داود دريا باري    

 

د ير آمدي موسي

  دوره اعجا ز ها يت گذ شت

عصا يت را

 به  چارلي چاپلين هديه کن

که کمي بخند يم !  

   ( شمس لنگرود ي )

 چندي پيش به دستور – وزيري که اگر نه امروزش . . . مطلقا" ديروزش مديون همين حوزه فرهنگي است . بر درگاه زبان ازبکي – رسما"- قفل نهادند. . . . روزگاري غريبي ست . نازنين !

گاه  اتفا ق ميافتد که آدمي در ميان دو گزينه متضاد گيرميما ند .که يکطرف مسوء ليت ديني- اخلاقي – فرهنگي و . .. طرف ديگر مقام – قدرت و پيوند هاي  هاليودي و ما فيا يي.  درچنين حالت است که انسان دشواري انتخاب را در ميابد درمرکز تصميم گيري يعني در ذهن انسان  حدس و گمانه زني ها به نوسان مي افتد که آوايش براي وجدان هاي پاک فرساينده است زيرا اين  لحظه ء است که جوهر شخصيت وميزان نوع خواهي وپابندي انسان به ارزشهاي انساني در آن الزاما" بازتاب ميابد . لحظه ي که گزيري وگريزي نيست . اگر مي ايستي   و راستي اگر مي ايستي– جزاين نيست که مردانه باءيستي! و بنماياني که با  ژند ه پوشان کاوه آهنگري – يا - با  سپا مزدور ضحاک ستمگر !

 به مشکل ميتوان تصور نمود آناني که کار شان فقط : گرفتن و دادن  – فتوا و دستور و فرمان و . . . بمنظور انقياد مطلق رعايا است بر آستان باباي که با – ببا و - هايش دارد ما را باز ميترساند اما اين بار نيز - خود خواهند گر يخت . ازمفهوم وجدان چه پاک چه ناپاک چيزي سر در بيآورند زيرا   ايشان  بنده ي خويش اند وهردو جهان—انساني و الهي – آژاد. . . . هر کدام  به نوبت   . .   ستاره اي اقبال مردم را به هوس ستاره هاليود شدن معاوضه کرد . طوريکه همه چيزرا ظالما نه وعالمانه از مردم دريغ داشتند . مردم را با فريفتاري عاز مند ا نه از جاه کند ند با باور ها يشا ن مزورانه بازي کردند . خوردشان کردند- قطعه قطعه شان کردند- بند از بند بريدند - هستي شان را به تاراج بردند و  خودشان را چون برده گان فروختند ! اما با اين حال اکتفا نکردند . زيرا براي آنکه برده ي ارباب پسند تحويل داده باشند.اينک  مردم را زبان مي برند و چنين بود قرباني زبان ازبکي ...  آنهم ظا هرا" به دستور کسي که ديني بزرگ از اين زبان برگردن دارد . اما طوق زرين وزارت – عهد ديرين و ياد شيرين کودکي اش را از يادش برد! . و چنان   بود که :   زبان مادري اش – زبان که روزگاري "" زني به گريه سخن ميگفت – از آن پرنده ي بي بازگشت جنگل رگبار ""*

-- . ... آي اوغلم جان اوغلم ! – ژبا ن  که حضرت امير شيرعلي نوايي   بر نهاده بود – را – از سکو ي رسميت بر --- انداخت  .

             آ ن هاي که از فرهنگ خود رو گردان شده اند. معناي عشق به زبا ن مادري را از دست ميد هند . دران ها احساس عشق و يقين به فرهنگ خودي مرده است . وبراي اينکه اين شرم را پنهان نموده باشند غنا ي ديگران را برخ مي کشندويا  گاهي هم بمنظور استحاله ي ضعف  هاي  شخصيتي که دارند از معقولات من درآورد ي چون : منافع ملي  وحدت ملي ! تفاهم ملي! و- چه ملي ... هاي بسياري  را که مثل " ملي بس " ازين کشور وآن کشور براي شان وارد ميشود تا مقاصد ضد ملي شان را بر آن حمل کنند  بازيرکي خاص بهره مي جويند . زمانيکه اگرکسي بر ان انگشت گذارد گويند : " اين شعار هاي احساساتي است ..."  آري و اما – با اين چه مي گو ييد . با بستن رسمي زبان که رسميت دارد ! . . .

اگر چه مر دم ناتوان اند اما نادان. نه – اين گروه پيا مبر ان صبح کاذب که  با  معجزه هاي " داويد  -کاپرفيلد" ي وپرچم هاي حقوق بشر کوچي ها و جرگه کراسي قبيله يي وا رد بازي شده اند  ديگر رونقي وبازاري ندارد . زيرا ک :  دير آمدي – بابا  !   

دوره ي اعجاز ها ... گذ شت 

کلا ه پوستت را   به دلقک  هد يه کرده اي  

که کمي بخنديم ؟

* زني بگريه سخن ميگفت .

از استاد واصف باختري

 

D_Daryabari@yahoo.com


بالا
 
بازگشت