فولکلور های کابل زمین

  نوشتة : عزیز حیدری

 
 

تاریخچه جـوی شـــــیر

 

جوی آبیکه ازبین نخاس وجوار مسجد میرهای ده افغانان شهرکابل میگذرد آنرا بنام جوی شیر یاد مینمایند  .  که فاصله بین نخاس ومسجد شریف میرهای ده افغان شاید در حدود کمتر از سه صد متر باشد.

سالهای قبل در جوار مسجد میرها ده افغانان ، باغ کلانی متعلق به نائب سالارزلمی خان منگل وجود داشت که همان جوی پرازآب به اصطلاح مستی کنان از بین همین باغ وجوارمسجد میرها گذشته  و به حوض مرغ آبی های سابقه متصل خانه سناتورنوروزعلی خان مرحوم سرازیر میشد.

بی جآ نخواهد بود تاگفته شود که اصل جای پدری ، ومادری بنده هم  ( ازناحیه  اول  ده افغانان واقع شهرکابل بوده ) که اکثرآ اوقات خصوصآ بروزهای جمعه به همرای پدرمرحوم خود ویا کاکا هایم بمنظورتوت خوردن ویا سرگرمی های گوناگون دیگری ازقبل  سگ جنگی ، مرغ جنگی ، بودنه جنگی ، کوک جنگی ،  وغیره تماشا های دیگری که درهرگوشه وکنار باع  بنظرمیرسید میرفتیم.

گفته میشود که چندین سال قبل ازامروز در همان محل (  یک مرد فقیرباکرامات ) بطورهمیشه درکنار یک درخت بزرگ توت ودر مسافه نه چندان  دورازهمانجویپرآبشب وروز نشسته {  وبه دربار خداوند بزرگ ج }ریاضت میکشید . که نامبرده همه وقت ازطرف مریدان واخلاصمندانش استقبال گرم می شد.

قابل یادآوری بوده که این  مرد فقیر دارای معجزه ،  وکرامات  عجیب وغریب هم بود که به اصطلاح دربین مردم  شهرکابل ونواحی ان ازشهرت خاص برخوردار بوده که وقتآ ، فوقتآ مردم  بخاطررفع  مشکل ودعای حاجت  نزدش میامدند .

میگویند که روزی ازروزها همان مرد فقیردرویش متوجه میشود که دروقت سپیده دم(    صبح صــــادق    ) یک شخصی  جامه سفید درحالیکه یک آفتابه گلی بردستداشته و درکنارهمان جوی پیداشده که ازبین آفتابه دست داشته خود به همان مقدارشیررا درجوی آب چپه نموده ودرعوض شیردوباره آفتابه خود را ازهمان جوی پرآب ساخته ولحظه بعد ازآن محل خود بخود ناپدید میشد.

این موضوع چندین بارتکرارشده. ولی دریکی از روزها  (  همان مرد فقیرمتوجه  میشود  )  که آنشخص جامه سفید یک کاغذ گلوله مانند را به اندازه یک خسته سنجد ازبین دهانش بیرون کرده ودرکنار خودگذاشت . که بعداز نوشیدن قدری آب ، آ فتابه پرازشیرش را دربین جوی چپه نموده ودرمقابل دوباره آنرا پراز آب کرده که بعدآ همان کاغذ خسته مانندش را دردهن گذاشته ولحظه بعد ازآن محل  نا پدید شد.

دریکی ازروزهای سپیده دهم   (   صبح صــــادق  ) هنگامیکه آن مرد جامه سفید کاغذ خسته مانندش را بمنظور نوشیدن آب از بین دهن اش بیرون کشیده ودرکنار خود گذاشت .  و لحظی بعد متوجه میشود که شی مطلوبش ازکنارش ناپدید گردیده است.

  مرد جــــــــامه سفید  با خود اندیشید که درظرف دوویا سه دقیقه درحالیکه شمال هم نشده . شی مطلوب من چطورازاینجا گم شده است . درحالیکه ازاینروبعالم فکرفرورفته  ومتوجه میشود که درمسافه نه چندان دور درکناریک درخت توت مرد ژولیده باموی های نمد ماننداش نشسته است .   وبا خود گفت که : مرد جامه سفید پس ازادای سلام علیک گفتن ازوی درمورد همان شی مطلوبش طالب کمک شد  .

اما برعکس شخص فقیردرویش بگفته  وی هیچ اعتنآ نکرده ولی دراثر تاکید های مکررمرد سفید پوش آنمبارک تبسمی کرده و گفت : که ای مرد جامه سفید من ترا کمک میکنم ولی بیک شرط  ؟ 

شخصی جامه سفید خوشحال شده و گفت : که ای ملنگ جان مه قربان زبانت شوم هرشرط که تو داشته باشی . من آنرا بدل و جان  قبول داشته ودارم حالابگوید که شرط تان ازچه قراراست ؟    

شخص فقیر گفت که :  ازمدت چندین روزبااینطرف که من متوجه تان بوده وهستم  .که درهرسپیده دم شمابا همین آفتابه گلی پرازشیرتان اینجا ظاهر شده  وشیرآنرا دربین همین جوی خالی کرده ودرمقابل آفتابه خودرا پراز آب نموده .  وبااسراری که داشته و دارید دوباره ازاینجا نا پدید میشوید. حالا شما دلیل این کار تانرا برایم  بگوید .  ودرآنصورت من حاضرم که درمورد ناپدید شدن شی مطلوب تان  شما را کمک کنم ودرغیر آن نه.

مردجامه سفید بی اندازه خوش شده و گفت :  که ای ملنگ جان حالا که شما مرا کمک مینماید پس خیرتوجه نماید .

من پیری دارم که آنهم دریکی از شهرهای کشورهندوستان زندگی مینماید : که درعین حال آدم نهایت مسلمان وفقیرعجیب بوده که همه روزه مرا بدنبال یک آفتابه آب بخاطروضوونمازش ازآنکشور بدینجا فرستاده ومیگوید که: ازاینکه درکشور آفغانستان تعداد زیادی  ازمردمان ( اولیای کرام  ) وجود داشته آنجا بروید وازهمان آب جویکه ایشان وضو مینمایند  برای من هم بیاورید . وبخا طراینکه آب برده شده  داخل آفتابه بالایش حرام نشده باشد  . درعوض آب من روزهانه ( آفتابه خودرا ازانجا  شیرپرنموده ودربین همین جوی خالی مینمایم  ) ازطرف دیگر ملنگ جان آن چیزی را که اکنون گم کردم ، انرا پیر برایم داده است.  زمانیکه ویرا درزیرزبانم  میگذارم در یک لحظه  ازکشورهندوستان بدینجا ودرمقابل ازاینجا به هندوستان میرسم.

خاطراینکه وضو ونمازپیرم قضا نشده باشد . من شما را به (  خدا وند ج  )  قسم میدهم که اگرشی مطلوب مرادیده باشید  آنرا برایم نشان بدهد .

مرد فقیرژولیده که صورت ان مبارک دربین مویهای درازسریش گم شده بود با شنیدن نام خداوند ج  بایک دست خود موهای سرش را کنارزده و برای یک لحظه باچشمان خواب آلود و شرابی اش بطرف آنمرد جامه سفید نگاه های عجیب وغریب نموده وگفت که ای مرد جامه سفید  (  حالا که تو راست خودرا گفتی پیش بیا ودر اینجا بنشین  ؟  

 زمانیکه مرد جامه سفید پیش آمد وگفت که ملنگ جان باز چه میخواهی برایم بگوید  ؟

آنمبارک با معجزه وعلم ولایت که داشت مشت دست خود را بازنمود وآنچه را که مرد جامه سفید گم کرده بود درکف دست اش بوده وگفت که ای مرد  هندوستانی گگ مسلمان نما حالا که من شی گم شده تانرا پیدا نمودم اینرا از کف دستم گرفته وازاینجا هرچه زودتر خودرا گم نماید. 

مرد جامه سفید چندین باردستان آن فقیرکامل را بوسیده وشی مطلوب خودراازکف دست آن دوست خداوند ج  برداشته وطوری عاجل درزیر زبانش نهاده  و بیک چشمک زدن ازهمان محل نا پدید شد. 

درحالیکه { پیرجامه سفید پوش } منتظرآفتابه آب وضویش بوده و هنگام  رسیدن مرد سفید پوش سبب تاخیر وی را جویاشده . وآنهم  تمامآ حکایت را طورمفصل برای پیری خود نموده که درمقابل آن پیرهندوستانی خنده های قهقه نموده وگفت که ان ملنگ عجب آدم احمق ودیوانه بوده که  چطوراین کاغذ اسرارآمیزشمارا پس داده است. 

درحالیکه دربین همان کاغذ {  اسم اعظم شریف نوشته شده  }   که درزندگی هرمطلب که آدم داشته باشد آنرا درظرف چند دفیقه انجام داده میتواند .

پیرهندوهستانی به مریدش گفت :  که این ملنگ آدم دیوانه بوده واز دست روزکار زندگی بیچاره مجنون شده ودرآن گوشه نشسته است . بخاطرکمک ایشان این بوتل مملوازموادی کمیاوی را برایش برده وبگوید که!                                                                                                                                                                                                    

ای مرد ملنگ ازاینکه ندانستید که دربین همان کاغذ خسته مانند چه اسراری خداوندی موجود بوده واقعآ که توآدم دیوانه بوده وهستی .  و اگرمقداری ازاین مواد بروی سنگ انداخته شود درظرف چند سانیه به همان اندازه سنگ به طلا تبدیل میشود که با انجام چنین کار زندگی خوب وآرام را برای خود وفامیل تان مهیا ساخته وتا که دنیاست به اصطلاح اولاد ، اولاد شمارا این دولت بس بوده واست. 

فردای آنروزهمان مرد جامه سفید نزد فقیردرویش آمده  وگفت که  :                                                                                                          

ای ملنگ جان بخاطرکمک دیروز تان بامن پیرم بشما سلام گفته واین بوتل را برایتان داده است که دربین آن یکمقدارمواد های عجیب وغریب  بوده که با اندک مقدارآن بروی سنگ درظرف چند سانیه همان سنگ به طلا تبدیل میشود. 

  

  با تحفه مواد کمیاوی پیرهندوستانی  شخصی فقیردرویش سخت جلالی شده وگفت که  : ای مرد  احمق نادان هندوستانی گگ همان سنگ که درپیشروی پای تان قراردارد آنرا برایم بدهید.  

زمانیکه مرد جامه سفید سنگ را برایش داده وآن مرد فقیر با معجزه و کرامات که داشت  سنگ را درجانش مالیده که بقدرت ( خداوند ج ) وکرامات شخص خود آنجناب همان سنگ به طلا تبدیل شده وبدست آنمرد هندوستانی داده وگفت که:

ازطرف من برای آن پیرهندوستانی گک تان سلام  بگوید که این بوتل مواد کمیاوی چه بوده واست که  برایم روان کرده اید . واگرتوواقعآ پیرکامل وصاحب کرامات بوده وهستی جسم تانرا طلا بسازید.  پیرهندوستانی که توسط مریدش ازکرامات ومعجزه آن اولیای کامل  آگاهی پیدا نمودند وبه اصطلاح هردوایشان سرلچ ، وپا برهنه ازکشورهندوستان حرکت نموده وراسآ درهمان باغ آمدند وخودرا درقدمهای آن مرد فقیر باکرامات اندخته ومعذرت خواستن . که تا به آخرعمرهردو آنها مرید وخدمت گارآنمبارک بودند.  

 

 پس ازسپری شدن چندین سال ها همان   (  اولیای باکرامات  )   ازدنیا چشم پوشیده وبرحمت حضرت الهی پیوست که مریدان واخلاصمندان آ ن جناب ازهر گوشه وکنار شهرکابل به اصطلاح جوقه ، جوقه پیدا شده و موصوف را درهمان محل که اکثرآ شبها نشسته وبحضورحضرت پروردگارعالم خود ریاضت مکشید تدفین نمودند .                                                                                                                                                      وازجانب دیگرباید خاطرنشان ساخت که آن پیرهندوستانی ،  ومریدش همان شخص جامه سفید پوش هم بعد ازچندین سال ها خدمت ومجاورت نمودند دربالای قبرپیرروشن ضمیرشان یکی پی دیگرخود بمرورزمان ازعالم دنیا چشم پوشیدند که مریدان و اخلاصمندان شان از هرگوشه وکنارشهرکابل جمع شده وآنها را هم درکنارهمان  (  اولــیای بـــاکـــــرامـــــــات )  دفن  نمودند .

مرحوم نائب سالارزلمی خان منگل

 

 

مسجد میرهای ده افغانان

قابل یادآوریست تاگفته شود که مریدان واخلاصمندان آن سه اولیای باکرامات درمقابل قبری ایشان یک مسجد وچنداطاق نشیمن را برای مجاوران آنها اعمارنمودند که این مسجد شریف را بنام  مسجد میرهای ده افغانان نام گذاری نمودند که تاکنون هم به همین نام یاد شده ومیشود. 

 حکایت جوی شیرازآنوقت با اینطرف توسط مریدان واخلاصمندان آن اولیای باکرامات دربین مردم شهرکابل برسرزبانها افتاده که  همان جوی آب را تا بحال

(  بـنام جـوی شــیریـاد نــموده وهــــــم میــــنمایــــند   )

اینک حکایت تاریخچه جوی شیررا که درسال های   1344  دربین همان مسجد شریف اززبان یکی از ریش سفیدان بامعلومات همان محل شنیده بودم آنرانقل قول بشما گفته امیدوارم که مورد علاقه تان واقع شده باشد .

 

 


 

بالا

  صفحة دری