م. نبی هیکل

Rel. Stud. 17, pp. 87-104

نوشته  ویلیام سی. چیتیک

برگردان: م. نبی هیکل

 

تصوف و فلسفه در تاریخ صدر اسلام: رابطه الطوسی و  قناوی

تصوف، فلسفه و  علم الکلام ( تیولوژی)

بخش سوم

اکنون باید واضح باشد که هر سه مکتب ( کلام، فلسفه، صوفیزم) همه متمایل اند بر یک نحوه معیین حصول دانش تاکید ورزند،که ما به آن  وحی، عقل و کشف گفتیم. اما شخصیت های بسیاری مدعی دسترسی به دو یا  سه از آن  اند. آنچه در نهایت تعیین مینماید که  آنها به کدام مکتب تعلق دارند تاکید کلی  آنها در نوشته های آنان است. بسیاری از شخصیتها میتوانند  با در نظرداشت نکته نظر آنان، در دو  یا حتی  سه مکتب قرار داده شوند.

در  سرتاسر تاریخ اسلام این سه مکتب/ یا دید، بیشتر متداخل بوده اند تا اینکه همدیگر را  کاملآ رد نمایند. این حقیقت بصورت کامل در این  سینتزی بیان گردیده که شخصیتهایی مانند ملا صدر بیان داشته اند. اما بسیار  قبل از  زمان وی، بسیاری از متفکران از این حقیقت آگاه بودند که این  سه دید همکدیگر را  کامل میساختند، بخصوص آنانی که این  سه مکتب را مورد مطالعه قرار داده بودند از این حقیقت آگاه بودند. به هر حال، اما این به معنای آن نبود که آنها برابر همدیگر بودند، زیرا هر  سه منبع دانش،از نظر تعریف، به مرجع واحد مربوط نیستند. در جهان مذهبی هر سه مکتب کم و بیش قبول دارد که  عقل به مایکروکازمیک(microcosm) تعلق دارد، کشف بحیث تجلی عقل ماکروکازمیک بر فرد یا  تجلی ماکروکازمیک در  ابعاد  معیین  مایکروکازمیک پنداشته میشود، و  وحی (revelation) بیانگر تجلی یا مظهر خارجی پیام (uncreated Word) خداوند پنداشته میشود که توسط جبراییل- که اغلب بحیث عقل اول (Intellect) معرفی میگردد به  انسان منتقل میگردد. ماهیت هایرارشیک/ سلسله مراتب وحی، کشف و  عقل بوسیله القناوی (al-Qunawi) به یک شکل  ساده در یکی از آثار وی به زبان  پارسی خلاصه شده است. هر چند فلاسفه و اهل کلام ممکن است و ضعیت را- بخصوص در رابطه با  نتیجه گیریهای القناوی - به گونه متفاوت ببینند،  در رد  برنامه وی در  پرنسیپ مشکل خواهند داشت.

انسان دارای مراحل( ادراکی) است، و هر مرحله دارای  درک های  ویژه اند، بنابرآن  درکهای مرحله بعدی در مرحله قبلی غایب اند. به گونه مثال، نوزاد تولد ناشده تصور ویژه دیگردارد، و در رابطه با  آن تصور، درکهای نوزاد چوشنده (suckling infant's) غایب اند. مرحله نوزاد چوشنده فراتر از مرحله نوزاد تولد ناشده است. به همین گونه مرحله  آن کودکی که میتواند تمیز نماید میان خوب و بد نیز چنان  مناسبت دارد که  آن دو مرحله قبلی باهم داشتند. همچنان مرحله آن یکی که میتواند عقل خود را  کنترول نماید فراتر از آن است که تنها میتواند تمیز نماید. مرحله  تقدس(sanctity) (حالتی که کشف واقع میگردد)، فراتر از عقل است. مرحله پیامبری (prophecy) فراتر از  مرحله تقدس قرار دارد.

'And over every man of knowledge is one who knows' (Koran XII, 76).

برای نوزاد تولد نیافته دشوار است آنچه را کودک درک میکند، درک نماید، زیرا  زندانی رحم است و هنوز به فضای باز این جهان راه نیافته است، و در موارد دیگر نیز چنین است:

هر انکه در یک مرحله معیین انسانی قراردارد از درک  آنچه  قابل درک در مرحله بعدی اند عاجز است. . . دور ترین حدود درک  عقل انسانی عبارت است از  آغاز(مرحله) مقدسان، و  دورترین حدود  مقدسان آغاز (مرحله) پیامبران است.۱

الطوسی و  القناوی در اثار عربی خویش زبان خیلی فنی و فلسفی را به کار میبرند، اما این پیام بصورت ناگزیر  در آنها همسان است.

پاورقی:

1.Mafali'-i imdn, ed. by W. C. Chittick, Sophia Perennis, iv, 1 (1978), 71-2 (Persian section).

http://journals.cambridge.org Downloaded: 28 Dec 2013 IP address: 142.150.190.39

0.6 WILLIAM C. CHITTICK

 

القناوی و  الطوسی

کمترین دانشمندان تلاش ورزیده اند رابطه میان دیدگاه های  روشنفکرانه را  توضیح نمایند که به  سینتیز (synthesis) ملا صدر میرسد. اما   صراحت دارد که مصالحه تدریجی میان فلاسفه ارسطو گرا که به برتری عقل (intellect) معتقد اند، و  صوفیان که به برتری کشف معتقد اند، یک نقش مرکزی را  در این انکشاف بازی مینماید.مثال تیپیک متفکرن ارسطوگرا و نخستین هوادار عقل در اسلام عبارت است از ابن سینا(d. 428/1037). هر چند حمله غزالی و  فخر الدین رازی برای چند  سالی بر اهمیت وی  سایه افگند، در  قرن هفتم/ سیزدهم اثار فلسفی نصیرالدین طوسی (d. 672/1274) نفوذ  ابن  سینا را احیا نمود. در نتیجه، مطالعه ابن  سینا بخصوص از دید  الطوسی در  تبصره وی بر ( الاشارات والتنبیهات) ابن سینا وقتی فلسفه در  جهان اسلام زرع گردید، به تکیه گاه اصلی زندگی عقلانی مبدل گردید.۱ ابن سینا پس میتواند بحیث نشانه  (قطب عقل) در  تمدن اسلام دیده شود، در حالیکه نصیرالدین الطوسی پرنفوذترین پیرو  وی میباشد.۲

هرگاه ما (قطب یا جبهه کشف) را در مقابل ابن سینا بنامیم، چندین گزینه داریم مانند بایزید، رومی، یا  ابن الاعربی .  در این جا میخواهم سومی را برگزینم، زیرا وی یک عقلگرا  'intellectual' بود که  با وصف عقلگرایی برخلاف برتری عقل بود. دیگر عرفا عمدتآ به برتری کشف معتقد بودند از  طریق نقد کاستی های عقل، اما ابن العربی به نظر میرسد که تلاش میورزد بر عقل از راه  مقادیر زیاد تعالیم عقلانی و  فرا-عقلانی که از  طریق کشف حاصل کرده است غالب گردد. وی نشان میدهد هر جایی که عقل مدعی حصول دانش است، کشف مدعی دانش بیشتر است. وی تلاش میورزد ماهیت کازموس و واقعیت  روح را  به یک زبان کمتر سمبولیک خالص بیان نماید، و  خیلی بیشتر عقلانی'rational'،  است، حتی بیشتر از  عرفای پیشین.

وی از  سبک افراطی (aphoristic) تعداد زیادی از پیشینیان خود خود داری مینماید و  در واقعیت از راه  توضیح افکار خویش به تفصیل به  نهایت/ قطب دیگر میرود. وی  مسایل پیچیده  میتافیزیک و کازمولوژیک را  با استفاده از  معلومات و اصطلاحات ارسطویی، کلامی، قرآنی، نجومی، کیمیاوی، ریاضی و  معلومات و اصطلاحات دیگر مورد بحث قرار میدهد. به نطر میرسد که تلاش دارد از راه هر وسیله ای که در اختیار دارد  اسباب بیان تعالیم صوفیزم را  مورد استفاده  قراردهد، و  با و صف انکا ر اعتبار عقل، عقل همواره در آن حضور دارد. بنابرآن  ابن العربی ممکن است از لحاظ قطب  در جبهه(کشف) پنداشته شود که  مجلدهای نگاشته شده بوسیله وی ۳. با تمام گوناگونی هایش و زیر نام  سمبولهای مختلف،  تصاویر و  بیانات عقلانی ابراز میدارد که  کشف بر عقل نه تنها برای حصول رفاه روحی انسان برتری دارد، بلکه برای درک توانایی کامل عقلانی و توانایی های دماغی نیز برتری دارد.

پاورقی ها:

1. See S. H. Nasr, Three Muslim Sages (Cambridge, Mass., 1964), pp. 45-7; also Nasr, 'Naslr al-DIn

al-Tusi', Dictionary of Scientific Biography, ed. by C. H. Gillespie (New York, 1976), xm, 508-14.

2.Others may prefer to call Averroes Avicenna's most influential follower, but that is only true in the

West. In the Islamic world itself, Averroes was practically unknown and unread. One can say that this

is because Averroes extended Avicenna's teachings even further in the direction of emphasizing the

superiority of the intellect and therefore in effect drew him further away from the perspectives of revelation

and unveiling. But al-Tusi moved Avicenna toward these two dimensions of Islam and therefore helped

to make him a 'better Muslim' and more attractive to the great majority of intellectuals, who believed

in the validity of the Koranic revelation.

3.See O. Yahia, Histoire et classification de Voeuvre Ibn al-'Arabl (Damas, 1964).

 

صدرالدین القناوی(d. 673/1274) مهمترین شاگرد و پیرو ابن العربی شخصیتی است که  خیلی فراموش شده و نوشته های وی  راهی را  نشان میدهد  که ابن العربی بوسیله نسل های بعدی تعبیر خواهد شد.۱

هرگاه آثار العربی بوسیله مباحثات  نامحدود و بیانات الهام بخش فراوان- که اغلب همدیگر را با  هماهنگی و   استدلال کمتر  دنبال میکنند- شناسایی گردد، آثار  القناوی با  تعادل، معیار و  تقریبا در جهت مقابل مشخصات  استاد وی مشخص میگردند. اگر  القناوی از معلم خود  دفاع نمینمود- بخصوص در موضوع برتری کشف بر عقل، ممکن بود وی  مدل یک فیلسوف  عاقل و معقول نامیده شود. القناوی- سخنگوی ابن العربی، و  الطوسی- احیا گر ابن سینا، طی یک سال  از همدیگر وفات کردند. در حالیکه القناوی مصروف تعلیمدهی ادبیات حدیث و  تربیت  شاگرن روحانی در قونیه(Konya) بود، الطوسی به مدیریت امور دولتی هلاکو امپراتور مغل کمک میکرد، و به گونه ای به  نوشتن، تعلیم دهی و انجام تجارب در  رصدخانه خود در مراغه (Maraghah) ادامه داد.

القناوی یک صوفی عاقل و هشیار بود در حالیکه الطوسی مدل یک فیلسوف  عقلانی سیستماتیک ، یک دانشمند کلام، ریاضیدان، ستاره شناس و خود با اسرار صوفیان نا آشنا نبود.۲

در هریک از  شخصیتهای این دو آغاز تقرب میان صوفیزم و فلسفه ارسطو یی را میبینیم. شیوه معقول بیان  القناوی  اغلب موجب میگردد شیوه وی بیشتر به یک فیسلسوف شباهت یابد تا به یک صوفی. و غواصی الطوسی در تیولوژی  شیعه و  مذهب عملی، و همچنان آشنایی کامل با  تعالیم عرفانی بصورت  طبیعی وی را  بیشتر به سوی  روحانیت  و کمتر  به سوی  تعبیر خالص عقلانی واقعیت اشیا متمایل میساخت. و یا میتوان گفت که  بصورت  طبیعی به سوی  آن بعد  شخصیت ابن سینا میکشاند که  بوسیله تعالیم وی مانند منطق المشرقیین(Mantiq al-mashriqiyyin) , و یا فصلهای آخر الاشارت والتنبیهات) (al-Ishdrdt wa-l-

tanbiha ( بیان میگردد.

جای شگفتی برای ما نیست که میان الطوسی و القناوی  شاهد مکاتبه هستیم. هردو متفکر فاصله میان مواضع فلاسفه ارسطوگرا و  صوفیان را  احساس میکنند و احساس مینمایند که صوفیان آنگونه بزرگ نیستند که به نطر میایند، و  یک مباحثه محتاطانه افکار و اصطلاحات مشابهت های بزرگ را  نشان خواهند داد. معهذا، این به معنای آن نیست که گفته شود که هریک از آنان فاصله خود را حفظ نمینمایند. القناوی الطوسی را در گام نخست  به حیث فیلسوف عصر خطاب مینماید، و الطوسی این نقش را در  پاسخهای خود میپذیرد، زیرا وی از موضعگیری فلسفی خود بیرون نمیرود. و تا پایان مکاتبه ما هنوز هم یک شگاف بزرگ را احساس مینماییم که هردو مکتب را از هم جدا میسازد که بر آنچه القناوی اغلب تاکید دارد- اعتبار  دناش حاصل شده بوسیله  عقل انسان متمرکز میباشد.

پاور قی ها:

1.See W. C. Chittick, 'The Last Will and Testament of Ibn al-'Arabl's Foremost Disciple and Some Notes on its Author', Sophia Perennis, iv, 1 (Spring 1978), 43-58.

2.This is obvious from his letter to al-Qunawi (work 4) as well as such works as Awsaf al-ashraf, a book on Sufi ethics which he wrote to complement his Nasirean Ethics.

3 See Nasr, Three Muslim Sages, chapter 1; also H. Corbin, Avicenna and the Visionary Recital.

http://journals.cambridge.org Downloaded: 28 Dec 2013 IP address: 142.150.190.39

0,8 WILLIAM C. CHITTICK.

از ترجمه مکاتبات این دو دانشمند   صرفنظر گردید زیرا برای بررسی های   علمی به آنها نیاز است.

پایان متن

 

++++++

قسمت دوم

هوش/ عقل  از  دید سه مکتب

ما میتوانیم   پیچیدگی روابط درون – میانی سه دیدگاه یاد شده را  از راه معناهای متفاوتی  درک نماییم که کلمه 'intellect' در عربی(عقل) دارا میباشد، و ارزیابی نماییم  چگونه هریکی از مکاتب یاد شده ممکن است دانش خود را  از آن یک  کلمه واحد دارد. ا ین کلمه را ما میتوانیم با ('I') بزر گ 'Intellect' نشان دهیم.معنای ریشوی عقل( بستن، عقد کردن)  است. بنابرآن(عقل) محدودیت و تنگی را موجب میگردد. دانش حاصل شده از راه عقل حقیقت را محدود و بصورت غیر قابل وصف تعریف مینماید، که در نهایت در  ذات خود مطلق(Nondelimited)  و مجهول(Unknown) باقیمیماند. از این لحاظ (عقل) را  بهتر است( تعقل) یا'reason' ترجمه نماییم تا نشان دهیم که  به معنای وسیله  حصول دانش است که به آکاهی انسان  محدود است و فراتر از آن  نمیتواند سیر نماید.۱ وقتی صوفیان این اصطلاح را به کار میبرند، معمولآ  چنان میکنند تا بر کیفیت تحدید کننده(limitative) و  ضیق کننده(constricting)  توانایی عقلی انسان عادی تاکید گردد.

اما کلمه (عقل) در معنای دیگری به کار میرود- یعنی برای  بیان  نخستین مخلوق  بوسیله خداوند، با در نظرداشت بیانات پیامبر: نخستین چیزی که  بوسیله  خداوند خلق گردید  عقل یا اینتلیکت(Intellect) بود. در این معنا    یعنی  بزرگترین روح (الروح الاعظم) و ( قلم الاعلی).۲

این  حاوی دانش مستقیم و کامل خداوند  است و  فرا سوی  درک   خالص انسانی قرار دارد، گرچه پیامبران و مقدسین بزرگ  با مقداری از  آن  میتوانند  معرفت حاصل نمایند.  این معرفت یکی از عللی است که صوفیان به آن  (کشف) گویند.

معمولآ میتوان از متن دریافت که از کلمه عقل منظور مولف چیست. عارفان بخصوص به این تمایز میان (برهان)(reason) که ما آن را بحیث انتیلیکت(intellect) با (i) مشخص میسازیم ، و انتیلیکت 'Intellect' اهمیت  جدی  قایل بودند.  این تذکر را به یاد باید داشت که برای هردو  انتلیکت در عربی  تنها یک کلمه وجود دارد.گاهی آنان صفات کلی و جزیی را با آن میافزایند تا این تمایز را  صریحتر  سازند.  رومی  یکی از این  صفات  را در توضیح اینکه چرا  صوفیان از کاربرد  اصطلاح (عقل) برای  توانایی مثبت  انسانی  اجتناب می ورزند، میفرماید:

'The particular intellect has disgraced the Intellect.'3

مولانای بلخی/ رومی در اینجا به این حقیقت اشاره مینماید که فلاسفه- از  طریق حفظ  صلاحیت عقل برای حمایت حتی افکار نادرست خود به آن عقل(Intellect) که صوفیان دسترسی دارند اهانت کرده اند.

بنابرآن  صفیان اصطلاح (کشف) 'unveiling'  را ترجیح میدهند تا از  ابهام میان دو معنای یک اصطلاح خود داری گردد. در جای دیگر رومی رابطه میان عقل انسانی بدون مدد و  عقلی را که  صوفیان دانش خود را از آن حاصل مینمایند تصریح مینماید: کشف این (راز) از  عقل  غیر قابل اعتماد ناشی نمیگردد:

Do service (to God) in order that it may become clear to you.

در خدمت (خداوند) باش تا بتواند برایت تصریح گردد.

فلاسفه بوسیله آنچه محدود اند که بوسیله عقل قابل درک اند، پاکان ( صوفیان) کسانی اند که  مانند یک  شهزاده بر عقل (Intellect) عقل(intellect) سوار اند. عقل (Intellect) عقل(intellect) شما محراق/ مغز/ عصاره است، عقل شما غلاف یا پوشش است... از دید خداوند تنها مغز/عصاره  حقانیت دارد. وقتی پوش/ غلاف که عبارت از عقل است، یکصد نمایش را  پیشنهاد مینماید، چگونه  عقل کل (Universal Intellect) بدون اطمنان یک گام بردارد؟ عقل کتابهای بیشماری را کاملا  سیاه میسازد (با نوشتن): عقل(Intellect) عقل(intellect) افق ها را با  مهتاب (کشف) مملو میسازد.۴

تعدادی از تیوسوفر ها (theosophers) به بعد دیگر، یعنی سمبولیزم کلمه اشاره کرده اند، به آنچه من ارجاعی در  شخصیتهای پیشین به آن  ندیده ام: از آنجاییکه که عقل (میبندد) و (مرتبط) میسازد، و از آنجاییکه دانش انسانی بازتاب عقل اول است، میتواند به  پیوستن و مرتبط  ساختن انسان به خداوند خدمت نماید. به این وظیفه عقل در  ادبیات اسلامی  ارجاع فراوان  صورت گرفته است.

پاورقی ها

1.Certain of the ' theosophers' have pointed out another dimension of the symbolism of the word, to

significant early example, the sixth Shi'ite Imam said, 'The 'aql is that through which man worships the

All-Merciful and gains paradise'. See W. C. Chittick, A Shi'ite Anthology (London, 1980), p. 55.

2 .See my forthcoming article, 'The Five Divine Presences: from al-Qunawi to al-Qaysari'.

3. Mathnawi, ed. and trans, by R. A. Nicholson (London, 1925-40), v, 463 (my translation).

4. Ibid, in, 2526-31.

http://journals.cambridge.org Downloaded: 28 Dec 2013 IP address: 142.150.190.39

92 WILLIAM C. CHITTICK

* * *

بر اساس تعالیم اسلامی و  دیگر عنعنه ها انسان یک microcosm' نمونه یا مثال کوچک است. هر آنچه که در  جهان خلق شده به شکل تفصیل  در مراتب وجودی (maratib wujudihi) وجود دارند،  در  داخل هستی انسان منفرد وجود دارد، اما  به شکل اجمال.۱

از نظر اسلام عقل انسان از نظر مایکرو کازمیک (microcosmically) به عقل ماکروکازمیک (macrocosmic Intellect)، اولین خلقت بوسیله خداوند رابطه دارد.

بادرنظرداشت پیچیدگی معنای ریشوی کلمه(عقل) میتوان دید چرا هردو معنا بصورت یکسان مناسب اند. این کلمه در معنای مایکروکازمیک(microcosmic) به کاربرده شده زیرا عقل انسان  درک انسان را  از واقعیت محدود میسازد و تعریف مینماید،  یعنی به آن یک نظم منطقی و  قابل درک میبخشد. کلمه (عقل) در معنای ماکرو کازمیک (macrocosmic) به علت تجلی (theophany) یا بازتاب خارجی(ظهور) هستی خداوند  به کار رفته که (عالم یا جهان یعنی هر چیز دیگر بغیر از خداوند) نامیده میشود.جهان از خداوند فرق دارد و با وی غیر  قابل مقایسه است زیرا  جهان  آیت و تجلی قدرت خداوند است. بنابرآن اولین مخلوق خداوند یعنی عقل(Intellect) بحیث نخستین تجلی خداوند، بیانگر هستی خداوند است.

یکی از صوفیان وظیفه ماکروکازمیک عقل اول(Intellect)  را با این عبارات بیان مینماید. باید خاطرنشان نمود که  وی به این حقیقت اشارت دارد که، بر اساس پیامبر(ص) عقل (Intellect) با  قلم الاعلی شناسایی میشود که  همی تفصیل خلقت خداوند را قبل از اینکه مخلوقات در  جهان فیزیکی  ظاهر گردند بر (لوح  محفوظ)(مینویسد)،

از نطر لغوی (عقل) به معنای بستن،محدود و مرتبط  ساختن است. بنابرآن  خواستار تقید (taqyid)  ومحدود  ساختن 'delimitation' است. اما...خداوند که با کدام حد و مرزی  مقید  و محدود نیست . .  .۲

بنابرآن محدودیت و مقید بودن  نخست در عقل اول(First Intellect) تبازر مینماید که  تجلی  نور غیر محدود را  از راه آمادگی ویژه محدود کننده، محدود میسازد. بنابرآن خداوند عقل را(Intellect) در جای آن قرار داد تا این راز- راز  تحدید (limitation) را  هستی بخشد. بنابرآن  واقعیت عقل اول (Intellect) محدود  ساختن نور غیر محدود است.خداوند به آن امر کرد (بنویس!). به کلمات دیگر،( محدود  ساز و جمع کن دانش مرا در مورد خلقت من تا روز قیامت)

'Delimit and collect My knowledge of My creation until the Day of Resurrection!'3

پاورقی ها

1.For a Sufi view, see W. C. Chittick, 'The Perfect Man as the Prototype of the Self in the Sufism

of Jam!', SludiaIslamica, LXIX (1979), 135-57.

2. This is a point to which Sufis such as Ibn al-'Arab! and al-Qunawi often refer. By 'God' they mean

God in the highest sense, the Godhead, or in their own terminology, the 'Essence' (al-dhat) or 'Sheer

Being' (al-wujud al-mahd). If we say that God is 'Nondelimited', but do not qualify the statement as the

author has done here, this means that he cannot be delimited in the usual sense. In other words, we are

saying that Sheer and Nondelimited Being cannot manifest itself as the delimited existence which is called

the 'world'; i.e. that there can be no creation. But this is absurd. So to say that God is Nondelimited

in the sense the author means here signifies that he is not even delimited by nondelimitation, for he

manifests himself in theophany precisely through delimitation. In himself he transcends the duality

implied by the two terms. For a discussion of the doctrine of the 'Oneness of Being' upon which this

teaching is based, see W. C. Chittick, 'Sadr al-DInQunawl on the Oneness of Being', International

Philosophical Quarterly, forthcoming.

3. Mu'ayyad al-Din al-Jandl (a disciple of al-QunawI), SharhftLjiis al-hikam, chapter on Shu'ayb; quoted

by Jam! in Naqd al-nusus, ed. by W. C. Chittick (Tehran, 1977), p. 205.

http://journals.cambridge.org Downloaded: 28 Dec 2013 IP address: 142.150.190.39

ISLAMIC MYSTICISM VERSUS PHILOSOPHY 93

* * *

صوفیان، فلاسفه و  دانشمندان علم الکلام همه امکان حصول مقامهای مختلف حمایت /مدد روحی را برای انسان ممکن میدانند. بر اساس ماهیت دید آنان،  صوفیان خیلی بیشتر  در این مورد  صراحت داشتند که  این امکان عبارت از چه بود، زیرا این مساله در گام نخست مورد توجه آنان  قرارداشت. اما بسیاری از فلاسفه مانند ابن  سینا(Avicenna) نیز آن را مورد بحث قرارداده اند.۱

آنان معتقد بودند که انسان میتواند  از  طریق  آنچه آنان  عقل فعال 'Active Intellect' مینامند  به حدی از  معرفت باطنی/ داخلی دست یابد.۲    تیولوژیستانی مانند  الغزالی به امکانات داشتن   دانش روحی مستقیم اشارت دارند. اما وقتی صوفیان (کشف) را مورد بحث قرار میدهند، همیشه منظور آنان معرفت باطنی با عقل اول (Intellect) نیست. از نظر آنان پیامبران و  مقدسان (saints) مظاهر (انسان کامل)، یعنی لوگو و  واسطه میان خداوند و خلقت اند،  در مرتبه بلندتر از   عقل اول قرار دارند.۳  در عمیقترین واقعیت خود صوفی ممکن است به مکاشفه دستیابد که از اتحاد وی با خداوند ناشی میگردد و آنچه  از خلقت پیشی دارد. این  دلیل دیگری است که صوفیان از  کاربرد  (عقل) به معنای (کشف) ابا میورزند.۴ در عوض آنان محل (کشف) را (قلب) میدانند که در هیچ معنایی محدود نیست. زیرا ، طبق کلام  الله که بوسیله پیامبر بیان گردیده: (بهشت من نمیتواند مرا  احتوا کند، نه زمین من، اما قلب بنده مومن،مهربان و ملایم میتواند مرا احتوا کند)

' My heaven embraces Me not, nor My earth, but the Heart

of My believing, gentle and meek servant does embrace Me.'

خلاصه سخن، صوفیان/ عارفان با فلاسفه  توافق دارند که  عقل انسان ممکن است منبع دانش  سالم باشد، اما معتقد اند که این دانش محدود خواهد بود و  غیر مستقیم مگر اینکه بوسیله  عقل اول (Intellect) یا بوسیله خداوند تنویر شده باشد. هرگاه آنان از ورود به راه  صوفیان خود داری نمایند، هیچگاهی به آن دست نخواهند یافت. به عبارت  مولانای رومی، پای آنانی که از منطق عقلی استفاده مینمایند چوبین است: پای چوبین شکننده است.۵

The leg of those who employ rational arguments is of wood: a wooden leg is very

infirm.5

پاورقی ها:

 

1.See for example the ninth section(namal) of his al-Isharat wa-l-tanbihat, on the 'Spiritual Stations of the Gnostics' (maqamat al-'Arifin).

 2. See S. H. Nasr, 'Intellect and Intuition: Their Relationship from the Islamic Perspective', forthcoming.

3. See my articles 'The Perfect Man' and 'The Five Divine Presences'; also W. C. Chittick and P. L.Wilson, Divine Flashes: The Lama ‘at of Fakhruddin "Iraqi (Classics of Western Spirituality, New York: Paulist Press), 1981, introduction.

4.  Of course in European languages it is still valid to speak of the highest form of unveiling as deriving from the 'intellect', since this conforms to the terminology used by many figures in Christianity. But if one were to use this term to refer to what Sufis such as al-Qunawi are speaking about, one must remember that it is not the translation of the word 'aql, but rather of such expressions as 'Specific Face' (al-wajh al-khass: the Face of God turned specifically towards a given individual without any intermediary,

ultimately identifiable with that individual's 'immutable entity', al-'ayn al-thabit, within God's knowledge 'prior' to creation). But since such Christian mystics as Eckhardt speak of something 'uncreated and uncreatable' at the inmost core of man's soul, and identify that something with the intellect, one would be justified in using the term to explain the Sufi concept. Eckhardt also refers to God as 'pure intellect', whereas no Muslim thinker would ever refer to God as 'aql in any sense (see for example Eckhardt's,

Defence, ix, 8; viii, 6). 6

 5.Mathnawl, I, 2128.

http://journals.cambridge.org Downloaded: 28 Dec 2013 IP address: 142.150.190.39

94 WILLIAM C. CHITTICK

***

 

فلاسفه به نوبه خود در  رابطه با ادعای صوفیان مبنی بر دانش الهامی محتاط بودند. هرچند آنان معرفت بنیادی عقل(intellect) و  عقل اول (Intellect) را میپذیرفتند، احساس مینمودند که  راه کوتاهی برای بیان حقیقت نباید باشد. قوانین منطق و مباحثه عقلانی باید رعایت گردند تا  کار عقل اول بتواند در  سطح بیان با روشنایی توضیح گردد و دیگران بتوانند  درک نمایند. به هیچ نحوی آنان در معنای امروزی ( راشنالیست) نبودند زیرا آنا ن پیروان کازمولوژی سنتی بودند که بر اساس آن عقل انسان یک منبع فعال دانش بالاتر آنچه  است که میتواند  صرف از راه استدلال عقلانی حاصل نماید.

از آنجایی که تیولوژیستان احساس میکردند که  وحی یگانه منبع مطمین حقیقت میباشد، هم از فلاسفه و هم از  صوفیان به دلیل  ادعا های غیر مطمین انتقاد مینمودند که واقعیت اشیا را درک کرده اند. اما واضح است که آنان قرآن را از راه مغزخود درک میکردند، و  گزینه دیگری نداشتند مگر اینکه در نوشته های خویش به عقل و به استدلال منطقی متوسل گردند. تعدادی از آنان  صوفی شدند و  برای درک وحی به (کشف) رو کردند.

بر علاوه، از دید کازمولوژی اسلامی، وحی بصورت  تنگاتنگ با  عقل اول (Intellect) رابطه دارد. . .روابط بین البیینی میان عقل و وحی در  بیان یکی از امامان  شیعه به ددقت بیان شده است: (عقل پیامبر است از  باطن و  پیامبر عبارت است از عقل از  ظاهر).

'The 'aql is a messenger (rasul, i.e. prophet) from the inward; and the messenger is an 'aql from the outward.'

پایان قسمت دوم

 

 

+++++++++++++++++++++++++

 

تصوف در مقابل فلسفه در  قرینه تمدن اسلامی به  معنا ی یک چیز خیلی متفاوت از آنچه است که در غرب  فکر میشود، جایی که بسیاری از فلاسفه به  تصوف یا میستیسیزم ('mysticism) به معنای  ترک هرنوع تلاش برای همخوانی  معلومات مذهبی با  تفکر عقلانی دیده میشد. صوفیان/ عارفان، و  فلاسفه مسلمان به یقین که گاهی مقداری از مخالفت و  ضدیت را  تبارز داده اند، اما هیچگاهی رابطه آنان  به ناسازگاری تقرب نکرده است.

مباحثات و  مناظرات میان آن دو مکتب عمدتآ به حدود و کاستی های  شیوه های حصول دانش رابطه دارند.  بنابرآن ارسطوگرایان۱   (Peripatetic philosophers) مانند این  سینا (Avicenna)  امکان و  حتی واقعیت درک مستقیم،  درک عرفانی حقایق مافوق عقلانی را میپذیرند. آنچه آنان مورد سوال قرار میدهند این است که چگونه این تجربه را به دیگری انتقال میدهد، یا  آخری چگونه میتواند از  اعتبار دید نخستی  متیقن گردد. عارفان  یا  متصوفان  اعتبار بسیاری از یافته های فلاسفه را  انکار نمینمایند. آنها تنها معتقد اند که  فلاسفه نمیتوانند فراتر از یک  نقطه معیین  سیر نمایند ، و  بنابرآن هیچ یکی از  مباحثات  فلسفی مرتبط با چنین موضوعات مانند میتافیزیک نمیتواند دارای  صلاحیت/ اعتبار باشد.

بسیاری از عارفان با فلسفه آشنا بودند، و بسیاری از فلاسفه، بخصوص در  دوره های بعدی  تاریخ اسلام از زمره عارفان نیز بودند. ابن سینا بزرگترین پیرو ارسطو ( روایتهای  الهامی) نگاشته  و از  شیوه ویژه دانش سخن گفته که بروی عرفا پس از  ریاضت دراز مدت گشوده شده است، اما  افرادی که هدایت نشده اند به آن دسترسی ندارند.۲  عمر خیام ریاضیدان معروف، فیلسوف و  شاعر  جستجوکنندگان دانش را  به چهار دسته تقسیم کرده است و عارفان/ صوفیان را در  بلندترین مرحله آن قرار داده است.۳  و  عرفایی مانند عین القدت همدانی (Ayn al-Qudat al-Hamadani) و ابن العربی(Ibn 'Arabi)   با فلسفه ارسطو کاملآ آشنا بودند و از  اصطلاحات وی برای توضیح افکار عرفانی استفاده میکردند. اما  صوفیان همه ی آنچه را  فلاسفه ابراز میداشتند نه پذیرفتند، و  بر عکس آن نیز چنین بود.

پاورقی ها:

1.  The Peripatetics or followers of Aristotle are the 'philosophers' (al-falasifah) par excellence in Islamic  civilization; throughout this article we will be referring to their particular school and for the most part will leave aside other figures who can also be called 'philosophers' in the traditional Islamic sense. See

S. H. Nasr, 'The Meaning and Role of "Philosophy" in Islam', Studia Islamica, xxxvn (1973), 57-80.

2. See H. Corbin, Avicenna and the Visionary Recital (Princeton, i960).

 3.  S. H. Nasr, Science and Civilization in Islam (Cambridge, Mass., 1968), pp. 33-4.

0034-4125/81/2828-3320 $01.50 © ig8i Cambridge University Press

http://journals.cambridge.org Downloaded: 28 Dec 2013 IP address: 142.150.190.39

88 WILLIAM C. CHITTICK

این حقیقت که ما از دو مکتب فکری مستقل سخن میگوییم نشان میدهد که هردو  دسته  ماهیت اشیا را به گونه های متفاوت توضیح مینمایند. مقادیر زیادی از  نقد ها میان هردو مکتب تبادله شده اند، که همه ی  آنها به آن خدمت کرده اند تا  صوفیزم  و فلسفه را  بهم  نزدیکتر سازند تا اینکه آنها را از هم بیشتر  فاصله بخشند. در کل، به هر پیمانه ای که ما در تاریخ- بخصوص ایران- به عقب میرویم- جایی که فلسفه با  صراحت  زنده است، به همان پیمان تبادله و  هماهنګی میان این دو دیدګاه را  شاهد خواهیم بود.

تشنج سازنده میان فلسفه و صوفیزم بوسیله سومین دید بنیادی در  تفکر اسلامی یعنی  تیولوژی اسکولاستیک کلام غنای بیشتر یافت. تیولو ژیستان نه  بر فلاسفه باور داشتند نه بر صوفیان و  احساس میکردند که ادعا های آنان مبنی بر اینکه حقیت اشیا ر ا دریافته اند،  فاقد اعتبار اند.

از نظر تیولوژیستان/ دانشمندان علم کلام، دانش حقیقت تنها میتواند از راه یک  شیوه  سومی به دست آیدکه دو گروپ دیگر به آن توجه  لازم نکرده اند. بازهم تفاوت اساسی در دیدگاه میان تیولوژیستان و دو گروپ دیگر به موضوع شیوه حصول دانش و دستیابی به حقیقت منتهی میگردد.

برای درک روابط میان این سه دیدگاه اساسی در تفکرات  صدر  اسلام، ممکن است سودمند باشد تا  نظریه های آنها را  در مورد منبع دانش و حقیقت مورد ارزیابی قرار دهیم. هریک از این مکاتب پاسخ مشخص خود را  به این سوال دارد که: معتبر ترین شیوه حصول دانش در رابطه با ماهیت اشیا و خداوند، کدام است؟

قبل از  رسیدگی به این موضوع باید تاکید گردد که تمایز نسبتآ  روشن میان این  سه مکتب: فلسفه، صوفیزم و  تیولوژی/ کلام با گذشت زمان بصورت فزاینده خیره / کمرنگ میشود. از  قرن ششم بعد از هجرت( قرن ۱۲  میلادی) به بعد شخصیتهای بیشتری و بیشتری ظهور نمودند که از دید دو یا حتی هر سه مکتب صحبت میکردند ، و  به تدریج آغاز به  توام سازی دیدگاه ها نمودند. بعد ها بخصوص از  زمان صفوی ها  به بعد، دشوار است یک متفکر را بحیث تنها  فیلسوف یا یک تیولوژیست یا صوفی دسته بندی کرد. دیدگاه ملا  صدره (Sadra) یا  سبزواری (Sabziwari)  را بهتر  به نام دیگر میتوان تیوسوفی (theosophy)، (خدا شناسی از  طریق عرفان- م) یا  الحکمت الهیه  نامید. زیرا آنچه این  شخصیتها از آن نمایندگی مینمایند  سنتیز عقلی است که در آن پیشداوری عقلانی و فلسفی با   کشفیات عرفانی صوفی ها ، تفسیر قرآنی  دانشمندان  علم کلام(تیولوژیستان) ، و  آگاهی کامل ادبیات حدیت  شیعه توام  گردیده اند، که  وحدانیت الله را  به گونه ویژه مختص به خود مورد بحث قرار میدهند۱ .

پاورقی ها:

1

 See S. H. Nasr, 'Renaissance in Iran - Haji Mulla Hadi Sabziwari', A History of Muslim Philosophy,

ed. by M. M. Sharif (Wiesbaden, 1963-6), 11, 1316-32; also his 'Sadr al-Din Shirazi (Mulla Sadra)' in

the same work, 11, 952 61; also his Sadr al-Din Shirazi and His Transcendent Theosophy (Tehran-London, 1978).

http://journals.cambridge.org Downloaded: 28 Dec 2013 IP address: 142.150.190.39

 

عرفان اسلامی و فلسفه

بصورت کل، فلاسفه ارسطوگرا (Peripatetic) مانند ابن سینا، الکندی، و الفارابی  از این فرضیه حمایت کرده اند که  (العقل) یعنی'intellect' عاری از یاری وحی یا کشفیات عرفانی است. آنها معتقد بودند که هر عمل دستیابی به دانش حاوی نوعی از تجلی عقل فعال (al-'aql al-fa^al) یا(Active Intellect) میباشد، اما تاکید آنان بر دانش عقلانی بود که هر انسانی میتوانست از راه  فعالیت سالم مغز/ دماغ بدون  کدام کمک یا  فضل آلهی به دست آید.

عارفان/ صوفیان مانند بایزید رومی و ابن العربی معتقد بودند که عقل محدود/ قاصر انسانی به تنهایی غیر بسنده و فریبنده میباشد، و  انسان نمیتواند از   طریق دانش شخصی، خصوصی و مستقیم به حقیقت نهایی دست  یابد.

از دید آنان، این دانش بوسیله خالق، به تعدادی از افراد انتخاب شده  داده شده است، و  باید بر  حمایت بیرونی وحی به  انسان( یعنی  قرآن) مبتنی باشد. آنان  این دانش  حاصل شده از این راه را ، کشف، شهود'direct vision' ، مشاهده 'contemplation' و ذوق'direct tasting' (dhawq). مینامند.

دانشمندان علم کلام (theologians) مانند الاشعری به این باور بودند که حقیقت تنها از راه وحی قرآنی میتواند دریافت گردد، و  هم  عقل (intellect) و هم کشف (unveiling) متمایل به خطا رفتن اند.

این دسته بندی خیلی ساده است  اما میتواند وسیله  سودمندی  برای متمایز ساختن دیدگاه ها در تفکرات اولیه در تاریخ اسلام باشد.

دشواری از اینجا آغاز میگردد که  تقسیم بندی بر تاکیدی بنا گردیده که یک مکتب  خاص بر یک شیوه معیین دانش پژوهی دارد.

برای درک  سالم  وضعیت باید اهمیتی را در نظر گیریم که هر یک از مکاتب به دید های دیگر میدهد و  گوناگوگونی منفردانه ای را  نیز باید در نظر گرفت که از یک شخصیت تا  شخصیت دیگر میتوان تشخیص کرد. در واقعیت، بسیاری از اعضای هریک از آن  سه مکتب از دید گاه های دیگر به درجه های متفاوت استفاده کرده اند . در بالا خاطر نشان گردید که دیدگاه های عارفان و فلاسفه  ارسطوگرا  به در جه ها متفاوت در هم آمیخته اند. در رابطه با  تیولوژیستان و  دو مکتب دیگر نیز این حقیقت صدق مینماید.

یک دانشمند علم الکلام مانند الغزالی نیز یک صوفی بود (هر چند  در غرب به علت ترجمه لاتین  خلاصه  وی  از دیدگاه های فلسفی در رد  آنها- بحیث فیلسوف ارسطوگرا پنداشته میشود). و دیگری مانند فخر الدین رازی- هرچند فلاسفه را  مورد انتقاد قرار داده- اما این  کار را با استفاده از تکنیکهای عقلانی انجام داده است. باز هم از  یک دید معیین، موضعگیری  صوفیان در رابطه با  وحی تقریبآ همسان با  دید تیولوژیستان/ دانشمندان  علم الکلام بود. زیرا  صوفی ها  نیز معتقد بودند که  همه ی دانش باید بر اساس معیار های تعیین شده بوسیله قرآن و حدیث مورد قضاوت قرار داده شوند. آنها همواره اعلام میداشتند که نظر های آنان تنها توضیح آنچه اند که وحی محتوی آن ها است و به هیچ طریقی در  تضاد با آن قرار ندارند.آنان معتقد بودند که هر معلومات در یافت شده از راه  کشف(unveiling) باید نادیده گرفته شود هرگاه با متن قرآن ناسازگار باشد.۱

اما ، همزمان، آنان احساس میکردند که درک  سالم و درست قرآن و حدیث تنها میتواند از راه کشف حاصل گردد. بدون آن، نظرات تیولوژیستان  صرف بحیث یک نظر یا  توضیح عقلانی یک متن مقدس مافوق بشری ،  دارای منشآء فوق بشری،  باقی میمانند. هر چند  صوفی ها و  کلامی ها در  اصل بر  اهمیت    وحی توافق داشتند، در عمل بسیاری از  نظرات آنان تفاوت داشتند. دیدگاه های صوفی ها و  دانشمندان علم کلام در  موارد مهم دیگر  مشابهه بودند. به گونه مثال هردو دسته

ادعای دانش مقدم بر همه مذهبی را داشتند. و  به دلیل ماهیت مذهب، آن دو مکتب نمیتوانستند خود را به  به توضیح اصول اسلامی و تعلیمات اسلامی محدود و منحصر سازند. آنها مجبور بودند بر  اهمیت مطلق عملی  سازی آنچه آنها تعلیم میدادند تاکید نیز ورزند.

پاورقی:

1. Al-Qunawi is extremely explicit about this point in his work Tab$irat al-mubtadi' wa tadkkirat al-muntahi, which I have translated in a forthcoming book on him.

 

تیولوژیستان/ دانشمندان علم کلام معتقد بودند که  انسان باید بر قرآن  ایمان داشته باشد، پس هدایت آن را دنبال نماید. صوفیان ابراز میداشتند که قبل از  اینکه  شخص دانش  شخصی و مستقیم  حقیقت الهی را  از راه  کشف حاصل نماید، باید (آیینه قلب) را  پاک سازد. این به معنا تحقق شریعت  و  پیروی از  طریقه روحانی( spiritual Way) میباشد. اما فلاسفه  ضروری نمیدانستند از  عمل دراظهارات فلسفی سخن گویند، گرچه در دیگر مضامین  از آن سخن میگفتند. تقریبا همه ی آنان به اسلام معتقد و  آن را  عملی میساختند، اما این بخش ضروری دیدگاه آنان نیست. خواننده  میتواند مسایل  طولانی فلسفی و میتافیزیک را مطالعه نماید و  با تعالیم عملی دینی سروکار نداشته باشد. فلاسفه ارسطوگرا  پیروی از  قانون  یا شیوه  را نمیخواستند، اما آنگونه ای که   فلاسفه اسلامی – و  یهودی و مسیحی انکشاف داده شدـ دیدی از واقعیت را فراهم  ساخت که بصورت کامل با ایمان به  خداوند و   تعمیل مذهب  سازگار بود.

(ادامه دارد)

 

 

 


بالا
 
بازگشت