فــــرید ســـــیا ووش

طنز

القاعده و الفایده
 
تاراج بیشتر آینده بهتر

کابل با بهار این فصل شگفتن ها و روییدن ها جان تازه یافته بود .هوای بهاری که  دل ودماغ مرا نیزبه نوازش گرفته بود, در کنار پنجره ای ایستاده و آرام آرام شعر یکی از دوستانم را زمزمه میکردم:

" بهار آمد

 بهین فصل محبت زا ی هستی بخش ومستی زا

بجنب از جا

مباد آندم

مباد آن یک لحظهُّ بسیار کوتاه هم

گل آغوش من وا گردد و اما

نسیم عطر تو در خود نپیچاند اندامم

بدادش یار سایه..."

که ناگهان صدای سکرتر مسوول اخبار رشته خیلاتم را درید ویک قد از جا پریدم.

سکرترمسوول: چرا رنگت پریده مثلیکه ترسیدی ؟

بنده: ظالم جان در دنیای دیگر بودم, همه را با صدای بی وقتت خراب کردی.

سکرترمسوول: فرق نمیکند تیاری بگیر که در یک دنیای دیگر باید بروی.

بنده: نکند مرا به او دنیا تیر میکنی.

سکرترمسوول: تو فقط دوتا دنیا را میشناسی این دنیا و آن دنیا , حالا هستند کسانی که برای خود دنیای دیگر ساخته اند.

بنده: مثلا؟

سکرترمسوول: دنیای انجو ها, دنیای امیران,دنیای وزیران, دنیای جنگ سالاران ودنیا های دیگر....

بنده: بکدام این دنیا ها مرا میفرستید؟

سکرترمسوول: امروز " تاراج انجو" جلسه دارد , تو باید در جلسه شان اشتراک کرده  و گزارش آنرا برای اخبار تهیه کنی.

راهی وظیفه شدم , چون میدانستم در شهر کابل پیاده زود تر از سواره به منزل مقصود می رسد, پیاده را بر سواره ترجیع دادم. حی میدان و طی میدان و خار مغیلان و خاک خیابان, رسیدم به مدخل وزیر اکبرخان.خواستم از مردی که از مقابلم میآ ید آدرس را بپرسم:

سلام وطندار.

وطندار: سلام پدرا

بنده: مثلیکه مست هستید!.

وطندار: نی بادار خمار هستم

بنده: خمار چی!؟

وطندار: خمار یک شکم نان و چای شیرین هستم. اگر یک بغله, یک بغله راه میُرم پایایم قوت نداره.

بنده که زیاد شرمنده شده بودم ,اشک در چشمانم سنگر گرفت . از گفته خود سخت نادم شده بودم . ازوارخطایی از او پرسیدم در همین جا زندگی میکنید؟.

وطندار: نی پدرا اینجه از دیگه طبقه مردم اس.

بنده: از کدام طبقه ؟

وطندار: بادار حالی ما چند طبقه یا گروه مردم داریم:

1- الخارجه:

 الخارجه کسانیستن که نخاستن غازی یا شهید شون و هم نخاستن مثل مه مجسمه متحرک شون. روز شان با روزگار نساخت , فرار را بر قرار ترجیع داده و دو تا کردن. میگن در خارجه سرگردان هستن.کسش ده نم اس و کسش ده غم. 

2- القاعده :

 خودت دیگه خبر داری که گاهی اونا پیش و امریکایا ده رد شان و یا امریکایا پیش و اونا در ردشان اس. از ای کوه ده او کوه و از ای غار ده او غار . سریال موش و پشکه جور میکنن. مردم میگه که سر کرده شان اِو شد و ده ریگستان کُم شد.

3- الفایده:

 الفایده کسانیستن که دسترخان چوره هوار کدن و ملیارد ها دالره قورت کده و آروق نزدن.

4- الخائیده:

اینه آدم های بیچاره مثل مه که از هر طرف جویده شده و مثل تفاله نیشکر به زمین انداخته شدن و تعداد شان بسیار زیاد اس. به اینا مجسمه های متحرک هم میگن.

بنده: این تقسیمات را از کجا کردی؟

وطندار: چیزیکه عیان اس چی حاجت به بیان اس. پدرا یکبار چشمایته خوب واز کو اگر غیر از ای چیزی دیگه دیدی باز مه ملامت.

بنده: سرک چپاول را گمُ کردیم میدانید در کجاست؟

وطندار: خانه چارصدوبیسته خو کار نداری  تاراج انجو ره؟

بنده: درست فهمیدید همان جا را کار دارم.

وطندار: اونه پدرا اونوخودش اس از دور نمایان اس. راستی تو ازکدامش هستی, الفایدهستی یا القاعده که با الفایده دسته یکی کده؟

بنده: نخیر من خبرنگار نشریه درد نامه بی قاعده  هستم.

وطندار: فامیدم از گروه سر گردان که پشت گپای مفت چالان استین. و روز یکی دوتای تان لت وکوب میخورن.

بنده: همینطور یک چیزی. تشکر از معلومات شما من باید بروم که نا وقت شده است, خدا حافظ.

وطندار: فکرت باشه که سرت راه جور نکنن. یانیکه سر جواله سرت نگیرن. خدا پشت وپنایت.

بلاخره به خانه  420 دفتر تاراج انجو رسیدم.

پس از تشریفات معمول مرا به سالون مجلل جلسه رهنمائی کردند. در قسمت بالایی سالون میز خطابه و در کنار آن میز دو نفری برا ی هیات رئیسه جلسه گذاشته شده بود و در دیوار عقب هیات رئیسه شعاری بدین متن آویخته بودند:

تاراجگران بیباک  تا ملت در خواب  است و دولت آشفته و بیتاب  فعال باشید و بیدار

تاراج گران بیباک!  تا ملت در خواب است و دولت آشفته وبیتا ب, بیدار باشید وفعال!

         

در حدود بیست تن اشتراک کننده از قبل اخذ موقع نموده بودند. پس از گذشت دقایقی چند هیات رئیسه دونفری وارد سالون شده در جایگاه شان قرار گرفتند . حاضرین برسم احترام از جاها یشان بلند شده و با کف زدنها از ایشان استقبال بعمل آوردند.

رئیس جلسه که یگانه سخنران مجلس بودعقب میز خطابه قرار گرفته و سخنان خود را با این شعار شروع کرد :

زنـــــــده بــــــــاد فیصله نــــــامه پولی بــــــرلین!

 

همه با صدای بلند زنده باد زنده باد گفتند. موصوف بسخنان خود چنین ادامه داد:

انجویست های دلیر ما امروز اینجا جمع شده ایم تا از فیصله های پولی اجلاس برلین استقبال و قدردانی کنیم. بخشهای دیگر آن اجلاس بما و شما تعلق ندارد.دولتیا ن دانند وکارشان.

جامعه جهانی و بخصوص یکی از مقامات فرموده اند:افغانستان باید با این پول ها به دو پا ایستاده شود.  بخاطر اجرای دستوراین آ قای محترم لطفآ برای پنج دقیقه بدوپا ایستاده شوید.1, 2, 3 ...لطفآ بنشینید. همین امرو ز باید نامه های رسمی به مراجع مسوول تقسیم پول فرستاده شود و در آن تاکید گردد که ما اولین انجو هستیم که دستور را اجرا کردیم و بدوپا ایستاد شدیم, تقاضا شود تا سهم بیشتر برا ی ما تخصیص دهند.

 اساسی ترین و مبرمترین وظیفه ما این است تا نگذاریم این پول ها به خزانه دولت برود. ما باید بیشترین قسمت را داشته باشیم. اگر چنین شد آنگاه حاضر هستیم بجای پنج دقیقه ده دقیقه و بجای دو پا با چهار پا ایستاده شویم.

حاضرین : ایستاده میشیم صد بار و صد ساعت ایستاده میشیم.(کف زدنها)

جلسه با صدور قطعنامه ای زیر عنوان (( تاراج بیشتر آینده بهتر)) خاتمه پذیرفت. وقتی از تعمیر مجلل " تاراج انجو " خارج شده و قصد حرکت بسوی دفتر نشریه نمودم. چنان سر گیچه شده بودم که حساب چهار سمت را نیز دیگر نمیدانستم. چه رسد بحساب و کتاب وخم وچم انجو ها.


 
  چرا « رفیق » باید کف پایی بخورد !؟ ** مهاجرینو قصهُ روباه وخروس
 
 
بالا
 
بازگشت