سميع « رفيع »

صور خیال در کلام بیدل

 

صور خیال sovar xiyal ) (

صور در لغت بمعنی صورت هاست و خیال را معانی مختلف باشد از قبیل: ذهن، مخیله، در روانشناسی قدیم ( علم النفس)، یکی از خواص باطن، قوه ایکه در غیاب اشیا تصویر آنها را در ذهن حفظ میکند، سلسله ای از تصورات که بدون ارتباط منطقی در ذهن ظاهر میشود، تصورات بی پایه که ارزش علمی ندارد، نگرانی و ترس، دغدغهء خاطر، گفتگو، گمان، حدس، صورت یا شکل کسی یا چیزی در ذهن، هنگامی که خود آن در جلو چشم نیست.اندیشهء انجام کاری، قصد و فکر .. ..

داکتر سید حسین فاطمی در کتاب « تصویرگری در غزلیات شمس » از زبان یکی از منتقدین معاصر عرب بنام

« عبدالحمید حسین ، الا صول الفنیه للادب ، مکتبته الانجلو مصر، طبع دوم، 1964 م ، ص 104 و 105 در باب خیال که تقسیم بندی قابل توجهی شده است، آورده:

1 . خیال از جهت رهبری تخیل دو گونه است:

الف ـ خیال علمی ، ب ـ خیال ادبی و شعری.

2 . خیال از جهت ذات و موضوع آن:

الف ـ خیال تصویری که موجودات و حقایق خارجی را تصویر میکند. ب ـ خیال وجدانی که اثرحقایق را تصویر میکند.

3 . خیال از جهت نتیجه و باروری آن:

الف ـ خیال بارور که کمک به ایجاد قصه و مانند آن می کند.

ب ـ خیال توضیحی و واضح کننده که بکار حسن تصویر و حسن تعبیر و بیدار ساختن وجدان می آید.

4 . خیال از جهت خواص انسان:

الف ـ بصری و بینایی ب ـ شنوایی

ج ـ اندامی و عضلاتی

د ـ خیال لمسی

در شعر بیدل انواع مختلف از خیال وجود دارد. طبع دراک بیدل به قله های بلند معانی به پرواز آمده تخیلات وافری را در جهان ادبی و شعر به تصویر میکشد، همچنان ابعاد مختلف دیگر، حقیقت انسان و طبیعت نیز از ذیور آفرینش تخیل و تصاویر او بهره ها برده اند. در دنیای معرفت و عرفان، تشبیهات با تصاویر ناب و تخیلات عارفانهء بیدل، فروغ بخش چشم های باطن روشن ضمیران و راهنمای راهروان راه طریقت و حقیقت شده اند.

منشاً خیال در شعر

شعرا در آفرینش تصاویر از تجربیات حسی، عقلی و عینی در حیات خود استفاده میکنند. تمرین و ممارست در آثار قدما و پیشکسوتان و خداوندان شعر و ادب، نیز آنها را در این امر دستگیری و یاری میرساند تا کار شان از درجهء سخنان عادی به درجهء تخیل میرسد و خوانندهء با ذوق از خوانش آن محظوظ میگردد. فهم و ادراک تصاویر خلق شده در کلام شاعران نسبی است، یعنی به قول مولانا هر کس سپر دانشش بیشتر باشد، دریافتش به آن تصاویر و معانی بهتر است. لازم است چند بیتی از مولانا را که برای علاقمندان مثنوی خود گوشزد نموده است، اینجا بیاورم:

نکته ها چون تیغ الماس است تیز .. گر نداری تو سپر واپس گریز

پیش این المــاس بی اســــــپر میا .. کــــــز بریدن تیغ را نبود حیا

زان سبب من تیغ را کـردم غلاف .. تا نخوانی کج نخواند برخلاف

گوشزد مولانا برای مخاطب خیلی بجا بوده بگفتهء او بدون سپر دانش ممکن نخواهد بود کلام رادمردان راه طریقت و حقیقت را که طبیبان دلها اند، فهمید و به تصاویر خلق شدهء آن پی برد.

بعضی ها شاعر و مخاطب را به یک معیار و مقیاس قرار داده به این نظر اند که، داد و ستد تصویری وقتی میتواند سالم و دو جانبه باشد که شاعر از تجارب مشترک خود و مخاطب سخن بگوید. آیا ممکن است شاعری که عمر ها عرق آلود تلاش سخن بوده تمام اوقات در کسب و حصول علوم و فضایل خواب را بر خود حرام ساخته، در آفرینش تصویر ذوق مخاطب تن آسا و بیخبر را که بقول ابو المعانی ، واماندهء نیرنگ آسایش است، مد نظر بگیرد تا رابطهء سالم دو جانبه برقرار شود ؟؟ این چه تصویری خواهد بود که ذوق شاعر بلند پرواز را با مخاطب کم همت بهم گره بزند ؟ تجربیات حسی در شاعران و مخاطبان یکسان نبوده بستگی به استعداد و نیروی خلاقه در آنهاست. تصاويری كه در شعر خلق ميشوند، از بينش و وسعت فكر و ديد ژرف شاعر سرچشمه ميگيرند، از جناب زرين كوب که خدایش بیامرزاد، در جايی خوانده بودم كه گفته بود: " شاعر در هرچه پیرامون خویش می ‌بیند فكر تازه و مضمون غریب كشف میكند. درخت كهن را میبیند كه بیش از نهال جوان ریشه در خاك دوانیده است، یادش می‌آید كه پیر فرتوت بیش از جوانِ نوخاسته به دنیا دلبستگی دارد. غنچه را مبیند كه دلتنگ و لب‌بسته در گوشه‌ء باغ رخ مينماید و وقتی پژمرده و پَرپَر به خاك می‌ افتد، گلی خندان است و به این اندیشه می ‌افتد كه رفتن از باغ جهان بهتر از آمدن است. آتش سوزنده را می ‌بیند كه با حرص و ولع هر پاره چوبی را كه در آن می‌ افكنند می‌ بلعد و ميخورد، به یاد حرص انسان می ‌افتد كه نعمت تمام عالم هم نمیتواند او را سیر كند و هرچه پیدا ميكند باز هم فزونی می ‌طلبد. تاك مو را می بیند كه بر هر درخت تكیه می ‌كند و می‌ پیچد تا باقی بماند و رشد كند، به یاد مردم غفلت ‌زده می‌ افتد كه به هر بهانه‌ای به دنیا می ‌چسپند و از آن دل برنمی ‌دارند. جنبش گهواره را می ‌بیند كه خواب طفل را گران ميكند، حال كسی را به خاطر می‌آورد كه تشویش و تزلزل بنیادِ وجودش را محكم‌ تر ميكند. گربه‌ای را می‌ بیند كه دست و پای خود را می ‌لیسد، مردم خودنمای عاقل را به یاد می‌آورد كه دایم به فكر تن و جسم خویشند و یك دم از تیمار آن دست برنمی ‌دارند. اشك كباب را ميبيند كه درون آتش ميريزد و شعله‌ های آن را تیزتر ميكند، یادش می‌ آید كه گریه و ناله ا‌ی مظلوم، ظالم فرومایه را بی ‌رحم ‌تر ميسازد." اين گونه تصاوير را ذهن هر آدمی كه از دانش متوسط هم برخوردار باشد، درك ميكند، اما وقتی به شاعری مثل ابوالمعانی بیدل برمیخوریم که در سیر و سلوک و تکامل خود در دنیای اشراق و حکمت و عرفان تجربیاتی را پشت سر گذاشته که اذهان عامه و با سواد از درک آن عاجز میماند، در اینصورت باید تامل کنیم و بکوشیم تا این تصاویر را کشف و درک کنیم نه اینکه از سر ناجوانمردی و بی خردی در پی رد آن دست بکار شویم، جای بسا افسوس خواهد بود که افسانه های این مشاهیر بزرگ و سوختگان راه معرفت خیال خواب راحت شوند، قسمیکه تا بحال چنین عمل را به چشم سر مشاهده نموده ایم.

در مبحث صور خیال، چون معیاری برای آن تعین نشده و تا هنوز مطیع کدام قاعده نبوده منتقدین تنها از روی ابتکار و ذوق هنری در اشعار شاعران پژوهش نموده از این زوایا به نقد از دید ذوق و هنر و سلیقه به بررسی میپردازند. اینکه تا چه حد یک شاعر در آفرینش تصاویر دست بالا دارد و تا چه حد هنر بخرچ داده است و توانسته دل های مخاطب را به کمند بیاورد، مطرح میشود. اما فراموش نباید کرد که همین صور خیال است که میان شاعران ملاک واقع شده جایگاه شان را در دنیای شعر و کلام معین میسازد، همچنان صور خیال، نمایانگر استعداد و خلاقیت شاعر در آفرینش مضامین بکر و پیام او.میباشد. نکتهء جالب دیگر این است که در مورد بعضی از اوقیانوسان شعر و ادب، این قضاوت تا حدی زیاد مشکل مینماید و حتی بعضی ها که ادعای بزرگی در سرزمین ادب و فرهنگ را هم میکنند، بخطا میروند.

 چون سخن از بیدل بزرگ است، به یک مقالهء مختصر به بررسی می پردازیم: ناگفته نباید گذاشت که همین مغلق بودن و پرپیچ بودن صور خیال بیدل است که جناب محمد رضا شفیعی کدکنی را هم بیچاره ساخته :

محمد رضا شفیعی کدکنی، شاعر، منتقد و محقق معاصر ایران است که، کتابی در مورد بیدل زیر نام « شاعر آیینه ها » نوشته، در آن از روی کم لطفی و جوهر ناشناسی چنین اظهار نظر نموده است :

" گويندگانی مانند بيدل،كه تمام كوشش آنان صرف اعجاب وايجاد حيرت وسرگردانی برای خواننده است، فراموش مي‌شود واين خصوصيت در مورد بيدل كاملاً روشن است زيرا با دگرگون شدن فضای شعری ايران در قرن دوازدهم واوايل قرن سيزدهم،بيدل در ايران فراموش ميشود وحتی شاعرانی كه اعتدال بيشتری در كارشان بوده (مانند صائب وكليم) آنها نيز فراموش ميشوند و چون اين تغيير جوُّ هنری،ودگرگونی موازين پسند ودريافت زيبائيهای شعری در افغانستان وتاجيكستان وهند وپاكستان مانند ايران نبوده است، مي‌بينيم كه نفوذ بيدل در ميان شعرای اين سرزمينها ونيز مردم عادی اين جوامع همچنان باقی است وچاپهای متعدد ديوان كامل او ويا منتخباتش در تاشكند وكابل شهرهای مختلف هند منتشر شده است"

با تمام احترام و حرمت به مقام علمی و ادبی جناب شفیعی کدکنی، باید با صراحت بگویم که جناب کدکنی، پدر معانی، یعنی ابوالمعانی بیدل را به اتهام صرف اعجاب و ایجاد حیرت و سرگردانی برای خواننده محکوم نموده، در حقیقت فهم شعری خود را سیر سئوال برده و با تعجب بر اینکه نفوذ بیدل در میان مردم افغانستان و حتی مردم عادی آن باقی مانده، متحیر گشته اند. فکر میکنم جناب شفیعی کدکنی تا آنزمان نمیدانستند که بیدل بزبان دری و زبان مردم افغانستان شعر سروده و این جای بسا شگفت و حیرت نیست که مردم عام افغانستان به زبان گفتاری بیدل آشنا استند، در حالیکه جناب شان برای تحقیق چند لغت عامیانهء زبان گفتاری دری مردم افغانستان، سالها از شهر به شهر محنت را بر خود متقبل شده جویای معانی ی مثل :« شکست خانه، آیینه خانه و تخته کردن دوکان» شدند، تا اینکه یک افغانستانی عام به داد شان میرسد و تکلیف شان را روشن میسازد.

به این گفتهء چناب کدکنی که دور از ادب و فرهنگ بوده چهرهء اصلی یک ادیب و شاعر تنگ نظر را که زبان و شعر را از تصرفات و ملکیت خود میداند و بدون تفکر به چنین قضاوت ایکه هرگز سزاوار و شایستهء ابر مردی از دیار شعر و ادب نیست، زبان دراز میکند. به این ژاژخایی توجه کنید:

" عدم موفقيت بيدل در ايران، با آنهمه خيال‌ های نازك وانديشه ‌های باريك، درس عبرتی است برای گويندگان جوان امروزی كه آگاهانه مي‌كوشند سخنان خود را بگونه ای ادا كنند كه هيچ كس از آن سر درنياورد ومي‌پندارند كه ابهام،آن هم ابهام دروغين وآگاهانه،مي‌تواند شعرهای ايشان را پايدار وجاودانه كند ودر كنار آثار گويندگان بزرگ زبان فارسی برای نسلهای آينده محفوظ نگاه دارد. اما تجربه ای كه از وجود بيدل،با آنهمه شعر وبا آنهمه تصويرها وخيالهای رقيق وشاعرانه – اما دور از طبيعت زندگی وحيات – داريم بهترين درس عبرتی است كه مي‌تواند آيندة چنين گويندگانی را پيش چشم ايشان مجسم دارد. براستی كه تمام نقاط ضعف شعر بيدل را بگونه‌های ديگر در آثار اين دسته گويندگان جوان امروزی بخوبی مي‌توان ديد."

خوانندگان عزیز: شما به این مقایسه قضاوت کنید، جناب کدکنی بیدل را عبرتی برای شاعران و گویندگان جوان امروزی مرز و بوم خودش که دوچار سرگشتگی و حیرانی شده اند، میداند و بزرگترین توهین را به این شاعر و عارف بزرگ که عاری از هر نوع رعایت شاًن طرف و ادب است، روا میدارد.

و باز جناب کدکنی مدعی است که:

".....اما متأسفانه اين همه انديشه‌های دورپرواز واينهمه خيال‌های رنگارنگ چنان در پرده ابهام ودر تاريكی ضعف بيان، وبی اعتنائی به موازين طبيعی زبان فارسی،پنهان شده كه برای درك شعرهای عادی او،هر خواننده از مقداری صرف وقت وكوشش ذهنی ناگزير است وبا اينهمه ممكن است پس از كوشش بسيار بجائی نرسد چرا كه بسياری از ابيات شعر او نوعی معماست كه برای گشودن آنها از شخص گوينده بايد كمك گرفت."

بلی، جناب کدکنی این را بیدل خود فرموده است که جز خودش کسی دیگری ترجمان او شده نمیتواند اما نه بقول شما از ضعف بیان و بی اعتنایی به موازین طبیعی زبان، بلکه از پختگی و خیال انگیزی و سحر آمیزی کلام او :

غیر ما کیست حرف ما شنود .. گفت و گوی زبان لال خودیم

بيدل ميگويد: غير از من كسی حرف مرا نميشنود، يعنی درك نميكند و به معانی آن پی نميبرد. من تنها مثل آدم های لال، یعنی گنگ با خود صحبت ميكنم. در عصر بيدل، شاعران و سخن پردازان از نقاط مختلف در هند جمع شده بازار شعر و شاعری آنوقت هم گرم بود و هم به آنها توجه از سوی مقامات مربوطه صورت میگرفت. در میان شاعران و سخن پردازان به معانی بيشتر توجه میشد و در اثر همين رقابت ها هر شاعر و سخنور كوشش ميكرد تا در آفرينش تصاوير و معانی در كلام خود علامهء زمان خود باشد، اين توفيق بيدل را بيشتر از ديگران نصيب شده بود و تا بسرحدی رسيد كه فقط خود بيدل كلام خود را درك ميكرد و بس، ديگران از ادراك معانی و تصاوير خلق شده در شعر او عاجز ماندند. از اينرو بيدل ميگويد كه غير از خودم كسی ديگر حرف مرا نميداند. اين كار به حدی در كلام بيدل شدت گرفت كه ديگران را به آن واداشت تا بيدل را شاعر هزيان گو خطاب كنند.در سرزمين ايران اصلا تا هنوز از ادراك كلام بيدل خبری نيست و برای مردمان اين مرز و بوم زبان بيدل كاملا بيگانه مانده، چه رسد به فهم شعر آن.

فکر کنم جناب کدکنی زبان بیدل را اشتباه گرفته، و شاید هم در جستجوی اکثریت لغات استفاده شدهء غامض در دیوان بیدل و پس از آن مراجعه به فرهنگ عمید و دهخدا ، توفیق در معانی آن لغات نصیب شان نشده باشد. زبان بیدل و بخصوص زبان خیال او زبان دان میخواهد و چه زیبا گفته است:

هیچ کس نیست زبان دان خیالم بیدل .. نغمهء پردهء دل از همه آهنگ جداست

بيدل ميگويد: زبان دان، يعنی كسی كه زبان مرا بداند و آنهم زبان حيال و تخيل مرا، در اين زمان كجاست؟ بيدل به تخيلات خود كه نهايت بالا و پرپيچ بوده و اذهان را توانايی و يارای درك به آسانی میسر نمیشود، اشاره ميكند. او ميگويد، آنچه از ساز دل من بيرون می آيد، آنچه از پرده های ساز دل من و افكارو تخيل من تراوش ميكند، از تمام آهنگ ها جداست. اين آهنگ های كه همه به آن دسترسی دارند و موجود است، چيز ديگری است و نغمهء پردهء دل من چيزی ديگر است و آهنگ آن از نوع ديگر است.

حرف دیگر از جناب کدکنی:

گاهی از ميان غزلهای او چند بيت وگاه يك بيت وگاه يك مصراع زيبا مي‌توان برگزيد، مصراعهای مستقل كه از نظر معنی هيچ نيازی به قبل وبعد آنها نيست. نويسندة اين سطور با همة كوششی كه داشت در سراسر ديوان او يك غزل،هموار و يكدست كه بتوان تمام ابيات آنرا به عنوان شعر خوب و پاكيزه عرضه كرد،نيافت.

بیچاره کدکنی در تمام دیوان بیدل یک غزل نیافته که باب دندانش باشد و بمصرع های اکتفا کرده که از لحاظ روانی و زبانی برایش قابل هضم بوده است. بیدل از اشخاص مثل جناب کدکنی بیخبر نبوده که فرموده:

به مثال های ذیل که بیدل در مورد عظمت و سحر کلام خود گفته است، توجه کنید:

مثال اول:

مشق معنیم بیدل بر طبایع آسان نیست .. سر فرو نمی آرد فکر من به هر زانو

بیدل میگوید: معنی ایکه من مشق میکنم، هر طبیعت و ذهن آن را نمیتواند درک کند. فکر من با ایجاد معانی برای هر کس قابل درک نیست. من مطابق طبع مردم سخن نمیگویم تا فکر و کلام من به هر زانو سر خود را فرو ببرد، بلکه من مشق معنی میکنم و این مشق از طبایع مردم بلند افتاده و به حق که از طبع جناب کدکنی هم بلند افتاده.

مثال دوم:

بیدل اشعار من از فهم کسان پوشیده ماند .. چون عبارت نازک افتد رنگ مضمون میشود

بیدل در این بیت به نازکی و ظرافت کلام خود اشاره کرده میگوید: اشعار من از فهم مردم پوشیده ماند، این کلام درک و فهمیده نشد. عبارت و مضمون کلام من آنقدر نازک، لطیف و ظریف است که تنها شکل ظاهرش و رنگ آن کار مضمون را میکند و برای مردم حیثیت مضمون را پیدا کرده است. به ارتباط این سخن، امروز ما در محافل و مجالس دوستان، شاهد صحنه های استیم که هر یک در مواردی از بیدل بیتی میخواند و در آن بیت به ارتباط مسئله ای یاد شده با شعر او حرف خود را به کرسی مینشاند، در حالیکه مراد و منظور همان بیت چیز دیگر است، اما چون رنگ لغات آورده شده در بیت از روی ظاهر کلام، آن معنی ایرا که ذهن خواننده از دید رنگ استنباط نموده، میرساند و به اصطلاح رنگ شعر مضمون میشود، برداشت هم به همان پیمانه بوده به اصل معنی و منظور بیت تماس گرفته نمیشود.

مثال سوم:

گر بتپد پی جمع رسایل، ور بزند در کسب رسایل .. نیست کسی چو طبیعت بیدل، باب تامل فهم کلامم

این بیت را بیدل در نهایت ندانستن از درک و فهم کلام خود گفته است. او چنین میگوید: اگر تمام رساله ها را جمع آوری کنند و تمام فضایل را کسب، بجز خودم کسی دیگر قادر به فهم و درک کلام من نیست. این تنها طبیعت بیدل است که باب تامل و فهم این کلام است و بس. هدف بیدل متوجه ساختن طبع دراک و معنی آفرین او است.

مثال چهارم:

گوش پیدا کن که بیدل از کلام خامشان .. معنی ی کز هیچکس نتوان شنود آورده است

و با این بیت بیدل رمز قدسیت و بزرگی کلام سحر آفرین خود را که کار گهء عرش معانیست و مانند غلغلهء صور قیامت بر پا میکند، آشکار میسازد و آن الهام است که از جانب حق برایش میرسد. بیدل میگوید: خوب دقیق بشنوید و تامل کنید که بیدل بشما الهام را میرساند و آنچه استاد ازل برایش الهام میکند و اسراریکه از کلام خامشان برایش میرسد، بشما تقدیم میکند. شما این معنی تازه و نازک و نفیس را به یقین که از هیچ کس تا بحال نشنیده اید و امکان ندارد که از دیگران بشنوید، چون این کلام برای من مقرر شده.

شبیه این بیت خواجهء اسرار حضرت حافظ نیز گفته است:

در پس آیینه طوطی صفتم داشته اند .. آنچه استاد ازل گفت بگو میگویم

به این مثال ها اکتفا میکنم، چون در کتابی زیر عنوان « جهان بینی بیدل » که عنقریب به چاپ خواهد رسید، مفصل در مورد نوشته های نویسندگان ایکه از هر زاویه به بیدل پرداخته و به سلک تحریر درآورده اند، اشاره ها شده است. اما در یک نقطه با جناب محمد رضا شفیعی کدکنی سخت موافق استم که گفته اند:

" بيدل كشوری است كه بدست آوردن ويزای مسافرت بدان، بآسانی حاصل نمی شود و به هركس اجازهء ورود نميدهد."

بلی جناب کدکنی ، به گفتهء بزرگان، چنین که از قراین برمی آید شما هم بدون ویزا و بگفتهء امروزی ها، سیاه داخل شدید و پس از کنترول وقتی دیدند که ویزا ندارید، اخراج شده در مورد امیر و شاه این سرزمین به مذمت پرداختید، چون این بر سبیل عادت است، هر که را در ملکی ویزا ندهند، به نکوهش آن ملک و مالکش قد علم کند.

ابوالمعانی در چهار عنصر خود آورده است:

" ساز حقيقت از دست مجاز پرستان بی اصول ، كمينگاه صد محشر فرياد است و حسن معنی از نگاه لفظ آشنايان بی ادراك، غبارآلود يكعالم بيداد.

جناب آیت الله سید علی خامنه ای، در دیدار با شاعران سازمان تبلیغاتی اسلامی مورخ 31 . 01 . 1969 میفرمایند:

شعر بايد گوياى مراد شاعر باشد

شما بايد روشن كنيد كه چه مى‏خواهيد بگوييد. الان مثنويهاى دشوارى مثل «گلشن راز» داريم كه ملاحظه مى‏كنيد، چه‏قدر براى آن شرح نوشته‏اند. كسى مثل لاهيجى - كه فيلسوف است - نشسته براى «گلشن راز» شرح نوشته است. اگر كسى مطلبى را بلد باشد، شعر را كه نگاه كرد، بالاخره خواهد فهميد كه اين شعر، گوياى آن مطلب است. طورى نباشد كه شعر، گوياى مراد شاعر نباشد. يعنى اگر ذهن من گنجايش دارد كه آن مطلب را بفهمد، بايد از گفته‏ى شما آن را بفهمم. اگر گفته‏ى شما آن را نرساند، اين خروج از قواعد است.

ما يك وقت با آقاى معلم راجع به اين بيت «بيدل»:

حيرت دميده‏ام گل داغــــــم بهانه ‏يى است‏

طاووس جلوه‏زار تو آيينه‏ى خانه‏يى است‏

صحبت مى‏كرديم. قرار شد كه ايشان شرح خود را بنويسند و براى ما بفرستند؛ ولى بالاخره به وعده‏شان هم وفا نكردند! اين بيت يقيناً در ديوان «بيدل» معنا دارد؛ كمااين‏كه معلوم شد كه در شعر آقاى عزيزى، حيرت و آيينه و امثال آن هم با ديوان «بيدل» مرتبط است. اينها واژه‏هايى است كه «بيدل» به كار مى‏برد؛ ليكن الان در دنياى زبان فارسى، غير از برادران افغانى - كه در افغانستان، به «بيدل» ارادت صوفيگرانه دارند و من نمى‏دانم كه همانها هم چه‏قدر مى‏فهمند - در هيچ جاى ديگرى از جهان زبان فارسى، شعر «بيدل» رواج ندارد. اگرچه بالاخره عده‏يى به اين اشعار نگاه مى‏كنند؛ مثلاً برادر شاعرى مى‏خواند و در آن غرق مى‏شود و چيزى مى‏فهمد؛ اما اين‏كه ملاك شعر قابل فهم نيست.

دوستان: به چند نکتهء قابل ملاحظه ای برمیخوریم:

جناب خامنه ای متاثر است که چرا شاعران دور و پیش شان از تحلیل و تفسیر این بیت بیدل عاجز مانده و اظهار میکنند که این بیت حتما در دیوان بیدل معنی دارد که استفاده شده است. وقتی خامنه ای مطمین میشود که ملت خودش را بر زبان بیدل وقوف نیست، فراتر رفته مردم افغانستان را هم از این نعمت محروم میسازند و میگویند که: ارادت برادران افغانی هم تنها از دید صوفیگرانه بوده و این که آنها چقدر زبان بیدل را میفهمند، شک می آورد. در حالیکه از هر تبعهء افغانستان اگر سئوال کنید، برای تان معنی « آیینه خانه » را توضیح میدهد. پس به این نتیجه میرسیم که رهبر معظم ملت هم از اینکه زبان بیدل زبان مردم افغانستان است، بیخبر بوده.

جناب كاظم كاظمی، يكتن از شاعران و پژوهشگران خوب ما استند، اما در مورد بيدل مانند جناب کدکنی بی لطفی نموده چنين اظهار نظر كرده اند:

" شعر بيدل با همة محسناتش خالی از ضعف نيست‌. البته بعضيها در برشمردن ضعفهای او راه افراط و تعصب پيموده‌اند كه ما با آنها همداستان نيستيم ‌ولی باور داريم كه پيچيدگی مفرط، تكرار مضامين‌، تصويرهای دور از ذهن و ناخوشايند، افت و خيزهای بيانی و... گاه و بيگاه خود را در شعر اين شاعر نشان‌ مي‌دهند و ما نبايد از آن ‌شيفتگان ‌چشم ‌و گوش‌ بسته‌ باشيم‌ كه وجود همين مايه از كاستی را هم نپذيريم‌."

اما جناب كاظمی از اين تصاوير ناخوشايند و ضعف ها در كلام بيدل نام نبرده اند و مثال نياورده اند تا ما چشم و گوش بسته ها هم متوجه ميشديم و با ايشان هم دست و هم فكر.

جناب کاظمی هم گاهگاهی با ابوالمعانی بیدل دست و پنجه نرم میکنند و زحمات شان در این راستا که اجزای کلام بیدل را برای نوآموزان ادب تجزیه و تحلیل میکنند، غنیمت روزگار است، و در بسا موارد نوشته های ارزشمند را به دوستداران شعر و ادب پیشکش مینمایند. ولی از گفتهء بالای شان چنین برمی آید که اظهار نظر و قضاوت ها در ایران بالای این شاعر خوب ما اثرگذاشته و این عزیز را در شناسایی دقیق در مورد بیدل دلسرد نموده است. از این است که جناب کاظمی با همهء توانایی و پشت کارش درعرصهء شعر و ادب، تنها از دید فنون ادبی و صورت مجاز کلام به بیدل میپردازد و در تجزیهء کلام بیدل به روایت های از ایشان بر میخوریم که شباهت زیاد به جناب کدکنی داشته معنی و هدف کلام بیدل را نمیتوان متوجه شد.

بطور مثال:

تلاش مقصدت برد از نظـــــر ســـــامان جمعيت‌

به كشتی چون عنان دادی، رم آهوست ساحلها

جناب کاظمی این بیت را چنین تفسیر نموده اند:

" يكی از مشكلاتی كه در خوانش شعر بيدل بسيار بدان گرفتار مي‌آييم‌، منحرف ‌شدن از مسير معنی شعر، به وسيلة تصويرهای كنايی است‌. بيدل بسيار وقتها عبارتی در كار مي‌آورد كه خود هيچ ربط تصويری با بقية شعر ندارد فقط معنای كنايی آن منظور است‌. «رَم آهو» در اينجا چنين حالتی دارد و فقط كنايه‌ای است از فرار كردن‌. بيدل مي‌گويد وقتی به كشتی عنان دادی، ديگر ساحل از دستت مي‌گريزد و بايد فراموشش كنی. اين رم آهو را جايگزين گريز مي‌سازد و بس‌. بعضی از شارحان بيدل‌، در چنين موقعيتهايی مي‌كوشند به زور و زحمت‌، بين اين آهو و بقية بيت رابطه برقرار كنند و گاه به تناقض بر مي‌خورند."

 " بيدل مي‌گويد وقتی به كشتی عنان دادی، ديگر ساحل از دستت مي‌گريزد و بايد فراموشش كني‌" یعنی چه ؟؟؟

.

من بدین گمانم:

بیدل در این بیت به انسانی که عاشق است و در طلب معرفت برآمده است، تلاش مقصدش از برای رسیدن به محبوبش است و شاید حالت تجربه شدهء خود شاعر است که از عافیت بریده است، اشاره میکند:

من در پی تلاش تو شدم و قصد ترا کردم، محبوب من، در پی تلاش تو از عقل بُریدم، از هرچه که سامان و اسباب خاطر جمعی مرا فراهم میساخت، هر آنچیزی که برای من سبب آرامش میشد، دست شستم و دانستم که با خاطر جمع و آرامش هرگز ترا و وصال ترا بدست آورده نمی توانم. من عنان خود را به کشتی عشق دادم. عاشق را با راحت چه کار است. وقتی من اختیار و عنان خود را به عشق سپرده ام، رم آهوست ساحلها.

تلاش مقصد، با سامان جمیعت و به کشتی عنان دادن با رم آهو تصاویری استند که معانی بالا را اراوئه میکنند.

مثال دوم: از جناب کاظمی

نفس تا مي‌كشم‌، قانون حالم مي‌خورد بر هم‌

چو ســـاز خامُشی با هيچ آهنگی نمی سازم‌

" در اين بيت هم مجموعه‌ ای از هنرمنديها نهفته‌است‌. قانون در اين بيت به معنی قاعده است‌، ولی در معنای نام يك وسيلة موسيقی، با آهنگ تناسب يافته است‌. «ساز خامشي‌» تركيبی است متناقض‌نما. فعل نمي‌سازم‌، در عين حال كه به معنی «سازگاری ندارم‌» است‌، كلمه «ساز» را در خود نهفته دارد كه با «ساز خامشي‌» تناسب لفظی مي‌يابد."

 

من بدین گمانم:

در این بیت یک مسئله بسیار مهم جلوه میکند که با موسیقی و ساز سر و کار دارد. آنهاییکه در موسیقی وارد هستند، میدانند که قبل از ساز زدن،آلات موسیقی باید با هم کوک و سُر شوند، تا اینکار صورت نگیرد نغماتیکه از اثر نوختن بدست می آید سُر نبوده ، بلکه گوش سُر شناس را اذیت میکند. بیدل از آن ساز های با سُر است که وقتی آواز خود را میکشد با ساز های بی سُر جور نمی آید. اینجاست که میگوید ، بجای اینکه با ساز های بی سُر هم آهنگ شوم، بهتر است که ساز خاموشی را اختیار کنم. در جهان ساز های بی سُر و نا همآهنگ بسیار است، اگر آهنگ با قانون و سُر را با آنهاییکه سُر ندارند یکجا بسازیم ، از شنیدن آن حال انسان سُر شناس برهم میخورد.

بعبارت دیگر بیدل میگوید: وقتی دهن باز میکنم و حرفم را میگویم، کجاست گوش محرمی که مرا بداند و این ناممکن است که حرفی زده شود و دیگران به آن موافقت کنند و بمعراج سخن آگاهی حاصل کنند. وای بحال آنهاییکه مهارت ندارند ساز را کوک و سُر نمایند. بلی، وقتی گوش ها به ساز بی سُر عادت کرده باشند، سُر در نزد آنها بی سُر مینماید.

 

مثال سوم از جناب کاظمی:

ياد آن فرصت كه عيش رايگانی داشتيم

سجده‌ای چون آسمان بر آستانی داشتيم

اين بيت را از آن روی ذكر كردم كه در غزليات بيدل چاپ كابل، نادرست ضبط شده است(سجده‌ای چون آستان بر آستانی داشتيم) و اين نادرستی به كتاب شاعر آينه‌ها و غزليات بيدل چاپ عباسی ـ بهداروند هم رسوخ كرده است. من شكل درست را در يكی از آهنگهای زيبای استاد محمدحسين سرآهنگ شنيده‌ام و اين را قابل ذکر دانستم چون در معنی بيت بسيار اثر دارد.

 

در این مورد جناب کاظمی معتقد است که « آسمان بر آستانی داشتیم » درست مینماید و یادآور هم شده اند که به معنی بیت بسیار اثر دارد، اما با تاسف که از آن معانی حرف نزده اند....

و من به این نظرم که « آستان بر آستان » هم درست است و هم به معنی کمک میکند:

بیدل از حالتی حرف میزند که برای عارف و عاشق دست داده است و آن حالت تجربهء عشق است و آن هم عیش رایگان. وقتی این عیش رایگان که حالت اتصال عارف است، دست بدهد، شخص عارف هرلحظه آستان بر آستان در سجده میباشد، یعنی پی هم در سجده میباشد و این حالت را حضرت حافظ هم به شیوهء بسیار زیبا بیان نموده و گفته است « خوشا آنان که دایم در نماز اند » و این همان حالت سجدهء آستان بر آستان است. عاشق در حالت اتصال با معشوق همیشه و مدام، یعنی آستان بر آستان در سجده است.

.

و با این مثال آخر اکتفا میکنیم:

از جناب کاظمی

ز بس كه نسخة تحقيق ما پريشانی است‌
نظر به كاشغر و دل به خــوست مي‌باشد


در شعر بيدل‌، نشان بسياری از اعلام (چه نام افراد و چه نام جايها و ديگر اعلام‌) نمي‌توان يافت‌، مگر آنها كه به نمادهايی شاعرانه بدل شده‌اند مثل مجنون و فرهاد و... و اين‌، از ويژگيهای شعر مكتب هندی است و دلايلی هم دارد. اين بيت‌، يكی از اندك مواردی است كه بيدل از يكی دو شهر نام مي‌برد و جالب اين كه اين «خوست‌»، شهری مشهور هم نيست كه حكم نمادی شاعرانه داشته‌ باشد، بلكه شهری است نبستاً كوچك در جنوب شرق افغانستان كنونی و هم‌اكنون نيز به همين نام مشهور است‌.
مسلماً آنچه بيدل را بدين كار غيرمتعارف ـ در شعر او ـ كشانده است‌، خوش‌نشستن‌ِ «خوست‌» در قافيه است‌.

 

در این بیت جناب کاظمی کاملا به اشتباه رفته اند

من بدین گمانم که:

نظر به گفتهء موحققین و تاریخ نویسان دلایلی وجود دارد که بیدل را از خوست بدخشان که فعلا مربوط قطغن است، میدانند. و این بیت صد در صد ثابت میسازد که بیدل به وطن اصلی خود توجه داشته و از آن یاد نموده است. بیدل از این جا ها به مراتب دیدن نموده به خواص مردم این مرزو بوم و هم در کابل بلد بوده، از طریق کلام بیدل و با خوانش از زبان گفتاری بیدل بوضاحت درمیابیم که بیدل حتی اصطلاحات بسیار ناب مردم را بیشتر از اهالی آن میفهمید و آگاهانه در جای مناسب آن استفاده میکرد. کاشغر هم جایی در بدخشان است که بیدل از این جا ها واقف بوده. گویند بیدل به کاشغر و خوست که از این بیت برمی آید، توجه خاص داشته و بخصوص وقتی میگوید « دل به خوست » میباشد و با این بیت دلبندی خود را آشکار میسازد، واضح است که بیدل از بدخشان و از افغانستان بوده است. دلایل دیگر هم از لابلای کلام بیدل وجود دارد که ما را به این اصل نزدیک میسازد تا بگوییم: بیدل از بدخشان و افغانستان است.

در یکی از کتاب های قلمی در بخار دیده شده که بیدل خود نوشته « جای من جای است که آبش لاجورد سیما و به کنار لعل جاری است» همه میدانند که لعل و لاجورد مخصوص بدخشان بوده آب لاجورد سیما گوپو و آمو در بدخشان جاری است. همچنان از همین خوست بدخشان بسیاری از اشخاص شاعر و عالم و منصبدار عسکری به دربار شاهان مغل هند شتافته در آنجا به رتبت و عزت رسیده اند، از آنجمله میتوان اسلام خان والا نایب سالار دربار شاه جهان را نامبرد که مانند پدر بیدل سپاهی پیشه بود. گویند پدر بیدل بعد از اینکه همدیارانش در هند به عزت رسیدند، عازم هند شد. در ایران دلیلی برای نسبت دادن بیدل به ایران نیافتند و از درک زبان بیدل عاجز مانده از تنگ نظری، بیدل را « مولانا عبدالقادر بیدل دهلوی » خواندند، تا مردم افغانستان ادعای افغانستانی بودنش را نکنند. در حالیکه اسم بیدل « مرزا محمد عبدالقادر بیدل» است ، بیدل نه مولانا بوده و نه دهلوی. همچنان حضرت مولانا جلال الدین بلخی که زادگاه آن بلخ بوده و جد اندر جد از افغانستان است، بیجهت آنرا ایرانی میخوانند. در ایران تا هنوز مردم به زبان گفتاری و اصطلاحات مولانا آشنایی کامل پیدا نکرده اند، فقط چند نفر محدود که آنهم در اثر تحقیق و پژوهش و ناگفته نباید گذاشت همکاری صاحب قلمان افغانستان، کار هایی در این زمینه انجام داده بقیه ملت از آن بیخبراند. چون زمامداران ما از قرن ها به اینطرف در اثر بی توجهی از ارزش ها و میراث های فرهنگی ما و حریم مقدس آن حراست نکردند، از این سستی و بی اعتنایی شان دیگران استفاده نموده، تمام مشاهیر بزرگ ما را با نام های تاریخی شهرهای ما از آن خود کردند. من این را وظیفهء فرهنگیان و قلم بدستان افغانستان میدانم که در این مورد قلم بزنند و هویت فرهنگی ملت خود را مشخص بسازند، نه وظیفهء دولت افغانستان. نمونه های از بی انصافی در برابر بیدل را از جناب شفیعی کدکنی که موخذی برای ایرانیان و محققین ما حتی شده، در بالا خواندیم. در اینجا به همین مقدار بسنده میسازم، چون در کتاب ایکه زیر چاپ است به طور مشرح و به تفصیل در این مورد پرداتخه شده است. این هم چند بیتی از بیدل که از سرزمین خود بدخشان به نیکویی یاد کرده است:

 

اگر خورشید در صد سال یک لعل آورد بیرون .. بدخشان ها به یکدم بشکفاند جوهر تیغش

متانت کان الــــــماس از قوی بنیادی هــمـــت .. دلیری ها جگر ســــــامانی کوه بدخشانش

جان کند عقیق از هـــــوس لعــــــــل تو لیکن .. دور است بدخشــــان ز تلاش یمنی هــــــا

 

نمونه های از صور خیال و تشبیهات در شعر بیدل:

دل چو خون گردد بهار تازه رويی صيد توست .. مــــوج صهبا دام پرواز است مــــرغ رنگ را

وقتی كه قلب پر از خون باشد و جريان خون منظم در گردش ، رخسار انسان تازه و با طراوت و سرخروی جلوه ميكند، بهار چهرهء تازه رو ميباشد. موج صهبا، يعنی طپش قلب كه خون را پمپ ميكند، باعث رنگينی چهره ها ميشود. مراد از اين بيت اين است كه: وقتی عشق به انسان دست بدهد، آينده اش با شراب عشق تازه رويی و كيفيت به بار می آورد و با پر و بال عشق امكان پرواز به عالم روحانی ميسر ميشود. به این تصاویر زیبا و تشبیهات ناب مثل : « دل خون شده، موج صهبا، بهار تازه رویی و مرغ رنگ » توجه کنید.

نغمه رنگ افتاده نقش بی نشان تأثير ما .. مطربی کو کز سر ناخن کشد تصوير ما

فرو رفتن در عالم حيرت را بيدل بيان ميكند، ميگويد، چنان در اين عالم حيرت فرو رفته ام، مثل رنگ نغمه، يعنی مثل اينكه برای نغمه رنگ قايل شد. در حاليكه نغمه رنگ ندارد و چنان بی نشان گشته ام ، مانند نقش بی نشان، يعنی از بی نشان انسان چه نشان ميتوان داد. مطربی پيدا نخواهد شد كه نقش بی نشان ما را به تصوير بكشد. تار با ناخن نواخته ميشود اما تصوير و رنگ ايجاد نميكند. وقتی نغمه رنگ ندارد پس مطربی كو كه رنگ نغمهء ما را به تصوير بكشد. مراد بيدل اين است كه حالت بی نشانی ما را در عالم تحير كه ميتواند درك بكند؟ همانطور كه رنگ نغمه را مطرب نميتواند با ناخن خود به تصوير بكشد، به همان اندازه درك اين حالت ما هم مشكل مينمايد. به این ترکیبات زیبا که تصاویر جالب را به نمایش گذاشته اند، توجه کنید: « نغمه رنگ، در عالم حیرت فرو رفتن، نقش بی نشان، از سر ناخن تصویر کشیدن »  

خاک برسرکرده عشق و پای درگل مانده حسن .. گربهاراين رنگ دارد، حيف قمری، وای سرو

سرشت آدمی از گل است و با جام معرفت و روح خدايی و عشق به كمال ميرسد، وقتی كه عشق خاك بر سر شود، زمانی كه انسان با عشق سروكار نداشته باشد، پس حسن ظاهرش تنها منحصر به گل ميشود. بهار فصل شادابی و تراوش است، در بهار قمری بالای سرو نشسته نغمه سرايی ميكند. بيدل ميگويد: انسانی كه بدون عشق زندگی ميكند، بهار آن چگونه خواهد بود، وای به حال قمری و سرو آن. بیدل از « عشق، بهار، خاک بر سر کردن، رنگ داشتن، در گل ماندن ، قمری و سرو» تصاویر بسیار جالب درست نموده است.

اين بيت شباهت به بيت مولانا دارد كه گفته است:

وجود آدمی از عشق ميرســد به كمال .. گر اين كمال نداری كمال نقصان است

مزاج عاشق و آسودگی بدان مــاند ... که شعله رنگ هواهای معتدل گيرد

مزاج عاشق مانند شعله است، يعنی عاشق شعله صفت است، گرمی و حرارت دارد و آتشين طبع ميباشد. شعله سوزان است و شعلهء معتدل وجود ندارد. آسودگی كار عاشق نيست. حالت عاشق به شعلهء تابنده ميماند. منظور بيدل اين است كه، عشق آسودگی نميخواهد، يعنی وقتی عنان را به عشق سپردی از آسودگی دست بشور چون بعد از آن با آتش و شعله سرو كار داری و شعله معتدل نيست. « مزاج عاشق، شعله رنگ، آسودگی، هوای معتدل از تصاویر زیبای این بیت میباشند»

کيست يارب تا مرا ازخود فروشی واخرد ... دستگاه انفعال هــــــــردکانم کــــــرده اند

در اين بيت بيدل، خود فروشی، خود صفتی و خود ستايی را تقبيح ميكند. خود فروشی و خود ستايی متاعی است كه در هر دوكان جا بگيرد، سبب انفعال و شرمندگی همان دوكان ميشود و بيدل از اين حالت و صفت سخت دوری ميجويد.

کلمات « خود فروشی ، دستگاه انفعال، واخریدن، دکان » تصاویر جالب استند که هدف بیدل را بنمایش میگذارند.

فسردگیهای ســـــــــاز امکان ترانه ام را عنان نگیرد

حدیث طوفان نوای عشقم خموشی از من زبان نگیرد

بیدل میگوید: فسردگیهای که ساز امکان آن در عالم کثرت میسر میشود، عنان مردمان را میگیرد و بالای آنها غلبه میکند. این فسردگیها انسان را میخکوب میکند و رهایی از این عالم کثرت بسوی معشوق ابدی محال است. خوشی های لحظه ای و آنی، فسردگیها در قبال خود دارند که اکثرا باعث ایجاد تکالیف روانی و روحی شده بسیار رقت ببار می آورند. بیدل به این عقیده است که انسان باید عشقی و لذتی بی پهنا داشته باشد و این را فقط بواسطهء عشق ممکن می یابد، چون عشق طوفان است، یعنی حدیث عشق طوفان زا است. وقتی طوفان میشود، درخت ها را از بیخ و بن میکند و دریا را بخروش می آورد. وقتی عشق بسراغ کسی بیاید، فسردگیهای ساز امکان جلو آنرا گرفته نمی تواند و همین است که بیدل میگوید: عنان ترانه های عشق مرا فسردگیهای ساز امکان گرفته نمیتواند و چون من حدیث طوفان نوای عشق استم، خموشی زبان مرا از من نمیتواند بگیرد و مرا خموش سازد. در این بیت تصاویر خلق شده با تشبیهات « فسردگیهای ساز امکان، حدیث طوفان نوای عشق، ترانه ، خموشی » بسیار زیبا و بجا آمده .

بيدل اقتضای جسد می کشد به حرص وحسد   .. خواب امنی داری اگــــر پيرهن خسک نشود

انسان دارای نفس است و صفات حرص و حسد مقتضی جسم انسان است كه اين دو صفات به خسك تشبيه شده. بيدل ميگويد: وقتی انسان خواب امن پيدا ميكند كه در لباسش خسك نباشد.يعنی هر وقت ما اين دو صفات رذيله و نقيصه را از خود دور ساختيم، راحت ميخوابيم و راحت زندگی ميكنيم. « اقتضای جسد، خواب امن ، حرص و حسد، خسک » تصاویر جالب و تشبیهات بجا را در این بیت میتوان مشاهده نمود.

بس که بيقدری دليل دستگاه عالـــــــم است   .. چون پرطاووس يکعالم نگين بی خاتم است

در اينجا بيدل از دست جهان مينالد و شكوه ميكند، او ميگويد: در اين جهان، انسان های دانسته و فهميده بی قدر استند و آنها را به نگينه های پر طاووس مثال ميدهد كه خاتم ندارند. خاتم خود انگشتر را ميگويند كه بالای آن نگين می چسپانند. نگين وقتی بالای انگشتر چسپانده شود چون جايش همانجا است، زيبا جلوه ميكند و هدف بيدل اين است كه انسان های فهميده در اجتماع جای مناسب را ندارند و قدر نميشوند و خريدار ندارند. در این بیت « بیقدری ، بی خاتم، دلیل دستگاه عالم، پر طاووس با یکعالم نگین » تصاویر جالب را با تشبیهات بسیار شیوا به نمایش گذاشته.

 

در این مقاله صرف به صور خیال و تشبیه آن در کلام بیدل یک نگاه مختصر انداخته شده. در مقالات بعدی به یاری خدا و استمداد از روح بزرگ ابوالمعانی بیدل، در نظر دارم کلام سحر آمیزش را که کارگهء عرش معانیست، از دیدعلم بدیع و بیان، مثل: بدیع لفظی « تجنیس، تکرار و تسجیع » که بحث موسیقایی شعر است با اشاره به موسیقی، درونی، بیرونی و کناری شعر و بدیع معنوی «  ایهام، تعلیل و توجیه، تناسب، ترتیب کلام و تشبیه » برای علاقمندان شعر بیدل و ادب دوستان تقدیم نمایم. 

صور خیال sovar xiyal ) (

صور در لغت بمعنی صورت هاست و خیال را معانی مختلف باشد از قبیل: ذهن، مخیله، در روانشناسی قدیم ( علم النفس)، یکی از خواص باطن، قوه ایکه در غیاب اشیا تصویر آنها را در ذهن حفظ میکند، سلسله ای از تصورات که بدون ارتباط منطقی در ذهن ظاهر میشود، تصورات بی پایه که ارزش علمی ندارد، نگرانی و ترس، دغدغهء خاطر، گفتگو، گمان، حدس، صورت یا شکل کسی یا چیزی در ذهن، هنگامی که خود آن در جلو چشم نیست.اندیشهء انجام کاری، قصد و فکر .. ..

داکتر سید حسین فاطمی در کتاب « تصویرگری در غزلیات شمس » از زبان یکی از منتقدین معاصر عرب بنام

« عبدالحمید حسین ، الا صول الفنیه للادب ، مکتبته الانجلو مصر، طبع دوم، 1964 م ، ص 104 و 105 در باب خیال که تقسیم بندی قابل توجهی شده است، آورده:

1 . خیال از جهت رهبری تخیل دو گونه است:

الف ـ خیال علمی ، ب ـ خیال ادبی و شعری.

2 . خیال از جهت ذات و موضوع آن:

الف ـ خیال تصویری که موجودات و حقایق خارجی را تصویر میکند. ب ـ خیال وجدانی که اثرحقایق را تصویر میکند.

3 . خیال از جهت نتیجه و باروری آن:

الف ـ خیال بارور که کمک به ایجاد قصه و مانند آن می کند.

ب ـ خیال توضیحی و واضح کننده که بکار حسن تصویر و حسن تعبیر و بیدار ساختن وجدان می آید.

4 . خیال از جهت خواص انسان:

الف ـ بصری و بینایی ب ـ شنوایی

ج ـ اندامی و عضلاتی

د ـ خیال لمسی

در شعر بیدل انواع مختلف از خیال وجود دارد. طبع دراک بیدل به قله های بلند معانی به پرواز آمده تخیلات وافری را در جهان ادبی و شعر به تصویر میکشد، همچنان ابعاد مختلف دیگر، حقیقت انسان و طبیعت نیز از ذیور آفرینش تخیل و تصاویر او بهره ها برده اند. در دنیای معرفت و عرفان، تشبیهات با تصاویر ناب و تخیلات عارفانهء بیدل، فروغ بخش چشم های باطن روشن ضمیران و راهنمای راهروان راه طریقت و حقیقت شده اند.

منشاً خیال در شعر

شعرا در آفرینش تصاویر از تجربیات حسی، عقلی و عینی در حیات خود استفاده میکنند. تمرین و ممارست در آثار قدما و پیشکسوتان و خداوندان شعر و ادب، نیز آنها را در این امر دستگیری و یاری میرساند تا کار شان از درجهء سخنان عادی به درجهء تخیل میرسد و خوانندهء با ذوق از خوانش آن محظوظ میگردد. فهم و ادراک تصاویر خلق شده در کلام شاعران نسبی است، یعنی به قول مولانا هر کس سپر دانشش بیشتر باشد، دریافتش به آن تصاویر و معانی بهتر است. لازم است چند بیتی از مولانا را که برای علاقمندان مثنوی خود گوشزد نموده است، اینجا بیاورم:

 

نکته ها چون تیغ الماس است تیز .. گر نداری تو سپر واپس گریز

پیش این المــاس بی اســــــپر میا .. کــــــز بریدن تیغ را نبود حیا

زان سبب من تیغ را کـردم غلاف .. تا نخوانی کج نخواند برخلاف

 

گوشزد مولانا برای مخاطب خیلی بجا بوده بگفتهء او بدون سپر دانش ممکن نخواهد بود کلام رادمردان راه طریقت و حقیقت را که طبیبان دلها اند، فهمید و به تصاویر خلق شدهء آن پی برد.

بعضی ها شاعر و مخاطب را به یک معیار و مقیاس قرار داده به این نظر اند که، داد و ستد تصویری وقتی میتواند سالم و دو جانبه باشد که شاعر از تجارب مشترک خود و مخاطب سخن بگوید. آیا ممکن است شاعری که عمر ها عرق آلود تلاش سخن بوده تمام اوقات در کسب و حصول علوم و فضایل خواب را بر خود حرام ساخته، در آفرینش تصویر ذوق مخاطب تن آسا و بیخبر را که بقول ابو المعانی ، واماندهء نیرنگ آسایش است، مد نظر بگیرد تا رابطهء سالم دو جانبه برقرار شود ؟؟ این چه تصویری خواهد بود که ذوق شاعر بلند پرواز را با مخاطب کم همت بهم گره بزند ؟ تجربیات حسی در شاعران و مخاطبان یکسان نبوده بستگی به استعداد و نیروی خلاقه در آنهاست. تصاويری كه در شعر خلق ميشوند، از بينش و وسعت فكر و ديد ژرف شاعر سرچشمه ميگيرند، از جناب زرين كوب که خدایش بیامرزاد، در جايی خوانده بودم كه گفته بود: " شاعر در هرچه پیرامون خویش می ‌بیند فكر تازه و مضمون غریب كشف میكند. درخت كهن را میبیند كه بیش از نهال جوان ریشه در خاك دوانیده است، یادش می‌آید كه پیر فرتوت بیش از جوانِ نوخاسته به دنیا دلبستگی دارد. غنچه را مبیند كه دلتنگ و لب‌بسته در گوشه‌ء باغ رخ مينماید و وقتی پژمرده و پَرپَر به خاك می‌ افتد، گلی خندان است و به این اندیشه می ‌افتد كه رفتن از باغ جهان بهتر از آمدن است. آتش سوزنده را می ‌بیند كه با حرص و ولع هر پاره چوبی را كه در آن می‌ افكنند می‌ بلعد و ميخورد، به یاد حرص انسان می ‌افتد كه نعمت تمام عالم هم نمیتواند او را سیر كند و هرچه پیدا ميكند باز هم فزونی می ‌طلبد. تاك مو را می بیند كه بر هر درخت تكیه می ‌كند و می‌ پیچد تا باقی بماند و رشد كند، به یاد مردم غفلت ‌زده می‌ افتد كه به هر بهانه‌ای به دنیا می ‌چسپند و از آن دل برنمی ‌دارند. جنبش گهواره را می ‌بیند كه خواب طفل را گران ميكند، حال كسی را به خاطر می‌آورد كه تشویش و تزلزل بنیادِ وجودش را محكم‌ تر ميكند. گربه‌ای را می‌ بیند كه دست و پای خود را می ‌لیسد، مردم خودنمای عاقل را به یاد می‌آورد كه دایم به فكر تن و جسم خویشند و یك دم از تیمار آن دست برنمی ‌دارند. اشك كباب را ميبيند كه درون آتش ميريزد و شعله‌ های آن را تیزتر ميكند، یادش می‌ آید كه گریه و ناله ا‌ی مظلوم، ظالم فرومایه را بی ‌رحم ‌تر ميسازد." اين گونه تصاوير را ذهن هر آدمی كه از دانش متوسط هم برخوردار باشد، درك ميكند، اما وقتی به شاعری مثل ابوالمعانی بیدل برمیخوریم که در سیر و سلوک و تکامل خود در دنیای اشراق و حکمت و عرفان تجربیاتی را پشت سر گذاشته که اذهان عامه و با سواد از درک آن عاجز میماند، در اینصورت باید تامل کنیم و بکوشیم تا این تصاویر را کشف و درک کنیم نه اینکه از سر ناجوانمردی و بی خردی در پی رد آن دست بکار شویم، جای بسا افسوس خواهد بود که افسانه های این مشاهیر بزرگ و سوختگان راه معرفت خیال خواب راحت شوند، قسمیکه تا بحال چنین عمل را به چشم سر مشاهده نموده ایم.

در مبحث صور خیال، چون معیاری برای آن تعین نشده و تا هنوز مطیع کدام قاعده نبوده منتقدین تنها از روی ابتکار و ذوق هنری در اشعار شاعران پژوهش نموده از این زوایا به نقد از دید ذوق و هنر و سلیقه به بررسی میپردازند. اینکه تا چه حد یک شاعر در آفرینش تصاویر دست بالا دارد و تا چه حد هنر بخرچ داده است و توانسته دل های مخاطب را به کمند بیاورد، مطرح میشود. اما فراموش نباید کرد که همین صور خیال است که میان شاعران ملاک واقع شده جایگاه شان را در دنیای شعر و کلام معین میسازد، همچنان صور خیال، نمایانگر استعداد و خلاقیت شاعر در آفرینش مضامین بکر و پیام او.میباشد. نکتهء جالب دیگر این است که در مورد بعضی از اوقیانوسان شعر و ادب، این قضاوت تا حدی زیاد مشکل مینماید و حتی بعضی ها که ادعای بزرگی در سرزمین ادب و فرهنگ را هم میکنند، بخطا میروند.

توجه شما را به تحلیل  ابیات زیر جلب مینمایم:

 چـون صبح درمعاملهء گيرودارعمر

چندان نه ايم ساده که بايد حساب داد

بيدل انسان را متوجه غفلتش ميسازد و با اين مثال ميگويد: ما در معاملهء اين دنيا و در گيرودار آن با غفلت نه زيسته ايم كه در صبح قيامت حساب ده باشيم. به عبارت ديگر ، ما در اين دنيا ساده و بي عقل نبوديم كه فكر عقبا را نكرده باشيم. هدف بيدل اين است كه: انسان مظهر ذات پرورگار بوده آيت از جمال خداوند است كه در او روح خدايي دميده شده. اين روح خدايي بايد در وجود انسان فعال شود و انسان خود را با صفات خداوندي مزين ساخته مانند قطره به بحر وصل گردد. انسان هاييكه اين چنين تفكر ميكنند و مي زيند، از حساب دادن صبح قيامت فارغ استند و كسانيكه از اصالت خود واقف نبوده در اثر تنبلي و غفلت، خويشتن را با صفات رذيله مشخص ميسازند، جواب گوي اعمال خود در صبح قيامت خواهند بود.

معاملهء گیر و دار با حساب دادن، صبح قیامت و ساده بودن ، تصاویر جالبی را با تشبیهات فوق العاده ماهرانه به نمایش میگذارند.

بازار ظلم گـــــرم است از پهلوی ضعیفان

آتش به عزم اقبال دارد شگون ز خس ها

بیدل به یک حقیقت در جامعه و طبیعت اشاره نموده میگوید: همانظور که آتش از خس ها به شگون میرسد، اوج میگیرد و اقبال حاصل میکند، بازار اشخاص ظالم هم از پهلوی انسان های ضعیف گرم است، یعنی رونق این بازار را ضعیفان و مظلومان تشکیل میدهند.

 در این بیت:« ظالم » به « آتش» ، « بازار گرم بودن» ، « اقبال داشتن» و « خس ها » به «ضعیفان» تشبیه شده تصاویر جالبی را بنمایش گذاشته اند.

در این بیت بیدل، به انسان ها هوشدار میدهد که خود را اسباب سوخت و « درگیران» ظالمان نسازند و آنچه در طبیعت ظالم ریخت شده است، همان است که با ظلم بیشتر، بازار طبیعت ظالم و ستم پیشه  اوج و اقبال  میگیرد و اظهار عجز نزد ایشان ابلهیست.

اظهار عجز نزد  ستم پیشگان خطاست

اشــک کباب باعث طغـــیان آتش است

به نظر من این بیت بیدل، درسی است برای انسان هاییکه بر ضد ظلم و بی عدالتی در اجتماع قد علم نموده میخواهند جلو آن را بگیرند. ظلم وقتی صورت میگیرد که مظلوم وجود داشته باشد، پس لازم است بجای آنکه اسباب سوخت شد، طلسم ظلم را شکستاند و بازار ظالم را ویران نمود.

لفظ بی معنی نباشـــــد، آنقـــــدرهــــــا دلنشين

حـرف موزونی که بی پهلوست تير بی پراست 

لفظ بی معنی دلنشین نیست و به تیر بدون پر میماند که به هدف نمیرسد. در اینجا لفظ بی معنی به تیر بدون پر تشبیه شده است. پر به تیر جهت میدهد و استقامت آنرا مشخص میسازد. حرف هدف دار یعنی با پهلو و حرف بی هدف ، بی پهلو. حرف بی پهلو، یعنی تیر بی پر و با پهلو، تیر با پر. 

در اینجا لفظ بی معنی به تیر بدون پر که جهت ندارد و حرف دلنشین و موزون به تیر دارای پر که جهت و هدف دارد، تشبیه شده تصاویر را بنمایش میگذارند.

ز طرز مشرب عشاق ســـــــير بينوايی کن

شکست رنگ کس آبی ندارد زير کاه آنجا     

بيدل ميگويد: از طرز مشرب عشاق خود را جدا بساز، اين مسلك آب زير كاه نيست، يعني در اين مشرب، فريب، نیرنگ  و ريا نيست ، بلکه  واقعيت داشته حقیقت محض است. بيدل به آن عده از سبكسران ایکه دنیای عشق و معرفت را ببازی و مسخره و دست کم میگیرند، گوشزد ميكند و ميگويد: اگر توان مشرب عشاق را ندارند و در اين راه صادقانه قدم برداشته  نمي توانند، اين راه را ترك بگويند. شكست رنگ، يعني فناي عاشق، داستان آب زير كاه نيست، شوخي، مزاح و فريب نيست، بلکه حقیقت است.

شکست رنگ با طرز مشرب عشاق و آب زیر کاه با سیر بینوایی، تصاویر و تشبیهات ناب را بنمایش میگذارند.

چه رنگها که ندادم به باده پيمايی  

بهار شمع درين انجمن خزانی بود

ما در پيمودن بادهء معرفت رنگ ها داديم، يعني رنگ ها عوض شد و از رنگي به رنگي در دنياي معرفت چشم ما بينا شد. وقتي شمع را روشن كنيم، در گداز ميشود و رو بخزان ميرود. اين سوز و گداز شمع كه با روشن نمودنش، يعني بهارش زود بخزان رفته تا اينكه نيست ميشود، حالت باده پيمايي و منازل معرفت سالك را تمثيل ميكند.

رنگ دادن، یعنی تغیر حالت از بهار به خزان و باده پیمایی با گداز شمع، تصاویر بسیار زیبا و تشبیهات بجا را به نمایش میگذارند.

نمی دانم چه دارد باشکست شيشهء رنگم 

نگاه بيخــــودی هنگامهء ميخانه تعميرت

بيدل ميگويد: شكست شيشهء رنگ ما ، يعني در عالم بيخودي رفتن، در اين چه اعجازي نهفته است كه هر گاه ما سيري در عالم بيخودي ميكنيم، ميخانهء دل ما تعمير ميگردد. اينجا بيدل، از حالاتي كه در عالم بيخودي به او دست ميدهند و با اين حالات بيدل ميخانهء جان و روان خود را آباد ميبيند، حرف ميزند. سيري در عالم بيخودي اعجاز برانگيز بوده جاي مكاشفه و دست اوردن به معرفت ها و اسرار ميباشد.

شکست شیشهء رنگ، نگاه بیخودی و تعمیر میخانه، تصاویری استند که خیلی ظریف استفاده شده. 

به صد جا کرده سعی نارسا منزل تراشيها 

 وگـــــرنه جادهء دشت طلب کی انتها دارد

 در عرفان منازل سير و سلوك وجود دارد كه عارف آنرا بايد طي نماید و طي كردن اين منازل كاريست بسا پر مشقت و دشوار كه نصيب هر رهرو و سالك نميگردد. در اين جا منظور بيدل از آن عده اي است كه با سعي نارساي خود ادعا ميكنند كه به مقامي رسيده اند و براي خود منزل ميتراشند. بيدل  گوشزد ميكند و ميگويد: طلب در جادهء رسيدن به خدا انتها ندارد.

 در این بیت، سعی نارسا با منزل تراشی ها که از سر بهانه ساخته میشود و وجود ندارد با جادهء دشت طلب، صور های جالب را با تشبیهات بجا بیان میکنند.

درين محيط که هر قطره نقد باختن است

خوش آن حباب که آهيش در جگـر نبود   

در اين جهان كه فرصت هاي عمر بي هدف و زائد سپري ميشود و كوتاه هم است، از جنس انسانها هر كسيكه تهي دست است، بهتر و راحت تر است. اين بيت را دو گونه ميتوان تحليل نمود، يكي: ما درزبان عاميانه به انسانهاي كه از فهميدگي و دانستگي محروم باشند و فاقد اندوخته، ميگويم « اين شخص آه در جگر ندارد و يا الف در جگر ندارد » بدين معني كه آدم بي دانش و بي بهره است. چنين اشخاص در زندگي نسبت به انسان هاي فهميده رنج نمي برند چون در بيخبري بسر برده  مانند انسان هاي فهميده احساس نميكنند،  به اصطلاح از اين ناحيه تهي دست استند و بيدل آنها را به حباب تشبيه نموده كه در داخل حباب هم جز هوا چيزي نيست و با تركيدن به عدم مواجه ميشود. دوم : بي ثباتي مال و نقد عافيت است كه هر لحظه به نيست شدن و باختن مواجه است و آدم تهي دست چون چيزي براي از دست دادن و باختن ندارد، از ديگران راحت تر است.

آه در جگر نداشتن با حباب و محیط با نقد باختن  از جملهء تصاویر و تشبیهات  این بیت استند که بسیار زیبا بنمایش گذاشته شده.

شبنم طاقت فـــــــروش گلشن اشـــــکم

آب در آيـــــــيـــــنه ام قـــــــــرار ندارد   

من در نزد محبوب خود اشكريز استم و با زاري و اشك نيايش ميكنم، طاقت و توان ندارم كه جلو اشكهايم را بگيرم. آيينه اينجا منظور از چشم است، اگر آب را بالاي آيينه بريزيم، گير نمي كند، بيدل ميگويد: آب ديده ء من در چشم من گير نميكند. اين حالت خاصي است كه در وقت نيايش براي عارف دست ميدهد و در آن لذتي است كه با هيج دولت قابل مقايسه نيست.

در این بیت، آب در آیینه گیر نکردن، جاری بودن اشک چشم ، شبنم طاقت فروش، صور های زیبا و تشبیهات بجا میباشند.

تا سحر بی پرده گردد شبنم از خود رفته است

الــــوداع ای هم نشینان دلـــــــبرم آمـــــد بیاد

وقتی سحر بی پرده میشود، یعنی روز میشود و آفتاب طلوع میکند، شبنم از خود میرود و آثاری از او به چشم نمیخورد.

بیدل میگوید: یاران و هم نشینان! وقتی دلبرم بیاد می آید و آفتاب جمال او بر من میتابد و او در من طلوع میکند، من مانند شبنم از خود رفته در وجود او نیست میشوم  و ناگزیر در این حالت با شما گرچه جسما حضور دارم، باید الوداع بکنم. چون در حالت انبساط و بیخودی بیدل خود را با دلبرش یکجا میبیند و از هم نشینان خبری ندارد، بدین ملحوظ با ایشان وداع میکند.

« بی پرده شدن سحر» با « بیاد آمدن دلبر» و« الوداع با همنشینان »  با  « شبنم از خود رفته » ، تصاویر بسیار جالب را با تشبیهات ناب بیان میکنند.

.....................................................................................

رنگ شکسته آينهء بيخودی بس اســت

يارب زبان مـــــا نشــود ترجــــــمان ما    

رنگ شكسته كه آيينهء بيخودي بوده و حالت فقر و شکستگی عارف را به نمايش ميگذارد ، منظور آن مقام فنا است، براي معرفي شخص عارف بس و كافي است . زبان ما نميتواند ترجمان دل ما باشد، يعني حال ما با زبان قابل بيان نيست، چون اين حال بخوبي از چهرهء ما و از رنگ شكستهء ما آشكار است و اين را اهل آن داند.

رنگ شکسته، آیینهء بیخودی ، زبان و ترجمان، از جملهء تصاویری استند که با تشبیهات مناسب بکار برده شده.

تاچکيدن اشـک را بايد به مـــــــژگان ســـــاختن

چون روان شد درس، طفل ما برون مکتب است    

تا وقتيكه چشم ما بسته است، طفل ما ، يعني اشك ما با مژگان ميسازد و در همان حالت هجاگي است كه اين حالت را هم حالت ابتدايي و خامي گويند، ولي وقتي درس روان ميشود، یعنی از حالت هجاگی بیرون میشود و طفل ما و اشك ما بمرحلهء پختگي ميرسد، چشم باز ميشود و اين طفل بيرون از مكتب پا ميگذارد. بيدل ميگويد: چشم ما مكتب معرفت است و طفلي كه از اين مكتب فارغ ميشود، يعني اشكي كه از اين چشم ميريزد، بايد بدانيد كه چه مراحل سير و سلوك را پشت سر گذشتانده تا روان شده است.

در این بیت، بیدل چشم خود را به مکتب معرفت، اشک را به طفل مکتب تشبیه نموده است. روان شدن درس، بیرون شدن طفل از مکتب و سرازیر شدن اشک از چشم است که با مژگان نمیسازد.

در گریبان غوطه خوردم رستم از آشوب دهر

کشتی ام میبرد طوفـــــــان لنگرم آمـــــد بیاد

در گریبان غوطه خوردن، متوجه اصل خود شدن و خود شناسی است و بقول مولانا « از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود » وقتی انسان متوجه خود و اسرار خود میشود و به اصالت خود پی میبرد، با آشوب دهر کاری ندارد، چون این آشوب متوجه آنهایی میشود و عنان را از ایشان می ستاند که از خویشتن بی خبر بوده در برابر آشوب گری ها و طلسمات دهر که مراد از طلسمات جسم انسان است، سر تسلیم خم مینمایند. بیدل میگوید: من در کشتی ای نشسته ام که توفان حوادث او را هر طرف می کشاند. لنگر وسیله ای است که کشتی بر آن تکیه میکند و می ایستد. بیدل میگوید، من در این توفان حوادث و در این امواج پر تلاتم که منظور از انحرافات، تعلقات نفسانی و دنیوی است، اتکا به لنگر خود میکنم. مراد از لنگر همان  تکیه گاه انسان است. از اینرو بیدل را باکی از این حوادث و آشوب دهر نیست، چون تکیه گاه او خودشناسی و پی بردن به اصلش ، معشوقش و خدایش است که در همه حالات دستگیر او است.

« در گریبان غوطه خوردن» با « لنگر بیاد آمدن» و «  آشوب دهر» با « کشتی در حالت طوفان» تصاویر نهایت زیبا را با تشبیهات مناسب ارائه میکنند.

فسردگی مطلب از دلم که در ايجاد

به تيغ شـــعله بريدند ناف داغ مرا    

از دل من فسردگي مطلب، يعني انتظار مغموم بودن نبايد رفت، چرا كه در ازل دل من را جاي عشق ساختند و ناف مرا

با شعلهء عشق بريدند. از اين است كه ما عشق ميورزيم و اين عشق را دوست داريم و از آن دل كنده نمي توانيم. بيدل ميخواهد بگويد: در وجود انسان عاشق فسردگي و سردي جاي ندارد، چون عاشق با گرمي و حرارت سرو كار دارد و هردم وجودش از شعلهء عشق منور و تابان است.

ناف داغ ، مراد از دل عاشق است، و تیغ شعله، عشق و معرفت است که با افسردگی در تضاد میباشد.

حافظ نیز میگوید:

دوش دیدم که ملایک در میخـانه زدند

گل آدم بسرشتند و به پیمــــــانه زدند

خداوند انسان را مظهر ذات خود گردانید و او را از شراب عشق و معرفت خود نوشانید و به اصطلاح بیدل، ناف انسان در ازل با شعلهء عشق بریده شد.

مباش غره به ســامان اين بنا  که نريزد

 جهان طلسم غبار است ازکجا که نريزد   

تو غره بدان مباش كه جهان را پاياني نيست، وقتي كه پيدايش آن از غبار باشد، از كجا كه دوباره از هم نپاشد. يعني همانطور كه بوجود آمده، همانطور نيست هم ميشود. در اينجا احتمال زياد دارد كه بيدل به فلسفهء (  لاپلاس) اشاره كرده باشد. لاپلاس در مورد پیدایش کاینات چنین گفته است :" تمام منظومه هاي شمسي، سيارات در ابتدا به شكل غبار بودند و بعد در اثر چرخش، منظومه هاي متعدد شمسي بوجود آمدند".

در این بیت، سامان بنا و طلسم غبار صور های جالب استند که با تشبیهات بجا استفاده شده.

آن کس که بگذرد ز خم زلف يارکيست

بردل چه کوچه ها که ندادند شانه هــا  

بيدل ميگويد: از عشق ظاهري كه همان فريب خم زلف يار است، بايد گذشت. اما كم كس پيدا ميشود كه فريب و نيرنگ زلف يار را نخورده باشد. اگر انسان با شانهء عشق و معرفت  طرهء ذلف يار را شانه بزند، كوچه هاي از دنياي عشق و معرفت در دل انسان ايجاد خواهد شد. وقتي زلف را شانه كنيم، از دندانه هاي شانه راه هاي كوچك به چشم ما ميخورد كه تشبيه به كوچه ها شده. يعني چنگ در دل بايد زد و به عشق حقيقي رو آورد كه اين عشق در دل انسان معجزه ها ميكند و در آنچا كوچه هاي از معرفت پنهان است.

از خم زلف یار گذشتن، با شانه معرفت در دل کوچه ایجاد کردن، تصاویر زیبا با تشبیهات ناب به چشم میخورد.

قدت خميده زپيری دگـــرخطاست اقامت

زخانه يی که بنايش کند نشست برون آ

در این بیت، ابوالمعانی بیدل، پیری را به خانه ای تشبیه نموده است که نشست نموده، یعنی شکست نموده و فرو رفته است. او میگوید، در عمارتی که شکست نموده اقامت گزیدن بیجا است. حافط نیز گوید : « چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون آ » در کشور ایران ، با این گونه واژه گان که در زبان گفتاری ما معمول است، آشنایی حاصل نشده، شارحین بیدل در ایران وقتی به اینگونه لغات روبرو میشوند، بجای اینکه به تحقیق و موشگافی کلام، ریشه و پیدایش آن بپردازند، با بی انصافی قضاوت های ناخوشایند میکنند. خداوند ما را از چنین قضاوت ها دور داشته باشد.

قد خمیده ء پیری با خانه ایکه نشست کرده ، تصویر زیبا و تشبیه بسیار بجا را بیان میکند.

 برويت پيچ وتاب طرهء مشکين بدان ماند

که شاخ سنبلی برلالهء احمـــــــرکند بازی  

در این بیت، پیچ و تاب طرهء مشکین که مراد از زلف است  به شاخ سنبل و لالهء احمر به رخسار معشوق تشبیه شده است. خطاب به معشوق میگوید: زلفان سیاه  تو  به رویت چنان پیچ و تاب خورده، مثلیکه شاخ سنبل با لالهء سرخ بازی کند. سنبل مراد از زلف سیاهء  و لالهء سرخ، مراد از رخسار گلگون معشوق میباشد.

در این بیت تصاویر زیبا با تشبیهات ناب از قبیل: پیچ و تاب طرهء مشکین که مراد از زلف معشوق است به شاخ سنبل و لالهء احمر، یعنی سرخ به رخسار گلابی و گلرنگ معشوق  آورده شده.

از گاو آســــمان چه تمتع برد کسی

شير سفيد و روغن زردش نديده اند    

از گردون بی مروت منفعت بدست نمی آید و طمع داشتن خطاست. تا امروز کسی بهره نه چیده است. منظور بیدل این است که انسان باید از روی تفکر و تعقل و تمیز به مسایل بپردازد و تقدیر و سرنوشت خود را خودش رقم بزند.

در این بیت، گاو آسمان به گردون بی مروت و تمتع خام داشتن به شیر سفید و روغن زرد، تصاویر جالب و تشبیهات خیلی مناسب را میرسانند.

در جایی دیگر شبیه این بیت، ابوالمعانی بیدل فرموده است:

تا زنده ایم باید در فکر خویش مردن

گردون بی مروت بر ما گماشت ما را

.......................................................................................................................................................

چه امکانست بيدل منعم از غفـــــــلت برون آيد

هجوم خواب خرگوش است يکسر شير قالی را

اشخاص منعم و صاحب سرمایه،  از خواب غفلت بیرون نمی آیند و به شیری میمانند که در قالین نقش شده باشد، بیجان و بی حرکت. بیدل میگوید، اشخاص منعم و صاحب سرمایه در خواب خرگوش فرو رفته اند. آدم های منعم به شیرایکه در قالین بافت میشود، تشبیه شده و بیدل میگوید، چه امکانی را برای برون آوردن از غفلت شان جستجو کنیم؟

آدم های منعم به شیر ایکه در قالی (قالین) بافت شده، و غفلت آن به خواب خرگوش، تشبیه شده که تصاویر این بیت خیلی جالب مینماید.

حيف است دست منعم در آستين شود خشک

اين نان نمک ندارد، تا پنجه کش نباشــــــــد

حیف است که آدم منعم و ثروتمند از ناتوانان دستگیری نکند و به اصطلاح خیرش به مردم نرسد. تا نان پنجه کش نباشد، مزه ندارد. نان پنجه کش در کابل ـ افغانستان پخته میشود و قسمیکه از نامش هویداست با پنجه روی خمیر کشیده میشود و این عمل وقتی صورت میگیرد که دست از آستین بیرون برآید. دست آدم منعم هم باید همیطور از آستین بیرون شده سخاوت خود را به بینوایان پیشکش نماید.

در این بیت دست آدم  منعم و ثروتمند که بی خیر است، به نان بی نمک  و نان پنجه کش لذیذ کابل به آدم سخاوتمند، تشبیه شده.

 این هم نمونه ای از زبان گفتاری در کلام بیدل است که از نان پنجه کش کابل باخبر بوده. بروایات ایکه وجود دارد، بیدل برعلاوهء « خوست  بدخشان» که سرزمین آبایی او است، از سایر شهر های افغانستان مثل، کابل هم بیخبر نبوده، حتی دیدن نموده و به زبان گفتاری، آداب و رسوم این مرز و بوم، آگاهی  کافی و درست داشتت.

 

تلاش معنی اگر خاص انبساط خود است

چه لازم است به هــــر انجمن کنی تکرار

بیدل در این بیت از حالت انبساط و انقباض که برای عرفا دست میدهد، حرف میزند. درعرفا دو حالت وجود دارد، یکی قبض و دیگری بسط، یا انقباض و انبساط. انقباض حالت گرفتگی روح  را گویند و انبساط حالت بسط و فراخ روح را.  بیدل میگوید: وقتی که معانی برای عارف، انبساط روحی را میسر میسازد و اسرار را میرساند، لازم نیست که این حالت افشا شود و در هر جا از آن سخن رود. و در این باب مولانای بزرگ گفته است:

هر که را اسرار حق آموختند  ..  مُهر کردند و دهانش دوختند

 رند وارسته، حافظ  نیز گوید:

گفت آن یار کز و گشت سر دار بلند  ..  جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد

.......................................................................................................................................................

من بی دانش و احصای ثنايش هيهات

سعی محــــو رهء بام فلک وپای کچل  

بیدل اظهار عجز میکند و میگوید: من بی دانش کی باشم که ثنایش را بگویم و به تمام بزرگی و ذات اقدسش پی ببرم؟ چه ذات او آنقدر بزرگ است که من در برابرش بی دانشم. این سفر های پر مشقت و راه های دشوار را از برای کسب  معرفت او با پای کچل (پای معیوب) چگونه طی نمایم؟

و من میگویم: ای بیدل بزرگ!

زبان من در برابر کلام ملکوتی و سحر آفرینت ناتوان است، « من کی باشم که به تن رخت وفای تو کشم»  برمن ببخشا اگر گتستاخی کرده باشم، اما احساس میکنم که این جسارت را تو بمن میدهی و بقول مولانای بزرگ:

 

ای که میان جان من تلقین شعرم میکنی  ..  گر تن زنم خاموش کنم ترسم که فرمان بشکنم

 

با عرض حرمت، سمیع رفیع ......   جرمنی

same_rafi@yahoo.de



بالا
 
بازگشت