«چاه آب»،در آیینهء شعر سخنوران

     دستگیر نایل

        شمالشرق افغانستان ، مناطق سرسبز، دریا های خروشان، باغ های پر از میوه، زمین های حاصلخیز زراعتی، فراوان داشته و مردمان زحمتکش،و سختکوش، دلیر،با فرهنگ، هنر پرور،و وطن پرست  زیادی را در آغوش خود پرور انیده است ولسوالی چاه آب،یکی ازولسوالی های ولایت تخار در شمال شرق افغانستان است که ازشرق به شهر بزرگ ولایت بدخشان، ازجنوب به ولسوالی رستاق، از غرب به ولسوالی ینگی قلعه ( آهن قلعه) واز شما ل، به دریای آمو وجمهوری تاجیکستان هم مرز است.تقریبا  تمام باشنده گان این ولسوالی، تاجیک زبانان و بقول جمشید شعله چاه آبی عجم زاده گان وآریایی اند:

_ « حبذا  چاه  آب  ما،  جنت  نشان         آب و خاکش می دهد  بوی جنان

از همه خوشتر که اهلش جملگی         هست عجم زاده گان ونسل آریان »

    چاه آب هر چند سر زمین کوهستانی خشک وکم آب است، اما حاصلات زراعتی،فراوان ومیوه های تازه وخشک آن در تخارستان زمین، شهرت زیاد دارد. خربوزه، انگور، ناک و پسته،  از بهترین میوه های این خطه است.  چاه آب، سر زمین مرد خیز، گهوارهء تمدن و فرهنگ و پرورشگاه با نام ونشان ترین شخصیت های فرهنگی، تاریخی، دینی وادبی عیاران، پهلوانان نوازنده گان وهنر مندان در منطقه است. داملا خیرالدین ناله، میرزا محمدنبی دبیر، مولانا فیض احمد فیضو، مولانا سید علی اکبر، ملا عبدالله عارف، مولوی سید حبیب الله رکین، مولوی قربان، مولوی موسی ، پوهاند عبد القیوم قویم، جمشید شعله، پوهندوی سید ایشان تحسین، عین الدین عینی، محمد اعظم  حساس، محمد یوسف مهجور، عبد الرووف عبهر، عین الدین نصر، معلم غازی خان ،  غلام محی الدین عمار و دهها شخصیت فرهنگی، سیاسی، دینی واجتماعی دیگر در این سر زمین پرورش یافته و میراث های ارزشمندی از قلم، اندیشه، دانش، خرد و تفکر آن ها به نسلهای امروز وفردا بجا مانده است. شاعران و نویسنده گان، وهنر مندان محلی پیوسته درسروده ها، آهنگ ها وآثار قلمی و حتی فولکلوریک خوداز چاه آب بعنوان سر زمین آزاده گان، وراد مردان و عیاران وپهلوانان یاد کرده اند.  بویژه شاعران  وهنر مندان این  دیار مانند ملا عبد الله عارف چاه آبی، جمشید شعله ، محمد اعظم حساس، یوسف مهجور، سالک و دیگران ، چاه آب را زاد گاه راد مردان وآزاده گان دانسته اند. که  من در این جا صرف نمونه هایی از سروده های ملا عبدالله عارف  چاه آبی و جمشید شعله را که در وصف چاه آب سروده اند، می آورم  زیرا بدست آوردن اشعار دیگر شاعران چاه آب در این ملک غربت که ما را از اصل ها و ریشه های مان بریده است، خیلی مشکل است.

    ملا عبد الله متخلص به « عارف» بین سالهای (1260 _ 1322 ) در تخارستان زمین بخصوص در چاه آب زنده گی میکرد. او، از بزرگترین شاعران مردمی و ملی تخارستان زمین بود. در سال 1299 زنده گی نامهء شاه امان الله خان را به نظم کشید وبه همین سبب،شهرت زیاد کسب کرد.  شیرمحمد خان ناشر، نایب الحکومه اورا برای نشر جریده اتحاد به خان آباد خواست تا در کنار سید محمد دهقان بدخشی و جمشید شعله چاه آبی وفطرت دروازی، کار نشر جریدهء« اتحاد» را سامان دهند. در سال 1317 که شیر محمد خان ناشر وفات یافت، آن چراغ فرهنگ ومعرفت هم خاموش ماند و عارف دوباره به چاه آب بر گشت. چنانکه خود گوید:

_   « چون شد همگی دهقان و حباب        نا چار بگرفت، راه چاه آب »

    ظلم،فساد اداری، بیعدالتی وفقر روز افزون مردم، شاعران وفرهنگیان چاه آب را متاثر ساخته تصاویر غماگین ودرد ناکی از حیات مردم بقلم کشیده اند. در زمان حیات عارف که شخصی بنام عبدالوکیل خان حاکم چاه آب بوده وظلم وفساد وبیداد، تا گوشت واستخوان مردم رسیده بود، عارف طی انشاد  مسدسی از زنده گی رقتبار مردم و زاد گاهش چاه آب چنین یاد میکند:

_ « ای کوکب سپهر سعادت، خروش کن         افتاده گان  درد و ستم را،  بدوش  کن

از جام عدل، بادهء انصاف نوش کن          از راه لطف، عرض غریبانه گوش کن

از دست کوتوال، به هر خانه ای غم است

روز چه آب، سخت پریشان و درهم است

گردون هزار کیسه تهی کرد، ازکمر            تا یک چه آب ساخت به صد رنج ودرد سر

بر هر عروق میخورد امروز، نیشتر            گرگ است  بیمروت و چوپان ز گوش، کر

از رنج وداغ، هرچه نویسد قلم، کم است

روز چه آب، سخت پریشان و درهم است

در مسدس دیگری وصف الحال چاه آب را چنین به تصویر می کشد:

_ کرد  زهر  نا مرادی ، دهر    در  کام  چه آب      بادهء عیش بدخشان ریخت، از جام چه آب

رونق از رستاق رفت و سوده شد نام چاه آب       رفت  یعنی  حاصل  آغاز  و انجام  چاه آب

ای چه آب از بو ستانت نکهت گلزار رفت

عند لیب گلشنت را، ناله از منقار ، رفت !

وهنگا میکه می خواهد از زیبایی ها، طراوت وبهار چاه آب سخن گوید، زاد گاهش را چنین تعریف میکند:

_ « نشان جویی اگر زاهد زجنت          فضای عشرت انگیز چاه آب است »

  و دهکده اش « تخن آباد»را بهتر از کابل می داند:

_ « نی نی چمن و نظاره  بر گل  باشد          معشوقهء مست جعد  کاکل باشد

گر کیسهء شوق پر بود از درعیش       « تخن آبادم»، فزون ز کابل باشد»

    پیروزی انقلاب بلشویکی سال 1917 در روسیه ودر هم شکستن مقاومت مسلمانان در آسیای میانه ، غیرت دینی و روح اسلامی عارف را جریحه دار میسازد و به زعمای دولتهای اسلامی و مسلمانان هشدار میدهد ومیگوید:

_ « آگاه شو که لشکریان فرنگ و روس         امروز قصد خطهء اسلام، میکنند »

پس از در گذشت عارف چاه آبی، مولانا سید خیرالدین « ناله» که چاه آب، چگونه گوهری نایاب و چه شخصیت ملی و ادبی خود را از دست داده است، در رثای عارف میگوید:

_ « این چه ظلم است ای جفا جو،کز تو بر چاه آب رفت

از  کف  دستش  چنین  یک   گوهر   نا یاب،  رفت

تا   ز    تخن آباد،    نقل    مجلس   احباب ،   رفت

از  گلستانش   طراوت،   وز   بهارش ، آب    رفت

ما   نتنها  از  الم،  چون  لاله  در  خون  خفته  ایم

بلکه   سر  تا پای   خاک   این    وطن، آشفته  ایم

    شاعران ونویسنده گان دیگری چون محمد اعظم حساس، عبهر، یوسف مهجور وقیوم قویم، عین الدین عینی وعین الدین نصر ودیگران نیز در بارهء زیبایی ها، طراوت بهار و طبیعت سرکش چاه آب،شعرهای دلنشین و آبداری سروده اند در اینجا نمونه ای از یک غزل داکتر محمد اعظم حساس را که جوانان را به فراگیری علم و پیشرفت و ترقی دعوت کرده است، می آورم. حساس، در سال 1297 درکذر ایزنهء چاه آب تولد شده ودر سال 1379 بعمر 82 سالگی درزاد گاهش وفات نموده.حساس،علاوه برشغل داکتری،مدت دهسال شهردار چاه آب ویک شخصیت ملی وشاعر مردمی بود:

_« ای نور دیده کشف کن اسرار زنده گی        در لوح سینه ثبت کن، اشعار  زنده گی

خواهی رسی به  منزل مقصود، بیشتر         روشن زنور علم کن ، افکار زنده گی

برق است و رادیو همه  زاده ء  کما ل        اینست  اوج  صنعت  و ادوار  زنده گی

حساس، مال و زر بکن ایثارعلم و فن         باشی به  این  مرام، سزاوار  زنده گی

قابل یاد آوری می دانم که بیشترین و پرسوز و ساز ترین شعر ها  در مورد معرفی چاه آب را جمشید شعلهء چاه آبی هم در دوران کامروایی و آزاد  بودن خود از قید  تعلق وهم در بند و زندان و قلعه های ننگین و مرگ آفرین دهمزنگ وپلچرخی، آن باستیل های آزاد مردان وآزاده گان سروده است.جمشید شعله نیزیکی ازفرهنگیان فرهیخته، بیدلشناس، ادب پرور، شاعر، نویسنده وجوان مردان سر شناس تخارستان زمین بود که یکجا با سید محمد دهقان بدخشی، عارف چاه آبی وفطرت دروازی به نشر جریدهء « اتحاد» همت بخرچ می داد و قدم وقلمش را در راه تعمیم معارف و فرهنگ مردم خویش بکار می برد.

  از دیوان اشعار جمشید شعله و دیگر کتابهای او پیداست که به زاد گاهش چاه آب،عشق آتشین وعطش سیری نا پذیر به ترقی علوم وتمدن دراین دیار داشته است. شعله درسروده های پرسوز، و درد ناک خود پیرامون چاه آب از آب وهوا  میوه های شیرین، شخصیت های فرهنگی و دینی ایلاقها مکانهای مشهورو پیدا وار آن نیز نام می برد وگویا اشعار او تاریخ روشنی هست ازاین سر زمین مرد خیز وهنر پرور.از آنجا که میگوید:

_ شهر چاه آب که آن زاد گاه شعلهء ماست       آّب و خاکش چو فردوس برین پاک وصفاست

کیف  خربوزه   وانگور   نشریان   چه آب       نشاء  عیش از این نعمت  عظمی، کم  جاست

در جای دیگر گوید:

_  آن خاک شیر  پرور گر نیست  رشک فردوس

جمشید شعله را دل، چون میل بر چه آب است؟

جمشید شعله، قصاید بلندی هم در وصف چاه آب ومعرفی توابع وشخصیت ها، آب وهوا، پیدا وار، زراعت و ....دارد که تعداد ابیات آن بیش از صد ها بیت می رسد.چند بیت از یک قصیدهء 155 بیتی آن:

_ خاک چاه اّب،همچو آب خضر،جان می پرورد      آب و نان  او،  حیات  جاودان می  پرورد

چشمه سارش گویی،میجوشد چوجوی سلسبیل      تشنه  از آب  روان او، روان می  پرورد

بیگمان  در  باغ   جنت  هم    نخواهی   یافتن       قندک ونازک که دشت کور کان می پرورد

در  ریاض خلد هم  اینطور  لذت بخش  نیست       آلوی ترشی که  تخن آباد  ازان می پرورد

آب جان افزاش  نوشین، خاک پاکش  دلنشین       خوش بهشتی کاب وخاکش، آنچنان می پرورد

    شعله،با رویکار آمدن جمهوری محمد داود خان، به زندان افگنده شد و سال های دراز در زندان های دهمزنگ وپل چرخی، باقی ماند.اشعار پرسوز، و جانگداز و مملو از محرومیت، شکنجه ودرد جانکاه او،در همین سالها سروده شده است. چنانکه خود گوید:

_ « روشندلی به روز سیه ، در نشستن است       زان روست شعله بیگنه در دهمزنگ، خواب

ودر جای دیگر گوید:

_ آه گشتم  بی  سبب  محروم  مینوی   چه آب         بر  دژم نفگند  تا  داود  خونخوارم،  نماند

شعله ام افسرد، اخگر گشت وخاکستر نشین        کیف پر جوش حلا وت، لطف اشعارم، نماند

  با تحول ماه ثور 1357 که در محلات اکثرا جوانا ن پرعقده وخام وبی تجربه واحساساتی به مقامات بلند تکیه زدند، از جور وآزار وهتک حرمت بزرگان دریغ نورزید ند وکم کم استبداد ، دامن گسترد ودر بند وزنجیر کشیدن مخالفان ، روشنفکران و دیگر اندیشان آغاز شد ،و شعله در آن زمان که در زندا ن بود،اوضاع وطن وجنگ واستبداد وتباهی مردم وپامال حوادث شدن زاد گاهش، روح اورا آزار میداد :

_ « به باد فتنه رفت ای شعله سر تا پا وطن تا کی؟        همی سوزی و می نالی، ومیگویی، چه آب من!»

_ « بر آمد  شعله  و  دود  از  نهاد  ما  برون  آمد         فزون شد تیره روزی، در چه آب، آهسته آهسته »

ویا:

_ « شش جهت ملک، در زد و کند است               در دل، این آتشش که افگنده است؟

دشت  و  در  شد  ز کشته   قبرستان !             رهبر  سفله،  زنده  خورسند  است !»

وگاه هم حسرت میخورد که با چه گناهی از زاد گاهش کنده وبریده شده است:

_ « آدم به جرم گندم، شد از بهشت بیرون                  ای چرخ برچه جرمم، دور از چه آب، کردی ؟»

وباز آرزو میکند که به زاد گاهش بر گردد:

_ « بازم گذری سوی وطن، می شده باشد؟                  دور از سرم این رنج ومحن، می شده باشد؟

پیچیده  فرا،  تیره گی   جهل  بر  آفاق                   روشن وطن، از دانش و فن، می شده باشد؟»

 

_ « ای شعله زود، دورستم، در گذشتن است                 زین دوزخ، عزم راه بهشت چه آب ، کن »

   شعله نتنها در اندیشه ونگران خون ریزی ها وخرابی زاد گاهش چه آب ،بلکه اوضاع کل کشور اورا نگران میکرده است:

_« آه از بد ایام،وطن بین به چه حال است               پا مال حوادث شده و رو به زوال است

_   در آتش تبعیض ونفاق و حسد ، امروز                 میسوزد و امید رهاییش، محال است

بر زنده گی  ملک،  دگر  نیست  امیدی                 هر نا کس ودون، تیغ بکف، رستم زال است!

   جمشید شعله پایان زنده گی و بد بختی خود را زمانی میبیند که رخت سفر از چاه آب می بندد و به زندان برده میشود  خودش میگوید:   _ « شعله زد بر زنده گانی الودع      رخت تا از خطهء چاه آب برد »

جمشید شعله در سال 1374 خورشیدی، به جاودانگان پیوست.طول عمرش را خود چنین گفته است:

_   هشتاد و پنج سال مرا عمر، در گذشت

جز رنج و کلفت و المم نیست، سر گذشت

     ___________________________(هالند_ فبروری 2006 )

 


بالا
 
بازگشت