ما غروب نمی خواهیم

بهمن دانشدوست

 

صبحگاهان سپیده دم قبل از درخشش طلوع لعلگون آفتاب برمیخاستم و از یاد آن آفریدگار طبیعت که این همه زیبایی و لطافت را بر چهره کاینات متزین نموده خود را مستفید میگردانیدم، سپس با دلبستگی و عشق نهایت فراوان به تماشای اطفال و نوجوانان، شگوفه های سحر شگفته ای دیار مان که بی خبر از گرمای تابستان و سرمای زمستان میدان های خاک آلود قلبم، وطن را درخشان تر جلوه میدادند و چون بچه آهوان بازی مینمودند و چون بلبلان هیاهو؛ میشتافتم.  نسیم پر حرارت سحرگاهان با وزش صمیمانه اش چهره ام را نوازش مینمود و اعماق مفکوره ام را طراوت و شادمانی میبخشید. که در حقیقت مجسم کننده بهشتی از آیینه ای آسمان بر روی زمین بود.

چندی نگذشته! نهالی از نو نهالان (اطفال و نوجوانان) ما سر بر زمین از برای ثمر نه نهاده!

نمیدانم! چرا این سپیده دم را تاریک میکنند و این همه زیبایی را دگرگون؟

از آن میدان ها، از آن کوچه ها، از آن بچه ها و از آن  دیاری که بوی عطرآگین ختنینش به مشام میرسید و صدای دلنشینش قلب ها را تسکین میبخشید، با شنیدن آواز هولناک هیولای آدم ربا، بوی خون و صدای وحش جامعه انسانی را به جنگلی با پادشاهی انسان های گرگ صفت مبدل گردانیده، و روح و روان کودکان مظلوم را در قفس قبضه های آلوده حبس نموده است.

طفلکان معصوم و بی گناه را میربایند، میفروشند، مورد استفاده های غیر انسانی قرار میدهند و چون کفتار ها اعضای بدن شانرا از تن نازنین شان جدا نموده و جهت بدست آوردن پولهای آلوده قاچاق مینمایند.

دور از شرافت است! آیا  این عمل ماتحت بی وجدانی را با کدام مفکوره ای غیر قابل تصور انجام میدهند که جگر گوشه های مادران رنجدیده، مادران بیوه، مادران که تمام اعضای خانواده را در طوفان های جنگ و وحشت از دست داده و یگانه فرزند باقی مانده ای را که  با پا های برهنه و شکم گرسنه، در دشت های سوزان، در زیر برف و باران، در زیر مخروبه ها و در بین آتش بزرگ نموده و به امید یگانه فرد باقی مانده ای خانواده ای خود به او نگاه نموده و زندگی مینماید، از بین میبرند؟

کودکان و نوجوانان که یگانه سازنده گان اجتماع بشری در آینده اند، روح و روان شان کشته شده و مفکوره های شان را ابر های تیره ای خشونت فرا گرفته است که در حقیقت صدمه بزرگیست بر پیکر اجتماع انسانی ای جهان ما.

وقتی یک انسان از آوان کودکی تا بزرگی در اجتماعی چون جنگلی که وحشت آور تر از جنگل طبیعی است بزرگ میشود، آیا توقعی وجود دارد که وی جنگلی نباشد؟

مغز انسان در هنگام طفولیت کاملاً تأثیر پذیر بوده و آنچه بر سر وی میگذرد، ثبت مفکوره اش شده، و زمانیکه در حد بلوغیت میرسد از آن پیروی نموده و آنچه مغزش میگوید آن میکند. بوضاحت میتوانم بگویم که حملات انتحاری مثال زنده ایست بر این.

کودکان و نوجوانان ما از این زندگی ای وحشیانه به ستوه آمده اند، و نمی خواهند بقیه عمر را در بین قُول های ایستاده ای خون (حکمروایان تماشاچی) سپری نمایند. 

چرا تماشا میکنید؟

چرا آدم ربایان و آدم کشان را مجازات نمیکنید؟

 به کدام حق اوشان را عفو و رها مینمائید؟ آیا از گوشه ای افکار تان را عمل مینمایند و یا از جگر گوشه های شما اند؟!!!

این همه بی تفاوتی های اولیای امور، در حقیقت اره ایست بر شاخه ای نشسته.! که جامعه بشری را به سقوط مواجه خواهد ساخت.

ما نمیخواهم اطفال و نوجوانان ما، شگوفه های متزین دیار ما با ژاله های زهرآگین خشونت پرستان  از میان برداشته شود و قلب های حباب گونه ای شان با خنجر های جلادین شگافته شود.

آخر چرا اینقدر ظلمت و تاریکی را دوست دارید؟  

ما غروب نمیخواهیم.

 


بالا
 
بازگشت