مهرالدین مشید

 

سوگ نامه ای در رثای غروب خورشید

به مناسبت سالیاد و فات استاد وجودی

از غروب استاد حیدری وجودی یک سال گذشت؛ اما چه غروبی که سرخی آن شفق رنگین کمان عشق و عرفان را به کلی در آغوش گرفت و به بهای نثار جان خویش در پای عشق به سلطنت عرفان روح تازه بخشید و جهان عشق و دوست داشتن ها را وارد فصل جدید نمود. او بیش از ۵۷ سال سجاده نشین شعر و عرفان در کتابخانهء عامهء کابل شد تا آنکه به حیات گرانبهای خویش بدرود گفت؛ اما چرا "سوگنامه ای در رثای غروب خورشید" در این شکی نیست که عزیزان در سوگ هر مرگی می نشینند تا باشد که غم بزرگ خویش را به باد فراموشی بسپارند و اندکی تلطیف شوند. مگر سوگ مردان بزرگ جانگدازتر است و غم آنان بزرگتر از غم فرهاد است که تنها علاج آن با نشانه رفتن تیشه در سر پایان پذیر نه؛ بلکه این درد به بهای کتاب "شیرین و فرهاد" جاودان تر شد. در این میان استاد وجودی خود کتابی بود که بیشترین سال های ۸۱ سال زنده گی را با سرودن شعر و درس های مثنوی و بیدل در گوشهء کتابخانهء عامهء کابل سپری کرد. پس غم آنانی که بار بیکران درد های دیگران را با شانه های نحیف حمل می کنند؛ بس بزرگ و در سوگ نشستن بار بار آنان حتمی و لازمی است؛ زیرا آنان تعویض ناپذیر اند و هر یک در نقش خود جادوانه تر از دیگران اند. هرچند آنان جهان ناسوت را به سوی جهان لاهوت ترک می کنند و اما این جامه بدل کردن ها از جاودانگی آنان چیزی کم نمی کند؛ بلکه به قول مولانای بلخ با حیات دم به دم تازۀ دیگر به حیات ابدی ادامه می دهند و درست برمصداق این شعر استاد وجودی:"ای بسا مردی که پیش از مردن خود مرده است - وی بسا مردی که بعد از مردن خود زنده است ! ". در واقع ویژه گی های انسان حیات و ممات آنان را رقم زده و به زنده بودن و تمایز آنان در جهان دیگر گواهی می دهد.

از این رو عنوان هایی چون "فاطمه فاطمه است و " عشقری عشقری است" مصداق خوبی به حال آنان است. شاید مردانی باشند که از خود عوضی بگذارد و اما هیچ عوضی ای نمی تواند، جای اصل را پر کند و به عظمت مردانی چون؛ استاد وجودی و امثال او صعود کنند. این مردان هرچند از لحاظ جسمی غروب می کنند و اما از لحاظ معنوی زنده اند و آثار و اندیشه های آنان هر روز درخشان تر از روز دیگر می درخشند و گواه بر جاودانگی آنان است.استاد وجودی باب تازه ای را در عرفان گشود که منصور حلاج نخستین انقلاب معنوی را بر آن جاری ساخت که با گفتن اناالحق چاشنی تازه ای در پاتوغ عاشقان به ارمغان آورد. هرچند پیش از حلاج با یزید بسطامی با گفتن سبحان معظمی الشانی نخستین نسیم انقلاب معنوی را در عرفان وارد کرد و اما او عرفان را چنان آرام وارد انقلاب معنوی کرد که حتا با افکندن گل به سوی حلاج؛ در حالی که بدن او بوسیلهء جلاد از بند بند جدا می شد؛ قتل او را خلاف مشرب عرفانی به استقبال گرفت.

استاد وجودی خورشیدی درخشان در عرصهء شناخت های عرفانی و شاعری توانا و سخنوری آگاه در حوزهء حکمت متعالیه بویژه اندیشه های ابن عربی بود که در مشرب عرفان عملی نه تنها پیرو مولانای بلخ و سجاده نشین خانقاهء بلخیان و طریقهء مولویه بود؛ بلکه با تمامی سلک ها و مشرب های عرفانی سرسازگاری داشت و از محافل عرفانی فیض می برو. از همین رو بود که او در دل های تمامی پیروان طریقت بویژه آنانی که طریقت و حقیقت را خادمان شریعت تلقی می کنند، بیشتر فیض می برد‌. هرچند او در آغاز از مشرب عرفانی استاد بیتاب و مولانا قربت و حتا مولانا خسته و بویژه صوفی عشایری جرعه جرعه می نوشید و از حضور معنوی آنان فیض برد و از این طریق با شعر و شاعران بزرگ روزگار خود آشنایی پیدا کرد و از شعر های آنان لذت برد و خود را در شعر های آنان یافت تا آنکه توانست با پیوستن به قافلهء بزرگ ترین شعرای زمانش قافله دار یکه تاز و آخرین در میان شعرای کلاسیک شود. آشنایی استاد وجودی با شعرای یادشده در واقع قفل زنگار را از دلش باز کرد و دوباره و چندین باره لذت این شعر را " چه بودی رو نمودی بسملم کردی" در فضای شوق دل انگیز شاعرانه و هوای جذاب و پرعطوفت عارفانه به تجربه گرفت و از آن فضا های شعر که مالامال از عشق و عرفان بود، احساس فیض و لذت نمود. او چنان فیض برد که پس از صوفی صاحب عشقری قافله دار عشق و عرفان گردید. او بیشت به سراغ مولانای بلخ رفت و خوشه چین خوان شعر های حضرت بیدل شد. او توانست تا با برگزاری درس های مثنوی در کتابخانهء عامهء کابل دل های جوانان دردمند را شاد بسازد و در دل های آنان نسیم روح پرور عشق و عرفان مولانا را بوزد. استاد وجودی چنان عاشقانه و عارفانه درس های مثنوی را برای دوستداران مولانا ارائه می کرد که جاذبهء آن شور های عرفانی را برپا می نمود. وی توانست دوبار مثنوی را شرح بدهد و شعر های مولانا را با تعبیر های خاص عاشقانه و عارفانه به دوستداران مولانا ارایه کند. او توانست تا با ضرب انگشت خیال ابن عربی و عقل سرخ سهروردی باب های تازهء عشق و عرفان را دق الباب کند و به فضای شعر های مثنوی روح تازه ای بوزد و جهان عاشقانه های مولوی را عاشقانه تر و جذاب تر و شورانگیزتر بسازد.

هرچند کتابخانهء عامه به مرکز درس های مثنوی بدل شده بود و هر روز جوانان تازه دم در آن محافل حضور بهم رسانده و از درس های مثنوی و حضور معنوی استاد وجودی فیض می بردند؛ اما این به معنای دوری او از شعر های دیگر و شاعران دیگر نبود. کتابخانهء عامه هر از گاهی پس از عصر ها مرکز انجمن شاعران بزرگی چون؛ استاد واصف باختری و فرزندان شایق هروی و نیلاب رحیمی و جوانان نوپرداز آن زمان چون قهار عاصی و خالده فروغ و لیلا صراحت و دیگران می بود و با خواندن شعر های یکدیگر و شعر های شاعران دیگر؛ می خواستند کاروان بالنده گی و شکوفایی در شعر فارسی را به منزل مقصود رسانند.

این نشست ها در واقع مجال اندیشیدن و تفکر در شعر فارسی و شاعران بزرگ پارسی گو؛ چون فردوسی و سعدی و حافظ و مولانا را باز می کرد؛ زیرا این مردان بزرگ از جمله ارکان زبان فارسی اند و حتا مقایسهء آنان با هومر و گویته و دیگران چندان صواب نیست. این نشست ها در واقع نفخ عطرآلود شعر را فراتر از جابلقا و جابلسای تاریخ به دوش می کشید و نسیم روح نواز شعر فارسی را از آنسوی آمو تا سواحل دریای مدیترانه و از عراق تا ری به اهتزاز نگه می داشت. در این میان ضرور است که به استاد واصف باختری اشاره شود که در شرایش شعر معاصر و شناخت آن یدطولا داشت و حضور او در این نشست ها بسا مهم و ضروری بود. استاد باختری با سرودن شعر های جدید و واژه پردازی های بکر و ترکیب بند های عالی شعر فارسی را وارد تحول جدید نمود که دلالت به ماندگاری او در شعر جدید فارسی دارد.استاد وجودی با پرداختن به قالب های خاص شعری خواست تا شعر هایش گره گشای روح سرشار وخواست های بلند اجتماعی او باشد و با تلاش خستگی ناپذیر به جستجوی مخاطبان خویش بود. از همین رو او خ است تا با قالب نگری ها بدرود بکوبد تا از اسارت قالب ها بیرون شود؛ زیرا او می دانست که قالب نگری ها شعر را به اسارت کشیده و شاعر را در چهارچوبه های تنگ زندانی می سازد.

شاعر زمانی موفق به ارضای مخاطبانش میگردد که قالب نگری های خاص شعری را ترک نماید ، بویژه زمانیکه او در می یابد قالب های شعری موجود پاسخگوی خوبی برای نیاز های درونی و بیرونی مخاطبانش نیست. در این صورت با یورشی قالب شکنانه دست به ایجادگری قالب های تازۀ شعری میزند. استاد وجودی توانست تا با یاری جستن از واژه ها خیلی ماهرانه و آگاهانه کلمات را در زیر ساطور تجارب خود به استخدام بگیرد تا وظیفۀ شاعرانه وانسانی خویش را نسبت به شعر که همانا ادای حق کلمه است ، به خوبی انجام بدهد . گرچه زمانیکه طبع شعری شاعر به جوش می آید ، انبوهی از واژه ها بر حافظهء وی هجوم آورده و حافظه اش در نتیجۀ یک درگیری بی سابقه با تخیلش احساسات و آگاهی او را به چالش میکشاند که گزینش های شاعرانه را در او محدود میسازد؛ اما استاد وجودی توانست تا از این قبض خود را رها سازد و پرخاشگرانه دست به گزینش واژه ها بزند تا بر سایۀ انبساط روانی دست یابد. در این هنگام است که واژه های خاصی در دست اول به سراغ او می آیند و واژه های عاشقانه بیشتر به سراغ او می آیند؛ هرچند شعر های زیادی دارد که بر درد های پارینه و امروزی و فردا ها انگشت نقد می گذارد و میگوید: " در کارگهی کوزه گران سنگ نمی بود - امروز چنین اشتر ما لنگ نمی بود. گفته می توان که هرچند فضای خیال هرشاعر پر از رنگین کمانی از واژه ها است و اما هر شاعر با چند کلمه بیشتر سر و کار پیدا می کند و همان کلمات تعریفی از زنده گی را برایش ارایه میدهند . به گونۀ مثال شاعری واژه هایی مانند عصیان ، قیام ، جهش و … و شاعری سکوت ، غروب ، شفق و… وبه همین گونه شاعری واژه های دیگری جز این ها را در شعر های خود به کار می بندد.این واژه ها در ساختار شکلی و محتوایی شعر هر شاعر نقش بایسته داشته است. این واژه ها بر بسیاری از کلمات در حافظه اش حاکمیت پیدا مینمایند و با حکمروایی شاعرانه بر دیگر واژه ها در فضای تخیلش فرمان میرانند.

گاهی ها شرایط فرصت های خوب را از نویسنده وشاعر میگیرد و توانایی ها و خلاقیت های او را از روییدن باز میماند و در نتیجه استعداد ، خلاقیت و تازه آفرینی های آنها در زیر گرانسنگ دیوار های عبور ناپذیر ناگفته باقی میمانند. کمتر شاعرانی اند که دست به جسارت زده اند تا نوع گزینش زنده گی خصوصی رمز موفقیت، در عینی و شعری نمودن تجربه های فردی آنان شود ؛ اما با تاسف که این رویکرد استثنایی شماری شاعران سبب شده تا برداشت شماری ها نسبت به شعر فراتر ازدیدگاه های مثبت نگرانه و منفی نگرانه نرود . در حالیکه شعر این گونه شاعران خیلی عمیق بوده و جایگاۀ آنان در ادب معاصر، بنا بر دریافت خاص از شعر و آفرینش های تازۀ آنان نگاهى‌ تازه به شعر فارسى‌ داده است. در بسیاری از اشعار استاد وجودی چنین ویژه گی ها را می توان حس کرد و این ویژه گی ها نوعیت شعر او را از دیگر شاعران جدا می سازد. این ویژه گی های شعری جایگاۀ چنین شاعران را بویژه در میان شاعران زن مانند فروغ فرخزاد شاعر ایرانی برجسته و بارزتر گردانیده است. او در جامعه یی دست به تهور زد که نیاز ها و خواست های زن را هر لحظه می خشکانید. او توانست، انقلابی را در شعر زنانه برپا کند و به کار خلاقانه بپردازد که شمار زیادی از شاعران معاصرش فراتر از مرثیه خوانی ها گام ها را به پیش ننهاده بودند . او توانست که درچنین جامعۀ تنگ خویش را از تنگنا های فکری برهاند با قبول از دست دادن ها به پیش تازد، آنچه را از دست داده ، از آن دست شسته و با همتی زنانه آنها را بدور بریزد؛ زیرا او دریافته بود تا چیزی را از دست ندهد، به چیز تازه یی دست نمی یابد. استاد وجودی هم توانست که از خودش ، خود را رها بسازد و از خودمانی ها رهایی یابد؛ زیرا او می دانست که در خود ماندن خود شناسی را به چالش کشیده و نیرو های ناشگفته در انسان را از شگفتن باز میماند. ای کاش این چنین شاعران بار بار زنده می شدند و بار بار تکرار می گردیدند و عظمت شعر فارسی دری را هر چه با شکوه تر و شاداب تر به اوج ها می کشاندند.این بدان معنا نیست که شعر دری در هر برهه ای از تاریخ از وجود سخنوران بزرگ تهی بوده است و بلکه در هر زمانی قافله سالارانی در این عرصه داشته که توانسته اند؛ راهء دشوار سخن را هرچند دشوار و اما رسالت مندانه با شیرهء جان بپیمایند.

استاد وجودی از جمله شاعران و سخنورانی بود که رسالت خود را در این زمینه ادا کرد و به غنامندی شعر فارسی افزود. او نه تنها شعر گفت و به تدریس مثنوی پرداخت؛ بلکه با نوشته های تحقیقی در مورد شعر و شاعران گذشته و امروز کار های بایسته و شایسته را در این راستا انجام داده است. او توانست تا به همت ژرف تفکر، پرواز تخیل و عمق تبحر و استمداد جستن از شاعران پیشین و پسین و کنونی با رها کردن واژه ها در انبان شعر رسالت تاریخی و فرهنگی و ادبی خود را بپیماید. او توانست تا با سوختن ها و ساختن های شاعرانه درازراهء شعر را با آغاز از نشر کتاب" عشق و جوانی" بپیماید و با چاپ کتاب " رهنمای پنجشیر" در قالب رباعی ها گام به پیش بگذارد. او به پیش حرکت کرد و با چاپ کتاب" نقش امید" با کاربرد واژه های بکر و تازه تحول تازه ای را در شعر فارسی بوجود آورد. به همین ترتیب او توانست تا با نشر کتاب هایی چون "لحظه های سبز بهار"، " سالی در مدار نور"، " سایۀ عمر"، " صور سبز صدا"، " میقات تغزل"، "لحظه هایی در آب و آتش" ، " آوای کبود"، " دو بیتی ها و رباعیات"، "ارغنون عشق"، "شکوۀ قامت مقاومت"، "غربت مهتاب" و "دیوان حیدری وجودی" کوه و کتل شب دری ا استوار و با ایمان و عاشقانه و صادقانه و عیارانه بپیماید. او توانست تا با کار خستگی ناپذیر در قطار شعرای بزرگ زبان فارسی گام بردارد و شعر هایش هر روز بهتر از روز دیگر به پرواز تازه تر آید تا باشد که قافلۀ آخرین سخن خدا در زمین را از جابلقای زبان تا جابلسای بیان در سیمای شعر تازهء فارسی تازه تر و بکرتر و باکره تر بنمایاند. روحش شاد و یادش گرامی باد.یاهو

 

 

 


بالا
 
بازگشت