخش نماییم تا یک جنبش بین المللی را ایجاد و توجه جهانیان را در مورد جلب و پاکستان را تحت فشار قرار دهیم. روز دیگر این جزوه را به وحید عبدالله معین سیاسی وزارت خارجه بردم. یک کاپی آنرا به دوست هندی سپردم. وی گفت نماینده خاص اندراگاندی محمد یونس آمده است و میخواهد با اجمل صاحب ببیند.  ( بعداً یونس جلال آباد رفت و با قوماندان هدایت الله ملاقات و پیشنهاد کرد که هند آماده است تا آن اسلحه که در جنگ بنگله دیش از اردوی پاکستان به غنیمت گرفته شده به پشتون زلمی بدهد. مشکل این جا است که دولت افغانستان اجازه نمیدهد و بدون کمک جانب افغانی انتقال دادن آن به پاکستان ممکن نیست.)

جزوه ذکر شده را وزارت خارجه تکثیر و بتاریخ 18 نومبر آنرا گرفتم و تعدادی زیاد آنرا به هند فرستادم.

10 فبروری 1977: متن ترجمه شده نامۀ باز (ولی خان) را غرض اطلاع به بزرگ دادم. (این نامه بسیار مهم بود و من آنرا ثبت نکرده ام. در دفتر اجمل خواهد بود. در آن زمان وسیله فوتوکاپی موجود نبود)

تا این وقت، من معلومات ها را ثبت کرده بودم.  مطالبی مهمی از نزدم باقی مانده است. اطلاعات بعد از این تاریخ از نزدم مفقود شده است. البته دید ووادید وداد وگرفت بین ما ادامه داشت. به گمان من، آنها علاوه بر چینل ما با بلوچها نیز دیدووادید و تبادله اطلاعات داشتند. بلوچها نیز آنقدر ساده نبودند که تمام تخمهای خودرا در سبد ما بگذارند. البته تکیه گاه آن ما بودیم.

ذکر این مطلب ضرور است که در دفتر مرکزی ما، نوشتن تمام نامه ها مربوط با ولی خان ونسیم بی بی توسط قلم مخصوص که از جانب دوستان هندی تهیه شده بود صورت میگرفت. طوری که متن توسط قلم مخصوص نخست نوشته وغیر قابل دید میشد و سپس بر روی آن مطالب عادی و پیش پا افتاده تحریر میگردید.

ادامه دارد

 

 

++++++++++++++++++++++++++

 

بخش هجدهم

بعد از مرحله دوم، اوسادچی سرمشاور ببرک کارمل شد و در بهبود مناسبات اجمل ختک با ببرک کارمل که بر وی قهر و از وی آزرده بود؛ نقش مهم بازی کرد. بعد از این بوریس واسیلوویچ که در پاکستان بود، عضو رابط من با سفارت شوروی شد و تا آخر حکومت داکتر نجیب از طریق او رابطه  من برقرار بود. وی شخصاً تمام رهبران را می شناخت و در تأمین روابط بسیار آزاد بود.

در دوران ببرک کارمل و موجودیت مشاورین شوروی در ادارات دولتی، روابط من شکلی بود. تمام معلومات واطلاعات در مورد سیاست وپالیسی پاکستان توسط خاد و ک گ ب جمع آوری میشد و چندان ارزش و اهمیتی برای من باقی نمانده بود. طی سالهای 1974 ـ 1989 من از طریق هفت  نفر که در جمله یک آذربایجانی نیز بود با روس ها رابطه داشتم.

در رابطه تلاشهای مقامات شوروی برای بقای انقلاب افغانستان این مطلب قابل ذکر است که آنها در سه جهت تلاش داشتند: نخست سعی مینمودند با امکانات ووسایل دست داشته بر عناصر ضد انقلاب پیروز شوند، از طرف دیگر در نظر داشتند تا در مورد پاکستان سیاست تعرضی را در پیش گیرند و راه سوم این بود که با تضمین امنیت پاکستان، آنرا از مداخله در امور داخلی افغانستان منع نمایند.  در همین راستا بتاریخ 20 اکتوبر سال 1982 عضو رابط من با سفارت شوروی حین ملاقات ، سوالات آتی را مطرح ساخت و من به جواب آن پرداختم:

سوال: باالفرض هرگاه افغانستان خط دیورند را به رسمیت بشناسد، پیامد آن چه خواهد بود؟

جواب: هرگاه چنین اقدام سبب استحکام انقلاب گردد، کار نیک است. ما وطنپرست و انترناسیونالیست هستیم، و پیروزی انقلاب را، پیروزی خود میدانیم. هرگاه با این اقدام، موفقیتی حاصل نشود، تاوان آن بیشتر خواهد بود. این مسئله ساده نیست و در نتیجۀ آن  مسائل زیادی خلق میگردد؛ از جمله مسئله قبایل.

سوال:  موقف ولی خان در باره چه خواهد بود؟

جواب: به برداشت من، وی آزرده خواهد شد. آنها نمی خواهند که خط دیورند به رسمیت شناخته شود ودر مجموع سبب آزردگی پشتون ها میگردد (ممکن جواب من دقیق نباشد.)

سوال: شما میگویید که سبب آزردگی عمومی پشتون ها خواهد شد؛ پس راه استحکام انقلاب چه خواهد بود؟

جواب:  موضوع مهم استحکام انقلاب است و در مورد ضرورت به توازن است. هرگاه هرچه زودتر مسئله انقلاب حل گردد،  سپس میتوان به مسائل دیگر رسیدگی کرد. در نظر باید داشت که وضع پاکستان نیز در مورد تأثیر گذار است؛ هرگاه ملیت های پاکستان تحت ستم قرار داشته باشند، احتمال دارد فردا بلوچها به پا خیزند و سبب تجزیه پاکستان شوند. در اینصورت پشتونها چه خواهند کرد؟ هرگاه ملیت های پاکستان راضی و با هند وافغانستان مناسبات خوب داشته باشند، کار بسیار خوبی خواهد بود. ولی چگونه امریکا حاضر خواهد شد تا این وضع را تحمل کند؟

هندوستان و ما

روابط نیپ [ نشنل عوامی پارتی] با هند طبعی بود. زیرا هند کشور سیکولر بود و نیپ نیز چنین یک حزب بود. نیپ حامی سیاست خارجی غیر منسلک و بیطرف بود و سیاست خارجی هند نیز براین اصول استوار بود.  نیپ مخالف هرگونه پیمانهای نظامی با غرب بود وهند نیز سیاست مستقل خودرا در مورد داشت. نیپ با تمام جنبش ها و احزاب مترقی ومخالف استعمار روابط داشت وهند نیز  در عمل  چنین سیاست را پیاده میکرد. نیپ بر مناسبات دوستانه با تمام کشورهای همسایه از جمله هند تأکید میکرد.

علاوه بر تمام اینها، نشنل عوامی پارتی توسط عبدالولی خان فرزند باچا خان ملقب به گاندی سرحد رهبری میشد و این حزب در بین پشتون ها ادامه دهندۀ حزب ملی کانگرس هند شناخته میشد. باچاخان و وولیخان با تمام حکومتهای هند وبطور اخص با حکومت های کانگرس روابط شخصی وخانوادگی داشتند و دادوگرفت بین آنها مطلب پت و پنهان نبود.

ما نیز که دوست هندوستان بودیم و برضد دشمن مشترک، پاکستان میجنگیدیم و در افغانستان مقیم بودیم از همه اولتر دست کمک را به  هند دراز کردیم وهندوستان نیز مانند همیشه آغوش خودرا  در مقابل ما گشود.

کمک های مالی بزرگ از طریق اجمل صورت میگرفت ومن خودرا در آن دخیل نمیکردم. اما چیزی که عیان است؛ چه حاجت به بیان است، برای ما غرض مصارف خانه هرماه مبلغ سیزده هزار افغانی کمک میشد. برعلاوه در امور تایپ، چاپ، تکثیر و فرستادن آن نیز با کمک میکردند.

در امور سیاسی نیز بین ما تبادله افکار صورت میگرفت و سوال و جواب های مطرح میشد. در آن زمان اداره  اطلاعاتی هند RAW   (RESEACH ANALYSIS WING) را کسی نمی شناخت. اما نماینده مخصوص آن  که در چوکات سفارت هند وظیفه داشت؛ با ما در تماس بود.

اولین کارمند سفارت هند که من با او رابطه داشتم ایل بهگاS.L.BAHAGA  نام داشت   که سپس با ترینداد تعویض شد. و به عوض آن ملهوتره آمد که برادر ژورنالیست مشهور ایندر ملهوتره بود. بعداً شخصی دیگری آمد که اسمش را فراموش کرده ام.. بعد از انقلاب ثور و آمدن شوروی ها تسلسل رابطه من درهم وبرهم شد و با هر سفیر در تماس بودم و این تنها یک رابطه دوستانه و سفارتی بود. البته تماس و رابطه اجمل صاحب کمافی السابق ادامه داشت. آنچه در مورد این ارتباطات در یادداشت هایم باقیمانده، اینجا مینویسم.

26 جنوری 1975: اجمل ختک بمنظور ملاقات به منزل سفیر هند رفت.

15 فبروری: من غرض ملاقات با بهگا به سفارت هند رفتم. نامۀ اجمل صاحب عنوانی سرمنشی ملل متحد که توسط من ترجمه شده بود و همچنان نامۀ به آدرس پروفیسور گامریج  استاد پوهنتون آکسفورد که بر اقدامات ضد حقوق بشری  ولشکر کشی بوتو در  بلوچستان انتقاد نموده بود؛ تسلیم نمودم. همچنان پیام که از جانب قوماندان محاذ انقلابی جمهوری نوشته شده بود؛ غرض تکثیر با خود برده بودم.

19 فبروری 1975: از صحبتهای بهگا چنین معلوم میشد که حکومت افغان در تصامیم و وعده های خود صادق نیست. وی میگوید:

  1. در افغانستان مظاهرات ضد پاکستانی نباید منع می شد؛ برعکس باید برای مردم اجازه داده میشد تا نفرت خودرا بر علیه پاکستان ابراز میداشتند.
  2. افغانها خود توان جنگ و مقابله را ندارند؛ نشود که این کمک های ناچیز را نیز قطع نمایند.
  3. آنها از اقدامات عملی خود در داخل پاکستان انکار مینمایند.
  4. ایران تلاش دارد تا آنها را به جهت بی طرفی بکشاند ورفت و آمد بین آنها این شک را تقویه میسازد.
  5. بدانگونه که آنها جنبش را پیش میبرند، به نتیجه نمیرسد.
  6.  احتمال دارد بوتو به اشاره امریکا چنین اقدامی کرده باشد.
  7. اتحاد شوروی نمیخواهد که در اینجا بی ثباتی بوجود آید. برای آنها گفته اند که باید از صبر وحوصله کار گرفت.
  8. تشویش وجود دارد که در صورت جنگ، قبایل افغانستان به طرفداری پاکستان عمل کنند.
  9. شما دارای چنان توانایی سیاسی نیستید که با استفاده از آن بر افغانستان فشار وارد نمایید.  احتمال دارد فردا افغان ها از اقدامات خود منکر وکمک ها را برای شما قطع نماید و برای جهان توضیح دهند که پشتون ها و بلوچها، فعالیتهای خویشرا را قطع کرده اند و ما در آن دخیل نبودیم.
  10. در موقف افغانستان تغییر رونما شده است؛ طوری که در اوایل جمهوریت پشتونستان را جز خاک خود و معاهده دیورند را  معاهده نابرابر میدانستند. حال میگویند که این مسئله مربوط رهبران پشتون و بلوچ است؛ هرگاه آنها راضی شوند، این مورد تایید افغانستان قرار خواهد گرفت. از این شیوه میتوان نتیجه گیری کرد که افغانستان خواستار تعیین حق خودارادیت برای پشتونستان بر اساس ریفراندم است.

بهگا صاحب میگوید که در آنجا حال نیپ از مردم نمایندگی نمیکند و درصورت پیروزی بوتو در انتخابات، میتواند اعلان نماید که ما با نمایندگان منتخب پشتون ها وبلوچ ها به تفاهم رسیدیم و آنان موقف افغانستان را رد مینمایند.

دیگر اینکه در رفراندوم پشتونها با افغانستان یکجا نمیشوند، احتمال دارد یا خواستار ایجاد پشتونستان مستقل شوند و یا با پاکستان ملحق شوند. موقف افغانستان در مورد بسیار ضعیف معلوم میشود. سخن دیگر این است که آنها از پشتونهای آنطرف سرحد در هراس اند زیرا از هر جهت ترقی یافته اند و خطری را برای منافع آنها ایجاد خواهد کرد.

آنها به قیمت حمایت وکمک به پشتونستان، خطری را برای افغانستان تحمل نمیکنند و آنها به سهولت از موضع خود عقب نشینی میکنند.

 ادامه دارد

 

 ++++++++++++++++

 

تذکر کوتاه:

پیامهای را دریافت داشتم با سوال های گوناگون، از جمله انگیزه برای برگردان این "سریال" از پشتو به دری؛ فعلاً می نویسم که در این مقطع، تنها برگردان کنندۀ مطلب هستم. برداشت خویشرا از این "سریال" در ختم برگردان خواهم نوشت.

***

بخش هفدهم   

6 نومبر 1976: ملاقات عاجل و فوق العاده. اطلاع ولست شاملین کودتای به سرکردگی میراحمد شاه که توسط جکړن اسلم (اسلم وطنجار) کشف وخودش نیز در ظاهر امر با آنها شامل بود؛ سپرده شد. این دسیسه بعداً بتاریخ 29/30 نومبر از جانب حکومت کشف و میر احمدشاه و همراهانش گرفتار گردیدند. خبر موضوع بعداٌ بتاریخ سوم دسمبر 1976 نشر شد. [سید میراحمدشاه ، قبلاً رئیس توپچی وزارت دفاع، به اتهام کودتا به 20 سال حبس محکوم و در زمان فرمانروایی حفیظ الله امین در ماه سرطان 1358 مانند هزاران تن دیگر به شهادت رسید. م]

17 نومبر 1976:  اطلاعات به شکل تحریری سپرده شد. اینجا رکود وانجماد حاکم است. میخواهند بدانند که ما در اردو، پولیس و استخبارات اشخاص قابل اعتماد را میشناسیم و یاخیر. همچنان اگر در گارد جمهوری شخص اعتماد را معرفت داریم، برای آنها معرفی نماییم. من نام عبدالحق علومی آمر کشف را دادم.

آنها علاقمند هستند بدانند که مسئله ما چگونه خواهد شد؟ آنها میگویند بهتر است اجمل صاحب به چکسلواکیا برود. آنها در مورد رفتن او به لندن مشوره نمیدهند.

8 دسمبر 1976: در مورد دسیسه میراحمدشاه صحبت صورت گرفت. نسیم بی بی، نامه گیله آمیز برای رئیس جمهور داودخان ارسال کرده است.

در مورد رفتن اجمل صاحب به لندن، آنها تشویش دارند که مبادا بعد از رفتن از جانب حکومت به بهانه علاج و یا طور دیگری او را همانجا نگهدارند. به همین جهت آنها در مورد رفتن به لندن مشوره نمیدهند و اگر رونده است بهتر است به چکسلواکیا برود.

در مورد علومی صاحب  نظر آنها چنین است از اینکه وی به خاندان حاکم محمدزایی تعلق دارد؛ لذا نمیتوان بر وی اعتماد کرد. (قابل ذکر است که یکبار علومی صاحب از گارد تبدیل اما بنابر بعضی ملحوظات دوباره به وظیفه قبلی باقیماند.)

15 دسمبر 1976: ملاقات عاجل بر اساس  رابطه تلفونی. در مورد اطلاعات اسلم خان (وطن جار) بسیار خوشحال شدند. میگویند که هرگاه مسئله رفتن اجمل به خارج مطرح باشد و من نیز باید با او بروم، بهتر است تا من از رفتن انکار ومنصرف شوم. من گفتم که چنین امکان ندارد.

22 دسمبر 1976: اطلاعات. معلوم شده که از جانب رهبران نیپ به منبع قابل اعتماد حکومت گفته است که تلاشهای کنونی برعلیه داودخان به این جهت صورت میگیرد ، چون داودخان روندۀ مسکو است لذا قبل از رفتن به مسکو باید حاکمیت او ختم گردد و یا اینکه بالایش فشار وارد شود تا با رهبران شوروی معاهدۀ را عقد ننماید. چنین فعالیت ها پس از برگشت او نیز باید ادامه یابد تا سبب سرنگونی او شود و یا مجبور به سمتگیری در جهت دیگری گردد.

12 جنوری 1977: سوالهای مطرح شده: 

ـ در لویه جرگه دعوت شده، چی واقع خواهد شد؟

ـ انتخاب نمایندگان برای جرگه چگونه خواهد بود؟

ـ کی ها و تحت کدام شرایط اعضای جرگه را انتخاب میکنند؟

ـ در لویه جرگه کدام تصامیم صورت خواهد گرفت؟

ـ چی توقعات از آن وجود دارد؟

ـ تحقیقات کودتا چگونه جریان دارد؟

26 جنوری 1977: تبادله معلومات صورت گرفت و  درمورد بحث شد.

بعد از این تاریخ من جریان ملاقات ها را ثبت نکرده ام و یا از نزدم مفقود شده است. من مطالب را از حافظه خویش مینویسم. این روزهای بود که وضع بسیار بحرانی بود. در تیاتر سیاسی افغانستان، بین طرفداران شوروی و امریکا مقابله روان بود.

ملاقات های ما به شکل بیش از حد مخفی صورت میگرفت. درمورد یک مطالب من باید اعتراف نمایم که ما از صدق دل با شوروی کمک میکردیم. چنانچه ما بنابر دستور شوروی ها، برای لویی دوپری مورخ و انترپولوجیست امریکایی که همیشه نزد ما می آمد و با اجمل صاحب وحتی با من تبادل افکار مینمود، وسیله ضبط صوت را گذاشتیم وتحلیل ها وبرداشت های او را بر اساس سوالهای را که  شوروی ها داده بودند، ثبت و در اختیار آنها قرار دادم. [بی شک و شبه میتوان گفت که این نوع ثبت نمودن بدون بی خبری دوپری و بصورت مخفی صورت گرفته است. مترجم]  لویی دوپری مدت بیست ـ بیست وپنج سال در افغانستان بودوباش داشت و به پاکستان نیز در رفت وآمد بود و با اعضای حکومت هردو کشور دید و وادیدهای داشت وشوری ها بر او مظنون بودند که کارمند سی آی ای است. 

باردیگر در نتیجه مانورها ونیرنگهای خاص امریکایی ها، حکومت افغانستان دو دپلومات روسی را به حیث افراد نامطلوب اعلان و طور مخفی از افغانستان اخراج کرد. به جواب آن شوروی ها تلاش کردند تا دو امریکایی نیز اخراج شوند. در این راستا برای من وظیفه دادند تا از طریق تلفونهای روی سرک برای آنها تلفون و بگویم که دولت افغانستان از فعالیت های مخفی آنها آگاه است. نام یکی از آنها آرمز ستوتنز بود و اسم شخص دوم فراموشم شده است.

در این زمان  شوروی ها تلاش داشتند تا وحدت پرچم و خلق تأمین گردد و ما نیز در این پروسه سهیم بودیم. وحدت حزب هنگامۀ بزرگی برپا کرد و دولت داودخان را وارخطا ساخت وسبب تحریک نیروهای راستی نیز شد.

جولای 1977:  ضیاءالحق در نتیجه کودتا به قدرت رسید. عفو عمومی را اعلان کرد واعضای پشتون زلمی به سرعت آزاد شدند. من بتاریخ 77/ 10/ 16ملاقاتی را ثبت کرده ام که  در آن رفقای شوروی از من پرسیده بودند که آیا در پاکستان احتمال کودتای دیگری وجود دارد؟ فرضاً اگر بوتو رها گردد، چه تغییری بوجود خواهد آمد؟ سفری را که ضیاءالحق بتاریخ77/10/10 به کابل انجام داده بکدام منظور بوده است؟ جریان صحبت ها بین داودخان و ضیاءالحق در مورد چه بود؟ هدف سفرهای ضیاءالحق به کشور های عربی، ایران، امارات متحده و مخصوصاً افغانستان چه بوده است؟ قوای مسلح حامی  ضیاء است و یا با او در مخالفت است؟ قشر پایینی اردو چی موضعگیری دارد؟ آیا احتمال رهایی ولی خان وجود دارد؟  رفتن وی به ایران، بعد از سفر افغانستان چه مفهوم دارد؟  وضع افغانستان چگونه است؟ آیا فعالیتهای ضد دولتی صورت میگیرد یانه؟

سوالهای بالایی را برای من مطرح ساخت و من مطابق معلومات، فهم و تجربه خود برای آن جواب دادم.

ما جوانان را بعد از عفو عمومی وتفاهم با رهبری نیپ [نشنل عوامی پارتی] رخصت کردیم... من هم کتابها و لوازم شخصی خودرا فرستادم و تاریخ رفتن خویش را به ولی خان اطلاع دادم. با وجود تشویق و ترغیب بیش از حد اجمل صاحب، من بازهم بر رفتن خویش پا فشاری میکردم. عضو رابط شوروی نیز ناراض بود. سرانجام  شخصیت مهم در سفارت شوروی بنام ویلیور گابریلویچ اودسادچی که بعدها سرمشاور رئیس جمهور ببرک کارمل شد از من خواهش کرد تا بر اثر تقاضای کمیته مرکزی حزب کمونست اتحاد شوروی از رفتن به پاکستان منصرف شوم، زیرا خطرات زیاد مرا تهدید مینماید و موجودیت من برای  آنها ضرورت است.  من مجبوراً در اثر اصرار کمیته مرکزی از رفتن منصرف شدم. حال فکر میکنم که در عقب این اصرار اجمل ختک نیز نقش داشت.

در این زمان انقلاب صورت گرفت، وضع دگرگون شد و امید های تازه پدیدار گردید. بعد از انقلاب رابطه زیاد من با اوسادچی بود. نامبرده بیشتر در مورد افغانستان، انقلاب ومشکلات انقلاب، انشعاب پرچم وخلق با من صحبت میکرد. در اوایل برداشت آنها این بود که چون امین پشتون است و علت تندروی وی ناشی از این امر است و آنها از جهت مثبت آنرا ارزیابی میکردند؛ مگر به تدریج این برخورد تغییر نمود. آنها بعضی مطالبی را با من مطرح میکردند که حتی از شریک ساختن آن با اجمل خودداری میکردند و دیدن با او دشوار نیز بود. از طرف دیگر اجمل تقریباً خلقی شده بود. او پا فشاری میکرد که من دورتر از اطراف خانه نروم، در روابط خود محتاط باشم، زیرا وضع درهم و برهم بود. از من سوال میکرد که چگونه باردیگر وحدت در حزب تأمین شود.

بعد از اینکه فشار آنها در مورد تأمین وحدت نتیجه نداد، واسیلی بیلاک شخصیت برجسته، تیوریسن و عضو بیروی سیاسی حزب کمونست چکسلواکیا ر برگزیدند تا بر تره کی و امین فشار وارد نماید. در مورد خواستار نظر من شدند و من گفتم که حال بیلاک هم کمک کرده نمیتواند و نتیجه نیز چنین بود.

تا مرحله دوم انقلاب بازهم  دید ووادید  من مخفی بود. تنها بعد از آمدن قوای شوروی، روابط من با آنها [سفارت شوروی] علنی شد.

 

 

بخش های قبلی 

 


بالا

صفحة دری
* بازگشت