سراج الدین اديب

 

آرشیف نمبر (۹۰)

جنگ سرد

جنگ سرد، مبارزه اقتصادی و ایدئولوژیکی ای بود که پس از جنگ جهانی دوم ، بین ابر قدرتهای آن زمان، اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحد آمریکا درگرفت و توسط هم پیمانان ایشان پشتیبانی شد. جنگ سرد با آغازی در سال 1947 تا پایان قطعی آن در فروپاشی کمونیسم و از میان رفتن شوروی، حدود 4 دهه ادامه یافت.

در این دوران هم پیمانان مهم و ثابت قدم آمریکا بریتانیا، فرانسه، آلمان غربی و اعضای دیگر ناتو NATO (سازمان معاهده آتلانتیک شمالی)، سنتو CENTO (سازمان معاهده مرکزی)، سیتو SEATO ( سازمان معاهده آسیای جنوب شرقی)، آنزوس ANZUS (پیمان امنیت اقیانوس آرام که بین استرالیا، نیوزیلند و آمریکا منعقد شد) و کشورهای ژاپن، کره جنوبی، عربستان سعودی و اسرائیل بودند.

هم پیمانان ثابت و قدرتمند شوروی نیز شامل لهستان، چکوسلوواکی، آلمان شرقی، اعضای دیگر پیمان ورشو و کومکون (Comecon گروه تجاری بلوک شرق) و همچنین مغولستان، کره شمالی، ویتنام، کوبا و سوریه بودند.

از سال 1960، جمهوری خلق چین و آلبانی، به ترویج کمونیسم خاص خود پرداختند که مخالف بسیاری از سیاستهای اساسی کرملین (Kremlin) بود. کشورهایی چون یوگوسلاوی، سوییس، اتریش، هند ، سوئد، فنلاند، سودان و زیمبابوه نیز به طور آشکار بیطرفی خود را اظهار داشتند.

در هر صروت نبرد بین این دو گروه به جنگ سرد شهرت یافت و دلیل آن این بود که در این جنگ از دخالت مستقیم ارتشهای مسلح خبری نبود. جنگ سرد از طریق انجام عملیاتی چون مانورهای دیپلماتیک، فشارهای اقتصادی، ارعاب، تبلیغات منفی، ترور، عملیات نظامی خفیف و جنگهای نظامی واقعی بود که proxy war نام داشت و ابر قدرتها به جای نبرد مستقیم با یکدیگر، کشور دیگری را وارد جنگ کرده و از این طریق به نبرد با یکدیگر میپرداختند.

دوران جنگ سرد شاهد شکل گیری و اوج نبرد قدرتها بود که طی آن مسابقه ای برای ساختن تسلیحات بسیار مدرن چه از نوع عادی یا اتمی، در جریان بود و به وحشت جهانی از جنگ احتمالی اتمی منجر شد.

منشاء و سرآغاز”جنگ سرد” اصطلاحی بود که در سال 1945، توسط جورج اورول (George Orwell) نویسنده انگلیسی به کار برده شد. البته در آن زمان این عبارت در تعریف مبارزه بین آمریکا و شوروی – که هنوز آغاز نشده بود – به کار نرفته بود. در آوریل سال 1947، برنارد باروش (Bernard Baruch) سیاستمدار آمریکایی از این اصطلاح استفاده کرد، اما استفاده عمومی از آن در همان سال و توسط یک روزنامه نگار به نام والتر لیپمن Walter Lippmann) که مجموعه مقالاتی و کتابی را به نام “جنگ سرد ” منتشر کرد، باب شد.

تاریخچه در مباحث تحقیقی غرب، سه دوره مجزا و مشخص در جنگ مشخص شده است، سنت گرا، تجدیدنظر طلب و فرا تجدید نظر طلب.

در مدتی بیش از یک دهه بعد از پایان جنگ جهانی دوم، تعدادی از تاریخ نگاران آمریکایی دلیلی برای مخالفت با تفسیر رایج از دوران آغازین جنگ سرد با عبارت “سنت گرا” پیدا کردند. چرا که این اصطلاح حاکی از آن بود که از بین رفتن روابط دولتها، نتیجه مستقیم پیمان شکنی استالین در رابطه با مواد مطرح شده در کنفرانس یالتا (Yalta)، تحمیل دولتهای تحت سلطه شوروی بر کشورهای بی میل اروپای شرقی، انعطاف ناپذیری شوروی و توسعه طلبی تجاوزکارانه آن بوده است.

آنها خاطر نشان کردند که تئوری مارکسیست، حکومت مردم سالاری آزادیخواه یا Liberal Democracy را رد کرده است و اینطور استدلال میکنند که این وضعیت، ناسازگاری را اجتناب ناپذیر کرده بوده است.

هرچند، تاریخ نگاران “تجدید نظر طلب” به خصوص ویلیام اپلمن ویلیامز (William Appleman Williams) و والتر لافیبر (Walter LaFeber) یک نگرش مهم دیگر را موشکافی کرده اند که عبارت بود از متعهد شدن آمریکا به اینکه بازاری برای تجارت جهانی باشد و از این طرح حمایت کند.

بعضی از مورخین تجدید نظر طلب، اینطور استدلال میکنند که آمریکا با سیاست خود در جهت جلوگیری از توسعه کشورهای دیگر به همان میزان در این ماجرا مقصر است. بنا به نظر عده ای، حمله اتمی به هیروشیما و ناکازاکی آغاز جنگ سرد بود، آنها استفاده آمریکا از بمب اتم را نوعی هشدار به شوروی میدانند که در آن زمان قصد داشت به نیروهای مخالف ژاپن از هم پاشیده بپیوندد.

به طور خلاصه مورخین در این باره که چه کسی مسئول از بین رفتن روابط آمریکا و شوروی بوده، و یا اینکه آیا ایجاد ناسازگاری بین این دو ابرقدرت آنزمان اجتناب ناپذیر بوده یا خیر، توافق نظر ندارند.

این دیدگاه طی جنگ ویتنام به اوج خود رسید و عده بسیاری ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی را به عنوان دو امپراتوری که از نظر عملکرد و خلق و خو کاملا همپای یکدیگر بودند، در نظر آوردند.

اواخر جنگ ویتنام، مورخین کوششهایی در راه به وجود آوردن یک استنتاج جعلی به نام “فرا تجدید نظر طلب” انجام دادند و از زمان پایان گرفتن جنگ سرد، مکتب فرا تجدید نظر طلبانه بر دیگر دیدگاهها مسلط شده است.

تاریخ نگاران پیرو این اندیشه شامل اشخاصی چون جان لوییس گدیس (John Lewis Gaddis) و ملوین لفلر (Melvyn Leffler) هستند. این عده به جای اینکه آغاز جنگ سرد را عملیات هر کدام از ابرقدرتها بدانند، بر روی شناخت نادرست از یکدیگر، حساسیت متقابل و مسئولیت مشترک این دو ابرقدرت متمرکز شده اند.

فرا تجدیدنظر طلبان، با وام گرفتن از دیدگاه مکتب واقع گرایان در زمینه روابط بین المللی، سیاست آمریکایی اروپایی موجود در اروپا را پذیرفتند. از جمله این موارد میتوان کمک به یونان در سال 1947 و طرح مارشال (طرح کمک امریکا براى توسعه اقتصادى کشورهاى اروپاى غربى که پس از جنگ جهانى دوم براى جلوگیرى از نفوذ کمونیسم دراین کشورها اجرا شد) را عنوان نمود.

بنا بر این استنتاج، فعالیتهای کمونیستی، ریشه مشکلات اروپا نیست، بلکه پی آمدهای جنگ جهانی دوم است که بر روی اقتصاد، سیاست و ساختار اجتماعی اروپا سایه افکنده و موجب از هم گسیختگی آنها شده است. طرح مارشال اقتصاد اروپا را بازسازی کرد و مسیر رسیدن به اروپای متحد را مشخص نمود و در عین حال موجب خنثی شدن کوششهای جناح چپ رادیکال شد.

کمکهای اقتصادی و مالی به اروپای غربی، موجب از بین رفتن کمبود دلار شد، سرمایه گزاری بخش خصوصی برای نوسازی بعد از جنگ را تشویق کرد و مهمتر از همه آنها را با روشهای مدیریت نوین آشنا نمود.

این برنامه برای آمریکا کاهش و در نهایت رد مکتب انزوا گرایی سیاسی باقی مانده از دهه 20 و همچنین یکپارچگی اقتصادی آمریکای شمالی و اروپای غربی را به همراه داشت. پیمان ناتو (NATO) موجب شد که اروپای غربی با آمریکا یک همبستگی ارتشی دائم تشکیل دهند و در برابر بی طرفی یا خرابکاریها سد محکمی ایجاد نمایند.

فرا تجدیدنظر طلبان مکتب کمونیسم را یک سنگ نبشته با علایمی که حاکی از تهاجم و تجاوز باشد نمیدیدند با این وجود سیاست آمریکا در اروپا را پذیرفته و آنرا برای مقابله با بی ثباتی اروپا، یک عکس العمل ضروری میدانستند زیرا موقعیت طوری شده بود که در غیر این صورت تعادل بین قدرتها- به نفع شوروی- تغییر میکرد.

اتحاد جماهیر شوروی برای اقمار اروپایی خود کمکهای زیربنایی اندکی فراهم کرده بود و در مقابل از کمکهای آنها در زمینه مساعدتهای مالی، سخت افزار و مشاوره بهره مند میشد. این اتحاد بین کشورهایی با ارتشهای بی کفایت موجب شد که پس از فروپاشی کمونیسم، آنها با مشکلات عمده ای برای رسیدن به شرایط متعادل درگیر باشند.

در دهه 70، از شدت جنگ سرد کاسته شد و وارد مرحله استراحت و تجدید قوا شد. در این زمان الگوی مناسبات جهانی پیچیده تر شده و جهان دیگر به دو بلوک مشخص و مجزا تقسیم نمیشد. کشورهای کمتر قدرتمند فضای بیشتری برای دفاع از استقلال خود به دست آوردند و دو ابر قدرت توانستند تا اندازه ای منافع مشترک خود را در زمینه جلوگیری از رشد و گسترش تولید اتمى تشخیص دهند.

مناسبات آمریکا و شوروی در اواخر دهه 70 و اوایل دهه 80 مجددا به وخامت گرایید ولی به دنبال از هم پاشیده شدن اتحاد جماهیر شوروی رو به بهبود رفت. با فروپاشی اتحاد شوروی در سال 1991، روسیه عنوان ابرقدرتی را از دست داد.

خلاصه وقایع

• اولین جنگ سرد : دوره ای که از سال 1947 تا تغییر رهبران هر دو ابرقدرت در سال 1953 ادامه یافت. در این سال رئیس جمهور آمریکا از ترومن (Truman) به آیزنهاور (Eisenhower) و در شوروی از استالین (Stalin) به خروشچف (Khrushchev) تغییر کرد.

وقایع مهم این دوره کنفرانسهای یالتا و پوتسدام (Potsdam) در سال 1945، جنگ داخلی در یونان، طرح مارشال، دکترین ترومن، شکل گیری ناتو و معاهده ورشو و همچنین جنگ کره هستند.

• شدت یافتن کشمکش و بحران : این دوره فاصله زمانی تغییر رهبری دو قدرت را تا زمان بحران موشکی کوبا (بحران یک هفته ای که طی آن شوروی با قرار دادن تسلیحات اتمی در کوبا موجب شد تا آمریکا مناسبات خود را با این کشور قطع کند) در سال 1962 است.

وقایع مهم این دوره انقلاب مجارستان در 1956، برپا شدن دیوار برلین در 1961 و بحران موشکی کوبا در 1962 هستند.

• حمایت : این دوران به زمانی از سال 1962 تا 1969 اطلاق میشود که جهان دچار پیامدهای بحران موشکی کوبا بود که این بحران در نهایت به دوران تشنج زدایی یا Dιtente منجر شد.

وقایع مهم این دوره شامل جنگ ویتنام، مسابقه فضایی (یک رقابت غیر رسمی بین آمریکا و شوروی که از سال 1957 تا 1975 به طول انجامید و بر سر کوششهای موازی این دو قدرت برای رسیدن به فضا، ساختن قمرهای مصنوعی و فرستادن انسان به ماه بود.) و همچنین بهار پراگ بود.این واقعه در طی ژانویه تا آگوست 1968 روی داد و در طی آن اتحاد شوروی و هم پیمانانش در پیمان ورشو (به غیر از رومانی) به چکوسلوواکی هجوم آورده و دو ملت چک و اسلوواک را از نظر سیاسی مستقل اعلام کردند.

• دوران تشنج زدایی : این دوره از شروع دوران استراحت در سال 1969 آغاز شده و تا حمله شوروی به افغانستان در سال 1979 ادامه مییابد. وقایع مهم این دوره شامل مذاکره درباره محدودیت تسلیحات هسته ای (I SALT) در 1972 انقلاب ایران و حمله شوروی به افغانستان در سال 1979 میشود.

• جنگ سرد دوم : دوران ما بین حمله شوروی به افغانستان در 1979 و ظهور میخاییل گورباچف (Mikhail Gorbachev) به عنوان رهبر شوروی در 1985، با سردی خاصی در روابط بین ابرقدرتها مشخص میشود. نتیجه این سردی و اوج گرفتن اختلافات، به عنوان جنگ سرد دوم نامیده میشود.

هجوم شوروی به افغانستان به خاطر حمایت از یک رژیم نوخاسته کمونیستی در این کشور بود که به اعتراضات مردمی در سطح جهان منجر شد و در نهایت به تحریم مسابقات المپیک مسکو – توسط بسیاری از کشورهای غرب – در سال 1980 انجامید.

در نتیجه انتخابات سال 79 و 81 در انگلستان و آمریکا، مارگارت تاچر (Margaret Thatcher) و رونالد ریگان (Ronald Regan) به سمتهای نخست وزیری و ریاست جمهوری رسیدند و جهان شاهد به قدرت رسیدن دو جنگجوی خودکامه در جهان غرب بود.

وقایع مهم این دوره شامل به قدرت رسیدن ریگان و تاچر، جنگ ستارگان (یا جنگهای ستاره ای که نامی بود ملهم از فیلمهای علمی تخیلی به همین نام برای عملیات نظامی که به منظور تضعیف برنامه های هسته ای و نبرد اتمی صورت گرفت) و برقراری فدراسیون اتحادیه تجاری مستقل در لهستان به رهبری لخ والسا (Lech Walesa) در سال 1980 بود که به Solidarity یا همبستگی شهرت دارد.

• پایان جنگ سرد : این دوره از انتخاب گورباچف به سمت رهبر شوروی در سال 1985 تا فروپاشی آن در سال 1991 به طول انجامید. در این دوره نیز وقایع بسیار مهمی روی داد که مهمترین آنها عبارتند از حادثه چرنوبیل در 1986 (شهری در اوکراین که با نشت مواد رادیو اکتیو از رآکتور اتمی آن دچار فاجعه شد)، تصمیمات سیاسی گورباچف در باره آزادی فردی، اقتصادی و بازسازی شوروی که به نامهای گلاسنوست (Glasnost) و پرسترویکا (perestroika) شهرت دارد.

سقوط دیوار برلین در 1989، کوششهایی برای کودتا در شوروی در 1991 و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در همان سال از دیگر رخ دادهای این دوران هستند./

گرد آورنده س. ادیب:

 

 


بالا
 
بازگشت