دولت جديد وتاملی برتوسعه دانشگاهها در افغانستان

اخلاص

 

         درنگ بر کارکرد وکارآیی دانشگاه ها در کشورهای انکشاف نیافته، یکی از دغدغه های جدی ارباب تفکر وتکنیک بوده واست. مدت بسياري  این دغدغه برای نویسنده نیزمطرح بود ودر تز ماستري خويش نيز( با عنوان دوران معاصر در انديشه نيچه وهاي دگر) به طور مسلكي اين مساله را پي گرفت ودنبال مجالی برای هم اندیشی در این مورد با اصحاب انديشه ودغدغه سرزمين خويش می گشت. تا اينکه حادثه  تابستان 1383 پوهنتون کابل  اورا تکان داد ومجالی، هر چند بسیار اندک، برای بازگشايي این تامل گشود؛ آن حادثه عبارت بود از قتل در روز روشن پيش چشم محصلان دردانشگاه کابل. اكنون ماهها از آن حادثه مي گذرد وگرد وغبار احساسات تا اندازه اي نشسته است. دولت جديد نيز به فعاليت آغاز كرده و وزارت تحصيلات عالي با مديريت نو ، كار را بر عهده گرفته است. شايد حالا بتوان راحتتر سخن گفت واميد وار بود كه كسي آنرا بشنود.

       واما آن حادثه دانشگاه كابل، مسبوق به نکته ای قابل تامل بود؛ نكته اي كه نويسنده را بر نوشتن اين مقاله ترغيب نمود.واميدوار است كه دولت جديد ومديريت تازه وزارت تحصيلات عالی آنرا تكرار نكند. جناب داکتر شريف فايز(وزیروقت تحصیلات عالی) در کنفرانس بين المللی پيرامون معارف اعلام نمودند: ولويت کاری ما در وزارت تحصيلات عالي، رشد کمّی  محصلان و استادان و موسسات عالی است و بس". ممکن است اين خبر برای بسياری طبيعی و حتی خوشحال کننده بود ولی اين متعاطی فلسفه را به  راستی تکان داد. هنوز يک ماهی از آن سخن رسمی نگذشته بود که حادثه پوهنتون اتفاق افتاد. آيا بين ايندو رابطه ای بود؟! اين نوشتار دردمندانه، بدون آنکه به صورت قضايا بنگرد وبخواهد از منظر حقوقي بنگرد، نوعی نزديکی ميان خاستگاههای آن سخن و آن عمل می بيند!

     شايد اين ادعا تکان دهنده باشد ولی من  اولا  تمام کسانی را که نمیخواهند با مسئله انکشاف دانشگاه برخورد سطحی نمایند به تفكر فرامي خواتم. تفكري كه ريشه در وجود آدمي داشته باشد ، راه آينده را بر وجود آدمي بگشايد و در واقع ممثل تعريف  شيخ محمود شبستري از تفكر است. تفكري كه  در اين بيت تکان دهنده حافظ بزرگ  به عنوان راه خلاف آمد عادت معرفي مي شود :

         در ترک عادت بطلب کام که من         کسب جميت از آن زلف پريشان کردم

ثانيا چون  اميد و احترام خاصی به  مقام دانشگاه ودانشگاهیان  دارم از روی دوستی و صراحت می نويسم که هم تسقط الآداب عند الاحباب . وهم در هنگام انديشيدن راستين بايد پاي تعارفات وصلحت سنجي ها كنار گذاشت.

     1) کشت و رشد علم و تکنيک جديد، تنها با گسترش دانشگاهها و محصلان و استادان و امکانات مادی امکان پذير نيست؛.يعنی تا جايی زمينه علم وتخنيک مهيا نشود اينها به تنهایی نمی توانند علم و تکنيک مدرن را نهادينه سازند. منظورم حتی زمينه های سياسی و اقتصادی و ...  تنهاهم نيست.هيچ عاقلی نمی تواند اهميت اين زمینه ها، وسايل و تدبيرات را کم انگارد ولی سخن آنست که دانش و تخنيک نوين تنها با اين تدبيرات زاينده ومولّد نمی گردد. که اگر چنين چيزی شدنی بود بايد بسياری از ممالک همجوارمان اکنون به تولیدعلم وتکنیک رسيده  بودند. روحيه علمی بيش از هر چيزی با کيفيت تجانس دارد  و کاستن آن به مسايل کمّی  تنها به معنای بی توجهی به ماهيت علم است.

        2) دانش و صنعت مدرن ذاتا و ماهيتا از علم و صنعت قديم متفاوت است و نبايد چون عوام ،آنرا ادامه منطقی علوم قديم دانست. نگاهی حتی بسيار گذرا به مباحث فلسفه علم ،نشان می دهد که ماهيت علم جديد و چگونگی شکلگيری آن  ،مداقه بسياری را می طلبد. برخی از متفکران بسيار بزرگ و تاثير گذار گفته اند که روش شناسی ، پژوهشگری و موسسات علمی، از ذاتيّت علم جديدند نه از لوازم عرضی آن؛ بدان معنا که با  صرف آموزاندن متدولوژی  در رشته های متفاوت، گسترش پژوهشگری و موسسات علمی، علم جديد و تخنيک مدرن زاده نمی شود بلکه بايد زمينه و فضای علمی بوجود آيد که اينها کارآيی داشته باشند. درست هست كه علم مرز ومنطقه نمي شناسد  ولي نبايد از ياد برد كه رشد درخت علم ، زمين  وآب وهواي خاص خود را مي طلبد. دكارت – موسس فلسفه نوين – از درخت علم ،ساقه ها ،شاخه ها وثمره هاي آن سخن گفت ولي بعدها هيدگر نشان داد كه اين درخت در كدام زمين  رشد ميكند واز چه چيزي تغذيه مي شود وبر همين مبنا كارل بارث  نشان داد كه چرا علم وتكنيك نوين در سرزمين چين استوار نگرديد.‍‍‍( رك به: سيد حسن اخلاق، دوران معاصر در انديشه نيچه وهايدگر)

       3) در باب دانشگاه هم داستان از همين قرار است .يعنی نبايد آنرا ماهيتا همان مدارس سنتی دانست که نقش و کارکرد جديدی يافته است. به ياد آوردنی و اشاره کردنی است که دانشگاه با در نظر داشت ماهيت جديد آن ،‌ بنيادي مدرن و مربوط به" جهان تجدد" است. در قديم، ما مدارس علميه و مكاتب دينيه را داشتيم كه علوم دنيوي و اخروي در آنجا تعليم و تعلّم مي گرديد و اكنون هم اين مدارس موجودند و به علوم خاصي مي پردازند. ولي مي توان گفت كه آنها ذاتاً متفاوت از دانشگاه مي باشند. چونكه دانشگاه امروزي، فرزند نگاه جديد بشر است. خاستگاه نگاه جديد، غرب و دانشگاه امروزين، پديده اي غربي است. این پدیده در غرب به صورتی طبیعی وبدون برنامه ریزی معین بوجودآمد لذا مثلا دانشگاه آکسفورد معروف وامروزی بریتانیا ادامه همان دانشگاه آکسفورد قرون وسطی است ولی  ما جهان سومي ها در مقابل اين پديده، بگونه اي انفعالي روبروئيم همچنانكه بطور كلي در مواجه با تفكر غرب «دچار تاخير فرهنگي» شده ايم.

   همراه با رشد و دگرگوني دانشگاهها در غرب، مباحث فكري و نظري اساسي مطرح شد و تنها در آلمان، فيلسوفان و انديشمندان بزرگي چون كانت، شلينگ، شلاير ماخر، فيخته، هگل، نيچه و هايدگر مباحث جديدي را در رابطه با دانشگاه و جايگاه علوم متفاوت در آن مطرح ساختند. در اين مباحث ، جريانات، وظيفه، بنياد و سيستم دانشگاهي به تجزيه و تحليل هايي موشكافانه كشانیده مي شد و پرسشهايي بنياديني از اين قبيل مطرح مي گرديد كه چگونه مي توان دانشگاهي زنده داشت بطوري كه اجتماع علوم متفاوت در آن، تصادفي نباشد؟ چه چيزي مايه وحدت علوم كثير در پوهنتون ها میشود؟ بنیادیگانه (uni) علوم متعدد ومتکثر(versity) چیست که University را بوجود می آورد؟ چه چيزي دانشگاه را به «هاويه» يا جاي پراكندگي تبديل مي سازد؟  شان پرسش  در موسسات تحصيلات عاليه چيست؟ و نسبت پرسش با پاسخ و هدف از سوال چه مي باشد؟ بايد به دانشگاهي جهان وطني انديشيد يا بايد دانشگاهي ملي؟آیا دانشگاههای ما باید به دنبال "خوداثباتی" باشند یا "خود مختاری" ؟ جايگاه اقتصاد و آزادي در اين موسسات عالیه چگونه است؟

 دانشگاههاي غربي با چنين پرسشهاي بنياني، ‌دست و پنجه نرم نموده اند و فربهي و بلوغ لازم  را  يافتند و رشد نمودند.  ما هم چه متوجه باشيم يا نه،‌ اگر بخواهيم پوهنتون هايي ارتقاء بخش و علم گستر داشته باشیم، بايد نسبت خود را با اين پرسشها روشن سازيم و معين نماييم كه به كدامين سو حركت مي كنيم.

4) ما  اكنون باري ديگر در مسير مدرنيزاسيون قرار گرفته ايم . يك وجه مهم آن بذل توجه به دانشگاهها و موسسات تحصيلات عاليه است. اكنون خوشحاليم كه دانشگاههاي برخي شهرها بازگشايي وراه اندازی  شده اند و تحصيلات عالي در مناطقي متعدد، برقرار شده است ولي هشدار مي دهيم كه مبادا تنها نگاه کمّی وجود داشته باشد . به علاوه آنکه اکنون اساس بازسازی گذاشته ميشود واگر:

گر خشت اول نهد معمار کج       تا ثريا می رود ديوار کج

      وزارت تحصيلات عاليه موظف است كه معيار اصلي و اوّلي را براي پذيرش استاد و محصل، تنها و تنها مقدار تخصص و سطح علمی متقاضي قرار دهد نه معيارهايي ديگر. و همچنان در ميان رشته هاي علمي متفاوت هم، به شدت از برخورد سليقه اي و صوري بپرهيزد. اين بمعناي ناديده گرفتن نيازهاي عاجل مملكت نيست ولي اين نيازسنجي ها بايستي با نورمها و استانداردهاي علمي و توسط اصحاب انديشه و تخصص از فنون و مسلكهاي متفاوت صورت بگيرد. مثلاً اگر ما به دور از تمايلات سليقه اي و گرايشهاي برخواسته از احساسات و ظاهر بيني بنيديشيم چه كسي مي تواند منطقاً وعلما ثابت كند كه نياز فعلی ما به طبيب و انجنير كمپيوتر و مهندس ترانسپورت بيشتر ازاستاد ادبيات مي باشد؟ آيا رنسانس غرب ـ كه پايه رشد و تغيير اساسي در غرب گرديد ـ جز از طريق اديبان ممتاز بوجود آمد؟ و آيا انكشاف متوازن و در ابعاد متفاوت جز تنها راه انكشاف درست مملكت ماست ؟ وآيا عالم وجهان علم ، جز بر بنيان تاريخ وزبان يك قوم بنا مي گردد؟ مگر مي توان خود را از تاريخ خويش جدا نمود ه به يكبار بيرون از تاريخ پريد؟ منظورتن سپردن به جبر تاريخي نيست ولي مگر انديشيدن وعالم گرديدن در خلا ممكن است؟ بي خبري از تاريخ  خود وبي ريشه بودن به همان اندازه مضر است كه سر درلاك تاريخ خود فروبردن وچشم بستن بر جهان واقع . در اين مورد تجربه آلمانها در رسيدن به مدرنيته مي تواند بسيار به كار ما آيد وبالخصوص دريافتن آنها از ذات دانشگاه  ودرك علوم بشري( علوم روحي).

     نبايد از ياد برد كه پروسه توسعه مراكز عاليه علمي وانكشاف دانشگاهها، جدا از پروسه مدرنيزاسيون قرار ندارد. لذا علاوه بر وزارت تحصيلات عالی، كل دولت و از آن مهم تر همه ارباب فكر وفرهنگ مسئوليت دارند. ووزارت تحصيلات عالی – صرفا به عنوان متصدي اداري واجرايي اين مسئوليت – موظف است كه   از تجربيات وآموخته هاي تمام اصحاب تخصص وتفكر استفاده نمايد وبه اين منظور راهكارهاي عملي را در پيش گيرد...                             

      5) شما نيک میدانيد که الناس علی دين ملوکهم. يعنی می توان دين ، فکر ونيت رئيسان و آمران را تا اندازه ای  در اعمال و رفتارمرئوسان و ماموران خواند.آنچه در انديشه حاکمان، به صورت  پنهان است در عمل شهروندان، مقداری عيان می شود . يعنی وقتی وزير صاحب  تحصيلات عالی در مجمع علمی و اجرايی و حکومتی می گويد برای ما اصل کميّت علمی است، طبيعی   است که محصل پوهنتون ( آنهم در فضايی چون افغانستان ) محصل ديگری را به خاطر کميّت مويش به قتل رساند. نويسنده مطمئن است که نه آن وزير محترم در آن سخنرانی ،  تعمدی ويژه بر اين نکته داشته و نه همه محصلان ارجمند ما آنگونه اند ولی سخن آنست که بايد نکته هارا توجه داشت  ، فرصتها را از  دست نداد و هزينه ها را بالانبرد . نگارنده در زمان وقوع حادثه پوهنتون كابل اين نكات را دردمندانه نوشت ودر برخي نشريات كابل وسايتهاي انترنيتي نشر داد ولي كجاست جاني كه علاوه بر داشتن درد جانكاه از عقب ماندگي اين ملك و شوق زياد به پيشرفت اين مملكت، در بين اين احساسات، انديشيدن ناب را هم از دست نداده باشد وبخواهد كه كاري با ريشه وبنيان بنمايد؟!

    گفتنی ها بسيار و دردها فراوان است که اگر سوء استفاده مغرضان و فضای نا اطمينان مملکت ما نبود می شد بيشتر و واضحتر  با هم سخن گفت وشنید. به اميد آنکه فضايی در جامعه ما  ايجاد گردد که بتوانيم با هم مهربانانه سخن بگوئيم و سخن بشنويم و همدلانه بگرييم و بخنديم. 


بالا
 
بازگشت