فولکلور های کابل زمین
نوشتة : عزیز حیدری
مرنجان کی بود ؟
وتپه مرنجان درکجا موقعیت دارد
گفته میشود که درسالیان بسیارقدیم درمملکت آفغانستان یک پادشاه کافرنامسلمان درنزدیکی بالاحصارشهرکابل حکمروائی داشت . که موصوف درزند گیش صرف یک دخترجوان بنام زحل بیگم داشت که آنهم درحسن وجوانی به اصطلاح جوره نداشت .
وازجانبی هم شخص پادشاه درکابینه خویش تعدادی ازعا لمان، حکما ، شاعران ، هنرمندان ، منجمان ، وساحران برجسته داشته که ازجمله همه آنها یک جادوگربسیارزبردست وماهر آن مرنجان نام داشت که بالای دختر پادشاه سخت گرفتار ویا به اصطلاح عاشق ودلباخته وی گردیده بوده . که روزها مرنجان جادوگردرفکرپلان سازی بوده که چطورمیتوانم با دخترپادشاه عروسی نمایم واز اینطریق توانسته باشم تا هرچه زودتر به مقام پادشاهی برسم.
ازطرف دیگرشخص مرنجان با چهره وحشتناک وزشت که داشت دخترپادشاه ازدیدن وی سخت نفرت مینمود . وچندین مرتبه شخص مرنجان ویرا ازنزد پادشاه خواستگاری کرده بود. که درمقابل دختراش جواب منفی داده و روحیه خوش ازخود با این وصلت نشان نداده است .درحالیکه شخصآ پادشاه به این پیوند عروسی صد درصد رضایت داشته بخاطراینکه
میدانست که روزی از دست این جاودگرخطرناک گکشته خواهد شد.
گویند روزی پادشاه با زن های صورتی اش درحالت عیش ونوش بوده که درهمین اثنا یکی از قاصدان خاص پادشاه وارد تالارشده وبحضور پادشاه عرض نمود و گفت که.
ای پادشای عادل امروزدرحدود 400 نفرسپاه اسلام بطرف شهرکابل درحال حمله کردن هستند ومیخواهند که تا همه مردم ما را به زوروجبر با ضربه های شمشیروبرچه های دست داشته شان مسلمان سازند و تا بحال آنها هزاران نفراز مردمان بی گناه مارا درنواحی های دیگرشهرکابل به قتل رسانیداند وشاید تاساعات دیگرآنها بداخل شهربرسند .
باشنیدن چنین خبرناگواررنگ ازصورت شخص پادشاه پرید ودستورداد که { شخص مرنجان جادوگر را بدربا رحاضردارید } لحظه نگذشته بود که مرنجان حاضرشده وگفت که ای پادشاه عادل بالای من چه امروخدمت دارید ؟
پادشاه فرمود که ای مرنجان جادوگر طوریکه اطلاع دارم ساعتی بعد تعداد 400 نفرازپهلوانها ی اسلام بخاطرمسلمان شدن ما درشهرکابل حمله مینمایند . که امروز، روزامتحان توست ؟
وحالا شما با هرگونه سحر وجادویکه دارید ایشانرا نیست ونابود نمائید .
شخصمرنجان جادوگرکه این روزها را ازخدای خود میخواست خنده های قهقه نموده وگفت که . ای پادشاه دانشمند وعادل کشتن این 400 نفربرایم بمانند کشتن یک گنجشگ هم مشکلی ندارد.
پادشاه گفت که ای جادوگروفادارم مرنجان : پس خیر درآنصورت هرچه زود تردرآنجا رفته وداخل اقدام شوید .
مرنجان جادوگرعرض نموده وگفت که : ای پادشاه عادل حالامن هم درمقابل کشتن همین 400 نفر سپاه اسلام یک شرط دارم . واگرشما آنراقبول نمائید من ازهمین حالا دست بکارمیشوم؟
پادشاه فرمودند که ای مرنجان جادو گر دستم به دامنت دراین مورد هرشرط که داشته باشید من آنرا بدل وجان قبول دارم . حالا بگو که ازمن چه میخواهی ؟
ایا شما را حکمروای کدام ولایت بسازم .
مرنجان ازموقع استفاده نموده وگفت که :
ای پادشاه عادل درمقابل همین خدمت ازحضورعالیقدرشما میخواهم که تامرا به غلامی خود قبول کرده ویکانه دختر خود را برایم عروسی نمائید ؟
پادشاه گفت که ای مرنجان جادوگر من شرط تانرا قبول دارم حالا هرچه زودتررفته چاره این 400 نفر پهلوانهای اسلام را بکنید .
شخص پادشاه دخترخودرابحضورش طلب نموده وگفت که :
دخترم ( زحـل جـان ) اگرتوبا شخص مرنجان جادوگرعروسی نکنی امکان دارد که به اثرحمله 400 نفر سپاه اسلام درقدمه اول همه ما کشته شویم واز طرف دیگر همین قدرت وپادشاهی ما به اصطلاح مفت ازدست من خواهد رفت.
خـــــلاصــــه اینــــــــــکه :
زحل بیــگم : بخاطر رفع خطرپادشاهی پدرش وعـده عروسی نمودن را باهمان مرنجان جادوگرزشترو به پدرخود اطمینان داده که خاطرشخص پادشاه هم ازاین ناحیه جمع شد. .
و گویند که مرنجان جادوگردرصحنه جنگ رفته وبعد ازیک اندازه مقاومت درمقابل سپاه اسلام دیگر تاب نیاورده که بالاخر مجبورشده ازروی زمین یک مشت خاک را برداشته وبا قدرت وتوان طلسم سحروجادوگری که داشت دربالای همان مشت خاک کوف ، وچف نموده وآنرا بروی سپاه اسلام پاشیده که بدینوسیله همان 400 نفرسپاهیان اسلام را توسط همان مشت خاک خویش طلسم بند نموده و بخواب مصنوعی فرورفتند . که همه آنهارا درزیرهمین تپه دفن نمودند . که بعدآ خودش با زحل بیگم دختریکدانه ونازدانه پادشاه وقت مدت هفت شبانه روزعروسی نمود.
میگویند وقتیکه قیامت نزدیک میشود طلسم مرنجان جادوگرخود ، بخود شکسته وازبین میرود که بعدآ همان 400 نفر پهلوانهای سپاه اسلام دوباره زنده شده وبه جهاد مقدس خود شروع مینمایند.
تپه بلند که امروزدرجوارچمن حضوری قراردارد ازسالیان متمادی به اینطرف مردمان شهرکابل ونواحی آن همین تپه را بنام تپه مرنجـــــان مینا مند.
تپه مرنجـــــان
که بعدآ محمد نادرشاه را درقسمت بلندی آن تپه دفن نمودند . که ازیک مدت هم بنام تپه نادرخان یادشده وازجانبی هم ازسال 1357 تاسالها ی 1371 درحالیکه به تعداد هزارها جوان ما توسط راکت های کوردشمن ویا دراثر جنگ های رویا رویی که شهید شدند و درآنجا مدفون اند . که به همین خاطرانرا هم بنام تپه شهدایاد مینمایند.
این بود حکایت تپه مرنجان که نگاشته شد امیدوارم که مورد علاقه تان واقع شده باشد.
وازجانبی هم میگویند که شخص نرنجان یک افسرنظامی هندی بوده که بعداز جنگ اول ویا دوم آفغان وانگلیس پادشاه وقت همین تپه را برایش بخشیده بود که به مرورزمان نام نرنجان به مرنجان تبدیل شده است.