خلیل "رومان"

آریانا

انشاء الله ایرلاین ماشاء الله

 

برای نخستین بار بعد از چهار سال و پس سپری نمودن امتحانات و آزمون ها، مصاحبه ها وبقول معروف "انترویو"ها مجوز اشتراک در یک برنامه آموزشی فرانسه بنام " اورپا و جهانی شدن" را دریافت نمودم و با اخذ تکت دوطرفه اریانا کابل- دوبی- ایرفرانس- فرانسه- دوبی عازم پاریس شدم.

در بازگشت از فرانسه به دوبی که توسط تکت قبلی "آریانا" به کابل برمی گشتم، باوجود درج تاریخ بازگشت بعد از 6 ساعت انتظار کشنده در دل شب دهم دسامبر به دهلیز عبوری ترمینل اول میدان هوایی دوبی رهنمایی شدیم تا بعد از شناسایی تکت مذکور به ترمینل دوم- جائیکه طیارات آریانا از آن پرواز می نمایند، انتقال داده شویم. در حالیکه دو روز قبل بعد از جستجوی زیاد موفق به تامین رابطه تيلفونی با مسولین آریانا در دوبی نه شدیم، به تلیفون پیام گیر وقت و تاریخ سفر از دوبی به کابل را ثبت نموده بازهم به قول معروف " کانفرمیشن" صورت داده بودیم، مسوولین میدان هوایی دوبی از شناسایی تکت های ما و حدود بیست تن مسافران دیگر که از هالند به دوبی آمده بودند، ابا ورزیدند. آنها استدلال میکردند که مسوولین آریانا سفر شما را "کانفرم" نکرده اند و بنابر آن مجوز خروج ندارید. هر قدر جستجو کردیم به مسوولین آریانا دسترسی حاصل نه شد و سرانجام درست مدت سه ساعت را درین دهلیز بسر بردیم. کسانیکه خوشبخت تر بودند بالای چند چوکی محدود جاگزین شدند و سایرین روی سنگ فرش ها خوابیدند. مسافران که از دهلیز عبور میکردند به وضع ابتر و چشمان خواب آلود افغانهای که روی زمین دراز کشیده بودند، می نگریستند وبا لبخند، اظهار تاسف،ریشخند و استهزا راه خود  را در پیش می گرفتند. سرانجام نفر موظف در غرفه با انگلیسی شکسته به لهجه هندی – با کمال بی تفاوتی بعد از ملاحظه تکت ها و پاسپورت ها، کارت خروج داد. در کارت به عوض ثبت نمبر چوکی کلمه انگلیسی "فری" می نوشت. این بدان معنی بود که هر کس هرجا دلش خواست بنشیند ونمبر چوکی ای در کار نیست. البته این صرف نصیب ما افغانهاست والی در هیچ جای دنیا هیج شرکت هواپیمایی چنین نمونه ایرا سراغ ندارد.

چندلحظه بعد به سرویس راهنمایی شدیم تا به ترمینل دوم برویم . در ترمینل دوم نیز لحظاتی انتظار کشیدیم و با نشان دادن جواز خروجی به سرویس دیگر که منزلش نزدیک طیاره آریانا بود، سوار شدیم. بمجردی که دروازه سرویس بازشد همه بطرف طیاره هجوم بردیم و چوکی های خالی را پر نمودیم. طیارهء ظاهراً کرایی  از جده نیز مسافر آورده بود. نه کسی از ما تکت پرسید، نه کارت، نه نامی و نه نشانی . اگر طیاره دچار سانحه یی شدن بود، چه کسی میتوانست لست مسافرین طیاره را به مقامات و خانواده ها عرضه کند؟ و ده ها سوال دیگر .... گویی به سرویس سوار شدیم تا در ایستگاه دیگری پیاده شویم ...

ساعت ده روز یازدهم سپتامبر بمیدان هوایی کابل فرود آمدیم.دو ساعت طول کشید تا بکس های ما که توسط ایرفرانس ترانزیت شده بود، بدسترس قرار گیرد. ساعت 12 ظهر در حالیکه از بکس ها خبری نبود- ما را راهنمایی نمودند تا شماره بگاژ خویش را به مسوولین یاد داشت بدهیم. هر چه می گشتیم این مسوولین را نمی یابیدیم. سرانجام سروکلهء یکی دو نفر که همدیگر را "حاجی صاحب" خطاب میکردند، پیدا شد. در حالیکه هر چند گاهی مصروف گذراندن اقارب و آشیایان از عبور گاه میگردیدند، با اتلاف وقت زیاد، شماره ها را یاد داشت نمودند و به فردا وعده گذاشتند.

دیگر تماس تلیفونی و حضوری ما با این "حاجی صاحبان " زیاد شد. هر روز ساعت یازده نزد "حاجی صاحبان" می رفیتم و می شنیدیم که "امروز بگاژ های شما نیامده، انشاء الله فردا می آید ، فردا خبر بگیرید. "

در یکی ازین فردا ها اتفاقاً شماره های دوبکس همسفرم درج کتاب بود و با اتفاق حاجی صاحب؟ و همراهم به کانتینر رفتیم.  در آنجا بکس ها نیز وضع اسف باری داشتند، یکی با دهن باز بسوی ما میخندید، دیگری شکمش پاره شده بود، سومی محتویات مایع درونش را بیرون می ریخت، دیگری پارچه پارچه  زیر پا ها فغان میکرد و چندتای دیگر سربه سر انداخته شده بودند. بعد از جستجوی زیاد و طلب کمک از ماهرین اینکار – در حالیکه "حاجی صاحب" نیز همراه ما بود، موفق بدریافت آندوبکس همسفرم شدیم. از بکس بیچاره من خبری نبود- که نبود. نمی دانستم چه حالی بسرش آمده خواهد بود.

به هر حال فردا ها طولانی تر شد – روز سوم ، چهارم  ، پنجم ... معلوم نیست چند فردای دیگر در انتظار خواهیم ماند. هر بار " حاجی صاحب " میگفت " انشا الله فردا خواهد آمد. "  آمد و شد دوستان بخانه ام کم شد. هر یک در فکر تحفه یی با دستان خالی بر میگشت و در حقم دعای خیری می نمود تا مگر بکس پیدا شود. از روی اتفاق ادویه و چند تحفه مادر پیر یکی از رفقایم را از بلژیک نیز در بکس داشتم. روز سوم مادر مریض جویای ادویه شد واز خجالت زیاد که درست نمیدانم به کی یا کی ها برمیگردد یا بمن جریان را به او و با تلیفون به آن یار دیرین خود در بلژیک حالی نمودم. هر دو در اشتباه بودند. سوالات تلیفونی و اصرار بر عدم امکان چنین امری از جانب آندوست و اظهارات مادر پیر مبنی بر اینکه از تحایف می گذرد ولی ادویه را لازم دارد، عرق شرم و خجالت بی پایان و توضیح ناپذیر بر پیشانی ام جاری میساخت. بازهم درست نمیدانم بمن بر میگردد یا به دیگری یا به دیگران؟ ولی از روی انصاف آنها حق بجانب بودند و من در موقعیت دشوار ثابت سازی قرار داشتم.

فردای چهارم و پنجم و ... و هفتم هم با انشاء الله "حاجی صاحب " سپری شد. شاید این ماجرا طولانی تر شود و یا هم هر گز روی بکس را نبینم.

ناگزیر بوزارت ترانسپورت مراجعه نمودم تا برای حل مشکل راهی و چاره ای در بابم. جناب وزیر در مجلسی که نمیدانم به چه منظوری دایر شده بود، تشریف داشتند و القصه چانس ملاقات میسر نه شد. به معین وزارت مراجعه کردم، ایشان نیز در همچو مجلسی بودند!

از روی اتفاق جناب وزیر ترانسپورت را در اداره تلويزیون طلوع که هر یک برای کار های جداگانه ولی در یک وقت رفته بودیم، ملاقات نمودم.

ضمن عرض حال از ایشان خواهش کردم تا بمسایل رسیده گی نمایند. ایشان بلافاصله گفتند " ... صاحب من موضوع را تعقیب می کنم "  و پی کار خویش رفتند.

با این جمله ناراحت تر شدم. چگونه تعقیب خواهند کرد؟ نه شمارهء بکس را مطالبه کرد، نه به کسی در مورد اخذ Tak number  هدایت داد و نه .... 

با خود گفتم این هم شاید ارمغان تخصص های باد آورده غرب است که معجزه میفرمایند و یا عوام فریبی محض که دفع الوقت می نمایند. شاید یکی ... شاید هر دو ... 

مهم این نیست که بکس مفقود یافت شود. مهمتر اینست که تا اعماق قلب از سوالات استهفام امیزآن دوست و نگاه شک آلود مادر مریض رنج میبرم . برای کاهش این درد جانگاه خواستم این یاد داشت را بنویسم تا اگر باری بخت یاری کند، آندوست و والده گرامی شان مطلع گردند، بدانند که دروغی با چنین بزرگی ترفند من نیست. از ته دل حاضرم بنابر دلایل بشری و عطوفت انسانی که در وطن ما چیز نایابی شده است، ادویه آن مادر را تهیه کنم و یا مخارج انتقال سریع دوباره آن را از بلژیک به افغانستان متحمل گردم.

و اما سخن مهمتر اینست که جناب حاجی وزیر صاحب!، جناب حاجی معین صاحب!، جناب حاجی رئیس صاحب! و جنابان حاجی صاحبان! دیگر که مسوولان و متصدیان امور اند، باری از کرشمهء فضل فروشی های تازه به قدرت رسیدن فارغ شوند و به مشکل مردم و مسافرین افغان توجه مبذول دارند. آنها با امکانات ناچیز سفر میکنند ، در پس و پیش شان بادی گاردان، بکس برداران و خدم وحشم نیست تا ترتیبات سفر شان را از قبل آماده کنند. غرور و مستی  تازه بدوران رسیدن ها هم حدی و پایانی دارد؟ عوام فریبی و بچشم مردم خاک پاشیدن را انجامی خواهد بود؟ دیر و یا زود مردم با چشمان خود شان حقایق عملکرد ها را مشاهده خواهند کرد. 

باری اگر خدمتی در خوری انجام داده نمیشود و روال زندگی و اداره به گونه یی که بوده است، سیر میکند، ترتیبی باید اتخاذ گردد تا دیگر مفاهیمی چون تخصص، مسلکی بودن، اهل خبره بودن و اهل کار بودن بیش ازین تهی از ماهیت و معنای حقیقی نشوند. اگر چنین ترتیبی اتخاذ نمیگردد، شرافتمندانه ترین راه کنار رفتن است تا مردم افغانستان خدمت گذاران واقعی خود را از میان خود برگزیند و دیگر در هر میدان و هر دهلیز تحقیر و توهین نشوند. انشاء الله.

شاید اولین بار این مفهوم درست و بجا بکار گرفته شده باشد، ....نمیدانم .

 


بالا
 
بازگشت