احمد سعیدی
سوگنامهای به ژرفای اندوه و فریاد بیصدای مهاجران افغان بخصوص در ایران و پاکستان
به نام انسان، به نام درد، به نام غربت به نام مهاجرت، به نام اسلامیت و انسانیت و به نام چشمان خستهی مادری که در بیسرنوشتی فرزندش گم شده است
به نام پدری که در سایهی بیکسی، غربت را میبلعد، بیآنکه کسی صدایش را بشنود و دردش را دوا کند.
ای جهانیان، ای ابر قدرت های دنیا !
ما مهاجران افغان در ایران و پاکستان، دیگر رمقی نمانده در استخوانمان. خستهایم، زخمیایم، بیپناه و فراموششده از همه جهان بشریت و از همه انسان و انسانیت.
نه در کشور خود امنیت داریم، نه در کشور میزبان حرمت، هر روز با ترس بازداشت، اخراج، تحقیر و بیحقوقی، نفس میکشیم، انتظار هستیم که چه وقت پولیس میاید ما را توهین و تحقیر میکند و از کشور خود اخراج میکند.
چههای بیرحم ایران، پولیس همچون سایهای سرد، دنبالمان میکند.
در پاکستان، صدایمان هرگز شنیده نمیشود؛ افغان بودن در شرایط موجود جرم خاموش ماست.
در خانهی اجنبی، نان اگر یافت شود، عزت گم میشود. ما نه عزتی داریم و نه حرمتی نمیدانیم چه باید کرد.
اما طالبان به شما نیز حرفی دارم:
آنان که مدعی امارت اسلامی اید و خود را حافظ انسانیت و اسلامیت میگویید، شما صدای گریهی کودکان مهاجر را می شنوید، آیا نزد خدا و وجدان خود مسئولیت دارید یا ندارید؟
نه پناهی، نه حمایتی، نه دلسوزی.
برای ما، افغان بودن گناه است، مهاجر بودن جرم است، و زنده بودن درد و مشقت.
دنیا کجاست، انسانیت کجاست، اسلامیت و شرافت کجاست؟
سازمانهای جهانی کجا هستند؟
چرا صدای خفهی ما مهاجران را نمیشنوند؟
چرا بهجای التیام، تماشا میکنند؟
دنیا، ایران و پاکستان ما نه تروریستیم، نه جنایتکار؛ ما انسانیم، ما مسلمانیم، ما عزت و شرف داریم، قدرت های جهانی این بد بختی را در کشور ما حاکم ساختند.
ما فقط میخواهیم زنده بمانیم، با کمی عزت، کمی آرامش، کمی امید.
بیایید درد ما را بشنوید، پیش از آنکه این غربت، ما را خاموشتر از همیشه کند.
این روز های سیاه این بد بختی و تاریکی ها میگذرد اما روی سیاهی به کسانی میماند که عامل این همه بد بختی ها اند.
با اندوهی بیپایان
احمد سعیدی