الحاج عبدالواحد سيدی

 

 

بازشناسی افغانستان

 

بخش یکصد و سیزدهم

از کتاب دهم

دقت در وقایع تاریخی از دیدگاه ساختاری علوم

 

بحث دوم

 

113-2-1.دقت در وقایع تاریخی از دیدگاه ساختاری علوم

آنچه امروز مورد توجه تاریخ  نگاران در ثبت  احوال و وقایع  تاریخی میباشد مراحل و معانی تاریخ  علوم را که در بحث گذشته بر شمردیم فرو نمیگذارند.واین است که مورخ علم هنگامی که به تبیین معرفت‌شناسانه (اپیستمولوژیک) تاریخ علم دست می‌یازد،برای بازنمودن بنیادساختاروقایع تاریخی علم ازهیچ دقتی فروگذاشت نمی‌کندتااسلوب عقلی معرفت علمی راکه تبیین‌گرآن وقایع است،درک کند. اماگروه دوم مورخین ،باوجودیکه بادیدگاه گروه نخست موافقند،تاریخ راحرفه مستقل نمی‌دانند،بلکه به سرعت وشتاب به سمت چیزی شبیه فلسفه تاریخ پیش می‌روندو کوچه باز میکنندودراینحالت است که مورخ به فیلسوف تاریخ چهره تبدیل میکند.

ازجمله کسانی که نماینده این شیوه از تاریخ نگاری علم هستند،میتوان ازفیلسوف فرانسوی اگوست کنت نام برد (درسده بیستم) وپس ازاوبسیاری ازفیلسوفان معاصردرتاریخ ریاضیات،مانندگاستون باشلارفرانسوی وبرخی ازفیلسوفان آمریکایی نام برد.

این بحث مختصری پیرامون شیوه‌ های اساسی مطالعه ی تاریخ علم درجهان امروزاست که روشت حلیلی را بهترین شیوه برای بررسی نظریه‌های علمی پیرامونی تاریخ درسیرتطورآنهامیداند ،پس می‌توان گفت که تاریخ علم به مثابه یک داستان تاریخی درفهم پدیده‌ های علمی ومیزان مشارکت ملتهابوده و درآنهاچندان سودی وجود ندارد.و اگر تاریخ علوم را بعنوان فلسفه تاریخ در نظر بگیریم،مارابه سمتی می‌کشاندکه افکارمان وحتی اساطیرمان رابه جای پدیده‌ هایی که می‌خواهیم بفهمیم،مینگاریم. پس پیشروی مابرای مطالعه تاریخ علم هیچ راهی جزتحلیل باقی نمی‌ماند.

در این بحث مراد مان فهم ترکیبی بنیادنظریه‌ های است که درمیان مورخان علم اسلامی به غایت اندک است. پیش ازآنکه شیوه تحلیلی منطقی پدیده ‌های علمی درتاریخ را بر پایه علوم به کارگیریم،طرح هیچ پرسشی پیرامون تاریخ علوم ونوسازی علم درجوامع اسلامی شور بختانه ممکن و میسر نبوده است و علمای اسلامی بیرون شدن و کندو کاو در تغییر شیوه  های پژوهشگرانه علمی را حتی یک نوع بدعت پنداشته و هر گز به  تغییر تفاسیر موافقت ندارند . اگرماتاریخ علم را،قصه یافلسفه تاریخ بپنداریم،از اینجاست که هرگز نمی‌توانیم ازکارکردتاریخ علوم در«نوشدن جهان»در مباحث علمی دینی سوال کنیم. این پدیده ما را توانمند میسازد تا در بحث بعدی بپرسیم که «تاریخ علم اسلامی»چیست؟

(سرگذشت  علوم اسلامی مخصوصاً در حوزه ای که ما زندگی می کنیم  بحث بر انگیز  است . از دیر زمان است که  علمای دینی این  کشور[افغانستان]مرهون و گروگان  تفسیر های آشتباه آمیز یک سلسله روایات  ناقصی میباشند که  از منابع سریانی ،  اسرائیلی ، یونانی (اسکندرانی) فهلوی ، هندی و قبطی داخل متون اسلامی گردیده که تفصیل آن  بر میگردد به ملل و نحل ،(ملل و نحل  عبدالکریم  شهرستانی ملاحظه  گردد)این تفاسیر مخالف روایات منقول دینی از قبیل معانی قرآنی وصحاح  صحیح (احادیث یاگفتارهای حضرت پیغامبر اسلام) که به  عصر پیامبر اسلام بر میگردد که این احادیث  نبوی  توسط راویان  حدیث از قبیل بخاری و مسلم و ابی داود و ابو یوسف و دیگران، جمع آوری و تدوین  شده است که  دارای منابع و مراجع معتبر  میباشد. ولی با پا گذاری انگلیس در شبه قاره هند و استیلای اکثر نقاط خراسان  توسط آنها با جنگ و یا فریب،و بمیان آمدن  صنعت چاپ کتب در مطابع سنگی هندوستان و ایجاد مرکزتحقیقات اسلام در «دیوبند» کتابها و متونی چاپ و در اختیار طالب العلمان قرار گرفت که اکثر این کتاب  ها با اسلام ارتباطی نداشته و وارد شدن  این متون ناقص و مجعول در دایره  علمی مسلمانان مخصوصاً مسلمانان شبه قاره  هند که از رهگذر کثرت نفوس برابر بر تمام نفوس مسلمانان خراسان میباشد و دوام امپراطوری  بابری هند مخصوصاً در زمان جلال الدین اکبر بزرگترین پادشاه این سلسله که میخواست دین اسلام و هندو را با هم تلفیق دهد و کذا جنبش  های فرقه  های دیگری  از قبیل پیر روشان تأثیروتفانی  ناقصی در متون اسلامی جای گذاشت از جمله روایت تفسیر گونه منباب مثال ،اشکال جغرافیایی زمین  وقبول  نظریات متقدمین  یونانی در مورد گردش آفتاب و زمین و جای گزینی زمین  در  نظام موجوده  عالم که  همه آنها  محیر العقول و پرسش بر  انگیز میباشد، و در این  متون روایاتی  نوشته شده :« زمین مسطح و هموارو مرکز عالم است». روایات هزیان آوردیگری نیز در مورد  پدیده  های  هستی، انسان را در  مورد آنچه  که حقانیت دین است بی باور میسازد چنانچه روایتی در مورد «قرار داشتن زمین  در شاخ گاو که گاونیز در پشت ماهی استقرار دارد که در (ترجمه فارسی تفسیر طبری –و کتاب ارشاد الطالبین آخوند درویزه ننگرهاری چاپ سنگی نول کشور)دیده شده که سالهاست دانشمندان دینی بنا بر روایات قدما تعلیمات دینی خود را که نهایت گمراه کننده است به این باور  ها ادامه داده اند. (مولف))‏.

ولی باوجود آن دانش اسلامی آنچه را که در فوق مثال آوردیم نمی پذیرد و در دوره  های بعدی ومعاصر سرگذشت دانش اسلامی  همانند رنسانس علمی در جهان اسلام  سرگذشت علم را  از انحطاطی که در بالا  تلویحاًبه آن  اشاره داشتیم  بیرون کرده است .

«مطالعات تاریخی نشان‌ مي‌دهد كه‌ جهان‌ اسلام‌ در دو دوره‌ متوالی مواجه‌ با افت‌ شديد ظرفيت‌ سازي‌ تمدنی گرديد و به‌ انحطاط‌ كشانده‌ شد. نخستين‌ انحطاط‌ را در قرن‌ ششم‌ هجری‌ (12 ميلادي‌) شاهد هستيم‌ و دومين‌ انحطاط‌ (كه‌ به‌ آغاز عصر تاريكي‌ معروف‌ است‌) از ابتداي‌ قرن‌ 18 ميلادي‌ آغاز شده است‌.

 دکتر ذبح الله صفا می گوید :   «در مدتي‌ بيش‌ از يك‌ قرن‌ كه‌ حكومت‌ و سياست‌ و سيادت‌ در دست‌ عرب‌ بود، نه‌ تنها توجه‌ و اقبالي‌ اساسي‌ به‌ علم‌ صورت‌ نگرفت‌ بلكه‌ عرب‌ اشتغال‌ به‌ علم‌ را مهنه‌ موالي‌ و شغل‌ بندگان‌ مي‌دانست‌ و از آن‌ كار ننگ‌ داشت‌ و به‌ همين‌ سبب‌ تا آن‌ روز كه‌ جز نژاد عرب‌ حكومت‌ نمي‌كرد اثري‌ از روشني‌ علم‌ در عالم‌ اسلامي‌ مشهود نبود و پس‌ از آنكه‌ با غلبه‌ عنصر خراسانی و برانداختن‌ حكومت‌ اموي‌ و تشكيل‌ دولت‌ عباسي‌ نفوذ ملل‌ غيرعرب‌ در دستگاه‌ خلفا شروع‌ شد توجه‌ به‌ علوم‌ نيز آغاز گشت‌. ابن‌ خلدون‌ مي‌گويد كه‌ از امور غريب‌ يكي‌ اين‌ است‌ كه‌ حاملان‌ علم‌ در اسلام‌ غالباً از عجم‌ بودند خواه‌ در علوم‌ شرعي‌ و خواه‌ در علم‌ عقلي‌« [[1]]

این روش  در دایره  تحقیقات  تاریخی علم  خرد مندانه وروشنگرانه تلقی میگرددکه این ویژگی نه تنهامدیون منابع سرزمین های اسلامی بالخصوص دانشمندان خراسانی ایکه در عهد خلافت در کشور  های شرقی درخشش خاص داشته اندبوده،  بلکه مدیون تحول وگسترش علم و تعاطی علمای جوامع اسلام در سراسر قلمرو خلافت  های شرقی و غربی میشناسند که جهد و کوشش دانشمندان اسلامی از متقدم تا متأخر بمصابیح گسترش دهنده علوم میباشند که نباید از آن انکار کرد.منابع دیگری نیز در این سیر تحول فکری و عقیدتی در علوم نقلی معتبرو معتمد میباشند از قبیل منابع سریانی و یونانی و اسکندرانی که دانشمندان  عرب در تراجم شان راه این  علوم را در دایره تفکر دانشمندان  مسلمان باز نمودند.

هرچنددرمیان این منابع نوشته‌ هایی هم به سانسکریت وسریانی وپهلوی دیده می‌شود،البته سهم این دستاوردهای گوناگون متفاوت است،بااینحال تنوع آنهادرپیدایش علم اسلامی نقش بنیادی داشته است وحتی وقتی سخن ازرشته‌ای چون ریاضیات و نجوم اسلامی درمیان باشد،ما را بیاد دانشمندانی نظیر  ابوریحان بیرونی ابن هیثم ، ابن الاعرابی در علم نجوم،ابن حوقل سیاح و جغرافی دان معروف نویسنده کتاب مسالک و ممالک و دیگران که درواقع نیزآنانرامی‌توان «وارث»ریاضیات یونانی و اسکندرانی (بطلمیوسی)دانست که برای فهم آن ازمراجعه به منابع دیگری چاره نداریم،در بخشهایی که به نجوم اختصاص دارد،خواهیم دیدکه ریشه ‌های هندی وایرانی این علم نه تنهادرپیدایش وتوسعه نجوم رصدی ومحاسباتی،بلکه درپیدایش هیأت جدیدنجوم بطلمیوسی که در بالا تلویحاً به آن اشارت داشتیم فهمیده میشود که تاچه اندازه در گسترش علوم در خلافت های اسلامی اهمیت داشته است.

امادراین چارچوب جدید،چیزی که بیشتراهمیت داردانتقال نتایج علمی نیست،بلکه امکاناتی است که در ساحت دانش علوم پدیدمی‌آیدتاسنتهای علمی متفاوت،که ازاین پس درپهنه تمدن اسلامی گردهم آمده ‌اند،این غنا مندی به صورت دارایی مشترک همه درسرزمین خلافت شرقی میباشد.

تازگی این پدیده دراین است که آنرانمی‌توان ثمره برخوردهای تصادفی وگذرمنظم یاگاه بهگاه کاروانهای تجاری ودریانوردان دانست بلکه محصول زحمات بلا وقفه دانشمندانی میباشد که طی سالیان متمادی در این عرصه با سخت کوشی شان جهان علم را در سرزمین منطق و کلام بارور ساخته وبانی جنبش  های متعدد فکری در این ساحت گردیدند.

این پدیده دستاوردآگاهانه یک جنبش عظیم درترجمه آثارعلمی وفلسفی است که به دست اشخاص خبره وحتی گاهی رقیب،به پشتوانه حمایت قدرت سیاسی وبه انگیزه نیازی که درکارپژوهش احساس می‌شد،به راه افتاده است. ازاین جنبش مجموعه ‌ای ازآثارعلمی ای پدیدآمدکه دربازتاب بضاعت علمی دنیای آنزمان،باعث ایجاد،سنتهایی باریشه‌هاوزبان‌های گوناگون گردید،که به صورت عناصرسازنده تمدنی درتاریخ علوم درآمده بودندکه زبان علمی و ادبی و شعری بود،فرصت وامکان آنرایافتندتابرهمه تأثیربگذارندوازاین کنش وواکنش نتایج جدیدکه حتی گاهی باعث و بانی علوم جدیدی که گمانش هم نمی‌رفته است پدیدآید.

بررسی اجتماعی انکشاف علوم در قلمرواسلامی روزی را نوید میدهد که نقش علم درجامعه ومدینه اسلامی تا چه حدی دراین جنبش تاریخی راه روشنی را پیموده وشایددرآنروزدریابیم که جریان‌های علمی‌ای که تاآن زمان مستقل ازهم بودندچگونه توانستندبه هم برسندوباهم بیامیزند.

این ویژگی،که ازهمان نخستین دوره ‌های علم اسلامی آشکاربود،دردوره ‌های بعدبارزترشد. دانشمندان سده های پنجم و ششم (یازدهم ودوازدهم)به بحث درباره نتایجی که پیش ازایشان درجاهای دیگربه دست آمده بود،به تعمیم این نتایج وبه سازگارکردن آنهاباساختارهای نظری‌ای ادامه دادندکه  غالباًباحوزه‌هایی که این نتایج اول باردرآنهابه دست آمده،بیگانه بود.

این پدیده که درپزشکی وداروشناسی  وکیمیامحسوس است به علوم ریاضی نیزراه یافته است ونمونه آن پژوهشهایی است که ابوریحان بیرونی ومدتی پس ازاوسموال درباره روشهای هندی درون یابی درجه دوم کرده ‌اندویابیانی است که ابن هیثم (در رشته طبابت)ازقضیه باقیمانده چینی به عمل آورده است.

باظهورعلوم اسلامی همه می‌توانستندترجمه آثارعلمی قدماونیزمتن همه  پژوهشهای پیشرفته جدیدرابه یک زبان بخوانند. این پژوهش هاازسمرقندتاغرناطه درسرزمینی که بغدادودمشق وقاهره وپالرمورادربرمی‌گرفت،به زبان عربی انجام می‌شد. حتی گاهی پیش می‌آمدکه دانشمندانی چون نسوی یاخواجه نصیرطوسی وقتی اثری رابه زبان مادری خودکه غالباًفارسی بودتألیف می‌کردند،خودراموظف می‌دیدندکه شخصانوشته خودرابه عربی ترجمه کنند.

خلاصه ازقرن سوم(نهم)به این سو،عربی زبان علم وروابط تجاری در بین سرزمینهای خلافت  های شرقی وغربی اسلامی شدواین زبان بُعدی جهانی یافت.[[2]] زبان عربی، دیگرزبان یک قوم وملت ویک دین نبود،بلکه زبان علمی چندین قوم وملت محسوب  می‌شددیگرزبان یک فرهنگ خاص نبودبلکه زبان همه دانشهابه شمارمی‌آمد. به این ترتیب راههایی گشوده شدکه پیش ازآن وجودنداشت وارتباط میان مراکزعلمی‌ای که ازماوراءالنهرتااندلس پراگنده بودندآسان شد. دراین زمان دوکار شیوه رواج ورونقی بی‌سابقه یافت. کار شیوه  تحقیقات  در نحوه  علوم و گسترش زبان عربی در بین  ملت های سرزمین های هر دو خلافت.[[3]]

 

 

 

113-2-2.انحتاط مسلمانان از منظر رشد سیستمی

از قرن‌ 6 هجري‌ (دوازدهم‌ ميلادي‌) از زمانیکه پای چنگیز خان مغول از اثر موجودیت  شخصیت  ضعیفی چون سلطان محمد خوارم شاه در  گستره سرزمین  های پهناور  امپراتوری  خوارزمشاه ، نوعي‌ زوال‌ علمي‌ در جهان‌ اسلامي‌ آن‌ روزنیز پديدار گشت‌. مشخصه‌ اين‌ افول‌ كاهش‌ تعداد دانشمندان‌ و انديشمندان‌، کتاب سوزیها،که باعث كاهش‌ تعداد كتب‌ و رساله‌هاي‌ قدیم و جديدگردیدکه حاوي‌ نوآوري‌ و مصلوب شدن انواع  ابداع‌ و يكسان‌شدن‌ انديشه‌هارا نیز در قبال داشت ‌.

 به‌ موجب‌ نظريه‌ تركيبي‌ ارگانيسمي‌ - سيستمي‌ که بر مبناي‌ اين‌ نظريه‌که هر تمدن‌ بعد از پيدايش‌ شروع‌ به‌ رشد مي‌كند و اگرآن ، به‌ صورت‌ يك‌ «سيستم‌ بسته‌» درآيد ایستا گردیده  و سپس‌ رو به‌ زوال‌ و افول‌ مي‌گذارد که شور بختانه، تمدن‌ اسلامي‌ چنين‌ سرنوشتي‌ داشته‌ است‌:

«اسلوب حكمت‌ طبيعي‌ براي‌ ادامه‌ حيات‌ و احياناً رشد خود نياز به‌ منابع‌ جديد اطلاعات‌، نظريه‌ها و روشهاي‌ موثرتر و مناسب‌تر از قاعده فكري‌ قبلي‌ داشته‌ و اين‌ خواسته‌ها در آن‌ عصر به‌ علت‌ تأثيرات‌ منفي‌ عوامل‌ محيطي‌ موجود نبود. علم‌ و حكمت‌ از سده‌ ششم‌ هجري‌ (دوازدهم‌ ميلادي‌) به‌ بعد به‌ يك‌ روش وقاعده‌ بسته‌ تبديل‌ شده‌ بود، قاعده ایكه‌ از محيط‌ بيرونش‌ جز مايه‌هاي‌ زهرآگين‌ به‌ درونش‌ راه‌ نمي‌يافت‌.


اين‌ قاعده بسته‌ پس‌ از آنكه‌ قوايش‌ به‌ پايان‌ رسيد و قدرت‌ ادامه‌ حيات‌ و مقابله‌ با عوامل‌ مخالف‌ را از دست‌ داد همانند بسياري‌ از روشهاي‌ ديگر رو به‌ پيري‌ رفت‌ و حركت‌ آن‌ به‌ سكون‌ و ركود مبدل‌ گرديد و به‌ اين‌ ترتيب‌ موجوديت‌ «حكمت‌ طبيعي»‌ از جامعه‌ شرقي‌ آن‌ روز رخت‌ بر بست‌ و از ميان‌ رفت‌ و تنها ساقه‌هايي‌ از آن‌ به‌ صورت‌ تك‌ متفكراني‌ چون‌ طوسي‌، سهروردي‌ و ملاصدرا  به‌ جاي‌ ماندند.»

 

113-2-3.  مهم‌ترين‌ خصوصيت‌ عصر طلايي‌ در(خلافت شرقی)

«رونق‌ علمي‌ كه‌ در قرن‌ اوليه‌ حكومت‌ عباسي‌ به‌ وجود آمد يك‌ جريان‌ طبيعي‌ و خود جوش‌ نبود، بلكه‌ پديده‌اي‌ بود كه‌ از بيرون‌ وارد مركز امپراطوري‌ اسلام‌ در بغداد شده‌ بود. آنچه‌ كه‌ بدنه‌ علوم‌ اسلامي‌ را تشكيل‌ مي‌داد برگرفته‌ از تمدنهاي‌ ديگرو تکیه بر فلسفه تاریخ داشت... نهضت‌ علمي‌ در زمان‌ مأمون‌ و ديگر خلفاي‌ علم‌گراي‌ در حقيقت‌ يك‌ نهضت‌ طبيعي‌ خود جوش‌ نبود بلكه‌ يك‌ نهضت‌ فرامنطقوی علوم ‌ بود. دارالحكمه‌ که در نزد مامون پدیدار گشت پیش از اینکه   يك‌ دانشگاه‌  باشد ، يك‌ دارالترجمه‌ بزرگ‌  نیز بودآنچه را  که  کنتر دانشگاهی در حال  حاضربدان  توفیق می یابد؛ آنچه‌ كه‌ به‌ نام‌ عصر طلايي‌ اسلام‌ در زمان‌ بني‌عباس‌ درخشيد پديده‌اي‌ نبود كه‌ به‌ تدريج‌ و مرحله‌ به‌ مرحله‌ و در طي‌ چندين‌ قرن‌  بافرود و فراز در بغداد شكل‌ گرفته‌ بوده‌ باشد و بنابرهمین  نمیتوانست  به‌ آساني‌ و در نتيجه‌ رفتن‌ يك‌ خليفه‌ و آمدن‌ يكي‌ ديگر از بين‌ رود، بلكه‌ اتصالی بود كه‌ همزمان‌ با پيشرفت‌ فتوحات‌ مسلمين‌ در سرزمينهايي‌ كه‌ علوم‌ در آنها وجود داشت‌ دفعتاً وارد مركز امپراطوري‌ بني‌عباس‌ در بغداد شده‌ بود درختي‌ نبود كه‌ به‌ صورت‌نهايي‌ كاشته‌ شده‌ و به‌ تدريج‌ ريشه‌ دوانيده‌ و رشد كرده‌ باشد بلكه‌ درختي‌ بود كه‌ با ريشه‌ از جاي‌ ديگر كنده‌ شده‌ و به‌ بغداد آورده‌ شده‌ و در آنجا كاشته‌ شده‌ بود، ممكن‌ بود در شرايط‌ مناسبي‌ قرار بگيرد كه‌ در عمل‌ هم‌ در مقطعي‌ اين‌گونه‌ قرار گرفت و اين‌ درخت‌ گشن گشت و با ريشه های گسترده و قوی به بار نشست‌ و ميوه‌ زيادي‌ هم‌ به‌ بار آورد. اما اين‌ احتمال‌ هم‌ وجود داشت‌ كه‌ شرايط‌ جديد چندان‌ مناسب‌ براي‌ رشداین درخت نباشد و نهايتاًمیتووانست از اثر یک باد نا مناسب  خشك‌ گردد، امري‌ كه‌ پس‌ از گذشتن‌ عصر طلايي‌ پيش‌ آمد».[[4]]

به گفته  مرتضی مطهری که از قول  رنهان در« تاریخ  علم» نقل میکند که در زمان متوکل خلیفه عباسی دروازه :«مسلمانان هرگز حساب علم و مذهب رااز یکدیگر جدا نکردند» که در نتیجه  این باعث شد تا روش نقادی ضعیف گرددونتیجتاً یک نوع فضای پذیرش منفعلانه بوجود آیدو این پدیده تا حدی پیش رفت  که اثبات عقلی  و بحث  های عقلانی را حرام  میدانستند».[[5]]

 

«در نيمه‌ دوم‌ قرن‌ اول‌ هجري‌ قمري‌ ، فرقه‌اي‌ به‌ نام‌ معتزله‌ ظهور كرد كه‌ پيروان‌ آن‌ به‌ علت‌ اعتقاد به‌ اختيار در برابر جبر و خلق‌ قرآن‌، براي‌ عقل‌ جايگاه‌ بلندي‌ در نظر گرفتند.چنانچه  معتزله  به این فکر بودند و  میگفتند  از آنجائیکه خداوند انسان را بوضع نیکو یعنی از روح خودش و فطرت  خودآفریده  است صد در صد نمیتواند دست و پا و اراده اش در بند «جبر» باشد بلکه میتوانددر سایه این ودیعه خدا داد ، خود، تفکر نماید و راه خود را هموار و مصایب و نا هنجاری  هایی را که به ذات او تعلق دارد را رفع نماید و روی همین انگیزه ترازو حساب و حشر وثواب و عقاب آفریده شدندو از همانجاست که انسان در روز باز دهی، حساب خود را تصفیه مینماید.زیرامعتزله به اصالت عقل  اعتقاد تام داشتندومعتقدبودند که عقل نظری باید به آنچه از طریق وحی بما میرسد  حاکم باشد.این طایفه را مرجئه  نیز نامیده اند .جهم بم صفوان نیز همین عقیده را داشته است.حالا که پای معتزله در پیش آمد لازم است تا آراء و عقیده این گروه را نیزبطور موجز باز گو کنیم:آنها میگویند«مرتکب گناه کبیره نه کافرمطلق است و نه مومن کامل ، جایگاه او میان کفر و ایمان و «منزلتِ بین المنزلین دارد»بنیان گذار این اندیشه واصل بن  عطا نام داشت که به سال 131هـ(748)در مدینه بدنیا آمد ودر بدایت ،از شاگردان  حسن بصری بود که بر او(استادش)  اعتزال کرد.این گروهی بودند که در برخی ازعقاید خود با آراء مورد اتفاق اهل سنت مخالفت داشتند.این گروه خود شان را اهل «التوحید و عدل » می نامند .آنها معتقد اند که : لازمۀ عدالت اللهی  آنست که بشر که باید خود فاعل افعال خود باشد ؛ تنها در این صورت است که میتوان او را مختار و مسئول کرده  های خویش دانست.[[6]]  به گروه معتزله  اجازه‌ داده شد كه‌ تا عمق‌ ايمان‌ مذهبي‌ نفوذ نمايند، این در حالی بود که با آراء حسن بصری تضاد آشکار داشتند. اولين‌ خلفاي‌ عباسي‌ از جريان‌ معتزله‌ حمايت‌ كردند اما با شروع‌ خلافت‌ متوكل‌ پیرروان حديث‌ و سنت‌ قدرت‌ يافتند و با ظهور فرقه‌ اشعري‌ و تحريم‌ بدعت‌ (جهت‌ جلوگيري‌ از تحريف‌ دين‌) توسط‌ آنان‌، تقليد بر تفكر مستولي‌ شد. »[[7]]

 مذهب اشعری عنوان یک مکتب  فلسفی دینی  است که در سده  های چهارم و پنجم /دهم و یازدهم  در اسلام پدید آمد .ایجاد این مکتب کوششی بود برای هم آهنگ  کردن  وجدان دینی  با تفکر [اصیل] اسلامی ؛ در این مکتب بود  که شالوده   الهیات  اسلامی «راست کیش» یا کلام  «راست کیش»  در مقابل کلام  عقلی معتزله  ریخته شد؛ و از سوی دیگر در مقابل «راست کیشان »افراطی، در این مذهب  برای اینکه نشان دهند  که وحی اللهی در موضوعات  کلامی  حجت است از روش جدلی (دیالکتیک)استفاده کردند.دشمنی در برابر معتزله زمانی آشکار شد که معتزله عقل گرا بمطالعه ترجمه  های عربی  ، آثار  طبیعیون و فلاسفه یونانی  پرداختند ، آثاری که به  تشویق  خلفای نخستین  عباسی بخصوص منصور و مأمون ترجمه شده بود ، در صدد بر آمدند    تا روشهای فلسفی  و افکار دانشهای کلاسیک را بر اصول اسلامی نیز  اعمال کنند. ولی نسل دوم و سوم  معتزله بر اثر نفوذ فلسفه یونانی و زیر چتر حمایت و تشویق خلفا ، رنگی صرفاً عقلی  و مطلقاً آزاد  از هر گونه تقید فکری  به خود گرفت .معتزله می کوشید تا ایمان را  به زبان تفکر محض  تفسیر کنند .به این  ترتیب اشاعره بکمک  خلفای زمان خود خواستند  تا پای عقل را در سرزمین دانش واندیشه  اسلامی که معتزله پایه گذار آن بود لنگ نمایند .از جانب دیگر پیروان  اشعری معتقد اند :  از آنائیکه دین اسلام  یک دین جهانی  و نیروی زنده بود ، ناگزیر بود که خود را  با افکار و اوضاع جدید وفق دهد و به ایجاد کلام راست کیش اسلامی گردند تا بدین وسیله خود را در برابر روش جدلی معتزله مجهز کرده باشند.از انجائیکه این متفکران مذهبی  که برای دفاع از دین خود از «علم کلام» استفاده کردندکه به متکلیمون معروف شدند.(نام این علم از آغاز علم کلام نبود  این نام بعد ها و در عصر مأمون بر این علم اطلاق گردید .نگاه کنید به شبلی نعمانی ؛ علم الکلام،ص 31(ترجمه فارسی توسط علامه شبلی نعمانی ، تاریخ علم کلام ، ترجمه  سید  محمد تقی فخر داعی  گیلانی ، چاپ تهران: 1328،ج:1ص45)

این مکتب بسال 459(1066)در نظامیه  بغداد که توسط خواجه نظام الملک  بمنظور دفاع از آرای عشاعره تاسیس شده بود در پرتو حمایت او بود که ابوالمعالی عبدالملک جوینی  مجال یافت تا آزادانه به ارای  اشعری بپردازد .این مکتب را در شرق جوینی و غزالی و در غرب ابن تومرت به اقبال گسترده رساندند.

یک نتیجه  عمده  کلامی  نظام  اشعری  این بود که تفکر آزاد  را که متمایل  به گسستن  یکپارچه گی  شریعت اسلامی بود از گسترش باز داشت . شیوه تفکر اشعری  همچنان نتایج فکری خود را داشت .نظام اشعری  به نقادی  مستقلی  از فلسفه یونانی  راه برد  و زمینه را  برای  طرح  فلسفۀ کسانی  چون  غزالی  و فخر الدین رازی  آماده ساخت و میتوان گفت که  غزالی ما بعد الطبیعه  اشعری را بکمال  رسانید . غزالی بود که با ارائه ردّیۀ منظمی  بر فلسفه یونانی ، در اثر مشهورش   «تهافت الفلاسفه»، اذهان متشّرع را از رعب  عقل گرائی  به کلّی زدود ، بیشتر به اثر نفوذ او بود  که مردم  مطالعۀ شریعت  و مابعد الطبیعه را کنار هم  آغاز کردند [[8]]

با آنکه  غزالی  نحلۀ فکری  اشعری را  برای عامۀ مردم  مناسب میدانست .اما واقع امر  این است  که اوخود از پیروان  اشعری نبود .«غزالی معتقد بود که سّرِ ایمان  را نمیتوان مکشوف ساخت .به این دلیل  خواستار ترویج  الهیات اشعری شد و با ابرام و استواری  فراوان ، شاگردان بلافصل خود را  از انتشار نتایج  تفکرات خصوصیش بر حذر  داشت.»[[9]] در بادی امر این مکتب کلامی توسط ابوالحسن بن  السهل  اشعری  پایه  گذاشته شد در مورد   او و شناسایی افکار و آرای او به  این کتابها  نگاه کنید :«کتاب الابانه  عن اصول الدیانه 1321 ، حیدر آباد دکن؛ شهرستانی عبدالکریم ،کتاب ملل و نحل ، تصحیح هانری کوربن ؛» 

در بعضی موارد هم معتزله و هم  اشعریه  هم رأیند که  عقل مناط  و معیار  حسن  و قبح است . در این دو معنی ، اختلاف رأیی میان آن دو  نیست .اما در معنای دوم ، ممکن است حسن  و قبح در زمانها ، مکانها و در باب افراد  مختلف تفاوت کند [[10]]. در این معنی که  حسن و قبحی که ثابت یا کلّی باشد وجود ندارد .آنچه در نزد  کسی حسن است ، ممکن است در نزد دیگران قبح باشد  و به عکس و این بدان معنی است  که  حسن و قبح  ذهنی است ، نه  عینی و واقعی .از آنجا که افعال نه حسن اند و نه قبح ، بلکه تجربه یا قابلیت استعمال  آنها را حسن یا قبح  میکند . پس میتوان با عقل و بدون کمک  وحی  آنها را شناخت .

حسن و قبح  در معنی سودانگارانه (  utilitarian)هم بکار می روند و در امور دنیوی  معنی سود  و زیان را افاده  میکند .هر چه سودمند باشد ، حسن است و عکس آن قبح است ، پس  هر چیز که نه سود مند باشد  و نه زیانمند  نه حسن است و نه قبح .

حسن وقبح  هم  میتواند در معنی سومی  که ثواب و عقاب میشود بکار رود ؛ ثواب و عقاب  هم میتواند  در دنیا باشد و هم در آخرت .

اشاعره میگفتند که  حسن و قبح را در معنی سومش  باید  به وساطت وحی  شناخت ، نه  آن طور  که معتزله معتقد شده اند ، از طریق  عقل . بنظر اشاعره  تنها وحی است  که تعیین میکند  کدام فعل حسن است و کدام فعل قبح ، در افعال چیزی نیست که آنها را مستحق ثواب (حسن)  یا مستوجب عقاب (قبح) سازد.وحی یا شرع  است  که افعال را مستوجب  پاداش یا کیفر میکند. چون در طبیعت افعال صفت حسن یا قبح  نیست ، موضوع شناخت  افعال  از راه  عقل هم نمیتواند مطرح باشد.[[11]]

در ذیل بعضی از محققین و پژوهندگان عقایدی را اشکار ساخته اند که گویا ایجاد مکتب  اشعریه  ویا معتزله  بنیاد  آزادی و تفکر اسلامی را به باد داده و نتیجه این شده است که اسلام سیر قهقرایی بیابد. اما من با این عقیده جداً در تضاد  هستم . در اسلام   به صد ها مکتب فکری ، کلامی ، فلسفی در زمان  خلفای عباسی و بعد از آن ایجاد گردید که  هریک از این مکاتب فکری و کلامی این را نشان میدهد که تا چه حد سینه اسلام در جا دادن و پذیرش پدیده  های منطقی و علمی وسیع  می باشد  که این موضوع قطعاً به انحطاط فکری مسلمین  ارتباط نداشته بلکه عوامل سیاسی و سوء مدیریت  از جانب یک  خلیفه  یا یک حاکم و یا یک فرمان روا میباشد که  حسن وقبح اعمال و کار گرد  هایشان  عمل شخصی پنداشته شده و به جهان بینی و آینده  اسلام  از رهگذر عقل گرایی ویا انحطاط اندیشه کدام تأثیر نداشته  است .. تاریخ  مشعر است که ضعف حکومت  های اسلامی تفانی مستقل با  فساد  پیشگی مدیران  دینی و سیاسی در جامعه اسلامی داشته است که ما  این بحث را بصورت  تنقیدی  ادامه  میدهیم:

«زيانهايي‌ كه‌ جلوگيري‌ از بحث‌ و نظر و اعتقاد و به‌ تسليم‌ و تقليد بر انديشه‌ مسلمين‌ كه‌ تازه‌ در حال‌ تكوين‌ و ترقي‌ بود وارد آمده بي‌شمار و از همه‌ آنها سخت‌تر آن‌ است‌ كه‌ با ظهور اين‌ دسته‌ در ميان‌ مسلمين‌، مخالفت‌ با علم‌ و علما و عناد با تأمل‌ و تدبر در امور علمي‌ و تحقيق‌ در حقايق‌ و انتقاد آراء علماي‌ سلف‌، آغاز شد زيرا طبيعت‌ محدثين‌ متوجه‌ به‌ وقوف‌ در برابر نصوص‌ و احترام‌ آنها و محدودكردن‌ دايره‌ عقل‌ و احترام‌ روايت‌ به‌ حد اعلي‌ و منحصر ساختن‌ بحثها در حدود الفاظ‌ است‌. اين‌ امور سبب‌ عمده‌ ضعف‌ تفكر و تفضيل‌ نقل‌ بر عقل‌ و تقليد بدون‌ اجتهاد و تمسك‌ به‌ نصوص‌ بدون‌ تعمق‌ در مقاصد آن‌ و بغض‌ و كراهت‌ نسبت‌ به‌ فلسفه‌ و اجزاء آن‌ و درآوردن‌ متفكرين‌ در شمار ملحدين‌ و زنادقه‌ گرديد . اينها نتايجي‌ بود كه‌ بعد از اختناق‌ بر عقلهاي‌، مسلمين‌ چيره‌ گرديد و آنچه‌ در كتب‌ بود بر آنچه‌ در عقل‌ محترم‌ است‌ برتري‌ يافت‌ و به‌ همين‌ سبب‌ عالمي‌ كه‌ از نصوص‌ دينيه‌ و لغويه‌ مطلب‌ بسيار در حفظ‌ داشت‌ بر عالمي‌ كه‌ قليل‌ الحفظ‌ و كثير التفكر بود رجحان‌ يافت‌ و عالم‌ مقلد از عالم‌ مجتهد برتر شمرده‌ شد و اكرام‌ محدث‌ و فقيه‌ بر بزرگ‌ داشت‌ فيلسوف‌ و متفكر فزوني‌ يافت‌ و در نتيجه‌ فلسفه‌ و ساير علوم‌ عقلي‌ روز به‌ روز از رونق‌ و رواج‌ افتاد تا جايي‌ كه‌ نظاير محمدبن‌زكريا، ابونصر، ابوريحان‌ و ابوعلي‌ حكم‌ سيمرغ‌ و كيميا يافتند.»[[12]]

البته  نظرات  ذکتر ذبیح الله صفا شاید  در مورد  علمای عقلی و نقلی به دو  وجه  درست باشد :اول اینکه علمای عقلی آن  عده از دانشممندانی بودند که دور  از ساحه عرفان دینی به پژوهشهای  علمی شان ادامه  میدادند از قبیل طبیعت شناسی ، طب ، علوم فلسفی و کمیا و عده ای از دانشمندان  عقلی بودند که هدف شان برهم زدن امور دینی و کم رنگ  نشان دادن اعتبارات  فقهی ورجهان دادن مکتب بیخدائی به  مکتب  های تعقیدی میباشد که از هر  حیث و در هر زمانی قرب و بعد این اندیشه   ها با حسن و یا قبح آن  حتی تا هنوز در نزد مرد  مسلمان جایگاه معین و خاص خود را دارد . در مورد  علمای عقلی یا عقلا از قبیل بیروونی و ابن خلدون ، محمد بن  زکریای رازی وابن سینا و دیگران  حتی  تا حالا نیز جای بلند و مرتفعی در  تاریخ  علوم داشته اند که بحث  دکتر ذبیح الله صفا را در این خصوص منتفی میدانم.

علمایی نظیر ابوریحان البیرونی تکفیر می شوند: مخالفت‌ متعصبين‌ در مقابل‌ تفكر علمي‌ در قرن‌ پنجم‌ هجري‌ (يازدهم‌ ميلادي‌) بسيار نيرومند شده‌ بود به‌ طوري‌ كه‌ به‌ قول‌ عبدالسلام‌ در كتاب‌« آرمانها و واقعيتها»، ابوريحان‌ بيروني‌ به‌ خاطر استفاده‌ از تقويم‌ شمسي‌ بيزانسي‌ براي‌ ابزاري‌ كه‌ به‌ منظور تعيين‌ اوقات‌ نماز اختراع‌ كرده‌ بود از سوي‌ بعضي‌ از علماي‌ ديني‌ هم‌ عصر خود به‌ بدعت‌ و فساد عقيده‌ متهم‌ شد. او در رد كسي‌ كه‌ از به‌ كار بردن‌ اين‌ وسيله‌ ابا داشت‌ در رساله‌ افراد المقال‌ في‌امرالظلال‌ مي‌نويسد:


«پس‌ جهل‌ او وي‌ را بر آن‌ داشت‌ كه‌ چيزي‌ را كه‌ مبتني‌ بر ماههاي‌ رومي‌ است‌ نپذيرد و اجازه‌ دخول‌ آن‌ به‌ مسجد را ندهد زيرا آنان‌ مسلمان‌ نيستند. پس‌ به‌ وي‌ گفتم‌: مردم‌ روم‌ نيز غذا مي‌خورند و در بازارها راه‌ مي‌روند. پس‌ در اين‌ دو امر نيز از آنها تبعيت‌ مكن‌.»[[13]]

در بحث بالا  نقطه قابل  توجیه در این جاست  که قبلاً نیز در مورد قبح و حسن  پدیده ها از قول مولف  تاریخ فلسفه در اسلام  بحث صورت گرفت که میزان ارزش و یا  بی ارزشی آن مربوط به ظرفی است که در آن این قبح و حسن قرار می گیرد .مثلاً در روستا  ها رفتن بمدرسه  و پوشیدن دریشی و بستن کراوات ویا کار کردن زنان در بیرون از منزل و پوشیدن جامه  های شوخ و ظاهر شدن شان  در بیرون منزل با آن  هیئت ،از جمله  اعمال قبیح شمرده می شود در حالیکه در شهر  ها   عکس آن  است اگر کسی در یک  مجلس رسمی با پیراهن و تنبان ،مثلاً در یکی از وزارت  خانه  ها  در حالی ظاهر شود  که آن شخص فرد رسمی و با مسئولیت  نیز در آنجاباشد   این طرز لباس پوشیدن او در نزد بعضی  ها مضحک  بنظر می رسد . مثالی دیگر می آوریم اگر یک شخص روحانی و یا یک عالم دین که دارای شخصیت برازنده و شناخته شده ای نیزباشد با یک کلاه  (فرنگی) و لباس فرانسوی در یک مسجد  جامع  جهت وعظ و تذکیر در محراب بالای منبر قرار گیرد قبل از اینکه به گفتارش  گوش گردد همه باو شاید بخندند. ولی اگر در ذات  موضوع  توجه شود این آقا فقط لباس خود را  تغییر داده است باقی دانش و تفکرش در سر جایش  محفوظ باقی می ماند . در جامعه مسلمان و هر جامعه دیگری مردمان آن یک طور فکر نمیکنند  هر شخص دید جدا گانه دارد  و از  همین  تفاوتها  است که  جامعه دارای ارزش و بی ارزشی می شود .مثلاً در چهل سال گذشته  در اوایل پادشاهی محمد ظاهر شاه ،جامعه افغانستان  یک جامعه سنتی بسته  بود با این  تعریف که مشخصه بارز چنین جامعه ای این است که در آرامشی عاری از حرکت بسر می برد . سکون وایستایی خصیصه اصلی این جوامع است . بازدهی تولید و تولید سرانه در این جوامع در حد بسیار پایینی است و تولید در قالب یک اقتصاد معیشتی و خود مصرفی صورت می گیرد . کشاورزی رایج ترین فعالیت و مهمترین منبع تامین درآمد برای مردم و دولت است مردمان مایحتاج خود را از لباس و پوشاک  خودرا در کارگاه  های دستی خانگی  می سازند .و مردمان بدو دسته  روستایی و شهری  تقسیم می شوند که فرق بارزی میان آنها دیده نمیشود ،رفت و آمد  ندرتاً بوقوع می پیوندد ،گاه  میشود که  یک نفر در تمام طول عمر شصت الی هفتاد  سال خود از دهکده خود بیرون نمیشود و به سایر شهر ها جرئت سفر کردن را نیز نمیداشته باشد ولی با این خصوصیات مردم جامعه ، در نهایت  سادگی و در آرامش مطلق بسر می بردند  که  این موضوع  عکس زندگی انبوهی موجوده تمدنی موجود قرن بیست ویکمی میباشد .در جوامع انبوه همچنان که به  هزاران  شغل در جامعه ایجاد شده   و به صد ها مکتب و دانشگاه ، کار خانه  های تولیدی و بازار  های مرفع ایجاد شده است به همان اندازه سطح تخصص و دانش مردم  نیز نظر به  جامعه سنتی به صد ها مرتبه رشد  کرده است . ولی در مقابل این  مشاغل نجیب و شریف و باز دهی  های اقتصادی بلند و زندگی مرفع مردم در کاخها و تفرجگاه ها باز هم  می بینیم  یک سلسله نا هنجاریهااین جامعه مرفع  را تهدید  میکند از قبیل قتل ، دزدی ، قطع راه  های مواصلاتی و گذاشتن ماین  های انفجاریه در مسیر راه  ها ،تیزآب پاشی بر روی خانمها و قتل و کشتار و خشونت بی رویه  بانوان ، موجودیت گروههای جنگ طلب که  از بیرون مرز  ها رهبری می شوند  و در شهر چه ها قتل و کشتار را راه می اندازند،کشت و قاچاق مواد مخدر و اعتیاد گروه زیادی از مردم  به  هروئین .اینها  همه  عواملی  هستند که رشد جامعه را متوقف میسازد پس هر گز نمیتوانیم  گناه  این نا بسامانی و بحران  ها و توطئه  ها را به دوش زندگی مدنی شهری بیاندازیم . همچنان است  جوامع  مسلمان در سده  های میانه  مخصوصاً در زمان خلافت  های شرقی که مستلزم  این نابسامانی  ها بوده و این نا بسامانی ها را  هیچ کس  از رهگذر بعد جامعه شناسانه رد نمیکندو بسا امکان دارد که اشخاصی دیگری  نظیر البیرونی و ابن سینا با صحنه  های بی  حرمتی مقابل شده باشند  که این رویداد ها با سرشت اسلام ارتباطی ندارند.

حال ، جامعه باز و گسترده ای که ما در آن زندگی داریم و با صد  ها پدیده مطلوب آنرا می پسندیم ،آنرا از یک بعد دیگر مورد دقت قرار میدهیم و تأثیرات نا گوار آن را مشخص میسازیم:شاخصه  های چنین دولت  هایی که  در حالت بحران بسر می برند چنین است :در اینجا اغلب هزینه های دولت نیز غیر مولد می باشد و سرمایه گذاری صورت نمی گیرد . تجارت در سطح محدود و ابتدایی انجام می گیرد . بازرگانی بین المللی و آگاهی از علوم و تکنولوژی در حد بسیار پایین و محدود است و به دلیل ضعف حکومت مرکزی اعمال قدرت توسط حکومتهای محلی و یا در چارچوب سیستم خانخانی و فئودالی صورت می گیرد . روابط خانوادگی و عشیرتی در ساختار اجتماعی دارای نقش غالب هستند و تبعیض قومی ، لسانی ، منطقوی به حد سرسام کننده آن  در جامعه باعث ایجاد چند دستگی میگردد، جنگ باعث حریق کشتزار ها و بی جایی هزاران  هزار خانواده  از روستاهای شان در مجاورت شهر ها می شود و مردمان شهر  های بزرگ  نیز  اغلباً ترجیح میدهند که به مهاجرت در بیرون از  کشور بروندو در این راه  هزاران شان تلف نیز میگردند ویا بدست قاچاقبران انسان کشته می شوند .بعضاً دیده  می شود که قدرتهای استعمار گر نیز  بخاطر سرکوبی مردم برای بدست آوردن اهداف  استعمار گرانه شان  گروههای را بنام القاعده ، طالب ، داعش و گروهک  های مبلغین دینی که اکثراً سر رشته ای از دین ندارند  اهداف شان راتوسط آنها با به راه انداختن جنگ و اختناق از نشانی  اسلام براه می اندازند  که در واقع به اسلام  هیچ  ارتباطی نمیداشته باشد  ولی می بینیم بعضی  از  خیره سران و سست اندیشان  اینهمه  نا بسامانی  های برنامه ریزی شده از  غرب را به دوش اسلام  می اندازند.

113-2-4. حمله‌ مغولان‌ و يورش‌ تيمورو تأثیر ناگوار آن در ایده های دینی

اين‌ هجومها باعث‌ از بين‌ رفتن‌ كتابخانه‌ها و منابع‌ فكري‌، قتل‌ عام‌ دانشمندان‌ و ادبا و نيز به‌ وجود آمدن‌ روحيه‌ ياس‌ و نااميدي‌، گسترش‌ خرافات‌ و جادوگري‌ و نيز تن‌پروري‌ و تجمل‌پرستي‌ گرديد. همچنين‌ سبك‌ نگارش‌، مبهم‌، مرموز و پر تكلف‌ و به‌ دور از استدلال‌ منطقي‌ شد و مغلق‌نويسي‌، هنر محسوب‌ گرديد.

ياقوت‌ حموي‌ سياح‌ و جغرافي‌نويس‌ قرن‌ هفتم‌ هجري‌ قمري‌ در مورد كتابخانه‌هاي‌ مرو كه‌ به‌ دست‌ مغولان‌ نابود گرديد چنين‌ نوشته‌ است‌:

«متأسفم‌ از اينكه‌ از شهر مرو جدا شدم‌. در مرو، ده‌ كتابخانه‌ وجود داشت‌ كه‌ مانند آنها را از لحاظ‌ داشتن‌ تعداد كتاب‌ و نفاست‌ و ارزش‌ در جهان‌ نديده‌ام‌. امانت‌ گرفتن‌ كتاب‌ از اين‌ كتابخانه‌هاي‌ دهگانه‌ مرو بسيار سهل‌الحصول‌ و آسان‌ و بدون‌ تشريفات‌ بود. كتابهاي‌ آن‌ پيوسته‌ در دسترش‌ عموم‌ قرار مي‌گرفت‌ و... من‌ همه‌ وقت‌ در خانه‌ام‌ حدود دويست‌ جلد از كتابهاي‌ اين‌ كتابخانه‌ها را در امانت‌ داشتم‌ و بيشتر كتابهايي‌ كه‌ براي‌ مطالعه‌ مي‌خواستم‌، بدون‌ سپردن‌ وجه‌الضمان‌ و يا دادن‌ گروي‌ در اختيارم‌ مي‌گذاشتند. از كتابهاي‌ اين‌ كتابخانه‌ بسيار استفاده‌ بردم‌ و بايد بگويم‌ بيشتر اطلاعاتي‌ كه‌ در كتاب‌ معجم‌ البلدان‌ و ديگر تأليفاتم‌ آورده‌ام‌ از پرتو مطالعه‌ اين‌ كتب‌ بوده‌ است‌. يقين‌ اگر مغول‌ (تاتار) به‌ مرو نزديك‌ نمي‌شد هرگز از مرو بيرون‌ نمي‌شدم‌.»[[14]]

انحطاط‌ دوّم‌ عالم‌ اسلام‌، يعني‌ عصر تاريكي‌ آن‌، تقريباً از آغاز سدۀ دوازدهم‌ / هجدهم‌ شروع‌ مي‌شود و به‌ ميانۀ سدۀ‌ سيزدهم‌ / نوزدهم‌ مي‌رسد. به‌ استثناي‌ اندونزي‌ كه‌ درآنجا انحطاط‌ زودتر آغاز شد، كليّۀ كشورهاي‌ اسلامي‌ اندكي‌ پس‌ از بيداري‌ اروپا از خواب‌ طولاني‌ (بيداري‌اي‌ كه‌ نتيجه‌ي‌ جنبشهاي‌ فكري‌، علمي‌ و فلسفي‌ آن‌ بودکه به آن خواهیم پرداخت) نه‌ تنها شاهد انحطاطي‌ هولناك‌ در منزلت‌ سياسي‌ خود بودند، بلكه‌ حيات‌ فكري‌ و فرهنگي‌ آنها نيز دستخوش‌ انحطاط‌ شده‌ بود. به‌ هنگامي‌ كه‌ عثمانيها پس‌ از سلطان‌ سليمان‌ قانوني‌، و صفويان‌ پس‌ از شاه‌ عباس‌ اول و مغولان‌ هند پس‌ از اورنگ‌ زيب‌، شكوه‌ و عظمت‌ خود را از دست‌ دادند، ملّتهاي‌ اروپايي‌ رفته‌ رفته‌ نيرو گرفتند، هر روز سرزمينها و مراكز بازرگاني‌ تازه‌اي‌ را از كف‌ پادشاهان‌ مسلمان‌ بيرون‌ میكردند، آنها را در دريا و خشكي‌ شكست‌ میدادند و سرانجام‌ امپراتوريهاي‌ مسلمان‌ را گرفتار دردهاي‌ بي‌درمان‌ كردند. براي‌ وقوع‌ اين‌ فاجعه‌ چندين‌ دليل‌ قائل‌ شده‌اند كه‌ از پارۀ‌ از آنها در اين‌ جا‌ سخن‌ خواهد رفت‌. که دلایل سیاسی و غیر سیاسی که در ذیل به تفیل روی آن بحث خواهد شد  در آن ذیدخل میباشد.

 


 

[1]  صفا، تاريخ‌ علوم‌ عقلي‌ در تمدن‌ اسلامي‌ (جلد اول‌)، انتشارات‌ دانشگاه‌ تهران‌، چاپ‌ پنجم‌، تهران‌، 1374، ص‌ 34.

[2]   صفا، تاريخ‌ علوم‌ عقلي‌ در تمدن‌ اسلامي‌،همان مأخذ

[3]  راشدی رشدی،تاریخ علوم اسلامی ،ترجمه اهتمام مریم ضیایی نسب،تهران:22 بهمن 1392،صص1-6

[4]   زیبا کلام  صادق، ما چگونه ما شدیم ،انتشارات رووزنه ، چاپ سوم ،1378، صص223-225.

[5]   مطهری مرتضی،آشنائی با  علوم اسلامی ، دفتر انتشارات اسلامی ، 1358،ص136

[6]    میر ولی الدین ،استاد فلسفه دانشگاه عثمانیه .حیدر آباد دکن ، بخش اول  نهضت  های کلامی فلسفی  معتزله ،جلد:اول تاریخ فلسفه در اسلام ،مرکز نشر دانشگاهی ،به کوشش میر محمد شریف ، گرد آوری و ترجمه  فارسی  زیر نظر نصر الله پور جوادی ،فصل دهم ، تهران: 1362،ص281 به بعد

[7]  صفا ذبیح الله ، مأخذ پیشین ، به ادامه

[8]  شبلی نعمانی ؛ علم الکلام، ترجمه فارسی توسط علامه شبلی نعمانی ، تاریخ علم کلام ، ترجمه  سید  محمد تقی فخر داعی  گیلانی ، چاپ تهران: 1328،ج:1صص92،71،72.

[9]   ا.ح. آرین پور ، سیر فلسفه در ایران ، ترجمه متن  اصلی  علم الکلام شبلی نعممانی ، ج1،ص52.

[11]   تاریخ فلسفه در اسلام ، پیشین ، صص317تا329.

[12]   صفا، پيشين‌، ص‌ 135-136.

[13]   به‌ نقل‌ از گلشني‌، مهدي‌، از علم‌ سكولار تا علم‌ ديني‌، پژوهشگاه‌ علوم‌ انساني‌ و مطالعات‌ فرهنگي‌، 1377، ص‌

[14]   حقيقت‌، عبدالرفيع‌، تاريخ‌ علوم‌ و فلسفه‌ ايراني‌ از جاماسب‌ حكيم‌ تا حكيم‌ سبزواري‌، انتشارات‌ كومش‌، چاپ‌ اول‌، 1372، ص‌ 245-246.

 

 

 

بحث سوم

روشها و مبنای تاریخ نگاری

در پژوهشهای تاریخی

 

113-3-1. روشهای جمع آوری اطلاعات در پژوهشهای تاریخی

پژوهشهای تاریخی عامل عمده و اساسی کسب و انتقال دانش  است .این دانش گذشته  علوم را به علوم  معاصر وصل میکند و همچنان نحوه گذشته و سر گذشت جهان را به امروز نشان میدهد.زیرا نفس تاریخ  نیز صرفاً این  نیست  تا تاریخ بیک سلسله وقایعی بپردازد که نظام زور مندانه  پادشاهانی را بما باز گو  کند  که بر سر  نگهداری قدرت  جنگیده اند  حتی فرزندان  و برادران و نزدیگان خود را نیز کور و یا از زندگی محروم ساخته اند و بر بستر بیماری هزاران هزار انسان  ناتوان که همه  چیز شان را زیر ضربات  خورد کننده مامورین جمع آوری مالیه از دست داده اند ویا هیزم  جنگ  های قدرت طلبانه  بوده  اند  ،بساط عیش پهن کنند بلکه  تاریخ  علوم  رویداد  های  غم انگیز انسانها را در دایره تمدنی ریشه یابی نموده معایب را برای اصلاح  نسل بعدی باز گو مینماید و حتی اگر ضرورت افتد توده  های مردم را برای یک دگر گونی  عظیم برای  کشیدن خط بطلان سیاستمداران زور مند و خارج ساختن آنها از قدرت ،بسیج میسازد.

از این سبب ضرور است  تا نفس پژوهشهای تاریخی زمینه های تشریحی داشته باشد تا در مورد شناخت پدیده مورد مطالعه معلومات ضروری را برای شناخت آماده بسازد.این کار شیوه ، تاریخ نگاران را قادر میسازد تا در شناخت منابع دست اول و دوم در پژوهشهایی تاریخی شان مهارت و آشنائی لازم را داشته باشند.

انتخاب پژوهش  های تاریخی مستلزم این  است تا محقق بداند  تاریخ  چیست و عوامل  اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی که بر روی رویداد  ها ، ایده ها و مردم تأثیر میگذارند، کدام اند؟. باید در نظر داشت که پژوهش تاریخی همچون سایر تحقیقات  علوم پایه بوده و به جمع آوری داده  ها و منابع نیاز  مبرم و اشکار  دارد که تاریخ نویسان بایست  از صحت و اصالت آن ها اطمینان حاصل کنند. داده  ها را میتوان از منابع دست اول، از نتیجه  گزارش و تجربه فرد، موسسه یا یک واقعه ، نامه  های شخصی، یاداشت های شخصی و یاداشت  های ارشیف شده روزانه و یا منابع دست دوم نظیر گزارش روزنامه ها، مقالات، مجلات،برنامه  های اختصاسی تلویزیونی و کتابهای مربوط به زمان  تحت مطالعه بدست آورد.چگونگی داده ها ی جمع آوری شده ، سازماندهی منابع  به صحت  تحقیقات  نهایی که حاصل از داده  هاست کمک  میکندتا پژوهشهای تاریخی معیاری گردند.[[2]  

 

 

113-3-2. تاریخ نویسی بر چه مبنایی تحقق می یابد؟

روش تحقیقی در علم تاریخ مستلزم دانستن روش جامعه شناسی تاریخی میباشد که این روش تحقیق تاریخی در  کیفیت علوم اجتماعی میباشد.این سه عامل از همدگر مجزا و بی ربط  نبوده و در حوزه  تحقیقات علمی با هم در تلفیق میباشند.

روش تحقیق در علم تاریخ بعنوان یکی از رشته های علوم انسانی  واجد روش  های تحقیق خاص خود  است  که عبارت اند از :

·        اعتبار سنجی منابع  تاریخی

·        باز سازی وقایع تاریخی

·        تبین علمی در تاریخ(علت یابی در تاریخ)

·        عاملیت وساختار در تاریخ

بعضی مسائل نظیر عاملیت ساختار از علوم اجتماعی به علوم تاریخ وارد شده  اند.

روش تحقیق درعلم تاریخ،این عناصر را در بر میگیرد:

مطالعه اسنادی در کانون های روش تحقیق در تاریخ که انواع منابع تاریخی را: از قبیل منابع  مکتوب (خطی و چاپی و الکترونیکی))؛ منابع شفاهی که هم شنودنی  و هم منابع دیداری یا عینی میباشد ؛ منابع مادی و افزاری ای که ممد وسریع کننده فعالیت های اینچنینی واقع میگردند(از قبیل چاپخانه ها ، دستگاه  های کمپوتر ، دستگاه های تلویزیونی ، ایجاد سایت  های  جهانی انترنیت بمنظور گسترس علوم وبانکهای اطلاعات، تجربه گاه ها [لابراتوار ها]میباشند). ، منابع ساختمانی (آثار وابنیه) ایکه نمایندگی از طرز زیست تمدنی را در مقطع معین زمانی نشان  میدهد مثل موزیم  عای  غیر منقول مانند بت  های بامیان ، آثار باز مانده  از مندیگک و ای خانم ، و استوپه های باز مانده ازدوره  های بودائی ،آثار مکشوفه در حده ،آثار باقیمانده ،مهادژ بغلان (سرخ کوتل) معبد نوبهار بلخ، خرابه های شهر غلغله و آثار بدست آمده ازتاکسیلا در کنار رودخانه اباسین وبست در کنار رودخانه هیرمندو غیره.

انواع  اسناد تاریخی ازقبیل :فرمان  - منشور حکم عهدنامه ها شجره نامه  ها - - یاداشت  های متحد المال- اسناد دیوانی میباشد.

دانش  های کمک کار در پژوهش  های تاریخی :نسخه شناسی-زبان شناسی - خط شناسی کتبه خوانی سیاق شناسی (مجاری کلام) سکه شناسی - - مُهر شناسی نَسَبَ شناسی رمز شناسی وشناختن موقعیت  های تاریخی سبک  ها و مکاتب  هنری و نقاشی از قبیل سبک شناسی بهزاد ،زیبا نویسی مکتب خوش نویسان  هرات (میر علی هروی) وشناخت آثار هنری نقاشی میکلانژ ،پیکاسوو دیگران در اروپا.

نمونه ای از کار کمال الدین بهزاد هروی . مرجع  تصویر: کابل ناتهه

 

نمونه ای  از کار پیکر تراشی میکلانژ (تندیس داود) برگرفته شده از بانک تصاویر گوگل با در نظر داشت حق تکثیرو اشاعه

 

یکی از تصاویر   مشهور میکلانژ که شاهکار بی نظیر او میباشد

 

113-3-3. روش رشد بشر در جامعه شناسی تاریخی:

علم جمعیت شناسی:

جمعیتشناسی یا چیرهشناسی مطالعهٔ آماری جمعیت ها است. در این دانش تراکم، توزیع و دیگر آمارهای مهم (مانند تولد، ازدواج ،مرگ و ...) بررسی میشوند. بخشهایی از این دانش که امروزه اهمیت بسیاری یافتهاند عبارتند از انفجار جمعیت، رابطهٔ بین جمعیت و توسعهٔ اقتصادی، اثر تنظیم خانواده، تراکم (یا بحران) جمعیت در شهرها، مهاجرتهای غیرقانونی و غیره [[3]]

افزون بر اینها این به مطالعهٔ اندازه، ساختار و توزیع جمعیتها و تغییرات آنها در پاسخ به تولد، مرگ، مهاجرت، و سالخوردگی میپردازد.

تراکم نفوس جمعیت  های انسانی  ما را به این وا  میدارد  تا در مورد پویایی جمعیت انسان معلومات داشته باشیم

انسانها  به مقایسه با  سایر زنده جانها ، توانایی بسیار بیشتری  برای تغییر محیط یا مهاجرت تکامل یافته دارند.این توانایی هابه هوموساپینس (  Homo sapiens)  یا علم گونه انسان کمک میکند  تا به موقعیتی خیز بردارند که نه تنها قادر به  کاهش  جمعیت  یا حذف دیگر گونه  ها شود،  بلکه  همچنان بتواند آینده خودش رانیز در  خطر رو برو سازد.

این علم عمدتاً  توجه برپویایی های جمعیت  انسان است.تاثیرش بر شکل دادن  به گذشته ما، سهم کلیدی شان در مشکلات جهان امروز ، و همینطور  اهمیت شان در شکل دادن  به آینده تمدنی  میباشد (در اینجاست که تاریخ به  علم آینده  تبدیل میگردد .(مولف)).[ [4]]

در دوران  پیش  از تاریخ  مکتوب، جمعیت انسان از گروه  های پراگنده ای از شکارچی گرد آورندگان تشکیل شده بود ؛ این گروه  ها با آهستگی  گسترش می یافتند ودر سراسر جهان  پخش میشدند؛ تا اینکه حدود 10 هزار سال پیش ، انقلاب گشاورزی و دامپروری رخ داد و اهلی سازی حیوانات و گیاهان آغاز شد. تا پیش از آن  جمعیت انسان بر روی کره زمین  تنها  5 تا 10  ملیون  نفر بود .

اولین  یکجا نشینی انسانها (خانه - قریه – شهر)

در دوره یکجا نشینی ،انسانها ، اولین خشت  تهداب  تمدن وزیست  مشترک را  گذاشتند و به  نیروی کاری و دفاعی یکدیگر بقسم  مشرک  توفیق یافتند، رشد جمعیت سرعت گرفت . در این دوره  انسان ها به غلات  فرا آوری شده و  ودیگر مواد  غذایی مناسب دست یافتند و بواسطه یکجا نشینی زنان به سیاق گذشته ، نیازی به حمل کودکان خورد سال شان بخاطر تغذیه  از شیر مادر در محل بیرون از خانه نداشتند بلکه آنها میتوانستند از غذا های متنوع از جمله شیر حیوانات فرزندانشان را تغذیه کنند، با یکجا شدن زنان  می توانستند تعداد بیشتری فرزند به دنیا بیاورندو به این ترتیب  تعداد کل بچه  ها افزایش می یافت . و افزایش  تناسب زاد و لد بر مرگ و میر  کودکان زیاد تر بود و به این واسطه ازدیاد زاد وولد منجر به رشد سریع  جمعیت انسان شده بود.

در نتیجه شتاب گرفتن  رشد جمعیت انسان در زمان میلاد  مسیح احتمالاً  به 250 تا350 ملیون  نفر میرسید   که به تدریج پس از این  هم آهنگ رشد جمعیت  از این هم بیشتر شتاب گرفت .

حدود 150  میلادی  تعداد انسان ها  در کره زمین  به نیم میلیارد نفر رسید؛و طی این دوره  از اثر برقرار بودن  نسبی صلح و افزایش فعالیت  های کشاورزی و دامپروری  که بعد تر منجر به اقتصاد گسترده اروپای متأخر باعث انقلاب بازرگانی گردید نرخ مرگ و میر نیز کاهش یافت.

در سده  های 18 و 19علی رغم شرایط نا مساعد کار خانه  ها و معادن در دوره انقلاب صنعتی و ابداع ماشین بخار  وضعیت بهداشت هنوز هم  بهبود یافت و دلیل آن هم پا گرفتن سیستم  های فاضلات آب و ارتقاء سیستم  های بهداشتی  باعث شد تا نرخ مرگ و میر بطور قابل ملاحظه ای کاهش یابد، متعاقب این تغییرات ، جمعیت این کشور  ها در اواخر قرن نزدهم و اوایل قرن بیستم به سرعت افزایش یافت .تا سال 1850 جمعیت انسان دو برابر شده  و بیک ملیارد نفررسیده بود.در سده 18 پس از آنکه مرگ و میر در کشور های  صنعتی رو به کاهش گذاشت، میزان زادولد  نیز به  میزان بلندی نیز رو به کاهش نهاد که از آن  اغلباً به عنوان  «گذار جمعیتی»یاد  میشود. این اصطلاح اشاره دارد به گذار از وضعیتی با نرخ زایش و نرخ مرگ بالا، به وضعیتی زایش و مرگ پایان-غالباً باقدری تأخیر بین بهبود نرخ مرگ و میر نوزادان و کودکان ، و متعاقبش نرخ زاد ولد.

علل تغییر در نرخ زایش در این برحه  از تاریخ  از جوامع صنعتی  هنوز بطور کامل شناخته نشده ، اما بنظر میرسد  اقتصاد خانواده در این  میان نقش داشته است. به عبارت  دقیق تر ، به موازات اینکه انسانها بیشتر و بیشتر به سمت شهر ها سرازیر شدندو ماشین  های کشاورزی جای کار گران  زراعی را گرفتند کودکان به مرور اهمیت اقتصادی شان را از دست داند وتبدیل به موجودات پر هزینه از نظر آموزش و پروش شدند. کاسته شدن از نرخ مرگ و میر نوزادان و کودکان، وافزایش هزینه های پرورش کودکان ، انگیزه  ها و مشوق  های  موجود برای ایجاد خانواده  های بزرگ تر شهری را سرمشق خود قرار دادند.

به موازات اینکه تعداد بیشتری از افراد، بویژه زنان، در دبیرستانهاو مقاطع آموزشی بالاتر آموزش میدیدند میانگین سن ازدواج  نیز افزایش یافت؛ به  همین شکل، میانگین تعداد فرزندان  هر زن  نیز کاهش یافت چرا که زنان بطور روز افزونی به عنوان «نیروی کار»فعالیت میکردندو از این رو  تصمیمم به داشتنِ فرزندان کمتری می  گرفتند.

این فرایند مدرن سازی ، که منجر به کاهش نرخ رشد جمعیت شد(وحتی در بسیاری کشور  ها بکلی به رشد جمعیت پایان داد، تازه اگر مهاجرت را کنار بگذاریم ) در میانه قرن بیستم در اروپا وامریکای شمالی بحد کمال خود رسید . اما در این دوره فرآیند مدرن سازی هنوز در دیگر نقاط جهان آغاز نشده بود، ودر سطح  جهانی ، رشدجمعیت همچنان به حرکت شتابناک خود  ادامه داد، چنین شد که در سال1930،جمعیت جهان به دو ملیارد نفر رسید ، در سال1950به 2،5 ملیارد  ، ودر سال1960ازمرزملیارد نفر عبور کرد.[[5]]

(واکنون نظر به آمار  های تأیید شده جمعیت جهان به 4،5 میلیار نفر بالغ میگردد.اخیراً برنامه هایی از آغاز  سده بیست ویکم  مبنی بر کنترول نرخ جمعیت  جهان از طریق مدیریت بحران  های اقتصادی وراه اندازی توطئه  های منطقوی ،جنگهای منطقوی ،سمتی ، قومی ، زبانی و عقیدتی (القاعده طالبان داعش- بوکوحرام- صهیونست  های جنگ طلب اسرائیل) مخصوصاً در پر نفوس ترین  نقاط جهان (شرق میانه مصر ، افغانستان- پاکستان افریقا) و ایجاد  حکومت  های ضعیف ونا کار ا که در مجموع باعث از هم پاشیدگی نظم  منطقوی در یک  کشور گردیده  با سامانه  های جنگ داخلی مقادیری هنگفتی از جمعیت موجوده جهان از اثر موجودیت این جنگها ، استعمال  سلاح  های کشار جمعی از قبیل بمب  های خوشه  ای ، وسلاح بیولوژیکی و کیمیایی و در نهایت  استعمال  سلاحهای اتمی نیز منتفی نمیتواند باشد ، میتواند شاید تعداد قابل ملاحظه ای از  نسل موجوده را راهی دیار فنا سازد .(مولف))

 

نقشه کشور های جهان به اساس جمعیت شان- تصویر از طریق وویکی انبار

 

نیوری کنترول جمعیت  از طرف  جامعه شناسان

توماس رابرت مالتوس تولد (۱۴فوریه ۱۷۶۶ ۲وفات دسامبر۱۸۳۴)    Thomas Robert Malthus   استاد دانشگاه انگلیسی بود که تاثیر بسیار زیادی روی جمعیتشناسی و اقتصاد سیاسی گذاشتهاست. مالتوس به خاطر پایهگذاری نظریه رانت مشهور است. البته کتاب مشهوری نیز به نام اصل جمعیت نگاشته است و اولین بار به این موضوع اشاره کردهاست که افزایش جمعیت راهحلی برای پیشرفت نیست.

وی در کمبریج به تحصیل الهیات پرداخت و پس از تکمیل تحصیلات در سال ۱۸۰۵ استاد تاریخ و اقتصاد در کالج هال بیوری گردید. مالتوس کتاب خود را تحت عنوان اصل جمعیت در سال ۱۷۹۸ و چاپ دوم و کامل آنرا در سال ۱۸۰۳-۱۸۱۷ انتشار داد. مالتوس معتقد بود که موجودات زنده با سرعت سرسامآوری تکثیر پیدا میکنند و اگر قحطی و جنگ و غیره وجود نداشته باشد جمعیت به شکل تصاعد هندسی زیاد میشود و ممکن است در هر ۲۵ سال دو برابر گردد در حالی که وسایل ارتزاق در بهترین شرایط با یک تصاعد ریاضی بالا میرود و لذا هر ۲۵ سال جمعیت دو برابر میشود و حال آنکه ازدیاد خواروبار و مواد غذایی بسیار ناچیز است ولی برخی عوامل چون جنگ و قحطی میتوانند موانع طبیعی در امر ازدیاد جمعیت باشند.[[6]]

مالتوس او از جمله دانشمندان  شکاک و بد بین   به روال  رشد طبیعی جمعیت  در سده 18بود اگر نظریه او تحقق می یافت باید در هر یکصد  سال چهار مراتبه رشد جمعیت بقسم صعود هندسی بالا می رفت و در ظرف دو صد سال این رقم به  هشت مرتبه  میرسید و این خود میرساند که انسانها  مخصوصاً دانشمندان توانستند از طریقه  های مناسبی از یک فاجعه ای که مالتوس پیش بینی کرده بود جلو گیری کنند .این دانشمندان توانستند رشد جمعیت جهان را از طریق فن آوری  های مدرن  درامر کنترول جمعیت در یک  حالت اعتدال نگهدارند  و از طرف دیگر به  میزان فن آوری  های نوین در امور کشاورزی و صنایع  غذایی و تولید انبوه آن  در این آزمون موفق بدر آیند.

 


 

[1]   راشدی رشدی،تاریخ علوم اسلامی ،ترجمه اهتمام مریم ضیایی نسب،تهران:22 بهمن 1392،صص1-6

[2]   داکتر عابد سعیدی ژیلا وشوریده فروزان آتش زاده ،مجله دانشکده پرستاری ارتش جمهوری اسلامی ایران ، سال دهم ، شماره 3، پائیز 1389، شماره مسلسل25،

[3] ویکی پیدیا داانشنامه ازاد از بانک اطلاعاتی گوگل، نسخهٔ ۳۰ آوریل ۲۰۰۸

[4]   پول  ارلیش.آن ارلیش،فراز و نشیب جمعیت  های انسان، از مجموعه کتاب «انسان ، جانور غالب؛ تکامل انسان و محیط زیست»  ترجمه  ارش  جسینیان ، انتشارات  اسلند پرس،2008.

[5]  همان اثر ،صص16تا 17

[6]   دانشمامه آزاد ، از طریق بانک اطلاعاتی گوگل.

 

´´´´´´´´´´´´

 

بخش یکصد و سیزدهم

بحث اول

روشنی در فلسفه تاریخ

113-1. روشنی ای در مورد  فلسفه تاریخ

در مورد  تاریخ و روشنگری آن و  اینکه تاریخ چه علمی است و از کدام  عناصر حیات  بحث میکند نویسندگان و تاریخ  نگاران  وقتاً فوقتاً به  آن  توجه داشته اند.اکثر محققان  در دوره  های گذشته و نو ، سالهای متمادی ای از زندگی علمی خود را صرف در پژوهش تاریخی و نوشتن رویداد  های تاریخی کرده اند و این  پژوهشگران، صد  ها اثر تاریخی خویش  را بدون اینکه كه به گونه‏اى مستقل به اين سؤال اساسى ایكه «چگونه تاريخ مى‏نويسند»ويااينكه «تاريخ نويسى آن‏هامبتنی برچه اصول وروش هايى است»،پرداخته باشند به کار شان ادامه داده اند،بدون اینکه  در  زمینه  های تاریخ  نویسی شان حتی یک رساله کوچک  مختصرنیزدرشرح روش تحقيق ياشيوه تاريخ‏نويسی شان باقی نگذاشته  اند.

ولی از میان صد  ها  تاریخ  نویس دوره های  اسلامی و مورخان مسلمان درسده های گذشته،میتوانیم يكی ازمورخین برجسته این دوره راازاين قاعده استثناكرد. «ابن خلدون» .او پیش  از پرداختن به تاریخ پر حجمش (تاریخ العبر)که در این اثر از آن زیاد استفاده گردیده ، به نوشتن ،مقدمه‏ اى همت كرد که از شهرت  گسترده ای در جهان برخوردار است .

این کتاب را  میتوان اثری در فلسفه تاریخ و جامعه شناسی و روش تالیف تاریخ شمرد.

او در مقدمه کتاب فلسفه تاریخ خود  مینگارد : «از شگفتی  های سرنوشت اینکه تا زمان متمادی تاریخ خوارترین  نوع دانش بشمار میرفت و این در حالی بود که فلسفه (که جزو تاریخ است)بلند پایه ترین  رشته دانش محسوب می شد ،واکنون تاریخ  نه تنها بر فلسفه بر تری دارد، بلکه بر فلسفه، خط بطلان  میکشد.»[[1]]

آر.جی کالینگورد R.G.Coilingwoodمیگوید:عواقب و اثرات طغیان اندیشه نوین  غرب بر ضد فلسفه کلاسیک در هیچ رشته ای به اندازه تاریخ ،پر دامنه نبوده است . دعوی بین قدما  و نقادان متأخر آنها را به افراطی ترین صورت آن میتوان به این ترتیب خلاصه کرد:«از نظر دانشمندان قدیم:دانش تاریخی محال است (کتاب مفهوم تاریخ ،چاپ اکسفورد(1945)ص،6)؛ حالانکه از دیدگاه نقادان متأخر، همه ی دانشها، درسیر تحول و تطور علوم، همه  تاریخی ا ند و در راه تطور خود مسیر های پر پیچ و خم تاریخی را  طی نموده  است.از نظر قدماء تاریخ  یعنی توصیف و تشریح  رویداد  های تاریخی که هم بعنوان سرمشق برای مردان عمل ، سود مند است  و هم بعنوان مطلب ،برای علوم عملی ونظری سود مند و مؤثر اند.از آنجائیکه غرض از «فلسفه» یا «علم اثبات» نتایج توضیحی و ضروری است که مدعی اعتبار  گسترده و جهانی هستند، تاریخ در منتهای مراتب، خوار ترین علوم است زیرا نتیجه گرفتن از آن لزوماً با رویداد هایی خاصی ارتباط دارد. از نظر نقادان متأخر تاریخ اراء پیشینیان،فلسفه به تمام  معنی  همانا فلسفه تاریخ ، یا «فلسفه جامع و کاملی است  که از یک دیدگاه تاریخی متصور شده باشد».(کتاب مفهوم تاریخ ، اثر پیشین ،ص 7) نقادان  متأخر فلسفه ی قدیم (مشائیان)مدعی هستند  که نه تنها تمام واقعیات  تاریخی  هستند، بلکه همه ی حقایق نیزتاریخی میباشند.

این بحث سبب بوجود آمدن مطالعات در مورد ماهیت دانش  علمی و ماهیت وجود گردید .قدما اعتقاد بر این دارندکه در پس واقعیات تاریخی و تجربی، جوهر ها ، طبیعت  ها و علیّتهایی نهفته است  که تصورات و داده های ذهن باید با آنها منطبق باشند. این جوهر  ها  وطبیعت  ها، و علت ها ذاتاً و منطقاً مقدم بر واقعیات بی ثبات تاریخ و تجربه قراردارند ولو  اینکه به ترتیبی که شناخته شده اند مؤخر بر آنها  هستند که شالوه و تهداب آنها را می ریزندو آنها را قابل فهم  می گردانند. متأخران بحث خود را با انکار وجود جوهر ها،طبیعتهاوعلت  های  عینی آغاز میکنند.بدین قرار افق حقیقت با واقعیات تاریخی و  تجربی محدود  میگردد. علم و فلسفه تا آنجا که از حدود واقعیات تاریخی و تجربی محدود میگردد. علم وفلسفه تا آنجا که از حدود واقعیات  تاریخی و تجربی گام فرا تر می نهند، صرفاً  منظومه  های ذهنی ای هستند که هیچگونه قرینه ی عینی ندارند.

در نظر کسانیکه  عصیان  متأخران را بر ضد متقدمان صرفاً یک رویدادگذشته نمیدانند که بر ضد یکی از طرفین فیصله یافته باشد، بلکه آنرا یک واقعیت اضطراب انگیز موجود  می شمارند که عمیق ترین وپر خطر ترین مسائل مربوط به زندگی واندیشه آدمی را بمیان می آورد  و باید از روی فروتنی و اگاهی در آن تحقیق کرد، از جمله  مسائلی که  مستلزم  توجه جدی است  ،این است که :قدما  در باره امکان  علم تاریخ  چه می اندیشندو خصیصه صحیح چنین  عملی اگر بر طبق تصور ملّی آنها در باره  ماهیت علم  یافلسفه تکوین  می یافت از چه قرار میبود؟

ویا میتوانیم این سؤال را بر حسب تاریخ فلسفه به این صورت  مطرح  کنیم که :آیا راست است که هرگز کسی در صددتدوین چنین عملی بر نیامده و از این رو  هیچگونه دلایل مستندی  دردست نداریم که بر اساس آن بر سؤال پیشین پاسخ بگوییم؟

«باوجودیکه ابن خلدون علم بردار فلسفه علم تاریخ و از شاگردان  ابن رشد که او خود  از معتقدان فلسفه  مشائی بی چون و چرای ارستو بود، زیرا ابن الرشد  استاد ابن خلدون  ارستو را «مثل اعلی» و «نمونه کامل بشریت» بشمار می آورده  و به این باور استوار بود  که  هیچ فردی از افراد انسان در احاطه بر علوم و معارف به جایگاه و مقام این فیلسوف یونانی نرسیده است.ابن رشد درک حقیقت و ماهیت را بالاترین مرحله کمال دانسته و معتقد است که برهان را نیز مرتبه ای از وحی اللهی دانسته ولی با این تفکیک  که برهان  ، ازنوع وحی پیغمبران بشمار نمی آید.

مي‌توان گفت اوهريک ازپيغمبران راحکيم نيزمي‌داند،ولي هريک ازحکماراپيغمبرنمي‌شناسد.اين فيلسوف مسلمان ازيک‌ سومنشافلسفه ودين راامري واحدويگانهمي‌داندوازسوي ديگرمعتقداست هيچ فيلسوفي درجهان به جايگاه فکري ارستونمي‌رسدوهيچ فلسفه ‌اي نيزبافلسفه اوقابل مقايسه نيست. به اين ترتيب ميزان شيفتگي اونسبت به‌انديشۀ ارستوآنچنان است که تنهاايمانش به قرآن وکلام وحي مي‌تواندباآن برابريابرترازآن شناخته شود.

ازديدگاه ابن‌رشدکساني که باارسطومخالفت مي‌کننددرراه تکامل وپيشرفت گام برنمي‌دارندبلکه اين اشخاص به هراندازه که ازانديشه ‌هاي خودرسيده وکسي که ازاين راه روي برگرداند،به منبع کمال وتعالي دست نمي‌يابد.ابن‌رشدبراساس يك‌سري اصول ومقدمات درراه جمعمي ازفلسفه ودين قدم گذاشته ومعتقداست حکمت وشريعت باهمديگرهماهنگ وهمراهندومنشاءپيدايش آنهانيزجزحقيقت چيزديگري نيست...مراتب علاقه وتوجه اين فيلسوف اسلامي به علم وفلسفه آنچنان است که برخي ازانديشمندان سخنان اورابه معناي «عبادت علم»تفسيروتوجيه کرده‌اند.بسياري اشخاص ديگرنيزازموضع‌گيري ابن‌رشددرباب تاويل،به اين نتيجه رسيده‌ اندکه اين فيلسوف،فلسفه رابردين مقدم دانسته وهمواره مي‌کوشدازظواهرونصوص شرعي به معاني معقول وباطني آنهادست پيداکند. درهرحال آنچه ابن‌رشددرباب تفاوت واختلاف ميان خواص وعامه مردم ابرازداشته به هيچ ‌وجه قابل انکارنيست وهمين قول به اختلاف ميان نخبگان وغيرنخبگان موجب شده که اوازطرفداران سرسخت قول به «حقيقت دوگانه»شناخته شود.

113-1-2.ابن رشد و حقيقت مزدوج يادوگانه

نظريه ‌اي است که به اين فيلسوف منسوب شده و در تاريخ انديشه شهرت فراوان پيدا کرده است.دوگانه بودن حقيقت درنظرابن‌رشدبه معني اين است که اومي‌خواهددرميان حقيقتي که دين آنرا آورده وحقيقتي که فلاسفه ازآن سخن مي‌گويندنوعي تفاوت وجدايي قائل شود. شارحان انديشه ابن‌رشدسخن اورادراين باب به همين سبک واسلوب تفسيرکرده‌اندولي پيروان لاتيني اين فيلسوف بيش ازمردم ديگربراي آنچه «حقيقت دوگانه»خوانده مي‌شوداهميت قائل شدند.اين نوع برداشت ازانديشه‌ ابن‌ رشد،مي‌تواندميداني رابه وجودآوردکه درآنجاطرفداران ابن‌رشدبااصحاب کليسابه جنگ وپيکاربپردازندکه ادامه آن در این بحث خارج از موضوع ما خواهد بود.

ايندوگانگي وجدايي تنهادرحدفلسفه ودين باقي نمانده وپس ازتفکيک وجداشدن فلسفه ازدين کاروان فکرعلمي نيزدرراه ديگري به حرکت درآمد.

 ترديدي نمي‌توان داشت که فيلسوفان بزرگ ديگري درمغرب زمين به ظهوروبروزرسيدندکه دراين تفکيک وجدايي نقش قابل ملاحظه‌اي ايفاکردندولي نقش تعيين‌کننده ابن‌رشدنيزدراين باب به هيچوجه قابل انکارنيست.

درموردفلسفه ابن‌رشدوتاثيرآن پس ازدوره حيات وي این نکته اهمیت داردکه‌انديشه ابن‌رشدهيچ تاثيري درادامه جريان فلسفه درمشرق زمین وسرزمين‌هاي اسلامي نداشته است. حتي درمغرب سرزمين‌هاي اسلامي نيزمکتب ابن‌رشددرفلسفه اسلامي هرگز تکوين نيافت واوهيچ شاگردي راتربيت نکرد. بجزابن خلدون که اورامیتوان به نوعي ادامه‌دهنده راه علمی  ابن‌رشددانست.

113-1-3.عبدالرحمان بن‌خلدون و ادامه تفکر ابن رشد

عبدالرحمان بن‌خلدون ازجهت نوع تفکروسبک انديشه بيش ازديگران به ابن‌رشدنزديک است زيراهمانگونه که ابن‌رشدازظاهروباطن امورسخن مي‌گويدوباتکيه برموازين عقلي به جستجوي باطن مسائل مي‌پردازدابن خلدون نيزبرايتاريخ،ظاهروباطنقائل شده ومعتقداست بايد تاریخ،ازسطح ظاهري حوادث بگذردکه چيزي بيش ازنقل اخبارنيست وتاریخ باید از آن عبورکندوباتحليل دقيق عقلي،به علل واسباب وقايع وکيفيت درست آنهادست يابد. اوبه روشني نشان مي‌دهدکه وقتي درتاريخ فقط به نقل وقايع اعتمادکنيم وازموازين عقلي ومعيارهاي اجتماعي بهره‌مندنشويم همواره باخطرگمراهي وتحريف حقايق روبه‌روخواهيم بود.

«از همین جهت است که تحقیقات مولفین  مخصوصاً مولفین در دوره اسلامی زمانیکه به مسأله ای می پرداختند ذکر اصل و نسب و تاریخ زندگی و بعضی از مولفات بیان علمی مطلب را نیز لازمه تاریخ  علم شمرده و بدون آن سهم  هر دانشمندی در فن موضوع بحث مفهوم نمیشودو مثالهای زیادی از این مولفه  ها را  میتوان در آثار تاریخی ابن ندیم  وابن القفطی وابن ابی اصبیعه وهمچنان کتاب  سوتر در باب ریاضیون و منجمین اسلام و برو کلمان در تاریخ  و ادبیات عرب و مخصوصاً کتاب بی مانندجرج سارتون در تاریخ  علوم و غیره را بر شمرد».[[2]]

113-1-4.ابن خلدون و میانه او با فلسفه تاریخ

ابن‌خلدون نسبت به فلسفه چندان خوشبين نيست وبافلاسفه نيزدربسياري مواردهمراهي وهم اهنگي نداردولي اوبه عقلاعتمادکامل داردوآنراميزان  دقيق ودرست براي سنجش امورمي‌شناسد. به همين جهت مي‌توان ادعاکردکه اودراعتقادبه عقل وپيروي ازاصول وموازين عقلي براي بررسي اموروحوادث تاحدودي به ابن‌رشدنزديک شده است. ميان ابن خلدون وابن‌رشدحدود دوقرن فاصله زماني وجود داردولي پژواک انديشه ‌هاي ابن‌رشدازجهت اعتقادبه عقل وخردوتکيه برقانون عليت به روشني درآثارابن خلدون قابل مشاهده است.[[3]]

ابن خلدون دریافت که تاریخ بیش از فلسفه سیاسی، با عمل رابطه دارد ، زیرا وضع واقعی بشر و جامعه را  مطالعه  میکند.او دریافت که  قدماء علم  مستقلی را به تاریخ اختصاص نداده اند و بفکر افتاد که این  نقیصه رفع گردد.او در اعتبار چون و چرایی فلسفه تاریخ نخواست  تغییر و تحولی بیاورد بلکه  خواست تا در اصول ثابت و مسلم تحقیق علمی تغییرات عمده ای داده شود . او در خلال پژوهشهایش به این نکته متوجه شد که علم جدید را تنها با اذعان به اعتبار قانونی  همان اصول  و موازینی میتوان بنیان  نهاد که متقدمین  وضع کرده بودند . از اینجا بخوبی آشکار میگردد که ابن خلدون در بنیاد گذاری علم نوین تاریخ ، از عین همان اصول کار گرفت .زیرا او  آگاه بودکه علم مورد  نظرش (علم تاریخ)نمیتواند اشرف  علوم باشد، زیرا برای تشریح رویداد  های تاریخی ، این علم باید به آن رویداد  ها  نزدیک باشد و در نتیجه به سهم ناچیزی از کاملیت و جامعیت نظری اکتفا کند.[[4]]

چیزی را که علم تاریخ  بصورت قطع برای تاریخ نویسی التزام مینماید:زیرا تاریخ همه این علوم را که به دو  دسته  معقول و  منقول  تقسیم بندی شده اند وجود آنرا برای نگارش تاریخ ضروری میداندومثلاً علوم منقول  شامل است بر علم  تفسیر ، حدیث، سنت و رجال و تجوید و درایه در حدیث وفقه و همچنین فنون مقدماتی ضروری توجه در آن  علوم  مانند  نحو صرف و معانی وبیان و غیره میباشد.معقول چنانکه معلوم است  علوم فلسفه یا حکمت و کلام و علوم طبیعی و ریاضی و فنون مختلفه را شامل است که مهارت در هر کدام از این علوم در تدوین علم تاریخ نهایی و ضروری می باشد.

113-1-6.طریقه  های پژوهش در مباحث تاریخ

برای تقسیم بندی در بین  دانشمندان مسلمان طریقه  های مختلفی اتخاذ شده است که داخل آن نمیشویم و صرفاً بطور نمونه اینطریقه  ها را در کتابها و آثار متقدمین مانند«الفهرست» ابن ندیم و «مفاتح العلوم» خوارزمی را میتوان در نظر داشت . برای ورود در تاریخ  علوم در اسلام یا علوم در بین  مسلمانان داشتن اطلاعات کافی در مورد  آن مخصوصاً در علوم فلسفی و ریاضی و نجوم و علم طبابت که هر کدام آن  در تاریخ علوم اسلامی سیر دلنشینی داشته که دانستن آن از مفاد خالی نیست  که دامنه  آنرا  تاریخ نویسان از قرن ششم قبل از میلاد منشاء آنرا در یونان یاد کرده اند ، لیکن آثار مقدماتی بعضی از این علوم بقسم ناقص تر در مصر و چین و بابل و هند و ایران  پیدا شده و حتی در این مراکز تاحد قابل توجهی ترقی نیز یافته است. در روایات تاریخی آمده  است که مقدمه علم  نجوم در بیست قرن قبل از میلاد  مسیح  قابل توجه بوده است که گاه شماری دقیق تاریخ رابه ترتیب سال قمری کبیسه  معروف به اصطلاح قمری Lunisolaire   و تطبیق آن تا حدی با سال شمسی حتی قبل از آنهم بر قرار بوده است. بابلی ها خسوف و کسوف و حرکات سیارات را حساب و ضبط میکردند.  چنانچه عده بیشماری الواح مکتوب سفالی از بابل و نواحی اطراف آن بدست آمده که 46هزار از این الواح در موزیم بریتانیا از هفتاد سال قبل  بایگانی شده است .

بعضی از مبانی  علوم و اصول آن از بابل به یونان انتقال یافته است که از آن جمله  تقسیمات دایره به 360 جزء یادرجه و تقسیم اجزای آن بر 60 از درجات و دقایق و ثوانی و ثوالث و هم تقسیم زمان به ساعات و دقایق وثوانی شصت گانه که هنوز هم در جهان رایج است از کار کرد  های  سر گذشت  علوم میباشد که علم تاریخ آن را در خود ثبت نموده است.پیش از سده  های بیستم قبل از مسیح در هزاره سوم قبل از میلاد، منجمین بابلی طلوع صبحی (تشریق)زهره و غروب مغربی آنراثبت و قید نموده اند .ایام هفته  هم که تا هنوز بین ملل معمول است  وتقسیم شبانه روز بساعات و تقسیم ستینی (تقسمات به شصت) زاویه و غیره همه از ابتکارات بابلیان است که ملل دیگر مستقیماً یا با واسطه از آنها اخذ کرده است . خلاصه اینکه  سیر و ارتقاع و تحول  علوم که در اینجا طول و تفسیر آن موردی ندارد از هزاران سال قبل از میلاد  در بین اقوام بابلی ، مصری ، ایرانی و هندی و چینایی سیر خود را  پیموده و ما نشانه  هایی از آن   قبیل را در آثار تاریخی مصریان و بابلیان می یابیم.

113-1-5.ورد به مبحث تاریخ علوم

در ورود بر مباحث تاریخی  نباید فراموش کنیم که سهل انگاری و آسان گذشتن کار سخت و پر از اختلال و اشتباه و به  مثابه چاه  های سر پوشیده ای میباشد که علم نداشتن به آن  تاریخ نویس را در تنگنای تاریکی گمراه  میسازدکه  نباید از آن سر سری و بدون دقت عبور نمود و ضرورت است دو سه نکته ای که خیلی لازمی و ضروری است یاد آوری  شود:

1.از تشابه اسامی و اماکن نباید در گمراهی افتادو بدون دقت کافی و تتبع فراوان به هویت شخص تاریخی و یا موقع یک نقطه جغرافیائی یا ماهیت واقعه ای زمان و مکان  آن حکم قطعی داد. واگر این نکته را بخواهیم با مثال واضح سازیم مثالهای بیشماری از اشتباهات گذشتگان و معاصرین  در تاریخ وجود  دارد . و برای اشتباهات راجع به رجال  حکایت معروفی را که ذکر  آن برای مبتدیان منشاء احتیاط وانتباه خواهد بود: و آن  چنان است که ابوالفرج بن زکریاالنهروانی گوید که سالی حج کردم و ایام تشریق را در منی بودم شنیدم کسی صدا میکند ای ابوالفرج پس خیال کردم  مرا میخواهد لیکن باز پیش خود گفتم : در میان مردم اشخاص زیادی هستندکه کنیه ابوافرج دارندو شاید دیگر را صدا میکند،پس جواب ندادموقعی که منادی دید کسی او را جواب نمیدهد صدا زد  ای ابولفرج المعافی، پس خواستم جواب بدهم ، باز گفتم بسا اتفاق می افتد که کسی دیگر هم اسم  المعافی و کنیه ابولفرج داشته باشدو باز جواب ندادم.این دفعه صدا کردای ابوالفرج المعافی بن زکریا النهروانی، پس مرا شکی نماند که مرا آواز میدهد  چه اسم و کنیه من واسم پدرم وشهر و موطن مرا نام برد  پس جلو رفتم و گفتم  اینک منم  چه میخواهی ؟ گفت : بلکه تو از نهروان مشرق هستی گفتم بلی  گفت ما آن  کسی را میخواهیم که از نهروان غرب است .پس از مطابقت اسم و کنیه و اسم پدر و مسقط الراس دو نفر تعجب کردم و فهمیدم که در مغرب هم جائی است که اسمش نهروان است غیر از نهروان  عراق.

نظایر این تشبهات در تاریخ و قصص و جغرافیا کم نیست و از آن جمله دو بایزید بسطامی داریم که هر دو از بسطام بوده و کنیه ابو یزید داشته و اسم شخصی هر دو طیفور بن عیسی بود .یعنی ابویزید طیفور بن عیسی بسطامی بودندلیکن اسم جد اولی یعنی بایزید اکبر سروشان یا شروسان بود و اسم جد بایزید اصغر آدم (بن عیسی بن علی) بودو269 سال بین وفات آن دو فاصله است .

در وقایع  تاریخی اشتباهات لایحی وجود دارد . حمزه اصفهانی اسامی چندین پادشاه ساسانی را  به زعم خود مانند (یزدگردبن بهرام بن شاپور پدر یزدگرد اثیم )و بهرام بن یزدگردبن بهرام گور ذکر میکندکه موهوم هستند، وناشی از اشتباه تاریخی در حساب است . بدبختانه  در کتب فارسی  و عربی امثال این اشتباه و خلط و خطای ناشی از قلت  تحقیق زیاد است که با برنامه های  انترنیتی و دیجیتالی و سبت آن در گوگل و مایکرو سافت ،تقریباً اینگونه اشتباهات رفع گردیده است .

2.نکته دیگر لزوم اخذ معلومات از مأخذ معتبر است و باید شخص محقق دقت کافی به موثوق به وقابل اعتماد بودن مأخذ خود بنماید و از روایات ضعیف و کم اعتبار و اقوال مولفین کثیر الخطاءوبا مسامحه پرهیزکندو مخصوصاً در روایات و منقولات تاریخی بمأخذ قدیمه که در آنها روایات آمده مراجعه و به تعقیب به آن غور و تدقیق نمایدتا ماخذ اصلی واولی را پیدا نموده و در معتبر بودن آن تحقیق لازم بنماید.چنانچه در این  خصوص دانشمندان المانی اهتمام زیاد کرده و آنرا Quellenkunde   نامیدند.

روایات و منقولات  تاریخی و ادبی از این قبیل بسیار است که توان گفت منقولات  نا صحیح چندین برابر صحیح است .

3. این نکته  خیلی مهم است و در این عصر فوق العاده مورد  ابتلاءشده و میشودلزوم احتراز کامل از دخالت دادن احساسات و تمایلات و تعصبات ملی وسیاسی است در تفسیر تاریخ و لغت و تحقیقات راجع به موضوعات خودی و بیگانه (خصوصاً بیگانه دشمن)مانند طعن بر (ایرانی و پاکستانی، امریکایی و انگلیسی وامثالهم که این روز  ها  در وطن من معمول است)غالب اعمال وآثارنامدار آنها و چشم پوشی از محاکمه بیطرفانه  داستانهائی راجع به آن ملل از طرف نویسنده بعلت دشمنی  موقتی قدیم ومنازعات آن ملل با ما در ادوار سلف و زمانه موجود و سوء ظن کوته نظرانه نسبت به آنچه آن اقوام در باب ما نوشته اند، و همچنین مانند انکار همه  اعمال و آثار مهمه تاریخی ما از طرف بعضی از متعصبین تاجک ، ازبک و پشتون،در نیم قرن اخیر و مبالغه مفرطانه در مزایای قوم افغان (پشتون)که ناچار اینگونه قضاوتهای ناشی از  احساسات افراطی ملی که گاهی خیلی خارج از اعتدال میشودموجب تاریک نمودن حقایق و باعث ضلالت و گمراهی جوانان و حتی پیران تواند شد.[[5]]

من در این  مقاله  میخواهم  نظراتم را با نظرات ابن  خلدون که علم تاریخ را  «علم عمران »یا ابادانی خوانده است تلفیق داده و کذا میخواهم  نشان دهم که ابن خلدون برای پی بردن  به سهمی که او در برسی جنبه  های مختلف جامعه بشری  ادا کرده لازم است برخورد کلی و همه  جانبه او را نسبت به  مطالعه انسان و جامعه که مبتنی بر اصول فلسفی است درک نموده و تشریح کنیم که ماهیت دقیق این اصول و طرز بکار بستن  آنها در مورد تاریخ  از چه قرار  است . این کار  از طریق تلخیص وتفسیر استنتاجات ابن خلدون میسر نمیباشد و هم نمیتوانیم استنتاجهای او را بعنوان پاره ای از محصول در شرایط  تاریخی وصف نماییم ویا آن را به علم الاجتماع «اثباتی» و«تاریخی» یا واقعاً علمی تعریف کنیم ، یا از این راه که آثار ابن خلدون را بعنوان «پیشگام  علم الاجتماع به دید امروزی آن مطالعه کنیم و علاقه او را به امور فلسفی و دینی ،که از بقایای جزمی قرون وسطی میباشد پنداشته او را منحیث یک متفکر اسلام که با دیدگاه  های متناقض مخالفت دارد بشناسانیم و او را از چنگال خشک اندیشان  و متعصبین سده چهاردهم برهانیم.

او در کتاب خود از یکطرف  از یک روش  وشیوه اصول امروزی تبعیت کرده و از جانب دیگر چون شاگرد و پیرو ابن رشد میباشد ، از جنبه  های اصول و اسلوب قدیمه  تحشیه فلسفی نیز کار  گرفته است که  غرض از کار برد اصول مزبور این است که بجای آنکه در صددتشریح سخنان  او بعنوان  نتیجه شرایط روانی و اجتماعی او بر آییم، نیت و مقصود او را محرزمی بینیم، که بر طبق این اسلوب تمرکز در اصل متن  اثر ابن خلدون متمرکز گردد.

اگر ما به افکار ابن خلدون در این کتاب که بر پنج فصل استوار است  توجه کنیم دور اندیشی در عمل تاریخ را  از این اصول خواهیم شناخت اما از آنجا که راه ما را در مطالعه روشنگری فلسفه تاریخ دراز میسازد بما  این فرصت واقبال هرگز دست  نخواهد داد تا در مورد  این  تاریخ نگار مبرز خوض و توجه  عمیق داشته باشیم اما باوجود آن  جسته و گریخته بطور موجز شمه ای از افکار روشنفکرانه او را انعکاس خواهیم داد.

ابن خلدون درفصل هفدهم  از کتاب مقدمه بر تاریخ خود در مورد  علم الانساب و علم معارف در مورد شناسایی تمدنها  بحث  های متولی دارد که بر حسب مثال یکی از سرفصل  های آن را منباب مثال بطور موجزمی آورم: «در اینکه پیش از تشکیل شهر نشینی  و حضارت در شهر(بمعنی شهر نشینی و خلاف بداوت)  ها وجود داشته است و این اصول به سبب  پیوستگی و پایداری دولتها رسوخ می یابد».  زیرا شهر نشینی از کیفیات و زاید بر احوال ضروری و اجتماع و عمران  است  وزاید بودن آن بر حسب اختلاف رفاه و تفاوت ملتها از لحاظ کمی و فزونی فرق میکند و این اختلاف بیحد وحصر است و هنگامی روی میدهدکه انواع گوناگون تفنن پدید  می آید و بنا بر این به منزله صنایع است که در هر گونه آن باید کسانی کار کنندو در آن مهارت یابندو بهمان اندازه که فزونی می یابد سازندگان و هنر مندان گوناگون نیز در آن پدید می آیند. . . بیشتر صنایع بعلت توسعه عمران  وفزونی وسایل رفاه در شهر ها پدید  می آیند و همه آن از جانب دولت توسعه می یابد زیرا دولت با گرد آوری اموال رعیت آنها را در راه خواص و رجال خود و زندگی آنان از لحاظ جاه و جلال بیش از ثروت توسعه می یابد. . . و گروهی که خود را از اعضای دولت می شمارنداز راه پیوستگی به دولت ثروتهای بزرگ بدست می آورندو در زمره توانگران در می آیندو عادات و شیوه های تجملی رفته رفته فزونی می یابدو در میان  آنان کلیه فنون و انواع  هنر ها استحکام می پذیرد که البته شهر چه  هایی که  از این مراکز انباشت ثروت و انواع هنر و تجملات دور اند  همچنان احوال و آثار بادیه  نشینی در آنها غلبه دارد(ما مثالهای برجسته ای در داخل کشور داریم :زمانیکه بادیه  نشین ها و یا بز چرانهایی از ماورای سرحد با سرگروه  های دهشت افگن بخاطر اعمال برنامه  هاییکه در تاریکی های ذهنی به آن ها در ذهن شان تزریق میگردد، داخل شهر کابل ویا شهر  های بزرگ دیگر  میشوند زود تر برنامه  های فنایی شان را که فنای اتم خودشان در قدم اول از اثر متلاشی شدنش از اثر انفجار متصور می میباشد تطبیق آن را بالای خود بر اثر دکم اندیشی شان که از اثر فقر و تنزیل سطح آگهی و زندگی  در یک  محیط منزوی بادیه نشینی محدود  هر حرکت و  هر صحنه ای  از فعل وانفعالات مردمان پایتخت از نظر او یک  تخطی و گناه در راه  اسلامی که او نزد خود تجسم کرده ، شمرده می شود چرا که او از مظاهر تمدنی و جهان بینی  های دینی کلاً نا آگاه  میباشد و به او قبلاً القاح شده است که بر آمدن و کار کردن زنان در بیرون از خانه جرم است و اطفال نباید  به علوم به اصطلاح کافری وقوف داشته باشند و آنها از هیچ نوع خرابکاری ای در راه شکستاندن این مدنیت  مضایقه نخواهند کرد(مولف)) .ابن خلدون شهر هایی را که در نقاط دور دست واقع اند هر چند از نگاه عمران و جمعیت ترقی کرده باشند را از اثر غلبه عادات واحوال بادیه  نشینی آنها را از کلیه شیوه  ها و رسوم حضارت دور میداند .[[6]]

ابن خلدون در فصل اول کتاب فلسفه تاریخ خود با درک کامل اهمیت نظری با شیوه  های استدلالی  به  این نتیجه میرسد که  شیوه استدلال، نظر فلسفی ابن خلدون ،را نسبت به ماهیت و مبانی دانش علمی و نظام اجتماعی اش، در باره ماهیت ومبانی فلسفه  علمی ونظری او تعین میکند. و در فصل دوم کتابش که  نخستین مقصود فلسفی او را از نوشتن اثر عمده اش در باره تاریخش که بنام «کتاب العبر»است، نشان  میدهد و میکوشد تا نظر او را در باره  مکاتب گوناگونی که پاسخهایی مختلفی بر فلسفه طرح کرده اندتجربه و تحلیل کند، و عقیده او را در باره ماهیت فلسفه  و ارتباط آن باقوانین شرعی و آسمانی برسی کند ، و نظر او را در مورد نقش اجتماعی فلسفه وفیلسوف در جامعه اسلامی تشریح نماید .[[7]]


 

 

 


 

[1]  فلسفه تاریخ  ابن خلدون، تالیف محسن مهدی ، ترجمه  مجید  مسعودی ، تهران: بنگاه  ترجمه و نشر کتاب ،1358، دیباچه فلسفه ابن خلدون،Benedetto Crocaنقل از کتاب «تاریخ بعنوان سرگذشت آزادی» ترجمه سیلویا اسپریگ(Sylvia Sprigge)1941، ص35، دیباچه ،ص10.

[2]  تقیزاده سید حسین ،تاریخ علوم  در اسلام ، نشر مرکز تحقیقات کمپیوتری علوم اسلامی،ص، 147

[3]  تنسیخ از گاهنامه علوم انسانی ، مقاله  تحقیقی در مورد ابن رشد ،شماره 12 خرداد 1390،نوشته غلامحسين ابراهيمي ديناني انجمن حکمت وفلسفه ايران با تغییرات جزئی در نحوه متن توسط مولف.

[4] فلسفه علم تاریخ ، پیشین ، ص،11

[5]  تاریخ علوم در اسلام ، مأخذ پیشین ،صص،147تا146.

[6]  عبدالرحمان ابن خلدون «مقدمه ابن خلدون»،ج:دوم ترجمه محمد پروین گنابادی،بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، تهران:1337  ،ص746

[7]  تاریخ علوم همان اثرپیشین ، ص ،14

 

 

+++++++++++++++++++++++++++

 

یکصدو دوازده

بحث چهارم

قتل نادر شاه افشار

 

112-4-1. قتل نادربخش

روز دهم محرم 1160(23 جنوری 1747)نادر از اصفهان بطرف یزد و کرمان رهسپار گردیدو در هر جا که توقف میکردبا خشم و غضب روز افزون به قلع و قمع طاغیان می پرداخت و مخصوصاً در کرمان  دست به اقدامات شدید تری زد زیرا خاطره شورش که سال پیش در آن دیار روی داده بود از ذهنش محو نشده بود. نسبت به خارجیان مقیم ایران  نیز روش  شدیدی پیش گرفت و از آنان نیز مالیات سنگینی مطالبه کرد.

مراسم  عید نو روز در حومه کرمان بر پا گردید . ولی این عید برای ایرانیان در حقیقت  حکم  عزا را داشت. توضیح آنکه در آوایل  فروردین  نادر  از دشت بی آب و علف  لوت راه  مشهد را پیش گرفت و بسیاری از سربازان وی از شدت گرسنگی و تشنگی  از پای در آمدندو جمع کثیری دیگر از فرط خستگی  جان سپردند.

در طبس که نخستین شهر واقع در آنسوی دشت است نادر پسران و نوادگان خود را که عده  آنان بر شانزده تن بالغ میگردیدو همه را به آن شهر احضار کرده بود بحضور پذیرفت و پس از آنکه لحظه ای چند با قیافه  هر کدام  دقیق شد تاج و تخت سلطنت را به سه پسر ارشد خود پیشنهاد کرد  لیکن همه  بیم داشتند که از جانب پدر دامی  در مقابل پای شان  گسترده شده باشد  ،جوانی وبی تجربه گی را بهانه قرارداده از قبول سلطنت عذر خواستند.

در ماه اردیبهشت نادر چون به  مشهد رسید بر شدت روش خود افزودو بقتل و حبس اهالی پرداخت  بطوریکه  هیچ کس از لحاظ جان و مال در امان  نبود  و هر کسی حتی نزدیکان خود نادر بر اثر تحریک  حب ذات  برای پیوستن به شورشیان آماده  گردیدند.

علی قلی خان پسر برادر نادر  در سیستان  دست به شورش گسترده زد نادر برای سرکوبی پسر برادرش به 16،000تن از سربازان خویش از مشهد  حرکت  کرد . پادشاه ایران ظاهراً از خطری  که او و خانواده اش را تهدید  میکرد با خبر بود زیرا قبل از ترک  مشهد  راه احتیاط سپردو پسران وشاهرخ نواسه اش را به کلات اعزام داشت.

بر اثر نزدیک شدن  شاه عده ای از کرد  ها  به دژ خبوشان پناه بردندو برای محاصره آماده شدند و عده ای نیز به کوه های آلاداغ   گریختند. نادر در شب یکشنبه  یازدهم جمادی الاخری سال 1160هجری در فتح آباد دو فرسنگی خبوشان اردو زد.

"پربازن" که درالتزام رکاب نادر شاه بود درباره اقامت نادر درفتح آبادچنین حکایت میکند:

«گفتی  نادر از سرنوشت شومی که در این نقطه برای او مقدر بود  اگاهی داشت  مدت چند روز یک  اسب زین شده را در حرم خود اماده داشت  و چند بار تصمیم فرار به کلات گرفت لیکن نگهبانانش مانع فرار او شدندو تأیید کردند که برای حفظ جان او  تا آخرین قطره خون خود خواهند جنگیدو در این  خصوص آنقدر اطمینان دادند که نادر از فرار خود منصرف شد .نادر از مدتی پیش با هوش سرشار خود  حس کرده بود که زندگی اش در خطر است و توطئه  های برای سوءقصد نسبت به او جریان دارد . از میان  کلیه درباریان  محمد قلی خان خویش نزدیکش و صالح  خان بیش از همه علیه اوتحریک میکردند. محمد قلی خان فرماندهی نگهبانان شخصی و صالح خان اداره امور دربار را به عهده داشت . نادر مخصوصاً از صالح خان بیمناک بودو میکوشید خود را از شر او برهاند.

 

112-4-2. نگهبانان افغانی نادر

نادر در اردوی  خود 4،000تن نگهبانان افغانی داشت که  همه به او وفادار بودند.شب یازدهم جمادی الثانی  نادر، سران سربازان افغانی را که در بین آن (احمد خان درانی) جایگاه خاصی داشت  احضار کرده و به آنان  چنین گفت :«من از نگهبانان خود راضی نیستم ، شجاعت و صداقت شمابر من مسلّم است . من بشما فرمان میدهم که بامداد کلیه افسران نگهبان را دستگیر و زنجیر کنید و نسبت به  هیچ کدام که در صدد مقاومت بر آیند ابقا ننمائید. این موضوع برای حفظ جان من اهمیت حیاتی داردو من برای نگهداری جان خودتنها به شما تکیه  میکنم».[[1]]

 

112-4-3.  سخنی چند در باره تاریخ وقایع نادر شاه افشار

در مجموع  هرکتاب تاریخی ای که باشد زمینه ساز شناخت وقایع زمان مورد بحث خود است  . یکی از زمینه  های که ما دوست میداریم کتاب نوشته شودو یا به چاپ رسد  تاریخ است . تاریخ افغانستان ، تاریخ ایران ، هند ، بخارا، تاریخ اروپا تاریخ جهان ؛  هر یکی آن  زمینه  گشادگی دیگری است  که به کتابهای بیشتری نیاز دارد. (ولی باوجود این همه کوشش  های مستمر در مورد ثبت و ضبطِ بروز حقایق تاریخی مستور میماند ، زیرا یک روی هر تاریخی ، در سیاهی قراردارد چرا که تاریخ همیشه از عقب و یا بعد از وقایع نوشته میشود که این امر باعث میگردد تا هم تاریخ و هم مورخ، از حقانیت موضوع فاصله داشته ودور و جدا بماند. در دربار پادشاهان رسم چنان بود که  منشی  پادشاه  وقایع را روز مره ثبت مینمود و از آنجاییکه پادشاه  این یاد داشت  ها را شخصاً ملاحظه و وارسی مینمود منشی حقایق را به ترتیبی ثبت  می کرد که دور از واقعیت  های  عینی وبرابر به مذاق شاه  میبود و شاه در برابر این خدمت به منشی تاریخ خود صله های  خوبی گاه گاه می بخشید ، از  همین سبب این نوع نگاره ها فاقد ارزش تاریخی اند  و گاه  میشد که این منشیان  کلمات را به بازی گرفته و هدف را قربانی واژه هاو صنایع  تحریر خود میساخت که در نتیجه  کتاب کیفیت و اهمیت اصلی خود را  از دست میداد مثل(تاریخ جهان آرای نادری).معهذا مشکل  است یک  خبر یا وقایع  تاریخی را که دارای منبع موثق نباشد مورد قبول قرارداد. از همین سبب در این پژوهش حد اکثر کوشش بعمل آمده  تا بخاطر ثبت موضوعی به اسناد مختلف رجوع  و بعد از تلفیق  ،آنچه را که با واقعیت همخوانی میداشت، تنظیم میگردید.لذا صفحات پی همی که این راقم ترتیب و تنظیم کرده حاصل زحمات بی مثالیست که در نتیجه آن  در طول چندین سال این اثر بوجود آمده است که از حیث استعمال انبوه مدارک  و روایات  تاریخی اسری است بی بدیل و قابل پذیرش .(مولف))

یکی از موضوعاتی که در  این بخش و بحث دنبال میگردد  تاریخ داستان نادر شاه است .او باوجودی که نزدیک به زمان ما بوده وکمتر از دویست سال  از زمان او گذشته با اینحال تاریخش  تاریک است . آنچه ما در باره نادر میدانیم خبر  هایی است که میرزا مهدی خان  استرآبادی و برخی کسان دیگر در آن زمان نوشته اند. و تا دیر زمان  کسی به جستجوی دانشمندانه بدانسان که شیوه تاریخ نویسی این زمان است ، نپرداخته. و از همین سبب است که اندازه بزرگی و نیکی این پادشاه تا کنون دانسته نشده.برای مثال می گوییم یکی از بدی های نادرشاه ،آدم  کشی  های آخر عمر او را شمرده اند که میرزا مهدی خان ،در این باره  بیشتر به جمله بندیهای ادیبانه ای پرداخته که اکثراً خواننده  درست درک کرده نمیتواند که در مورد چه کسی میخواند؟.

بی گفتگو که رفتار نادر ستمگرانه بود. ولی هیچ دانسته نشد که مردم نافهم  ایران با آن پادشاه رفتار بسیار ستمگرانه تر می کرده اند؟ تا کنون کسی این را نوشته است؟...کسی از آن سخن رانده است؟ از کسی که ایران را از منجلاب تجزیه و تفرقه و تصرف بیگانگان نجات داد چه  کسی در تاریخ تمجید کرده است؟ آیا میشود از اثرِ به سزا رساندن تنی چند از اشرار و جانی  های لاابالی و یا کسانیکه آب خت میکردند تا به نفع خود شان ماهی بگیرند نادر شاه را مستحق چنین الفاظی که به زندگی او ربط و پیوندی ندارد  مربوط دانست؟

ولی این نکنته را همه مسلماً میدانند که نادر شاه هنگامی به کار برخاست که ایران بیک باره استقلال خود رااز دست داده از آرامش وایمنی هم بی بهره شده بود...زیرا از یکسو  افغانهای غلجایی آمده  اصفهان را گرفته  تاج صفوی میراث اسماعیل اول را توسط شاه سلطان حسین صفوی بر سر خود(محمود  غلجائی) نهاده وبعد، پس از قتل های عام و گسترده خانواده صفوی و اراکین بلند رتبه دولتی، به پادشاهی پرداختند.از دگر سو عثمانی ها آذربایجان ، کردستان ،کرمانشاه و همدان را گرفته استوار نشستندو با افغانان در موردتقسیم ایران پیمان بستند. از سوی دیگر روسها  قفقازو گیلان را گشاده بفرمانروایی  آغاز نمودند.علاوه بر این سه دولت بیگانه  که در ایران  نفوذ داشتند دها تن از ایرانیان کوس خود سری می کوفتند...در چنین اوضاع و احوال نادر سر بر آورد و با یک شرق دست شگفت بیگانگان رااز کشور ایران برون راندو خود سران را یکا یک از میان برداشت . او بیک سخن آزادگی را بمردم ایران و آزادی را به سرزمین ایران بر گردانید . بعد از گذاشتن تاج سلطنتی ایران بر سر، مانند دگر شاهان به خوش باشی و تن آسایی نپرداخت با انجام کار  های دور اندیشانه  ایران را بزرگترین  دولت آسیا گردانید. اینها  کار های همان پادشاه  غیرتنمد بود که میکرد ،ببینیم  حالا مردم و دولت مداران به چه کاری مشغولند؟.[[2]]

این  حقیر با توجه  به  مشکلاتی که  در تاریخهای جهان کشای نادری تالیف میرزا مهدی خان استر آبادی که به جز تاریخ به هرچیز دیگر شباهت دارد .« زیرا میرزا مهدی خان معنی ها را به کنار گزاریده با سخن بازی کرده است این بازی با سخن  ازدیر زمان معمول بوده ولی میرزا مهدی خان که منشی نادر شاه بوده و دو کتاب یکی بنام«جهانکشای نادری»و دیگری بنام «درنادری»در تاریخ نادر افشار نوشته، افسوس آور است که  گرفتار این درد بوده مخصوصاً «جهانکشا»را که تاریخ رسمی نادر شاه بحساب می آید سخن بازی این مرد از ارج آن کتاب کاسته و چه بسا که معانی را قربانی این سخن بازی کرده است». [[3]]کوشیدم  وقایع دوره نادر شاه افشار را از قول بهترین محققین این دوره  گرد آوری کرده و نهایت سعی بخرچ دادم  تا وقایع را کما حقه تشریح و تنظیم نمایم که  خوشبختانه  نسخه  هایی  از کتابهای ذی قیمت (تاریخ ایران  نوشته پرسی مولزورث سایکس)چاپ  نشر افسون که بعداً توسط مرکز تحقیقاتی قائمه اصفهان  با تسهیلات  دیچیتالی ؛ تاریخ  نظامی  جنگ ایران و هند ،تالیف جمیل قوزایلوسال نشرنخستین 1309 وچاپ ثانی 1451هش؛ رستم التواریخ که آنهم به شیوه  دره نادری دارای فروعات خارج از تاریخ بوده است مولف محمد آصف آهنگ ، نشر دنیای کتاب ؛ نادر پسر شمشیر  تالیف نور الله لارودی انتشار یافته توسط شرکت مطالعات  و نشر کتاب پارسی؛ نادر شاه و بازماندگانش ، مولف دکتر عبدالحسین نوائی استفاده نمودم .

باید اذعان داشت که نادر شاه افشار از جمله همان پادشاهان نادری است که سرزمین ایران  نظیر آن را شاید هرگز ندیده باشد .اودر یک  جنگ در سایه نقشه خود با پانزده هزار سواره  یکصد هزار تن سواره عثمانی را شکست.  درعبورگاه کوهستانی خیبر دیدیم که نادر باچه تهوری نقشه حمله رادر یک لحظه کوتاه عوض کرد و دریک شب خودش را و سپاهش را  از کوهستانهای صعب العبور از طریق بیرون از معبر راه را به سربازان خود  گشود و  به  پشاوردر حالی رسانید که بدنه اردوی پشاوررا نیز منهدم ساخت   و از سند تا دهلی توانست با قوانین  و نقشه  های جنگی خود بر سه صد هزار اردوی  دولت مغولی هند  در جنگ  کرنال پیروز گردد .  

یکی دیگر از آثار ارزنده ای که  در مورد وقایع تاریخی زمان نادرشاه   به تحقیق و پژوهش پرداخته کتاب «نادر شاه افشار» است که توسط «دکتر لکهارت» شرق شناس و ایرانشناس  مشهور  برشته  تحریر در آمده کتابیست که  وقایع زمان نادر را با موشگافی بیان کرده علاوه برآن به تحلیل اوضاع سیاسی واجتماعی آن زمان پرداخته که  منباب مثال  موضوعی را که در مورد تاج گزاری نادر نوشته است لزوماً ،فشرده آنرا منحیث تکرار احسن می آورم:

«نادردر سال 1148 (1735)نامه هایی به اکناف و اطراف ایران فرستادمبنی بر اینکه تا کنون مساعی اش برای استرداد اراضی از دست رفته مانع از آن بوده است که حکومتی منظمی در کشور برقرارنماید.و مردم را دعوت نمود تا حکومتی را که قوانینش در سراسر کشور مطاع باشداعلام خواهد داشت و سپس رحل اقامت در خراسان افگند و گوشه انزوا اختیار  خواهد نمود.اندکی بعد فرامینی به اکناف کشور فرستادو طی آن به کلیه فرماندهان ارتش و استانداران و قضات و علما و اشراف اعلام نمود که در دشت مغان گرد آیندو شورایی تشکیل دهندو در این  خصوص  تصمیمم بگیرندکه تاج و تخت سلطنت ایران را به چه  کسی که شایسته این افتخار باشدارزانی دارندمحلی که برای کنکاش بزرگان قوم تعیین گردیدسرزمینی بودکه از شمال به رود کرو از جنوب به ارس محدود میگردید.

نادرشب نهم ماه مبارک رمضان1148(22جنوری 1736)خود را بدشت مغان رسانید .«ابرهام کاتولیکوس» نیز از سوی نادر دعوت شده بودکه روز بعد وارد شد و دو روز بعد ابراهیم خان برادر نادر طهماسب خان جلایرو پیر محمد استاندار هرات و شاه قلی خان قاجار استاندارمرو و رجال نامبردار دیگر  هم وارد دشت مغان شدند.اتفاقاً نماینده  دولت عثمانی نیز با مهماندار خود عبدالباقی خان زنگنه فرماندار کرمانشاه که برای انعقاد صلح نامه با نادر مامور گردیده بود،نیز  اشتراک نمود.. . در مدتی که مهمانان عالی قدر در دشت مغان که نادر آنرا قبلاً بیک شهر کامل عیار که دارای هر کونه  تسهیلات زیست شهری بود آراسته  وفراهم نموده بود تشریف می آوردند  نادر هر روز دیوان دایر میکرد و به قضایای رعایا وتقاضا های مردم، رسیدگی نموده و مسایل معمولی کشوری را حل میکرد ... تا روز بیستم رمضان  همه ی رجال که عده شان از بیست هزار تن تجاوز میکرد وارد دشت مغان شدند ارقام رسمی حاکی است که در این مجلس بزرگ 100،000تن از بزرگان  اشتراک نموده بودند که هر چند  این  عدد،اغراق آمیز بنظر میرسد. نادر بخاطر اینکه عده رجال زیاد بود  وبه همه آن رسیده نمیتوانست همه را با هم بپذیرد  برای پذیرش همه ،آنان را بچند دسته متمایز تقسیم کرد و هر روزی را بدسته ای اختصاص داد. در روز اول مهمانان خارجی را که مصادف با عید رمضان بود بار داد و در روز دوم  انجمن دیگری را بحضور باردادکه مرکب از طهماسب خان جلایرو شش تن دیگر از معتمدان نادر مکنونات نادر را بحضار ابلاغ نمودو تأیید کردند که نادر خاک ایران را بضرب شمشیر از وجود دشمنان پاک کردو مجد و عظمت ایران رابار دیگر برقرار نمودو نظم و آرامش را در سراسر کشور تأمین کردو اکنون که وظیفه خویش را به پایان رسانیده  است عزم دارد رخت سفربه دژ خوددر کلات کندو بقیه عمر را در انزوا و راحتی بسر برد... پیام نادر چنین پایان یافته بود :«چون من از قیل وقال جنگ و سرکردگی قوا دوری جسته ام و عزم دارم بقیه عمر را بدعا در درگاه احدیت بگذرانیم طهماسب میرزا  را به سلطنت ایران انتخاب کنید . هرگاه طهماسب میرزا را نمی خواهید کسی دیگر از خاندان صفوی را به سلطنت بر گزینید.

نمایندگا ن نادر بصورت جمعی اراء خود را اظهار وبیان نمودند که :«برای ما شاه دیگری جز نادر وجود ندارد . عثمانیان ، افغانان، روسیها ولگزی ها که قسمت اعظم خاک ایران را تصرف کرده بودندو حال آنکه بیاری خداهیچیک از این معاندین باقی نمانده است و او...و اکنون مردم در امن و راحت بسر می برند.

اما اصرار  والحاح نمایندگان، مبنی بر اینکه نادر، بار سلطنت را بپذیرد، چندین روز ادامه یافت وسر انجام نادر راضی شدو دستوردادکه چادر بزرگش بر افراشته شود...هنگامیکه تدارکات از هر حیث تکمیل کردیدنادر امرا را احضار کردو هر کدام از آنان  توسط اشک آقاسی(رئیس تشریفات)بمحلی که قبلاً برای وی تعیین شده بودراهنمائی گردیدند...نادر با تشریفات خاص بر تخت سلطنت جای گرفت .

نادر دور دیگر مسأله سلطنت ایران را به اعاظم رجال در میان نهادو برای حل این موضوع با آنها کنکاش کرد .

بدیهی است که جواب آنها مانند دفعات پیش بودو همه «تأیید کردند که پادشاه ما تویی و زندگی و داریی خود را صرف خدمت به سلطنت تو میکنیم» ولی دیده شد که  در همه حالات مردم به نادر  رغبت داشته و وفا داری خودرا به او اعلام داشتند.تنها یکی از حضار میرزا عبدالحسین  ملاباشی در خفااظهار داشت که همه ایرانیان موافق با سلطنت  صفویان میباشندو اظهارات وی از جانب جاسوسان بیدرنگ به نادر رسید و روز بعد ملای موقع نشناس در حضور نادر اعدام شد .

نادر بعد از گذشتاندن  مجالس تعارفی انجمن دیگری تشکیل دادو توسط طهماسب خان جلایر  موافقت خود را بر مسند پادشاهی اعلام داشت به شرطی که مراتب زیر  اجرا گردد:

1.     هیچکس از متابعت نادر سرباز نزند.و به پشتیبانی یکی از پسران شاه سابق نپردازد.

2.     مذهب سنت بجای شیعه بر قرارگرددزیرا مذهب شیعه که از جانب شاه اسماعیل صفوی در ایران شایع گردیده همواره موجبات خونریزی و جنگ بین ایران و عثمانی را فراهم ساخته است . هرگاه اهالی ایران به سلطنت ما (نادر)راغب باشندباید به مذهب اهل سنت سالک شوندلیکن چون حضرت امام جعفر صادق ذریه  رسول اکرم است ایرانیان باید او را پیشوای مذهب خود بدانندو در فروع مقلد  طریقه  اجتهاد آن  حضرت باشند.

3.     هیچگونه خیانتی نباید نسبت به نادر و پسرش روی دهد و همه باید اوامر او رااجراکنند.

کلیه  حضار موافقت خود را با این شرایط اعلام داشتندزیرا سرنوشت ملاباشی برای آنان درس عبرتی بود.نادر از اعاظم رجال خواست که برای تأیید  این مطلب را مهر و امضاء نمایند.

قتل ملاباشی واستقرار مذهب سنت بجای تشیع بدست نادر مورد تفسیر های گوناگون مورخان قرار گرفت است.در باره اقدام نخستین تقریباً مسلم بنظر میرسدکه منظور نادر از آن افگندن تخم هراس در دل مخالفان خود بوده است و چنین ابراز داشته اند  که عقاید مذهبی نادر چندان استوار نبوده و هدفهای سیاسی را همیشه مقدم بر ایمان مذهبی قرار داده است . نادر خواسته  است با این اقدام  ایران را از خرافات و انزوا بیرون و  در بین  کشور هایی نظیر عثمانیها و سایر دول مسلمان متحد جلوه دهد و میخواسته در جهان اسلام  از هند و  خراسان و  ماورانهر اتحاد  باهمی را خلق نماید .و خود رهبری این اتحادیه بزرگ را بر عهده بگیرد .[[4]]

(اگر اوضاع دوصد سال قبل را که نادر چنین یک صحنه آرایی  ها که منجر به  انتخاب بلا مانع او در سلطنت ایران و تبدیل مذهب شیعه به تسنن را از رهگذر برنامه ریزیهایی یک دولتی که تازه هنوز جنگ در آن  پایان نیافته  را با سیر سیاسی حکومات فعلی ایکه در مشرق زمین  اعمال میشود  در نظر بگیریم  در می یابیم که هنوز جامعه مشرق زمین و کشور  های  آسیایی  تقریباً همهِ آن از طریق زور وزر و قوای ملیتری ملی و یا نهاد  ها و سازمانهای جهانی اداره و کنترول و نصب میشوند  که  هیچیک آن  حتی بظاهر امر نیز موافق به آنچه را  که در دوصد سال قبل نادر در  دشت  مغان بکار بست  ، توانایی آن  از دست دولت  های فریبنده ظاهراً داری نهاد  های دیموکراسی نیز متصور ومقدورنیست و این خود میرساند که نادر تا کدام سرحد دارای هوش و نبوغ ذاتی بوده است و داکتر لکهارت با مراجعه به شواهد عینی ایکه به اشارت مورخین  در آن مجالس حضور داشته اند مثلاً(محمد کاظم خان)خیلی موشگافانه موضوعات  رویداد  های نادر را در این کتاب جمع کرده که شایان  تقدیر میباشد . از همین سبب من زیاده تر از این کتاب در برملاساختن قضایای نادر استفاده مستوفی نموده ام. مرجع دیگری که  توانسته  است زندگینامه  نادر شاه را از اول تا به آخر بصورت مفصل بیان بدارد روایاتی  است  از نور الله لاروی که در قید  کتاب «نادر پسر شمشیر» گرد  آورده و دارای مدارک  مفید و معتبر میباشد (مولف)).

112-4-4. آخرین شام نادرشاه افشار

فرمانده نگهبانان افغانی احمد خان ابدالی پسر دوم محمد زمان خان سدوزی بودکه سنش از 23تا 25 سال تجاوز نمیکرد ابراز شایستگی و حرارت و فعالیت خاصی مینمودو توانسته بوداعتماد نادر را نسبت بخود جلب نماید.احمد خان وافسرانش پس از آنکه قول دادند فرمان نادر را اجرا نماینداز اردگاه خارج شده و برای کار اماده گردیدندلیکن جاسوسی از جریان مذاکران محرمانه نادر با سران افغانی ،آگاه گردید و موضوع را به محمد قلی خان اطلاع داداو نیز صالح خان را از قصد نادر اگاه ساخت و هر دو تن هم سوگند شدندکار دشمن مشترک را بسازندو قبل از آنکه نادر شامی از گوشت آنان بسازداز گوشت نادر برای خود صبحانه ای تیار کردند.[[5]]

 

112-4-5. لحظات پایانی نادر شاه   

قتل نادر شاه 1160

وقایع سالهای اخیر سلطنت نادر شاه در صفحات جهانکشاباختصار ذکر شده و معلوم میشود که بربریت و وحشی گری نادراز تمام ستمگران خونخواری که اسامی آنها در تاریخ ضبط است کمتر نبوده  است .از هر کجا که نادر عبور میکرد از سر هایی مردم هرم هایی میساخت و بقیه رعایای بیچاره خود را میراند که بدرون غار ها و بیابانها بسر برند.

تقریباً در تمام کشور علیه این ظالم شورش عمومی برخاست .. علی قلی خان برادرزاده نادر که مامور سرکوبی و مطیع کردن شورشیان سیستان بودبه شورشیان پیوسته و خود را شاه  کشور اعلام نمود و بدین ترتیب بر هرج و مرج کشور افزوده  گشت .نادر بسوی قوچان  حرکت و در دو فرسخی آنجا در اردگاه خود بدست یکی  از افراد قبیله خویش به سرنوشتی که داشت رسید .(تاریخ ایران،متن جلد: 2،ص395)[[6]]

 

112-4-6. وقایع آخرین شام نادر به روایت کتاب «نادرشاه افشار»تالیف سرمارتیمر دیورند

سرمارتیمردیورند  علل این همه قتل و کشتار نادر را نافه کشایی کرده و چنین ابراز نظر میکند: «در طی قرن هجدهم یک نفربخت آزمای ترکمان نادر قلی نام که در دنیا مشهور به نادرشاه است ایران را بدرجه ی ترقی دادکه مقتدر ترین سلطنت مشرق شدو باوجود تنفر مجنونانه که در اواخر عمر به ملت فهیم پر ذکاوتش که برایش خوب جنگیدند، نشان داد ایرانیان امروز او را یکی از بزرگترین دلیران ملی خود می شمارند.

مارتیمردیورند مینگارد:« مقصود  این کتاب این  است  که خوانندگان زبان انگلیسی به اوصاف و  واوقات کارهای نادر آشنا تر شوند...و برای اینکه تاریخ نادر شاه را رونق و جلای دیگری بدهم آنرا بشکل قصه نوشتم.. چرا که اصلاً مورخینیکه اکثراً تاریخ  ها را در زمان شخص بسر اقتدار و یا احفاد او می نویسند قسماً عاری از حقایق ثابته می باشد به قسمیکه بعضی وقایع  تغییر مییابند و بعضی کتمان میگردد چنین است از این سبب  مشکل است  تاریخ صحیح نوشت  حتی در باب سوانح  عمری ناپلیون هم خیلی اختلافات پیدا شده است .  همینکه فکر میکنم  نادر شاه عمرش را در جنگ در آسیا صرف کرده و پیش از ناپلیون مرده این امر طبیعی است که بایدحقایق وقایع او کاملاًبرما پوشیده باشد. مثلاً کور کردن پسر محبوبش رضاقلی میرزا را عموماً نقطه رجعت  ترقیات نادر قرار میدهندو همه اتفاق بر وقوع  آن دارندولی وقتی که در ایران بودم دیدم محال است که بشود یقین کرد که آن بلیه  کی و در کجا واقع شد  و امورات مربوط به  آن چه بود؟. باری بعد از آنکه در تطبیق  شهادت کتبی ولسانی وقایع آن فاتح بزرگ و در تحصیل اطلاعات در آن مواردیکه شهادت نیست سعی بی نتیجه نمودم طریق دیگری را ترجیح دادم یعنی در این موضوع نه مثل مورخ بلکه بطور دیگر رفتار کنم.امامقصود من این  نیست که قصّه نوشتم که با اعتقاد من موافق با معلومات نیست بلکه بر عکس مجال سعی را در تمام کتاب نمودم که حقایق معلومه کاملاً بیان شوداما مدعی نیستم که کتاب من تاریخ است.

حکایت خواب نادر شاه و حکایت شیرازی (یکی از همسران نادر شاه که به گفته سرمارتیمردیورند زمانی از او خشم می گیرد و اورا از ناحیه پیشانی زخمی میسازد و او را از خویش میراند؛ولی این زن شجاع و وفادار به طریقه بعد از گذشت زمان زیادی خودش را به خیمه گاه نادر میرساند  ویکی دو شب را با او در نهان عشق و محبت سپری میکند . نتیجه این میشود که عاقبت نادر بدست نفری های خاص خودش که بعداً مفصلاً آن را توضیح  میدهم در آغوش شیرازی این بانوی شجاع سرش را از تن جدا میسازند.(مولف))و فراش را همین طوریکه در این کتاب نوشتم حرف به حرف از یکی از وزرای شاه ایران که ایرانی مبرز و تربیت شده مدرسه قدیمی بود شنیدم. این مرد حلیم و خوش صحبت  وزیرک بود و مکرربه ملاقات رسمی ما،جان تازه دمیده باعث تشقی کامل من می شد و به این قبیل جمله مرا از نقاط مهمل سیاسی بین المللی بیرون می برد میگفت:حکایت مذکوره را در جوانی از یک  مجتهدخیلی مسن بسیار مقدسی شنیدم که خود پنجاه شصت سال پیش از خود از آن فراش شنیده بودکه در شب قتل نادر شاه خانم شیرازی را با غنیمت عمده فرارداده بعد از آن او را گرفته مثل یکی از محترمان مملکت زندگی میکرد- تفصیل نمایشهای ایرانی و دستگاه نادر شاه رااز اخباری که در همان مواقع ضبط شد نقل کردم و همچنین تفاصیلی  که  هستندبه شهادات عینیه است .بقدری که می توانستم صحیح نقل کردم». [[7]]

بد نیست که به خوانندگان عزیز فصلی از کتاب «نادر شاه»  تالیف «مالتیمر دیورند» را در مورد قتل نادر شاه بکشاییم:

«  نادرشاه در موقعیت نا مناسبی قرارداشت، از اثرتعمیل ستمهایش  ایرانیان، از او نفرت  پیدا کردند-همانقدر که او از ایشان نفرت داشت و از میان ایل خودش هم یک دوست معتمدی نمی یافت. میدید لشکرش از جنگ  خسته شده و غیر از سرباز های استیجاری (اجیر)خارجه باقی همه دلتنگند-اگر خائن نیستند-در غم و بیچارگی چندسال آخراحتیاط خود را بباد داده با یک بیباکی مایوسانه از نتیجه از هروقت غضب خود لذت می برداما در بدترین دوران جنونش که مکرر دیوانگی حقیقی بنظر می آمدند نتایج کار  های خود رامی فهمید.پشیمانی و یاس بیشتر از اعتماد زیاداو را به بدترین افراط هایش واداشته بود...باوجود آن  از اعتماد بر قوه دماغ و اراده خود غافل نبوده اعتماد زیاد به آن مینموداما اگر کمتر ملول بود کمتر سخت میشد (نادر) در آن هنگام فهمید که  مشلات دارند دور او حلقه میزنند و آینده اش خیلی تاریک میشود.

مراجعه ستاره یکی از بانوان مورد محبت او که قبلاً در مورد آن  از قول مولف تلویحاً اشارتی داشتیم؛ مراجعت «ستاره»مثل درخششی از شعاع آفتاب از میان ابر بودو در  دل شاه امید و قوت تازه آورد،او میدانست که باید به تمام اقتدارش  بکوشد به صفوف روز افزون دشمن ،مسلط گردد.چون دوباره نزد ستاره آمد خبر خوبی نشنید.خانم هرچه باداباد گفته عازم شد تا چشم شاه را بطرف  خطر باز کندو سعی نمود تا اورا ملتفت سازد که صرف به برگشتن بحالت قدیم و دلجوئی از آنانیکه دلجوئی شان ممکن بودمیشود  از خطر خلاص شد. (زیرا) دادگری شرط جهانداری باشد.ستاره میخواست شاه را از خطریکه بدست خویش فراهم نموده نجات دهد.پس با چشمان پر از محبت و غمزه  های جانانه با صحبت های قاطعانه و بدون دلهره آنچه را دیده و شنیده بود به شاه عرضه داشت.وادامه داد که حال مملکت خراب و دهات بایر و ازدهام بیچارگانیکه به حکم شاه کور  یا اعضاء بریده گشته در کوچه ها و خیابانها گدائی میکردندو حال مناره  های وحشت آورسر آدمی ، احوال بی نظمی که در هر گوشه مملکت جاری بودو حال هزار ها زن ستمدیده ای که شب و روز برای انتقام از ستم هایی وارده برخوددعا بدرگاه الهی می نمودند-

بترس از تیرباران ضعیفان در کمین شب که هرگه ضعف نالانتر قوی ترزخم پیکانش

و همچنین حال اطفالی که بازبان نیم باز نام شاه را برده نفرین میکردند. وبه شاه گفت:خود لشکر هم قرقر میکنندو افواه است که اعیان بزرگ دولت دارند برای کشتن شاه مصروف چیدن و گسترش غدر هستندو خود اعضای عائله (حرمسرا)شاه هم خائن شده اندو مردم علی قلی را هم  که مثل پسرمحبوب شاه بودخائن به او میدانند.«نمی مانی چو یار بسیار کُشی». شاه سخنان ستاره را با سکوت گوش میدادو مانند جمادی در جایش بر زمین خیره شده بود که جوابی به آن اعتراضات نمیداد.(شاه) میدانست آنچه خانم گفت راست است و میدانست خانم او را بقدری دوست میدارد که باوجود آنهمه، بازپیش او آمده تا شریک افتادن در خطر شده اگر لازم شودبا او جان دهد. سکوت عجیب و با ملایمت او نیش بردل خانم زد ه دستی راکه وقتی ضربت زده و او را دور انداخت در دست خود محکم گرفته صورت ولبهای خود را بر آن می فشاریدو اینچنین عرض نمود:ای من قربانت گردم! عفو بفرمائید که این چنین حرف زدم، میدانم مدتی پیش از این با اعلیحضرت چگونه رفتار نمودند وبه آن سبب من از آنها نفرت دارم میدانم تا کدام حد نمک ناشناسی کردندو مستحق عقاب بودنداما شما بزرگید  ورحم فرمائید، به اندازه لازم زجر کشیدند  حالا دگر مهربان بشوید تا کار باز درست شودومحبوب القلوب همه گشته مثل سابق خوشحال شوید  تمام مقصود من همین است و از همین  جهت جسارت کردم.

هنوز نادر خاموش و بصورت چون سنگ در زمین خیره مینگریست .خانم ترس ناگهانی برداشته عرض نمود:قربان باکنیز حرف نمی زنید . آیا زیاد عرض کردم؟

شاه رو به او نمود و خانم اثر بیچارگی و یاس را در چشمان نادر می دید  .نادر موها را  از شقیقه خانم بلند  میکندو به آن  نشان زخمی که هرگز رفتنی نبود خیره می شودو بعد با ناله ی دستهایش را بالا انداخته صورت خود را می گیرد و میفرماید الهی  من مستحق عقاب بودم، اول رضا قلی مرزا پسرم  را و بعد تو(ستاره) راتوئی که در صداقت بامن تنها بودی ، توئی که در سعی برای نجات من منفردبودی؛ وبعد ستاره چیزی دید که هر زنی به بیند هرگز فراموش نمیکند، یعنی درد اشک یک مرد قوی را. با پشیمانی ووحشت شاه را در آغوش گرفت و او را تسکین میدادو تضرع مینمود.

بعد از لحظه ِ آشوب شاه رفت و آرام شد اما هنوز اثر یأس در صورتش بودو اهسته فرمودمیدانم هرچه گفتی راست گفتی و اگر اول بحرف توگوش داده بودم کار ها درست میمانداما حالا وقت گذشته است نه بقدری زیاد رفته ام که بتوانم برگردم. من ایرانیان را می شناسم اگر در حق شان مهربان شوید خیال خواهند نموداز ایشان ترسیده ام وقت گذشته است ؛ ستاره با کمال توجه و شوق با او مصاحبه نمودو گفت:هنوز بسیاری صدیق اندو با سرور و شادمانی با شاه جمع می شوندو قزلباش هم فتوحات او را فراموش نکرده اندوفقط ترک سختی لازم اما شاه سر خویش را تکان داده فرمود: کوچولوی من خودت را گول نزن ،غیر از احمد خان[[8]]و سرباز های افغانش کسی صدیق نیست و من باید اعتماد به ایشان کنم. حتی علی قلی برادر زاده ام که همیشه بچشم پسربه اونگاه کرده ام حتی او هم ضد من شده و چون او رفت دیگر کسی صدیق می مانداو را اینجا خواستم میگوید هنوز یاغی ها را به اطاعت نیاورده ام جوابش امروز بمن رسیدو آنچه تو در باره او شنیده ی یقین راست است.عذرش را تمام باور نکردم.سابقاً او هرگز مرا مایوس نساخته بود و پسر برادرم ابراهیم است  حالا میدانم که وقت گذشته است

                                   نیاید دگر تیر رفته ز شصت اگرچه بدندان گزی پشت دست

ستاره به امید آخر  که او را راضی کنداستدعا نمودآغاباشی را بطلبدو شاه فرمود: میل شماست! اما فایده ای ندارد . او نمی فهمد آغاباشی آمد و تا اندازه ای که جراتش اجازه میدادتأیید از خانم نمود وشاه هم بدون غضب می شنید اما معلوم بود راضی نشده است.

باوجود آن ستاره آن شب با امیدخوابید از اینکه نادر را مضطرب و دلگیر دید خوف برداشت اما دور اندیش نبودن نادر موقتی بود و واضح بود که خطا  های خود را فهمیده باز هم بطریقه قدیمش بر میگردد و کار  ها درست می شود.

بعد از گذشتن آن شب با ستاره رفتار شاه  عوض شده بود باوجودیکه علایم غم سابق در روی شاه خوانده میشد  اما مثل سابق نبود باوجودیکه می فهمید وقت گذشته است اما باز هم تا میتوانست  به رای خانمش  (ستاره) عمل میکردو جاو خُلقش را نگاه میداشت و سیاستش سخت و ظالمانه  نبود.این موضوع  تغییر خُلق نادر را  اطرافیانش نیز حس میکردند بعضی ها خوشحال واغلب شان اعتماد نمیکردندو به علی اکبر میگفتند : "باز زود شروع خواهد کرد" و علی اکبر که خودش را تسلیم میل رضاقلی خان نموده بود در شتاب پی وسیله  میگشت که غدر را به آخر رساند. در آن هنگام بعد  توقف چند روز نادر اردوی ثابت مشهد را برهم زده با قوه ی عظیمش بطرف شمال غربی حرکت نمود. مهاجرین کرد که در همسایگی جا داده شده بودند اسباب زحمت  گشتندو شاه در حق اوشان بد گمان شد که شاید با علی قلی خان ساخته باشند.نادر همیشه موافق این قانون عمل میکرد که اخفای راز و شبخون اساس کامیابی در جنگ  است .عازم شد به کردان یورش برد و ایشان را پیش از اینکه فساد سختی کنندفانی سازدو عازم شد شخصاًاین کار را بکند.حالا است که قزلباش به بیند او هنوز نادر ایام قدیم است و هنوز دست خدعه جنگی  راداردو یکی از ضربت  های تند ناگهانی را که سابقاًباعث دهشت آوری نامش شده خواهد زد.عازم شد و ترتیبات کار را با شتاب و کمال مخصوصش داد. یک دسته قوی از سواران افغان و قزلباش مامور شدندوقت غروب حرکت به نقطه نمایندکه شاه معین فرمودو آنجا استراحت کنندتا در طلوع فجر  شاه بیرون تاخته بایشان ملحق شود و آن روز وشب  بعد ایلغار کرده دور کردان را بگرددو در طلوع فجر روز دیگر  دفعتاً یورش بر ایشان برده معدوم سازد. بنا بود قلب لشکر یک روز توقف کندو روز بعد بجایی برسد که فتح آباد نام داشت و آنجا منتظرمراجعت شاه بماند وشاه تندرانده همان شب به فتح آباد میرسید. حرم هم مامور بودند بقلب لشکر بمانند. شاه خواست درست به لشکر حالی کند واحکام را بدست خود نوشت... نادر آنروز در فتح آباد نقشه اردوی جدید خود را کشیده جای هر قسمت آن قشون را معین نمود که بعد از رفتن قشون همراه او باقی میماند. بعد موسی بیک را خواست و او هم آنزمین را خوب بلد بودو او را واداشت جای دسته متحده لشکر ایرانی را استنساخ کند بعد پی احمد خان و یک سردار اوزبک فرستاد که سرکردگان حصه  غیر ایرانی لشکر بودند. عدد و ترتیب لشکری را که بنا بود بروند به آنها حالی کرد و نیز جای  هر دسته از آن لشکر  خارجه را که بعد از رفتن شاه باقی می ماندند، ایشان را آگاه نمود که دسته های خودرا مهیای جنگ فوری بدارندو حصه ایرانی لشکر راهم خوب بپایند. شاه برای اطمینان به حالی شدن شان واداشت هر یک نقشه او را استنساخ نماید، بعد از آن ایشان را رخصت نمود و چون دیگر کاری با نسخه اصل نقشه نداشت و کاغذ سّری هم نبود  پس آنرا در دست مچاله نموده دور انداخت . به موسی بیک و احمد خان  نگفت با لشکری که همراه می برند چه میخواهند بکند. درین گونه مواقع تنهایی خودش عمل میکرد .همینقدر به  آنها گفت در طلوع فجر میرود و عصر روز دیگر بر میگرددو به اردوی فتح آباد. چون تمام مقدمات را ترتیب داد شب موافق معمول آمد به چادر ستاره به او هم همان را گفت که به دیگران گفته بودوخانم التماس نمود  همراه برود. زیرا در سرور و اضطرابش از فرقت می ترسید اما شاه انکار نمودو فرمود نه "میروم به قزلباش نشان دهم که طریق قدیم را فراموش نکرده ام ایلغار خواهم نمودو شاید کار سختی هم در پیش آید، میخواهم حرم با اردوبه فتح آباد رود و من پس فردا شما را درآنجا می بینم- بمن اعتماد داشته باش و هرچه  میگویم بکن- اگر میتوانستم ترا همراه می بردم امانمیتوانم."

اگرچه نرفتن ضد خواهش خانم بود امامثل همیشه مطیع بوده جواب داد اراده شاه قانون اعمال من است امامطلبی او را ملول ساخت عرض نمود: "قبله عالم بهتر میدانند-اگر من مانع کارم پس با قرق میمانم اما قربان  جسارتم را عفو فرمأیید-آیا خطری نیست- خدا ایرانیان در چه  خیال اند".

شاه خندید و فرمود":کوچولو جای ترس نیست احمد خان ملفتف حال من هست و عادی  است ملتفت ایرانیان باشدو جرات ندارندصدمه ی بزنندومن هم با افغانهای معتمدم می مانم- برای من ترس نداشته باش" .شاه بقدری مشتاق آن سفر و بقدری با اطمینان تر از سابق بر آن زمان بود که ستاره دوباره اطمینان پیدا نمود:

                                   گر شــود ذرات عـالم پیــچ پیــچ                               با قضای ایزدی هیچند هیـچ

                                  چون قضا بیرون کند از چرخ سر                             عاقلان گردند جمله کور و کر

باز هم ذکاوت ستاره خطا نکرد حرکت شاه موقع خوبی بودبرای دشمنان و از دست نمیدادند وزود هم ملتفت آن موقع شدند. همان شبی که نادر با ستاره حرف میزدملاباشی رفته بود چادر علی اکبرو فوراً  اینطور عنوان مطب نمود: "میگویندشاه لعنته الله علیه فردا زود حرکت  میکندو دو روز از اردو دور میماند راست است." علی اکبر"بلی یک دسته از لشکر تا حال حرکت کرده و امشب در راه است شاه در طلوع فجر حرکت نموده بایشان میرسد- همین حالا حکم بمن دادند. "ملاباشی جناب عالی هم با شاه میروید ؟ علی اکبر نخیر این حرکت مثل یکی از غزوات قدیم شاه است خدا میداند چه شیطانی در دست گرفته من باید در اردو بمانم و شاه را روز سوم در فتح آباد ببینم" ملاباشی- "الحمد لله- پس موقع برای ما رسیده است آن احمق  های لشکر که دیشب آنجا بودند کاملاً در کار آند و همدیگر و قزلباش را می ترسانند- شاه دور خواهد بودو آن خوک افغان «احمد خان» ملتفت نمی شود- حالا ثبوت آن  حیله را که میدانید پیدا کنید."

علی اکبر مردد شد چون مرد دلیری نبود و مکرر به نوبت  ها از اقدام در چنان حیله  عمیقی پشیمان شده  بآواز مضطربی گفت :«هنوز چیزی پیدا نکردم و نمیتوانم بگویم به این زودی چیزی پیدا میکنم».اثر استهزا بصورت ملا باشی پیدا شده  گفت :«یافتن ثبوت آسان است و در احتیاط زیاد خطر-خبر آنچه جاری است دیر یا زودبه شاه میرسدو آن وقت خدا بدادآنانیکه متهم اندبرسد-اگر ما بخواهیم سرمان سالم بماندبهتر این است دیر نکنیم-در هر صورت سر شمادر خطر است و او ترادوست نمیداردو بعضی از احمق  های لشکر یقیناً بروز خواهند داد».

...روز دیگر که نادر حرکت کرد علی اکبرکه قبلاً نقشه جنگی نادر را که توسط شاه مچاله شده و به بیرون انداخته بود توسط یک افسر جاسوس گرجی به علی اکبر نشان داد علی اکبر بدیدن ملا باشی که سر توطئه  این بازی بود رفت و  مدتی باو بود . همان روز  عصر قاعدین حزب ایرانی در چادر ملاباشی جمع شدندو همه احساس اضطراب و انتظار داشتند زیرا  هر یک را بتوسط معتمد زبانی طلبیده بودندوتاکید که حتماً حاضر شوندکه در باره شغل مهمی بحث میکنند.ملا ها و لشکریهاهر دو فهمیدندبحران بزرگی در پیش  است، نشسته بر روی هم نگاه  میکردند. پس از چند دقیقه  دم در شلوغ شدو علی اکبردر حالیکه رنگ صورتش زرد شده بود، داخل اطاق گشت. و پهلوی ملا باشی نشست. ملا به حاضرین مجلس گفت  علی اکبر چیزی دارد میگوید و التماس نمود که همه ساکت باشند .علی اکبر با حالت تردد شروع به صحبت نمودو دستش میلرزید و کلمه اولش درست شنیده نمیشدبه ایشان گفت  غلام گرجی در کارخانه نادر کار میکندو مطالبی را  از  صحبت شاه با سردار  های خارجه شنیده و به او گفته است .آن غلام در چادر نادر داخل خدمت است و فرد مورد اطمینان میباشد.سپس علی اکبر به  اعضای مجلس گفت : «نادربه احمد  خان و «اوزبک» اظهار داشت که در میان ایرانیان حیله برای قصد جانش کشف شده واگر افغان و تاتار با او باشند عازم است هر ایرانی  اردو را از دم شمشیر بگذراند».علی اکبر ادامه داد که «بعد از گفتگوی زیاد شاه وعده کرد که اگر خارجه ها خواهش اورا اجرا دارند تمام اموال و زنهای ایرانیان میان آنها تقسیم شودو شاه  آنها را وادار ساخت تا قسم بخورند که ایرانی ها را قتل عام کنندو آنها قسم به خدا ورسول خوردندروز دیگرکه شاه به فتح آباد بیاید با شلیک موشکی سرداران خارجی افغان و ازبک را باخبر میسازد. باری علی اکبر بعد از توقف گفت :«افسوس که شاه ایران اینقدر بی وفاو بی رحم باشد- و کاغذی را که مشتمل بر اسماءبودشاه هر اسمی را برای خارجه  ها خواند. گفت  هر مردی از فهرست دشمن مخصوص شاه است و هیچکدام نباید نجات یابد. خواهید دید اسم تمام حاضران امشب در آن فهرست هستند.و پهلوی دو اسم علامت گذاشته شده و آن نام دو نفری است که این اواخر به حکم شاه  کشته شدند-یکی سرداربختیاری است که دو روز قبل خفه اش کردند».

...علی اکبر با صحنه سازیهای که برای کشتن نادر  از قبل نقشه کرده بودند به همدستی  ملاباشی و سایر مدعویین صالح یکی از نوکران خاص نادر را که  عضو بر جسته کشیک  هاو محافظین سلطنتی نادر و از اقوام نزدیک وی نیز بود اغوا نموده در نتیجه او را نیز داخل دسیسه توطئه قتل نادر شاه نمودند که خلص گزارش مجلس علی اکبر  به  همین نقطه ختم می شد .   

فردا در طلوع فجرآن اردوی بزرگ بر هم خورد و  لشکربه آن  سرعتی که از مشق طولانی پیدا شده بود برای خط  حرکت مرتب شدند. ستاره  که آنشب  تنها شده بودکم خوابید و بنا کرد به فکر واقعات چند روز قبل و چون شب  خیلی گذشت آن به آن مضطرب تر میشد...ستاره نتوانست فراموش کند که شاه محاط به مردمان دلتنگ و خائن است و او دگر اطمینان به بخت خود نداشت . ستاره اعتقاد داشت که اگر شاه دست از اعمال دیوانگی خود بردارد دوباره صنم لشکر خویش خواهد گشت.ولی در این مدت شاه  تند رفته بود و خودش نیز مصر بود که وقت بر گشتن بحال اول گذشته است .ستاره  نیز در جوار لشکر در یک صبح روشن ماه جوزا با حرم سوار شد  .آغاباشی که اغلباً در سفر  های گذشته ستاره با او  در پهلویش  رکاب میزد ، حالا در صورتش اثر ثابت صدمه و تشویش نمایان بود.او هم  امید وار بود که حالت  تغییر نادر دانمی باشد به ستاره  میگوید : «خانم حالا که شما مراجعت فرمودید کار  ها درست خواهد شد انشاالله».آغا باشی به ستاره  گفت : «میل دارید چادر تان را با شیرازی عوض کنیدیانه؟» ستاره :«حرفی ندارم اما برای چه  عوض کنم اوقات شیرازی تلخ  میشود؟» اغا باشی:« بنظر بنده اینطور بهتر است خانم واگر اوقات شیرازی تلخ شود ضرری ندارد».ستاره خاموش میراند و در فکر خود میسنجید که مقصود آغاباشی از این تعویض چیست؟ بعد از ظهر زود  لشکر به جا های معین خود رسیدند.هوا گرم و ستاره در چادر خویش دراز کشیده منتظر غروب بود و به خود میگفت:«تا چند ساعت دیگر شاه اینجا خواهد بود» و خیال شاه او را خوشتر میساخت.بعد از غروب آغاباشی که برون رفته بودبه اندرون مراجعت نمودو بدیدن ستاره آمده غمگین و مضطرب بود و خانم پرسید:«چه شده است؟خبر بدی است؟» آغا باشی گفت:«نه خانم خبر بدی نیست و سفاحت من است که  چیزی بگویم ، این اواخر دلم آب شده گمان نمیکنم چیزی باشد اما خانم من امشب در خود اضطراب می بینم».ستاره : «چرا چطور شده است». آغاباشی :«نمیدانم و نباید شما بترسید اما رفتم  موسی بیگ و افغان را دیدم- امورات بوضع سابق نیست- حال موسی بیگ را نه پسندیدم و اردوی ایرانی آرام  نیست  اضطراب در لشکر پیدا شدده از اینطرف به آن طرف میروندو با هم حرف می زنند.احمد خان  میگوید بعضی از قزلباشهاتمام روز نا موافق بنظر میرسیدند-چیزی واقع  نشده صرف برای اینکه شاه اینجاست این طور شده خدا میکرد شاه اینجا بود.». ستاره :« احمد خان سر کشیک  هست؟ ». آغاباشی : «بلی خانم-شما میدانید او چقدر از ایرانیها نفرت دارد-ایشان را خوب می پاید و میگوید ایشان نمیتوانند پا را کج بگذارندو تمام لشکرش مهیا استاده و بمجرد دیدن علامت زحمتی ایرانی ها را از اردو رفته همه را خورد و خمیر  خواهد ساخت». ستاره: «پس ایرانیان چه میتوانندبکنند؟». آغا باشی : «خدا میداند- من نمیتوانم چیزی بگویم- حکایت علی قلی را شنیده اید- شاید ایشان شبانه از اردو رفته به ایشان ملحق شوند». ستاره : «اگر میخواستند برونددیشب میرفتند واگر میرفتند ضرری وارد نمی آمداما جرات نکردندو باید هنوز خیلی نمک به حلال میان  ایشان باشند».کاکا سیاه  آهی کشید و گفت :«خیلی نیستند- شاید کمی هستند».خیال وذهن خانم  ترس برای خود نادر بودو گفت: «لا اقل کشیک  هاوفا دارنداما بسیاری از صاحب منصبان ششهزار  خاصه دلتنگ و خطرناک اندو محمد خان سپهدارشان همیشه دوست علی قلی خان بوده چند هفته قبل شاه از شش هزاری بدگمان شد و بنده رای دادم چادرش را میان افغان بزننداما او فرمود رای سفیهانه است  چون معنی این کار این میشدکه او ترسیده و باعث افساد  میگشت-کشیک خاصه مردمان منتخبند و میدانیداغلب ایشان از افشارنداما کم اند». ستاره:« صالح  بیگ هست؟ میدانم شاه به او اعتماد دارد».

آغا باشی:«بلی خانم صالح بیگ باوفاست  اما یک نفر تنهااست- من با او حرف زدم و او یک  دسته قوی از کشیک  های  خاصه را در تمام شب سر کشیک خواهد گذاشت که متصل به اندرون طرف ایرانی کشیک بکشند». شتاره: « کاش شاه بر میگشت آنوقت  کسی جرات و جسارت نداشت». کاکا سیاه باز اهی کشید:«انشاالله انشاالله».شام بی  شلوغی گذشت اما برای ستاره که در چادر تنها منتظر نشسته بود آن ساعتهای طولانی بنظرآمد.بهر آواز صفوف ایرانی گوش فرا میداشت و هروقت صدا  های دلگیر و آهسته اردوی بزرگ اطرافش بلند تر میگشت با  توجه  گوش میداد زیرا اضطراب آغاباشی در او  نیز اثر  کرده بودو بخود  گفت : آغاباشی  همیشه  ترسو بوده و سبب  واقعی برای ترس نیست- افغانها مهیا اندو ایرانیها نمیتوانند کاری بکنند».اما نتوانست احساس شک و اضطراب را از خود دور سازد ومتصل بخود  میگفت : «همین قدر او می آید».

دو ساعت به  نصف شب مانده ناگاه صدایی از بیرون شنید .نعره وصدای سم اسبان و کلمات تند فرمان مسموع  گشت و ستاره بر جست در حالیکه دلش می زد یکی از کلفت  هایش داخل چادر شده گفت:«خانم شاه  آمده است».خانم ستاره: الحمدلله آخر آمد». کلفت نگاه به خانم نموده تبسم نمود- شاهزاده هندی چه مریض عشق سفیهی بود:

                 محبت باعث بـــدنــامی بسیار میـــگردد                      بکوی عشق اگر جبریل افتد خار میگردد

1012-4-7.شمارش معکوس لحظات حمله به نادر:

در این اثناعلی اکبر و خواهرش مشغول کار خود بودند (او  کسی است که شب گذشته با ملاباشی و تنی چند از سران سپاه بر ضد شاه توطئه  چیده بودند تا نادر شاه را در اولین فرصت  توسط صالح یک تن از معتمدان خاص شاه بقتل برساند). چون که درشب قبل  علی اکبر روی فعال آن بود به تکمیل رسیداو را ترس ناگهانی سختی عارض شد.اگر یکی از اهل آن  جاسوس نادر بودچه میشد .یا اگر قبل از وقت  کشتن شاه یکی از ایشان از غایت اضطراب سر را فاش میکرد چه حادث میگشت.یا اگر قصد جان شاه  خطا میکردچه بسر شان می آمد- احتمال داشت یکی از امور ذکر شده واقع بشود ودر آن صورت موقع خلاصی علی اکبر چه بود.تمام شب در چادر دراز کشیده در دلش آن به آن قوت  میگرفت و هنوز صبح نشده بودکه لعنت به حماقت خود نمود که به بیراهه رفته است-خویش را مایوسانه تسلیم نمودو جانش در دست  هر یک از جماعت ملاو لشکر بود- از خود پسندی و غرور به  زیرکی خود گستاخ و مطمئن بود، اما آن شب سردشده کمال اضطراب را داشت و به احمقی خود  می اندیشید .بالآخره او را خواب در ربود و خواب دیداو را جلو دیوانخانه طناب انداختند در حالیکه نادر به او نگاه کرده می خندید. چون بیدار شد  منتظر روشنائی روز دراز کشیده بودو صدای شلوغی اردویاطرافش را شنید نوکری که بیرون چادر خوابیده بودبلند شدو نشست و صدا زد :لا اله الاالله

علی اکبر او را صدا زده و نوشیدنی خواست.او  عازم بودعصر پیش  از مراجعت نادر از اردو بیرون برودو محفوظاً منتظر حادثه باشد.اگر کار موافق دلخواه شود که بر گرددبه اردو و الا رو به اردوی علی قلی یا جای دیگر نماید احتمال دارد احمق  های اردو بی شعوری کنند و در هر صورت علی اکبر دوری خود را از اردو ترجیح  میداد.

...شیرازی خواهر علی اکبر که سوار بر اسب بود به آغاباشی و ستاره و نادر فحش میداد و چون به فتح آباد رسیدخسته و بد خُلق بودو از اینکه دید چادرش را به زن هندی (ستاره)دادند غضبش کم نشد  ...از داستان  دیدار تصادفی  فراش جوان و شیرازی که با هم  دیدار عاشقانه مفصلی داشتند و درچادر وی به عیش پرداخته بودند  میگذریم وحوادث بعدی  ،به اینترتیب در حالی واقع میشد که ناگاه صدای مراجعت شاه هر دوی شان را (شیرازی و فراش جوان)را پریشان ساخت-فوراً فراش بجای مخفی خویش پشت گاو صندوق های سفری بر گشت و کلفت  تمام علامات بزم را از فرش برداشت و بمجردیکه ظاهر خود شان را درست نمودندپرده بالا رفت و نادر داخل شد- باوجودیکه شیرازی خوب مهیا و دلیر بود نتوانست از جیغ آهسته از وحشت خودداری کند-تا لحظه ای خیال شیرازی این بود که سِرَش فاش شده قلبش از حرکت ایستاده و ترس ازقتل دهشتناک برداشت اما از حرف اول نادر معلوم شد خانم محفوظ  است و جهد نمود خویش را بر پای شاه انداخت-شاه با چین پیشانی فرمود:«اینجا کارت چیست _ستاره خانم کجاست؟»چادر خودش را که ستاره در آن بود به شاه نشان داد وباوجود تسلیش ،مجنونانه بهر دو لعن کرد. بعد از این واقعه ،شیرازی  یک دو ساعت دیگر باز نشسته با فراش جوان مشغول تعیش بود که کرباس بالای سرشان ازتکان ناگهانی جنبید  مثل اینکه  کسی روی طناب چادر افتاده باشدو در لحظه دیگر  دو نفر مرد با شمشیر کشیده در چادر بودند-دفعه دیگر شیرازی ترس مهلکی برداشت و مضطربانه بر جست  و حتی در آن روشنی کم چراغ   شیرازی هر دو را شناخت و یکی از آنها تابع  معتمد نادر صالح بیگ بود-شیرازی بنا کردبه حجت آوردن که  کشته نشود اما صالح بیگ تبسم استهزاء آمیزی نموده آهسته گفت:«ساکت شو شاه کجاست؟شیرازی : نادر در چادر زن  هندی است ».

صالح بیگ: « آن چادر کجاست؟بیا بمن نشان بده ». شیرازی:«برای خدا رحم کنید به سر شاه تقصیری ندارم». صالح بیک: « ساکت شو بی حیا- مستحق کشتنی امااگر نشان بدهی با تو کاری ندارم- با شاه کار دارم».

برق مضنه راستی در ذهن شیرازی تابیدو سرور سستی آوری در دلش پیدا شد-انتقامش خوب کشیده میشد.گفت: «به شاه نمی گویی به پیغمبر قسم  میخوری که بمن اذیت نمیکنی ؟ میگذارید بروم ؟ صالح بیگ به  پیغمبر قسم اگر نشانم دهی آزاری بتو نمی رسد والی همین حالا می کشمت .شیرازی :«بچشم نشان میدهم و او راتا پشت چادر هدایت کرد و شیرازی را به سکوت  تهدید نمود .

112-4-8. سوئ قصد خونین بجان نادر شاه  

صالح بیگ به  موسی بیگ اشارت نمودباستدو فراش را بپایدو خود همراه خانم رفت نزدیک چادر ستاره ایشان خم شده در تاریکی گوش دادند- صدایی نشنیدندو نادر خواب بودچون بر گشتند قراردادند موسی بیگ با شیرازی بماندتا او یا فراش داد نزنندو صالح بیگ رفت باقی دسته را بیاورد به آن نقطه که ایشان ایستاده بودند ورفت و دید از هفتاد و دو نفر ده باقی مانده ومابقی فرار کرده بودند چون در انتظار بیطاقت شدند صالح بیگ از محمد خان رئیس پرسید:«چه اتفاق افتاده؟محمد خان : چه میتوانستم بکنم.یک دو نفر اول رفتندو بعدباقی باهم از شاه ترسیدند».صالح بیگ  عجب ترسوئی بودند . تند بیأیید پیش از اینکه آنها کار ما را فاش کنند».

آن سیزده  نفر خاموش و تند بطرف چادر شیرازی رفتند .بمجردیکه وارد چادر شدندصدای پای خفی از مقابل شنیده شدو صالح بیگ از پرده در چادر با احتیاط نگاه نمودو  معلوم شد آغاباشی است که کشیک اربابش را  می کشد نزدیک ایستادو گوش دادو آنقدر نزدیک بودکه صالح بیگ دسته شمشیرشرا محکم گرفت- بعد کاکا بر گشت و آهسته رفت -:

                                                    آنجا که قضاخیمه ی تقدیر زند                کس نتواند که لاف تدبیر زند

بعد از انتظار طولانی ستاره از کلفت خود شنید شاه به چادر شیرازی رفته و متعجب و غمگین شد  اما بیش از آن  خوشحال شد که شاه پرده چادر او را بلند کرده داخل گشت و او با چشم درخشان از شاه پذیرایی کرد.

شاه :«خیال کردی من نمی آیم ؟ به چادر شیرازی رفته بودم- چادر  های تان  تغییر کرده است .چرا اینطور کردند؟».ستاره : «قربان من جهتش را نمی دانم میل آغاباشی اینطور بود و شیرازی بدش آمد».شاه : « او  عجب شیطانی است از نگاه بصورتش نفرت پیدا کردم».ستاره :«شیرازی چه قابل است نگذارید خیالش بوجودمبارک ما صدمه زند.خسته اید و باید استراحت فرمایید.

شاه:«بلی تمام دیروز و دیشب در حرکت بودیم و نخوابیدیم و امروز هم خیلی تند راندیم »....ما که بخاطر شب خون زدن کرد  ها رفته بودیم کسی کرد ها را خبر کرده بوده وقتی ما رفتیم فقط آتشی که کرد  ها افرووخته بود بنظر می رسید و باقی کرد ها فرار نموده بودندو روی من سیاه شده است».

ستاره :« ایشان میدانستند مستحق سیاستندو چون شنیدندشاه نزدیک ایشان است  ترسیده قبل از این فرار کرده بودند».

شاه:«ممکن است این طور باشد اما می ترسم  حیله ای شده باشد-این ایرانیهای ملعون مثل همیشه بامن حقه بازی میکنندو هیچ کار درست  جاری نمیشود».اثر خستگی در آواز و چشمهای شاه بودو ستاره میل نداشت چیزی بگوید که او را بیشتر غمگین سازداما باز هم فهمید باید شاه را اگاه سازد و عرض نمود:«باز کار ها درست میشود-کرد ها چه  چیز اندترسو های دزد که از تصور قبله عالم فرار کردند».

شاه:«کردها چیزی نیستند اما در  هر طرف خیانت می بینم-شاه ایران نمیتواند آسوده باشد:

                                   یک گل بیخار دراین باغ نیست               لاله ی آن بی اثر داغ نیست

آه سختی کشید و فرمود :«علی اکبر از همه بد تر است چون از همه زیرکتر است امشب که  آمدم باستقبال نیامد- در این اواخر ملتفت شدم که او خودش را از من پس میکشداو میدانست من با کرد  ها بدم و طرق مرا هم میداند-شاید بقیاس فهمیده به ایشان خبر داده است .بخدا اگر ببینم خیانت کرده میکشمش».

شاه غضبناک شد  چشمانش سخت شده حرف میزد و ستاره عرض مینمود: «قربان از وقتیکه وارد شدید آغاباشی را دیدید».شاه:«بلی باو حرف زدم همیشه اثر ترس در چهره اش است و اوقات مرا تلخ  میکند- مقصود سوالت چیست؟

ستاره: «او امشب مضطرب ینظر می آمد ». شاه:« او  همیشه مضطرب است چه خبر هست؟»ستاره : «او باوفاست و همیشه روز وشب در خیال قبله عالم است من باو گفتم مطلبی نیست و چون شاه بر میگرددهمه چیز درست میشوداما او غمگین است و میگوید  ایرانیها پریشان و خیلی مخالف افغانهابنظر می آیند- خیال او  این  است که شاید ایرانیان در باب علی قلی به شک افتادند».نادر بعد از یک دقیقه سکوت آخر فرمود:«علیقبی علی قلی پسر برادرمابراهیم».از آن خیال صرف نظر فرموده گفت:«چون افغانها بامن راست اندایرانیهااز ایشان نفرت دارندو من که نباشم  جری (گستاخ وبی باک)شده احساس خود را نشان میدهند-من که وارد شدم احمد خان منتظر بودو گفت بعضی از این ملعونهاامروز گستاخی نشان دادنداما نه ظاهراًبلکه موافق طریقه خود شان کاش چند تا از ایشانرا کشته بود.».

ستاره:«قربان- یقین دارم قزلباش هنوز باوفایندفتوحات  اعلحضرت را در خاطر دارندو امورات درست می شود».

شاه:«انشالله اما اینها شیاطین اند نا سپاس و خیانت کار».ستاره:«آیا افغان  آنها را می پایند». شاه:«بلی-مثل همیشه ای خدا که این لازم شد شاه ایران راحت ندارد مگر در قبر دوستی ندارم-یک نفر هم». ستاره:«هزار ها دارید صد هزار ها در دنیا چنین پادشاه بزرگی نیست».نادر سرش را تکان داده فرمود :«بلی از من نمی ترسنداما چقدر شان  مورد اعتماد من اند».تبسم زهر الودی نموده فرمود:«احمد خان و اغاباشی و تو- یک افغان و یک کاکا سیاه و یک دختر هندی و او را هم نزدیک بود بکشم».

سرش را زیر انداخت و ستاره خیال کرد در چشم زیر انداخته اش اشک هم ههست و از حالش سخت ترین غم نمایان بود.

ستاره:«غرض اعلیحضرت صدمه بمن نبوده و حال مرا کاملاًساختید:

                 المنت ولله که اگر رنج کشیدم                                   دیدم رخ دلدار و بمقصود رسیدم

قربان خسته ایدو امشب چیزی نخوردید، شاه امروز چیزی خوردم و حالا میل به غذا ندارم» ستاره: خسته اید و خواب لازم است». بر خاست و جامی از باده به شاه داده عرض نمود:حالا استراحت بفرمأیید و کار  ها درست  میشود» پهلوی شاه دو زانو نشسته اعضایش را آهسته می مالید تا او متدرجاً خاموش شده چین از صورتش زائل شدو چشمانش هم بهم رفت.چشم ها را باز کرده با تبسم یکی از دست  های خانم را بوسیده فرمود:«جانم» ، مدتی بعد از خوابیدن شاه او  نشسته مضطربانه نگاه به شاه میکرد ، خوابش بی قرار بود  ومکرراز جا جست و اعضای خود را می پیچید حتی در روشنایی کم چراغ روغن هم خانم توانست ببیند.بدن شاه قوی بود اماسالخورده و فرسوده و غمگین بنظر میآمد.آخر ستاره اورا گذاشته خود خوابیدو یک فریاد خشن شاه او را بیدار کرده خواب از سرش پرید.شاه بصورت دهشتناک از جا جست و تبر خویش را گرفته هنوز چشمش بجا نیامده بود گفت:«ای خدای بزرگ ای خدای بزرگ چه خوابی بود». ستاره باز  پهلوی شاه دو زانو نشسته عرض نمود چه شده، بدی اتفاق افتاده»شاه :«نه الحمد لله چیزی نیست صرف خوابی بود».سعی کرد بخندد و فرمود:«امشب مثل یک بچه شدم- بخواب کوچولو چیزی نیست».اما خانم دید او  متزلزل و مضطرب است و عرض نمود:«بفرمأیید چه بودو تا نفرمأیید خوابم نمیبرد».شاه:«چیزی نیست آیا در نظرت هست که مدتی قبل وقتی بتو گفتم فرستاده ای آمد و مرا برد پیش علی و آن حضرت شمشیری بمن داد ه فرمود نگهبان ایران باش».

ستاره:« نظرم هست » شاه حالا خواب دیدم  همان فرستاده  باز آمدو بمن گفت پاشو همراهم بیا مثل همان دفعه مرا برد زیر درختی که علی نشسته بود-صورت آن حضرت تاریک  و چشمانش از غضب مثل آتش مشتعل بودو به مردمان اطراف خویش فرمود: «این نادر قلی سگ را می بینید- من او را انتخاب کردم تا نگهبان قوم من باشد که مثل گوسفندان بی شبان متفرق بودند و او گرگ شده است بگیرید بکشیدش». بعد آنها گرفته داشتند می کشتند- ومن بیدار شدم».باز سعی نمود بخنددو فرمود:«صرف خواب بود». اما با نظر شکی نگاه بصورت خانم نموده فرمود:«تو هندی هستی- تو اعتقادبه خواب و به  علی نداری ».

قلب  ستاره تند  می زد و علاوه بر ترس خودش کلمات و حالت شاه هم اورا ترساند اما دلیرانه تبسم نموده عرض کرد:قربان خسته اید و خیلی در خیال این ایرانیان بی وفا هستیدحضرت علی انسان بود و نمیتواند به قبله گاه  عالم اذیت کند . من به خداوند  دعا میکنم  که او شما را حفظ  کند».شاه انشاالله بخاطر تو او مرا حفظ  میکند- خدا میداند امشب بمن چه واقع شده ، مثل یک بچه شده ام».

ستاره او را خوابانیدو مثل یک طفل او را تسلی میدادیعنی کسی را که پادشاه مقتدر وفاتح بودو مردم در باره اش  میگفتنداز هیچ  چیزی نمی ترسد نه از انسان و نه از خدا- زود خستگی بر او  غالب شده چشمش را بهم گذاشت.

یکساعت دیگر باز خانم بر جست نشست و دیدباز شاه با صورت وهشتناک بر او  خیره است و پیشانی اش از عرق تر فرمود بامن باش و نگذار بخوابم-باز تمامش را خواب دیدم- خدایا می ترسم ». و دست لرزان خود را روی پیشانی مالید و علامت دیوانگی در چشمش بود یعنی دیوانگی ترس. یکساعت دیگر به این موال سپری شد ستاره شاه را محکم در آغوش خود  می فشارید تا مگر بتواند شدت اضطراب او را کم نماید. دست شاه در دست ستاره بود ناگاه ستاره احساس نمودکه شاه دست او را محکم گرفته سر خویش را بلند نمودو یک صدای خفیفی از بیرون آمد  و یک ثانیه دیگر ستاره آنرا واضح شنید صدای پاهایی بود که ملایم و دزدانه نزدیک می آمدندو جای اشتباه  نبودکه صدای پای چند مرد است که تند حرکت  میکنند-بعد صیحه  غوغا شنیده شدکه زود قطع گشت و آواز زد و خورد و بر زمین افتادن ویورش رسیدنادر بر پا استاده تبر ش در دستش و علامت غضب و یاس در چشمش ظاهر ولی آنوقت ترسی نداشت-آواز ضخیمش مانند رعدبه کلمات خبر دارو تهدید غرید-پرده از ضربت شمشیر بریده شد بر زمین افتادو از راه در روشنائی چراغ بر ازدحام صورتهاو جلای اسلحه افتادمردان چون جلو تو جستند نادر حمله به ایشان نمود- موسی  بیک ضربت  تبر که تا مغزش را شگافته بودبر زمین افتادو یک صاحب منصب شش هزار خاصه عقب تپیددر حالی که خون شاهرگش از شگاف عمیق میان گردن و شانه اش فواره میزدو باقی از راست و چپ جا خالی کردند اما همینکه نادر تیغه تبرش را از زخم دشمن به زور بیرون کشیده حمله به نزدیکترین ایشان نمودپایش به  پرده خورده در راه   سر نگون بر زمین افتاد و پیش از اینکه بر خیزد صالح بیگ پائین آمده زانویش را برید . چون شمشیر صالح بیک برای ضربت دیگر بلند شد خنجر ستاره در دل وی فرو رفت و ستاره با فریادغضبناک برای مدد متهورانه خنجر به آن حلقه سفاکان میزدکه فشار بجانب داخل آورده بجان پادشاه خود افتاده  افتادند.

احمد خان در روشنائی مشعل ایستاده در حالیکه شمشیرش از خون ایرانی سرخ و نگاه به آن تن بی سر میکردکه سعی به نجاتش نمودو نزدیک آن تن بی سردختر راچپوت افتاده که هنوز انگشتهای سخت شده اش چنگ بر خنجر زده تا آخر وفا داری نمود:[[9]]

                                   توان شنیدنسیم وفاو عهد قدیم                  ز هر گلی که دمدتا قیامت از گل ما

اما در کتاب نادر شاه و بازماندگانش تألیف دکتر عبدالحسین نوائی آخرین  نفس  های نادر را چنین  توضیح داده است :«آن شب نادر در چادر نزد دختر محمد  حسین خان یکی از زنان خود بود...شاه را آن خواب (دیدگی) آنقدر بی حواس کرده بود که لباس از تن در نیاوردو کلاه نادریکه چهار چیقه بر او نصب کرده بود از سر برداشته بر زمین گذاشت و به دختر محمد  حسین خانگفت:«که خواب چندان بر من غلبه  کرده که عنان اختیار از کف ربوده و خوابیدن رابر خود خواب نمیدانم .اینقدر که  چشم من گرم شود، زود مرا بیدار کن و سپس چشم بر هم نهاده بخواب رفت». تا اینجای داستان از آن قرار  است که سر مارتیمر دیورند گزارش داده بود صرف تفاوت در این میباشد که در آن شب بانویی که نادر در سراپرده اش بسر می برد ستاره یکی از زنان حرم و دختر یکی از راجپوت های هند ذکر شده در حالیکه عبدلحسین نوائی او را  دختر محمد  حسین خان  میداند ولی ما بقی داستان قتل نادر در هر دو متن دارای یک سیاق میباشد. صالح خان راشمشیر به کتف او نواخت که یک دست او از بدن جدا شد، شاه را  از افتادن دست ، در ارکان وجودشکست بهم رسیده به عجز در آمد.صالح خان را بعد از زدن ضرب از سطوت نادری، دست از کار و پا از رفتار باز مانده زمیندوز بود.که محمد بیگ قاجار رسیده سر نادر را به خون غلطان و صالح خان رابحال خود گرفتار دیده به جلدی پیش آمده سر نادر را بریده از سراپرده بیرون آمد.

سرداران قزلباش خواستنداین مطلب را پوشیده نگهدارندتا هم اردو دستخوش غارت و چپاول نشودو هم آنان بتوانند  حساب افغانان و اربک را برسند. ولی تقدیر به تدبیر سازگار نیامد. سران ازبک و افغان که در معرکه حاضر بودند و مهاجمین را از پادر آورده بودند «از راه احتیاط شباشب سنگین بار را ریخته اسباب خوب و سرای مرغوبرا حمل شتران وبار برداران کرده به سمت قندهار روانه شدند».

 

112-4-9. نظرنادر نسبت بهمذاهب

هنوز مورخین بدرستی معلوم نکرده اندکه آیا نادر شیعه بوده است یا سنی لیکن این نکته واضح است که نادر برای الحاق دو مذهب سنت و تشیع کوشش فراوان کرده است .

این سیاست کاملاً مخالف شاه اسماعیل و جانشینان وی بودکه عقیده داشتندمذهب شیعه در ایجاد اتحاد و اتفاق بین قبایل مختلف ایران نقش بزرگی بازی کرده است . اما نادر بیشتردارای تمایلات بین المللی بود تا ملی و پیوسته آرزو داشت  که خاک ایران را حتی المقدور توسعه دهدو از حدود امپراتوری صفوی تجاوز کندو رویای فرمانروائی در جهان اسلام متحدی رالباس حقیقت پوشید.[[10]]

 

112-4-10. بناسازی نادر

نادر در زمان زمامداری اش در ساختن شهر هاو ایجاد بنا  های نوفعالیت فراوان ابراز داشته و به این آبادی ها  پرداخته است :  شماخی جدید ؛نادرآباد قندهار ؛خیوه آباد؛ تکمیل مرقد امام رضا در مشهد؛ بنای مولود خانه در دستگرد(دستجرد)و خزانه های وی در کلات.هانوی از کاخ نوی در قزوین  از وی حکایت دارد و در شیراز نیز دست به اعمار بناهای زیبایی پرداخته که هر چند در فتنه  محمد تقی خان به خاک یکسان گردید، در اشرف مازندان  کاخی بنام «چهل ستون» بنا کردکه سر ویلیام اورلی در کتاب مسافرتهای خودبدان اشاره کرده  است.

باوجودیکه نادر شخص بیسوادی بود به فرهنگ و ادبیات علاقه زیاد داشت و چهارصد جلد کتاب نفیس دست  نویس را به کتابخانه قدس رضوی مشهد اهدا نموده است ولی نباید این نکته را از نظر دور داشت که زمان این مرد بزرگ زمان تفوق شمشیر بر قلم بود.

 

112-4-11. پیش داوری های تاریخی در مورد نادر شاه

اگرچه  نسبت دادن همه اقدامات دهشت انگیز و ستمگریهای غم انگیز نادر شاه به علل جسمانی  مورخین  ایرانی تا اندازه ای گزاف گوئی نموده اند ، با این همه شک نیست که وضع مزاجی او در اختلال روحی و تغییرخوی وی بسیارمؤثر بوده است. از مقایسه یاد داشت  های «عبدالکریم» و «ده وین» و «بازن» این نکته مسلم میگرددکه ناراحتی معده نادر و اختلال روحی اونه تنها رو به بهبودی نگذاشته بلکه در سالهای آخر عمر او بیش از بیش وخیم شده است ، امراض جسمانی به روحیه وی لطمه شدید زدو در عین حال پس از نا بینا کردن رضاقلی میرزا فرزند محبوبش که بقول مالتیمر دیورند آن واقعه با دها واقعه دیگر از جمله قتل خود نادر در هاله ای از ابهام و سردر گمی قرار داشته و نیز سفاحت ،دنی نفسی آن عده از فرماندهانش را نشان  میدهد که در اخرین روز  های زمامداری  نادر که داشت وضع صحی اش رو به عادی شدن میرفت  که با نهایت سفاحت و دون  همتی ولی نعمت خود را در چادرش پیش دیدگان  خانمش سر بریدند و این قتل بدست  کسانی  برنامه ریزی و عملی شد  که با نادر شاه ، برادرزادگی ، خویشاوندی برادرزن، وبالاخره توسط صالح بیک یکی از فرماندهان  نظم خاص امنیت ارگ و ناظر امنیت  جان  نادر بود صورت  گرفت . از همین سبب نا بینا شدن  رضاقلی میر زا که نادر او را چشم بینای ایران مثال میزد توسط نادر خود  توطئه ای از قبل چیده ای بوده است که توسط سرداران ایرانی چیده شده بود که پسانتر ها نادر کسانی را که در موقع نا بینایی پسرش حضور داشتندهمه توسط نادر بقتل رسید .کور کردن یا کور ساختن رضا قلی میرزا اقدام  دهشت انگیزی بود که نادر را  چنان پژمرده وافسرده نمودکه بر عکس به نیروی بدنی اوضربه مهلک وارد ساخت. بحران  های روحی نادر بتدریج تبدیل بیک نوع  جنون گردیدکه هرچندوقت یکبار به او دست میداد و هیچ شبه نیست که در یک یا دو ماه اخیرعمر خود کاملاً عقل خویش را از دست داده بود.

از توجه به تاریخ نادر  این حقیقت روشن میشود که سلامتی مردان بزرگ چه اثری در خوی و اخلاق آنان داشته و در نتیجه تا چه حد در سرنوشت ملی مؤثر بوده است.[[11]]


 

[1]   داکتر لکهارت ، نادر شاه افشار ، پیشین ، صص 306-325؛دره نادری ، میرزا مهدی خان  استرآبادی ،ص644به  بعد (نسخه پیراسته و کوتاه شده از دره نادری به کوشش نقوی پاکباز، انجمن همایونی آسیای مرکزی لندن

[2]  نادر شاه ، با دیباچه ای از احمد  کسروی شامل مطالب مفید از دره نادری وسفر نامه  حزین به علاوه سخنرانی داکتر لاکهارت از نقوی پاکباز،انجمن  همایونی آسیای مرکزی ،لندن،ص9

[3]  احمد کسروی مقدمه  پاک شده  دره نادری توسط نقوی پاکباز ،ص13

[4]  داکتر لکهارت ، تنسیخ و تخلیص تاریخ  «نادر شاه افشار» ، پیشین ، صص133-140

[5]   همان مدخذ ، ص226.

[6]   سر پرسی سایکس، تاریخ ایران ،نشر دیچیتالی مرکز تحقیقتی اصفهان،ص895

[7]   مارتیمر دیورند ،کتاب نادر شاه ، دیباچه  مصنف ،

[8]   احمد خان که بعداً به احمد شاه درانی معروف بود از افراد صادق و فداکارو خاص نادر شاه بود ، قضا چنین رفته بود که او ستاره را با زیورات وجواهرات ذیقیمت شاه بعد از کشته شدن وی بدست صالح یکی از افراد خاصش از  مشهد به قندهار برد و بعداً با قدم  و عزم  نادر شاهی مناطقی را که نادر در خراسان تا سند تصرف کرده بود دولت مستحکمی را  در قندهار تأسیس کرد که از هرات و قندهار تا کشمیرو و از سند و مکران تا رودخانه آمو دریا وسعت داشت و در آن خود را امپراتور یا پادشاه  خراسان نامید (مولف)

[9]   دیورند سرمارتیمر،«نادر شاه افشار»،ترجمه به فارسی آقا سید محمد علی همدانی ،مدرس کالج حیدر آباد دکن، چاپ شمس المطابع حیدر آباد دکن سنه 1332 هق(1914) که این کتاب را که به مهر و امضای مترجم  میباشد برای نواب یوسف علی خان سالار جنگ وزیر اعظم دکن،صص357 تا427 با تنسیخ مطالب مهم و تلخیص و تنقیح از جانب (مولف)

[10]   دکتر لاکهارت ،«مادرشاه» ، پیشین ، ص،349-50

[11]   لکهارت ، نادر شاه ، پیشین ، صص346-347

 

 

 

بخش یکصدو دوازدهم

بحث سوم

تحلیلی از اوضاع  سیاسی نظامی و اجتماعی نادر

 

 

112-3-1. حاکمیت  نادر شاه افشار در سرزمینهای خراسان بزرگ چه تغییراتی آورد؟

حاکمیت هفت ساله افغانان در ایران که ازتیره  غلجائیان و از خانواده میرویس خان با قتال  های  خونین که از طرف شاه محمود و بعداً اشرف پسر کاکایش در ایران براه انداخته شد صفحه خونین و غم انگیزی به هر دو ملت ایران  وافغان  با چپاولگری  همراه داشت .در این دوره دهقانان و شهر نشینان فقیر و بد اقبال ایرانی، بر  علیه  اشغالگران  افغان و ترک  مقاومت  سر سختانه  از خود  نشان دادند  و در دوران جنگهای خون آشام،لحظه ای هم از مقاومت  دست نبرداشتند.

در چنین حالت واوضاع ،نادر افشاردر خراسان ظهور کرد که بعداً در رأس  مبارزات  رهائی بخش  قرار گرفت .او در آغاز سالهای بیستم سده  هجدهم  سرکردگی یک  گروه  راهزنان را به عهده داشت  ودر خدمت  نظامی فیودالها  قرار داشت که به زودی توانست خود را در نتیجه  دستبرد به املاک دیگران  و راهزنی ، بیک زمیندار وفیودال بزرگ در خراسان  تبدیل نماید .

حوادث تاریخی  در سال (1729) به نفع  نظامیان افغان که توسط اشرف اداره  میشد  نبود .زیرا این نظامیان، در اصفهان  که مقر فرماندهی شاهان افغان بود شکست خوردند  و قطعات شکست خورده  نظامی افغان  بطور کلّی به وضع فجیعی از  طرف  کشاورزان محلی  مضمحل گردیدند . شیخ  حزین یکی از معاصرین  این رویداد می نویسد:«حتی کوچکترین قصبه ای  که متشکل از ده  منزل هم بود، باشندگان  آن اسلحه بدست گرفتند و بر دشمن شکست خورده  حمله  کردند.»[[1]]

یکسال بعد از آنکه نیرو  های مقاومت ایران افغانان را از خاک خود بیرون راندند  در سال (1730) نادر جنگ را  علیه  نیرو  های اشغالگر ترک شروع کرد وهمچنان  حکومت ابدالیان  هرات و ملک محمود سیستانی رانیز مرعوب ساخت و در اخیر هم بالاثر مقاومت شدید مردم قندها ر به رهبری میر حسین فرزند  میروایس خان و قلعه بندی آن  شهر  توسط نادر شاه افشار و اعمار دژ نادر آباد در قندهار، بخاطر تمرکز و جا بجایی نظامیان ، نادر بالاخره  این شهر را فتح کرد که جریان آن در صفحات قبل  به تفصیل گزارش شده  است.

نادر  در خلال سالهای (1732-1733)قلمرو  های متصرفه ایران را که بدست ترکان عثمانی بود آزاد ساخت و از اثر پیمان ایکه با روسیه بست در همین سال  مناطق مازندران ، استرآباد وگیلان دوباره به ایران مسترد گردید و در سال(1735)سواحل شیروان ، شهر های باکو و دربند  به ایران تسلیم داده شد .

در آغاز سال (1736)، نادر  زمام  خود را  بالای  تمام قلمرو  های  مستقر ساخت که قبلاَ شامل دولت صفوی میگردید و در همان سال بود  که در دشت مغان تاج سلطنتی را به سر گذاشت و مذهب جعفری را بعوض شیعه  صفوی به ملت ایران  پیشنهاد و این مذهب جدید که با مذههب تسنن نزدیکی و هم خوانی داشت  مورد قبول مردم ایران واقع شد که  جریان مفصل آن در صفحات قبل گذشت.

نادر سیاست  تهدید  و اخافه فیودالها را در پیش  گرفت ،بخصوص آنانی را در  چوکات بادیه نشینان خراسان شامل ساخت وبعداً  آنها را سمت و سو داده به تکیه گاه عمده خویش تبدیل و داخل فعل و  انفعالات در نظامی که  تازه بوجود  آورده بود ساخت.او در اولین قدم  حکمرانان موروثی را از صحنه زور و سیاست بیرون ساخته و آنان را به کارمندان عادی بدون ضرر دولتی تبدیل نمود که توسط خودش تقرر و تعزل می یافتند.اما در واحد  های کوچک در روستا  ها  چیزی تغییر نکرده بود و همه  چیز تقریباً  در تصاحب فیودالهای محلی  باقیماند.

در اغتشاشی که  در شهردهلی پس از فتح آن شهر رخ داد .نادر با شمشیر و آتش به اغتشاشیون بر خورد  کرد .او که با کسب غنایم گرانبها  تمام اشیای گرانبها ، جواهرات ، طلا و کمیت زیادی از اسرای صنعتگر را باخود به ایران  آورد و به اساس معاهده ای که با محمد شاه  پادشاه  مغول عقد کرد تحت شرایط مشخص نواحی دهلی را ترک نمود .اما زمین  های  غرب رودخانه سند و ماورای آنرا بخودش حفظ نمود و از همین بابت حکمران  مغولی لاهور  مکلفیت داشت  سالیانه در حدود دو ملیون روپیه به دولت ایران  باج بپردازد .[[2]]

 

112-3-2. پیامد  حملات نظامی نادر

جنگ  های اشغالگرانه  نادر ، هیئت حاکمه  فیودالی ایران را متمول ساخت ، اما بر عکس توده ها  چیزی  بدست  نیاورد ند وبین طبقات ، فاصله ها بیشتر عمیق گردید .بر اساس گزارشاتی که معاصرین نادرشاه ارائه  میکنند او از طریق  غارتگری جواهرات  هندوستان  قشوون نظامی خود را  تطمیع و تمویل  نمیکرد بلکه مردم را مجبور میساخت تا از پرداخت وجوه مالیاتی رنگارنگ که جهت مصارف گزاف اردو کشی و دستگاه های اداری در دولت مرکزی و  واحد  های محلی را پرداخت نمایند، چنانچه  «هر کس که مبلغ معین شده مالیات خود را نمی پرداخت ، مامورین مالیات ،زن وفرزندان آنها را به تاجران اروپائی  ویا هندی بفروش  میرسانیدند.»[[3]]

در آغاز سده هجدهم  جنبش رهایی بخش ضد ایرانی  در قفقاز طغیان کرد .  فیودالهای  داغستان معاش مستمری خود را اززمامداران ایرانی دریافت  میکردند.

در سال (1746)،حرکت مردمی و جنبش  های فیودالی بار دیگر با  نیروی  نوی شعله ور گشت .نادر شاه مجبور شد  معاهده ای با مقامات ترکی به امضاء برساند .قیام  عظیمی در بهار (1346)در سیستان بوقوع  پیوست . علی قلی خان که خویش آوند نادر بود برای سرکوبی این قیام موظف گردید ولی  این شخص با قیام کنندگان پیوست .. نادر نا گزیر شد شخصاً به آن صوب حرکت حرکت  کند ونادر همه راه را با قتل وقتال خونین  طی نمود .او با عزیمت از یک محل به محل  دیگر ، در همه جا مردمان بیگناه ، مجرم ، ثروتمندان و اغنیا را از تیغ  می کشید . و در همه جا از سر انسانها اهرامی ازکله منار  برپا میگشت .قصبه ای وجود نداشت  که از ستم و شکنجه نادر در امان باقی مانده باشد . [[4]]

این روش  های خونبار مسلماً که تأثیرات برجسته ای بر  وضع  مناطق مفتوحه  و سرنوشت آزادی ملتهای تحت ستم  و به  خصوص افغانها داشت .

یکی دیگر از عواملی که باعث ازهم پاشی  دولت نیرومند هند بدست کمپانی هند شرقی بود تاراج بیدریغ منابع و ثروت  های هند بدست نادر و قتل عامهایی که نادر در عرض راه سند تا دهلی مخصوصاً در جنگ  کرنال وقتل عام  دهلی بوقوع پیوست داد، هند را  در وضعیت   بد سیاسی اجتماعی قرار داده و باعث   مشکلات عدیده اقتصادی فراوانی نیز گردید که بعداً حملات احمد شاه درانی به  هند نا توانایی هندوستان را ریشه دار تر کرد. 

 

112-3-3.نادر شاه در اوج قدرت

نادر  پس از پنج سال توانسته بود   اشرف و حسین رؤسای غلجائی را مغلوب ساخته قندهار را تصرف نماید، مناطق خراسان شرقی را تا رود سند و هندوستان را تا دهلی و خراسان شمالی را تا بلخ و قندز وبغلان و بدخشان ومناطق توران( سمرقند و بخاراو خیوه )را تصرف نموده و از آنجا به کلات سرزمین محبوب خود رفته و پس از آنکه ساختن کاخی را برای خودسفارش داد پس به مشهد رفته و در آنجا تمام فتوحات (آسیایی)خود را جشن گرفت.

در این موقع نادر به منتهای شهرت وقدرت خود رسیده بود.ودر این بار نادر مرز کشورش را از اندس (رود سند)طرف جنوب بسط و امتداد داد و این  کشور را بیشتر از دوره صفوی ها وسعت بخشید .اما نادر استعداد و لیافت اداری کشورش را همانند  محمود واشرف غلجائی باوجود داشتن ریشه  خراسانی خود ،نداشت و باوجود وسعت سرزمین وداشتن وسایل مادی بی شماری که در دسترس داشت نتوانست سعادت و خوشی و کامرانی را به ایرانیان برگرداند. رفته رفته اخلاق او در نتیجه موفقیت  ها و پیرووزیها ضایع شد وسالهای آخر زندگانیش پر از ظلم و جور  و خست و لئامتی بودکه روزانه بشدت آن می افزودو این صفات او را بیک ظالم خونخوار بدل نمود  و موردنفرت و اکراه مردمی که او  آنها را از یوغ افغانها ، ترکها و روسها آزاد نموده بود قرار گرفت.[[5]]

 

112-3-4. لشکر کشی به لزگی ها نقطه عطفی در شکست نادر

یکی از عوامل شکست  نادر  رفتن او به جنگ لزگی ها بودزیرا در ایران ضرب المثلی بود  که  میگفتند :«اگر شاه ایران احمق است بگذار بجنگ لزگی ها برود ».لزگیها قبائل وحشی ایکه در یک ناحیه غیر مزروع و غیر قابل دسترسی در گودیهای داغستان سکنی داشتندبه شروان و سایر نواحی مسکونی حمله میکردند و آنجاها را غارت مینودند. آنها در زمانیکه نادر مصروف لشکر کشی به هندوستان بود  محمد ابراهیم خان،یگانه برادر نادر را بقتل رسانیدند. نادر مجبور بود برای حفظ حیثیت و شرافت خود،انتقام خون برادرش  را بگیردبه آنجا توسط نیرو  های جلو دارش که متشکل از افغانها بود یک موضع  مستحکم دشمن را  گرفت . این موقعیت و نیز شهرت نادر سبب شد که بعضی از طوایف و قبایلی که در نواحی غیر قابل مدافعه سکنی بودند  تسلیم شوند که نادر آنها رابعداً با خانواده  هایشان به خراسان انتقال گردانید. پس از آن نادر داخل زنجیره  کوههای داغستان شده وهشت هزار نفر را برای حفظ خطوط ارتباطی  خود در مسیر راه بر گشت گماشته با قشون عمده اش به تعقیب لزگیهای گریز پاو فراری در جنگ های کوهستان در میان انبوهی از درختان پرداخت . آخر الامر لزگیها  موقع را مناسب دیده به ارتش نادر و نیز به  نیروی مواصلاتی او حمله کرده خسارات و تلفات زیادی وارد کردند، حتی بسوی خیمه شاهی دست یافته جواهرات وزنان چندی را از خیمه گاه سلطنتی با خود بردند.

نادر از این شکست که توام با آبروریزی نیز بود،خشمناک شده و بطور مأیوسانه ای می جنگید ،ولی بواسطه نرسیدن آذوقه و خواروبار مجبور شد به «دربند» عقب نشینی نماید . در آنجا اگر خوار وباری که از حاجی طرخان با کشتی حمل شده بود باو نمی رسید  ارتش از هم  گسسته و سربازان از  گرسنگی میمردند.روسیه از این عملیات نادر متوحش شده  نیرویی بدانسو  اعزام داشت و لزگیها را  تشویق نمودند که برای تحت الحمایگی روسیه عریضه ای به آن دولت بدهند، شاه پس از آنکه حس کرد مغلوب شده و شکست او باعث خواهد شد که دشمنان زیادی که تا آنوقت بواسطه  تصور شکست ناپذیری او جرأت عرض اندام مقابل او را نداشتند ،حال در مقابل او به  کین خواهند برخاست باقیافه  عبوس وحالت عصبانی  عقب نشست .    [[6]]

 

112-3-5. کور کردن نادر فرزندش رضاقلی مرزا را

نادر بعد از برگزاری مراسم جشن مشهد برای جنگ  با لزگیها  حرکت نمود و از راه استرآباد و مازندران  عازم شروان گردیده بود، هنگامیکه از جنگلهای ایالت مزبور میگذشت  مورد سوء قصد دو نفر افغانی قرار گرفت .گلوله ای که یکی از آن دو نفر بجانب نادر شلیک کرد بازوی راست او را  خراشیدو دست راستش را زخمی نمود و بر سر اسبش اصابت کرد. آدمکُشان  از پشت درختان انبوه فرار کردند.

نادر، بر حق یا بدون حق تصور کرد که رضا قلی میرزا (پسرش)مسبب و محرک  این  توطئه بوده است ، شهزاده جوان محاکمه شد و حتی باو قول دادندکه اگر اعتراف کند  او را معاف خواهند داشت ، اما او به بیگناهی خود مصر بود. پس از خاتمه لشکر کشی لزگیها  حکم شد شهزاده جوان را کور کردند. صفات و اخلاق این شهزاده به پدرش (نادر)شباهت داشت،چنانچه یکبار که شایعه مرگ نادر را به هندوستان شنید  شاه طهماسب را بقتل رسانید ه وضع شاهی بخود گرفت ، اما وقتیکه نادر بر گشت باو به خشونت رفتار نمود .شاید او در آن قضیه  دخیل بوده باشد؟

نادر  از اثر هزیمتی که در جنگ با لزگیها به آن  مواجه شداخلاقش بهم خورده و بکلی از حالت عادی بیرون رفته بودو برای محکوم کردن تأمل نمی نمود ، بلکه بصرف سوء ظن اکتفا میکرد. نادر بعد از این عمل (کور کردن پسرش رضاقلی مرزا)پشیمان شد و چنانکه نقل است همه کسانی را که در حین کور کردن  شاهزاده حضور داشتندبقتل رسانید و بهانه او این بود  که آنها برای نجات چشمان شاهزاده که مایه افتخار ایران بود  می بایستی جان خود را فدا کرده باشند. زیرا نادر، به حقیقت چشمان ایران را کور کرده بود .[[7]]

درتاریخ نادر شاه که  از دره نادری و سفرنامه  حزین محمد ملایری وسخنرانی دکتر لکهارت مشرق شناس و نویسنده معروف با دیباچه ای از احمد کسروی توسط نقوی پاکباز شامل و پیراسته و کوتاه شده است در صفحه 47در مورد کور کردن  شهزاده رضاقلیمیرزا چنین آورده است:«هنگامی که شهنشاه در تهران بود رضاقلی میرزا در رِی نشست و سر کشی  ها و جدا سری ها از او شنیده شدو چون شاه به داغستان رفته به  گرفتن دي  های قراقیطان سرگرم گردید، بدی و نا فرمانی شهزاده به آشکار افتاده به لشکر گاهش خواستندو چون به  آنجا رسیدگرفتار شده زنجیر بر گردنش نهادنددر یک دم به نوک خنجر تیز او را کور کردندوبه فتنه انگیزی بد گوهران لطف علی خان افشار که خالوی شهزادگان بود به سر نوشت شهزاده دچار آمده دیده از تماشای جهان بست.« تنقیح و  پاک سازی دره نادری وسفرنامه حزین، توسط نقوی پاکباز به استنناد از دکترلکهارت،ص47»

 

 

 

12-3-6. شورش در ایران

1156-1157هق (1734-1744)

بدیهی است که مردم ایران  از وضعی که در ایران مستولی بود و هر روز هزاران نفر بخاطر گسترش نفوذ نادر شاه در جنگها بکام مرگ  کشیده  میشد ، به  هیچ روی به ادامه این جنگها ی خانمانسوزموافق نبودندو میل داشتند که هر چه زود تر نظم و آرامش در کشورشان بر قرار گرددتا بتوانند به فراغت خاطر به فعایتهای بازرگانی و اقتصادی خویش ادامه دهندو بنا بر این  آتشی که در سرتاسر ایران زیر خاکستر پنهان بود در سال 1156هق(1743) تبدیل به  شعله های انقلاب گردید . وبه تدریج تمام ایران را  در بر گرفت .

نخستین شورش در طبرستان و بعد به همین سال1156هق(1743)در ولایات جنوب باختری ایران در حین  جمع آوری مالیات اهالی در بند و طبرستان با سام میرزا که ادعا داشت آخرین بازمانده از خاندان صفوی میباشد فتنه آغاز گرد که در نتیجه "آقسو" مرکز شروان اشغال وحیدر خان دستگیر وبقتل رسید که پیروزی طاغیان آتش شورش را فتنه انگیز تر کرد که در نتیجه سر میرزا محمد خان را در پادگان خودش که  مرکب از 20،000 تن بود یافتند..پادگان (کوبه) نیز علم طغیان کردند و پس از این  قوای دولتی را که  از  سربازان افشار بودند قتل عام کردندو شهر را به سام میرزای سابق الذکر سپردند. در همین اثنا شورش درگرجستان نیز ادامه یافت . در حینیکه سام  میرزا از طرف طرفداران نادر دستگرگردید(چهاردهم ذیحجه 1156(1743) چون نادر به قصر شیرین رسید از خوارزم خبردادند که در آنجا اغتشاشات شدیدی رخ داده است . طوایف «یموت و سالور» برای بدست آوردن  قدرت در خوارزم برضد ابوالغازی اقدام شدید نمودند و از نادر طلب کمک کردند.در سال 1157(1744)ماموران  جمع آوری مالیات در استان فارس مورد  هجوم طاغیان قرار گرفت این خبر که به فارس پیچید مردم آنجا نیز بی فرمانی را آغاز نهادند. تقی خان سر دسته شورشیان دستگیر گردید و به الاغ سرچپه سوار کرده به بازارگردانیده شد .نادر دستورداد که سه تن از پسران او کشته و سایر اعضای خانواده او به غلامی فروخته شود آنگاه خود تقی خان را از یک چشم نا بینا گردانید و زنش ،در مقابل یک چشم باقی مانده به سربازان سپرده شد. شگفت اینکه باوجود اینهمه  عواقب ناگوار ،نادر میرزا تقی خان  را بار دیگرمورد عفو قرارداده با لقب مستوفی الممالک او را بحیث بیگلر بیگی ایالت کابل عز تقرربخشید .

اغتشاشات و ناامنی روز تا روز در تمام قلمرو نادر گسترش می یافت و مردم از پرداخت مالیات ابا می ورزیدند  این وضع بحال سربازان و نظامیان خیلی اشکال ایجاد  میکرد محمد زمان خان از استرآباد فرار کرد .باوجودیکه بهبود خان در خاور استرآباد چندین بار با شورشیان مصاف داد لکن  هر بار قوای حکومتی شکست  میخورد .[[8]]

 

112-3-6. ادامه شورش در ایران

 شورش در خوارزم

نادربه قصر شیرین بود که  خبر رسید اغتشاشات شدیدی در خوارزم روی داده و ابولغازی را که به حکومت خوارزم منسوب گردانیده بود توسط ترکمن  های یموت که قبلاً نیز به  آن  اشاره کردیم بخوارزم بر  گشته و ازبک  های خوارزم را مورد تهاجم قرار داده بود که  حملات یموت ها  توسط ارتوق ایناق دفع و به  آنها گوشمال داده شد ولی یموتی ها بار دیگر خوارزم را آماج قرارداده و با  ازبکان یکجا شده ابوالغازی نتوانست از خراب کردن خوارزم و تجاوز به  خیوه و هزار اسب وینگی اورگنج و غیره باز دارد .در نتیجه این اغتشاشات هر گونه  کسب و کار و امور کشاورزی مختل و امکان نا پذیرگردید ابوالغازی نا گزیر از نادر استمداد  نمودو پادشاه ایران علی قلی خان پسر برادرش را که در آن  هنگام  در مشهد بود موظف به کمک ابوالغازی نمود و او توانست خوارزم را قرین به آرامی گرداند.

 

شورش در داغستان وشروان

بعداً شورش مهمی در داغستان وشروان شروع شد  . محمد تقی خان سابق الذکر در 1157(1744)علیه نادر گردن  کشی اظهار کرد و با 500تن طاغی بطرف  شیراز  پیش راند. چون خبر این شورش در فارس  پیچیدایلات سر نافرمانی نهادندو در هر جا که توانستند  محصلان  مالیاتی  نادر رابهلاکت رسانده و خود را با الحاق با تقی خان  آماده ساختند.

هنگامیکه نادر از این شورش آگاه شد  بیدرنگ محمد حسین خان قرقلو فرماندار نیروی ایران را در عمان احضار کردو باو فرمان دادکه شورش تقی خان را دفع کند.محمد حسین خان پس از جمع آوری نیروی کافی به تعقیب تقی خان پرداخت  و در نزدیکی فسا عملیاتی را برای دستگیری او آغاز کرد لکن بطور غیر مترقبه دست از حمله برداشت و به (کسررود)عقب نشست.ظاهراً  علت این عقب نشینی آن بود که  مشاهده کرد عده دشمن بر شمار قوای او برتری کامل دارد تقی خان  چون راه شیراز را بلا مانع یافت  به شیراز حمله نمود و در آنجا  خود را فرمانروای مطلق  اعلام نمود. این همان میرزا تقی خان  مشهور الحالی است که بعد از آنهمه  استهزا و کور کردن یک چشمش که داستان  آن قبلاً گذشت  والی کابل تعین گردیده بود.

شورش در استرآباد وشیراز

در همان هنگامیکه محمد تقی خان  علم طغیان در شیراز بر افراشته بودمحمد حسن خان قاجار که یکی از پسران فتح علی خان قاجار بوددر استرآباد  گردنکشی آغاز کردو به یاری 1000تن از ترکمن  های یموت و 2000تن از قاجار، شهر استرآباد را بتصرف در آوردند.محمد زمان خان استرابادی حاکم آنجا  چون دید نمیتواند  مقاومت کند پا بفرار نهاد.[[9]]

نادر اگرچه در نتیجه امضای عهد نامه با عثمانی به رویای  تسخیر بغداد خاتمه بخشید، ولی با آنهم توانسته بود بطور دوستانه و شرافتمندانه با عثمانیان کنار آید در دل احساس مسرت و رضایت فراوان  میکردتا بحدی که بشکرانه این پیش آمد چند روز را صرف سرور و شادمانی و میگساری نمود. متأسفانه اخبارمربوط به ایجاد اغتشاش و شورش در سیستان و خراسان عیش او را  منغض کرد.

در سال 1156-1157(1743-1744) شورش  واغتشاش در نقاط مختلف ایران زیان جبران  نا پذیری به دولت و ملت  وارد ساخت و در عین حال شورش بسیار شدیدی که نادر برای جلو گیری از شورش بیش و مظالمی  که مامورین جمع آوری  مالیات رویدست گرفته بود بیش از پیش  زمینه های طغیان  و نا رضایتی مردم را افزود.

برابر اخبار وحشت انگیزی که از جانب خاور به نادر رسیده بود وی تصمیم گرفت که از طریق کرمان و اصفهان به مشهد برگردد. در اوایل زمستان سال 1159 (1746)وارد اصفهان گردیدو چند هفته در آنجا توقف نمودو هنگام توقف در این شهر  بود که علائم  اختلال فکری  در وی پدید آمد . هانوی در این خصوص میگوید :

«بر اثر کثرت کار و جنگ های دایمی واندیشه  های زیاد و همچنین کسانی که به نادر عارض شدند ،یک نوع خشم و غضب دائمی و یک بیقیدی عجیب نسبت به بد بختی و درد  و رنج اتباعش در وی پدید آمدکه بمرور زمان رو به شدت نهاد و برای فرونشاندن خشم خویش دست به  مظالم  وحشت انگیزی میزد . چنانکه  هنگام  توقف در اصفهان ظلم و شکنجه را از حد گذرانید،(پربازن) کشیش یسوعی که در آن زمان  توسط (بیرسن) کمیسر کامپانی هند شرقی مأمورمراقبت سلامت نادر شده بود می نویسد: که در این چند هفته  اصفهان تبدیل به شهری شده بودکه مورد تاخت و تاز فاتحین بیدادگر قرار گرفته باشد و هر کسی که از خانه بدر می آمدجنازه  های بیشماری را می دید که به دستور نادر ویاافسران وی به هلاکت رسیده بودند.

نادر نه تنها روز بروزبر میزان مالیات در اصفهان می افزود بلکه در سراسر ایران برای وصول مالیات سختگیری بسیاری از سوی ماموران وی بعمل می آمد حتّی نزدیکترین بستگانش از پرداخت مالیات معاف نبودند.او املاک ابراهیم خان پسر برادر خود را که پدرش توسط لگزیها کشته شده بود ضبط نمود و به علیقلی خان  در سیستان دستوردادکه 100،000تومان مالیات بپردازد. تهماسب خان  جلایر نیز موظف به گرد اوری 50،000تومان گردید.

آثار این سیاست نا مطوب او در گرجستان بر اثر وضع  مالیات طاقت فرسا تیمور و پسرش برای مقاومت  مسلحانه در برابر نادر آماده شدند لیکن  تیمور بعوض شورش تصمیم گرفت که شخصاً به شاه مراجعت نمایدو تخفیفی در میزان مالیات بگیرد.در اواسط بهار 1160(1747)تیمور متوجه دربار نادر شد لیکن نادر قبل از ورود تیمور به مقصدبه قتل رسید.

در آذربایجان مردم عاصی دست به اغتشاش زدندو سام میرزا را در تبریز وارث تاج و تخت ایران  اعلام داشتند.


 

[1]   محتاط عبدالحمید،"تاریخ  تحلیلی افغانستان"همان  مأخذ ، ص378؛ ر.ک: تاریخ  جهان ،ج:5،ص242

[2]   همان مدخذ، ص379

[3]   محتاط ،381؛تاریخ  جهان ، نادر افشار به روایت  کاظم خان، جلد:5،ص 244

[4]   محتاط  عبدالحمید ، همان مأخذ ،ص381؛رک تاریخ  جهان ، پیشین ، جلد:5،ص245

[5]   پرسی مولر سایکس "تاریخ ایران"،چاپ  نشر افسون،جلد دوم :دوم،ص384

[6]   سر پرسی سایکس ، "تاریخ ایران" ، پیشین ص 890

[7]   همان ، ص 890

[8] دکتر لکهارت، نادر شاه ، پیشین ص،207تا211.

[9]   لکهارت نادر افشار ،پیشین ،صص،299-305

 

 

+++++++++++++++++++

 

 

مقاله دوم

بخش یکصدو دوازدهم

بحث اول

ادامه فتوحات نادر

 

112-1-5. شورش خدایار خان  عباسی در سند (مقاله دوم)

1151-52هـق(1739)

ارتش نادر مدتی در نقاط کوهستانی خراسان=افغانستان ماند تا بعد از زمستان عازم لشکر کشی به سند  گردید. و خواست نادر این بود تا سرزمینهایی را که تازه بدست آورده خود به تصرف در آورد.با مقاومت کمی روبرو شده ویا اصلاً مقاومتی در برابر او بعمل نیامد.خدایار خان  عباسی که این  لشکر کشی اساساً بر علیه او بودبه بیابان فرار کرد ، اما بر اثر تعقیب نادر  اسیر شده تسلیم گردید.

گفته می شود که وقتی صورتی از اموال ونقود او برداشتند بسیاری ازاشیایی که  افغانها  از اصفهان به یغما برده بودند دربین  آنها یافت شد. افشار بزرگ نواحی مفتوحه را به سه قسمت  تقسیم نمود و پس از برقراری نفوذ و قدرت خود،درآن نواحی از راه پَشین،(ژوب)و قندهاربطرف نواحی مرتفع  مراجعت نمود. در اینجا نادر شاه غنائم دهلی را که از جمله یکی تخت طاؤس معروف  و دیگری یک  خیمه ای بود نمایش داده موجب حیرت و شگفت  گردید، در وصف خیمه  مزبور چنین  نوشته اند«استر خیمه از اطلس بنفش رنگ درست شده و روی آن شبه  تمام پرندگان و حیواناتی که در روی زمین وجود دارندو نیز درختان و گلهای قشنگ  کشیده شده بود. تمام این نقوش وتصاویر از مروارید، یاقوت قرمز،الماس،یاقوت کبودو انواع سنگ  های قیمتی  دیگر تشکیل یافته بود.[[1]]

 

112-1-5. بر تخت  نشستن  نادرشاه در هرات 

نادر شاه پس از رسیدن به قندهار در قلعه نادر آباد که خود درهنگام  کشودن قلعه قندهار آنجا را اعمار نموده بود پس از توقف ده روزه در آن محل  به سوی هرات راند. روز یکشنبه دهم ربیع الاول سال1153هق به انجا رسید و در دهستان شش کیلو متری بیرون شهر پیاده شدو فرمان  داد تا همه ی جواهرات وغنایم هند را به لشکریان نشان بدهند.

تخت طاؤس را که چندان  صفتی نداشت فرمود تا هنر مندان از هر گوشه و کناردر هرات آمده به آرایش  تخت بپردازندو سراپرده ی برازنده ای برای تخت آماده  کنند.

استادان هنر مند  در مدت یکسال تخت طاؤس را با دانه  های الماس کوچک و بزرگ ،لعل،یاقوت،زمردو دیگر سنگ  های ناب   و گرانبها  آراستند که مانند پارچه ی نوری درخشان شد بود.

سپس آن تخت را  در سراپرده باشکوهی گذاشته و این دستگاه را بنام«تخت بارگاه نادری»نامیدند.

نادرشاه فرمان دادتا جشن بسیار بزرگی برپا دارندو خود با شکوهِ بیمانندی بر تخت طاؤس نشست . همگی شهزادگان،سپه سالاران،سرداران وافسران ارتش شادباش گفتند. شهنشاه با چهره  گشاده آنها را نوازش فرموده با دست خودبه هریک  از افسران انیوه ارتش شاهنشاهی  انعام شاهانه داد.

پس از این  جشن بزرگ به تمام سپاهیان ارتش آسایش داده شد تا همگی برای یک شاهکار دیگر آماده شوند.این شاهکار نادرشاه کشور کشایی نادر شاه در خاک  توران بود.[[2]]

 

112-1-6. سرزمین و و سعت جغرافیایی توران 

سرزمینی که در  گذشته  ها بنام توران یاد  میشد  عبارت از جمهوریت  های فعلی ازبکستان و ترکمنستان و قزاقستان که مجموعاً در زمان  دولت شوروی بنام  ترکستان روسی یاد  میگردید عبارت از دشت  های  پهناوری  است  در آسیای مرکزی که دارای 1900کیلومتر درازا و 1300 کیلومتر  پهنا میباشد.که دارای 2،500،000کیلو متر مربع  وسعت دارد . این دشت بزرگ  از شمال، به دریاچه ارال و خاک سیبری و از خاور به  کشور چین و رشته کوههای تیان شان و استان کاشغر و از جنوب به مرز افغانستان به کوه های پامیر و هندوکش و رودخانه آمودریا(جیحون)و استان بادغیس و سپس به رشته کوه های هزار مسجد  پیوسته است که از آنجا نیز به رود اترک  میرسد که این رود آنرا از دشت گرگان ایران جدا میسازد.سامان غربی  این دشت همه جا دریای خزر است  که با پیچ  های بزرگ  بگوشه شمال غربی می پیوندد.

دشت توران  دارای دو رودخانه بزرگ  است  که یکی در شمال آن بنام سِر دریایا (سیحون)از کوهای«تیانشان یا تی ین شین»در چین  از نزدیکی شهر نارین سرچشمه  گرفته و بهمین نام تا استان سمرقند رسیده و از آن جا ، رو به شمال غرب رفته  در نزدیکی شهر گازالیتیک از شرق به دریاچه ارال می ریزد.

رود خانه دوم یا«آمــودریـــا»از کوه های پامیر و هندوکش در شمال  غربی هند(یا پاکستان موجوده) سرچشمه گرفته شهر های بدخشان و غوندوز(قندز) افغانستان را از خاک توران جدا کرده سپس در نزدیکی آبادی اولام (اقچه-خم آب)به سوی شمال غرب رفته در درون خاک توران استانهای بخارا و خوارزم را از هم جدا و از جنوب به دریاچه ارال می ریزد.

بجز این دو رودخانه ی بزرگ رود خانه های کوچک دیگری مانند «زرافشان»در سمرقند و بخارا، رود «مرغاب»(در شمال غربی افغانستان و مرو  و تجن در شمال شرقی مرز  های استان خراسان ایران)به این دشت می ریزد.که سابق آب آن در ریگستانهای  دشت ترکمنستان فرو میریخت (که خوشبختانه آن ریگستان های وسیع امروز به  مزارع  کشاورزی تبدیل  گردیده  که  از اخرین قطرات  این رودخانه ها نیز استفاده  می گردد.(مولف))

بخش  های شرقی توران را رشته کوههای بسیاری فرا گرفته  ولی شمال، و جنوب غرب و مرکز آن  همواره و برخی از جا  های آن از کف دریاهای آزاد (ابحار) نیز پست  تر  است و گروهی از مؤرخین  عقیده دارندکه این دشت تا مدت کمی  پیش از تاریخ دریای بزرگی بوده که رفته رفته  به صورت امروزی در آمده  است .

بیشتر دشت  های توران به سبب نداشتن آب وموجودیت گرمای سوزان آفتاب ،سرزمینی خشک، بیابان،ریگستان،و وادی های است که  هیچگونه  گیاه در آن نمی روید و بزرگترین بیابانهای آن بیابان «گیزبلکوم» در شمال بخارا و سمرقند ودیگری «کواکوم» در جنوب آن است که هر یک کمابیش به پهناوری 250،000کیلومتر مربع بوده و جز دشتهای خشک و سوزانی هستند. بجز این بیابانهای بزرگ بیابانهای کوچک تری دیگری نیز  مانند  «مویون» (در شمال رودخانه سِر دریا)و «گیمرگ» (در غرب بخارا)و همچنین بیابان «ثیل محّمد»در بخش  های یموت نشین کنار دریای خزر،وجود دارد که به ترتیب50،000و60،000و9،000کیلو متر مربع کمابیش وسعت دارند .

چنان که تاریخ  نشان  میدهد سرزمین پهناور «آریانا ویجه» یا ایران بزرگ  در همه ادوار تاریخی خود با مردمان  این دشت ها دست به  گریبان بوده و همیشه  در کشمکش بوده است که  داستان  های ایران و توران  در شهنامه روایاتی از همین دست  خوانده شده  است که  توسط ابوالقاسم فردوسی در عهد سلطان محمود  غزنوی برشته  نظم  در آورده شده  ، چنانچه حافظ شاعر بلند  آوازه زبان فارسی تلویحاً راجع به شاه  توران و  خاصیت بیرحمی وی در همین معنی اشارت دارد:«شاه ترکا ن سخن مدعیان می شنود-شرمش از مخمسه ی خون سیاوشش باد».

ماساژت  ها،سکها،یا سیکاها وهپتالی ها همه ازمردمان این سرزمین بوده اند که همیشه برای شاهان  ایران که دشمنان نیرومندی مانند آسوری ها، لیدیها،بابلی ها،یونانی هاو رومی  ها  در غرب داشته اند دردسر  های بزرگی فراهم  میکرده  است .   

ولی این بار در زمان  نادر شاه افشار می بینیم چرخ تاریخ بگونه واژگونه می چرخد به قسمیکه مهاجمین تورانی  همیشه دشت  های جنوبی این سرزمین را میدانگاه تاخت و تاز خود قرار میدادند ولی اینار این پادشاه سلحشور و بی باک لازم می بیند  تا کار تورانیان را نیز یکسره کرده به این مردم خود سر و نا فرمان نیز چشم زخمی برساند .با همین اندیشه بود که نادرشاه افشار، پس از پایان کار هندوستان ارتش نیرومندی بسیج کرده به توران زمین رو  آورد .

هنگام اردو کشی نادر شاه   این سرزمین به دو  استان بزرگ و چندین شهرستان کوچک در آمده بود بخش  های شمالی رود  آمو  دریا مانند  بخارا ،سمرقند،تاشکند، فرغانه و خوقند، در در دست باز ماندگان دودمان چنگیز و تیموربود.

برزگترین خان  های آن  ابوالفیض خان از دودمان چنگیز به  همه ی این سرزمین  ها فرمانروائی میکرد.

استان دوم یا خوارزم در دست خان  های اوزبک و مرکز شان شهر خیوه بود. روی همرفته   در خاک توران  هر یک از سران ایلات چادر نشین که  میتوانستند نیرویی فراهم آورند بر یکی  از بخش  های  دشت  فرمانرروایی کرده و بیشتر کار شان  تاخت و تاز به  همسایگان و غارت کاروانیان بود.

یکی از مناطقی که  همیشه  مورد  تاخت و تاز  این  مردمان بود  استانهای جنوبی دریای آمو  تا به  مرو  هرات بود، از همین سبب  شاهان خراسانی هممیشه  نیرو  های قوی و جنگاور خود را در  خراسان شمالی  تعبیه  میکردند و بلخ باستانی که اکنون خشت ها و آجر های کاخ  های آن  ذره ذره و بخاک یکسان گردیده است بار  ها پهلوانان  نامی  اش در دوره های پیشدادیان و باختر، اسپهای نجیبی  را جهت روز جنگ و پهلوانی تربیت  میکردند و بیرق  های بلند بلخ،  از فاصله  های دوری موجودیت شهر درخشان بلخ را با بارو هایش که بنام شهر «مروارید» ویا شهری که آتش در آتشدان آن در یک هزار سال خاموش نشده بود مشخص میکرد.

 

112-1-7. بسیج ارتش نادر شاه بعزم تسخیر ترکستان

زمانی که نادر شاه ازسرکوبی یاغیان سند اسوده گردیده درسیزده محرم  سال 1153 از راه بلوچستان به آهنگ ایران بیابانها را در نوردیده در ششم ماه صفربه قندهار رسید .[[3]] زمانیکه  عبدالغنی خان ابدالی فرماندار"نادرآباد"(قندهار) و فتح  علی خان افشار را با 15،000سپاهی برای سرکوبی داغستانی ها فرستاد،فرمانی هم بنام همه ی شهزادگان افشار  نوشته و دستور دادتا هریک با نیروی  خود بسوی خراسان رهسپار گردند.

«نادر دلیل موجه ای بخاطر حمله به ترکستان داشت زیرا در زمان پیشین ازبک  های بخارا و خوارزم به کرات به تاراج خاک خراسان دست یازیده بودند، و نادر پیوسته سر کوبی آنها را می اندیشید.»[[4]]

روز بیست و هفتم جمادی الاخر سال 1153نادر با ارتش بزرگ خود  از راه ماروچاک(موری چاق) و چیچکتوبه سوی بلخ براه افتاد.[[5]] فرمانداری بلخ را به نیاز محّمد سر پرست باز  های شکاری  دربار که برادرش در رکاب شهزاده رضاقلی میرزا در جنگ  با نیروی خان بخارا  کشته شده بود،سپرده و خود بسوی شمال رهسپار گردید. کنار رود خانه ی آمودریا نیروی دریایی ارتش را که دارای1100فروند  کشتی هر یک به  گنجایش 3،000کیلوگرام بوده و از پیش در کنار رودخانه ساخته و پرداخته بودند، باز دید  کرد ، پس از باز دید  کشتی ها فرمان داد توپخانه و خواروبار ارتش را در کشتی  ها  جای داده به سوی چهارجوی پیشروی کنند.[[6]]

روز هفدهم ماه ارتش ایران از کنار رودخانه و نیروی دریایی و توپخانه ازروی آب بسوی چهارجوی  به راه افتاد.

شاهزاده رضاقلی میرزا با 8،000 نیروی  سوار وعلی قلی خان نیز با یک لشکر سوار و پیاده  از آب گذشتند و در کنار راست رود خانه به پیشروی آغاز کردند.

نزدیک آبادی  «کوکی»  نماینده ی خان بخارا  رحیم خان پسر حکیم اتالیق که از بستگان نزدیک ابوالفیض خان بودبا گروهی از بزرگان بخارا به  پیشوار آمدو نادر شاه او را پذیرفت .علی قلی خان در راه خود با دسته ای از ایلات  کنار رود خانه برخوردکرده پس از سرکوبی آنان همچنان پیش رفت.ایلات میان راه  چون از رسیدن نیروی بزرگ آگاه شدندبا همه ی کسان شان کوچیده به سوی بخارا و خوارزم گریختند. این ارتش تا روز چهار شنبه هشتم ماه دوم به چهار جوی رسیدندو در همانجا اردگاه برپا داشتند.

نادر نیز فرمان داد تا بی درنگ پلی بروی رودخانه انداخته شود و روز سه شنبه چهاردهم ماه ،نادر، با درباریان خود و رحیم خان اتالیق فرستاده ابوالفیضخان والی بخارا،از آب گذشته کناره راست رود  پیاده شدند.بدنبال شاه تمام  قوای شاه، با تجهیزات از آب گذشتند.

نادرشاه، رحیم خان و یاران وی را با خوشدلی و خوشی روانه بخارا کرده به ابوالفیض خان پیغام دادکه برای تسلیم شهر آماده باشند.

نادر از راه «کاراکول»[[7]] به سوی بخارا راند. برای نگهداری راه بخارا خوارزم یک  تیپ  از سپاهیان را در چهار جوی  به پادگان  گذاشت  و به توپخانه دستور داد تا باز گشت اردو در روی آب منتظر بمانند.

112-1-8. تسلیمی ابوالفیض خان شاه بخارا به  نادر[8]

نادر که در این سفر خود که قبلاً تمهید آنرا در باز گشت از هندوستان نهاده بود  میخواست ترکستان را اشغال نماید. و این  تصمیم  شهریار ایران نه تنها بقصد وی برای گوشمال دادن ایلبرس والی خوارزم ، ابوالفیض ،خان بخارا وخانهای  تاشکند و خجند را منکوب نماید و اراضی آنها را ضمیمه خاک ایران نماید و در این حین امپراتوری  چین را نیز  اشغال نماید و قلمرو امپراطوری  ایران را حتی المقدور در خاور و شمال خاوری توسعه دهد و در ضمن  هم با گوشمال دادن لرگی هاانتقام  مرگ ابراهیم خان برادرش را بگیردو در اخر کار امپراتوری  عثمانی را  نیز معیوب و منقرض نماید.[[9]]

به این ترتیب نادر روز یکشنبه نزدهم ربیع الاول سال1153به بیست و سه کیلو متری  جنوب بخارا رسید و در همانجا اردگاه خود را بر پا ساخت .عصر روز بیستم ماه ،خان بخارا با درباریان و بزرگان شهر به اردگاه نادر آمده نادر شاه را خوش آمد  گفتند. نادر شاه از خان بخارا و یارانش  استمالت کرد. خان بخارا نیز در مقابل بهترین سربازان نیروی سوار خود راکه بیشترین شان ازبک و ترکمن بودنداز سان شاه گذرانیده  افسران  نیروی خویش را به شاه معرفی کرد . نادر شاه فرمان داد  تا 20،000تن از بهترین سپاهیانرا بر گزیده به خراسان بفرستند. سپس فرمانفرمایی خاک  توران را به ابوالفیض خان بخشیده  به دست خود تاج پادشاهی بر سرش گذاشت و او را «شاه ابوالفیض» نامید . و انگاه با فرمانهای خود به تمام استانداران دور و نزدیک  توران ،شاه ابوالفیض را  معرفی کرد.

شاه ابوالفیض در برابر این  بخشش شاهانه  نادر ، یکی از دختران خود را برای علی قلی خان افشار  نامزد و جشن  عروسی بزرگی در شهر برپا داشت. همچنین یکی دیگر از دختران  حرم خویش را به حرم  نادر فرستاد.

رودخانه آمودریاحد بین  ایران و توران  شناخته شدو همگی شهرستانهای جنوبی رود خانه بلخ به خاک ایران پیوست.[[10]]

 

112-1-8.  سرکوبی شورش افغانی  های پیرامون کابل  

افغانی  های کابل تازه  شورش برپاکرده بودند. نادر  تهماسب قلی خان جلایررا برای سرکوبی آنها  اعزام داشت و دستور داد با نیرویی که  تازه  از بخارا به خراسان فرستاده شده به سوی کابل رهسپار  و شورشیان را سخت  گوشمالی دهدو نیز فرمانی به  همگی استانداران وفرمانداران سند، پشاور و کابل و هرات ، غزنین ، نادر آباد (قندهار)و بلوچستان نوشته  دستور دادکه  هر یک با سردار جلایر هنگام لزوم همکاری و یاری کنند.. بدین گونه نادر فرماندهی نیروی شرق را به سردار جلایر افسر باوفای خود سپرد.

112-1-9.حرکت بسوی خوارزم

موقع ایکه هنوز نادر شاه  در بخارا بسر می برد بنا بر پیشنهاد ابوالفیض خان والی بخارا ،دو تن از بزرگان نزد ایلبرس والی خوارزم فرستاد و پیشنهاد کرد که نزد او شتابد و از کرده  های  پیشین ابراز ندامت نماید.چون البرس این  پیام را دریافت داشت چنان بر آشفت که پیک نادر و دو خواجه همراه او را بقتل رسانید.

نادر سه روزپس از عروسی خود و علی قلی میرزا(پسر ارشدش)، او را به اتفاق نصر الله  میرزا و حرم خود به مشهد  گسیل داشت و این همان وقتی بود که طهماسب خان  جلایر را نیز بفرماندهی  کل قوای ایران در نواحی متصرفی هندوستان منصوب و مامور  رفع  اغتشاشاتی که در  حوالی کابل و خراسان شرقی رخ داده بود که تلویحاً درگذشته به آن اشاراتی از فرستادن 20،000سپاهی سوار که ابوالفیض خان به نادر  تفویض کرده بود داشتیم، در این مأموریت تحت فرمان طهماسب خان جلایر قرار گرفتند.

در حینیکه نادر متوجه  خوارزم  میشد ابوالفیض خان باز هم وعده  اعزام قوه به نادر را داد اما نادر لزومی برای  اعزام قوای کمکی  نمیدید.لذا با سپاهیان خود از راه «شیرحاجی»، بجانب خوارزم روی آورد و چون در یافت که ایلبرس از خیوه قوای عظیمی مرکب از سربازان ورزیده ازبک  و ترکمن را مامورانهدام دژ  ها و پل های «شیر حاجی»  قبل  از  ورود سپاه نادر به  آنجا نمود است.فرماندهی دسته ی از سلحشوران بر گزیده نادر،با شتاب هرچه تمام تر  بطرف "شیرحاجی" پیش راندند و خویشتن را قبل از سپاهیان ازبک و ترکمن  به آنجا رساندندو از رود  عبور نموده در کنار چپ آن موضع گرفته آماده نبرد گردیدند و با حمله به آنان شکست سختی بر ایشان وارد ساخت وسپس چند روزی در شیر حاجی توقف کرد تا سایرقوا و بنه به وی ملحق گردندو از رود (امویه) عبور نمایند. هنگام توقف در شیر حاجی نادر به  پسرش رضا قلی میرزادستور داد که روانه مشهد گردد که قبلاً نیز تلویحاً به آن اشارت شد.

ایلبرس خان ،فرمانروای خوارزم که در گذشته ها به  نیرنگ و دغل بار ها با ازبکان بالای ولایات خراسان تاخته و کاری از پیش نبرده پا بفرار گذاشته بود.و نیز زمانیکه نادر مصروف گشودن  هندوستان بود با دسته ای از ازبکان به سوی "باورد" روی آورد که شاید به روباه بازی برهم زن آرامش سلحشوران شودو چون به  آنجا رسیدرضاقلی میرزا پسر نادر از هرات با لشکر فراوان حرکت کرد که آن تیره نادان را سرکوب نماید.ایلبرس از شنیدن  این خبر  هراسیده نا امید و زیانکار کالای جان را بر کاچال  های تاراجی بر گزیدو با ازبکان کوسیج به سوی خوارزم فرار کرد و بساری ازبکان از دم شمشیر گذشته  به سوی بیابان نیستی شتابان گردیدند و این کار ایلبرس انگیزه  اصلی  لشکر کشی نادر به خوارزم گردید.[[11]]

نادر پس از رسیدن مابقی سیف، از شیر حاجی بطرف "دوه بونی" (گردن اشتر) که در آنجا بستر رودخانه آمویه به ثلث بستر  معمولی خود می رسد پیش راند. ارتش نادر منقسم به چهارلشکر بودکه یکی از آنها، پیشاپیش لشکر بنه و توپخانه حرکت میکردو دو لشکر دیگر  در جناحین جلو میرفتند. شش هزار سوار نیز در امتداد کرانه رود برای حمایت ناوگان پیش میراندند. شایع بود که گرد و خاک ناشی از حرکت این قوا چنان تراکمی داشت که هوار ا بکلی تاریک  وبسیاری از سپاهیان را مبتلا به چشم درد ساخت.

نادر چون به "دوه بونی" رسید مخزن مستحکمی برای بنه خویش ساخت و خود با سپاهیانش به طرف "فتناک" روی آورد. در نزدیکی  این محل  قوای ایران به نیروی ایلبرس برخوردندو جنگ شدیدی در گرفت .نیروی تراکمه "یموت" که از شش هزار تن تجاوز میکرد با رشادت خاصی جنگید لیکن این  نیرو و سایر سپاهیان دشمن در مقابل حملات برق آسای نادر تاب مقاومت نیاوردند ودر نتیجه ایلبرس با قوایش ناگزیر گردیدند به دژ مستحکم «هزار اسب» که تا «دوه بونی» سه فرسخ مسافت داشت پناه برند.ایلبرس قبلاً دستور داده بودکه آب رود آمویه  به پیرامون این دژ استوار سرازیر گردد و آنرا کاملاً احاطه کند و در نتیجه نادر به دژ هزار اسب نزدیک شد  مشاهده کرد که نمیتواند توپهای خود را به اندازه لازم به دژ نزدیک کند و گذشته از این حمله جبهه ای به این دژ دور از حزم و احتیاط بود و بنا بر این  پس از شکست دادن  یک دسته دیگر از تراکمه یموت  تصمیم به محاصره آن دژگرفت واز آنجا که دژ هزار اسب مملو از خوار وبار بود بیم آن میرفت که محاصره آنمدت مدیدی به طول انجامد. خوشبختانه نادر دریافت  که خانواده و گنجینه  های ایلبرس در دژ «خانقاه» واقع در 5 میلی باختر رود آمویه و بیست میلی شمال خیوه  قرار دارد بنا بر این با قوای خویش بطرف دژ "خانقاه"  پیش راند به امید اینکه این  حرکت ایلبرس را بخروج  از هزار اسب و تلاش برای حفظ خانواده  و گنجینه خویش بر انگیزد  واتفاقاً نقشه وی با موفقیت کامل مواجه شد زیرا همان شب ایلبرس هزار اسب را ترک گفت و در همان اثنا که نادر و قوایش به خانقاه نزدیک میشدند او نیز از سوی دیگر به آن دژ استوار نزدیک  گشت  وبار دیگر قوای خویش را گرد آوردوسعی کرد به حمله پردازد لیکن شکست سختی خورد  ودر خانقاه  محاصره گردید .پادگان این دژ نیرومنددر سه  روز بشدت مقاومت کرد لیکن سومین روز یعنی بیست و چهارم شعبان سلحشوران  نادری چند خمپاره در پشت دیوارهای دژ منفجر ساختند  که اثر دهشت انگیزی داشت و ایلبرس را چنان مرعوب ساخت که از در مسالمت در آمد و تقاضای تسلیم نمود. نادر بنا به شیوه معمول خویش درخواست او را پذیرفت و چادری در نزدیکی چادر فتحعلی خان به اختیار او گذاشت و سپس سران دژ را احضار نموده و به آنها خلعت و پاداش بخشیدو دستور داد که مردم  خانقاه را مطمئن سازند که کمترین گزندی به آنها نخواهد رسید.

خویشاوندان دو تن از نمایندگان نادر  که بدست ایلبرس بهلاکت رسیده بودند چون از قصد نادر برای عفو کردن او آگاه شدند نزد وی شتافتندو تقاضا کردند آن مرد سرکش که نمایندگان شهر یار ایران را با خشونت بقتل رسانده بود به کیفر اعمال خویش برسد . در نتیجه نادر از از نظر خود بر گشت و موضوع قتل فرستاده هایش را با ایلبرس در میان نهاد. ایلبرس پوزش خواست و تأیید نمودکه قتل آن دو تن بدست ازبک  هابدون اطلاع وی صورت گرفته بود.بنا بقول (هانوی)نادر به ایلبرس در این خصوص چنین پاسخ داد:

«اگر تو شایستگی آنرا نداری که مشتی  رعیت قلمرو  حکمومت خود را اداره کنی  حق زنده ماندن نداری  و به مناسبت  توهینی که با کشتن فرستاده  های من نسبت بمن مرتکب شده ای شایسته آن نیستی که مانند مرد  کشته شوی بلکه باید مثل سگ  بقتل رسی».نادر سپس دستور دادکه سر ایلبرس و سی تن   از فرماندهانش از تن جدا گردد.پس از کشته شدن ایلبرس  شهر خانقاه و کلیه قصبات پیرامونش  تسلیم گردیدند اما همانطور که نادر  در (بخارا)مانع ازار کردن مردم بیگناه شد در این جا نیز دستور اکید دادکه هیچکس مزاحم مردم نشودو چندین تن از افسران خود را که تولید اغتشاش نموده بودند  بهلاکت رسانید .[[12]]

 

112-1-10. بطرف خیوه  

نادر  بطرف خیوه که در بیست مایلی خانقاه قرار داشت پیش  راند.هنگامیکه  ایلبرس خود را در  خطر یافته بوداز ابوالخیر خان فرمانده  قزلها استمداد نمودو ابوالخیر خان  نیز با یک عده قوای مختلط قزاق و ازبک بطرف خیوه  حرکت  کردو داخل شهر «سکره» گردید .ابوالخیر خان بمحض ورود به شهر تصمیم  گرفت  پیکی نزد نادر اعزام دارد و به این منظور یک افسر مهندس روسی بنام (مراوین)را اتخاب نمود که بوی  بیش  از فرماندهانش اعتماد داشت.(مراوین) چون بحضور نادر بار یافت بوی اطلاع داد که ابوالخیر تصمیم به  تسلیم گرفته است  و استدعا  دارد که به خانی خیوه  منصوب گردد. نادر مراوین  را با ناز و محبت  پذیرفت و به او فرمان دادکه به ابوالخیر اعلام نماید شخصاً بملاقات وی  شتابد و مطمئن باشد که بعنوان یکی از رعایای  ملکه روسیه که میل دارد با او مناسبات دوستانه داشته باشدپذیرفته خواهد شد. مراوین به  اعتماد نادر نزد ابوالخیر باز گشت لیکن ابوالخیر از بیم اینکه مبادا نادر بقول خود وفا نکند با مردم خیوه دست به شورش زنند از خیوه فرار کردو با قوای خود در بیابان پیوست.

با وجود فرار ابوالخیر  مردم خیوه به  تشویق فرمانده خود «عبدالرحمن بیک»  تصمیم به مقاومت گرفتندو از مذاکره با نمایندگان نادر خودخودداری نمودندودرنتیجه پادشاه ایران مصمم به حمله شد وهجده توپ و شانزده خمپاره انداز  شروع به حمله به شهر نمودندو از طرف دیگر نادر چند نهررا در خارج شهر زد وآب پیرامون دیوار ها را خشکیدو انگاه بوسله خمپاره چندین حفره بزرگ در دیوار ها بوجود آوردو روز سوم حمله به شهر را آغاز نمود.

مردم خوارزم چون هر نوع مقاومت را بی نتیجه دیدنداز خود سری خویش پشیمان شدندو درخواست تسلیمی نمودند.

نادر در شهر خیوه و سایر شهر های خوارزم دست کم 12،000تن خراسانی را زندانی یافت که همه را آزاد ساخت و اسب وپول و خوار وبار در اختیار شان گذاشت.او در 15مایلی ابیورد بدست مهندسین و معمارانی که همراه خود از هندوستان آورده بودبرای آنان شهری شبه به دهلی ساخت که بعداً به خیوه آباد معروف گردید و عده کثیری از اهالی خیوه را به غلامی ایرانیان بخدمت گماشت تا چنان که باید مزه غلامی و بدرفتاری با اسیران ایرانی را بچشند.

نادرشاه دستور داد تا از ثروت و تأسیسات خیوه صورتی برداشته شودو کلیه خارجیان نیز بوی معرفی گردند.از قول هانوی روایت میگردد که نادر به جیانیکه بحضورنادر معرفی شدند  و از اتباع  انگلستان بودند  و بازرگانی میکردند  نادر از آنها پرسید به چه کاری مشغول اند؟ در جواب بعرض شاه رسانیدند که مشغول بازرگانی میباشند.نادر به آنها ابراز مؤدت نمود و گفت آزادندکه در سرتاسرقلمرووی به تجارت بپردازند.و هر گاه زیان و آزاری به آنها برسدو اگر افسران به قضایای شان رسیدگی ننمایند مستقیماً به او رجوع کنند.

نادر حدود پانزده روز در خیوه بسر بردوترتیب حکومت خوارزم را برای مدت پس از حرکت خود داد. پس از مشورت با سران خوارزم یکی از نوادگان چنگیز خان رابنام طاهر بیک که قبلاً در هرات اقامت داشت و همراه نادربه ترکستان رفته بودبه خانی خوارزم منسوب کرد.چون اکثر سربازان خوارم از قبول خانی  طاهر بیک سرباز زدندو بقیام مسلحانه پرداختند آنان را سرکوبی دادو همه را ناگزیر  به فرمانبرداری طاهر بیک   نمود و دسته ی از قوای خود را به حمایت  از طاهر بیگ گماشت و چون اوضاع را کاملاًمرتب ساخت خیوه را ترک نمود و پسر الیبرس  عبدالقاضی خان رابه همراه خویش برد.

112-1-12. بطرف مرو

نادر روزچهارم شوال1153هق23دسامبر(1740)به شرحی که رسید  از خیوه راه بیابان مرو را در پیش گرفت و چون آب و آذوقه در این سامان نایاب بودکلیه لوازم و احتیاجات سفر را همراه خویش برداشت. در مرو نادر رفتار شدیدی پیش گرفت به قراریکه محّمد رستم خان کرگرلوحاکم شهررا از مقامش برکنار ساخت و یکی از سران محلی قاجار بنام شاه قلی خان را بجای او گماشت و  عده ای دیگر را که گمان میشد در کشتن محّمد رحیم خان  که در دسایسی برای بر انداختن تخت ایران دست داشت را  اعدام نمود وسپس بتاریخ دهم شوال1153چهارم جنوری     ( 1741)از مرو بطرف ابی ورد و از آن جا به «دستگرد»محل تولد خود که نمایی در آنجا به اسم مولودخانه به افتخار تولد او ساخته شده بود رهسپار گردید.شاه ایران از دستگرد بطرف «کلات» روان گردیدو جواهر و گنجینه  های را که از هندوستان آورده بوددر آنجا در نقاط امنی گذاشت و قبری هم از سنگ مرمر سیاه برای خود ساخت. در پیرامون آن باغهای دلکشی بوجود آورد...نادر درپایان ماه شوال1153جنوری (1741) به  مشهد رسید.[[13]]

 

 

 


 

[1]   دکتر لکهارت ، تاریخ ایران ، پیشین ، 886؛لاروی نادر پسر شمشیر  پیشین ،ص173.

[2]   نصر الله لاروی، نادر پسر شمشیر ،پیشین ، ص،176

[3]   کسروی احمد "دره نادری" یا نادر شاه افشار،پیشین، ص41.

[4]  احمد  کسروی ، همان اثر پیشین ، همان صفحه

[5]   دره نادری و سفر نامه  حزین و سخنرانی داکتر لاکهارت با دیباچه ای از احمد  کسروی ،نادر شاه، پیشین ص،41

[6]  لارودی نور الله ، پیشین ، ص182؛داکتر لکهارت "نادر شاه"،ترجمه مشفق همدانی ،تهران:1331هش،چاپخانه شرق

،ص 238 به بعد

[7]   نام ابادی ای است که در کنار رود خانه کوچک زر افشان در هفتاد  کیلو متری جنوب بخارا و بر سر راه چهار جوی موقعیت دارد.

[8]  «عالم آرای نادری» ، میرزا مهدی خان  استرابادی ،پیشین ،صص110-113.

[9]   دکتر لکهارت ، نادر شاه افشار ،  پیشین ، ص226.

[10]   نادر پسر شمشیر ، پیشین ، ص158

[11]   دره نادری ، پیشین ، ص41

[12]  لاکهارت ، پیشین ، ص 246

[13]   لکهارت ، "نادر شاه" ، پیشین ،246تا250.

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++

 

بخش یکصدودوازدهم

نادرشاه  افشار در راه  خراسان شمالی

بحث یکم

 

تاریخ حدیثی بر مردگان نیست بلکه وقتی ما تاریخ را می‌خوانیم متوجه می شویم که بزرگان ما با چه نیرویی گذشته را درست کرده اند وحالا ما با چه نیرویی می توانیم آینده را درست کنیم

 ملت های فاقد پیشینه تاریخی ، مثل آدم های  هستند که  همان روز تولد می یابند و همان روزتصادفاً می میرند و هر گز   نمی توانند اندوخته ای برای ساختن آینده داشته باشند

مقدمه ای براین بخش

بعد از اینقدر تهاجمات مکرر که در ظرف یکهزار سال از تاریخ  ایران بزرگ یا(خراسان کبیر)که بار  ها در برابر تهاجم و  تعرض و در معرض چندین کرت  تجزیه قرار گرفت  . نسل جدید  چنین فکر میکنند که  جغرافیای سرزمین  ما همین حالت موجوده افغانستان  میباشد  که با  جمهوری  های آسیای میانه ، ایران ، پاکستان و  گوشه  کوچکی  از چین  محاط بوده است. ولی  جغرافیای تاریخی این سرزمین  همواره در کسوف سیاه عوامل  هجومگر و معامله  گران تاریخی در هر بحرانی کوچک و کوچکتر گردیده و بعضاً سرزمین هایی که از ما بود و بما مربوط بود  ، وحالا  از جغرافیای ما حذف گردیده اند که ماعوامل و اسباب این خورد شدن و بزرگ شدن  سرزمینهای تاریخی حکومت  های شرقی را در طی قرون وسطی قبلاً بیان داشته ایم  و میکوشیم  این  سرزمین  ها را با عواملی که باعث بسط و تجزیه  های مکرر آن در قرون معاصر  گردیده ، هر کدام آنرا   در محل آن با اسناد وثبوت بیان  نماییم  تا نسل ما از تاریکی  این  کسوف که از اثر نوشته  های مشحون ازثبت رویداد  های خطای تاریخ نگاران ما در سده  بیستم  میباشد از این سوء  تعبیر  بیرون  گردند.

 

112-1-1. کشودن دوباره هرات  و کندن  ریشه  افغانهای ابدالی

پس از گذشتن سه روز  از نوروز سال 1141 نادر شاه با لشکر فراوان به اهنگ  کشودن مجدد هرات و سر کوبی سران ابدالی هرات بروز پانزدهم رمضان از مشهد بیرون  آمده با شتاب وارد جام شدو در آنجا ابوطالب خان لالوئی با عبدالمطلب خان برادرش که حاکم  تون بود به انگیزه نافرمانی  که از آنان سرزده بود  کشت و در چهاردهم شوال در جایی که نقره نامیده  میشدبار انداخت. ((اما قبل از اینکه  این  واقعه را دنبال کنیم  به آخرین  گزارشات  فتح  هرات بدست نادر شاه قبل از اینکه  اعلان پادشاهی بدهد به این مأخذ از همین  اثر مراجعه میکنیم[بخش یکصد و هشتم بحث سوم جنگهای نادر با افغانان ]بی جهت نخواهد بود که نامه ی الله یارخان حکمران  هرات را که به نادر فرستاده بود به وجه  تکرار حسن برای روشن شدن موضوع  سقوط هرات در کَرَت اول را در اینجا درج نمایم:« «قبایل افغانی غلزائی و ابدالی  هر دو  از رعایای  کشور شاهنشاهی ایران بوده و هستند. غلزائی  های نابکار آغاز خیانت نموده  نخست به شهر قندهار و سپس به اصفهان چیره شدند ولی تیره ابدالی به هوا خواهی کشور شاهنشاهی با غلزائی  ها  همواره  در جنگ و ستیز  بوده و میباشد. اینک  از سپه سالار توانای ایران  درخواست  مینمائیم گناهان گذشته  ما را بخشوده و خیره سران  غلزائی را  که خیانت و ناسپاسی نموده اندبه پاداش رفتار ناهنجار شان برسانند. تیره ابدالی همیشه حلقه بندگی آن سردار شجاع را  در گوش نموده و برای جانفشانی  در راه پیشرفت نیروی پیروز ایران آماده خواهند شد.» (تاریخ  نظامی ایران ، تالیف جلیل قوزانلو ؛ لاروی نور الله، نادر پسر شمشیر ، پیشین ، صص69-70 ))

روز سوم بفرمان نادر جنگ در پیوست .ذوالفقار خان ابدالی فرمان روای  هرات  هم بمیدان جنگ  خرامید.آن روز تا شب  رزم  ها رفت ، توپ  های آتش بار خروش بر کشید ند، خونها ریخته گردید ،هنگام فر ورفتن  آفتاب جنگاوران به جا  های خود باز  گشتند.برجی بر سر نهر در بیرون ارد وبه فرمان  نادر ساخته بودند، پس از رسیدن به لشکرگاه به آهنگ  گردش به  آن برج بلند رفتند.چون پاسی از شب گذشت افغانان به عادت هممیشه گی به آهنگ شبیخون از میان  نهر شکسته ای که به اردو می پیوست  بافتیله  های روشن در دست گذشته به اردوگاه (نادرشاه) روی آوردند. دسته از آنان  پیرامون برج را گرفته به جنگ آغازیدند. نادر با  چند تن از نزدیگانش که در برج بودبه جلو  گیری پرداخت.پاسبانان لشکر از یورش آنان با خبر شده با شمشیر  های بران برآنان، تاختندو افغانان را کشتار نمودند.

چون نادر آهنگ در تنگنا گذاشت باشندگان قلعه  هرات را داشت  پس  از  چند روز فوجی از دلاوران را به  نگهداری اطراف نقره بر گماشت و خود با بازمانده  لشکر بسوی پل مالان روی آورد و چون آب هریرود زیاد و گذشت از آن  دشوار بود به سوی زنده جان رفت و از افغانهای آنجا زنده جانی بجای نگذاشت.  . . ذوالفقار خان  هر روز  دسته ای را برای دست اندازی بیرون می فرستاد. افغانها  از ترس ظلم و دهشت و کشتار سپاهیان نادری  از در  هر گونه  نیرنگ  های جنگی می  آمدندو پایداری و جانبازیها میکردند ولی شور بختانه شکست  می یافتند.عساکر نادر  در چند روز آینده با جنگ  های نستوه   قلعه خاش را کشودند و عده ای از سپاهیان بعد از فتح کوشک در پیرامون قلعه بست تعداد زیادی از دلاوران افغانی را که  آماده جانبازی و نبرد با سپاهیان  نادر شاه بودند، شکست  آورده و آنها را قتل عام  کردندو به این ترتیب کشک و زمین داور و فراه را  بدست گرفتند.

علی رغم  مقاومت شدید افغانان، دریافتند که لشکر نادرشاه ، هرات را رها نخواهند کردو درنگ  آنان در پیرامون هرات به درازی خواهد انجامیددر خواست کردندکه تا روز اول ماه رمضان مهلت دهند. در آن روز در های قلعه را گشودندو افغانان فراه  هم از جدا سری رو بر تافتندو  هرات  و فراه  جزو  کشور نادری گردید .

الله یار خان سابق الذکر مشهور، چون راه  چاره را بسته و رشته  نیرنگ را گسسته  یافت (طبق عادت گذشته)به سر فروتنی و پوزش خواهی گرائییدو نادر که به هدف نهایی اش که  کشودن  هرات و فراه بود دست یافته بود به انگیزه  همراهی  های  پیشین (که تلویحاً اشاره از نامه ی پیشین  الله یارخان است) بر جانش بخشودو او را به رفتن به سوی مولتان اجازه داد. [[1]]  و به این ترتیب هرات مرکز و پایتخت خراسان بزرگ جزء دولت نادر شاه گردید.

 

112-1-2. لشکر کشی نادر به  خراسان شمالی   جایی که آینده سرزمین افغانستان از آن منشاء می گیرد

 

در حالیکه نادر مشغول لشکر کشی در مسیر  (غزنی –کابل- جلال آباد – پشاور) بجانب  هندوستان بود  حوادث مهمی نیز درتاریخ خراسان و ترکستان در حال شکل گرفتن بود.که مایه از تعیین رضاقلی میرزا فرزند ارشد او و انتساب او به حکومت خراسان میگرفت:

نادر اندکی قبل از تاجگذاری در سال 1149هق(1736) رضا قلی میرزا  پسر ارشد خود را به حکومت  خراسان  منسوب ساخت [[2]] و باو فرمان داد که به سوی (اندخود) اندخوی [[3]] لشکر کشد وعلی مردانخان فرماندار متمرد آن  راچنان که باید  گوشمال دهد.[[4]]در بهار این سال رضا قلی میرزا راه  مشهد را در پیش گرفت لکن سوی اندخود پیش نراند و مدت دوازده ماه حمله بر «اندخود» را به تعویق انداخت زیرا سپاهیان وی آماده به کارزار نبودند.

طهماسب جلایر یکی از سرداران  نادر به مناسبت خوردی سن رضاقلی میرزا را که در آن هنگام هفده سال  بیش نداشت برای کمک در پیشبرد امور جنگی با شهزاده  عازم مشهد  گردید و در مورچه خورد سایر سپاهیان  هرات  نیز به وی  پیوستند.

هنگامی که رضا قلی خان وارد «اندخود»  گردیدند سپاهیان افشار از علی مردان خان روی بر تافتند با اینهمه  آن  مرد سرکش در حدود شش هفته  بمقاومت پرداخت تا اینکه ناگزیر به  تسلیم گردید.او را  به  هرات اعزام و در آنجا اعدام گردید. رضاقلی میرزا با سرعت بسیار بطرف بلخ   پیش راند و در تاریخ سوم ربیع الاول 1150 هجری ، اول جنووری (1737)به  حومه  آن شهر رسید . ابوالحسن فرماندار بلخ که از اخلاف چنگیز بود عزم داشت که تسلیم  گردد لکن یکی از سرکردگان ازبک بنام(سعید خان)وی را به  استادگی تحریک  کرد. پس از نبرد  کوتاه و شدیدی سلحشوران افشاری قوای ازبک را در هم شکست  و عده بیشماری از آنان را  بخاک هلاکت  افگندند و داخل استحکامات شهر شدند.ابوالحسن خان بعد از پایداری مختصری تسلیم  گردید ورضا قلی میرزا وی را با دیگر مردان بزرگ بلخ به قندهار نزد نادر شاه فرستاد.[[5]] ولی دره نادری نسخه تقوی پاکبار این مقوله را  چنین روایت  میکند : «ازبک  ها پایداری نیاراسته از میدان در رفتند.فرمانروای بلخ  هم فرار کرد ه بلخ را واگذاشت. چون این خبر به شهزاده رسید فرمانروای بلخ را با بزرگان به دربار خواسته مورد بخشایش و نوازش فرمود و شهر  های قندز و بغلان و بدخشان کشوده  گردید. [[6]] و سپس شاه قلی بیگ  قاجار فرمانده پادگان  مرو را به بتعقیب سید  خان  وقوای وی که متواری شده بودند فرستاد.شاه قلی بیگ  با نیروی دشمن  تماس حاصل نموده وبر ازبک ها تلفات سنگین وارد ساخته و سپس بار دیگر به  تعقیب آنان پرداخت و نظر به این که ممکن بود با سران دیگر ازبک به سعید خان  پیوندند چندین  هزار سرباز مامور تقویت قوای شاه قلی بیگ گردیدندو سعید خان ناگزیر به  منطقه قندوزگریخت و در آنجا برای اغفال شاه قلی بیک کوشش بسیار نمود وسر انجام  متواری گردیدوقوای  طهماسب قلی خان افشار نا گزیر به بلخ باز گشتند.

در همان اثنارضا قلی میرزا به دانیال بیگ  رئیس قبیله  (کنگرات) دستور داد که تسلیم شود لکن چون وی پاسخ مبهمی داد شهزاده ایرانی درتردید ماندکه چه  تصمیمی اتخاذ کندو نا گزیر با طهماسب خان مشورت کرد و او رأی به اقدامات شدید داد وگفت:«ظفر مستلزم حمله و لشکرکشی است» رضا قلی میرزا  این قول را بکار بست و با عده ای از قوای خود ولی بدون توپخانه به اتفاق طهماسب خان  به سوی رود  امو روی آوردو پس از عبور از آن مدت چهل و هشت ساعت با دانیال بیگ  نبرد شدیدی کرد که در نهایت  او را وادار به تسلیم نمود.

با آنکه رضا قلی خان از سوی پدرش نادر هیچ دستوری نداشت که در آن سوی رود  آمویه بعملیات بپردازد ، با آنهم بطرف قرشی لشکر کشید  و به بلخ دستور فرستاد که توپخانه اش را برای وی به منطقه قرشی بفرستند. محمد رحیم  بیک ( حکیم اتالیق) که صدر اعظم و رایزن  ابوالفیض پادشاه بخارا بود از عمیات قوای ایران در منطقه رود  آمو و قصد  حمله آنان به قرشی آگاه  گردید و قوای  عظیمی گرد  آورد و موفق شد با نیروی  خویش زود تر  از رضا قلی میرزا بقرشی برسد.

پس  از  ورود سپاهیان ایرانی  در خارج شهر نبرد  خونینی در  گرفت و طی آن به ازبک  ها  تلفات سختی وارد آمدو بسیاری از سران آنان بهلاکت رسیدندو حکیم انالیق ناگزیر پیامی به بخارا فرستاد مشعر بر اینکه هرگاه بیدرنگ قوای امدادی نرسد شهر سقوط خواهد کرد.ابوالفیض از طوایف اندیجان و سمرقند و خجندو تاشکندو نواحی دیگر استمداد نمودو چون بدین طریق قوای نیرومندی بدست آورد، تانست در پیرامون قرشی داخل خطوط سپاهیان ایران گرددو اندکی بعد نیز داخل شهر قرشی شود. چند روز پس ارتش بخارا نبرد  آغاز کرد.

رضاقلی میرزا چون مشاهده کرد سپاهیانش دسخوش وحشت گردیده اند با فرماندهان قوی خود جلسه ای ترتیب دا د وطی آن  چنین  گفت :« در این عده کم نبرد  دشمن کثیری دور  از  احتیاط است بهتر که به بلخ برگردیم . اما طهماسب  خان   در پاسخ  خاطر نشان ساخت که هرگاه عقب نشینی اختیار کنندازبک  ها به  تعقیب آنان خواهند پرداخت و تلفات سنگین بر ایشان وارد  خواهند ساخت واضافه کردکه  هرگاه  نادر شاه اینجا بودبدون توجه به  تفوق دشمن به  حمله می پرداخت. رضا قلی خان به  محض اینکه  توپخانه خود را دریافت داشت بنا بر رأی طهماسب خان حمله را آغاز کردلیکن فرماندهی کل عملیات با طهماسب خان بود زیرا نادر شاه مقرر داشته بودکه در مسایل نظامی طهماسب خان مسئوولیت را به  عهده بگیرد.

112-1-3. نبرد قرشی و رویا رویی سپاهیان ترکستان با  رضا قلی خان

نبرد  نخست به نفع ازبک  ها  تمام شد لیکن ایرانیان باوجود  عقب نشینی روحیه خویش را  نباختند بطوریکه چون سر آنجام  توپها داخل صحنه کارزار شدند تلفات سنگینی بدشمن وارد ساختند ورق بر گشت . آدینه بیگ فرمانده طوایف آق یلان وقوای خجند و تاشکندو عده  کثیری دیگر  از سران  نیروی دشمن بهلاکت رسید ند و ارتش  ازبک ناگزیر گردید از قرشی عقب نشینی کنند و تحت  محاصره شدید در آیند.

رضا قلی میرزا پس  از  آنکه عده کافی مامور  حفظ محاصره قرشی نمودبطرف (شلدوک) دژمجاور روی آوردو آنرا نیز پس از یک ماه  محاصره کشودو بعد از تصرف شلدوک رضا قلی میرزا به قرشی باز گشت و نبرد را برای اشغال آن شهر شدید تر کرد . در این اثنا بود  که نادر  از  عملیات  هند بر ضدطوایف کانگرات و حمله بر قرشی  وشلدوک  آگاه  گردید و از آنجا که  میدانست ترکستان از دوره  چنگیز و تیمور مرکز رشد و تربیت مردان جنگی و سلحشور بوده  است  بیم آن داشت دسته جات و طوایف مختلف ازبک بهم بپیوندند وقبل از رسیدن  وی بمنطقه رود  آمو کار نیروی قلیل پسرش را سازند.بنا بر این  نامه  اعتراض امیزی به رضا قلی میرزا  نگاشت و بوی دستور دادکه به بلخ باز گردد و در آنجا منتظر دستور وی باشدو به طهماسب خان  نیز نامه  ای بدین  مضمون نگاشت:«ای پیر فرتوت ! بتو دستور دادم که پس از تصرف بلخ در همانجا بمانی . . . اما تو بعوض دستور من دستخوش افکار جهان کشائی خود شدی و پسر محبوب من رضا قلی میرزا را نیز که از کودکی  همواره احتیاط را دوست نداشته و به بیباکی مشهور است با افکار عبث فریفتی  و بدین  طریق خودت  و پسر و ارتش  پیروزم را  دچار خطر کردی . . .خدا کند که قوای ازبک و قزاق و قلمون و چغتای  و روس بهم نپیوندندو با عده نا چیز  پیروز تو، نبرد را آغاز ننمایند.. . . اینک دستور میدهم که به محض دریافت این نامه بدون کمترین درنگ به قبته الاسلام (بلخ) باز گردی.در مقابل این بی احتیاطی دستور خواهم داد سرت را از تن جدا کنند و بدربار ما  که دنیا سر تعظیم در مقابل آن فرود  آورده است  بیاورند.

در این هنگام  نادر پیامی بر ابوالفیض  (امیر بخارا)فرستادو حاکمیت وی را بر بخارا برسمیت شناخت و به  پسرش نیز فرمان دادکه جنگ را با او  متارکه نماید.

پیک های که  حامل  این پیامها بودنداتفاقاً موقعی به قرشی رسیدندکه حکیم انالیق  هیچ گونه امیدی به ادامه  مقاومت نداشت و طبیعتاً از دریافت نامه  نادر غرق در مسرت گردید که رضا قلی میرزا وطهماسب خان متأثر و نومید  گردیدندو چون تصّور میکرد که دستور نادر به  پسرش ناشی از شکست  هایی است که خود نادر متحمل گردیده است وسایل حمله شدید به قزلباشهارا محض شروع  عقب نشینی  آن  آماده ساخت لیکن طهماسب خان که  چنین  نقشه ای را  پیش بینی کرده بود خود در صف قوا حرکت کردو به محض اینکه حمله ازبک  ها آغاز شدمبادرت به حمله  متقابل موفقیت آمیز  نمود که ازبک  ها ناگیز تا دروازه  های قرشی عقب نشستندو بدین طریق سپاهیان ایران بدون تلفات به رود  آمویه رسیدند.ولی از سرمای سخت زمستان رنج بسیار بردند.و پس از عبو ر از امودریا به بلخ رسیدند.

112-1-4. به جانب قندز

آنگاه رضا قلی میرزا و طهماسب خان بطرف قندز روی آوردند زیرا فرماندار آن شهر به تحریک سعید خان  سر کرده  ازبک علم طغیان بر افراشته بود.فرماندار قندز و سعید خان بر اثر  حملات شدید قوای ایران به هلاکت رسیدندو رضا قلی میرزاپس از تصفیه امور قندز  پیروی از روح سلحشور خویش بطرف بدخشان لشکر کشید لیکن چون به (کلاب) رسید بار دیگر فرمانی از نادر  دریافت داشت که به او  و طهماسب  تاکید  میکرد  که دست  از عملیات  جنگی بردارندو به بلخ باز گردندو در آنجا منتظر دستور  های جدید باشند.و ناگزیر سر تسلیم فرود  آوردند.[[7]]    

 


[1]   نقوی پاکباز، «دره نادری»و «سفر  نامه  حزین »، و داکتر لاکهارت ، با دیباچه  ای از  احمد  کسروی ، صص،21-23

[2]   تقوی پاکباز ، دره نادری ، پیشین ، ص،33

[3]   اندخوی درجنب  بلاد خراسان شمالی یا ترکستان آمویه  دارای جایگاه خاصی میباشد  که ازگذشته های دوروپرافتخار حکایه میکند . قدمت تاریخی این شهربه دوره هایی میرسد که هنوزبا نامهای اندخوی

انخـد ، انتخد ، الخد و اندخود وغیره شهرت نیافتـه بود .

در دایره المعارف بریتانیـکا اسکندرمقدونی بنیان گذارآن قلمداد گردیده است ندخوی یکی ازجمله اسکندریه های است که اسکندر مقدونی اعمار نموده است.  از همی جاست که بالا حصارانـدخوی درسده دوم  قـبل ازمیلاد بـه این جهانکشا نسـبت داده شـده است.اندخوی در نزد  جغرافی دانان عصر اسلامی  بار اول در   کتاب المسالک والممالک ابوالقاسم عبدالله ابن خرداد ذکر یافته است.

مردم اندخوی ومیمنه درین مقطع زمانی و مکانی به دین مقدس اسلام مشرف شده اند ابواسحق اصطخری جغرافیه نگارسده سوم هه ق ساحه اندخوی را مربوط بیک رستاق میداند که مرکز آن را شهرکوچک اشترج دانسته است .

اندخوی همانند مناطق همجوارش دوره های پرشکوهی را سـپری نموده است در قـرن دوم ( ۱۶۰هه ق) شخصی بنام حارث بن سریج ازجانب خـلافت مسلمیـن اداره ولایـات خراسان را به عهده گرفت که مقرآن درحدود اندخود بود بین سـده های سوم و چهـارم درسـده پنجم هه ق ( یـازدهم میلادی ) شهرانـدخـوی درمسیرخطـوط مواصلاتی نظامی غزنویان قرار داشت چنانکه عبورآلتن تـاش حاجب خوارزمی یـکتـن ازشخصیـت هـا نظـامی و سیاسی دوره غزنوی ها که امیرخوارزم بود درسال ۴۲۱ هه ق به ایـن شهردربـرگهای تاریخ بازتاب یافته است . انـدخوی به سبب اینکه درمسیرســوقیـات نـظامی موقعیت داشت بار  ها مورد هجومهای   مهاجمین غارتگر قرار گرفته است چنانچه این شهر مانند  گرزیوان  مدتهای زیادی در برابر تهاجم  چنگیز استادگی کرد.

ابوالقاسم ابن حوقل جعرافیه نگارسده چهارم ،انـدخوی را متشکل ازهفت قـریه وانمود کرده موقعیتش را درمیان بیابان تعین میکند درحدود العالم مولفه ( ۳۷۲ ) هه ق گفته شده است که اندخوی( شهریست اندرمیان بیابان جایی است با کشت وبزربسیارنعمت ؛گی لوسترانج خاورشناس انگلـیسی در کتاب  سرزمین  های خلافت شرقی ،انـدخوی را به جانـب شـمال شبـرغان معرفی داشته مینویسد( درشـمال شهرشبرغان محلی وجـود دارد بنام اندخود یاد میشود . مردمان آن زراعت پیشه میباشند ) مورخین پیشینه شغل ایـن مردمان را پـرورش حیوانات اهلی که سابقه آن بیشتراز هزارسال باشد وانمود میکنند .

باستـان شناسـان شـوروی سابـق طی سـال هـای ۱۹۶۹میلادی مناطق جنوبی و شرقی

اندخوی را از جمله ذخایرمواد نفتی آن میحط شمرده اند .

اندخوی دارای بیش ازیکصد وپنجاه هزارنفوذ بوده با کشورترکمنستان همسرحد میباشد بندرآقینه ازجمله بنادرمهم تجارتی بین دو کشوربه حساب میرود . پـیداوارمهم آن قالـین وپوست قره قول و پشم بوده، زبان اصلی شان ازبیکی وترکمنی همچنان بلسان دری نیزآشنایی کامل دارند . مردم انـدخوی فرهـنگ دوستی را ازنیـاکـان خویـش بـه میـراث بـرده اند بدین لحاظ این ولسوالی با داشتن چندین لیسه ومتوسطه بخود میبالـد . 15/1/2009 تهیه و انتشار یافته  توسط شبکه اطلاع رسانی ترکستان، چهار شنبه 14ثور1391هجری خورشیدی . (تلخیص و تنقیح مولف)

[4]   دکتر لکهارت ، «نادر شاه»، ترجمه  مشفق همدانی ، تران:1331،چاپخانه شرق ، 207

[5]  همان ، به ادامه ص،207

[6]  تقوی پاکباز ، دره نادره ، ص33

[7]   داکتر لکهارت ،نادر شاه افشار ، پیشین ، صص 207-211؛ تقوی پاکباز ، دره نادره ،پیشین  ص34-35

 

 

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت