سید موسی عثمان هستی

 

خانم سیمین بارک زی به خاطرهشت مارچ نشخوارهمدردی بازنان کرد

 

کورخود و بینای مردم جانم تا  بکی

میکنی از دهن گشاد بیخود پف تو نی

ازغزنه فاصله بیشتر باشد تابه  ری

مرزها بشکست هنورهستی  تو زی

شاعربی وزن وبی ترازو

 

پیش ازاینکه واقعیت به میان بیاید وخوانندگان این قلم  بعد ازخواندن این نوشته پی به واقعیت های یک جامعۀ در بسته و پنجره بسته پی برده باشد، هشتم مارچ که بر زخم ها نمک پاش می دهد، به تمام زنانی که درسرتا سرجهان هستند و درحلقات منحوس تبعیض منطقوی ، قبیلوی ، زبانی ،مذهبی و دینی ، تن به مرد سالاری ندادند، شایستۀ تبریک گفتن را دارند و من منحیث برادر و فرزند شان، در هر دین و درهرمذهب هستند و رنگ جلد شان اگر سیاه ، سفید ، زرد یا سرخ است، هشت مارچ را تبریک  میگویم و به زنانی که در قید تبعیض منطقوی ، قبیلوی ،زبانی ،مذهبی ودینی  اسیر اند، و همکاری به خاطر زبان ، منطقه ،دین ومذهب با مردسالاران، خصوصاً به تاجران دین ومذهب همکاری می کنند و دنباله رو مردسالاران هستند و از حقوق خود دفاع نمی کنند، نه درقطار زن هستند و نه شایستۀ تبریک گفتن .

بدون شهامت زنان، آزادی زن از قید مردسالاری ناممکن بوده، شافیل میخواهد که پای فیل ازگل بیرون کشد و زنانی که خود را به دین، مذهب ، منطقه ،زبان، خصوصاً قبیله به دم دراز شوهران وخانواده متعصب خودکه درقرن بیست و یک هم حیثیت گوسفند دارند،شرم شان باد!

 روح مطلب اینجااست که درسایت- افغان جرمن مقالۀ خواندم ازخانم سیمین بارکزی تحت این عنوان: (به مناسبات روز جهانی زن)

عنوانی که مرابه یادروزهایی انداخت که درزمان شاه بصفت قاضی ایفای وظیفه می کردم و کسانیکه تصادفی بخاطرظلم همسر،خواهرو...، در چنگال قانون می افتادند، باوجودیکه من مجرد بودم و لذت همسرداری را نمی دانستم، آگاهانه ، نه ناخودگاه از مردانی که فضل فروشی بر زن می کردند و یک سر و گردن بالاتر از زن خود را فکر می کردند، از آنها نفرت داشتم .

جوانی نزد من کارمی کرد، تازه نوجوان بود، بعدها مشهور به ملا ربانی که معاون امیرالمومین طالبان شد. او باوجود سن کم خود مرد آرام  بود و با دقت سخن می گفت. خوب ترین عادت او این بود که چیزی را که نمی دانست، پرسان می کرد.

روزی چاشت سر دسترخوان نشسته بویم، ربانی لباس زیبای خامک دوزی قندهاری در تن داشت که زیبایی جوانی او را دوچند ساخته بود، در وقتیکه لقمۀ شوربا را به دهن می برد، من متوجه نبودم و نمی دانم چطورشد که شوربا از دهن ملا ربانی افتاد، یک قسمت رنگ لباس او با ریختن شوربا تغییر خورد. من فوری دست پاکی که درپیش رو داشتم به طرف ملا انداختم که پیراهن خود را پاک کند.

او پیراهن خودرا پاک کرد. کمی ناراحت بود.

گفتم ربانی فکرخود را در وقت کار و نان خوردن نمی گیری؟

 گفت در یک چرت رفته بودم.

 گفتم درچه چرت ؟

گفت امروز همین فیصلۀ شماعادلانه نبود و چند روز پیش نزد قاضی عبدالوسع خان سیدخیلی رئیس مرافعه رفته بودم، این قاضی چه محبت بر زنان دارد و چه خصومت به مردها.

من گفتم از خود قاضی ببپرسید.

گفتم ربانی اگرشما ببینید گرگی پشک ناتوان را درچنگال دارد و شکنجه می کند، چه حساس می کنید؟

گفت آن را خلاص می کنم. خدای عالمیان با حکمتی که دارد این قانون الهی است که زن گشتزار مرد است وحق طلاق دادن را مرد می داشته باشد، شما چرا زن را مخالف شرع و فرهنگ و کلچرافغانی به نام تفریق از مرد جدا می سازید؟

گفتم ربانی چنین فکری که توکردی شرع این قسم نیست.

گفت می دانی اگر یک مرد از جملۀ اقوام پشتون باشد و هم در آخر نامش زی باشد، وقتیکه محکمه چنین فیصله کند، آیا بدون کارد آن مرد را نمی کشد؟

گفتم نه فهمیدم کمی بیشتربگوئید.

گفت این یک لت وکوب است که مرد، زن را می زند. درمشرقی، خصوصاً شنواری و مهمند زن خود را می فروشند، کسی حق ندارد چیزی بگوید و ملای همان محل که عالم دین است او را به شخص دیگر نکاح می کند، اگر زن حقی از نگاه شرعیت داشته باشد او را شوهراش درقرن بیست مثل کنیز و برده فروخته می تواند و اگر چنین حقی به زن داده شده که اختیارخود را خوداش دارد، چرا علمای دین با مردان زن فروش همنوایی می کنند و چرا شرعیت را سرآن مردان تطبیق نمی کنند؟

من گفتم من به این کاری ندارم که درشنوار و مهمند چه می گذارد وعلمای دین چرا این ظلم را بر زنان روا داشته و چرا زن مانند برده ازحقوق خود دفاع نمی کند.

اوخنده کرد و گفت این قصه را شنیدی:

دریک قوم سه پسرکاکا بودند و ازخوانین بارک زی. یکی ابراهیم نام داشت دیگر یوسف و دیگراش خلند، هر روز ملا در نماز می خواند:(صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى) ونام ازخلند نمی گرفت، دوستان و اطرافیان خلند نزد خلند رفتند وگفتند این ملای مسجد به ما وشما احترام نمی کند، ابراهیم و یوسف پول و نان بیشتر به ملا می دهند و همیشه در نماز از آنها نام می برد.

 متن قرآن, سوره: الأعلى, از آيه 19   صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى(19) 

 

خلند از انتقاد پیروان قومی خود چرتی شد، کمی شرمنده هم شد. گفت ببخشید هیچ وقتی به این باریکی فکر نکرده بودم که ملا از من کرده به پسران کاکا یم توجه داشته،  من می دانم با این ملای احمق چه کنم. ملا از جریان خبرشد که خلند شمشیر به کمر زده و به مسجد رفته. ملا هم به مسجد رفت و سر نماز استاد شد و خواند:

صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى

خلند   تتوره  تر  ملا

الله اگبر

و به رکوع رفت. خلند که از نماز خلاص شد ملا را گفت بیا با ما، ملا با خلند رفت و خلند گفت ملا صاحب مرا در پیش قوم سرافرازکردی، این تحفه ها را با این پول نقد بگیرید.

فردا مردی که در قبیله کمی می فهمید گفت ملا من در پشت تو دیگر نماز نمی خوانم، تو آیه ازخود ساختی و در نمازخواندی.

 ملا گفت ترس برادر مرگ است. اگر خوف در بین بود و به چنگال آدم نادان و یا بی خدا افتادی کاری کن که کشته نشوی، بیم مرگ در بین بود من آیه ازخود ساختم و جان خود نجات دادم.

 آن مرد به ملا گفت ازحرفهای تومعلوم می شود که همین خانی وخان خانی قبیلوی زی و زی بازی شریعت  را هم زیرپا کرده، بنام فرهنگ و جرگۀ قومی زن 30 ساله را به پسر شش ماه به نام بیوۀ خانوادۀ خود می دهند و یا دخترکوچک را به نام بد به مرد هشتاد ساله می دهند.

مبارزۀ خانم بارک زی قابل قدر است، بشرطی که در نوشتۀ خود کمی از بی عدالتی قوم خود در برابر زنان بی دفاع پشتون چیزی نوشته می کرد و مثل داوود خان نفرت خود را از تخلص قومی ابراز می کرد.

خانم بارکزی تا حال نه فهمیده که دو تربوز در یک دست گرفته نمی شود. هم به خصلت و نام قبیلوی که جزوی ترین حقوق به زن قایل نیست افتخار میکند و هم حرف از حقوق زن می زند.

ملت افغانستان، خصوصاً زنها دیگر زنان قرن صیقل سنگ نیستند، حرفهای شما تاجران سیاست را زنان  رنج  کشیده می دانند که در زیر خیمۀ توچه می گذشت، بهتراست قبل ازاینکه ازحقوق زن حرف بزنی، از ریشۀ کثافتی که در آب است،  یعنی از بی عدالتی قوم خود در قسمت زن حرف بزنید.

نوت :

۱ــ خلند   تتوره  تر  ملا: کارد و یا شمشیر خلند هم درکمراش است

ازکابل فاصله بیشترباشد تا به ری

 ۲ـــ [رَی ] (اِخ ) ناحیه ای است قدیم که درعهد هخامنشی تا عهدغزنویان بین دربند (دروازه ٔ بحر خزر) و دریای خزر و ماد قرار داشت. در زمان غزنویان جزحکومت غزنه بود ...

نامه های دولتی توسط کاروان ها به ری برده می شد وآن وقت فاصله بین غزنی و ری زیاد بود حالا تکنالوژی آن فاصله را کمتر از یک ثانیه طی می کند. مقصد از(ایمیل)

 ولی خانم هنوز درخواب خرگوش است از اسارت قبیله خود را کشیده نمی تواند، درتنور خود توان پختن کلچه را ندارد می خواهد در تنور دیگران نان قلاچی که بیشتر از یکمتر دراز باشد پخته کند.

 

شش مارچ دوهزار و چهارده عیسوی

سیمین بارکزی

 

به مناسبت روز جهانی زن

انگیزه اعتصاب من

من بغض ترکیده انسان ستمدیده افغانستان هستم؛ به خصوص انسانی که در وطن ما جنس دوم تلقی می شود. یعنی زن افغان.

 امیدوارم فریادی که از ترکش این بغض تولید می شود؛ به وسعت جهان طنین انداز شود.

 شتافتن یک زن به پیشواز مرگ؛ آنهم به منظور مبارزه با ستم و زورگویی قرون وسطایی بر خانه ملت، شاید بلند ترین فریاد ممکن در این کشور باشد. فریادی که اگر نتواند پرده های گوش انسانهای لمیده بر چوکی کشورم را به لرزه در آورد؛ شاید بتواند وجدان های بر خواب نرفته انسان های آزادی دوست جهان را به شدت تکان بدهد. فریادی که از شکستن استخوان نحیف یک زن بر فضا می پیچد؛ شاید جهان را متوجه نماید که در افغانستان چه می گذرد؟

من به جهان اعلام می کنم! مبارزه من برای به دست آوردن چوکی نیست. و الا حکومت ستم پوسیده افغانستان، بهترین چوکی ها را به من پیشکش کرده بود. مبارزه من برای پاسداری از حق، عدالت و آزادی انسان این سرزمین و نسل های بعد از من است. من می خواهم بین زندگی ذلت بار و مرگ افتخار آفرین، مرگ را انتخاب کنم؛ تا حداقل انسانهای همجنس و هم نوع من و اطفال یتیمم، بعد از من، دیگر مثل من زندگی ذلت بار را تجربه نکنند و آزاد زیست نمایند.

من برج و باروی زندگی ام را ویران می کنم تا برج و باروی نظام کشورم آن قدر استحکام پیدا کند که دیگر هیچ حکومتی ،کودتا بر علیه خانه ملت را حتی در تخیل هم نپروراند. من میخواهم؛ چوکی که ملت به نمایندگان خود میدهد؛ دیگر توسط هیچ قدرتی ستاندنی نباشد. من می خواهم بعد از این ح

کومت، تفاوت عظیم بین نماینده گی مردم و پیاده نظام شدن حکومت را به درستی درک کند. این است منطق من و این است انگیزه اعتصاب من.

زنده باد آزادی، زنده باد افغانستان

سیمین بارکزی، کابل، سرک شورای ملی، خیمه اعتصاب،

۱۰میزان ۱۳۹۰

 

 

 

+++++++++++++

 

سید موسی عثمان هستی                                                                     هشتم مارچ ۲۰۱۴

 

 


بالا
 
بازگشت