مارک توین افغانستانی

 

مگرتا حال مرا نشناختی ؟

من این

 حرفهارا

 ازپدرم

 شنیده ام

هروقت که

 دشمن بالای تو

حمله کرد

 تو در جامعه

 نقش انسانی خودرا

 بازی کردی

وحمله دشمن امریست طبعی)

بگفتۀ بزرگان

و

مادرم

                میگفت:

ترا در مغاره های کوه

 هندوکش از

همان بطنی که

 زردشت

بد نیا آمده بود

ترامن

 بدنیا آورده ام 

در شانه های تو

کردارنیک

گفتار نیک

پندار نیک

با دستان فرشته های

پاک نقاشی شده بود

دردریای خروشان که

 از گریبان این کوه

 سرازیر می شد

ترا بالای تختۀ

 سیاه سنگی

که دردیارمن

مقدس بوده

از کهکشان های

دور

فرود

آمده بود

بر چادر محمد(ص)

گذاشته

نشده بود

ترا سر آن تخته

انداختند

 غباروجود ترا

فروشستن

کهوارۀ مرا

سنگ تراشان وطنم از

 صخره های سیاه ی

 کوه با با

 درست کردند

در گوش من

پدرم

با صدای هیبت ناکی

که داشت

 اذان سرافرازی

غرور

خود گذری

 بی ترسی

 وطن پرستی

مقاومت

حمله حیدری

 سر کوب کردن دشمن را

 زمزمه کرده

مادرم

مرا با

 کمربند رستم

سخت

 در آن گهوارۀسنگی که

 بر من ساخته بودند

 با دستان خودبسته

کرده بود

 خون رگ مادرم از

 رگ های شیر مردان وشیر زنان در

 جریان بود ه

من از پستانی شیر خورده ام

 که شیر، شیر درآن

 پستان جریان

داشته

خانوادۀ من

 ازعقب نشینی

اسارت

برده وبرده داری

 نفرت داشته

بر بالین گهوارۀ من

 مادرم لا لای

شهامت خوانده است

هنوز

 آن صدا در

 گوشم

هنوز باقیست

من از زبان مادر خود

 شنیده ام

 که من هیچ وقت

گریه نمی کردم

 هیچ کس

 اشک مراندیده

مادرم

 می گفت:

وقتیکه خندۀ

 ترا می خواستم

 ببینم

ترا از گهوارۀ سنگی

باز می کردم

به روی ریگ هایکه

عوض

قالین

هموارکرده

 بودم

 ترا

برهنه

بر روی فرش ریگی

می گذاشتم

خزنده وگزنده ها ی که

 در آن مغاره بود

 ترا می گزیدند

 خصوصاً مار وگژدم

آن وقت از

گزیدن مار وگژدم

خنده

 در لبان تو

 نقش می بست

مادرم

می گفت:

که کوچک بودم

از سامان بازی

 اطفال

خوش من نمی آمد

 من با صخره ها

 وشتر خار ها

 بازی می کردم

از پوشیدن کفش های

 انگلیسی

 امریکایی

چینی

 پاکستانی

ایرانی

روسی

 ازبکی

 اورپایی

عربی

نفرت داشتم

با پیزاروطن

 پایم آبله نمی شد

 مادرم

 می گفت:

 که در برابر

 تکه های ساخت خارج

سخت حساسیت المی

 داشتم

 با گرباس وطن

 تنم سازش داشت

 وقتیکه

 خامه بدست گرفتم

 طنز نویسی

واشعار رزمی نوشتم

بر نام خودم

 نه بر نام مستعار

آن روز ها

که سیزده سال

داشتم

 با روز نامه ها

 جراید

 مجلات

می نوشتم

امروز بر کهکشان های

 انتر نتی می نویسم

تا زنده ام

می نویسم

 این القاب

 برمن کوچک است

(پدر طنز معاصر افغانستان )

تا روزی می نویسم

 که القاب

 بزرکتری

 نصیب من

شود

من ایمان دارم

نگین

 الماسی

پُر جلای

 انگشت

 تاریخ روشن

وطنم هستم ومیباشم

همیشه از

 دوستانم کرده

 در شهرت انسانی وقلمی من

نقش دشمنان

 خودم

ودشمنان انسان وانسانیت

 بیشتر برجسته تر بوده

خصوصاً

در کهکشان های

انتر نتی

که صمیمانه از

 دشمنان و

کسانی بد بین من استند

 تشکر می کنم

امید است که با

تخریب خویش

شهرت نیک مرا

 افزون سازند

 

 

سید موسی عثمان هستی مارک توین افغانستانی

 


بالا
 
بازگشت