عبدالوکیل کوچی
پایداری
ثبا ت و پا یداری را نمانده قدر و مقدارش
چنان مرغیکه باشد برمسیری باد پروازش
به با زار تقلب هر که شد سر گرم با زیها
بنرخ روز رفتارش ،برنگ روز کردارش
بیان کذب،زبان چرب،اگرگردد خروش اما
بیان سطح فهم اوست مکن شکوه زگفتارش
عمل ملاک انسانی ،سخن تعریف انسانست
نباشد شکوه ازحرف مریض ومغز بیمارش
یکی دو، نی هزارانست زین بیراهه رفتنها
هویداهست اینسان ازنمونه مشت خروارش
چه شدآن یکه تازیهاکه جولانگاه قدرت بود
که با پای کج اندیشی فتاده زین افسارش
ثبات و پا یداری را ، ز تمکین درختان بین
که باهربادنمی جنبند،خورشید ست دیوارش
اگر پا مال شود اهداف و ارزشهای انسانی
مردن صدشرف داردازینعمری خجلبا رش
ولی هرگز نمیرد آنکه قلب پا کبین دارد
همیشه زنده خواهد ماند در ایجاد وآثارش
کسی کوقلب سوزانش علاج دردمندا نست
نباشد بیتفاوت از مریض وچشم خونبارش
هرآ نکو نیست اندردام تصویرکج اندیشی
تلاش همدلی همبستگی ها کار و پیکارش
فدا کاران عالم جان خود ها را فدا کرد ند
درین راه هدفمندهرکه نتوانرفت ،بگذارش
وگر سرباز گیریها شود زآنها برای جنگ
دریغا آنکه نادا نان همیش هستند افزا رش
دلیل خوب زشتیهاعجب رمزیست درعالم
کلید حل آن یاری وهمفکریست اسرارش
غم عشق وطن سوزد دل پرخون عشاقان
وگرنه سهل باشد تا رودهرکس پی کارش
زمین ی فارغ از خارنفاق و خود پرستیها
برآرد خوشه ی امید محصول شکر بارش
بعشق وحدت اندیشه و یاری اگر سوزم
خوشم زعشق سوزان خودازرنج بسیا رش
ره ی مردم ره زحمتکشان پاکبازان است
سرم قربان این راه ی درازپیچ ودشوارش
خوشا بر رهروان قله ها و رو شنا ییها
که هریک چون سحرتابنده بادا قلب بیدارش
یگانه راه خوشبختی همانا وحدت ویاریست
گل وحدت گربشکفت نتوان هیچکس خارش
عبدالوکیل کوچی
+++++++++++
روز جهانی
کارگر مبارکباد
ماکار گرو نیروی توانای جها نیم
درخد مت ا نسان رفاه همگا نیم
نوسازی بنیادترقی هدف ی ماست
محرکه ی چرخش تولید جها نیم
ادویه و نان قلم خا نه و کالا
برنامه کاریست که باخلق رسا نیم
ازچرخه چوبی وسفرهای فضایی
سازنده گی ماست شهکا رزما نیم
خواهنده صلحیم و فاق همگانی
با نیروی کارای نسلهای جوا نیم
خواهان و فا قیم ترقی وعدا لت
آماده و کا را وهد فمند روا نیم
با وحدت یاریکه رفاه همگا نیست
با صلح عجین گشته پابند برآنیم
پیروز بود جنبش کا ریگر دنیا
خواهان رفاه ی همه هموطنا نیم
عبدالوکیل کوچی
+++++++++++++++++++++
بهار امید
کاش بینم همجا فصل بهاران باشد
نور خورشید بهر روزنه یکسان تابد
درچمن نغمه ی مرغان نسیم سحری
در دمن عطر گل لاله ی خندان باشد
در پی بارش باران و مسیر قطرات
آب رود خانه دگر باره به جریان آید
کوشش کار گر ودهقان بکار و تولید
رقص مرغان چمن هیهی چوپان باشد
دا نش آموز به دانشکده آسوده روان
هرقدم رو بسوی دانش وعرفان با شد
کا ش بینم که بهار آمد پا ییز برفت
نقطه ی آخری سرمای زمستان باشد
لیک آن نیست بهارکه فقط روی زمین
رنگ گردد همجا سبزه نمایان باشد
چه بهاریکه بیک بام دوصد گونه هوا
زین تمایز ، همان به که زمستان باشد
چه بهارانیکه یک خانه ی تاریخی ما
به دو تا نامهای افغان و خرآسان باشد
چه بهاریکه ؟ زافراط نفاق نیرنگ
آدم از آدم و همخانه گریزان باشد
کله ها منجمد دیده فرو لب خاموش
تا که بیدار شوند قرن به پا یان آید
بسته ی کنج قفس راچه بود فیض بهار
نو بهار آنچه که آزادی انسا ن باشد
نوبهارآنست که گرما وفروغش همجا
ملهم از ارزش انسا نی وانسان باشد
پس بیا یید که در پر تو نور سحری
وحد ت ما راه رهیا ب بهاران باشد
عبدالوکیل کوچی