الحاج عبدالواحد سيدی

 

 

 

باز شناسی افغانستان

 

فصل یکصدو بیست وششم

بحث چهارم

 

سوءقصد و در گذشت امیر شهید

امیر احمد بن اسماعیل سامانی،پس از شش سال امارت بر قلمرو گستردۀ سامانیان .و تثبیت کامل برخی از نواحی تازه همچون سیستان ، گیلان و طبرستان،و گرگان در بیست وسوم جمادی الآخرسال 301هـ/بیست و چهارم جنوری914م.بر اساس یک سوء قصد به قتل رسید .

علی احمد محبی در فصل چهارم  تاریخ سامانیان  آورده است:«احمد بن اسماعیل که اضافه تر از یکسال را در هرات می گذرانید،لشکری با ساز وبرگ مکمل به سر کردگی حسین بن علی المرورودی برای فتح آن دیار فرستاد و چند نفر دیگر از سرکردگان لشکری را مثل احمد بن سهل محمد بن المظفر،ابراهیم و یحیی پسران زید را با وی همراه ساخت.در ماه جمادی الاول سال 298هـ/911م.جنگ مدهش در نزدیکی شهر سیستان در گرفت ودر اثر تیر اندازی دسته جمعی ای که لشکر حسین نمود یک تعداد از مردمان ایله جاری رو به گریز نهادند ابو علی چاره را حصر دید و به شهرداخل شد وبرادر خود معدل را که به حبس داشت  آزاد نمود و چنین قرار دادند که معدل شهر را حفاظت کند واو قصبه را،معدل که خود را در این دم آزاد دید بنام خود طبل نواخت.ابو علی محمد هم راه بست پیش گرفت تا از آنجا کمک لازم تهیه  بیند.

گویند احمد بن اسماعیل  نیزبه دنبال سپاه اعزامی روانه شد و،در فراه شنید که ابوعلی محمد به بست ورود نموده لذا بدان جانب شتافت.ابو علی هم در آن وقت به رخج (رخد) یا قندهار رفت واحمد بن اسماعیل او را از آنجا باز یافت داشته وبا خود گرفت.امیر احمد سامانی در حدود سه ماه در کنار رود هیرمند پاییده و چنانکه مورخی می نویسد"سیرت نیکو بر مسلمانان بگسترید"((تاریخ سیستان .ص293)) وحاتم بن عبدالله الشاسی را والی بُست  مقرر کرد.

از آن طرف معدل که خبر دستگیری ابوعلی محمد برادر خود را شنید حاضر به مصالحه شده و شهر را سپرد لشکر سامانی کرد.

از جانب احمد بن اسماعیل سیمجور دوانی بحیث  والی آنجا تقررحاصل کرده و حسین مرورودی  به هرات بر گشت ومعدل را نیز با خود برد.

سیمجور دوانی بعد از دو ماه از امارت سیستان معزول گشته و عوض او ابوصالح منصوربن اسحاق بدان ِسمَت تقرر حاصل یافت،بوصالح باوجود نرم خویی طوری که لازم بود نتوانست دل مردمان آزادۀ سیستان را بدست آورده وسرکشان آنها را رام کند.از بین سرکشان یکی محمد بن هرمز مولی سندلی را نام می برد.[ولی گردیزی مخالفت وی را از لحاظ نرسیدن وظیفۀ مقرره اش میداند به ترتیبی که می گوید نزد ابوالحسن علی بن محمد العارض یا (حسین بن علی بن محمد العارض) آمد عارض او را گفت :تراآن صواب بهترکه به رباطی بنشینی که پیر شده ای واز تو کاری نیاید .محمد بن هرمز را خشم آمدو از امیر دستوری خواست و به سیستان رفت و آن دو را بستاد و همه مردم و غوغای سیستان را از راه ببرد. ((زین الاخبار.ص،17)) ولی مورخ تاریخ سیستان طُغیان او را از سبب استخفاف عسکر نسبت به مردم وزیادت خواستن مالیات دانسته و می گوید:«و محمد بن هرمزالمولی که مولی سندلی گفتندی از موالی احمد بن عمرو بود وی مرد جلد بود.اندر مظالم شد و گفت: به سیستان رسم نیست که مال زیادت خواهند ولشکری به لشکری جای باشد . . . »((تاریخ سیستان .ص،97)) ] را نام می برند.گرچه مورخین در اصل ماده اغتشاش اختلاف دارند  با آنهم دست او را در این اغتشاش بی تأثیر نمی دانند.هر طوری بود منصور بن اسحاق را به بند آورده و علی الرغم مولی سندلی که برای خود ادعا داشت ابو حفص عمرو بن یعقوب  بن محمد را به امارت برداشتند.وی منصور را حمایه کرده  وفتنۀ مولی سندلی را توسط محمد بن عباس کولکی(کورکی یا حقار)فرو نشاند.اما این محمد خود مصدر شورشهایی گشت تا اینکه حسین بن علی المرورودی را دوباره مامور دفع فتنۀ او نمودند. منصور والی آنجا که از عهده خدمت بر آمده نتوانسته بود به ماموریت دیگری در نظر گرفته شد و سیمجور مجدداًبحیث والی مقرر رشد.[1]

ظاهراً برای امیر سامانی بعد از این موضوع جالب توجۀ باقی نمانده بود  واز هر جهت خاطرش آرام گرفت وبیشتر اوقات از شهر بر آمده  مولعانه به شکار می پرداخت.[2]

نظر به روایات تاریخی این تذکر محّبی درست نمی باشد که در شکار گاه مولعانه این شاه  با تدبیر مصروف شده باشد در حالی که تازه از واکنش های سیستانیان و اداره انها فارغ شده بود و از جانب دیگر پهنایی رقبه سیاسی سامانیان که به روز گار معاصر  سرزمین های  خراسان بزرگ ، قسمت هایی از ایران(گرگان،طبرستان ،کرمان و غیره) به شمول ماوراءالنهر تا به دریای سند آیجاب می کرد تا او در هر لحظه ای از حالات  سرزمین خود  غافل نباشد. معهذا اینکه قتل او بدست غلامان خاصش از اثر بی توجه ای او  ویا فارغ بال بودن از اوضاع کشور باشد ،سخنی است ناسنجیده و دور از خرد و گزافۀ بیش نیست.

منابع و متون تاریخی،متأسفانه آخرین ایام حیات احمد دوم سامانی را در هالۀ از غبار تصویر می کنند.بدرستی روشن  نیست .بسیاری از محققان معاصر نیز دستخوش،همین خطا شده واز این مقطع از تاریخ سامانیان،به سادگی عبور کرده اند.[3] تاریخ نویسان عهد سامانی نیز بنا بر ملحوظی که در آن زمان وجود داشته است قسمت هایی از گزارشات امیران سامانی را با هالۀ از ابهام و بی باوری توصیف کرده اند .

آنچه که مسلّم است این است که امیر  احمد سامانی،پس از شش سال امارت(پادشاهی) بر قلمرو گسترده سامانیان وتثبیت کامل برخی از نواحی تازه همچون سیستان،در بیست وسوم جمادی الآخرسال301هـ.ق./بیست و چهارم جنوری 914م.بر اساس یک سوء قصد،به قتل رسید.[4] پیرامون زمینه ها و عوامل این توطئه،قسمی که گفتیم منابع تاریخی چندان اطلاعات روشن و شفافی را ارائه نمیدهند.علت عمده این امر شاید به دلیل قرار گرفتن او در میان دو امیر صاحب نام و شوکت،و زمان نسبتاً دراز تری را نیز که بر مسند امارت تکیه داده اند(پدر و پسرش)  بتوان دانست.

در میان نظریات مختلفی که به ارتباط سوء قصد بجان  احمد دوم صورت گرفت از جانب مورخان و محققان ارائه شده است ، که البته مشابهت و  همخوانی نیز میان آنها دیده نمیشود .یک نکته اساسی در این قضیه کاملاً روشن است وان این که او توسط تنی چند از غلامان به قتل رسیده است ومشارکت چند نفر بر عملی واحد،حاکی از تمهیدات پیش بینی شده و غیر تصادفی است.[همانند  نادر شاه افشار خراسانی که در سال 1126هـ/1747م. توسط غلامان خاصش به رهبری  علی قلی خان، بقتل رسید و سر پادشاه را بریدند.] بنا بر این تهمیدات ترتیب داده شده از سوی هر کس یا گروهی که بوده باشد، به احتمال قوی در پی عمل کرد های احمد سامانی بروز کرده است.همین که در تاریخ بنام امیر شهید لقب یافته است((تاریخ بخارا.ص،128؛طبقات ناصری،ج1.ص،208)) ناشی از بروز یک توطئه و قتل او می باشد.لیکن انجام این عمل به تفاوت  ذکر شده است.

دستۀ این سوء قصد رابه سبب تحریک صاحب منصبانی از درگاه خود امیر سامانی میدانند.یکی از این افراد شخصی بنام ابوبکر دبیر بوده که عامل اساسی درتعلیم وتحریک امیر سامانی است.وی با فریب و همراه ساختن این دو غلام ،توانست احمد سامانی را در کنار جیحون به قتل اورد.((تاریخ سیستان.ص،301-302؛تاریخ کامل ج.13.ص131؛محّبی علی احمد  پیشین،ص23)) حال چه اغراضی را این دبیردرگاه سامانی از سوءقصد بجان امیرسامانی دنبال می کرد،در هیچ کدام از منابع  تاریخی و متون ادبی ذکر نشده است.

نظر دیگر این است که شخصی بنام ابوالحسن دهقان که ظاهراً دارای عنوان وزیر نیز بوده است ،غلامی را تحریک یا تطمیع کردتا در دو منزلی بخارا،نیمه شب به خوابگاه امیراحمد سامانی ریختند و سرش را از تن جدا کردند.((تاریخ طبری .ص270)) این جریان زمانی صورت پذیرفت که ابوالحسن دهقان که محل رفع و رجوع اموال معاملات بود،پس از چندی به رشوه گیری و خیانت سوق پیدا کرد.این حرکت شنیع چون به گوش امیر رسید  او را فرا خواند و از او درخواست کرد تااز این عمل نیکوهیده  حذر کند.او نیز به احمد سامانی تعهد کردکه از رشوه خواری پرهیز کند.امیر به او گفت اگر در دل قصد وفا ه این عهد را داری،دست خود را بر سر من بگذار و بر این تعهد خود سوگند یاد کن و او نیز چنین کرد.پس از چندی که گذشت،ابوالحسن دهقان عهد خویش فراموش کرد.این امر موجب شد تا امیر سامانی او را به حضور خویش طلبید و بازخواست کرد که چرا سوگند خود را نسبت به ما شکستی و مروت باطل گردانیدی واو هیچ جوابی برای  پاسخ گفتن نداشت ودر عین حال خشم امیر سامانی را نیز مشاهده کرد.پس غرق در خجالت و ملامت شد.چون خارج شداندیشید که شاید احمد  به قصاص این عهد شکنی او را هلاک کند.پس توطئۀ شوم گرفت به این ترتیب که بر مقصود امیر سامانی پیش دستی کرده ،او را به قتل آورد و خویش را نجات بخشید.پس چهار غلام را تطمیع کرد تا آنان امیر سامانی را به همراه دو محافظش به قتل رسانیدند و گریختند.این غلامان فردای آن روز دستگیر شدند و بر اغوای وزیر اعتراف کردند.لذا بزرگان سامانی  تصمیم گرفتند تا ابوالحسن دهقان را به عذاب بکشند..پس هر روز مقداری از گوشت او را بریده به او میخوراندند تا در این عقوبت جان داد.

اشپولر نیز در این باره که غلامان اسباب قتل او، به تحریک و اغوای بزرگان بودند چنین گمان می برد که:

«به یقین خطا نیست که بزرگان و سرداران مملکت سامانی که از مراقبت دقیق و شدید این پادشاه در امور کشوربه ستوه آمده بودند،در قتل وی دست داشتند.((تاریخ ایران در قرون اولی.ج.اول ص،147؛بار تولد .ترکستان نامه،پیشین ،ص 514)) ولی این  روایات هم درست نمی باشد چرا که دراول عنوان وزیررا برای ابوالحسن دهقان بکار برده است. در حالی که هیچ مرجع و منبع  تاریخی ولو یک تالیف، از چنین وزیر سخن بمیان نیامده است..ثانیاً از کلام  ابن اسفندیاربر می آید آن است که مقام و موقعیت دیوانی ابوالحسن  دهقان بیشتر به یک مستوفی می آید تا یک وزیر، ثالثاً این که ، چنین برخورد ساده مابانه ای از یک امیر مقتدرو توانا همانند احمد دوم سامانی، چندان قابل باور نیست و بیشتر کودکانه و ابلهانه، دیده می شود.بنا بر این حکایت تاریخ طبرستان  با این دلیل قابل قبول نمی باشد.

دستۀ دیگر از نویسندگان نیز عامل اساسی چنین سوء قصدی را بجان امیر سامانی،(یعنی)مراوده و مجالست او(را) با عالمان و دانشمندان بر می شمارد.((زینت المجالس.ص215؛تاریخ نگارستان.ص99)) این چنین مجالست و ملاقات های پی در پی،اسباب نا خورسندی عدۀ را فراهم کرد آنان غلامانی را اجیر ساخته و به قتل احمد سامانی تحریک کردند.که این عقیده نیز قابل پذیرش و منطبق به عقل نبوده و مردود است.

(تاریخ نویسان و مراجع تاریخی دلایل مختلفی را ارائه داشته اند که هیچ کدام آن قابل قبول هیچ ذهنی نمی باشدو از قاعده  تاریخ نویسی وپژوهش های تاریخی دور میباشد. آنچه که در نظر می آید فقط روی سیاه و تاریک تاریخ است که  "ویل دورانت" تاریخ نویس و فیلسوف امریکایی بدان اشاره کرده است ،یعنی تاریخ گاه می شود که وقایع را وارونه جلوه میدهد و این همان روی سیاه یا تاریک تاریخ است.((ویل دورانت . مشرق زمین گهواره تمدن. کتاب اول))  و آنچه به ذهن نگارنده  از مطالعه حالات می گذرد این است که این امیر سامانی که در داد وده همیشه راه عدالت را پیشه کرده بود در این داد و ده و محاسبه بر سخت گیری اموال بیت المال تناب امرا و بزرگان  سامانی را سخت کشیده بود،و از جانب دیگر از همان اول ،از زمان  امیر اسماعیل سامانی ،پدر امیر احمد یک سلسله فعل و انفعالات  جا طلبانه در بین اعضای خانواده سلطنتی سامانی  موجود بود.معهذا ارکان دولت و شاید هم خانواده  پادشاهی و امرا بزرگ و قدرتمند تمهیداتی را فراهم کرده باشند که اغماض در امنیت امیر را قصداً فراهم کردند تا او را توسط غلامان که آنها نیز از ارکان و سرداران دولت محسوب می شدند و غلامان معمولی به معنی متعارف آن نبودند ، کشته شده باشد. که در تاریخ بشر مخصوصاً در بین  پادشاهان خراسانی مخصوصاً پادشاهان افغان زیاد بوقوع پیوسته است  چنانچه امیر  حبیب الله خان شهید به تمهید بزرگان خانواده  امیر شهید  توسط شاه دولاخان فرقه مشر غوربندی در سراپرده اش در شکار گاه کله گوش لغمان[5] از مثالهایی است که ما نشانه ای از آن رادر تاریخ تکراراً مرور کرده ایم و از آن جمله ، قتل فجیع نادر شاه افشار که توسط غلامان خاصش انجام شد در بالا آورده ام که بی شباهت به قتل  احمد دوم خراسانی نمی باشد.(مولف))

 

 


[1] محّبی علی احمد.تاریخ سامانینان ،با مقدمه احمد علی کهزاد. انتشارات  انجمن تاریخ افغانستان. شماره ثبت (40).سال 1334،صص،19-21

[2]همان مأخذ.ص21.

[3]عزیز موحد . تاریخ سامانینان ، پیشین ،ص 327-28.

[4]عزیز موحد .تاریخ سامانیان،پیشین .ص، 228.رک.تجارب الامم.ج.5.ص،83؛دنباله تاریخ طبری.ص6827؛تاریخ بخارا نر شخی.ص،129؛مجمل التواریخوالقصص.ص،378؛مسالک و ممالک.ص،127؛تاریخ کامل .ج.13ص،131؛ العیون و الحدایق فیاخبار الحقایق.ج4،ص175؛الوافی بالوفیات.ج.6.ص،249؛تاریخ الاسلام(301-310هـ.)ص،10؛ همچنین  محّبی علی احمد.تاریخ سامانینان.ص،21-22.

[5]روان فرهادی، عبدالغفور: کتابی دربارهٔ عهد امانی افغانستان (۱۹۱۹–۱۹۲۹). در نشریه: «ایران‌شناسی» بهار ۱۳۸۰ - شماره ۴۹. ص۱۶۸دارد. این قتل به رهبری ژنرال نادر خان توسز  جرنیل شجاع الدوله غوربندی  از قبل تمهید شده و با یک فیر . آنهم در گوش امیر که ضرورت به شلیک دوم نباشد  صورت گرفت که در پشت پرده اشخاص زیادیاز قبیل  فرزند امیر،امان الله خان که جنبش سیاسی(مشروطه طلبان )را پیش می برد دور از واقعیت نمی باشد.که دست لارد کروزون ویسرای هندنیز منتفی نمی باشد چرا که او بخاطر داشتن سرحدات  مطمئن و اینکه امیر حبیب الله خان از انگلیس ها تقاضا  کرده بود چرا که :«بعد از ختم جنگ درفبروری 1919م./1898هـ.امیر حبیب الله خان به ویسرای هند لارد کروزون نامه نوشتو تقاضا کرد:"بر اساس کانفرانس صلح برتانیا باید  به افغانستان  استقلال، آزادی عمل واستقلال همیشگی  عطا کند." تاریخ نویسان معتقد اند  که اگر اعمال بالا و تقاضای امیر حبیب الله خان در ارتباط با جملات انگلیس ها مانند مثال این که :دفاع از اهداف انگلیس به هر قیمتی که باشد در نظر گرفته شود.میتوان گفت که امکان این که انگلیس ها غرض از بین بردن امیر حبیب الله خان را داشته اند  واین عملیات را اجرا کرده اند به وضاحت وجود داشته است.اما در مورد قصد و امکان عملی ساختن این قتل،انگلیس ها از هر کسی دیگر زیاد تر : 1-توانایی تربیه وفرستادنقاتل حرفه ایبرای قتل امیر حبیب الله را داشته است؛2- توانایی وامکاناتتنظیم دخول و خروجبی سر وصدا وارتباط با جنرال نادر خان(گذشته آن با انگلیس ها ونقش آینده وی در تاریخ) ودیگر محافظین خیمه امیر حبیب الله خان را داشته است.

در مورد اینکه چرا تا امروز قاتل نا معلوم استو چرا اکثریت مورخین انگلیس و غربی و مورخین رسمی افغانستان و غیره معمولاً امان الله خان را محکوم به این قتل می کنند باید واضح باشد.انگلیس ها و هر قدرت دیگر در طول تاریخ با پخش پروپاکند سعی در تغییر افکار بر ضد دشمنان خود و به نفع خود کرده اند.متهم ساختن امان الله خان در قتل پدرش این بوده است که انگلیس ها هم نقش خود را پنهان ساخته و هم امان الله خان را از همان آغاز حکمروایی اش بدنام سازند تا زمینه را برای پلان  های بعدی اش ، آوردن  نادر خان بر اریکه قدرت که در نزد انگلیس ها شخص اعتباری بود انجام دادند.((افغان جرمن انلاین  .نوشته احمد فواد ارسلا کارشناس ارشد اموراستخباراتی در آسیای مرکزی.قتل امیر حبیب الله خانو نقش انگلیس واجینت آن  مصطفی ساغر.تاریخ نشر مقاله 1/22/2017) برای معلومات بیشتر به این لیک مراجعه نمایید:

https:historyandcultures.files.wordpress.com

در 21فبروری1919/اول حوت 1297هـخورشیدی توسط شجاع الدوله غوربندی در کله گوش لغمان(ترور امیر حبیب الله خان)عملی گردید، البته مدعیان تاج و تخت عبارت بودند از نطر الله خان،امان الله خان و محمد نادر خان.((افغانستان  در دوره سلطنت امیر حبیب الله خان.تالیف سیما رسولی معاون سر محقق.سال 1390 ص،315؛ رک. هاشمی سید سعد الدین.جنبش مشروطه خواهی در افغانستان.چاپ مشهد. چاپ دوم . جلد2.کتابخانه ملی ایران،1384،ص،230.

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

۱۲۶-۴-۳ تهاجمات به سرحدات سامانیان

 

در سده سوم هجری/نهم میلادی سامانینان دارای رقبه مستقل و منفرد به اصول حکومت داری با ثبات و امنیت سر تا سری بود که ناشی از عمل بخردانه امیران سامانی بوده است.سرحدات این امارت مستقل،با داشتن توانمندی سیاسی و نظامی قابل ملاحظه یی،از تعرض هر تجاوزگری،مصون شده بود.به عباره دیگر سامانینان به آنچنان موقعیت سیاسی و نظامی استوار، در سده دوم هجری دست یافتند که بر اساس آن میتوانستند شالوده های دیگری را  در زیر بناهای فرهنگی وتمدنی آن روزگار در آن سامان را پی ریزی کنند.

چنانیکه از دیر ایام در تاریخ  و سر گذشت حقیقی انسانها امنیت عنصر اساسی و نخستین ابزار توسعه در جنبه های مختلف اقتصادی،اجتماعی و فرهنگی را تشکیل  داده است که بر عکس آن نبود ثبات و امنیت جوامع بزرگ و با قدرت  تاریخی را توانسته است در یک برهۀ کوچکی از زمان پست و نابود گرداند.پس رمزاستواری هر تمدنی در برهه های  از زمان مرهون و متکی بر اصول مردم داری و پرورش عدالت اجتماعی امکان پذیر می باشد .پس میتوان اذعان داشت که امنیت میتواند اساس ساختاری موجودیت یک جامعه مرفع و با ثبات را رقم زده و همه را بر خوردار از حقوق همگانی و عدالت فراگیر اجتماعی گرداند.اگر چنین امنیتی در جامعه حکمفرما شد،قاعدتاً آن جامعه برخوردار از ثبات راستین (نه غیر حقیقی و فریبنده که امروزه  جوامع را بنام های  دیموکراسی، حقوق بشر،حقوق بانوان،و... در گیر هزاران  فساد اجتماعی از قبیل دزدی های مسلحانه، هراس افگنی،بی باوری به ارزش های اصیل اجتماعی،و جنگ هایی که به هدف تأمین مفاد برای بیگانگان و پیشبرد آن به هدف مدیریت بحران بخاطر نابودی سرزمین و مردم نظیر جامعه امروزی کشور ما افغانستان گردانیده است ، دیموکراسی قلابی غیر واقعی ای که با فریب های سیاسی هر روزوطن و ملت را در شیب بدبختی فرو می برد)باشد.پس در یک چنین  محیطی از امنیت  اجتماعی،و در فضایی از آرامش سیاسی ،میتوان به شگوفایی خلاقیت  ها رسید که اساساً بروز استعداد ها،ملهم از باور داشت به حقوق اجتماعی توده ها می باشد.

گرچه کمی از مبحث اصلی دور می گردیم ، اما ضرور است جامعه شناسی را بحیث دانشی فراگیر و علمی قبول داشته باشیم و یک کمی به آن بپردازیم.

ماکس وبرمی گوید:«سرمایه‌داری آن طور که کارل مارکس می‌گوید صرفاً نظامی مادی نیست، بلکه ترجیحاً از ایده‌ها و ارزش‌ها و آرمان‌های مذهبی‌ای سرچشمه می‌گیرد که صرفاً نمی‌توان با مناسبات مالکیت-تولیدی، فناورییا نظام آموزشی‌اش آن را تحلیل و تبیین کرد.» ما در تاریخ بار ها شاهد بوده ایم که روح مذهب چگونه توانسته است بر جامعه ها،حتی جامعه های عرب های بدوی در سده هفتم میلادی،زمانیکه اشعه اسلام در رسالت  حضرت محمد صلی الله علیه وسلم، پیامبربزرگ اسلام ، جهان را روشن ساخت ، واز آن ملت متشتّت و پریشان چگونه یک جامعه با ثبات را ساخت که در ظرف یکصد سال شرق و غرب جهان آن روزی را از شبه جزیره هند تا اندلس در نوردید یا از جامعه پراگنده و در حالت کوچ نشینی و شبانی ترکهای پراگنده در اطراف بیزانس یا اناتولی خلافت های دوامدار  عثمانی را پاگذاری کرد ودها مثال دیگراز قبیل خلافت های شرقی(عباسیان)،امپراتوری مورها در اندلس، ایوبی ها در مصر که همۀ اینها از پرتو اعتقاد به یک قدرت برتر که در همه حال جهان را با تدبر ساخته واینها را  حمایت می کند به آن مقامها رسیدند.یعنی باورمند بودن به دین!

در جامعه سده دوم هجری/نهم میلادی سامانیان  نیز از همین پرتو یعنی اعتقاد به دین اسلام مشعلی را در  ماوراءالنهر و خراسان آن روز بر افروختند که نظیر آن در تاریخ کمتر به ملاحظه می رسد.

اساس باور داشت در یک چنین محیط اجتماعی که امیران سامانی ، به عنوان پایه گذاران ثبات وامنیت ،تحت قدوم و استواری که مشحون از تقوی  اسلامی می باشد،در تاریخ خود شان را نشان دادند.ساده زیستی امرای سامانی دروهلۀ آغازین ،بستر ساز نظامی مردمی می شدکه به آرامش وامنیت اجتماعی خود ایمان و باور داشت.امیر اسماعیل در اوج قدرت خویش باوجود پیروزی در چندین جبه و تفوق بر رقبای سیاسی ـ نظامی خود هیچگاه از حقوق اجتماعی و عدالت  مردمی غفلت نورزید. «اگر تاریخ به او لقب امیر عادل می دهد نه از سر تملق و شعار بلکه از سر واقعیت نگری بر اوضاع آن روزگار بوده است.»[1] .فرزندش احمد دوم نیز در همان شیوۀ پدر گام برداشت و به اصول اجتماعی و عدالت مردم سالارانه  توجۀ موکد کرد.

پس اگر قلمرو سامانیان را در آخرین سالهای این قرن،مصون از هر تهاجم و یورشی می بینیم به دلیل این است که ثبات سیاسی واعدالت اجتماعی واقتدار نظامی دولت سامانی برای همگان چه در داخل و چه در خارج قلمرو سامانیان آشکار شده است. و این بخاطر آن است که"سیاست به مثابه حرفه" دولت را به مثابه  ماشینی تبدیل کرده است که "اجازه استفاده مشروع ازخشونت را در اختیار دارد ".((مکس وبر.روح سرمایه داری))"این تعریف در مطالعه علوم سیاسی غرب محوریت دارد." این به این معنی است که امیران سامانی در اصول دولت داری شان از قوانین اسلامی که مبنی فراخ و گسترده در علم جامعه شناسی دارد استفاده می کردند. مثلاً در بدل هر عمل بدی که از طرف شخص ویا دسته ای انجام می شد نظر به قوانین اسلامی  قصاص را بالای مجرم واجب می شماریدند و هر گز در این مسأله فرو گذاشت نمی کردند. مثلاً در قوانین اسلام سارق را  در صورت ثبوت جرم سرقت دست می بریدند و در قطاع الطریقی(راهزنی) دست راست و پای چپ بریده می شد ودر بدل قتل نفس قاتل  قصاص می شد. در این صورت هیچ کس در هیچ مکانی به عمل دزدی یا رهزنی و یا آدم کشی دست نمی یازیدند که در نتیجه آن جامعه از شر دزدان و رهزنان و آدم کشان در امان می بود . اما بر عکس در قوانین مدنی امروزی ، این نوع جزا ها جایی ندارد و همیشه سارق، زانی، و قطاع الطریق حبس و بعد از مدتی کمی به لطایف الحیل بخشیده می شوند که منجر به آزاد شدن شان از زندان  می گردد، و نتیجه آن می شود که دزدی ،بی عدالتی و رهزنی و بی امنیتی در جامعه بیداد کند و عام گردد.

تاریخ شناسان در جستجوی حل این سوال هستند وآن اینکه کدامین حلقه‌های زنجیری از شرایط بودند که این وضعیت تاریخی−اجتماعی را دردولت سامانی امکانپذیر ساختند؟

1-    سیستم های ایجاد مشاغل که باعث پیدایش هزاران حرفه در صنعت و کشاوری می گردد که سامانیها به آن نیک توجه داشت که سیستم مغلق و گسترده بیروکراسی سامانی هزاران شغل نو ظهور را تضمین نموده و از اثرسنجش مدیریتی که لازمه بیروکراسی گسترده است حق زمینه‌های ثبات اجتماعی و شکوفاییکار وسرمایه‌  رااز طریق تجارت و رونق کشاورزی و صنعت تضمین می‌کنند.

2-    دین به منزله‌ی فرهنگ، زیرا که دینیکی از بزرگترین قدرت‌های رهنمود زندگی در جهان بوده و هست. این دین است که به انسان‌ها می‌گوید چه بکنند و چه نکنند، چه چیزی می‌خواهند و باید بخواهند و چگونه بر دشواری‌های زندگی‌شان چیره گردند و چگونه به اهداف خود برسند و در پایان چگونه به بهشت موعود راه یابند. وبطور تطبیقی اخلاق اقتصادی دین‌های جهانی را برمی‌رسد تا دریابد، این کدام عامل‌ها در اسلام بود که به خیزشوبیداری ملل مسلمان انجامید و تمدنهای عربی و خراسانی و سامانی را آفرید، و برعکس، کدام عامل‌ها در دین‌های دیگر مناطق جهان بوده که مانع از چنین خیزشی شده است.

در تاریخ سامانیان دو مورد از تهاجمات خارجی به مرز های قلمروسامانی در آن زمان گزارش شده است.دیگری هجوم روس ها به سواحل طبرستان که در این زمان تحت سیطره سامانیان می باشد،واقع شده است.

در سال 300هـ./912م. ترکان سرحدات شرقی،طی یورشی که در قلمرو سامانیان آوردند،بسیاری را کشته و اموال فراوانی را  به غارت بردند.((تاریخ طبری.ص6720)) این یورش  شرق خراسان ویا شمال ماوراءالنهر را در بر  می گرفته است.در این هجوم به علاوه بر مقدارزیاد غارت اموال حدود 20 هزار کس از مردمان را به اسارت گرفتند. احمد بن اسماعیل سامانی بلافاصله سپاهی رامهیای سرکوب این مهاجمان ترک کرد.با باز پس گیری بسیاری از اسیران ،تعداد بسیاری از مهاجمان را نیز بقتل رسانیدند..این سرکوب ظاهراً از منظر امیر سامانی مهم جلوه کرد که سفیر سالخورده بنام حمادی را به نزد خلیفه فرستاد تا از این فتح درخشان امیر سامانی نزد خلیفه ستایش کرده  و نگهبانی مدینة الاسلام و ولایت داری فارس و کرمان را از او طلب کند. خلیفه ازاین میان تنها امارت او را به کرمان پذیرفت و منشور و لوای آن ولایت را به احمد سامانی فرستاد.((تاریخ طبری،ص6820-6821))

یکی دیگر از تهاجماتی که به قلمرو سامانیان در این زمان صورت گرفت،هجوم دستۀ از اقوام روس به قلمروسامانیان بود.((تاریخ روابط ایران و روس.ص 26))ابن اسفندیار می گویند روس ها با تعداد انبوهی هجوم آورده مناطق ساری و برخی مناطق دیگر این دیاررا غارت کرد.مردم را اسیر ساخت و اموال را بسوخت.((تاریخ طبرستان.ص266))مسعودی نیز در کتاب خود گزارش داده است که در سال 300هـ/912م.قریب 500 کشتی که هر کدام آن حامل یک صد نفر بودحدود 50 هزار نفربا این کشتی ها، وارد دریای خزر شدند و نیرو های خود را درسواحل گیلان و دیلم و طبرستان و آبسکون بیاده کردند و سپس برخی از نواحی چون آذربایجان را غارت و زنان و کودکان رابه اسارت برده و همه جا را آتش زده و سوزاندند.مردم آنجا که هیچگاهی مورد حمله و هجومی از سوی دریا قرار نگرفته بودند و در سواحل آن جز کشتی تجارتی و ماهیگیری ندیده بودند.از ظلم وستم اینان ناله و فریاد کردند.(0مروج الذهب.ج.ص180))

به این ترتیب روس ها در آخرین سالهای امارت احمد بن اسماعیل، و به هنگام استیلای سامانیان بر منطقه طبرستان و گرگان،هجوم عظیمی را به سواحل این ولایت بردند و غارت و ویرانی عظیم از خود بجای گذاشتند. در این سالها  روس چندین حمله تهاجمی بر این مناطق کردند که یکی آن را  تاریخ نویسان در عهد پادشاهی ایگور سومین پادشاه روس ثبت کرده اند.در نتیجه حکام ساری و گرگان با استعانت سامانیاسن در مقبله با آنها تلاش کرده اند.[2]

 


[1] سامانیان.قسمت چهارم. تالیف علی احمد محبّی، انشارات انجمن تاریخ افغانستان.1342 کابل ،ص18.

[2]موحد عزیز . تاریخ سامانیان، (دوران اقتدار سیاسی نظامی سامانیان)صص225-228.

 

 

++++++++++++++++++++

عصر امارت احمد بن اسماعیل

۱۲۶-۴.امیراحمد دوم

بعد از اسارت عمرو لیث صفار وفرستاده شدن او  بنا به درخواست معتضد خلیفه بغداد به مرکز خلافت ،خلیفه فرمان حاکمیت خراسان وسیستان را برای امیر اسماعیل سامانی فرستاد و خراسان وسیستان نیز ضمیمه حاکمیت سامانی شد.به زودی ری و گرگان نیزبه تصرف امیر اسماعیل در آمد.[1]

 

ابو ابراهیم اسماعیل بن احمد مؤسس دولت سامانی در سال ۲۹۸هـ./۹۰۷م. در گذشت،وسرزمینهای پهناوری را به فرزندش احمد بن اسماعیل  به حکم ولایت و وصایت و وراثت،و به اتفاق ارکان وبزرگان مملکت سامانی  وا گذاشت.[2]

نرشخی در تاریخ بخارا آورده است:امیر نصر سامانی در میدان ریگستان بخارا، درگاه‌هایی برای کارگزاران خود بنا کرد. (چنان‌که هر عاملی را علی حِده دیوانی بود اندر سرای خویش بر در سرای سلطان). نرشخی از ده دیوانیاد کرده‌است: دیوان وزیر، دیوان مستوفی، دیوان عمیدالملک، دیوان شرط، دیوان صاحب برید، دیوان شرف، دیوان مملکه خاص، دیوان محتسب، دیوان اوقاف و دیوان قضا. دو دیوان دیگر هم بنام‌های دیوان سپاه و دیوان آب را در سیستم (بروکراسی) دولت داری خویش علاوه  کرد.((همان جا،ص۳۸))

 

۱۲۶-۴-۱. دیوان وزارت در بیروکراسی دولتی امیر احمد دوم:

مهمترین دیوان، دیوان وزارتاست که در راًس دیگر دستگاه‌های دولتی قرار داشت و متولیان دیگر دیوان‌ها زیر نظر وزیر انجام وظیفه می‌کردند. این دیوان را (وزارت کبری) و عنوان آن را وزیرالوزرایا صدرالوزرا یا به اختصار، صدر می‌خواندند. عنوان احترام‌آمیز وزیر، شیخیا شیخ العمیدیا شیخ الجلیل بود. از حدود اختیارات و نحوه ارتباط وزیر با دیگر دستگاه‌های اداری آگاهی چندانی نداریم، اما از دخالت او در تعیین مسؤلان برید و قضا، نظارت بر خزانه و خراج و ترتیب مقررات مالی، رسیدگی به کار لشکریان و پرداخت مواجب آنان، و در دوره‌هایی؛ عزل و نصب سپهسالاران خراسان، گزارش‌هایی در دست است. وزیر از میان افرادی کاردان که سابقه کار دیوانی و دبیری داشتند،انتخاب می‌گشتند. وزرای سامانیان و حکومت‌های محلی آنان، اغلب افرادی عالم و ادیب و دانشمند بودند.[3]

 

در ربیع الاول سال۲۹۵هـ.ق./۹۰۷م. مستکفی هفدهمین خلیفه عباسی بدست خویش پرچمی بست و آنرا به طاهر بسپرده به او فرمان داد تا پرچم را به نزد احمد بن اسماعیل به (بلخ) بخارا ببرد.طاهر وقتی به بخارا رسید مورد احترام و خوشرفتاری وانعام قرار گرفت.هرچند روند تأیید احمد سامانی در ماه های بعدی نیز همچنان  تداوم  پیدا کرد و از جمله بعد از اینکه مستکفی در گذشت و مقتدر هژده همین خلیفه عباسی به جای او نشست،حکومت احمد را تأیید کرد.لذا احمد نیز به تلاقی این بزرگداشت واحترام گاه هدایایی همچون سال ۲۹۸هـ./۹۱۰-۱۱م.به نزد مقتدر خلیفه عباسی فرستاد.((طبری جلد ۱۵.ص۶۷۷۲؛قرطبی،عریب.دنباله تاریخ طبری.ص۶۸۱۳))

به این ترتیب خلافت عباسیان که پاسدار امیر اسماعیل در قلمرو شرقی خلافت دانسته میشد و در عقاید مذهب حنفی نیزبا هم اشتراک داشتند،بهتر آن می دیدند که اخلاف و دودمان سامانی را به رضایت هرچه  تمام تر تأیید کنند.این در حالی است که امیران سامانی به خلافت عباسی هیچ گونه خراجی را نمی فرستادند و صرفاَ به پاداش این که نام شان در خطبه و ضرب بر سکه و حفظ سرحدات اسلامی، راپاس دارمیدارند به آنها نیاز مند بودند.[4]

این امیر سامانی آنقدر عدل وانصاف میکرد که ابوالقاسم جیهانی،به امارت رسیدن احمد سامانی را تازه شدن عدل او در جهان بر می شمارد.((اشکال العالم.ص۱۲۲)) نرشخی نیز در همین زمینه می گوید:

«او به سیرت پدر می رفت،و عدل می کرد وانصاف رعیت به تمامی داد و رعایا در راحت وآسایش می بودند.»((تاریخ بخارا،ص۱۲۸))

احمد سامانی پس از استقرار بر حکومت سامانی،به شورش های برخی از اعضای خانواده خود منجمله به غایله اسحاق بن احمد،کاکای خود که در سمرقند بسر میبرد  روبرو شد.((تاریخ گردیزی.ص۳۲۵-۳۲۶؛تاریخ کامل . ج۱۳ص۱۱۸)) ولی احمد سامانی او را که در سر هوای امارت،پس از مرگ برادرش اسماعیل را داشت ،دستگیرو محبوس ساخت.گر چه او را در سال ۲۹۸هـ./۹۱۱م.از زندان آزاد کرد و به عمارت سمرقند منصوب ساخت.((گردیزی.ص۳۲۵-۳۲۶؛تاریخ کامل ج.۱۳.ص۱۱۸))این ملاطفت ها و گذشت ها ظاهراَ  سودچندانی نبخشید و مؤثر واقع نشد و پس از مرگ احمد اسحاق به همراه فرزندش الیاس بر نصردوم سامانی در سال ۳۰۱هـ./۹۱۳م.شورشی عظیمی را بر پا ساختند. و شورش دیگر از سوی پارسیا بارس الکبیرعامل جرجان صورت گرفت.پارس سالها در حمایت  خلیفه عباسی بود که بعداَ به نزد بنی حمدان در موصل رفت ودر اخیر توسط غلامی به قتل رسید.(ابن خلدون .ج۳ص۴۸۱)

شیوۀ حکومت داری نصر دوم فرزند امیر اسماعیل که قبلاَ نیز به آن اشاره داشتیم در طی شش سال امارتس ۳۰۱-۲۹۵هـ./۹۰۷-۹۱۴م.مبتنی بر عدل و انصاف و مدارا بر رعیت و مردم داری بوده است ودر این مدت سوءتعبیری از جانب وی دیده نشد. او عدالت رابسختی مراعات کرده وبر مجاری امور مملکت مجری واصول  دولت خود قرار داد.((نرشخی .تاریخ بخارا.ص۱۲۸؛المنتظم.جلد ۶،ص۹۸؛مسالک و ممالک،ص۱۲۶)) حتی برخی برجسته گی عمدۀ وی را هوشیاریو درایت و جوان بختی او دانسته امد.((مجمع الانساب.ص۲۳؛تاریخ الاسلام،[۳۰۱تا۳۱۰ هجری قمری].ص۵۱)) در باره قضاوت در بخارا او،احمدبن ابراهیم البرکدیکه هم زاهد و هم فقیه بود را به قضاوت بخارا نشانید تا بر اساس عدالت رفتارشایسته ای با مردمان داشته باشد.((تاریخ بخارا .ص۶))همین رویه و عمل کردهمچون پدرش اسماعیل،باعث شدتا بسیاری از دانشکمندان و علمای بزرگ خراسانو ماورائالنهر گرد او جمع شوند.ظاهراَ همین تجمع فحول و فرهیختگان نیز اسباب کدورتو نا خوشنودی عده شد وبا چنین نفرتی  توطئۀ قتل او را کشیدند.((تاریخ گزیده .ص۳۷۸))

یکی دیگر از تحولات برجسته و مهم در روزگار احمد دومسامانی که بسیاری از مورخان را به خود مشغول داشته است،مسئله استیلایابی سامانیان بر سرزمین سیستان است.امیر سامانی پس از استقرار بر سریر امارت،متوجه سیستان شدو مهیای تصرف منطقه گردید.او سرداران برجسته ای را انتخاب کرد که ضمن آشنایی با وضعیت آن منطقه،از سابقۀ نظامی گری و رشادت و سلحشوری برخوردار بودند.((تاریخ سیستان..ص۲۹۰-۲۹۴؛تجارب الامم.ج ۵.ص۶۹۰؛تاریخ کامل.ج ۱۳.ص۱۱۸-۱۲۵))پس در محرم سال ۲۹۸هـ./سپتامبر ۹۸۰م. سپاهی را به سرداری چند تناز سردارانش چون احمد بن سهل،محمد بن سهل،محمد بن مظفر،سیمجور دواتی و حسین بن علی مروزی به آن جانب روانه ساخت.((ابن خلدون ،تاریخ.ج ۳ص۴۸۱؛روضة الصفا.ج۴.ص۵۴۳). . .

۱۲۶-۴-۲.فتح بست به دست سامانیان

چون سپاه سامانیان به سیستان وارد شدند،در اولین وهله به دلیل بیداد  ظلم محمد بن علی بن لیث،به ناحیۀ بست حرکت کردند. این خبر  باعث خوشحالیبستیان را فراهم ساخت.سپاه بنی لیث  تمام تدابیری که برای ممانعت ازورد سپاه سامانی ضرور بود انجام دادند،لیکن به دلیل همراهی مردم وکمک گسترده توده ها،نتوانستند  مانع از ورود سپاه حسین بن علی مرورودی به آن شهر شوند.پس چون دو سپاه در برابر هم قرار گرفتند،تجربۀ نظامی حسین بن علی مرورودی و سپاه سامانی،آنان را پیروزی بخشید ومحمد بن علی بن لیث اسیر سامانیان گردید.((تجارب الامم.ج۵.ص۶۹؛تاریخ سیستان.ص۲۹۲-۲۹۳؛تاریخ  طبری ج۱۵.ص۶۷۷۷)) اینچنین مردم این منطقه نیز به اموال و املاک گذشتۀ خود دست یافتند وشاهد عدالت گستری سامانیان در منطقه شدند.

امیر سامانی،حکومت بست را به شخص عادل و مؤمن بنام حاتم بن عبدالله شاسی واگذار کرد که در میان مردم به عدالت و نیک رفتاری عمل می کرد.در مدت اقامت سپاه سامانی در بست به گفته تاریخ:«اندر میان سپاه او هیچ ندیدند مگر نماز شب کردن و روزه داشتن و جماعت و بانگ نماز وقرآن خواندن.»چون اخبار پیروزی سامانیان در بست به معدل بن علی رسید،از حسین بن علی مرورودی امان خواست و با تمام یارانش امان یافتند.تسلیم معدل به سامانیان ، به منزله استیلای همه جانبه و کامل سامانیان از سیستان بود.سیمجور دواتی نیز به امارت سیستان و ولایت داری سامانیان در انجا دست یافت معدل بن علی را سپاه سامانی به همراهی حسین بن علی مرورودی با خود به هرات محل استقرار احمد بن اسماعیل برده و به او تحویل دادند.در این جا احمد محمد بن علی رابه دلیل عصیان و ظلم بسیار روانه بغداد نزد خلیفه فرستاد ومعدل را با خود به بخارا برد.((تاریخ سیستان.ص۲۹۴))

در سال۲۹۹هـ./۹۸۱م.سیستان نیز تحت قلمرو واستیلای سامانیان در آمد.یک سال پس از سرکوب غائلۀ معدل بن علی در سیستان،در سال ۳۰۰هـ/۹۸۲م. شورشی دیگر در این ناحیه توسط یکی از بزرگان سامانیبنام محمد بم هرمز معروف به مولی صندلیکه مرد  پیر نیز بود واز اطرافیان امیر احمد سامانی نیز به شمار میرفت صورت پذیرفت.منابع تاریخی بروز این حادثه را یک جدل لفظی میانمحمد بن هرمز واب.والحسن علی بن محمدغارض دانسته اندکه محمد بن هرمزبه تمسخر به رباط نشینیو این که پیر شده ای واز دست تو کاری ر نمی آید،مورد خطاب واقع شد.غیرت او در حرکت امدو غزم سیستان کردو در انجا بر منصور بن اسحاق سامانی عصیان کرد.سپس عمرو بن یعقوب بن محمد بن غمرو لیث رابه بیعت فراخواندو محمد بن عباسمعروف به پسر حفاررا نیز با خود همراه ساخت .پس امیر سامانی احمد بن اسماعیلمجدداَ حسین بن علیمرو رودی را به سیستان برای سرکوبی عصیان تازه اعزام کرد.پس سپاه مرورودی این بار نیزبا توانمندی  به سرکوبی غائلهو شورش توفیق یافت.((تاریخ گردیزی.ص۳۲۷؛تجارب الامم.ج۵ ص۶۹؛تاریخ کامل.جلد ۱۳.ص.۱۸؛روضتۀ الصفا.ج۴.ص۵۴۳؛تاریخ ابن خلدون.ج.۳.ص۴۷۳))

بدین ترتیب اقتدار و استیلای سامانیانبر منطقه سیستان پس از چندین سرکشی و شورش و طغیان،مسلم و استوار شد وسرحد جنوبیقلمرو سامانیانبه سرحدات جنوبی منطقۀ سیستان عقب نشست.[5]


 

 


 

[1]خنجی میر حسین. تاجیکستان چارۀ تن ایران زمین.ص۳۴.

[2]هروی جواد .ص۲۲۰.رک.تجارب الامم.ج۵.ص۴۴؛تاریخ بخارا.۱۲۸؛تاریخ طبری.ج۱۵.ص۶۶۷۲؛مجلس التواریخوالقصص.ص۳۸۷؛مجمع الانصاب.ص۲۳؛طبقات ناصری.ج یک. ص۲۰۷؛باثورت .ابو نصر احمد.دایرة المعارف اسلامی چاپ جدید لیدن  لندن ۱۹۹۵ جلد ۱/۴ص۳۴۹-۳۵۰.

[3]رضا ناجی .سامانیان دوره شگوفایی فرهنگ شرقی درامارت های اسلامی.دفتر پژوهشهای فرهنگی.ص۳۷.

[4]C.F.VonGrunebaum, C.E. Classical Islam Pages 108-109.

[5]هروی جواد . نتاریخ سامانینان،پیشین.صص۲۱۹-۲۲۵.

 

 

++++++++++++++++++++++

 

 بخش یکصدو بیست و پنجم

 

بروکراسی در نظام حکومتی سامانیان

 

حال دیده شود که به جز  پادشاه وامیر په کسی دیگری در امر ابقای این سرزمین های گسترده که قدرت آن بی گمان از هر سرور و حکمرانی در جهان آن روزکمتر نمی باشد با موجودیت نظم و نسق یکه در بالا ذکر شد مؤثر بوده اند در زیر می آوریم:

نظام دفتر اداری سامانیان

۱-وزیر یادستور

وزیر که خواجه بزرگ[1] نیز یاد می گردد که در رأس ‹‹اهل بنا و قلم›› بوده  ونیز سمت ریاست سیستم دفترداری دولتی (بروکراسی) را داشت،حتی در دورۀ سلجوقیها خواجۀ بزرگ را بنام اهل قلم می شناختند.((ابن اثیر،جلد دهم،ص۱۳۸)) نظام الملک  دستور و وزیر ملک شاه سلجوقی صاحب سیاست نامه عقیده داردکه این وظیفه باید ارثی باشد از پدر به پسر منتقل کردد.((سیاست نامه،ص۱۵۱و ترجمه ان ص۲۲۳)).در زمان  سامانی ها این چنین خاندان هایی وزارت مانند(جیهانی،بلعمی،عتبی)وجود داشت.دراینجا باید گفت که پسروزیر مشکل بودبصورت مستقیم جانشین پدردر وزارت گردد.

۲- خازن یا خزانه دار

یکی دیگر از اصطلاحات که تاهنوز هم در بیروکراسی دولتی وجود دارد اصطلاح  مستوفی(خزانه دار) و بصورت کل در یک کشور مستوفی الممالک یا خزانه دار کل، شایدبه اصطلاحاتی از قبیل خازن ویا خزانه دار[2] یکی باشدو تحت اثر خزانه دارحاسب(الحاسب) که سمعانی الحاجب ذکر کرده که جمع آن حساب می باشد،بود. اداره حکومت که در رأس آن خزانه دار واقع بود شاید با «دیوان الخراج» آل عباس یکی باشد.((طبری.ج سوم.ص۱۱۵۰)) این شغل بلند پایه حکومتی تحت اداره حاجب یا وزیر کار مینمود.

طوری که گفتیم مالیه در زمان  عمرولیث سامانی به سه خزانه داده می شد اما این سیستم تا دوره حکومت سامانیها عمر نکرد.نظام الملک دو خزانه را بسیار مهم میداند:یکی از آن دو خرانه ای میباشد  که مصارف و مخارج عمومی و عادی را متکفل است ودومی برای ذخیره پول بود که در موقع بسیارضرورت بطور قرضه به مصرف می رسید.

دیوان عمید الملک[3] شاید با دیوان  اسناد رسمی (دیوان رسایل یا دیوان انشاء)یک چیز باشد واخیر الذکر را مورخین به تکرار ذکر می کنند،چنانچه تمام اسناد محرم سلطنتی مربوط به آن می شود یا به عباره دیگر دفتر دار خاص که امور و اسناد محرم پادشاهی را حفظ می نماید. در بیهقی((تاریخ بیهقی .ص،۱۶۳-۱۷۰) «رئیس دیوان اسناد»بنام خواجه عمید یاد می شود و این خود از بلند پایه ترین کرسی دولت بحساب  می آید.

۳-عارض (لوژستیک یا تدارکات)

در بین اداره افسر گارد که با دیوان نظامی ترکی آل عباس مطابقت می کند در بین کار مندان ملکی قرار گرفته بود یکی هم ‹‹عارض›› بوده است که زیر نظر صاحب الشروط کار می کرد.و نیز وظیفه داشت وسایل بهبود ومعاش لشکریان را می پرداخت و، وسایل بهبود آنها را تهیه کند(لوژستیک یا تدارکات).((گردیزی .ص۵؛سمعانی .ص العارض.۲۲۱؛ترکستان نامه بارتولید.))

۴-پسته یا برید

در مشرق زمین پسته یا «برید»[4]برای مقاصد حکومت تأسیس می شد.

وظیفه کارمندان پسته این بود که در قدم اول اطلاعات دست اول و فرامین ونامه های دولتی را در اسرع وقت از مرکز به اطراف واکناف انتقال میدادند و بر عکس آن . سازمان برید  یک تشکیلات وسیع بود که در مسیر راه های کاروان رو ایجاد و در  مسیر راه ها دارای سرا های مخصوص برای بود وباش افراد موظف و دارای اسطبل و انبار و  ساختمانهای دفاعی و محافظین بودند که همیشه در آن اسبان تیز تک مهیا و آماده می بود که وقتاَ فوقتاَ  اسب ها و آدم ها جهت اجرای کار تعویض می گردید.  تا بتوانند مسیر های دور و دشوار گذار را به  زود ترین فرست از یک ایستگاه  به ایستگاه دیگری که در حال انتظار برای رسیدن آنها  آماده باش بودند،خود را برسانند و به این  ترتیب آنها قادر بودند با صرف وقت کمتر سفر های طولانی را  طی نمایند. گاه میشد که برید از سمبول های آتش افروختند به رنگ های مختلف یه رنگ های قرمز و ابی و سبز که هر کدام آن  پیام مخصوص را می رسانید، در بلندی های کوه ها که از هر دو طرف کوه قابل رویت بود نیز بمصاصد نظامی کار می گرفتندوتمام منطقه را  باخبر می ساختند که چه جریانی در اینطرف کوه در حال وقوع میباشد.

سیستم بروکراسی دولتی  با تمام کمال و جمالش توانسته بود نظام حکومتی دولت سامانی را آنطور وجهه نیکو بخشد که تمام فعل و انفعالات ارکان دولتی در داخل این نظام اداری و دفتری که به آن بروکراسی می گویند  اداره و کنترول  می شد.

۶-وکیل

خانواده سلطنتی حتی در امور شخصیه خود  یعنی در معاملات  خانوادگی در دربار توسط وکیل انجام میداد،که اهمیت و ارزش این کرسی وکالت (وکیل)به گفته گردیزی که وکیل را همردیف وزیر ذکر نموده،واضح می گردد.سیستم بروکراسی دولتی با تمام جمال و کمالش در عهد سامانی ها رشد نمود که در زیر  نامهای آنها را می آورم:

۱.دیوان وزیر؛۲.دیوان مستوفی؛۳-دیوان عمیدالملک؛۴-صاحب الشروط؛۵-دیوان صاحب البرید؛۶-دیوان مشرف؛۷-دیوان محتسب؛۸-دیوان اوقاف؛۹-دیوان قاضی.

وزیر یا خواجه بزرگ در راس «اهل بناو قلم» بوده و نیز سمت ریاست سیستم بیروکراتی را داشت .حتی در دوره سلجوقی نیز خواجه بزرگ را بنام اهل قلم می شناختند((ابن اثیر .جلد دهم ،ص۱۵۱))

طوری که در بالا نیز  اشاره شد بارتولد نیز سیستم پست در شرق را که فقط برای مقاصد حکومت تاسیس می شدتوضیح داده است: وظیفه کارمندان پسته این بود(در پهلوی اصطلاح صاحب البریداصطلاح صاحب خبر و منهی نیز عطف توجه می کند.)تا اطلاعات و خبر های مهم را با اسرع اوقات به ولایات برساندو هم از تمام فعالیهای مقامات صالحه محلی به پایتخت و مرکز خبر دهد.

از نگاه پرنسیب،افسران پسته یک شعبه مخصوص و جداگانه ای را تشکیل میدادندو زیراثر حاکم محلی نبوده،کار وبار خود را بصورت مستقل از حکام در منصۀ اجرا می گذاشتند.در دوره سامانی ها اقتدار وصلاحیت حکومت هنوز بدان اندازه زیاد بود که از ولایات راجع به کردار و رفتار  نیرو مند ترین حاکم و والی محلی از قبیل والی خراسان به مرکز اطلاع دهند .((سیاست نامه،ص ۵۴؛عوفی ص.۹۳))

یکی دیگر ازاصطلاح بسیار مهم که در دربار سامانیان معمول بود«اشراف» است که از نگاه لغت به مفهوم مشاهده  و مراقبت شخص بر جسته آمده است وظیفه مشرف ‹‹بیننده و مشاهد›› وبه عقیده نظام الملک((سیاستنامه،ص۵۶)این است که از تمام وقایعی که در درگاه صورت می گیرد،به موقع مناسب اطلاع دهد.مشرف باید در قریه ها ومحله ها نمایندگی داشته باشد و از این گفته بیهقی((بیهقی،ص۱۸۱))که مشرف ها را با خزانه دارها یکجا و توام ذکر می کند،معلومات داشته باشد.دیوان قلمروجایداد شخصی فرمانروا دردوره عباسیان زیر عنوان دیوان قلمرو((Kremer,kultcugescht.first section.pp,199))[دیوان ضیاع]یاد می شد. در دوره سامانی ها،به احتمال قوی،این وظیفه را وکیل جامه عمل می پوشانید.

۷- محتسب

وظیفه محتسب این بود که نظم و نسق را در کوچه ها و بازار  ها تأمین کند زیرا آنانی را که بصورت علنی از قانون مقدس (اسلام) تخلف میکنند ویا مردم را در خرید و فروش فریب میدهند و یا مالیات خود را نمی پردازند((کریمر همان . ص ۴۲۲)) اما محتسب را به این که در درون سرا و خانه ها چه می گذرد بدان سروکارنبود((گلستان سعدی ص۴۶)) مراقبت نموده مجازات کند.

به اذعان نظام الملک در خاندان سلجوقیان این عهده را بدست خواجه سرایان(کسانی که اخته شده بودند)ویا سالخورگان می سپاریدند.

در زمان سامانیهااین عهده را اشخاص دانشمند و عالم نیز می پذیرفتند.((سمعانی المحتسب .سی وی.))اما احتمال می رود که  که در این فرصت محتسب آنقدر بر خطا کاران از شدت و حدت کار گرفته نمیتوانست یعنی در نظام سامانی صلاحیت حقوقی و قانونی آنها زیاد نمیبود.

شعبات جداگانه ای که در دوره سامانی ها وجود داشت،در دورۀ های پسین ظاهراَ از بین برداشته شد.در فرمانهای سده دوازده اداره و امور اوقاف را جزءوضمیمۀ وظیفه قاضی نموده وپارسی ها این اداره و مقام را با ادارۀ مقام موبد موبدان دورۀ ساسانیها مقایسه می کنند.((بارتولد ترکستان نامه ، پاورقی ۲؛سیاستنامه.ص۵۷)) در دوره سامانیها افسران کوچک نظامی در اطراف حتی توسط شخص پادشاه مقرر می شد.تقاعد و باز نشستگی افسران کوچک را حتی خود پادشاه در دست داشت.

۸-روحانیون

طبقۀ روحانیون در بخارا بسیار معزز بودند و در صفحات گذشته دیدیم زمانیکه  امیر اسماعیل پرچم اقتدار خود را در بخارا به کمک ویاری روحانین به ویژه ابو حفص (کبیر) بخارایی بر افراشت. علما از این که در برابر  پادشاه زمین را بوسه کنند معاف بودند.مسایل بسیار مهم را از اشخاص بسیار عالم و دانشمندان فقه حنفی بخارا بنا بر فیصله آنها  تطبیق و عملی می شد،خواهشات و آرزو های علما بر آورده می شد ومطابق هدایت آنها اشخاص را در ادارات دولتی مقرر می کردند.سمعانی عقیده داردکه همان اشخاص را که بعداَمفتی یا شیخ الاسلام معروف بودند،در این فرصت به لقب پارسی استاد(معلم و مدرس) یاد می کردند.ادارۀ استادان در زمان اسماعیل سامانی وجود داشت.معلمین در ماوراالنهر عموماَ به عنوان دانشمند ویا بنا به لهجه محلی ‹دانشومند›،یاد می کردند.((سمعانی .سی وی))

۹-خطیب:

اداره و مقام خطیب از جمله مقام روحانی خالص بحساب می آید.طوری  که میدانید خطبه ها در مساجد توسط شخص خلیفه ویا نماینده وی خوانده می شد.در دوره سامانی هااین رسم در  مشرق زمین بر انداخته شدو ساقط گردید،علت آن این بود که فرماندهان و حاکمان ولایات شرق پارسی زبان بودند و یا ترکی صحبت می کردند و بر زبان عربی حاکمیت نداشتند لیکن در آن مواردی که حاکم زبان عربی را خوب میدانست.وظیفه حاکم  و خطیب را به تنهایی انجام میداد.((بیوگرافی جغرافیای عرب.بخش سوم ص۴۳؛سیاست نامه .ص۸۸))

سیستم بیروکراسی را نمی شد در سرتا سر قلمرو،و بصورت متحدالشکلی به منصۀ اجرا  گذاشت ودلیل برای آن این بود که در بعضی ولایات خاندانهای سلطنتی محلی حکومت می کردندو حتی در برخی از موارد این خاندانها،عنعنه وسنن خیلی باستانی داشتند. بر علاوه خانواده ابوداود د ر بلخ که موجودیت آنها  ناچیز بود،با خاندان های سلطنتی  جداگانۀ در سجستان(صفاریها)،در گوزگانان(فریغونیان)،در غزنه (فرمانروان بومی که بعد ها توسط الپتگین ودیگر اعضای گارد از بین برداشته شدند)،در بست (مانند غزنه زیر اثر رهبران ترکی)،در غرجستان(در مرغاب علیا) در خوارزمیه،در اسفیجاب ودر مناطق کوهستانی بخش شرقی بخارای امروزی(صفانیان،ختل وراشت)،بر می خوریم. تمام این امرابه مرکز خراج نمیدادند.اما تحفه و هدیه می فرستادند.((بیوگرافی جغرافیای عرب،.ج.سوم ص۳۳۷))

در یک حوزه ایلاق یعنی جایی که زمین دار یا  دهقان بزرگ چنانچه درمحله ی در تونک(Tunkath) زندگی می کرد،با تمام معنی کلمه،این زمینداران درین فرصت استقلال سیاسی خود را از دست داده بودند(احتمال می رود که این حکمروایان محلی یک بخش مالکیت ارضی خود را از دست داده بوده باشند.این حالت که در منطقه خوارزمیه به وفور مشاهده می گردید میتوان به ملوک طوایف یا زمینداران مستقل از  دولت های محلی تعبیر نمود که از میان اینها در خوارزم  سلسله خوارزمشاهیان پا بعرصۀ.[5]


 

[1]اصطلاح خواجه بزرگ را حتی در رسالۀعر بن بنداری(bundari)بکار بسته اند راجع به کلمۀ خواجه ومنشأ خراسانی آن(مسعودی بخش نهم.ص،۲۴) را بنگرید.در این ایضاحات خویش مسعودی نشان میدهد که غرب در ان زمان با این کلمه چندان آشنا نبوده اند.

[2]اصل متن سمعانی،(الخازن)،ص۱۰.

[3]عمیدالملک از دانشمندان وشاعران زمان خود بود و سبب راه یافتنش به دربار سلاجقه نیز به علت فضلی است که داشته‌است. بدین معنی که وقتی طغرل وارد نیشابور شد، خواستار مردی شد که عربی را خوب بنویسد و بخواند. موفق، عمیدالملک را معرفی کرد و او در آن حال مردی بود فاضل و فصیح و شاعر. این وزیر دانشمند ترشیزی، علاقه وافری به زبان فارسی داشت. چندان که نقل کرده‌اند که تا هنگام سلطنت محمود غزنوی قانون و دفاتر و امثله و مناشیر از درگاه سلاطین به زبان عربی نوشته می‌شد، چون وقت وزارت به عمیدالملک رسید دستور داد این قاعده را بر طرف سازند، شاید به دلیل همین علایقهٔ وی به زبان فارسی بوده‌است،

[4]برای کلمۀ برید مفتاح العلوماشتقاق فارسی میدهد لیکن احتمال قوی میرود که کلمۀ «برید» از (Veredus) لاتین گرفته شده باشد.۰«دارِۀ المعارف اسلامS.vبرید» پسته رسان را هم الفرانق(AL.Furiq)در مجموع  برید بمعنی پسته رسان که ناکمه های را از یک محل به محل دیگر انتقال میدهد اما در اصطلاح سده های سوم و چهارم در خراسان برید به سازمان پر قدرت دولتی گفته می شد که اخبار دست اول و محرم دولتی را ازگوشهها واکناف کشور به مرکز با محرمیت زیاد انتقال میدادند و همچنان  وظیفه اطلاع رسانی سری دولت را نیز داشتند که حالا این وظیفه را  سازمانهای استخباراتی انجام میدهند. معنی دیگرش اسکدار(Uskunar) می نویسند،مفاتیح،ص۶۴ اصطلاح اسکدار را بیهقیزیاد استعمال می کند،بیهقی صص۳۹۲-۳۹۴.این پیامهای سری به صورت رمزی نوشته می شد که این رمز بین فرستده و گیرنده هر ارزگاهی تغییر می یافت که تا سالیان پیش از ۱۳۵۲ در بین شعبات  دولتی در افغانستان مخصوصاَ در اداراتی که محرمیت داشتند ارسال می گردید.(مولف)

[5]بارتولد  تاریخ سیاسی واجتماعی  آسیای میانه تا سده دوازدهم .صص۹۶-۱۰۴.

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

عصر امارت احمد بن اسماعیل

 

دلیل تحکیم امارت سامانی در قلمرو وسیع سامانیان

 

قبل از اینکه مبحث جدید را یعنی آمارت مهمترین چهره تاریخ سامانی را در بین امیران این سلسله که احمد فرزند اسماعیل سامانی است بپردازیم  لازم دانستم تا دلیل تحکیم  این خاندان را از قول بارتولد و دیگران در کتاب «آسیای مرکزی تا قرن دوازدهم» را به بحث بگیریم:

بنا به گفته بارتولد که از قول((تاریخ طبری،جلد سوم،۲۱۹۴))آورده است :«متمولین و دهقانها»در مجادله بین  اسماعیل و عمرو از اسماعیل جانب داری می کردند.همان تشکیلات پیچیده ای دولتی را که اسماعیل بوجود آورده بود مفاد طبقه ارستوکرات را بهتر از آن مساوات همگانی که نیرو های  مطلق العنانی؛نظامی را که دوره  صفاریها بوجود آورده بود تامین می کرد .علی رغم مشکلات اجتماعی و عدم دسترسی به کاوش های دقیق  تاریخی ، ما را قادر نخواهد ساخت تا خبایا و زوایای  فعل وانفعالاتی که بین  مردم و حکومت سامانی بوده است با عرض وطول و دقت تمام اندازه شود ولی ارج گزاریهای تاریخی بما  می رساند که فیصله شود که که تا چه حد واندازه تشکیلات دوره امیر اسماعیل سامانی  کار دست  اسماعیل و  وزیرش ابو عبدالله ،محمد بن احمد جبهانی بوده است((گردیزی،اصل متن،ص۳))

از آنجاییکه  خوش بختانه در بارۀ دولت سامانی ها مواد زیادی داریم،لذا میتوانیم به درستی در بارۀ تشکیلات دولت و حکومت در خراسان،ماواءالنهرنظر قایم کنیم و فکر روشنی در باره حیات و زندگی اقتصادی مردم آن سامان داشته باشیم.[1]

در این برحۀ از تاریخ  خلافت  بغداد همیشه در پی متحد بی درد سری می گشت که بتواند از نیروی آن بدون دغدغه استفاده نماید و از همین سبب مانند شاهین ترازو همواره طرفداری از حکومت های می کرد که در نظر شان مرغوب مینمود . بارتولد می نویسد:چنان معلوم می شود که گاهی اوقات خلیفه بر آل بویه متکی می بود[2] واز سامانی ها اظهار نفرت وانزجارمیکردو سعی می کرد  تا عناصر چندی را بجان سامانی ها اندازد.((ابن اثیر،جلد هفتم،صص۳۸۰-۳۸۱)) ولی بارتولد اذعان میدارد که فرمان خلیفه به طرفداری کسی هرگز باعث آن نمی گردید که بر تعداد پیروان وی بیافزاید ودلیل آنهم این است که مناقشات فقط با زور بازوی نظامی فیصله می شد بعد ها، وقتی که زمام قدرت را در بغداد آل بویه دردست گرفت ودر اثر ان گاهی اوقات چنان اتفاق می افتاد که خلیفه را آل بویه برای خلافت نامزد می کرد،که مردمان خراسان او را به رسمیت نمی شناختند.((ابن اثیر،همانجا ص۳۸۱،ج.نهم،ص۱۰۳)) قابل ذکر است که این قدرت آل بویه در دستگاه خلافت به هیچصورت موقف سامانی ها را متزلزل نتوانست،گاهی اوقات مورخین پارسی سامانی ها را بنام امیر المومنین یاد می کردند((عوفی،اصل متن ، ص۹۰)) یعنی سامانی ها  رابا خلیفه در یک کفۀ ترازو قرارداده همردیف یک دیگر  می شناختند.این مورخین پارسی  عقیده داشتند که پادشاه مطلق العنان[یعنی مستقل وغیر وابسته به کدام قدرت دیگر] بایست پیش از همه چیزکدخدا –زمیندار بس شایسته قلمرو خویش باشد و سعی نماید تا ظواهر مملکت خویش را آراسته وزیبا سازد کانال های آبیاری،آبگذر های سر زمینی و پل های بزرگ بسازد،برای مصالح دهات وقریه ها مجاهدت نماید،زراعت را تشویق کند،قلعه ها برج ها و بارو ها تعمیر کند،شهر های جدید و رباط ها دست ساختمان دهد،به تزئین و زیبایی شهراز طریق ساختمان عمارات واساسات نوین بپردازد،نیز سراهای خوبی را راه بیندازد،پادشاه بایداشخاص و کارمندانی را که در رشته های مختلف  کارمیکند،انتخاب نیکوکند.در تمام سیستم تشکیلات سیاسی مسلمانان شرق ،دو شعبه اداری که عبارت از «درگاه و دیوان» باشد،عطف توجه می کند.((سیاست نامه خواجه نظام الملک،ص۱۱۰،ترجمه آن ص۱۶۴))

درگاه و دیوان در نزد امرای سامانی

دیوان‌:

که یکی از دو دستگاه مربوط به امور اداری دولت های سامانی بود به دفاتر و قسمت‌های گوناگونی تقسیم می‌شد که هر کدام عهده‌دار وظایفی بودند. سیستم دیوان‌سالاری به کوشش ابوعبدالله جیهانی وزیر نصر سامانی و ترکیب الگوی ساسانی و دستگاه دیوانی اسلامی و ویژگی‌های محلی، در ده بخش تشکیل شد؛ که عبارت‌اند از: دیوان وزارت، خراج، اشراف، رسائل، شرطه، برید، قضا، حسبه، اوقاف، سپاه، مملکه خاصه و آب. دیوان وزارت در رأس این دستگاه اداری قرار داشت که وزیریا همان (وزیرالوزرا و به تعبیر امروزی نخست وزیر یا صدر اعظم) آن را اداره می‌کرد او مسئولان دیوان‌های مختلف را انتخاب می‌کرد و بر کار آن‌ها نظارت داشت. که با الگو برداری از سامانیان، دولت‌های غزنویان و سلجوقیان نیز از این دستگاه اداری در حکومت خود استفاده کردند.

امور اداری دولت سامانیان به دو دستگاه (دربار یا درگاه ودیگری دیوان) مجزا تقسیم می‌گشت:

 

دربار یا درگاه

دربار یا درگاه که ریاست آن با حاجب بزرگ بود، و دیگر دیوان که شامل دفاتر و دستگاه‌های متعدد می‌شد و هریک عهده‌دار محاسباتی خاص بود. نظام و تشکیلات آغازین دیوان‌سالاری سامانیان بیشتر مدیون و مرهون کوشش‌های ابوعبدالله محمد بن احمد جیهانی،یا جیهانی‌کبیر، وزیر دانا و کاردان امیراسماعیل بن احمد بوده‌است. تشکیلات اداری دولت بخارا‌ آمیزه‌ای بود از الگویایران قدیم،که ویژگی‌های محلیشرقی آن در خلافت شرقی، و دستگاه دیوانی خلافت اسلامی بغداد،مخصوصاَ خود منشأیی برای دولت‌های دیگر،یعنی غزنویان و سلجوقیاننیز شد.[3]

از قول  ‹سیاستنامه› خواجه نظام الملک پادشاهان سامانی نفری های محافظین  شخصی و حکومتی را چنین پرورش و تربیه میدادند:در سال اول غلام بحیث مهتر پیاده خدمت می کرد،سرزنش می دیدو توبیخ می شد ونمیتوانست بر اسب سوار شود.

در این دوره غلام لباس های زندانیرا می پوشید.بعد از یکسال حاجب به موافقت فرمانده[تخماق]خیمه و[وثاق] مر غلام ترکی را اسب ترکی وقبضۀ ساده ای میداد. در سال سوم یک شمشیر دراز(قراچور) به غلام داده می شد.درسال پنجم زین خوبی با لباس بهتراز سابق یک عصا و آبخور مورد دسترسی به غلام  می گذاشتند.در سال هفتم غلام به رتبه وثاق باشی (سرپرست غلامان دربار)یعنی فرماندار خیمه ترفیع می کرد.و این وظیفه را به یاری سه کس دیگر انجام میداد:این وثاق باشی کلاه سیاه نمدی که با نقره و لباس گنجه خامک دوزی شده بود،بر سر می نهاد.این غلام دیروز و وثاق باشی امروز،به تدریج به رتبه خیل باشی(فرمانده یک قطعه) وحاجب ها(حاجب الحاجب)قرار داشت و این حاجب بزرگ یکی ازاعیان سلطنت بود.

افسر دومی که در دربار قرب و منزلت داشت صاحب حصار یا امیر حصار بود.((سیاست نامه .ص۱۲۱.ترجمۀ آن .ص۱۷۸)) این یک وظیفه خیلی عالی و مهم در دربار محسوب میشد چرا که تمام مسایل امنیت دربار و شهزاده ها و خدم و حشم تماماَ به او وابسته می بود. این وظیفه «اداره صاحب حصار»بار اول در زمان امیر معاویه،نخستین فرمانروای مسامانان ایجاد گردیده بود که دربارش رابا خدم و حشم طنطنه (کرو فر و شوکت و جاه)بخشیده بود،بوجود آمد.((طبری ج.دوم.ص۲۵۶۰؛تاریخ یعقوبی ج.دوم،ص۲۷۶)) اداره صاحب حصار بدون کدام شک و تردیدی،با فرمانده گارد(صاحب الشروط) که در عین زمان فرمانده  نظامی شهر می بود،مبدأ و اساس مشترکی دارند.این وظیفه آنقدر با اهمیت  بود که اسماعیل قبل ار اینکه به اریکه امارت سامانی تکیه کند اقلاَ بنام عهده داراین وظیفه در دربار برادرش نصر بود.

اداره بزرگ نظامی که صاحب حصار یکی از بر جسته ترین آن بشمار است را گاهی اوقات یکی از اعضای خانواده حاکمه [قراتگین اسیفجاب و پسرش منصورؤابو علی صفانیان] و زمانی یکی از غلامان ترکی در اثر خدماتی که انجام داده بودند:[الپتگین تاش،فایق و غیره] اشغال می کردند.به اخیر الذکرپیش از سن ۳۵سالگی چنین وظیفه ای محول نمیگردید برای حاجب بزرگ تحقیر بودکه وظیفه و کارحاکم معمولی را انجام دهد.((سیاست نامه .ص۹۵))

فرمانده نیروهای نظامی ،حاکم و والی خراسان میبود که آنرا به لقب سپه سالار یاد می کردندو تمام اراضی وقلمرو سامانیها را که در جنوب دریای آمو واقع بود،از نیشاپور اداره و کنترول می کرد.در دوره سامانی ها و بعدها در دورۀ مغولها رسم و مصلحت در آن بودکه در بارۀ مقرری وزیربا فرماندۀ بزرگ نظامی مشور نمایند.[4]

در چنین احوال و اوضاع و تحت چنین قیودات و ضابطه های مامورین و کارمندان ملکی و نظامی درجوار سخت ترین تمرینات و ریاضت های خیلی مشکل و زمانگیر از یک رتبه به رتبه دیگر ارتقا می کردند تا بعد از گذشت عمری  از همان غلام معمولی  فرمانروای کل نظامی و یا دستور و رئیس الوزا تربیه می شد. که نمونه آن سبکتگین یکی از سرداران و فرماندهان  مشهور  سامانی که از سامانی ها به اجازه آنها کناره گرفته و خود در غزنین بزرگترین امپراتوری مشرق را در خراسان  آیجاد کرد که دامنه و وسعت آن از ایران تا هندوستان وزابل و کرمان را در بر می گرفت که موازی با دولت سامانی بود که در بساموارد نظامی،همدگر را کمک و تقویت نیز می  نمودند. حال میتوان فهمید که یگانه دلیل ارتقای این سلسله و ماندگاری و حاکمیت دراز مدت شان در صفحه تاریخ مربوط به مسایلی میباشد که در بالا  تلویحاَ روی آن بحث کردیم.

کشور سامانیان در زمان مرگ امیر اسماعیل سامانی ، شامل سرزمین های پهناوری بود که شامل سرزمین های افغانستان و،تاجکستان کنونی،بخشی از قرغزستان،سراسر اوزبکستان،و بیشینۀ ترکمنستان،گرگان ، و تمامی متصرفات پیشین  صفاریان  که اکنون بدست سامانیان بود از قبیل کۤل سرزمین های خراسان ، سیستان ، ری وقزوین و نیمۀ شمالی بلوچستان،پاکستان کنونی در درون کشور سامانی قرار داشت.

 


 

[1]بارتولد. تاریخ سیاسی و اجتماعی آسیای مرکزی. پیشین.صص.۹۱-۹۲.

[2]آل بویه یا بوییان یا دیالمه حکومتی ایرانی از دودمان‌های دیلمی شیعه پس از اسلام است که در بخش مرکزی و غربی و جنوبی ایران و عراق فرمانروایی می‌کردند و از دیلمان در لاهیجان گیلان برخاسته بودند. مؤسسین این سلسله علی، حسن و احمد، سه پسر دیلمی بویه بودند که در رکاب سپاه مرداویج بودند و پس از او، ترقی کردند.

[3]دوره شگوفایی سامانیان.«دفتر پژوهشهای فرهنگی ایران،ص۳۳

[4]بار تولد .آسیای مرکزی تا قرن دوازدهم.پیشین ، صص۹۱تا ۹۶.

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

استیلای سامانیان بر طبرستان و شکست علویان

 

با قدرت یابی علویان زیدی  در طبرستان در سال(۲۵۰هـ./۸۶۴م.) این منطقه عملاَ از اداره خلافت عباسی خارج شد.و داعیان پر شور علوی بر آن استیلا یافت.

اولین رهبر  علویان بنام حسن بن زید در مدت بیست سال توانست به قدرت زیدیان که همان علویان میباشند استهکام و قدرت بخشد.پس از در گذشت او برادرش محمد بن زیدـ(۲۷۰هـ./۸۹۰م.) قدرت  را بدست گرفت.او همزمان با امیر اسماعیل سامانی در بخارا و عمرولیث صفار در سیستان وخراسان بود.وی دارای شخصیت بارز و شایسته ای بود که مردم به اواعتقاد داشتند،وراجع به بزرگواری او  سخنان بسیاری آمده است.برخی هم او را در شمار دانشمندان،ادیبان و عالمان علم معانی وبیان وشعر آورده اند.(دوران اقتدار سیاسی و نظامی  سامانیان،ص.۲۰۶.رک.تاریخ الکامل .ج۱۲.ص۲۴) ابوالفرج اصفهانی او را به هفت واسطه به علی بن ابوطالب(رض)منتسب میداند.

حسن بن زید،از سال(۲۷۷هـ./۸۹۰م.) در مدت ده سال زعامت خود با رافع بن هرثمه  و نایب او محمد بن هارون برخورد های نظامی داشته داشت که در نتیجه هم رافع و هم محمد به او بیعت نموده و در سال (۲۸۳هـ./۸۹۶م.)در نیشاپور بنام او خطبه خواند و طبرستان را  زیر حاکمیت بالقوه خود داشت و حتی توان رویارویی با مخالفانش در خارج از منطقه نفوذش را نیز داشت.

با فروپاشی  سلطۀ عمرو لیث صفاری واسیر ساختن او بدست امیر اسماعیل سامانی ، مقدمه رویا رویی امیر اسماعیل با علویان طبرستان نیزفراهم می شد. این پیکار بعد از جنگ بلخ میان اسماعیل وعمر و که شرح آن در بحث قبلی  آمده است که در دروازه گرگان در سال(۲۸۷هـ./۹۰۰م.)صورت گرفت،در بر دارنده حوادث مهمی در خویش بودکه دررأس آن ، تسلط سامانیان بر مناطق وسیعی از طبرستان وایجاد وقفۀ چهار ده ساله در حاکمیت علویان در این منطقه بود.(همان جا .رک. ترجمه مختصر البلدان.ص۱۵۹) زمانیکه عمرو  بدست امیر اسماعیل شکست خورد خلیفه بخاطر اینکه رقبای دور و پیش خود را  نابود کرده باشد در ضمن فرستادن رایت و منشور حکومت بر طبرستان را که هنوز در سلطۀ سامانی ها  نبود ، فرستاد و امیر سامانی مجبور شد بدون اینکه عرق جنگ پیشین را از پیشانی پاک نماید  عازم جنگ دیکری درطبرستان گردید.(همانجا. رک.تاریخ پیامبران وشاهان.ص۲۱۵؛طبقات ناصری.ج۱.ص۲۰۶)

ظهیر الدین مرغشی این جنگ را عامل،هوس مالکیت واستیلای اسماعیل و غرور محمد بن زید علوی می داند.(سید ظهیر الدین مرغشی. تاریخ طبرستان ورویان و مازندران.ص۲۹۹)

محمد بن هارون که گذشتۀ پر خم و پیچ داشته است که اخیراَ در سپاه سامانی از جانب امیر اسماعیل بحیث سرار سپه برگزیده شده بود.از جانب امیر اسماعیل روانه گرگان شد.

در این حین سپاهیان سامانی با لشکریان محمد بن زید در ناحیه گرگان در سال (۲۸۷هـ./۹۰۰م.) رو برو شدند و جنگ عظیم بر پای گشت.در میان جنگ ،غلبۀ سپاه علویان بر نیرو های سامانی روشن دیده می شد.پس محمد بن هارون دست به تدبیری نظامی زد تا وضعیت میدان جنگ را به نیرو های خود تغییر دهد.وی با یک عقب نشینی تاکتیکی،نیرو های خود را عقب کشید.این عقب نشینی موقعیت صفوف سپاه علویان رابرهم زد وآنان خود را فاتح انگاشته وشروع به تقسیم غنایم کردند.در این حین ناگاه محمد بن هارون بر سر آنان تاخت و نیرو های داعی را قلع و قمع کرد.(همانجا.ص۲۱۰؛رک.تاریخ طبری.ج.۱۵.ص۶۷۰۸؛مروج الذهب.ج.۲.ص۶۵۹؛تاریخ طبرستان.ص۲۵۷؛ابن خلدون.ج.۳.ص۳۳؛ تجارب الامم.ج.۵.ص۱۳)

بدین صورت قوای سامانی بر سر نیرو های علویان ریختند و بسیاری از جمله قاعد شان محمد بن زید نیز بقتل رسید.زید بن محمدبن زید ، نیز به اسارت قوای سامانی در آمد.پیکر نیمه جان داعی علوی را چون به گرگان رساندند،اجل  بدو مهلت نداد ودر همانجا در گذشت.محمد بن هارون بر جنازه اش نماز خواند.و فرزندش زید را که اسیر بود ،نیز به خراسان فرستاد ودر شوال(۲۸۷هـ./چهارم اکتوبر۹۰۰م.).سر محمد بن زید رابه همراه ابوالحسن بن زیدبن محمد به بخارا فرستاد.امروز پیکرداعی در گرگان در محلی بنام گور داعی در گرگان مدفون است.این جنگ از خونین ترین جنهای قرن چهارم  هجری شمرده شده است.

از آنجایی که زید بن محمد بن زید شخص عالم ،فاضل و وارسته بود،پس از مدتی از سوی امیر اسماعیل بخشیده شد که مخیر بود در بخارا بماند و یا به طبرستان برود.او ماندن در بخارا با  امیر را ترجیح داد. وپس از چندی دختر حمویه بن علی سردارسامانی را به ازدواج خود در آورد.

در این جریانات چندین جنگ دیگر نیز بوقوع پیوست که اگر به هر کدام آن پرداخته شود زمان گیر خواهد بود .فقط به این نکته اکتفا می کنیم که در جریان جنگ های امیر اسماعیل در ری و دیلم   المعتضد خلیفه عباسی فوت کرد و به عوض او المکتفی بالله بر جانشینی او بر تخت خلافت عباسی تکیه زد . مکتفی چون به خلافت نشست ،عهد ولوای امارت برخی از نواحی عراق وری و اصفهان ودیار طبرستان و گرگان را برای امیر اسماعیل سامانی بر زمامداری خراسان افزود.همچنین خلیفه تازه،جهت نشان دادن دلجویی از امیر اسماعیل سامانی،هدایای بسیاری همراه خلعت و فرمان ولایت داری را در همان زمان برایش ارسال نموده است.

با پیروزی امیر اسماعیل به نیرو های محمد بن هارون در ری ، و همچنین عطای فرمان امارت او بر ری از سوی خلیفه تازه ،امیر سامانی برادر زاده خود ابوالصالح منصور بن اسحاق را به امارت شهر ری منصوب کرد.منصور بن اسحاق ظاهراَ تا زمان حیات امیر اسماعیل،یعنی برای مدت شش سال(۲۸۹-۲۹۵هـ./۹۰۲-۹۰۸م.)در امارت و فرمان روایی این منطقه قرار داشت.

آنچه سبب جاودانی نام این والی سامانی در تاریخ آن بود که محمد بن زکریا بن یحیی رازی،کتاب معروف خود در باره علم طب را بنام او  نوشت و آنرا ‹‹طب منصوری›› نام نهاد.

محمد بن زکریای رازی

ابوبکر محمد بن زکریای رازی طبیب و فیلسوف بزرگ عهد سامانی،یکی از مشاهر بزرگ جهان علم و دانش به شمار می رود.او نه تنها در طب و فلسفه که در ریاضیات و فلکیات ونجوم و علوم الهی،کیمیا ،اطلاعات وسیع و جامعی داشت.«او پیوسته به مطالعه اشتغال داشت وسخت آنرا دنبال می کرد،چراغ خود را در چراغدانی بر روی دیوار می نهاد و کتاب خود را بر آن دیوار تکیه میداد و به خواندن می پرداخت،تا اگر خواب او را دررباید،کتاب از دستش بیفتد وبیدار شود وبه مطالعه خود ادامه دهد.این امر چشم او را معیوب ساخت.» (فهرست کتاب های رازی و نامهای کتابهای البیرونی.صص۴۷-۴۸)

محمد بن زکریای رازی خود در جایی به عطش علمی و روز گار خویش چنین اشاره می کندکه:

«اما علاقۀ من به دانش و حرص واجتهادی را که در اندوختن آن داشته ام ،آنان که معاشر من بوده اند می دانند و دیده اند که چگونه از ایام جوانی تا کنون عمر خود را وقف آن کرده ام تا انجا که اگر اتفاق می افتادکه کتابی را نه خوانده یا دانشمندی را ملاقات  نکرده بودم،تا از این کار فراغت نمی یافتم به امر دیگر نمی پرداختم.(السیرة الفلاسفه،ص۱۰۳)

در گذشت امیر اسماعیل سامانی

سماعیل سامانی آن نـــامـدار                                  همی بود در سروری کامگار

همان دولتش شانزده سال شد               ز دور سپهری دگر حــال شد           

پیام آمـد  از مرگ نزدیک او                                 سوی دار بــاقــی در آورد رو

دوصد با نود بود تاریخ پنج                  که بر بست رخت از سرای سپنج

ازو مانـد نـام نیکو یـاد گار                  خنـــک جــان آن مهتر نــامــــدار

(ظفرنامه. ج.۱.ص۵۲۶)

اگر بپذیریم که اوج در گیریهاو منزعات نظامی در ابتدای حاکمیت سامانیان بوی،در روزگار اسماعیل بوده است(مجمل التواریخ و القصص.ص۳۶۸) انگاه بر شخصیت ممتازو مقتدر و در عین حال پارسا ورعیت پرورو دانش دوست  او،واقف خواهیم شئ(تاریخ بخارا .ص۱۲۷)،هجوم ترکان از شرق ،یورش روسها از شمال وطبرستان،منازعات بامدعیان توانای زمان چون عمر ولیث و محمد بن زید،تهدیدات آشکار قلمرو سامانی در عصر او به شمار می رود.

امیر اسماعیل در دورۀ هشت ساله دوم از امارت خویش،در گیر با تنش های سیاسی داخلی و پیکار های سرنوشت ساز خارجی شد.با این حال در قبال هیچ کدام کوتاهی نورزید و مردانه،همۀ انها را از سر گذراند.القاب عادل و غازی و ماضی، نشانگرابعاد عظیم و توانایی شخصیت اوست.جالب این جاست که در هیچ یک از منابع و متون تاریخی نیز سخنی در نکوهش ویا تقبیح او نمی یابیم واین خود حاکی از عمل کرد مثبت و فضایل انسانی و والای  این امیر سامانی است.

مردم خواهی وعدالت پروری از خصوصیات بارز عصر امیر اسماعیل سامانی است که آنرا به روشنی میتوان از خلال تمام قضایای تاریخی این دوره دریافت.هیپگاه مصالح جامعه را فدای اغراض خود و دیگری نکرد.خلیفه نیز باوجود موقعیت اعلی دینی،بر او سلطۀ کامل نداشت،ولذا بی اعتنایی به فرمان خلیفۀ عباسی خود روشن ترین گواه بر استقلال سیاسی او در منطقۀ شرق است.نرشخی در تاریخ بخارا دربارۀ سالهای پایانی حیات او چنین روایت می کند:

«بر هر شهری امیر نصب کرد وآثار عدل و سیرت خوب ظاهر کرد و هر که ظلم کردی بر رعیت،گوشمال دادی و هیچ کس از آل سامان با سیاست تر از وی نبود.با انکه زاهد بود در کار ملک هیچ محابا نکرد. و پیوسته خلیفه را اطاعت نمودی و در عمر خویش یک ساعت بر خلیفه عاصی نشدی و فرمان او را بغایت استوار داشتی.» (دوره اقتدار سیاسی سامانیان.پیشین۱۱۶.رک. نرشخی تاریخ بخارا . پیشین.ص۱۲۷ ؛مجمع الانساب.ص۲۳؛لب التواریخ . ص۱۳۹؛تاریخ گزیده.ص۳۷۷).

به این ترتیب روزگار امیراسماعیل را بایستی عصرتثبیت حکومت و تبدیل قدرت محلی به یک دولت مستقل سیاسی بشمار آورد.بویژه اینکه،با شکسن مدعیان اصلی قدرت در ناحیه شرق خلافت،بعنوان تنها قدرت بلا منازع در خراسان قرن(سوم هجری/نهم م .) در دهه های پایانی در آمد. پرهیز از تجملات وفساد دستگاه های حاکمه و ساده زیستی وتمایلات سلحشورانه،اسباب پیشرفت امور دستگاه امارت وی شد.

عدم دستگاه وزارت ،و فقدان حضور حتی یک وزیردر روزگار امارت او،بر طبق گفته تمام منابع و متون تاریخی،نشان دهندۀ تدبیر والا وکیاست وتوانایی های بزرگ در او بود که هیچگاه به چنین افزار وافرا دی نیاز پیدا نکرد.

امیر اسماعیل در صفر ۲۹۵هـ./نوامبر ۹۰۷م. دچار بیاری شده و بعد از چندی در بخارا بدرود حیات کفت.او را در بخارا جایی که بنام مقبرۀ سامانی یا گور اسماعیل شهرت دارد بخاک سپردند. مقبره اودر بخارا ،یکی از شهکار های هنر معماری کاملاَ  منحصر بفرد است و تنی چند از امرای سانانی نیز در آن مدفون اند.بسیاری این بنا رامهمترین نمونۀ تحول هنرآجر کاری در آغاز قرن چهارم هـ./دهم میلادی دانسته اندکه از قدرت واصالت زیادی برخوردار است.هنر مندان در آجر کاری این بنا،از طرح های چون دیسکو مروارید،و از نقوش متداول دوره سامانیان استفاده کرده اند.(تاریخ طبری.ج.۱۵.ص۶۷۷۲؛تجارب الامم.ج۵.ص۴۴؛تاریخ نیشاپور.ص۱۰۸؛الانساب.ج۷.ص۲۶؛اللباب فی تهذیب الاناساب.ج۲.۹۴؛تاریخ بخارا .ص۱۲۷؛ درک هیلو اولگ گرابر.معماری تزهینات اسلامی.ص۶۴؛)[1]


 

[1]هروری جواد . تاریخ سامانینان،پیشین .صص۲۰۶-۲۱۷.

 

 

 

++++++++++++++++++

پیکار رویا روی امیر اسماعیل سامانی با عمرو لیث صفاری

 

در بحث گذشته گفتیم که خلافت عباسی برای اینکه از گزند پادشاهانی که در بخارا و ماواءالنهر وقسمتی از ایران (گرکان –طبرستان)حکومت میکرد در هراس بود و همواره میخواست با لطایف الحیل توصل ورزیده آن طور وانمود کند که گویا از هر یک آنها پشتیبانی می کند و از همین سبب برای هریک از آنها عمرو لیث و امیر اسماعیل سامانی جدا جدا و به صورت پنهانی  خلعت پادشاهی و لوا فرستاد و گفت  از او حمایت می کنم. این در حالی بود که از این بازی زیرکانه  وخدعه ی خلافت هر دوی شان هم عمرو و هم اسماعیل بی خبر بودند.

پیش از رویا رویی امیر اسماعیل در سال (۲۸۷هـ./۹۰۰م.)ظاهراَ معدود برخورد هایی میان سپاهیان عمرو واسماعیل صورت گرفت بود.در (۲۸۵هـ./۸۹۸م.)اینطور واقع شد که،عمرو سپاهی را رهسپار خوارزم کرد.این سپاه ظاهراَ بعد از سیطره آنجا،به سمت بخارا عزیمت کردند.اما چون از جیحون گذشتند،اسماعیل به مقابله با آنها شتافت واز آنان خواست بدون هیچ جنگ و درگیری باز گردندوآنان نیز مراجعت کردند. چون خبر به عمرو لیث رسید،«سپاهی بسیار به یاری ایشان فرستاد که با اسماعیل بن احمد  حرب باید کرد. باز جمع شدند وقصد اسماعیل کردند.اسماعیل مردی غازی بود وهمۀ سپاه او همچنان مردمانی بودند که روز وشب نمازو دعا کردندی وقرآن بخواندی.او نیزقصد ایشان کردو حربی سخت بکردند و محمد بن بشر کشته شد وعلی بن شروین و گروه بزرگ اسیر ماندندو این اندر آخر شوال ۲۸۵هـ بود.چون خبر به عمرو رسید آن او را بزرگ آمد ودولت دیرینه گشته و سببی همی باید گشت.

و به روایت ابن خلدون و طبری در این جنگ هفت هزار نفر از سپاهیان عمرو به رهبری محمد بن بشر که خود اسیر گردیده بود  کشته شدند.اسماعیل به بخارا و سپاهیان عمرو به نیشاپور بر گشتند»(تاریخ سیستان،ص۴۵۲؛گردیزی -۳۱۷؛ابن خلدون.ج۳.ص،۴۷۰؛روضةالصفا.ج۴.ص۵۴۱) عمرو لیث دگر تاب تحمل دلیریهای اسماعیل را نداشت.پس سپاهی بزرگ را به طرف جیحون سوق و فرمان داد تا امان یافتگان را پناه داده و نیکو دارند.کشتی ها مهیا کردند ونیز جاسوسانی نیز جهت کسب اخبار اعزام کردند و سپاه او به جیحون رسیدند.(نر شخی تاریخ بخارا،پیشین.ص۱۲۱)

اسماعیل پیش از اینکه لشکر بزرگ عمرو از اثر انبوهی  وضع جیش بخود بگیرد،با درایت خویش قصد ضربه زدن به سپاهیان عمرو که در حال افزایش بود،با بیست هزار سپاهیانش بر لشکر عمرو شبیخون زدو سپاه صفاری را تار و مار کرد.روز بعد سپاه عمروکاملاَ در هم ریخته و شکست خورده بودند؛اسماعیل سپاه عمرو لیث را مورد دلجویی قرار داده و تیمار کردو سپس به نزدیک عمرو باز گردانید.هدف اسماعیل از این کارمتزلزل ساختن سپاهیان عمرو در نیشاپور بود چه اینکه خود گفته بود: «ایشان هرگز به جنگ شما باز نیایند.ودیگران را دل تباه کنند.»(تاریخ بخارا ص۱۲۱-۲۲)

عمرو تا این هنگام احساس می کرد با مرد ضعف ،  اسماعیل سامانی و سپاهیانش سروکار دارد اما این بار برایش واضح شد که اسماعیل دارای قدرت وصلابت  نظامی است،پس باید خود با سپاه کثیر به جانب سرکوب اسماعیل آهنگ جنگ کند.این در حالی بود،که امیران باز گشته از جنگ اسماعیل به وی گفتند:

«ای امیر از این نیکوترمائدۀ بزرگ تر به جنگ پخته اندو ما هنوز یک کاسه خوردیم.هر که مرد است گو  بشو باقی بخور.»(گردیزی .ص۳۱۸)

ظاهراَ این حرکات ناکام سبب نگرانی واندوه بسیاری برای عمرو در نیشاپور شده بود.(تاریخ بخارا .ص۱۲۲.)

اسماعیل بن احمد اندر بخارا منادی کردکه عمرو آمد تا ماواءالنهر بگیردو مردمان بکشدو مالها غنیمت کندو زنان و فرزندان به راه کند.پس چنین بود هر که اندرماوراءالنهر کس بوداز مردان کاری همه با او برخاستند و به حرب عمرو آمدند و گفتند به مردی کشته شویم به از آن که به اسارت.(تاریخ طبرستان.ص۲۵۵-۲۵۶)

در این گرد هم آیی نظامی  بخاطر دفاع از ارض و ناموس بخارائیان و مردمان ماوراءالنهر مشتمل بر گروه های مختلف از بومیان ورعایای محلی گرفته تا دهقانان واعیان ماوراءالنهر بودند.(تاریخ طبری. ج۱۵.ص،۶۰۷۱) و در این نبرد قوای عمومی در برابر لشکریان عمرو بسیج شدندو اجازه ندادند هیچ گونه تناقضی در میان شان وجود داشته باشد.

در ابتدا عمرولیث برای جمع آوری سپاه،افرادی را به اطراف فرستاد.لیکن اسماعیل فرمان  دستگیری وقتل آنها را صادر کرد. در همین حال که عمرو فرمان حرکت سپاه را صادر میکرد،اسماعیل نامۀ به او به این مضمون نوشت:که تو جهان پهناوری را زیر نگین فرمانروایی خویش داری ومن بیش از یک ولایت وسرحد تو را بدست ندارم،پس بگذار در این مرز مقیم باشم.اما عمرو نپذیرفت و چون  او به سختی از نهر بلخ گذشت گفتند،اما اوگفته بود برای من حتی میسر است تا با بستن کیسه های پول در دو سوی نهر را بهم مرتبت سازم و چنین کاری پیش من مشکل نخواهد بود.(تاریخ طبری.ج۱۵،ص۶۷۰۱؛تاریخ کامل.ج۱۳،ص۲۰؛تجارب الامم.ج.۵،ص۹؛محاضرات تاریخ الامم الاسلامیه .ص،۳۲۱)

البته گروهی از سرداران و خواص اسماعیل نیزکه از قدرت وصلابت و هیبت عمرو لیث دچار هراس شده بودند،طی نامۀ به عمرو لیث،خود را هواخواه او بر شمرده و از او طلب امان کردند.عمرو نیز آن نامه ها را به کیسۀ گذاشت و به آنها امان داد.لیکن سرعت شکست سپاه عمرو،مانع از پیوستن آنهابه سپاه صفاریان شد.پس چون عمرو لیث شکست خورد،خزاین او بدست سامانیان افتاد.از آن جمله همان کیسه نیز بود.اسماعیل چون بر آن آگاهی یافت،از باز کردن وافشای نام این سرداران خویش خود داری کردو با خود گفت:اگر نامها را بخوانم،بر خواص خود متغیر شوم وایشان از من بد گمان و در هراس باشند.پس بر مخالفت برخیزندو به هیچ آبی این آتش خاموش نشود.پس بلا فاصله ،خواص وسرداران بر جسته خود را فراخواند و سپس آن کیسه را نیز حاضر کردکه به مهر عمرو لیث همچنان نا کشوده بود گفت:این نامه های جمعی از لشکریان مابه عمرو لیث است وخدا میداند که از نام این افراد و نویسندگانش خبر ندارم.اگر به واقع این کیسه حامل نامه های اینچنین است،پس همه را عفوه کردم.واگر دروغ است استتغفار آوردم.پس آتشی خواست و نامه ها رادر پیش ایشان بسوخت.این مکرمت موجب قرار دلها و قوت مجدد نیروی نظامی امیر اسماعیل شد.(جوامع الحکایات ولوامع الروایات.به اهتمام محمد رمضانی.ص،۵۶-۵۷)

در حکایت دیگر آمده است که چون عمرو لیث در بلخ حصار گرفت،اسماعیل به منار حصار آمده وبا تدبیر خویش،آب از شهر باز گرفت و اسباب خرابی بسیار در آن شهر شد.در اینجا بود که در برابر نیرو های سامانی نتوانست استادگی کند.لذا متواری شد.بالآخره طی فرار او را دستگیرکردندو با حرمت به سراپرده آوردند. نومیدی را عمرو در حادثۀ چنین دید که بر اسبی سوار بود.اما همان شب در هنگام گریز چنان اسب گام بر میداشت که بالآخره اسبش او را فرو انداخت.پس به چاکر همراهش گفت تا بر آن بنشیند شاید از مهلکه بگریزد، واز زبان عمرو لیث در چنین وضعی آورده اند که گفته بود:

«وی بر اسب من بنشست ، نگاه کردم چون ابر همی رفت،دانستم که از بی دولتی من بوده است.،عیب از اسب نبوده است.»(تاریخ بخارا،ص۱۲۶)

ابن اسیرضمن اشاره به شرایط ابتدایی این جنگ همچون دیگر مورخان،چون به پایان این حکایت می رسد،عمرولیث را ترسوو فرار او را از میدان جنگ نشانگر ضعف وعار او بر می شمارد.

بهر حال شکست  عمرو دلیل اصلی آن در بین  روایات اغراق آمیز تاریخ نویسان معتبر چون طبری وابن اسیرودیگران مکتوم مانده است و چون منحیث سند تاریخی آن روایات فاقد اعتبار بود از آن صرف نظر شد . فقط همینقدر می آورم که باشکست عمرو پیروزی امیر اسماعیل مرحلۀ دیگری از تاریخ سیاسی خراسان برهبری خانواده سامانیان که در راس آن امیر اسماعیل قرار داشت می رسیم.حکایتی را از عمر ولیث در جایی خوانده بودم که یاد آوری آن در ایجا خالی از  فایده نخواهد بود:

برخی از منابع به رغم تجلیل از برخورد انسانی امیر اسماعیل سامانی با عمرولیث،خواسته اند تا این حادثه را دستمایه ی برای نصایح وداستان های پند آموز کتب خود در آورده اند.

آورده اند که عمرو لیث نه در سرای،بلکه در لشکرگاه آنهم گرسنه و تشنه بحال خود رها شده بود.پس فراش دلش بر عمرو سوخت.بنا بر این پارۀ گوشت در تابۀ نهاده وبر آتش گذاشت.وی برای فراهم کرده سایر موادو ادویه از انجا دور شده بود که ناگاه سگی در رسید و سر در تابه کرد واستخوانی برداشت.لیکن چون دهانش سوخت سر برآورد و حلقه تابه در گردنش بند افتاد واز سوزش تابه وآتش در لشکرگاه شروع به بی قراری و فرار کرد.عمرو لیث چون چنان دید رو سوی لشکر و نگهبانان کرد و گفت:

«عبرت گیرید که من آن مردی هستم که بامداد مطبخ مرا چهار صد اشتر می کشید وشبانگاه سگی برداشته همی برد.» ( تاریخ سامانیان.ص۲۰۱-۲۰۳؛سیاست نامه .ص۱۸؛نصیحت الملوک.ص۱۲۲؛لب التواریخ.ص۱۳۶-۱۳۷؛تاریخ گزیده.ص۲۷۳)

معهاذا چون خبر شکست و گرفتاری عمرو به خلیفه المعتضد رسید،او را ناسزا و دشنام دادو زبان به ستایش و تملق امیراسماعیل سامانی گشود.(تاریخ گردیزی.ص۳۱۸؛الکامل.ج۱۲.ص۲۰)

خلیفه از اسماعیل خواست تا عمرو را به اسارت نزد وی به بغداد بفرستند:

«نامه معتضدآمد نزدیک اسماعیل بن احمد،که عمرو را بفرست.او را چاره نبوداز فرمان نگهداشتن و فرستادن عمرو.پس عمرو را گفت:مرا نبایست که تو بر دست من گرفته شوی.وچون گرفته شدی نبایست که آنجا فرستم و نخواهم که زوال دولت شمابردست من باشد.اکنون فرمان او را نگاه دارم و ترا به راه سیستان با سی سوار بفرستم،جهد کن تا کسی بیاید و ترابستاند،تا مرا عذر باشدو تا زیان نباشد.پس او را به دست اشناس خادم بفرستادوبیامد وسی روزبنه ببود و هیچ کس اندر همه خراسان نگفت که عمرو خود هست.آخر اشناس خادم گفت:ای امیر،در همه عالم کسی ترا خواستار نیست؟

گفت:ای اشناس،من چون بر سرپادشاهان چون استاد بودم بر سر کودکان،چون کودکان از نزد استاد رهایی یابند،کی خواهد که باز آنجا نشست،پس او را به بغداد برد.»(تاریخ سیستان.ص۲۶۰-۶۱)

آنچه که تاریخ روشن می کند معتضد خلیفه عباسی از اسارت عمرولیث سخت شادمان شده بود واین پیروزی را برای خودش پیروزی بزرگی می شمرد.(گردیزی.ص۱۸۶) لذا از ذوق و خوشحالی این فتح،عبدالله بن فتح رابا منشور امارت خراسان و تاج و خلعت های بسیاربه خراسان نزد امیر اسماعیل فرستاد.(گردیزی. ص۳۱۹)

پس با چنین وضعی بود که امیر اسماعیل،او را روانه بغداد کردو در جمادی الاول همین سال(۲۸۸هـ./اپریل۹۰۱م)عمرو لیث را به مدینة السلام آوردند،عبدالله بن فتح فرستادۀ سلطان،او را بیاورد.عمرو را در کوچه ها گردانیدند بر اشتر دوکوهانه سوار بودو پیراهن حریر به تن داشت.بدروبر قاسم بن عبیدالله با سپاهی از پی او بودند.پس از آن او را به قصر ثریا بردند که معتضد او را بدید.سپس به سیاه چال بردند.»[1]

او را در کوی شهر بغداد به رسم حقارت و مسخره با شتری بگرداندند که آن اشتر از جملۀ هدایایی بود که قبلاَ عمرو به معتضد فرستاده بود؛در ملاقات خلیفه معتضد با عمرولیث اسیر،خلیفه او را چنین مورد خطاب قرار دادکه:«الحمدالله! که شر تو کفایت شدو دلها از شغل تو فارغ گشت.وبفرمود تا او را به زندان بازداشتندو تا مرگ اندر آن زندان بود .(همان جا.رک.تاریخ سیستان۲۶۱؛تاریخ گردیزی.ص۳۱۹؛تجارب الامم..ج.۵.ص۱۹)

با فرستادن عمرولیث به سوی بغداد،فرمان امارت همۀ متصرفات عمرو لیث را برای امیر اسماعیل به دنبال خود داشت. ( هروی جواد. همانجا.رک. تاریخ ابن خلدون.ج.۳.صص۳۲و۴۷۰) همچنین علاوه بر خراسان و ماوراءالنهر،سامانیان بر سرزمین های ترکستان وسندو هند و گرگان وطخارستان نیز ظاهراَ استیلا یافتند.(نرشخی.تاریخ بخارا.ص۱۲۷ومجمل التواریخ والقصص.ص.۳۸۶وطبقات ناصری .ج۱وصص۲۰۵-۲۰۶)

خلیفه با فرستادن تحف و هدایا به امیر اسماعل ترغیب کرد که خودش را برای نبرد با طاهر بن محمد مهیا سازد.امیر اسماعیل با تمهیدات  لازم وطرح یک نقشۀ جنگی ماهرانه او را به ناحیه سیستان  کشاندو سپس با تلاش جدی او را سرکوب کرد.

پیروزی امیر اسماعیل موجب شد تا دامنۀ حکومت محلی او در این زمان به تمام سرزمین های تحت سلطۀ صفاریان به ویژه خراسان و سیستان نیز بسط و توسعه یابدو به تعبیر دیگر،پیروزی اسماعیل در پیکار بلخ درسنه ۲۸۷هـ./۹۰۰م.سامانیان را از یک حکومت محدود در بخارا،به یک دولت مستقل و قدرتمند و صاحب وجاهت ملی خراسانی بدل کرد.


 

[1] هروی جواد. ص۲۰۴ وک.مرج الذهب.ج.۲.صص۶۶۱-۶۶۲)

 

 

++++++++++++++++++

تبدیل قدرت  صفاریان به سامانیان

وموثریت  خلافت عباسی در امر تحکیم سامانیان

 

                                   به یاری اقبال و از فر بـخـــت                                  در ایران زمین یافت دیهم وتخت

                                   خلیفه در این وقت بود معتضد                                  سمـــاعیـــل بــودی بــه او معتقد

                                   بــــه حـکم خـــلیفـــه امیر دلیر                                 بــه جــنگ بنی لیث آمد چو شیر

                                   بر انداخت آن تخمه را ازمهی                                  ازیشـــان بــدو رفـت فرمانـدهی

                                   خــلیفـــه بــدو داد آن جــایگاه                                   کــه بـــودی بنی لیث را در پناه

                                   خراسان و کرمان و مازندران                                  قهستـــان وقومس کران تا کران

                                   فرستــاد منشور شـــاهی برش                                  همان خلعت فاخر اندر خــورش

(ظفر نامه .ج دوم.ص،۵۲۵)

 

قبلاَ در مباحث گذشته در مورد  تبدیل قدرت در ولایات خراسان از  صفاریان به سامانیان  تلویحاَ بحث کردیم و در اینجا به مناسب موضوع و اهمیت خلافت در بر قراری یک تیره بجای تیرۀ دیگر  حرفهایی داریم :

با فرو پاشی حکومت  خراسانی طاهریان در سال (۲۵۹هـ/۸۷۳م.) دودمان صفاریان بر سرزمینهای پهناوری از سیستان تا شمال خراسان واز ری و قومس تا جیحون(بلخ وآمودریا) استیلا یافتند.از این پیش خاندان سامانی که از طریق  سفارشات خلافت خود رادر تابعیت طاهریان میدانستند،با گسسته شدن این پیوند،مستقیماَ از جانب خلافت عباسی مورد تأیید قرار گرفته  وامور ماوراءالنهر به آنها واگذار شد.بنااَ پایان حاکمیت  طاهریان را میتوان  به منزله آغاز استقلال سیاسی سامانیان بر شمرد.

مرگ یعقوب لیث در سال ۲۶۵هـ/۸۷۹م.اسباب تنزل در قلمرو گستردۀ صفاریان و خیزش مدعیان جدید درطراف واکناف شد.عملکرد عمر ولیث صفاری در آغاز مبنی برمدارا با خلیفه و سرکوب مدعیان قرار داشت.با پیشبرد سیاست خود کامگی و یکه تازی در عمرو که از عنصر تدبر سیاسی خالی بود،خود کامگی و خود مختاری در اوشدت می یافت.وهمین قضایا باعث شد تاآرام آرام تنش ها میان عمرو لیث و بعضی از حکام صاحب قدرت مثل امیر اسماعیل سامانی علنی شده و به شکل جدی در صحنه های تحولات سیاسی در  خراسان مطرح  شود.

تأثیر گذاری  نفوذ خلیفه بغدادومشروعیت بخشیدن به  زعامت های مستقل در خراسان واطراف واکناف خلافت باعث می شد تا تمام دولت ها مخصوصاَ دولت های خراسانی که در شرق ایران بعد از اسلام قرار داشتند به یکی از مهم ترین ضروت ابقای شان  مهر تأیید گذاشتن خلافت بغداد بود.واین باعث می شد تا تمام  سلطنت های  مستقل  که در خراسان  مخصوصاَ در سرزمینها  بخارا به جغرافیای فعلی (آسیای مرکزی) و خراسان به جغرافیای کنونی افغانستان در تحکیم این پیوند دینی می کوشیدند و خلافت هم از رهگذر معنوی این حکومت ها را از رهگذر مناسبات مسلمانی تحت پوشش و حمایت خود قرار میداد.هر چند این مناسبات بدور از جنبه ظاهری وسمبولیک خود،فاقد هر گونه اعتبار عملی نیز بود.بنا بر این اگرچه هوا خواهی خلیفه از هر مدعی بالای مسلمانان تحت سیطره  قدرت های منطقوی تأثیر خود را داشت اما تأثیر حقیقی در سرنوشت سیاسی در بدنه همان دودمان وبستگی با توان بالقوۀ آن و قابلیت های نظامی  و دخالت و چیزگی سیاسی و نظامی تأثیر گذار مستقیم در بدنه قدرت و ثبات این دولت ها بود.

پس از در گذشت معتمد،معتضد شانزدهمین خلیفه عباسی نیز در سال۲۷۶هـ/۸۹۲م.همزمان با فوت  نصراول سامانی و به امارت رسیدن اسماعیل سامانی، (معتضد)بر خلافت  تکیه زدو معتضد در  کیاست و اداره امور خلافت بر خلیفه پیشین برتری شایان داشت.او با فهمیدن این نکته که قلمرو خلافت عباسی،دارای مشکلات و تنش های منحصر به فرد خودش است.سرزمین های خودش را تیول قرار داد.(ابن خلدون33 .ج.دوم مقدمه .ص۵۷۸)

صاحبان قدرت های سیاسی از جمله عمرو لیث صفار به این تلاش بود تا با تزدیک شدن به خلافت،دامنه نفوذ دینی بیشتر پیدا نمایدو سپس با قوه قهریه خود مردمان و سرزمین ها را تحت سیطره کامل خود در آورد.او میخواست با این روش خود در ولایات گوناگون اقتدار نظامی وسیاسی خود را مانند زمان یعقوب را دو باره احیا کند. به همین منظور تلاش بی وقفه اش را در امر گسترش مناطق از دست رفته ادامه میداد.

او در سال۲۷۹هـ./۸۹۲م فرستاده ای را نزد خلیفه تازه به خلافت نشسته،المعتضد فرستاد و به همراه او هدایا و تحف بی شماری نیز همراه کرد.فرستاده ضمن تقدیم احترام و پیشکش هدایاْ از خلیفه فرمان ولایت داری عمرو لیث را بر خراسان خواستار شده  پس خلیفه عیسی نوشری را به همراه این فرستاده اعزام کردو به او ماموریت داد تا خلعت ولوای خراسان را به عمرو لیث تسلیم کند.

«در ماه رمضان همین سال به خراسان رسیدند.عمرو خلعت پوشیدو پرچم به مدت سه روز در صحن خانۀ وی نصب بود.در این سال خبر در گذشت نصر اول سامانی رسیدو کاری را که آنسوی نهر بلخ به عهدۀ وی بود برادرش اسماعیل ابن احمد به عهده کرد.[1]

در این اثنا صاحبان قدرت سیاسی و نظامی تلاش می کردندتا با تقرب جویی به خلیفه و کسب منشورولایات مختلف،دامنه دینی هرچه بیشتر پیدا کرده و سپس باقوۀ قهریه و سپاهیان تحت فرمان خویش سیطره کامل به آن ولایت  پیدا کنند..عمرو لیث صفاری از جملۀ چنین افرادی بودکه کوشش میکرد با تأییدات خلیفه بر امارت او بر ولایات گوناگونْ اقتدار عصر یعقوب را  دوباره احیاکند.به همین سبب نیز تلاش بی وقفۀ رادر مقدمه سازی بر این مقصودآغاز کرد.

با تمام این احوال،عباسیان در عین اینکه به مشروعیت عمرو لیث صفاردر خراسان می کوشیدند لیکن تلاش می کردند تا سامانیان را در پشت جبهه صفاریان آمادۀ مداخله در منازعات احتمالی دولت صفاری با خلافت کرده و در خدمت خود  در آورند.(هروی جواد پیشین .ص۱۸۷.رک.تاریخ تکوین دولت صفاری.ص۱۵۷و۱۹۲.)پس عباسیان تبعیت از یک سیاست مشخص و روشن نکرده و سعی داشتند تا در وحلۀ اول به نیات خود دست یابند وسپس  اهداف مدعیانی را که در راستای سیاست های آنها حرکت می کردند،تأمین کنند. این در خالی بود که خلافت عباسی از جانب غرب نیز در معرض تهدید های چندی واقع شده بود.پس عباسیان نمیخواستند در یک زمان در سه جبهۀ شرق و غرب،و شورشهای نظامی منطقۀ بین النهرین وجنوب عراق در معرض هجوم و تهدید قرار گیرند.در مناطق شام به واسطه فعالیتهای خاندان طولونی، و همچنین تحرکات و تهدیدات امپراطوری بیزانس ودر جوار این امور،حرکت آرام و تهدید کننده ی باطنیان قرمطی در این بلاد ،از نگرانیهای خلیفه از اوضاع سرزمین های غرب خلافت عباسی می شد. پس خلافت در سالهای پایانی سده سوم هجری/نهم میلادی،از همه سو مورد تهدید عدیده قرار داشت.معهذا خلیفه سعی بر آن داشت  تا حتی الامکان،دریک جبهه آرامشی بر قرار سازد تابروز هر گونه جنجال و یا تهدیدی،فقط از یک جانی  به مقابله بر خیزد.خلیفه میخواست از جبهاتی که در خراسان بزرگ موجود بود آسوده خاطر باشدو از جانبی هم عمرو لبث مانند برادرش یعقوب،همچنان در سر سودای هجوم به بغداد را نیز داشت.پس اگر عمرو لیث را در شرق سرگرم و مشغول نمی ساخت،عمرو به این نیت خود جامۀ عمل می پوشاند.پس برای رفع تهدید از جانب شرق وبه ویژه خطر بالقوه عمر ولیث که اکنون در خراسان وشرق قلمرو خلافت ،قدرت بلا منازعه وبی رقیب شده بود،موافت او را با امارت ماوراءنهرابراز داشت.هر چند اسماعیل نیز منشور این ولایت را از خلافت در دست داشت.پس پذیرش خواسته های عمرودر واقع تأمین کننده  خواست خلیفه که به دنبال مهرۀ قدرت مندی جهت تثبیت امور خراسان نیز بود،تلقی می  شد.بنا بر این چون عمرو صاحب قدرت سیاسی و نظامی در این منطقه است،میتوانست در راستای مقاصد دستگاه خلافت عباسی قرار گیرد. به این ترتیب میتوان پذیرفت که:

«خود بزرگ بینی عمرواسباب سقوط وی را فراهم آورد.وی نیز به تبع اسلاف خود در دل داشت که سرزمین های ماورای جیحون را به قلمرو خود بیافزاید.در نیشاپور محمد بن عمرو الخوارزمی،نزد عمرو آمد وبه وی اظهار بندگی کرد و امیر صفاری وی را به سپاه یاری داد تا خوارزم را بنام صفاریان ضبط کند.این اقدام عمرو،بر سامانیان ماوراءالنهر  که مدعی سیادت بر خوارزمشاهیان بودند سخت گران آمد.بدیهی بود که زیاد شدن شکاف میان سامانیان به سود معتضد زیرک بود.»(تاریخ ایران تا سلاجقه.ص.۱۰۵؛تاریخ سیستان،پیشین .ص۲۵۴؛محاضرات تاریخالامم الاسلامیة الدولةالعباسیه.ص۳۲۰؛تاریخ تکوین دولت صفاری.ص۱۵۱.جهان اسلام ص۱۲۴.)

فرو پاشی اقتدار صفاریان:

فروپاشی صفاریان تا حد بسیاری،متأثر از زیاده خواهی های عمرو لیث در این مقطع زمان بود.خواست عمرو مبنی بر انضمام ماوراءالنهر به قلمرو حکومتی او،همچون یعقوب پیش از این بود.این بار نیز خلیفه المعتضد با درک چنین خطری،و با زیرکی هرچه تمامترودر نظر گرفتن اهداف دیگر،با درخواست عمرو لیث موافقت کرد.(تاریخ ایران در آغاز قرون نخستین اسلامی.ج۱.صص۱۳۹-۱۴۰) پس حال که عمرولیث،ظاهراَ با از میان برداشتن رافع بن هرثمه وضع آرام و با ثباتی را در خراسان برگردانیده است،نمایشی از سپاس و تجلیل از خدمات او به صورت تفویض امارت ماواءالنهرکه خواسته عمرو نیز بود،صورت می پذیرفت.حتی برخی از منابع از تحریک و بر انگیختن توسط خلیفه،برای سرکوب رافع بن هرثمه سخن گفته اند.(تاریخ ابن خلدون.ج.۳.صص۳۳و۴۷۸)

رافع بن هرثمه ،پس  از درگیریهای چندیکه با عمرو لیث انجام داد بالآخره به نواحی خوارزم هزیمت کرد.رافع چون در ۲۷۳هـ./۸۹۶م.در خوارزم به هلاکت رسید،عمرو سر رافع یاغی رابه بغداد فرستادو موقعیت و تابعیت ظاهری خود را نزد خلافت بالا برد.

از سوی دیگر نا رضایتی از اقتدار روز افزون عمرو، وتمایل پنهانی به اسماعیل میتوانست دلیل پذیرش این خواسته از جانب عباسیان نیز باشد. تاریخ سیستان آورده است:

«امیر المؤمنین سر فرو افگند وزمانی ببود و باز سر بر آوردو گفت:جواب کن نامه عمرو را چنانکه در خواسته است.چنین دانم که هلاک او در این استو نزدیک اسماعیل بن احمد بنویس که ما دست تو کوتاه نکردیم از آن عمل که کرده بودیم وسلام.»[2]

این طور ملاحظه می شود که سیاست خلافت عباسی بخاطر ضعیف ساختن  شریک های سیاسی اش تفرقه افگندن بین قدرت های  که در خراسان زمامدار بودند،بوده است و طبری روایت می کند:«در پایان جنگ عمرو اسماعیل،چون اخبار پیروزی اسماعیل را به معتضد دادند،ضمن نکوهش و تقبیح عمرو لیث،از اسماعیل سامانی تجلیل کرده و او را ستود.»(تاریخ طبری .جلد ۱۵.ص۶۷۰۲)[3] این سیاست دوگانه را در سخن خواجه نظام الملک با احتیاط لازم میتوان چنین دید:«خلیفه را استشهاری همی بودکه نباید که او نیز به طریق برادر رود وفردا روز همان پیش گیردکه برادرش (یعقوب لیث صفار) پیش گرفته بود،هر چند که عمرو این اعتقاد را نداشت ولیکن از این معنی اندیشه همی کرد.پیوسته در سۤر کس همی فرستاد به بخارا به نزدیک امیر اسماعیل بن احمد که بر عمرو خروج کن ولشکر بکش و ملک از دست او بیرون کن که تو حق تری امارات خراسان و عراق را،که این سالهاست بر دست پدران تو بوده است وایشان به تغلۤب دارند،یکی آنکه خداوند حق تویی.دیگر آنکه سیرتهای تو پسندیده است.سه دیگر آنکه رضای من در قضای تٍست.بدین سه معنی شک نکنم که ایزدتعالی ترا بر او نصرت دهد وبدان منگر که ترا عدت ولشکر اندک است.»(سیاست نامه خواجه نظام الملک .پیشین.ص۲۵۵)

 


 

[1]داکتر هروی جواد.سامانینا،پیشین.صص۱۷۳-۱۷۵.رک.طبری.ج.۱۵.ص ۶۶۵۰ٰ؛تجارب الامم.ج.۵ص۷-۹؛جوامع الحکایات. تصحیح داکتر  جعفر شعار.ص۳۰۹؛زبقات ناصریج.ا.ص۱۱۹.

[2]تاریخ سامانیان،پیشین .صص۱۸۹-۱۹۰.رک. تاریخ سیستان پیشین.ص۲۵۵.

[3]در نظامهای کنونی دنیا نیز همین سیاست های دوگانه و چند گانه از طرف زعامت اسلامی در حجاز که حالا بنام عربستان سعودی یاد می شود از طرف عربستان سعودی،عمارات و دولت قطرملاحظه می شود . پادشاه عربستان بخاطری که ترمپ را طرفدار خود ساخته باشد در سفر وی به عربستان با او خش و پش کرد و به دختر ترمپ ده ملیون دالر به قسم تحفه گویان هدیه داد و یکسال بعدش بطور یکجانبه  امریکا ظاهراَ پایش را از جنگ نزده ساله افغانستان پس کشید و نماینده او  خلیل زاد بطور یکجانبه با گروه طالبان  در غیاب دولت کابل مواقعت خروج خود را از جنگ های افغانستان نشان داد و دولت قطر تسهیلات لازم را برای گروه طالبان  از رهگذر سیاسی واجتماعی وروحی آماده ساخت و یک طور شناخت از این گروه را رویکار کردکه این کار دولت های عربی در رأس عربستان سعودی مقابلۀ بالقوه با متهد نگهداشتن طالبان و زنده ساختن فعالیتهای القاعد و داعش در منطقه که از طرف  آنها  پشتیبانی می گردد،ظاهراَ به ازدیاد قدرت سیاسی عربستان و توان رویارویی در  افغانستان،یمن . مناطق شام با ترکیه میباشد. زیرا دنیا همین اکنون  با پیشبرد جنگهای نیابتی در اکثر مناطق اسلامی با سیاست دوگانه پیش می رود.

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++++

 

سیطره ترکان بر سرزمین های ایرانی

در اوقاتیکه رستاخیز فکری و علمی در امپراتوری ایران به ذروۀ اعتلای خود رسید و نژاد ایرانی مقتدای فکری وعلمی در کلۤیۀ رشته ها به شمار می آمد ،ایران از نو استقلال سیاسی خود را از دست داد و سیطرۀ ترکان به این سرزمین آغاز گردید.

یکی از مضامین اصلی شاهنامه نبرد هزاران ساله ایست که در طی قرون واعصار وسلسلۀ پادشاهی مختلف ادامه داشت،یعنی جنگ میان ایران و توران.ایران سرزمین کشاورزی و پیشه وران شهری زحمت کش بود و دهقانان به روی زمین مستقروبه کشت وزرع مشغول بودند واین در حالی بود که توران پهنۀ بی کران اراضی استیپ و صحرا هاو طوایف بیابانگرد بود.تضاد میان ایرانیان و تورانیان از زمان باستان پدید آمده بود.چرا که در آن اوقات توران هنوز عرصۀ جولان و سکونتگاه  سکا ها یا ساسها بود واینان با آنکه تا آنزمان از تخمۀ ایرانی بودندْ شرایط زندگی خانه بدوشی آنان را معاندت با امپراطوری های که در سرزمین ایران ایجاد شده و مستقر در یک جا بودند،بر می انگیخت.علی رغم اینه سکاها و فارسی ها هر دو از تخمه ایرانی وبرادران یکدیگر بودند،با این وصف به این دلیل که جغرافیای طبیعی بر جغرافیای انسانی حاکم است،برادرانی دشمن به حساب می آمدند.تعارض بین ایران و توران،تضاد ساکنان آبادی ها واراضی مزروعی و شبانان بیابانگرد استپ،هنگامی بیشتر آشکار شد که بیابان گردان ترک در ماوراءالنهرجانشین سغدیان  سابق شدند و سرزمین توران از آن پس ترکستان غربی نامیده شد.ضمناَ از آن به بعدتضاد میان دو شیوۀ زندگی و معیشت جای خود را به تعارض میان  دو نژاد داد. موقعی که فردوسی به نظم کشیدن  شاهنامه شروع کرد آخرین امرای خاندان سامانی ها که از نژاد ایرانی بودند مأیوسانه در کناره های سیحون(سیردریا) با مقابله با تهاجم طوایف ترک مشغول بودند (که البته با اغتنام فرصت به آن مفصلاَ خواهیم پرداخت.) ،طوایفی که رو به سرزمین های حاصل خیزجنوب غربی روان شدند.

در کرانه های سیحون سد مقاومت شکست.ولی نه به سبب گسستگی شدید نیرو هاْ بلکه بعلت رخنه گری و نفوذ آرام و تدریجی طوایف مزبور بود.زیرا تعداد سربازان مزدور ترک و سرکردگان شان،ْچه در داخل خاندان سامانیان در سرزمین های بخارا و خراسان و چه در نزد خلفای بغداد در عراق عرب،زیاده بر حد لازم شده بود.

گروهی از این سربازان غلامان ترکی بودند که به خدمت امرای سامانی در آمده بودند و بر ضد مخدومان خود شوریدند ودر مأمن رخنه ناپذیردرکوهستانهای افغانستان بنام غزنه مستقر گشتند ونیم قرن پس از آن سرکردۀ مزدوران مزبور،پادشاه مقتدری موسوم به سلطان محمود غزنوی که هند رافتح و بزرگترین معبد  هندوان را در سومنات در هم شکست،موفق شد که جای سامانیان را که در حال زوال بودند در خراسان اشغال کند،وسراسرخراسان (شرق ایران) به اضافۀ اراضی زرخیزمفتوحه هند که در بالا اشاره شد،و نیز بخشی ازسرزمین قدیمۀ ماد هادر غرب ایران را از چنگ امیران محلی ایران کشیده بود(۳۰۹-۲۸۶هة/۱۰۳۰-۹۱۰م ) مسخۤر غزنویان گشت.

بدیهی است نخستین سلسلۀ پادشاهی ترک مستقر در افغانستان(خراسان /ایران شرقی)در نتیجه تهاجم انبوه مشابه آنچه که سه قرن پیش از آن عرب هابه آن دست یازیده بودند،وجود نیامد،با این وصف استیلای غزنویان را باید توقف ناگهانی رستاخیز سیاسی ایران دانست.[1]

باری،به محض اینکه غزنویان در (خراسان به جغرافیای کنونی افغانستان و وشرق ایران و سند استیلا یافتند)،طایفۀ سلجوقیان نیزدر منطقۀ سیحون قدم به عرصۀ ظهور نهادند.سلجوقیان تیره های منسجمی از ترکان بودند که بر مراتع ماوراءالنهر (بخارا) دعاوی داشتند.فتوحات این تیره برق آسا انجام شد،چه در خلال سالهای(۳۱۵-۳۱۷هة/۱۳۸-۱۴۰م) سر کردۀ سلجوقیان طغرل بیک(امیر شاهین)خراسان را از چنگ غزنویان بدر آورد و ده سال بعد آن،سرزمین قدیمی ماد را تسخیر نمود و در سال (۳۲۸هـ/۱۰۳۸م)شهر اصفهان را به عنوان پایتخت خود اختیار کرد. طغرل بیک در سال(۳۳۲هـ/۱۰۵۵م)وارد بغداد شد و به ریاست آل بویه در دستگاه خلافت پایان  بخشید و در جوار خلیفه بغداد جایش را بعنوان  سلطان شرق و غرب جای خود را محکم نمود. بدین سان حکومت به دو شاخه،یعنی خلافت بغداد(عرب) وترک منشعب گشت. چه از طرفی سلطان حکومت معنوی خلیفه را پذیرفت و از طرف دیگر خلیفه  کلیه اختیارات دنیوی خود رادر قلمرو  خود به سلطان تفویض کردو هر آن فتوحاتی که از طرف سلطان در قلمرو کفار صورت می گرفت به اریکه او علاوه می گردید..

دومین پادشاه سلجوقی آلپ ارسلان (شیر شرزه)در سال (۳۵۸هـ/۱۰۷۱م) ارمنستان را از چنگ بیزانسی ها در آورد.و متعاقب آن بیزانس (روم شرقی)سراسر اناتولی تا سال(۳۵۸هـ/۱۰۸۱م)به تصرف ترکان سلجوقی در آمد.

ملک شاه سلجوقی حوزه اقتدارش رادر سالهای (۳۴۶-۳۶۹هـ/۱۰۷۲-۱۰۹۲م) ساحه اقتدارش را از رود سیحون تاکرانه های دریای مدیترانه رسانید.[2]

تهاجم دوم امیر اسماعیل به سرزمین ترکان

«سه روز مانده از رجب،در دو مسجدجامع مدینة السلام ،نام اسماعیل بن احمد سامانی که از خراسان آمده بود خوانده شد که در آن گفته بودکه ترکان با سپاهی انبوه و جمعی بسیار آهنگ مسلمانان کرده بودند ودر اردوگاه های شان هفتصد قبۀ ترکی بود که خاص سران ترک است.او یکی از سرداران خویش را با سپاهی که بدو پیوسته بود فرستاد ومیان مردم ندای حرکت دادکه مردم بسیار از داوطلبان بیرون شدند.سردار سپاه با همراهان خویش سوی ترکان رفت.مسلمانان وقتی به آنها رسیدند که غافل بودند،صبحگاهان به ترکان تاختندکه بسیار کس از آنها کشته شد،باقیمانده هزیمت شدندوادردوگاهاشان بغارت رفت ومسلمانان به سلامت و غنیمت بجای خویش باز گشتند.» (تاریخ طبری .ج.۱۵ْص۶۷۴۸-۶۷۴۹)

این واقعه را طبری در (بیست و هفتم رجب ۲۹۱هـ/نزدهم جون۹۰۴م) ذکر کرده است. آنچه محتمل بنظر می رسد این است که ترکان در خلاء وجودی امیر اسماعیل در ماوراءالنهر و به هنگام گرفتاری سامانیان در خراسان و طبرستان بویژه در این هنگام غائلۀ محمد بن هارون در طبرستان،فرصت را مغتنم شمرده ، به ماواءالنهر یورش آوردند.استمداد و کمک امیر اسماعیل از مردم،میتواند حاکی از گستردگی و شدت این تهاجم نیز بوده باشد.

با این همه امیر اسماعیل،هم در پرتو اقتدار سیاسی و نظامی توانسته بودمنطقه سرحدات ترکستان راتحت استیلای خویش در آورد،و هم در پرتو انتصاب مذهبی از سوی خلیفه به این مناطق،خود را مدعی حاکمیت بر مرز های خراسان وماوراءالنهر وسرحدات ترک میدانست .(تاریخ بخارا ْص ۱۲۷)پس در قبال تهاجمات اقوام ترک،بر خود وظیفه میدانست که با شدت هرچه تمامترایستادگی کند.نکته قابل تذکر در این است که در همه احوال امیر اسماعیل از مردمش استمداد میکرد.این کمک ها  با استقبال گسترده مردمی  نیز مواجه شدو نشان داد که این امیر سامانی برخوردار از هوا خواهی وسیع رعایایش است .پس تکیه اسماعیل به نیرو های مردمی،که چندین نوبت در زمان امارت اوبه رؤیت رسید،نشان دهندۀ تمایلات مردمی و گزارشات رعیت پرورانه اواست.این در حالیست که چون در یک سده بعد،هنگامیکه سامانیان در معرض یورش ترکان قراخانی واقع شدند،توده های مردم،البته با موضع گیری نا درست علمای دینی ،در قبال آن بی تفاوت باقی ماندندو خود شان شاهد یورش و هجوم ترکان به شهر های شان شدند.[3]

 


 

[1]باید خاطر نشان بسازم که بر خلاف  انچه که مسنف  کتاب چهره آسیا در مورد غزنویان نوشته است  از جمله حرفهای شبه ناک در تاریخ میباشد که گاه توسط مولف ویا هم مترجم اثر کم وزیاد و کزافه گویی می شود. غزنویان را که من در کتاب سوم این اثر مفصلاَ به آن  پرداخته ام دودمانی است مانند سلسله سامانی ها . حقیقت این است که سبکتگین موسس سلسله غزنویها داماد الپتگین یکی از سرداران ترک تبار در بار سامانی بود که بعداَ از اثر لیاقت فطری و روح سلحشوری که در نهادش بود منطقه بخارا را ترک  گفت و در غزنی در مرکز افغانستان به جغرافیای موجوده شالودۀ یک سلطنت وسیع تر از سامانیان را ریختند که شگوفایی و تأسیس امپراطوری غزنویان بدواَ و ابداَ و هیچگاه معاند دولت سامانی نبوده بلکه در بعضی موضیعات حتی با خاندانهای سامانی در برابر بکتوزن و سمیحوریان از سامانی ها دفاع نموده است. باید یاد آور شوم که به هیچ وجهه این خاندان باعث فرو ریختن  خانواده سامانی در امتداد سیحون و جیحون نبودند بلکه در بسی اوقات آنها را یاری می رسانید و البته در زمانیکه محمود غزنوی به اریکه قدرت رسید بزرگ ترین انجمن های  بلند شاعران و نویسندگان را در غزنه تأسیس کرده بود که  نوشته شدن کتاب شاهنامه به قلم  وطبع  فردوسی شاعر،از جانب سلطان غزنه محمود غزنوی  پشتیبانی مالی می شد .عامل شکست سامانی ها بی کفایتی امیران سامانی ونفوذ ترکان  میباشد . که در جایش  بحث خواهد شد.(مولف)

[2]گروسه رنه ودنیکر ژورژ، ؛چهره آسیا؛ .چاپ اول۱۳۷۵تهران، صص۹و میان مردم ندای حرکت داد۹-۱۰۳.

[3]جواد هروی پیشین . تاری سامانینا ْصفحه ۱۸۲-۱۸۳.رک .تاریخ گردیزی ،۳۷۸،تاریخ بیهقی .صْ۷۰ْتاریخ یمینی ً۱۸۴ْج.اول طبقات ناصری ۲۱۶ؤتاریخ هلال صابی ج.۸،ص۴۰.

 

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت