عبدالقیوم ملکزاد

 

 

در پیوند به سالگر یورش ارتش متجاوز روسی در کشور:

{{ صدای آتشینت را به میدان آتشین‌تر کن }}

...................

ارزش‌ها و هنجارها و خاطره‌های ارزنده را پاس باید داشت و زنده نگه داشتن شان را، رسالت بزرگ تلقی و در فروزان نگه داشتن مشعل‌های حماسه همواره سعی بلیغ و خستگی ناپذیر به خرج داد و هرگز فراموش نباید کرد که یادآوری و گرامی‌داشت از چنین جایگاه های بلند، یک فرهنگ است و یک رسالت و فرا تر از آن یک فریضۀ الهی که ریشه در عقل و فطرت انسانی و دساتیر الهی و سنت نبوی (صلی الله علیه وسلم ) دارد.

پس از آنکه در ششم جدی 1358 کشور ما به دست روسها اشغال شد، و به قول استاد سخن خلیل الله خلیلی:

سحر شد مرغ حق بر کنگر عرش برین پرزد

افق خندید و خورشید از فراز کوه سر برزد

به کوی و برزن کابل سپاه کفر سنگر زد

شعار پرچم داس و چکش را پشت هر در زد

بلا درنگ، دنیا شاهد عکس‌العمل های فراگیر مسلمانان کشور در قالب قیام‌های حماسه آفرین شد؛ قیام های خونینی که متعاقباً منجر به نواخته شدن شیپور جهاد در سراسر قلمرو دیار ما گردید.

جهاد مقدسی که در جنب ایجاد سنگر های گرم نبرد در مناطق مختلف دیار و در کنار پرخروش ترین قیام های اجتماعی و عظیم ترین همایش های مردمی، به سرعت به سوی بازتاب عالیترین هنرهای مردمی، ناب ترین جلوه‌های ذوق شعری و سروده های رزمی و عمیق‌ترین سوگواری‌های جمعی و سراسری، روی نهاد و این همه مولود عشقی بود از سوی مردم مسلمان کشور نسبت به آیین مقدس شان (اسلام) و نیاز مبرم و حیاتی شان نسبت به پدیدۀ عزیزی به نام (آزادی)...!

این جهاد مقدس با پیمودن فرازها و فرودها، چهارده سال تمام دوام یافت و نزدیک به دو ملیون شهید به پیشباز آن تقدیم شد که در اینجا قلم را سر آن نیست که به تفصیلِ آن بپیچد؛ اما یکی از باقیات صالحات آن دورۀ حساس و سرنوشت ساز، سروده های حماسی و رزمی به وسیلۀ اصحاب سخن بود که شادروان استاد خلیل الله خلیلی (رح) قافله سالار ایشان شمرده می‌شد. استاد بزرگ همین که از  قیام قهرمانانۀ دخت قهرمان کشور: (ناهید صاعد) و خواهران همرزمش در کابل کسب آگهی کرد، دست بر خامه برد و اشک افشان دسته گلی بویا و مشام پرور به عنوان هدیه از باغ پرداغ  سینه و قلب سوخته اش، به آنان فراهم دید. این هدیۀ گرانبها چنان اثر آفرین بود و هست که خواندن بیت بیت آن هر انسان مبارز، اعم از زن و مرد را به میدان مبارزه می‌کشاند و اکنون که چهار دهه از آن روزگار می‌گذرد، بدین باورم که مرور دوبارۀ آن کما کان به سینه‌ها خروش و شور می‌زاید و در مغز‌ها شعور می‌آفریند. همان گونه که صدای رسای ناهیدها، برگنبد افلاک پیچید و سبب شد که قیام های حماسه آفرین زیادی در دیار شکل گیرد؛ همان گونه که پاشیده شدن لاله های سرخ خون صدها خواهر و برادر مبارز و مسلمان، در سوم حوت در کوچه کوچه کابل و قیام خونین بیست چهارم حوت در سرزمین حماسه و فرهنگ (هرات باستان) و...، نمونه هایی بود از چنین قیام‌ها و حرکت‌های حماسه زا.

اینک فرا می‌خوانم به خواندن همان شعر مملو از حماسه استاد بزرگ و تصویر زیبا و حرکت زای خیزش بزرگی که به وسیله خواهران کابل به رهبری ناهید شهید، به نمایش گذاشته شد:

وداع دختر و مادر بود فرخ تماشایی

دو موجود جدا گردد زهم پیری و برنایی

یکی لخت دلش را می برد گرگ جگر خایی

یکی را جز شهادت نیست در خاطر تمنایی

درین لحظه که هر جنبیدن مژگان زبان دارد

دوچشم خونفشان با همدگر راز نهان دارد

دو دل آری دو دل قصد وداع جاودان دارد

سهی سروی ز منزل عزم جنگ دشمنان دارد

تو امشب می روی ز آغوش گرم من به سنگرها

پرافشان چون کبوترها میان کام اژدرها

درآن وادی که می غلتد بسان گوی ها سرها

در آن وادی که می‌خوابد به خون سیمینه پیکرها

به سنگر می روی مادر فدای قد و بالایت

اسیر زلف پیچانت شهید چشم شهلایت

بخونت آبیاری کن نهال آرزوهایت

ببر تا دامن محشر به دل داغ تمنایت

مترس از دشمن خونخوارو ازتیر جگر دوزش

مترس از بمب آتشبار زهرآلود جانسوزش

مترس از گربگان لقمه خوار دست آموزش

بیک فریاد مستانه به خون ترکن سرو پوزش

به سنگر می روی پیراهن گلنار در بر کن

صدای آتشینت را به میدان آتشین تر کن

گره زلف پریشانت به زیر سبز چادر کن

سرود عشق را برخوان نوای شوق را سر کن

چراغان کن به خون خود شب جشن شهیدان را

به اشکت خیره گردان اختران و ماه تابان را

به دشمن درس ده هنگامۀ آزاد مردان را

به پیش پای خود خم کن سر میهن فروشان را

ز چشم مست شهلای تو جوشد موج خون امشب

نگاه خشمگینت دارد آهنگ جنون امشب

ز شب های دگر باشد تپش هایت فزون امشب

شده آن زعفرانی چهره تو لاله گون امشب

سپاه دشمن خونخوار آمد باز در جنبش

زمین کن تانکها افتاد سوی شهر در گردش

فضا از بارش خمپاره و بمب است در لرزش

هوا پیمای غول آسا به اوج افتاده در چرخش

هزاران دختر تکبیر گو از هر کنار آمد

حرم پروردگان ناز سوی کار زار آمد

پی صید کبوتر میگ های مرگبار آمد

صدای توپ دشمن از سر بالا حصار آمد

یکی از صف برون آمد چو ماه محفل آرایی

فرشته صورتی، فرخ رخی، خورشید سیمایی

سیه پوشی، سیه چشمی ، غزالی، سرو بالایی

لب جان بخش خود بکشاد و با جانسوز آوایی

به خاک ما چرا ای بی خدایان پای بنهادید

به جان ما چرا ای داعیان صلح افتادید؟

شما بنیان گذار جور و تزویرید و بیدادید

ستمگارید و آدم خوار و خون آشام و جلادید

کجا شد دعوی صلح و حقوق و  خدمت انسان

کرملن خانه انسان بود یا لانۀ شیطان

چرا یک ملت آزاد شد در اشک و خون غلتان

چرا کشتید این زن ها، چرا کشتید این طفلان؟

ز چشم اشکبارش شعلۀ آتش نمایان بود

زهر حرفش شرار خشم و برق غیظ تابان بود

به دستش بیرق محراب و منبر بال افشان بود

هنوزش حرف های آتشین در سینه پنهان بود

برآمد از سپاه کفر بانگ آتشین تیری

مقارن با صدای خندۀ فرمانده پیری

از این سو شد به سوی عرش والا بانگ تکبیری

دریغا گشت «ناهید وطن» ماه زمین گیری

به هر جا نعرۀ تکبیر و چادر های خون افشان

یکی در شعله ها سوزان یکی در موج خون غلطان

یکی را تیغ بر سینه یکی را تیر بر چشمان

یکی را بر جگر خنجر یکی را بر دهان پیکان

شب آمد اختران و ماه شد در آسمان پیدا

به سان گوهران ریخته در دامان دریا

شده کابل چو آن کشتی که می سوزد ز چندین جا

ستاده در میان موجهای شوم دهشت زا

ز تو می پرسم ای افسانه گوی قرن ها ای ماه

زتو می پرسم این تاریخ ای از راز دهر آگاه

شما دیدید آیا زیر این سیمابگون خرگاه

چنین هنگامۀ وحشت به دور سال و سیر ماه؟

روح قافله سالار حماسه و ادب (استاد خلیلی) شاد باد که این دعای سوزناکش با اجابت قرین شد؛ دعایی که در آن خواسته بود:

بر آی ای دست حق، ای انتقام کبریا روزی

بکش این بی خدایان را ز دنیای خدا روزی

نگون کن پرچم منحوس او را از فضا روزی

جهان را پاک کن از لکۀ این اشقیا روزی.

و همینگونه روان (ناهید صاعد متعلمۀ صنف دوازهم لیسۀ رابعه بلخی) و سایر "حرم پروردگان نار" و هم رزمان او و کلیه شهدای جهاد برحق مردم افغانستان و مقاومت را شاد می‌خواهیم و با این آرزو برای آن عده از خواهرانی که نیت نیکی برای راه انداختن مبارزات حق طلبانه و خصم افگنانه به سر دارند، توفیق مزید از بارگاه الهی برای شان آرزو داریم و به عنوان حسن ختام، همصدا با شهسوار سخن خلیلی (رح) ندا در می‌دهیم:

نسیم آهسته تر بخرام کاینجا سینه چاکانند

عزیزان به خون خفته بیابان در بیابانند

دم آخر به خاک پاک کشور جبهه سایانند

شکسته در بهار زندگانی نو نهالانند

متاب ای آفتاب اینجا که صدها بی کفن بینی

بسا گلگون بدنها را جدا از پیرهن بینی

به‌خون بی گناهان سرخ صحن صد چمن بینی

میان خار و خارا شاهدان سیمتن بینی.

 

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت