هیملر به جای هیتلر

(دیباچه­ یی در گرامی­داشتِ شکست فاشیسمِ هیتلری – ۹ مه)

 محمد قراگوزلو

«به جز پرنده ها و صاحب شیدای آن ها، فقط گلدانِ علامتِ سلامتی ناظر پیکر بی­جان پلیشنر بود. “هیچ کس با هیچ ­کس سخن نگفت.” نه بهار برن و نه گلدان ضامن جان پروفسور و نه پرنده­ ها. خون مرد برای نخستین بار سنگفرش خیابانی در برن را سرخ کرد. خون بر سختی سنگ لغزید و به خاک نرسید. تنها حافظه ی کوتاه پرنده­ گان رد خون را به خاطر سپرد و سبزی به زردی نشسته گلدانی که در نتیجه ی بی مبالاتی نازی­ ها چروکیده بود. پیرمرد پرنده ­فروش چشمان خود را مالید. باریکه ­یی از میان تالاب خون راه افتاد و در میان دو تکه سنگ پیچید. نه خروشید و نه جوشید. همانجا ماسید. باران که بارید دیگر کسی ندید در خیابان خاموش شهری بی طرف انسان بی گناهی را کشته­ اند

***

درآمد. از ابتدای فوریه ی ۱۹۴۳ و متعاقب شکست ارتش رایش سوم در نبردِ با شکوه استالینگراد دو مولفه ی بسیار اساسی و راهبردی در برابر سیاستمداران اصلی سرمایه داری غرب و به ویژه دو دولت متفق اتحاد جماهیر شوروی یعنی ایالات متحد امریکا و بریتانیا قرار گرفت:

اول. پیشگیری از نفوذ ارتش سرخ به اعماق آلمان نازی و فرانسه و البته ایتالیا و انسداد مسیر پیشروی بلشویک ها به اروپای غربی.

دوم. حفظ ساختارهای دولت رایش و انتقال قدرت از هیتلر به هیملر.

این نکته که صاحبانِ صنایعِ بزرگِ سرمایه داریِ غرب با همکاری دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی بسترهای عروج حزب نازی و هیتلر را فراهم کرده بودند، اینک امری اثبات شده است. با این همه و با وجودی که افکار عمومی جهان و به ویژه غرب نسبت به تشکیلات آدمکشان اس اس حساسیت زیادی داشت و دشمن خونی طراح هولوکاست یعنی هیملر و باندش بود اما غرب به سرکرده گی مرموزترین سیاستمدار و استراتژیست امنیتی تاریخ امریکا یعنی دالاس مترصد بود برای حفظ منافع خود هیملر و اس اس را حفظ کند. حتا اگر جایگزینی هیملر با هیتلر هم ممکن نمی شد غربی ها مایل بودند هاینریش برونینگ ( صدر اعظم اسبق جمهوری وایمار) را به جای هیتلر بنشانند و زمام امور را به ژنرال وولف (نماینده ی هیملر در ایتالیا) بسپارند. در همان حال ارتش سرخ به سرعت در حال درهم کوبیدن نیروهای ورماخت بود. در این برهه برای مسکو دو موضوع اولویت داشت:

الف. جلوگیری از دسترسی نازی ها به بمب اتم.

ب. جا به جایی قدرت با حفظ ساختار دولت فاشیستی.

ماموران مخفی شوروی به شخص استالین گزارش داده بودند که یک گروه از فیزیکدانان آلمانی در آستانه ی دسترسی به بمب اتم هستند. این فیزیکدانان غالباً در امریکا تحصیل کرده بودند و با دانشمندانی همچون اوپنهایمر و انریکو فرمی و انیشتن ارتباط نزدیکی داشتند. آلمان ها نام بمب اتم را “سلاح انتقام” گذاشته بودند و تحت رهبری گورینگ و بعدها هیملر می دانستند تنها راه پیروزی در جنگ دسترسی به همین سلاح است.

در همین حال دولت اتحاد جماهیر شوروی وارد عمل شد. ماموران امنیتی زبده ی شوروی با نفوذ به اس اس موفق شدند از یک سو طرح سرمایه داری غرب برای حفظ ساختار فاشیسم را افشا و خنثا سازند و از طرف دیگر دانشمندان هسته یی نازی ها را از مدار کشف بمب اتم بیرون کنند. تحقق این دو استراتژی مولود فداکاری بی دریغ کمونیست هایی بودند که جان خود را بر کف نهادند تا به قول میکیس تئودوراکیس در هر پایتختی از جهان یک آوش ویتس بر پا نشود. کتاب “هیملر به جای هیتلر” داستان واقعی و تکان دهنده یی از ایثار ماموران اطلاعاتی شوروی در همین راستا است. متنی که در پی می خوانید به دو مناسبت برای نخستین بار منتشر می شود.

یک. فرارسیدن جشن ۹ مه ۲۰۲۴و سالروز جهانی شکست فاشیسم.

دو. انتشار چاپ اول همین کتاب.

درباره­ ی این داستان شورانگیز

۱. جنگ جهانی دوم را می­ توان هولناک ­ترین پاسخ کاپیتالیستی به بحران بزرگ کاپیتالیستی ۱۹۲۹ در اروپا و امریکا دانست. جمهوری وایمار که از سال ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۳ و به دنبال جنگ جهانی اول در آلمان زمام قدرت را به دست گرفته بود با مجموعه­ یی از بحران ­های اقتصادی و سیاسی به ویژه ابرتورم دست به گریبان بود. علاوه بر این ها بحران ساختاری اقتصاد جهانی که از اکتبر ۱۹۲۹ شروع شده بود، گریبان آلمان را هم گرفت. در تاریخ ۳۰ ژانویه ۱۹۳۳ و به دنبال چند جا به­ جاییِ سیاسی پاول فون ­هیندنبورگ رئیس جمهوری سرانجام آدولف هیتلر را به عنوان صدراعظم در رأس دولتی ائتلافی گماشت. اواخر مارس ۱۹۳۳ هیتلر که بر دوش هیندنبورگ سوار شده بود با استفاده از قانون تفویض اختیارات ۱۹۳۳ و بحران ساخته ­گی ناشی از آتش­ سوزی در مجلس آلمان (رایشستاگ) همه ­ی قدرت را قبضه کرد. ناسیونال سوسیالیست ­های نازی یک جوان هلندی کمونیست به نام مارینوس فو ن­درلوپه را عامل آتش­ سوزی اعلام کردندلوپه دستگیر و بلافاصله اعدام شد. متعاقب این واقعه اقدام­ های ضدکمونیستی نازی ­ها به شدیدترین شکل ممکن در سراسر سرزمین آلمان عملیاتی گردید. W.Shirer,2011:192

جمهوری وایمار از سوی نازی­ ها پایان یافت و آلمان دست به گریبان بحران اقتصاد جهانی وارد روزگار نکبت ­بار تاریخ خود شد.

۲. در چنین شرایطی در آن­سوی مرزهای شرقی آلمان عظیم ­ترین تحولات تاریخیِ تمدن انسانی به اعتبار پیروزی باشکوه ­ترین انقلاب جهانی در حال شکل­ گیری بود. عروج بلشویسم در ضعیف ­ترین حلقه­ ی سرمایه ­داری اروپا یعنی روسیه و به وجود آمدن کشور شوراها تمام درها را برای طلوع خورشید گشود. تغییر اساسی در کلیه­ ی مناسبات اجتماعی در سرزمینی که برای نخستین ­بار نام و هویتی خاص را بر پرچم خود حک نکرده بود و کشور شوراها یا اتحاد جماهیر شوروی خوانده می ­شد جهان سرمایه ­داری را با جدی­ترین چالش ممکن مواجه ساخت. از همان بدو پیروزی انقلاب اکتبر در سال ۱۹۱۷ توطئه­ های مکرر دولت­ های سرمایه ­داری برای شکست انقلاب شروع شد. یورش ۱۴ دولت امپریالیستی به انقلاب اگرچه به بهای سنگین کشته شدن کادرهای ورزیده­ ی بلشویک تمام شد اما انقلاب در تن و جان کارگران و زحمتکشان ریشه دوانده بود. قحطی و فلاکت، اتخاذ ناگزیر دو سیاست کمونیسم جنگی و نپ، عقب­ مانده­ گی صنعتی و مقاومت موژیک­ ها و عدم توازن میان شهر و روستا و منشویک­ ها و آنارشیست ­ها و کادت ­ها و شورش ملوانان کرونشتات و ترور رهبر انقلاب (ولادیمیر لنین) و انواع و اقسام تمهیدات و ترفندهای دیگر نیز راه به جایی نبرد. با ظهور اتحاد جماهیر شوروی جامعه­ یی نو و انسانی جدید و عمیقاً متفاوت با گذشته به وجود آمد.

۳. تعلل اسپارتاکیست ­های آلمان و درک لیبرالی رهبران کمونیست این کشور از نحوه ­ی کسب قدرت سیاسی و دموکراسی انقلاب آلمان را به شکست کشاند. از بطن جمهوری وایمار و سپس قدرت ­گیری نازی ­ها، کمونیست ­ها و سایر هویت ­های نژادی “غیر اصیل” قتل عام شدند و هولناک­ ترین صحنه­ های سیاه تاریخ در اردوگاه­ های مرگ و کار اجباری شکل گرفت. کمونیست ­های آلمانی که لنین و بلشویک­ ها را به دلیل کنار زدن دولت بورژوا – دموکراتیک کرنسکی و انحلال مجلس موسسان و ایجاد شوراهای کارگری به عملکرد “غیر دموکراتیک” متهم می­ کردند قربانی سیاست لیبرال – دموکراتیک خود شدند. فاجعه ­ی تبهکارانه فقط به قتل رزا لوکزامبورگ و لیبکنیخ و سایر رهبران اسپارتاکیست محدود نشد. شکست انقلاب سوسیالیستی آلمان و به قدرت رسیدن نازی­ ها راه پیشروی انقلاب اکتبر به فرانسه و ایتالیا و هلند و انگلستان را نیز بست. مضاف به اینکه بلشویک­ ها را نیز در شرایطی بسیار دشوار از کمک ­های صنعتی مهم ­ترین متحدان آنی و آتی خود یعنی آلمان و انگلستان محروم کرد. به قدرت رسیدن نازی ­ها تمام زوایای این فاجعه را به وخیم ­ترین شکل ممکن عملی ساخت.

۴. در میانه ­ی دهه ­ی ۱۹۳۰ با وجود برخی اختلاف ­های نظری و تصفیه­ ها در حزب کمونیست شوروی، سرمایه­ داری امریکا و اروپا در اعماق باتلاق بزرگترین بحران و رکود اقتصادی تاریخ خود دست و پا می­زد و در عین حال شاهد رشد و پیشرفت بلشویک­ ها در تمام زمینه­ های اجتماعی بود. سوسیالیست­ های روسی الگوی جدیدی از تمام عرصه ­های زنده ­گی ساخته بودند. آنان از طریق اداره­ ی شورایی کشور و اتحاد داوطلبانه­ ی ۱۵ جمهوری یکی پس از دیگری بر مشکلات فراوان خود فائق می ­آمدند.

سرمایه­ داری بحران ­زده ­ی غرب پس از شکست حمله­ ی نظامی به انقلاب اکتبر نمی­ توانست در برابر الگوی جامعه و انسان جدید سوسیالیستی بی ­تفاوت بماند. قدرت ­گیری جریان ناسیونال سوسیالیسم عظمت­ طلب نازی در آلمان فرصت مناسبی برای ایالات متحد و انگلستان و سایر متحدان­ شان بود تا از طریق شعله ­ور کردن جنگی جدید هم بر خطر فاشیسم فائق آیند و تا حد ممکن آن را تعدیل و مهار کنند و هم به اتحاد جماهیر شوروی یورش ببرند و با تخریب شهرها و صنایع و کشتار بلشویک­ ها، انقلاب اکتبر را درهم بشکنند. جنگ جهانی به سرمایه­ داری غرب امکان می­ داد با ایجاد سرزمین­ های سوخته بر بحران اقتصادی خود غلبه کند. تمام اقتصاددانان چپ و راست گذار از رکود بزرگ ۱۹۲۹ را نه به دلیل سیاست­های روزولت و طرح نو (New Deal) و ابتکار کینز – دکستروایت و تشکیل نهادهای برتون وودز، بلکه ناشی از “دستاوردهای” جنگ جهانی دوم می­ دانند.

۵. مهم­ ترین پرسشی که با صدها پاسخ متباین و متضاد و متخالف و البته جواب­ های پرت ­و پلا و یاوه مواجه شده، این است:

بعد از به قدرت رسیدن فاشیسم آن­ هم بغل گوش­تان، شما اگر جای استالین بودید چه می­ کردید؟

نگفته پیدا است که اگر یکی از کمونیست­ ها – به ویژه کمونیست­ های پرو روسِ متهم به “جرم” نابخشودنی “استالینیسم” – به این پرسش، پاسخ مستند و تاریخی ارائه دهد بلافاصله به اتهام جانبداری از استالین به گوشه­ ی رینگ رانده خواهد شد. پاسخ این پرسش چه بسا از لیبرال­ ها و سوسیال دموکرات ­ها نیز پذیرفته نشود. نه مگر آنان در جنگ جهانی دوم موتلف اتحاد جماهیر شوروی و رهبر آن در مبارزه با فاشیسم بودند؟ اجازه دهید اصل داستان را برای نخستین بار و به اعتبار مدارک مستند از زبان یک پژوهشگر محافظه ­کار کانادایی بشنویم.

پاتریک آرمسترانگ که از زمان ریاست چرننکو بر حزب کمونیست شوروی در دهه­ ی هشتاد به مطالعه در زمینه ­ی امور تاریخی مرتبط با روسیه پرداخته و چند سال (۱۹۹۳-۱۹۹۶) در سفارت کانادا در مسکو کار کرده است بخش­ های مکتومی از این ماجرای مهم تاریخی را – با استناد به دو کتاب و مصاحبه ­ی بسیار مهم از جی تیلور و مایکل کارلی – با ما در میان می ­نهد:

«روز ۱۲ اگوست ۱۹۳۹ با اشراف استالین نسبت به تهاجم آینده­ ی نازی ­ها به اروپا و شوروی و به ابتکار و دستور وی گفت ­و گوهای محرمانه­ یی در لنینگراد شروع شد. به جز نماینده­ ی شوروی که میزبان مذاکرات بود دو افسر اطلاعاتی نظامی از فرانسه و انگلستان نیز در این جلسه حضور داشتند. ابتدا رئیس هیئت نماینده ­گی شوروی – که وزیر دفاع و رئیس ستاد کل ارتش بود – هدف مذاکرت را دستیابی به یک برنامه­ ی مشترک علیه هیتلر اعلام کرد. او از دو نماینده ­ی فرانسوی و انگلیسی پرسید برای کسب چنین توافقی از چه میزان اختیار برخوردار هستند؟ آن دو مهلت خواستند تا با رؤسای خود در پاریس و لندن مشورت کنند. خبری از پاسخ نشد. مدت کوتاهی پس از به قدرت رسیدن هیتلر، مسکو به این امر واقف بود که نازی­ ها جنگی گسترده را علیه همه­ ی دیگران آغاز خواهند کرد. به دستور استالین وزیر امور خارجه ماکسیم لیتوینوف مأموریت داشت تا این “همه­ ی دیگران” را علیه هیتلر متحد کند. تبعاً رهبران اصلی چنین اتحادی در کنار شوروی دو قدرت برتر اروپا یعنی فرانسه و انگلستان می ­توانستند باشنداستالین مطلع بود که هیتلر به لهستان و رومانی و چکسلواکی و مجارستان و هلند نیز حمله خواهد کرد. این دولت­ ها هیچ­ کدام قادر نبودند به تنهایی حتا یک روز هم در مقابل نازی ­ها بایستند. وزیر خارجه در اجرای مأموریت خود توفیق چندانی نداشت. سال ۱۹۳۴ دولت لهستان – به دلیل قرار گرفتن میان شوروی و آلمان – دست به امضای معاهده­ ی عدم تعرض با آلمان هیتلری برد. چهارسال بعد لهستانی ­ها برای تجزیه و بلعیدن چکسلواکی با آلمان­ ها وارد همکاری شدند. در همان سال ۱۹۳۴ واشنگتن پیشنهاد مسکو برای اتحاد ضد فاشیستی را نپذیرفت. سال ۱۹۳۵ انگلیسی ­ها پیمانی دریایی با آلمان منعقد کردند. تابستان سال ۱۹۳۹ امکان توافق پیشنهاد استالین با انگلیسی – فرانسوی ­ها عملاً محو و منتفی شده بودمولوتف به جای لیتوینوف سکان مدیریت وزارت خارجه را به دست گرفت اما مرحله ­ی اول نقشه ­ی ضدنازی به هیچ نتیجه ­ی مشخصی نرسید. جنگ هر لحظه و هرآینه فرا می­ رسیدهیتلر پیمان عدم تعرض با لهستان را پاره کرده بود و از نیاز به “فضای زنده ­گی” در شرق صحبت می­ کرداستالین که خوب می­ دانست سرانجام هیتلر به شوروی حمله خواهد کرد توافقی فوری با آلمان امضا کرد تا از فرصت به وجود آمده و تعلیق و تاخیر حمله­ ی آلمان به شوروی استفاده کند. مهم نیست که سیاستمداران و سرمقاله­ نویسان غربی درباره­ ی این توافق چه بگویند. آنان احتمالاً مانند یک ارکستر هماهنگ خواهند گفت دو شیطان (شوروی و آلمان) برای بلعیدن لهستان کنار آمدند. البته که این جماعت موظف هستند و دستور دارند تلاش ­های شخص استالین و اتحاد جماهیر شوروی برای ایجاد یک جبهه­ ی ضد هیتلری را زیر فرش کنند

Patrick Armestrang(۱۲/۲۰۲۳An Anninversary Nobody Remember – Russia Observer.

به این ترتیب مورخان غربی موضوعی پیچیده و واقعیتی تاریخی را ابتدا ساده و سپس مکتوم و آنگاه از بیخ و بن انکار می­ کنند و در نهایت روایتی کاملاً متضاد و واژگونه در همان مورد مشخص می­ سازند.

۶. این فقط آماده­ گی و هشدارهای جدی اتحاد جماهیر شوروی و رهبریِ وقت آن به منظور ایجاد جبهه­ ی ضد فاشیستی نیست که نادیده گرفته می ­شود. همه ­ی آن تلاش­ ها نه فقط کتمان می­ شود بلکه انگشت­ ها به سوی همکاری استالین و هیتلر برای بالا کشیدن لهستان نشانه می ­رود. نقش یگانه و ممتاز شوروی و ارتش سرخ در شکست فاشیسم نیز از سوی همین محافل تا حد امکان بی ­رنگ می­شود. شاید اگر پرچم پرافتخار شوروی بر بلندترین برج برلین به اهتزاز در نمی ­آمد اکنون هالیوود ده­ ها فیلم سینمایی ساخته بود تا فتح برلین را به “امتیازات تاریخی” آمریکا و انگلستان و دموکراسیِ پوسیده­ ی سرمایه­ داری غرب منتسب کند. کمااینکه درباره ­ی سقوط اردوگاه­ های مرگ در لهستان و پراگ چنین می­ کند. در این مورد مایلم روی نظر کوتاه آهنگساز و موسیقی ­دان برجسته­ ی معاصر خم شوم که به ساده ­گی “حجت موجه” همه­ ی ما است. این میکیس تئودوراکیس است که درباره­ ی تبلیغات ضدسوسیالیستی رسانه­ های غربی علیه اتحاد جماهیر شوروی و ارتش سرخ پاسخ می ­دهد و در عین حال می ­پرسد:

«در مورد او، استالین فرمانده کل ارتش سرخ با پیروزی­ هایش در استالینگراد، مسکو، لنینگراد و برلین هیچ چیز برای گفتن ندارید؟ اگر ارتش سرخ و استالین نبود ما امروز در چه وضعی بودیم؟ آیا در این مورد فکر کرده ­اید؟ چه کسی مانع از این شد که هیتلر جهان را با هزاران آوشویتس پر کند؟ آیا می­ توانید یونان پر از اردوگاه­ های مرگ را پیش چشم خود مجسم کنید؟ واضح است که هواداران کهنه و جدید فاشیسم با استالین و کمونیسم سر جنگ داشته باشند، زیرا که او رهبر محبوب آنان آدولف هیتلر را شکست داد! و شما، امروز شما دنبال چه هستید؟ شما کمونیست­ ها را به کمک باندهایی مثل شبه نظامیان ضد کمونیست سولارس و ورتاکوس مانند پشه کشتید… ما که هستیم؟ جنایتکار یا قربانی؟ و برای چه مبارزه کردیم؟ آیا ما برای یونان و خلق یونان مبارزه نکردیم؟ بله این حقیقت دارد. ما شکست خوردیم و مجبور شدیم خود را به گوشه­ یی بکشیم. بیش از این از ما چه می­خواهید؟ چرا نمک به زخم­ های ما می­ پاشید؟ همراه با خون ما همه چیز را از ما گرفتید…»

“Legendary Composer Mikis Theodorakis Blast Anti-Communism and Anti-Stalin Slanders.” (Aug 28, 2017) in Defense of Communism.

۷. داستان این کتاب به گوشه­ یی از فعالیت فداکارانه­ ی بلشویک ­ها به منظور درهم شکستن دژهای فاشیسم هیتلری باز می­ گردد. تمام حوادث و وقایع کتاب حقیقی و مستند به اطلاعات طبقه­ بندی شده­ ی اتحاد جماهیر شوروی است. نویسنده­ ی کتاب یولیان سمیونوف در پاسخ به این اتهام موهن که روزنامه­ نگاران غربی قهرمان داستان او راجیمز باند روسی” خوانده ­اند، می ­گوید:

«کابوس فاشیسم پدیده­ یی است که خیلی از ما ترجیح می ­دهیم به فراموشی بسپاریم. اما وحشت ناشی از جنگ جهانی گذشته و شهامت مردان و زنانی که با فاشیسم جنگیدند هرگز نباید از یادها برود. قهرمانانی که تا همین اواخر ناشناخته بودند باید جایگاه واقعی خود را در تاریخ بیابند. رمان من داستان عمدتاً مستند یکی از آن قهرمانان به نام ماکسیم ایسایف با نام مستعار SS Standartenfuhrer Stirlitz (سرهنگ فون ­اشترلیتس) است که با نام یوستاس (Justas) برای سازمان اطلاعاتی اتحاد جماهیر شوروی کار می ­کند. این شخصیت به هیچ­وجه ساخته­ گی نیست. او به عنوان مأمور ویژه­ ی اطلاعاتی شوروی از خصلت ­های چندین مرد قهرمان – که هم اکنون در میان ما زنده ­گی می ­کنند – برخوردار بود. او و دوستانش انسان­ های شریف و ایثارگری بودند و من می ­خواهم از شجاعت ایشان تشکر کنم. آنان الهام­ بخش زنده­ گی ما به شمار می­روند

برخلاف ترهات روزنامه ­نگاران امریکایی و انگلیسی که قهرمان کتاب (سرهنگ ماکسیم ایسایف با نام اشترلیتس) را فردی برساخته ­ی دستگاه تبلیغاتی شوروی و “قهرمانی پوشالی” همچون جیمز باند کاغذی خودشان می­ دانند ماجراهای هولناک این داستان پدیده ­یی ماورای انسانی نیست. هالیوود از طریق ساخت­ و ساز شخصیت­ های قلابی و به اعتبار امکانات تکنیکی سیلیکون کوشیده است هیجان کمونیسم­ ستیزی خود را تسکین دهد. کارتل ­ها و تراست ­های هالیوود با هزینه­ های هنگفت تاکنون چندین جیمز باند و ۰۰۷ و راکی و چهره­ های پوچ و توخالی ساخته ­اند و به کمک تکنیک­ های سینمایی مضحک کوشیده­ اند خود و قهرمانان افسانه­ یی­شان را در نبرد با کمونیست­ ها شکست­ ناپذیر نشان دهند. این لاف­ های گزاف و مبتذل در کنار بمباران “اطلاع رسانی” امثال CNN و FOX و BBC و غیره بخشی از پروپاگاندای گران­ قیمت واشنگتن و لندن است که طی همین سال­ های اخیر در شکست ­های مفتضحانه­ ی ویتنام و کوبا تا افغانستان و عراق و سوریه و لیبی و اوکراین تق­ شان درآمده است. مجال این مجمل خارج از تحلیل واقعیات واضح تاریخی است.

۸. نکته­ ی مهم در داستان ما این است که علاوه بر فداکاری­ های مردم دلاور شوروی و سربازان و افسران ارتش سرخ در جریان شکست فاشیسم افراد بی نام و نشان دیگری نیز نقش به سزایی در این امر حیاتی ایفا کردند. مأمور اطلاعاتی سرهنگ ایسایف به عنوان افسر نفوذی مسکو در تشکیلات اس اس دست ­کم دو عملیات بسیار حیاتی را با موفقیتی چشمگیر علیه فاشیسم به انجام رساند. او با ترفندی پیچیده و ایجاد شکاف در میان فیزیک دانان آلمان برنامه­ ی دسترسی فاشیست ­ها به “سلاح انتقام” یا بمب اتمی را به اختلال و اغتشاش و در نهایت شکست کشید. تصور اینکه اگر هیتلر به بمب اتم دست می­ یافت جهان به چه سرنوشت شوم و وحشتناکی مبتلا می ­شد حتا برای یک لحظه نیز ممکن نیست. مأموریت مهم دیگر وی در اواخر جنگ عملیاتی شد. در واپسین فصل هایل هیتلر. درست در سه ماه آخر جنگ. زمانی ­که ارتش سرخ یکی پس از دیگری شهرهای مهم اروپا را از چنگال اشغالگر فاشیست­ ها آزاد کرده و به فرانکفورت رسیده بود. در این برهه ­ی سرنوشت ­سازِ تاریخی، هیملر (فرمانده­ی گارد ویژه: اس اس) با اعزام ژنرال وولف (نماینده ­ی خود در ایتالیا) به برن وارد مذاکره ­ی تسلیم با امریکایی ­ها و انگلیسی ­ها شد. هدف هیملر و دو متفق غربی روشن بود. جلوگیری از پیشروی بلشویسم به غرب اروپا و حفظ ساختارهای تشکیلات اداری و پلیسی آلمان بدون شخص هیتلر. در واقع نماینده­ گان اطلاعاتی امریکا و انگلستان به سرپرستی آلن دالس (طراح کودتا علیه دولت مصدق و متهم به برنامه­ ریزی ترور کندی) می­ خواستند ضمن کنار گذاشتن ارتش سرخ، آلمان و ایتالیا و فرانسه و کلاً غرب اروپا را بالا بکشند. در حالی­ که بار اصلی جنگ بر دوش ارتش سرخ بود. مضاف به اینکه کلیه ارتش ­های رایش سوم نیز در آستانه­ ی اضمحلال قرار داشتند. در این داستان ما با فداکاری و از جان­ گذشته­ گی مأموران اطلاعاتی شوروی به سرپرستی اشترلیتس آشنا می­ شویم. به لحظه­ هایی بر می ­گردیم که سخت تکان دهنده است و مو بر تن انسان سیخ می ­کند. به انسان­ هایی بر می­ خوریم که برای نجات جهان از شر فاشیسم جان خود را تا آستانه ­ی مرگ به خطر می­ اندازند. همه­ ی آنان سوسیالیست نیستند. با یک پروفسور ضد فاشیست تاریخ دوست می ­شویم که برای رهایی مردم آلمان از چنگال نازی ­ها جان می ­سپارد. با کشیشی که جان بر کف به قلب خطر می ­زند تا آینده ­ی جهان بری از هیولای فاشیسم باشد. بوی شیر مادری سوسیالیست به مشام­ مان می­رسد که افسران وحشی و خونخوار گشتاپو نوزادش را در برابر چشمان او شکنجه می ­کنند اما مادر جوان سرافرازانه “دندان خشم بر جگر خسته” می­ فشارد و سخن نمی­ گوید. این ها واقعیات مکتوم جنگ است. حقایقی که در کتاب ­های تاریخی ناگفته مانده است.

درباره ­ی نحوه ­ی ترجمه­ ی این کتاب

الف. نخست و تا یادم نرفته است اجازه دهید تأکید کنم که این کتاب داستانی سال ۱۹۶۸ به زبان روسی منتشر شده است. در نتیجه به مسائلی همچون رئالیسم سوسیالیستی و دیکته ­های ژدانف و نفوذ بریا و بخشنامه­ های دولتی برای تبلیغ شخصیت استالین ربطی ندارد. دوم اینکه از همان هنگام فروپاشی شوروی و دست­ کم از سه دهه پیش شخصیت اصلی و دوست داشتنی و آرمانگرا و وفادار به آرمان ­های سوسیالیستی کتاب ذهن من را معطوف خود کرده بود. در نتیجه هر آینه مترصد بودم که متن کامل و شسته رفته­ یی از این داستان در اختیار خواننده­ گان فارسی زبان قرار دهم. واقعیت این است که بیش از پنج دهه­ ی پیش ترجمه­ یی ناقص با نثری قدیمی و غلط­ های فاحش نگارشی و حذف بخش­ های مهم تاریخی از این داستان منتشر شد. ابتدا انتشارات پروگرس و سپس به ترتیب انتشارات گلشایی و دنیای نو و دانش اقدام به چاپ نسخه­ یی واحد کردند. این نسخه از سوی زنده یاد احمدعلی رصدی اعتماد (فرخ) مستقیماً از زبان روسی به فارسی برگردانده شده بود. به احتمال فراوان محدودیت دانش مترجم محترم در خصوص کلمات فارسی و ضعف تاریخی و پشتوانه ­ی ابتدایی و ضعیف فن ترجمه و عدم دسترسی مترجم به منابع تاریخی معتبر برای تطبیق و تصحیح خطاهای نویسنده­ ی اصلی در برهه­ ی مورد نظر و محدودیت ­های دیگری که بر من دانسته نیست، سبب شده است که مترجم بخش­ های قابل تأملی از کتاب را کنار بگذارد و بسیاری از واژه­ ها و حتا عبارات را به همان صورت روسی یا آلمانی بنویسد. نمونه را بخش ابتدایی کتاب که من آن را تحت عنوان “خانه­ ی امن جنگلی” نامیدم به طور کلی از متن ترجمه ­ی انگلیسی و فارسی حذف شده. قسمت ­های مرتبط با پیشروی شهر به شهر ارتش سرخ در اروپا اصلاً در کتاب نیامده. تاریخ روزها و ساعات وقوع وقایع – همان لحظه ­ها – از ترجمه کنار رفته. اسامی بعضی افراد مخدوش و جا به جا آمده. (مثلاً شولتس و بیتنر) از ترجمه ­ی مخدوش و ناقص فارسی که بگذریم بسیاری از اسامی خاص اعم از اشخاص و اماکن در متن روسی (اصل کتاب) غلط است و به تبع آن در ترجمه­ های انگلیسی و فرانسه و آلمانی نیز اشتباه درج شده. علاوه بر این ها بسیاری از اسامی و اصطلاحات در متن اصلی روسی به زبان آلمانی نوشته شده و عیناً به ترجمه ­های موجود نیز راه یافته. مثلاً اصطلاح ” درانگ ناخ استن” (Drang nach Osten) که به معنای “حرکت به سوی شرق” است. این اصطلاح در واقع از راهبردهای اصلی حزب نازی و شخص هیتلر به شمار می ­رفته. روایت تاریخی بخشی از وقایع در متن روسی کتاب نیز نادرست است. نمونه را در آخرین شب ­نشینی کم رونقی که به مناسبت تولد هیتلر برگزار شده است به شهادت فیلم­ های مستند موجود تنها سخنران شخص گوبلس بوده اما در ترجمه­ ی انگلیسی و فارسی هیملر معرفی شده است. در یک مورد مهم دیگر سرلشکر اس اس فگلیان هم در متن اصلی و روسی کتاب و هم در ترجمه ­های انگلیسی و آلمانی و فارسی به تبع اشتباه نویسنده “برادر زن هیتلر” خوانده شده. حال آنکه او باجناق وی (شوهر خواهر اوا براون) بوده. در مورد اشخاص بسیار مهم و در عین حال ناشناس مانده ­یی مانند ژنرال تئودور بک و اسکورتسنی و مشابه فقط به نام ایشان بسنده شده است. مترجم و راوی در پی­نوشت­ ها به اندازه ­ی لازم این افراد را معرفی کرده است.

حتا باهوش­ ترین خواننده که تاریخ مطول حوادث بعد از انقلاب اکتبر را به دقت و بارها نخوانده باشد نمی­ داند چرا اشترلیتس و همسرش ساشا با اینکه تا آخرین لحظه سخت دلباخته یکدیگر بوده­ اند از هم دور شده­ اند. خواننده به اعتبار حدس و گمان نیز در نخواهد یافت که خاستگاه دستور دزرژینسکی مبنی بر مهاجرت اجباری سفیدها از جمله زن محبوب اشترلیتس به پاریس از کجا آمده است و جالب اینکه با این مرورگرهای رایج نیز به کنه ماجرا پی نخواهد برد. همچنین خواننده فقط می ­تواند به پشتوانه­ ی گمانه ­زنی دریابد که پسر اشترلیتس در پراگ مشغول چه کاری است. از این دست مباحث مکتوم که داستان را گنگ و خواننده را گیج می­ کند در متن اصلی و ترجمه­ های انگلیسی و آلمانی و فارسی فراوان است. من با دقت کافی تمام این اشتباهات را اصلاح کرده ­ام و در مواقع ضروری خواننده را به پی نوشت­ های دقیق پایان داستان ارجاع داده ­ام. به این ترتیب بازنویسی روند طبیعی و سالم کتاب و تصحیح اشتباهات تاریخی نویسنده­ ی اصلی و به تبع وی مترجمان انگلیسی و آلمانی و فرانسوی و فارسی بازنویسی کتاب را ضروری ساخته است. با وجود تمام این نارسایی­ ها نمی­ توان از اهمیت همین ترجمه­ ی شکننده­ ی فارسی در آن دوره­ ی خاص به ساده­ گی گذشت. منظورم دوره­ ی جنگ سرد و حکومت شاه است. حکومتی که مانند غزنویانِ در جست ­و­ جوی قرمطیان، انگشت به در کرده بود و هر اثری را که کوچکترین نشانی از گرایش ­های سوسیالیستی حتا به شکلی نمادین و تاریخی داشت بازداشت و زندانی می ­کرد.

ب. من بعد از سال­ ها ارزیابی گاه و بی­ گاه سرانجام با احتیاط بسیار به کتاب نزدیک شدم. چندین بار محتوای تاریخی آن را با توان و دانش محدود خود سنجیدم. پیش از مطالعه­ ی ترجمه ­ی انگلیسی کتاب ابتدا و به دقت روی چند اثر مرجع تاریخی درباره­ ی شکل­ بندی فاشیسم در آلمان خم شدم سپس به مطالعه ­ی سیر حوادث جنگ جهانی دوم و به ویژه در ارتباط با چیستی نقش ارتش سرخ در جریان شکست یورش فاشیسم به اتحاد جماهیر شوروی پرداختم. ترجمه­ ی زنده ­یاد فرخ رصدی را برای بار چندم خواندم و آن را با ترجمه ­ی انگلیسی کاترین جودلسن – که چاپ نخست آن در سال ۱۹۷۳ منتشر شده است – مقایسه کردم. در نهایت ابتدا متن انگلیسی را به فارسی مستقیم برگرداندم. از هر جای این متن که برایم نامفهوم به نظر می­ رسید و یا احساس می ­کردم ممکن است مترجم انگلیسی در آن دست برده باشد یادداشت مجزایی برداشتم. ابتدا آن را با ترجمه­ ی فارسی رصدی مقایسه کردم. بخش­ های زیادی از ترجمه­ ی انگلیسی به طور کلی در ترجمه­ ی فارسی کتاب نیامده است. این بخش­ ها را با متن روسی کتاب تطبیق دادم. در این راه دشوار دوست قدیمی­ ام پروفسور آزاده اوا مانند خورشید ی بی ­دریغ من را از خرمن دانش و معرفت خود بهره­ مند ساخت. در پایان کار هر سه بخش را با مجموعه­ ی تلویزیونی که بر پایه­ ی این کتاب ساخته و تولید شده است سنجیدم. این مجموعه ­ی تلویزیونی جذاب و دیدنی در ۱۲ قسمت و تحت عنوان “لحظات هفده گانه بهاری” از سوی تاتیانا لیوژنوا به زبان روسی کارگردانی شده است. من نتیجه­ ی کار خودم را ابتدا با زیرنویس انگلیسی و سپس در چند مورد خاص با اصل روسی آن مقایسه­ ی تطبیقی کردم. در نهایت به تلفیق و بازنویسی همه­ ی آن­ چه که در دست داشتم پرداختم. در نتیجه این کتاب نه فقط ترجمه­ ی متن کامل و دقیق و اصلی داستان است بلکه شکل بازنویسی شده­ ی آن نیز است. بخش­ هایی از کتاب در مجموعه­ ی ۱۲ قسمتی تلویزیونی نیامده است و برعکس. من کوشیده­ ام شکاف ­ها و نواقص این داستان بسیار جذاب را در امتزاج کتاب و مجموعه­ ی تلویزیونی پر و کامل کنم. نمی ­دانم چنین شیوه­ یی در ترجمه­ ی کتاب داستان رایج است یا نه؟ اصولی است یا نه؟ قاعده­ مند است یا نه؟ برای من مهم این است که متن کاملی از این داستان به مخاطب تیزبین ارائه شود. امروز بخش عمده­ یی از جامعه ­ی کتاب خوان ما به یک زبان خارجی – دست ­کم در حد مطالعه – وارد است. ترجمه­ ی مستقیم کتاب چیز زیادی جز هیچ به ذخایر فرهنگی و تاریخی و ادبی ما نمی­ افزاید. به این ترتیب می­ خواهم بار دیگر اعتراف کنم که شخصاً به موضوع ترجمه­ ی لغت به لغت با تکیه بر شعار “امانتداری در متن” مطلقاً اعتقادی ندارم. من پیش از این نیز در ترجمه ­ی دو کتابقلبم را در دشت لیلی به خاک بسپاروفتح­نامه­ ی کابلبه همین شیوه عمل کردم و با استقبال گرم مخاطبان نازنین ­ام مواجه شدم.

پ. و نکات ریز و درشت پایانی اینکه نام اصلی و روسی کتاب “هفده لحظه­ ی بهار” است.

(Seventeen Moments of Spring)

زنده­ یاد رصدی آن را به “لحظات هفده گانه ­ی بهاری” که نام آهنگی عاشقانه و مجاری است ترجمه کرده. به نظرم این عنوان مطلقاً با حوادث هولناک و به شدت سیاه و تلخ داستان همخوان نیست. منظور نویسنده ­ی روس از این عنوان دقیقاً همان هفده لحظه­ ی سخت و دلهره­ آوری است که در آخرین بهار اقتدار و قدرت نازی­ ها سپری و در کتاب روایت شده و یک سوی اصلی آن قهرمان داستان ماکسیم ایسایف (اشترلیتس) است. لحظه­ های نفس­ گیر داستان که در فصل بهار می­ گذرد به هیچ­وجه بهاری و دلگشا نیستند. سهل است بسیار ترسناک و تکان دهنده نیز هستند. به این ترتیب ترجیح دادم عنوان کتاب راهیملر به جای هیتلربرگزینم. تمام حوادث داستان در همین واپسین فصل حیات و حکومت و قدرت نکبت­ بار رایش سوم می­ گذرد. از میان هزاران نکته­ ی ناگفته یکی هم اینکه متاسفانه بازار کتاب به همان اندازه که از کتاب ­های زرد و بنجل انباشته است بیش از آن از کتاب­ های مرجع و معتبر تهی است. به این ترتیب ماه ­ها جست­ و جوی من برای یافتن ترجمه ­ی انگلیسی داستان و مآخذ مرتبط – که در فهرست منابع اشاره شده – بی­ نتیجه ماند و مانند همیشه لطف دوستان و همکارانم در دانشگاه ­های اروپا و امریکا این آثار را در اختیارم قرار داد.

ت. موضوع دیگری که یادآوری­ اش ضروری است اینکه در تمام متون چاپ شده­ ی روسی و ترجمه­ هایِ نایاب و ناباب انگلیسی و آلمانی و فارسی همچنین مجموعه­ ی ۱۲ قسمتی تلویزیونی فصل­ های داستان فقط با شماره تفکیک شده است. من اما برای اینکه روند کتاب از شیوه­ ی جذابی برخوردار شود برای هر فصل بنا به محتوای آن عنوانی برگزیدم تا شکل ریاضی ­وار داستان حالتی ادبی به خود گیرد. مضاف به اینکه در بخش­ های میان فصلی هر جا که احساس کردم به موضوع حادی برخورده ­ام، عنوانی بر آن نهادم. همچنین به اعتبار متن روسی و تطبیق آن با مجموعه­ ی تلویزیونی اصلاحاتی انجام دادم تا روند داستان و رفت و برگشت­ ها به شکل تاریخی آن برگردد. به این اعتبار قسمت­ هایی که در ترجمه­ ی قدیمی فارسی و انگلیسی بر اثر شتابزده­ گی از روند منطقی داستان بیرون شده و به جای دیگری افتاده است را دقیقاً در جای اصلی خود نشاندم. در مورد لحن و ادبیات و نحوه­ ی ترجمه ­ی گفت­ و­ گوهای شفاهی تأکید بر این نکته ضروری است که این مکالمه­ ها جمله­ گی محاوره­ یی ترجمه نشده است. در واقع خواننده با نوعی چندگانه ­گی در ترجمه ­ی محاوره­ ها مواجه می ­شود. بخش عمده­ ی این مسئله مربوط به متن اصلی کتاب است. اما در بخش­ های دیگر نویسنده­ ی اصلی روش مشخص و یکسانی را به کار نبسته است. من کوشیده­ ام این محاوره­ ها را منطبق با منطق طرفین تنظیم کنم. یعنی لحن و ادبیات صحبت یک سرباز هنگام گفت ­و ­گو با یک سرهنگ تبعاً با ادبیات طرف مقابلش متفاوت است. تمام پی ­نوشت­ های کتاب از من است. تصور می ­کنم این پی­ نوشت ­ها نه فقط به خواننده کمک می­ کند تا با اطلاع و دقت بیش­تری در متن داستان قرار گیرد بلکه تمام زوایای تاریک حوادث را نیز روشن می ­کند. مضاف به اینکه خواننده با مطالعه­ ی پی ­نوشت ­ها به اطلاعات غنی و ارزشمندی از تاریخ جنگ جهانی دوم دست می­ یابد. چنانکه ملاحظه خواهید کرد اطلاعات مندرج در بخشی از پی ­نوشت ها در هیچ مرجع فارسی زبان موجود نیست و من با تلاش و تأمل بسیار کوشیده­ ام از این طریق بر غنای کتاب بیفزایم.

و اما مهم ­ترین نکته به عنوان دلیل اصلی تحمل مشقات فراوان برای ترجمه و تطبیق و بازنویسی این داستان جز این نمی­ تواند باشد که با وجود شکست فاشیسم هیتلری جریان و ایدئولوژی فاشیسم زنده مانده است. خیزش داعش و ظهور انواع و اقسام باندهای فاشیستی – از آزوف و رایت سکتور گرفته تا باندراها – در اوکراین تحت حمایت سرمایه­ داری غرب حجت موجه این مدعا است. خطر این ماجرا در دوران ما از آنجا نشأت می ­گیرد که اگر دولتی قدرتمند مانند آلمان هیتلری ظهور کند برای درهم شکستن آن از بلشویک­ ها خبری نیست. در نتیجه فاشیسم – به تعبیر بنیامین – حتا به مرده­ گان ما نیز رحم نخواهد کرد.

در جریان ترجمه، تطبیق و روایت این کتاب بودم که دو برادر نازنین خود را از دست دادم. یاد و خاطره­ ی کاوه گوهرین عزیز و مرتضا مرادزاده گرامی برای همیشه از تن و جان من رخت نخواهد بست. این کتاب به دو عزیز یاد شده پیشکش می­ شود

۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳/ ۸ مه۲۰۲۴

 

 

 

 

 



بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت