م. نبی هیکل

 

منطق دیورند

خط دیورند: موضوع مورد منازعه است نه عامل بدبختی های ملی افغانستان

 سرخط این استدلال ادعای اساسی این مقاله را میسازد که غلط فهمی های آگاهانه زیادی پیر امون آن وجود دارد.  انگیزه نگارش این مقاله از  نگارش آقای عبدالاحمد فیض زیر عنوان ( دیورند فکتوری بی ثباتی و تباهی افغانستان) در  نشریه هفته  قبل در سایت آریایی منشاء گرفته است. در این مقاله نخست موضعگیری های متفاوت در مورد  این خط و اهمیت آن  بصورت کوتاه یاد آوری میگردند زیرا اکثریت خوانندگان در آن مورد  میدانند اما برای درک ادعای مطرح در این مقاله نیز تذکر آنها لازمی پنداشته میشود.  از باورمندیهای و اظهارات آقای فیض در این میان ذکر خواهد شد. و  پس از آن به عنوان و محتوای آقای  عبدالاحمد فیض توجه خواهد شد زیرا وی در عنوان مقاله خود  خط  دیورند را (فکتور بی ثباتی و تباهی  افغانستان )  دانسته و در متن از حق خود ارادیت حمایت کرده است. ادعای دومی  آقای فیض  چنین بیان شده است:

درمورد سابقه تاريخي ديورند بمثابه يك معامله استعماري، تحميلي ونا مشروع ديدگاه ها وتئوريهاي متعدد موافق ومخالف از بدوي ايجاد درسال(١٨٩٣) ازجانب محققين، مؤرخين وپژوهشگران داخلي وبين المللي مطرح گرديده است، هكذا نظامهاي سياسي ودولتهاي حاكم درافغانستان حد اقل دريك قرن اخير، اكثرأ با بازي با جملات واحساسات عامه، مبني برديورند خواهي موقف عملي بمنظور رهيابي وحل جامع وحقوقي اين معضل تاريخي وخونين اتخاذ نه نموده وچنين رويكرد كه ازعدم توانائيهاي سياسي، ضعف حاكميت ، نبود دولتهاي قدرتمند ملي افغانستان عمدتأ ناشي ميگردد، ديورند در امتداد تاريخ وبويژه در چهاردهه پسين به جهنم افغانها وبه فكتور دخالت وتجاوز مستمر از آن سوي ديورندمبدل ومسلم است كه مردم افغانستان بهاي سنگيني را متحمل شده وكماكان كفاره سياستگذاريهاي واهي ونادرست زمامداران حاكم را درقبال ديورند خواهي خواهند پرداخت[1]

فیض در مقاله خود از یکسو ادعا دارد که  (نظامهای سیاسی و دولتهای حاکم در افغانستان...) کاری انجام داده اند و از سوی دیگر مدعی است که (درحقوق بين المللي مدرن هيچ معياري وجود ندارد كه ميراث هاي ننگين بازمانده استعماركهن را با بازي به سرنوشت وآزادي ملل،...)

مساله حق خود ارادیت آنچنانیکه خواهیم دید دارای   پیچیدگیهای حقوقی میباشد.

موضعگیریها در مورد خط دیورند

در رابطه با خط دیورند دو موضعگیری  وجود دارد.  از نظر یک موضعگیری  خط دیورند نامشروع و تحمیلی  پنداشته میشود. موضعگیری دیگر آن را  قبول شده و بحیث سرحد  رسمی میپندارد. هردو در موضعگیری  بر اساس  اسناد تاریخی استدلال مینمایند در حالیکه موضعگیری نخستی بر علاوه آن  شرایطی و  مدارکی را نیز در نظر میگرد که  معاهده دیورند  تحت آن  به امضا رسیده است   بحث این اسناد و صحت و سقم آن مورد بحث کنونی قرار ندارد زیرا ما در این بحث این گره را میخواهیم باز نماییم که آیا این خط  آنگونه ای که  آقای  فیض ادعا نموده (فکتوری  بی ثباتی و تباهی افغانستان) را میسازد یا نه.

ا ما منطقی این است که  هنگام تحلیل حد اقل به چهار فکتور آتی  توجهگردد:

۱. نخست به شرایط ضروری توجه  و آنها را فهرست نماییم. شرایط ضروری آن چیزهایی اند که برای  تحقق یک هدف ضروری اند. به گونه مثال برای رفتن به محل  وظیفهیا خرید، کارهایی باید قبل از آن انجام گردند. در مورد  قضاوت در رابطه با یک عمل در گذشته به این  شرایط در آن زمان باید توجه کرد نه به  شرایطی که ما فکر میکنیم و یا شرایطی که  هم اکنون وجود دارند.

۲. شرایط بسنده: شرایطی اند که در موجودیت شرایط  ضروری، موجب تحقق یک هدف میگردند و یا احتمال وقوع آن را   تقویت مینمایند. در مورد بارندگی فکر کنیدیا  حامله دار  شدن همسر خود بیاندیشید. در مورد به غلیان آمدن آب در یکصد درجه  سانتی گرید اطمنان وجود دارد در حالیکه در مورد حامله داری شرط بسنده  احتمال وقوع را تقویت مینماید.

۳. پروسه: پروسه   یا روال عبارت از  یک سلسله مراحل تکاملی است که به یک محصول منجر میگردد. به مراحل   شکل گیری شخصیتیا به پروسه تولید پنیریایک کفش میتوان اندیشید. تصمیمگیری نیزیک پروسه است که تصمیم محصول آن است.وقتی یک مهاجر مهاجرت مینماید نه تنها  شرایط ضروری و بسنده  برای مهاجرت وی وجود دارند بلکه وی یک پروسه مهاجر ت را میگزراند تا  نام مهاجر یا پناهنده را  کسب نماید.

۴. محصول/ نتیجه: هر پروسه  یک محصول یا نتیجه دارد که نتیجه پروسه و عوامل مربوط به آن میباشد، زیرا پرو سه ها در  شرایط  تحقق میپذیرند. سقوط یک حکومت یایک منزل نتیجهیک پروسه است که  شرایط ضروری و  بسنده را دارا میباشد.

 سه موضوع دیگر در رابطه با خط دیورند  قابل دقت اند: اول مسایل  مرزی  یک موضوع  سیاسی است و بحیث  ابزار سیاسی از آن استفاده میشود بخصوص اگر   به   سابقه تاریخی  وترکیبات  اجتماعی دو طرف مرز   دیده شود. دوم منازعه موافقان و مخالفان خط دیورند است که داغتر ا از هر بحث دیگر میان این دو  طرف است. سوم مساله حق خود ارادیت است. این مساله دارای پیچیدگی خاص است زیرا در گام نخست دفاع از   حق خود ارادیت  خقلهای آنسوی مرز به  معنای همان ادعای پشتونستان به عبارت دیگر است. در گام بعدی آیا ما بحیث روشنفکر افغان حق  طرح این مساله ر ا داریم یا خلقها و یا نمایندگان سیاسی آنها دارای این صلاحیت اند؟ در مقام سوم مساله   رابطه تاریخی و ترکیب اجتماعی در این جا نادیده گرفته میشود.  از این خط امروز در عمل بحیث  وسیله  اعمال فشار استفاده میشود. 

حقیقت این است که خط دیورند  بحیث مرز دیفکتو وجود دارد و آنچه آن را  در  درازای تاریخ کمرنگ ساخته است روابط اجتماعی اقوام و  قبایل است. پاکستان پیوسته تلاش کرده کنترول خود را از راه های مختلف از زمره  ویزه دخولی و خروجی و باز و بستن معبر های مرزی  تحکیم بخشد.

 این ادعای اقای فیض ممکن است اشتباه فکری یا قلمی باشد که:

(به گواهي تاريخ ازبدوي خلقت تصنوعي كشوري درپيرامون افغانستان بنام پاكستان در(١٩٤٧)كه وارث استعمارخوانده ميشود،) .

زیرا پاکستان (پیرامون افغانستان)  تشکیل نگردیده است. این ادعا نیز نادرست است که:(هرگاه ديورند بمثابه پديده نا مشروع واستعماري وجود خارجي نداشته باشد، كشوري بنام پاكستان نيز درمعرض اضمحلال قرارخواهد گرفت.)

این خط در تیوری برای  افغانستان و مردمان دو  طرف وجود ندارند اما برا  ی یک تعداد دیگر  در دو طرف و برای حکومت پاکستان وجود دارد، در حالیکه حیثیت دیفکتو دارد.

کشور  پاکستان امروز نیز مانند  یک قاب شکسته در همسایگی ما قرار دارد. نهضت آزادیخوای بلوچان و   جنبش پشتونها تهدید های بزرگ داخلی پاکستان اند که هیچ عاقلی نمیتواند آن را نادیده گیرد.

بر گردیم به  سوال اساسی این بحث.

آیا دیورند ( فکتوری بی ثباتی و تباهی افغانستان ) است؟

ما همه میدانیم  که منازعه سرحدی با  ایجاد پاکستان آغاز گردید و عدم  شناسایی خط دیورند بحیث اراده مردم  در  سال بعد ابراز گردیده است.  ما نمیتوانیم بی  ثباتی را  بدون تعریف مورد بحث قرار دهیم.  سالهای حکومتداری آل یحی را میتوان با کلمه  ثبات توصیف کرد  یا  بحیث دوران بی ثبات تعریف نمود؟  اگر دومی درست باشد پس دهه های  نزده هشتاد را  چه باید نامید وقتی جنگ اعلام ناشده علیه افغانستان راه انداخته شد.  جمهوری اول ( زمامداری داود خان ) را میتوان آغاز بی  ثباتی  دانست. پاکستان از  نیت ایالات متحده امریکا برای گوشمالی افغانستان استفاده کرد و هدف اساسی آن   برقراری یک حکومت  حد اقل دوست در کابل بود. زیرا یک حکومت دوست با هند به معنای  یکنوع محاصره پاکستان پنداشته میشد.  تا آن زمانی که افغانستان یک دولت نیرومند بود پاکستان توانایی و  شهامت مداخله در افغانستان را  دارا نبود. امروز نیز مهمترین مسایل استراتیژیک برای پاکستان عبارت اند از  عمق استراتیژیک و تمایلات عظمت  طلبانه  پاکستان بحیث مقر  اسلام در منطقه.

 این ادعا که -خط دیورند که مردمان دو طرف آن را برای  سالها نادیده گرفته و علیه آن  قرار گرفته اند و تلاشهای حکومت پاکستان  تا این اواخر که حکومت  دستنشانده در کابل زمام امور را در اختیار داشت -برای کنترول مرز  موفقیت لازم را نداشته اند، عامل بی  ثباتی و تباهی افغانستان است  این فکتور اساسی را نادیده میگیرد که   زمامداران افغان پس از  سقوط  رژیم داکتر نجیب، افغانستان را در اختیار پاکستان قرار دادند. پاکستان برای حاکم  سازی  عمال خود از  آغاز  سالهای به اصطلاح جهاد تا کنون از هیچ تلاشی دریغ نورزیده است. عامل اساسی در واقعیت امر جامعه روشنفکری  افغان است که  نتوانسته  متحدانه عمل نماید تا یک دولت دموکراتیک و ملی را  در همسایگی پاکستان ایجاد نماید. برخلاف ما همیشه برای معده خالی   خویش خدمت کرده ایم.این حقیقت را نمیتوان نادیده گرفت که  یک حکومت مزدور   مانند  حکومت ربانی و  ملا هبتّ الله برای پاکستان منافع  به مراتب بیشتر به بار میآورد تا برسمیت  شناختن خط دیورند. پنج دقیقه تفکر عمیق و انتقادی با یک قلم و نیم تخته کاغذ  درک این حقیقت را ممکن میسازد.

اگر ما از دست و  ددامن خود تباه نشده ایم و فکتور  بی  ثباتی و تباهی ما خود نیستیم پس چرا  دهه ها قبل مانند امروز نبودیم در حالیکه در همسایگی پاکستان قرار داشتیم  و دهل و سرنای پشتونستان را نیز هر سال مینواختیم، و رهبران آنسوی سرحد را نیز میپروردیم؟

 روشنفکران افغان نه تنها بهتر است  در گام نخست به نقد خویشتن پردازند  و در قضاوت از تعصب خود داری نمایند.  ما نمیتوانیم معضله  مرزی را انکار نماییم و یا  آن را   فاقد نقش بدانیم. خط دیورند در  شکل کنونی آن در عمل بیشتر به سود پاکستان به کار برده  شده است زیرا این مرز  طولانی، معبر تروریستان و  جاسوسان،  قاچاق اسلحه و ... به افغانستان بوده است. اما آن را بحیث (فکتوری بی  ثباتی و تباهی افغانستان) پنداشتن  منطقی و عاقلانه نیست. زیرا این ساده لوحانه  است هعمه تقصیر را بر یک خط  بیجان بگذاریم و خود را و  سایر فکتورها ر ا  نادیده انگاریم. خواننده ممکن است ادعا نماید که اگر این مرز به رسمیت  شناخته میشد اینهمه تروریست و جاسوس و اسلحه نمیتوانست وارد افغانستان  گردد. این استدلال در  ظاهر خیلی برنده به نظر میرسد  اما چنان  نیست که در   ظاهر امر به نظر میرسد ، زیرا:

۱. امروز این مرز بصورت قسمی   شناسایی دیفکتو دارد زیرا در دو  طرف    درهای ورودی کنترول  ویزه و پاسپورت  صورت میگیرد.

۲. این مرز  طولانی و غیر  قابل کنترول برای افغانستان است و امنکانات جانب پاکستان به مراتب وسیعتر و یبیشتر از جانب افغانی میباشد.

۳.  شناسایی رسمی هیچ چیزی را در عمل نمیتواند  تغییر دهد. و نه موجب آن میگردد که پاکستان  با  شناسایی  آن مرز حکومت ضد پاکستان را در کابل تحمل نماید که با هند روابط عمیق استرا تیژیک  دارد.

پاکستان  به داشتن یک حکومت   جانبدار  در افغانستان راضی است زیرا با این کار  نه تنها از مداخلات هند و مداخلات افغانستنان در امور داخلی پاکستان ( نهضت بلوچان و پشتونها)  آسوده میگردد بلکه  خط دیورند نیز اهمیت  سیاسی خود را  از دست میدهد.

 در  سالهای خیلی قبل  ما  سخنان حکمتیار را به یاد داریم که   تشکیل یک کانفدراسیون را  پیشنهاد کرده بود.  این بدون شک  یک خواست پاکستان بود که از زبان حکمتیار ابراز میگردید.  پاکستان برای رسیدن به  اهداف خود بدون شک  دارای یک سناریو نیست.

 اما از سوی دیگر هرگاه دولت نیرومندی در افغان  شکل گیرد مرزها مانند  مرزهای اعضای اتحادیه اروپا میتوانند کمرنگ گردند. در حالیکه داشتن حکومت دوست در کابل هم  امروز و هم در  آینده های دور برای پاکستان  و امریکا و هر همسایه دیگر دارای اهمیت استر اتیژیک میباشد. در این صوذرت نیز  بی ثباتی میتواند در اشکال مختلف خود تبارز نماید، زیرا  برای دولتها تنها مرز ها شامل منافع ملی آنها نیستند. ملتها منافع ملی زیاد دارند که میتوانند  حتی گاه گاهی در  تقابل و تضاد قرار گیرند.

پایان

 


 

 

 


بالا
 
بازگشت