ــــ

فقر شخصیت و رها شدن
در گذرگه ای باد ها

 

برگرفته شده از سايت آزادی

نويسنده :صديق راهي

طوريکه در ياد داشت قبلي خويش به شما وعده سپرده بودم که بر نوشته هاي خانم بهأ در بخش هاي آينده صحبت ها و ارزيابي هاي فشرده ولي مستند خواهم داشت، اينک مشخصاً ميپردازم به بخش هاي مختلف آن که در وجود دروغها، دشنام ها، تهمت ها، ريا کاري ها و ياوه سرايي ها شکل گرفته و در سيماي کتاب «رها در باد» نشر يافته است .

من که مدت بيست و چهار سال زنده گي خويشرا به خاطر يک اشتباه دوران پُر از احساسات گونۀ جواني در کنار وي به صفت همسرش گذراندم و با رعايت کامل سنت هاي فرهنگي جامعه و مردمم، با حفظ شؤنات و ارزش هاي گرانقدر اجتماعي و سياسي که در محيط آن دوران حاکم بود، به حکم اجبار به حيث همسر با وفايش زيستم، ولي با درد و اندوه بي پايان بايد گفت که من کاملاً به بيراهه رفته بودم، با تمام پايداري و استواري آنطوريکه عرف ها و سنن ديرينۀ مروج وطنم اجازه ميداد، با کمال شکيبايي و حوصله مندي در کنار يک خانم که به ازهم پاشيدگي و انحطاط رواني يا
psychological impaired و psychological trauma يا زخم هاي رواني مبتلا ميباشد، ره زنده گي به پيش بردم .

با تأسف تمام بايد گفت که به خاطرهمان اشتباه اوليه ام، همۀ ثقلت بار رنجها و عذاب هاي عقده هاي روحي و رواني وي را براي مدت طولاني، من و فرزندانم مشترکاً در فضاي تهديد ها، رنج هاي جانکاه روان برانداز بدوش کشيديم و هنوز که هنوزاست، از شر گزند هاي زهر آگين اش رهايي نداريم. خانم بهأ نمي پذيرد که مريض است و داراي روان بيمار است؛ اشک ميريزد و واويلا برپا ميکند که آي مردم جهان، چرا مرا به حيث موجود نابغه و بانوي نخبۀ دوران نمي پذيريد؟ چرا در پاي همه گفته ها و تافته هاي بافته شده اي مبتذلم که تراوش ذهن و روانم است، صحه گذاري نمي کنيد؟

و به همين منوال چرا هاي دگر را مطرح ميکند و بعداً خود را حق ميدهد که براي حق به جانب بودن خودش، بار ملامت و سرزنش را بر دوش ديگران گذاشته و بگويد که اين ديگرانند که شخصيت شخيص و گرانمايۀ؟! مرا درک نميکنند. اينست نمونۀ از خود شيفتگي ها و خود پرستي هايي يک خانم مريض رواني، جاهل و دروغ پرداز بي آزرم و بي همه چيز که به فقر شخصيت سالم مبتلا است و در همکاري با تيم قلاش و دغل کارش، در هفت صد وهفتاد و شش صفحه طومار از دروغ، تقلب و تدليس را سرهم بندي کرده و مي خواهد همه حقايق را وارونه جلو داده و با داستان سرايي هايي بازاري و اراجيف، بدون منطق و تهي از استدلال و دلايل مستند و به اثبات رسيده، آنرا بر افکار عامه بقبولاند.

او همچنان مي طلبد تا جفنگيات واهي و بي انديشه اي ويرا که هيچ گونه اثر از رسايي و توانايي ژرف انديشانۀ علمي در آن ديده نمي شود و برمبناي نظر داشتهاي معين گروهک ها و افراد کوچک بين سبک انديشه تنظيم، انشأ و به دست نشر سپرده شده است، مورد قبول واقع شود، تا اگرتوانسته باشد فضا و جو حاکم در حلقات سياسي وطنپرستان کشور ما را، هنوز هم به سوي چند رنگي و چند سويي بکشاند و با تخريب و ترور شخصيت فرزندان فرهيخته و مورد احترام و پذيرش حلقات و اقشار مختلف توده هاي مردم؛ ايشانرا در باتلاق خرفت انحرافات انديشوي که خود شان گور رفته است، غرق نمايد و با بذر تخم نفاق نگذارد تا به حيث نيروي رستگار و برومند آيندۀ وطن مان، تبارز نمايد.

من بر خود واجب و لازم ميدانم که درين برهۀ زمان، با تمام صداقت و راستي بازهم به جنگ تاريک انديشان بي آزرم به پا خيزم و در گام اول با ارائه اي اسناد دقيق و روشن و غير قابل ترديد، به حلاجي شخصيت دروغين و متقلب نويسنده و مفکوره پرداز ريأ کار کتاب «رها در باد» را توضيح بدارم تا دگر کسي هرگز جرأت نکند که دست به قلب ماهيت کردن حوادث، قضايا و مسائل بزند.

من اينرا وظيفۀ خود ميدانم، براي اينکه هيچ کسي ويرا مانند من نديده است و هيچ کسي مانند من مدت طولاني با وي زيست نکرده است. اسناد و بررسي را که من ارائه ميدارم، نقطۀ پاياني خواهد بود بر زنده گي و شهرت ننگين سياسي اش، و ويرا درميان باد هايش رها خواهم کرد، تا به حيث ره گم کرده اي، طي طريقت کرده و در ميان باد هاي خفت و شرمساري، به هيچ و پوچ مبدل شود.



 

قسمت اول


 

دروغ ها از کجا مي آغازد؟

خانم بهأ در زندگينامۀ فشردۀ خويش که بر پشتي عقبي کتابش تحرير شده چنين مينويسد: « ثريا بهأ در سال 1954 در شهر کابل در يک خانوادۀ روشنفکر مبارز متولد شد.»

اولاً روي اين مطلب مختصراً روشني مياندازيم؛ اگر سال 1954 عيسوي را به سال هجري شمسي مبدل کنيم بايد621 سال را از سال عيسوي منفي نموده عدد حاصله سال هجري شمسي را بدست ميدهد. نظر به اين محاسبه سالگرد تولد خانم بهأ سال 1333 هجري شمسي را نشان ميدهد، همچنان وي در صفحۀ (36) کتابش چنين مينگارد:

«... در صنف دهم مکتب / مرگ آن دختر را به نام «در ژرفاي يک تراژيدي» به گونۀ داستان کوتاه نوشتم که در جريدۀ مکتب به نشر رسيد».

خانم بهأ درين هنگام بايد پانزده ساله بوده باشند که بوسيله داکتر سميع يار به محترمه دوکتورس اناهيتا راتبزاد بنيان گذار سازمان دموکراتيک زنان در سال 1348 معرفي ميشود ( نظر به نوشتۀ ديگرش تحت عنوان «از دژخيمان بيدادگر، تا فرار از جهنم کمونيسم» ويرا حيدر مسعود به محترمه دوکتورس اناهيتا معرفي کرده بود، نه سميع يار. اينهم دروغ ديگر.) که دگر درين هنگام عضو پارلمان افغانستان نبودند.

خانم بهأ مدعي است که وي درين موقع در صنف دهم مکتب مصروف آموزش بوده است، حالانکه در همين سال جناب شان در صنف اول پوهنځي اقتصاد تشريف داشتند و در همان زمستان در تظاهرات ضد سپيرو اگنيو معاون رئيس جمهور آنوقت امريکا اشتراک داشته که از پوهنتون کابل براه افتيده بود و خانم بهأ با پرتاب پوست هاي کيله و تخم هاي گنديده، مساعي جميله به عمل آورده بودند.

سوال خلق ميشود که چگونه ميتواند وي در عين زمان در صنف دهم مکتب بوده باشد و هم در صنف اول پوهنځي اقتصاد؟

اينست دروغ شاخدار، دختري پانزده سالۀ که هنوز به سن کافي و لازم بلوغ نرسيده بود، اما در تظاهرات و اجتماعات سياسي اشتراک ميورزيد و فعالانه عمل ميکرد. سوال خلق ميگردد آيا واقعاً وي پانزده ساله بود؟ جواب قطعاً منفي است. وي در آنموقع از سن و سال پخته برخوردار بود و با شعور کامل به حيث عضو حزب دموکراتيک خلق افغانستان (جناح پرچمداران) به عمل سياسي دست ميزد.

لازم به ياد آوريست وقتيکه من در سال 1350 به صفت محصل به پوهنځي حقوق وعلوم سياسي داخل شدم، خانم بهأ در صنف سوم پوهنځئ اقتصاد مصروف فراگيري دروس بودند و ايشان بحيث نمايندۀ صنف خويش به اتحاديۀ محصلان انتخاب گرديده بودند و من به نمايندگي صنف اول پوهنځي حقوق وعلوم سياسي به اتحاديه محصلان انتخاب شده بودم.

حال ببينيم که دگر چه دروغهاي درکار است؛ اگر خانم بهأ در سال 1348 در صنف دهم بوده باشد، بايد بعد از سپري شدن دو سال ديگر، سال 1351 به پوهنتون داخل شده و بعد از اکمال سه سال دگر در سال 1354 در صنف سوم پوهنځئ اقتصاد مصروف آموزش بوده باشند، حالانکه وي در سال 1350 در صنف سوم پوهنځي اقتصاد تشريف داشت و نمايندگي صنف خويشرا در اتحاديۀ محصلان به پيش ميبرد.

خوانندۀ گرامي مي بينيد که وي با وقاحت نا تمام دروغ ميگويد. از سال 1350 تا به سال 1354 فاصلۀ راه از کجا است تا به کجا!

وقتي خانم بهأ در چنين موارد خورد و کوچک دروغ هاي شاخدار ميگويد، چسان ميتواند که باز در موارد اساسي و حياتي که به سرنوشت مردم و منافع علياي کشور تعلق ميگيرد، صادقانه حرف بزند. نخير هرگز ويرا باور مکنيد. وي کلاً يک ريأ کار دغل باز است. با پُر روئي دروغ ميگويد و با بي حيائي تهمت مي بندد. چنين است ساختار کرکتريستيک وي؛ به خاطريکه وي مريض روانيست و از دروغ گفتن و افترآ کردن لذت ميبرد و شادکام ميگردد و همۀ دروغگويي هاي خويشرا حقيقت ميپندارد.

ادامه ميدهيم و ببينيم که اين دروغگوي شارلتان، دگر چه دروغ ها را به روي کاغذ ميريزد و از خود مبالغه آميز مي لافد. خانم بهأ درهمين معرفي نامۀ مختصر خويش چنين نوشته است :

«... ثريا بهأ ... در سال 1975 ازدواج کرد. او در سالهاي دانشجوئي بنابر رسم موجود در جامعۀ روشنفکري افغانستان مدتي کوتاه به گرايشهاي چپ تمايل نشان داد، ( آيا از سال 1346تا به سال 1352 مدت کوتاه است؟ آيا مدت شش سال آزگار واقعاً مدت کوتاه است؟ خانم بهأ در ظرف شش ماه در جبهۀ پنجشير خود را «مجاهد کبير» ميدانست و ميناميد، اما شش سال اشتراک در نهضت دست چپي وطنپرستانه مدت کوتاه دانسته ميشود؟) ولي بزودي... به منتقدان اين جريان ها پيوست، به گونه اي که در زمان کمونيستها ناچار شد دو بار به فرانسه وآلمان غرب پناه گزين شود...»

واقعاً راست ميگوئيد خانم بهأ، شما دو بار به فرانسه و آلمان پناهنده شده ايد؟

اولاً، چه زماني دو بار به فرانسه پناهنده شديد؟ ثانياً، به چه ملحوظ و دلايلي دوبار به فرانسه و آلمان پناهنده شديد؟ ثالثاً، چگونه بعد از دو بار پناهنده شدن به فرانسه و آلمان، دوباره بوطن برگشتيد؟ رابعاً، کدام سال بعد از دو بار پناهنده شدن به فرانسه وآلمان بوطن برگشتيد؟ خامساً، آيا شما بعد از برگشت تان از دوبار پناهنده شدن به فرانسه و آلمان، مورد استجواب و سرزنش قرار گرفتيد؟

خانم بهأ بايد تمام سوالات فوق الذکر را با ارائه اي اسناد مؤثق جواب بدهد، در غيرآن حقايق خلاف ادعاي بي بنياد و دروغين وي شهادت ميدهد و آن اينکه:

خانم بهأ فقط يکبار و آنهم تنها به آلمان غربي در سال 1360 پناهنده شده است و بس؛ نه دو بار به فرانسه و آلمان. اين کاملاً دروغ محض، روشن وصريح است.

پيوسته به دروغ هاي ديگرش، بازهم در همان معرفي داشت چنين مي خوانيم :

«... اما با تداوم مخالفت با رئيس جمهور و تهديد ها، بازداشت ها و سؤقصد هاي پياپي از سوي او، در سال 1987 به جبهۀ پنجشير پيوست، که در آن زمان داغ ترين جبهۀ جنگ در برابر ارتش سرخ بود».

سوال مطرح ميگردد که:

الف – خانم بهأ چه وقت بازداشت شده بود؟
ب- خانم بهأ بعد از بازداشت در کدام زندان زنداني بود؟
ج- اتهام دوسيۀ نسبتي وي چه بود؟
د- به چه مدت تحت بازداشت بود؟
ج- چگونه از بازداشت رهائي حاصل کرد؟
چ- بعد از چه مدتي از بازداشت رهائي يافت؟

لطفاً خانم بهأ قلم بردارد و صادقانه بر روي اسناد به پاسخ سوالات مذکور جواب ارائه

کند، در غير آن گزافه گوئي ها ، ياوه سرائي ها و جعلکاري هاي سفيهانه، ره به منزل نبرده و روي سياهي حتمي به بار مي آورد.

در مورد سؤ قصد ها و تهديد ها در آينده در قسمت بعدي صحبت هايي خواهم داشت./

 

 


قسمت دوم


تهديد ها و سؤقصد ها
خانم بهاء به ادامۀ تهمت سرايي ها وجعل کاري هايش موضوع " تهديد ها وسؤقصد ها را که از جانب رئيس جمهور نجيب الله عليه اش مطرح بود" عنوان کرده و برچسپ هاي دور از عقل و داستان هاي ماليخوليائي را پي ريزي نموده که با خواندنش مرغ پخته را خنده ميگيرد؛ براي اينکه خوبتر روشن شده باشد من لازم ميدانم تا براتفاقات روشني اندازم تا در ورائ آن بتوانم ثابت نمايم که وي دروغگوئي وهذيان سرائي را به سرحد افراط آن رسانده که ميخواهد بوسيلۀ آن هرآنچه در نهاد شيطاني اش وجود دارد بر ديگران تهمت ببندد و خود راعاجزه اي بي گناه و موسيچه اي بي آزار وانمود کند؛ ولي دريغا که خانم بهأ نمي فهمد که عمر و زمان براي کلام دروغ و سفسطه دگر پايان يافته ؛ صداقت و راستي رستگاري ميابد. خلاصه اينک ميپردازم به توضيح حقايقي که روشن وعيان است و هيچ کس نمي تواند آنرا بپوشاند.
خانم بهأ در صفحات 695 و696 کتاب اش چنين مينويسد:
" .... نگارش جنايات سياسي نجيب يک ابزار نبرد سياسي براي من است. اما در بارۀ روان ساديستي نجيب بايد يک روانشناس انگيزه هاي تمايل جنون آميز به جنايت را در وي باز شناسي کند که من اين توانائي را ندارم، زيرا براي اعمال يک جنايت، فرد بايد مجهز به انديشه اي باشد که ويژگي اصلي آن عدم احترام به حيات انسان ها و به گونۀ خاص به حق حيات مخالف خود است، اين عدم احترام از شرايط تربيتي وفرهنگي فرد بر ميآيد که احترام به حق حيات و رعايت حق بقاي فزيکي ديگران را نيآموخته است و به خود حق ميدهد که مخالف سياسي، مذهبي و تباري خود را دشمن بنامد و از صحنه حذفش کند...."
حالا ببينيم. آيا خانم بهأ که خود را دشمن و مخالف سياسي رئيس جمهور محترم نجيب الله قلمداد ميکند، آيا از حق حيات و حق بقاي فزيکي برخوردار بوده است؟ و يا اينکه با دروغ گفتن ها هرزه سرائي ها ميخواهد حقايق را تحريف و وارونه جلوه دهد.
رويداد اول:
خانم بهأ زمانيکه بعد از پناهنده شدن به آلمان دوباره به افغانستان بر گشت و بدون استفسار و بازجوئي به حيث مامور دولت در اداره اي يونسکوي وزارت تعليم و تربيه در بست رتبه سوم مقرر گرديد؛ چه کسي بود که سفارش ويرا به محترم فقير محمد يعقوبي وزير تعليم و تربيه نمود که به حيث مامور در بست رتبه سوم اداره اي يونسکو مقرر گردد؟
بايد صادقانه بگويم که اين امر را محترم دوکتور نجيب الله انجام داد؛ بعد از انجام محاورۀ تيلفوني با محترم فقير محمد يعقوبي وزير تعليم و تربيه، خانم بهأ در اداره اي مذکور مقرر گرديد. اينست احترام و دفاع از "حق حيات و رعايت حق بقاي فزيکي ديگران" بوسيلۀ محترم دوکتور نجيب الله . ولو اينکه خانم بهأ خويشتن را مخالفش جا ميزد.
رويداد دوم:
خانم بهأ بار اول در سال 1363 مطابق 1984 بيمار شد؛ دوکتوران معالج ويرا به داشتن تومور در مجراي بولي و ادراري اش تشخيص کردند، من براي تداوي وي اقدام به گرفتن پاسپورت مريضي برايش کردم؛ محترم دوکتور نجيب الله با خواهش مستقيم از سفير کشور مجارستان خواهان موافقۀ عاجل تداوي براي وي گرديد و در طي ظرف سه روز موافقۀ تداوي اش را از جانب مقامات مجارستاني دريافت کرد که خانم بهأ رهسپار کشور مذکور گرديده و بعد از سپري نمودن دو ماه کورس تداوي در بهترين شفاخانۀ شهر بوداپست صحتمند گرديده دوباره به وطن برگشت؛ بدون آنکه "حق بقاي فزيکي و حق حيات اش" تهديد گرديده باشد و محترم دوکتور نجيب الله اينبار هم "احترام عميق به حيات انسانها" و به گونۀ خاص آن "احترام به حق حيات و رعايت حق کامل بقاي فزيکي" خانم بهأ که خود را مخالف اش ميپنداشت بجا آورد و ويرا صحتمند و سالم به خانواده اش بر گرداند.
رويداد سوم:
خانم بهأ در سال 1364 مطابق سال 1985 بار دوم مريض شد. اينبار دوکتوران معالج اش به داشتن تومور سرطان سينه تشخيص کردند؛ بعد از اکمال معاينات لازم در شفاخانه هاي معتبر کابل بار دگر محترم دوکتور نجيب الله ويرا در ظرف ده روز در تفاهم و موافقه با مقامات سفارت چنازلواکيا به پراگ غرض تداوي فرستاد که بعد از اکمال کورس تداوي و معاينات بس پيشرفته تشخيص کابل ترديد شد و با تکميل عمليه اي مموگرافي تشخيص به عمل آوردند که وي سرطان ندارد. خانم بهأ بعد از سپري نمودن دورۀ تداوي و معاينات دوباره به کابل با صحتمندي بر گشت و"حق حيات و حق بقاي فزيکي اش" کاملاً رعايت گرديد آنهم از جانب مخالف اش محترم دوکتور نجيب الله رئيس جمهور افغانستان.
حالا بيائيد با درنظرداشت اين همه رويداد ها قضاوت نمائيم که کي دروغ ميگويد وکي صحنه سازي هاي جعلي افترا آميز را خلق نموده تا به چشم خوانندگان کتاب مبتذل "رها در باد" خاک پاشيده؛ حقايق را پنهان و مستور نگهدارد. انسانيکه وجدان ندارد و به نحوي از انحأ براي نابودي و امحاي حقايق دست به هر نوع تذوير و حيله ميزند، تا توانسته باشد اذهان عامۀ مردم را اغفال نمايد.
خانم بهأ نيز از قماش همين نوع انسانها هست؛ با امحاي حقايق ميخواهد دروغ مبتذل و رسواي خويشرا بر ديگران با پُر روئي و بي حيائي بقبولاند و عنوان ميکند که گويا وي "از جانب رئيس جمهور نجيب الله مورد تهديد و سؤ قصد قرار داشت"؛ داستانهاي خنده دار، مضحک و پيش پا افتاده اي داکتر" فکتهَ" ، "شورباي زهرآلود خانم سفير کبير" ، " پرتاب کردن نارنجک از جانب کارمندان خاد" ، " داخل شدن "الکسي" به خانه و آوردن امپول هاي زهري به قصد تزريق آن " همه و همه داستانهاي تراوش يافتۀ مغز بيمار خانم بهأ است که در عالم خيالات و جنون گمراه کننده به سر ميبرده است.
اگر محترم دوکتور نجيب الله مي خواست که ويرا از بين ببرد، به چنين پلان ها و پروژه هاي ناشيانه و طفلانه دست نميزد؛ وي مرد بي نهايت هوشيار و با درايتي بود. وي ميدانست که چگونه نقشه بيآفريند و چطور به امحاي فزيکي دشمنان وطن اش دست بزند؛ با وضاحت بايد بگويم که محترم دوکتور نجيب الله هيچگاهي ثريا بهأ را حريف و دشمن سياسي خويش نمي پنداشت، چه مانده به اينکه باز به امحاي فزيکي وي دست بزند.
اگر محترم دوکتور نجيب الله به حيث رئيس سازمان ضبط احوالات و امنيت کشور (خدمات اطلاعات دولتي) صلاحيت و توانائي اينرا داشت که در ميان گروه هاي ضد دولتي با قوت نفوذ کند، اگر محترم دوکتور نجيب الله ميتوانست که ارگان نيرومند خدمات دولتي را اداره و رهبري کند، اگر محترم دوکتور نجيب الله ميتوانست که جلو دها توطئه اي افغانستان برانداز نيروهاي افراطي و واپسگرا را سد نمايد، اگر محترم دوکتور نجيب الله ميتوانست در ميان سازمان استخبارات نظامي پاکستان نفوذ نموده و افراد ارتباطي داشته باشد و به سود کشورش از ايشان بهره برداري هاي معين را انجام دهد؛ پس با تمام اين ظرفيت ها و کارداني هايش، نميتوانست که چاره اي يک حشره اي بنام ثريا بهأ را بکند، تا دگر دست به تخريبات، دشنام سرائيها، هتاکي ها و بي حرمتي ها نزند؟
نخير! وي ميتوانست، اما نمي خواست، براي اينکه وي هيچگاهي خود را مانند خانم بهأ در سطح محقر و فرو افتاده اي سياسي نمي کشاند و اخلاق بازاري و لچکانۀ خانم بهأ را نميخواست پاسخ همسان بدهد، مانند بزرگمردان، بزرگ منشانه در سطح بالا مي انديشيد و با برخورداري از فرهنگ عالي سياسي به کارزار مبارزوي خويش ادامه ميداد.
خواننده گان عزيزو گرامي!
خود کنون قضاوت کنيد که خانم بهأ تا چه سرحد سقوط کرده و در دلدل زار پُر تعفن کينه و دروغ هاي ضد انساني خويش غرق گرديده که جهان را تاريک و سياه مي بيند و از ديگران ميطلبد که با خواندن اراجيف نامه اي تحت عنوان "رها در باد" از وي تائيد و تمجيد نموده، نابغه و نخبه اش بپندارند و بر حرير تخت شهرت ننگين دروغ بافي ها و جعلکاريها جلوس اش دهند و تاج پوشي اش کنند. مرحبا بر اين پندار و بر اين کردار!

 

 

 

قسمت سوم


خود بزرگ بيني ها و خود شيفتگي ها
آنطوريکه در گفتارهاي گذشته دروغ هاي نمايان و روشن خانم بهأ را بي پرده ساختم، درين گفتار ميخواهم روي مريضي خود شيفتگي و خود بزرگ بيني وي روشني انداخته، تا واضح گردد که وي از زمره اي کرکترهاي مريضي است که خود را در غلاف خود خواهي ها و خود پرستي هاي نرون مانند پيچانيده است و از خود مي لافد و گزافه گوئي هاي فراوان در سراسر نوشته هايش در باب خويشتن پرستي انشأ کرده است، که اين امر وي را نمي گذارد تا پلۀ از نرده بان نارسيسم پائين بيائيد و معقولانه بيانديشد. فقط با عاشق بودن برخود با جهان واقعيت ها و ريأليسم وداع گفته، خويشتن را به بزرگ ترين هادي و حامي سفسطه سرائي و دروغ پردازيهائي بي رنگ و بي رو مبدل کرده است؛ و همچنان با تقلاي بي پايان کوشيده تا با پرداس دادن هائي دور از عقل، افاده کردنها، فضل فروشي ها و بازي با کلمات خود را الهۀ منطق و استدلال معرفي بدارد و نيز ميخواهد کلامش را دستآورد نهائي قضاوت انساني جا بزند، اما چنين امري در زمان کنوني دگر نميتوان امکان پذير شود. براي اينکه دوکان هائي عوام فريبي بسته شده و بازار مکاره گي و حيله گري دگر خريداري ندارد؛ هر که را درک و درايت است، ميتواند که اين چهره هاي مضحک و مفسد را خوب بشناسند.

خوب خوانندۀ گرامي!
بيائيد با هم يکجا برويم به سراغ باطل سرائي هاي نارسستيک ( خود پرستانه) خانم بهأ و ببينيم که چقدر اين خانم موجود لافزن و عاشق خويشتن است؛ خانم بهأ در اولين صفحات کتاب خويش "رها در باد" بعد از ملاقات با محترمه دوکتورس اناهيتا راتبزاد رهبر سازمان دموکراتيک زنان افغانستان در مورد خود چنين مينويسد:
«... بعد از ملاقات و صحبت هاي فراوان، وي مرا به ببرک کارمل معرفي کرد و گفت اين همان دختريست که من و شما يکسال در موردش صحبت کرده ايم؛ پدرش را شما از نزديک ميشناسيد.....» ( البته اين ملاقات وقتي صورت گرفته، که وي پانزده سال داشته است. همانجا)
از خانم بهأ سوال ميشود: آيا واقعاً شما راست ميگوئيد که ايشان هر يک محترم زنده ياد ببرک کارمل و محترمه دوکتورس اناهيتا راتبزاد، يک سال تمام در مورد شما مصروف صحبت و تبادل افکار بودند؟! من ميخواهم بفهمم که آيا ايشان هيچ کدام وظيفۀ دگر نداشتند که تنها بايد درمورد شما مطالعه و صحبت ميکردند؟ و مي انديشيدند؟ و يا حرف ميزدند؟ آيا شما کي بوديد؟ آيا شما اينقدر مهم و ارزشمند بوديد که يکسال آزگار را مصرف صحبت روي شخصيت متشخص شما ميکردند؟ اين امر خود سوال برانگيز است که:
- آيا شما دخترک پانزده سالۀ نا بالغ و نا پخته، کدام موجود نابغه و نخبۀ دوران بوديد که ايشان يک سال تمام مصروف صحبت کردن در مورد شما بوده باشند؟!
- آيا شما دخترک پانزده سالۀ نادان و ناتوان، کدام فيلسوف فضليت مأب بوديد؟!
- آيا شما دخترک پانزده سالۀ بي صلاحيت و بي کفايت، کدام تاکتسين و يا کدام استراتيژيسين ماهر و ساحر بوديد؟
- آيا شما دخترک پانزده سالۀ بي تجربه و بي درايت و بي لياقت، کدام مؤرخ متبحر تاريخ مبارزات سياسي وطن مان بوديد؟
- آيا شما دخترک پانزده سالۀ بي آزرم و گستاخ، کدام طراح انديشه هاي سياسي مبتکرانه و نو آور بوديد؟
- آيا شما دخترک پانزده سالۀ نا فهم و بي انديشه، کدام رهبر و يا کدام سازمانده بي نظير جنبش هاي وطنپرستانه بوديد؟
- آيا شما دخترک پانزده سالۀ بي وقاحت و پُر مکر و حيله گر، کدام نويسندۀ چيره دست، کدام هنرمند مردمي، کدام نقاش ابداع گر دست اول، کدام عالم علوم متداوله بوديد، که محترم زنده ياد ببرک کارمل و محترمه دوکتورس اناهيتا راتبزاد اذهان خويش را بر شما اعجوبۀ خلقت منهمک کرده باشند؟!
نخير خانم بهأ! شما بر حسب ساختار روحي و رواني مريض تان، چنين مي انگاريد و لاف زني و گزافه گوئي سر ميدهيد؛ هيچ کس خود را حق نميدهد که براي يک لحظۀ خيلي کوتاه هم که شده، بر موجود نظير شما بيانديشد، چه مانده به رهبران ارزشمند سياسي آن دوران.
از آنجائيکه من به حکم اجبار و تقاضا هاي عرف وعادات، سنت هاي ارزشمند مردم وطنم و هم چنان ملاحظات بي شمار سياسي مجبور به گذارندن بيست سال زنده گي پُر از مرارت ها و رنج و عذاب ها با چنين موجود شرارت پيشۀ مکار و مُحيل، چنين عفريتۀ متقلب، دروغگو پُر از دسيسه و شيطانت شدم، معني نميدهد که گويا من با تمام انديشه ها و افکار اوباش منشانۀ وي موافق بوده ام. من سر تا سر زنده گي بيست سالۀ مشترک با وي در نبرد و مبارزه به سر بُردم تا اگر بتوانم خصلت هاي ابليس مآبانۀ ويرا ذايل گردانم و وي را به حيث يک همسر وفادار کمک کرده باشم، که از خيالات ذلالت بار بيرونش کنم؛ شخصيتش را از اوصاف دروغگوئي، تقلب، نيرنگ بازي، مکر و حيله مبرأ سازم و کرکترش را با سجاياي عالي انساني بازسازي نمايم.
ولي با تأسف فراوان بايد اذعان کنم، که من بعد از گذشت بيست سال درک کردم که درين پروسه ناتوانم و اين آزمايش را باخته ام؛ فرزندانم مرا هوشدار دادند و مُصرانه از من طلبيدند که به حيث يک پدر مسوول سرنوشت شانرا تعيين و با خانم بهأ تکليف زنده گي شانرا حل نمايم، به خاطريکه ايشان دگر تحمل کرکتر بيمار و شخصيت سقوط کردۀ ويرا که در گنداب و پسآب دروغ و شانتاژ، توطئه و دسيسه سجده ميزد نداشتند؛ ايشانرا دگر تحمل شنيدن ياوه سرائي ها و دروغ هاي خانمان برانداز وي نبود؛ ايشان هرچه زود تر مي خواستند که از شر چنين آفت و درد سر بزرگ زنده گي شان رهائي يابند، دگر تحمل پرخاش ها و درد و رنج هاي استخوان سوز روحي و رواني در نزد هيچ يکي شان باقي نمانده بود.
روي اين دلايل، من بر اثر درخواست نهايت معصومانه و شريفانۀ شان اقدام به منفصل شدن از خانم بهأ کردم و براي هميشه با خودش و جهان دروغ و توطئه، شرارت و خيانت، تهمت ها و بر چسب، بي آبروئي و بي عزتي، بي تقوائي و بي عفتي وي وداع کردم، که فرزندانم با افتخار در پهلويم ايستادند و با خوشنودي دگر از يک اهريمن بريدند و اکنون به حيث دو انسان متواضع، برومند وهدفمند به زنده گي خويش با سرافرازي تمام در کنارم ادامه ميدهند و اين فرآيند و نتيجۀ طبيعي داشتن چنين کرکتر و شخصيت مريض همراه با کرشمه هاي کجدار و مريز شکسته و ريختۀ روحي و رواني خانم بهأ است، که با روپوش دروغ ها و تقلب ها، تدليس و مکر، نيرنگ بازي و فتنه گري، خود پرستي ها و خود شيفتگي ها، ناداني ها و بي عرضگي ها زيور يافته است، اتفاق مي افتد.

 

 

قسمت چهارم

قهرمان سازی های خلاف واقعیت!



درین قسمت بازهم به سراغ نوشته های خانم بهأ میرویم که در کتاب "رها در باد" خویش جا سازی کرده است و آنهمه خلاف حقایق روشن واقعیت پیدا میکند؛ سفسطه های بلند پروازانه، محمل سرائی های دروغین،هذیان سرائی های تب آلود همه وهمه سرتا پای تصورات و بیانات ویرا آگنده است و ضمناً با استفاده از واقعه نگاری های نا مؤثق وغیردقیق، به تلاش های مذبوحانه پرداخته تا قهرمان سازی ها و شخصیت سازی های دور از حقیقت را بعمل آرد.

این امر کاملاً درست است که ما به فرد فرد مبارزان وطنپرست و آزادیخواه از صمیم قلوب خویش احترام و ارج میگذاریم وایشانرا می ستایم، به خاطریکه برای بجا آوردن آمال و اهداف والای انسانی رزمیدند و قربانی های فراوان دادند؛ از خود گذری ها و ستیز و نبرد های شجاعانۀ ایشان دلایل و اوامریست که ایشانرا به چهره های بزرگوار تاریخ مبارزات سیاسی مردم وطن ما مبدل گردانیده اند و برماست که به رسم عیاران با تمام خضوع و فروتنی در برابر ایشان سر تعظیم و تکریم فرود آریم و ایشانرا به حیث بنیاد گذاران پرجلال جنبش های وطنپرستانه تجلیل نمائیم.

اما این همه واقعیت ها به ما این اجازه را نمیدهد که خلاف حقایق مستند و تاریخی عمل نموده و مجمل سرائی های غیر واقعبینانه، ذهنیگرانه و من درآوردی خویشرا جاگزین واقعیات روشن اتفاق افتاده بر پا نمائیم تا توانسته باشیم به شخصیت سازی ها و قهرمان پردازی های سوال برانگیز دسترسی پیدا کنیم که این امر خود یک بدعت است و تحریف تاریخ.

تحریف تاریخ و بدعت در آن دروغ و تقلب است و سنگ بنای انجام دادن بزرگترین جنایت را میگذارد؛ گمراه ساختن و اغفال نمودن اذهان عامه با ارائۀ داده ها و پرداخته های دروغین؛ خود جرم و جنایتیست بس بزرگ و نابخشودنی که خانم بهأ با تمام کاروائی های شیطانی اش درین نوشتار دست بدان یازیده است.

خوب خوانندگان عزیز ومحترم!
بیائید با هم برویم وبه اصل متن کتاب "رها در باد" خانم بهأ پرداخته و پراگراف های معین را بدست تحلیل و تجزیه بگیریم که پُر از مبالغه و اغراق، کذب و ریأ، تقلب و دروغ میباشد و ببینیم که خانم بهأ چه دُر افشانی ها میکند و چه تخم های بی حاصل را بذر مینماید.

خانم بهأ در لابلای اولین صفحات کتابش به توضیح زندگینامۀ پدر"مبارز" و "آزادیخواه" ضد "دودمان طلائی زاده گان" میپردازد که با "مقاومت مافوق توان انسانی" اش به کارزار مبارزات سیاسی پرداخته و با ایمان شکست ناپذیرازعقاید و مواضع برحق خویش دفاع بعمل می آورده است؛ خانم بهأ میخواهد که ویرا چهرۀ غیر طبیعی و روئین تن پولادین معرفی بدارد که خود دروغ گفتن محض است مثلاً بطور مثال خانم بهأ مینویسد:

"پدرم را برای مدت چهار سال تمام آتش فروزنده را زیر بغلش گذاشتند و شکنجه اش کردند." آیا خانم بهأ شما واقعاً راست میگوئید؟ برای مدت چهار سال و آنهم آتش فروزنده؟!

1- شما که این رویداد ها را توضیح میکنید، بر مبنای کدام سند مؤثق با این چنین اطمینان حرف میزنید؟ آیا شما کدام عکس ویرا دارید که نشان دهد که ادارۀ استبدادی آنزمان چنین عمل را در حقش انجام میداد؟ آیا شما کدام شاهد عینی و یا کدام برگۀ دگر دارید که اثبات کنندۀ ادعای شما باشد؟

2- آیا شما بروایت چه کسی این داستان را نقل میکنید، برای اینکه اولاً شما درین جهان به دنیا نیآمده بودید و ثانیاً شما در طول نوشته هایتان اسم و رسم راوی را معرفی نکرده اید، لطفاً معرفی بدارید که روایتگر گزافه گوی این داستان های نا مؤجه و دور ازعقل، کی بوده است؟ بخاطریکه شما در آنزمان بدنیا نیامده بودید. پس چگونه میتوانید که ناقل و سخن سرای چنین داستان های مبالغه آمیز باشید؟ حتماً کسی دیگری این افسانه های «سی سانه» را برایتان حکایه کرده است، که خود از جملۀ دروغ پردازان بی شرم و بی حیأ است که خلاف حقایق تاریخی به پیشبرد عملیۀ گمراه سازی و بی راه سازی خواننده گان تاریخ دست میزند.

3- خانم بهأ از شما سوال میشود که بعد از چهار سال شکنجه و گذاشتن آتش فروزنده، چگونه آقای سعدالدین خان بهأ زنده ماند و برعلاوۀ آن زنده به خانه برگشت؟! آیا وجودش از گوشت و پوست ساخته شده بود و یا از پولاد؟! آیا سعدالدین خان بهأ "آشیل" مرد دوران خود بود که با وجود این همه شکنجه های انسان برانداز زنده ماند؟! ( آشیل پهلوان افسانوی یونان بود که هیچ نیرو، هیچ طاقتی و هیچ دلاور نبرد آزمای ویرا نمیتوانست که از پا در آورد، زیرا که وی روئین تن بود و تنها نقطۀ ضعف وی در پاشنۀ پایش قرار داشت)

قطعاً واضح است که خانم بهأ درین مورد دروغ میگوید و داستان های جعلی میسازند تا در پشت و پناۀ شخصیت مبارز پدرش کرکتر مریض و پوشالی خویش را پنهان سازد و با استفادۀ نا مشروع و ناجایز به دوام تعمیل اراده های شیطانی خویش پرداخته و فرزندان صادق وطن را هتک حرمت نموده، شخصیت شانرا مورد آماج حملات کینه توزانه وغیر انسانی قرار دهد، ولی کور خوانده است؛ وی و گروهک نا بکار نابخردش هرگز نمی توانند که جلو فرمان تاریخ را سد شوند و قضاوت های مریض گونه و انتزاعی خویشرا بر قضاوت مردم که حکم بدون تردید تاریخ است، جانشین بسازند.

خواننده گان عزیز! بیائید ببینیم که خانم بهأ دگر چه دروغ گونه می لافد وجفنگیات دم بریده، بی مفهوم و بی معنی را سر میدهد؛ خانم بی بهأ (بی روشنی) درهمانجا در همان بخش، باگزافه گوئی های فراوان که صفحات عدیدۀ را با آن پُر کرده است، چنین مینگارد:

" .... پدرم را هر پنجشنبه پنجصد چوب میزدند و دژخیمان استبداد تیل داغ بر وجودش میپاشیدند، شکنجه اش میکردند، ولی وی ازپا در نمی آمد و به مبارزۀ بی امان خویش علیه دودمان طلائی زاده گان ادامه میداد؛ مدت هژده سال در غل و زنجیر نگه اش داشتند، زیر پا هایش آب رها میکردند، از زندان سرای موتی به دهمزنگش انتقال دادند، ولی ویرا نتوانستند از پادرآورند ..."

و یا در سطور بعدی، در وصف وی با دروغ چنین ادامه می دهد:

" .... دودمان طلائی زاده گان، از ترس اعتراض زندانیان دیگر وهمچنان برای اینکه وی نمیرد، جسم نیمه جان اش را به خانه اش برگشتاندند..."

و همینطور ادامه میدهد و بازهم بلند بالا با تبختر مینویسد که :

" ... پدرم را بعد از رهائی از زندان برای اینکه تبعیدش کرده باشند، به حیث رئیس دیپو ها به ولایت فراه به کا ر گماشتند که بعد از سپری نمودن سه سال در آنجا دوباره به کابل برگشت و به حیث رئیس ریاست بازار های داخلی وزارت تجارت مقررش کردند..."

خوب خواننده گان ارجمند، بیائید و به تحلیل و ارزیابی پراگراف های بالائی نوشتارخانم بی بهأ بپردازیم و ببینیم که دروغ ها و جعلیات در کدامین کلامش وجود دارد و با پُر روئی شرم آور هنوز هم از آن دم میزند و سخنسرائی سر میکند؛ از خانم بی بهأ سوال می شود که:

1- وقتی پدر تان شکنجه میشد و یا هر پنجشنبه پنجصد چوب می خورد، شما آنجا تشریف داشتید؟ آیا شما تمامی این شکنجه ها را با چشمان خویش دیده اید؟

2- وقتی پدر تان پنجصد چوب میخورد، چه کسی آنرا حساب میگرفت و آنجا تشریف داشتند؟ به خاطریکه ذات مبارک شما هنوز بدنیا نیامده بودید و شخصاً آنجا حضور نداشتید، از کجا میدانید که وی پنجصد چوب میخورد؟ و هم چنان هیچ یکی از اعضای خانوادۀ تان نمی توانستند که آنجا باشند، پس این حرف ها را به روایت چه کسی نقل میکنید؟ لطفاً نام و هویت مکمل این راوی را تحریر بدارید. درغیر آن حضور مبارک شما عرض شود که کاملاً دروغ میگوئید، برای اینکه هیچ نوع سند در زمینه وجود ندارد که پدر " روئین تن پولادین ؟؟؟ " تان، هر پنجشنبه پنجصد چوب خورده باشد و آنهم برای هژده سال تمام. پناه به رب راستی و صداقت که چگونه با این همه دروغ و تقلب مواجه خواهد شد؟

3- خانم بی بهأ، لطفاً جواب بدهید که آیا شما تیل پاشیدن و آنهم تیل داغ را بر وجود وی دیده بودید؟ و اگر شما ندیده بودید و هنوز نطفۀ خلقت شما اعجوبۀ دروغ پرداز مبالغه گر ایجاد نشده بود و بدین دنیا قدوم ناخجستۀ تانرا نگذاشته بودید، پس بر مبنای کدامین استناد و ثبوت چنین حرافی را سر میدهید و شخصیت سازی های دروغین به عمل میآورید؟

4- خانم بی بهأ، لطفاً روشن بسازید که چطور پدر" روئین تن ؟؟ " شما بعد از اینهمه شکنجه های ضد انسانی " دودمان طلائی زاده گان درنده خو" زنده بماند و با سلامت به خانه برگشتانده شد؟ زیرا که اندام ظریف و ریزه ماهی وی هر" پنجشنبه پنجصد چوب میخورد " و بر" وجود برهنه اش تیل داغ پاشیده میشد " و یا اینکه " برای چهار سال آزگار زیر بغل اش آتش فروزنده " گذاشتند.

دروغ گفتن هم حد و اندازه دارد، ولی خانم بی بهأ، کفر دروغ گفتن را درآورده است و دم در دمارش باقی نگذاشته است. تقلب های لچ و برهنه و لاف زدن های بی حد و حصر، چنین است ماهیت واقعی نوشته های خانم بی بها.

خواننده گان محترم! ادامه میدهیم ببینم که خانم بی بها ( بی ارزش) دگر چه ذقوم (گل های خارآلود) های زهر آلود دروغ و گناه را می کارد و با گنداب پُر از کثافت و پُر از تعفن جعلکاری آب اش میدهد؛ از خانم بی بها می پرسیم که:

آیا واقعاً راست میگوئید که " طلائی زاده گان درنده خو" ترسیدند و یا اعتراض زندانیان دگر را شنیدند؟ که پدر شما را زنده به خانه برگشتاندند؛ تاریخ مبارزات سیاسی آن دوران دگر گونه گواهی میدهد، استبداد" دودمان طلائی زاده گان " هزاران وطنپرست آزادیخواه را بدون ترس و خوف از کسی از بین بردند و برای ادامۀ حاکمیت ننگین شان به اعتراض کسی وقعی نگذاشتند. چه واقع شد که این " دودمان درنده خو" در حق پدر شما چنان مشفق و مهربان و با عاطفه شدند و به یکباره گی تصمیم گرفتند که دشمن بی لرزش، مصمم و بی ترس خویشرا رها کنند و به خانه اش بر گردانند؟!

بازهم سوال میشود که چگونه " دودمان طلائی زاده گان درنده خو و بی مُروت " به رحم آمدند و پدر "روئین تن " و " پولادین " صفت شما را که دشمن " سوگند خورده" و" آ هنین عزم " ضد استبداد "دودمان طلائی زاده گان" بود به کارش بگمارند و موقعیت های دولتی: ریاست دیپوها و ریاست بازارهای داخلی را در اختیارش بگذارند؟ این دگر کاملا دور از منطق است، چگونه میتوان پذیرفت که " دودمان طلائی زاده گان مستبد و درند خو" به این ساده گی دشمنان "سوگند خورده" و"تسلیم ناپذیر" خویشرا موقف و جاه و مقام بدهند؟؟؟ شاید منطق دروغ بافانه و پُر از اکراه خانم بی بها بتواند که چنین دُرافشانی های بی مزه و بی تزه را پذیرا گردد، ولی استدلال توانا و منطق رسا هیچ گاهی انسان های معقول را اجازه نمیدهد که چنین فرمایشات افسار گسیختۀ گناه آلود پُر از دروغ را بپذیرند.

خواننده گان ارجمند و گرامی! حالا شما با در نظر داشت این همه دروغ بافی های عریان، خود قضاوت کنید که خانم بهأ چه میخواهد و دگر چه اراده های ابلیس مآبانه دارد؛ وی در طول کتاب اش که نزدیک به هشت صد صفحه میشود، برهمین منوال و همین روال دروغ گفته است و اتهامات و برچسپ های ناروا زده است. مادر بنشیند و چنین دختر اعجوبۀ بی همتا و بی نظیر به دنیا آورد، که در دروغ گفتن اغراق میکند و فرق سر اهریمن را خارنده است!!!

 

قسمت پنجم

 


داستان دروغین "فروغ"


من در آغاز نوشتارهای خویش از زاویۀ دروغ بافی ها و تکالیف روانی نوشته های خانم بهأ را تحت مطالعه و ارزیابی قرار دادم، بخاطریکه موصوفه با تمام تلاش و کوشش خواسته است مطالب را نورمال و عادی نشان دهد که البته واقعیت ها روشن و واضح میسازد که چنین نیست و برعلاوۀ آن من به حیرت میروم که چرا خانم بی بها تا این سرحد گستاخانه و بی شرمانه دروغ های شاخدار و جعل کاری هائی عدیدۀ بعمل آورده است.

فقط یک جواب میتوان برایش داشت و آن جواب روشن و آشکار است؛ نبود روان سالم و نداشتن کرکتر و شخصیت والای انسانی. در چنین حالت است که آدمی خود را خوار، ذهیر و حقارت دیده می یابد و برای تحمیل شخصیت فرو افتاده و بی همه چیز خویش دست به یک عالم توطئه و دسیسه زده و آگاهانه به تحریف، تخطئه و تقلب حقایق میپردازد که اگر توانسته باشد اسم و رسم برای خویشتن کمائی نموده و خود را از چهره های مورد حساب و با اهمیت قلمداد نماید؛ اما من برای این خانم دروغ پرداز صحنه ساز حالی میسازم که این امر دگر امکان ناپذیر است و این تلاش های مذبوحانه و نامردانه دگر خواب است و خیال است ومحال است و جنون.

خواننده گان گرامی!
بیائید با هم یکجا به تصفیۀ دروغ های بی تردید دیگر خانم بهأ که در کتاب " رها در باد " نوشته است پرداخته و با تمام تعمق نظر افگنیم تا بیاموزیم که خانم بهأ دگر به چه روال دروغ میگوید وبا چه ذوق و سلیقۀ جعل کاری و ساخته کاری هائی بی شرمانه بعمل میآرد.

خانم بهأ در اولین بخش های کتابش زمانیکه در بحبوحۀ مبارزات دانشجوئی در پوهنتون قرار داشت، یادی از آشنائی و حاصل کردن معرفت با یکی از همصنفی هایش به عمل می آرد که پسر بچۀ زیبا روی، بینظیر و بی همتا بوده و دختران هوسباز بیشماری می خواستند این شهزادۀ حسن و جذابیت را اگر بتوانند شکار نمایند، ولی این آقا خیلی مغرور از آب در می آید و پروای دخترانیکه دور و برش می چرخند و می تابند ندارد و تنها خانم بهأ را سزاوار صحبت و هم نشینی میابد. خانم بهأ نام این جوانک بی حال و بی دم را " فروغ " معرفی میکند و از وی چنان توصیف های سر میدهد، که با خواندن وشنیدن آن آب بذاق های دهن هر آدمی فوران مینماید!!! نام خواهرش را میگیرد و میگوید بخاطریکه دامن های کوتاه میپوشید در محیط پوهنتون به "توئیکی" شهرت یافته بود ولی اسمش عاصمه بود؛ برادر دیگرش عضویت حزب دموکراتیک خلق افغانستان شاخۀ " پرچمداران" را داشت.

خوب خانم بهأ آیا شما واقعاً راست میگوئید که اسم این جوانک بی حال و بی هوا فروغ بود؟ آیا در ادعای تان کاملاً صادق هستید؟ فکر نمیکنم که شما راست میگوئید. من دقیقاً می فهمم که شما در اینمورد مانند سایر موارد دگر دروغ گفتن را به صلاح زنده گی تان دانسته و لچ و برهنه کذب و ریا را پیشۀ خود ساخته و بر جوانک بی چاره تهمت و بهتان می بندید.

وی "فروغ" نام ندارد. اسم واقعی وی " ذکریا" است که برادر دیگرش عضو حزب بوده واز جملۀ رفقای بس نزدیک و صمیمی محترم اسماعیل "میهن فدا محشور" بود که نجیب الله "رحیق" نامیده میشد و خواهر شان را عاصمه می نامیدند. موصوف هیچ گونه رابطۀ عشقی وعاطفی با شما نداشت. شما با خیال پردازی ها و صحنه سازی های توهم آمیز بر وی تهمت میبندید که گویا جوان بی چاره در بند عشق شما حور دوران افتاده بود؛ و برهمین منوال سایرین دیگررا نیز در لست عاشقان سینه چاک خویش دخیل میسازید، که گویا دوکتور کمال سید عاشق شما بوده؟؟؟ شهید نجیب الله در عشق شما میسوخته است ؟؟؟ محترم ببرک کارمل نسبت به شما علایق عشقی داشته است؟؟؟

نخیر! خانم بهأ دگر بس است بر عناصر معصوم و بی گناه برچسپ نزنید؛ اگر واقعاً این امر راست بوده چرا شما نامش را تغییر دادید؟ چرا نام واقعی اش را نگرفتید؟ بخاطریکه اگر وی نوشته های سبک و بیمایۀ شما را میخواند، حتماً لعن ونفرین خویش را به شما دروغ پرداز بی همتای قرن میفرستاد.

پر واضح است که این امر شما را کاملاً خورد و بی شخصیت ساخته است. در مورد کدامین آدمی زاد نیست که شما در نوشته هایتان دروغ نمی گوئید و بر ایشان برچسپ ها و تهمت های ناروا و بهتان های بی ربط حواله نمیکنید؛ تا چه هنگامی بدین اخلاق کوچه گی و بازاری ادامه میدهید؟ بر بهترین فرزندان وطن مان حق ناشناسانه حمله میکنید. ایشانرا بباد ناسزا، سخریه و نکوهش گرفته و حتی تا سرحد استعمال دشنامهای رکیک و مستهجن تهوع آور پیش میروید. ننگ تان باد! شرم تان باد!

خانم بهأ خوب میدانید که در عرصۀ سیاست هر کسی و یا هر فردی باید از اخلاق و فرهنگ عالی سیاسی برخورداری داشته باشد. این امر اجازه نمیدهد و با مصلحت های سیاسی موافق نیست که عوام فریبانه عمل کرد، دروغ گفت، جعل کاری نمود و با نهایت مکر و حیله، نیرنگ و خدعه به بازار فروش امتعۀ نا زیبا، کریح و زشت اتهامات و برچسپ های دروغین ادامه داد، که شما این همه گزینه های بد فرجام را در کتاب "رها در باد" تان انتخاب کرده و به پایه ای اکمال رسانیده اید و بعضی نابخردان نا آگاه و کوته بین سبک اندیشه نظیر نورالله " ایمأ" ، نسرین ابوبکر، آقای شهرانی و رازق مامون قلم بدست گرفته اند و از زاویۀ بی اطلاعی و نافهمی مطلق روی صوابدید های معین نفرت سیاسی با چشم های بسته بر طومار دو و دشنام های رکیک، اتهامات پوسیده و گندیدۀ بازاری شما مهر تأئید کوبیده اند که خود نماینده گی از درک و درایت ابتدائی، سطحی و بی تعمق شان مینماید و از جانب دگر ثابت میشود که ایشان تحلیل گران و تفسیر گران حق نگر و روشن بین نبوده، فقط قلم بدستانی هستند رسوا و پُر وقاحت که در مخاصمت و مخالفت واضح و روشن با جنبش های وطنپرستانه قرار دارند، که با هر آهنگ ترقی و پیشرونده به شکلی از اشکال با مهارت و سحارت با استعمال و به کار برد ادبیات روشنفکرانه؛ ضدیت ورزیده و درین روند نقش های منفی ضد منافع مردمی را بازی میکنند. این نه واقع بینی است و نه تعقل سالم سیاسی؛ این فقط سالوس مآبیست وافتیدن در پسآب پُر تعفن پوسیده گی فکری و ذهنیگری عقیدتی!

 

 

قسمت ششم

مجید کلکانی و آشنائی با نام وی


افغانستان در سال های دهۀ چهل در پروسۀ تغییرات و دگرگونی های سیاسی قرار گرفت ؛ پادشاه وقت محمد ظاهر شاه استعفای محمد داؤد صدراعظم را که پسر عم اش میشد و ضمناً شوهرخواهرشاه نیز بود بعد از نُه سال حکومتداری پذیرفت؛ شاه دوکتور یوسف را برای تشکل کابینۀ جدید مؤظف ساخت و از جانب دیگر به اثر فرمان تقنینی کمسیون تسوید قانون اساسی را بوجود آورد که بعد از طی مراحل ذیربط، مسودۀ قانون اساسی جهت غور و بررسی بیشتر و آماده شدن غرض انفاذ آن به لویه جرگۀ دعوت شده سپرده شد؛ لویه جرگه بعد از جروبحث کافی قانون اساسی جدید را تصویب نمود و آنرا غرض توشیح به مقام سلطنت سپرد که بعد از توشیح به منصۀ اجرا گذاشته شد.
فعالیتهای سیاسی آغازیدن گرفت و مطابق قانون اساسی جدید باید تفکیک قوای ثلاثۀ دولت بوجود می آمد که برای این منظور انتخابات پارلمانی دورۀ دوازدهم شورا یا ولسی جرگه براه افتید ؛ خیلی از افراد علاقمند غرض احراز کرسیهای ولسی جرگه از نواحی و ولایات مختلف افغانستان خود را کاندید کردند؛ آقای نیک محمد خان که نسبت فامیلی با من دارد ( شوهر همشیرۀ بزرگوار مرحومۀ من میشود.) کاندیداتوری خویش را برای احراز کرسی پارلمان از حوزۀ ولسوالی میربچه کوت کوهدامن اعلام داشت، ولی نا به هنگام فردی به نام مجید کلکانی که تا آنزمان مخفی بود از حالت اختفا بیرون برآمده و درمقابله با نیک محمد خان برخاست.
این خود سوال برانگیز بود که وی چرا در حالت اختفا به سر می برد؟ و چه واقع شد که به یکباره گی ازحالت اختفا برآمد و به زنده گی قانونی آغازید؟ این موضوع سوالات بیشماری را خلق کرده بود اما بعداً فهمیده شد که وی دوستی داشت بنام صوفی غلام حضرت که وی هم از منطقۀ کلکان بود و بیشتر اوقات مصروف کارهای لومپن منشانه می بود، وی نیز به خاطر اعمال غیر قانونی اش مخفی شده بود که بعد از دید وادید با جنرال سردار عبدالولی ( داماد شاه ) بدون موأخذه و مجازات رها گردید و در پروسۀ انتخاباتی به نفع مجید کلکانی به کارزار آغازید.
قرار معلوم وی از جمله افرادی بود که باعث بخشوده شدن مجید کلکانی گردیده بود زیرا که مجید خان کلکانی به ترور رئیس دارالعلوم شرعی که در ولسوالی پغمان موقعیت داشت متهم بود ؛ مجید خان کلکانی بعد از این حادثه پا به فرار گذاشته و پنهان گشته بود که بدون تصور قبلی دیرتر در فعالیت های انتخاباتی مانند سمارق سبز کرد و در برابر کاندیدای مستقل ولی ناموافق با اراده های سردار عبدالولی ( محترم وکیل نیک محمد خان ) ایستاد تا اگر بتواند وی را شکست دهد.
دلچسپ از همه این بود که دوسیۀ نسبتی وی نیز سر به مهر گردید و وی به زنده گی نورمال قانونی روی آورد و دوست اش صوفی غلام حضرت که بعداً در دورۀ ریاست جمهوری محمد داؤد خان دستگیر گردید و به خاطر انجام جرایم اش به اعدام محکوم شد که همراه با برادرش یکجا اعدام گردیدند، ویرا در روند انتخابات کمک میکرد.
من با نام آقای عبدالمجید خان کلکانی که مشهور به " آغا صاحب" بود در همان گیر و دار مبارزات انتخاباتی آشنا شدم. این زمانی بود که خانم بهأ برای اشتراک در فعالیت های سیاسی آماده گی میگرفت تا عضویت حزب دموکراتیک خلق افغانستان را حاصل کند که با تلاش های خستگی ناپذیر آنرا حاصل نمود و ضمناً عضویت هیأت رهبری سازمان دموکراتیک زنان را که یگانه ارگان پیشرو فیمینستی ( دفاع از حقوق زنان ) در همان برهۀ زمانی در کشور ما بود نیز حاصل کرد.
قابل تذکار است که چرا من این موضوع را به حیث یک گفتار برای نقد و بررسی برگزیدم؟ این به خاطریست که درین اواخر خانم بهأ بر روایت نوشته هایش در کتاب " رها در باد " به گمان اغلب پیوند های با دو گروهک مؤتلف " ساما " (سازمان انقلای مردم افغانستان ) هواخواهان مجید کلکانی و" سازا " (سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان ) که هواخواهان محمد طاهر بدخشی رهبر کشته شدۀ شان میباشد حاصل نموده است .
( محمد طاهر بدخشی و سازمان وی که بنام " ستمی ها" مشهور بودند، یعنی " سازا " در خفا از جانب ارگان های استخبارات شوروی نیز حمایت میگردیدند. رجوع شود به کتاب کی،جی،بی در افغانستان اثری واسیلی میتروخین.) ولی ذهن مریض خانم بهأ بدهکار این حرف ها نیست. وی حزب دموکراتیک خلق افغانستان را گماشتگان شوروی قلمداد نموده و دربست ایشانرا میکوبد، حالانکه برادر ارشدش آقای دگروال همایون بهأ (سمونوال پولیس و عضو سازمان نظامی حزب) نیز در کمیتۀ عدل و دفاع کمیتۀ مرکزی تحت نظر آقای علومی اجرای وظیفه میکرد و بسیاری اوقات با نمایندۀ خبرگزاری اتحاد شوروی در کابل در تماس میبود، ولی در مورد وی همه این ملاحظات اهمال وفراموش گردیده و یادی در مورد وی بعمل نمی آورد.
زمانیکه خود خانم بهأ بار اول به اتحاد شوروی برای تداوی مسافرت میکند، نامۀ سفارشی یوری اوبلوف (کارگزار کی، جی، بی در افغانستان که خود خانم بهأ به حوالۀ کتاب واسیلی متروخین از آن در نوشته هایش یاد میکند.) که عنوانی آقای سورنین قونسل شوروی در سفارت کابل غرض اخذ ویزه برای خانم بهأ داده شده بود و خانم بهأ را به حیث رفیق ارجمند معرفی داشته بود، کاملاً فراموش نموده و زیرمیزند، ولی اکنون آش پخته شدۀ خانم بهأ داغ ترعنوان میگردد و دیگران را "اجیران و مزدوران شوروی" معرفی میدارد و خود را بری الذمه دانسته؛ تلاش میورزد که افراد معین مورد نظر خویشرا تاپه و مهرخیانت و وطنفروشی بزند و خود را ملائکۀ نازل شدۀ پاک و بی گناه قلمداد نماید.
عجب دنیای است " صاحب خانه هم میگوید که دزد را بگیرید و دزد هم میگوید که دزد را بگیرید" و یا گفته اند که : " قاضی خودش شراب مینوشد ولی دیگران را به نوشیدنش مجرم میداند" و یا " کور خود بینای مردم" اینست شخصیت مکار، دروغگو، جعل پرداز، یاوه سرا، هرزه گو، متقلب و واقعی خانم بهأ؛ غرض بدنام کردن و بی اعتبار ساختن بهترین فرزندان مبارز وطن ما که به خاطری دفاع از منافع ملی کشور شان از زنده گی های عزیز شان با دلیری گذشتند و نخواستند که یک گام از آرمانهای وطنپرستانۀ شان عقب نشینی کنند، نقشه میکشد و واویلا کنان به حال افراد مجهول الهویۀ ضد منافع مردمی زار زار مکارانه گریستن میگیرد و به ایشان قهرمانان "خراسان" زمین شکل و سیما میدهد و از این پیامبران گروهک های تجزیه آور در افغانستان یلان مردان افسانوی میسازد.
بر همگان روشنست که مجید خان کلکانی بوسیلۀ حاجی سخی " بابه قشقاری" راپور داده شد که از جانب نیروهای امنیتی به اشتراک حاجی سخی دستگیر گردید و چون وی مجید خان کلکانی را از نزدیک میشناخت مجید کلکانی نتوانست که از هویت خود انکار نماید. وی به خاطری فعالیت های خرابکارنه ضد دولتی مورد مواخذه قرار گرفت که در نهایت حکم اعدام بالایش تطبیق شد؛ من شخصاً نه مجید خان کلکانی را دستگیر کرده ام و نه کدام مقام ذیصلاحیت بوده ام که در مورد وی تصمیمی اتخاذ نمایم، ولی خانم بهأ این شعبده باز دروغگو که زمین را به آسمان میپیوندد، با پر روئی و وقاحت مطالب ناوارد را در مورد من انشأ نموده وبا جعل کاری پای من، پای وکیل نیک محمد خان و فرزندانش را در گلیم حادثۀ دستگیری مجید خان کلکانی می پیچاند و توطئه آمیز می خواهد ما را بحیث فامیل آدم کش و قاتل معرفی بدارد.
اما این نیرنگ ها دگر به ثمر نمی نشیند. این سلسله اتهامات خاکی خشکیست که به دیوار نمی چسپد. برای اینکه درست تر واضح شود باید گفت که بعد از دستگیری مجید کلکانی گروپ هواخواه اش حاجی سخی را در راه دارلاامان نزدیک لیسۀ عالی حبیبیه ترور کردند ونه ویرا، بلکه برادرانش وسایر اعضای فامیلش را کشتند. خانم بهأ برای چنین افرادی(مجید کلکانی) اشک تمساح میریزد از وی پیراهن حضرت عثمان ساخته برای تخریب شخصیت والای کشور ما شهید دوکتور نجیب الله استفاده به عمل می آرد، ولی فراموش کرده است که این همان خانم بهأ است که به محترم نوراحمد نور در دفتر کارش در کمیتۀ مرکزی میگفت:
"به رفیق نجیب بگوئید که برای من یک چانس بدهد، باز خواهد دریافت که من چقدر کار با ثمر برای وی انجام داده میتوانم." این صحبت زمانی اتفاق افتید که دوکتور نجیب الله منشی عمومی کمیتۀ مرکزی شده بود و خانم بهأ با استفاده از اوضاع سیاسی همان دوران میخواست بهره برداری نماید و خود را کاندید مسلم رهبری سازمان دموکراتیک زنان میدانست. وی در آنوقت نه در اندیشۀ مجید کلکانی بود و نه در فکر خورشید بودنش؛ وی با کرکتر فرصت طلب اش حاضر بود برای شهید نجیب الله کار سیاسی انجام دهد و به اصطلاح خودش" به خدمت اناهیتا راتبزاد خواهد رسید."، اما چون دوکتور نجیب الله شهید تحویلش نگرفت عقده مند گردیده بر علیه اش نوشته های تحریر میدارد که دور از اخلاق عالی سیاسی بوده وهر انسان معقول می فهمد که با این طرز گفتار وکردارش به حیث خانم جفنگ سرا وهرزه گوی برای خود جا باز مینماید.
من حیرانم به تمام این دروغ گفتن ها و تظاهر و فرصت طلبی های خانم بهأ؛ وی فکر میکند با جعل کاری های افراطی شاید شخصیتکی برای خود دست و پا خواهد کرد، ولی کور خوانده است ویرا دگر مجالی نیست؛ وی در لجن بزدلی و خیانت و دروغ غرق گردیده است. دگر امکان بقأ و دوام به حیث یک عنصر روشنفکر وطنپرست در میان حلقات وطنپرستان افغانستان برای وی وجود ندارد. وی گور خود را خودش کنده است و خویشتن را با خفت و بی مایه گی در آن گور دفن نموده است./

 

 

قسمت هفتم

شعبده بازیهای توأم با پُر روئی و بی حیائی



به ادامۀ گفتارهای قبلی خویش، اینک طبق وعدۀ که داده بودم به قسمت هفتم گفتار خویش میپردازم که موضوع مشخص مورد بحث من همانا هر سه نوشتار خانم بهأ "ازدژخیمان بیدادگر تا به فرار از جهنم کمونیسم" ، "آیا نجیب را میشناسید؟" و "رها در باد" میباشد که من کوشش خواهم ورزید تا این نوشتار ها را به طور مقایسوی مورد ارزیابی قرار داده تا توانسته باشم که از یک جانب تصویر دقیق از متن نوشته های خانم بهأ را به صورت تدقیقی بدست دهم و از جانب دیگر با طرح سوالات روشن در قبال این نوشته ها خانم بهأ این دروغ پرداز قرن را به میز محاکمه بکشانم و از وی بپرسم که با جواب های مقنع در مورد داستان های ساختگی و جعلی خویش که درین سه نوشته من درآوردی خویش آورده اند، توضیحات بدهند.

خانم بهأ با نشر دستنویس های "آیا نجیب را میشناسید؟" میخواهد تداعی نماید که گویا نویسندۀ این نوشتار صدیق "راهی" است و ضمناً مدعی است که گویا من در بدل نوشتن این کتاب سخیف و مستهجن پول گرفته ام و شرف و حیثیت خانوادۀ خویش را فروخته ام و بر تمام نوامیس ارزشمند وطنی پا گذاشته ام و خانم بهأ از آن به حیث یک سند مهم غرض ترور شخصیت دوکتور نجیب الله استفاده نموده و نشر آنرا به حوالۀ من میگذارد.

خوب ازین قبیل ادعا های زیادی را عنوان میکند و میخواهد که خود را بری الذمه نموده با یک تیر دو فاخته را بزند: از یک سو به ترور شخصیت دوکتور نجیب الله و خانواده اش بپردازد، بی اعتبار و بدنامش کند و تا میتواند وی را به حیث یک چهرۀ "جنایتکار، آدمکش، مزدور و خاین تمام عیار ضد مردم" معرفی نموده و از جانب دیگر درین پروسه با مهارت و شعبده بازیهای رنگارنگ میخواهد برادرش را نیز ضربۀ مهلک و خطرناک بزند، تا جائی پا گذاشتن برای وی نیز وجود نداشته باشد که در آینده تبارز سیاسی کرده بتواند.

مگر خانم بهأ، شما کور خوانده اید! شما و یاران شبکۀ استخبارات خرابکار پاکستانی تان این آرزو ها را به گور خواهید بُرد. حالا من میدانم که چگونه به حق و سلام اباطیل مطرح در نوشته های تان بپردازم و شما به سوالات که مطرح میشود باید جواب بگوئید تا روشن گردد که حقایق از چه قرار است.

سوال اول:
خانم بهأ، شما که دستنویس ها را به حوالۀ من نشر کرده اید، چرا چندین رسم الخط در آن استفاده شده است؟ شما فکر میکنید که با این شیوه به چشمان خواننده گان خاک پاشیده و با عرضۀ دستنویس های جعلی ساخته شده در دفاتر سازمان استخبارات نظامی پاکستان مسؤلیت نوشتن آنرا بدوش من میاندازید؟ در صفحات اول کتاب یک نوع رسم الخط استفاده شده است و در صفحات وسطی و آخری رسم الخط کاملاً متفاوت کار گرفته شده است که این امر به شکل متناوب و دوامدار در طول دستنویس ها آشکار است. آیا صدیق راهی از شیوۀ چندگانۀ رسم الخط برخوردار است؟ و ضمناً به تصویر روی کتاب خوب دقیق بنگرید. این تصویر نماینده گی از طرز دید و نگرش پاکستانی و جهادی میکند و گذشته از آن دیزاین و آرایش کتاب با سلیقه و ذوق پاکستانی انجام یافته است. آیا هنوز هم منکر نوشتن و اشاعه و نشر آن هستید؟ چگونه میتوانید که بازهم با پرروئي ادعا نموده که گویا نویسندۀ این نوشتار صدیق راهی است؟

بیائید پیش برویم و ببینیم که دگر چه سوالاتی در قبال این دستنویس ها مطرح است که شما باید به آن پاسخ واضح ارائه کنید.

سوال دوم :
خانم بهآ، جواب بدهید اگر این دستنویس ها مال من است، شما چرا به تصحیح نواقص، اشتباهات و اکمال کمبودی هایش پرداخته اید؟ این کار به شما مربوط نمیشد. اگر این نوشته های شما نبود شما قطعاً حق اصلاح اش را ندارید. این کار خود نویسنده است که چنین امری را انجام دهد؛ اما من در بیست و شش صفحۀ کتاب "آیا نجیب را میشناسید؟" به رسم الخط شما تصحیحات رامی بینم و اصلاحات را که شما به قلم خود در آن جا سازی کرده اید در صفحات ذیل با عباراتیکه در میان قوسین جا داده شده، دیده میشود:

1-صفحۀ اول، عنوان بخش اول ( شخصیت و رفتار وی به حیث یک پسر جوان )
2-صفحۀ پنجم سطر یازدهم ( عوض اطفال "ما" و عوض آنها " همه" به خط شما نوشته شده است.)
3-صفحۀ هفتم ( بخش دوم : آغاز فعالیت سیاسی نجیب)
4 – صفحۀ نهم، سطر سی ودوم( ایدیولوژی مارکسیستی )
5- صفحۀ دهم ، سطر دوم ( ایدیولوژی کمونیسم تلاش میکرد)
6- صفحۀ دهم ، سطر هفدهم ( پرچم )
7- صفحۀ دوازدهم ، سطری پائینی و آخری صفحه ( "پرچمی ها" و"پائید")
8- صفحۀ چهاردهم ، سطربیست وپنجم ( پشتونیار )
9- صفحۀ شانزدهم، سطردوازدهم ( واسطه کرد )
10- صفحۀ شانزدهم ، سطر دوازدهم ( تبدیل کرد )
11- صفحۀهفدهم ، سطرپنجم ( گفتگو)
12- صفحۀ هفدهم ، سطرهشتم ( ایجاد گردید )
13- صفحۀ هفدهم ، سطر هژدهم (پشتونیزم )
14- صفحۀ هژدهم ، سطرپنجم (با پدرم )
15- صفحۀ هژدهم ، سطر ششم ( مادر بیسواد )
16- صفحۀ بیست و دوم ، سطر بیست وپنجم ( به پاس )
17- صفحۀ بیست و پنجم ، سطراول ( پروفیشنل تربیه نموده )
18- صفحۀ بیست و ششم ، سطرهفتم ( مستنطق )
19- صفحۀ بیست وششم ، سطر نوزدهم (راستکار) ، سطر بیستم ( حزب کمونیست ) وسطر بیست ویکم ( با دادن )
20- صفحۀ بیست وهفتم ، سطر سیزدهم ( عربده جوئي )
21- صفحۀ بیست وهفتم ، سطر نوزدهم ( در شبکه های )
22-- صفحۀ بیست وهفتم ، سطرسی و یکم (لیلی)
23-صفحۀ بیست وهشتم ، سطر بیست و پنجم ( زن )
24-صفحۀ سی و چهارم ، سطر پنجم ( کوچکی )
25- صفحۀ سی وششم ، سطر ششم ( خسربره)
26- صفحۀ سی وششم ، سطر هفدهم ( داشتن دختری و اطلاق )

خوب خانم بهأ حالا جواب بدهید که چرا شما این اصلاحات را انجام داده اید؟ به کدام جرئت این عمل را مرتکب شده اید؟ فقط یک ملاحظه میتواند این حق را به شما بدهد که شما نویسندۀ اصلی و واقعی نوشتارباشید که هستید و این همان موضوع است که شخص شما از آن انکار مینمائید وبا نیرنگ بازی های رنگارنگ میخواهید پای مرا با خود شامل ساخته تا توانسته باشید اسم و رسم مرا به عنوان برادر به حیث سلاح مطمئن علیه دوکتور نجیب الله شهید استعمال کنید، اما این خواب هایتان دگرنمیتواند جامۀ عمل بپوشد. شما به هر اندازۀ که میخواهید توطئه کنید، دسیسه بسازید و نوشته های بازاری و لچکانه تحریر بدارید مربوط شخصیت نازل و فرو افتادۀ خود تان میشود. اما حقیقت بیرون میجهد و جای خویش را میگیرد که اکنون شما به چشم سر می بینید که این روند جریان دارد.

سوال سوم :
خانم بهأ، چگونه داستان های دروغین و میان تهی شما با تمام متن های کامل آن با همان عبارات همسان وهمگون در هر سه نوشته جا داده شده است؟ اگر دستنویس های را که به نام من انتشار داده اید و نوشته ها و داستان هایش در نوشته های اول شما یعنی "از دژخیمان بیداد گر تا به فرار از جهنم کمونیزم" و نوشتۀ اخیر تان "رها در باد" همسان باشد، این امر واضح میسازد که هر سه نوشته و یا جزوه های تحریر یافته مال شماست ونویسندۀ اصلی و واقعی اش شما هستید نه من؛ اما چگونه میتوانید که در کتاب بی ارزش تان آنرا به نام من جا بزنید؟ ببینید درین نوشته ها چه تشابهات و همگونی ها و همسانی های الفاظ، کلمات و جملات وجود دارد:

الف- تمام اتهامات دروغین و پا گلین که در هرسه نوشتار تان نوشته اید همانند و یکرنگ است.
ب- برای اثبات اتهامات تان هیچ نوع اسناد ارائه کرده نتوانستید. فقط تصورات خیالی توأم با توهمات ذهن بیمار خود تان است.
پ- در هر سه نوشتار تان ثقلت و فشار روی این موضوع انداخته شده است که مواضع وطنپرستانرا تخریب نموده و چهره های ماندگار تاریخ جنبش سیاسی وطن مان رامحکوم مینمائید.
ج- دروغ ها، برچسپ ها و جعلکاریهای تان در هر سه نوشته پایۀ مشترک دارد. چطور میتوان که باز نوشته های پر از تقلبات و جعلیات تانرا به حساب من بگذارید؟
د- در هر سه نوشتار تان بالای فرد فرد فامیل من حمله نموده اید؛ و در مورد شان همان داستان های تکراری دروغین و بی بنیاد را سروده اید؛ پس چگونه میتوان که این حملات را من انجام داده باشم؟ که باز در دو نوشتۀ دیگر تان با همان الفاظ رکیک و بی شرمانۀ همسان و همانند حملات و تعرضات غیر اخلاقی صورت گرفته است، به طور مثال به پراگراف های ذیل از نوشته های "از دژخیمان استبداد تا به فرار از جهنم کمونیزم" و "آیا نجیب را میشناسید؟" توجه کنید:

"نجیب که به حیث سفیر ایران مقرر گردیده بود بعد از مدتی دوباره از سفارت برطرف گردید و درین هنگام مبلغ یازده ملیون ریال را که قبلاً از درک فروش زمین سفارت افغانستان توسط زلمی غازی در بانک ایران گذاشته شده بود به تاراج برد و علاوتاً اموال سفارت افغانستان را نیز لیلام نموده، پول آنرا به کمر بست و با همسر رقاصش بجانب یوگوسلاوی نزد دزدان دیگری چون ببرک کارمل، اناهیتا راتبزاد، نوراحمد نور، محمود بریالی و عبدالوکیل فرارنمود........" همچنان به ادامۀ آن طور ذیل مینویسد:

" نجیب که از همه پول بیشتر را ربوده بود، معشوقۀ زیبائی بنام "هلنا بایو" که مادرش یوگوسلاوی و پدرش آلمانی بود پیدا نمود وهوتلی به نام هلنا بایو خرید.........." و به دنبالۀ آن در پراگراف بعدی چنین مینویسد:

" درین هنگام نجیب در ماسکو در خانۀ "اندری پوف" بود، اندری پوف برایش وعده نموده بود که در زمان لازم او را جانشین ببرک خواهد ساخت و باید شایستگی و آماده گی لازم از خود بخرچ دهد و این غلام آخری دوهفته بعد از شش جدی از ماسکو بکابل مواصلت کرد و کرسی جهنمی و بدنام خاد را که قبلاً از جانب باداران روسی برایش تعیین شده بود اخذ نمود. " ( برگرفته شده از نوشتۀ خانم بهأ تحت عنوان "از دژخیمان استبداد تا به فرار از جهنم کمونیزم" صفحۀ 86 مجلۀ قلم در خدمت جهاد )

اولاً قابل تذکار است که تمام این پراگراف های نوشتۀ خانم بهأ در صفحات 22 و23 کتاب " آیا نجیب را میشناسید؟" بدون هیچ نوع کم و کاستی دوباره به نشر رسیده است. دلچسپ و سوال بر انگیز است که چگونه یک نوشته میتواند تحت نام دو نفر و یا دو شخص مجزا نشر یابد؟ اینجاست که حقیقت روشن میگردد و این همانا موضوعی است که خانم بهأ از آن میترسد و سخت تلاش میورزد تا جلو بیرون برآمدن تمام حقایق را بگیرد.

اما خانم بهأ! حالا برای شما دگر خیلی دیر شده است. شما باید اعتراف کنید که نویسندۀ واقعی این همه اراجیف شما بوده اید، شما هستید و شما خواهید بود. این یک حقیقت مسلم است که شما تمام این هجویات لایعنی را از درۀ پنجشیر آغاز کردید، بعداً زمانیکه به امریکا رسیدید، آنرا برای نشربه مجلۀ " قلم در خدمت جهاد" فرستادید تا آنرا انتشار بدهد. سپس آنرا در هیئت کتاب "آیا نجیب را میشناسید؟" به دست نشر سپردید و پولشرا گرفتید و حالا بازهم غرض کمائی پول و جیفۀ ناچیز دنیا، تمام داستان های جعلی و دروغین تانرا در کتاب فاقد ارزش علمی "رهادر باد" برای بار سوم انتشار دادید. چقدر شرم آور و ننگین است که انسان به خاطر بدست آوردن چند پولی ناچیزی از همۀ ارزش های انسانی بگذرد و به یک موجود سالوس بد سگال بی همه چیز مبدل گردد، که خانم بهأ به چنین موجود پُر وقاحت و پُر سفاهت مبدل شده است که این دگر خاتمۀ انسانیت تلقی میگردد و زایش یک اهریمن را اعلام میدارد.

سوال چهارم:
خانم بهأ، به اساس نوشته هایتان بازهم سوالات مطرح میشود که شما باید پاسخ بدهید؛ در نوشته های فوق تان که من ذکر کردم شما ادعا میکنید که: "نجیب یازده ملیون ریال را که از درک فروش ملکیت سفارت افغانستان در بانک گذاشته شده بود، دزدید."

1- آیا خانم بهأ شما کدام سند بانک را ارائه کرده میتوانید که برویت آن ثابت کنید که دوکتور نجیب الله در آن امضا کرده باشد و از آن حساب برداشت کرده باشد؟
2- آیا شما میتوانید بگوئید که شمارۀ حساب بانکی در کدام بانک افتتاح شده بود و مسؤل اداره و پیشبرد این حساب کی بود؟
3- آیا شما میتوانید بگوئید که این حساب بانکی در کدام بانک افتتاح شده بود؟
4- آیا شما میتوانید شمارۀ حساب بانکی را ارائه نمائید که این مقدار پول در آن گذاشته شده بود؟

این امر خیلی ساده است که دروغ بگوئیم و تهمت بزنیم؛ اگر شما حقایق را میخواهید بگوئید باید اسناد کافی ارائه نمائید در غیر آن تبلیغات خصمانه هیچ جائی را نمیتواند پُرکند و یا بگیرد، ما در مورد گم شدن بیست و دو هزار سکۀ طلائی دوران اسکندر کبیر نیز افواهات و تبلیغات زهرآگین علیه دوکتور نجیب الله شهید که ازجانب دشمنان رنگارنگ وطن ما صورت میگرفت شنیدیم، ولی واقعییت امر چیزی دیگری را ثابت کرد. ما اکنون فلم مستند نگهداشتن بسیار مصؤن ثروت ملی کشور مان را داریم که همانا دوکتور شهید در جایی محفوظ خزانه داری بانک مرکزی پنهان کرده بود که به دست دزدان و رهزنان جهادی نیافتد و مورد دزدی و غارت قرار نگیرد.

ببینید خانم بهأ دروغ میگوئید. شما هیچ نوع سند در مورد دزدیدن یازده ملیون ریال را ندارید. فقط میخواهید خصمانه علیه دوکتور نجیب الله و سایرین دروغ پراگنی و جعل سازی کنید.

سوال پنجم:
آیا شما در یوگوسلاوی حضور داشتید تا دیده باشید که نجیب الله هوتلی را بنام هلنا بایو خریده باشد؟
1- آیا شما سند ملکیت هوتل را که بنام هلنا بایو خریده بود میتوانید ارائه کنید؟ اگر نمیتوانید پس روی کدام سند اثبات کرده میتوانید که دوکتور نجیب الله چنین عملی را انجام داده باشد؟ ببینید این همه تهمت زدن و دروغ گفتن است.
2- این هوتل در کجای یوگوسلاویا موقعیت داشت؟
3- آیا شما شخصاً هلنا بایو را دیده بودید؟ و اگر ندیده بودید پس چگونه اوصاف بدنی اش را در کتاب چاپی "آیا نجیب را میشناسید؟" توضیح کرده اید؟
4- آیا در آنشب آنجا بودید که جنگ و زد و خورد واقع شد؟ و گذشته از آن فرار ایشانرا چگونه دیدید، زمانیکه شما آنجا حضور نداشتید؟ دروغ های پی درپی، هرزه سرائيهای پی درپی اینست محتوای راستین نوشتار های گندیده و منزجر کنندۀ خانم بهأ که روان هر انسان واقع بین را می آزارد و مکدر میسازد.

سوال ششم: خانم بهأ ادعا میکند که:
" درین هنگام نجیب در ماسکو در خانۀ " اندری پوف " بود، اندری پوف برایش وعده نموده بود که در زمان لازم او را جانشین ببرک خواهد ساخت و باید شایستگی و آماده گی لازم از خود بخرچ دهد و این غلام آخری دوهفته بعد از شش جدی از ماسکو بکابل مواصلت کرد و کرسی جهنمی و بدنام خاد راکه قبلاً ازجانب باداران روسی برایش تعیین شده بود اخذ نمود. " ( برگرفته شده از نوشتۀ خانم بهأ تحت عنوان "از دژخیمان استبداد تا به فرار از جهنم کمونیزم " صفحۀ 86 مجلۀ قلم در خدمت جهاد )

سوالات عدیدۀ درین رابطه مطرح میگردد که خانم بهأ باید بطور مقنع جواب بدهد و آن اینکه:

اولاً: خانم بهأ با استفاده از کدام سازمان استخباراتی و جاسوسی این همه معلومات و اسرار محرم و پوشیده را بدست می آورد؟ باید این مرجع را لطفاً معرفی نمایند، در غیر آن خانم بهأ باید توضیح بدهند که چگونه به این اسرار دسترسی پیدا کردند؟ ثانیاً: آیا خود شان در آن مجلس حاضر بودند؟ ثالثاً: خانم بهأ باید توضیح کنند که خانۀ آندره پوف در کجا موقعیت داشت؟ و خود شان که صورت حال این ملاقات را نوشته است، چگونه به آنجا رفته بود؟ و اگر خود شان آنجا نبودند، پس چگونه و از چه طریق این همه حرف ها و صورت حال جلسه را فهمیده است؟

خانم بهأ این نابغۀ دروغ گفتن ها و جعلکاریها باید راوی این داستان های دروغین را معرفی کنند، در غیر آن ما نمی توانیم صرفاً روی یاوه سرائی های خانم بهأ حساب کنیم و نوشتار های ویرا مانند کسانی خالی ذهن کوته نگر چون شهرانی ها، ایما ها، نسرین ها و مامون ها تأئید و تصدیق کنیم.

خواننده گان عزیز وگرامی!
بعد از این همه سوالات و ارزیابی ها میرسیم به اینکه آیا نوشته های خانم بهأ دارای اعتبار لازم است و یا خیر؟ و آیا وجهۀ راستی و صداقت در آن رعایت گردیده است و یا خیر؟ آیا تمام اتهامات را که وارد میسازد برخوردار از وسایل و موارد اثباتیه است و یا خیر؟ آیا برای به کرسی نشاندن ادعا هایش مدارک و شواهد دقیق ارائه میکند که قابل پذیرش باشد و یا خیر؟

اگر روی همۀ این موارد صحبت کنیم، میتوانیم به نتیجه گیریهای لازم دست یازیم و برمبنای آن ثابت نمائیم که خانم بهأ از جملۀ همان کرکتر های شارلتان پُر رو، بی حیا، ساخته کار جعل ساز و پُر توطئه و دسیسه ساز است که در هرگام میتواند هر عملیه را شانتاژنموده و برای سبوتاژ و بدنام کردن هر چهره و هر شخصیت به هر نوع عوام فریبی، مکر، خدعه، تدلیس و نیرنگ دست میزند تا خود را با اعتبار و نیکنام جلوه دهد، اما بی خبر از اینکه امر حقیقت و راستی در نهایت جای خود را میگیرد و خانم بهأ با سفسطه بازی هایش برای همیشه به جایگاه لازم اش یعنی به دیوان داران دروغگوئی و حیله گری میپیوندد. برای اینکه ما توانسته باشیم هرچه زود تر ویرا به جایگه مناسبش روانه کنیم، دلایل ذیل را برای اثبات ادعای خویش مطرح میسازیم:

ثبوت اول:
هرسه نوشتار پیش پا افتاده و بی مقدار و بی ارزش از خانم بهأ است که دارای داستان های مشترک، عبارات مشترک وهمگون، کلمات مشترک وهمنوع و بالاخره محتوای مشترک وهمسان و همانند میباشد.
ثبوت دوم:
داستان های هر سه نوشتار پُر از دروغ ها و جعلکاریهاست که در هرسه نوشتار تکرار شده است و من در طی این گفتار به بخش های کوتاه آن نظر انداختم و روی اتهامات معین آن جداگانه بحث خواهم کرد.
ثبوت سوم:
خانم بهأ در نوشتۀ " انتقاد مضحک " خویش در صفحۀ 42 مجلۀ " قلم در خدمت جهاد " در برابر انتقاد آقای ملکیار در مورد نوشته های خود بدین مضمون مینویسد و چنین اعتراف مینماید :

"منظور شما از نگاشته های من اینست که مطالبی را که در مورد نجیب و جنایات وی و فساد اخلاقی فتانه سراج خانم نجیب نگاشته ام واقعییت ندارد. نجیب چنین فجایع را مرتکب نشده و خانوادۀ سراج مقدس است و ما روی تقسیم برسر و روی هم میزنیم و چنین مطالبی را که نوشته ام ناشی از برخورد های شخصی است وهمین و بس."

پس خانم بهأ چگونه همۀ نوشته های تانرا که خود در مورد نوشتن اش معترف هستید به پای من میگذارید؟ و با ارائۀ اسناد جعلی و دستنویس های ساخته شدۀ خود تان میخواهید تا مرا در گلیم جنایات خود بپیچانید و بر اسم و رسم من لکه های ننگین وارد نمائید؟ تا چه وقت دروغ ؟ تا چه وقت جعلکاری و فریبکاری؟

خانم بهأ ! شکسته باد آن قلمی که دروغ مینویسد، سر افگنده باد آن کلۀ که هیچگاهی صادقانه نیاندیشیده است، بریده باد آن دستی که برای برپائی علم تقلب و ریأ بالاشده است، که بدبختانه شما همۀ این موارد را انجام میدهید و در همین راستا ره می پوئید!!

ثبوت چهارم:
خانم بهأ اگر از همه این موضوعات، مطالب و اسناد منکر شود که خصیصۀ ذاتی اش است و در فطرتش دروغ گفتن آجین شده است، مگر از یک مطلب و یک خصوصیتش انکار کرده نمی تواند و آن مورد ارائۀ اعترافاتش در متن تیپ ضبط صوت اش است که در آن به نوشتن کتاب "آیا نجیب را میشناسید؟ " اعتراف میکند و واضحاً اذعان میدارد که:

" من کتاب را نوشته ام و پولش را گرفته ام، تکس (مالیه) کتاب را پرداخته ام، با پول دریافتی حق الزحمۀ کتاب برای خود موتر خریده ام و متباقی پولش را صرف حوایج زنده گی خود کرده ام."

1- خوب خانم بهأ! از آواز انکرالااصوات خویش چگونه میتوانید که انکار کنید؟
2- اگر کتاب را شما ننوشته اید پس چرا تکس (مالیه) اش را پرداخته اید؟
3- اگر شما کتاب را ننوشته اید پس چرا با پول اش موتر برایتان خریده اید؟
4- اگر شما کتاب را ننوشته اید پس چرا پولش را به عنوان حق الزحمه گرفته اید؟
5- اگر شما کتاب را ننوشته اید پس چرا پولش را صرف حوایج تان کرده اید؟
6- من این تیپ ضبط صوت خانم بهأ را عندالموقع و به زودی روی آنلاین خواهم گذاشت تا خواننده گان گرامی آنرا بشنوند.

خانم بهأ ! من داکتر" هرت " نیستم که تیپ ضبط صوت اش را بوسیلۀ " اسرائیل رویأ " در نیویارک مونتاژ و ساخته کاری کردید تا از وی پول بگیرید. من تمام جعل کاری ها و دروغ گفتن های تانرا می فهمم؛ من از اول برایتان گفتم که بیدی نیستم تا از باد های بی موج و بی اثر شما بهراسم و یا از جای خویش بدر روم. من وظیفۀ انسانی خویش میدانم تا پوزۀ جعلکاری ها، دروغ گفتن ها ، مکر و حیله کردن ها و گزافه گوئی های شما را بر زمین بمالم و تا راستی و صداقت را روی جایش ننشانم، یک وجب به عقب نخواهم نشست و پس گرد نخواهم کرد!!

خواننده گان گرامی و ارجمند!
شهر ما شهر سواد است؛
شهرما شهر معرفت ودانش است؛
شهرما شهر آرایش و پیرایش عالی فرهنگی است؛
شهر ما دهکدۀ جهالت و بیدانشی خانم بهأ نیست؛
شهر ما دهکدۀ ظلمت آفرین نظریات شووینیسم عظمت طلبانۀ انسانیت برانداز خانم بهأ و دفتر داران " تاجک میدیا" نیست؛
شهر ما شهر برادری، برابری و انسانیت است، نه دهکدۀ پسمانده گی، تحجر و تاریک اندیشی های خلاف آهنگ تصاعدی پیشرفت های فرهنگی انسان دوستانه؛
در نهایت شهرما، شهر خرد وعقل وانیشیدن است، شهر ما دهکدۀ تنگ و ترش فضل فروشان تنگ مایۀ نظیر خانم بهأ و یاران تاجیک میدیا اش نیست که بر برج عاج نشسته اند و کشمیر را نظاره میکنند؛

آنچه گفته آمدیم معنی میدهد که ما هیچگاهی اندیشه پردازان سیاهکار بی خردیکه دشمنان جوامع انسانی اند را پی نمیگیریم و دنبال نمیکنیم. ما در مسیر تشکل و اعمار بنای تاریخی نوی هستیم که جوشش ها و گرد آمدن های پُر مُحبت انسانی را بوجود میآورد؛ ما پیام آوران تجزیه و انشقاق جوامع انسانی نیستیم ، بلکه ما رهروان بی برگشت مجامع انسانی هستیم که در آن تفاوت های رنگ، جلد، نژاد، لسان، سمت، منطقه و دیار مطرح نبوده و با تمام وسعت تفکر در اندیشۀ اعمار دنیای پر محبت یکرنگی، همسوئی و همفکری برای ایجاد یک زنده گی پر بار عزتمند و بارور برای میلیونها انسان مظلوم جهان میباشیم.

 

قسمت هشتم

دروغ ها و هرزه سرائی های بیشتر



با ارائۀ تمام تحلیل های که تا کنون انجام داده ام، خواسته ام تا بریک موضوع اکیداً پا فشاری نموده و به اثبات برسانم و آن اینکه خانم بهأ دروغ میگوید و جعل میسازد، خدعه و تقلب میکند و در همه موارد به تحریف مسایل پرداخته و در بخش های بسیار کوچک و پیش پا افتادۀ زنده گی مبالغه سرائی مینماید؛ اسرار شرم آور زنده گی خویشرا پنهان نموده و انگشت انتقاد های نا وارد و نامعقول و میان تهی خود را جانب دیگران مواجه میکند، چقدر تأسف آور و تألم آور است که آدمی از سجایا و خصایل انسانی شسته شده و به حیث عنصر بی خاصیت معامله گر و فرصت طلب مبدل گردیده تا در هرگام و قدمۀ زنده گی دروغ گفتن و پوچ سرائی بهترین حربۀ جلو نمائی سیاست بازیهای سبک مغزانۀ وی گردد.

خانم بهأ با تمام قصد و نیت بدین شیوه و سبک و سیاق میخواهد نظریه پردازی نماید، ولی پُر از هجویات لایعنی، اتهامات ناروا و هرزه سرائی های گندیده و پُر تعفن.

من بازهم روی مواردی میخواهم درینجا صحبت کنم که بر گرفته شده از نوشته های خانم بهأ است. گرچه مسایل بسیار ساده و پیش پا افتاده است، اما خانم بهأ چونکه از کله و سلۀ با غرور و با کیفیت برخوردار نیست در همین موارد خورد و ریزه و ساده نیز دروغ میگوید و بیانات رنگارنگ را نگاشته و به خورد خواننده گان میدهد که با مطالعۀ آن به این اطمینان دست میابیم که اگر خانم بهأ در موارد نا چیز و پیش پا افتاده چنین دروغ ها میگوید در مورد مسایل عمده و گنده باز چه خواهد گفت و چقدر در تالاب دروغ پردازیهای توطئه آمیز و اغراق آمیز غرق خواهد گشت.

بدیهی است که همۀ این مطالب در نوشتارهای سه گانۀ خانم بهأ نگاشته شده است ومن از آنجا نقل اش کرده ام و در خدمت مطالعۀ خواننده گان ارجمند میگذارم تا بتوانند بعد از خوانش این همه لاطیلات در موردش قضاوت سالم را بعمل آرند.

خانم بهأ در نوشتارخویش که تحت عنوان "از دژخیمان استبداد تا به فرار از جهنم کمونیزم" در صفحۀ
۷۱ منتشرۀ مجلۀ "قلم در خدمت جهاد" به نشر رسانده چنین مینگارد:
" دریغا که سال های قبل پدرم وفات کرده بود و اگر او زنده میبود و میدید که دختر هفده ساله اش نا فهمیده و نا آگاه تحت تأثیر شعارهای فریبندۀ توده های وطن و مردم و یا تحت احساسات وطنپرستی و ماجراجوئی و گرفتن انتقام زجرهای پدر از سلطنت و یا تحت تأثیر انگیزه های دیگر داخلی و شرایط آنوقت داخل چنین جریانی شده است، آنگاه به جای اشک خون میگریست.
با آنکه سه سال عضویت سازمان دموکراتیک زنان را که به صورت غیر مستقیم بخشی از پرچم بود، بعهده داشتم (عضویت حزبی خویش را پنهان میکند و در سایه میگذارد. نویسنده ) در سال
۱۳۵۰ استعفأ دادم و سازمان را برای ابد ترک کردم."

اما همین خانم بهأ در صفحۀ
۶۳ کتاب "رها در باد" خویش در رابطۀ فوق الذکر چنین مینویسد: "هنگام پدرود اناهیتا مرا در آغوش گرفت و بوسید . سخنانش بر من اثری ژرفی گذاشته بود. برای دیدار دیگر وقت گذاشتیم. چندین شب و روز بدین می اندیشیدم که اگر پدرم زنده بود، آیا دختر پانزده سالۀ خود را اجازه میداد تا در چنین سازمان گام بگذارد؟"

خواننده گان عزیز!
خوب توجه کنید من این دو پراگراف را بخاطری نقل کردم تا نشان دهم که خانم بهأ به چه اندازه دروغ های لچ و عریان میگوید و در سرهم بندی کردن تاریخ ها و مقاطع سنی خود جعلکاری نموده به فریبکاری ها دست میزند:
خانم بهأ در یک نوشتۀ خویش مینویسد که " هفده ساله بود که به سازمان دموکراتیک زنان پیوسته است " اما در نوشتۀ دیگر خود یعنی کتاب " رها در باد " مینویسد که پانزده سال داشت که به سازمان مذکور عضویت حاصل کرده است، سوال میشود که کدامین نوشتار شان واقعیت دارد؟ پانزده سالگی و یا هفده سالگی؟

اگر خانم بهأ را هفده ساله قبول کنیم، باید هفده سال را با سال تولدش که همانا سال
۱۹۵۴ میلادی تذکر یافته است جمع کنیم حاصل آن سال ۱۹۷۱ میشود که مطابق سال ۱۳۵۰ هجری شمسی میگردد که خانم بهأی هفده ساله به حزب پیوسته است، ولی تعجب آور اینست که باز در ماه حوت همین سال از حزب وسازمان دموکراتیک زنان بریده است. با وجودیکه خودش مدعی است که سه سال عضویت سازمان را داشته است، چگونه امکان پذیر شده است که با داشتن سه سال عضویت سازمان باز هم در سال ۱۳۵۰ به حزب و سازمان دموکراتیک زنان افغانستان پیوسته باشد، بخاطریکه در همان سال بنابر ادعای خودش هفده ساله بود و بعد در همان سال از حزب و سازمان بریده است عجیب به نظر میآید که خانم بهأ میخواهد با بازار تیزی های نرادنه همه را فریب بدهد و خود را عنصر راستگوی و صادق جا بزند. ضمناً یک مطلب دیگر را باید درین مورد تذکار بدهم و آن اینکه خانم بهأ در نوشتار" از دژخیمان استبداد تا به فرار از جهنم کمونیزم " در صفحۀ ۸۱ منتشرۀ مجلۀ " قلم در خدمت جهاد " چنین مینویسد :

" میر اکبر خیبر میان حرف دوید و گفت: رفیق کارمل شما یک رهبر استید و نباید با یک دختر نوزده ساله طرف شوید. هنوز خیلی جوان و احساساتی است ......." اینجا واضحاً خودش روشن میسازد که وی در هنگام محاکمۀ حزبی و بریدن از حزب نوزده سال داشته است نه هفده سال و یا مضحک تر از آن پانزده سال. من در ذیل پراگراف دیگر از نوشته های خانم بهأ را میآورم که بوضاحت نشان میدهد که خانم بهأ در سال
۱۳۵۰ از حزب بریده است.

ضمناً باید گفت که خانم بهأ سعی به عمل می آورد تا عضویت حزبی خویش را پنهان نگهدارد و تنها از عضویت خویش در سازمان دموکراتیک زنان افغانستان در نوشته های خود یاد میکند حالانکه هیچگاهی اعضای سازمان زنان محاکمۀ حزبی شده نمیتوانستند تا زمانیکه عضو حزب نمیبودند و خانم بهأ نه تنها که عضو حزب بود بلکه یکی از کادر های حزبی به شمار میرفت و در جلسات و کنفرانس های حزبی اشتراک میورزید که اعضای عادی سازمان دموکراتیک زنان در آن گونه جلسات و کنفرانس های حزبی اشتراک ورزیده نمیتوانستند.

با در نظر داشت تمام این موضوعات یک امر ثابت میشود که خانم بهأ دروغ میگوید وصحنه سازی نموده همۀ مسایل را با عقل کوچک خویش برانداز نموده میخواهد همگان را فریب بدهد اما این امر هیچگاهی محتمل و امکان پذیر نیست . شما خود بنگرید که خانم بهأ درمورد مسایل کوچک و بی اهمیت بدین اندازه دروغ گوئي را کسب و کار خود ساخته است چه مانده به مسایل اساسی و سرنوشت ساز اجتماعی ، سیاسی ، کلتوری و فرهنگی و یاتحلیل های اقتصادی و داده های دیگر؛ دردآور است که وی به این شیوه وبه این تناسب جعل سازی و دروغ پراگنی را شیوۀ عمل خود ساخته و پشت و پنا ۀ نوشته های مبتذل خویش قرار میدهد.

خواننده گان گرامی!
بیائید بازهم بیشتر نوشته های خانم بهأ را مقایسه نموده و هر چه اضافه تر دروغ هایش را دریابیم ؛ خانم بهأ در صفحۀ
۸۱ نوشتار " از دژخیمان استبداد تا به فرار از جهنم کمونیزم " چنین مینگارد:

" سلطان علی کشتمند گفت: در پای سند کمسیون تفتیش بنویس که اشتباه کردی. من هم نوشتم: از آنجا که شما ادعا نموده اید که انتقاد از خود و انتقاد از دیگران سنترالیزم دموکراتیک از اصول زرین مارکسیسم – لنینیزم است ( به اندیشۀ که خانم بهأ هر گز اعتقاد نداشت. نویسنده ) شما نه تنها ارزش های سنتی جامعۀ خود را فراموش کرده اید بلکه بر اساسات مارکسیستی خود پشت پا زده اید وشما به هیچ آئین و مسلکی معتقد نیستید ( من نمیدانم که خود خانم بهأ به کدام مسلک و آئین معتقد بود؟ به آئین پوچ سرائی و هرزه سرائی یا به مسلک دروغگوئی ،جعل کاری وعوام فریبی. نویسنده ) آنچه را نوشته و انتقاد کرده ام برداشت درست وحقیقت انکار نا پذیری است (خانم بهأ ! شما چه وقت به حقایق انکار نا پذیر اعتقاد پیدا کرده اید؟ شما فردی هستید که دروغ میگوئید وحقایق را در نطفه اش خفه میسازید. نویسنده) که به آن سخت معتقدم . ( خانم بهأ ! با عرض معذرت شما به غیر از دروغ گوئی وجعلکاری به چیزی دیگری اعتقاد ندارید واین امر واضح و ثابت است چرا هذیان میگوئید مگر تب دارید؟ نویسنده) من هرگز در باتلاق شما برنخواهم گشت و بدنبال ناسیونالیزم افراطی پدرم خواهم رفت ( مگر ناسیونالیزم افراطی باتلاق نیست؟ مگر نماد های واضح ناسیونالیزم افراطی هریک " نازیسم " ، " فاشیسم " ، "شووینیسم " و" صهیونیسم " باتلاق نیست؟ عجب درک و دانشی، مرحبا از این فراست و از این درایت؟؟؟ خانم بهأ. نویسنده ) و متأسفم که نا آگاهانه و کودکانه با عناصر فروخته شده و فاسد چون شما اهریمنان سیاست پیشه چند روزی گام گذاشتم ( خانم بهأ ! حالا با چه کسانی گام گذاشته ئي با مشتی دشمنان وحدت ملی مردم افغانستان با گروهک نابکار شووینیست های عظمت طلب " تاجیک میدیا " که یک باتلاق مسلم گندیده گی و فساد اهریمنان به شمار میرود. نویسنده ) ولی عمری باید ندامت بکشم ولی با آنهم در برابر شما خواهم رزمید . ( اما خانم بهأ ! آیا پیوستن با شووینیست های عظمت طلب "تاجیک میدیا " ندامت کشیدن وشرمساری ندارد ؟ اینرا واقعاً میتوان موضعگیری کودکانه ، کودن منشانه و عاری از هر نوع طرز تفکر خلاقانه خطاب کرد نه آنطوریکه خانم بهأ می انگارد ومینویسد . نویسنده ) سپاس بیکران خدای را که مرا رهائی بخشید .

ثریا بهأ
۲۷ /۱۳۵۰/۱۲ "

با ارتباط به این موضوع و ثبوت واضح دروغگوئي های خانم بهأ ضرورت است تا متن استعفا نامۀ خانم بهأ را که در صفحات
۱۷۹ و۱۸۰ نوشتاری دیگرش که همانا کتاب " رها در باد " است اینجا نقل کنیم و مقایسوی با استعفا نامۀ اولی اش که در فوق ذکریافت مورد ارزیابی وتحلیل قرار دهیم ، خانم بهأ در متن استعفا نامۀ مورد بحث چنین مینگارد :

" با آن همه باید با رهبری فاسد پدرود میگفتم و چنین نوشتم : از آنجا که شما انتقاد از خود و انتقاد از دیگران و سنترالیزم دموکراتیک را از اصول زرین مارکسیسم – لنینیزم میدانید ، آیا شما با این دادگاه استالینی ارزش های مارکسیسم را زیر پا نگذاشته اید ؟ من در کیف دیدگاه ها ، برداشتها و حقایق سیاسی دورانم را بی پیرایه ، بی هراس و بی تردید با رفقا در میان گذاشته و انتقادی بر دیکتاتوری پرولتاریا و خشونت انقلابی داشته ام . برداشت شما از انقلابی ، انسانی است خشن که با دشنۀ دیکتاتور سر می برد، اما به باور من معنای انقلاب خونریزی در دل تاریک شب و یا در یک سپیدۀ سحر گاهی نیست . اگر معنای انقلاب تغیر کمی وکیفی جامعه به گونه ای تدریجی باشد، با خونریزی در یک شب پدید نمی آید .

انقلاب تنها در صورتی معنا دارد که از یک مفهوم اخلاقی و ارزش های انسان گرایانه برخوردار باشد.( خانم بهأ ! شما چه هنگامی به مفاهیم اخلاقی و ارزش های انسان گرایانه اعتقاد پیدا کردید، شما یک شیاد تمام عیار بودید ، استید و خواهید بود شما هر گز به مفاهیم اخلاقی و ارزش های انسان گرایانه ایمان نداشته اید ، ندارید وهرگز ایمان نخواهید داشت این همه عوام فریبی و دروغ است. نویسنده) من میدانم شما شیفتگان دیکتاتوری که خود هرگز به میدان جنگ نخواهید رفت ، پس از یک خیزش مردمی، به نام دیکتاتوری کارگری بر سرنوشت مردم فرمان خواهید راند. من پیش از سفرم به شوروی ، انتقاداتم را بر هنجار های غیر اخلاقی و غیر انقلابی رفیق کارمل نگاشتم و به کمسیون تفتیش حزب سپردم . در سفر شوروی دریافتم که رهبری حزب جیره خواران ماسکوند. در واقع من میان گرایش های منش خویش و منش شما و ناسازگاری موقعیت خویشتن دست و پا میزنم . با آنهم احساس میکنم آزاده ، فساد نا پذیر و پاک از هر گونه سازش و تبانی با شما ، حزب را ترک میکنم ، و من با شما پدرود میگویم . پدرود با شما پدرود با مبارزه نیست.

ثریا بهأ
۲۷ حوت ۱۳۵۱ "

قابل یادآوریست که خانم بهأ با کی نبود که سازش نکرده باشد و برعلاوۀ آن وی از فساد نا پذیری دم میزند ولی بر همگان روشنست که وی از شخصیت ها وکرکتر های فاسد سیاسی است که تا گلو در مرداب انحرافات و کژ روشیهای سیاسی غرق گشته است من نمیدانم که با نوشتن عبارات فوق الذکر کی را می خواهد فریب بدهد ، آنچه عیانست چه حاجت به بیانست !!! گذشته از این همه مطالب من که هر گز مبارزۀ خانم بهأی آماتور و دلقک سیاسی را ندیده ام فقط حرافی و گزافه گوئيهای توأم با افاده فروشی های پر از انزجار و تنفر آور چیزی دیگری از وی سراغ شده نمیتواند.

خوب خواننده گان عزیز و ارجمند!
به این دو متن نوشته های خانم بهأ که از دو نوشتارش نقل کردم خوب توجه کنید که چه تفاوت های بزرگی در آن وجود دارد:

اولاً – به تاریخ های هر دو یاډاشت لطفاً نظر بیاندازید در یاډاشت اولی بیست وهفتم ماه حوت
۱۳۵۰ ذکر گردیده است ولی در یاډاشت دومی برای همان جلسۀ محاکمۀ حزبی بیست و هفتم ماه حوت سال ۱۳۵۱ذکر میگردد، کدامش سنۀ راست است و حقیقت دارد؟

ثانیاً- از لحاظ متن و موضوع یاډاشت و یا استعفا نامۀ را که درنوشتۀ "از دژخیمان استبدادتا به فرار از جهنم کمونیزم " منتشرۀ مجلۀ " قلم در خدمت جهاد" است و قدامت دارد یک نوع متن نوشته شده است و در نوشتار دومی که همانا کتاب بی ارزش غیر علمی " رها در باد " است و متن استعفایش را در آن تحریر داشته کاملاً عبارات دیگرو نوشتۀ پر از لاف زنیها و گزاف سرائيها انشأ کرده است، بدون اینکه متن اصلی استعفایش را که در همان زمان گویا نوشته بود که هرگز ڼوشته بود ارائه کند ، فقط یکراست ویکسره دروغ میگوید و بهترین ثبوت ادعای من وجود نداشتن متن اصلی استعفای وی وتفاوت های کلی در میان دو نوشتۀ تحریر یافتۀ خانم بهأ است ؛ چقدر ذلالت آور است دروغ گفتن ها، جعل کردنها ، گزافه سرائي ها و پوچ گفتن های بی هویت ، بی اسناد و بی مدارک.

ثالثاً- درهمین دو متن برگرفته شده از دو نوشتۀ متفاوت خانم بهأ سوال دیگری مطرح میگرډ که قرار ذیل است:
خانم بهأ در نوشتار اولی اش که تحت عنوان " از دژخیمان استبداد تا به فراراز جهنم کمونیزم " یاد میشود و درسطر
۲۲ صفحۀ ۸۰ مجلۀ " قلم در خدمت جهاد" نشر گردیده مدعی است که : " آنروز ماه حوت ۱۳۵۰بود یکی دو روز بعد به کابل عزیز برگشتم . هریک از اعضای حزبی که بدیدنم آمدند شدیداً بر علیه شوروی ، کمونیزم و ببرک و اناهیتا تاخت وتاز و انتقاداتی کردم (کاملاً دروغ میگوید هیچگونه انتقاداتی نداشت بلکه از شوروی ومردمش ستایشهای فراوان داشت.) کمسیون تفتیش (میر اکبر خیبر، بارق شفیعی و نوراحمد) حزب آگاه شد برایم اخطار فرستادند، ( کاملاً دروغ است، هیچ کسی اخطاری بوی نفرستاده بود. نویسنده ) منهم خواستم تا انتقاداتم را شکل قانونی ومستدل بدهم ، انتقاداتم را طی بیست و دو ورق نگاشتم و به کمسیون تفتیش واگذار کردم. " ( خانم بهأ در طول زنده گیش برخوردار از منطق و استدلال نبوده به جز خیره سری، لجاجت ، سماجت و سرتمبگی که محتوای تمام حیاتش را میسازد. نویسنده)

اما همین خانم خرد باختۀ بی بهأ درصفحۀ
۱۸۰ کتاب " رها در باد" در مورد فوق الذکر چنین مینگارد:
" من پیش از سفرم به شوروی ، انتقاداتم را بر هنجار های غیر اخلاقی وغیر انقلابی رفیق کارمل نگاشتم و به کمسیون تفتیش حزب سپردم ، در سفر شوروی دریافتم که رهبری حزب جیره خواران مسکوند. "

خواننده گا ن گرامی!
درین رابطه سوالات مطرح میگرډ که از مطالعۀ این دو متن خلق میشود که باید به ارزیابی آن بپردازیم:

۱- آیا خانم بهأ انتقادات خویشرا پیش از مسافرتش به شوروی به کمسیون تفتیش حزبی سپرده بود ویا بعد از مسافرتش به شوروی ؟ زیرا که درین متن ها این مطلب به دو طرز متفاوت توضیح گردیده است درنوشتار اولی بعد از مسافرتش به شوروی انتقاداتش را به کمسیون تفتیش حزبی سپرده است ولی در نوشتار دومی اش که در کتاب "رها در باد " انشأ گردیده مدعی است که گویا پیش از مسافرتش انتقاداتش را نوشته بود و به کمسیون تفتیش حزبی سپرده بود. خانم بهأ باید جواب بدهد که در کدامین مورد دروغ میگوید در نوشتۀ اول یا در نوشتۀ دوم ؟

۲- اگر خانم بهأ انتقادات خود را پیش از مسافرتش به شوروی نوشته وبه کمسیون تفتیش حزبی سپرده باشد پس چگونه هنوز هم در کیف مورد پذیرش و حمایت رفقای حزبی قرار گرفته و هیچ نوع برخورد متفاوت با وی صورت نمی گرفت و تا آندم به حیث کادر حزبی مورد احترام سایر اعضای حزب قرار داشت؛ ببینید که وی کاملاً دروغ میگوید وی اصلاً انتقاداتش را قبل از مسافرتش به شوروی به کمسیون تفتیش مرکزی حزب نه سپرده بود وگذشته از آن چگونه قبل از رفتن به شوروی در مورد معایب "دیکتاتوری کارگری" یا " دیکتاتوری پرولتاریا" ، " خشونت انقلابی" ویا به اصطلاح خودش " حقایق سیاسی " دیگر نادیده پی برده بود؟ آنطوریکه خودش ادعا دارد که بعد از رفتن به شوروی به این نتایج و کشف های بزرگ دست یازیده است پس چگونه امکان پذیر شد که خانم بهأ قبل از دیدن شوروی انتقاداتش را مطرح ساخته باشد وباز با وجود تمام انتقاداتش به شوروی مسافرت نموده و از تمام مزایای صحی، استراحتگاه ها و سایر خدمات رایگانش استفاده نموده و با صحت کامل به " کابل عزیز" برگشته باشد؟ اگر اینقدر از سیستم شوروی و از راه و رسم زیستن مردم شوروی بیزار بود ویا از آن نفرت داشت چرا بار دوم باز برای تداوی به شوروی رفت؟ مگر فراموش کرده که من ویرا پول دادم البته که پدر مرحومم کمکم کرد ومبلغ سی هزار افغانی برایش داد و وی رابه حیث عروس خانواده اش احترام گذاشته برای تداوی شدنش باز روانۀ مسکو شد البته اینبار هم به خواست و علاقمندی کامل خودش بود که به شوروی میرفت وباز هم با سلامتی کامل دوباره بوطن برگشت. دروغ های مکړ، پر روئي های گستاخانه و قلب ماهیت کردن حقایق چنین است ساختار کرکتر ذلیل و دنائت پیشۀ خانم بهأ

۳- تا آ نجائیکه من میدانم خانم بهأ به خاطری اعتراضات وانتقاداتش بر هیأت رهبری حزب مورد تفتیش و مواخذه قرار نگرفته بود بلکه راپور های غلط ، ناروا و نادرست را که درمورد ذبیح الله زیارمل به دو رهبر حزب ( ببرک کارمل و شهید استاد میر اکبر خیبر)به گونه های تفتین آمیز ومتفاوت داده بود مورد تفتیش و مواخذه قرار گرفت و به تنزیل موقف ومقام حزبی اش منجرشد که ازکادرعضو اصلی حزب به حیث عضو آزمایشی تنزیل مقام یافت واز هیأت رهبری سازمان دموکراتیک زنان به موقف اعضای عادی سازمان دموکراتیک زنان تنزیل مقام یافت ولی هیچ گونه استعفای ڼوشت بلکه برای چند ماۀ دیگر هم به جلسات حزبی اشتراک میورزید و حق العضویت میپرداخت.

چرا خانم بهأ اینقدر دروغ میگوید وبلند پروازیهای سفیهانه به عمل می آورد؟ چرا همه قضایا را صادقانه توضیح نمیدهد؟ و جعلکارانه بدون ارائۀ اسناد واقعی به تقلب کاریها و نیرنگ بازیهای رنگارنگ دست می یازد؟

۴-اگر خانم بهأ واقعاً استعفا نامۀ نوشته ویا انتقاداتش را طی بیست ودو ورق تنظیم کرده بود که بعداً کاپی های آنرا به همۀ مخالفین و رقبای سیاسی مطرح در محیط پوهنتون توزیع مینمود چرا همۀ این اسناد را در کتاب پیش پا افتاده وبی ارزش " رها درباد " و یا نوشته های دیگری خود نتوانسته که نشر کند و یا بیاورد؟
خانم بهأ از ما میطلبد که با دو متن متفاوت استعفایش موافقه نموده و آنرا بحیث سند مورد باور بپذیریم که از لحاظ متن کاملاً با هم تفاوت های کلی دارد.

۵- خانم بهأ برمبنای کدام اسناد و مدارک مستند میتواند ثبوت کند که در آنزمان " هیأت رهبری جیره خواران مسکو بودند؟"
اگر تنها تمایلات وسمت گیریهای سیاسی و ایدئولوژیک ایشان را جیره خواران مسکو میسازد ، اینکه اندیشۀ وبرنامۀ عملی تمام حزب بود که برادر ارشد خانم بهأ آقای همایون بهأ نیز شامل این جیره خواران میشد زیرا که عضو کمیتۀ عدل ودفاع کمیتۀ مرکزی حزب بود و با آقای عبدالحق علومی اجرای وظیفه مینمود. وهم چنان خانم بهأ که نامه های سفارشی از یوری اوبلوف مستشار کلتوری سفارت شوروی برای اخذ ویزه به قونسل شوروی آقای سورنین بدست می آورد و برای تداوی در شفاخانه های شوروی لم میداد و از سهولت هاو امتیازات طبی آن مستفید میگردید؛ و در آنزمان مدافع سینه چاک شوروی و سوویتیسم بود نیز این نام ونشان جیره خواره گی شامل حالش میگردد.

عجیب است چه پر روئي و چه بی حیائي ، دیگران را به جیره خواره گی متهم کردن ولی خود که عملاً در دهلیز ها و کریدور ها، هوتل ها ، شفاخانه ها و استراحتگاه های شوروی پرسه میزد باز جیره خوار نیست . اینست تظاهر ،عوام فریبی وچند رنگی و بیهوده گی منطق خانم بهأ که ازیک بام و چندین هوا برخوردار میباشد . خانم بهأ از ما میخواهد که همۀ این مزخرف نویسی هایش را بپذیریم و ویرا نابغۀ نخبۀ زمان بنامیم ؛ نخیر خانم بهأ ! شما همان ذلیل شدۀ هویت باختۀ هستید که در لجن بیماریهای خود شیفتگی ونهیلیسم ( منفی گرائي ) ابتذال آور غرق گردیده اید که خود بدان هرگز نه توجه کرده اید و نه اعتراف؛ که درنتیجۀ این همه بی توجهی شما گند رسوائي تان افتضاح بر پا نموده است که من میتوانم بر مبنای نوشته های خود تان به اثبات برسانم که این گند و کثافت چه است ؟ توجه کنید به نوشته های خود تان تحت عنوان "از دژخیمان استبداد تا به فرار از جهنم کمونیزم " که در صفحۀ
۸۲ مجلۀ " قلم در خدمت جهاد " نگاشته اید:

" من هر گز در باتلاق شما برنخواهم گشت و بدنبال ناسیونالیسم افراطی پدرم خواهم رفت و متأسفم که نا آگاهانه و کودکانه با عناصر فروخته شده و فاسدی چون شما اهریمنان سیاست پیشه چند روزی گام گذاشتم ولی عمری باید ندامت بکشم ولی با آنهم در برابر شما خواهم رزمید."

بلی خانم بهأ!

ما کاملاً دریافته ایم که شما بدنبال " ناسیونالیسم افراطی " پدر تان راه افتاده اید ؛ وهمدست و هم نظر، هم سمت و هم جهت با " تاجیک میدیا " در کوره راۀ پرشوره زارشووینیسم عظمت طلبانۀ تاجیک پرستان سیه کار سیه اندیشه که برخلاف منافع ملی افغانستان به پا خاسته اند و خواب های " خراسان بزرگ" را می بیڼد گام زنی میکنید؛ تأسف آور وغمگینانه است که شما با افتخار از" ناسیونالیسم افراطی " پدر تان یاد میکنید و برآن طرز تفکر فاشیستی و برتری طلبانه صحه گذاری نموده برای برپائي وقوت گرفتن آن به هزار ویک خم وچم نظریاتی وعقیدتی و ارائه نظریات غیر علمی خلاف حقایق تاریخ پرداخته وبرای اینکه افکار نژاد پرستانۀ ضد انسانی تانرا پوشیده نگهدارید بریک تبار دیگر به خاطر چند چهرۀ فاسد وغیر وطنپرست که از آن تبار رگ وریشه میگیرد تاخت وتاز نموده و عقاید منسوخ و پر ازتعصبات تانرا در پوشش پرده های رنگارنگ اندیشه های غیر انساندوستانۀ راسیسم و " ناسیونالیسم افراطی " به معرض اشاعه و تبلیغ میگذارید که در واقعیت امر خلاف وحدت ملی ویکپارچگی تمام شهروندان مربوط ملیت های برادر افغانستان گردیده که این در ذات خویش یک جنایت بزرگ بشری به شمار میرود .

خانم بهأ !

آیا" ناسیونالیسم افراطی " یک باتلاق و گندآب سیاسی نیست؟ آیا این یک مکتب سیاسی اهریمن منشانه، فاسد وانسانیت برانداز نیست ؟ اگر" ناسیونالیسم افراطی " مورد تائید شما است پس تفاوت اندیشه پردازی شما با هیتلرها، موسیولینی ها، فرانکوها و پنیوشه ها وسایر تبهکاران ناسیونال سوسیالیست نازی چیست ؟
خونریزی ملیونها انسان ، تباهی وبراندازی تمدن بشر دوستانه ، براه اندازی تفوق طلبی نژادی وتباری که باعث تصفیه های خونین گردیده و دشمنی های بی ماڼد و بی نظیر را در میان جامعۀ بزرگ انسان وانسانیت می آفریند؛ همین است محتوای "ناسیونالیسم افراطی " وعظمت طلبی های انسانیت سوز تان که میخواهید در وطن به خون نشستۀ ما پیاده کنید ؟

خانم بهأ !

بگذار ما جواب مردم افغانستان را به طور مؤ جز و مختصر برایتان چنین اعلام بداریم :

- ای تشنه به خون نشستگان جوامع انسانی ،
- ای پسمانده گان کم مایۀ تنگ نظرشووینیست عظمت طلب ،
- ای خیال پردازان سیه اندیشۀ " خراسان " پرست ،
- ای کوت فکران بی مخیله و بی مغز ،
- ای رونده گان پوچ اندیش راه تباهی و براندازی افغانستان ،
- ای تخریب کڼده گان پر وقاحت و بی وقار منافع ملی کشور ما ، خوب گوش کنید وبشنوید!

راهیکه شما میروید در هیچ جایي از جهان اثربخشی مثبت بر جوامع مردمی نداشته است،
راهیکه شما می پوئید به نابودی حتمی شما خادمین منافع بیگانه و دست اندر کاران ضد تمامیت ارضی و استقلال ملی کشور ما می انجامد.
راهی که شما می پیمائید به خاتمۀ شرم آور " ناسیونالیسم افراطی " تنگ نظران " تاجیک میدیا " این افتضاح آوران بی آزرم و بی غرور می کشد .

خانم بهأ !
باز هم باید از شما بپرسیم که آ یا هیچ جائي ، هیچ موضعی ، هیچ سنگر سیاسی دیگری وجود نداشت که شما در مغاک " تاجیک میدیا " درآمدید و با پوشش سپر نظریات شوم ضد انسانی شان به رنگ پردازی ها ونقش آفرینی پر فضیحت دست زدید که رسوائي ، گند وتعفن آن شما را به یک دلقک دروغگوی قلاش و جعل آفرین مبدل گردانیده است؟

خواننده گان عزیز و حقیقت پسند!
راستش اینست که در شرایط امروزه هیچ گونه احساسات بشردوستانه و انسانی در کل نظریات شووینیسم برتری طلبانه و عظمت خواهانه وجود ندارد ، ما تجارب زیادی از عملکرد نظریات ضد انسانی این دشمنان سبک مغز ضد جوشش های مردمی وتوده ئي را داریم که با قوت تمام برعلیه مواضع فکری و عقیدتی پر باور شیفتگان انسان دوستی و تعالی وبزرگی انسان عمل کرده اند و باعث خلق و بوجود آمدن فجایع و حوادث بیشماری گردیده اند که هضم آن برای تاریخ بشریت دشوار میآید.

تصفیه های نژ ادی همین عظمت طلبان نکبت بار ڼگین سرشت را بنگرید چه در داخل کشور ما وچه در اکثر نقاط جهان ، چه جویبار های خون که جاری نکردند، چه قساوت گری ها و جنایات ضد جوامع انسانی رامرتکب نشدند ، این دیو سیرتان "ناسیونالیست افرطی" نظیر خانم بهأ و " تاجیک میدیا " هنوز هم می خواهند تا خون ریخته شود و بدن ریشه ریشۀ کشور ما بیشتر داغدارو پارچه پارچه گرډ تا اگر توانسته باشند از یک جانب به مراد خویش که برآورده شدن آمال و نظریات بی پایه و بی اساس شان است یعنی تشکیل " خراسان بزرگ ، کشوریکه درآن خورشید طلوع گر بود " برسند و از جانب دیگر زمینه را برای دست اندازان منطقوی و اربابان ولی نعمت شان که درتب خواب های پریشان تشکیل " ایران بزرگ " میسوزند مساعد گردانیده باشند.

اما این امر هیچگاهی امکان پذیر نیست ؛ اندیشه پردازان با خرد ومتفکران نخبۀ انساندوست ، روشنگرو روشن نگر وطن ما که از هړگ و ریشۀ قومی و تباری می آیند اگر هزاره اند یا ازبیک ، اگر ترکمن اند یا بلوچ ، اگر تا جیک اند یا پشتون ، اگر ایماقی اند یا پشه ئي ؛ همه افغان اند و باشنده گان سر فراز مدافع منافع ملت ومردم این خطۀ نام آورند که برای هزاران سال با هم زیسته اند و باز هم برای هزاران سال دیگر باهم خواهند زیست و هیچ گاهی کوچک کسانی نظیر خانم بهأ و یاران نا بکارش قادر نخواهند شد که وحدت و همبستگی ایشانرا با پرداخته های دروغین و آرزو های لجام گسیختۀ شووینیستی و " ناسیونالیسم افراطی" تاجیک تباری شان از بین ببرند.

 

قسمت نهم


تراوش های مغز بیمار و واقعیت های انکار ناپذیر



 

بخش اول



زنده گی روند وقوع رویداد ها و پیش آمد های فراوان است؛ زنده گی پروسۀ مرتبط و به هم پیوستۀ است که انسان در گذرگۀ آن قرار گرفته و میتواند با توانمندیها وشایستگی های لازم، با خردمندی و تعقل در آن ره پوید و خالق هست کرده های باشد که باعث افتخار خودش و مجامع انسانی گردد؛ آنطوریکه تاریخ هستی انسان ها وجود بهترین نگاره ها و تصویرها را از زیستن ها ، پائیدن ها، پافشردنها، خروشیدن ها و رزمایش های پر افتخار کتله های انسانها بدست ما میدهد وبر ما واجب میدارد تا ما هم رزمنده گان بی پس گرد و نا پشیمان این نبردگاه ای پر جلال، پر شکوه و با عظمت تلاش های انسانی باشیم که با راستی و صداقت تمام این رزم با شکوه و سرافرازانه را دنبال نمائیم و به پایان فاتحانه اش برسانیم. اینست مراد و منزل پرعظمت تلاشهای انسانهای وارسته و پیراسته ، هدفمند و با خرد که در میان طوفان های سهمناک ولرزش آور جنبش های پر تحرک توده های میلیونی اشتراک میورزند ودر پایان کار نقش ها و چهره های عظیم الشأن شان به حیث اندیشه وران نجاتبخش زنده گانی توده های مردم ثبت صفحات زرین تاریخ جوشش ها و مبارزات مردمی میگردد وپیروزمندانه چهره گشائي مینمایند . اما تمام این ها را که از بالا گفته آمدیم دریغا که در مورد خانم بهأ صداقت پیدا نمیکند زیرا که وی از این نژاد ، از این تبارو از این نسل خروشندۀ بیباک و دلاور نیست که حقیقت سرا باشد و کلام پر صلابت راستی و صداقت را بر محراب تاریخ بنشاند تا در قلوب واذهان مردم با تمام صفا و صمیمیت رسوخ نماید وبه باور یقینی ایشان مبدل گردد.

از آنجائیکه سخن راستی حتمیست که بالاخره از زیر تل خاکسترهای دروغ وتقلب ، نیرنگ و ریأ بیرون میآید و جای لازم و مناسب اش را میابد ودر درون اذهان جستجوگروحقیقت یاب نفوذ نموده ونقطۀ پایان برای کار نامه های براه افتیدۀ دروغ پردازی های رنگارنگ میگذارد؛ که هم اکنون این امرشامل حال دروغ سرائي های مطرح در کتاب باد آورده ومزخرف " رها در باد " گردیده وچلو صاف تمام دروغ هایشرا که همراه با خلا های بیشماری میباشد برای ارزیابی به خدمت خواننده گان محترم گذاشته تا قضاوت شان را عالمانه وعاملانه بر آن انجام دهند.

خواننده گان گرامی وارجمند !
من نخست بر تمام برچسپ ها واتهامات بی شرمانه ، فاقد اعتبارو بدون مدارک و اسنادی که در کتاب " رها در باد " و سایرنوشته های دیگری خانم بهأ مطرح گردیده تمسک نموده وبا نقل و بر گرفتن آن بعداً به تشریح واقعیت ها و حقایق پرداخته تا روشن گردد که کجاست آن وجدان و ضمیر حقیقت گوی و واقعیت سرا؟ آیا خانم بهأ همۀ مطالب را وارونه وتخطئه نمیکند ؟ آیا واقعاً خانم بهأ راست میگوید که اعضای فامیل من همه ازکرکتر ها وشخصیت های نازل وبی مقدار برخوردارند ؟ و یا عناصر بی عفت وبی تمکین اند؟ بیائید ببینیم که چه راست است و چه دروغ ؟ چه حقیقت است وچه به قمچین وشلاق تهمت بستن و داغدار کردن؟ چه واضح است وصراحت دارد وچه ترور وکشتن بیرحمانۀ شخصیت هاست؟ من فکر میکنم و باور کامل دارم که نمیتوان در پناۀ یاوه سرائي ها واباطیل گفتن ها مردم و اذهان بیدار شانرا فریب داد.

من که در آغوش همین فامیل مورد نظر بدنیا آمده ام واز نخستین لحظات زنده گی ام از داشتن چنین فامیل با تمام فیوض ونعمات آن برخوردار گشته ام و بنابرپیوند های خونی ام که مرا بدان گره زده است به من این حق را قاطعانه میدهد تا از مرز های شرف وعزت آن که از جانب خانم بهأ با تمام سبکسری های بازاری و لچکانه برآن حمله و تجاوز صورت گرفته است دفاع بعمل آرم. من تلاش بی روی و بی ریا بعمل خواهم آورد تا تمام مسایل را در روشنی راستی وصداقت بدون گزافه گوئي و دروغ سرائي توضیح نمایم.

حالا خواننده گان گرامی شما را در روشن ساختن حقایق لازمه و مورد نظر کمک و یاری نموده به توضیح آن می آغازیم. خانم بهأ در صفحۀ 235 کتاب " رها درباد " قرار ذیل نگاشته است :
" نیمه روزی من سرگرم خواندن مجلۀ زن روز بودم که زنگ در به صدا آمد. در را بازکردم . دیدم زن چادری پوشی پشت در ایستاده است. با دیدن من از زیر چادری سلام دادوگفت : " من کشیک دادم تا صدیق برود و تنها با خودت ببینم و گپ بزنم ، میتوانم به خانه بیایم ؟" گفتم " البته میتوانید بیائید ، اما چه کاری با من دارید ؟ " زن با وارد شدن به درون خانه ، پردۀ چادری اش را بلند کرد و گفت : " نورالله را میشناسی ؟ " پرسیدم : " کدام نور الله ؟ " او که جام چشمانش لبریز از اشک شده بود ، گفت : " نورالله پسر عموی صدیق را میگویم و من مادرش هستم . " گفتم : " میشناسم. ولی صدیق میگفت نورالله مادر ندارد ." اما نگفتم که آنها میگویند مادرش یک پتیاره ( فاحشه ) بوده است . زن گفت : " نه تنها میگویند که مادر ندارد، بلکه مادرش یک فاحشه بود."

زن که در حدود پنجاه سال مینمود ، با پوست سپید ، چشمان سیاه ، بینی خوش تراش و قامت لاغر وبلند هنوز هم زیبا بود. با ریزش اشک چنین ادامه داد : " زمانیکه پدرم در زندان جان سپرد ، من و فرید برادرم را از " ده افغانان " کابل به جنوبی بردند . هنوز چهارده سال نداشتم مرا شوهر دادند . برادر شوهرم ( اخترمحمد ) که زن زشت صورت و زشت خوئي داشت از حسادت مرا اذیت میکرد پس از تولد نورالله ، اخترمحمد برای یک وجب زمین ، شوهرم را به کاریز انداخت ومرده اش را بیرون کشیدند . پس از مرگ شوهرم ، اخترمحمد خواست مرا به نام بیوۀ برادرش ، برای خود نکاح کند . با نورالله که سه ماهه بود از خانه فرار کردم و روی کشتزار ها مرد مسنی را دیدم و از وی خواستم تا مرا از دست برادر شوهرم نجات بدهد وگفتم : " من نمی خواهم با قاتل شوهرم نکاح کنم . زنش چون دیو سیاه به جانم افتاده است ." مرد مسن گفت : " میدانم ، تو بسیار جوان و زیبا هستی . اگر با من نکاح کنی ، تو را پناه میدهم . " من برای رهائي از ستم این خانواده با وی نکاح کردم . اخترمحمد که نتوانست مرا نکاح کند ، نورالله را بر بنیاد آئین قبیله از من گرفت : من از غم نورالله بیمار شدم . سال هاست وی را ندیده ام ، اما خبر دارم که حلیمه ، صالحه ، نجیب و صدیق هر روز نورالله را لت و کوب میکنند و چون غلامی در آن خانه زنده گی دارد . پیوسته بوی میگویند که مادرت یک فاحشه بود؛ با یک پیرمرد فرار کرد و تو را برای ما گذاشت . پس از بیست و پنج سال فرید برادرم گفت : " نورالله در فاکولتۀ اقتصاد همصنف توست . من کمک تو را میخواهم که وی را راضی بسازی که نزد من بیاید . به خدا سوگند من فاحشه نبوده ام . "

با شنیدن این تراژیدی تاب خوردم و گفتم : " من فردا در دانشگاه با نورالله گپ میزنم . اما چرا فرید برادر شما با نورالله گپ نمی زند ؟" زن گفت : " آنها از کودکی در گوش نورالله پف کرده اند که مادرت فاحشه بود نورالله از من و برادرم کینه بدل گرفته و بچه ام را عقده ئي کرده اند . با آن که پدرم یک نویسندۀ بزرگ و اخبار نویس بود، اما سر نوشت مرا به خانوادۀ ظالمی سپرد . پدرم پس از فرار شاه امان الله زندانی شد و در همان زندان جان سپرد . من و فرید برادرم بیسواد بزرگ شدیم ." گفتم : " عجب شباهتی . سرنوشت پدر خودت چون سرنوشت پدر من است. نام پدر شما چه بود؟" زن گفت : " نام پدر من محی الدین انیس بود ." با شنیدن نام محی الدین انیس قلبم لرزید . فریاد زدم : " پدرت رفیق پدرم بود هر دو محاکمۀ مطبوعاتی شدند و پدرمن هم با فرار شاه امان الله هژده سال زندان رفت . اما حلیمه میگفت : پدر شما دزد بود. لعنت به این خانوادۀ جنایتکار."

زن را خانۀ مادرم بردم . مادرم با دیدن دختر محی الدین انیس ، این مبارز نستوه راه آزادی با احساس دوگانۀ خوشی و اندوه گفت : " لعنت بر آن سرنوشتی که فرزندان انسان های بزرگ را در خانواده های کوچک و بد نام پرتاب میکند. " من با نور الله در مورد مادر وپدربزرگ مبارزش گپ زدم . و در فرجام نورالله با مادرش دیدار کرد. "

خواننده گان عزیز و نهایت گرامی !
پیش از اینکه من به تحلیل و ارزیابی متن فوق الذکرپرداخته باشم و یا سوالاتم را در رابطۀ آن مطرح کنم ؛ میخواهم از همه اولتر به معرفی خانم مورد نظر یا مورد بحث درمتن مذکور پرداخته بعداً به توضیحات و تفصیلات موضوع نظر اندازی خواهم نمود که طبیعتاً سوالاتی بیشماری را ایجاد وخلق مینماید.

خانم مطرح شده در متن بالا که مادربا حرمت و خانم پرصفای بود اسمش محترمه معصومه است که والدۀ مرحومۀ محترم نورالله دوست نازنینم، بهترین رفیق و یاوردوران کودکی ونو جوانیم که عزیز ترین فرزند عم بزرگوارم میشود میباشدو از جانب دیگرنسبت ونصب یگانه دخت بار آوردۀ دامان پاک و پرعطوفت خالۀ پاکیزه وفرشته صفت مرا نیز دارد، خاله ایکه خواهر بزرگ مادرم میشد ودر فامیل ما از منزلت و اعتبار خاص برخوردار بود و همیشه الطاف بی پایانش شامل حال ما میگردید و هر یکی مان ویرا از صمیم دل خویش بخاطر صفای قلب مهربان و بزرگش دوست میداشتیم و حرمتش میگذاشتیم ، این خانم بزرگوار خانم محی الدین انیس مبارز سترگ وبزرگ دوران مشروطیت شاه امان الله و رونق دهندۀ پر تلاش آزادی های انساندوستانۀ ضد استبداد دودمان انگریز پرور نادری بود. که افتخار دامادی بزرگمرد شجیع ودلاور دورانش محترم شهید کرنیل فقیرمحمد (که رتبۀ نظامی اش معادل دگروال قوای مسلح فعلی میشود) را داشت ؛ کسیکه به حیث سردار سپاه قومی در محاربۀ استقلال خواهی سال 1919 " تل و وانو" اشتراک داشت ودر یک عملیات نظامی که فرمانش از جانب محمد نادر صادر گردیده بود واگر انجام داده میشد باعث تلفات بیشمارقوم های اشتراک کننده در محاربۀ محاذ سمت ولایت پکتیا میگردید، سرسازش و پذیرش نگذاشته که نتیجتاً باعث برخورد لفظی میان وی ومحمد نادرخان قوماندان جبهۀ مذکور گردیده ، زمانیکه خواسته بود تا ویرا بخاطر عدم اطاعت وعدم پذیرش اش توبیخ کند ، محترم کرنیل فقیر محمد خان دلاور مردیکه رهبری قومش را برعهده داشت با قیام بی ترس و مردانه اش چنان سیلی محکمی به رخ محمد نادر خان خود کام وخودرأی زده بود که محمد نادرجبار باداشتن همان عقده وهمان خرد شدن در برابرش بعداز اشغال سلطنت به گرفتن انتقام پرداخت و ویرا نخست ازهمه خانه نشین ساخته وتحت نظارت خانگی قرارش داد ومانع رفتنش به ولایت پکتیا نزد تبارش که احمدزائي ها میشدند گردید ودر اخیر الامر با فرستادن یکنفر جاسوس خویش در نقش خدمتگارش وی را در یک نیمه شب تاریک بوسیلۀ آدمکشانش با ضربت های بیشماری خنجرها و پیش قبض های کاری از پا در آورد زیرا که وی محمد نادر را نوکر وغلام دال خورهندی تبار انگلیس ها خطاب کرده بود؛ و بدین ترتیب سر آزادۀ یک فرزند اصیل دیگر وطن سر زده شد وبر شمارقربانی های آزاد مردان وطندوست و آزادیخواه یک تن دیگر هم اضافه گردید .

وی که بانی و حمایتگر مستقیم فعالیت های محی الدین انیس این راد مرد شکست نا پذیر و طلایه دار پرشوکت عصر مشروطیت وآرمانهای آزادیخواهانه بود؛ به وی اجازه میدهد که در دوران ترور و استبداد نادر خانی از زیر خانۀ منزلش به خاطرگذاشتن ماشین چاپ و طباعت نشریۀ " انیس " یگانه ارگان نشراتی که زبان رسا و گویای پخش افکار آزادیخواهان بود استفاده بعمل آرد و به پخش آن نشریه در محلات و مواضع مختلف شهر کابل به طور پنهانی ساعی و کوشا باشد.

بلی ، خواننده گان گرامی !
ما از چنین روابط و ضوابط فامیلی برخوردار بوده ایم ولی هیچگاهی از آن یادی نکرده ایم و منتش را بر کسی نگذاشته ایم ؛ اینجا بی مورد نخواهد بود که من کمی بیشتر به توضیح شهرت نامۀ ( بیوگرافی) کرنیل فقیر محمد خان بپردازم و روشن نمایم که وی از کدامین فامیل و پدری می آید و مربوط کدام تباری میشود .

کرنیل فقیرمحمد خان فرزند ارشد شهنواز خان احمدزائي بود که نواسۀ برادر جانداد خان احمدزائي میشود و جانداد خان همان مردی بود که در قیام های مردمی علیه حکومت استبدادی حبیب الله خان سراج الملت والدین اشتراک ورزیده ولی در نتیجۀ خیانت جواسیس حکومتی در منطقۀ جدران ولایت پکتیا گیر می افتد و بعداً همراه با هفت پسرش به دم توپ در بالای کوه دهمزنگ بسته شده و قربان میگردند. کرنیل فقیر محمد با یادداشت های غنی که از مبارزات حق طلبانۀ پدر بزرگش درحافظۀ خویش داشت برای یک لحظه ازآن فرو گذاشت نکرد و مانند یک ابر مرد تهمتن وپر ابهت به رهبری سالم تبارش پرداخت؛ در نبرد آزادی خواهانه و استقلال طلبانۀ مردم وطن اش به حیث یک سردار نظامی پرنخوت وپرغروراشتراک ورزید و خاطرۀ مردانگی اش را برای نسلهای بعدی با افتخار و سر افرازی به جا گذاشت که نواده های وی پرچم افراز و ره پویان پرغرور راه مردانۀ وطنپرستی اش گردیدند.

آری این حقایق روشن و بی تردید است که ما در طی چندین نسل قربانی های بیشماری داده ایم ولی هرگز درفش آزادی خواهی ووطنپرستی را بر زمین نگذاشته ایم؛ ما در لحظات بس طوفانی و سرنوشت ساز میهن مان از مواضع منافع ملی مردم وطن خویش دفاع به عمل آورده ایم که کم کسانی و یا کم خانواده های چنین قربانی ها را متحمل گردیده اند؛ از جانداد خان و هفت پسرش تا به فقیرمحمد خان واز وی تا به دوکتور نجیب الله شهید ، جنرال احمدزی غیورو ناترس، بریالی آن جوانمرد به قامت سرو ایستا وسر افراز و هاشم پکتیانی مردانی بودند که ازمیان همین خانواده، ازمیان همین تبار، از میان همین خلق آزادیخواه ودر نهایت از میان همین ملت رستگار و سربلند برخاستند و به پیکار انساندوستانۀ خویش پرداختند،خود را قربان کردند ولی به عقب ننشستند واین مقاومت مردانه درسنگر دفاع از منافع مردم و وطن؛ ایشانرا به حیث چهره های اصیل ملی ومردمی ماندگارصفحات زرین تاریخ پر شکوه مبارزات نوآوران آزادی پرست مبدل گردانیده اند که در قلوب مردم جا دارند.

با تمام توضیحاتیکه در بالا به خدمت خواننده گان محترم نوشتم فقط صرفاً روی این ملاحظه بود که یک خانوادۀ به این اعتبار و ارزش ها وسنت های پرقوت انساندوستانه چگونه میتوان چنان بی ملاحظه وپیش پا افتاده شود که بر تمام نوامیس وبالنده گی های شریفانۀ خویش گام گذاشته وآنرا به هیچ و پوچ مبدل گرداند، مگراعضای فامیل ما به اندازۀ بی خردیهای خانم بهأ لغزش نموده نا اهل وبی تمکین میگردند که اتهامات سبکسرانه وبی مایه را بر یکدیگر وارد نمایند، نه خانم بهأ چنین نیست!!!!

حالا با طرح سوالات و بررسیهای دقیق نوشته های شما درخواهیم یافت که دروغ ها ، مکرها و حیله ها در کجا کمین گرفته است وچگونه دست به اغواگری ها میزند.
1- شمامینویسید که : " با دیدن من از زیر چادری سلام داد وگفت : من کشیک دادم که صدیق از خانه بیرون رود تا تنها با خودت ببینم و گپ بزنم. "
الف- خاله معصومه چطور میدانست که صدیق خانه است ؟ مگر علم غیب داشت؟ و برای بیرون شدن وی کشیک میداد تا بعداً با شما ببیند؟
ب- خاله معصومه به تنهائي چگونه راه منزل ما را یافته بود ؟ برای اینکه ما در کمپلکس ساختمانهای میکروریان زنده گی میکردیم و برای افرادیکه از ولایات می آمدند و در شهر کابل به درستی بلدیت نداشتند مشکل بود که منازل و یا اپارتمانهای میکروریان را بیابند. وخاله معصومۀ ما برای مدت طولانی زنده گیش در ولایت پکتیا زیسته بود وبدون رهنمائي کسی نمیتوانست که آدرس خانۀ ما را بیابد.
پ- آیا خاله معصومه نمیدانست زمانیکه ما در اپارتمانهای میکروریان میزیستیم محترم نورالله در منزل دوکتور نجیب الله با وی میزیست نه در خانۀ پدرم ، پس چگونه مورد لت وکوب حلیمه ( مادرپر شفقتم که در آن هنگام در پشاور با فرزندان دیگرش بسر میبرد بخاطریکه پدرم به اجرای وظیفۀ دولتی مصروف بود. ) ، صالحه وصدیق که در منازل خود شان جداگانه میزیستند قرار میگرفت؟
ت- چگونه محترم نورالله که در آن هنگام در پوهنتون مصروف ادامۀ تحصیلاتش بود به یک غلام میتوانست تبدیل شود؟ و یا در آن حد رشد جسمی وبالنده گی فزیکی مورد لت و کوب قرار گیرد؟
ث- گذشته از این آیا خاله معصومه به خود چطورجرئت بخشید که منتظر بیرون رفتن صدیق از خانه باشد؟ ضمناً باید پرسید که در کجا ایستاده بود وانتظار میکشید؟ وکشیک میداد؟ فکر نکرد که اگر صدیق به خانه برگردد چه واقع خواهد شد؟
ج- خانم بهأ چرا وقت وقوع این داستان دروغین را نمی نمایاند ؟

2- خانم بهأ میگوید که : " زن با وارد شدن به درون خانه، پردۀ چادری اش را بلند کرد و گفت :" نورالله را میشناسی ؟" پرسیدم : " کدام نورالله ؟ " ........ گفت : " نورالله پسرعموی صدیق را میگویم ومن مادرش هستم ." گفتم : " میشناسم . ولی صدیق میگفت نورالله مادر ندارد."
الف- اگرصدیق گفته باشد که نورالله مادر ندارد؛ پس چگونه و چه کسی ویرا به این دنیا آورده است ؟
ب- مگر خانم بهأ شما خود مادرش را در شب عروسی تان ندیدید؟ آیا محترم نورالله درآنشب آنجا تشریف نداشتند؟ به یقین که میدانید ولی از همۀ این حقایق طفره میروید و عمداً دروغ میگوئید.
3- وقتی خانم بهأ ادعا میکند که : " اما نگفتم که آنها میگویند مادرش یک پتیاره بوده است. زن گفت : " نه تنها میگویند که مادرندارد ، بلکه میگویند که مادرش فاحشه بود."
الف- خانم بهأ " آنها " کیها بودند؟ واضح گردانید بخاطریکه من کسی را در فامیلم سراغ نداشتم که با شما هم صحبت گردیده وچنین مطالب و اسم های زنند و سخیف را استعمال نموده باشند؛ علاوه بر این همۀ اعضای فا میلم از شما بخاطر داشتن اوصاف شیطانی تان دوری وحذر میکردند پس چگونه واقع شد که " آنها " این نوع موضوعات را با شما در میان گذاشته باشند؟
ب- خانم بهأ چرا میخواهید که طرز تفکر ذلیل خود را به مادرباکرامت محترم نورالله نسبت داده و ویرا خورد و تحقیر شده معرفی میدارید حالانکه شما خود میگوئید که وی از نسبت ورابطۀ فرزندی خویش با شخصیت مبارز وقهرمان که پدرش میشد یاد کرد پس چگونه تا سطح شما لغزیده و با بی بندوباری بر خود تهمت بسته والقاب مورد نظر شما را برای توصیف نمودن خویش انتخاب نموده باشد؟ امان از چنین تهمت بستن ها.
4- خانم بهأ شما مینویسید که وی گفت: " زمانی که پدرم در زندان جان سپرد، من و فرید برادرم را از " ده افغانان " کابل به جنوبی ایشان را به پکتیا برد؟ نام آنشخص چه بود؟
ب- درین جریان مادر شان کجا بودند؟ واین موضوع چه وقت اتفاق افتاده بود؟
ج- پدر شان در کدام زندان جان سپرده بودند؟
د- ویرا چه شخصی به ازدواج داده بود؟
ح- شوهرش در کابل میزیست ویا در پکتیا؟
خ- وی بعد از ازدواج در کجا زنده گی میکرد؟ در پکتیا یا جای دیگر؟

خانم بهأ ! دروغ گفتن ساده است، طومار ازداستان های دروغین را ساختن کارآسان است اما جواب دادن به تمام سوالاتیکه در قبال آن مطرح میگردد مسؤلیت میخواهد. و اکنون شما مجبور هستید که جواب بدهید تا علاقمندان خوانش این مطالب توانسته باشند حقایق را دریابند در غیرآن این نگاشته ها به نوشته های روی یخ میماند که با درخشیدن خورشید حقیقت آب شده و از بین میروند.

5- خانم بهأ شما در متن فوق الذکر آورده اید که : " پس از تولد نورالله ، اخترمحمد برای یک وجب زمین، شوهرم را به کاریز انداخت ومرده اش را بیرون کشیدند......" سوال میشود که:
الف- آگر اخترمحمد برادر خویشرا به کاریزانداخته بود، کي باز مرده اش را بیرون کشید؟
ب-آیا درآنجا نیرویهای امنیتی حضور نداشتند که پرسش به عمل میآوردند که چه کسی این جرم را انجام داده است؟
ج- آیا کسی این موضوع را به مقامات امنیتی راپور نداد؟
چ- این کاریز در کجا موقعیت داشت؟
ح- در آن هنگام پدر نورالله و خانمش در کجا میزیستند؟ آیا در کابل میزیستند و یا در پکتیا؟
خ- اگر در کابل میزیستند در کدام محل کابل زنده گی میکردند؟ اگر درپکتیا میزیستند در کدام محل پکتیا سکونت داشتند؟
د- وقتیکه این جرم را برادرشوهرش (اخترمحمد) انجام داد فامیل پدریش چه عکس العمل نشان داد؟ آیا ایشان این جرم مشهود را به مقامات امنیتی راپور ندادند؟ گذشته از آن اخترمحمد را رها کردند تا آزادانه به زنده گی خویش ادامه دهد؟

من تمام این سوالات را به خاطری به عمل میآرم که ابعاد دروغگوئي و تهمت زدنها را میخواهم روشن بسازم ، وخانم بهأ مجبور است تا ثبوت بیاورد که ادعایش درست است درغیرآن جز دروغ گفتن چیزی بیش نیست.

6- خانم بهأ شما درمورد محترمه والدۀ نورالله در نوشتۀ خود آورده اید که وی گفت :
" پس از مرگ شوهرم ، اخترمحمد خواست مرا بنام بیوۀ ، برادرش برای خود نکاح کند . با نورالله که سه ماهه بود از خانه فرار کردم و روی کشتزار ها مرد مسنی را دیدم و از وی خواستم تا مرا از دست برادر شوهرم نجات بدهد وگفتم " من نمیخواهم با قاتل شوهرم نکاح کنم . زنش نیز چون دیو سیاه به جانم افتاده است." مرد مسن گفت : " میدانم ، تو بسیار جوان و زیبا هستی ، اگر با من نکاح کنی، تورا پناه میدهم ."

الف- خانم مذکور در کدام محل از خانه گریخت ؟
ب- این کشتزارها در کجا موقعیت داشت ؟
پ- مرد مسن کی بود؟ و نا بهنگام چگونه سر راه خانم مذکورقرار گرفت ؟
ج- این مرد مسن روی کشتزار ها چه میکرد؟
چ- وقت مرد مسن راجع به قتل شوهرش شنید آیا در مورد قتل مذکور به کسی ویا مقامات امنیتی اطلاع نداد؟
ح- آیا مرد مسن چگونه بدون اطلاع فامیلش و یا اطلاع برادر شوهرش ویرا پناه داده و نکاح کرد؟ عجب مرد زور آوری بود مرحبا به این سرزوری؟!
د- مرد مسن بعد از نکاح ویرا با نورالله کجا برد؟
7- خانم بهأ بعداً در ادامۀ متن فوق الذکر چنین مینگارد :
" من برای رهائي از ستم این خانواده با وی نکاح کردم ، اخترمحمد که نتوانست مرا نکاح کند ، نورالله را بر بنیاد آئین قبیله از نزد من گرفت ، من ازغم نورالله بیمار شده ام . سالهاست وی را ندیده ام ......."
خانم بهأ ! در ارتباط موضوع فوق، مطروحه در نوشتار شما سوال میگردد که :

الف- وقتی اخترمحمد نورالله را از نزد مادرش گرفت چند ساله بود؟
ب- مادرش همراه با نورالله در کجا بسر میبردند؟
ج- آیا ایشان در کابل بسر میبردند ویا در پکتیا؟
د- چه هنگامی محترم نورالله با مامایش که محترم محمد فرید نامیده میشد سکونت اختیار کرده بود؟
ح- آیا در مورد گرفتن مسوولیت سرپرستی محترم نورالله مامای محترمش با اخترمحمد که عمش میشد به تفاهم رسیده بود یا خیر؟

8- بعداً خانم بهأ مدعی است که گویا مادرش نورالله را برای یک عمر ندیده بود ولی بوسیلۀ وساطت وی محترم نورالله حاضر شده که مادر خودرا ببیند، خانم بهأ در مورد این موضوع چنین مینگارد: " من با نورالله در مورد مادر و پدر بزرگ مبارزش گپ زدم . در فرجام نورالله با مادرش دیدار کرد."
خانم بهأ ! سوال میشود که :

الف- شمامحترم نورالله را در کجا ملاقات کردید؟ این ملاقات تان در کدام سال رخ داد؟
ب- آیا محترم نورالله با شما درهنگامیکه عضوحزب نبودید روابط حسنه داشت؟
پ- آیا محترم نورالله از شما آنقدر حساب میبرد که حرف شنو شما باشد؟
ج- در فرجام شما چگونه آگاهی حاصل کردید که محترم نورالله با مادرخویش دیدار کرده است؟
د- منبع که برای شما اطلاع دیدار محترم نورالله ومادرش را داد کی بود لطفاً معرفی بدارید؟

خواننده گان عزیز و ارجمند !
شاید شما سوال کنید که من چرا تمام این پرسش ها را مطرح میکنم ، این بخاطریست که تمام داستان نوشته شدۀ خانم بهأ دروغین است و دلایل آن قرار ذیل عرض میشود :
1-محترم نورالله زنده است ومیتواند که قلم بردارد در تأئید ویا تردید من بنویسد ، من هرگزبخوداجازه نمیدهم که در برابر نوشت های بی سر وبی تۀ خانم بهأ غیرصادقانه بنویسم ویا دروغ بنگارم با تمام صداقتم سوال نموده ومطالب را بیان میدارم.
2- لازم است که واضحاً بگویم آنچه خانم بهأ نوشته است یک داستان ساختگی وپوشالی است هیچگونه واقعیت ندارد ، نه تنها والدۀ محترم نورالله ، خالۀ عزیز ماکه خانم بی نهایت نیکوهیدۀ بود نزد خانم بهأ نیآمده است بلکه وی هیچگونه ملاقات سبکسرانۀ را که خانم بهأ نگاشته است با وی نداشته وهمچنان محترمه والدۀ محترم نورالله خانم بی تمکین و نا محترمی نبود که به چنین اقدام ناشایسته وغیر معقولانۀ پر ازدروغگوئي و تقلبکاری دست بزند.
3- دلایلیکه وجود دارد وحقیقت محظ در آن نهفته است من میتوانم برای اثبات ادعای خویش قرار ذیل تذکار دهم :
الف- خاله معصومۀ ما بعد از ازدواج با عم بزرگوارمن در محلۀ شور بازار شهر کابل زنده گی میکردند که در آنجا در آن کوچه هیچگونه " کاریزی" وجود نداشت.
ب- در نزدیکی ویا درهمسایگی و اطراف منزل مسکونی عم من وخاله معصومه هیچ نوع " کشتزار" ویا مزرعۀ وجود نداشت.
ج-عم بزرگوارم در کاریز غرق نشده بود که مرده باشد؛ بلکه وی دراثر تکلیف و مریضی دوامدار توبرکلوز به مرگ طبیعی درگذشته که درگذشتش قلب برادر ارشد خویشرا که پدر بی همتای من میشد برای همیشه داغدارو رنجور ساخت.
چ- خاله معصومه هیچگاهی از خانۀ خویش فرار نکرده بود، این یک تهمت وافترأ محض است هم برای تخریب شخصیت خاله معصومه وهم برای ضربه زدن به شخصیت محترم نورالله.

ح- " مرد مسن" کدام مرد بیگانه و ایلجاری نبوده که تصادفی روی " کشتزار ها " مانند سمارق روئیده باشد، وی پسر عموی پدر بزرگوارم بود که مطابق سنت های مروج دیرینۀ وطن ما از خاله معصومه طلبگاری نموده و با موافقۀ پدرم و فامیلش به عقد ازدواج وی درآمد اسم آن مرحومی نیک محمد نام داشت و در آنزمان مردی جوانی بود نه مرد مسن.
خ- پدربزرگوار وپر شفقتم سرپرستی محترم نورالله را بعد از شش سالگی به حیث یگانه عمش به عهده گرفت که کاملاً تفاهم و موافقۀ مادرش ومامای گرانقدرش در زمینه وجود داشت هیچگونه ظلم ، زورگوئي و " آئین قبیله " در میان مطرح نگردیده بود. دراینجا باید عرض کنم که پدر شریف و باوجدانم نه تنها نگهداری برادر زادۀ خود را به عهده گرفته بود بلکه در پهلوی آن خواهر زادۀ خویشرا که محمد هاشم پکتیانی نام داشت نیز سرپرستی میکرد.

د- پدرم این فرزانه مرد فرشته صفت کسی بود که با تمام وجودش از مناسبات قبیلوی نفرت داشت وبرای استخلاص ورهائي از گردونۀ مناسبات قبیلوی به ترک زادگاه خویش پرداخت وبا دسترسی به علم و دانش به دریافت حقایق نایل آمد که ویرا قادر ساخت تا به حیث یکمرد فراخ نگر وصاحب بینش وسیع در کارزار زنده گی گام گذارد و به پیکار نهایت انسانی خویش در تمام ابعاد بزرگ آن ادامه دهد؛ وی راد مرد آزادی پرست وصاحب اندیشه بود، کسی بود که عاشق مطالعه ودانش آموزی بوده، آثار چون " میراث خور استعمار" ، " افغانستان در مسیر تاریخ " اثری علامه غلام محمد غبار، " زنده گی من " اثر دو جلدۀ لعل نهرو ، " نگاهی به تاریخ جهان " اثری سه جلدۀ دیگری جواهر لعل نهرو صدراعظم فقید هندوستان، " تاریخ روابط دیپلوماتیک دولتین انگلیس وایران " اثر دوازده جلدۀ محمود تفضلی نویسندۀ ایرانی ، " پښتانه د تاریخ په رڼا کې" اثر ظفر کاکاخیل، " د پښتنو تاریخ " اثر قاضی عطاالله خان و "د پښتنو لنډ تاریخ " اثر علامه عبدالحی حبیبی را بارها مطالعه میکرد و در نشست های خویش که با چهره های شامخ سیاسی میداشت از قوت استدلال و منطق رسا برخوردار بود. مردی بود دارای فراست و کیاست ، اهلیت ولیاقت ، تدبر و درایت ، فراخ نظری وظرافت. وی یکی از اعضای اشتراک کنندۀ نهضت " ویش زلمیان " بود که یک بخش از نهضت دموکراتیک آزادیخواهانۀ دورۀ هفت شورا را تشکیل میداد. آیا چگونه امکان داشت که چنین مردی با خصایل عالی و انسانی اش تا سطح یک مرد معمولی وبی عرضۀ مبدل گردد که خانم بهأ ازسیمای وی تصویرکشیده است، چه غیر انسانی است که بلند قامتان شایسته وبی همتا را به باد ناسزا بگیریم و بدون دلایل و مدارک وشواهد اثباتیه به قتل عزیز زنده گی اش ، به مرگ و از بین بردن یگانه برادرش محکوم نمائیم . آیا این پندار و این طرز تفکر را چه میتوان نام گذاشت؟ فضیحت ، شکست و له شدن تمام خصایل و سجایائي انسانی. دگر چه میتوان نامش گذاشت؟ و خانم بهأ دارد در همین راستا ره می پوید.

ذ- محترم نورالله زنده است و میتواند شهادت بدهد که وی بدون هیچگونه مانع و رادعی میتوانست خانۀ مامای خویش محترم محمد فرید برود و همچنان مادر عزیزش را ملاقات میکرد، من به یقین میدانم که محترم نورالله بر کرکتر دروغگوی و شیطان صفت خانم بهأ لعن ونفرین میفرستد و وی را بخاطرجعلکاری و داستان سازی هایش مورد محکومیت ابدی قرار میدهد.

خواننده گان نهایت روشن بین وحقیقت پسند!
اینست حقایق درشت و واضح که نمیتوان به هچ شکلی آنرا تردید نمود اکنون از هوشیاری واگاهی خردمندانۀ خویش استفاده به عمل آورده دروغ و نا دروغ را سبک وسنگین کرده و با استفاده از اتعداد ودرایت تان به درک حقایق بپردازید.
من در نوشتارفوق بر بخشی از اتهامات خانم بهأ صحبت کردم؛ اما این هنوز هم کافی نیست بخاطریکه خانم بهأ بر سایر اعضای فامیلم اتهامات ناروا بسته است که من لازم میدانم تا در بخش های آینده؛ گفتار های خودرا در روشنی توضیح حقایق به پیش ببرم.

 

 قسمت نهم- بخش های دوم و سوم
تراوش های مغز بیمارو واقعیت های انکار ناپذیر




پارۀ از دانشمندان روانشناس د ر مورد افرادیکه به تکالیف روحی و روانی مبتلا هستند بنابر تحقیقات و ارزیابی های بس ارزشمند خویش واضح میسازند که :

" جلوگیری ودرمان بیماری های روانی ، اگر از جلوگیری و درمان بیماری های بدنی ، مهمتر نباشد ، بدون شک دارای اهمیتی کمتر از آنها نیز نخواهد بود. همچنین دشواری وخطر بزرگ بیماریهای روانی ، در مقایسه با بیماریهای بدنی ، بیشر در اینست که شخص ، ممکن است بدون آنکه خود بداند ، دچار آنها شود ، و یا از مدتها پیش دچار آن شده باشد.

یکی دیگر از مشکلات بزرگ کسالتهای روانی ، نسبت به بیماریهای بدنی ، اینست که : پاره ای از آنها ، در مرحلۀ " حد وسط " قرار دارند. بدین معنی که دستۀ از مردم یافت میشوند که از نظر روانی نه بیمار بیمارند ، که بتوان آنها را ، در بیمارستانهای مخصوصی بستری ساخت ، و نه سالم سالم اند که در زنده گانی اجتماعی وروابط خود با دیگران ، دچار اشکالاتی نشده و نیز تولید اشکالاتی برای دیگران ننمایند. و همین دسته اند که غالباً خود و اطرافیان شان ، از بیماری آنها بی خبرند ، وعموماً با کژخوئي ها وکینه توزی های خارج از اندازه ، و عکس العمل ها وعصبانیت های شدید ، پیوسته موجبات ناراحتی خودو دیگران را فراهم میسازند ؛ و خطربزرگی برای آرامش خود واجتماع بشمار میروند. " ( بر گرفته شده از کتاب " رازکرشمه ها " اثر داکترناصرالدین صاحب زمانی صفحۀ
۱۳۴)

همچنان وی در همین رابطه در همین کتاب در صفحۀ
۱۳۶ تا ۱۳۸ چنین مینگارد :

" جهان در نظر " بیمار روانی " ، " امید بخش " و" شیرین " و " زیبا " نیست. " همه چیز" در نظر او ، تیره وتار است . " همه کس " دروغگو، مزور وحیله گراست . در نظر یک بیمار روحی ، از منجنیق فلک ، سنگ فتنه میبارد . از " همه جا " آهنگ یأس ، بدبختی ، و ستم شنیده میشود . جهان گوئي تنها ، رهبری یک مارش عزا را ، عهده داراست . و مردم به رقص در گورستان ، اشتغال دارند.

یک بیمار روحی ، ممکن است دچار " وسواس " باشد. ویا فکر کند که اشخاص نا معلومی وی را " تعقیب " میکند ، ونسبت به وی " سؤ قصد " دارد . از جا های " تنگ " و " سربسته " ، یا از" بلندی " یا از " آب " وحشت وهراس غیر عادی دارد. احیاناً " بسیار " فراموشکار است. حرکاتی شدید ، و مکرر و بی معنی ، انجام میدهد. یا برعکس گرفته و ملول و افسرده ، درخود فرومیرود ، و نسبت به مردم و اطراف خود " بی اعتنا " و غیر حساس باقی میماند.
.
برعکس بیمار روحی ، آنکه ازنعمت سلامت و " تعادل نفس " برخوردار است ، " مشکلات را هر اندازه بزرگ " باشند ، " کوچک " می بیند . خویشتن دار است . از مبارزه با مشکلات ، " لذت " میبرد .از " واقعیت " روی گردان نیست . معما را حل میکند ، و میکوشد از" سختی " ، " موفقیت " ، و از" یأس " ، " امیدواری" بسازد . در داد ودهش ، دست و دلباز است. از دهش و کمک کردن ، لذت بیشتر میبرد، تا از یافتن و گرفتن و درخواست کمک کردن . بطورمتوسط از " هراس های بی جا " و نگرانیهای مزمن ، در امان است. پیوسته " ساعی " است که با دیگران روابط حسنه ، برقرار کند ؛ و با اجتماع و مردم ، قهر و کژ خوئي نورزد . " رنج های ضروری حاضر " را ، بخاطر" مؤفقیت های آینده " ، تحمل کند . از تجربیات تلخ ، درس عبرت گیرد . و بالاتر از همه ، شخص سلیم العقل ، قادر است که دیگران را ، تا حد " ستایش " و " فدا کاری " دوست بدارد، و از رنج دیگران " غمگین " شود.

منزه بودن از عقده ای خود کم بینی، وحقارت و بد بینی ، با استقلال روح ، اتکأ بخود ، با اعتماد به خویش ، وعزت نفس ، درمیان همه ، " برای خود " و " برای همه " اینست معنی "سلامت نفس " ، و اینست آنچه که بهداشت روانی در تحقق آن میکوشد "

و همین تحلیلگر مسایل و موضوعات روانی در صفحات
۲۷۳ و ۲۷۴ همین کتاب در مورد افرادیکه به تکلیف روحی " نارسیسم " و یا "خود شیفتگی " مبتلا هستند چنین مینویسد :

" خود شیفتگان عموماً مردمی پرتوقع اند. گوئي همه مدیون آنها هستند . برخورد شان با مردم ، همواره برخورد یک طلبکار نسبت به بدهکار است. در نتیجه نیز مردم را بیشتر به ضد خود برمی انگیزند، تا بدوستی خویش . افراد خود شیفته کمترقادر به همکاری توأم با تعاون با دیگران ، وادامۀ زناشوئي های شادکام وخوش فرجام اند. بدگمانی ، دشمنکامی ، عجز از دوستی وفدا کاری ، یأس وحس غبن ، در اثر پر خواهی ها وتوقعات سرسام آور و بی جا از مردم ، و در نتیجه قهر از زنده گی ، گوشه گیری ، و میل و اقدام به " خود کشی " ، در خود شیفتگان شیوع فراوان دارد.

تک رویها ، یک دنده گی ها ، مردم گریزی ها ، وخود کم بینی ها که متأسفانه ، در بسیاری از شؤن زنده گی خانواده گی ، تحصیلی ، حرفه ای ، اداری و سایر فعالیتهای اجتماعی آنها دیده میشود ، حاکی از آنست که ایشان در " رشد عاطفی " خود متوقف مانده اند ؛ و از مرحله ای خود شیفتگی و نارسیستی کودکانه ، به آستانۀ " دیگر خواهی " ، نوع پرستی و نوع پروری نایل نگشته اند.

خواننده گان نهایت ارجمند !
اگرتحلیل و ارزیابی خویشرا با استناد بر پراگراف های فوق الذکر استوار سازیم به نتایج معین دست میابیم و آن اینستکه بیماران روحی وروانی کسانی هستند که بنابر تکالیف شان مشکلات و دردسر های جدی را برای مجامع و حلقات انسانی بوجود آورده و سبب ایجاد درد سر ها و سؤتفاهمات فراوان میگردند. خانم بهأ نیز بنابر سرشت روان مریض خویش از این قاعده مستثنی شده نمیتواند؛ وی قویاً از کرکتر کجدار ومریض برخوردار است که همین ملاحظه باعث خطا ها ولغزشهای فراوان وی گردیده که سرانجام ویرا در کژراهۀ سقوط شخصیت کشانده ودر تالاب جعل و دروغ سرائي غرق نموده است . وی روی تکالیف روحی که دارد بر همه اتهامات ناروامیبندد ، بهمه هتاکی و بی حرمتی نموده وبا دشنام دادنها به همه کس ها میخواهد به دشمنکامی های خودخواهانه و خودپرستانۀ خویش ادامه دهد. ما در مجموعۀ نوشتار هایش این همه تکالیف ویرا روشن دیده میتوانیم ، وی بر چه کسی نیست که اتهامات ناروا نه بسته است ، در مقابل کدام فردی نیست که برای ترور شخصیت شان از افترأات غیراخلاقی استفاده ننموده است، ما میتوانیم مشخصاً مطالب پر از برچسپ های ذلالت بار ویرا درینجا نقل کنیم و برتراوش های بازاری ذهن وی نظر اندازی نمائیم.

همانطوریکه در بخش اول قسمت نهم نوشته ام تذکار دادم که خانم بهأ بر تمام اعضای فامیلم درشیادنامۀ خویش که به نام " رها در باد" یاد میشود و ادامۀ شیطانی کارنامه های دیگرش از قبیل نوشتار های " از دژخیمان استبداد تا به فرار از جهنم کمونیزم " و " آیا نجیب را میشناسید ؟ " میباشد، مطالب مزخرف دور ازعفت انسانی را به ایشان نسبت داده وبا بر پا نمودن درامۀ دروغ بافی ها واتهامات رذیلانه به خاتمۀ منطق پربار شریفانۀ انسانی پرداخته ونقطۀ پایان برای عزت ، کرامت وعفت کلام گذاشته است. دراینجا لازم میافتد که مشخصاً تمام اتهامات ویرا بیرون نویس نموده و واضح گردانیم که چگونه وی به دروغ سرائيهای خویش میپردازد :

اتهامات ناروا بر همسر باشرف وبا پرستیژ دوکتور نجیب الله ، محترمه فتانه نجیب که مدت شانزده سال میشود با وقار بزرگمنشانه بعد از شهادت شوهرش درکشور هندوستان زیست اختیار کرده است و با پافشاری روی خط عقیدتی همسرش از تمام مواضع اندیشوی وی دفاع بعمل آورده ومانند یک خانم باخرد و با فرهنگ در سطح نهایت بالا از آبرو وحیثیت دوکتور نجیب الله نگهداری مینماید که کسی را برای یک لحظه مجال نداده است تا براسم و رسم خانواده گی اش سوال بگذارد و یا بر نام پر جلال دوکتور نجیب الله گذاشته باشد که گرد بد نامی بنشیند. ولی خانم بهأ با دهن لقی ها و دهن کجی هادردها موارد نوشتارهایش بر وی تاخته است و با حوالۀ دروغ های واضح وروشن مانند یک خانم لجباز بی عرضه بر وی تاخت و تاز نموده و در مسلخ اتهامات بد طینت و شیطانی اش به کشتن شخصیت وکرکتر این خانم با تهذیب وبزرگوارپرداخته است. اما دروغ ها وبهتان ها جائیرا نمیگیرد خانم با شرف دوکتور نجیب الله ره زنده گی را هوشیارانه میپوید و پروای بد اندیشی های عناصر چون خانم بهأ را ندارد ؛ وی خوب میداند که در پیکار زنده گی برنده شده است و آنهم برندۀ یک نبرد بزرگ تاریخ که آزمونش را وی و شوهرش با علو همت وبا افتخار به پایان رسانده اند و شهامت و جسارت شانرا برای تمام افغانها در عمل زنده گی ثابت نموده اند.

برای اثبات بیشتر ادعای خویش یادآور میشوم که حکایت و روایت داستان تولد دخت سوم دوکتور نجیب الله است که در صفحۀ
۳۹۹ کتاب " رها در باد" و هم چنان در نوشتارهای دیگرش اتهامش را بر زمریالی خواهر زاده ام حواله نموده وچنین مینگارد :

" شگفت انگیز تر از مرگ پدرش درین روز بدنیا آمدن دختر سوم نجیب بود که ثمرۀ دوستی افغان- شوروی بود. چند ماه پیش زمریالی خواهرزادۀ نجیب به خانۀ ما آمد و برای صدیق مامایش و من چنین روایت کرد : " فتانه همسر نجیب که دختر دومش در انگلستان با عملیۀ سزارین به گونۀ معیوب به دنیا آمده بود، پس از سزارین دیگر آبستن نمیشد و نجیب که در آرزوی داشتن پسری میسوخت، زن خود را با مشاور روسی جهت تداوی به ماسکو فرستاد. فتانه پس از چند ماه اقامت در مسکو به کابل برگشت . گل مامایم (نجیب) متوجه شد که خانمش آبستن برگشته است .چند روزی جنگ و جدال شدت گرفت ، اما ماجرا به زودی فروکش کرد وپس از مدتی به فراموشی گرائید. "

در همین روز جنازۀ اخترمحمد ، همسر نجیب در زایشگاه دختر سومی را بدنیا آورد . نجیب با شنیدن نام دختر روی پله های زینه نشسته بود و زار زار برای تولد دختر میگریست .

روز سوم فاتحه ، حمیرا خشوی نجیب که زن مکار و حیله گری بود ، برای همه نقل وشرینی آورد که نجیب نام دختر چشم آبی و مو طلائي خود را " مسکا " گذاشته است که معنای لبخند میدهد. در واقع ثمرۀ مشترک افغان – شوروی به روی نجیب لبخند میزد و به افق های رنگین ریاست جمهوری نزدیکترش میکرد. "

خواننده گان عزیز !
خوب توجه کنید من سوالاتی دارم که در این رابطه باید از خانم بهأ قرار ذیل پرسیده شود:
خانم بهأ شما از کجا ، چگونه ، بروایت چه کسی دانستید که دوکتور نجیب الله " در آرزوی پسری میسوخت ؟

آیا خود نجیب الله برایتان مستقیماً این آرزوی خود را گفته بود؟
شما چه وقت ویرا ملاقات کرده بودید که این آرزوی خود را برایتان گفته باشد ؟
شما ویرا در کدام محل ملاقات کرده بودید؟ وچه کسی شاهد زندۀ ملاقات تان است لطفاً معرفی بدارید؟ ( من این سوالات را بخاطری پرسیدم که اصلاً این بیان خانم بهأ دروغ است ، برای اینکه نجیب الله نفرت داشت که ویرا ببیند وواضح میگفت که وی از کرکتر سالم برخوردار نیست.)
آیا شما روز سوم فاتحه دختری تولد شدۀ دوکتور نجیب الله را دیده بودید ؟ اگر ندیده بودید پس چگونه دریافتید که وی دارای " چشمان آبی " و " مو های طلائي " است؟
شما دوکتور نجیب الله را روی کدام زینه ها دیدید که نشسته بود وبخاطر تولد دخترسومش زار زار میگریست و آنهم روز اول فاتحۀ پدرش؟
آیا شما چگونه آنجا حضور بهم رسانده بودید که زار زار گریه کردن دوکتور نجیب الله را دیدید ؟
آیا نجیب الله روز اول فاتحۀ پدرش مصروف گریستن بخاطر تولد دختر سومی اش بود ویا مصروف مراسم فاتحۀ پدرش و مصافحه با دوستان و فاتحه دهنده گان ؟
آیا شما در مراسم فاتحه حضور بهم رسانده بودید؟ اگر آنجا اشتراک داشتید ندیدید که وی در آنجا با وقار و صلابت ایستاده بود و باهمه مصافحه میکرد؟

خانم بهأ شما چگونه دریافتید که دوکتور نجیب الله بعد از تولد دختر سومش به افق های رنگین ریاست جمهوری نزدیک شده بود ؟ درین رابطه شما خود درچندین جای نوشته هایتان واضحاً نگاشته ایدکه ویرا "اندروپوف وعدۀ ریاست جمهوری سپرده بود ؟؟؟ " پس چه ضرورت به این فرصت داشت ؟
خانم بهأ لطف فرموده سوالات فوق الذکر را جواب داده تا علاقمندان دریافت حقایق بدانند که راستی و صداقت در کجا قرار دارد ودروغ وتقلب در کجا کمین گرفته است؟

خواننده گان محترم !
ضمناً باید گفت که از بخت خوب محترم زمریالی زنده است و میتواند قلم بردارد و دررد این داستان های جعلی ودروغین حقایق را انشأ نماید، من جریان تولد دختر سوم دوکتور نجیب الله را که اکنون خانم عزیز و نازنین شده است و" مسکا " نام دارد از محترم زمریالی جویا شدم، وی این داستان جعلی وتقلبی را فقط ساخته و پرداختۀ ذهن بیمار خانم بهأ دانسته و تا جائیکه به شخص خود من روشن است اصلاً نه محترم زمریالی " به خانۀ ما آمده و نه وی در نزد ما چنین داستان را بیان نموده است ." ولی خانم بهأ این تولد را با تمام وقاحت " محصول دوستی افغان- شوروی " میداندو با ترسیم سیمای دوست داشتنی خانم " مسکا " که گویا دارای " چشمان آبی؟ " و " مو های طلائي؟ " میباشد بر زمریالی اتهام بسته و وی را اولین خبر آور ومبصراین مطلب معرفی میدارد. و حالانکه این موضوع کاملاً دروغ و بهتان بزرگ است.

وقتی من عکس های مسکا جان را با پدرش دوکتور نجیب الله شهید در همان دوران طفولیت اش مینگرم بر تمام دروغ های خانم بهأ لعن ونفرین میفرستم. ما همه میتوانیم که خانم " مسکا " را در همان دوران طفولیتش نظاره کنیم که نه مو های طلائی دارد و نه چشمان آبی ، و این همه عکسها و تصاویر وی اکنون در صفحات انترنتی وجود دارد . شما خود قضاوت کنید که خانم بهأ چگونه میتواند به این اندازه دروغ های شاخدار بنویسد؟ و هنوز هم بر مواضع غیر انسانی و غیر اخلاقی خود دارد در کتاب پیش پا افتادۀ " رها در باد " اصرار و پافشاری میورزد.

خانم بهأ در رابطه به محترم زمریالی سندی دیگری تحریر یافتۀ قلمی را ارائه داشته که در اخیر کتاب " رها در باد " به نشر سپاریده و میخواهد تداعی کند که گویا خواهر زاده اش نیز در موضع تأیید خانم بهأ قرار داشت وپالیسی ها ، رویکرد ها و مشی مصالحۀ ملی محترم شهید دوکتور نجیب الله جز یک دام سیاسی وبرنامۀ عوامفریبانه چیزی بیش نبود. اما این موضوع سوالات ایجاد میکند که باید خانم بهأ بدان جواب بدهد ما نمیتوانیم فقط روی چند ورق جعلکاری شده نام اسناد بگذاریم وآنرا به حیث مدارک قابل اعتبارقبول کنیم.

اولاً – آیا محترم زمریالی این ورق پاره های قلمی را عنوانی خانم بهأ نوشته است؟ و اگر عنوانی وی ننوشته پس چگونه میتوان آنرا به حیث سند معتبرقابل پذیرش قبول کرد؟

ثانیاً - خانم بهأ ورق پاره های را که به عنوان سند نوشته شده ازجانب محترم زمریالی پیشکش نموده است از کجابدست آورده است ؟

ثالثاً - اگرخانم بهأ این ورق پاره ها را از نزد شخص به نام " شفیع جان ؟" بدست آورده است لطف فرموده آقای " شفیع جان " را معرفی کنند که چگونه با وی آشنائي داشته است ؟ زیرا که ورق پاره ها به عنوان وی نوشته شده است .

رابعاً – خانم بهأ این کرکتر موهوم و مجهول الهویۀ " شفیع جان " را باید با تمام هویتش معرفی بدارد تا ما بفهمیم که روی چه زد وبند های سیاسی چنین دسایس دامن زده شده است ؟

خامساً – خانم بهأ باید توضیح کنند که چه هنگامی محترم زمریالی این ورق پاره ها را به آقای " شفیع جان " ارسال داشته است؟ ضمناً خانم بهأ باید توضیح بدارند که آقای " شفیع جان " در کجا زیست داشته است؟ تا ما سراغش را گرفته جویای حقیقت شویم. در غیر آن بصورت کلی این ورق پاره ها از هیچگونه مشروعیت برخوردار نیست که به حیث سند پیشکش گردد .

من با اطمینان کامل گفته میتوانم که این ورق پاره ها نیز از جمله اسناد جعل شده و دروغین است که خانم بهأ میخواهد از یک جانب محترم زمریالی را بی اعتبار بسازد و ازجانب دیگر مهمتراز همه بر مبنای چنین ورق پاره ها زمینۀ تاخت وتاز را بر شخصیت دوکتور نجیب الله مساعد ساخته تا به تخریب چهرۀ ملی و وطنپرستانۀ وی پرداخته باشد وهم چنان با شارلتانی های سیاسی میخواهد مشی انسانی مصالحۀ ملی را به چالش بکشاند، مشی ایکه همه رقبای سیاسی اش را به تجرید کشاند وتا کنون علی البدل ندارد.

علاوتاً باید یک موضوع دیگر را روشن بسازم که آنهم در نفس خود سوال بر انگیز است که چگونه این ورق پاره های نشر شده در کتاب " رها در باد " خانم بهأ در سال های پار بدست آقای جنرال نبی عظیمی رسیده که در صفحات انترنتی به نشر سپرده شده بود وتعجب آور وانمود میشود که آقای جنرال عظیمی برای قوت بخشیدن به موضع مورد نظر سیاسی خویش از اسناد جعلی یک خانم دروغگو و متقلب استمداد جسته است از ورق پاره های جعلی کسیکه عملاً بر تمام مواضع عقیدتی وائدیولوژیکش ، بر رهبران مورد دفاع آقای نبی عظیمی حمله ور گردیده و به اسمای رنگارنگ ایشانرا نکوهش و مورد تردید قرارمیدهد ؟؟؟ که محترم زمریالی درهمان موقع به جواب این همه اراجیف پرداخت و نقش و نگارفریبندۀ این توطئه سازان را هویدا گردانید ، عجب است که ثریای بهأ و جنرال نبی عظیمی سرازیک گریبان در میآورند و همکار و همنوا میگردند و در یک موضع مشترک قرار میگیرند. شگفت آور است که سیاست بازان بی پرنسیپ وبی پرستیژ چگونه روی مصلحت های غیر شریفانه در تبانی با همدیگر قرار گرفته و در همدستی با یکدیگر به تخریب چهره های وطنپرست وقهرمان وطن ما میپردازند.

خواننده گان عزیز و ارجمند !
پر واضح است که خانم بهأ در نوشتار های خود به کژرویهای روحی و روانی ، عقده گشائي ها و دشمنکامی پرداخته است و من این امر را درساختار روان مریض و معیوب وی می یابم ؛ خانم بهأ از مدت نوزده سال است که با ارائۀ سند معیوبیت از ادارۀ کمک های اجتماعی ایالت کلیفورنیا معاش مستمری دریافت میدارد ونزد مقامات مربوطه وانمود کرده است که بنابر افسرده گی های روحی و روانی و زیانمند شدن روانش از هیچ نوع قدرت کارکردن برخوردار نیست و همچنان در خانۀ سکونت دارد که کرایه اش از جانب ادارۀ کمک های اجتماعی پرداخته میشود ؛ طی
۲۴ سالیکه از اقامتش در امریکا میگذرد برای یک روز هم کار نکرده است که معاش قانونی دریافت بدارد دم از راستی و صداقت میزند ولی با حکومت ایالتی و ادارات مربوطۀ آن نیز فریبکاری و دروغ راه انداخته است ؛ به بهانۀ معیوبیت از دفاتر کمک های اجتماعی ایالتی معاش میگیرد ولی باز برای کتاب نوشتن و زهر پراگنی و دروغ گفتن و برچسپ زدن بیمار نیست ، این خود قابل تحقیق وبازپرسی است که اگر کسی مریض است و صلاحیت کار کردن را ندارد پس چگونه کتاب مینویسد و برای فروش به مارکیت سیاست بازان بی عرضۀ " تاجیک میدیای" شووینیست عظمت طلب عرضه میکند؟

و اضافه بر آن در همه جا و همۀ کشور ها قوانین و قواعدی مرسوم و مرعی الاجرا است که اگر افرادی بنابر دلایلی معیوب باشند و از صلاحیت استقرار روحی و مزاجی برخوردار نباشند هرگز در مراجع حقوقی وقضائي شهادت شان ، تحلیل وارزیابی شان ،گفته ها وپیشنهدات شان ، چشمداشتها وداستان تراشی هایشان معتبر پنداشته نشده و برایش ارزش قایل نمی گردند ؛ اما جای تعجب است که خانم بهأ تلاش مذبوحانه به خرچ میدهد تا مردم فریبی راه انداخته و دروغ های خویش را بحیث یک موجود بیمار روانی برهمه بقبولاند، کور خوانده گی خانم بهأ نیز در همین جاست فکر میکند با اتهام زدن های مفتضح و پر از رسوائي میتواند ادعایش را برکرسی حق بنشاند و مورد قبول عام وتام قرار دهد.

خانم بهأ برکی نیست که اتهام وبرچسپ نمیزند؟ چه کسی را بیداغ گذاشته است؟ ساطور دروغ وتقلب را برداشته است همه را می خواهد که بدنام و ترور شخصیت کند، برخواهرانم هر یک محترمه مرحومه بی بی صالحه خواهربزرگم و خانم محترمه کوکی اتهاماتی بسته است که عقل هیچ آدمی نمیتواند بپذیرد و در مورد هردو خواهرم با عناد وخصومت برخورد بیمار گونه بعمل آورده و بر شخصیت شان تاخته است ولی خورشید شخصیت جلیل القدر ایشان با دو انگشت پنهان نمیگردد.

محترمه بی بی صالحه مادری بود که بهترین فرزندان را به جامعۀ ما تقدیم داشته که سر بر آورنده گان با علم و پرمعرفت روزگار برآمدند و هر یکی شان گرد های زمانه گردیده که در جادۀ مبارزه بخاطر رهائي انسان مظلوم جامعۀ ما گامهای استواربرداشته اند که نقش پل پای شان جاویدانه پایدار خواهد ماند، ما هرگز چهرۀ با صلابت شهید بریالی را که بایازده رفیق هم پیمانش به حیث پرچمدار آزادیخواه در برابر دیو استبداد آزادی کش قیام مردانه کرد وتا واپسین لحظات زنده گیش مانند یک ابر مرد جسور وشجاع به پیکار دلاورانه اش پرداخت و برای یک لحظه از ایدیأل ها و آرمانهای انساندوستانه اش به عقب بر نگشت ، جام شهادت نوشید ولی جانانه مقاومت کرد و به ابدیت و جاویدانگی پیوست فراموش کرده نمیتوانیم . این سرسپردۀ بیباک و بی ترس در دامان پاک یک مادر پر غرور ، متین ، پاکنهاد و فرشته صفت بدنیا آمد و رشد و بالنده گی یافت که قربانی و شهامت اش برای همیشه بر لوح روزگار ثبت خواهد ماند و این مادر گرانقدر همانا محترمه بی بی صالحه بود ، آیا چنین مادری قابل توصیف است و یا قابل نکوهیدن ؟ قابل حرمت است ویا قابل مذمت و بد رواداری و خورد ساختن؟ آیا امکان پذیر است که چنین خانمی ویا چنین مادری درچنان سطحی پائین بغلطد ویا بلغزد که خانم بهأ از وی تصویر کشی نموده است ؟ و خواسته که جمایل شخصیت ویرا با گرد افشانیهای دروغ تحت سوال بیاورد. نخیر خانم بهأ ! این امر قطعی امکان ندارد.

خانم بهأ!
دقیق وپرواضح است که قضاوت های سالم جستجوگران حقیقت یاب در نهایت نقطۀ پایانی برای تمام مزخرف سرائيهای تان خواهد گذاشت.

بخش سوم

همانطوریکه وعده سپرده بودم اینک مطابق قولم بر بخش های دیگر اتهامات خانم بهأ که در کتاب بی مایۀ " رها در باد " نوشته است نظر افگنی نموده و تحلیل وارزیابی ام را ادامه میدهم ؛ خانم بهأ در صفحات ۴۲۸ تا به ۴۳۰ کتاب خویش با بی مروتی و بی حیائي که خاصۀ کرکتر وروان مریض اش است بر دو خانم بی نهایت عزیز خانوادۀ ما هریک محترمه حلیمه مادرم و محترمه کوکئ خواهرم حمله ور شده و به حیث یک خانم فضول وبدکنش و بدسرشت بر خورد غیر اخلاقی و غیر انسانی بعمل آورده است.

اگر در مورد محترمه خانم کوکئ حرف بزنم باید بصراحت و وضاحت خاطر نشان سازم که داستان های بی مایه ، پرگنده گی ، بازاری ، مستهجن ، سخیف و لچکانۀ خانم بهأ کاملاً دروغین وجعلکارانه است وهیچ آدمیزاد با فرهنگ و با کلتور نمیتواند تا این سطحی نازل و سقوط کردۀ اخلاقی بنویسد به جز از یک بیمار روانی نظیر خانم بهأ. اوست که چشمان خویشرا بر محاسن اخلاقی محترمه خانم کوکی بسته است و اتهامات تراوش یافتۀ ذهن بیمارش را به حساب وی ومادر گرانقدر و فرشته صفتم تحریر داشته است.

محترمه خانم کوکئ از همان آوان طفولیت اش یک عضوی بی نهایت سالم و عزیز خانوادۀ ما بود که از سجایای واقعاً انسانی و اخلاقی برخوردار است ، خانم بی نهایت صبور و با تمکین بوده همیشه با بزرگواری که خصیصۀ بارز شخصیتش میباشد در برابر تمام قضایا و حوادث زنده گی برخورد نموده استقامت ، برده باری اغماض ، فروتنی و عشق بی پایانش نسبت به خانوادۀ پدری و خانوادۀ خودش ویرا به یک خانم فرزانه مبدل ساخته است ؛ وی در برابر تمام اعضای فامیلش ، در برابر تمام اعضا وافراد هموطنش احساس مسوولیت نموده و دست کمک و تعاونش درهمه حالات به همه دراز بوده وتا توانش رسیده به یاری و مدد همگان رسیده است.

اگردر مورد وی مستند تر بنویسم خوبتر خواهد بود که جریان سفر خویشرا به شهر تاشکند مرکز کشور ازبکستان را نقل کنم ؛ من واقعاً به شخصیت وکرکتر پرحرمت و پرکرامت وی پی بردم ، کی نبود که از وی ستایش نمیکرد ، در طول ده روزیکه من با ایشان سپری کردم ده ها نفر به دیدنم آمدند و همچنان مرا دعوت کردند، وی به حیث یک بانوی توانا و اثرمند در رادیوی تاشکند اجرای وظیفه میکرد و به رویش وپرورش خانوادۀ خویش میپرداخت و با شهامت بی نظیر با تمام مشکلات روزگار میرزمید و شجاعانه زنده گی را ره میپوئید ، با همۀ مهاجرین افغانی کمک انسانی مینمود و از کمک کردنش لذت میبرد ، این همه شخصیت ستودنی اش مورد احترام و ارجگذاری قاطبۀ باشنده گان هموطن ما قرار گرفته بود که مرا واداشت تا برایش از صمیم قلبم احترام بگذارم و تعظیمش کنم . چنین است شخصیت سالم و کرکتر زیبا که من در قسمت دوم همین گفتارم روی اش روشنی انداختم ولی خانم بهأ علیۀ چنین خانمان گرانمایه پر گوهر گستاخانه مینویسد و برای نابود ساختن وترور شخصیت شان در نقش زن علیه زن عمل نموده وذهر پراگنی مینماید.

دریغا که چه بسا انسانیت و بزرگواری انسان های دارای خصایل و سجایای نیکومنش چون محترمه خانم کوکئ ومحترمه حلیمه مادر مشفق و همیشه مهربانم به ناحق وناخجسته تحت حملۀ اهریمن صفتان بی آزرم و پر رویي چون خانم بهأ قرار میگیرد و تلاش صورت میگیرد تا همچون نیکو کسان پاک سرشت را بدنام وبی اعتبار بسازند.

طبعیست که در جوامع انسانی در روند زنده گانی اجتماعی افراد بیشماری در چهره های رنگارنگ نقشهای گونه گونه بازی میکنند چه بسا بازیگران این عرصه های مختلف زنده گی دارای خصایل عالی انساندوستانه میباشند اما بسیاری ایشان سفله صفتان سقوط کرده در مرداب خیانت وبی شخصیتی چهره می نمایانند که خانم بهأ یکی از جملۀ همین شرف باختگان بی قباحت است. تهمت میزند ، دروغ میگوید وبا تمام دروغ گفتن ها به باورآن می نشیند که گویا راست گفته است. نخیر خانم بهأ ! هرگز چنین اتفاق نخواهد افتاد، تا وقتیکه من زنده هستم نمی گذارم که بر قلمرو شرف و عزت اعضای خانواده ام کسی تعرض و تجاوز کند و ایشانرا به ناحق به شلاق و قمچین اتهامات دروغین ببندد و ترور شخصیت شان کند.

من به حکم غریزۀ طبیعی این حق را به خود داده ام و میدهم که بنابر روابط و پیوند های گسست ناپذیر خونی و فامیلی باید از وجب وجب مرز های حیأ و ناموس خانواده ام دفاع کنم؛ و این امر را وظیفۀ خود دانسته و دارم با کمال صدق وصفا انجام میدهم من واضحاً اذعان میدارم که درازای انجام این وظایف و ادای رسالتم از هیچ کسی توقع پاداش ندارم و در آینده نیزخواهان توجه و الطاف کسی نیستم. آنچه راست وحقیقت است میستایم و باآنچه مکر و حیله و نیرنگ وستیزه های دروغین است می جنگم وتا پایان بخشیدن به کارزار دروغ و تقلب از موضع ام به عقب نمی نشینم.

خواننده گان نهایت ارجمند !
واضح و بدون کم وکاست باید گفته شود به هر اندازۀ که نوشتار های خانم بهأ را بخوانیم بیشتر به زوایای دروغ پردازیهایش پی میبریم ودرک ومعرفت بیشتر حاصل میکنیم که کسانی هستند درین دنیا که از هیچ چیز شرم وعار ندارند و با پررویي ووقاحت بی سابقه وبی نظیر به پرداز ها و آرایش دروغ پراگنی های دست میزنند که در دایرۀ تصورات انسانی نمی گنجد و با شنیدن و خواندن آن آدمی سرگیچه میشود، من دروغ گفتن وتهمت زدن را دیده وشنیده بوده ام ولی نه به اندازۀ خانم بهأ که در کتاب " رها در باد " اش رها کرده و پیهم برثقلت وحجم آن افزوده است. چه درد آور است کسانیکه از جامعۀ روشنفکران میبرند و به خیل یاوه سرایان بی تفکر ذلیل شده میپیوندند و در پهنای زنده گانی از منزلت ومقام انسانی پائین نزول نموده و به جمع بد اندیشان تنگ مایۀ بی خاصیت مدغم میگردند که این سرنوشت رقتبار سقوط کرده شامل حال خانم بهأ نیز گردیده است.

من گاهگاهی متعجب میگردم که چگونه میتوان افرادی دیگر نظیر شهرانی ها ، ایما ها ، نسرین ها ، مامون ها و سایر هواه خواهان " تاجیک میدیا " بر نوشتار های خانم بهأ نام یک اثر را میگذارند، آیا واقعاً این بی خبره گان آثار علمی را خوانده اند و یاخیر؟ اگر این نا آگاهان بی رسالت سالوس مشرب واقعاً آثار علمی وپر اندیشه را مطالعه کنند چه خواهند گفت ؟ و چه خواهند کرد؟

خانم بهأ هرگز عرضۀ نوشتن آثار علمی را نداشته و از این استعداد و صلاحیت برخوردار نیست نوشتن ورق پاره های شرم آور پر از دشنام ها وبی حرمتی ها، دروغ ها و بهتان ها اثبات کنندۀ کفایت ها و اهلیت های ادبی وفرهنگی را نمی دهد ؛ و در مورد نوشته های خانم بهأ بدون تردید میتوان گفت که این تکه پاره های حاوی جعلیات و داستانهای پر از دروغ های شاخدار بدرد انسانی نمی خورد که در تکاپوی معرفت و دانش سمت دهندۀ مسیر زنده گی بدان ضرورت دارد . این فقط بی مایگی است وخجلت ، شرمساری است ومرگ پاکیزه گی و عفت .

برای توضیح بیشتر و خوبترمطلب میرویم به سراغ برچسپ های که خانم بهأ کوشیده است بر مادر عزیز، مهربان و سرتا پا پاکنهادم بچسپاند اولاً یک گوشۀ این اتهامات را میخوانیم و بعداً سوالات مربوط آنرا مطرح خواهیم کرد خانم بهأ در صفحۀ
۴۲۸ کتاب " رها در باد " چنین مینگارد :
" میرویس که جوان بیست ساله و بیگناهی بود ، به اقتضای سرشت مادرانه پیوسته وی را پنهانی کمک میکردم . شکنجه واهانتی که مادر نجیب بر وی روا میداشت ، تاریخ دردانگیز برده داری را درذهنم تداعی میکرد ."

خانم بهأ ! آیا راست میگوئید ؟ آیا واقعاً شما تمام داستان هارا با حفظ صداقت و راستی بدون غرض و نظر داشت های خویشتن مینگارید؟ پس سوال وارد میشود که :

1 – شما چرا آقای میرویس را پنهانی کمک میکردید ؟
2- از کمک کردن پنهانی چه مقصودی داشتید؟
3- آیا مقصد تان از کمک کردن پنهانی استخدام میرویس جهت پیشبرد آمال واراده های شیطانی نبود؟ در کشور ما هزار ها میرویس دگرنیز زنده گی میکردند که ضرورت به کمک داشتند و شما میتوانستید به اقتضای سرشت مادرانۀ تان ایشانرا کمک کنید، چرا ایشانرا کمک نمیکردید که مشخصاً بدنبال این میرویس نام چسپیده بودید؟
4- خانم بهأ کجا شد این سرشت مادرانۀ تان در حق فرزندان خودت ؟
5- همین اکنون فرزندانت کجا زنده گی میکنند ؟
6- چرا خالد یگانه پسرت که حالا به یک مرد برومند مبدل شده است نمی خواهد ترا ببیند ؟ و مدت پانزده سال میشود که از تو بریده است و ترا از دید یک خانم مریض مشکل آفرین شکنجه گر مینگرد.
7- آیا همین شما نبودید که شش بار خالد را زمانیکه خورد سال بود بدست پولیس سپردید و روانه زندان و دارالتادیب کردید به خاطریکه از پدرش دفاع میکرد ، آنوقت سرشت مادرانۀ تان کجا بود که ویرا کمک میکردید و روانۀ زندان نمیکردید؟
8- آیا خانم بهأ وقتیکه خالد یگانه پسر تانرا شبانه از خانه میکشیدید ،آیا فکر نمی کردید که آن طفل بیچاره شب دراز را درکدام منزل و جایگاه سپری خواهد کرد و طفل معصوم وبی گناه تمام شب را روی بام اپارتمان ها می گذشتاند و باید صبح با تمام خستگی و بی حالی به مکتب میرفت ، آنزمان سرشت مادرانۀ تان کجا بود چرا یگانه پسر تانرا کمک نکردید؟
9- خانم بهأ ! وقتیکه مواد غذائي و خوراکه را بر خالد می بستید و از دسترس وی پنهان نموده تا وی را به خاطری دفاع از پدرش تنبیه کرده باشید ، آنوقت سرشت مادرانۀ تان چرا گل نمیکرد و در مورد اعاشه و عباته اش کمک نمیکردید؟
10- خانم بهأ ! وقتیکه رویأ دختر شریف و باهمت ما رادر آوان طفولیت به خاطر دفاع از پدرش در شاهراه از موترت به بیرون انداختید و آنهم در خطرنا ک ترین منطقۀ پر از حوادث جرم و جنایت ، آنهنگام سرشت مادرانۀ تان کجا بود تا ویرا کمک میکردید و در کنار شاهراه رها اش نمیکردید؟
11- خانم بهأ ! آیا شمانبودید که به محل کار رویأ جان میرفتید وویرا در حضور همه همکارانش سیلی میزدید و با فریادهای تحقیر آمیز ویرا نزد همه همکارانش خجل وسرافگنده میساختید وغرورش را پامال میکردید ، آیا سرشت مادرانۀ تان چنین حکم میکرد که انجام میدادید؟
12- خانم بهأ ! وقتیکه هر دو فرزندت ضرورت به کمک های مالی داشتند ، آیا شما نبودید که در برابرشان تمام مسوولیت های خودرا فراموش نموده و در آن روز های دشوار تنهای شان گذاشتید، وبه ایشان پشت کردید ؟ صرفاً به خاطریکه در پهلوی پدر خود ایستادند و موضع شریفا نۀ وی را تأئید کردند، کجا بود آنوقت سرشت مادرا نۀ تان که فرزندانت را کمک میکردید تا بوجه بهتر به زنده گانی میپرداختند ؟
13- خانم بهأ ! اگر شما اینقدر مشفق بودید و نمیگذاشتید که فرزندان دیگران شکنجه شود و ایشانرا پنهانی کمک میکردید ، پس چرا فرزندان خود را روحاً و رواناً شکنجه کردید؟ خالد و رویأ زنده هستند و هر دو میتوانند که نظرات شانرا خیلی مستند در مورد کرکتر مریض وشخصیت پر از خدعه وفریب شما بدون ترس بنویسند.
14- خانم بهأ ! شما با این نوشته های دروغین ، پر از تقلبات وسفسطه سرائي هایتان کی را میخواهید فریب دهید؟ نزد چه کسانی میخواهید که از خود شخصیت سازی کنید؟ من هنوز که هنوز است تمام اسناد و فاکت ها را در مورد شما که نزدم وجود دارد بیرون نکرده ام ، شما خوب میدانید که چه زنده گی پر از گنده گی وفساد داشتید و همۀ دوسیۀ پر از اسناد زنده گی ننگین تان نزد من وجود دارد و من اکنون خود را ملزم میدانم که یکی پی دیگری اسناد رسوائي های شخصی و تقلبات ترا بیرون کنم تا سیه روی گردد هرکه در او غش باشد.

خواننده گان محترم !
خوب شد که خانم بهأ این کتاب بی بها و بی ارزش را نوشت و بیرون کشید زیرا که زمینۀ عملی برای من میسر گردید تا جل و پوستک اش را به حیث یک خانم متمارض ، متظاهر و عوام فریب بیرون بکشم و درسی برایش بدهم که دگر هرگز بر افراد فرشته صفت وپاکنهاد خانواده ام با حیله گریها و مکاره گیهای که ویژۀ کرکتر مریض اش است حمله نکند و ایشانرا به باد توهین و تحقیر نگیرد.

مادرم خانمی نبوده است که کسی را شکنجه کرده باشد وی مانند کوه بزرگ تکیه گاه فرزندانش بود ، ما همه در دامان پاک و پر عطوفت وی بزرگ شدیم وی هیچگاهی مادر جنایات کاران نبوده است ، وی مادر همایون بهأ برادر خانم بهأ نبوده که در زمان حکومت جمهوری محمد داؤد خان در زیر زمینی های وزارت داخله به حیث مامور استنطاق و تحقیق در شکنجه کردن محمد هاشم میوندوال ، خان محمد خان مرستیال ، جنرال عبدالرزاق خان قوماندان نیرو های هوائي ، ماما زرغون شاه ، حاجی الله نظر، عارف ریکشا ، سلام ملکیار ، حبیب الرحمن ، داکتر عمر وسایر زندانیان سیاسی شبانه اشتراک میورزید و با زور و اعمال فشار اسمای افرد بی گناه را بر ایشان تحمیل میکرد تا بنویسند و بالاخره کارش به بر کناری از هیئت تحقیق انجامید و به محاکمۀ نظامی کشانده شد ودر اثر پا در میانی محترم عبداصمد ازهر و نوشتن دفاعیۀ برای همایون بهأ از جانب محمد یعقوب " کمک " و موجودیت جنرال شاه پورخان احمدزئ بحیث رئیس دیوان عالی نظامی از حکم اعدام رهانیده شد.

مادر من مردانه زنی بود که چنان فرزندانی را تقدیم جامعۀ افغانی کرد که بینظیروبی مانند میباشند، وی مادر سر برآورنده گان تاریخ مبارزات مردمی میباشد که نام شان به حیث طلایه داران نهضت وطنپرستان افغانستان برای همیشه و جاودانه ثبت جریدۀ عالم است و تا بشریت انساندوست وجود دارد ایشان در قلوب پر مهر شان ماندگار خواهند بود هزار تکریم و تعظیم بر مادریکه فرزندانش در پهنای شب تا ریک به جنگ دیو آزادی کش افغانستان برانداز رفتند و قربانی را با جبین گشاده پذیرفتند ولی مانندخانم بهأ تن به زنده گی پر از خواری و ذلت و خفت ندادند.

خواننده گان ارجمند و عزیز !
ببینید که من تمام واقعیت ها را دارم صحبت میکنم اما خانم بهأ هنوز هم دروغ میگوید و بر فرزند دلاور سرزمین ما محترم شهید جنرال احمدزئ که در کنار برادر ارشدش شهید دوکتور نجیب الله در دل شب تار پر خوف به آزمایش و امتحان بزرگ تاریخ رفت و بدست جنایتکاران واپسگرای سازمان استخبارات نظامیگران پاکستانی شهید گردید اتهام میبندد و میخواهد با حملات رذیلانه و بیشرمانه اش آب به آسیاب بنیادگرایانیکه ایشانرا به شهادت رساندند بریزاند ، سقوط شخصیت دگر چگونه میتواند باشد ؟ آنانیکه به خاطری رهایئ انسان مظلوم جامعۀ ما می جنگیده اند، خانم بهأ ایشانرا میکوبد و ستم کارانه در خدمت سیاه کاران ضد جنبش وطنپرستانۀ بلند قامتان پر ابهت و پر نخوت مردم وطن ما موضع میگیرد. آیا چنین است منطق رسالتمند ؟

نخیر! این دگر جرم است و خیانت واز خانب دیگرخدمت به نفع تاریک اندیشان شب پرست است. جنرال احمدزئ کسی نبود که بی تعهد وبد پیمان بوده باشد من ویرا از طفولیتش میشناسم که پاکبازو محترم وپاک سرشت بود از همان آغاز رشد و بالنده گی اش رفیق و همرزم و همسنگر بی ترس و خیلی شجاع و مصمم بود به کسی که قول میداد مانند خانم بهأ زیر قولش نمی زد بلکه استوار وپایدار، جویا و پویا بود مردی بود از تبار رادمردان بلندآوازۀ که در همان اوان جوانی باتمام غرور ونخوت مردانه رزمید و جانانه به خاطر آرمان های وطندوستانه اش پا فشرد و نامش را زیب و نگار صفحات تاریخ شکوهمند مبارزات قهرمانان تاریخ ساز کرد ، چگونه چنین انسانی میتواند که تا سطح تصورات واهی و میان تهی خانم بهأ سقوط نموده و شخصیت بلند بالای خویشرا به لجن متعفن که خانم بهأ تصویر نمائي نموده است غرق نماید؟ بگذار به جواب خانم بهأ بگویم که شهید احمدزئ با تمام برهوت بد گمانی وشک وتردید اتهامات ناروای شما چون شبچراغی می درخشد که درین سرد ترین روز گاران ، عشق ومحبت بی پایانش نسبت به مردم مظلوم وبیچارۀ وطن ما فروکش نخواهد کرد و نام پرجلالش بخاطر نبرد انسانیکه با ظلمت پرستان سیه کار پنجابی پرست انجام داد آویزۀ جاویدانۀ تاریخ راد مردان وطن ما شده است .

آه ، ای دنیای قهرمان کش دون پرور!
آیا رسم بر آنست که خانم بهأی عاری شده از غرور و سرفرازی انسانی ، فرزندان راستین و صادق وطن را ترور شخصیت کند تا تخت اهریمن کذابیت وریأ استواربپاید؟ آیا رسم این جهان بی مروت بر این است که قامت پور دلاور و قهرمان افغانستان چون شهید احمدزئ بدست آدم کشان سیاهکار سازمان استخبارات نظامی پاکستان به خاک وخون بغلطد وخانم بهأ این دیوانۀ شهرت طلبی و دیوی یاوه سرائي شادی کنان وکف زنان دست به سیاهه کردن ورق پاره های ننگین خود بزند و دل خوش کند که قریب به هشتصد صفحه دروغ گفته ودر مرگ دلاوران بزرگمرد چون احمدزی شهید بزدلانه به بایکوبی پرداخته و نوشتار های لجام گسیخته وبی محتوا نوشته است؟
ز روح مریض و روان بیمار ثریا را بجایي رسیده است کار که خواهد چرخ صداقت و صفا را به زیر آورد تف و برتو ای چرخ گردون تف

و اما انچه لازم و ضرور بیاد آوری است اینستکه خانم بهأ در کتاب بی باد و بی بخار" رها در باد " بر کرکتر ایستا وپایای محترم روشان نیز تاخته است و ویرا به دروغ " کرکتر ضعیف و نا استوار" معرفی داشته که گویا " درنتیجۀ شکنجه های غیر انسانی شهید دوکتور نجیب الله به چنین آفات روحی و روانی گرفتار آمده است. " که این امر کاملاً دروغ و خارج از حیطۀ منطق توانمند انسانی میباشد

خانم بهأ ! شما کاملاً غلط و اشتباه کرده اید ، محترم روشان امروز به یک مرد متشخص وتناور سیاسی و مردمی مبدل گردیده است که خودش مستقلانه عزم و رزم خویشرا با استواری و سر افرازی به پیش میبرد و هیچگاهی کرکتری نبوده که مانند شما از ضعف های روانی و بیچاره گی های مریض گونۀ نارسیستیک (خود شیفتگی ها ) برخوردار بوده باشد ، همیشه پایمردانه از مواضع وطندوستانه و مردم دوستانۀ برادرانش دفاع بعمل آورده و در خط اول ومقدم دفاع از آرمانهای سیاسی شهید نجیب الله ، قهرمان وبزرگمرد تاریخ مبارزات وطن ما مردانه ایستاده ودر سطح عالی اخلاق سیاسی چهره گشائي مینماید، در ده ها گرد همآیي وجلسات وطنپرستان روشنفکر با هوشیاری تمام به اقامۀ اهداف سیاسی وطنپرستانه پرداخته و با سرودن و دیکلمه کردن اشعاربا احساس مردمی به روح وروان اشتراک کننده گان طراوت و تازه گی میبخشد ، در راستای خط روشن دفاع از منافع ملی قرار دارد و هرگز مانند شما خانم بهأ برعلیۀ داعیۀ تساوی حقوق ملیت های با هم برادر افغانستان قیام نکرده است ، هیچگاهی شعار های برتری طلبانۀ تباری ، نژادی و زبانی مانند شما سر نداده بلکه بادر نظر داشت حقوق حقۀ انسانی تمام کتله های مردمان از هر رنگ و نژاد و تباریکه باشد به پیشبرد اهداف بشردوستانه پرداخته است و هرگز مانند شما سر به آستان منحرفان نژاد پرست منسوخ و مردود نه سایده است.

خواننده گان نهایت روشن بین و بادرایت!
اکنون شما خود در ورای حقایق داده شده گی و ارزیابی های فوق الذکر به قضاوت و داوری بپردازید و در مقیاس سنجش های دقیق تان دروغ را از راستی و صداقت جدا نموده ومهر خاتمه را در پایان اراجیف نامۀ " رها در باد " خانم بهأ بگذارید.

زاده مادر گیتی چون ثریا خانمی مکاری
مریضی اهریمن صفت ، زنی زشت کاری
قیام اش بر مسند خود محوری بدان ماند
که جای فرد راستکار بنشسته باشد تقلب کاری
خیالات دروغین در مغز وی چنان انداز دارد
که حلقه کرده است ویرا در میان دود وغباری
همین جاست که پایان می یابد عمر کذب و ریأ و مکر
اگر چه تراویده باشد از مغز کوچکی ثریای بیماری

 

 قسمت دهم
کذابیت و پلیدی های بیشتر


زمان میگذرد، همانطوریکه همۀ رویداد ها در بستر زمان رخ میدهد، همراه با آن ؛ همۀ رویداد ها و اتفاقات در حافظۀ زمان برای همیشه قید گردیده و به حیث منابع و مأخذ معتبر مورد استفاده ونظر داشتهای تحلیل گران و پژوهشگران قرار میگیرد ، از نظریات و اندیشه پردازی افراد و اشخاص گرفته تا به ساحۀ پراتیک و اعمال شان در پهنای زنده گی همه زیرذره بین حلاجی وارزیابی سنجش و سبک سنگین میگردد ، بسیاری از جستجو گران وقلم بدستان زبده و ورزیده تلاش میورزند که با تمام بیطرفی وبی غرضی مسایل و حالات را بدست بررسی بگیرند بدون آنکه در جریان بررسیهای شان واقعیت ها وحقایق را تخطئه ، تحریف و وارونه بسازند و با نهایت فرهنگ عالی انسانی به توضیح همۀ موارد مورد نظر توجه نموده و فرض وظیفوی خویش را با کمال صداقت انجام میدهند؛ اما هستند چهره هائیکه با غبن وخیانت با دخیل ساختن اغراض شیطانی شان به قلب ماهیت کردن وقایع و حقایق پرداخته و آنقدر درین راستا به پیش میروند که نیات شوم شان بالاخره به اراده های پلید و ناپاک مبدل میگردد که میخواهند تا با ارائۀ تصاویر غلط و تقلبی از حالات و اوضاع به اغواگری ها و عوام فریبی ها پرداخته و در پشت وپناه اراده های شیطانی به تحمیل وتعمیل نقشه های دست میازند که خواست نیرو های ضد تنوروضد ارتقا وبهروزی جنبش های مردم دوستانه میباشد.

خواننده گان نهایت ارجمند !
خانم بهأ نیز از جملۀ همان قلم بدستان و گذارشگران است که با مطرح ساختن عنادها و کینه توزی های شخصی به تخطئه و تحریف قصدی حقایق پرداخته تا بوسیلۀ آن توانسته باشد اغراض محیلانه ووقیحانۀ خویشرا بر دیگران بقبولاند تا اگر توانسته باشد تعب سوزوگداز روح وروان مریض خویشرا آرامش بخشیده باشد.

کوتاه اینکه خانم بهأ بخاطر اکمال این مأمول خویش کتاب " رها در باد " را نوشته و تمام آرزو ها و امیال شیطانی خویشرا در آن جا داده است که اکنون بخش های دیگر آنرا بدست بررسی میگیرم و سوالات مربوطه را در قبال آن مطرح میسازم. ضمناً باید علاوه کنم که دراین بخش دروغ های خانم بهأ را بخش وار تجزیه نموده و یکایک آنرا زیر پرسش خواهم برد.

خانم بهأ در صفحۀ
۱۵۹کتاب " رها در باد " خویش به شرح زیر مینگارد:

" روزی حیدر مسعود و عالم دانشور، احسان طبری یکی از رهبران حزب تودۀ ایران را که در ماسکو بود ، برای غذا دعوت کردند و از من نیز خواستند تا با آنها در کافیتریای دانشگاه بروم .من که مقالات سیاسی وادبی احسان طبری را در مجلۀ دنیا و مسایل بین المللی پیوسته با دلچسپی می خواندم ، واقعاً برایم جالب بود که ویرا ملاقات کنم. با هم به کافیتریا رفتیم . اندکی بعد احسان طبری آمد و بعد از معرفی همه با هم دور یک میز نشستیم . "

خوب خواننده گان گرامی! اکنون در ارتباط به نوشته های فوق الذکر خانم بهأ اولاً مطالبی است که باید تذکار بدهم و بعداً طرح سوالات خویشرا به عمل میآرم .

پیش از همه باید به عرض برسانم که خانم بهأ در اثنای این دور مسافرتش به اتحادشوروی نامزد اینجانب بود واین زمان مصادف به سال
۱۳۵۳هجری شمسی میگردید و اینبار من ویرا به بندر حیرت رساندم و با گذشتن از رود آمو برای باردوم عازم شوروی غرض تداوی میشد ومن بحیث نامزد وی متقبل تمام مصارف وی گردیدم و پدربزرگوارم مرا کمک نمود که ویرا با قاسم " یار " به مسکو بفرستم. اما خانم بهأ در کتاب " رها در باد " خود دو بار مسافرتش را بدروغ یکبار ساخته است ، بار اول وقتیکه به شهر کیف اتحاد شوروی غرض تداوی رفت سال ۱۳۵۱هجری شمسی بود اما خانم بهأ دو مسافرت کاملاً جداگانه را خلط نموده و از آن یک مسافرت میسازد زیرا که میخواهد دروغ بافانه ضدیت خود را ازاثنای همان مسافرت اول علیه شوروی نشان داده و بزرگ نمائي نموده باشد صحبت های التقاطی راه انداخته و دست به دروغ پردازیهای شاخدار میزند بخاطریکه نمیخواهد حقایق بیرون برآید و خانم بهأ خود را زیر انتقادات وسوالات رنگارنگ قرار دهد.

اگر وی در سال
۱۳۵۱ با حزب بریده و از سیستم اقتصادی ، سیاسی واجتماعی شوروی منزجر و متنفر بود پس چرا باردوم درسال ۱۳۵۳ باز به اتحاد شوروی رفته واز نعمات وخدمات همان سیستمی استفاده بعمل میآرد که از آن نفرت نشان میدهد ؟ و " لب دریا ، درهوای خنک سرد تحت درجه صفر مسکو بالاپوش خود را کشیده ، و بر زمین پهن کرده ،( این خود یک دروغ بزرگ است که در درجۀ تحت صفر این خانم ترسوی بی دل وگرده چگونه جرئت نموده که بالاپوش خودرا کشیده وآنهم در زمستان سرد مسکو روی برفها هموار نموده و برآن نشسته ودرابحار تفکرات خویش فرو رفته باشد؟؟؟ ) وسپس تصمیم گرفته بود که دگر با حزب دموکراتیک خلق افغانستان به زنده گی سیاسی ادامه نمیدهد زیرا که رهبران حزبی و سیستم اتحادشوروی به مذاقش برابر نمیآمد. " ( لطفاً به تاریخ استعفا یش از حزب مراجعه و توجه کنید این تاریخ درکتابش ذکر است . صفحۀ ۱۸۰)

تمام این حرف ها دروغ محض است زیرا که اگر در سال
۱۳۵۱با حزب بریده بود پس چه ضرورت داشت که باز در اثنای مسافرت بار دومش لب دریای مسکو در سرمای سرد زمستان بنشیند و در عالم تفکر برود و با حزب و رهبرانش " پدرود " بگوید ؟ ( لطفاً در زمینه به صفحۀ ۱۶۸کتاب " رها در باد " مراجعه شود.) تظاهر ، دروغ وناراستی و عوام فریبی شاخصۀ کرکتریستیک خانم بهأ است، که در هر مورد باید دروغ بگوید و به هر مناسبت باید راه انکار از گفتن حقایق را در پیش گیرد. اینست واقعیت امر.

بعد ازاین همه توضیحات فوق الذکر روشن میشود که خانم بهأ در دوردوم مسافرتش به اتحادشوروی عضویت حزب را نداشته است پس چگونه امکان داشت که :
1- مرحوم محترم حیدر مسعود ویرا دعوت داده باشد که به ملاقات زنده یاد احسان طبری عضوی ارجمند رهبری حزب تودۀ ایران بیاید آنهم بخصوص زمانیکه خانم بهأ دگر عضو حزب نبوده است ؟
2- مرحوم محترم حیدر مسعود چه ضرورت و مکلفیت داشت که یک خانمی را دعوت به ملاقات با زنده یاد احسان طبری کند که وی عملاً از تمام مواضع سیاسی اش بریده وکنار رفته باشد ؟
3- چگونه میتوان قبول کرد که زنده یاد احسان طبری در سال
۱۳۵۳در مسکو بوده باشد، زیرا که وی در آنوقت در شهر لایپزیگ آلمان شرقی زنده گی میکرد.
4- چگونه امکان داشت که مرحوم محترم حیدر مسعود مهمان عالیقدر ، تئوریسن حزب تودۀ ایران را برای دعوت به کافیتریای دانشگاه دعوت کرده باشد؟ مگر در شهر مسکو رستورانت های در سطح خوبتر و عالی تر وجود نداشت ؟
5- آیا مرحوم محترم حیدر مسعود با تمام فهم ودرایت که داشت نمیدانست که مهمان عالیقدر و بزرگوار خویشرا به کجا دعوت کند؟ مگر زنده یاد احسان طبری ثریای شلخته و شلفته بود که از نظر انداخته میشد؟

بعد از پرسش همۀ این سوالات به یک نتیجه میرسیم که ملاقات مذکور اصلاً صورت نگرفته فقط یک دروغ محض چیزی دیگری نمیتواند باشد.

خواننده گان عزیزو نهایت با درایت!
در زمینه باز هم بررسی خود را دنبال نموده و میخواهم توجهی شما را بر بخش های بعدی همین ملاقات معطوف بدارم زیرا که خانم بهأ بیشتر در افشانی نموده و دروغ پردازی های بزرگتر بعمل میآورد که با هم یکجا به مطالعۀ آن میپردازیم ، خانم بهأ به ادامۀ نوشته هایش چنین مینویسد:

" طبری دو جلد کتابش " برخی بررسی ها در مورد جنبش ادبی ایران " را برای من و عالم دانشور امضأ و اهدأ کرد. این کتاب در بارۀ دیالکتیک مولانا جلال الدین بلخی در چند صد صفحه نگاشته شده بود. من از طبری پرسیدم : " چرا مولانا جلال الدین بلخی را ا ز ایران بزرگ دیروز جدا کرده ، به ایران امروزی متعلق میدانید . زادگاه مولانا بلخ همان ایران بزرگ فردوسی است که ایران امروز ، پاره ای کوچک از آن ایران بزرگ است . "

خواننده گان بی نهایت عزیز!
اکنون در ارتباط به نوشتۀ فوق الذکر خانم بهأ هم باید توضیحات بدهم وبعد از بررسی های معین تاریخی به پرسش سوالات خویش آغاز خواهم کرد .اولاً زنده یاد محترم احسان طبری کتابی تحت عنوان " برخی بررسی ها در مورد جنبش ادبی ایران " ننوشته که چند صد صفحه باشد ، این موضوع کاملاً دروغ است . کتابیکه زنده یاد محترم احسان طبری نوشته است تحت عنوان " برخی بررسی ها دربارۀ جهان بینی ها و جنبش های اجتماعی در ایران " نامیده میشود نه چیزی دیگر و یا تحت عنوانیکه ذهن دروغ پرداز خانم بهأ ساخته است و اینرا هم باید علاوه کنم که موضوعات مطروحه در کتاب مورد نظر زنده یادمحترم احسان طبری " دیالکتیک مولانا جلال الدین بلخی " نبوده بلکه فهرست موضوعات مطروحه و مورد تحلیل شان در کتاب مذکورقرار ذیل است :

1 - زکریای رازی فیلسوف بزرگ ماتریالیست ایران

2 - دهریان، فلاسفه ماتریالیست در تاریخ کهن ایران

3- اندیشه های کهن در فلسفه مادی ایران

4- پنهان شدن قدرت پشت "فقه" اسلامی

5- عقل سرخ قربانیان بزرگ روشنفکری اسلامی

6- جنبش اسمعیلیه پدرخوانده شیعه اثنی عشری در ایران

7 -، 1400 سال مقاومت ایرانیان در برابر تحجر مذهبی

8 - تشتت و اختلاف از آغاز همزاد اسلام بود

9- مهرپرستي، ریشه های 40 قرن آئين و مذهب در ايران

10- ایران، پوست انداری مذهبی در سرزمین کهنسال ما

11- اندیشه ورزان ایران

12- ملت ایران اجداد مصباح یزدی را به گورستان تاریخ سپرده

13- جادو و خرافات خیال بیمارگونه و سرگشته

14- اسلام ستم ستیزی که خلفای آن، ستمکار شدند

15- جهان و رابطه انسان با آن در شریان ادبیات ایران

16- فقر و غنا ـ زر و مکنت در ادبیات کلاسیک ایران

17- ایران در کانون تحقیق و توجه مارکس و انگلس

18- شیوه آسیایی تولید در ایران

خواننده گان نهایت گرامی !
خوب ببینید که خانم بهأ چقدربیسواد و جاهل است ، اصلاً مطالعه ندارد از هیچ نوع درک و دانش علمی وفلسفی برخوردار نیست ، اصول و مباحث اساسی مورد بحث دیالکتیک را نمیداند، از کوچۀ معرفت و آشنایي با اندیشه های مولانا نه گذشته است چه مانده به تحلیل وارزیابی آن . پس خود قضاوت کنید که چگونه چنین افراد بی خبر و بی اندیشه خود را حق میدهند و به دروغ به پای هرکس تهمت میتراشند و همه مطالب را خلط نموده و قلب ماهیت مینمایند، این فقط بخاطریست که خود نمایي نموده و دروغ بافانه بزرگ نمایي کرده باشند. وباز عناصری بی خبر و بی اندیشه وکم عمق دیگر مانند پرفیسوررسول رهین وآقای یعقوب یسنا قلم می بردارند ودر تائید و تعریف و تجلیل دروغ های خانم بهأ قلم فرسایي ها میکنند، عجب دنیای بی دانش وبیسوادی شده است که آقای تا سطح پروفیسوری رسیده است ولی از عمق و پهنای درک مسایل علمی و فلسفی بی خبرو نا آگاه است اما خود را حق میدهد که باز در مورد کتاب باد آوردۀ خانم بهأ نظر اندازی نموده واز " عشوه گری های گل دختران دانشگاهی " ویا "زیبا رویان دانشگاهی " یاد نموده و با در نظر داشت " وسوسه هایش " به تحلیل و کنگاش گویا غاورانه و بیطرفانۀ عالمانه ؟؟؟ پرداخته است. مرحبا بر این درک و درایت و معرفت که مهرتصدیق در پای اراجیف واضح و روشن خانم بهأ میگذارند این چه نوع کله است ؟ و این چه نوع سله ؟

بهر حال پیش میرویم و به ادامۀ صحبت های خویش میپردازیم ، خانم بهأ در مورد " ایران بزرگ دیروزی " یاد میکنند ولی قابل سوال است که کشوری به نام " ایران بزرگ دیروزی " از لحاظ جیوپولیتیک ویا موقف جغرافیایي در کجا موقعیت داشته و نام کدام ملک و سرزمین بوده است ؟ اگر ایران امروزی پارۀ کوچک آنست اینکه روشن است بخاطریکه ایران امروزی از پس منظر تاریخی کشور فارس ( پارسه ) که زمانی ماد ها و پارت ها در آنجا حکومت میکردند ، میآید نه ازپس منظر ایران بزرگ دیروزی. اصلاً کشوری بنام ایران بزرگ وجود خارجی نداشته فقط اختراع نا مأ نوس ذهن کودن و مختل شدۀ مریض خانم بهأ است و بس. چه آفت پیگیری دامنگیر این سیه کاران قلاش و دغلکار شده است که نمی خواهند هویت ملی داشته باشند بیشتر میخواهند اداهای ایرانی وایران پرستی درآورند که کشورخویشرا به غلط ایران بزرگ دیروزی مینامند ، اما برای یک لحظه حاضر نیستند که خود را افغان بنامند و یا افغان بگویند ، اینست خود فروشی و وطن فروشی ، اینست معامله کردن و از منافع ملی به سود ایران گذشتن.

هموطنان نهایت شرافتمند !
به همگان روشنست که سرزمین تاریخی آریایي ها از سالیان دور ودراز، از هزاران سال به اینطرف تاریخ پر تلاطم وپر حوادثی داشته است درروند ادامۀ هستی شان از فراز ونشیب های فراوان گذشته اند و برای بقا و ادامۀ خویش در وجود یک ملت متحد و یک پارچه در برابر قدرتهای دوران های مختلف ایستاده گی ها و مقاومت های شایان ذکر انجام داده وباغرور و سربلندی به موجودیت خویش ادامه داده اند. اگر بنام آریانای کبیر یاد گردیده اند و یا خراسان زمین ، اگر بنام افغانستان مسما شده اند همه وهمه یک ملت ومردم وخلق بزرگوار بوده اند که در فراخنای زمان با سربلندی با هم زیسته اند وبه ایستایي وپویایي ملک وکشور شان بحیث یک کشور مستقل غیر قابل تجزیه اندیشیده اند، هیچگاهی خود را نه بنام ایران بزرگ یاد کرده اند و نه ا یران بزرگ بوده اند؛ و باید به صراحت اعلام بدارم که ایران کوچک امروزه فرآیند ایران بزرگ دیروزی نیست بلکه پیآمد کشور فارس است که در زمان حکمروایي سلالۀ پهلوی ها به نام ایران اسم گذاری شد، قبلاً نه ایران بزرگ وجود داشت و نه ایران کوچک. این ابداعات ذهن مریض و مزدور خانم بهأ است که دل خوش کرده که گویا کشور نامنهادی را در حیطۀ طرز دید کوچک بینانۀ خویش بوجود آورده و میخواهد همۀ تاریخ باشکوه و افتخارات یک ملت باورمند وآزاده را به پای پارسی های ایران بریزد تا آگاهانه خوش خدمتی های خود و گروه بیگانه پرست افغانستان دشمن تاجیک میدیا را به اثبات رسانده باشد.

ما بر مبنای رعایت ودرنظر داشت منافع ملی کشور وارج گذاشتن به تمامیت ارضی و استقلال ملی میهن خویش هرگز حاضر نیستیم که مانند خانم بهأ حاتم بخشی کنیم و در قالب دروغ بافی ها تاریخ وطن خویشرا جعل کاری نموده وبدون رعایت ودرنظرداشت منافع ملی کشور مان افغانستان به فروگذاشت از ارزش های ملی ومردمی دست بیازیم ، بزرگترین مورخین شهیر وطن ما که خود بهترین مبارزین وطنپرست وآزادیخواه بودند، از جمله مرحوم علامه میرغلام محمد " غبار" در صفحۀ نهم " افغانستان در مسیر تاریخ" حدود وقلمرو وطن مارا همراه با نام های تاریخی اش چنین توضیح میدارد:

" 1- آریانا : قدیمی ترین نام افغانستان که ازعهد اویستا ( هزار سال قبل از میلاد ) تا قرن پنجم میلادی در طول یک ونیم هزار سال برین مملکت اطلاق میشد ، نام آریانا بود که مفهوم (مسکن آریا) داشت. دراویستا این نام بشکل ایریانا ذکر گردیده که درمقابل آن نام توریانا قرارداشت ، یعنی آریائي های توریائي ماورای جیحون که در حالت بدوی زنده گی داشتند. درهر حال همین نام ایریانا و آریانا افغانستان بود که بعد ها در مملکت فارس ( پارسه ) با تغییری اندکی (ایران) قبول شد.

2- خراسان : بعد از قرن سوم میلادی کلمۀ خراسان که در معنی مشرق ومطلع آفتاب است پیدا شد ، واز قرن پنجم میلادی تا قرن نزدهم مسیحی در طی یک و نیم هزار سال نام مملکت افغانستان بشمار رفت.

3- افغانستان : در قرن نزدهم خراسان جای خودش را به اسم تازه ( افغانستان ) گذاشت . در قرن دهم کلمۀ افغان که معرب ( اوغان ) بود در مورد قسمتی از قبایل پشتون کشور درآثار نویسنده گان اسلامی پدیدار شد و به تدریج مفهوم آن وسیعتر شده میرفت تا در قرن هژدهم حاوی کلیه پشتونهای کشور گردید. و اما نام ( افغانستان ) برای بار اول درقرن سیزدهم در مورد قسمتی از ولایات شرقی کشور اطلاق گردید . در قرن چهاردهم این اسم مخصوص علاقۀ تخت سلیمان وماحول آن در مشرق کشور بود. در قرن شانزدهم علاقه های جنوب کابل عنوان ملک ( افغان ) گرفت در قرن هژدهم از دریای سند تا کابلستان واز نزدیک کشمیر و نورستان تا قندهار و ملتان ، مسکن افغانها خوانده شد. بالاخره در قرن نزدهم نام ( افغانستان ) به صفت نام رسمی این کشور قرار گرفت . "

خواننده گان ارجمند !
حال بیائید و در روشنی داده و فاکتهای تاریخی قضاوت کنید که در کدامین عصر ، در کدامین دوره و یا در کدامین فصل تاریخ سرزمین ما ویا واضحتر بگویم افغانستان امروزه ، خراسان دیروزه و یا آریانای باستان را بنام ایران بزرگ نامیده باشند که خانم بهأ نشسته است و از لابلای صفحات بیمار ذهن کودن و پوچ خویش چنین نام های دروغین و کاذبانه را اختراع وطرح ریزی نموده تا اگر توانسته باشد سوابق روشن و پر افتخار تاریخی وطن مانرا ضم ایران گرداند و این امر بزرگترین جنایت تاریخیست در قبال هستی و موجودیت یک ملت بزرگوار و شریف وپرتوان که در پهنای تاریخ بحیث یک ملت سر بلند و پر افتخارو مستقل زیسته است.

 

قسمت يازدهم

فمینیسم چیست و هنجار های خانم بهأ کدامست؟



فمینیسم که به مفهوم تأمین تساوی حقوق زنان با مردان در جوامع انسانی میباشد دراوآخر دهۀ هفتاد وآغاز دهۀ هشتاد قرن بیستم از پشتیبانی پر قوت و بیشتر قشر زنان در اقصا نقاط جهان برخورداری حاصل نموده وبه حیث نهضت قانونی ساختن حقوق زنان در عملکرد حیات مدنی جوامع پیشرفته ومتمدن داخل کارزار ومبارزه گردید. گر چه این نهضت از گذشته های بسیار دور در وجود نماینده گانی مبارز پیشرو چون روزا لوگزامبورگ و کلارازتکین در اروپای پر جنبش قرن نوزده و اولین دهۀ قرن بیستم به خاطر تأمین حقوق حقۀ قشر عظیم زنان جهان به نبرد و پیکار انسانی میپرداخت و دست به ایجاد سازمان های صنفی زنان درکشورهای مختلف اروپایي یازیده که از وجاهت و تشخص خاصی برخوردار بود.

این همه مبارزات انسانی و مدنی زنان باعث گردید که مراجع قانون ساز این کشورها حقوق و امتیازات بیشتری برای زنان در سطح قوانین نافذۀ کشور را به رسمیت شناخته و در مورد هنجار های ستمگرانه وغیر انسانیکه در برابر زنان در آن هنگام صورت میگرفت با برسمیت شناختن حقوق مدنی زنان نقطۀ پایان بگذارند. در کشور ما نیز درسالهای آغازین دهۀ چهل هجری که برابر با دهۀ شصت میلادی میگردد نهضت ترقی خواهانۀ مردمی سربرافراشت ودر متن این جنبش وطنپرستانه خیزش زنان مبارز و مترقی نیز اوج گرفت که باعث ایجاد سازمان دموکراتیک زنان گردیده که در تحت رهبری بانوی مبارز محترمه دوکتورس اناهیتا راتبزاد به بسیج، تشکل و سازماندهی قشر زنان افغانستان برای تأمین حقوق حقۀ شان میپرداخت واین امر طلیعۀ امیدوار کنندۀ بود برای زنان کشور ما که خواهان اشتراک و عملکرد مساویانه در حیات اجتماعی ومدنی افغانستان بودند.

درین روال شمار بسیاری از بانوان فرهیخته ، منور و با معرفت جامعۀ ما در کارزارحق طلبانه قدم به جلو گذاشتند وبرای احراز موقعیت اجتماعی وتثبیت آن به کار خستگی ناپذیر آغازیدند تا توانسته باشند صدای میلیون ها زن جامعۀ مارا ازدل قرون دربیاورند و به حیث یک نماد وسنگر نیرومند مدافع حقوق زنان وطن ما مبدل گردیدند. خانم بهأ خود درکتاب خویش تحت عنوان " رها در باد " در صفحۀ
۶۲ در رابطه به نهضت زنان کشور ما چنین مینگارد :

" سپس داکتر اناهیتا رشتۀ سخن را به دست گرفت وادامه داد : " ما سازمانی داریم به نام سازمان دموکراتیک زنان که برای حقوق صنفی و مدنی زنان مبارزه میکند. میدانی زنان ما در چنگال سنت های پوسیدۀ فرهنگی ، مذهبی و قبیلوی سخت ، گیر افتاده اند. مناسبات مردسالاری ارزش زن بودن را درسطح پائینی تنزل داده است و بوسیلۀ همین مناسبات غیر انسانی ، زنان چون متاعی خرید وفروش میشوند. اکثریت مطلق زنان ما حق تعیین سرنوشت ندارد. انتخاب شوهر برای زن گناه شمرده میشود ، در حالیکه یک مرد برای رفع غرایز خود میتواند چندین زن را به عقد نکاح اسلامی درآورد . زن در قوانین اسلامی ، نیم مرد است ؛ مادری که کودکش را با خون وشیرۀ جانش پرورش میدهد . مجبور است پس از طلاق کودک را به پدرش واگذار کند. این قوانین جامعۀ بادیه نشین عرب با زور سرنیزه ، زنان ما را نیز به زنجیر کشیده است . "

اناهیتا با درنگ مختصری پرسید : " چه کسی این زنجیر ها را از پای زنان ما خواهد گسست ؟ "
بیدرنگ به سوی من و خود اشاره کرد و گفت : " من و تو وما ، با قبول قربانی ! " اناهیتا خاموش شد ، نگاه نافذش واکنش مرا می پائید . سکوت گنگی بین ما سایه گسترد. با تردید پرسیدم : " شما مبارزۀ طبقاتی می کنید یا جنسیتی ؟ " گفت : " سازمان زنان جدا از حزب دموکراتیک خلق است . ما برای حقوق صنفی زنان مبارزه میکنیم . باز در آینده در بارۀ حزبی شدن دختران تصمیم میگیریم. "

هنگام پدرود اناهیتا مرا در آغوش گرفت و بوسید. سخنانش بر من اثر ژرفی گذاشته بود . برای دیدار دیگر وقت گذاشتیم. "

خواننده گان ارجمند و گرامی !
لازم به توضیح است که چرا این پراگراف را از نوشتار خانم بهأ برگزیدم ؟ ودر مبحث حاضر جا دادم ، جواب روشنست بخاطریکه خانم بهأ ادعای فمینیست بودن دارد ، روی این ملحوظ بود که پراگراف فوق را نقل کردم تا در روشنی آن ابعاد مختلف شخصیت و کرکتر پر از مکر و ریأی خانم بهأ را ارزیابی کرده باشم و واضح بسازم که خانم بهأ نه تنها فمینیست نیست بلکه از جمله افرادیست که عملاً در موضع و موقعیت مخالف آن روی داشتن عقده ها و تکالیف روانی قرار گرفته وعمداً هیچگاهی نخواسته است که عضو سیال، فعال و قابل ارزش نهضت زنان کشور ما باشد.

با تظاهر وعوام فریبی که خاصه وممیزۀ شخصیت مکار خانم بهأ میباشد نمی توان حقایق را پوشاند . خانم بهأ بعد ازکنار رفتن از سازمان دموکراتیک زنان به یک عنصرمیان تهی و کوته اندیش مبدل شد که تمام قلمرو مطالعه و تفکرش را چند مجلۀ پیش پا افتاده ومبتذل ایرانی نظیر مجلۀ اطلاعات هفتگی ، مجلۀ بانوان و مجلۀ زن روز احتوا میکرد که درآن مجلات و نشریات هیچ نوع دانش عمیق ودقیق حرفوی وعلمی سراغ نمیشد جز از ابتذالات بی مایه و بی توشه. خانم بهأ سایر اوقات خویشرا مصرف سخن چینی ها ، غیبت سرائي ها ، لجبازی های زنانه و رفت و آمد های بیهوده با عناصر بی معرفت وکودن میکرد که ازلحاظ ساختار شخصیتی در سطوح نازل وادنا قرار داشتند.

خانم بهأ در طول زنده گی بعدی خویش بحیث یک انسان منفی باف، منفی نگر ومنفی اندیش قدعلم نموده که خود همۀ این خصوصیاتش را در کتاب مبتذل " رها در باد " به اثبات رسانیده است . خانم بهأ بر تمام خانم ها وبانوان ارجمند وپیشتاز ، با بصیرت ، شریف وپراندیشه حملات بی رحمانه روا میدارد، برکسانیکه برای سال های طولانی از حقوق زنان مظلوم کشور ما با جرئت و جسارت دفاع بعمل آوردند وبحیث بانوان با پرستیژ و پرتمکین در صف مقدم پیکار برای احیأی اعتبارونقش زنان در جامعۀ ما با صلابت و متانت گام بر میداشتند .

کجا بود خانم بهأ در آن روزگاران؟
آیا جز لم دادن وخوردن وخوابیدن ولج کردن دگر چه عملی را انجام میداد؟
آیا خانم بهأ کدام اثر را که در مورد نقش زن، موقف زن ، اهمیت زن ، حقوق زن نوشته است ؟
آیا کدام اثری را در چنین زمینه ها ترجمه وتألیف نموده است؟
آیا در راستای به رسمیت شناخته شدن موقف وموقعیت زن جامعۀ افغانی کدام تشبث بیرون مرزی بعمل آورده است ؟
آیا بحیث زن پیشتازدر جهت احیای حقوق مدنی میلیون ها زن افغان در کنفرانسهای بین المللی اشتراک ورزیده است ؟
آیا خانم بهأ بعد از برآمدن از افغانستان که بیست و پنج سال میشود، کدام باری به افغانستان بر گشته است؟
آیا خانم بهأ در میان زنان جامعۀ ما مستقیماً ره یافته است تا توانسته باشدکه برایشان حقوق و مکلفیت شانرا توضیح نماید ؟
آیا خانم بهأ برای برآورده شدن نکات نظر روشن وصریحی که بانوی محترم دوکتورس اناهیتا راتبزاد در اولین ملاقاتش آنرا به حیث خطوط اساسی مبارزۀ فمینیستی برایش توضیح کرد کدام عمل مسوولانه انجام داد؟ خانم خودش معترف است که به فرموده های اولین آموزگارش بانوی محترم اناهیتا راتبزاد پشت پا زده و به خاطربرآوردن ذوق های خودخواهانه اش دست ازهمه ارزشهای انسانی شسته است ، درین مورد به نوشتار خود خانم بهأ که درصفحۀ
۶۵کتاب " رها در باد " ثبت است توجه کنید خانم بهأ چنین مینویسد :

" زمستان رخت بربست. باز بوی بهار ، بوی هستی و بوی شروع سال تعلیمی نو در من شور زندگی آفرید . آغاز صنف یازدهم بشارت سفر به امریکا را داشت . با وجود مخالفت اناهیتا من عزم سفر بستم. ادارۀ مکتب ، برای ما گذرنامه وویزۀ امریکا گرفت.
مادرم لباس های قشنگی برایم تهیه کرد و کوله بار سفرم را بستم که به ناگه هویتم را پارلمان به عنوان " جنس دوم " تثبیت کرد ؛ که دگر دختران نمیتوانند از بورس های یک سالۀ فولبرایت استفاده کنند، زیرا آنجا فاسد میشوند. اما پسران رفته میتوانند.
چه به یکبارگی آرزوهایم برباد رفت و گل های امیدم پلاسیده شدند. این امید های خشکیده درمن بستری ساخت تا با عزم آهنین در برابر " جنس دوم " بودنم نبرد کنم. دریافتم که " درک زندگی ، با نگاه به گذشته میسر است ، اما زندگی کردن ، تنها با نگاه به آینده ".

خواننده گان نهایت عزیز !
ببینید و خوب بنگرید که خانم بهأ چقدر بی تعهد وبد پیمان است ، بخاطر برآورده شدن آرزو ها و امیال شخصی اش به همۀ واقعیت های زنده گی اجتماعی وشرایط حکمفرما بر سرنوشت زنان جامعۀ ما پشت پا میزند ، با تمام مخالفت نخستین آموزگارش بانوی محترم اناهیتا راتبزاد که درس های روشن و واضح فمینیستی بوی می آموختاند بازهم کوله بار سفر میبندد و تمام ارزش های مبارزۀ فمینیستی را به باد فراموشی سپرده و ذوق زنان میخواهد که به بورس یک سالۀ فولبرایت دستیابی حاصل نماید، اما چون این مأمول میسر نمیگردد به یکباره گی گل های امیدش پلاسیده میشود وآرزوهایش برباد میرود ، و بخاطر زیانمند شدن منافع خودی اش باز به فکر " جنس دوم " میافتد و گویا علم مبارزۀ جنسیتی را بر می افرازد!

بنازم به این منطق ابلهانه و کودن منشانه که خانم بهأ ارائه میدارد. خانم بهأ هیچ نوع اندیشه به خود راه نداده ، خود خواهانه میخواست رخت سفر بربندد و اصلاً مفاهیم مبارزه برای احراز حقوق حقه نصف جمعیت افغانستان در ذهن کوچک اش مطرح نبوده فقط دنیایش را "آرایش ومود های تازۀ اروپا ، حتی مینی ژوپ پوشیدن و شیک پوشی پسران پاکیزه" فرا گرفته و صرفاً برای نمایش وفیس و افاده فروشی به سبک و سیاق آماتوری سیاست میکرد و گویا فمینیست شده بود نه اینکه از عمق وجودش به این مطالب و قضایا پی برده وبه آن متعهد بوده باشد. برای اثبات ادعای خویش میتوانیم پل پای خانم بهأ را گرفته وتظاهر واکت های دروغین وی را واضح و اشکار گردانیم که چگونه با بی مبالاتی وبی عرضگی بر نماد های سر برآوردۀ فمینیسم کشور ما تاخته است و ایشانرا با اسم ها و رسم های نا مربوط وسخیف وننگین یاد میکند بدون آنکه به گذشته های روابط اش با ایشان توجه داشته باشد و یا اینکه ذرۀ اندیشه بخود راه بدهد که کجا شد درک و درایت فمینیستی، آیا بخاطر عقده های خود خواهانه و خود پرستانه باید اتهامات ناروا تراشید و زنان شریف و پیشتاز عرصۀ سیاست افغانستان را ترور شخصیت کرد؟

خانم بهأ بر کدامین بانوی نیک سرشت نیست که اتهام نمی بندد، بر کدامین نهاد و نماد تمثیلگر جنبش زنان کشور ماحمله ور نگردیده است ، از ین همه برخوردها و پیشآمد های خانم بهأ بیک نتیجه میرسیم که وی عقده های دارد در نهان خانۀ مغزش که ویرا آرام نمیگذارد تا با عقل سلیم وتفکر توانا ورسا بیاندیشد و نقش های سالم همچو زنان را مطرح گرداند.

خواننده گان محترم و گرامی!
خوبترین شاهد ادعای من برای اثبات این همه موارد نوشتار های خود خانم بهأ است:

اولاً- خانم بهأ اولین آموزگار خویش بانوی محترم داکتر صاحب اناهیتا را با قلم بی عفت و لجام گسیختۀ خویش با نوشتن شماری اتهامات ناروا و بازاری محکوم به گناه نموده و با ارائۀ دروغ ها در حق وی نماد سنگین وزن جنبش زنان کشور ما را که تمثیلگر پرقوت نهضت فمینیستی بود به ترور شخصیتش میپردازد.

چقدر نامردانه است که خانم بهأ در سال
۲۰۰۶ میلادی بعد از همه مخالفت ها و عدم موافقت داشتن ها با وی به حضورش شرفیاب گردیده و مدت ده روز را باوی گذرانده وویرا در محل زیست اش ثنا وصفت نموده ولی بعداً قلم خودرا ساطور تهمت تراشی و پوچ سرائي ساخته وشخصیت وارستۀ ویرا به سلاخی کشانده است. آیا این چنین پیشآمد ها و برخورد ها را میتوان دفاع از حقوق زن نامید و یا داشتن گرایش های فمینیستی نام گذاشت ، نه خیر! این امربه صورت قطع فمینیسم نیست بلکه بدنام ساختن و بی اعتبار کردن فمینیسم است.

ثانیاً- حملات بیشرمانه بر سایر بانوانیکه زمانی همرزم و هم پیکارش بودند نظیرمحترمه جمیله گردیزی ، محترمه ثریا پرلیکا ، محترمه نجیبه آرش وشماری دیگران که نیش ذهرآگین خانم بهأ را چشیده اند میتوانند قلم بردارند و در مورد فمینیسم و هنجار های دروغین خانم بهأ بنویسند تا روشن گردد که خانم بهأ تمام موازین واصول فمنیسم را عملا ً زیر پا نموده وهیچ گونه رابطۀ با جنبش زنان کشور نداشته صرفاً یک دروغگوی معامله گر وریأکارمتقلب است.

ثالثاً- حملات خیلی رسوا وبازاری را که خانم بهأ بربانوانی نیک سیرت وپاک سرشت نظیرمحترمه حلیمه مادر پر محبت وبزرگوارم، محترمه صالحه بانوی با عفت وپر غرور، محترمه خانم فتانه نجیب بانوی با عزت وپر صلابت، محترمه کوکی بانوی نیکو کارو با متانت در متن کتاب بی مقدار، بی ارزش و فاقد محتوای علمی خویش انجام داده است خود گواه براینست که خانم بهأ بنابر عقده های روحی وروانی عمل نموده وبهره وتوشۀ از فمینیسم نبرده است، صرفاً دروغ میگوید ودغلکار بی تقوای اهریمن صفت میباشد . تجاوز وتعرض بر شخصیت دیگران آنهم خیلی لچکانه ونامردانه بیانگر کشیدن " حقایق از زیر آوار تاریخ " نیست بلکه کشتن وترور خوشنامی وپاک سیرتی است که در قاموس فمینیسم جاومنزلی ندارد.

رابعاً- دوست فرهیخته ودانشمندم که مرد گفتار وکردارورفتار نیکوست در مورد خانم بهأ اظهار نظر وعقیده نموده وچنین مینویسد: "هیچ زنی غیر از نادیه فضل را خوب نمیداند. به نظر او فرشته حضرتی، نیلاب سلام، ملالی موسی نظام، فوزیه کوفی، ملالی جویا، زرلشت سادات، سیما سمر، ودیگران، نادان، بیمعرفت و عروس های کوکی اند.

خانم بهاء در طول چهار سال چهار صد بار با دوستان اش پیوسته و باز با آنان قطع ارتباط نموده . جریان بگو مگوی او با سایت خاوران، پندار، فراتر از مرز ها، سرنوشت، اریایی و کابل پرس و روزنه بلند شد. روزی برایم در تیلفون گفت که من برای فرشته حضرتی گفتم تصویرم را از ریکلام صدای زن در خاوران بردار من نمیخواهم با چهار تا رقاصه و خواننده نمایش داده شوم."

اینست تصویر واقعی شخصیت و کرکتر فریبکار وریأ کار خانم بهأ که هیچگونه رابطۀ با فمینیسم نداشته وبرای وی در میان قشر زن جای پا نگذاشته است ، آیا این همه هنجار های نا سالم ومریض گونه را میتوان فمینیسم عنوان کرد وبرائت حاصل نمود؟ ویا با نوشتن کتاب پر ازپوچ سرایي واراجیف " رها در باد " و یا دشنام نامه های دیگر میتوان به حیث یک خانم مبارز فمینیست در " متن تاریخ " زیست ؟ نخیر ! این دگر خواب است وخیال است ومحال است وجنون.

 

قسمت دوازدهم

 

تبهکاران بی وقار و دروغگو، در چنبرۀ ریأ و تذویر
بخش اول



با تعجب و حیرت دریافتم که درین روز های واپسین، گیچ ترین و بی عرضه ترین انسان، آقای همایون بهأ قلم بدست گرفته و خصمانه نوشتار عاری از حقایق را در مورد من انشأ کرده و در تار نمای " خاوران " به نشر سپرده است.

چونکه دروغ های بیشماری درین مقال موصوف وجود دارد، لازمی میدانم تا بر آن تمسک نموده و با منهمک نمودن ذهنم میخواهم ویرا که شریک جُرم خواهرش خانم ثریا بهأ در قسمت نوشتن کتابی بی هیچ و پوچ و مبتذل " رها در باد " میباشد، به ستیژ مناظره و مباحثه بکشانم، تا توانسته باشم واقعاً حقایق را از "زیر آوار تاریخ" بیرون بکشم و چهرۀ واقعی این تبهکاران پُر از ریأ و تزویر را، بار دگر بی نقاب و بی پرده بسازم. زرتشت، چه خوب گفته است که:

«ای کژاندیشان!
همۀ شما و همۀ آنهایي که
با خیره سری شما را می ستایند،
دارای سرشت زشت ونادرست و خودستا هستید،
واین کردار فریبکارانه است
که شما را در هفت کشور، به بدی
زبانزد کرده است. "»

(بند سوم، سروده سی و دوم - گاتها).

و یا در بخش دگر در مورد همین دروغگویان بی فضیلت باز چنین میگوید :

«آموزگار بد،
گفته های راست را بر میگرداند و پریشان می کند،
و با آموزش های خود زندگی خردمندانه را تباه میسازد
و بدینسان مردم را از داشتن سرمایۀ گرانبهای
راستی و اندیشۀ نیک باز میدارد،
آنان با آموزشهای خود
مردم را از بهترین کارها باز میدارند،
زندگی مردم را با گفتار فریبنده تباه می سازند،
کرپن ها (1) را بر پارسایان برتری میدهند،
و برای پیروان دروغ، سروری میخواهند».

(بند نهم، سروده سی و دوم - گاتها) .

آقای همایون بهأ !
برتولت برشت نیز مانند زرتشت درست گفته است که: " آنکه حقیقت را نمیداند نادان است، ولی آنکه حقیقت را میداند و آنرا پنهان میکند، جنایتکار است."

بلی آقای بهأ! شما خوب حقایق را میدانید، ولی بر وفق گفته های زرتشت از جملۀ "همان کژ اندیشان فریبکاری هستید که با آموزش های خود" مانند خواهرتان (خانم ثریا بهأی شلفتۀ، شلختۀ پلشته) " زندگی خردمندانه را تباه میسازید و بدینسان مردم را از داشتن سرمایۀ گرانبهای راستی و اندیشۀ نیک باز میدارید،" و همچنان با آموزه های غیر واقعبینانۀ فاقد رسایی ها و توانایی های علمی، "مردم را از انجام بهترین کار های انسانی" که همانا خدمت به مردم و قاطبۀ توده های زحمتکشان مظلوم جامعۀ ماست باز میدارید" و زندگی مردم را با گفتار های فریبندۀ تان تباه میسازید"، و خورد شده گان بی برگشت انجماد فکری و اندیشوی را که مانند " کیش بانان کیش های دروغین هستند و همچون روحانی نمایان فرومایۀ که از ژرفای پندار های بیمار خود خدایان دروغین میساختند" را بر فرزندان وطنپرست، مردم دوست پارسا صفت برتر دانسته و "برای پیروان دروغ "مانند خواهر تان خانم بهأ "سروری میخواهید." و این جنایت بزرگ وغیر قابل بخشایش است که نمی توان از آن به اين ساده گی گذشت و یا آنرا به دست فراموشی سُپرد. روی همین ملحوظ است که من میخواهم بر نکات و نظرداشت های معین نوشتار تان تماس گرفته و آنرا بصورت واضح و روشن حلاجی و تحلیل نموده و ادعا های تانرا به چالش بکشانم.

لازم به یاد آوریست که درین گفتار و ارزیابی ام، نه تنها چشمداشت های آقای همایون بهأ را مورد بررسی قرار میدهم، بلکه اضافتاً در کنار آن کتاب "رها در باد" اثر خانم بهأ که آهنگ پوچ سرایی و هرزه نویسی در آن به اوج خود رسیده است و ضمناً مورد تأیید عام و تام آقای همایون بهأ قرار دارد را نیز به چالش خواهم کشاند، تا این خواهر و برادر بدانند که دگر برای این انگل های موذی، این خرد باختگان بی عرضه و نالایق، این ذلیل شده گان بی ندامت پُر تزویر و ریأ، جای پا در میان مجامع وطنپرستان روشن ضمیر وجود ندارد، و نوشتارهای شان بحیث پاد زهر تلقی شده که هیچ انسان با معرفت و سلیم العقل نمی خواهد آنرا به حیث یک اثرعلمی بپذیرد، فقط میتوان آنرا در زباله دانی انداخت و به جایگاهی شایسته اش سُپرد.

کوتاه سخن اینکه، میروم به سراغ مقال آقای همایون بهأ، این آشفته نویس سبک اندیشه که در نوشتار تحت عنوان " (رها در باد) در چنبرۀ واکنش ها و اتهامات انتقام جویانۀ تبهکاران " در تارنمای نشراتی "خاوران" به نشر سپرده و در آن چنین مینگارد :

«... وی از کودکی برای دختر برهنه و گرسنۀ همسایه کفش و نان می بُرد، در برابر زورمندان می ایستاد و تعهد و مسوولیت برایش معنا داشت. ثریا بهاء، در فرجام کتابی نوشت به نام (رها در باد) که استاد واصف باختری در باب این کتاب گفتند: "سوگند می خورم زندگینامۀ با این ژرفا و ادبیات در کشورم نخوانده ام " و آقای لطیف ناظمی گفتند: " فکر کردم این کتاب را یک نویسندۀ فرانسوی نگاشته است" و آقای داکتر حسن شرق گفتند: " این کتاب را ویکتور هوگو چون بینوایان خودش نوشته است". و من این کتاب را چون (برباد رفته) مارگریت میچل می دانم، با آنکه شماری (رها در باد) را یک شهکار خواندند، اما ژانرهای متهم به وحشت و جنایت در این کتاب، از وحشت خانۀ اختر محمد، از شکنجه گاه های خاد و از مسلخ زندان پلچرخی با ساطور اتهامات انتقام جویانه سر بیرون کرده و جای سلاخی گردن نویسنده به سلاخی شخصیت نویسنده متوسل شده اند. اما برای این تبهکاران دیگر بسیار دیر شده است، آوازه و شهرت کتاب از مرزها بیرون رفته و شیفته گان کتاب از آسترالیا تا کانادا و از امریکا تا اروپا و افغانستان هر روز فزونی می گیرد، بنیاد مسعود کتاب، (رها در باد) را به تیراژ ده هزارجلد در ایران زیر چاپ دارد، واقعاً برای آقای راهی وخادیستها دیرشده است و کتاب بخشی از تاریخ کشور شد و ماندگار.

ثریا در متن کتاب جاودانه خواهد زیست و با ریا کاران، با جعل سازان، با آنانی که کشور را به خاک و خون کشاندند، با خادیست های جنایتکار، با پلشتی های برادر فرصت طلب نجیب در نبرد خواهد بود. نویسندۀ کتاب حقایق را از زیر آوار تاریخ بیرون کشید و به حافظۀ تاریخ و نسل های آینده سپرد. اما آنانی که تاب و توان شنیدن حقیقت را ندارند، به سبوتاژ، توطیه و ترور شخصیت دست می زنند. اینها هنگام حاکمیت حزب خود برای هزاران انسان بیگناه اسناد جعلی و پرونده های دروغین ساختند، نخبه های جامعه را در شکنجه گاه های خاد و پولیگونهای پلچرخی زندانی، شکنجه و زنده زنده زیر خاک کردند. همین سند سازان و پرونده سازان حرفوی، با اخلاق جنایتکارانه نه تنها به جان نویسنده کتاب، بلکه به جان نویسندگانی که نقد های زیبایی در باب کتاب (رها در باد) نوشته اند، افتاده اند، به جان رزاق مامون، بهار چوپان، سید کاغذ، داکتر عنایت الله شهرانی، نسرین گروس، گلاب الدین سخنور، قیام الدین نوری، عزیزالله ایما و شاعر و نویسنده توانا آقای یعقوب یسنا که در دانشگاه کابل استاد فلسفه و روانشناسی و منتقد بسیار تواناست، افتاده اند. صدیق راهی اگر در حاکمیت بود، حتماً آقای سارنوال محشور برایش اسناد جعلی می ساخت و به محاکمۀ انقلابی سوقش می داد...»

خواننده ای ارجمند!
به جملاتی که آقای همایون بهأ نوشته است، خوب بنگرید، آیا این آشفته نویسی نیست؟ آیا این خرد باختگی نیست؟ آیا ما یعنی کسانیکه کتاب بی مایۀ (رها در باد ) را نقد میکنیم و تمام هنجار های دروغین اش را رسوا و برملا میسازیم، از "شکنجه گاه های خاد؟ و از مسلخ زندان پلچرخی؟ سر بیرون کرده ایم؟ " آیا محترم غفار"عریف"، آقای نجیب "روشن" ، آقای عثمان "هستی"، آقای نجرابی و بالاخره صد ها و هزاران فرزند روشن اندیش دیگرئیکه این ارآجیف نامه و دشنام نامه را قبول ندارند، همه از شکنجه گاه های خاد؟ و مسلخ زندان پلچرخی؟ سر بیرون آورده اند؟ مرحبا به این سفسطه سرایی ها وهرزه نویسی های آقای همایون بهأی آشفته مغز آشفته فکر!

گذشته از این، آیا واقعاً هنوز هم شکنجه گاه های خاد؟ و مسلخ زندان پلچرخی وجود دارد که ما از آن سر بیرون کرده باشیم؟ چقدر جای تأسف است که ابلهان پوچ اندیش نظیر آقای سمونوال همایون بهأ، ما را به خاطر رونما ساختن و بیرون کردن حقایق "از زیر آوار" اتهامات، جعلیات وافتراأت مطرح در متن کتاب بازاری( رها در باد) متهم به کرده های میکند، که ما هرگز در طول زندگی خویش انجام نداده ایم. در مورد اینکه حریم پُر کرامت و با عزت خانوادۀ اخترمحمد را "وحشت خانه" خطاب میکند، مربوط میشود به سطح پائین اخلاقی و فرهنگی آقای همایون بهأی سفله صفت بدسگال، زیرا که وی دگر هیچ منطق سالم و استوار در چنته اش باقی نمانده است و فقط به تعرض کردن شخصی و دشنام دادن به اشخاص رو آورده است و این امر نمایانگر و اثبات کنندۀ ضعف کامل شخصیت وی میباشد.

همچنان بصراحت لهجه اذعان میدارم که ما هیچگاهی به سلاخی شخصیت خانم ثریا بهأ نپرداخته ایم، زیرا که خانم بهأ هرگز شخصیت نبوده و از شخصیت بزرگ برخوردار نیست که ما به سلاخی کردن آن بپردازیم، من فکر میکنم که آقای همایون بهأ تب دارد وهذیان میگوید، چونکه وی از مطالعۀ کافی برخوردار نیست و ارزش ها، معیار ها و سنگ پایه های شخصیت شدن را نمیداند، پس به زعم وی نوشتن چند دروغ نامه و دشنام نامه شخصیت شدن به نظر می آید، حالانکه شخصیت شدن وآنهم شخصیت مورد اعتبار واعتماد، مورد تحسین و احترام همه، ضرورت به پیمودن و به جا آوردن تعهدات و پیمان های دارد که خانم بهأ از کوچۀ آن طریقت نگذشته است.

- آیا خانم بهأ کدام وقف و قربانی را برای مردم مظلوم افغانستان انجام داده است؟
- آیا خانم بهأ کدام وقتی بخاطر دفاع از منافع مردم افغانستان به زندان رفته است ؟
- آیا خانم بهأ کدام زمانی بخاطر آرمان های سیاسی انساندوستانه در حصر خانگی قرار گرفته است ؟
- آیا خانم بهأ گاهی بخاطر آرمان های بشردوستانه مورد شکنجه ، آزار و یا اذیت ها وعذاب های جسمانی قرارگرفته است؟
- آیا خانم بهأ به خاطر دفاع از حقوق حقۀ زنان مظلوم کشور ما کدام مبارزۀ دوامدار ومؤثر سیاسی را از طرق مختلف ، ازطریق کانال های مؤثروبیشمار انجام داده است؟
- آیا خانم بهأ دست به ایجادوتأسیس ارگانیزیشن های مدافع حقوق حقۀ زنان کشور ما زده است؟
- آیا خانم بهأ برای تحصیل حقوق مدنی زنان افغانستان کدام راهپیمایي، کدام گردهمآیي، کدام عمل اعتراضی ، کدام اجتماع تظاهراتی و یا کدام اعتصاب وعکس العمل مؤثرعدم پذیرش قوانین اسارت آور را انجام داده است ؟
- آیاخانم بهأ کدام نشریه ، کدام اثر تحقیقی، کدام تألیف وترجمه و یا کدام پروژۀ روشنگرانۀ رابه خاطر تثبیت مقام و منزلت زنان کشور ما به دست اشاعت وتبلیغ گرفته است؟

اگر خانم بهأ از چنین سجایا و خصایل برخوردار نبوده است و یا نبوده باشد، آیا چگونه میتوان ویرا شخصیت فکر کرد؟ و منبعد به سلاخی شخصیت اش پرداخت که شخصیت نبوده وشخصیت نداشته است. آقای همایون بی بها! لطفاً از خواب های گران تان بیدار شوید و جهان را با دید وسیع بنگرید، از پندارهای خرافی و تاریک اندیشی های خصمانه و انتقام جویانه پرهیز نمایید، زیرا رهی را که شما اختیار کرده اید به باتلاق و پسآب گندیدۀ فقر و تباهی محتوم شخصیت انسانی می انجامد و این امر شما را به خاطر "سرشت زشت و نادرست و خود ستای تان و به خاطر فریبکاری های تان در هفت کشور به بدی" شهرۀ آفاق خواهد گردانید و اگر شما آرزوی چنین موقف و مقام و منزلت را دارید، من مخالفتی ندارم، مبارک تان باد!

به نوشته های آقای همایون بهأ، این مزخرف نویس یاوه گوی بر می گرديم، آنجا که نوشته است :

«... استاد واصف باختری در باب این کتاب گفتند: "سوگند می خورم زندگینامۀ با این ژرفا و ادبیات در کشورم نخوانده ام ...."

اگر افراد فوق الذکر مورد نظر آقای همایون بهأ، تصمیم گرفته اند تا در تأیید یک دروغ نامه و یک دشنام نامۀ بی فضیلت و بی حیثیت که مشبوع از یاوه سرایی ها و هرزه نویسی های سبکسرانه و لچکانه میباشد و خود محوری ها، خود ستایی ها و خوشیفتگی های نارسستیک در آن پیهم تکرار گردیده وهمچنان به شیوۀ اغراق آمیز آن لاف ها و گزافه گویي ها درمتن فصول مختلف آن جا داده شده است ، نظر بدهند به سطحی بودن بینش ونگرش آقایون فوق الذکر تعلق میگیرد ، از جانب دیگراثبات کنندۀ عدم توجه کافی ایشان نسبت به عمق افسار گسیختگی های شرم آورخانم بهأ میباشد. اما این همه تأیید کردن ها وترتیب دادن نام ها و زمینه چینی ها برای معرفی کردن کتاب پر ازجعل و دروغ و کذب وریأ و تزویرو مکر وتدلیس به حیث یک شهکارفقط خواب است و خیال است و محال!.

کتاب (رها در باد ) از هیچ گونه وجاهت و اعتبارعلمی و فرهنگی برخوردار نیست، جز یک ننگین نامۀ پُر از دشنام های مستهجن و سخیف است واین عنوان روشنیست که بر پیشانی آن از دور نمایان است، کتاب (رها در باد ) نه یک "زندگینامۀ پُر از ژرفا و ادبیات است" و نه هیچ "نویسندۀ فرانسوی" حاضر میشود که به این سطح پُر از فقارت و مذلت بنویسد و نه هیچگاهی ویکتور هوگو( اگر زنده میبود) قبول میکرد که چنین تحقیر و توهین بزرگ را به خود روا دارد که بدین قباحت و بدین وقاحت بنویسد و دروغ و جعل و تهمت سرایي ها پاش بدهد. آقای همایون بهأ به هر اندازۀ که در مورد کتاب (رها در باد) خوش بینانه اظهار نظر کند، به همان اندازه خویشتن را بی درک و بی فراست و بی کیاست و پوچ اندیش معرفی میدارد و این امر دال بر ثبوت ادعای من است.

خواننده ای نهایت گرانقدر !
آقای همایون بهأی پوچ سرای بی غرور، در نوشتۀ کاملاً بی ربط و مشوش گونه خویش، آنجا که مینویسد: «... اما برای این تبهکاران دیگر بسیار دیر شده است، آوازه و شهرت کتاب از مرزها بیرون رفته .... بنیاد مسعود کتاب (رها در باد) را به تیراژ ده هزارجلد در ایران زیر چاپ دارد.... ثریا در متن کتاب جاودانه خواهد زیست و ...»

آقای بهأ! آیا واقعاً راست میگوئید که شهرت کتاب از مرز ها بیرون رفته است؟ ولی در کدام مورد؟ با کدام شهرت؟ با کدام عنوان؟ بگذار جوابش را من برایتان بدهم: بلی! همه کتاب (رها در باد) را یک دشنام نامه می پندارند، نه یک اثر علمی و تحقیقی، بلی! همه کتاب (رها در باد) را یک دروغ نامۀ مبتذل پُر از لافها و گزافه گویی ها میدانند، نه یک نوشتار یا یک اثری پژوهشی تاریخی، بلی! همه کتاب (رها در باد) را یک مضحکۀ پُر تمسخر و پُر از جعلکاریها و پُر از خدعه های فریبکارانه میدانند، نه یک اثر ماندگار پُر اهمیت دارای مطالب و موضوعات دقیق وعمیق مورد حساب . پس چنین است شهرت کتاب فاسد و پُر از گناه و جرم خانم بهأ که اکنون شما امید بسته اید که گویا ده هزار جلد آن از جانب بنیاد مسعود در ایران تحت چاپ قرار دارد. این امر خود دلیل واضح و روشن است برمنصوب بودن این پروژه بیک جریان کاملاً معلوم الحال سیاسی که دارای کدام نوع اندیشه و طرز تفکر میباشد و خواننده گان محترم میتوانند خود قضاوت کنند.

واضح است که ثریای بهأ در متن کتاب پُر از فتنه و فساد، پُر از گند و تعفن و پُر از رسوایی و افتضاح (رها درباد) خواهد زیست و این طوق لعنت را برای همیشه بر دوش خواهد کشید، زیرا که مضمون اساسی وعمده و گندۀ کتاب را دروغگویی و تقلب کاری، جعل سازی و تحریف واقعیت ها و تخدیر و وارونه ساختن حقایق و مبالغه گریها و هذیان گویی های دیوانه وار میسازد. پس شما چه توقع دارید که آیا وی به حیث قهرمان راست گویی و صداقت خواهد زیست؟ نخیر! آقای بهأ، شما کسی را که پرانچه و بزرگ کرده باشید، هیچگاهی به حیث روایتگر پُرغرور و پُر نخوت تاریخ نخواهد زیست، ویرا چنین شخصیتی نیست که بحیث پیشتاز بزرگ راه آزاده گی بایستد و با ابهت تمام از امر آزادی و رهایی انسان مظلوم دفاع به عمل آرد، وی مانند شما در گنداب گندیدۀ نژاد پرستی، تفوق طلبی های تباری و عظمت طلبی های لسانی خواهد زیست که این امر در ذات و فطرت خود پلشتی تمام عیار است و اینست برنامه های انسانیت براندازیکه خلق یک کشور را به خاک و خون میکشاند، نه کسانی دیگر که با شهامت و جسارت در جهت دفاع از مرزهای این کشور جنگیدند و قربانی های فراوان دادند.

خواننده ای عزیز و گرانمایه !
ما افتخار داریم که از موضع سرودن کلام راستی سخن میگوئیم و برای برپایی کلام حقیقت با متانت کامل، با احراز موقعیت پُرمنطق به سوی منزلت های پر اعتبار ره میگشایم. ما هیچگاهی بخود اجازه نخواهیم داد که بلند پروازانه لاف و گزاف بزنیم و دروغ و جعل بسازیم، ولی با تأسف و تأثر باید بگویم که آقای همایون بهأ این آقای آشفته خیال آشفته دماغ، همۀ مسایل را تخطئه نموده وسوار بر یابوی جعل کاریها و دروغ گویيها چهار نعل به سوی دیار بی برگشت شرمساری و سرافگندگی میدواند و با پُر رویی کم نظیر به مقال خود ادامه میدهد، آنجا که می نويسد:

«... نویسندۀ کتاب، حقایق را از زیر آوار تاریخ بیرون کشید ..... اما آنانی که تاب و توان شنیدن حقیقت را ندارند، به سبوتاژ، توطیه و ترور شخصیت دست می زنند. اینها هنگام حاکمیت حزب خود برای هزاران انسان بیگناه اسناد جعلی و پرونده های دروغین ساختند، .... به جان نویسندگانی که نقد های زیبایی در باب کتاب (رها در باد) نوشته اند، افتاده اند، به جان رزاق مامون، بهار چوپان، سید کاغذ، داکتر....»

خوانندۀ عزیز و پُر درایت !
شما خوب و واضح بنگرید که آقای همایون بی بها چه میگوید! آیا میتواند که کسی پائینتر از این سطح سقوط کند؟ وی میگوید که : " نویسندۀ کتاب (رها درباد) حقایق را از زیر آوار تاریخ بیرون کشید وبه حافظۀ تاریخ و نسل های آینده سپرد. " خوب درست است، من داستان نوشته شده در کتاب (رها در باد) را که خواهر گرامی آقای همایون بهأ خانم ثریا بهأ نوشته است نقل نموده واز آقای پوچ مغز بی اندیشه میپرسم تا تعریف نماید که کجایش حقیقت بیرون برآمده از زیر آوار تاریخ است که باز به حافظۀ تاریخ و نسل های آینده سپرده شود" خانم ثریا بهأ در صفحات
۲۲۶ و ۲۲۷ کتاب (رها در باد) چنین نگاشته است :
«... در آن سرای به طرز شگفتی آوری با دخترعمۀ یکی از همصنفانم برخوردم که هشت سال پیش وی را دیده بودم و اسمش را بخاطر نداشتم. زندگی که چه بازی های شگفتی انگیز وگاهی هم غم انگیزی نمی کند. این دختر مرا شناخت وگفت: " مرا شناختی؟ من عزیزه، دختر مامای زرمینه استم. " گفتم : " شناختم . " پس از چند دقیقه شیرین زبانی پرسید: " نامزد شدی؟ " گفتم : " تقریباً ، اما تو؟ " گفت : " من در کانکور دانشگاه رد شدم . ده سال است که معلم در یک مکتب ابتدایي استم. شوهر نکرده ام. مرد خوب کجا گیر می آید . راستی همایون برادرت عروسی کرده است یا نه؟ " پرسیدم : " تو همایون برادرم را چه می شناسی؟ " گفت : " من در عروسی های خانوادۀ عمه ات ودر شبهای جشن آزادی وی را با تو دیده ام . همیشه عمویم میگوید که همایون یک فرشته است. اگر زن نگرفته باشد ترا به خدا سوگند اگر مرا برایش نگیری» گفتم: "هنوز زن نگرفته است. چند شب پیش تازه در بارۀ زن گرفتنش گپ زدیم . در این مورد نخست باید با مادرم گپ بزنم . شمارۀ تلفونت را برایم بده. "شمارۀ تلفون و آدرس خود را برایم نوشت.

مادرم را راضی کردم تا با خواهرم یکجا به دیدن وی برویم . به خانۀ آنها رفتیم . مادرم از آنها خواست که نخست باید همایون ، دختر را ببیند و باز گپ خواستگاری را خواهیم زد. مادرش با مهربانی گفت : " روز جمعه کنار سینمای مکرویان ساعت ده همدیگر را ملاقات کنند. " ( درمکرویان در آنوقت کجا سینما وجود داشت؟)

همایون را با اصرار واداشتم تا به معیاد برود، اما دختری را آنجا ندید و برگشت. شب مادر عزیزه زنگ زد ( خانم بهأ ! چرا دروغ میگوئید، شما کی در اپارتمان تان تلفون داشتید ؟ ) وگفت : " دخترم آنجا آمده بود . از دور همایون را دید و بسیار خوش کرد. " ( خانم بهأ ! مگر شما در شروع داستان تان نگفتید که وی یعنی عزیزه جان وی را یعنی همایون را درعروسی های خانوادۀ عمه ات و تجلیل شب های جشن آزادی دیده بود، باز چه ضرورت داشت که بیاید و ویرا از دور نظار کند ؟ ببینید این هم دروغ است. ) مادرم گفت : " همایون دختر شما را ندیده ونمیدانم که اورا خوش می کند یانه. " مادرش با شیرین زبانی گفت: " شب جمعۀ آینده همه خانوادۀ شما با همایون مهمان ما استید. باز دختر را از نزدیک ببیند. "

همایون که نمی خواست برود، رفقایش ویرا وادار به رفتن با ما کردند. ( کدام رفقایش؟ چرا دروغ میگوئید؟ همایون به پای خود بدون کدام چانه و چونه به راه افتید و روانۀ خانۀ ایشان گردید.) کنار دروازۀ خانۀ آنها که رسیدیم ، از درون خانه صدای ساز و سرود می آمد . (کاملاً دروغ میگوئید، هیچگونه ساز و آوازی وجود نداشت. ) خواهرم گفت: " خوب وقت آمدیم که کدام محفل خوشی دارند. " وارد خانه که شدیم ، زنان و مردان زیادی از ما پذیرایي کردند. نخستین باری بود که ژنرال پدرعزیزه را میدیدیم. وی با مهربانی روی همایون را بوسید و گفت : " افتخار میکنم که دامادی چون تو دارم . " ( کاملاً دروغ میگوئید، وی هیچگاهی چنین مطلبی را به زبان نیاورده است، من آنجا حضور داشتم، واقعاً ایشان فامیل شما را دعوت داده بودند و حتی فامیل شما شب را درخانۀ ایشان سپری کردید.)

همایون نزدیک بود که سکته کند که این آقا چه میگوید . کنارم آمد و از من پرسید : " چه گپ است ؟ این آدم چه میگوید؟ " گفتم : " من هم نمیدانم! " دیدیم که زنان دایره بدست الهی مبارک بادا می خوانند. ( خانم بهأ ! حتی بر خانم برادر تان و فامیل محترم شان نیز تهمت میبندید، شرم تان باد. هیچ کسی دایره بدست نبوده که الهی مبارک بادا را خوانده باشد. دروغ مطلق و واضح) عزیزه با چادر و پیراهن شیرینی خوری وارد مجلس شد. دو زن که از بازوهایش گرفته بودند وی را در پهلوی همایون نشاندند. ( چرا دروغ میگوئید، چرا دو روز متفاوت را با هم خلط نموده و از آن یک رویداد میتراشید، مهمانی کجا و شیرینی خوری کجا. اگر باز خواستید من تمام جریان شیرینی خوری را با جزئیات اش توضیح خواهم کرد. مگر خانم بهأ ! برای شما شرم آور و ننگین است که بر مردم شریف تهمت و بهتان میبندید.) خانوادۀ عروس مبارک باد میگفتند و برسرشان نقل و نبات میریختند و خانوادۀ داماد از شگفتی شاخ کشیده بودند. " ( نخیر! هیچگونه شگفتی وجود نداشت، شما همه خوش بودید که دستمال نقل و لفظ را گرفته بودید، چرا دروغ میگوئید).

همچنان خانم بهأ داستانهای بیهودۀ دیگری نیز در کتاب (رها در باد) نوشته است که سوال بر انگیز است، آیا واقعاً این دروغ پردازیهای خانم بهأ حقایقی است که از زیر آوار تاریخ بیرون برآمده باشد؟! مثلاً بدین دروغ بافیها بدقت نظر بیافگنید، خانم بهأ در صفحۀ
۲۸ کتاب ( رها در باد ) چنین مینویسد:

«... پائیز گذشت و زمستان باز فرا رسید. شب های زمستان، همه دور صندلی می نشستیم . مادرم جلغوزه ، کشمش ونخود و گاهی هم توت وچهارمغز روی صندلی میگذاشت و پیاله های چای سبز هل دار، که عطرش فضای خانه را می آگند. اندکی پس از آن ، باصدای بلند ، شهنامۀ فردوسی میخواند : زال پدر رستم از زابل بود. همسر زال، رودابه دختر مهراب شاه کابلی از " کابلستان " بودو تهمینه ، همسر رستم و مادر سهراب دختر شاه سمنگان بود . پدرم که آزادی زنان را با دل وجان پذیرفته بود ، با شوخی به مادرم میگفت: هر آن کس که شهنامه خوانی کند - گر زن بود پهلوانی کند ...»

و یا باز در صفحۀ
۳۹ کتاب ( رها درباد ) چنین مینگارد :
«... مادرم که زن زیبا و با سوادی بود، در کنار پدرم به مسایل ملی وجنبش های آزادی خواهی علاقه مند شد...» و همین طور در صفحۀ
۴۵ کتاب مذکور علاوه میکند که : " مادرم برغم رنج های جان گدازش ، زن آرامی بود. شبها برای کودکانش بوستان و گلستان ، یوسف و زلیخا و وامق و عذرا میخواند . خواجه حافظ شیرازی را به شاخ نباتش سوگند میدادتا ازرهایي پدرم چیزی بگوید. »

خواننده ای ارجمند و حقیقت یاب !
من پراگراف هایرا که از کتاب منحط ومنحوس اگنده از دروغ سرایي های واضح وروشن انتخاب نمودم بخاطریست که از آقای همایون بهأی بی کله و بی سله بپرسم که :

1: آقای همایون بهأی پوچ مغز بی دماغ! کدامین داستان نقل شده در فوق راست وصادقانه نوشته شده است؟
2: آیا واقعاً مراسم شیرینی گرفتن شما صادقانه نوشته شده است ؟
3: آیا واقعاً مادر شما با سواد بود؟ اگر با سواد بود، پس چرا بحیث خیاط در شفاخانه های مستورات و جمهوریت ایفای وظیفه میکرد؟ یک خانم باسواد میتوانست که در ادارات دولتی کار بگیرد و اجرای وظیفه نماید.

4: آیا واقعاً مادر بی سواد وبی تحصیل شما میتوانست که بوستان وگلستان ، یوسف وزلیخا و وامق وعذرا را بخواند ، منکه مدت بالاتر از بیست سال داماد خانوادۀ شما بودم هیچگاهی اثری از خواندن و نوشتن محترمه خانم میمونۀ بنت محمد هاشم خان ( مادر جناب شما ) را ندیده بودم، پس چگونه خانم بهأ ویرا با سواد وخواننده معرفی میدارد و آنهم علاقمند به مسایل ملی و جنبش های آزادی خواهی؟

5: آیا واقعاً مادر شما میتوانست که شهنامۀ فردوسی را بخواند ؟ وی که سواد نداشت پس چگونه میتوانست این مأمول را بسر برساند ؟ شما و خواهر تان خانم ثریا بهأ که خود را با سوادترین خانوادۀ تان میپنداشتید اصلاً از کوچۀ شهنامه خوانی نگذشته بودید چه مانده به اعضای بیسواد خانوادۀ تان. چقدر ننگین است لاف زدن و دروغ گفتن ؛ وشما هرگز از آن نمی شرمید وهنوز که هنوز است قلم میگیرید و با پررویي پرت وپلا میگوئید وهرزه نویسی را کسب وکار خود میسازید.

6: آقای بهأ ! من از شما میپرسم آیا داستانهای فوق الذکر که در کتاب ( رها در باد ) نوشته شده است، حقایق برآمده از زیرآوار تاریخ است؟ آیا شما میخواهید همۀ این دروغ ها را به حافظۀ تاریخ و نسل های آینده بسپارید؟ این همه دروغ ها وجعلیات چه ارزشی دارد که به حافظۀ تاریخ و نسل های آینده سپرده شود ؟ آقای بهأ ! آیا شما در عالم خیالات وتوهمات زنده گی میکنید ؟ واقعاً که پوچ مغز بی تفکر هستید.
7: آیا تائید چنین دروغها و داستانهای کذائي میتواند که " ژرفای ادبیات کشور تلقی شود " ؟ آیا ویکتور هوگوهمانند خانم بهأ چنین داستان های مبتذل، دروغین وغیرواقعی نوشته است؟ آیا یک نویسندۀ با مسؤلیت فرانسوی در سطح محقر و بازاری خانم بهأ مینویسد که هیچگونه راستی و صداقت در آن وجود ندارد فقط تهمت است و بهتان ، افترأ است و جعل کاری، خدعه است وفریبکاری، تدلیس است ونیرنگ بازی.

خواننده ای عزیز !
حالا خود بگوئید که آیا ما حق داریم تا این چنین داستان های دروغین و کاذبانه را افشا نمائیم یا خیر؟ آیا ما میتوانیم که بر برج و باروی دروغ سرایان هرزه نویس حمله ور شویم و راز حقیقت را از زیر تل خاکستر دروغ بیرون بکشیم و یا خیر؟ آنانی که با تمام گستاخی و دون همتی، بی فهمی و نادانی و بی معرفتی و بی دانشی میخواهند هنوز هم بر پشتواره های دروغ و جعل اتکا کنند و در پای آن با سفسطه نویسی های که در آن اثری از علمیت، منطق و استدلال مقنع و قابل قبول و پذیرش دیده نمیشود، مُهر تائید بکوبند خود قابل سوال است و قابل اعتراض.

اگر ما بر نگرش ها و نظر داشت های افرادی نظیر رزاق مامون، بهار چوپان، سید کاغذ، داکتر عنایت الله شهرانی، نسرین گروس، گلاب الدین سخنور، قیام الدین نوری، عزیزالله ایما و آقای یعقوب یسنا حمله ورمیشویم، بخاطریست که ایشان از راز های پشت پردۀ خانم بهأی پلید آگاهی ندارند و خانم بهأ و برادرشان همایون بهأ را که با عوام فریبی های مکارانۀ شان به اغواگریها میپردازند و با تغییر سمت وزش باد ها به تغییر مواضع عقیدتی شان دست یازیده و اکنون سر از یخن برتری طلبان و عظمت پرستان تباری و لسانی بیرون نموده اند، خوب نمیشناسند.

روی این امر است که چنین افراد نا آگاه و متعصب نژاد پرست و تبار پرست به حمایت ایشان تاخته اند وبا قلمفرسایی، نوشتار های مبتدی، بی اندیشه و پیش پا افتاده را جهت بزرگداشت یک دشنام نامه و دروغ نامۀ ننگین به بازار مکارۀ سیاست بازان بی عرضه و نالایق تاجک میدیا پیشکش میدارند و دل خوش کرده اند که یک نوشتارسخت مستهجن، سخیف و بازاری بی مایه را که هیچ نوع ارزش علمی وفرهنگی ندارد و مملو از دروغ ها و ریا کاریها است، تائید کرده اند و آنرا شهکار نامیده اند. این خود به ذات خویش تثبیت کنندۀ تنگنا های فکری و نظریاتی ذلیل و خورد شدۀ ایشانرا ثابت میسازد. ما هرگز بخود اجازه نمیدهیم که به "جان کس" بیافتیم ما فقط راستی و صداقت را قوام می بخشیم و با منطق کوبندۀ شفاف صداقت وصفایی برتابوت دروغ و کذب و ریأ میخ های خویشرا بی ترس و بی هراس میکوبیم. بی تفاوت است که این تابوت مقال همایون بهأ باشد و یا کتاب جاهلانۀ خانم بهأ و همکاران عظمت طلب تاجیک میدیایش.

خواننده ای محترم وگرامی!
سخن حقیقت هنوز پایان نیافته است، من از شما میطلبم که درین راستا برای درک ودریافت خوبترحقایق به حوصلۀ بیشتر خویش بیافزائید تا توانسته باشید که چهره های حقه باز ودیده درا را واضح تر و روشنتر بشناسید. آقای همایون بهأی خرد باخته از جملۀ همین قماش افرادیست که در پشت وپنای اتهامات و جعل سازیها میخواهد خود را پنهان سازد وادا ها واطوار فرشته صفت را بعمل آورده، دیگران را مجرم و گناه کار عنوان کند. ببینید که آقای بهأ چه میگوید و چه مینویسد:

«... اما آنانی که تاب و توان شنیدن حقیقت را ندارند، به سبوتاژ، توطیه و ترور شخصیت دست می زنند. اینها هنگام حاکمیت حزب خود برای هزاران انسان بیگناه اسناد جعلی و پرونده های دروغین ساختند، ....»

آیا واقعاً راست میگوئید آقای بهأ؟ این دیگران بودند که "هنگام حاکمیت حزب خود برای هزاران انسان بیگناه اسناد جعلی و پرونده های دروغین ساختند"؟

1: آقای بهأ مقصود تان از " حاکمیت حزب خود" چیست ؟ لطفاً توضیح کنید.
2: آیا شما عضو حزب نبودید؟ آیا حزب شما نبود؟
3: آیا شما درسازمانها و حوزه های حزبی حق العضویت نمی پرداختید؟
4: آیا شما در کمیتۀ عدل ودفاع ای کمیتۀ مرکزی حزب با آقای عبدالحق " علومی " اجرای وظیفه نمی نمودید؟ چرا همه حقایق را میخواهید پنهان کنید؟ فکر میکنم که جعلکاری و دروغگویی در سرشت زاد و ولد شما خواهر و برادر عجین شده است.

5: آقای بهأ ! چرا در آن هنگامیکه عضوی کمیتۀ عدل و دفاع ای کمیتۀ مرکزی حزب بودید براین روند اسناد سازیهای جعلی؟ وپرونده سازیهای دروغین؟ اعتراض نکردید ؟ و مبارزه ننمودید ؟

6: آیا شما اسناد مرتبط به آن دوسیه ها وپرونده های دروغین؟ را دارید که اثبات کنندۀ ادعای تان باشد؟ و یا جز دروغ میگوئید ونوشته های غیر دقیق، نامؤثق وبی اعتبار را لاف گونه به دست نشر میسپارید؟ تا در میان یاران نو تان جای پا باز کنید.
7: آیا ثریا بهأ خواهر تانرا که همیشه به دشنام دادن ها وهرزه سرایی ها مصروف بود، کسی ویرا به شکنجه گاه های خاد و یا پولیگون های پلچرخی برده و زندانی کرده بود؟
8: آیا شما اسناد و مدارکی دارید که ثابت کند " نخبه های جامعه را در شکنجه گاه های خاد و پولیگونهای پلچرخی زندانی، شکنجه و زنده زنده زیر خاک کرده باشند؟"

بلی! درست است که تعداد بسیاری از شورشیان ، بلواگران، غایله گران، اغتشاش گران و مجرمان ضد تمامیت منافع مردم که همۀ شان در محبس پلچرخی زندانی بودند، کسانی از آب درآمدند که نظر به موجودیت اسناد فراوان از جانب سازمان جاسوسی استخبارات نظامی پاکستان وغیره سازمان های افغانستان برانداز تعلیم و تربیه میشدند و با مسلح ساختن ایشان کارزار تخریبی و ویران کنندۀ افغانستان به پیش میرفت، اما ادارۀ خدمات اطلاعات دولتی جنگ تمام عیار را علیه این گروه های دهشت افگن و تروریست به پیش میبرد و نمیگذاشت که سازمان استخبارات نظامی پاکستان در افغانستان دست بالا داشته باشد و عوامل آن حیات مردم کشور ما را پُر از فضای ترور و وحشت بسازد، که شخص شما در آنوقت تائید کننده و پشتیبان پر آب و تاب این گونه اجراآت و برخورد های ادارۀ خدمات اطلاعات دولتی بودید، ولی حالا شما بنابراقتضای زمان تغییر مسیر داده اید و حزب دموکراتیک خلق افغانستان را که خود تان عضوآن بودید، به دیگران مربوط میدانید واز جانب دیگر ایشانرا به نخبه کشی، پرونده سازی و دوسیه سازی متهم میسازید. چقدر شرم آور و ننگین است که شما همۀ گذشته هایتانرا فراموش کرده اید.

بعضی اوقات انسانها به چه اندازه سقوط میکنند ویا فرصت طلب وابن الوقت میشوند که ازهمۀ آرمانها ، مصالح ومنافع مردمی بخاطر جا باز کردن در صفوف گروهک های نابکار ضد منافع ملی و ضد منافع مردمی میگذرند و به مجریان توطئۀ بزرگ تاریخی علیه وطن ومردم وطن مبدل میگردند. اکنون همایون بهأ و خواهر شان ثریا بهأ از زمرۀ همین افراد اپورتونیست و فرصت طلب به حساب میآیند که در راستای پندارهای مذکورگام برداشته وسخن پردازی میکنند.

خواننده ای روشن ضمیر!
با تحلیل هائیکه تا اینجا آمدم، هنوزهم کافی نیست که بر نوشتار آقای همایون بهأ نوشته ام. باید جلوتر بروم و بخش های دیگر از مقال ویرا تحت ارزیابی و پُرسش ببرم که ضرورت است تا تمام هرزه گویی های وی تردید شده باشد ولازمیست که سخن حقیقت برمسند درخور پذیرش و احترام بنشیند و طلایه دار و آخرین کلام قاطع فرمان روایتگران ارزشمند تاریخ باشد، نه حرف سفله صفتان تاریک اندیش هرزه نویس بی غرور. آقای همایون بهأی کله پوک خرد باخته، در بخش بعدی نوشتارش چنین ادامه داده است:

«... پرسش برانگیز است که خادیست ها هنگام ریاست خاد و حاکمیت نجیب الله مشهور به قصاب شهر کابل ملیونها انسان را کشتند، معیوب کردند، فرار دادند، زندانی کردند، قلم ها را شکستند، دهن ها را قفل بستند، اما نه ندای از وجدان شان بر خاست و نه خمی به آبرو آوردند، حال چگونه یک زن و یک کتاب آنها را تا این حد سراسیمه ساخته و به ترس و وحشت انداخته است و چنان آتشی در درون آنها افروخته است، که دیوانه وار سر بر دروازۀ حزب می کوبند و پیوسته هذیان می گویند که در فرجام زنی با شجاعت بخشی از حقایق ننگین درون حزب را افشا کرد، از جنایات، بیرحمی و دزدی های داکتر نجیب و خشونت و ستم پیشه گی برادرش روایت کرد، با آنکه اشتباهات سیاسی کارمل را برشمرد، اما صادقانه از امانت داری کارمل نیز نوشت که چون داکتر نجیب از دارایی های عامه دزدی نکرد وهرگز ثروتی نیندوخت.

و آقای صدیق راهی که سالها در دخمۀ تاریک خویش از ترس روبرو شدن با مردم در انزوا زیسته بود، پس از نشر کتاب (رها در باد) با نعش و مغز منجمد از دخمۀ تاریک خود بر خاسته با تضرع دست به دامن اسماعیل محشور و چند خادیست اولترا پشتونیست دیگر شده تا برای برأت جنایات وی کاری کنند و روی وی را سفید و دستان خون آلودش را پاک جلوه دهند، اما هنوز خون مجید کلکانی از دست های وی نخشکیده است، هنوز خاطرۀ جاسوسی وی برای روسها فراموش نشده است، هنوز کتاب (آیا نجیب را می شناسید؟) با دست نویس خودش با اسناد و چک ١
۴ هزار دالر موجود است، هنوز مصاحبۀ وی در سال ١٩٨٨ با رادیوی صدای امریکا به صدای خودش علیه برادرش داکتر نجیب در یوتیوب موجود است، هنوز جنایتی را که در حق خالد پسرش از کودکی تا کنون انجام داده، التیام نیافته است.

من از آقای راهی که هم متهم است و هم داور و هم سند ساز وهم جعل کار می پرسم: آیا گناه و حتا جنایت نیست که برای برأت وجدان گناه آلود خود در پشت دو فرزند بینوای خود سنگر گرفت و آنها را سپرساخت؟ آقای راهی کدام اشتباه و گناه خود را در پشت دو فرزندی که بیرحمانه قربانی دسایس و وحشت مهار ناشدنی پدر بیمار شده اند، توجیه و پنهان می کند؟ می خواهد بگوید که دو فرزندم با من است، من بی گناه هستم، من در دستگیری و مرگ مجید کلکانی دست نداشته ام، چون دو فرزندم با من است، من برای روسها جاسوسی نکرده ام، چون دو فرزندم با من است من به جبهه پنجشیر به دست و پای احمدشاه مسعود بوسه نزده ام، چون دو فرزندم با من است، من کتاب (آیا نجیب را می شناسید) علیه برادرم داکتر نجیب و پدر و مادر و خواهرم در بدل چهارده هزار دالر امریکایی به خط و قلم خود ننوشتم و می توانم از دست نویس خود انکار کنم، چون دو فرزندم بامن است، من در اگست ١٩٨٨ در رادیوی صدای امریکا علیه داکتر نجیب مصاحبه نکرده ام، چون دو فرزندم با من است، من چهار بار ازدواج و هر چهار بارطلاق نشده ام، چون دو فرزندم با من است، هر وقتی که خواسته باشم برای مقاصد پلید خود آن دو فرزند را استفاده و مغایر ارزش های انسانی علیه مادر تحریک و از گرمای مهر مادری محروم شان می کنم، چون دو فرزندم با من است.

آقای راهی باید دریابد که دو فرزند در واقع با وی نبوده اند، دختر تقرببا ده سال است تنها در شهر استنفورد کار و زندگی می کند و پدر در شهرفریمونت، که در این دوسال برای کشتار مردم به قندهار تشریف دارند. هفته گذشته مراسم عروسی دختر بود و با همسرش زندگی نوی را آغاز کرد، اما باز سر وکله پدر بیرحم از قندهار پیدا شد و از دیدن نزدیکی مادر و دختر برآشفت و دختر را زیر فشار گرفته است که نسبت نوشتن کتاب (رها درباد) علیه مادر موضع گیری کند، تا پدر بی گناه جلوه نماید و جای پا میان خادیست ها و حزب وطن پیدا کند. وضع آقای راهی با پسرش نیز از کودکی تا کنون چنان وحشیانه بوده و زخم های ناسوری بر روانش زده است که نگفتنش سزاوارتر است. پسر بینوا برای اینکه مورد خشم و خشونت پدر واقع نشود بی چون و چرا از پدر اطاعت می کند. تابعیت بی چون و چرای این دو قربانی، به پدر ظالم و متجاوز از سرمحبت نه، بلکه از سر اجبار و هراسی است که از کودکی در ناخود آگاه ذهن آن دو جا گرفته است و تا آخر عمر باقی خواهد ماند. چنانچه هانوره دو بالزاک نویسنده بزرگ فرانسه با آنکه از مادرش متنفر بود، اما تا پایان زندگی از مادر شکنجه گر خود می هراسید و اطاعت می کرد.

آقای راهی به پندار آنکه از نویسندۀ کتاب (رها در باد) انتقام گیرد، در واقع از فرزند خود انتقام می گیرد و این انتقام گیری که بخشی از فرهنگ واپسگرای قبیله است، گرمای مهر مادری را از فرزندان می گیرد و به آنها آسیب روانی و عاطفی می زند...»


خواننده ای گرامی و نهایت ارجمند!
افتخار دارم که در جنگ و نبرد راستی و صداقت در برابر اهریمن دروغ وعفریت جعلکاری، در پهلوی حقیقت سرایی وکلام راستی قرار گرفته ام. من هیچگاهی بخود حق نمیدهم که در قضاوت ها واستنتاج هایم از حب و بغض شخصی استفاده کنم. نظرداشتم اینستکه بدون ترس و هراس و به صراحت لهجه از واقعیت ها واضح، روشن و آشکارا دفاع کنم و جوهر سخن راستی را قوام ببخشم، تا کلام دروغ دگر نتواند که پخش گردیده و اذهان عامه را مغشوش و ملتهب بسازد. اینست وظیفه ومسوولیت من که تا کنون با تصمیم راسخ ادامه میدهم و هرگز باد های رها شدۀ گندیده و متعفن خانم بهأ، نه مرا سراسیمه ساخته است و نه می تواند که مرا به ترس و وحشت بیاندازد.

من از چاپ کتاب بازاری و بیقدر (رها در باد) متعجب و حیرت زده نشده ام، زیرا میدانستم که خانم بهأ دگر چیزی در چانته ندارد تا بتواند یک اثر علمی، تاریخی و یا فلسفی خلق نماید، وی به کمک مستقیم برادرش همایون بهأ و تیم کاتبان سیاست باز سبک اندیشۀ بی وقارش، بعد از شش سال کار پیگیر یک دشنام نامۀ ننگین نوشتند که در آن از سخن راستی و صداقت خبری نیست و در تمام فصول و بخش های آن دروغ گفتن ها، لاف زدن ها، حیله گریها، تهمت ها، برچسپ ها و فریبکاری های هزار ویکرنگ جاسازی شده است که اکنون آقای همایون بهأ نیز برهمان روال وبرهمان طبع مقال و نوشتار تحریر داشته است که پر از جفنگیات وهذیان سرایی های تب آلود میباشد و در آن روی هیچ نوع مدارک و اسناد اتکأ نگردیده ، بی بنیاد و بی اساس اتهامات و برچسپ هایرا درج یادداشت خود ساخته است که پای منطق اش می لنگد و از هیچ نوع استدلال ومنطق قوی برخوردار نیست.

و آنجا که می نويسد: :
«... پرسش برانگیز است که خادیست ها هنگام ریاست خاد و حاکمیت نجیب الله مشهور به قصاب شهر کابل، ملیونها انسان را کشتند، ..... حال چگونه یک زن و یک کتاب آنها را تا این حد سراسیمه ساخته ..... با آنکه اشتباهات سیاسی کارمل را برشمرد، اما صادقانه از امانت داری کارمل نیز نوشت...»

واقعاً پُرسش برانگیز است که آقای ترسو و جبون دیروزه، چگونه امروز چنین نوشته ها بعمل میآرد؟ آیا چرا دیروز که عضو کمیتۀ عدل و دفاع کمیتۀ مرکزی حزب بود، چنین اعتراض ها را بعمل نیآورد؟ من علاقه دارم تا بفهمم که آیا آقای بهأ در دفتر کمیتۀ عدل ودفاع ای کمیتۀ مرکزی اجرای وظیفه مینمود و یا در کدام دفتراحصائیه و ثبت احوال کشته شدگان، معیوب شده گان، فرار داده شده گان، زندانی شده گان ، قلم شکسته گان وبالاخره دهن قفل شده گان ؟ زیرا وی میگوید که : «... خادیست ها هنگام ریاست خاد و حاکمیت نجیب الله مشهور به قصاب شهر کابل ملیونها انسان را کشتند، ....» برای من سوال بر انگیزاست که آیا آقای بهأ این آمار را از کجا بدست آورده است؟ و گذشته از آن باید دقیق بودن وثقه بودن معلومات را نیز ارائه بدارند، در غیر آن این حرف ها به پول سیاهی هم نمی ارزد و فقط آمار دروغین، غیرواقعی و پروپاگندی است.

من درین زمینه از کارمندان دیروزی ادارۀ خدمات اطلاعات دولتی نظیرآقای جنرال اسحق توخی رئیس دفتر ریاست عمومی خدمات اطلاعات دولتی، آقای جنرال سید کاظم رئیس ریاست تعقیب، آقای جنرال عبدالغنی رئیس ریاست تحقیق وآقایون جنرال داکتر ضمیر رئیس ریاست اول، جنرال توفیق و جنرال اتمر خواهانم تا قلم بدست گیرند ودر جواب آقای همایون بهأی پوچ مغز و سفسطه نویس حقایق را تشریح نموده تا واقعاً روشن گردد که خادیست ها ملیونها انسان را کشته اند ویا خیر؟ تا فاکت ها واضح گردیده وندای وجدان همۀ خادیست ها انعکاس یافته که گوش های کر و ناشنوای آقای بهأ آنرا شنیده بتواند و دگر چنین مزخرفات ابلهانه ننویسد.

خواننده ای عزیز!
مطلب بعدی که باید روی آن تماس بگیرم و موضوع نهایت مهم و حساس است و من نمی خواهم بر مبنای قضاوت ذهنی ویا علایق وعوالم خویش برآن تحلیل و تفسیری بنویسم، همانا شخصیت دوکتور نجیب الله است که چهرۀ ماندگار تاریخ مبارزات سیاسی کشور ما شده است. من اصلاً نمی خواهم رهبران کشور خویشرا از ورای نظریات خود غرضانۀ چند ژورنالیست، مورخ ویا تحلیلگرکشورهای بیگانه بشناسم، زیرا ایشان نظر داشت های مغرضانۀ که در آن هیچگاهی ذهنیت مثبت وجود ندا رد، ارائه میدارند و این امر نمودار ذهنیت جانبدارانۀ ایشان میباشد که هرگز حاوی حقایق نبوده وعمداً میخواهند تا در مورد رهبران مورد نظر فضای مغشوش، غبار آلود و مسموم شده بوجود آرند.

آقای همایون بهأ و خواهرش ثریای بهأ نیز از همین تاکتیک ها استفاده بعمل آورده در نوشتار های شان دست به تحریف وسبوتاژ حقایق زده، میخواهند با برچسپ زدن ها، تهمت ها ، دروغ گفتن ها و بهتان ها چهره های نیکنام وبزرگ آوازۀ نهضت وطنپرستانۀ مردم افغانستان را تخریب و بی اعتبار بسازند. روی این ملاحظات است که من به آرا وافکار عامۀ مردم مراجعه نموده وشخصیت دوکتور نجیب الله شهید را در آئینۀ نظریات ، برداشت ها وروایات مردم جست وجو میکنیم نه از ورای روا دید های چند عنصر معلوم الحال اجنبی ویا چندتا آدمک های پلید وخود شیفته ومریض، که نه از سلامت عقل و دانش برخوردارند و نه از بزرگمنشی شخصیت و کرکتر انسانی.

 

 قسمت دوازدهم
بخش دوم


درین بخش من بر روا دید ها و نظرداشتها، محبت ها و صمیمیت ها ، ارج گذاشتن ها و ادای احترام کردن های مردم صحبت خواهم کرد که سلی آبدار وکشداریست بر روی تمام بدخواهانیکه غیرواقعبینانه می اندیشند وهیچگاهی سرتسلیم به واقعیت های روزگار نمی گذارند فقط عاشق خویشتن هستند وباتمام طینت شیطانی می خواهند باحقایق مقابله کنند واز لابلای سلول ها وصفحات چرک گرفتۀ دماغ های بیمار شان به تصویر کشی ها و قالب ریزیها میپردازند.ننگ ونفرین فراوان باد بر چنین کله های بیماریکه قضاوتها وارزیابی های خویش را محترم تر و بالاتر از قضاوت وارزیابی مردم میدانند، من فکر میکنم که حکم و قضاوت مردم حکم و قضاوت تاریخ است نه حکم وقضاوت چند تا آدمک پوچ اندیش کله پوک بی مغز نظیر همایون بهأ و خواهر پلشته اش ثریای بهأ. مردم افغانستان در مورد دوکتور نجیب الله چنین می انگارند و چنین میپندارند :

1: وی فرزند قهرمان کشور ماست که همرای برادرش یکجا به جنگ با سازمان آی، اس ،آی پاکستان رفتند.
2: وی شهید بزرگوار کشور ماست. ویرا پاکستانی ها کشته است.
3: وی آنچه را گفت درستی آن در عمل زندگی ثابت شد.
4: وی مانند یک رهبرشریف پاک زیست و قهرمانانه برای وطن اش قربانی داد.
5: وی برای همیشه افتخار وطن ماست.
6: اگر وی زنده میبود اکنون رئیس جمهور و رهبر ما میبود.
7: وی مرد بی نهایت مدبر و هوشیار بود.
8: ایکاش وی زنده میماند ، ما میدانیم که کیها ویرا شهید ساخته است.
9: ما در وقت نجیب الله پادشاه بودیم ، ما خانزاده بودیم ، نان داشتیم، خانه داشتیم ، آل وعیال ما آرام بود ، حالی خو هیچ چیز نداریم، همه چیز های مارا چورو چپاول کردند.
10: ما سه خواهر بودیم ، آمدند در خانۀ ما درآمدند یک خواهر ما را پیش روی ماکشتند، بر یک خواهر دیگر ما تجاوز کرده وبه همرای خود بردند ، در وقت نجیب هیچگاهی بر ما چنین واقع نشد.
11: نجیب به ما هیچ بدی نکرده است ، در وقت وی ما به همرای چوچ وپوچ خود آرام زندگی میکردیم کسی بما غرض نداشت. (این همه نظریات مردم روی نوار های فلم های مستند وجوددارد.)
12: اکنون هزار ها قطعه عکس ها ، پستکارد ها و فوتو های رنگارنگ وی در خانه های مردم ، در دکان ها ومغازه ها ، روی شیشه های موترها و لاری ها، در ادارات دولتی وجود دارد و از جانب مردم طبع و فروخته میشود.
13: همین اکنون تیپ های ویدیویي دوکتور نجیب الله شهید در تمام افغانستان شنیده میشود ودست بدست میگردد.
14: همین حالا صد ها نفر در صفحات انترنتی بخصوص در فیسبوک عکس واسم دوکتور نجیب الله رابرای معرفی صفحۀ خویش انتخاب نموده و بر آن افتخار میکنند.

خواننده ای ارجمند!
اگر تمام نظرداشت های مردم وطن خود را مدنظر قراردهیم به یک نتیجه میرسیم و آن اینستکه آقای همایون بهأ وخواهر شان ثریای بهأ کاملاً به کژراهۀ دروغ وافتراأت وبهتان های ناوارد ،ناروا، خصمانه وجاهلانه رفته ومیخواهند مانند خرگوش ها سر خود را زیر ریگ های ابلهانۀ هرزه سرایي پنهان نموده و چنان وانمود کنند که اگرایشان این واقعیت ها را نمی بینند پس همۀ دنیا نیز نمیتواند که به نظارۀ آن دستیابی داشته باشد حالانکه این همه توهمات است وخیالات خود بزرگ بینی. آقای بهأ دل خوش کرده که بانقالی از کتاب ( رها در باد ) خانم بهأ به نوبۀ خود چند تهمت دیگر به طومار اتهامات جعلکارانۀ وی اضافه کند واگرتوانسته باشد اذهان حقیقت یاب را تخدیروخدشه دار سازد ولی دگر این امر امکان پذیر نیست مردم شریف وطن ما دارند همۀ مطالب را درک کرده ومیکنند. گرچه آقای همایون بهأ با پر رویي بی سابقه میخواهد دوکتور نجیب الله را به سؤ استفاده و اختلاس از دارایي های عامه متهم ساخته و خانم بهأ را همراهی نموده پندک های دروغ بی بار نمی ماند. مثلیکه درین مورد خانم بهأ نیز در تمام نوشتارها و بخصوص در کتاب بی منزلت و پیش پا افتادۀ ( رها در باد ) نوشته های تحریر داشته که مملو از افتراأت و دروغ های فراوان میباشد، مثلاً خانم بهأ در صفحۀ
۳۸۹ ( کتاب رها درباد ) چنین نوشته میکند :

«... بدین گونه نجیب از بودجۀ غیر قابل شمار خاد و نشر بانک نوت های بدون پشتوانه، مبلغ هشتاد میلیون دالر را به حساب شخصی خود انتقال داد.» درین رابطه سوالاتی خلق میشود که از ایندو، خواهر و برادر باید پرسیده شود و آن اینکه :

1: آیا نجیب الله گردانندۀ امور مالی دولت بود ؟ یعنیکه آیا وزیر مالیه بود؟
2: آیا نجیب الله وضع کننده وگردانندۀ سیاست های پولی و مسوول نشر بانکنوت هابودتا بانک نوت های بدون پشتوانه را به چاپ رسانیده و در بازار چلند پول داخل نماید؟
3: گذشته از آن دوکتور نجیب الله از حساب بودجوی کدام اداره مبلغ هشتاد میلیون دالر را اختلاس نموده و به حساب شخصی خویش انتقال داده است ؟
4: آیا حساب شخصی دوکتور نجیب الله در کدام بانک افتتاح شده بود که ما بدآنجا سربزنیم وواقعیت را روشن بسازیم ؟
5: نام بانک را که حساب شخصی دوکتور شهید در آن مفتوح شده بود ، باید روشن ساخته شود؟
6: بنابر کدام نمبر حواله مبلغ هشتاد میلیون دالر به حساب شخصی وی انتقال یافته است؟ باید نمبر حواله واضح ساخته شود.
7: همچنان روی حوالۀ که مبلغ هشتاد میلیون دالرانتقال صورت گرفته باید واضح گردد که این مبلغ پول از کدام بانک به کدام بانک ، از کدام شمارۀ حساب بانکی به کدام شماره حساب بانکی انتقال پول صورت گرفته است ؟
8: آیا به کدام تاریخ در کدام سال، ماه و روز این مقدار پول انتقال یافته است؟

خانم بهأ و برادر گیچ بی کفایت اش فکر کرده اند که با وارد آوردن چند اتهام میتوانند سم پاشی نموده و به تخریب شخصیت استوار وپرتعظیم شهید دوکتور نجیب الله خواهند پرداخت ولی هیچگاهی درک نکرده اند که وی حالا به اسطورۀ زمان مبدل شده که همۀ مردم افغانستان به حیث رهبر شهید حرمت اش میگذارند و خاطره اش را گرامی میدارند.

خواننده ای گرامی وعزیز!
سخنان بس جالب و قابل تذکر وجود دارد که میتوان آنرا در اینجا نقل کرد وآن اینستکه :«به دیگران اجازه ندهید تا زندگیتان را رنگ آمیزی کنند، شاید جز رنگ سیاه، رنگ دیگری نداشته باشند»، روی این ملحوظ است که من به خانم بهأ و برادر فرسوده مغزش اجازه نمیدهم که با خیالات وتوهمات پوچ و بی واقعیت شان تصویر زنده گی مرا تصویر کشی نموده و قالب بندی نمایند، مثلیکه آقای همایون بهأ مشوش الفکر بی اندیشه و خواهر پلشتۀ اش زیاد ترین تلاش را نموده اند که با براه انداختن طومار اتهامات دروغین، مرا سلب اعتبار نماید، ولی حقیقت اینستکه تمامی این تلاش های مذبوحانه به ثمر نمی نشیندند، زیرا که در آن دروغ ها وجعلکاری های فراوان جا داده شده است. مثلاً آنجا که نوشته است:

«... آقای صدیق راهی که سالها در دخمۀ تاریک ....، پس از نشر کتاب (رها در باد) .... دست به دامن اسماعیل محشور و چند خادیست ..... اما هنوز خون مجید کلکانی از دست های وی نخشکیده .....هنوز کتاب (آیا نجیب را می شناسید؟) ...»

من از آقای همایون بهأی فرسوده دماغ سوال مینمایم که :

1: من در کدام دخمه پنهان شده بودم؟ من که اهل دخمه نشینی نیستم، چگونه این اتهام را بر من میبندد؟
2: از ترس چه؟ با مردم نمی توانستم که روبرو شوم؟ من در میان مردمم همیشه زیسته ام وآن هم با تمام احترام وسرافرازی.
3: اگر من مغز منجمد میداشتم واز دخمۀ تاریک برخاسته میبودم، اصلاً نمیتوانستم که نوشته های شما و کتاب مزخرف ( رها در باد ) را نقد نموده و دروغ های رنگارنگ اش را به دست حلاجی بگیرم، برای نمایاندن و واضح ساختن دروغ های شما ضرورت به تیزهوشی وسلامت فکری مطرح است، تا جرایمی را که شما انجام داده اید افشأ وبرملا کند، که اصلاً شما نمی خواهید تا این کار صورت گیرد و بهتان ها وجعلکاری های شما با بکاربستن درایت و تیزهوشی ما افشأ گردد ، روی همین ملاحظه است که به خشم آمده اید وناشیانه وعجولانه به نوشتار سر و دم بریده پرداخته اید که آنهم پر از دروغ گفتن های بی دلیل و بی برهان میباشد.

4: من احترام بی پایان به اسماعیل محشور دارم، اگر در نوشتارم نام محترم ایشان برده ام دلیل اش اینست که وی درواقعیت ذکریای مبدل شده به " فروغ " را خوب از نزدیک میشناسد و میتواند دروغ های خواهر تانرا روشن توضیح کند. گذشته از آن آقای محترم اسماعیل محشور څارنوال نبوده بلکه در مقام ولسوال اجرای وظیفه میکرد ، اینکه ذهن کودن شما فرق و تفاوت های وظیفوی را نمیتواند به جا آرد تکلیف ما نیست بلکه مشکل دماغ فرسوده وچرک زدۀ شماست که قادر به تشخیص این تفاوت ها نمیباشد. من تاکنون توانسته ام که با منطق قوی و مستدل مستقلانه بدون حمایت محترم محشوراز خود دفاع بعمل آرم، تا ایندم ضرورت اتفاق نیافتیده که از پشتیبانی وحمایت محترم آقای محشور استفاده کنم، اگر ضرورت واقع شود من به یقین میتوانم که روی دانش محترم محشور حساب نموده و ویرا بکمک طلب نمایم، وی کسی است که هرگز از دفاع حقایق فرار ننموده و میتواند جانانه از حکم راستی وصداقت دفاع نماید. وی از جملۀ فرزندان سربلند وطن ماست که یکسره در خط دفاع راستین منافع ملی کشور ومردم میهن ما مانند دژ ستبر و استوار ایستاده است، وهیچگاهی از راستگویي وصداقت قدم به عقب نمیگذارد.

5: با وضاحت وجرأت اعلام میدارم که هیچ خادیست اولترا پشتونیست را من به دفاع وحمایت فرا نخوانده ام، مگر آقای محترم غفار "عریف" اولترا پشتونیست هستند؟ مگر آقایون محترم عثمان "هستی" ، نجیب روشن، نجرابی وده ها وصد های دیگر اولترا پشتونیست هستند؟ اگر کسانی درین راستا از واقعیت ها و منزلت های راستین دفاع بعمل آورده و یا دفاع میکنند، اولترا پشتونیست هستند؟ نخیرآقای بهأی کله پوک! این شما و خواهر پلید هرزه نویس تان هستید که به دامان شووینیست های عظمت طلب تاجیک پرست لغزیده اید و با سر دادن شعار های واهی و بی بنیاد، تشکل خراسان و خراسانیان برعلیه منافع ملی وطن قیام نموده اید و میخواهید افغانستان را به شمال و جنوب تجزیه نموده ، آب به آسیاب دشمنان افغانستان میریزید. شرم تان باد، ننگ تان باد !!!

6: من با آواز بلند اعلام داشته ام و باز مجدداً بازگو میکنم که دستان من به خون یک پرنده رنگین نیست چه مانده به خون انسانها و آنهم به خون مجید کلکانی. هواخواهان سامایی مجید کلکانی خوب میدانند که کی اطلاع مجید کلکانی را داده بود و در اثر راپور کی مجید کلکانی دستگیر شد. حاجی سخی بابه قشقاری کسی بود که بالاخره درمسیر راه دارالامان سوار بر موتر والگایش کشته شد و حتی برادرانش را نیز از بین بردند. چگونه آقای همایون بهأ باوقاحت و بیشرمی ادعا میکند که من مسؤل مرگ مجید کلکانی هستم ، برروی کدام اسناد ومدارک؟ چگونه من مجید کلکانی را به دام انداخته ام؟ آیا من کارمند کدام یک از ارگان های امنیتی بودم که ویرا دستگیر کرده باشم؟ ویا به دام انداخته باشم؟ من حتی در زادگاه وی در قریۀ کلکان آشنایي نداشتم و دیگر اینکه من کی بودم که ویرا دستگیر کنم؟ کسیکه هیچگونه صلاحیت نداشته وهیچگاهی مجید کلکانی را ندیده است، حتی تا به همین دمیکه من این سطور را مینوسم، وی را نمیتوانم که چهره شناسی نمایم باز چگونه میتوانستم که ویرا دستگیر کنم؟

گذشته از این، من از کدام لاولشکر برخوردار بودم که ویرا دستگیر نمایم؟ چه موقف و مقامی داشتم که حکم دستگیری و بازداشت ویرا صادر کرده باشم؟ حتی روزیکه دستگیر شد من در آن محل قطعاً حاضرنبوده ام و من کسی نبوده ام که این عملیات را پایه ریزی کرده باشم و یا روی این پروژه کار کرده باشم. برای اینکه من عضو سازمان های امنیتی، حزبی و دولتی نبوده ام که قوماندانیت این عملیات را داشته بوده باشم. پس چطور آقای همایون بهأی بی تفکر مغز تباه شده با تمام اطمینان موضوع را مطرح میسازد که گویا هنوز خون مجید کلکانی از دستان من پاک نگشته است. چه وقاحتی و چه قباحتی، چه جعلکاری و بهتان و تهمتی وچه بد سگالی و فرو افتاده گی وانسان بی شأن و بی کسرتی.

7: آقای همایون بهأی گیچ و کوچک مغز همراه با خواهر هرزه نویس اش، مشترکاً تلاش ورزیده اند تا برچسپ و اتهام "جاسوسی" را بر من بچسپانند، ولی با این اتهامات نمیتوان حقایق را پنهان ساخت و کتاب ناچیز وبر باد رفتۀ ( رها در باد ) را دفاع نمود، کتاب یک انسانیکه بدجنسی ها ولئامت وی به همه مانند آفتاب نمایان است اما آقای بهأ تلاش مذبوحانه به خرچ میدهد تا با ارائۀ بهتان های ابلیس مآبانۀ خویش که بر من میبندد بار محکومیت ابدی وی راکم نماید و میخواهد نشان دهد که گویا من جاسوس بوده ام وحرف هایم در مورد خانم بهأ ارزش ندارد. خوب من هم روی همین مطلب مشخص داخل مناظره گردیده و پرسش های خویش را از وی بعمل آورده و جواب طلب میگردم .

خواننده ای گرانمایه وارجمند!
قبل از اینکه من پرسش هایم را از آقای بهأی کم سواد بی معرفت بپرسم، علاقه دارم تا اصطلاح یا واژۀ جاسوس و جاسوسی را تعریف بدارم که در روشنی تعریف آن بتوانم به ارزیابی های بعدی خویش ادامه بدهم: جاسوس و جاسوسی : اصطلاحیست که در زبان انگلیسی برای آن
Espionage) ) ذکر یافته است و در لسان فرانسوی Espionner)) ، در لسان ایتالوی Espion)) و در لسان اصلی گرمانیک Germanic)) برایش Spia)) تذکر رفته است به فعالیت های گفته میشود که :«غرض بدست آوردن اسرار نهایت محرم دولتی ( نظامی ، پولیس ، سازمانهای امنیتی و استخباراتی واسرار دیپلوماتیک ) به اضافۀ اسرار محرم و پوشیدۀ اقتصادی ، مالی و احصائیه های محرم و خاص به پیش برده میشود که اکنون بدست آوردن اسرار خیلی محرم پیشرفت های علمی وتخنیکی در ساحۀ وسایل وآلات کمپیوتری نیز بدآن اضافه گردیده است. دولت های بانفوذ از طریق سازمان های استخباراتی شان به خرید اشخاص میپردازند وتلاش میورزندکه ایشانرا بحیث مهره های حساس در خدمت منافع ومقاصد شان درپست های عالی رتبۀ مورد نظر بکار بگمارند تا بتوانند ازطریق چنین اشخاص به اسرار مهم دولتی وغیره دسترسی داشته باشند. »

خوب خواننده ای ارجمند!
اکنون در روشنی تعاریف فوق الذکر، حساب و کتاب را با آقای بی بها و خواهر تهمت ساز اش خانم بهأ می آغازم و به پرسش هایم میپردازم :

الف: آقای همایون بهأ وخانم ثریا بهأ ! جواب بگوئید که من در کدام مقام عالیرتبۀ دولتی اجرای وظیفه مینمودم تا دسترسی به اسرارنهایت محرم دولتی داشته بوده باشم؟
ب : آقای همایون بهأ وخانم ثریا بهأ ! جواب بدهید که من در کدام مقام عالیرتبۀ وزارت دفاع، وزارت داخله و ارگانهای پولیس، سازمانهای امنیتی واستخباراتی اجرای وظیفه مینمودم تا دسترسی به اسرارنهایت محرم نظامی ، پولیسی واستخباراتی داشته بوده باشم ؟
پ : آقای همایون بهأ وخانم ثریا بهأ ! جواب بدهید که من در کدام مقام عالیرتبۀ وزارت خارجه اجرای وظیفه مینمودم تا دسترسی به اسرار محرم دیپلوماتیک داشته بوده باشم ؟
ج : آقای همایون بهأ وخانم ثریا بهأ ! من درکدام ارگان اقتصادی ومالی به حیث مامورعالیرتبه اجرای وظیفه میکردم تا دسترسی به اسرار محرم پولی ومالی داشته بوده باشم ؟
چ : آقای همایون بهأ وخانم ثریا بهأ ! آیا این راست است یا خیر که من در زمان سلطنت محمد ظاهر شاه متعلم مکتب بودم ، در زمان دولت جمهوری محمدداؤد خان محصل پوهنتون بودم و بعد ازکودتای ثور خانه نشین شدم وسپس بعد از ششم جدی بحیث مامور پائین رتبۀ بانک اجرای وظیفه مینمودم، سوال میشود که درچنین موقعیت ها چگونه من میتوانستم که به اسرار دولتی دست یابی داشته بوده باشم تا آنرا به روس ها داده باشم ؟
ح : آقای همایون بهأ وخانم ثریا بهأ ! آیا روسها بدون نداشتن هیچ نوع موقف ومقام دولتی برای چه ملحوظی مرا استخدام مینمودند ، چه استفادۀ میتوانستند که از من بکنند؟ در حالیکه خود شان صد ها مشاور نظامی واقتصادی در ارگان های دولتی داشتند وبهرگونه اسرار به ساده گی میتوانستند که دسترسی پیدا کنند.
خ : آقای همایون بهأ وخانم ثریا بهأ ! مگر چشم های شما کور بود، ندیدید که من به حیث معترض سیاسی درسال 1981 درمقابل مداخلۀ نظامی روس های شوروی به پا خاستم وموقف نظامی وسیاسی ایشانرا به سطح بین المللی زیر سوال وچالش کشاندم مگر جاسوس روس ها چنین کاری را میتوانست بکند؟
د : آقای همایون بهأ وخانم ثریا بهأ ! اگر من جاسوس روسها بودم چطور احساس وطنپرستانۀ تان به شما اجازه میداد تا یک جاسوس روسها برای مدت بیست سال عضو خانوادۀ شما باشد وشما توانستید ویرا تحمل نمائید ؟ چگونه خواهر "وطنپرست ؟؟؟" لاف زن تان توانست با وی سر به بالین بگذارد وسه طفل از یک جاسوس بدنیا آورد؟ کجا بود غرور ملی و وطنپرستانۀ تان؟ چگونه خواهر تان با یک جاسوس در یک بستر غنودن میگرفت و آرامش اختیار میکرد؟ کدام وجدان اجازۀ این عمل را برایش میداد؟
ذ : آقای همایون بهأ! برای چه تا سال 1995 تا زمانیکه من از خواهرتان خانم بهأ منفصل نگردیده بودم، چرا این موضوع را علم نکردید که اکنون با دست پاچگی به بهتان بستن و جعل کاری متوصل شده اید؟ زمانیکه خانم بهأ نوشتارهای خود را مینوشت و تحت عناوین مختلف نشر میکرد؛ کجا بود این احساس به اصطلاح "وطنپرستانه اش" که اکنون به یکباره گی گل کرده است و سمارق گونه از لابلای خاکستر های دروغ و تقلب بیرون تراویده است؟
چقدر شرم آور و ننگین است که آدمی ازلحاظ شخصیت تا این سطح حقیر وفقیر، ذلیل ودنائت پیشه شود که بخاطر اهداف شوم سیاسی خویش وهمکاران نا بکارش که کاتبان همدست جرمی خانم بهأ در قسمت نوشتن کتاب بی مایۀ (رها در باد ) به حساب میروند ودراین کارزار پر از توطئه ودسیسه های رنگارنگ اشتراک عمل دارند همۀ سجایای انسانی را از دست بدهد و به یک ابلیس زمانه مبدل گردد و رسواتر از آنکه باز برادر پوچ اندیش بی اعتباروبی منزلتش شارلتان مآبانه به میدان سفسطه سرایي میتازد وقلم بدست گرفته یکسره لاطائلات و جفنگ مینویسد.

خواننده ای گرانمایه !
عجب دنیای شده است که همه کس برای اینکه از خود بت های پاگلین ساخته باشند مانند خانم ثریا بهأ قلم بدست گرفته واراجیف نامۀ نوشته است که علاقه دارد بر مبنای آن خود را یک چهره و یک شخصیت قلمداد نماید حالانکه واقعیت ها چیزی دیگری رابازگو وحکایه میکند، وآن اینستکه خانم بهأ کاملاً به کژراهه رفته است و مسلماً در گذرکه ای باد ها به فقرشخصیت مبتلا گردیده است وهیچ گونه اتهامات وافترأات وی اثر بخشی نداشته وجایيرا پر نمی کند، ولو اینکه برادر قلاش و فریبکارش نیز ویرا با چنین اتهامات یاری رساند.

به بخش ديگر نوشتار آقای همایون بهأ توجه کنید، آنجا که مینگارد:
«... آقای راهی کدام اشتباه و گناه خود را در پشت دو فرزندی که بیرحمانه قربانی دسایس و وحشت مهار ناشدنی پدر بیمار شده اند، توجیه و پنهان می کند؟ می خواهد بگوید که دو فرزندم با من است، من بی گناه هستم، من در دستگیری و مرگ مجید کلکانی دست نداشته ...»

خواننده ای عزیز و محترم !
در پراگراف های فوق الذکر، چند مطلب قابل پاسخ دهی و توضیح دانسته میشود که موضوعات مذکور قرار ذیل میباشند:

1: موضوع کتاب " آیا نجیب را میشناسید؟ " که آقای همایون بهأی دف و ناشنوا نمی داند که واقعیت از چه قرار است، ولی باز هم برموضع دروغین خواهرش با لجاجت وسماجت پافشاری مینماید.
2: موضوع تعیین سرنوشت دو فرزندم است که آقای بهأ تمساح گونه اشک میریزد و ایشانرا قربانی ظلم و جنایات پدر میداند ولی بازهم از حقایق زنده گی ایشان آگاهی ندارد، مگر خود را هم مدعی العموم وهم داور و قاضی ساخته مرا مجرم وجنایتکار تلقی نموده و از جانب دیگر به داوری و قضاوت نشسته است بدون اینکه رأی ونظر فرزندان مرا شنیده ویا مدنظر گرفته باشد. دلچسپ خواهد بود که درین موارد صحبت های داشته باشم.

ضمناً باید علاوه کنم که آقای همایون بهأ مدعی است که " دخترم از مدت ده سال است که در شهر استنفورد کار و زنده گی میکند " حالانکه دخترم قطعاً در شهر استنفورد کار و زنده گی نمی کند ، زیرا که شهری بنام استنفورد در روی نقشۀ منطقۀ ما وجود ندارد واین کاملاً یک دروغ محض است ؛ اگر آقای همایون بهأی بی همه چیز ثابت کرد که شهر استنفورد وجود دارد، من قلم خویشرا میبندم و بخاطر تمام نوشته هایم عفو تقصیرات میخواهم، درغیرآن آقای همایون بهأی بی کله از نوشتن و دروغ گفتن توبه کند و تعهد نماید که دگر به چنین گستاخی های لعنت آمیز دست نزند. باید بصراحت بگویم که استنفورد یک دانشگاه بوده و دخترم هیچگاهی در دانشگاهی استنفورد کار و زنده گی نکرده است . اینهم دروغ دیگر این دو خواهر و برادر. لعنتُ الله علی الکاذبین!

به همین منوال باید بوضاحت خاطر نشان کنم که آقای همایون بهأی دروغ ساز ادعا نموده است که من " چهار بار ازدواج نموده ام وچهار بار طلاق شده ام" بازهم لعنت باد بر دروغگویان ! اولا - این موضوع خصوصی زنده گی من است واصلاً به شما ارتباط ندارد. ثانیاً – من " چهار بار ازدواج نکرده ام و چهار بار طلاق نشده ام ". اگر شما و خواهر پلید و دروغ ساز تان ثابت کردید که من" چهار بار ازدواج کرده باشم و چهار بار طلاق شده باشم " من برای همیشه قلم ام را می شکنم و خجالت و سر افگنده گی همیشگی را قبولدار میگردم، در غیر آن شما چهره های کریح باید برای ابد گور تانرا گم کنید و از مزاحمت های تان جامعۀ روشنفکران افغانی را راحت بسازید. لعن ونفرین ابدی بر شما گناهکاران بد سیمای سیاهکار!

باز هم دروغ دیگر:
همایون بهأی خرفت وکور ذهن ادعا دارد که گویا من " بدست و پای مسعود بوسه زده ام " چه دروغ بزرگی وچه جعل کاری بی مدرکی. آقای بهأ اگر شما این مطلب را از خواهرتان شنیده اید، روشنست که وی بدون تردید یک دروغگوی بزرگ و یک شارلتان بی مانند و بی نظیر است، بخاطریکه وی هیچگاهی راست نگفته است. وی کتاب پُر وقاحت ( رها در باد ) را با سرنامه و مقدمۀ دروغ آغازید و تا پایان آن دروغ گفت و جعل کاری نمود، حد اوسط در هر صفحۀ آن چهار تا پنج بار دروغ گفته و بهتان بسته است، چگونه و بر کدامین سخن و فرمایش وی میتوان بحیث کلام راستی و صداقت حساب کرد؟ و شما بوزینۀ چوبک بدست، تقلید ویرا نموده و اتهام میبندید که گویا من " بدست و پای مسعود بوسه زده ام " ، قابل سوال است که:

- آیا شما آنجا حضور داشتید تا دیده باشید که من به چنین عملی مبادرت ورزیده باشم؟
- آیا شما کدام تصویر مرا دارید که اثبات گر ادعای شما باشد؟
- اگر چنین تصویری ویا سندی وجود میداشت آیا خواهر تان آنرا فراموش میکرد وبه نشر نمی سپرد؟حتماً چنین کاری را برای خورد ساختن من انجام میدادو شما نیز آنرا مورد تمسک قرار داده سند بدون تردید به رخ من بر میکشیدید.
- من هیچگاهی آرزومند دروغ گفتن وتهمت کردن بر دیگران نیستم ، اما اگر شما مرا وادار ومجبور ساختید، باز من دوسیۀ را بیرون خواهم کشید که پر از اسناد رسوایي ها وبی تقوایي های خواهر تان هست که در آن صورت شما باید تف به رخ عفریتۀ پروردۀ دامان خود یعنی برروی سیاه خواهر تان خانم بهأ خواهید انداخت. اگر وجدان وشرفی داشته باشید چنین کاری را حتماً انجام خواهید داد در غیر آن شما هم توتۀ وصله شده به بدنۀ همان کثافات خواهید بود.

خواننده ای ارجمند !
طوریکه آقای بهأ در نوشتارخود ادعا نموده است که کتاب " آیانجیب را میشناسید؟" را من بخاطر بدست آوردن چهارده هزار دالر برعلیه برادرم ، پدرم ، مادرم و خواهرم نوشته ام، کاملاً دروغ میگوید ، زیرا شما میتوانید بالای آدرسیکه من در ذیل نوشته ام ، کلیک نموده و روی صفحۀ یوتوب به آواز خود خانم بهأ حقایق را بشنوید تا واضح شود که کی دروغ میگوید و کی راست:

 

http://youtu.be/prpjjAC2RZQ

هرکه پا کج میگذارد خون دل ما میخوریم
شیشۀ ناموس عالم در بغل داریم ما


برای اینکه خوبتر روشن شده باشد، من متن خوانده شدۀ کلیپ مذکوررا اینجا نقل میکنم تا موضوع خوبتر مسجل گردد من نوشته ام که:

« شنونده گان ارجمند!
همانطوریکه من در نوشتارهایم وعده داده بودم که عندالموقع سندی را ارائه خواهم کرد که کلیپ صوتی خانم بهأ بوده و در متن آن خانم بهأ معترف است که گویا صدیق راهی نوشته کرده نمیتواند و کتاب " آیا نجیب را میشناسید ؟ " را ننوشته است و ضمناً به صراحت ادعا میکند که : " چپتر اول کتاب را خانم بهأ نوشته است " ولی در کتاب بی مقدار وبی ارزش (رها در باد) مدعی است که نویسندۀ کتاب " آیا نجیب را میشناسید ؟ " صدیق راهی است ؛ اگر چپتر اول کتاب راوی (خانم بهأ) نوشته است پس چگونه صدیق راهی نویسندۀ کتاب شده میتواند؟

ضمناً باید گفت که خانم بهأ در طی یادداشت ها و نوشتار های که بعمل آورده است وآنهم درمجلۀ " قلم در خدمت جهاد " به نشررسیده به اثبات میرسد که وی چپتر های بعدی کتاب مذکور را نیز تحریرداشته ولی حالا ازآن انکار میکند. اگر متون تمام نوشتارهای خانم بهأ را مقایسه کنیم، به روشنی دیده میشود که تمام داستان های تحریر یافتۀ تهی ازحقایق، بازاری ولچکانۀ وی با هم ربط داشته ، سطر به سطر ، خط به خط همسان وهمانند وهمگون میباشد، اما وی و برادرش همایون بهأ با پُر رویي ادعا میکنند و نوشتن آنرا بمن نسبت میدهند. دروغ و تقلب و ریا کاری وعوام فریبی خاصۀ مشخصۀ این موجودات خرد باختۀ پُر تزویر است.

هکذا باید گفت که خانم بهأ درین کلیپ صوتی مدعی است که چپتر اولی را که نوشته است " بر نجیب الله وخانواده اش نبوده و روی ایشان تماس نگرفته است ، تنها روی محمد داؤد خان و اوضاع سیاسی تماس گرفته است " حالانکه این یک دروغ محض است، خانم بهأ از همان نخستین سطر کتاب و نوشتار خویش بر دوکتور شهید نجیب الله و فامیل اش آغازیده و مانند سایر نوشتارهای دیگرش بر وی اتهامات بسته و دروغ های فراوان گفته است. خانم بهأ درجعلکاری ها وافترأ کردن ها ید طولا دارد، بدون استناد و بدون داشتن مدارک اثباتیه به طرح اتهامات کاملاً دروغین پرداخته و با پیشبرد کارنامه های کاذبانه به نوشتن سناریو های کاملاً جعلکارانه پرداخته تاشخصیت دوکتور نجیب الله واعضای خانوادۀ ویرا ترور نموده باشد.

بیننده ای محترم !
درینجا باید تذکار بدهم که کلیپ بعدی را که شما خواهید شنید، از ورای آن سطح وسویۀ پر از ابتذال و دروغ های ویرا اشکارا بشنوید ، وی ادعا میکند که گویا هیأتی آمده است خواسته است که کتابی بر دوکتورنجیب الله باید نوشته شود و خانم بهأ میگوید که ایشان راپور خود را نشرنموده وبه چاپ رسانده اند. لطف فرموده آن راپور نشر شده را ارائه کند؛ من بخاطری این موضوع را مطرح کردم که اصلاً نه راپوری وجود دارد و نه حرف های خانم بهأ حقیقت دارد، وی عمداً میخواهد حقایق را پنهان نموده و بارمسؤلیت نوشتن کتاب را بدوش من یعنی بدوش صدیق راهی بگذارد. اگر چنین است پس چطور مدعی است که چپتر اول کتاب را نوشته است؟

ضمناً خانم بهأ مدعی است که صدیق راهی پول کتاب را که مبلغ چهارده هزار دالر میشود گرفته است، اما بی خبرازاینکه خودش با آواز بلند میگوید که: « بلی! من پولش را گرفته ام ، پنج هزار دالر را برای تکس کتاب پرداخته ام و دوهزار دیگرش را برای خرید موترم مصرف نموده ام. » اگر کتاب را ننوشته است، چگونه ادعا میکند که تکس کتاب را پرداخته است؟ اگر پولش را صدیق گرفته است، چگونه خانم بهأ پنج هزار دالر را بدست آورده و تکس و مالیۀ کتاب را پرداخته است؟ وهم چنان اگر صدیق راهی پول کتاب را گرفته است، پس خانم بهأ چگونه دوهزاردالر را بدست آورده و برایش موتر خریده است.

شنونده ای عزیز!
خوب توجه کنید که خانم بهأ و برادرش همایون بهأ تا چه سطح دروغ میگویند وجعلکاری روا میدارند. تاچه وقت این عناصر بدجنس شرف باخته به ادامۀ چنین کثافت کاریها خواهند پرداخت واز همۀ حقایق انکار خواهند کرد؟ آیا نوشتار " ازدژخیمان استبداد تا به فرارازجهنم کمونیزم " نوشتۀ خانم بهأ نیست؟ آیا آن نوشتار را نیز صدیق راهی نوشته است؟ آیا دشنام نامۀ مبتذل وپرازرسوایي ( رها درباد ) نیز نوشتار صدیق راهی است؟ آیا تمام داستان های ننگین ، دروغین وجعلکارانه که درمتن این ننگین نامه ها نوشته شده است ، صدیق راهی خلق کرده است؟

من فکر میکنم که خانم بهأ وبرادرش کورخوانده اند ایشان دگر نمیتوانند که این همه حقایق را تردید کرده وخواننده گان ارجمند را قناعت داده بتوانند که جعل نامه های ایشانرا بحیث حقایق محض قبول نمایند. شاید هنوز هم مغزهای بی تفکر و متحجر بعضی از نابکاران " تاجیک میدیای اش" بر ایشان باور کنند، ولی جوینده گان حقایق خوب دریافته اند که خانم بهأ و یاران نابکارش اگر نمیتوانند ایشانرا با نوشتن دشنام نامه های ننگین ویا جعل نامه های پراز دروغ وافترأ متقاعد به پذیرش آن بسازند. کار این سبکسران سبک اندیشۀ دروغگو پایان یافته است؛ فاتحۀ شان خوانده شده و این نعش ها و کالبد های گندیده و متعفن سیاسی برای همیشه به جایگاهی ابدی شان که مناسب به حال شان است و همانا سیاه چاه سقوط و زوال نامیده میشود، سپرده خواهند شد.

شنونده ای ارجمند وعزیز!
اکنون شما همۀ مطالب را به آواز خانم بهأ شنیدید، میتوانید که خود قضاوت کنید تا به دریافت حقایق وواقعیت ها دست یابید. هیچ کسی نمیتواند با دروغ پردازی وجعلکاری وافترأ کردن ها اذهان عامه را برای همیشه وجاویدانه تسخیر کند ؛ این تنها راستی وصداقت است که بر محراق زمان مهر خویشرا میکوبد وسربلند وفاتح برقلوب مردم حاوی میگردد وبرمبنای همین مأمول بود که من این کلیپ ها را تهیه کردم وبه خدمت شما گذاشتم تا واضح شود که دروغ پردازان سیاهکار کیانند وچگونه به خلق لاطیلات واراجیف میپردازند ونامش را آثار برآمده از زیر آوار تاریخ میگذارند وشهکارش مینامند که این هم دروغ محض است بخاطریکه دروغ نامه نمی تواند شهکار باشد وآنهم برآمده از زیرآوار تاریخ . به امید اینکه شما تمام غرض ومقصود مرا درک کرده باشید.

خواننده گان نهایت گرامی!
آنچه که من در فوق تذکر دادم و ضرورت میرود تا برآن توجه با فگنم و مورد جر و بحث قرارش دهم، همانا بهتان دیگر آقای بهأ است که با نهایت گستاخی وبی شرمی در حق من روا داشته و مرا به پنهان شدن و پناه گرفتن درسایۀ دوطفلم قرارداده و طرح میکند که گویا ایشان در نتیجۀ ظلم وستم من مجبور به اطاعت گشته اند، و من " درحق فرزندانم از دوران کودکی شان جنایت بزرگ روا داشته ایشانرا ازعطوفت وآغوش گرم و پُر مهر مادری جدا ساخته ام"

این عبارات کلیشه یی، در جملات خیلی زیبا وخوشآیند به نظر میرسند، ولی اگر در روند واقعی زنده گی برآن نظر افگنیم وجنبه های عملی عشق وعطوفت مادری را مطرح بسازیم، سوالات عدیدۀ دیگری پیش میآیند که مسوولیت های بیشتر را متوجه والدین می سازد و والدین را به وقف و قربانی های بیشتر برای پرورش و بالیدن کودکان طلب میکند. اما با بدبختی که خانم بهأ از جملۀ چنین والدین نبود؛ بیچاره از همان ابتدای ماموریت مادری اش به مسؤلیت هایش پشت پا زده وبه یک ماشین شکنجه برای هردوفرزندم مبدل گشت که این حالت فضای روابط میان خانم بهأ را با فرزندانش مختل کرد وایشان با تمام عقل وشعور شان تصمیم گرفتند از خانم بهأ ببرند و زنده گی کردن با پدر را ترجیح داده و با ارادۀ خود جانب پدر را برگزیدند که درین زمینه اسناد محاکمۀ انفصال ایالت کالیفرنیا وجود دارد که پروفیسور روان شناس محاکمه بنابر حکم وظیفه به قاضی محاکمه صلاحیت داده تا بر مبنای خواست اطفال حکم صادر نموده وصلاحیت سرپرستی را باید از مادر اطفال گرفته وبه پدرشان تفویض گردد.

حالا سوال ایجاد میشود که من چه ضرورت دارم تا درپناه اطفالم خودرا پنهان کنم وایشانرا سپر خویشتن بسازم ؛ وقتی من نوشته های آقای همایون بهأ وخانم بهأ را که در کتاب ( رها درباد ) نوشته است را برای فرزندانم خواندم، بی محابا با خنده های بلند و سرو صدا دارخندیدند واز من پرسیدند که : " این خواهر و برادر چه وقت دانشکدۀ روان شناسی را به پایان رساندند؟ گذشته از آن تا کدام سطح تحصیلات عالی را در رشتۀ روان شناسی و روان پزشکی به پایان رسانده اند؟ اگر این رشته ها را نخوانده اند، پس چگونه برما تحلیل ها و ارزیابی های روان شناسانه را انجام میدهند؟ آقای همایون بهأ (مامای ما) که مدت بیست و پنج سال میشود ما را ندیده و با ما نه نشسته است وهکذا از نظریات و آرزوها و درد های ما آگاهی ندارد، چگونه میتواند که دور از ما احکام خویشرا در مورد ما صادر کند و قضاوت های غیر منصفانه انجام دهد؟ اگر بر مبنای دید ها و نظرداشت های دور از واقعیت که مادر ما بعمل آورده است، قضاوتش را استوارمی سازد کاملاً به کوره راه اشتباهات قدم گذاشته است . ما ( خالد و رویأ ) به صراحت و وضاحت اعلام میداریم که:

- ما را کسیکه مجبور به اتخاذ چنین موضع ساخته است، مادر ماست .
- مادر ما تمام مسؤلیت های مادری خویشرا فراموش کرده به یک دلال سیاسی مبدل گردیده است که تمام اوقات دروغ گفتن ها وشعبده بازی های رنگارنگ سیاسی وعوام فریبی ، ریأ ومکر و تذویر وظیفه اش گردیده است.
- مادر ما دست به اعمال وکار های زده است که ما را شرمسار ساخته است.
- مادر ما دزدی کرده است ، روی کرسی محکمه هنگامیکه مورد سوال وپرسش قرار گرفت، بخاطر پول ناچیز دروغ گفت و انکار کرد حالانکه ما دقیقاً می فهمیدیم که موضع اش غلط و ناروا بود، زیرا که خود ما پول را برایش داده بودیم.
- مادر ما همیشه دیگران را مریض روانی خطاب میکند و از ایشان طلب میکند که نزد دوکتوران روان شناس بروند، ولی خودش که واقعاً مریض و بیمار روانیست هرگز نخواسته که نزد داکتر برود.
- مادر ما برای مدت طولانی ما را شکنجه های مختلف نموده است، بوجه احسن به زنده گی توجه ننموده بنابر تیپ و کرکتر خود خواهانه اش همیشه در مورد آسایش های خود اندیشیده است، نه در مورد درد ها و پریشانی های ما.
- مادر ما خیلی فریبکار و متقلب است، نزد ما شخصیت اش بخاطر دروغ گفتن هایش به زمین خورده است .
- مادر ما یک کرکتر شریر و فتنه انداز است، همیشه با همه کس در جنگ و ستیز و شراره کشیدن است جز ایجاد مخاصمت و دشمنی چیز دیگری یاد ندارد.
- مادر ما برای برآورده ساختن آرزوهایش، برهم کس تهمت میبندد و در موارد بیشماری دروغ های پُر از مبالغه سرمیدهد، یک دروغ پرداز حرفه یي است.
- مادر ما از عفت کلام و پاکیزگی صحبت کردن برخوردار نیست . همیشه پوچ و فحش ورد زبان اش است.
- مادر ما توطئه ساز است و در توطئه سازی و ریا کاری سر شیطان را نیز خارانده است.

روی تمام معاذیریکه در فوق بر شمرده شدند، هردو فرزندم تصمیم قاطعانه گرفته اند که دگر روابط تنگاتنگ با مادر شان نداشته باشند و ضمناً به من حالی کردند که در نوشتار آینده ات برای این خواهر و برادر یعنی ماما ومادرمان توضیح بدارید که ما آدمک های ربات مانند نیستیم که کنترول و ادارۀ خویشرا بدست کسی بدهیم. ما کاملاً می فهمیم که مسؤل و مقصر واقعی کی است، دگر هیچگاهی این حق را بشما نمیدهیم که ما را با تحلیل های ناقص و پیش پا افتادۀ تان اهانت و تحقیر نموده و قابلیت و کفایت و صلاحیت و اهلیت ما را زیر سوال ببرید ، لطف نموده دگر ما را مضمون مباحثات و مناقشات مطروحۀ کتاب های بی محتوای تان نسازید. درغیرآن ما بر خود لازم میدانیم که حقایق را با آواز بلند ونوشته های خویش به صفحات انترنتی بسپاریم که در نتیجه دروغهای بیشتر مادر ما افشأ خواهد شد.

همچنان آقای همایون بهأ !
بخاطر داشته باشید که من هرگز این نوشته ها را بخاطر بدست آوردن رضایت کسی بعمل نمی آورم ، من هرگز نخواسته ام و نمی خواهم که درمیان کسانی جای پا باز کنم و یا از کسی متوقع پاداش وتمجید باشم . علاقه ام برای نوشتن این نوشته ها و گفتار ها بخاطریست، وقتیکه خواهر دروغ پرداز و مکار شما دست به نوشتن دروغ نامۀ ( رها در باد ) زد، من وظیفۀ خویش احساس کردم که برای برپایي کلام وسخن حقیقت قدعلم نموده و به رد تمام هرزه سرایی های خواهر تان جواب های مقنع و مستدل بدهم . برای من بی تفاوت است که شما را خوش تان میآید و یاخیر؟ ولی من به نوشته های خود ادامه میدهم، تا تمام ارکان های دروغ نامۀ (رها در باد) را در هم بکوبم و چهره های منسوخ، منحوس و منحط شما یاوران دروغ پرور و دروغ ساز را رسوا و افشأ نمایم.

پانويس ها:
(1): کرپن "
Karapan" ها نیز گروه دیگری از کیش بانان کیش های دروغین بودند، روحانی نمایان فرومایۀ که از ژرفای پندار های بیمار خود خدایان دروغین میساختند.

 

(قسمت سیزدهم)
روایات شیطانی و روایتگران شیطان صفت




در سر آغاز کلام میخواهم باز هم با اصراروپافشاری برسخن راستی به گفتار این بخش بپردازم وبا تداوم ویاری جستن از جستارها وسروده های گاتها به برپایي منطق استوار ، بی بدیل وغنامند دست بیازم که مرا توانایي میبخشد تا در کارزار صفایي آوردن وشفافیت بخشیدن میان مواضع صداقت وبهروزی ازیکجانب وکذب و ریأ وچند رنگی از جانب دیگر طی منزل نموده وپرچم سرافراز وپراقتدار روایتگران راستگوی وارزشمند تاریخ را برافراشته باشم.

زرتشت " بهرام پور پژدو" که از جملۀ سخنسرایان همدورۀ " سعدی" بود دریکی از سروده های خود چنین بیان میدارد :

کسی را بود نزد شان قدر وجا
که جزسوی کژی نباشدش راه
زمردم هر آنکس بود بدتر
بود هر زمان کار او خوبتر
نیابی در آن بد کسان یک هنر
مگر کینه و فتنه وشور وشر
نبینی درآن قوم رای و مراد
نباشد به گفتار شان اعتماد
نه نان ونمک را بود حرمتی
نه پیرانشان را بود حشمتی
جز آز ونیاز وبد وخشم وکین
نبینی تو با خلق روی زمین
گنهکار باشند از کار خویش
نرنجند از شرم کردار خویش
ز مردم در آن روزگاران بد
ز صد یک نبینی که دارد خرد!!



خواننده گان عزیز وپاک طینت!
بهترین پاداشها و شادمانیها، از آن دانای خواهد بود ، که پیام راستین وسخن پاک را به مردمان تحویل دهد و دانای روشن بین باشد تا مردمان را بیآگاهاند وبه رسایي وبالندگی جاودانه راه نمایاند، به آنها برساند که کژمنشان عوام فریب ودغلکارآنان را نفریبد وبگمراهی نکشاند.

امروز جهان دیگروانسانهای با ارزش هایي دیگر در تکاپو وجنبش اند ، وفردا باز جهان دیگری خواهد بود وانسانهای دیگر ، زیرا هرزمان نو میشود، دنیا وما نومیشویم ، واین امر اجتناب ناپذیرزنده گی جوامع انسانیست ، روئیدن ، بالیدن، جنبیدن و پوئیدن سرنوشت ومقدرات برگشت ناپذیر حیات انسانی را میسازد. همه امور زنده گی انسانی در تغییر ودگرگونی مداوم قرار دارد تنها آنچه که دگرگون نمیشود راستی است که در همه جا ودر همه زمانها خوب است ، مهر گستری است که در همه جا ودر همه زمانها خوب است ، شادی پراگنی وایجاد خوشیها ورفاهیت قاطبۀ مردم است که از پساسوی زمان خوب بوده وتا فراسوی زمان خوب خواهد بود ، آزادگی و آزاد اندیشی است که همواره خوب بوده وتا همیشه خوب خواهد بود، فلهذا :

اینک سخن میدارم ،
گوش بدارید وبشنوید،
ای کسانیکه خواهان شنودنید،
و ای کسانیکه ازدور ونزدیک فرا آمده اید ،
همۀ این گفته ها را نیک به یاد بسپرید ،
مبادا آنکه ، ناراستکاران بدوکژ اندیش ،
دگر باره زنده گی شما را تباه کند،
و دروندان (1) با گفته های خود وبا باورهای نادرست شان،
شمارا به گمراهی بکشاند.

بند یکم از سرودۀ چهل وپنجم گاتها

1 - دروند
durvand یا درگوند dregvand : پیرو دروغ - ناراستکار- فریبنده- پیمان شکن - خونریز- چپاولگر- ستمکار- شلخته وناسازگار- بهم ریخته - نابسامان- کژرفتار- دُژخو- دُژمنش - پتیاره ، معنی گردیده است.

خوانندگان عزیز و گرامی !

در روشنایي تمام این گفته ها وسخنان ما میتوانیم به صراحت وروشنی ببینیم که هستند دروندانیکه با ناراستی وتقلب ودروغ نوشتارهای را به نشر میسپرند که در آن نیأت شیطانی وروایات ابلیس گونه را جا داده وبدون اثبات کردن وداشتن مدارک ثقه و مدلل به ارائۀ چنان اتهامات میپردازند که شیاد بودن خویشرا واضح واشکار مینمایانند.

خانم بهأ ازجملۀ همین دروندان است که در کتاب ( رها درباد ) خویش با کژاندیشی وعوام فریبی میخواهد به بی اعتبار ساختن وبدنام نمودن چهره های خوشنام تاریخ مبارزات مردم وطن ما بپردازد وروی خصوصیت عدومنشانه وهرزه سرایي های نابخردانۀ خود موضوعات ومسایل را طوری توضیح ونوشته است که وجوهات کذب وریأ در آن از دور نمایان است مثلاً خانم بهأ درصفحۀ
۳۸۵ کتاب (رهادر باد) چنین مینویسد :

" نجیب مردی است که در نوجوانی با روان سادیستی بردوکلفت خانه ، تبرکو زن سالنگی وگل بانو دختر هزاره تجاوز میکند ، سپس پسرجوانی را به نام ببرک مورد تجاوز جنسی قرار میدهد؛ مینو خواهر کوچکش را در پشاور برسکوی سنگی میکوبد که به اثرتورم پردۀ دماغ جان میسپارد؛ موی بافتۀ مادر خود را با پوست سرش میکند ؛ مادر بزرگ پیرش را زیر لت وکوب میگیرد؛ بینی بهرام ، مامایش را می شکند؛ مهره های کمرصالحه خواهرش را با لگد زدن آسیب میرساند ؛ دو برادرش صدیق وروشان را زیر بار اهانت ، مشت ولگد به بیماران روانی بدل میسازد؛ پدرش را وادار به رشوه ستانی میکند ودر فرجام عضو حزب دموکراتیک خلق میشود وآنگاه با توانایي برسکوی دانشگاه سخنرانی های داغی میکند. جادوی کلامش شماری را افسون میکند.

در سال
۱۹۷۳به وسیلۀ شاه محمد دوست وحزب کمونیست هندوستان عضویت ک.گ.ب را میگیرد وبا نام مستعار" پوتوموک" در آرشیف ک.گ.ب درج میشود.

پس ازکودتای هفت ثورمبلغ
۲۱میلیون ریال را از سفارت افغانستان درتهران میدزدد وهوتلی را بنام هلنا بایو در یوگوسلاویا میخرد . درششم جدی از سوی اندروپوف به ریاست دستگاه جهنمی خاد برگزیده میشود ودرنخستین روزهای ماه جدی ریاست جمهوری آینده هم برایش وعده داده میشود. "

در ارتباط به پراگراف فوق الذکر سوالات مطرح میگردد که خانم بهأ اگر کمی غرور داشته باشد باید جواب بگوید. نمی توان این همه بی وقاحتی اشکار وواضح ویرا بدون پرسش وتحقیق بی جواب گذاشت ، خانم بهأ دروغ سرایي را به حد جنایت پیشگی رسانده است مثلاً تمام اتهامات را که در فوق ذکر کرده، قابل سوال است که :


1- خانم بهأ آیا ازما میطلبد که بدون ارائۀ هیچ نوع شهود، اسناد ومدارک معتبرتمام اتهامات بی اساس وواهی وخیال پردازانۀ دروغین ویرا باور نموده وتأئید نمائیم؟

2- آیا خانم بهأ ازکجا میداند که وی بر دو کلفت خانه تجاوز نموده بود؟ براساس کدام شواهدو مدارک این اتهامات را رده بندی میکند ؟ بلی ما برای نخستین بار این بهتان ها را در نوشتار " از دژخیمان استبداد تا به فرارازجهنم کمونیزم " میتوانیم بخوانیم که بعداً در کتاب ویا نوشتار دیگر خانم بهأ تحت عنوان " آیا نجیب را میشناسید ؟" آنرا ذکر کرده است. ولی تمام این نوشته ها بدون تردید یاوه سرایي وهرزه نویسی های خالص وسبکسرانۀ شیطانی میباشد. منکه عضو خانوادۀ وی بودم چنان رویداد ها را اصلاً ندیده ام که اتفاق افتیده باشد. پس خانم بهأ از کجا وچسان میداند که چنین اتفاقاتی بوقوع پیوسته است؟

3- از کجا میداند که نجیب الله موی مادر خودرا کنده؟ ویا مادربزرگش را زیر کتک گرفته ؟ ویا همچنان صدمه و آسیبی را به مهره های کمر خواهرخویش رسانده باشد؟ چه مانده به شکستاندن بینی مامایش ؟ عجب است چطور میتوان تمام این اتهامات ویرا پذیرفت ؟ در دنیای متمدن امروزی اگر کسی را برای وارد بودن چنین اتهامات به محاکمه بکشانند ، درمورد تمام اتهامات وارده باید شواهد ، مدارک واسناد قابل قبول وغیر قابل تردید را به محضر هیأت منصفه وقاضی محکمه پیشکش وحاضر نماید تا دادخواست وی موجه وقابل پذیرش واقع گردد ، ولی خانم بهأی اهریمن صفت قلم برداشته است و بدون داشتن اسناد ، شواهد ومدارک اثباتیۀ کافی لست وطومار از برچسپ های رذیلانه را ترتیب نموده تا شخصیت بزرگواروحماسوی دوکتور نجیب الله را ترور نماید. اما این امر دگر امکان ناپذیر نیست وی حالا به چهرۀ پرجلال وبا ابهت تاریخ شکوهمند مبارزات مردمی وطنش مبدل گشته است واین خاک های ( رها درباد) چهره پرعظمت ویرا پوشانده نمیتواند، واین پوچ سرایيها نمیتواندغباری برنام پرآوازه اش بیافگند.

4- در مورد خواهرم بی بی آمنه که خانم بهأ ویرا به غلط مینو نامیده است واتهام بسته که گویا دوکتور نجیب الله در پشاورویرا برسکوی سنگی کوبیده است وبالاثر آن پردۀ دماغش ورم نموده و جان سپرده است ، کاملاً دروغ میگوید بخاطریکه ویرا در طفولیت تکلیف ویا مریضی مننجایتس ویا مننجیت (یکنوع باکتریای خطرناک است که سیستم اعصاب نخاع شوکی را ملتهب ساخته وباعث فلج میگردد.) گرفته بود وبه سن شانزده سالگی در اثر سرطان ریه درگذشت ،وگذشته ازاین وقتیکه خواهرم به تکلیف مذکور مبتلا شده بود شهید دوکتور نجیب الله خودش یک طفلک سه ، چهار ساله بود ، علاوتاً درآن هنگام دوکتور نجیب الله به همرای فامیل پدری اش در پشاور بسر نمیبرد چگونه باز وی درعالم بسر نبردن درآوان سه سالگی توانست که سرخواهر خودرا به سنگ بکوبد؟ ببینید داستان نویس ابلیس صفت را که اهریمنانه نجیب الله را که هیچ نوع تقصیر وخطای را درموردخواهرش انجام نداده است به دروغ محکوم مینماید وده ها تهمت وبهتان های ناروا وزذیلانه را در حق وی روا میدارد.

5- در مورد ببرک نام که خانم بهأ اتهام میزند ، سوال بعمل میآید که شما آیا آنجا حضور داشتید؟ اگر حضورنداشتید روی کدام سند این چنین اتهام را میبندید؟ علاوتاً این عمل درکدام محل ، کدام تاریخ ودر محضر چه کسی رخ داده است که میتوان ایشانرا بحیث شهود حاضر کرد واینموارد را به اثبات رساند ، اتهام بستن کاری بس ساده وسهل است اما ضرورت به اثبات نمودن دارد تا به حیث حقیقت مسلم قابل قبول واقع گردد. درغیر آن یاوه سرایي بیش نخواهد بود.

6- خانم بهأ دروغ دیگریکه میگوید واظهرمن الشمس است اینستکه نه من ونه روشان مریضان روانی هستیم ونه ما را دوکتور نجیب الله به تکالیف روانی مبتلا کرده است ، این خود خانم بهأ است که به تکالیف روانی مبتلا است ومن حاضرم که اسنادی را ارائه کنم تا ثابت گردد که روان خانم بهأ درنتیجۀ تشخیص دوکتورروانشناس صاحب درجۀ پروفیسوری متلاشی شده قلمداد گردیده وویرا از لحاظ روانی واجد صلاحیت های لازم وقابلیت های کافی نمیداند. خوب قضاوت کنید که خانم بهأی مریض روانی ما را مریضان روانی خطاب میکند حالانکه خودش در واقعیت امر مریض وبیمار روانیست.

7- خانم بهأ واقعاً که درحیله گری،تذویر ودروغ گفتن سرشیطان را نیزخارانده است ، خانم بهأ ادعا میکند که دوکتورنجیب الله درسال
۱۹۷۳بوسیلۀ شاه محمد دوست وحزب کمونیست هندوستان به عضویت ک.گ.ب در آمد واین ادعای خویش را درصفحۀ ۸۵ نوشتاردیگرش تحت عنوان " ازدژخیمان استبداد تا به فرار ازجهنم کمونیزم " منتشرۀ مجلۀ " قلم درخدمت جهاد " چنین بیان میدارد :

" وضمناً به بهانۀ رفتن نزد پدرهرسال زمستان به پشاور میرفت وبا خیربخش مری رهبر بلوچ ها واجمل خټک وعبدالولی خان رهبر نیشنل عوامی پارتی وامام علی نازش رهبر حزب کمونیست پاکستان به تماس میشد وبعد جانب هندوستان رفته با کمونیست های هند دیدوادید میکرد وبا مقامات شوروی به تماس میشد در همین هنگام عضویت ننگین ک.گ.ب را کسب کرده بود. هند از همان هنگام عضو رابط بین نجیب وک.گ.ب بود. " وهم چنان این اتهامات خویشرا در صفحۀ
۱۸ کتاب " آیا نجیب را میشناسید؟ " بدون کم وکاست دروجود کلمات فوق الذکر تکرار نموده است که خود سبب ایجاد سوالات آتی میگردد :

- چگونه دوکتور نجیب الله هنگام مسافرت به پشاور رهبر بلوچها آقای خیربخش مری را ملاقات میکرد؟ در حالیکه موصوف در پشاور نمیزیست ودر ایالت بلوچستان زنده گی مینمود ، چگونه نجیب الله میتوانست درعین زمان هم در پشاور باشد وهم در بلوچستان ؟ وعلاوتاً باید بگویم که دوکتور نجیب الله هرگز به بلوچستان مسافرت نداشته است. ضمناً چگونه میتوانست امام علی نازش رهبر حزب کمونیست پاکستان را که درشرایط کاملاً مخفیانه میزیست واستخبارات پاکستان هرلحظه میخواست که ویرا دستگیرکند، ملاقات نماید؟

- خانم بهأ این اطلاعات را ازطریق کدام سازمان استخباراتی بدست آورده است ؟
- خانم بهأ چگونه فهمید که " هند عضو رابط میان نجیب وک.گ.ب " بوده است ؟
- آیا هند بحیث یک کشور عضورابط بوده است ؟ آیا در دگر جا ها روسها وجود نداشتند؟
- چگونه یک کشور میتواند بحیث عضو رابط باشد ؟
- خانم بهأ ! وقتی دوکتور نجیب الله با مقامات شوروی درتماس میشد ، آیا شما آنجا تشریف داشتید ؟ واگر نداشتید به روایت چه کسی ، کدام سندی ، چگونه مدارکی این ادعای تانرا میتوانید به اثبات برسانید؟
- درکدام سال ها این مسافرت ها صورت گرفته بود؟ وشما بر مبنای کدام نوع اسناد ثبوت ادعای تانرا بعمل آورده میتوانید؟
- تا جائیکه به من معلوم است دوکتور نجیب الله دوبار به کشور هند مسافرت نموده است ، یکبارزمانیکه متعلم لیسۀ عالی حبیبیه بود واین زمانی بود که هیچ نوع سهم ویا اشتراک درامورسیاسی نداشت وباجمع ازرفقای همصنفش درایام رخصتی های زمستانی ازمکتب برای سیاحت ازکشور هند بمسافرت پرداخت وبار دیگر زمانیکه رئیس دولت جمهوری افغانستان بود که رسماً به دعوت دولت هندوستان به آن کشور مسافرت داشته است . پس خانم بهأ چگونه واز طریق کدام مراجع این اطلاعات را بدست آورده است که وی "هرسال زمستان به هندوستان" میرفته است؟

8- در مورد دزدیدن پول از سفارت ایران وخریداری هوتل بنام هلنا بایووهمچنان وعده های به قدرت رسیدن وی از جانب مقامات روسی بخصوص از جانب آندروپوف من درنوشتارهای قبلی ام روشنی انداخته ام ونوشته های تفصیلی انجام داده ام ، لازم نمی بینم که به تکرار روی آن بپیچم ویا روشنی بیافگنم آنچه نوشته ام کافی به نظر میرسد.

خواننده گان عزیز وارجمند!
سوالات فوق به خاطری مطرح گردید که خانم بهأ برای دروغ سرایي های خویش شیپور اسرافیل را برداشته است وبدون توجه به واقعیتها پف کرده است ولی بی خبرازاینکه بدنبال این گونه پف کردنهایي غیر مسوولانه جواب دادن هم مطرح میگردد، خانم بهأ فکر کرده است که همۀ مردم کروکورونافهم اندوباورهای دروغین خانم بهأ را بدون تحقیق واستنطاق خواهند پذیرفت ، با عرض معذرت خانم بهأ ! دگر زمان کوراندیشان سیه پندار برای همیشه سپری شده است واین امرباعث میگردد که عقل وبصیرت ژرف اندیشانه بحیث بهترین وسیلۀ محک وارزیابی مورد قبول همگان قرار گیرد نه دروغ پردازیها وهرزه سرایيهای شما.

خداوند عقل و خرد با اینگونه یاوه پنداریها وخرافه باوریها یکسره بیگانه است ، این افراد بدمنش گمراه کنندۀ اهریمن سیرت اهریمن کنش مانند خانم بهأ هستند که برای برپایي فساد وتباهی دست به هم ریختگی وازپا درآوردن صداقت وراستی زده ، وبا این گونه دون فطرتی برای خیزش دوبارۀ تاریک اندیشی سراز مغاک سیاه وگندیدۀ دروغ بافی های شیطان مآبانۀ خویش بیرون نموده و به پخش اکاذیب خویش پرداخته تا توانسته باشد موریانه وارخرد مردمان را بجود وپندار های بیمارگونۀ خودرا برجان وروان واندیشۀ مردمان چیره بگرداند. اما این مأمول به انجام نمیرسد زیرا که هرکس درین جهان کردارش میباید بر پایۀ راستی ، که آئین زنده گی است استوار باشد. وجهانیکه فرمان بردارراستی است ، نیستی ناپذیرمیگردد ، دروغ ، دگرباره بدآنجایي رانده میشود ، که ازآنجا برای گزند نژاد راستی پرستان وهستی ایشان آمده است ، تباهکاران نظیر خانم بهأ سقوط خواهد کرد آنهم در مرداب " رها درباد"

خواننده گان عزتمند وگرانمایه!
من در تمام گفتارهایم که در وجود قسمتهای مختلف نوشتارهایم تنظیم شده است، خواست و غرضم این بوده تا توضیح داستانهای دروغین دنباله داری خانم بهأ را بعمل آورده باشم؛ ونیت اساسی ام اینستکه تا روشن گردانم که کتاب ( رها درباد ) مجموعۀ ازنوشته های خود غرضانۀ بی محتوا وبی ارزش است واز هیچ نوع اعتبارواهمیت برخوردار نبوده ، روی یک سلسله زدوبند ها ومعامله گریهای های سیاسی معین نوشته شده است ، این کتاب:
- پر از دروغ های شاخدار است،
- پر از تهمت ها ، افترأ کردنها وبرچسپها است ،
- پر از دشنام ها وتحقیر کردنها است،
- پر از روایات بی اساس وبی بنیاد شیطانی است،
- پر از هرزه سرایيها وپوچ گویي های ابلهانه است،
- پر از مبالغه سرایيها وخود ستایي های مریض گونه است،
- پر ازپندار ها ونگرشهای ضد ونقیض است،
- پر از بیان وقایع وقضایای جعلی وساخته شدۀ است که تراوش یک دماغ بیمار است،
- پر ازکتمان کردنها وانکارواضح وروشن حقایق است،
- پر ازتوضیح موضوعات برمبنای دید ونگرش تنگ وتاریک عقده های روحی وروانیست ،
- پرازتحریف ووارونه ساختن حقایق است،
- پر ازمکر، حیله ، توطئه ودسیسه است،
- پر ازپرداز ها دروغین وقلب ماهیت کردنهای واقعیتهاست،
- پر ازسطحی نگری بوده وگویای روشن بی مبالاتی های سیاسی وتخریب نهضت وطنپرستان افغانستان است،
- پر ازبرجسته ساختن گرایش های تباری و دفاع از منافع گروهکهای همتبار شووینیست وعظمت طلب است،

چنین است طرز تفکرپر از لجام گسیختگی های خانم بهأ که در وجود کتاب افسارگسیختۀ ( رها درباد ) تبلور یافته است ، وی میخواهد با بنیاد گذاردن دروغ پایه های ننگین اتهامات وبهتانها به ترویج روایات شیطانی خویش پرداخته که هیچ نوع پایۀ استدلال منطقی نداشته فقط میخواهد متاع ناچیز وبی ارزشی را به بازار مکارۀ سیاست پردازان ابلیس صفت عرضه نموده تا با اینگونه سفسطه بازیها چهره نمایي نموده باشد.

من بدون شک وتردید گفته میتوانم که تمام داستانهای خانم بهأ بخاطرنسبت دادن اوصاف ناسالم وناجایز اخلاقی به شهید دوکتور نجیب الله یکسره ناروا ونادرست بوده ، از هیچ گونه سندیت، شواهد ومدارک اثباتیه برخوردار نبوده جز توهمات ، اراجیف ولاطیلات بیش نیست.

نجیب الله مردی بود که تا پایان زنده گی وفادار به کانون خانوادۀ خویش باقی بماند وبه ارزشهای اصیل اخلاق شریفانۀ احترام به خانواده ورعایت تمام عیار ظوابط ، موازین وروابط انسانی آن سر تسلیم میگذاشت ، ضمناً دررفاقت ها وقول دادن هایش به حیث مدافع جوانمرد ازخود پایمردی واستواری نشان میداد روی همین خصلت های شریفانۀ انسانیش است که ویرا مردم دوست میدارند وارج بی پایان برایش میگذارند ، تا زمان است وی چهره گشایي خواهد نمود وبه صفت پاسدار بی بدیل جنبش وطنپرستانۀ وطن ما ستایش وسروده خواهد شد.


ادامه دارد

 

 


بالا
 
بازگشت