فولکلور های کابل زمین
نوشتة : عزیز حیدری
در سطور بالا یاد آوری نمودم که درماه میزان 1355 دوستم ملک سلیمان حکایات و روایات مردمی را درمورد بعضی ازقسمت های شهرکابل برایم توضیح داده بود علا وتا موصوف اضافه کرد که عـــــزیـــــزجـــان حالا میخواهم درمورد زیارت بابه عبدالله جلالی که هم اکنون دربین جاده عمومی بازار بی بی مهرو درمقابل حکومتی ده سبزقرار دارد برایت معلومات مختصر میدهم. درحدود چهل سال قبل ازامروزمن حکایت آنرا اززبان پدر مرحوم خود اینطور شنیده بودم . که دونفرسوداگران خداجوی کابلی هریک بنامهای حاجی پاینده وحاجی حسن خان برای تجارت به کشورهندوستان رفته بودند. که پس ازیک مدتی آنها درآن محل با يک پير روحانی هندوستانی که آنهم اخلاصمندان ومریدان زيادی داشت معرفت حاصل کردند.
روزی آن پیرروحانی درمقابل تعدادی ازاخلاصمندان ومریدانش تاجران افغانی رامخاطب قرارداده گفت : که آيا در شهرکابل تان اولیای باکرامات وجود دارند و يا خير؟
آنها گفتند که بلی, چه درشهرکابل وچه دردیگرولایات کشورعزیزما تعداد زیادی از مرد مان روحانی وجود داشته است. پیر هندوستانی گفت که ای برادران مسافر،مرد مان روحانی درهرگوشه وکنارشهرها پیدا میشوند .اما یگانه مقصد من اوليای کرامی بوده است که اقلآ ازخود کدام کرامات ویا معجزه به اخلاصمندان خود نشان داده باشند. اگروجود دارند دارند آنها کیانند ودر کجا اند ؟ طور مثال شما یک نفر آنرا درشهرکابل تان نام بگیرید تا اینکه من بدانم که گفتارتان واقعیت دارد ویاخیر؟
بجواب آن پیرهندوستانی حاجی پاینده سوداگرگفت که بلی : ما درشهرکابل با شخصی شناخت داریم که آنمبارک واقعآ علم ولایت ودرجه کشف القلوب داشته که همین اکنون درقسمت تنگی کوتل پایمنارزندگی مینماید که دربین مردم شهرودیگرنواحی بنام پادشاه صاحب پایمنار ازشهرت خاصی برخورداربوده که آنجناب بمانند من درحدود هزاران مرید واخلاصمند درسراسر کشورافغانستان دارد.
باتوضیحات همه جانبه حاجی پاینده پیرهندوستانی گفت که عجب ، درهمین اثنا حاجی حسن صدا زده گفت که پیر جان هنوزرجب اش مانده وهردوی آنها خنده کنان بدون خدا حافظی ازمحفل ایشان بیرون شدند.
بـه هـــرصـــــورت : .گويند که فردای آنروزبخاطرتائید راست ودوروغ حاجی پاینده شخص پیرهندوستانی مقداری زهرمار را دربین يک بوتل انداخته و بدست يک تن ازمريدان خاص اش داد. ودرنامه ای نوشت که جناب پادشاه صاحب پایمنا را سلام . من تو صیف زیاد شما را اززبان یکی ازسوداگران شهرکابل شنیده ام که شما هم بمانند من آدم پرنفوسی هستید.
وبه گفته آنها که میگویند شما علم ولایت و درجه کشف القلوب دارید اما اگر مقداری زهرماررا ازبین بوتل نوشيدید وکرامات خودرا برایم ظاهرساختید با وجودی که من مريدان بیشما ری هم دارم قبول نمائید که همه آنهارا رها نموده بمنظورخدمت ومجاورت بدربارمبارک تان درهمان قسمت کوتل پایمنارمیایم.
بعد از مدتی قاصد هندوستانی به کابل رسيد و با جستجو راهی سمت کوتل پایمنار شد .
ازاینکه نامبرده چندین شبانه روزرا منزل بمنزل سپری نموده و به اصطلاح زیاد خسته
شده بود میخواست تا برای لحظه ای درجائی نشسته ورفع خستگی نماید . درهمین
اثنا موصوف متوجه میشود
که دربین بازار بی بی مهرو پیرمرد بادرنگ فروش درکنارسایه درختی نشسته ومصروف
نوشیدن چای است
. بعدازادای سلام درکنارآنمرد بادرنگ نشست وبعد ازنوشیدن یک پیاله چای سبز به وی
گفت که درنظر دارد تا نزد پير بزرگواری برود ودراین زمینه ازمرد بادرنگ فروش طالب
کمک شد.
شخص بادرنگ فروش گفت :
ای برادرمسافرحالا یکدانه ازاین بادرنگ های مشهور { سهاک کابل } را نوشجان نمائید و ادامه داد که چند لحظه قبل از آمدن شما ازطرف پیر بزرگوارو با کراماتم الهام شنید م که ای عبدالله یک نفرمسافراز راه دورنزد تان بیک امیدی میاید وهرمشکلی که داشته باشد آنرابه لطف خداوند ج برایش حل نمائید تا اضافترازآن سرگردان نشود . فکرمیکنم که همان شخص خودت باشی.
بعد ازخوردن یکدانه بادرنگ ونوشیدن یک چا ینگ چای سبز ازشخص بادرنگ فروش تشکری نموده وگفت که ای برادر نام شما چیست ؟
شخص بادرنگ فروش گفت که : نام من عبدالله است ومردم این قریه مرا بنام بابه عبدالله جلالی میگویند . حالا شما بگوئید که من برایت چه خدمت دیگری کرده میتوانم . قاصد پیرهندوستانی گفت که : ای برادر من ازشهرهندوستان بخاطریک مطلب بسیارمهم اینجا آمدم وتقریبآ درحدود چندین شبانه روزمنزل زدم تا اینجا رسیدم . وحالاازشما خواهش دارم که مراکمک وراهنمائی نمائید. عبدالله بادرنگ فروش گفت که ای برادر مسافرتاجائیکه کمک ازدستم شود به طاق ابروی پیرم قسم است که درقسمت تان دریغ نمی کنم .حالا بگوئید که چه فرمایشی دارید ؟
آنمرد گفت که راه قریه کوتل پایمنارکدام طرف است واز اینجا تا به انجا چند شبانه روز دیگر مسافه دارد.
بابه عبدالله خنده کنان گفت که : ای برادرمسافرتوقریه پدری مرامیگوئی همین سرک طرف دست راست تان راسآ درمنطقه تنگی کوتل پایمنار رفته که ازهمین جا بوضاحت معلوم میشود . ودرعقب کوتل خانه پدری من است. وامروزمن هم تصمیم دارم که برای دیدن پدربزرگوارم ، مادرمهربانم ، وهم چنان پیر باکرامات خود درآنجا رفته وتا ایشان را ازنزدیک زیارت نمایم . حالا چقدر خوب شد که هردوی ما تا به آنجا قصه کرده برویم . و ازاینجا تا به آنجا اضافترازنیم ساعت راه نیست . وحالا شما بگوئید که درآنجا چه میکنید وبدیدن کی میروید.
قاصد هندوستانی گفت که :ای برادردرحدود چند هفته قبل دونفرسوداگران معروف شهر کابل یکی بنام حاجی پاینده ودیگری بنام حاجی حسن بمنظورتجارت به کشور هندوستان آمده بودند که ایشان ازمردمان خداجو وبه اصطلاح فقیرمشرب هستند .دریکی ازروزها آنها نزد پیر من آمده وطالب دعا شدند وپیرم گفت که ای سوداگران افغانی آیا درشهرکابل تان اولیائی که علم ولایت ودرجه کشف القلوب داشته باشد وجود دارد ویاخییکی از سوداگران گفت : درشهر کابل ودیگرولایات کشورما خصوصآ درولایت غزنی ، هرات ، به تعداد زیاد اولیای کرام از سالیان متمادی وجود داشته که ایشان بمرورزمان ازدنیا چشم پوشیده وبرحمت الهی پیوستند . چنانچه درین حصه بزرگان ما گفته اند : اگردرولایت غزنی ، یاهرات ، ویا شهدای صالحین شهر کابل مرقد جناب حضرت محمد رسول الله ص حضورمیداشت اصلآ بیت الله شریف درهمین جا میبود.
حالا از جمله اولیای کرام فعلی شهرکابل میتوانم که جناب مبارک پادشاه صاحب پایمناررا نام ببرم . پیرم گفت که اگر چنین باشد تامدت دوماه دیگر من ثابت می سازم که واقعآ جناب پادشاه صاحب پایمنار معجزه وکرامات باطنی دارد ویا نه . حالا شما به شغل تجارت خود بروید.
پيرم این بوتل زهر را فرستاده است تا آنرا جناب پاچا صاحب پایمنار برای اثبات کرامات خود بنوشد.
با شنیدن این کلمه جناب پادشاه صاحب پایمنارخنده های قهقه نموده و بعدآ سخت جلالی شده گفت:
ای قاصد هندوستانی یکمرتبه بوتل زهرمار پیرهندوستانی تانرا را بمن بدهيد تاآنرا نگاه کنم که چطور است?
قاصدهندوستانی بوتل زهرمارا بدست بابه عبدالله بادرنگ فروش داده وگفت کهبگیرید همین است زهرمار. وجناب بابه عبدالله جلالی طور خنده کنان سرپوش بوتل زهرماررا بازنموده و باکراماتی که داشت آنرا راسآ دردهن خودگذاشته ودرظرف چند ثانیه تمامآ زهر را نوشیده وبوتل خالی آنرا بروی زمین گذاشت وازجمع بادرنگ هایش یکدانه انرا گرفته ودربالای سوراخ دهن بوتل گذاشته وبه همرای انگشت شهادت خود دربالای بادرنگ فشار داده و گفت که ای بادرنگ به کرامات پیری بزرگوارم داخل بوتل شوید . درهمان لحظه بقدرت کرامات پیر بابه عبدالله بادرنگ دربین بوتل داخل شدوگفت که ای برادرمسافرهندوستانی مشکل شما را من دراینجا حل ساختم وحالا شما بروید و ازطرف من به همان پیرک هندوستانی تان سلام بگوئید که بوتل زهرمار شمارا یکی ازمریدان جناب پادشاه صاحب پایمنار نوشیده که ضرورت به رفتن نزد آنمبارک نیست . واگر شما واقعآ خودرا درجمله پیران ویا اولیای کامل میدانید همین بادرنگ ارسالی مرا که بکرامات پیر بزرگوارم جناب پادشاه صاحب پایمنار داخل بوتل نمودم آنرا ازبین بوتل بکشید.
همان قاصد دوباره به هندوستان رفته وباشنیدن چنین کرامات وعلم ولایت جناب پادشاه صاحب پایمنار پیرهندوستانی بشمول قاصد آن به اصطلاح سرلچ وپا برهنه راسآ درمنطقه پایمنارآمده وخودرا درقدمهای جناب مبارک پادشاه صاحب انداخته وگفتند که : قربانت شوم یااولیای کرام جناب پادشاه صاحب من همین لحظه به کلمه شهادت سوگند یاد نموده ومیگویم کهبسم الله الرحمن الرحیم لا الاالاالله محمد رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم وتاکه زنده ام درخدمت شما میباشیم .بدین ترتیب ازهمان لحظه پيرهندوستانی تا به آخرعمرخود درجمله ارادتمندان خاص آنجناب قرار گرفت تا بلاآخره بعد ازسپری شدن چندین سال جناب مبارک پادشاه صاحب ازدنیا چشم پوشیده و برحمت الهی پیوست . که روحش شاد ویادش گرامی باد.
یرهندوستانی تا مدت 15 سال دیگر درمقبره آن جناب بصفت مجاورخاصوخدمتگزارواقعی درلنگرخانه مسجد وخانقای آنمبارک مصروف خدمت بوده که آنهم بمرور زمان از دنیا چشم پوشیدوبرحمت خداوند ج پیوست . اخلاصمندان شان ویرا هم درپاینن پای جناب ولی کرام پادشاه صاحب تدفین نمودند . نامش گرامی باد.
بروایت دیگرگفته ميشود که درزمان جنگ افغان و انگليس ( شخص بابه عبدالله جلالی ) به اثراصابت یک مرمی درهمان محل بادرنگ فروشی اش جابجا شهيد شده که نامبرده را دوستان واخلاصمندان ا ش درهمان محل دفن نمودند و امروز مقبره آنمبارک دربین جاده سرک عمومی میدان هوائی و بازار بی بی مهرو علیه رحمه قراردارد.
مرقد بابه عبدالله جلالی
تاجائیکه بخاطردارم که آمریت عمومی سرک سازی وقت چندین باربمنظورتخریب مقبره بابه عبدالله جلالی بادرنگ فروش ازبین سرک عمومی بازار بی بی مهرو علیه رحمه اقدام نمود ولی نتوانستند تامقبره آنمبارک را خراب نمایند زیرا یا ( تراکتور ) ایشان عوارض تخنیکی پیدا مینمود ویا ساعتی بعد برای خودش ویا فامیل اش یک حادثه دلخراش پیدا میشد.
ازطرف دیگربیجا نخواهد بود که گفته شود مقبره شهیدی که درجوار تعمیر 14 منزله وزارت مخابرات و شهید دیگری که درمقابل ریاست شاروالی کابل بنام زیارت خواجه اسحاق ولی دربالای جاده عمومی ویا زیارت حضرت عباس ، ویا شهدای دیگریکه درمقابل فروشگاه بزرگ افغان و امثال آنها که دربین سرک بازار خیابان ، باغ علی مردان ، باغ قاضی ، ومرادخانی ، بوریا فروشی و غیره جا های قراردارند . آنها هم از چنین کرامات برخورداربوده اند.
اگرعمردرقید حیات بود حکا یات هرکدام ایشانرا درموقع اش بشما دوستان رقم خواهم زد.
بخاطردارم که درسال 1366 یکی ازدوستان دیگرم بنام محمد جان رنگمال و مستری سرای پل محمود خان درمراسم ختم قرانکریم در نزدیکی کوتل پا یمنارمرا دعوت نمود که بعد ازصرف طعام بزیارت جناب پادشاه صاحب رفتم . قبول نمائید دوستان که به اصطلاح ازهرگوشه وکنارمقبره آن بزرگوارخوشبوئی مشک وعنبربرمشامم میرسید که همزمان باآن چند مصرع شعر شیخ سعدالدین انصاری ( ر ح ) ازطرف یکی از دوستان نزدیک پدرمرحوم من بنام پیرمحمد سنگتراش به شان پیرصاحب نوشته شده بود بخود جلب نموده که آنرا یاداشت نمودم واینک خدمت شما تقدیم میدارم.
ای عـزیزان درجــهان پورپیمبرد یـده ام
درجبین میرعــرفا ن شیخ زیور دیده ام
همچوموسی کلیم رفتم بشوق طوردل
نور الله را یقین بروی ا کبر دیده ام
هرکه شد خاکدرش برتاج سلطانی رسید
هست صاحب بخشش و اما قلندر دیده ام
چونمسیحا ازدمش,صدمـرده جانهایافـتند
سوی پیران طریقت خضر رهبر دیده ام
اینک حکایت با به عبدالله جلالی یکی ازمریدان جناب پادشاه صاحب پایمنار بشما نگاشته شد امیدوارم که مورد علاقه تان واقع شده باشد.