محمد عالم افتخار

 

«حافظه تاریخی» گمشده به آدمی باز گردانیده میشود!

 (مقدماتی بر تئوری های پساکرونایی ـ 5)

پیشاپیش پارچه طنزی (شفاف سازی تماس تلفنی با خداوند متعال) از زنده یاد علیرضا رضایی هدیه میشود: https://youtu.be/39WIdjwhv_I

**********

اگر از شاه بیت متهورانه حافظ؛ معنای فلسفی گرفته و آنرا با اندک تعدیل بخوانیم؛ در خواهیم یافت که کلید معرفتی بس بزرگی را به دست می آوریم:

آدمی در عالم جاری؛ نمی آید به دست        عالمی از نو بباید ساخت و ز نو آدمی

اینک عالم جاری به وضوح به مفهوم «وضع موجود» است و «عالمی از نو بباید ساخت» هم میشود؛ یعنی «وضع موجود» را باید دگرگون ساخت و «وضع نو»؛ جای آن مستقر کرد!

تا آستانهِ قرون وسطی؛ عمدتاً انبیا و پیامبران؛ آن آدمیزادگانی بوده اند که نسبت به باور ها و توهمات و رسوم و عادات پدران و نیاکان شان یعنی نسبت به همان «وضع جاری و موجود» به شک و تردید افتاده کوشیده اند؛ آنها را کم و بیش که میسر بوده و ممکن شده؛ اصلاح کنند و تغییر بدهند.

چنانکه "ابراهیم نبی" بر بُت سازی و بُت پرستی "آذر" پدر(یا به روایتی: عموی)ش و عقاید باطل حاکمان و محکومان زمانش شورید و «محمد مصطفی» بُت های پدران و نیاکانش را از خانه کعبه برانداخت و بسی باور ها و سنت ها و عادات آنها را باطل و ضاله اعلام داشت.

اما در خط معرفت فکری و فلسفی که شعر و داستان و نمایش(تئاتر) و داده های فولکوریک هم برای تبیین آن؛ استخدام میشد (و میشود) این عطش و شور و شیدایی برای تغییر «وضع موجود» و تحول و ترقی و تعالی مادی و معنوی آدمی و جوامع انسانی ژرفا و پهنای دیگری داشته است و دارد که تداوم و توجیه و تحلیل و تفسیر...ارثیه های پیامبران را نیز در بر میگیرد.

درین سلسله میتوان از موارد شاخص و بسیار معروفِ طرح و تصویر «وضع نو یا جامعه آرمانی» حسب آتی یاد کرد:

1 ـ «مدینه فاضله» افلاتون بین قرن 3و4 قبل از میلاد

2 ـ «مدینه فاضله» حکیم ابونصر فارابی (معلم ثانی)

3 ـ «جامعه بی طبقه» یا کمونیستی کارل مارکس قرن 19 میلادی

4 ـ دانشمندان و تئوریسن های زیادی هم؛ لیبرال دموکراسی نظام سرمایه داری را؛ «مدینه فاضله» کمال مطلوب و «پایان تاریخ» بشر وانمود میکنند.

اینها که اینجا مجال بر نقد و تحلیل در مورد نداریم؛ جوامع آرمانی به لحاظ نظری و منطقی تبیین شده و دارای تارو پود واضح بافتاری و مصالح ساختاری در زمان خود میباشند؛ و با اینکه در مجموع «اوتوپیا» نیز نامیده میشوند؛ اما یکسره زاده اوهام و تخیلات و آرزو های محض نیستند. معهذا آرمانها و «اوتوپیا» ها چه مدون و چه غیر آن (که بیشتر به مراتب خیالاتی اند)؛ محرک همیشگی بشر در عصیانها و انقلاب های سراسر تاریخ برای «تغییر وضع جاری و موجود و مسلط» بوده اند و در آتی نیز خواهند بود.

چنانکه انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب صنعتی انگلستان و تحولات انقلابی یا مسالمت آمیز دیگر معطوف به برپایی و استیلای نظام سرمایه داری؛ انقلاب کبیر اوکتبر، انقلاب کمونیستسی چین، ویتنام، کوبا و ده ها مورد دیگر را ایده های متفکران لیبرال دموکراسی و تئوری کارل مارکس و یاران الهام بخشیدند. و  قبلاً در مرحله تاریخی دیگر داعیه های اسپارتاکوس و همانند ها قیام ها و انقلاب های ضد بردگی را الهام بخشیده بودند.

عصیانها و انقلاب های وقوع یافته در تاریخ بشری زیاد بوده و رویهمرفته تحولات مترقی بیشماری چه مستقیم و چه غیر مستقیم به ارمغان آورده اند ولی تقریباً هیچکدام تا کنون صد درصد به تحقق کامل ایده ها و آرمانهای اعلامی ی خویش نایل نیامده اند که علت یابی و آسیب شناسی ی آنها کار دیگر است و جای دیگر دارد.

ولی اینکه شماری فلسفیده اند که:«هر گاه انسان کوشید بهشت را روی زمین بنا کند، عاقبت کار به جهنم ختم شده!» در آخرین تحلیل محافظه کار و جزمی یا تمامیتخواه و مطلقیت انگار معلوم میشوند. در حالیکه جهان مادی و بخصوص جامعه بشری گستره «نسبیت» هاست و پس از دریافت خروجی تحلیل ریاضی نسبیت هاست که میتوان این یا آن حکم و فرضیه و تئوری را نقدیا سنجش کرد.

ممکن است از برایند اوتوپیا ها و مدعیات نازی های هیتلری و همانند ها که با راه اندازی فاجعه عظیم جنگ جهانی دوم به راستی دوزخ در جهان پدید آوردند؛ بشود مقولاتی از این دست را توجیه نمود ولی همان نیز باید نقد و بررسی همه جانبه و ریاضیکال گردد و عوامل و دلایل عدیده عینی و ذهنی ی اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و تاریخی و روانشناسانه ... اش به حساب آید و بروز گردد تا دانایی و آگاهی بشر حال و آینده به حدی بالا برود که بار دیگر به تکرار در عین چاه و چاله نیافتد یا به هوس بهشت برای خویش دوزخ مهیا نگرداند.

این هم ناگفته نماند که عصیانها و انقلاب ها برای «تغییر وضع جاری و موجود و مسلط» تنها با دید به پیش و آهنگِ ساختِ «عالم نو» صورت نمی پذیرد؛ آرمانها و «اوتوپیا» هایی «تغییر» را در منهدم ساختن هست و بود «وضع موجود» و احیای گذشته و سلف می بینند و با مستندات مقدس هم تحکم میکنند.

در حال حاضر بارز ترین نمونه مثال این ردیف؛ همانا تحرکات خونین وویرانگر مفرزه های «اسلام سیاسی» بخصوص جریانات سلفیت و وهابیت است؛ اینکه آنان درست از فردای نهضت سیدجمال الدین افغانی به گونه استخباراتی و فراماسیونری برای اهداف استعمار کهن و نوین و ارتجاع یهود و عرب و عجم ساماندهی و رهبری و قومانده شده اند و میشوند؛ سخن دیگری است ولی استناد و تکیه گاه آنها «گذشته گرایی» و ذهنیات بیمارگونه مردمان هم هست که از فرهنگ پیرامون خویش همراه با شیر مادر فرداً فرداً با آن تغذیه شده اند. درین راستا کم از کم بایستی کتاب ژورنالیست روشنگر بین المللی رابرت درایفوس (بازی شیطانی) را مرور کرد تا مستند و متقن دریافت که چه به چه است؟

http://www.rahetudeh.com/rahetude/baziye-sheytani/html/aghaz-baziye-sheytani.html

اینکه می گوییم «افزوده تکاملی؛ آدمی را بیمار کرد» بدین معنا نیست که وا حسرتا کنیم که کاش این «افزوده» نصیب ما نگردیده بود!

مسلماً بدون این «افزوده»؛ ما همچنان یکی از جانوران فقاریه پستاندار برجا مانده بودیم؛ نه تاریخ و نه اجتماع داشتیم که از «وضع موجود» آن ناراض و عصبانی باشیم و کار مان به عصیانها و انقلاب های اغلب خونین و قهر آمیز بکشد. تمام حرکات و سکنات و تنازع و تعامل مان با محیط زیستی و طبیعت؛ طبق رهنمود های «نظام اتوماتیک غریزی» انجام میگرفت، دماغ و روانی فراتر از این نظام و امر و نهی آن نداشتیم که منجمله گرفتار خیال پردازی هایی در حد مدینه های فاضله و غیر فاضله و بهشت و دوزخ شویم؛ دچار ترس و ایستریس مفرط و مزمن و حتی جنون فردی و نوعی گردیم و... و.... و...

این افزوده تکاملی آنقدر ها نیرومند و کارساز و مبارک بوده است؛ که طی دو سه ملیون سال یا بیشتر؛ مارا از دنیای محضا حیوانی بیرون آورده به مرور بر سراسر کره زمین استیلا بخشیده و قادر به آفرینش 23 تمدن بسیار مهم تاریخ و هزاران گنجینه فرهنگی و علمی و صد ها ستیژ تکنولوژی تا تسخیر فضا گردانیده است. اینکه ما در مقاطعی و به دلایلی زیر ثقل «بار امانت» این افزوده تکاملی لرزان و متوحش و در نتیجه بیمار شده ایم؛ عیب از ما بوده و هست؛ شاید هم اجتناب ناپذیر.

اینکه میگوئیم تاریخ ما که تنها تاریخ مطرح در عالم میباشد؛ از پیدایش "خط و کتابت" آغاز گردیده است نشانه و ثبوت قاطع همین بیماری است؛ آخر وحشتناک است تمامی سیر تکاملی میلیون ها ساله یک موجود خونگرم فقاریه پستاندار که صاحب بزرگترین دماغ پردازشگر عالیترین ریاضیات و ادبیات شده؛ تا پیدایش خط و کتابت؛ مطلقاً ندیده و نشنیده گرفته شود.

این به وضوح بیماری شوم «از دست دادن حافظه» است که تبعات آن قیاس ناپذیر میباشد.

معهذا و بسیار خوشبختانه اینک پشتازان فکر و فرهنگ و علم و هنر از سراسر جهان دست و آسین بر زده اندتا به طریق باستانشناسی و دانش ها و تکنولوژی ممد و مکمل؛ «حافظه تاریخی» گم شده را به بشر برگردانند. اکتشافات بزرگ و شور انگیز متعدد تا هم اکنون محقق شده ولی حلقه های مفقوده ای هنوز باقی مانده است؛ با کشف همه یا اکثر این حلقه های مفقوده است که بشر کیهانتاز امروزی با «لوسی» راست قامت در (3 ملیون) سال قبل که در ایتیوپی (افریقا) میزیسته است؛ اتصال خواهد یافت. لوسی ی راست قامت از انسان کنونی کوچکتر بوده و دماغی در حد شامپانزه داشته است.

تاکنون اغلب مسلم شده است که میان موجوداتی مانند لوسی و انسان کنونی در گذر دو نیم میلیون سال؛ گونه هایی پدید آمده و زندگی کرده اند که حایز مهارت های فزاینده و دماغ بزرگ شونده بوده اند؛ دست کم دو گونه نزدیک به انسان کنونی طی یک و نیم ملیون سال با قامت و دماغی کاملتر نه تنها موفق به ساخت ابزار های پیچیده تر نسبت به اسلاف خود شده اند بلکه به مهاجرت از افریقا اقدام نموده و تا مرز های چین پیش رفته اند.

گرچه دانشمندان زیادی عمر انسان کنونی را کمتر از یک ملیون سال و حتی به دقت 250 هزار سال وانمود میدارند؛ ولی بایستی سیر تکامل؛ دست کم تا نقطه عطف «لوسی» روشن گردد تا گذشته گرایان و اینده نگران ما به یک اندازه قادر گردند راه های طی کرده پر فراز و نشیب و پر رنج و مرارت اجداد را در نظر آورند و عوارض و پیامد ها و دستاورد های این سیر و سفر بی مانند تکاملی را دریابند که مسلماً شامل کشف و دریافت بیماری نوعی مورد بحث ما هم میگردد.

اینکه نسل ما همانند دیگر گونه ها منقرض نشده است؛ واقعاً به معجزه شباهت دارد و الا انسان اولیه دست کم در دوران زیست 250 هزار ساله اش؛ اوسط عمری کمتر از سی سال داشته و 50 فیصد نوزادانش پیش از ده ساله گی می مرده اند و با اینهم بنابر مشقات زندگی ولادت ها را محدود نگه میداشته و حتی موارد ناخواسته را به طریق سقط جنین از بین می برده یا پس از تولد نابود میساخته و به ترخیص سالخوردگان نیز تشبث میکرده است.

دوران انسان های اولیه؛ دورانی است که مردم در گروه های نسبتاً کوچک کوچک قبیلوی و عشیروی برای یافتن غذا و دیگر مایحتاح خوددر جستجوی دایمی مواد گیاهی یا شکار حیوانات در طبیعت بوده اند و نه کشت و تولید آنها. منجمله از پسمانده شکار درندگان هم استفاده میکرده اند.

انسان های اولیه غذا، مسکن و آلات مورد نیاز خود را با جستجو در محیط اطراف به دست آورده و بدون تغییر شکل عمده در محیط زیست؛ بهره برداری میکردند؛ از جمله غار های طبیعی را سکونت گاه میساختند.

چون منابع غذایی و سایر تسهیلات که برای تنازع بقا لازمی است؛ در همه جا اندک و یا ناپایدار بود؛ آنان ناگزیر بودند برای یافتن غذا و پناهگاه، آب و هوای مساعد و امکانات زیستی دایماً در کوچ و مهاجرت باشند؛ گروه های متعدد انسان اولیه طی همین کوچ ها و مهاجرت ها تقریباً سراسر کره زمین را در نوردیدند و رویهمرفته در دوران آنها زیر بنای بشریت ریخته شد.

با اینکه هنوز در جای جای کره زمین واحد هایی از انسان اولیه وجود دارند؛ معهذا دوران تاریخی آنها حوالی ده هزار سال قبل به پایان رسیده و دوران تاریخی کشاورزی و یکجا نشینی آغاز گردیده است. بدون اینکه دوران کشاورزی و ده نشینی کاملاً به پایان برسد؛ قسمت هایی از بشریت از 250 سال بدینسو وارد دوران صنعت و مدرنیته گردیده اند.

 

مانا و دانا و توانا باشید!

 


بالا
 
بازگشت