نومين سالروز قتل مزاري به وسيله طالبان

نوشتهء رزاق مامون


مزاري در تقويم
 

نو سال پيش در گرماگرم جنگ بر سر قدرت درکابل ، عبدالعلي مزاري رهبر حزب و حدت اسلامي در يک حادثه مرموز به وسيله گروه طالبان به هلاکت رسيد. جزئيات برخورد افراد طالبان با مزاري هر چند در چند تصوير و تبصره مختصر از سوي برخي خبرگزاريها و سخنگويان طالبان به اطلاع مردم رسيد اما اين که واقعا طالبان در نخستين لحظه هاي کار و روز هاي آينده با يک رهبر سياسي چه روشهايي در پيش گرفتند، تا هنوز در پردهء ابهام است. در بيست و دوم سال ۱۳۷۵ خورشيدي حضور مردي که از ابتداي کار با مخالفان و همچنان پيروان سرسختي روبه رو بود ، بدين گونه خاتمه يافت .
گروه طالبان که در آن وقت عقب دروازه غربي کابل رسيده بودند ، ظاهرا برنامه نابود سازي پايگاه هاي حزب وحدت را در قدم اول و بيرون راندن نيروهاي وفادار به دولت تحت رهبري برهان الدين رباني از کابل را در مرحله دوم هدف کار خود قرار داده بودند. مرگ مزاري درآن سالهاي دشوار بي اعتمادي و جنگ که تقريبا کليه گروه سياسي براي تثبيت حضور سياسي خود از هر وسيله يي استفاده ميکردند ،براي مردم هزاره و سياسي انديشان شيعه مذهب يک ضربه اساسي بود. اين حادثه براي ساير رهبران جهادي که طي چهار سال اول حاکميت مجاهدين در دهه هفتاد خورشيدي با يگديگر جنگيده بودند وهنوز آخر کار معلوم نبود، بسيار تکان دهنده بود. حتي اين ديدگاه شايع شد که تحريک طالبان در قدم اول قصد دارد تا سردمداران تنظيمها را به عنوان عوامل اصلي جنگ و نفاق در افغانستان از سر راه خود بردارند قتل عبدالعلي مزاري به وسيله گروه طالبان، عزم گروه هاي تنظيمي و غيرتنظيمي را براي دفاع پايدار از خود ، جزم تر کرد وطالبان در جنگهاي بعدي تقريبا تاوان اين اشتباه جبران ناپذير سياسي را به اشکال مختلفي پرداختند.
نيروهاي حزب وحدت اسلامي درجريان دفاع دربرابر تهاجم نيروهاي دولتي همزمان با به اسارت درآمدن رهبر شان در کناره هاي غربي کابل ، ديگر از لحاظ روحيه و امکانات جنگي در وضعيتي نبودند که مقاومت شان را با همان شدتي که آغاز کرده بودند، ادامه بدهند. اين امر سبب انهدام کليه پايگاه ها و مراکز مقاومت آنان در غرب کابل شد. حزب وحدت درآن روز ها از حيث سياسي و موقعيت نظامي تقريبا روي يک مو به حرکت خود ادامه ميداد. مناطق تحت کنترول آنها وقتي دريک تنگنا قرار گرفت که طالبان پايگاه هاي حزب اسلامي را در ولايت ميدان وردک وچهار آسياب به طور کامل تصرف کردند و نيروهاي حزب وحدت در ميان دو ديوار آتش قرار گرفتند. براي حصول توافق با جناحهاي دولت آقاي رباني نيز فرصت کافي در دست نبود. برنامه هاي جنگي از اصول تفاهم ميان طرفها يک گام جلوتر بود. با آنهم مقاومت آنان ظرف پنج شبانه روز ،يک مقاومت کم نظير درتاريخ جنگهاي تنظيمي و يک ايستاده گي بي نظيردر تاريخ هزاره هاي افغانستان بود. چنين مقاومتي حتي درجنگهاي بعدي درباميان عليه نيرو هاي دولتي و بعدا عليه نيروهاي طالبان نيز چندان به مشاهده نرسيد. آنچه که پس از شکست درکابل و مرگ رهبر حزب وحدت ، و از دست رفتن محور مقاومت درباميان در زمان طالبان هرگز از سوي هزاره ها و شيعه يان وفادار به مزاري به فراموشي سپرده نشد، بيداري و ادعاي عدالت اجتماعي از سوي پيروان مزاري بود که در جريان تحولات عظيم سياسي و نظامي سالهاي بعد درافغانستان تا سقوط طالبان و تشکيل نظام جديد ، به اشکال مختلف اما از لحاظ مضمون اصلي ، بدون تغيير ، به نمايش گذاشته شد.
مرگ مزاري و به دنبال آن حوادث سياسي و نظامي در کابل و افغانستان ، جانشينان آقاي مزاري را دروضعيت دشواري قرار داد و درعين حال آنان را ناگزير ساخت که با انصراف از خط اندازي فکري سياسي دوره اضطرار، سياستهاي حفظ ظرفيت سياسي و نظامي را در کنار سايرنيروهايي که زير ضربه نيروي نوظهور وقدرتمند طالبان قرار گرفته بودند، دنبال کنند. اما رهبران پس از مزاري درسالهاي بعد علي رغم ايجاد پل ارتباط سياسي و مفاهمه با دسته هاي رقيب دشمن و دوست ، به علت حضور فکري و نهادينه شده افکار سياسي اولين رهبر شان ، هيچگاه نتوانستند مسيري را که آقاي مزاري در پروسه سرنوشت سازي براي هزاره ها روشن کرده بود، تغيير دهند و يا از آن عدول کنند.
مخالفان آقاي مزاري بلافاصله پس از ظهوروي در عرصه سياسي ونظامي سالهاي اول دهه هفتاد او را به تند روي و طرح خواستهاي دشوار سياسي و يکسو نگري در امر واقعيت هاي اجتماعي وسياسي افغانستان متهم ميکنند ، چيزي که هر گروه مخالف درافغانستان ، آن را به رقباي خود نسبت ميدهد. اما واقعيت اين است که مزاري از ماهيت غير مشارکتي نظام هاي سياسي درکشور انتقاد ميکرد وفرهنگ انحصار سياسي را قطعا نمپذيرفت. او ديدگاه هاي سياسي و حتي برداشت هاي پيچيده خود را بسيار ساده توضيح ميداد و درحالي هيچ حرف اضافي بر زبان نميآورد يک گام هم از آنچه که به عنوان طرح و يا اصول فکري ارايه کرده بود ، عقب نشيني نميکرد.

هزاره هاي افغانستان در آن سالها که براي نخستين بار صاحب يک چهارچوب سياسي شده و تهور و "نه " گويي رهبران خود را از نزديک مشاهده ميکردند، درگرماگرم جنگ هاي داخلي تنظيمي، تنها راه بقاي خود را درحمايت از آنچه که مزاري به نماينده گي از آنان مطرح ميکرد، شناسايي کرده بودند. ساير جريانهاي قومي هم در آن سالها براي آن که در کشاکش هاي سياسي و نظامي جاي پايي در آينده براي خود باز کنند به همين فرمول مسلط روي آورده بودند که در مجموع ميدان سياست و جنگ بدون برندهء افغانستان آن روز ، به جولانگاه خواسته هاي سياسي قومي طيف هاي مختلف مردمان ساکن در کشور مبدل شد . تاوان آن همه انقطاب ، بي باوري ، خشونت هاي بي قياس و از دست رفتن درايت سياسي رهبران، بازهم فقط از سوي مردم پرداخته شد.
منتقدان آقاي مزاري بدين نظر اند که درچهار سال اول دهه هفتاد که افراد حزب وحدت در ساحه غرب کابل مسلط بودند، موارد خود سري ، وحشت ، اختطاف و شکنجه غير نظاميان به اوج خود رسيده بود. سوال اين است که در آن سالها ، کدام ناحيهء کابل و افغانستان از حيث زنده گي ، آموزش ، برخورد و رسيدن به ابتدايي ترين حقوق انساني ، مکان مناسبي بود که غرب کابل نبود؟ هرچند تصور ميشود که شخص آقاي مزاري هيچگاه درين ماجرا هاي غرب کابل بازيگر اصلي نبود، بايد گفت که استبداد ، زورگويي ، وحشت آفريني و بازي با جان و مال مردم درآن سالها درتمامي نقاط کابل و افغانستان در سطح گسترده اي وجود داشت و تا امروزهم که چتر نيروهاي بين المللي چند مليتي در بسياري جاهاي کشور برپا است ، شاهد دنباله ماجراهايي آنچناني در کابل وافغانستان هستيم. درباب آنچه که در آن سالها بر مردم گذشت ، توضيح کامل و پيش داوري بسيار دشوار است . يکي از موارد قانون تدوين ناشدهء جنگ اين است که در يک روندي ناخود آگاه ، جبري و پيش رونده، ابتداء افراط گرايي را به نوعي لذت دردناک بدل ميکند و در مراحل آتي به آن دامن ميزند. داستانهاي خشونت جنگي را درافغانستان پاياني نيست . سياست هاي پس از جنگ ، هنوز رنگ مناسبات جنگي را از دست نداده است . رنگ طبيعي زنده گي در کشورهايي که هيولاي خشونت، سالها درآن آشيان گرفته و عربده کشيده است، به آساني بر نميگردد. اما خاطرهء مجريان سياسي دوره هاي جنگ ، وکارنامه هاي آنان ، پس از پايان جنگ آن هم به عنوان ابزار هاي رسيدن به اهداف ملي وسياسي باقي ميماند و حتي به منبع تفاسير اهداف سياسي ، مذهبي و قومي تغيير شکل ميدهند. مطالعهء دور از مصلحت کارنامهء رهبران سياسي و جهادي در افغانستان صرفا درمحدودهء تمرکز روي يک سيماي مشخص در يک دورهء مشخص ، نتيجه معتبر نميتواند داشته باشد. بررسي زنجيره يي افرادي که سر نخ بسياري از کنش ها و واکنش ها در دست شان بوده است، حقايق خوابيده در پس حوادث جنگ داخلي درافغانستان را روشن ميکند. درين نوع بررسي تعارف و مصلحتي درکار نخواهد بود. هر چهره سياسي براي نسل هاي بعدي وشاهد تاريخ حساب پس ميدهد. مثلي که تا کنون، جمله سلاطين و سردمداران تاريخ به دست چنين تقديري تحويل داده شده اند. رهبر فقيد حزب وحدت اسلامي همراه با ساير همتايان خود در احزاب جهادي ديگر، دريک مرحله اي روي کار آمد که همه چيز از اختيار همه کس بيرون شده بود. همه رهبران و فرماندهان سياسي پيشه دستخوش تب دوران خود بودند و اين تب هر چه داغتر ميشد، بدنهء اصلي افغانستان را از حالت عادي خارج کرده ميرفت.
بدين ترييب مردي در ميان مرداني ديگر، با خواستهاي روشن وساده، مقدم برهمه به هدف برپايي عدالت در جامعه شيعه يان و هزاره ها و به طور کل درسراسر افغانستان، در موجي از توفان غير منتظره و خارج از محاسبه هاي جنگ و بي اعتمادي ذات البيني و بازي هاي پيچيده سياسي که عمدتا به وسيله دستهايي از خارج افغانستان هدايت ميشد، فرورفت و از تمامي متاع دنيا فقط يک دختر سه ساله اش را براي بازماندگانش به ميراث گذاشت .
حالا روز مرگ چهره هاي شاخص جنگ وسياست اکنون تقويم تاريخ معاصرشده است. هزاران پيرو مجريان ديروزي ، همه ساله براي يادبود شان گرد هم مي آيند. تفاوتي که ميان مجريان اصلي ديروزي و رهروان امروزي آنها وجود دارد اين است که دومي ها ديگر مثل ديروزي ها عمل نميکنند؛ و خود را به حساب اعتبار اولي ها خيلي با وجدان راحت بيمه ميکنند و رهبراني که به حريم تقويم خاطره ها پا گذاشته اند،هيچ خطري به حساب نمي آيند.

 


بالا
 
بازگشت