عثمان نجیب

 

گپ و‌ گفت نوشتاری من با یکی از استادان خرد و اندیشه و       

چون اجازه نه‌داشتم بنا بر ملاحظات حفظ حریم خصوصی نامی از ایشان ببرم معذورم که بدون نام می نویسم. 

                                                                                                                             

                                                              !رفيق عثمان نجيب عزيز سلام)

 

اميد است، روزهای عيد را با فاميل و دوستان با صحت کامل و بدور از کرونا سپری کرده باشيد.

اما بعد، می خواستم نکاتی چند از نهادهای قلبم را به گونه ی پيشنهاد رفيقانه خدمت تان ارائه بدارم.

 البته در زمينه ی پذيرش و نه پذيرفتن آن شماصلاحيت عام و تام داريد.

رفيق عزيز! ازاين که شما دارای دانش و ارزشهای ماندگار: چون استعداد نگارش مفاهيم سياسی ـ تاريخی ـ اندوخته های از گذشته های دور زندگی سياسی ـ عشق به بيان واقعيتهای نا گفته ـ دفاع از خلقهای مظلوم و از همه مهمتر دارای جرأت گفتاد و نوشتن حقايق تلخ و شيرين تاريخ زندگی حزبی و دولتی وغيره هستيد؛ بخاطر رشد  وتکامل اين استعداد و سجايای عالی تان؛ خود را گنهکار می دانم تا از کاستی های اندک تان در نگارشهای تاريخی و نقد برعملکردهای تاريخ گذشته ی حزب مان وساير احزاب و تنظيم ها، چيزی نگفته و کنار روم.

بنابرآن با اين که می دانم آنچه را که در آتی می نگارم، شما آن را در جريان تحصيل خوانده ايد وخوب می دانيد؛ وليک بازهم به گفته ی بزرگان ادب، بعنوان تکرار احسن، پيشنهادهايم را درمورد نگارش يک موضوع سياسی ـ فلسفی ـ علمی ـ ادبی و تاريخی آن گونه که استادان دانشکده ی ادبيات برای ما درس داده اند، بدين شرح خدمت تان پيشکش نمايم:

1 ـ برای هرنگارش، يک عنوانی انتخاب گردد، که از يکطرف بازتاب دهنده ی جوهر درونمايه (محتوی) مقاله باشد و از جانب ديگر واژه های در متن عنوان جاداده شود، که خواننده را جذب نمايد؛

2 ـ دومين رکن يک نگارش، پيشگفتار، يا به گفته ی زنده ياد دکتراحسان طبری "مدخل" و به اصطلاح عرب ها " مقدمه" است. زيرا نگارش يک موضوع سياسی يا تاريخی، بدون پيشگفتار، به تعميری می ماند، که تهداب پخته را در خود نداشته باشد.

پيشگفتار چنان طنين و تموج داشته باشد، که خواننده ی اثر يا مقاله را بجانب متن يا درونمايه مضمون، به گونه ی عاشقانه و ناقرار بکشاند؛

3 ـ رکن سوم و مهمتر از همه متن يا درونمايه يک نگارش تاريخی ـ سياسی ـ علمی ـ ادبی ... است.

دراين محتوی ويا درونمايه مزيد بر کاربرد واژه های بکر و جوان زبان خود نگارنده؛ جمله های يک پاراگراف طوری تنظيم گردد، که نهاد(مبتدا) با گزاره (خبر) پيوند گيرد. يعنی "مبتدا ، يا نهاد" بوسيله ی سه رکن ديگر جمله ( پرکننده ـ معين کننده و قيد نحوی) به  خبر يا گزاره که رکن پنجم جمله است وصل شود.

4 ـ بايست از هر طرح ويا نظر سياسی و انتقادی، نتيجه گيری صورت بگيرد. هرگاه انتقاد باشد، بايد پس از انتقاد عمل ويا نظر طرف مقابل، پيشنهاد ارائه گردد. اگرهرانتقاد بدنبالش پيشنهاد مشخص ارائه نگردد، ارزش خود را ازدست می دهد.

5 ـ رکن پنجم ، فرجام است، که در پايان يکبار ديگر بر آنچه که گفته شده به يک جمله کامل ويا دو جمله ی مرکب مختلط تاکيد بعمل آمده با يک نقل قول ويا با يک بيت از اشعار بزرگان ادب فارسی ـ دری ويا شعارهای انقلابی، نبشته پايان می يابد.

6 ـ درهرنگارش سياسی ـ اقتصادی ـ اجتماعی ـ فلسفی و تاريخی بايد فقط يک سوژه (مبحث يا مضمون) انتحاب و تا آخر دنبال گردد و از آن نتيجه گيری بعمل آيد. دو يا سه موضوع با هم يک جا خلط نگردد.

7 ـ درهر نگارش کوشش گردد تا مفاهيم فشرده؛ ولی پرمايه نوشته شود. به اصطلاح نويسندگان عرب،

( قليل الفظ ، کثير المعنی) از پنج الی شش صفحه زياد نگردد تا خواننده را خسته نکند.

اگر سوژه يا مبحث تاريخی و دارای پهلوهای درازنای زندگی يک مرحله ی تاريخ باشد؛ البته ناگزيری  و استثنايی خواهد بود؛ درغير آن درآخربرگه پنجم ويا ششم به واژه ی " ادامه دارد" پايان داده شود.

8 ـ برای شما رفيق عزيز بمثابۀ عضو و کادر حزب دموکراتيک خلق افغانستان، پيشنهاد می کنم که در نگارش های زيبا و تاريخی تان نه تعريف و نه توهين به يک قوم ـ مليت ـ منطقه و زبان بيش از آنچه هست، صورت گيرد  ونه تعريف و توهين به دين ـ مذهب و عقايد مردم. ونه مثل مزدک و کاويانی تخريب گذشته حزب ما و اتحاد شوروی که هدف هردو نجات انسان از زيرانواع ستم و استثمارو مبارزه بر ضد ارتجاع سياه و سپيد و استعمار و امپرياليسم بوده است.

همچنان چون مجاهدين ـ طالبان ـ داعش ـ القاعده ـ سپاه صحابه ـ جهش المسلمين ـ وهابی ـ ديوبندی و... در طول بيش از يک صد سال از سرکوب نهضت مشروطيت دوم ( نهضت امانی) تا ايندم همواره مطابق دستور انگليس و اخيرآ امريکا و پاکستان و ايران و سعودی ها برضد هرگونه تحول ـ ترقی و پيشرف اجتماعی جنگيده افغانستان را برای يک صد سال به عقب انداخته اند؛ بنابرآن تمامی آنها بشمول جمعيت اسلامی که رفيق کارمل قدرت سياسی را با چشم ديد و حتا بدبختانه شرکت خودم برای شان تسليم کرد؛ اما حرام نمکی کرده بار اول کريم شادان قاضی القضات و جنرال رسول پروانی رئيس خاد نظامی و جنرال جمال الدين عمر را کشتند و باردوم در فليم " دوروز پی در پی" با نصب فوتوی کارمل که گويا تانک های روسها را کش کرده به افغانستان آورد؛ توهين نمودند، که منجر به جنگ تاريخی دوستم با آنها شد و مسعود 21 تن رفقای امنيت را که من شما آنها را می شناسيم تيرباران کرده در چمن ببرک انداختند. من و رفيق امتياز حسن که در ليست 90 نفری در شماره اول و دوم بوديم مجبور به فرار از کشور شديم. من تا حال زنده مانده ام؛ اما رفيق امتياز که تکليف شکر داشت در راه تا رسيدن به مسکو چشم ازاين جهان غدر و فريب بست. گفتنی ها بسيار زياد است. يار زنده و صحبت باقی.

اميد وارم که اين نگارش دراز و ملالت آور، باعث درد سر تان نشده باشد.

با تقديم درود های گرم رفيقانه)

 

………&&&&&&&=======&&&&&&&&&&&&&&&————&&&&&&&&&&&===&&

 

عرایض من :

سلام رفیق … عزیز: 

ممنون رهنمایی های خردمندانه‌ی تان ‌و مفتخرم که در رکاب شماستم.

تفکر من برای گذر از روش های کهن و کلاسیک نگارش چیزی دیگری‌ست، باری در گونه های تدریس دانش‌گاه ها «آغاز دهه‌ی شصت در استان تخار که ایشان در رأس کمیته‌ی اخذ امتحانات کانکور رهسپار آن جا بودند و من با مرحوم حاجی محمد خان کمک کردیم تا در پرواز چرخ بال ها با ما انتقال شوند و‌ چنان شد..» خدمت استاد قیوم قویم و بعد در دهه‌ی هشتاد خدمت شادروان استادکاظم آهنگ مواردی را مطرح کردم،  زمانی که در اواسط دهه‌ی هفتاد یکی از نوشته گونه هایم را در مزارشریف برای مرور استادانه‌ی جناب استاد اسد‌الله حبیب خدمت شان فرستادم، پسا پرسش های تقریباً اهانت بار شان مصمم شدم از آن قید های نه چندان مضر و نه چندان مفید خودم را رها کنم و در چهل سال پسین روش منحصر به خودم را می نویسم. من روش پرداخت های تاریخی را در قالب رمان ها پیشه کرده ام تا روحی به خشکی نوشته های گذشته‌ی تاریخی ببخشم. آن‌چه مربوط می‌شود به نوشته های کنونی، آن نوشته ها روایات زنده‌گی من اند، که کم‌تر بحث های آکادمیک را ایجاب می‌کنند. حالا مصروف ویرایش و جمع‌بندی های مقالات برای چاپ کتاب می‌باشم. 

پس از کامل شدن، همه را از نظر عالمانه و استادانه‌ی شما می‌گذارنم که افتخار من می باشید.

در بحث برخورد های قومی، ملت عزیز افغانستان از چهار سوی کشور و جهان نور چشمان من اند. مخاطبین من از ابتدا تا امروز نخبه های تمام اقوام اند بدون تبعیض. من پرورده‌ی دامان مادر و پدر و مادر بزرگی استم که همه برای ما درس اخلاق داده اند و حتا برای بدترین اشخاصی که به من جفا کرده اند توهین نه کرده و نه می‌کنم‌. من یادداشت های نشر شده‌یی دارم که حتا خواهان توقف اهانت به خانه‌واده های حلیم تنویر، گلب الدین حکمتیار، و طالبان شده بودم و‌ این روش و تربیت زنده‌گی من است.

 برای من ۹۵ درصد نخبه های همه اقوام هرگز نخبه نیستند و صاحبان غضب قدرت اند که ثروت می‌اندوزند و حربه های دینی و قومی را اعصای رفتار شان قرار می‌دهند و تعداد شان هم کم نیستند یعنی ۹۰ تا ۹۵ درصد اند. البته آنان نخبه نیستند و به طور اجبار خود را بر مردم تحمیل کرده اند.

من حتا اگر عضو یکی از اقوام کشور هم باشم که ظلمت می آفرینند، از آن قوم خود ابراز بیزاری می‌کنم.

در بحث سیاسی من سرباز همان حزبی استم که در دامان آن پرورده شدم ‌و هرگز دو روی نیستم.

در بحث دینی من شدیداً مذهبی استم و گاهی حتا بیشتر. مثلاً من تا امروز نه مشروب نوشیدم و نه سیگار کشیدم نه به ملاحظات صحی. فقط به رعایت احکام دینی حتا بیر نه نوشیدم ‌و در سفر اول به شوروی وقت حتا از ماشین های اتومات روی جاده های اتحاد شوروی آب نه می‌نوشیدم و نماز خودم را می‌خواندم. این امری‌ست که کسی به من و‌ بر هیچ انسانی اجباری هم نه‌ دارد تا چی گونه باشم البته که من حق ندارم در مورد دیگران قضاوت کنم.

در بحث کارمل شناسی و حزب شناسی و کانکور شناخت حزب افتخار اولین هایی را دارم که در یکصدو‌پنجاه پرسش و سه بخش تا مرحله‌ی نهایی رسیدم و در همه پرسش ها فقط یک غلطی داشتم.

در بحث مسعود شناسی من از جمله کسانی بودم که گرداننده‌گی‌ برنامه های آن را داشتم، افکار من نسبت به مسعود نه به مبنای سیاسی بل بر مبنای ملی گرایی و محلی گرایی تغییر کرده است. پسا استقرار پشتونیزم طالبانی و پاکستانی ‌و خیبر پشتونخواهی و عملی شدن سیاسی سرزمین سوخته‌ی پاکستان و قبل بر آن هنگام پشتونستان گرایی داود خان در افغانستان تغییر کرده و در فصل مقاومت ملی من مسعود را یکی از مبارزان نستوه و کم نظیر نجات افغانستان میدانم و الگوی من اند ‌و خواهند بود. یا مارشال فهیم فقید را به پاس محبت های شخصی شان و مقام های رهبری و جوان مردی که داشتند هرگز فراموش نه می‌کنم، یا جنرال صاحب دلاور استاد محترم دکتر سید مخدوم رهین را و رفیق غلام حسن حضرتی، مارشال صاحب دوستم، جنرال صاحب بابه جان، جنرال صاحب شیر محمد کریمی، جنرال صاحب استاد عتیق الله امرخیل، جنرال صاحب امان الله گذر ،  رفیق جنرال سیداعظم سید و رفیق دلاور و رفیق رویگر، شادروان ها استاد عظیمی، استاد زریاب و رفیق جلال رزمنده، رفیق جنرال احمدی و ده تن دیگر ها حتا شهید دکتر نجیب، شهید دکتر عبدالرحمان، شهید رفیق انور ها، شهید رفیق راز محمد ها و شهیدان دیگر هم از حزب من و هم از وطن خودم و صد ها تن دیگر هرگز فراموش من نمیشوند. من می‌دانم که آنان چی گونه اند و بودند.

به جمعیت اسلامی و تنظیم های اسلامی هیچ علاقه‌یی ندارم، روابط من با اشخاص بر اساس کاری ‌خصوصی استوار بوده است بر اساس وظیفه و حالا شخصی، نه ارتباط سیاسی. 

در بحث مبارزه با آمپریالیسم آمریکا و فتنه‌ی انگلیس پابندتر از دیروزم.

آرزو دارم رفیق ناتوان تان را با توانایی ایستایی بشناسید که قامتی غیر از خدا برای سیاسیون خم نه کردم و حزب من راه من و رفیق کارمل استاد من و رهبر سیاسی من بودند و خواهند بود. با وجود آن که من بیش‌ترین جفا ها را در زمان ایشان متحمل شدم و دوران پسا ایشان عروج کاری و من بود. اما رهبر رهبر است و نور چشمان ما. ممنون هدایات تان. ارادتمند و مخلص تان.

محمدعثمان نجیب

 

 

 


بالا
 
بازگشت