بحران افغانستان حاصل اشتباهات محاسباتی آمریکا؛ از اشغال تا خروج

 

ایرنا- افغانستان دو دهه است در بحران ساختگی آمریکا به سر می برد؛ بحرانی که با حمله ۲۰ سال پیش به بهانه حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ آغاز شد و حالا هم با ادعای خروج از این کشور برای پایان دادن به طولانی ترین و پرهزینه ترین جنگ ادامه دارد.

جو بایدن رئیس جمهوری آمریکا که یک ماه پیش (۱۷ تیرماه ) با تعیین ۳۱ اوت جاری (۹ شهریور) برای خروج نیروهایش از افغانستان به رغم مخالفت ها، تسلط طالبان بر افغانستان را حتمی نمی دانست، اکنون برای مقابله با پیشروی گروه طالبان به استفاده از بمب افکن های "بی ۵۲" و هواگردهای تهاجمی "لاکهید ای سی ۱۳۰" روی آورده است.
وزارت دفاع افغانستان شنبه شب اعلام کرد که مواضع طالبان توسط بمب افکن های بی ۵۲ آمریکا بمباران شده است.
فواد امان معاون سخنگوی وزارت دفاع گفت: مواضع طالبان در شهر شبرگان ولایت جوزجان هدف حمله بمب افکن های بی ۵۲ آمریکا قرار گرفت. تروریست ها در نتیجه حمله نیروهای هوایی آمریکا متحمل تلفات سنگینی شدند. 

پیش از این حمله، نشریه انگلیسی تایمز اعلام کرد در پی تصرف مراکز استان جوزجان در شمال و نیمروز در غرب افغانستان توسط طالبان، رییس جمهوری آمریکا به ارتش این کشور دستور داد تا مواضع طالبان را با بمب افکن‌های بی ۵۲ مورد هدف قرار دهند.
بر اساس گزارش ها، بمب افکن های « بی ۵۲ استراتوفورتس» ساخت شرکت بوئینگ قابلیت حمل ۳۲ تن بمب را دارند.
دستور بایدن برای اعزام بمب افکن‌ها در حالی صورت می گیرد که طالبان شهر راهبردی شبرغان، مرکز ولایت جوزجان در شمال افغانستان و پیش از آن شهر زرنج مرکز ولایت نیمروز را تصرف کردند.

هشدار آمریکا و انگلیس به اتباع خود قبل از حمله

سفارت آمریکا در کابل پیش از این حمله، با انتشار بیانیه ای از شهروندان کشورش خواست با توجه به ملاحظات امنیتی هرچه سریعتر افغانستان را ترک کنند و از پروازهای موجود در این زمینه استفاده کنند.
انگلیس نیزاز شهروندانش خواست هرچه سریع‌تر افغانستان را ترک کنند.

پاسخ دولت افغانستان به حملات طالبان
گروه طالبان همزمان با خروج نظامیان آمریکا و ناتو از افغانستان عملیات تهاجمی علیه نیروهای دولتی افغانستان را آغاز کرده است.

عملیات تهاجمی طالبان علیه نیروهای دولتی حدود سه ماه پیش آغاز شد. دولت افغانستان تخمین می زند که از آن زمان تاکنون بیش از ۴۰ هزار خانواده به دلیل درگیری ها مجبور به ترک محل سکونت خود شده اند.

وزارت دفاع افغانستان روز شنبه اعلام کرد که در ۲۴ ساعت گذشته در نتیجه عملیات نیروهای امنیتی ارتش در ولایت های ننگرهار، لوگر، غزنی، پکتیکا، میدان وردک، قندهار، هرات، فراه، جوزجان، سمنگان، هلمند، تخار، بغلان و کاپیسا ۳۸۵ تروریست طالبان کشته و ۲۱۰ تن دیگر زخمی شدند.

وزارت دفاع افغانستان همچنین اعلام کرد که ۱۱ بمب دست ساز که توسط طالبان در جاده های عمومی کار گذاشته شده بودند توسط ارتش ملی افغانستان کشف و خنثی شدند.

حملات طالبان همچنین طی روزهای گذشته در کابل پایتخت افزایش یافته و هفته گذشته نیز این گروه با حمله انتحاری بر منزل بسم الله محمدی سرپرست وزارت دفاع افغانستان ۸ تن را کشته و ۲۰ نفر دیگر را نیز زخمی کردند.

طالبان اعلام کرده که آنها به حملات هدفمند خود بر مقامات دولتی افغانستان ادامه می دهند.

آمریکا مقصر وخیم شدن اوضاع امنیتی افغانستان

محمد اشرف غنی رئیس جمهوری افغانستان دلیل وخیم شدن اوضاع امنیتی کشورش را تصمیم "ناگهانی" آمریکا برای خروج تمام نیروهای خود از منطقه می داند .
رئیس جمهوری افغانستان به پارلمان این کشور گفته است: ما با یک وضعیت پیش بینی نشده در سه ماه گذشته مواجه بودیم. دلیل وضعیت کنونی ما این است که این تصمیم (خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان) ناگهانی گرفته شده است.

غنی همچنین به واشنگتن اخطار داد که خروج تمام نیروهای آمریکایی عواقبی خواهد داشت.
شماری از نمایندگان مجلس و فعالان سیاسی افغانستان معتقدند وضعیت امروز کشورشان نتیجه معامله پنهانی گروه طالبان با همکاری پاکستان است.

کشتار اخیر غیرنظامیان در قندهار، هلمند و غزنی توسط نیروهای طالبان باعث شد  که حامد کرزی رئیس جمهوری سابق افغانستان این گروه را به قیام ملی هشدار دهد.
وی از طالبان خواسته است که قیام خودجوش مردم را یک هشدار جدی تلقی کنند و از ادامه جنگ و ویرانی کشور دست بردارند.

بیش از سه میلیون و ۵۰۰ هزار آواره افغانستانی به روایت کمیساریای عالی پناهندگان

"بابر بلوچ" سخنگوی کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل متحد اعلام کرده است افغانستان در آستانه بحران انسانی دیگری قرار گرفته که قابل پیشگیری است و باید از آن جلوگیری شود.  

وی گفته است ناتوانی در دستیابی به توافق صلح در افغانستان و ریشه کنی خشونت کنونی،  منجر به آوارگی بیشتر درون این کشور و همچنین کشورهای همسایه خواهد شد. 

براساس آمار این نهاد وابسته به سازمان ملل متحد؛ با آواره شدن ۲۷۰ هزار افغان دیگر از ژانویه به این سو در این کشور، شمار کل آوارگان آن از بیش از سه میلیون و ۵۰۰ هزار نفر فراتر می رود.  

نشست شورای امنیت و هشدار درباره پیامهای فراتر از مرزها

شورای امنیت سازمان ملل متحد روز جمعه برای بحث و گفتگو درباره وخامت اوضاع در افغانستان به درخواست دولت این کشور پس از پیوستن کشورهای نروژ و استونی، این نشست را تشکیل دادند.
"دبورا لیونز" نماینده سازمان ملل در امور افغانستان در سخنانی اظهار داشت که طالبان تلاش می کند مراکز استان ها را در افغانستان با توسل به سلاح، در دست بگیرد.حملات خمپاره ای طالبان باعث کشته شدن شمار زیادی از غیرنظامیان شده است.
نماینده سازمان ملل از جامعه جهانی خواست مانع حرکت افغانستان به سوی فاجعه بزرگ شود و هشدار داد فاجعه ای که افغانستان شاهد آن است پیامدهایی فراتر از مرزهای این کشور خواهد داشت.
وی تصریح کرد دستیابی به توافق صلح در افغانستان نباید همراه با کشته شدن افراد بیشتر باشد و حملات به شهرهای افغانستان باید بلافاصله متوقف شود.
لاینز افزود که به خاطر اوضاع کنونی، مهاجرت غیرقانونی و قانونی از این کشور در سال جاری افزایش دو برابری خواهد داشت.
نماینده ویژه دبیرکل سازمان ملل با تاکید بر اینکه حکومتی که در افغانستان با زور تحمیل شود، قابل پذیرش نیست، از سازمان ملل خواست  برای پیشرفت مذاکرات صلح افغانستان نقش فعال تری ایفا کند.

معاون نماینده آمریکا در سازمان ملل که کشورش دو دهه افغانستان را اشغال و اکنون غیرمسوولانه در خروج نظامیانش از این کشور بوده، از طالبان خواست حملات خود را در افغانستان متوقف کند و به دنبال حل و فصل سیاسی و محافظت از زیرساخت ها و مردم افغانستان باشد.

نماینده روسیه در سازمان ملل نیز شرایط در افغانستان را باعث افزایش نگرانی دانست و گفت خروج نیروهای خارجی دورنمای ترسناکی ایجاد می کند.

معاون نماینده چین در سازمان ملل نیز اظهار داشت نیروهای خارجی در افغانستان باید با کشورهای منطقه شفاف تر باشند. آنها نباید تمامی مشکلات را پشت سر خود برجای بگذارند.

"شهرزاد اکبر" رئیس کمیسیون حقوق بشر افغانستان نیز از طریق تماس ویدئویی تاکید کرد بیشترین صدمه تداوم وضعیت کنونی و خشونت‌ها به غیرنظامیان افغان وارد شده و تمام دستاوردهای حقوق بشر افغانستان در سال‌های گذشته با خطر روبهرو است.

"تی اس تیرمورتی" نماینده هند در سازمان ملل نیز اعلام کرد باید برای پایان خشونت و آتش‌بس جامع در افغانستان تلاش شود و منافع تمام گروه‌های قومی و مذهبی تامین شوند.
وی با تاکید بر اینکه برای تامین صلح و آرامش در افغانستان به صلح در داخل این کشور و نیز کشورهای همسایه نیاز است از طالبان خواست با نیت مثبت وارد مذاکرات صلح شود و رابطه با گروه‌های تروریستی را قطع کند.

بر اساس گزارش ها، شرکت کنندگان در نشست ویژه شورای امنیت سازمان ملل با تاکید بر کاهش خشونت‌ها و راه حل سیاسی بحران افغانستان تصریح کردند اگر پیشرفتی در مذاکرات صلح ایجاد نشود، تحریم‌های رفع شده برای سفر آزادانه طالبان بار دیگر اعمال شود.

نماینده دائم افغانستان در سازمان ملل نیز گفت: پاکستان از زمان خروج نیروهای خارجی در حال کمک به ماشین جنگی طالبان است.

 «غلام اسحاق زی» با  بیان اینکه طالبان از منطقه امن خود و دریافت کمک از پاکستان لذت می برد خاطرنشان کرد  این تنها  یک تخطی از قطعنامه ۱۹۸۸  شورای امنیت سازمان ملل نیست بلکه منجر به بی اعتمادی به برقراری روابط با پاکستان می شود. ما از پاکستان می خواهیم کمک های مالی اش را به طالبان را قطع کند و در کنار ما در برابر این گروه تروریستی قرار بگیرد.

بی برنامگی آمریکا درباره افغانستان به روایت سیاستمدارانش

در حالیکه برخی رسانه ها تلاش دارند آمادگی پیش بینی ارتش آمریکا برای این روزها و سپرده شدن هدایت امور افغانستان به سنتکام را تشریح کنند اما برخی دیگر با توجه به اظهارات رئیس جمهوری آمریکا این روند را بازبینی سیاست ها یا اعتراف به شکست سیاست ترک افغانستان توسط آمریکا برآورد می کنند.

میچ مک کانل رهبر اقلیت سنای آمریکا پس از تصمیم بایدن به صراحت اعلام کرده بود نیروهای ما نیمه شب پایگاه هوایی استراتژیک بگرام را بدون اینکه برنامه ای برای شرکای افغانستانی خود برای تأمین امنیت این پایگاه داشته باشیم، تخلیه کردند. عجله بی پروای ما در خروج از افغانستان موجب گرفتاری جهانی شده است.
وی با بیان اینکه بایدن واقعیت پیش چشمان ما را نادیده می گیرد، گفته بود: بایدن این واقعیت را نادیده گرفته که افغانستان در حال فروپاشی اسبت.

لیندزی گراهام سناتور جمهوریخواه نیز تصمیم بایدن را بزرگترین اشتباه خوانده و گفته بود: بایدن ممکن است برای خاتمه دادن به جنگ با القاعده و داعش مهلتی را تعیین کرده باشد، اما از طرف ما زمانی که القاعده و داعش منافع آمریکا را مورد حمله قرار می دهند مهلتی تعیین نمی شود.

"پیتر برگن" تحلیلگر امنیت ملی سی ان ان، استاد دانشگاه آریزونا و نویسنده کتاب "ظهور و سقوط اسامه بن لادن" نیز در مقاله ای تصمیم ترامپ درباره خروج از افغانستان را با رفتار ترامپ با توافق هسته ای (برجام ) مقایسه کرده و نوشته بود: بایدن درحالی توافقنامه دولت ترامپ با یک گروه شبه‌نظامی را الزام‌آور می‌داند که این توافقنامه مشروط بر قطع روابط طالبان با القاعده و آغاز گفت‌وگوهای واقعی صلح بود که بنا به گزارش سازمان ملل، طالبان آن را عملی نکرده است.

سخن آخر
تحلیلگران می گویند آمریکا در حالی ادعای حمایت لجستیکی، مالی و نظامی و اطلاعاتی از افغانستان دارد که در ۲۰ سال گذشته اقدامی برای  تقویت ارتش، ایجاد فرایند سیاسی مناسب و نیز حمایت اقتصادی از این کشور انجام نداده است.
به اعتقاد آنها، طرح‌های آمریکا و تشکیل دو پایگاه در قطر و کابل نه برای کمک به افغانستان برای اجرای ابعاد جدیدی از حضور در پوشش اقدامات حمایتی است که بر اساس این طرح  با پایان خروج نیروهای نظامی قدیمی، نیروهای جدید با محوریت اطلاعاتی و امنیتی وارد افغانستان می‌شوند تا بعد جدیدی از اشغالگری را رقم زنند.

از این رو، معضل موجود در افغانستان راه حل نظامی نداشته و نخواهد داشت همانگونه که هر گونه اقدام نظامی امریکا،  ناتو و سایر کشورهای غربی و سایر طرف های درگیر  دراین کشور تاکنون صرفا موجب ایجاد مشکلات امنیتی و اقتصادی برای مردم بی پناه این کشور طی سال های اخیر شده و تقویت گفتگوهای افغانستانی برای حل بحران این کشور تنها راه بازگشت آرامش و ثبات برای مردم رنجدیده افغانستان است.

 

چرا داعش نابود شد اما طالبان نه

دیپلماسی ایرانی: همانطور که می دانید، طالبان یک گروه تروریستی بوده است که سالها قبل از داعش متولد شد، اما هم اکنون داعش به واسطه رشادت های سردار بزرگ ایران و نیروهای ایرانی و ایستادگی ارتش و مردم سوریه و در درجه سوم کمک نیروهای روسی به ورطه نابودی کشانده شد، ولی هم اکنون بعد از بیست سال از حمله نظامی آمریکا به افغانستان و هزینه میلیاردها دلار در این کشور طالبان که بر خلاف داعش بطور مستقیم خاک آمریکا را نیز هدف قرار داده بود احیا شده ولی داعش بطور کامل نابود شده است. در این نوشته قصد داریم به برسی دلایل اینکه چرا داعش با وجود اینکه گروه خشن تری بوده نتوانست به حیات خود ادامه بدهد ولی طالبان توانست و در حال قدرتمند تر شدن است بپردازیم؛

عامل اول پشتیبانی لجستیک و عقبه لجستیک این گروهک تروریستی است زیرا همانطور که می دانید طالبان در کشور همسایه افغانستان یعنی پاکستان دارای عقبه لجستیک است و از سوی بخشی از جریان امنیتی پاکستان یعنی (آی اس آی) حمایت و تامین می شود، اما داعش در این زمینه با محدودیت هایی مواجه بود و از عقبه لجستیکی طالبان برخوردار نبود. البته برخی از تحلیل ها از حضور چین و قدرت و نفوذ چین در پاکستان نیز سخن به میان می آورند ولی این مساله را باید مطرح کرد که پاکستان یک کشور یک دست نیست و حتی سیستم امینی این کشور نیز گاهی اوقات تحت نفوذ عربستان سعودی است و حتی در برابر دولت این کشور نیز پاسخگویی کامل ندارد. منظور از حضور و نفوذ چین بیشتر جبنه اقتصادی و سیاسی است و نه نفوذ امنیتی این کشور، یکی از موارد بارز یک دست نبودن و عدم تبعیت ارتش و نیروهای امنیتی پاکستان از دولت مرکزی هم ترور بینظیر بوتو، نخست وزیر سابق این کشور بدست طالبان است، زیرا اگر سیستم امنیتی پاکستان که برای طالبان تسلط دارد از دولت تبعیت می کرد اصولا نباید این ترور رخ می داد.

عامل دوم بومی بودن طالبان است که برخلاف داعش که شکلی از جهانی سازی تروریسم بود و همه تروریست ها از سراسر جهان به یاری تروریست های بومی سوریه شتافته بودند، هسته اصلی طالبان در افغانستان بومی است و در هر حال در کشور پاکستان و افغانستان دارای هواداران زیادی است. برخی تخمین ها تعداد هواداران طالبان را در پاکستان و افغانستان تا هشت میلیون نفر لحاظ می کنند، اما در سوریه و عراق با وجود اینکه داعش از بخشی از مردم این کشورها تشکیل شده بود اما تعداد زیادی تروریست از کشورهای آسیای میانه به سمت سوریه گسیل شده بودند. طالبان به خوبی مساله بومی سازی نیروهای خود در افغانستان را توانست به پیش ببرد و پس از مستحکم تر کردن پایه های خود اقدام به صدور تروریسم کرد.

عامل سوم عامل جغرافیاست. سوریه و عراق کشورهای بیابانی و مسطحند، ولی افغانستان دارای سر به فلک کشیده ترین کوهستان های جهان است، حتی برخی از جغرافیدانان معتقدند که افغانستان دارای کوه هایی است که از قله اورست در هیمالیا هم ارتفاع بیشتری دارد. در نتیجه تروریست های طالبان به راحتی در مناطق کوهستانی و غارها و ... مخفی می شوند و در مناطق کوهستانی به راحتی می توانند نیروهای دولتی را زمین گیرکنند. این مساله را می توان با جنگ یمن نیز مقایسه کرد که در آن نیروهای انصار الله در برابر ارتش عربستان سعودی به واسطه طبیعت کوهستانی این کشور سالها توانسته اند مقاومت کنند، که البته در این پارگراف هدف ما صرفا مقایسه جنبه کوهستانی بودن دو کشور یمن و افغانستان است و منظور مقایسه خود انصارالله و طالبان نیست.

عامل چهارم این مساله است که طالبان گروه مادر بخشی از تروریست های روی زمین است و بخش زیادی از تروریست ها از بطن طالبان متولد می شوند و سایر گروهک های تروریستی حتی در صورتی که با طالبان دارای تضادهایی باشند شاخه ها و برگ های این گروه محسوب می شوند. برای مثال می توان به بوکوحرام اشاره کرد، در باره داعش و جبهه النصره نیز این مساله صادق است. هرچند طالبان و داعش به دلیل تضاد منافع و تضاد در بخشی از ایدئولوژی خود، دچار تناقض هایی با هم هستند ولی اگر به ریشه های تولد داعش بپردازیم، در ابتدا این القاعده عراق و سوریه بود که با ادغام در بازماندگان حزب بعث عراق مبدل به داعش شد. همچنین تروریست هایی که از جانب آسیای میانه به سمت سوریه گسیل شدند نیز از دهه های قبل تحت تاثیر طالبان و اندیشه های طالبانی به بنیادگرایی روی آوردند. طالبان از تجربه بیشتری هم نسبت به داعش برخوردار بود.

عامل پنجم نیز به مساله جغرافیا باز می گردد. این مساله امروز بارز است که افغانستان به دلیل همجواری با چین دارای اهمیت ژئوپولتیک و امنیتی زیادی مخصوصا برای چین باشد. در صورتی که بتواند بر افغانستان مسلط شود، دو راه پیش رو دارد یا تبدیل به یک نیروی سیاسی می شود و کشورداری می کند یا بصورت ایدئولوژیک به فعالیت خود ادامه می دهد و اقدام به صادرات تروریست به سینکیانگ و سایر نقاط جهان می کند. در صورتی که گزینه اول را انتخاب کند بعد از چند دهه از درون خود و به واسطه مردم افغانستان ناگزیر به دست زدن به اصلاحات می شود ولی در صورت انتخاب مسیر دوم با حمایت احتمالی چین و روسیه و اعضای سازمان همکاری های شانگهای مواجه خواهد شد. 

حال به سوریه باز گردیم. در هر حال از دیدگاه ژئوپولتیک سوریه دارای اهمیت بسیار بیشتری از افغانستان بوده است. زیرا این کشور به دریای مدیترانه راه دارد، می تواند به هاب انرژی منطقه برای صادرات نفت و گاز به اتحادیه اروپا تبدیل شود. در نتیجه در کانون توجهات بوده، ولی برای جهان افغانستان به دلیل اقتصاد ضعیف و راه نداشتن به دریا اهمیتی نداشته، در نتیجه سرکوب داعش برای بسیاری از کشورها حائز اهمیت بوده ولی سرکوب کامل طالبان حتی برای نیروهای آمریکایی مستقر در افغانستان در اولویت قرار نداشته است. در نتیجه این مساله که افغانستان تا کنون یک کشور در حاشیه بوده بستر مناسبتری را برای ادامه حیات داعش فراهم کرده است ولی مساله جاده ابریشم نوین و امنیت این جاده که از کشورهای همسایه افغانستان عبور خواهد کرد می تواند نقش افغانستان در معادلات امنیتی جهانی را افزایش بدهد.

عامل ششم نیز به جغرافیا باز می گردد. فاصله ای که سوریه با اروپای غربی دارد بسیار کمتر از فاصله ای است که افغانستان دارد. در نتیجه افغانستان از کانون توجه معادلات امنیتی اروپای غربی از اهمیت کمتری نسبت به سوریه برخوردار است. افغانستان برای روسها به دلیل نگرانی از امنیت حیاط خلوت خود یعنی آسیای میانه حائز اهمیت می شود، هر چند که این مساله نیز قابل توجه است که بحران سوریه نیز با رشادت های نیروهای ایرانی و دخالت روس ها رفع شد و اروپای غربی در این مساله دخالتی نداشت ولی در نهایت نمی توان نزدیکی اروپای غربی به سوریه را نیز در معادلات امنیتی و کانون توجه قرار گرفتن سوریه نسبت به افغانستان نادیده گرفت.

عامل نهایی ذکر شده در این متن که بدون تردید ده ها عامل ریز و درشت دیگر نیز در مساله ادامه حیات طالبان تاثر گذارند، ولی ما به برخی از آنها بسنده می کنیم این است که داعش علاقه وافری به رسانه و نمایش درنده خویی خود داشت و سطح درنده خویی داعش بسیار از طالبان بالاتر بود. طالبان پس از حوادث تروریستی یازده سپتامبر تا حدی رفتار خود را تعدیل کرد، هرچند ویدئویی از تیرباران اسرای ارتش افغانستان توسط طالبان منتشر شده است ولی داعش در سوریه اسرای جنگی را زنده زنده گردن می زد و می سوزاند. در نتیجه با وجود تروریستی بودن هر دو گروه در هر حال داعش بیشتر از طالبان حساسیت برانگیز است ولی طالبان به شکل تقلیل یافته تری اقدامات داعش را انجام می دهد مثلا طالبان اعلام کرده است که هر خانواده باید یکی از دختران خود را برای ازدواج با مردان طالبان باید در اختیار این گروه بگذارد ولی داعش بلافاصله بعد از تسخیر یک منطقه اقدام به تجاوز و برده داری زنها می کرد. در نتیجه طالبان با زیرکی تمام ضمن انجام اقدامات داعش توانسته است حساسیت برانگیزی کمتری را داشته باشد.

 

جایگاه زنان نخبه افغانستان در آینده نظام سیاسی این کشور پس از ورود طالبان به بدنه حکومت

دیپلماسی ایرانی: یکی از ﻣﻮﺿﻮﻋﺎت اﺻﻠﯽ در ﺗﻮﺳﻌﻪ، ﻣﯿﺰان ﺑﻬﺮه ﮔﯿﺮی ﺻﺤﯿﺢ از ﺗﻮاﻧﻤﻨﺪی ﻫﺎ و اﺳﺘﻌﺪادﻫﺎی ﻧﯿﺮوی اﻧﺴﺎﻧﯽ ﺟﺎﻣﻌﻪ اﺳﺖ. ﻣﺸﺎرﮐﺖ زﻧﺎن در عرصه های ﻣﺨﺘﻠﻒ اﻗﺘﺼﺎدی، اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ و... ﯾﮑﯽ از ﺷﺎﺧﺺ ﻫﺎی ﺗﻮﻟﯿﺪ ﮐﺸﻮر ﻣﺤﺴﻮب ﻣﯽ ﺷﻮد. ﺑﺎ اﯾﻦ ﺣﺎل، ﻫﻤﻮاره در ﻃﻮل ﺗﺎرﯾﺦ افغانستان زنان و ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﻫﺎی زنان دارای ﭼﺎﻟﺶ ﻫﺎی ﻓﺮاواﻧﯽﺑﻮده اﺳﺖ و ﻫﻢ اﮐﻨﻮن ﻧﯿﺰ در ارﺗﺒﺎط ﺑﺎ ﻣﺸﺎرﮐﺖ زﻧﺎن در ﻋﺮﺻﻪ ﻫﺎی ﺳﯿﺎﺳﯽ، ﻓﺎﺻﻠﻪ زﯾﺎدی میان موقعیت زنان ﮐﺸﻮر افغانستان ﺑﺎ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺑﯿﻦ اﻟﻤﻠﻠﯽ و دیگر جوامع وﺟﻮد دارد. ﯾﮑﯽ از ﻣﻬﻢ ﺗﺮﯾﻦ راﻫﺒﺮدﻫﺎ، ﺗﻮاﻧﻤﻨﺪﺳﺎزی زﻧﺎن ﺑﺎ ﺗﺄﮐﯿﺪ ﺑﺮ اﯾﻦ ﻧﮑﺘﻪ اﺳﺖ که ﻣﺸﺎرﮐﺖ زﻧﺎن ﺻﺮﻓﺎً ﺑﻪ ﻣﻔﻬﻮم ﺑﻬﺮه ﻣﻨﺪی آﻧﺎن از ﻣﺰاﯾﺎ و ﻧﺘﺎﯾﺞ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎی ﺗﻮﺳﻌﻪ ﻧﯿﺴﺖ، ﺑﻠﮑﻪ آﻧﺎن ﺑﺎﯾﺪ در اﺟﺮای ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎ و ﻃﺮح ﻫﺎی ﺗﻮﺳﻌﻪ، ﻣﺸﺎرﮐﺖ ﻓﻌﺎل داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ. بنابراین در آﻏﺎز باید راهکارهای مجاب ساختن ﺳﺎﺧﺘﺎر ﺳﯿﺎﺳﯽ برای این که ﺑﺘﻮاﻧﺪ ﻗﻮاﻋﺪ ﺣﻘﻮﻗﯽ مبتنی بر ﺗﺴﺎوی ﺣﻘﻮق و آزادی ﻫﺎی زنان را ایجاد ﮐﻨﺪ، بررسی شوند. ﺩﻭﻟﺖ و جامعه مدنی ﺩﺭ ﺍﻋﺘﻼ نقش زنان در مشارکت سیاسی نقش مهمی دارد. ﺗﻼﺵ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﻳﺠﺎﺩﺍﺻﻼﺣﺎﺕ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺣﻮﺯﻩ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﺎ ﻭﺍﻛﻨﺶ ﻫﺎیی ﺍﺯ ﺳﻮﻯ ﺑﺨﺶ ﻫﺎﻯ ﻣﺤﺎﻓﻈﻪ ﻛﺎﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺭﻭ ﺑﻪﺭﻭ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. لذا ﻣﺎ ﺑا ﭼﻨﺪ ﺳﺆال در این رابطه روبرو هستیم؛ این که ﻣﻮاﻧﻊ ﻣﺸﺎرﮐﺖ زﻧﺎن در ﺳﯿﺎﺳﺘﮕﺬاری ﻋﻤﻮﻣﯽ افغانستان ﮐﺪاﻣﻨﺪ و راهﮐﺎرﻫﺎی ﺑﺮون رﻓﺖ از آن ﻣﻮاﻧﻊﭼﯿﺴﺖ؟ موانع ﻣﺸﺎرﮐﺖ زﻧﺎن در اﻣﺮ ﺳﯿﺎﺳﺘﮕﺬاری آﯾﺎ ریشه در ﻓﺮﻫﻨﮓ و ﺑﺎورﻫﺎی جامعه ﯾﺎ در ﺿﻌﻒ ﻗﻮاﻧﯿﻦ و ﯾﺎ ﻋﺪم اﺟﺮای آنﻫﺎ دارد؟

ﮐﯿﻔﯿﺖ و ﻧﻮع ﻣﺸﺎرﮐﺖ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﺷﻬﺮوﻧﺪان، از ﻋﻮاﻣﻞ ﮔﻮﻧﺎﮔﻮﻧﯽ ﻧﻈﯿﺮ ﺗﺤﺼﯿﻼت، ﻓﺮهنگ ﺳﯿﺎﺳﯽ، آﮔﺎﻫﯽ ﺳﯿﺎﺳﯽ، ﺗﻌﻠﯿﻢ و ﺗﺮﺑﯿﺖ، سواد رﺳﺎﻧﻪ ای، ﻧﻮع ﻧﻈﺎم ﺳﯿﺎﺳﯽ، زﻣﯿﻨﻪ ﻫﺎی ﻋﻘﯿﺪﺗﯽ، ارزﺷﯽ، ﻓﮑﺮی و رﻓﺘﺎری ﻣﺘﺄﺛﺮ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑه ﻧﻈﺮ ﻣﯽ رﺳﺪ ﯾﮑﯽ از اﺻﻠﯽ ﺗﺮﯾﻦ اﯾﻦ ﻋﻮاﻣﻞ، ﻣﯿﺰان اﺳﺘﯿﻔﺎی ﺣﻘﻮق ﺷﻬﺮوﻧﺪی اﺳﺖ. ﻧﯿﺮوی ﻋﻈﯿﻢ زﻧﺎن ﻋﻼوه ﺑﺮ اﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻧﻘﺶﻫﻤﺴﺮی ـ ﻣﺎدری ﺑﺮ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺗﺄﺛﯿﺮ ﺑﻪ ﺳﺰاﯾﯽ دارﻧﺪ، ﺑﺎ اﻧﺠﺎم ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﻫﺎ و ﺗﻌﺎﻣﻼت اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ و ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﻧﯿﺰ ﻧﻘﺶ ﻣﺆﺛﺮی در ﺟﺎﻣﻌه ﻣﯽ ﺗﻮاﻧﻨﺪ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﺩﺭ ﻋﻴﻦ ﺣﺎﻝ، ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺍﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎﻥ ﮔﻮﻳﺎﻯ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻗﻮﺍﻧﻴﻦ ﺗﺒﻌﻴﺾ ﺁﻣﻴﺰ ﻋﻠﻴﻪ ﺯﻧﺎﻥ ﻫﻤﻴﺸﻪ مانع مشارکت زنان بوده است. ﺣﻀﻮﺭ ﻛﻤﺮﻧﮓ ﺯﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﺑﺮﻧﺎﻣﺔ ﺻﻠﺢ ﺩﺭ ﺍﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎﻥ ﮔﻮﻳﺎﻯ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪﻣﻄﺎﻟﺒﺎﺕ ﺯﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﺭﻭﻧﺪ ﮔﻔﺘﮕﻮﻫﺎﻯ ﺻﻠﺢ ﺑﺎ ﺟﺪﻳﺖ ﻣﻄﺮﺡ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ. ﺧﺸﻮﻧﺖ ﻋﻠﻴﻪ ﺯﻧﺎﻥ ﺍﺯﻧﮕﺮﺍﻧﻰ ﻫﺎی ﮔﺮﻭﻩ ﻫﺎﻯ ﻣﺪﺍﻓﻊ ﺣﻘﻮﻕ ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﺟﺎﻣﻌﺔ ﺟﻬﺎﻧﻰ ﺩﺭ افغانستان ﺍﺳﺖ. ﻇﺮﻓﻴﺖ ﺣﻜﻮﻣﺖﺍﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺑﺎ ﻣﺸﻜﻼﺗﻰ ﭼﻮﻥ ﺧﺸﻮﻧﺖ علیه زنان به دلیل فقدان امنیت ﻣﺤﺪﻭﺩ ﺑﻮﺩﻩ که می تواند حقوق زنان پس از ورود طالبان به بدنه حکومت را با مشکل مواجه کند. 

بزرگترین چالش پیش روی زنان افغانستان عدم وجود امنیت، سنت‌ها و مرد سالاری و زن ستیزی در اندیشه طالبان است. ﺍﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎﻥ ﺩﺭ ﻳﻚ ﺩﻫﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ﻫﺎﻳﻰ ﺩﺭ ﻋﺮﺻﻪﻗﺎﻧﻮﻥ ﮔﺬﺍﺭﻯ ﻭ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﭼﺎﺭﭼﻮﺏ ﻫﺎﻯ ﺳﻴﺎﺳﺘﮕﺬﺍﺭﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻣﻘﺮﺍﺭﺕ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﺣﻘﻮﻕ ﺯﻧﺎﻥ ﻛﻪﻣﻄﺎﺑﻖ ﺑﺎ ﻣﻌﻴﺎﺭﻫﺎﻯ ﺟﻬﺎﻧﻰ ﻧﻴﺰ ﺑﺎﺷﺪ، ﺩﺍﺷﺘﻪ کهﻣﺸﺎﺭﻛﺖ ﺳﻴﺎﺳﻰ ﻭ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﺯﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﺑﺮﺧﻰ حوزه ها ﺍﻓﺰﺍﻳﺶ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ. امروزه بررسی وضعیت مشارکت سیاسی زنان افغان بالاخص نقش زنان نخبه در نظام جدید افغانستان دارای اهمیت است. از موضوعات چالش ‌برانگیز میان طالبان و سایر گروه‌های افغانستان، موضوع زن و نقش او در جامعه است. موضع طالبان در برابر زنان ریشه در باورهای سنتی و تبعیض آمیز آنان به جایگاه زنان دارد که او را از نظر کرامت انسانی برابر با مرد نمی‌دانند. طالبان از زمان پیدایش در سال‌های پیش از یازدهم سپتامبر تا به امروز، هیچ نقشی برای زنان قایل نشده و هیچ طرحی برای سهم دادن به آنان نداشته‌اند. این در حالی است که رشد و توسعه‌ی یک جامعه بدون مشارکت زنان ممکن نیست. یکی از موانع مشارکت فعالانه‌ی زنان در سیاست، عوامل اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی است. فعالیت در عرصه‌ی سیاست بدون داشتن منابع مالیِ و تجارب سیاسی امکان‌پذیر نخواهد بود. تفکر طالبانی، به لحاظ حقوقی، فرهنگی و اجتماعی و سیاسی ﻫﻤﺎن وﯾﮋﮔﯽ ﻫﺎی ﻓﺮادﺳﺘﯽ، ﻓﺮودﺳﺘﯽ ﻣﺮدان و زﻧﺎن را ﺑﺎزﺗﻮﻟﯿﺪ می کند. باورهای سنتی طالبان ﺑﺎ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﮐﺎر و ﻣﺤﻮل ﻧﻤﻮدن اﻧﺠﺎم اﻣﻮر ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻪ زﻧﺎن، ﻋﻤﻼً ﺑﻪ ﻧﻮﻋﯽ، ﺳﺒﺐ ﺳﻠﺐ ﻓﺮﺻﺖ ﻣﺸﺎرﮐﺖ ﺑﺮاﺑﺮ زﻧﺎن را ﻓﺮاﻫﻢ آورده و ﺑﻪ ﺗﺪرﯾﺞ ﺑﻪ ﺻﻮرت ﯾﮏ ﻧﻬﺎده ذﻫﻨﯽ د آﻣﺪه اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻄﺎﺑﻖ آن، اﻟﮕﻮﻫﺎی رﻓﺘﺎری ﻣﺘﻨﺎﺳﺐ ﺑﺎ ﻫﻤﺎن ارزش ﻫﺎ را ﺑﻪ زﻧﺎن اراﺋﻪ ﻣﯽ دهد. شاید بتوان ﮔﻔﺖ ﮐﻪ اﻓﺰون ﺑﺮ ﮐﺎﺳﺘﯽ ﻫﺎ و ﮐﮋی ﻫﺎی اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ، ﺧﻮد زﻧﺎن ﻧﯿﺰ در جامعه ی افغانستان به دلیل شرایط حاکم بر جامعه در بازﭘﺮوراندن و ﺗﻘﻮﯾﺖ ﻓﺮاﺗﺮی ﻣﺮدان و ﻓﺮوﺗﺮی زﻧﺎن نقش دارند. ﻋﺪم اﺳﺘﻔﺎده از ﻗﺎﺑﻠﯿﺖ ﻫﺎ و ﺗﻮاﻧﻤﻨﺪی های زﻧﺎن ﺑﺮ اﺳﺎس شاخص های آﻣﻮزﺷﯽ و ﺳﻼﻣﺖ در ﻣﺸﺎرﮐﺖ اﻗﺘﺼﺎدی و سیاسی، ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺑﻮدن ﺳﻬﻢ زﻧﺎن در ﭘﺴﺖ ﻫﺎی مدیریتی و تصمیم ﮔﯿﺮی در ﺳﻄﻮح ﺑﺎﻻ در ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﺑﺎ ﺳﺎﯾﺮ ﮐﺸﻮرﻫﺎ و سهم اﻧﺪک آﻧﺎن در ﻗﺎﻧﻮﻧﮕﺬاری، ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺳﺎزی و ﺳﯿﺎﺳﺘﮕﺬاری ﮐﻼن ﮐﺸﻮر، ﻧﺎﺑﺮاﺑﺮی ﻓﺮﺻﺖﻫﺎی ﺷﻐﻠﯽ ﺑﺮای زﻧﺎن و ﻣﺮدان و ﻧﺎدﯾﺪه گرﻓﺘﻦ ﮐﯿﻔﯿﺖ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ اﻧﺴﺎﻧﯽ زﻧﺎن در ﺑﺨﺶ ﻫﺎی ﻣﺨتلف از این جمله اند. 

لذا با توجه به رسالت و اهمیت نقش زنان در آینده سیاسی افغانستان باید به مقوله توانمندسازی زنان توجه جدی شود.

ﺗﻮاﻧﻤﻨﺪﺳﺎزی، ﯾﻌﻨﯽ اﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺮدم ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺳﻄﺤﯽ از ﺗﻮﺳعه ﻓﺮدی دﺳﺖ ﯾﺎﺑﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ آن ﻫﺎ اﻣﮑﺎن اﻧﺘﺨﺎب ﺑﺮ اﺳﺎس ﺧﻮاﺳﺘﻪ ﻫﺎی ﺧﻮد را ﺑﺪهد. ﻧﻈﺮﯾﻪ ﭘﺮدازان در اﻣﻮر زﻧﺎن ﻣﻌﺘﻘﺪ هستند ﺑﺮای ﺗﻮاﻧﻤﻨﺪﺳﺎزی زﻧﺎن ﺑﺎﯾﺪ ﭘﻨﺞ ﻣﺮﺣﻠﻪ را که ﺑﻪ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﺷﺎﻣﻞ رﻓﺎه، دﺳﺘﺮﺳﯽ، آﮔﺎﻫﯽ، ﻣﺸﺎرﮐﺖ و ﮐﻨﺘﺮل ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ، ﻃﯽ ﮐﺮد. در ﻣﺮﺣﻠﻪ رﻓﺎه، رﻓﺎه ﻣﺎدی زﻧﺎن ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺗﻐﺬیه و درآﻣﺪ ﺑﺮرﺳﯽ ﻣﯽ ﺷﻮد. در ﻣﺮﺣله دﺳﺘﺮﺳﯽ، زﻧﺎن ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻋﻮاﻣﻞ ﺗﻮﻟﯿﺪ مثل زﻣﯿﻦ، ﮐﺎر، ﺳﺮﻣﺎیه ﮐﺎرﻫﺎی ﻣﻮﻟﺪ درآﻣﺪ، ﺧﺪﻣﺎت آﻣﻮزش ﻫﺎی ﻣﻬﺎرت زا ﮐﻪ اﺳﺘﺨﺪام ﺗﻮﻟﯿﺪ را ﻣﻤﮑﻦ ﻣﯽ ﺳﺎزد و ﺣﺘﯽ ﻣﺤﺼﻮل و دﺳﺘﺮﻧﺞ ﺧﻮد دﺳﺘﺮﺳﯽ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ. در ﻣﺮﺣﻠﻪ آﮔﺎﻫﯽ، زﻧﺎن ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺸﺨﯿﺺ دﻫﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺸﮑﻼت آنﻫﺎ ﻧﺎﺷﯽ از ﮐﻤﺒﻮدﻫﺎی ﺷﺨﺼﯽ ﺷﺎن ﻧﯿﺴﺖ، ﺑﻠﮑﻪ ﻧﺸﺄت ﮔﺮﻓﺘﻪ از ﻧﻘﺶ ﻫﺎی ﺟﻨﺴﯿﺘﯽ ﻣﺮﺑﻮط ﺑﻪ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺑﻮده، ﻟﺬا ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻐﯿﯿﺮ اﺳﺖ. در ﻣﺮﺣﻠﻪ ﻣﺸﺎرﮐﺖ، زﻧﺎن در ﺗﻤﺎم ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎی ﻣﺮﺑﻮط ﺑﻪ ﺧﻮد ﺷﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﻣﺸﺎرﮐﺖ آن ﻫﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺗﻌﺪاد و ﺷﻤﺎر آنﻫﺎ در ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﺘﻨﺎﺳﺐ باشد. مشارکت در روندهای سیاسی دموکراتیک بدین معنی نیست که صرفا تعداد آرای زنان و یا کاندیداهای زن را در نظر گرفت، بلکه به معنی تغییراتی است که زنان منتخب بتوانند در راستای بهبود وضعیت حقوقی، سیاسی و اجتماعی خود در جامعه ایجاد کنند. ﺗﻮاﻧﻤﻨﺪﺳﺎزی زﻧﺎن ﻓﺮاﯾﻨﺪی است ﮐﻪ ﺑﻪ وﺳﯿﻠﻪ آن زﻧﺎن ﺑﺮای ﺳﺎزﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﺧﻮدﺷﺎن ﺗﻮاﻧﻤﻨﺪ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ و اﻋﺘﻤﺎد ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﺧﻮد را اﻓﺰاﯾﺶ ﻣﯽ دﻫﻨﺪ و از ﺣﻘﻮق ﺧﻮد ﺑﺮای اﻧﺘﺨﺎب ﻣﺴﺘﻘﻞ و ﮐﻨﺘﺮل ﺑﺮ ﻣﻨﺎﺑﻊ ﮐﻪ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ از ﺑﯿﻦ رﻓﺘﻦ ﺟﺎﯾﮕﺎه ﻓﺮودﺳﺘﯽ اﯾﺸﺎن ﻣﯽ ﮔﺮدد، دﻓﺎع ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ.

در این میان، به رغم برخی حضور زنان در کابینه هنوز مطالباتشان در مورد حقوق زنان جدی گرفته نمی شود. بنابراین این ﭘﺮﺳﺶ مطرح است که با ورود طالبان به بدنه حکومت آﯾﺎ دﺳﺖآوردﻫﺎی ﺷﮑﻨﻨﺪه در زمینه ﺣﻘﻮق زﻧﺎن ﺣﻔﻆ ﺧﻮاﻫد شد؟ از اﯾﻨﺮو، ﻧﮕﺮاﻧﯽ از ﯾﮏ ﺗﻮاﻓﻖ ﺻﻠﺢ، ﮐﻪ ﻃﺎﻟﺒﺎن را در ﺣﮑﻮﻣﺖ اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن وارد نماید، وجود دارد. از چالش های پیش رو زﻧﺎن اﻣﻨﯿﺖ، ﺗﺤﺼﯿﻠﺎت و ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺳﯿﺎﺳﯽ به عنوان ﻣﻬﻤﺘﺮﯾﻦ ﻋﻮاﻣﻞ ﺑﺎزدارﻧﺪه ﺑﺮای ﺣﻀﻮر زﻧﺎن در ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﻫﺎی ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻣﯽ ﺑﺎﺷند. ﻟﺬا زنان نخبه، ﺣﮑﻮﻣﺖ، ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺑﯿﻦ اﻟﻤﻠﻠﯽ و ﻧﻬﺎدﻫﺎی ﺣﻘﻮق ﺑﺸﺮی ﺑﺎﯾﺪ ﺑﯿﺸﺘﺮﯾﻦ ﺗﻠﺎش ﺧﻮد را ﺑﺮای رﻓﻊ اﯾﻦ ﻣﻮاﻧﻊ اﻧﺠﺎم دﻫﻨﺪ. بنابراین دولت ﺑﺎﯾﺪ ﻧﻘﺶ ﻓﻌﺎﻟﯽ در ﺗﺮوﯾﺞ و ﭘﯿﺸﺒﺮد حقوق و توانمندسازی زنان اﯾﻔﺎﻧﻤﺎﯾﻨﺪ. البته همکاری نهادهای بین المللی هم در تأکید بر تعهد سیاسی در قبال تامین مشارکت زنان و هم در فراهم آوری منابع، یک عامل تسهیل کننده مهم می تواند باشد. ﻣﺸﺎرﮐﺖ زﻧﺎن در ﻓﺮآﯾﻨﺪ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﺑﺮای دﮔﺮﮔﻮﻧﯽ ﺟامعه افغانستان اﻣﺮی ﺣﯿﺎﺗﯽ اما در خوشبینانه ترین حالت روﻧﺪ آن ﺗﺪرﯾﺠﯽ و کند ﺧﻮاﻫﺪ ﺑﻮد. لذا آنچه زنان در افغانستان به آن نیاز دارند، آگاهی و آموزش است تا بتوانند به صورت تدریجی انگاره های ذهنی شکل گرفته در قالب دوگانه مرد و زن را که زنان را به صورت طبیعی کم توان تر و دارای استعداد طبیعی نازل تر می داند، تغییر دهند و در این راه، بخش زیادی از مسئولیت بر دوش زنان نخبه افغانستان است تا با تلاش برای رفع موانع مشارکت نشان دهند که می توانند شرایط را به نفع خود تغییر دهند؛ هرچند راه درازی در پیش دارند.

 

نقش تهران و آنکارا در خنثی سازی نقشه های منطقه ای شوم امریکا

همکاری ایران و ترکیه در افغانستان به سود کل بشریت است

 نویسنده: محمد پرینچک، مورخ و پژوهشگر سیاسی ترکیه ای

منبع: وستی کافکازا (روسیه)

دیپلماسی ایرانی: از مدت ها پیش، اوضاع سیاسی، اقتصادی و نظامی در افغانستان تحت تاثیر پاکستان و ایران قرار دارد.

در حال حاضر، ترکیه آمادگی دارد تا نقش کلیدی در تامین امنیت پس از خروج نیروهای امریکایی ایفا کند. ایران و ترکیه به عنوان دو کشور کلیدی در منطقه قادر هستند، در احیای صلح در افغانستان کمک کنند. اتحاد آنکارا و تهران نه فقط به افغانستان، بلکه به کل بشریت کمک خواهد کرد.

استراتژی اصلی امریکا در راستای حفظ رهبری جهانی، منابع انرژی زای آسیای مرکزی و راه های ترانزیتی را تحت کنترل خود دارد. برای موفقیت آمیز بودن این استراتژی، امریکا به دور زدن روسیه و چین نیز نیاز دارد. در این زمینه، افغانستان برای واشنگتن نقش مهمی دارد. اما، امریکا در افغانستان شکست بزرگی را متحمل شده است.

طالبان بخش اعظم افغانستان را تحت کنترل خود قرار داده است. سیاست واشنگتن در راستای انتقال دموکراسی شکست خورده است. از سوی دیگر، باید خاطر نشان کرد که افغانستان به مکانی برای طرح های فساد پنتاگون و تعدادی از ژنرال های ایالات متحده با همدستی افراد و گروه های سیاسی افغانستانی تبدیل شده است.

امریکا نه فقط از افغانستان خارج می شود، بلکه به طور کامل، منطقه را ترک می کند. نه پاکستان و نه دیگر کشورهای آسیای مرکزی موافقت نکردند تا پایگاه هایی را برای نیروهای امریکایی که افغانستان را ترک می کنند، فراهم کنند. امریکا ضمن خروج از افغانستان تلاش می کند، ضربه جدی به رقیبان راهبردی اش وارد کند. یعنی افغانستان را به منطقه هرج و مرج تبدیل کند و چین، روسیه و ایران را با بی ثباتی تنها بگذارد.

طرح امریکا از این قرار است که افغانستان را وارد جنگ داخلی و کل منطقه را دچار بحران کند. از این رو، کشورهای منطقه باید برای برقراری ثبات در افغانستان متحد شوند. ترکیه، ایران، روسیه، چین، پاکستان و جمهوری های آسیای مرکزی می توانند، نقش مهمی را ایفا کنند. در این زمینه، مهم است که روسیه با طالبان در ارتباط باشد. امریکا می خواست، طالبان را در کشورهای منطقه پخش کند. مسکو به این طرح پی برد و از این رو، گام مهمی برداشت و با برگزاری مذاکرات با طالبان، مانع از طرح امریکا شد.

ترکیه در افغانستان می تواند، به میانجی گر میان طرف ها در همکاری با کشورهای منطقه با هدف برقراری صلح پایدار تبدیل شود. کشورهای منطقه باید استراتژی منسجمی را علیه طرح های امریکا نه فقط در افغانستان، بلکه در کل اوراسیا از خاورمیانه گرفته تا قفقاز جنوبی، از دریای سیاه گرفته تا شرق مدیترانه تدوین کنند.

روند آستانه در حل و فصل مساله سوریه کارایی خود را ثابت کرده است. کشورهای منطقه نشان دادند که مشکلی نیست که نتوانند، حل کنند. روند مشابهی باید در مورد افغانستان اجرا شود. ترکیه و ایران کشورهای مهمی در منطقه هستند. همکاری آنها به نفع تمام بشریت خواهد بود. همکاری و نه رقابت، باید اهمیت ویژه ای در هر مساله منطقه ای میان آنکارا و تهران داشته باشد. چنین همبستگی طرح های امریکا را نقش بر آب خواهد کرد.

امریکا تمامی سلطه گری جهانی اش را در طرح های نظامی، سیاسی و اقتصادی از دست می دهد. مقاومت کشورهای اوراسیا تجاوزگری امریکا را متوقف می کند. امریکا در داخل کشور با مشکلات جدی مواجه است، این می تواند امتیازی برای کشورهای منطقه باشد که از خروج امریکا از منطقه نهایت استفاده را ببرند.

 

نگاه کشور‌های منطقه به طالبان

به گزارش خبرگزاری صداوسیما؛ «محمد روحی» کارشناس مسائل افغانستان در یادداشتی نوشت، آمریکا در دوره ترامپ تلاش کرد خود را از جنگ پرهزینه و فرسایشی با طالبان برهاند و حتی حاضر شد برای حفظ پایگاه‌های دائمی خود، دستاورد‌های چندین ساله از جمله دولت جدید افغانستان را قربانی معامله با گروه طالبان کند. آمریکا نشان داده است که به دنبال صلح واقعی در افغانستان نیست، بلکه می‌خواهد پس از توافق و مصالحه با رهبران طالبان، بخش ناراضی طالبان را ذیل پرچم داعش سازماندهی کند. آمریکا از این طریق می‌کوشد قدرت‌هایی مانند روسیه، چین و ایران را به چالش بکشاند و تروریسم را در آسیای مرکزی گسترش دهد و شکست‌های خود در سوریه و عراق را جبران کند.
کشور‌های منطقه
همه کشور‌های آسیای مرکزی، چین، روسیه، ایران و حتی هند، خواهان صلح و ثبات در افغانستان هستند و به همین علت رویکرد ایجابی و کمک کننده به فرآیند مذاکرات صلح این کشور دارند. ایران، روسیه، چین و هند همواره حامی مذاکرات از نوع بین الافغانی بوده اند که در آن، نقش دولت قانونی افغانستان نادیده گرفته نشود. از این منظر همه بازیگران داخلی و گروه‌ها برحسب وزن و جایگاه شان باید در قدرت سهیم شوند تا مانع تمامیت طلبی گروه طالبان شود.
چین
روابط چین با افغانستان از گذشته بسیار خوب بوده و در حقیقت راه ابریشم، افغانستان و چین را به هم متصل نموده است. چین حتی در دوران جنگ داخلی، هم با افغانستان روابط اقتصادی بسیار نزدیکی داشته است. چین با قدرت بزرگ اقتصادی و نظامی می تواند کمک بسیار بزرگی برای افغانستان باشد؛ از طرف دیگر چینی‌ها از لحاظ تهیه کالا‌های مصرفی و سرمایه‌ای برای افغانستان در درجه اول قرار دارند. چین در تحولات سیاسی و نظامی دهه اخیر افغانستان نقش مستقیم و بارز نداشته است. ولی با نگرانی اوضاع را رصد کرده است. چین نیز مانند روسیه در قبال مداخله آمریکا و ناتو در افغانستان موضع دوگانه دارد. فعلاً تجارت، صادرات کالا‌های چینی، استفاده از معادن، انرژی و ذخایر زیرزمینی نفت و گاز افغانستان، بیشتر از دیگر مسائل، در اولویت چین است.

پس از حمله آمریکا به افغانستان در سال ۲۰۰۱ میلادی هر چند حضور نظامی آمریکا در نزدیکی مرز‌های چین مطلوب پکن نبود، اما به دلیل مبارزه آمریکا با گروه ¬های بعضاً ضد چینی در افغانستان، چین با حضور آمریکا در افغانستان مخالفت نکرد. این در شرایطی است که بعد‌ها حمایت آمریکا از اویغور‌های جدایی طلب چین عیان‌تر شد. چین از ناامنی و بی ¬ثباتی در افغانستان استقبال نمی¬ کند، چرا که این موضوع، موجب ضربه زدن به منافع اقتصادی پکن و نیز تهدیدات امنیتی ناشی سرایت ناامنی¬‌ها از افغانستان به سین¬ کیانگ می¬ شود. به همین دلیل چین در روند اقناع طالبان برای حضور در گفتگو‌های صلح و پیشبرد آن به نقش¬ آفرینی پرداخت.

با توجه به ارتباطات نزدیک چین با طالبان طی سال¬‌های اخیر، از نظر برخی از محافل چینی، این کشور می¬ تواند از طالبان تضمین¬‌هایی جهت جلوگیری از استقرار جنبش جدایی¬ طلب ترکستان شرقی در افغانستان، در صورت حضور مقتدرانه طالبان در حکومت بگیرد. در چنین شرایطی احتمال دارد چین از سناریوی تشکیل دولت موقت که طالبان در آن دست بالا را داشته باشد، حمایت کند.

پاکستان
یکی از متغیر‌های بسیار تـأثیرگذار خارجی بر افغانستان، پاکستان است. دو کشور اختلافات زیادی دارند که عبارتند از: اختلافات دو کشور بر سر خط «دیورند» به عنوان مرز رسمی دو کشور، روند روز افزون مداخلات پاکستان در امور افغانستان، کمک مستقیم اسلام آباد به شکل گیری و تقویت طالبان، نگاه مقامات اسلام آباد به افغانستان به عنوان عمق راهبردی این کشور در برابر هند. اینگونه اختلافات نوعی ذهنیت پاکستان ستیزی در افغان‌ها ایجاد کرده است. تضاد سیاست‌های هند و پاکستان به ویژه در افغانستان، موجب رویکرد‌های متفاوت این دو کشور در خصوص طالبان شده است. این وضعیت نه تنها منجر به ایجاد همکاری میان کشور‌های منطقه نشده، بلکه بر امنیت هند، پاکستان و افغانستان تأثیرات منفی داشته است.

پاکستان به رغم پیوند‌های جغرافیایی، فرهنگی- اجتماعی و قومیتی، منافع خود را به دلیل به رسمیت شناخته نشدن خط مرزی دیورند از سوی افغانستان، در عدم شکل گیری دولت مرکزی مقتدر در کابل دنبال می‌کند. اسلام آباد در طول سال‌های پس از شکل گیری طالبان، همواره از طالبان و گروه‌های افراطی وابسته به خود حمایت کرده است. اسلام آباد حاضر به پذیرش یک دولت ضد پاکستانی یا طرفدار هند در افغانستان نخواهد بود و لذا برای حفاظت از منافع خود، روند صلح را به سمتی هدایت می¬ کند که دولت طرفدار هند در افغانستان سرکار نیاید. پاکستانی ¬ها معتقدند که اگر پاکستان اهرم فشاری مانند طالبان در افغانستان نداشته باشند، نمی¬ توانند در این کشور نفوذ مناسبی داشته باشد؛ بنابراین همواره از این گروه، حمایت سیاسی، نظامی، مالی و لجستیکی به عمل آورده اند.

پاکستان همواره به طور رسمی تاکید می‌کند که وجود یک افغانستان باثبات، آرام، و مستقل به نفع منافع اسلام‌آباد نیز خواهد بود. اما از نظر کابل، سیاست‌های اعمالی پاکستان نشان داده است که این کشور از تداوم بحران در افغانستان حمایت می‌کند. بنظر می‌رسد دلیل پاکستان برای حمایت از موضوع مذاکره با طالبان این است که بتواند این گروه شبه نظامی مخالف دولت کابل را در ساختار قدرت افغانستان سهیم سازد و به نوعی عمق نفوذ خود را در مقابل هند حفظ کند. از سوی دیگر اگر گروهی مانند طالبان که سال‌ها تحت حمایت اسلام‌آباد بوده، در کابل بر سر قدرت باشد، دست‌کم کمتر به اختلاف در مورد خط مرزی دیورند دامن می‌زند و حتی احتمال دارد این خط مرزی را به رسمیت بشناسد.

هند
از چهار دهه پیش هندی‌ها افغانستان را در کانون سیاست خارجی خود قرار داده اند. اختلافات سیاسی و مرزی هند با پاکستان، موضوع کشمیر، حمایت هند از بنگلادش، رقابت‌های هسته ای، وجود گروه‌های افراطی نظیر طالبان، القاعده، شبکه حقانی، سپاه صحابه، لشکر طیبه از جمله موضوعاتی است که خواه ناخواه بر نوع سیاست‌های هند در افغانستان تأثیرگذار است. این اختلافات موجب شده تا رقابت و تضاد بین هند و پاکستان به نحو دیگری در افغانستان تداوم داشته باشد. هند منافع ملی اعلامی خود را در مشارکت اقتصادی، بازسازی افغانستان و شکل گیری یک دولت مرکزی مستحکم و مستقل بر مبنای همکاری منطقه‌ای جستجو می‌کند.

فرآیند مذاکره با طالبان، امضای توافق¬نامه صلح و پذیرش نقش این گروه در افغانستان از جانب آمریکا چندان به مذاق هند خوش نیامد؛ چرا که اولاً؛ خروج آمریکا از افغانستان باعث تضعیف سرمایه گذاری راهبردی هند در افغانستان خواهد شد. ثانیاً؛ هند از پیشینه و عمق روابط طالبان با پاکستان و تأثیر منفی قدرت یابی این گروه در افغانستان بر امنیت هند و همچنین تاثیر آن بر تحولات کشمیر آگاه است. به همین دلیل هند از روند احتمالی روی کار آمدن طالبان در عرصه رسمی قدرت افغانستان خشنود نیست. هند معتقد است که طالبان، روابط نزدیکی با گروه¬‌های تروریستی ضدهندی مانند جیش محمد و لشکر طیبه دارد و بعید است این گروه به وعده خود مبنی بر عدم اجازه به دیگر گروه ¬ها برای آسیب رساندن به منافع سایر کشور‌ها از طریق خاک افغانستان عمل کند.

آمریکا می خواهد با شریک سازی برخی از کشور‌های منطقه در خصوص بخشی از فرآیند صلح در افغانستان، از نفوذ هند بر برخی سیاست¬مداران افغان برای حل بحران سیاسی موجود در کابل استفاده کند. دهلی نو نیز با توجه به هم¬گرایی با دولت کنونی کابل، تلاش خواهد کرد که بحران سیاسی موجود در مذاکرات بین الافغانی، طوری حل شود که به تضعیف دولت کابل و تقویت بیش از پیش طالبان منجر نشود. در واقع، اصلی‌ترین هدف هند کاهش نفوذ پاکستان است، اما طالبانیزه شدن قدرت، دستیابی به چنین هدفی را با دشواری‌های جدی روبرو خواهد کرد.

 

 

چرا به صلح افغانستان امیدی نیست؟

دیپلماسی ایرانی: پایان هر جنگی صلح است و هیچ جنگی ابدی نیست. جنگ در افغانستان هم نمی‌تواند از این قاعده مستثنی باشد. بسیاری از کارشناسان و مردم عادی افغانستان، با خوش‌بینی محض منتظر نتایج درخشان مذاکرات صلح و پایان همیشگی جنگ در افغانستان هستند. من بنا بر دلایلی که شرح خواهم داد، به آینده‌ مذاکرات صلح زیاد خوشبین نیستم.

استقرار صلح در هر جامعه‌ای مستلزم شناخت دقیق لایه‌های پنهان و آشکار منازعه است. منازعه در افغانستان در سه لایه‌ داخلی، منطقه‌ای و بین‌المللی خلاصه می‌شود. هر لایه‌ای ریشه‌های مشخص و مختص به خود برای دوام منازعه را دارد. ما به طور خلاصه هر لایه را واکاوی می‌کنیم:

نخست؛ لایه‌ داخلی 

در این لایه، حداقل پنج بحران معروف لاینحل باقی مانده است.

۱. بحران هویت

بحران هویت مهمترین و اساسی‌ترین مانع ملت‌سازی و توسعه در هر کشوری است. این بحران‌ همان بحران هویت ملی است. در جامعه‌ گسسته‌ جزیره‌ای افغانستان، هنوز توافقی در مورد هویت ملی کشور به عمل نیامده است. هرچند جمهوری چند نفره‌ غنی از توزیع اجباری تذکره‌های نفاق، از شادی سر از پا نمی‌شناسند و این پروسه را به عنوان ملت‌سازی به خورد همگان می‌دهد؛ اما این شناسنامه‌ها در درازمدت به بالکانیزه‌شدن افغانستان منجر خواهد شد. مخلص کلام این‌که که هویت ملی با توافق ملی به‌وجود می‌آید نه با اجبار یک گروه!

۲. بحران مشروعیت

حل بحران مشروعیت، مستلزم توافق ملی برای چگونگی انتقال قدرت است. در طول تاریخ افغانستان، در کنار بحران هویت، انتقال قدرت از مجراهایی به جز توافق همگانی صورت گرفته است. تغلب، ولایت‌عهدی و کودتا راه‌های انتقال به قدرت در این جغرافیا بوده‌اند. برای نخستین بار، در کنفرانس بن، تعهد به عمل آمد که قدرت به مردم یعنی صاحبان اصلی آن داده شود که تقلب‌های انتخاباتی حامد کرزی و اشرف غنی، امید به حل این بحران را به یاس تبدیل کرد. نظام متمرکز ریاستی توافق نابجای دیگری بود که از انتقال قدرت به محلات و حل بحران مشروعیت جلوگیری کرد.

۳. بحران نفوذ

شکست در دو بحران فوق و ناتوانی حکومت‌های کرزی و غنی در ایجاد گفتمانی مردم‌محور، باعث شد که در اذهان مردم، به‌جای اعتماد به دولت و نفوذ گفتمان دولت‌سازی، نفرت از این دولت جایگزین شود. وزارت‌هایی چون معارف، تحصیلات عالی و اطلاعات و فرهنگ که می‌توانستند، در نفوذ بین مردم مثمر واقع‌ شوند؛ به کسانی واگذار شدند که نفرت تباری و بی‌عرضگی اداری را نمایش دادند.

۴. بحران توزیع

اگر تعریف دیوید استون از سیاست که آن را توزیع آمرانه‌ ارزش‌ها می‌داند، بدانیم؛ حکومت‌های افغانستان آگاهانه یا ناآگاهانه از توزیع عادلانه قدرت و ثروت سر باز زدند. توزیع ارزش‌های مادی که انکشاف متوازن را می‌طلبید، هیچ‌گاه روستاهای افغانستان و ولایات کوچک را ارضا نساخت و در کلان‌شهر این توزیع ناعادلانه باعث عمیق‌شدن شکاف‌ بین فقیر و غنی شد. توزیع ارزش‌های معنوی هم با تبعیض آشکار مواجه شد که شکاف‌های قومی، زبانی و منطقه‌ای را بیشتر دامن زد. سه نمونه‌ بارز تبعیض سیستماتیک دشمنی با زبان فارسی، تحمیل تذکره‌های قومی غیرقانونی و سهمیه‌بندی کنکور قابل استناد است.

۵. بحران مشارکت

همپوشانی چهار بحران فوق، باعث شد که مشارکت مردم در مشارکت سیاسی به شدت پایین بیاید. آخرین انتخابات ریاست‌جمهوری عمق بحران مشارکت را نشان داد.

تا جایی که مشاهده می‌شود، در مذاکرات صلح افغانستان هیچ‌گونه بحثی برای حل این بحران‌های مزمن صورت نگرفته و هیچ اراده‌ای هم برای حل این بحران‌های عمیق وجود ندارد.

دوم؛ حلقه‌ منطقه‌ای

ژئوپولتیک تیغ دولبه است، با مدیریت خوب کشوری را به رفاه می‌رساند و با مدیریت ضعیف مملکتی را به خاک سیاه می‌نشاند. ژئوپولتیک حساس افغانستان با مدیریت ضعیف سیاست‌مداران، بلای جان مردم این کشور شده است. در منطقه‌ای که افغانستان می‌تواند نقطه‌ وصل اقتصاد جنوب آسیا، خاورمیانه و آسیای میانه شود، این کشور با دو همسایه‌ بزرگ خود سال‌هاست که در تنش مرز و آب به سر می‌برد، در حالی‌که با قواعد حاکم بر حقوق بین‌الملل به راحتی می‌توان این مشکلات را حل کرد. در سیاست خارجی هر کشوری بازی برد-برد از اولویت برخوردار است، این بازی جز با سیاست علمی، صبوری، منطق‌گرایی و حوصله به ثمر نمی‌رسد. افغانستان نمی‌تواند تا ابد مشکل ارضی با پاکستان و مشکل آب با ایران را استخوان لای زخم روابط منطقه‌ای خویش باقی گذارد. با خروج ناتو از افغانستان، همگرایی منطقه‌ای تنها گزینه‌ دیپلماسی منطقه‌ای ماست.

از سوی دیگر، عدم توازن سیاست خارجی افغانستان با هند و پاکستان، باعث شده که این ‌دو کشور در افغانستان تسویه حساب کنند.

در مذاکرات صلح، بر مشکلات منطقه‌ای سرپوش گذاشته می‌شود و هیچ بحث و گفت وگویی در این مورد بین هیات‌های مذاکره‌کننده و کشورهای منطقه‌ای به صورت شفاف و روشن صورت نگرفته است. تا زمانی که توافق منطقه‌ای در مورد آینده‌ افغانستان به عمل نیاید، هرگونه تلاشی برای صلح، آب در هاون کوبیدن است.

سوم؛ حلقه‌ بین‌المللی

از آنجا که دو قدرت جهانی چین و روسیه در مجاورت افغانستان قرار دارند و سه قدرت منطقه‌ای هند، ایران و پاکستان در همسایگی این کشور قرار دارند و ردپای قدرت‌های منطقه‌ای دیگری چون ترکیه، عربستان، قطر و امارات هم در این منطقه قابل ردیابی است؛ همپوشانی عمیقی بین لایه‌ی منطقه‌ای و بین‌المللی به‌وجود آمده است‌. در این حلقه، دو موضوع مهم  قابل ارزیابی است: 

۱‌. رقابت اقتصادی چین و آمریکا 

برنامه‌ بلندپروازانه‌ یک راه یک کمربند چین که به راه ابریشم جدید معروف شده، نگرانی آمریکا را برانگیخته است. در این برنامه، چین درصدد وصل آسیای میانه به خاورمیانه است. اختصاص بیش از ۶۰ میلیارد دلار چین بیانگر اهمیت این طرح بلندپروازانه است. مثلث چین، پاکستان و سعودی با تمرکز بر بندر تجارتی گوادر سعی در ناکام کردن مثلث هند، ایران و افغانستان در بندر چابهار با حمایت ضمنی آمریکاست. آمریکا با خروج از افغانستان زمینه‌ساز ایجاد باتلاق امنیتی در منطقه و بالا بردن هزینه برای چین و روسیه است. از جانب دیگر، تحریم ایران، بحران عراق و احتمال سرریز شدن بحران امنیتی افغانستان به پاکستان، می‌تواند نقشه‌ چین را با چالش‌های جدی‌تری مواجه کند.

۲. افغانستان؛ منطقه‌ ضعیف خلاء قدرت 

آمریکا با خروج از افغانستان، عملا این کشور را به منطقه‌ ضعیف خلا قدرت تبدیل کرده است. پیامد چنین وضعیتی کانالیزه‌شدن زباله‌های امنیتی منطقه به افغانستان و ایجاد منطقه‌ شورشگری در سین‌کیانگ چین و کشورهای آسیای میانه به عنوان مناطق فضای حیاتی چین و روسیه است.

به نظر می‌رسد با چنین وضعیتی، قدرت‌های جهانی سه راه‌حل احتمالی را در نظر دارند:

- ایجاد نظام مشارکتی دموکراتیک و همه‌شول بیطرف؛

- دور زدن ژئوپولتیک افغانستان با ایجاد راهی در پامیر بدخشان؛ 

- دامن زدن به جنگ داخلی در افغانستان و تجزیه‌ منطقه.

نتیجه‌گیری

با توجه به توضیحات بالا؛ صلح در افغانستان بدون ریشه‌یابی دلایل منازعه در سه حلقه امکان‌پذیر نیست. سیاست‌مداران افغانستان باید با درک حساسیت وضعیت کنونی افغانستان، منطقه و جهان درصدد حل ریشه‌ای منازعه در سه حلقه فوق باشند. آنان می‌توانند با کمک از احزاب، گروه‌های اجتماعی و کارشناسان سیاست و روابط بین‌الملل، تصمیم‌های تاریخی اتخاذ کنند و برای همیشه این کشور را به ثبات و رفاه رهنمون سازند.

 

روسیه، چین و ایران در افغانستان چه می خواهند؟

دیپلماسی ایرانی: روسیه، چین و ایران، سه قدرت با نفوذ در آسیا، خود را برای خروج کامل نیروهای آمریکایی از افغانستان در میانه تشدید تنش ها و خشونت های فزاینده در این کشور آماده می کنند. سه کشور با افغانستان روابط منحصر به فرد و تاریخی دارند و نیوزویک برنامه های هر یک از آنها ایجاد تعادل میان مخاطرات و فرصت های مرتبط با تحولات ناپایدار را مورد بررسی قرار داده است.

روسیه

برای روسیه، شرایط جدید به معنای گام برداشتن در مسیر تعاملات طولانی مدت در کشوری است که در تاریخ معاصر درگیر مداخله و خروج از آن بوده. تلاش های دهه 1980 شوروی برای دفاع از یک دولت کمونیستی در کابل با مقاومت شدید مبارزان مجاهد داخلی و خارجی روبرو شد که تحت حمایت پاکستان، عربستان سعودی و ایالات متحده بودند. سقوط آن دولت در دهه 1990 به جنگ داخلی و ظهور طالبان انجامید که تا پیش از کارزار ایالات متحده پس از 11 سپتامبر 2001 کنترل بخش اعظم افغانستان را در دست داشت. روسیه که در آن زمان از ائتلاف شمالی در کابل حمایت می کرد، ابتدا در پشتیبانی از کارزار آمریکا علیه طالبان و متحد آن القاعده، برآمد، اما در دو دهه پس از آن کرملین تحت کنترل ولادیمیر پوتین بارها از شیوه مدیریت درگیری توسط کاخ سفید انتقاد کرد.

امروز که طالبان در میانه عدم پیشرفت در مذاکرات صلح به سرعت در حال پیشروی در افغانستان است، روسیه از چگونگی روند خروج نیروهای آمریکایی ابراز نارضایتی می کند. سفارت روسیه در واشنگتن به نیوزویک گفت: «اوضاع رو به زوال است و ما دلیل آن را خروج عجولانه نیروهای آمریکایی و سایر نیروهای ناتو می دانیم. انتقاد ما از سیاست ایالات متحده برای تشویق آن به اتخاذ رویکردی جامع تر در پرداختن به مسائل افغانستان است.»

روسیه همچنین معتقد است که شرایط کنونی در افغانستان می تواند برای موقعیت آن در آسیای میانه آسیب رسان باشد. سفارت روسیه در این زمینه اعلام کرد: «ما از نزدیک وضعیت منطقه را رصد می کنیم و اقدامات لازم را برای تقویت پتانسیل متحدان خود در جلوگیری و مقابله با تهدیدهای خارجی به کار خواهیم گرفت. ما تماس های سیاسی گسترده با احزاب مختلف در افغانستان برقرار می کنیم که شامل میزبانی هیئت های دولت افغانستان و طالبان، از جمله گفت و گوها درباره آینده افغانستان و نقش بالقوه روسیه در آنجا، می شود.»

چین

تاریخچه چین با افغانستان حتی طولانی تر از روسیه است. کابل قرن ها پیش یک مرکز قابل توجه در جاده ابریشم بود که از آسیا می گذشت. امروز، شی جینپینگ، رئیس جمهوری چین، تصمیم گرفته با ابتکارعمل کمربند و جاده این مسیر تجارت باستانی را احیا کند و افغانستان از جمله 140 کشوری است که با چین توافقنامه های سرمایه گذاری امضا کرده. اما برای چین در افغانستان تنها مساله پول مطرح نیست.

سفارت چین در واشنگتن در گفت و گو با نیوزویک به نقل از وانگ یی، وزیر امور خارجه این کشور، دستورکار پکن درباره افغانستان را مبتنی بر سه «اولویت فوریتی» توصیف کرد: «اول، جلوگیری از گسترش بیشتر درگیری ها در افغانستان و به ویژه یک جنگ داخلی همه جانبه؛ دوم، آغاز مجدد مذاکرات داخلی افغانستان برای مصالحه سیاسی؛ و سوم، جلوگیری از هر گونه سوء استفاده انواع نیروهای تروریستی از شرایط موجود در افغانستان و جلوگیری از تبدیل شدن این کشور به محل تجمع تروریست ها.»

چین نیز مانند روسیه و ایران، ابتدا از مداخله سال 2001 ایالات متحده در افغانستان استقبال کرد، اما با گذشت زمان در صدد انتقاد از آن برآمد و اکنون هم آمریکا را مسئول آشوب اخیر می داند. وانگ یی هفته گذشته گفت: «جنگ آمریکا در افغانستان 20 سال طول کشید، اما هنوز صلح نرسیده است. در این مدت ده ها هزار غیرنظامی افغان در عملیات نظامی ایالات متحده جان خود را از دست دادند و ده ها میلیون نفر آواره شده اند. اکنون که آمریکا در حال خروج از افغانستان است، باید درباره نقشی که در مسائل این کشور ایفا کرده و درباره چگونگی انجام تعهدات خود در مورد سازش و بازسازی در افغانستان تامل کند.»

با این حال، چین همچنین تلاش می کند در تلاش برای حل درگیری ها در افغانستان نقشی فعالانه تر از تروئیکا داشته باشد. در حالی که روسیه به پایتخت دیپلماتیک گردهم آمدن جناح های رقیب افغان تبدیل شده، به نظر می رسد که نفوذ اقتصادی چین هم برای طرف های افغان جذاب بوده است. ظاهرا پکن پتانسیل بهبود شرایط را در طالبان می بیند. وانگ یی در اظهاراتی در دوشنبه گفت: « دولت افغانستان در سال های گذشته تلاش زیادی برای حفظ وحدت ملی و ثبات اجتماعی و بهبود معیشت مردم کرده که باید به رسمیت شناخته شود. طالبان هم به عنوان یک نیروی نظامی بزرگ در افغانستان باید مسئولیت خود را در قبال کشور و ملت تشخیص دهد و از نیروهای تروریستی فاصله بگیرد و با احساس مسئولیت در قبال کشور و مردم، به جریان اصلی سیاسی افغانستان بازگردد.»

سهیل شاهین، سخنگوی طالبان، اوایل این ماه به یک رسانه چینی گفت: «ما از روابط خوب با چین استقبال می کنیم. اگر آنها قصد سرمایه گذاری داشته باشند، قطعا ایمنی آنها را تضمین می کنیم. ایمنی آنها برای ما بسیار مهم است.»

ایران

ارتباطات ایران با افغانستان از برخی جهات عمیق تر از دو کشور قبلی است و نه تنها بمتنی بر پیوندهای تاریخی، که بر روابط فرهنگی و حتی زبانی بوده. با این حال، اگرچه دو کشور خود را جمهوری اسلامی می دانند، از لحاظ عقیدتی و حکمرانی تفاوت زیادی دارند و این شکاف احتمالا با کنترل بیشتر طالبان بر افغانستان گسترش می یابد.

در دهه 1990 که طالبان به قدرت رسید، ایران همانند روسیه و کشورهای سراسر آسیای غربی، مرکزی و جنوبی، پشتیبان اصلی اتحاد شمال بود. در جنگی که تقریبا یک دهه طول کشید، عربستان سعودی و پاکستان از طالبان حمایت کردند. ایالات متحده تا پیش از بمب گذاری های القاعده در سال 1998 در سفارت های واشنگتن در تانزانیا و کنیا تقریبا در حاشیه بود و سپس، در سال 2001 به نمایندگی از اتحاد شمال مداخله نظامی کرد. 

در همان سال، حادثه دیگری هم رخ داد: با پیشروی طالبان به مزار شریف، ستیزه جویان کنسولگری ایران را محاصره کردند و در نهایت 11 نفر از جمله 8 دیپلمات و یک روزنامه نگار ایرانی را کشتند. وقتی ایالات متحده درگیر شد، ایران پیشنهاد کمک کرد. اما رئیس جمهوری جورج دابلیو. بوش این حسن نیت ایران را نادیده گرفت و این کشور، عراق و کره شمالی را بخشی از «محور شرارت» خواند. ایران پس از حصول برجام در سال 2015 تحت ریاست جمهوری باراک اوباما در آمریکا، مجددا در صدد همکاری با ایالات متحده در افغانستان برآمد. اما آمریکا مجددا در دوره ریاست جمهوری دونالد ترامپ با خروج از توافق هسته ای و اعمال تحریم ها، در مقابل ایران قرار گرفت.

امروز ایران در پاسخ به «محور شرارت» بوش، «محور مقاومت» را دارد که شبکه ای از گروه های شبه نظامی دوست در لبنان، عراق، سوریه و یمن را شامل می شود. یکی دیگر از این گروه ها نیز موسوم به فاطمیون، از جامعه مسلمان شیعه افغانستان است که علیه دستاوردهای طالبان سلاح در دست گرفته. البته این گروه به طور هماهنگ با ایران عمل نمی کند و شاهرخ ناظمی، رئیس دفتر رسانه ای نمایندگی دائمی ایران در سازمان ملل، به نیوزویک گفته که این کشور پیش از هر چیز به دنبال راه حل دیپلماتیک در افغانستان است: «جمهوری اسلامی ایران در امور داخلی کشورهای دیگر دخالت نمی کند و این شامل همسایه خوب ما افغانستان نیز می شود. با این وجود، ایران بارها حمایت خود را از برگزاری گفت و گوها با هدف ایجاد صلح و پایان دادن به درگیری ها در افغانستان ابراز داشته است.»

ایران که به دلیل چندین دهه ناآرامی در کشور همسایه میزبان سیل پناهجویان و مهاجران افغان بوده، بیش از هر چیز به دنبال ثبات در مرزهای شرقی خود است.

منبع: نیوزویک / تحریریه دیپلماسی ایرانی

 

اختصاصی ایراس

نگاه روسیه به تحولات اخیر افغانستان

روابط تاریخی روسیه و همسایه حیاط خلوط جنوبی اش یعنی افغانستان، درک بهتری از پویایی‌های منافع امروز روسیه در این کشور را ارائه می‌دهد. روسیه از قرن نوزدهم به بعد در کنار مقابله با پیشرفت بریتانیا، تلاش کرده است تا جا ‌پایی در افغانستان داشته باشد. مسکو در وضعیت کنونی احتمالا به رابطه‌اش با کابل به‌عنوان راهی برای حفظ نفوذ روسیه در آسیای میانه، مقابله با حضور ایالات متحده و ناتو در افغانستان و دسترسی به اقیانوس هند نگاه می‌کند.

روسیه از مدت‌ها قبل، از عصر تزارها، آسیای مرکزی را حیاط خلوت خود می‌داند. روسیه چه از طریق نظامی و چه از طریق دیپلماتیک و همچنین مشوق‌های اقتصادی تلاش کرده است تا مطمئن شود که پای هیچ کشور خارجی به آسیای مرکزی باز ‌نشود. حالا که حرف از مذاکرات صلح در افغانستان است، روسیه مشتاق دیدن وضعیتی است که در آن ردپای ایالات متحده و ناتو در افغانستان کم‌رنگ می گردد.

برای توضیح این رویکرد نخست به صورت کوتاه و گذرا، اشاره ای خواهیم داشت به وضعیت کنونی و انچه که در دو سال اخیر بر افغانستان گذشته است.

هنوز مسیر زیادی باقی مانده است تا مردم افغانستان، آرزوی رسیدن به سطح کشورهای پیشرفته را داشته باشند. سرنوشت پروسه صلح همچنان مبهم باقی مانده است و کسی از آنده آن خبر ندارد که آیا صلحی در کشور بوجود خواهد آمد یا خیر! تا کنون تلاش های ایالات متحده و سایر متحدین آن برای ایجاد ثبات نسبی و آتش بس پایدار در افغانستان، بی فایده بوده است.

در ماه فوریه سال ۲۰۱۸، اشرف غنی، رئیس جمهور افغانستان روند تاریخی صلح را در کشور آغاز کرد که اگر نتیجه آن مطلوب باشد، می تواند سراسر زندگی مردم را در عرصه های مختلف تغییر دهد و اگر نتیجه آن منفی باشد می تواند مرحله جدیدی از یک جنگ داخلی گسترده را به راه اندازد.

رئیس جمهور غنی از طالبان درخواست کرد که سلاح های خود را زمین گذارند، پشت میز مذاکره بنشینند، در انتخابات شرکت کنند و خود را به عنوان یک گروه سیاسی در کشور معرفی کنند.

اواخر سال ۲۰۱۸، رهبران طالبان اعلان کردند که تمایل دارند تا به پروسه صلح بپیوندند، در این پروسه امریکا و قدرت های منطقه ای خود را برای ایجاد یک افغانستان باثبات درگیر ساختند. نتیجه آن پس از دو سال فراز و نشیب باعث شد تا امریکا توافق نامه ای را با طالبان به امضا برسانند.

گروه های افراطی به طور پی هم و همیشه حدود ۴۰ درصد از خاک کشور را تحت تصرف خود دارند، کشور به تدریج به گونه بی سابقه ای، بی ثبات شده است. پس از عقب نشینی عمده نیروهای امریکایی در سال ۲۰۱۴، خلا قدرت ایجاد شده توسط گروه طالبان پر شد. افراطیون به داخل شهرها انتقال داده شدند و حملات تروریستی بی شماری را عملیاتی ساختند که با افزایش تصاعدی تعداد کشته و زخمی شدگان، خشونت به سطح بالای خود رسیده است.

در حال حاضر، طالبان نمایانگر یک قدرت غیررسمی در بسیاری از ولایات جنوبی و شرقی هستند.

پس از سالها جنگ و خونریزی، هر دو طرف درگیری (طالبان و حکومت افغانستان) در یافته اند که هیچ کسی پیروز این میدان نخواهد بود، به این درک رسیدند که اوضاع به طور کلی به بن بست رسیده است. مقامات امریکایی دانستند که این جنگ، طرف پیروز و غالبی نخواهد داشت. همانگونه که ژنرال جان نیکلسون، فرمانده پیشین ایالات متحده و نیروهای نظامی ناتو در افغانستان در مورد عدم حل مشکل افغانستان از طریق نظامی، صحبت کرد.

صحنه کنونی افغانستان دو روی و وجه دارد؛ یکی توافق مبهم امریکا و متحدین آن با طالبان و پشت کردن به مردم افغانستان. دوم، بازیگری دول منطقه‌ برای سهم‌گیری از وضعیت و آینده نامشخصی که در انتظار مردم افغانستان است. 

روسیه، امریکا، ترکیه، چین، قطر، هند و تا حدودی پاکستان با مواضع مشخص خود، برای جاگرفتن در صحنه سیاسی افغانستان، وارد عمل شده‌اند.

در این نوشته قصد داریم تا به دیدگاه روسیه در مواجه با مسئله افغانستان بپردازیم.

روسیه در نگاه راهبردی خود، خواستار خنثی شدن هرگونه تهدید  و نفوذ القاعده و دیگر گروه‌های شورشی در ولایات شمالی  افغانستان در مرزهای مشترک با کشورهای آسیای مرکزی و در این حال، قطع قاچاق مواد مخدر از این گذرگاه به تاجیکستان و ازبکستان است. اهداف استراتژیک روسیه از تحولات افغانستان همانی است که از قرن ۱۹ میلادی بود، این رقابت بر سر جایگاه ژئوپولتیک افغانستان و  تسلط بر شبه قاره هند بوده که  اکنون  هم  همانگونه  است.

مسکو در مسیر افغانستان، سیاست فعالی دارد. کاخ کرملین تصمیم گرفت تا قالب جدیدی از نشست ها را در دستور کار خود قرار دهد، هدف آنها دعوت از طرف های درگیر و دیپلمات های قدرت های منطقه ای و جهانی است که نفوذ ژئوپلیتیکی بر اوضاع افغانستان دارند. تحلیلگران معتقدند که نمی توان آن را دستیابی به موفقیت یا پیشرفت نامید. با این وجود، جنگ افغانستان و سازوکارهای حل وفصل برای آن، آنگونه که قرار بود بشود یا به عنوان یک پیشرفت تلقی شود، آن گونه نشد. جنگ  در این  کشور، روند طولانی خواهد داشت و کشورهای علاقه مند به ثبات باید طرف های درگیر را به آشتی و صلح سوق دهند.

مسکو و کابل آنطور که در نگاه اول به نظر می رسد از هم گسسته نیستند. کافی است بگویم که افغانستان اولین کشوری بود که دولت جوان و نوپای شوروی را در سال ۱۹۱۹ به رسمیت شناخت. مسکو نیز پاسخ مشابهی داد و به زودی کشورها پیمان دوستی را با یکدیگر امضا کردند. از نظر تاریخی، قلمرو افغانستان همیشه در حوزه منافع روسیه بوده است. این مسئله به بسیاری از عوامل برمی گردد: مجاورت جغرافیایی، تاریخ مشترک، تقابل ژئوپلیتیکی، مسئله اقتصاد و مسیرهای تجاری از جنوب به شمال و بالعکس. با این وجود، ورود فاجعه بار و اشتباه نیروهای شوروی به افغانستان و جنگ متعاقب آن از جمله مشخص ترین حادثه ای بود که هر دو کشور تجربه کردند.

برای مدت زمان طولانی، کرملین پس از فروپاشی، هیچ استراتژی مشخصی در افغانستان نداشت. با این حال، اکنون مصمم است تا برای ایجاد استراتژی برای آن بویژه هنگامی که نیروهای امریکایی از این کشور خروج می کنند، به پیش برود. روسیه مزایای رقابتی خاصی نسبت به سایرین دارد: این کشور منطقه، مردم و فرهنگ آن را می شناسد. سرویس های ویژه روسی پایگاه های اطلاعاتی، نقشه ها و نقشه های توپوگرافی افغانستان را دارا هستند.

با گذشت زمان، از ۲۰۱۴-۲۰۱۶، مسکو فعالیت بیشتری را از خود نشان داد. روسیه تماس های خود با طالبان را افزایش داد و دیدارهای پنهانی را به ملاقات های آشکار تبدیل کرد. روس های می دانند که گروه طالبان از جمله واقعیت های انکارنشدنی افغانستان نوین است. از دیدگاه رهیافت واقع گرایی، نداشتن تماس با گروهی که تقریبا نیمی از کشور را کنترل می کند، مسئله ای غیر قابل توجیه است. علاوه بر این، رسانه های غربی از ارتباط مسکو با طالبان یکسره در حال انتقاد هستند که چرا این کشور با گروه طالبان در ارتباط است اما غالباً فراموش می کنند که دنیا با طالبان در تماس هستند.

در مرحله حاضر، مسکو به یک افغانستان باثبات و بی طرف علاقه مند است. برای روسیه ثبات و امنیت این منطقه بسیار مهم است. قلمرو این کشور با دول آسیای مرکزی مرز مشترک طولانی دارد. امنیت این منطقه به معنای امنیت روسیه است. این کشور بـه دنبال پایان دادن به تهدیدات فراملی ازجمله قاچاق مواد مخدر، قاچـاق سلاح، جرائم فراملـی و تروریسم است که از برخی نقاط آسیای مرکزی نشأت می‌گیرد.

روسیه در حال ورود به خلا امنیتی است که با خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان ایجاد شده است، رئیس جمهور ولادیمیر پوتین به دنبال اعمال مجدد نفوذ در آسیای مرکزی و جلوگیری از سرازیر شدن گروه های اسلامگرا افراطی در نزدیکی مرزهای این منطقه است.

این در حالیست که هفته گذشته مسکو تعداد بیشماری از تانک ها را برای تمرینات نظامی به مرزهای تاجیکستان و افغانستان منتقل کرد تا متحد خود را در برابر سقوط احتمالی دولت کابل محافظت کند، زیرا طالبان در حال نزدیک شدن به مرزهای تاجیکستان می باشند.

اسفندیار میر، از مرکز امنیت و همکاری بین المللی در دانشگاه استنفورد، گفت: “بازی پوتین برای شرمساری ایالات متحده است.” “روسیه نمی خواهد رژیم های مورد حمایت ایالات متحده را در حیاط خلوط خود داشته باشد.” در عوض، پوتین به رابطه جدید با طالبان ایمان دارد و امیدوار است تهدیدهای داعش و القاعده را مهار کند. ضمیر کابلوف، نماینده ویژه روسیه در افغانستان، اخیراً پیشرفت طالبان را تقویت امنیت روسیه توصیف کرده است زیرا در تقابل با گروه های تروریستی دیگر را هستند. اما آرکادی دوبنف، استاد دانشگاه و کارشناس مسائل آسیای مرکزی راجع به این مسئله گفته است که این استراتژی خطرناک خواهد بود.

از نظر پوتین، فرصت های ایجاد شده توسط خروج ایالات متحده از افغانستان فراتر می رود، زیرا مسکو در تلاش است تا قدرتی را که در دوران اتحاد جماهیر شوروی داشته، پس بگیرد و خود را به عنوان ضامن امنیتی برای بخش بزرگی از قاره اوراسیا بازگرداند.

کشورهای غربی از افغانستان خواهند رفت اما همچنان آنها می توانند خروج از افغانستان را توجیه کند که این کشور پتانسیل قوی را برای بازگشت به کانون گرم تروریسم را دارد، که این امر پیامدهای مستقیم و تبعاتی را می تواند برای خود غرب داشته باشد. تسکین موقتی در ترک منطقه سرانجام جای خود را به واقعیتی آشکار خواهد داد که افراد با ملیت های غربی برای آموزش تروریست ها به افغانستان سفر می کنند. این وضعیت انعکاس دهنده وضعیتی مشابه در عراق و سوریه است. با این حال، این بار غرب با مشکل فراوان خواهد توانست به افغانستان برگردد، آن هم با حضور کشورهایی همچون پاکستان، ایران، روسیه و چین، که همه از ورود هرکشور و قدرت دیگری بسیار ابا دارند. در افغانستان یک بازی بزرگ  در حال ظهور است و در این بازی بزرگ، روس ها این بار برای برنده شدن در آن حضور دارند.

سخن پایانی:

از نگاه روسیه، پایان مطلوب مسأله افغانستان برچیدن عرصه نفوذ ایالات متحده از افغانستان و منطقه است. روسیه می‌خواهد دولتی دوست و همکار در افغانستان روی کار بیاید که بتواند در خاک خود با تروریسم مبارزه کند. روسیه می‌خواهد فرصت‌ سرمایه‌گذاری در افغانستان به‌ خصوص در بخش انرژی داشته باشد. کمپانی های روسی چشم به انرژی های دست نخورده افغانستان دوخته‌اند.

آرایش قومی-قبیله‌ای افغانستان به‌گونه‌ای است که برای یک گروه یا یک جناح بسیار بعید است که بتواند بر کل کشور حکومت کند. روزنه امید روسیه در میانه‌ی افزایش احتمالی درگیری‌ها پس از شکست مذاکرات صلح، این است که توانسته با بسیاری از جناح‌های اصلی افغانستان روابط مبتنی بر حسن نیت برقرار کند. روسیه چه با ازبک‌ها، چه با هزاره‌ها و یا چه با پشتون‌ها در موقعیتی قرار دارد که می‌تواند خلا قدرت را در این کشور در زمانی که واشنگتن بخواهد مسکو را به افغانستان بطلبد، پر کند. در مفهوم ژئوپلیتیک کلان‌تر، افغانستان ممکن است فرصت دیگری برای روسیه باشد تا بتواند همانند آنچه که در سوریه انجام داد، نفوذ و منافع استراتژیک منطقه‌ای خود را تحکیم کند.

 

راهی برای پلورالیسم بین‌ افغانی

چرا افغانستان بر معضل قوم گرایی فائق نشده است؟

دیپلماسی ایرانی: به جرات می‌توان گفت که یکی از جدی‌ترین دلایل عدم موفقیت دولت افغانستان در مواجهه با بحران‌های داخلی و حتی خارجی از زمان سقوط حکومت ظاهرشاه تا کنون، قوم‌گرایی و اولویت قومیت بر ملیت در پذیرش مسئولیت‌ها و پست‌های دولتی بوده است. در حقیقت این امر مانند چاقویی ملت یکپارچه افغان را با برچسب‌های قومی چندپاره کرده و این امر سبب شده است که بسیاری از مردم، دولت را نماینده‌ خود ندانند و در نتیجه همکاری‌های لازم را نیز با آن نکنند. هرچند در ماده 4 قانون اساسی افغانستان به صراحت بیان شده که حاکمیت ملی در افغانستان به ملت تعلق دارد که به طور مستقیم یا توسط نمایندگان خود آن را اعمـال می کند و ملت افغانستان عبارت است از تمام افرادی که تابعیت افغانستان را دارا باشند و در ادامه این ماده ملت افغانستان را متشکل از اقوام پشتون، تاجیک،‌ هزاره، ازبک، ترکمن،‌ بلوچ،‌ پـشه‌یی، نـورستانی، ایماق، عرب، قرغیز، قزلباش، گوجر، بـراهوی و سایـر اقـوام می‌خواند، اما در بسیاری اوقات متاسفانه این اولویت‌ دادن بر ملت بودن نسبت به وابستگی به قوم، در نظر گرفته نمی‌شود.

سیاست نه چندان وحدت‌بخش دولت طی چند سال گذشته و عدم شفافیت روند انتخابات در اغلب ادوار گذشته به خصوص دو دوره‌ اخیر که منتهی به انتخاب رئیس جمهوری حاضر شد و باعث مناقشه‌ای جدی میان ایشان و دکتر عبدالله شد، در تمام این سال‌ها ادامه پیدا کرده و عدم حمایت جدی از حقوق اقوام گوناگون از هزاره‌ها تا تاجیک‌ها و دیگر اقوام و محروم‌ماندن آنان از سهیم بودن در قدرت و تصمیم‌گیری‌های سیاسی، سبب هرچه ضعیف‌تر شدن دولت مرکزی شده و در واقع نه اقوام، بلکه خود دولت را از نیروی حمایت همه مردم فارغ از قوم و نژاد، محروم کرده است. این سیاست لجوجانه در عرصه سیاسی نیز به رقابت و کشمکش در تبیین سیاست‌های داخلی و خارجی میان دولتمردان منجر شده است که سبب می‌شود چه گروه‌هایی چون طالبان و چه دول خارجی شاهد صدایی واحد و قوی از دولت افغانستان نباشند، امری که حامیان را نیز از حمایت جدی از دولت مایوس و ناامید می‌سازد.

با در نظرگرفتن پس‌زمینه ذهنی قومی‌ بسیاری از مردم و با توجه به برابر نبودن جمعیتی اقوام گوناگون و همچنین نفوذ سیاسی نابرابر اقوام، حل این مشکل را نمی‌توان صرفا از راه صندوق آرا دنبال کرد، بلکه این مهم را شاید بتوان از ضروریات اصلاح قانون اساسی و ایجاد قواعد ساختاری جدیدی دانست. به جرات می‌توان ادعا کرد که بهترین راه برای جلوگیری از غلبه‌ اندیشه‌ قوم‌گرایی در کشوری چون افغانستان که در نگاه بسیاری قومیت بر ملیت اولویت دارد و در انتخابات براین اساس رای می‌دهند و در نتیجه‌ آن یک اکثریت ثابتی همواره قدرت را بدون در نظر گرفتن حقوق اقلیت‌های متعدد می‌توانند در اختیار داشته باشند، ایجاد فضایی است که در آن به هیچ‌یک از اقوام اجازه مسلط شدن بر تمام سیستم سیاسی داده نشود.

در بیان ساده تر و عامیانه‌تر تکثرگرایی در این شکل باتوجه به جامعه‌ افغانستان و مبانی تصمیم‌گیری و مشارکت عمومی در سیاست، به‌نوعی جایگزین بهتری برای رای‌اکثریت است، چرا که درگذشته رای اکثریت لازم‌الاجرا برای همگان می‌شد، اما در تکثرگرایی، رای اقلیت‌ها نیز می بایست مورد پذیرش قرار گیرد. شاید این سوال پیش بیاید که مگر نتیجه‌ دموکراسی حاکمیت اکثریت نیست و چه تفاوتی است میان تکثرگرایی و حاکمیت اکثریت؟ در پاسخ باید گفت در یک دموکراسی آنچه مطلوب است نه فقط حاکمیت اکثریت از رهگذر انتخابات که امری به سادگی دستیافتنی است، بلکه مهمتر از آن رعایت حقوق اقلیت است، آن هم در جامعه‌ای چون افغانستان که نمی‌توان اقلیت را گروهی کوچک تلقی کرد بلکه بخش عظیمی از مردم را شامل می‌شود که بسیاری اوقات از صحنه تصمیم‌گیری و تصمیم‌سازی به دور مانده‌اند.

در کشورهایی چون عراق و لبنان که در گذشته آنچنان که باید وحدت ملی فراتر از مسئله‌ اقوام شکل نگرفته بود، حرکت به سمت حل این مسئله از همین رهگذر دنبال شد و نتایج نسبتا خوبی را نیز به دنبال داشته است. به این معنا که پست‌ها و مقامات عالی کشوری با نوعی تقسیم‌بندی قومی مبتنی بر قانون اساسی همراه باشد. به عبارت دیگر با اصلاحاتی ساختاری در قانون اساسی، این سند ملی باید ساختاری را پیش‌بینی کند که کیک قدرت بین همه‌ اقوام به صورت مشخصی تقسیم شد، به این شکل که رئیس جمهور از یک قوم، با پیش‌بینی مقام نخست وزیری در قانون اساسی، نخست وزیر از قوم دیگر و رئیس مجلس نیز از یکی از اقوام دیگر باشند و به این شکل مشارکت اقوام مختلف و پرجمعیت، تضمین شود. این امر می‌تواند متضمن پلورالیسم بومی در افغانستان باشد که به هم‌زیستی مسالمت‌آمیز علایق و عقاید مختلف می‌انجامد. 

 

 

چشم انداز قدرت سیاسی در افغانستان

به گزارش خبرگزاری صداوسیما ، مقاله پیش رو به بررسی اقدامات اشغالگران آمریکا برضد گروههای افغانستانی پرداخته و محمد روحی کارشناس مسائل شرق آسیا تشریح کرد که چطور آمریکایی ها برای دستیابی به منافع نامشروع خود دست به هر کاری می زنند.
مقدمه
آمریکایی‌ها از ابتدای هجوم به افغانستان، اقدام به پایه گذاری جریان لیبرال کردند. آن‌ها در مقاطع مختلف اقدام به بازنشسته کردن فرماندهان جهادی کردند و در سطوح بالاتر، مجاهدین را از مناصب دولتی حذف کردند. اشغالگران آمریکایی پس از هجوم به افغانستان، برای کنترل و مدیریت مجاهدین و رهبران جهادی، ابتدا دست به یک عملیات روانی زدند و با «جنگ سالار» خطاب کردن آنها، اقدام به ترور شخصیتی مجاهدین کردند. این کار با هدف منزوی کردن نیرو‌های جهادی صورت گرفت، انزوای سیاسی سران مجاهدین، موجب انشعاباتی در میان آن‌ها گردید. در گام بعدی، آمریکایی ها، برخی از رهبران جهادی افغانستان را حذف فیزیکی و ترور کردند. در حقیقت، سرکوبِ هر نوع توان خارج از حکومت مورد نظر آمریکا، راهبرد اصلی واشنگتن در افغانستان است. آنچه که از برآیند تحولات افغانستان بر می‌آید، مدیریت و کنترل جریان جهادی توسط تیم اشرف غنی و حامیان بین المللی او با محوریت آمریکا صورت می‌گیرد.
چشم انداز قدرت
مهم ترین مسئله مطرح شده درخصوص تعهدات آمریکا در توافقنامه صلح با طالبان، بحث خروج نیرو‌های خارجی است. اما بایستی در نظر داشت خروج مطرح شده در این سند، با مفهوم خروجی که بسیاری به آن باور دارند، متفاوت است. بسیار ساده انگارانه است که بپذیریم آمریکا پس از هزینه های مالی و جانی که در جنگ افغانستان متحمل شده است، اکنون می خواهد به معنای واقعی از این کشور خارج شود. طالبان همواره نشان داده است که از اهمیت کمکهای آمریکا به افغانستان آگاه است، لذا برای ادامه ارسال این کمک ها در پی خروج همه نیرو‌های آمریکایی از افغانستان نخواهد بود.
پس از برگزاری مذاکرات طالبان و سایر طرف های افغانی، چنانچه طالبان موفق شوند حاکمیت خود را تثبیت کنند، همان نظریه قدیمی که پشتون‌ها اجازه نمی‌دهند سایر اقوام، حاکم افغانستان باشند، تحقق خواهد یافت. در چنین شرایطی بالطبع طالب یا همان پشتون با دیدگاه‌های انحصاری که دارد می‌تواند حکومت افغانستان را به دست بگیرد. بنابراین، امضای توافق صلح میان آمریکا و طالبان لزوماً به معنای پایان خشونت و ناامنی در افغانستان نخواهد بود؛ چرا که درخصوص مهم ترین معضل افغانستان، یعنی اختلافات سیاسی داخلی و نبود اجماع ملی راهکاری عملی ارائه نشده است بلکه اولویت را بر تأمین منافع ملی آمریکا و طالبان قرار داده است.

دولت افغانستان به عنوان یکی از اصلی‌ترین بازیگران داخلی افغانستان همواره بر این امر تأکید کرده است که جنگ راهکار ایجاد صلح و امنیت در افغانستان نیست و به همین علت بر مذاکره با طالبان تأکید و امتیازاتی نیز به طالبان داده شده که آزادی زندانیان طالب به بهانه‌های مختلف ازجمله این امتیازات بوده است. دولت اشرف غنی که از نحوه به سرانجام رسیدن توافق صلح آمریکا و طالبان و محتوای آن چندان دل خوشی از دولت ترامپ نداشت، با روی کار آمدن جو بایدن در کاخ سفید امیدوار است این روند تغییر یابد. دولت کابل تلاش می‌کند با توجه به رویکرد ادعایی دموکرات‌ها درخصوص موضوعات حقوق بشری، زمینه تجدید نظر در برخی از مفاد توافق نامه در راستای منافع دولت کابل را فراهم کند.

احزاب افغانستان با نوع حکومت داری و قوم گرایی متعصبانه اشرف غنی مشکل دارند. در طول دوره ۵ ساله حکومت وحدت ملی، نه تنها ناامنی‌ها از جنوب به شمال افغانستان گسترش یافت، بلکه گروه تروریستی تکفیری داعش نیز بر مشکلات امنیتی افغانستان افزود و عملاً بحران در افغانستان فراگیر شده است. احزاب به ‏ویژه جبهه متحد شمال سابق یعنی تاجیک‌ها، ازبک‌ها و شیعیان هزاره ادامه این وضعیت را به نفع خود نمی‌دانند. آن‌ها با اصل مذاکره با طالبان مسئله‌ای ندارند به شرطی که احزاب مذکور در روند جزئیات مذاکرات و توافقات احتمالی قرار گیرند.
همه کشور‌های آسیای مرکزی، چین، روسیه، ایران و حتی هند، خواهان صلح و ثبات در افغانستان هستند و به همین علت رویکرد ایجابی و کمک کننده به روند صلح افغانستان دارند. البته ایران، روسیه، چین و هند بر این باورند که روند صلح باید با مدیریت افغان‌ها باشد و این طور نباشد که در مذاکرات، دولت قانونی افغانستان نادیده گرفته شود و موجب تمامیت طلبی گروه طالبان گردد، بلکه همه گروه‌ها برحسب وزن و جایگاه شان باید در قدرت سهیم باشند.

آمریکا در دوره ترامپ تلاش کرد خود را از جنگ پرهزینه و فرسایشی با طالبان برهاند و حتی حاضر شد برای حفظ پایگاه‌های دائمی خود، دستاورد‌های چندین ساله ازجمله دولت جدید افغانستان را قربانی معامله با گروه طالبان کند. آمریکا نشان داده است که به دنبال صلح واقعی در افغانستان نیست، بلکه می‌خواهد پس از توافق و مصالحه با رهبران طالبان، بخش ناراضی طالبان را ذیل پرچم داعش سازماندهی کند. آمریکا از این طریق می‌کوشد قدرت‌هایی مانند روسیه، چین و ایران را به چالش بکشاند و تروریسم را در آسیای مرکزی گسترش دهد و شکست‌های خود در سوریه و عراق را جبران کند.‌
می‌توان چشم انداز جایگاه طالبان در عرصه حکمرانی آینده افغانستان را در قالب دو سناریوی کلی تبیین و تحلیل نمود که عبارتند از:

۱- حفظ نظام سیاسی موجود و حضور طالبان در حکومت مشارکتی.

۲- تغییر نظام سیاسی موجود.

براساس سناریوی اول، حکمرانی آینده افغانستان به گونه‌ای خواهد بود که منافع چهار بازیگر اصلی یعنی طالبان، آمریکا، دولت افغانستان و البته پاکستان در قالب حفظ نظام سیاسی موجود تأمین خواهد شد. در این صورت طالبان از خواسته اصلی خود یعنی احیای امارت اسلامی کوتاه خواهد آمد و با کنار گذاشتن اولویت اول خود یعنی قبضه کامل قدرت، اولویت دوم که مشارکت در قدرت است را می‌پذیرد. ایالات متحده همچنان در کنار دولت افغانستان کما فی السابق قرار خواهد داشت.

بر این اساس، مذاکرات بین الافغانی همانند مذاکرات قبلی میان طالبان و آمریکا، دچار کش و قوس‌های زیادی خواهد بود تا اینکه طالبان وادار شوند با گرفتن امتیازاتی در داخل دولت افغانستان جذب شوند.
آمریکا با خارج ساختن نیروهایش از افغانستان و کاستن هزینه‌های موجود، تنها ناظر وضعیت افغانستان و مذاکرات میان دولت افغانستان و طالبان خواهد بود. حتی اگر مذاکرات سال‌ها به طول بیانجامد و در داخل افغانستان همچنان وضعیت نیمه جنگی میان طالبان و دولت افغانستان حاکم باشد، برای ایالات متحده تفاوتی نخواهد داشت؛ بنابراین مرحله دوم جنگ و صلح افغانستان که مشخصاً میان دولت افغانستان و طالبان مستقیماً انجام می‌شود، شاید سال‌ها طول بکشد.

طبق سناریوی دوم، طالبان از موضوع مشارکت در قدرت استقبال نخواهند کرد چرا که درصدد تغییر نظام سیاسی موجود است. براساس این سناریو، با توجه به ایدئولوژی تمامیت خواه طالبان و قدرت این گروه، قانون اساسی افغانستان طبق خواسته‌های طالبان و غرب تغییر خواهد کرد. بر این اساس، در مذاکرات بین الافغانی اگر تیم مذاکره کننده از جانب دولت افغانستان، درباره ادغام طالبان در دولت فعلی بحث کند، مذاکرات بلافاصله از جانب این گروه قطع خواهد شد. در قالب سناریوی دوم، تغییر نظام سیاسی موجود افغانستان از جانب آمریکا نیز مورد حمایت قرار خواهد گرفت.

اساساً آنچه تحت عنوان مذاکرات صلح مطرح و پیگیری شده است، همان «استراتژی آمریکایی‌ها برای تغییر نظام سیاسی در افغانستان» است. پدیده ای به نام جمهوری اسلامی افغانستان به زیان آمریکا است؛ لذا درخصوص تغییر رژیم در افغانستان، اجماعی آمریکایی زیر پرچم مذاکرات صلح شکل گرفته است. طالبان و آمریکا هر دو به دنبال تغییر نظام سیاسی هستند. توافق بین طالبان و آمریکا نشان داد که آمریکا حاکمیت طالبان را پذیرفته است. طالبان هم به آمریکا این اطمینان را داده است که ما منافع واشنگتن را در افغانستان به خطر نمی‌اندازیم و اجازه نمی‌دهیم هیچ گروه تروریستی علیه آمریکا در افغانستان اقدام کند، هر چند که طالبان بر طبل خروج نیرو‌های آمریکایی از افغانستان می‌کوبد؛ ولی این امکان وجود دارد که در آینده منافع طالبان ایجاب کند که به آمریکا اجازه دهد تا در افغانستان پایگاه داشته باشد؛ لذا آمریکا و طالبان منافع یکدیگر را به رسمیت شناخته و با هم به توافق رسیده‌اند.

 

بازاریابی سیاسی بین‌الملل چگونه می‌تواند به کمک طالبان بیاید؟

آیا طالبان با وجود تمام مزیت‌های خود، می‌تواند به اقناع مردم خود و جامعه جهانی بپردازد و تصویری مطلوب از خود ارائه دهد؟

به گزارش خبرگزاری تسنیم، محمدصادق رحیمی عضو شبکه پژوهشگران هسته بازاریابی سیاسی مرکز رشد دانشگاه امام صادق یادداشتی با عنوان «طالبان امروز، افغانستان فردا» نوشته که مشروح آن به شرح زیر است:

مقدمه

امروزه در قرن بیست و یکم بیش از هر زمان دیگری استفاده از قدرت نرم با بهره گیری از تصویر ملی، برندسازی ملی و... افزایش یافته است. اما مسئله مشترک میان این موارد این است که همگی محصول فرآیندی به نام بازاریابی سیاسی بین الملل است. بازاریابی سیاسی بین الملل به دنبال ایجاد ، حفظ و تقویت روابط طولانی مدت بین مردم، دولت های ملی، گروه های ذینفع و سازمان های بین المللی است ، به طوری که اهداف بازیگران سیاسی ملی و سازمان های درگیر محقق می شود.

این روزها در آستانه آغاز به کار دولت سیزدهم در ایران، وضعیت همسایه شرقی خیلی مساعد نیست. دولت مستقر همچنان دست و پا می‌زند و طالبان هر روز ایالات بیشتری را به کنترل خود در می‌آورد. گفت و گو ها در قطر نیز چندان موفقیت آمیز نبود و نتوانست حتی آتش بس یا صلحی موقت را به همراه داشته باشد. آمارها حاکی از آن است که طالبان حدود 80% از خاک افغانستان را تحت کنترل دارد و اکثر گذرگاه‌های مرزی و تجاری با کشورهای همسایه از جمله ایران، پاکستان، تاجیکستان و ترکمنستان را در دست گرفته است.

اما علی رغم همه این پیروزی‌های میدانی و سال­ها تلاش بی وقفه طالبان در راستای تثبیت جایگاه خود در افغانستان، آنچه در رسانه ها و افکار عمومی شاهد هستیم افزایش روز افزون نفرت و تقابل جهانی علیه طالبان است. به راستی چرا طالبان با آنکه اکثر کشور را در دست دارد و پای میز مذاکره نیز حاضر شده است و در میدان نیز توانسته دست برتر خود را همچنان حفظ کند، نتوانسته است اقبال عمومی به خود را افزایش دهد؟ آیا طالبان با وجود تمام مزیت‌های خود، می‌تواند به اقناع مردم خود و جامعه جهانی بپردازد و تصویری مطلوب از خود ارائه دهد؟

طالب امروز، کیست؟

در رابطه با ماهیت و اهداف کنونی طالبان اختلاف نظرها زیاد است. برخی معتقدند طالبان امروز تفاوتی با طالبان گذشته در دهه 90 میلادی ندارد و بر همان اعتقادات و اهداف گذشته پای‌بند است و هویت خود را حفظ کرده است.

برخی دیگر بر این باور هستند که طالبان امروز بسیار متفاوت‌تر از طالبان پاکستان در دهه 90 میلادی است و در هویت آن‌ها تغییرات بنیادین رخ داده است. کار هایی نظیر حضور دیپلماتیک و حاضر شدن پای میز مذاکره، عدم تعرض به اقوام و اقلیت‌ها و پذیرش برخی اصلاحات مدنی از جمله مواردی هستند که برخی را به باور تغییر اساسی عقاید طالبان رسانده است.

از طرف دیگر برخی گمانه زنی می کنند که طالبان ممکن است از لحاظ هویتی تغییر اساسی نکرده باشد و تنها به منظور کاهش مخالفت‌های بین المللی و بهبود چهره داخلی به طور موقت رویکردی فریب‌کارانه در پیش گرفته است. از این رو دست به برخی اصلاحات ظاهری زده است تا بتواند بدون مواجهه شدید با چالش‌های فراوان گذشته به قدرت برسد.

و در نهایت در نگاهی دقیق تر و منطقی تر می‌توان مشاهده کرد که طالبان با توجه به تجربه دو دهه گذشته خود به این نتیجه رسیده است که نه تنها برای کسب قدرت بلکه برای حفظ قدرت نیاز به تغییراتی ظاهری در شیوه حکمرانی دارد. در همین راستا رئیس دفتر سیاسی طالبان در قطر درباره چشم‌انداز حکومت آینده طالبان چنین می نویسد: «ما نگرانی ها را درک می کنیم. ما به این متعهد هستیم که با جهت‌های مختلف در فضای احترام متقابل برخورد کنیم و به یک نظام سیاسی که صدای همه افغان­ها در آن شنیده شده باشد به توافق برسیم.»

با توجه به عزم طالبان برای حضور در قدرت و تثبیت جایگاه خود و عبرت گیری از سقوط در سال 2001 رویکرد پایانی تصویری نسبتاً دقیق‌تر درباره بازیگر اصلی این روزهای افغانستان به ما می‌دهد. البته باید به این واقعیت نیز توجه داشت که در حال حاضر آنچه اختلافات عمیق و ریشه دار دسته های مختلف طالبان با یکدیگر را کم رنگ کرده است، در پیش داشتن دشمن مشترک یعنی دولت مستقر در کابل است؛ پس انتظار بروز اختلافات درونی در آینده نزدیک نیز دور از انتظار نیست.

پیامدهای قدرت‌گیری طالبان

از آنجا که هنوز ماهیت و اهداف طالبان به صورت دقیق مشخص نیست و نمی‌توان پیش بینی دقیقی را انجام داد به طور کلی می توان پیامدهای زیر را در صورت قدرت گرفتن طالبان در نظر داشت:

با توجه به اختلافات گسترده میان اقوام و گروه های سیاسی افغانستان و درگیری های ریشه دار در این منطقه در صورت قدرت‌گیری یک­جانبه طالبان باید انتظار جنگ‌های داخلی و ناامنی گسترده را در این کشور داشت. از طرفی دیگر با قدرت‌گیری طالبان به احتمال زیاد باید انتظار فراهم شدن بیشتر بسترهای رشد گروه های افراطی و تهدیدات تروریستی را داشت. افزایش مهاجرت و پناهندگی نیز از جمله پیامدهای احتمالی حاکمیت طالبان است که افغانستانی‌ها را به سمت همسایگان خود به ویژه ایران روانه خواهد کرد. از جهت دیگر با توجه به سابقه گذشته طالبان و نگاه تبعیض‌آمیز آنان احتمال برخورد و اعمال محدودیت ها و محرومیت ها به طور گسترده در قبال شیعیان افغانستان به ویژه قوم هزاره ها وجود دارد.

پیروزی ها در سایه تصویر داخلی موفق

آنچه در اینجا حائز اهمیت فراوان است، تصویر طالبان در داخل و خارج از مرزهای افغانستان است. اگر با عینک بازاریابی سیاسی بین الملل بخواهیم به آنچه در شرایط فعلی برای طالبان می گذرد توجه کنیم به نکته‌هایی قابل تأمل در رابطه با طالبان برخورد می کنیم. این نکته قابل توجه چیزی نیست جز یک اختلاف تصویر به شدت زیاد میان فضای داخلی و خارجی افغانستان.

در فضای داخلی افغانستان با وجود آنکه طالبان یک سابقه شکست خورده و نافرجام را در کارنامه خود دارد و علی رغم ذهنیت منفی در رابطه با عقاید و رفتارهای طالبان در قبال موارد اجتماعی و مدنی، مردم به ویژه در مناطق روستایی کم‌برخوردارتر به شدت از طالبان حمایت می‌کنند و در مواردی نیز یاری‌رسان آن­ها برای پیروزی هستند. چراکه آنچه طالبان به نمایش گذاشته است و در اذهان مردم فقیر و زحمتکش به جا گذاشته است چیزی جز امنیت و ثبات نیست. امنیت و ثبات در افغانستان گم‌شده‌ای است که سال­ها به طور کامل تحقق پیدا نکرده است و در مقاطعی که برقرار بوده است توسط نیروهای خارجی صورت گرفته است، پس حالا اقبال مردم به امنیت و ثباتی که توسط نیروهای بومی خودشان برقرار شده باشد قطعا بیشتر است و مهم ترین عامل پیشروی‌های فعلی نیز همین موضوع است.

این در حالی است که در فضای خارج از مرزهای افغانستان کمتر کسی خیلی مشتاق روی کار آمدن طالبان است. از طرفی خاطرات ناگوار از یک گروهک تروریستی در ذهن دیگر کشورها و افکار عمومی آن­ها نقش بسته است و از طرفی دیگر کشورهای ذی­نفع در مسئله افغانستان نگران آن هستند که با قدرت گرفتن طالبان شاهد حکومتی بنیادگرا، تمامیت خواه و افراطی در امور سیاسی و فرهنگی باشند. از این رو بسیج اجماع جهانی علیه طالبان احتمالاً کار دشواری نباشد چراکه آنچه در اذهان خارجی هاست به هیچ وجه به نفع طالبان نخواهد بود.

مدیریت تصویر، حلقه مفقوده طالبان

در زمانی نه چندان دور شاید طالبان خیلی به آنچه دیگران درباره او می‌گفتند اهمیت زیادی نمی‌داد، اما امروز تصویرسازی به منظور اقناع، احتمالاً بزرگترین چالش طالبان خواهد بود. در حال حاضر آنچه طالبان با آن دست و پنجه نرم می‌کند قطعاً در میدان نظامی نخواهد بود چراکه مجاهدینی پرتلاش و متعهد به آرمان ها دارد که علاقه‌ای به خستگی یا تسلیم شدن ندارند.

اما آنچه طالبان با آن روبروست دو دسته چالش جدی در زمینه مدیریت تصویر و حکمرانی مدرن است:

الف) طالبان در داخل افغانستان با یک چالش فرهنگی-اجتماعی گسترده روبرو است که مردم شهرنشین و طیف نخبگانی و تحصیل کرده آن در مقابلش هستند. چالش حکمرانی و توان اداره کشور و حتی فهم چگونگی حل مشکلات کلان، از جمله مواردی است که قشر تحصیل کرده و نخبگانی افغانستان که عمدتاً در کشورهای خارجی تحصیلات خود را به اتمام رسانده‌اند، در قبال آن حساسیت فراوانی دارد. به تعبیری دیگر مسائلی مانند حجاب و حدود آن در جامعه، حق تحصیل کودکان و بانوان، حقوق اقلیت های قومی و مذهبی، حق کار و حضور اجتماعی زنان و... چالش‌هایی هستند که طالبان باید به آن‌ها پاسخ دهد و مطالبه‌گرانی به نام طبقه شهرنشین و قشر نخبگانی دارد.

ب) اما چالش اصلی دیگر طالبان، یک چالش سیاسی و بین المللی با همسایگان و قدرت­های دارای نفوذ در افغانستان است. به طور کلی همه قدرت های اصلی منطقه و دیگر قدرت های جهانی از آمریکا و روسیه و هند گرفته تا ترکیه و ایران و پاکستان به دنبال یک امنیت و آرامش پایدار هستند تا بتوانند جایگاه و نفوذ خود در افغانستان را افزایش دهند، و این خواسته‌ای است که با تصویری که از طالبان وجود دارد فاصله معناداری دارد. این اختلاف تصویر مطلوب و تصویر موجود در جامعه بین‌الملل، چالشی است که طالبان یا باید آن را مدیریت کند و تصویری مدرن و متفاوت به جهان مخابره کند و یا خود را برای مقابله با یک اجماع جهانی علیه افراط گرایی در افغانستان، آماده کند.

نتیجه گیری

در پایان باید به این نکته توجه شود که آنچه امروز در افغانستان شاهد هستیم چیزی جز فاجعه آفرینی ایالات متحده و هم پیمانانش در اتحادیه اروپا نیست. اکنون آمریکا پس از بیست سال تلاش نافرجام برای آرام‌تر کردن تلاطم های سیاسی و امنیتی افغانستان و ایجاد امنیت پایدار برای مردم آن و ریشه‌کن کردن تروریسم در منطقه، و بدون ارائه هیچ راهکار مثبتی برای شرایط فعلی که به نفع مردم باشد در حال خروج مصنوعی از افغانستان است و به ظاهر افغانستان را رها می کند ولی ترجیح می‌دهد منافع خود را از این پس به طور غیر مستقیم و از طریق عوامل پشت پرده و نفوذی در دستگاه حاکم افغانستان پیگیری کند. البته همین خروج ظاهری هم کامل نبوده است و علی رغم خروج 2500 نیروی نظامی آمریکا، 600 نظامی دیگر برای حفاظت از دیپلمات‌های آمریکایی در افغانستان باقی مانده اند.

از طرف دیگر باید توجه داشت که در شرایط فعلی نه طالبان با چالش های فرهنگی و سیاسی در داخل و خارج، و نه دولت فعلی با ضعف و ناکارآمدی سیستمی و کمبودهای فراوان و عدم پشتوانه ملی، هیچکدام توان اداره کشور به تنهایی را ندارند. اعتماد ملی و پشتوانه مردمی هر دو به شدت ضعیف است، چراکه هیچ تصویر روشنی از هیچ یک از دو طرف در ذهن ملت افغانستان نیست. در چنین شرایطی بهترین راه حل برون رفت از وضعیت نامطلوب فعلی، حضور همه طرف‌های درگیر با میانجیگری کشورهای همسایه است تا بتوانند با تشکیل یک دولت آشتی ملی به تقویت انسجام و اعتماد ملی بپردازند. در نهایت دولت آشتی ملی باید با اصلاح تصویر ملی و برند ملی خود پشتوانه مردمی لازم و حمایت دوستان منطقه‌ای را جهت بازسازی کشور، به دست بیاورد.

آغاز گفتگوهای بین الافغانی می‌تواند شروع خوبی برای تقویت برند ملی با رویکرد هویتی برای افغانستان و بالا بردن روحیه آنان در حل بحران داخلی باشد. توانایی یا عدم توانایی افغانستانی‌ها در حل بحران توسط خودشان و بدون حضور مداخله‌جویانه دولت های خارجی به ویژه کشورهای نظام سلطه، می‌تواند برای آینده افغانستان بسیار سرنوشت ساز باشد.

 

طالبان امروز، قوی تر، فریبکارتر، و خشن تر از گذشته

به گزارش پارسینه به نقل از یورونیوز ، اخیرا بخش حقوق بشر دفتر نمایندگی سازمان ملل متحد در افغانستان، یوناما درباره گسترش جنگ به شهر  های بزرگ و پرجمعیت ابراز نگرانی کرده است.

هزاران شهروند افغانستان خانه و سرمایههای وابسته به زمینشان را در مناطق به تازگی تصرف شده طالبان رها کرده و به مرکز شهرها پناه آوردهاند، فقر و گرسنگی در میان آوارگان جنگ به حدی است که سازمان ملل از وقوع فاجعه انسانی قریبالوقوع ابراز نگرانی کرده است.

آگاهان میگویند که این حجم از آوارگی یک پیام مهم دارد، این که بسیاری از مردم افغانستان نمیخواهند کابوس زندگی در سایه امارت طالبانی در دهه هفتاد را دوباره تجربه کنند و به ناچار به مرارتهای آوارگی تن میدهند. از طرفی طالبان با این پیام به مناطق تصرف شده میآیند که به مردم عادی کاری ندارند و آنها میتوانند زندگی معمولیشان را از سر بگیرند، اما از طرف دیگر گزارشهایی از رویکرد افراطی طالبان در مناطق شمالی افغانستان میرسد. یورونیوز برای بررسی ماهیت طالبان امروزی با طالبان دیروز (دهه هفتاد) با چند تا از کارشناسان گفتگو کرده است.
طالبان امروزی، زاده فساد سیاسی
آصف آشنا، کارشناس مسایل سیاسی به یورونیوز میگوید: «در دو دهه اخیر همچنان که شهروندان افغانستان به رشد سیاسی، اقتصادی و توسعه انسانی دست یافتند (و با جامعه افغانستان دهه هفتاد فرق کردهاند)، طالبان هم تغییراتی را تجربه کردهاند. طالبان از نظر سیاسی نسبت به طالبان دهه هفتاد قدرتمندتر شدهاند، هر چند که از نظر ارزشهای ایدئولوژیک همان طالبان دیروز هستند

به گفته وی رشد سیاسی طالبان از سال ۲۰۰۷ میلادی، یعنی بعد از اولین جرگه صلح آغاز شد و آنها تاکنون توانستهاند گروه ستون پنجمی را در درون نظام کنونی افغانستان داشته باشند که بر تصمیمات ارگ چه در دوره حامد کرزی و چه در دوره اشرف غنی احمدزی به نفع طالبان تاثیرگذار هستند.

وی میافزاید: «آقای کرزی رشد دموکراسی را بر اثر نفوذ مهرههای طالبان به نفع این گروه مصادره کرد، وضع به جایی رسید که آقای کرزی با مخالفتهایش با حملات شبانه امریکا به مواضع طالبان و مخفیگاههای این گروه روابط خود را با رئیسجمهور وقت امریکا (اوباما) به صفر رساند

این کارشناس سیاسی دلیل قدرتگیری طالبان را ناشی از فساد سیاسی حاکم بر ارگ ریاست جمهوری افغانستان میداند و میگوید: «قدرتگیری طالبان امروزی ریشه در بازیهای سیاسی درون ارگ داشت. از یک طرف از دوره کرزی به این سو به شکلهای مختلف از چهره طالبان قباحتزدایی شد و از طالبان میانهرو، تندرو، برادران راضی و ناراضی سخن رفت و چنین استدلال شد که باید با طالبان (میانهرو) برخورد نیک صورت گیرد، در حالی که در تجربه مردمی طالبان میانهرو و تندرو وجود نداشت. از طرف دیگر از گروه طالبان به عنوان ابزار فشار برای تاثیرگذاری در انتخاباتهای ریاستجمهوری نیز استفاده شد. در تجربه انتخاباتی سال ۲۰۱۴، طالبان در هرات و فاریاب و مزار مردم را با تهدید قطع کردن انگشت از رای دادن منصرف میکردند و در مناطقی که احتمال بیشتری داشت که تیم مورد نظر رای بیاورد، امنیت شبکههای رایدهی و کارخانههای تولید رای تقلبی را تامین میکردند

به گفته آصف آشنا طالبان دیروز امکانات نظامی قدرتمندی نداشتند و در بهترین حالت به داشتن (تیربار) پیکا و چند موتورسایکل (موتورسیکلت) خلاصه میشدند، اما به خاطر حضور ستون پنجم طالبان در ارگ ریاستجمهوری به کاروانی از امکانات نظامی سنگین و تجهیزات پیشرفته نظامی ارتش دست یافتهاند.

وی ادامه میدهد: «طالبان به قدری از نظر سیاسی قدرتمند شدهاند که روابط دیپلماتیک و استخباراتی/اطلاعاتی با کشورهای بانفوذ در افغانستان برقرار میکنند و حتی با بزرگترین متحد سیاسی دولت افغانستان، یک توافقنامه (دوحه) را در بلندترین سطح امضا میکنند

با شدت گرفتن جنگ میان دولت و طالبان، آمریکا اعلام کرده است که برای پشتیبانی بیشتر از نیروهای امنیتی افغانستان، حملات هوایی علیه مواضع طالبان را شدت میبخشد.
شکاف طبقاتی میان طالبان و رهبرانشان
به نظر میرسد طالبانی که در گذشته با مظاهر تکنولوژی برخورد میکردند، امروزه برای پیش بردن جنگ روانی در کنار جنگ در میدانهای نبرد با دولت، استفاده فعالی از تکنولوژی میکنند. همانطور که بسیاری از شهروندان افغانستان از رسانههای اجتماعی برای رساندن پیامهایشان در مورد وقایع اخیر استفاده میکنند. برخی از صاحبنظران در شبکههای اجتماعی با اشتراک گذاشتن تصاویری از زندگی پر از رفاه رهبران کنونی طالبان به شکاف میان فقر و گرسنگی طالبان در صحنههای نبرد و زندگی رهبرانشان اشاره میکنند.

طالبان دیروزی ملای قریهای در قندهار به نام ملا محمدعمر را به عنوان رهبر پذیرفته بودند که زندگی سنتی و ابتداییاش فرقی با جنگجویان طالبان نداشت، اما رهبران امروزین طالبان در دانشگاههای مطرح دنیا تحصیل کردهاند. عباس استانکزی یکی از این رهبران طالبان است که در دانشگاه آمریکایی بیروت با اشرف غنی و زلمی خلیلزاد همکلاسی بود.
فرهنگ خشونت و کشتار
اخیرا یوناما با انتشار گزارشی، تلفات غیرنظامیان را در نیمه نخست سال ۲۰۲۱ میلادی بیسابقه خوانده و طالبان را عامل اصلی تلفات غیرنظامیان دانسته است. سرپرست سفارت امریکا در کابل در توییتی به این گزارش واکنش نشان داده و نوشته است که عدم تمایل طالبان به گفتگوهای معنادار صلح، نشاندهنده بیتفاوتی این گروه نسبت به زندگی غیرنظامیان است.

حسن رضایی، استاد جامعه شناسی و مترجم با بیان این که «طالبان بیرونی سیاسیتر و طالبان داخلی خشنتر شدهاند»، میگوید: «برخلاف طالبان دیروز که ساختار تشکیلاتی به شکل ساده و ابتدایی داشتند، طالبان امروزی در سه ردهبندی قابل بررسی هستند. رده اول رهبران طالبان هستند که در خارج از افغانستانند، برخلاف گذشته سنتی عمل نمیکنند و به یک فهم سیاسی رسیدهاند، به طوری که بین سیاست اعلانی و اعمالی آنها تفاوت وجود دارد. آنها در سیاست اعلانی خود از صلح و احساسات ملی سخن میگویند و در عمل، برخورد خشن و شدید دارند. رده دوم، طالبانی هستند که در رفت و آمد میان پاکستان و افغانستان هستند و از نظر فنی و نظامی ورزیده شدهاند. رده سوم بازوی نظامی طالبان هستند که متشکل از طالبان ایدئولوژیک، کسانی که به هر دلیلی از جمله قاچاق مواد مخدر و جرایم دیگر به مشکلات با دولت برخوردهاند و جذب بدنه نظامی طالبان شدهاند. در دو دهه اخیر بدنه نظامی طالبان بیرحمتر از گذشته شدهاند، آنها افراد غیرنظامی را میکشند با این توجیه که مظنونان یا خارجی هستند یا همکاران خارجیها؛ و اگر به آنها به خاطر کشتارشان اعتراض شود، توجیهات ساده لوحانهای را مطرح میکنند

به گفته رضایی، بدنه نظامی طالبان در گذشته (دهه هفتاد) توجیهشان این بود که برای پایان دادن به وضع آنارشی و جنگهای داخلی قدم به میدان گذاشتهاند و برخوردهای خشن و بیرحمانه آنها شکل مقطعی داشت که در یکاولنگ بامیان، مزارشریف و .. بروز یافت، اما بعد از گذشت دو دهه، بیرحمی و خشونت برای طالبان به یک فرهنگ تبدیل شده است.
طالبان ایدئولوژیک، امروز و دیروز
محمد محق، دینپژوه که درباره تفکر ایدئولوژیک طالبان تحقیق کرده است، دراین باره میگوید: «هر کس تصور کند که طالبان تغییر کردهاند یا خود را فریب میدهد یا دیگران را. طالبان در اندیشه و باورهایشان همان گروه متحجر و واپسگرا هستند که در دوران حاکمیتشان بودند. تنها تغییری که کردهاند در فریبکاری و خدعهگریشان است که نسبت به آن زمان چالاکتر شدهاند

وی میافزاید: «تفسیر طالبان از اسلام بدویترین، خشنترین و عقلستیزترین تفسیر ممکن از دین است. این را در زمان حاکمیتشان با چشم سر دیدیم. آنان هنوز به همان تفسیر از دین مینازند و حتی ادعای زبانی هم ندارند که به تفسیر متفاوتی رسیدهاند. تفسیر آنان از نظر بسیاری از مراکز معتبر دینی جهان اسلام مردود است

او میگوید طالبان به حقوق اقلیت ها، تنوع اقوام و حقوق زنان باور نداشتند و هنوز هم هیچ باوری ندارند و اجازه نخواهند داد زنان ادامه تحصیل بدهند، در رشتههای دلخواه خود درس بخوانند، به مشاغل دلخواه خود بپردازند و بر بدن و بر سرنوشت خود مالکیت داشته باشند.
آینده سیاسی طالبان

به گفته حسن رضایی، در صورتی که دولت افغانستان بتواند در مقابل طالبان مقاومت کند و این جنگ برای ۵ سال آینده دوام یابد، شکافهای کنونی بین رهبران طالبان و بازوی نظامی آنها به صورت اختلافات جدی نمایان خواهد شد.

وی میگوید درست است که در حال حاضر رهبران طالبان از این بدنه نظامی خشن طالبان برای پیشبرد اهداف سیاسی خود استفاده میکنند، اما در درازمدت، رهبران خارجنشین طالبان مستقر در قطر و پاکستان این نگرانی را دارند که نتوانند نیروهای داخلی طالبان را کنترل کنند.

رضایی میافزاید: «چنانچه دولت نتواند ادامه دهد و توان ادامه جنگ را نداشته باشد و این گروه روی کار بیاید، در سیاست افغانستان، شاهد یک حکومت سربکوبگر خشنی خواهیم بود که تحمل کوچکترین مخالفتی را نخواهد داشت و شدت خشونتش در تاریخ سیاسی افغانستان بیسابقه خواهد بود. چون در این دو دهه، طالبان فرصت کشتار داشتهاند و به شدیدترین و خشنترین شکل ممکن شهروندان افغانستان را قربانی کردهاند

طالبان اعلام کردهاند که حدود ۲۰۰ ولسوالی/شهرستان افغانستان را تحت تصرف خود درآوردهاند، ادعایی که حکومت افغانستان رد میکند. افغانستان ۳۸۸ ولسوالی دارد.

 

پس از خروج نیروهای امریکایی

چه چیزی در انتظار روسیه در افغانستان است؟

نویسنده: دیمیتری ترنین، رئیس مرکز روسیه اندیشکده کارنگی است. وی در کارنامه خود عضویت در ارتش اتحاد جماهیر شوروی و روسیه، شرکت در مذاکرات اتمی میان شوروی و ایالات متحده و تدریس در دانشکده جنگ وزارت دفاع شوروی را داراست. از دیگر سوابق آقای ترنین، کرسی پژوهشی در آکادمی علوم روسیه و کالج جنگ ناتو در رم است.

دیپلماسی ایرانی: وقتی ایالات متحده تصمیم می گیرد نیروهای خود را در جایی خارج از جهان غرب مستقر کند، دو مشکل بزرگ به وجود می آید. اولین آنها زمانی رخ می دهد که این کشور به منطقه ای حمله کرده و وضعیت ژئوپلیتیکی موجود را از بین ببرد. دومین مشکل اما موقعی به وجود می آید که آنها نیروهای خود را از آن منطقه بیرون می کشند و هرج و مرج از خود باقی می گذارند.

ورود ایالات متحده به افغانستان در سال ۲۰۰۱ آغاز حضور نظامی واشنگتن در قلب اوراسیا بود. این امر مستلزم تجهیز پایگاه های پشتیبانی در آسیای میانه و ساختن کریدورهای لجستیکی از طریق پاکستان، دریای سیاه و خزر، ماوراء قفقاز، اروپای شرقی و حتی روسیه بود. علاوه بر این، حضور نظامی ایالات متحده باعث افزایش نفوذ سیاسی و ایدئولوژیک این کشور در منطقه شده است که باعث شد تا نگرانی هایی در روسیه، چین و ایران به وجود بیاید. در واقع، استقرار نیروها در افغانستان و عراق، ایالات متحده را به قدرت برتر در اوراسیا تبدیل کرد.

بعد از بیست سال، آمریکا در حال خروج و افغانستان در حال فرو رفتن در هرج و مرج است. القاعده که حملات ۱۱ سپتامبر را ترتیب داده بود به سرعت شکست خورد، اما طالبان که به آنها پناهگاه داده بود همچنان قدرتمندترین نیرو در کشور است و ظاهرا به زودی دولت مورد حمایت آمریکا در کابل را سرنگون خواهند کرد. آن چه حتی بیشتر باعث نگرانی است، حضور روزافزون افراط گرایان «دولت اسلامی» (داعش) در افغانستان است که از عراق و سوریه بیرون رانده شدند، اما به طور کامل شکست نخوردند. خروج ایالات متحده و متحدانش همسایگان افغانستان را با چنین مشکلاتی روبه رو می کند.

به طور خلاصه، اکنون افغانستان در حال تبدیل شدن به یک منبع بی ثباتی برای کشورهای آسیای میانه و روسیه است. با وجود تمام جنبه های دیگر آن، طی دو دهه گذشته، حضور آمریکایی ها نیروهای رادیکال افغانی را مهار کرده و اقتدار مقامات در کابل را تقویت کرده است. پس از خروج آمریکا اما جنگ داخلی در این کشور بسیار شدیدتر خواهد شد و دولت کابل که مجامع بین المللی آن را به رسمیت می شناسند احتمالا سرنگون خواهد شد. در نتیجه، مهاجران به کشورهای همسایه هجوم خواهند آورد و گروه های افراطی فرامرزی مانند داعش آزادی عمل بیشتری خواهند داشت و به احتمال زیاد، افغانستان را به پایگاهی برای بی ثبات کردن آسیای میانه تبدیل خواهند کرد.

برای روسیه و کشورهای آسیای میانه، مشکل اصلی پناهندگان و همچنین فعالیت های خرابکارانه داعش و سایر ساختارهای مشابه است. به علاوه، با گذشت سال ها از حضور آمریکا، افغانستان به تولید کننده عمده مواد مخدر تبدیل شده است که با عبور از آسیای میانه به بازار اصلی خود یعنی روسیه می رسد. پس از خروج آمریکا، بعید است تغییری در این وضعیت ایجاد شود.

در مورد اوضاع سیاسی داخلی در افغانستان باید گفت که این موضوعی است که مربوط به خود افغان ها می شود. طالبان یک جنبش عمدتا پشتون است. آنها به اندازه کافی قدرتمند نیستند که بتوانند قدرت خود را در سراسر کشور تثبیت کنند، اما بدون آنها هم اداره افغانستان غیرممکن است. از نظر روسیه و آسیای میانه، طالبان باعث مشکل نخواهد شد، مادامی که در درون مرزهای افغانستان فعالیت کند، به افراط گرایان بین المللی پناه ندهد و به قاچاق مواد مخدر روی نیاورد.

حل مشکل

روسیه و کشورهای آسیای میانه نه منابع، نه دلایل قانع کننده و نه تمایل به مداخله نظامی در امور افغانستان را دارند. چنین مداخله ای یک بی احتیاطی کامل با نتایج فاجعه بار خواهد بود. نخست، افغان ها خودشان باید جنگ داخلی را خاتمه دهند - در میدان جنگ و در حالت ایده آل، در پای میز مذاکره. دوم این که روسیه منافع مستقیمی در افغانستان ندارد، بنابراین، به استثنای افراط گرایان باید آماده برقراری ارتباط با همه نیروهای تاثیرگذار محلی باشد. و سوم این که علی رغم نزدیکی ازبکستان و تاجیکستان به هم طایفه ای های خود در آن سوی مرز، این کشورها توانایی مداخله نظامی در درگیری های داخلی افغانستان را ندارند و باید از کنار نظاره گر باشند. 

اما همه این ها به معنای رد کامل استفاده از زور نیست. شرایط ممکن است به گونه ای رقم بخورد که برای جلوگیری از حمله افراط گرایان به کشورهای آسیای میانه یا روسیه، احتیاج باشد که به پایگاه های افراط گرایان حملاتی صورت بگیرد. با این وجود، بسیار مهم است که از ورود به درگیری های داخل افغانستان خودداری شود.

روسیه و کشورهای آسیای میانه منابع کافی برای مهار تهدیدات نظامی و تروریستی احتمالی از داخل خاک افغانستان را دارند. این منابع شامل نیروهای مسلح ازبکستان و تاجیکستان می شود که هم مرز با افغانستان هستند. پایگاه های نظامی روسیه در تاجیکستان و قرقیزستان و منطقه نظامی مرکزی روسیه که مقر اصلی آن در یکاترینبورگ است، اداره این منطقه را به عهده دارد. همچنین نیروهای مسلح و زیرساخت های قزاقستان را نباید فراموش کرد. هماهنگی این اقدامات می تواند در چارچوب سازمان پیمان امنیت جمعی که شامل قزاقستان، قرقیزستان، روسیه و تاجیکستان می شود و یا در سطح روابط دوجانبه انجام شود. همچنین لازم است همکاری با ترکمنستان که دارای مرزی طولانی با افغانستان است، انجام گیرد.

در این میان، سرویس های اطلاعاتی باید نقش مهم تری داشته باشند. وظیفه آنها باید بدین ترتیب باشد: جلوگیری از نفوذ افراط گرایان (از جمله کسانی که وانمود می کنند پناهنده هستند) از افغانستان به آسیای میانه و از آنجا به روسیه، سرکوب گسترش ایدئولوژی افراط گرایانه، مبارزه با قاچاق مواد مخدر، که از طریق آن تامین مالی تروریسم صورت می گردد، جلوگیری از حملات تروریستی و غیره.

اهمیت هماهنگی سرویس های اطلاعاتی در چارچوب سازمان پیمان امنیت جمعی، کم تر از هماهنگی نظامی نیست. دبیران شورای امنیت ملی کشورهای عضو و کارمندان آنها باید دائما با یکدیگر در تماس باشند - شاید در قالب ویژه ای که به طور ویژه به مشکلات مربوط به افغانستان اختصاص دارد. وخامت اوضاع در افغانستان تبدیل به آزمونی جدی برای سازمان پیمان امنیت ملی خواهد شد که باید ثابت کند این سازمان می تواند ضامن امنیت منطقه باشد. می توان با تمرینات مشترک جدید، هماهنگی امنیتی بهتر و به اشتراک گذاشتن اطلاعات این سازمان را احیا کرد. کنترل مرزهای تاجیکستان و ازبکستان با افغانستان بسیار مهم است - به هر حال، این اولین خط دفاعی آسیای میانه و روسیه است.

زرادخانه دیپلماتیک

روسیه و کشورهای آسیای میانه نه تنها می توانند از ابزارهای نظامی که همچنین از ابزارهای سیاسی هم استفاده کنند تا از نفوذ افراط گرایان به آن سوی مرزهای شمالی افغانستان جلوگیری کنند. برخلاف دهه نود میلادی، مسکو و شرکای آن امروزه دیگر نمی توانند روی اتحاد شمالی افغان های تاجیکستان و ازبکستان حساب باز کنند که در آن زمان منطقه حائلی در امتداد مرز افغانستان با جمهوری های شوروی سابق را فراهم کرده بودند. در حال حاضر، ابزارهای سیاسی محدود به برقراری ارتباط با طرف های اصلی درگیری در داخل و خارج از افغانستان منجر می شود. این طرف ها شامل دولت فعلی کابل، رهبران گروه های متخاصم، طیف های مختلف طالبان، رهبران جوامع قومی، رهبران قبایل و جوامع افغان دور از وطن می باشد. همه آنها می توانند شرکای مفیدی باشند که همکاری با آنها اجازه می دهد تا فشار کافی بر روی افراط گرایان حفظ شود و از حمله آنها به خارج از کشور جلوگیری شود.

توافق نامه های همکاری از جمله در زمینه های نظامی و امنیتی با دولت فعلی افغانستان که هم از طرف روسیه و هم از طرف کشورهای آسیای میانه به رسمیت شناخته شده است، به امضا رسیده اند. با این وجود، دلیلی ندارد که مسکو بخواهد پس از خروج آمریکایی ها جای خالی آنها را بگیرد و حامی اصلی خارجی برای کابل شود. علاوه بر این، اشرف غنی، رئیس جمهور افغانستان و کابینه وی هرگز احساسات دوستانه خاصی نسبت به روسیه نداشته اند. در عوض، مسکو باید از نزدیک اوضاع افغانستان را تحت نظر داشته باشد، اما اجازه دهد شرایط روند خودش را طی کند. حفظ تماس با همه گروه های افغان و رهبران اصلی نباید مانع دفاع روسیه از منافع خودش باشد و همان طور که در بالا ذکر شد، این منافع بسیار محدود هستند. این امر در مورد تعامل با طالبان نیز صدق می کند، اگرچه واضح است که نباید به حرف کسی در آن جا اعتماد کرد.

روابط نزدیک میان طالبان و سرویس های اطلاعاتی پاکستان که این گروه را ایجاد کرده اند، روسیه را مجبور می کند تا روابط خود را با اسلام آباد، به ویژه با ارتش و اطلاعات پاکستان گسترش دهد. پاکستان یک قدرت بزرگ و مستقل منطقه ای است که می تواند سلاح هسته ای و همکاری نزدیک خود با چین را به رخ بکشد و بنابراین بسیار شایسته توجه مسکو است. درست است، در اینجا نمی توان این واقعیت را نادیده گرفت که منافع و سیاست های دهلی نو در افغانستان از بسیاری جهات با اقدامات اسلام آباد مغایرت دارد. بنابراین، روسیه نباید اجازه دهد تا گسترش همکاری با پاکستان به تضعیف روابط با هند منجر شود که در حال حاضر هم تحت یک تحول پیچیده قرار دارد.

با تلاش های مشترک

بی ثباتی در افغانستان سایر کشورهای همسایه، یعنی چین، هند و ایران را نیز تهدید می کند. بنابراین، روسیه می تواند با آنها در مورد مسئله افغانستان همکاری کند. این امر هم در سطح روابط دو جانبه و هم در چارچوب سازمان همکاری شانگهای که علاوه بر کشورهای آسیای میانه و روسیه شامل چین، هند و پاکستان است و افغانستان و ایران را به عنوان مقام های ناظر دارد، امکان پذیر است. همانند مورد سازمان پیمان امنیت جمعی، خروج آمریکا از افغانستان باید انگیزه جدیدی به سازمان همکاری شانگهای بدهد. یکی دیگر از شرکای مهم سازمان همکاری شانگهای برای گفت وگو در مورد مسئله افغانستان، ترکیه است که یک قدرت منطقه ای با اهداف بلند پروازانه و با منافع خود در افغانستان است.

اهداف و اولویت های این کشورها بسیار متفاوت هستند و غالبا با یکدیگر در تضادند. با این وجود، تجربه ای که مسکو طی سال های اخیر در خاورمیانه کسب کرده نشان می دهد که برقراری ارتباط با همه امکان پذیر است. اگر روسیه اهداف واقع بینانه ای برای خود تعیین کند، شرایط محلی را به خوبی بشناسد، انگیزه های قدرت های دیگر را درک کند، به منافع آنها احترام بگذارد و از منافع خود دفاع کند، می توان گفت که در آن صورت موفقیت امکان پذیر خواهد بود.

اما همکاری با ایالات متحده پس از خروج نیروهای آمریکایی فقط می تواند به صورت محدود باشد و این فقط به خاطر تقابل جهانی آنها با روسیه نیست: به وضوح می توان دید که ایالات متحده در حال از دست دادن علاقه خود به خاورمیانه و همسایه افغان آن است. البته آنها این منطقه را به طور کامل از دست نخواهند داد - همسایگی این قسمت از اوراسیا با روسیه و چین از اهمیت بسیاری برخوردار است. اما واشنگتن دیگر مسئولیت اداره امور روی زمین را بر عهده نخواهد گرفت، هرچند که به عنوان یک قدرت جهانی به فعالیت خود در منطقه ادامه خواهد داد. در این میان، ایالات متحده همچنین می تواند روی متحدان خود در ناتو – مثلاً انگلیس و ترکیه – حساب باز کند.

موفقیت سیاست روسیه در افغانستان و سایر کشورها به صلاحیت و درک سریع از وضعیت به سرعت در حال تغییر بستگی خواهد داشت. برخی زمینه ها در این رابطه وجود دارد، اما باید بیش تر توسعه پیدا کنند. لازم است تا ماموریت های دیپلماتیک، کنسولگری ها و نمایندگی های دیگر روسیه در منطقه – از آسیای میانه تا پاکستان، ایران، هند و افغانستان گسترش پیدا کنند. اکنون نیاز برای درک این قسمت از جهان برای روسیه بسیار مهم تر از جهت های سنتی سیاست خارجی این کشور مانند اروپای غربی است.

منبع: کارنِگی روسیه

 

دولت افغانستان می تواند با طالبان قانون اساسی جدیدی تدوین کند؟

دیپلماسی ایرانی: در حالی که نیروهای امنیتی افغان در اطراف مراکز شهری متمرکز شده اند، طالبان در مناطق روستایی افغانستان دستاوردهای سرزمینی دارد. اما تنها راه پایدار به سوی صلح، یک توافق سیاسی و قانون اساسی جدید شامل دیدگاه های طالبان است.

در سال 2001 که ایالات متحده رژیم طالبان را سرنگون کرد، کنفرانسی در آلمان برای تصمیم گیری درباره یک دولت جایگزین در أفغانستان، برگزار شد. طالبان در آن زمان به کل نادیده گرفته شد چون بیشتر ذینفعان به ویژه ایالات متحده معتقد بودند که آینده سیاسی آن به پایان رسیده است. در روند «بُن» قانون اساسی 1964 که آخرین قانون اساسی افغانستان با مشروعیت گسترده بود، به عنوان قانون اساسی موقت تا زمان ایجاد قانون اساسی جدید پذیرفته شد و قانون اساسی جدید مبتنی بر آن هم در سال 2004 توسط مجمع بزرگ در کابل به تصویب رسید. اکنون، پس از گذشت حدود دو دهه افغانستان به نقطه ای رسیده که مجبور است طالبان را در قانون، حقوق و قانون گذاری در نظر بگیرد. اما دیدگاه های این گروه چه جایگاهی در تاریخ حقوقی افغانستان دارند؟ و ادغام دیدگاه طالبان در نظام حقوقی پس از صلح در افغانستان به چه معنا خواهد بود؟

طالبان درباره دیدگاه های اساسی خود شفاف نبوده است. با این وجود، دو سند قانون اساسی وجود دارد که می شود آن را مربوط به این گروه دانست: پیش نویس قانون اساسی طالبان تحت عنوان «دستور امارت اسلامی افغانستان» تهیه شده توسط گروهی از علما در زمان روی کار بودن طالبان در سال 1998؛ و «منشور امارت اسلامی افغانستان» که در سال 2020 درز کرد و به اطلاع عموم مردم رسید. البته سخنگوی طالبان ارتباط این گروه را با سند دوم تکذیب کرده، اما محتوای آن دست کم دیدگاه های برخی از چهره های همسو با گروه را نشان می دهد.

مقایسه سطحی اسناد قانون اساسی طالبان با قانون اساسی 2004 نشان می دهد که مساله اصلی روند صلح این است که آیا برند ارتجاعی و سنتی سیاست های اسلامی طالبان می تواند با آرمان های کثرت گرایی و دموکراسی که اساس هنجاری قانون اساسی 2004 را تشکیل می دهد، سازگار شود؟

تاریخ مشروطه افغانستان

پنج دهه اول تاریخ مشروطه افغانستان از 1964 را می توان زورآزمایی کلامی بین روحانیون سنتی یا علما و حاکمان افغانستان (و بعدتر یک ائتلاف گسترده شامل تکنوکرات ها و روشنفکران)، و همچنین بین قانون کشوری و قانون اسلامی و قدرت قانون گذاری دولت دانست. اندیشه های روشنفکران افغان با حمایت حکام در نهایت بر اندیشه های علما پیروز شد. 

اما دوره یک دهه قانون اساسی 1964 با یک کودتا پایان یافت و تلاش ها برای ترکیب فرمول اصلی نسخه 1964 با آرمان های انقلابی چپ جواب نداد. با این حال، فرمول اصلی قانون اساسی 1964 در آخرین اصلاحات قانون اساسی قبل از سقوط رژیم کمونیستی در کابل، احیا شد.

قانون اساسی اسلام گرا

رژیم کمونیستی در کابل اندکی پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی، سقوط کرد و مجاهدین زمام امور را در دست گرفتند. چهره های برجسته مجاهدین از نظر عقیدتی مخالف رژیم چپ در افغانستان و نماینده برند جدید سیاست و اسلام بودند. این افراد علما نبودند، بلکه اسلام گرا بودند که می خواستند از دولت برای تبدیل کشور به دیدگاه ایده آل خود درباره یک جامعه اسلامی استفاده کنند. دولت مجاهدین در سال 1993 قانون اساسی موسوم به «أصول اساسی دولت اسلامی أفغانستان» را تدوین کرد. اما درگیری های داخلی مجاهدین باعث نابودی آن و ظهور طالبان شد و پیش نویس قانون اساسی 1993 هرگز به تصویب نرسید.

طالبان، دانشجویان حقوق اسلامی بودند که جنگو شدند. آنها مسیر مجاهدین را ادامه دادند و پس از تصرف کابل، قانون اساسی خود را در سال 1998 تهیه کردند که البته عمدتا مبتنی بر پیش نویس های مجاهدین بود. حقوق شهروندی در این قانون حفظ، اما محدودیت اساسی بر آن اعمال شد مبنی بر اینکه همه این حقوق باید با اسلام مطابقت داشته باشد.

اختلاف اصلی بین طالبان و مجاهدین «انتخابات» بود. مجاهدین در پیش نویس قانون اساسی خود انتخابات را پذیرفته بودند، اما طالبان آن را به طور کامل رد کرد. دلایل این واگرایی هنجاری و عملی بود. طالبان انتخابات را رد کرد چون در متون کلاسیک قوانین اسلامی سابقه نداشت و چون سازمان سیاسی آن حول محور امیر فقید، ملا عمر، ساخته شده بود و آنها نیازی به انتخابات نداشتند. این وحدت آنها را به یک ماشین جنگی موثر تبدیل کرد. 

پس از 11 سپتامبر، ایالات متحده به افغانستان حمله کرد و به حکومت طالبان پایان داد. کنفرانس بُن آلمان آغاز فرآیندی برای تدوین قانون اساسی در سال 2004 مبتنی بر فرمول 1964 بود.

تکامل دیدگاه طالبان به قانون اساسی

برای درک چگونگی تکامل دیدگاه های طالبان به قانون اساسی می شود به منشور مراجعه کرد. منشور نشان می دهد که تعریف شورش طالبان علیه نظم سیاسی دموکراتیک پسا 2001، دیدگاه های ضد دموکراتیک و ضد لیبرال آن تشدید شده است. در ماده 10 منشور آمده: «قوانین کفر و مخالف با احکام شرعی مانند: جمهوری، دموکراسی، سوسیالیسم و لیبرالیسم، در افغانستان جایی ندارند.» در ماده 74 هم آمده: « امارت به قوانین جامعه بین المللی که با ارزش های اسلامی در تضاد باشد، مقید نیست. از جمله این قوانین متناقض می توان به آزادی بیان، حقوق بشر، حقوق شهروندی اشاره کرد که فراتر از محدوده قوانین اسلامی هستند.»

در منشور، مفهوم امارت حفظ، اما قدرت امیر محدود شده است. در پیش نویس قانون اساسی طالبان، نخست وزیر که به طور یکجانبه توسط امیر منصوب می شود، رئیس دولت است. امیر، رئیس کشور و دولت است، و می تواند با تصویب شورای رهبری امارت، شماری معاون منصوب کند. شرایط تقسیم قدرت بین معاونان و امیر روشن نشده، اما درباره قدرت نمایندگان در تصویب قانون یا تعیین و برکناری مقامات امارت از جمله امیر بحث شده است. طبق منشور، همچنین یک شورای علما به عنوان آخرین مرجع تطابق قوانین امارت با اسلام و یک دارالفتوا یا مرکز حاکمیت اسلامی به عنوان آخرین داور در موارد سیاسی و در صورت وجود اختلاف بین شورای علما با رهبری شورا تاسیس می شود. در پیش نویس اول قانون اساسی طالبان چنین نهادهایی وجود نداشت.

شمایل احتمالی قانون اساسی مشترک دولت کابل و طالبان

برند سیاست های اسلام گرایانه طالبان خصوصیات منحصر به فردی دارد. از یک سو، همانند دیگر گروه های اسلام گرا در سراسر جهان می خواهد از قدرت دولت برای تبدیل جامعه به دیدگاه خود از جامعه اسلامی آرمانی استفاده کند. از سوی دیگر، طالبان از بسیاری جهات کاملا سنت گرا باقی مانده و اصول اسلام گرایی مدرن را رد کرده و به متون اسلامی به عنوان اصول اخلاقی برای زندگی سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی نمی نگرد.

این تفسیر لفظی از اسلام، دیدگاه طالبان درباره آنچه «اسلامی» است را انحصاری و قرائت آن از متون کلاسیک قوانین اسلامی را محدود می کند. تمایل به ابزارسازی دولت همراه با درک از آنچه «اسلامی» به حساب می آید، سیاست اسلام گرایانه طالبان را خشن، سازش ناپذیر و بدون توانایی همدردی با هرگونه رابطه بین دولت و جامعه بر اساس کثرت گرایی و اصول دموکراتیک کرده است.

در روند صلح در افغانستان، سوال این است که آیا نظم نسبتا دموکراتیک و کثرت گرایانه پسا 2001 می تواند وزنه تعادل در برابر سیاست های اسلام گرایانه طالبان شود؟ 

برای پاسخ به این سوال خیلی زود است. در حال حاضر، در افغانستان ائتلاف دموکراتیکی که توان مقابله با علمای دینی را داشته باشد، وجود ندارد. نیروهای دموکراتیک در افغانستان برای تقویت موقعیت خود در مذاکره درباره قانون اساسی آتی با طالبان، و برای بقا در نظام سیاسی تحت سلطه طالبان که چندان دور از نظر نیست، باید چنین اتحادهایی را ایجاد کنند.

منبع: ریسپانسیبل استیت کرفت / تحریریه دیپلماسی ایرانی

تهدیدی برای چین و روسیه

باتلاق افغانستان، بازهم از قدرت های بزرگ قربانی می گیرد؟

دیپلماسی ایرانی: این روزها که همزمان با خروج آخرین نیروهای آمریکایی از افغانستان، طالبان در حال پیشروی در این کشور است و یکی پس از دیگری مناطق مختلف افغانستان را به تصرف خود در می آورد، سوالی کلیدی اذهان برخی تحلیلگران مناسبات بین المللی و منطقه ای را درگیر خود کرده است؛ آیا پس از شوروی و آمریکا، بازهم پای یک قدرت بزرگ به افغانستان بازخواهد شد؟

قدرت یابی مجدد طالبان در افغانستان، تبعات مختلفی بر منطقه و همسایگان این کشور خواهد داشت. یکی از مواردی که ممکن است رخ دهد، تحریک مسلمانان اویغور در استان سین کیانگ چین برای مطالبه بیش از قبل جدایی طلبی است. از سویی دیگر وجود گروه ها و اقوام مختلف در افغانستان موجب می شود که چه طالبان در آینده بر این کشور مسلط شود و چه نتواند به طور کامل افغانستان را به تصرف خود درآورد، ایجاد ثبات در این کشور لااقل تا سال های آینده دور از ذهن باشد. عدم وجود ثبات و امنیت در افغانستان آثارش را بر همسایگان و همچنین گردش آزاد کالا و مسیرهای ترانزیتی خواهد گذاشت و می تواند بر روند اجرایی شدن پروژه عظیم «یک کمربند یک جاده» که چینی ها حساب ویژه ای روی آن باز کرده اند، اخلال ایجاد کند. این امور می توانند موجبات بروز اختلافات امنیتی میان چین و طالبان شوند.

تسلط روزافزون طالبان بر افغانستان، احتمال رادیکال شدن منطقه و حملات تروریستی را افزایش می دهد چراکه ممکن است بخش زیادی از افراط گرایانی که پس از شکست داعش در افغانستان تجمع کرده اند در این کشور متوقف نشوند و به دنبال گسترش حوزه نفوذ خود به کشورهای منطقه خصوصا به جمهوری های آسیای میانه که متحد روسیه در سازمان پیمان امنیت جمعی (CSTO) هستند برآیند. امری که می تواند موجب تحریک روسیه به دخالت نظامی در افغانستان و مقابله با طالبان شود.

آمریکایی هایی که طی 20 سال حضور در افغانستان، متحمل هزینه های بسیاری شدند-برخی آمارها هزینه جنگ افغانستان برای آمریکا را حدود 1000میلیارد دلار و برخی تا حدود 2260 میلیارد دلار برآورد کرده اند- بدشان نمی آید که رقیب اصلی اقتصادی کنونی خود یعنی چین، یا رقیب دیرینه امنیتی خود یعنی روسیه را وارد جنگ کرده و بسمت باتلاق افغانستان بکشانند. 

آمریکا که طی چند دهه اخیر نقش اصلی را در حمایت از نظم جهانی لیبرال داشته و بیشترین هزینه ها را در این بین متحمل شده، دیگر تمایلی ندارد که هزینه برقراری این نظم را به تنهایی بپردازد. به تعبیری آمریکایی ها برای پایان بخشیدن به «سواری مجانی» (Free Riding) چین، روسیه، اتحادیه اروپا و ... که منفعت بالایی از نظم جهانی لیبرال می برند، تلاش می کنند. آنها طی چند سال اخیر به دنبال کاهش تعهدات امنیتی خود در منطقه خاورمیانه بوده اند. آنها نه تنها به کاهش شمار نیروهای خود در افغانستان اقدام کرده اند، بلکه نیروها و ادوات نظامی خود در عراق و عربستان را نیز کاهش داده اند.

بی ثباتی در افغانستان بیشتر از آنکه منافع ایالات متحده آمریکا را به خطر بیاندازد، منافع اقتصادی، سیاسی و امنیتی چین و روسیه را با چالش مواجه می کند. از این رو طی 20 سال اخیر، حضور ایالات متحده آمریکا در افغانستان بیشتر از آنکه در راستای منافع این کشور باشد، منافع دو رقیب اصلی آمریکا را تامین کرده است. مهار قدرت چین یکی از دغدغه های اساسی سیاستمداران و کارشناسان آمریکایی طی سال های اخیر بوده است. مشغول شدن چین به جنگ و بروز چالش های امنیتی برای این کشور می تواند در راستای هدف کلان آمریکا در مهار چین قرار بگیرد.

می¬توان اینگونه استدلال کرد که یکی از دلایل عدم حمایت آمریکا از دولت کنونی افغانستان در مواجهه با طالبان در راستای راهبرد کلان این کشور در مهار قدرت چین است. هرچه بر وخامت و پیچیدگی اوضاع افغانستان افزوده شود، تبعات امنیتی، سیاسی و اقتصادی آن متوجه چین و سایر کشورهای منطقه خصوصا روسیه خواهد بود، امری که می¬تواند منجر به ورود روسیه و چین به افغانستان برای مقابله با طالبان شود. 

بررسی سیاست ورزی چین طی دو سه دهه اخیر در عرصه نظام بین الملل حاکی است که چینی ها علاقمند بودند که به عنوان یک بازیگر اقتصادی و نه یک بازیگر امنیتی و نظامی، در این عرصه فعالیت کنند. درحالیکه چینی ها با رشد چشمگیر اقتصادی طی دو دهه اخیر توانستند به رتبه دوم تولید ناخالص داخلی و رتبه اول صادرات در جهان برسند، اما هزینه نظامی این کشور فاصله چشمگیر با آمریکا داشت. با این حال به نظر می رسد که چین رفته رفته در حال گذار از یک بازیگر اقتصادی صرف است. چینی ها طی چند سال اخیر بودجه نظامی خود را به طور چشمگیری افزایش داده اند و هم اکنون با بودجه 220میلیارد دلاری در رتبه دوم هزینه های نظامی پس از آمریکا قرار گرفته اند. البته علی رغم افزایش مکرر این بودجه طی سالهای اخیر، هنوز فاصله بودجه نظامی دو کشور بسیار زیاد است و بودجه نظامی چین کمتر از یک چهارم هزینه¬های نظامی آمریکا است. 

از سویی طی سالهای اخیر حضور نظامی خارجی چین در خاورمیانه افزایش داشته است. آنها در سال 2017 اولین پایگاه نظامی خارجی خود را در جیبوتی افتتاح کردند. همچنین این کشور طی سالهای اخیر رزمایش های مشترک نظامی با ایران، روسیه و پاکستان داشته است. افزایش حضور امنیتی و نظامی چین در فراتر از مرزهای خود را می توان در راستای جبران کاهش تعهدات امنیتی ایالات متحده آمریکا ارزیابی کرد. از این رو برخی تحلیلگران احتمال ورود چین یا روسیه به افغانستان را به منظور ایجاد ثبات و امنیت و پر کردن جای خالی آمریکا با هدف تامین منافع اقتصادی و امنیتی خود بالا می دانند.

اما با همه این اوصاف، احتمال پیروزی یک قدرت خارجی در لشگرکشی به افغانستان بسیار پایین است. موقعیت ویژه جغرافیایی افغانستان امکان مانور بالایی را به نیروهای طالبان و سایر گروهک ها و شبه نظامیان فعال در این کشور در جنگ با نظامیان خارجی می دهد. از سویی دیگر پیشرفت های روزافزون تکنولوژی امکاناتی را در اختیار بازیگران غیردولتی و شبه نظامیان قرار داده است که می توانند به مقابله با پیشرفته ترین سلاح های روز دنیا برآیند. تجربه ای که آمریکایی ها در افغانستان با آن مواجه بوده اند موید این مطلب است. اینکه رهبران چین و روسیه در مواجهه با بحران افغانستان چگونه رفتار خواهند کرد، بستگی زیادی به آنچه در میدان مبارزه در افغانستان روی می دهد دارد. چنانچه دستیابی به یک راه حل سیاسی و مسالمت آمیز غیر ممکن شود، آنگاه چین و روسیه باید خود را برای مقابله با تهدیدات امنیتی و اقتصادی که از افغانستان به سمت مرزها و منافع آنها گسیل می شود آماده کنند، امری که می¬تواند آنها را برای ورود به باتلاق جنگ در افغانستان مجاب کند.

 

خطر طالبان برای چین تا چه اندازه جدی است؟

گردن کشی طالبان در خاک افغانستان ادامه دارد و مرز‌های شمالی این کشور هم درگیرند. ایالات متحده دست از خواسته اش برای خروج از افغانستان بر نمی‌دارد و نگرانی‌ها بابت آینده افغانستان ادامه دارد. در این میان کشور‌های اطراف هم مشکلات خود را دارند و با وجود گروه مسلح در مرزهایشان نگران اینده هستند. برخی معتقدند کشور‌هایی مانند چین در خطر بیشتری قرار دارند و این فرضیه را مطرح می‌کنند که به دلیل هم مرزی استان سین کیانگ چین با افغانستان و پیوستن برخی از گروه‌های مسلح این کشور به طالبان اوضاع می‌تواند برای پکن سخت شود. ایا حضور طالبان در مرز با چین می‌تواند اوضاع را برای این کشور سخت کند؟

خبرانلاین با دکتر بهرام امیراحمدیان استاد دانشگاه و تحلیگر روابط بین الملل و کارشناس ارشد مطالعات منطقه‌ای به گفتگو کرده است:

خطر طالبان برای چین تا چه اندازه جدی است؟

طالبان در حال گسترش نفوذ خود در افغانستان است. اگر همانطور که این گروه مدعی است، بتواند بر این کشور حاکم شود، وضعیت چین با اویغور‌ها که هم مرز با افغانستان هستند چه خواهد شد؟

این سوال پیچیده‌ای است به سبب اینکه طالبان ویژگی خاص خود را دارد و در حقیقت در صدد تاسیس حکومتی بر مبنای ایدئولوژی اسلامی است که خودش به وجود بیاورد که عنوان آن «امارت اسلامی افغانستان» است. ساختار مورد نظر آنان، ساختاری بر مبای ساختار دولت مدرن نیست و ساختاری خیلی ابتدایی با ویژگی‌های خاص خودشان است. امکان اینکه جامعه جهانی این حکومت را به عنوان یک کشور در چارچوب قوانین بین المللی مورد شناسائی قرار دهد بعید به نظر می‌رسد، همان گونه که حکوکت نخستین طالبان را به جز امارات متحده عربی، پاکستان و عربستان، از سوی دیگر کشور‌های جهان مورد شناسائی قرار نگرفت. چرا که اگر امارت اسلامی افغانستان ایجاد شود، بقیه مردم افغانستان که با این گروه مبارزه می‌کردند و این نوع حکومت راقبول ندارند، چه خواهند شد؟ یعنی ساختار یک جامعه مدرن که ایالات متحده آمریکا و ناتو بیست سال برای تشکیل آن در افغانستان سرمایه گذاری و ایجاد کردند، نمی‌شود نادیده گرفت. آن‌ها بیست سال ساختار سازی کردند، قانون اساسی تدوین کردند و جامعه‌ای سکولار و با ساختار‌های مدرن ایجاد کردند، نمی‌شود نادیده گرفت.

شبکه‌های ارتباطی، دانشگاه‌ها و سیستم‌های اطلاع رسانی و مخابرات و جامعه مدنی ایجاد کردند با چه سرنوشتی مواجه خواهد شد؟ هر چند طالبان ادعا می‌کنند که مخالفتی با این ساختار‌ها ندارند، ولی هیچ ضمانتی در این زمینه وجود ندارد و نمی‌توان به طور کامل باور داشت که طالبان درست می‌گوید. زیرا طالبان نه قانون اساسی کنونی را قبول دارد و نه حکومت جمهوری اسلامی افغانستان را و این آغاز شبهه ناک فرایند تقسیم قدرت با طالبان است که منطق زور و اسلحه را جایگزین فعالیت سیاسی و پارلمانی کرده است؛ بنابراین آنچه که ما راجع به امارت اسلامی افغانستان در فضای بیرونی صحبت می‌کنیم، در داخل این کشور با چالش بزرگی مواجه است و پذیرش موضوع برای مردم این کشور سخت است و یک رویارویی شکل می‌گیرد که هم می‌تواند اجتماعی و هم مسلحانه باشد.

چرا که ساختار‌های مدنی و اجتماعی افغانستان در کنار ۳۵۰ هزار نیروی نظامی و انتظامی آموزش دیده و تجهیز شده طی سال‌های حضور و تعهدات کشور‌های عضو بن ۱ و بن ۲ توسط نیرو‌های غربی، هرگز به خواسته‌های طالبان تسلیم نخواهند شد؛ بنابراین در یک دوره اگر طالبان بر کل جامعه افغانستان مسلط شود (که امری محال است) نمی‌تواند حکومتی فراگیر تشکیل دهد و یقینا با مخالفت (مسلحانه و نافرمانی مدنی)، یا با سرزمین‌های خالی از سکنه (مهاجرت اجباری مردم برای فرار از سلطه طالبان) مواجه خواهد شد. در این حالت یک وضعیت حکومت دوگانه در افغانستان به وجود می‌آید و مشابه با دوره اشغال شوروی می‌شود.

از بین کشور‌های همسایه افغانستان هستند جمهوری خلق چین شرایط خاصی دارد. مرز چین بروی افغانستان و تحرکات طالبان بسته است رفت و آمد در این مرز تحت کنترل شدید مرزبانی جمهوری خلق چین است. از آنجا که چین نسبت به ظهور اندیشه‌های افراطی اسلامی حساس است، حتی اقدام به احداث راه ارتباطی نکرده است که بتوان از آن به راحتی عبور کرد. چین اصلا حاضر نشده که درآنجا راه ارتباطی بسازد؛ بنابراین اگر طالبان در صدد آن باشد که سین کیانگ و مهم‌ترین بخش آن یعنی شهر کاشغر را که مهمترین مرکز اسلامی چین بشمار می‌رود تخت تاثیر قرار دهد، به سبب نبود راه ارتباطی، به نظر نمی‌رسد که پکن به این سادگی موضوع را بپذیرد و اجازه دهد که طالبان در آنجا نفوذ کند.

مسلمانان چین در سین کیانگ حتی در داخل خود چین و در داخل ساختار دولتی اجازه حضور ندارند؛ بنابراین کشوری به نام جمهوری خلق چین با جمعیتی بیش از ۳/۱ میلیارد نفر، می‌تواند از عهده کنترل این منطقه هم بر بیاید. اگر چه به ظاهر ممکن است گفته شود که در چین تعداد بیش از ۳۰ میلیون مسلمان زندگی می‌کنند. اما سهم حضورشان در دولت چین قابل توجه نیست. حضور آن‌ها پراکنده است و در خود سین کیانگ هم اینطور نیست که همه آن‌ها مسلمان باشند. من تجربه خودم را که می‌بینم و دو باری که از این منطقه دیدار کرده ام، می‌گویم که در کنار مسلمانان، چینی‌ها هم زندگی می‌کنند و نبض جامعه را در دست دارند.

برخی معتقدند که خود اویغور‌ها هم به طالبان روی خوش نشان نخواهند داد. آیا این موضوع صحت دارد یا مسلمانانی که در مرز بین افغانستان و چین زندگی می‌کنند، از حاکمیت طالبان استقبال خواهند کرد؟

اصلا اسلامی که طالبان مدعی آن است با اسلام چینی‌ها هم بسیار متفاوت است. اسلام طالبان در ایران که بعد از پاکستان بزرگترین کشور مسلمان همسایه افغانستان است بسیار تفاوت دارد. طالبان حتی تاثیر آنچنانی در خود پاکستان هم نمی‌تواند داشته باشد. پاکستان طالب‌ها را به وجود آورده و تحت رهبری آن‌ها هستند و، اما در وضعیت کشور پاکستان موثر نخواهند بود. حالا افغانستان با مرزی کوچک در دره واخان، که دره‌ای عمیق و صعب العبور و گذر از آن بسیار دشوار است، بعید است که طالبان بتواند به سین کیانگ نفوذ پیدا کند.

مساله دیگر این است که آن‌ها برای اینکه بتوانند به مرز‌های چین دست پیدا کنند، باید راه‌های ارتباطی وجود داشته باشند. با جنگ‌های چریکی که نمی‌توانند راه باز کنند. بدخشان که بخش بزرگی از آن در تاجیکستان است، و طولانی‌ترین مرز هم متعلق به همین کشور با افغانستان است، اداره مرز به مرزبانی روسیه داده شده و این امکان که طالبان بتوانند از آنجا وارد آسیای مرکزی بشوند اندک است. دیگر اینکه منطقه مسلمان نشین روسیه در فاصله خیلی بعید و حتی چندین هزار کیلومتری از طالبان قرار دارد و طالبان نمی‌توانند به منطقه مسلمان نشین روسیه نفوذ کنند.

گسترش اندیشه طالبانیسم را اگر بخواهیم از نظر فضا‌های مجازی بررسی کنیم، آنهم امکان پذیر نیست به این ترتیب که طالبان به قدر کافی شاخصه‌های منفی و ضد ارزش دارد که دیگر مسلمانان آن را انتخاب نکنند. اسلام در آسیای مرکزی اسلام عرفانی است و افراطی گری اسلامی را بیشتر می‌توان در احزابی که زیرزمینی هستند مثل حزب التحریر در ازبکستان و حزب نهضت اسلامی تاجیکستان جستجو کرد که در آن‌ها هم طالبان نتوانسته اند نفوذ کنند. حتی در خود افغانستان هم پذیرش اسلام طالبانی موفق نبوده و اگر بوده با زور نظامی است. مردم افغانستان در مناطقی که تحت اشغال در می‌آید از آن فرار می‌کنند. به همین سبب آینده طالبان هم مساله است که آیا در افغانستان پیروز می‌شود و آیا می‌تواند در چین نفوذ کند یا نه؟ این موضوعات حساس هستند.

جامعه جهانی و به ویژه مسلمانان گرایش مثبتی به طالبان ندارند و آن‌ها آن موفقیتی که در دوره اول حکومت خود داشتند نمی‌توانند داشته باشند. حتی خودشان هم می‌گویند که آن آادم‌های قبلی نیستند و چهره خودشان را پاک می‌کنند. ولی جامعه جهانی می‌داند که این طالبان فقط لباس هیات مذاکره کننده اش عوض شده، اما در باطن، افکار و اندیشه هایشان و عدم شفافیتشان در مورد آینده جامعه، باعث عدم موفقیتشان خواهد شد. در عین حال می‌شود فکر کرد که حالا اگر طالبان در دوره اشغال شوروی، توسط آمریکایی‌ها به وجود آمد و اسلحه را از آمریکایی‌ها می‌گرفتند، در دوره حضور آمریکایی‌ها در افغانستان سلاح هایشان را از چه منابعی می‌گیرند؟

اخیرا نشست شانگ‌های برگزار شد. کشور‌های حاضر در این نشست همگی آن‌هایی هستند که اگر طالبان بتواند قدرتی را درافغانستان به دست بیاورد، از این ماجرا متاثر خواهند شد. آیا تدبیری به نظر شما از سوی چین و دیگر اعضا اندیشیده می‌شود؟

یکی از اصول مرامنامه سازمان شانگ‌های مبارزه با افراط گرایی است. هم چین در سین کیانگ، هم روسیه در منطقه مسلمان نشین ولگا، اورال و سیبری و هم تاجیکستان با نهضت اسلامی و قرقیزستان با افراط گرایی و ازبکستان با حزب التحریر درگیرند. یکی از اهداف تشکیل شانگ‌های مبارزه با افرط گرایی اسلامی بوده است. انتظار نمی‌رود که کشور‌های عضو شانگ‌های اجازه دهند طالبان در منطقه شانگ‌های کاری انجام دهد. تصور می‌رود موضع گیری در شانگ‌های علیه طالبان خواه بود، زیرا دو عضو اصلی (چین و روسیه) نگران قدرتگیری طالبان هستند و از ادامه وضعیت کنونی از سوی طالبان جلوگیری خواهند کرد. این گروه هم نمی‌تواند یک ضمانت نامه اجرایی دهد که در صورت پیروزی، وضعیتش در منطقه چگونه خواهد بود. البته این اصلا در صورتی است که بپذیریم آن‌ها پیروز می‌شوند. اصلا شانگ‌های به نظر من یکی از وظایفی که برای خود تعیین کرده مبارزه با افراط گرایی اسلامی و تجزیه طلبی است. کشور‌های عضو علیه افراط گرایی و تجزیه طلبی هستند؛ بنابراین موضعشان مشخص است که به دنبال دوام و بقای یک دولت مدرن در افغانستان هستند و به مساله سکولاریسم اهمیت می‌دهند.

ما گروهی از اویغور‌ها را داریم که تصویرشان در کنار طالبان مدت هاست که دیده می‌شود. ایا اگر پس از نفوذ طالبان در مناطق مرزی با چین، این گروه‌ها به طالب‌ها بپیوندند، چین ممکن است که به این منطقه حمله نظامی کند؟

چین در صورت خدشه دار شدن مرزهایش و ایجاد بحران با تمام قدرت عکس العمل نشان خواهد داد. برای دولت چین این خیلی ساده است و دیده ایم که در دوره‌های مختلف هر وقت گروه‌های افراط گرا در سین کیانگ خواسته اند اقداماتی انجام دهند، پکن برخورد شدیدی کرده و به هیچ کشوری هم اجازه نمی‌دهد که در امور داخلی اش دخالت کند. مساله سین کیانگ برای چین از اهمیت خاص امنیتی برخوردار است. اما تعداد جمعیت اویغور‌های مسلمان آنقدر ناچیز است که می‌توانند آن‌ها را سرکوب کنند که در سال‌های اخیر هم شاهد سرکوب هر جنبش اویغوری بوده ایم. در کشور کمونیستی مانند چین آزادی‌ها محدودند حتی شبکه جهانی اینترنت هم در کنترل خود دولت است و فضای مجازی تحت کنترل است و ما دیدیدم که چین در هنگ کنگ چطور اظهار وجود کرد و برخلاف قرارداد‌هایی که امضا شده بود تا دو سیستم و دو دولت وجود داشته باشد، باز هم چین از آن عدول کرد. پس برای چین هر نوع جنبش‌های جدایی طلبی و افراط گرایی و دموکراسی خواهی پذیرفته نیست.

در این منطقه جاده ابریشم هم قرار دارد و حضور طالبان در آن می‌تواند بر روی این جاده که برای چین اهمیت فوق العاده‌ای دارد تاثیر بگذارد. آیا می‌شود گفت که ایالات متحده در ادامه برنامه اش برای دور شدن از مسائل خاورمیانه و توجه به شرق آسیا، با طالبان در دوحه به توافقی رسیده تا آن‌ها را به نزدیکی چین و جاده ابریشم برساند و اقتصاد پکن را هدف بگیرد؟

جاده ابریشم مورد نظر در منطقه می‌تواند فقط کریدوری باشد به نام «کریدور اقتصادی چین-پاکستان» (CPEC) که از جنوب پاکستان در دریای عمان آغاز می‌شود، و در پایان به کاشغر در سین کیانگ در چین ختم می‌شود. این مسیر که ممکن است تا شصت میلیارد دلار سرمایه گذاری روی آن صرف شود، شامل بندر مهم گوادر با ظرفیت نهایی ۴۵۰ میلیون تن در سالریا، شاهراهارتباطی ریلی و جاده ای، خطوط انتقال انرژی (نفت و برق) خواهد بود. این مسیر توسط نیرو‌های نظامی پاکستانی و چینی با قدرت تمام محافظت خواهد شد. چون این کریدور هم برای پاکستان (کسب در آمد ترانزیت و سرمایه) و هم برای چین (واردات مواد خام و انرژی و صادرات کالا) حیاتی است؛ بنابراین اگر جنبش‌هایی مثل بلوچستان پاکستان بخواهند ناامنی ایجاد کنند، آن توانایی را نخواهند داشت تا این مسیر را مختل کنند. دیگر اینکه آن مسیر اصلی جاده ابریشم نوین یا بهتر و صحیحتر است که بگوییم «ابتکار کمربند و راه» (BRI) که ما در موردش صحبت می‌کنیم، از این منطقه عبور نمی‌کند.

این کمربند شامل پنج کریدور زمینی و یک راه دریایی است. راه دریایی شامل راه ابریشم دریایی قرن ۲۱ است که از شرق چین با عبور از دریای چین جنوبی، تنگه مالاکا، خلیج بنگال (بندر میانمار و چیتاگنگ)، اقیانوس هند (محاصره هندوستان با ابتکار کمربند مروارید) بندر گوادر (در دهانه کریدور اقتصادی چین-پاکستان)، و از آنجا به شرق آفریقا ادامه می‌یابد. راه ابریشم مورد نظر شما شامل ارتباط و همکاری با بندر گوادر نمی‌شود و راه جداگانه‌ای دارد و عمدتا راه آهن است که به ابتکار کمربندو راه نامیده می‌شود. آن بیشتر ارتباط ریلی است تا جاده‌ای که مستقیما از چین به روسیه ادامه یافته و با بهره گیری از راه آهن ترانس سیبری مستقیم در روسیه طی طریق می‌کند و وارد بلاروس می‌شود و از آنجا به لهستان و سپس آلمان می‌رود و در آنجا هاب تجارت چین با اروپاست؛ بنابراین چین را نمی‌توانند در این مسیر که از آن صحبت می‌کنیم، تحت تاثیر قرار دهند. اثراتی هم اگر هم باشد ناچیز است.

فقط می‌توانند در کریدور اقتصادی پاکستان نا امن‌هایی ایجاد کنند که آن هم برنامه ریزی شده که برای تامین امنیت این سرمایه گذاری هنگفت و برای حفظ خطوط ارتباطی و خطوط انتقال برق و جاده‌های زمینی و بزرگراه‌ها و راه آهن، ارزش قائل می‌شود. یکی از اهداف چین اصلا برای احداث این کریدور این بود که در منطقه مسلمان نشین سین کیانگ و شمالغربی پاکستان بتواند توسعه ایجاد کنند و به کاهش افراط گرایی هم در پاکستان و هم مسلمانان چین کمک کنند.

از این منظر من فکر نمی‌کنم که امریکا بتواند تاثیری داشته باشد تا آن منطقه را ناامن کند برای اینکه این نا امن کردن توسط امریکا و علیه چین بیشتر شاید تبلیغات باشد. چون که اگر امریکا قرار بود مزاحمتی برای پکن ایجاد کند، خودش در افغانستان می‌ماند. یکی از اعتراضاتی که هم روسیه و همچنین به خروج امریکا داشتند همین موضوع ناامنی بود که حضور امریکا را در منطقه برای مبارزه با افراط گرایی مثبت می‌دانستند.

با خروج امریکا افراط گرایی بیشتر بوجود می‌آید؛ بنابراین اینکه بگوییم اقدام امریکا در خروج از منطقه برای ایجاد ناامنی بوده قابل قبول‌تر است تا اینکه بگوییم، آن‌ها کمک می‌کنند تا جنبش‌های افراطی رشد کنند. این موضوع را باید با نگاهی جامع الاطراف دید که هر حرکتی توسط چه کسی و با چه منظوری در منطقه صورت می‌گیرد. منطقه ناامن و ملتهب است و کشور‌های همسایه افغانستان، به ویژه چین که در شورای امنیت سازمان ملل عضو دائم هم هست، باید به این نتیجه برسند که اگر حکومت طالبان روی کار بیاید و حکومتی باشد که مدرن نباشد، از سوی کشور‌های همسایه شناسایی نشود و شرط شناسایی یک حکومت اسلامی در افغانستان این باشد که در ساختار‌های یک دولت مدرن بنگنجد و همان جمهوری اسلامی افغانستان با زیر ساخت‌های حقوقی و قانونی باشد و در دولت ادغام شوند. نه اینکه دولت را براندازد. چون برای همه کشور‌های پیرامون حتی همان پاکستانی که آفریننده طالبان است هم مضر خواهد بود.

 

ایفای نقش چین در افغانستان چگونه خواهد بود؟

دیپلماسی ایرانی: ایالات‌متحده و متحدانش سرعت خروج خود از افغانستان را تسریع کرده اند. با خروج نیروهای نظامی غربی، افغانستان با عدم اطمینان زیادی روبه رو و احتمالاً دوباره به جنگ افتاده و زادگاه مشکلات امنیتی منطقه‌ای و حتی جهانی خواهد شد. چین به‌عنوان یک همسایه و قدرتی مسئول، نمی‌تواند کاملاً از امور افغانستان دور باشد. در چنین شرایطی، چگونگی ایفای نقش سازنده در افغانستان بدون تکرار اشتباهات اتحاد جماهیر شوروی و ایالات‌متحده، مسئله بسیار مهمی است.

در مقایسه با کشورهای بزرگ قبلی، چین شرایط شرکت در امور افغانستان را بدون اینکه گرفتار آن شود، دارد. در رابطه با اینکه چرا پکن می تواند نقشی متفاوت و بهینه تر از قدرت های همچون اتحاد جماهیر شوروی و ایالات‌متحده در امور افغانستان داشته باشد، چند عامل قابل‌طرح است.

نخست اینکه، فضای ژئوپلیتیک متفاوت است. درگذشته، قدرت‌های بزرگ نه‌تنها به دلیل ارزش استراتژیک خود افغانستان، بلکه به دلیل « عبور از آنجا» در امور افغانستان مداخله می‌کردند. ازنظر تاریخی، افغانستان کانال اصلی استراتژیک برای ورود و خروج برخی قدرت¬ها به جنوب آسیا بوده است. وقتی اسکندر بزرگ به شبه‌قاره هند وارد و از آن خارج شد، افغانستان یک ضرورت بود. افغانستان پس از ورود به دوران مدرن یکی از مسیرهای جایگزین برای رفتن پادشاهی انگلستان به آسیای میانه و ورود اتحاد جماهیر شوروی به اقیانوس هند بود؛ اما برای چین، ازنظر جغرافیایی یا ژئوپلیتیک چنین تقاضایی برای افغانستان وجود ندارد. کریدور اقتصادی چین و پاکستان از اهمیت ژئوپلیتیکی بیشتری برای چین برخوردار است و کانال استراتژیک بین چین و آسیای میانه ارتباط مستقیمی با افغانستان ندارند. همچنین در عصر ناوبری، بهترین مسیر چین برای جنوب آسیا در اقیانوس است، نه در کوه‌های افغانستان.

دوم اینکه، فضای استراتژیک متفاوت است. حمله امپراتوری انگلیس به افغانستان عمدتاً برای تحکیم خط دفاعی امپراتوری انگلیس و هند بود. حمله اتحاد جماهیر شوروی به افغانستان نتیجه بازی استراتژیک آن با ایالات‌متحده در افغانستان بود. درواقع، ایالات‌متحده پس از جنگ سرد از افغانستان دست کشید و می توان حادثه "11 سپتامبر" به‌عنوان"عاملی تصادفی" تلقی کرد که باعث حمله آن به این کشور شد. اگر انتقام از افغانستان گرفته نمی‌شد، اعتبار یک کشور سلطه‌طلب به‌شدت آسیب می‌دید و وضعیت بین‌المللی آن متزلزل می‌شد. ازاین‌رو، افغانستان اصلی‌ترین منافع ایالات‌متحده را درگیر نمی‌کند. این نوع تردید و عدم اطمینان استراتژیک را می توان دلیل اصلی شکست استراتژی ایالات‌متحده در افغانستان دانست. در مقابل، چین با دوری از این مشکلات ضروری نمی¬داند که تدابیری مشابه با قدرت های بزرگی قبلی را اتخاذ کند.

نهایتاً باید به اصول استراتژیک توجه کرد. واقعیت غیرقابل‌انکار این است که قدرت های بزرگ در افغانستان، ایدئولوژی خود را با سیاست خارجی ترکیب کردند و شاید مهمترین عامل اصلی در روند بحران افغانستان همین مورد باشد. از این نقطه‌نظر، چین یک قدرت متفاوت است. پکن مدت هاست که به اصل عدم‌مداخله در امور داخلی کشورهای دیگر پایبند است، چه رسد به اینکه افغانستان را مجبور به تغییر رژیم و پیروی از ارزش‌های خود کند؛ بنابراین، چین می‌تواند یک سیاست عملی و انعطاف‌پذیرتر در مورد مسئله افغانستان اجرا کند. چراکه مسئله افغانستان منافع اصلی چین را شامل نمی‌شود.

با این تفاسیر، نگرانی اصلی چین در مسئله افغانستان انجام مسئولیت‌های خود به‌عنوان یک کشور بزرگ است. چین به‌عنوان یک قدرت جهانی مسئولیت و وظیفه دارد که به صلح و ثبات بین‌المللی کمک کند. افغانستان یک کشور همسایه است و پکن تلاش خواهد کرد تا اقدامات سازنده‌ای را برای حل مشکلات همسایگان خود انجام دهد. البته مسائل امنیتی حائز اهمیت است. موضوعات امنیتی ازجمله تروریسم و قاچاق مواد مخدر مناطقی است که ممکن است بعد از فرورفتن افغانستان در جنگ تأثیر منفی برچین بگذارد. در بلندمدت، پاسخ پکن به این موضوعات امنیتی در چارچوب صلح و ثبات افغانستان است. بنابراین قابل پیش‌بینی است، چین رویکرد "مداخله سازنده" را در مورد مسئله افغانستان اتخاذ و تلاش خود را برای ترویج روند آشتی داخلی در افغانستان به‌جای مداخله مستقیم در اولویت قرار دهد.

 

آیا طالبان تهدید محسوب می شود؟

برای کشورهای آسیای مرکزی و روسیه تحولات افغانستان و چشم انداز آن از اهمیت زیادی برخوردار بوده و این پرسش مطرح است که آیا همانند سوریه و عراق، افغانستان در شرایط کنونی مورد استفاده گروه‌های تروریستی بین‌المللی قرار خواهد گرفت؟

«الکساندر کنیازف» کارشناس سیاسی و استاد دانشگاه دولتی سنت پترزبورگ روسیه در یادداشتی که در اختیار خبرنگار خبرگزاری فارس در دوشنبه قرار داد، به بررسی تحولات اخیر افغانستان و نگرانی برخی کشورهای آسیای مرکزی از تشدید افراط‌گرایی برای امنیت این منطقه پرداخت.

در این یادداشت آمده است: کشورهای آسیای مرکزی نسبت به اوضاع نظامی در حال تغییر افغانستان واکنش‌های متفاوتی از خود نشان می‌دهند. به طور سنتی نخبگان سیاسی همه کشورهای منطقه به اشکال مختلف نگرانی‌های خود را از آنچه در افغانستان اتفاق می‌افتد، بیان می‌دارند.

در تاجیکستان، ترکمنستان و ازبکستان اقداماتی در جهت تقویت حراست از مرزهایشان با افغانستان صورت گرفته و ازبکستان در منطقه مرزی «سرخان دریا» تمرینات نظامی برگزار کرده و ترکمنستان نیروهای بیشتری را به منطقه «سرحدآباد» (کوشکا) انتقال داده است.

همچنین تاجیکستان به آماده سازی 20 هزار نیروی ذخیره پرداخته ساختارهای سازمان پیمان امنیت جمعی نیز فعال و علاوه بر آن فعالیت پایگاه نظامی روسیه در این کشور هم تقویت شده است.

در قرقیزستان و قزاقستان اقدامات امنیتی خاصی انجام نمی‌شود و در سطح سیاسی نیز واکنش‌های خاصی نسبت به تحولات افغانستان صورت نگرفته است.

تهدیدات ناشی از تحولات نظامی افغانستان برای کشورهای آسیای مرکزی از دو جنبه تفسیر می‌شود. یک جنبه، احتمال روی کار آمدن طالبان و استقرار دولت آنها در سراسر افغانستان است و دیگری فعال شدن برخی گروه‌های تروریستی متشکل از اتباع کشورهای آسیای مرکزی، روسیه و چین در قلمرو افغانستان است.

با توجه به نکات فوق، در سطح منطقه تبلیغات رسانه‌ای در رابطه با تهدیدات احتمالی در سطح بسیار گسترده و به صورت اغراق آمیز انجام می‌شود. دستگاه‌های تبلیغاتی کشورهای آسیای مرکزی معمولا در موارد مشابه با بزرگ نمایی تهدیدات خارجی سعی می‌کنند افکار عمومی را در جهت حمایت از دولت‌هایشان سوق دهند و هم زمان باعث کاهش روحیات اعتراضی در میان جامعه شوند.

صرف نظر از احتمال به قدرت رسیدن طالبان از راه نظامی در افغانستان، مسئله اصلی که این گروه در آینده با آن مواجه خواهد شد، بازسازی و تقویت حاکمیت ملی (به صورت ائتلاف با سایر نیروهای سیاسی افغانستان و یا امارت اسلامی) خواهد بود.

تصور این نکته که طالبان با تصرف پایتخت افغانستان فرصت محقق کردن بخشی از بلندپروازی‌های خود در زمینه سیاست خارجی را به دست خواهند آورد، غیر ممکن به نظر می‌رسد. بدون تردید تلاش‌ برای تصرف «کابل» با مقاومت کاملاً قوی طرفداران نظام حاکم به ویژه نیروهای قومی و سیاسی غیر پشتون رو به رو خواهد شد.

در چنین شرایطی طالبان درگیر حل مشکلات داخلی خواهد شد و علاوه بر آن همگراسازی گروه‌های مختلف طالبان با جامعه افغانستان نیز موضوعی کاملا جدی خواهد بود. در صورت احتمال افزایش موفقیت‌های نظامی و همگرایی این گروه با جامعه افغانستان، بحث ایجاد روابط با کشورهای همسایه به اصلی‌ترین اولویت‌ طالبان تبدیل خواهد شد.

نشانه‌های غیرمستقیم از این استراتژی طالبان از همین حالا قابل مشاهده است که حضور در مذاکرات «تهران» و «مسکو» و دیدار در «عشق آباد» و تماس‌های با رهبری ازبکستان و چین این موضوع را تایید می‌کند.

بدون تردید بحث حضور گروه‌های تروریستی خارجی در خاک افغانستان از اهمیت زیادی برخوردار است. در این رابطه دستور کمیسیون نظامی طالبان وجود دارد که کلیه اعضای این گروه را از پذیرش اتباع خارجی به صفوف خود و پناه دادن به آنها منع می‌کند. تاکنون این دستور ماهیت تبلیغاتی داشته، ولی مشارکت طالبان به هر شکلی در قدرت به احتمال زیاد تا حدودی آنها را وادار به تحقق این شرط خواهد کرد.

با این حال برای کشورهای آسیای مرکزی و روسیه تحولات افغانستان و چشم انداز آن از اهمیت زیادی برخوردار است. این پرسش مطرح است که آیا همانند سوریه و عراق، قلمرو افغانستان مورد استفاده گروه‌های تروریستی بین المللی قرار خواهد گرفت؟

با وجود این احتمال که طالبان به طور عمده روی مسائل داخلی افغانستان تمرکز خواهند داشت، این واقعیت را نیز نمی‌توان نادیده گرفت که روند همگرایی آنها با برخی ساختارهای نظامی بین المللی طی سال‌های 2000-2001 مشاهده شد که این موضوع نیازمند توجه خاص است.

وضعیت به این دلیل پیچیده‌تر شده است که در متن اقدامات نظامی اخیر طالبان، برخی گروه‌های تروریستی آزادی عمل بیشتری به دست آورده‌اند. با این وجود ظرفیت گروه‌های متشکل از اتباع آسیای مرکزی، روسیه و سایر کشورها در حدی است که فقط قادر به انجام اقدامات محدود تروریستی و خرابکاری خواهند بود اما طی بیش از یک دهه اخیر ابعاد این خطر بسیار اغراق آمیز ارزیابی شده و در مواردی اهداف خاصی را مد نظر قرار داده که پرداختن به آن نیازمند فرصت دیگری است.

البته گروه‌های تروریستی زیرزمینی در کشورهای منطقه وجود دارند که بدون شک با عوامل همفکر خود در خاک افغانستان مرتبط هستند. این گروه‌های زیرزمینی بدون ارتباط مستقیم با افغانستان نیز قادر به انجام اقدامات تروریستی در منطقه هستند. این نکته هم قابل ذکر است که از مدت‌ها پیش فعالیت‌های تروریستی و افراطی در آسیای مرکزی عمدتاً منشأ داخلی به خود گرفته است.

فعالیت‌های طولانی مدت عوامل خارجی و عدم اقدامات لازم و منظم نهادهای دولتی در حوزه مذهبی و لاینحل باقی ماندن بسیاری از مشکلات اجتماعی و اقتصادی و کاهش سطح آموزش و پرورش از شرایطی است که بدون استثنا در همه کشورهای منطقه به نظر می‌رسد.

در قیاس با دهه‌ها قبل عوامل تشدیدکننده تهدیدات فوق تغییر کرده است. به عنوان مثال در همه کشورهای منطقه نسلی از پیروان گروه‌های افراطی پرورش یافته که به صورت مستقل فعالیت کرده و نیاز خاصی به راهنمایی و هدایت از خارج ندارد.

چنانچه طی سال‌های 1990-2000 عوامل گروه‌های افراطی از کشورهای عربی، ترکیه و پاکستان در آسیای مرکزی (به استثنای ازبکستان) فعالیت گسترده تبلیغاتی به راه انداخته بودند، پس امروز رهبری جریان افراط به طور غالب با اتباع خود در کشورهای منطقه مرتبط هستند که به صورت عمده به منابع داخلی اتکاء داشته و ارتباط آنها با خارج بیشتر دارای جنبه ایدئولوژیک است.

البته آنچه گفته شد به این معنا نیست که در تهدیدات بالقوه مورد اشاره نقش و نفوذ عامل خارجی حضور ندارد. استخدام هزاران نفر از اتباع کشورهای آسیای مرکزی به سازمان‌های تروریستی فعال در سوریه و عراق طی سال‌های گذشته را می‌توان یکی از دلایل جدی ارتباط گروه‌های افراطی زیرزمینی منطقه با شبکه‌های تروریستی بین المللی تلقی کرد. به این دلیل ظهور پروژه‌هایی مانند داعش در سایر کشورها و مناطق را نمی‌توان استثنا دانست. ضمناً تبدیل داعش از یک ساختار شبه دولتی با مرزهای جغرافیایی مشخص به یک مدل شبکه‌ای از نوع القاعده مشهود است.

این مدل به جغرافیایی مشخصی وابستگی نداشته و تمام دنیا را میدان فعالیت خود می‌شناسد. البته آسیای مرکزی با ساختارهای زیرزمینی آماده در این مدل دارای جایگاه خاص خود است. موضوع بازگرداندن اعضای خانواده‌های شبه نظامیان از خاورمیانه به کشورهایشان که توسط غربی‌ها تحمیل شد (ازبکستان با انجام عملیات «مهر» و قزاقستان با عملیات «ژوسان» بیش از همه فعال بودند) می‌تواند منجر به تقویت جدی فعالیت‌های گروه‌های افراطی داخلی زیرزمینی در هر یک از کشورهای منطقه شود.

خانواده‌های شبه نظامیان را «قربانی شرایط» دانستند و به این واقعیت توجه لازم نشان نمی‌دهند که حداقل نیمی از آنها استخدام کنندگان آموزش دیده یا اعضای آینده گروه‌های زیرزمینی در کشورهای خود خواهند بود. مطالعات انجام شده در تعدادی از کشورهای دیگر به طور مطمئن واقعیت داشتن این موضوع را تایید می‌کند و هیچ دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم در کشورهای آسیای مرکزی شرایط به نوعی متفاوت خواهد بود.

محدودیت‌های ایجاد شده در سال 2020 در رابطه به همه گیری کرونا نیز منجر به ایجاد یک روند جدید و بسیار نگران کننده شده است، با مسدود شدن مرزها و عدم امکان سفر به کشورهای خاورمیانه و تا حدودی به افغانستان، گروه‌های افراطی زیرزمینی آسیای مرکزی قادر به سازمان دهی اقدامات تروریستی در کشورهای خود و همچنین در میان مهاجرین کاری منطقه در روسیه هستند.

تا این اواخر ازبکستان تنها کشوری در منطقه بود که از ورود و نفوذ عوامل افراطی از خارج جلوگیری می‌کرد. اما اکنون در شرایط آزادسازی نسبی رژیم سیاسی در این کشور به طور قابل توجهی تقویت مواضع افراط گرایی به چشم می‌خورد که به طور عمده منشأ داخلی داشته و به سرعت به دنبال برقراری روابط خارجی است.

تداوم و گسترش این روند می‌تواند پیامدهای نگران کننده‌ای به دنبال داشته باشد.

 

برای بازشناسی طالبان از داعش باید به تحلیل ریشه‌ها پرداخت

ایرنا- «بهمن اکبری» استاد دانشگاه ادیان و مذاهب معتقد است برای شناخت جنبش‌های اسلامی معاصر به مناظره بین نظریه‌های ریشه‌ای آنها نیاز داریم تا نقطه امتیاز هر جنبش روشن شود. مثلا القاعده و داعش هر دو قرائتی از خلافت دارند و باید نقاط اشتراک و افتراقشان را مشخص کرد.

در بخش اول وبینار «بررسی ماهیت جنبشهای اسلامی معاصر»، ضرورت پرداختن به این موضوع و همچنین نحوه ورود به این بررسی مورد بحث قرار گرفت و یکی از کارشناسان روش تحلیل لایه ای را به این منظور پیشنهاد کرد. در بخش دوم، به دلیل اهمیت روش تحقیق، موضوع روش تحلیل به صورت تخصصی مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.

دکتر محمدعلی میرزایی، عضو هیئت علمی جامعةالمصطفی و دکتر بهمن اکبری، استاد دانشگاه ادیان و مذاهب و رایزن سابق ایران در کشورهای منطقه هر کدام از نگاه خود به ویژگی های روش مناسب تحلیل جنبش ها پرداخته و در لابلای مباحث خود، نکات سودمندی درباره ماهیت و کارکرد جنبش های اسلامی معاصر بیان کرده اند.

بخش دوم محتوای این وبینار که از سوی گروه تحلیل، تفسیر و پژوهش‌های خبری ایرنا برگزار شده، اکنون پیش روی شما است:

ایرنا: شما روش تحلیل لایه ای (CLA) را برای تحلیل جنبش های اسلامی معاصر پیشنهاد کردید؛ این روش چه خصوصیات و امتیازاتی بر دیگر روش ها دارد؟

اکبری: این روش لایه های مختلف یک جنبش را جداگانه و با رویکرد مناسب بررسی می کند. مثلاً امروز اگر می‌خواهیم طالبان را تحلیل کنیم، نباید فقط به نمادهای بیرونی آن اکتفا کنیم. داعش یک جنبش کاملا خون آلود است، سر می برد، اسیر می گیرد، مرزها را به هم می زند و... اینها ناشی از اقتضائات باطنی اجتماعی، گفتمان ها و سپس اسطوره ها است. برای تحلیل جنبش علاوه بر نمادها و مظاهر، باید به ریشه‌ها پرداخت. چون این لایه‌ها با هم مرتبط هستند و با هم سیر منطقی و ارگانیک دارند. این نگاه با عاملیت و کنشگری انسان درگیر است، چون عاملیت و کنشگری انسان در مساله جنبش ها مهم است. این عاملیت را هم باید در تحلیل لایه وارد کنیم، این طور نیست که فقط استعاره ها گفتمان را تولید کنند. اندیشه یونگ رویکردی جبرگرایانه در حوزه رفتار است و اگر بخواهیم جنبش های اسلامی را به ضمیر ناخود آگاه و غیر کنشگر تبدیل کنیم، با نگاه فلسفی ما سازگار نیست، چون ما انسان را با اراده تعریف می کنیم.

۱۵ جنبش را با روش لایه‌ای تحلیل کردیم

این مدل می‌تواند کمک کند جنبش‌ها را هم در لایه نمادها و هم لایه تحولات اجتماعی درست تحلیل کنیم. من در دوره درس کارشناسی ارشد، توانستم این مدل را بیان کنم و بعد، حدود ۱۵ جنبش را با این نگاه تحلیل کردیم، حتی جنبش های صوفیانه، جنبش های نظامی و شریعت محور و حتی جنبش خوارج، اباضی ها، زیدیه. البته سخن تازه ای نیست، بلکه جمع‌بندی و طبقه بندی مفاهیم در یک قالب جدید است که می تواند در تحلیل آینده که به شدت به آن نیازمندیم، کمک کند. یکی از امتیازات تحلیل لایه ای، رویکرد آینده پژوهانه است.

ایرنا: شما چه روشی را برای تحلیل حال و آینده جنبش های اسلامی معاصر پیشنهاد می کنید؟

میرزایی: بحث آقای دکتر اکبری بسیار مفید بود. ما با بحران روش روبرو هستیم، نه می‌توانیم روش های آماده و ساخته شده را اعمال کنیم؛ چون آسیب دارند و آسیب هایشان معلوم است. از جمله نفی اصالت ایدئولوژی دینی و عدم صلاحیت مدعاهای دینی به ویژه در عرصه سیاسی اجتماعی و ادعای عدم امکان داوری علمی آنها است. روش های پدیدارشناسی، تاریخ مندی و روانشناختی که به مجموعه آنها علوم شناختی می گویند، در این زمینه مطرح است. آقای محمد آرکون از همه اینها با عنوان «الاسلامیات التطبیقیة» نام می برد و منظورش به کارگیری روش های مصطلح اجتماعی تاریخی و متن شناسانه در شناخت مسایل مرتبط با دین.

با نگاه تک روشی نمی‌توان به حقیقت جنبش ها رسید

در مفید بودن این روش ها شکی نیست و به جای نگاه صفر و یکی به آنها باید نگاه فازی و ذومراتبی داشت. همواره باید بخشی از نگاه ما پدیدارشناسانه باشد و اینکه باید پدیده ها را طبق آنچه به قوای ادراکی ما نشان می دهند قضاوت کنیم. من کاری به حرف داعش و القاعده ندارم، به عنوان محقق باید ببینیم چه چیزی از داعش ظهور پیدا کرده و چطور اینها خودشان را نشان دادند و با هزار چشم از زوایای متفاوت آنها را ببینم. من معتقد به استفاده از روشهای متعدد هستم. قطعا با نگاه تک روشی به حقیقت این جنبشها نمی توان رسید.

مثالی می زنم. ما کم شده که رابطه سنخیتی جریان های اخوانی و اسلام سیاسی را با عثمانی ها بررسی کنیم. اگر عثمانی گرایی و خلافت عثمانی را که فراملی و فراقومی در این منطقه حاکم بود، نشناسیم، به اعتقاد من نمی توانیم جنبشهای اسلامی را خوب بشناسیم. چون اغلب افرادی که درباره اخوان المسلمین کتاب نوشته‌اند (و البته اغلب سطحی و تک روشی نوشته اند)، اشاره کرده اند که یکی از مهمترین بسترهای تشکل جریان اسلامگرایی سیاسی، مواجه شدن امت اسلامی با خلا قدرتی و حاکمیتی از جنس حاکمیت عثمانی ها بود. قبل از ۱۵۰ سال قبل، ما تجربه حکومت علوی و فاطمی ها را نداشتیم، عثمانی ها بر بخش جدی جهان اسلام از منطقه ما تا بالکان و شمال آفریقا تسلط داشتند. آیا فکر کرده ایم جریان اخوان حتما با این جریان یک سنخیت فکری اجتماعی و مذهبی دارد. جریان اخوان ذاتا و کاملا یک جنبش سنی است، اما چون با جریان سلفیه عربستان فرق دارد، ما آنها را متضاد می بینیم.

اخوانی‌ها وقتی در مصر قدرت گرفتند، به شدت به ما بی اعتنا شدند

ما نباید فقط قانون اساسی ۱۹۲۹ اخوانی ها یا ادعای رهبرانشان را ببینیم، بلکه باید با چند روش از همه زوایا آن را تحلیل کنیم. در مقایسه جریان امام و انقلاب و جریان ایرانی، شیعی با جریان اخوان، دوگانه خلافتی امامتی مشهود است. اخوانی ها خلافتی عمل کرده و می کنند، کاملا پراگماتیست و دقیقا مثل خلفا اهل تعامل با عرصه سیاست هستند، مثل کاری که در این دوره مرسی با آمریکا و عربستان کرد؛ همان نگاه ابن خلدون و نظریه غلبه.

وقتی اخوانی ها در مصر حکومت را به دست گرفتند، اولا به شدت به ما بی اعتنا شدند. من هیچ گاه خاطرات تلخ آن دوره را فراموش نمی کنم. من آن دوره به مصر رفتم و به من اجازه دادند رهبرانشان را ببینم، چون با همه آنها رفیق بودم، اما اصلا شیعه ها را راه نمی دادند؛ همزمان یک هیئت بلندپایه لبنانی‌ آنجا بود که راهشان ندادند. اخوانی ها به ما می گفتند لطفا اسمی از بیداری اسلامی و حکومت اسلامی نیاورید. حسام عریان در لبنان به من می گفت شما انقلاب کردید و ما هم انقلاب کردیم. روح رقابت در آنها وجود داشت.

معتقدم ایرانی‌ها هم با انقلاب اسلامی، به دنبال بازیابی چیزی بودند که در سقیفه باختند. به اینها نمی شود با یک روش رسید. اینها را برای ایجاد تعامل می گویم، نه ایجاد شکاف. به یاد داریم وقتی مرسی رییس جمهور شد، قرضاوی اعلام کرد خروج بر محمد مرسی حرام است، چون ولی امر مسلمین است. این اخوانی است و آن سلفی، اما از پوست خودش نمی تواند بیرون بیاید.

پس ما باید از همه زوایا، ریشه‌های تاریخی و اجتماعی و مذهبی جنبش‌ها را خوب بشناسیم. اگر اینها را درست تحلیل نکنیم، نمی توان تعامل کرد. این هم ذات پنداری که تا کسی را می بینیم ریش و پیراهن یقه آخوندی دارد، از خودمان می دانیمش، ناشی از فقدان روش است و نیاز به یک آسیب شناسی بنیادین داریم.

خلافت فقط حزب التحریر نیست کل جریان اسلامگرایی سنی، جریان خلافتی است، از داعش تا اخوان المسلمین در خلافت تفاوتی ندارند، گرچه خلافت قرائت‌های مختلف دارد، قرائت ظواهری با مرسی متفاوت است و دومی به ما نزدیکتر.

اردوغان به اخوانی ها پیام داد که سکولاریسم را بپذیرید

ما باید به سرمایه اجتماعی تاریخی و حتی نگاه فوکویی به معادلات قدرت توجه کنیم، از قدرت ایران تا نوعثمانیگران در هدایت جنبشها. اردوغان بعد از پیروزی اخوانی ها پیام داد که سکولاریسم را بپذیرید. مناسبات فوکویی را وقتی می توانید درک کنید که از روشهای مختلف استفاده کنید و بهتر می توان حقیقت جنبشها را دریافت. مال با یک فراروش می توانیم حقیقت جنبشها را درک و به بالندگی آنها کمک کنیم.

ایرنا: بیان مواجهه مستقیم و عینی با رهبران جنبش های اسلامی در کنار بیان اندیشه ها مفید است. جناب دکتر اکبری ادامه توضیح شما را می شنویم.

 اکبری: ما چون بحران روشی داریم، باید روشی را به عنوان فراروش یا جمع بندی روشهای متنوع برگزینیم و با همگن کردن روشها به مدل جدیدی برسیم. البته این مدل حرف آخر نیست؛ می تواند آغازی باشد تا به حرکت تکاملی برسیم.

در تحلیل لایه ای هنگام تحلیل نمادها، در مقام توصیف محض هستیم و باید با نگاه کاملا پدیدارشناسانه، بروزها و نمودهای یک جنبش را کاملا توصیف کنیم. سال ۷۴ در ازبکستان بودم و تازه جنبش وهابیت بعد از ۱۹۹۱ در کشورهای مسلمان تازه استقلال یافته شوروی سابق مطرح شده بود و اینها وقتی دور هم جمع می شدند، ما از ظواهر و نمادهای اینها مثل لباس، آرایش ریش و حتی شلوارهای کوتاه و مسواک اراک آنها را شناخته و متوجه می شدیم خودشان را به ریشه ای وصل می کنند. این توصیف کامل از آنچه از قله این جنبش در چشم ما می آید، گام اول است. داعش را بدون اندیشه «النصر بالرعب» نمی توان شناخت و باید نمادهایی چون خونریزی ها و حضور در رسانه که داعش را توضیح می دهد، توصیف کنیم. این لایه توصیف محض است و تحلیل در آن نیست . اما در لایه دوم که موضوع اقتضائات اجتماع است، کاملا نگاه ما یک نگاه فوکویی و قدرت مدار است؛ نه به معنای قدرت سخت، بلکه قدرتی که در نظام اجتماعی ایجاد شده است. اینجا نگاهی فوکویی به نهادهای اجتماع داریم که باعث ایجاد آن نمادها در ظاهر شده اند.

ریشه گفتمان ها، اسطوره های قرون گذشته است

اما در لایه گفتمان و اسطوره، نگاه کاملا یونگی است و با یک روش روانکاوانه عمیق تحلیل می کنیم. ما سقیفه را به عنوان اسطوره در تحلیل انقلاب اسلامی نگاه می کنیم. در بن مایه های اندیشه شیعی، مظلومیتی در سقیفه رخ داده و این باید احیا شود. قیام کربلا هم اسطوره ای است که در انقلاب ما ایده «پیروزی خون بر شمشیر» را تولید می کند. یا مساله امامت- خلافت که در برخی ادوار تاریخی مثل قاجار و اوایل پهلوی، به صورت سلطنت- فقاهت بروز داشته است. در واقع ریشه گفتمان ها ناشی از اسطوره های قرون بسیار گذشته است که به قول هایدگر در ذهن و زبان ما ظهور کرده است.

این روش که ما آن را بازسازی کرده ایم، تنوع رویکردی و روشی را دارد. در بن مایه ها نگاه یونگی داریم، در نگاه اقتضائات اجتماعی نگاه فوکویی و در نمادها به عنوان یک پدیدارشناس توصیف واقعیات می کنیم.

امتیاز هر جنبش از دیگران باید روشن شود

 من مایل بودم بعد از معرفی روش، با ذکر مثال برخی از این لایه ها را بیان کنم. در گفتگو با دانشجویان برای اینکه بتوان جنبش ها را عمیقتر تحلیل کرد و به نگاه آینده پژوهانه هم رسید، مجبور شدم ستونی بنویسم که وجه امتیازی بین جنبشها مشخص کنیم. مناظره بین این نظریه ها مفید است. نقطه امتیاز هر جنبش از دیگران باید روشن شود. مثلا القاعده و داعش هر دو قرائتی از خلافت دارند و باید نقاط اشتراک و افتراقشان را مشخص کرد. سلسله واژه هایی را برای نقاط امتیاز جنبشها نوشتم. مثلا خلافت- امامت.

در حوزه تمدنی شما با نرم افزار و سخت افزار مواجهید. فرهنگ و تمدن با هم گره خورده اند. فرهنگ جنبه نرم افزاری و مدنیت و تمدن جنبه سخت افزاری دارد. وقتی در یک جنبش تمدنی از ابنیه و صناعات و علوم ظریفه می گویید، نماد مدنیت و تمدن آن می شود. وقتی از فرهنگ، آداب و سنن و زیرساختهای اخلاقی می گویید، بخش فرهنگ آن تمدن می شود.

 

یازده سپتامبر هیچ ارتباطی به افغانستان نداشت

"دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است؛ اکثر آمریکایی‌ها اکنون به این نتیجه رسیده‌اند که حمله به افغانستان یک اشتباه بود. اما اذعان به این خرابکاری چه فایده‌ای دارد، مگر اینکه از آن درس عبرت بگیرید."

"تد رال" در مطلبی برای خبرگزاری اسپوتنیک با اشاره به شروع جنگ افغانستان در ۲۰۰۱ با تکیه بر یک دروغ نوشت: «ناکامی در درک اینکه چه چیزی اشتباه بود و چرا، موجب میشود تا شما بعدا همان کار را تکرار کنید. این همان اتفاقی است که پس از ویتنام رخ داد؛ به جای مواجه شدن با این حقیقت که ما برای حمایت از یک رژیم فاسد دست‌نشانده و بهره‌برداری از گاز طبیعی به آنجا رفتیم، ما در افسانه مضحک "رمبو" درباره سیاستمدارانی غرق شدیم که از پشت به سربازان شجاع ما ضربه زدند و به آنها اجازه ندادند که پیروز شوند و آنها را مقابل هیپی‌های شرور که ظاهرا به روی سربازان بازگشته به فرودگاه‌های شهرشان آب دهان انداختند، مواجه کردند. (این هرگز اتفاق نیفتاد.)   

وسوسه‌انگیز است که گرد و غبار افغانستان را از روی چکمه‌های استعاری خودمان بتکانیم، همانطور که آمریکایی‌ها ترجیح میدهند، به جای نگاه رو به عقب، به جلو بنگرند. اما یک جامعه مدنی پیشرفته نیازمند یک گزارش پس از واقعه است. این همان کاری است که ارتش و دیگر سازمانها پس از شرکت در یک عملیات اطلاعاتی برای گزارش آنچه اثرگذار بود و جلوگیری از آنچه موثر نبود، انجام میدهند.

مگر اینکه ما یک ارزیابی مجدد هوشیارانه از افغانستان انجام دهیم که در حالت ایده‌آل در قالب یک تحقیق کنگره باشد، در غیر اینصورت هیچ چیز نیست که نشان دهد ما در آینده دوباره یک جنگ احمقانه مشابه را آغاز نمی‌کنیم. این بدین دلیل است که حمله و اشغال افغانستان بر یک دروغ بزرگ استوار بود و این دروغ هنوز به همان اندازه که در زمان شلیک اولین بمبها در کابل در اکتبر ۲۰۰۱ در جریان بود، وجود دارد. اگر ما بخواهیم از یک جنگ دو تریلیون دلاری دیگر که جان هزاران آمریکایی را بگیرد، جلوگیری کنیم، باید جلوی این روایت را بگیریم.

دروغ بزرگ: افغانستان و جنگ علیه آن به تلافی یازده سپتامبر بود

رای‌دهندگان آمریکایی جنگهایی را دوست دارند که به عنوان مجازات عادلانه علیه اقدامات تحریک‌آمیز تخاصم عریان رخ داده باشد، مثل جنگ آمریکا – اسپانیا (مین را به یاد آورید!) و جنگ جهانی دوم در اقیانوس آرام (پرل هاربر را به یاد داشته باشید!). اهمیتی ندارد که ما به کوبا بر سر یک انفجار تصادفی که اسپانیا تقریبا هیچ ارتباطی به آن نداشت، حمله کردیم و اینکه تحریم نفتی تحت امر آمریکا موجب شد تا ژاپن به سمت بمباران هاوایی برود؛ یک جنگی که ناگهانی ظاهر شده باشد، کافی بود مثل حمله ۲۰۰۳ دولت بوش به عراق، با وجودی که اعتراضات بزرگی را به جریان انداخت و مخالفت گسترده داشت.

بنابراین به راحتی میتوان دریافت که چرا کاخ سفید و متحدان مطبوعاتی آن جنگ افغانستان را به عنوان انتقام از القاعده معرفی کردند. ما مورد حمله قرار گرفتیم. این بی‌دلیل بود (نه البته، اما این چیزی است که آمریکایی‌ها فکر میکنند.) ما باید حمله متقابل می‌کردیم.

القاعده در پاکستان مستقر بود. یازده سپتامبر در پاکستان طراحی شد. اسامه بن لادن، مردی که عمده مسوولیت را داشت، ساکن پاکستان بود. بیشتر پول‌ها از عربستان آمد که بزرگترین منبع مالی بین‌المللی بنیادگرایی رادیکال اسلامی است. هواپیماربایان اهل عربستان و مصر بودند. حتی یک هواپیماربا هم افغان نبود. هواپیماربایان به طور کلی در کمپهای آموزشی در افغانستان برای جهاد شرکت داشتند، نه صرفا یازده سپتامبر. اگر واقعا به دنبال گرفتن حق بابت یازده سپتامبر بودیم، باید به پاکستان یا عربستان سعودی حمله میکردیم.

این اطلاعات کاملا واضح و در دسترس است. با این حال، رئیس جمهور جو بایدن که بابت پایبندی به حرفش و خارج ساختن نظامیان آمریکایی شایسته تقدیر است، تاریخ یازده سپتامبر ۲۰۲۱ را به عنوان ضرب‌الاجل نهایی برای خروج و پایان رسمی زمان جنگ اعلام کرد. خبرگزاری آسوشیتدپرس در چهارده آوریل گزارش داد "تعیین تاریخ یازده سپتامبر... تاکید بر دلیلی است که نیروهای آمریکایی به افغانستان برای شروع این جنگ رفتند... برای جلوگیری از تحکیم موقعیت دوباره گروه‌های افراطی در این کشور که میتواند برای حملات علیه آمریکا مورد استفاده قرار بگیرد."

دوباره؟!

خب بفرمایید، بیست سال بعد، دوباره دروغ بزرگ داریم. یازده سپتامبر به دست تروریست‌هایی که جای پایشان را در افغانستان محکم کرده باشند، صورت نگرفت. این حملات به دست تروریست‌هایی بود که جای پایشان در پاکستان محکم شده بود، به ویژه در شهر کراچی و به طور دقیق در منزل خالد شیخ محمد.

بایدن کاملا مغایر با حقایق، دوباره این دروغ بزرگ را تکرار کرد. او گفت "همانطور که آوریل گفته بودم، ایالات متحده کاری که میخواستیم در افغانستان انجام دهیم، انجام داد؛ گرفتن تروریست‌هایی که در یازده سپتامبر به ما حمله کردند و اجرای عدالت برای اسامه بن لادن و کاهش تهدید تروریستی برای دور نگه داشتن افغانستان از اینکه پایگاهی برای حملات علیه ایالات متحده شود. ما به آن اهداف رسیدیم. برای همین به آنجا رفته بودیم."

اما افغانستان هرگز "پایگاهی" برای حملات علیه ایالات متحده نبود؛ او گفت حملات احتمالی "ادامه" نیابد، چون اصلا حملاتی که منشاء آنها افغانستان باشد، وجود نداشت. البته بن لادن در پاکستان ترور شد که یک کشور کاملا متفاوت از افغانستان است. و اینکه ما هیچ ردی را از افغانستان به پاکستان نگرفتیم.

بایدن بر دروغ‌ها تکیه میزند، مردم نمادگرایی را به خاطر می‌آورند

انتخاب بیستمین سالروز حملات یازده سپتامبر به عنوان تاریخ رسمی خروج، راه کاخ سفید برای تقویت تهمت ملی دیرینه علیه افغانستان بود، در حالیکه ما دیوانگانی چون پاکستان و عربستان سعودی را از قلم انداختیم.

ما دیگر نباید هم‌زمان درباره یازده سپتامبر و افغانستان صحبت کنیم

این دروغ که افغانستان را به یازده سپتامبر مرتبط میکند، به حدی قدرتمند است که حتی افرادی در سمت جناح چپ ترقی‌خواه هم آن را پذیرفته‌اند. تنها یک عضو کنگره "باربارا لی" از کالیفرنیا شجاعت به خرج داد و به جنگ افغانستان رای منفی داد. جناح چپ ضد جنگ در سپتامبر – اکتبر ۲۰۰۱ در آستانه حمله آمریکا تنها چند مورد تجمع اعتراضی برگزار کرد اما تعداد آنها به مراتب بسیار کمتر از کسانی بود که در اعتراضات علیه جنگ عراق شرکت داشتند. حتی اکنون که کاملا مشخص شده است که این دو جنگ کاملا بدون توجیه و بر پایه دروغ بوده‌اند، لیبرال‌ها بیشتر بر سر جنگ در عراق عصبانی میشوند تا افغانستان.

همچون همیشه، رسانه گناهکارترین عنصر در ماشین نظامی‌گری است. یک روزنامه‌نگار آمریکایی صادقانه در سال ۲۰۱۹ به پایگاه آتلانتیک اذعان کرد که "آمریکایی‌هایی مثل من، اعتراضاتی که نسبت به باتلاق بی‌پایان در افغانستان هشدار میداد، نادیده گرفتند." شاید این به نحوی در جایی رخ دهد. اما نه در آتلانتیک. این پایگاه همچون بسیاری از دیگر رسانه‌ها، از استخدام من یا هر نویسنده و هنرمند دیگری که از جنگ افغانستان انتقاد میکرد، آن هم وقتی همه طرفدار آن بودند، خودداری کرد.»/

 

حضور ترکیه در افغانستان؛خطری که روسیه و ایران را تهدید می‌کند/هدف اردوغان چیست؟/راهبرد درست،مذاکره با طالبان است؟

یک روزنامه عرب زبان در تحلیلی بیان کرده است که تهران و دیگر کشورهای ذیربط در موضوع افغانستان، با شک و نگرانی فراوان به نقش آفرینی ترکیه در این کشور نگاه می کنند به ویژه که این کشورها و در رأس آنها روسیه و ایران، نقش آفرینی غیرشفاف آنکارا را در بحران های خاورمیانه تجربه کرده اند.

ایندیپندنت عربی در تحلیلی با عنوان «حضور ترکیه در افغانستان و نگرانی‌های کشورهای همسایه» به ورود مستقیم ترکیه به افغانستان پرداخت و نوشت :

مقامات ایرانی با نگرانی زیاد، اهداف ترکیه از تقویت حضور خود در مرزهای شرقی ایران یعنی افغانستان را دنبال می کنند به ویژه بعد از آن که آنکارا برای برعهده گرفتن مسئولیت امنیت فرودگاه کابل و مدیریت پروازهای بین المللی و تامین امنیت نمایندگی های دیپلماتیک و مقاماتی که به افغانستان سفر می کنند، اعلام آمادگی کرد. این مقامات گمان می کنند اهداف ترکیه از این اقدامات، فراتر از اهداف اعلام شده است به ویژه که تصمیم ترکیه پس از تفاهم رجب طیب اردوغان رئیس جمهور این کشور با همتای آمریکایی اش جو بایدن اتخاذ شد که به عقیده ایران، راه را به روی شکل گیری واقعیت سیاسی متفاوتی بعد از تصمیم آمریکا برای خروج کامل از افغانستان در ابتدای سپتامبر آینده باز می کند.

توافق ترکیه و آمریکا در تعارض با توافق دوحه بین دولت آمریکا و گروه طالبان است که در آن خروج همه نیروها از جمله نیروهای ناتو مورد تاکید قرار گرفته است در حالی که نیروهای ترکیه بخشی از نیروهای ناتو محسوب می شوند. درست به همین علت بود که طالبان اعلام کرد نیروهای ترکیه در افغانستان را نیروهای اشغالگر قلمداد خواهد کرد.

این وبگاه تحلیلی عرب زبان در ادامه یادداشت به زعم خود معتقد است: « ایران، برنامه ترکیه در افغانستان را بخشی از جاه طلبی های آنکارا برای توسعه نفوذ خود در منطقه آسیای میانه و قفقاز می داند. این سیاستی است که اردوغان به منظور تبدیل کردن ترکیه به یک قدرت منطقه ای با جاه طلبی های بین المللی در پیش گرفته است به ویژه در صورتی که بتواند نقش و جایگاه خود را در منطقه راهبردی آسیای میانه که قلب جهان توصیف می شود، تثبیت کند. مقامات ایرانی همچنین نگرانند که مداخله و حضور ترکیه در افغانستان، موجب تشدید کشمکش های قومی و مذهبی در افغانستان شود.»

نویسنده این یادداشت با تاکید بر تبعات حضور ترکیه در افغانستان که نه تنها دامن ایران را می گیرد در ارزیابی خود از سیاست ایران نوشت: «محافل سیاسی در ایران معتقدند ترکیه در یک دهه اخیر به ویژه بعد  از نقش آفرینی در سوریه و لیبی و عراق، به گذرگاه تروریست ها و تندروها برای ورود به عراق و سوریه تبدیل شده و در تقویت نفوذ داعش نیز نقش داشته است. همچنین ترکیه از تروریست ها و تندروهایی که در سوریه حضور داشتند برای حمایت از باکو در جنگ بین ارمنستان و آذربایجان بهره برداری کرد. در نتیجه، این نگرانی وجود دارد که سیطره ترکیه بر فرودگاه کابل، موجب تسهیل روند انتقال تندروها از کشورهای مختلف به داخل افغانستان با هدف تقویت نفوذ امنیتی ترکیه در این کشور شود.»

در ادامه این یادداشت آمده است: «افغانستان در دهه های گذشته برای کشورهایی که به دنبال اشغال و سیطره بر آن بودند بحران ساز بود و در عین حال به سرزمینی برای جذب گروه های مختلف افراط گرا و تندرو و تروریستی تبدیل شد. با توجه به این که مقامات ترکیه به حامی گروه های تروریستی و پناه دادن به آنها متهم هستند، این نگرانی وجود دارد که حضور و نفوذ مستقیم آنان در افغانستان، به تقویت افراط گرایان منجر شود. ترکیه با نفوذ در افغانستان می تواند پایگاه جدیدی برای آنان در افغانستان ایجاد کند و از سوی دیگر، بخش زیادی از گروه های افراطی را از مرزهای خود به ویژه سوریه دور نگه دارد.این گونه تلاش های ترکیه مطلوب سایر بازیگران در صحنه افغانستان و آسیای میانه و قفقاز نیست. ایران و هند و چین و روسیه، حضور ترکیه و گروه های افراطی مورد حمایت آن را منبع تهدید امنیتی برای خود می دانند زیرا حضور این گروه ها در افغانستان و در مرزهای چین و هند و مناطق جنوبی روسیه، تهدیدی برای منافع اقتصادی این کشورها و تهدیدی امنیتی است که ممکن است اردوغان از آن برای تقویت جایگاه خود در صحنه بین المللی و اقتصادی بهره برداری کند.»

ایندیپندنت در ادامه به سیاست روس ها و اهداف مشترک تهران و مسکو اشاره کرد و نوشت: «روسیه که ابتدا تصمیم آمریکا برای خروج از افغانستان را عامل بازگشت خشونت و هرج و مرج به این کشور می دانست، اخیرا تغییر موضع داده و به نوعی از بازگشت طالبان به قدرت در افغانستان حمایت کرده است. این موضع جدید روسیه، ریشه در نقشی دارد که طالبان می تواند برای جلوگیری از گسترش نفوذ داعش در افغانستان ایفا کند چرا که تقویت داعش، دغدغه واقعی مقامات روسیه است که می تواند عمق راهبردی این کشور را تهدید کند.تهران نیز در تعامل با بحران افغانستان و بازگشت طالبان، دغدغه هایی شبیه روسیه دارد. ایران زودهنگام تلاش کرد کانال های گفتگو با طالبان را باز کند و با این گروه در خصوص ساز و کارهای تعامل آن با دولت رسمی افغانستان به تفاهم برسد به طوری که دولت افغانستان دچار فروپاشی نشود. در واقع تهران نگران است تحولات به گونه ای رقم بخورد که به رویارویی بین ایران و گروه طالبان منجر شود که در شرایط بین المللی کنونی ایران، به صلاح این کشور نیست.
تهران و دیگر کشورهای ذیربط در موضوع افغانستان، با شک و نگرانی فراوان به نقش آفرینی ترکیه در این کشور نگاه می کنند به ویژه که این کشورها و در رأس آنها روسیه و ایران، نقش آفرینی غیرشفاف آنکارا را در بحران های خاورمیانه تجربه کرده اند. آنکارا، در برابر تلاش های تهران و مسکو برای حرکت سریع به سمت حل سیاسی بحران سوریه مانع تراشی کرده است و احتمالا آماده می شود با توجه به نتایج گفتگوهای آمریکا و ایران، نقشی منفی در آینده عراق ایفا کند
.