م. نبی هیکل

 

معمای عمل دستجمعی

عمل دستجمعی یک معما است که  تیوری انتخاب عقلی مدعی است که برای آن راه حل یافته است. در این جا به توضیح تیوری نمیپردازم اما عمل دستجمعی جامعه روشنفکری جامعه ملی را در روشنایی این تیوری مورد بحث قرار میدهم.

 در  آغاز هفته (۴ سپتامبر ۲۰۲۳ )  مباحث منتشر شده در سایت آریایی را  از نظر گزراندم. اکثر آن مطالب به وضع کشور و   حزب سیاسی  (ح. د. خ. ا.) رابطه داشتند.    پرسش همیشگی   در ذهنم تداعی شد این است  که.

ما همه نگران  شرایط هولناک در کشوریم، زیرا در یک  عبارت مختصر  تعصب و ستم آینده ملت را تهدید  میکند. بخش هایی ازجامعه روشنفکری افغان  نه تنها این نگرانی را در ریتوریک  سیاسی و ادبی ابراز میدارند، بلکه به فعالیت  سیاسی در عرصهای مختلف مصروف اند.  مشخصه مشترک همه ی این فعالیتها:گفتار است.

 جامعه روشنفکری افغان از دو لحاظ عمده  منقسم  و متشتت است:

۱. از نظر فکری:  دو فکتور آنان را  بیشتر از همه  متفرق   و منقسم  ساخته اند:

۱. در عرصه معنوی:

- از نظر  دیدگاه سیاسی

- از نظر  تعصب فکری

۲.  در عرصه سازمانی / مادی:

- از نظر سازمان اجتماعی

- از نظر اتنیکی

 دومی نتیجه تفاوتهای نخستی اند.

با در نظرداشت وضعیت،  دو  سوال  سرنوشت ساز عبارت انمد از:

۱. چه چیزهایی  این جامعه را  در سازمانها ی مختلف  سیاسی،فرهنگی و اجتماعی متحد ساخته اند؟

۲. چه چیزهایی از اتحاد  این  سازمانها به   سازمانهای ملی جلوگیری کرده اند؟

ما  از  دهه ها بدینسو در مورد ضرورت اتحاد، همکاری و همبستگی و حتی برای  تحقق آن صرف مساعی کرده ایم اما به آن موفق نشده ایم. و هیچگاهی بر چرای این عدم موفقیت مساعی خویش بصورت علنی و مسوولانه و علمی بحث نکرده ایم.

 باز هم چرا  به علت یابی و به تحلیل (قاتک[1]) یا سوات (SWOT) نپرداخته ایم؟

فکر میشود این ارزیابی صورت گرفته باشد و درنتیجه آن تهدیدها  و  زیانها به مراتب بیشتر از آن بوده اند که ما را به اتحاد ملی وادارند.بر اساس تیوری  انتخاب عقلی مفاد یا بهره وحدت ملی در  سطح ماکرو باید بیشتر یا در حد اقل برابر به بهره اتحاد  در  سطح میسو باشد تا عمل  دستجمعی اتحاد ملی  بتواند تحقق یابد.

 آیا  تا دیر نشده نباید به این ارزیابی  پرداخت؟

در واقعیت امر، بصورت  عملی فعالیتهای این بخشهای جامعه  روشنفکری را در  دو دسته از فعالیتهامیتوان دسته بندی کرد:

۱. آنانی که به ریتوریک اکتفا کرده اند. یعنی  مینویسند و میگویند از راه  رسانه ها.

۲. آنانی که برای  اتحاد همفکران  فعال اند. فعالیت برای  احیای حزب از هم پاشیده دموکراتیک خلق   افغانستان از  سالیان دراز جریان دارد و موفقیت  نیافته است. ناکامی  مساعی اتحاد نشان داده که اختلافات فکری میان  سایر همفکران و همسنگران  قدیمی و صله ناپذیر باقیمانده اند.  نه تنها ح.د.خ.ا نتوانسته احیا گردد،   سازمانهای  سیاسی همفکران  شعله ای، سازا و  سفزا و ... نیز نتوانسته اند بار دیگر باهم متحد گردند.  صداهای اختلاف و  منازعه میان دختران و پران حزب دموکراتیک بیانگر بعد موضعگیری ها برای احیای آن حزب است.

ناگفته نباید گذاشت که منظور در اینجاتلاش برای  احیای تشکیلاتی حزب دموکراتیک خلق افغانستان است ، در حالیکه ما  شاهد  ایتلافهای سیاسی بوده ایم.  این وضعیت پرسشهای آتی را موجب میگردد:

۱. چرا  همفکران و همسنگران  تاریخی نتوانستند باهم بار دیگر   سازمانهای دوست داشتنی خود را به دور  ایدیالهای دوست داشتنی  برنامه ای  احیا نمایند؟

۲. چه چیزهای آنان را در گذشته در  سازمانهای  آنان متحد  ساخته بود که امروز  آن توانایی  را دارا نیستند تا آنان ر ا بار دیگر به دور آرمانهای قبلی برآورده ناشده این همفکران متحد سازند؟

 به عبارت دیگر آیا  آنان به دور ایدیولوژیها متحد بودن  یا  به دور  آرمانهای ملی و یا به دور   رهبران کاریسماتیک؟ آیا این ایدیولوژیهایآرمانهای ملی و رهبران کاریسماتیک دیگر وجودندارند تا انگیزه های  احیای سازمانهای از پاشیده را  دوباره فراهم  سازند؟

اگر این آخری درست باشد، ریتوریک سیاسی و مساعی ما برای اتحاد بر کدام انگیزه ها استوار اند؟

تمایلات گروپی هم در ریتوریک  سیاسی و هم در عملکرد سیاسی  برجستگی  خاص دارد. این تمایل تنها رنگ و طعم فکری خالص ندارد بلکه با  تفکر گروپی (group think) یا گروپ فکری  شدید  و افراطی توام است. گروپ فکری یک امر  طبیعی است، زیرا هرگروپ بر اساس  همفکری   و علایق مشترک شکل میگیرد. این شیوه فکری نباید قضاوت و عملکرد ما را  چنان متاثر  سازد که  بتواند  حقوق دیگران ر ا متاثر گرداند.

تیوری انتخاب عقلی دارای دو بیان  سنتی و نوین است. بیان اولی انسان را خود نفعجو میپندارد  و مدعی است که   محاسب است و خوب  سنجیده عمل مینماید .  بر اساس بیان دوم  عقلانیت ما محدود است.  در مجموع عمل دستجمعی بر اساس  نفعی محاسبه میگردد که  شرکت کننده در نظر دارد از  شرکت در آن به دست آرد.

آیا اعضای جامعه روشنفکری افغان نفع خود را در ساختارهای گروپی میسو میبینند، که در نتیجه آن نتوانسته اند  تشکیل سازمانهای ملی  را هدف قرار دهند؟  و یا چیزی با  صفت (ملی) مانند منافع ملی، ملیگرایی و ملت از نظر آنان وجودندارد و آنچه وجود دارند افراد و  سازمانها اند؟

این  سوالها تنها به  همفکران و همسنگران  قدیمی و  جدید  راجع نمیگردد، بلکه به   سایر اعضای جامعه روشنفکری متوجه است. سوالهای مهمتر از همه اینها اند:

۱. چرا ما بر اساس  فکر معیین و  بر اسا س گروپ معیین میاندیشیم و عمل مینماییم، نه بحیث انسانهای دارای حقوق برابر؟

۲.چرا  روشنفکران جامعه روشنفکری افغان که نیروی ملی  را به موازات  تعصبات فکری و گروپی منقسم ساخته اند، برای ایجاد یک  یا دو بدیل  سیاسی بر اساس  یک دکترین ملی  تا کنون تلاش نورزیده اند؟

ما  شاهدیم که گفتمانها ی سیاسی همواره  گروپی در محدوده کلب همفکران باقیماند ه اند و سایر  صدا ها را نادیده گرفته اند.

 مشکل اساس جامعه روشنفکری بخصص فعالان سیاسی و فرهنگی ما در  این است  که نتوانسته ایم از  لاکهای فکری خویش بیرون آییم و  با نحوه اندیشه و عمل متداول افغانی وداع گوییم و با تفکر انتقادی  خو بگیریم. اما این تنها مشکل اساسی نیست. در حالیکه  شخصیتهای کاریسماتیک دارای پیروان وفادار  در تیوری کتله های  متحداند، در عمل مجزا و غیر متحد اند، زیرا  شخصیت کاریسماتیک  قابل قبول که بتواند چنان مدل  قابل قبول  قرار گیرد که- مدلهای کاریسماتیک مانند کارمل و نجیب و ...  در گذشته آنان را متحد  ساخته بودند- در عمل وجودندارد. یشاین نظر قوت میابد که  افراد به دور افراد متحد میگردند نه به دور  اصول.

زیرا انسانهای امروزی نیز مانند گذشته دارای اصول اند، اما تنها رهبر ان کاریسماتیک وجود ندارند.

راه بیرون رفت این خواهد بود که :

۱. از  تعصب فکری و گروپی بپرهیزیم

۲. از اتحاد به دور  شخصیتها به اتحاد به دور اصول عبور نماییم.

 شیوه متداول  و معمول اندیشیدن و عمل کرد ن بر اساس تعصب در برابر فکر و گروپ دیگران است که میان همه اعضای جامعه روشنفکری  مشهود است و روحانی  و  غیر روحانی و  سیاستمدار فاسد و غیر فاسد نیز  به آن شیوه میاندیشند و  عمل مینمایند. موفقیت های جامعه روشنفکری برای اتحاد ملی  جهت همکاری و همزیستی  برای تحقق اهداف  مشترک ملی، به این گزار بستگی اساسی دارد. حتی تینک تنکهای افغانی که به نام های مطالعات استراتیژیک فعالیت دارند به این مساله  استراتیژیک توجه نکرده اند.جامعه روشنفکری نیز به این مساله به دلایل موجه بی تفات ماند ه است

اهمیت کلیدی و بنیادی این مساله از اینجا ناشی میگردد که:

یک جامعه مستقل نخست باید  زیربناهای استقلال سیاسی را ایجاد نماید تا بتواند  زیربناهای استقلال اقتصادی را بوجود آورد. ایجاد زیربناهای استقلال  سیاسی تنها از دو طریق میتواند تحقق یابد:

۱. ایجاد یک دکترین ملی

۲. ایجاد  احزاب سیاسی ملی و  سازمانهای ملی

 ما فاقد هردو هستیم.

وقتی در  نوشته ها میخوانم که   همسنگران و همفکران بر  سر  رهبر ان  کاریسماتیک خویش با هم   چنان دعوا دارند که بیش از این نه میتوانند با هم برای  ایدیالهای مردمی همکاری و همزیستی نمایند،  به ر وشنفکری و خردگرایی آنان  شک مینمایم. زیرا خرد گرایی بیشتر از هرچه عبارت از اصولگرایی است.

پاسخ هریک از ما به این پرسش  ساده و  آشکار است که ما  تیوریها و ایدیولوژی ها را فقط به  این  سبب دوست داریم که فکر میکنیم به سود انسان و جامعه انسانی اند، فرق ندارد این تیوری  یا ایدیولوژی مارکسیتی یا لیبرال است یا هر پارادایم دیگر، دلیل علاقمندی ما انسان و جامعه انسانی باقیمیماند. اگر چنین است، پس انسان و جامعه انسانی بحیث محور  اتحاد و اصل مرکزی برای کار مشترک  برای تحقق اهداف مشترک عامه ،

باقیمیماند.در این حالت است که عقلانیت و خردگرایی مورد تقدیر قرار میگیرد.

از توجه شما تشکر


 

. قاتک: قوت+ امکانات+تهدیدها+ کاستی ها. بحیث معادل دری سوات.[1]


بالا
 
بازگشت