چگونگی موانع مشارکت سیاسی زنان در حاکمیت دولت

 

انجنیر سخی ارزگانی ( آلمان )

   اگر لمحهء در بافت جوامع بشری مکث گردد و به خصوص مختصر نگاهی به ساختار قدرت دولتی هر کشور از جهان کنونی به طور جداگانه صورت گیرد ، به خوبی مشاهده می گردد که قدرت سیاسی در انحصار مطلق و قاطعانه جنس هژمونیگر مذکر چنین کشورها یعنی آن مردان  متعصب ، سرکش ، قدرت پرست ،  انحصارگر ، استثمارگر ، استحمارگر ، شهوت پرست ، زورگو و ستمگر قرار دارد .

 با ظهور نظام مستبدانه طبقاتی و برده داری تا کنون عملا  قدرت و حاکمیت سیاسی به طور سنتی در زیر نگین خصمگرانه و مشت طاغوتی مردان لجام گسسته و یکه تاز میدان متمرکز بوده و حضور زنان در ساختار سیاسی یا قطعا وجود نداشته و یا خیلی ها در موارد سمبولیک و یا هم در بعضی از جوامع کاملا کم رنگ می باشد .

   در این صورت اگر تمام دولت های جهان را در مقابل دیدگان بینای خویش مجسم سازیم ، نیم فی صد زن حتا به طور سمبولیک هم به حیث رئیس دولت و یا معاون رئیس جمهور یا وزیر خارجه ، وزیر دفاع و ...  در آن حضور ندارد . و این بیانگر خود محوری سبک  سرانه  مردان ( جای مردان  خدمتگار به بشریت محفوظ است .) شؤنیست در جوامع بشری است که قدرت سیاسی را نیز صد در صد خلاف ارادهء مردم در انحصار خودها در آورده اند .

    حتا در جوامع صنعتی پیشرفته جهان به گمان اغلب ،  بیش از پانزده الی بیست در صد حضور سیاسی زنان را در حاکمیت سیاسی دولت های مذبور و آنهم در صفوف پائین آن شاهد نیستیم . ولی ممکن  در حدود 80 تا 85 در صد قدرت سیاسی در دولت های متمدن صنعتی و سرمایه داری که شعارهای برابری ، تساوی حقوق زن و مرد ، عدالت سیاسی ، رعایت حقوق بشر  و دموکراسی را سر می دهند باز هم در انحصار مطلق مردان ظالم  و عظمت طلب و طبقات حاکمه  می باشند . مضاف برآن معاش همین پانزده تا بیست در صد زنان شاغل در حاکمیت معادل معاش مردان هم سویه و هم تحصیل و همکاران شان نمی باشد . یعنی اگر یک دختر و پسر با یک کیفیت مساوی از یک دانشگاه فارغ هم شده باشند ، معاش هردو در زمان تصدی و شغل با هم مساوی نیست و عملا حقوق پسر بیشتر از حقوق دختر می باشد .

آیا در این زمینه نقض آشکار حقوق بشر صورت نگرفته  و بازهم نمی گیرد ؟

     در کشورهای محصول استعمار و عقب نگهداشته شده یی جهان کنونی ، مشارکت سیاسی زنان  در دستگاه دولتی یک خواب و یک خیالی بیش نیست . زیرا ، تمام نهادهای مادی ، معنوی و اجتماعی کهنه و توسعه نیافته و استعمار زده  می باشند . و همچنان قدرت انحصاری قرون وسطایی مردان هیچ حد و مرزی را در برابر زنان نمی شناسند و حاکمیت همه جانبهء مردان ریشه های بسیار عمیق تاریخی  ، مادی ، اجتماعی ، سیاسی ، فرهنگی ، محیطی ، روانی وغیره در جامعه نا بسامان قبیلوی دارد . افزون بر آن ، نفوذ و سیاست های ظالمانهء کشورهای استعماری بالای ممالک جهان سوم و عقب نگهداشته شده چنان فرسایشگر بوده که مجال هرگونه رشد طبیعی  و شکوهمندی  آزادانه و مستقل ملی نهادهای مادی ، اجتماعی و معنوی از چنین کشورها را سلب نموده اند ؛  و این عامل هم بر کل جامعه و به ویژه بالای زنان فقر آفرین نیز است .

    مطرح نمودن حقوق زن در حاکمیت سیاسی کشورهای عقب نگهداشته به مثابهء بزرگ ترین گناه نا بخشیدنی به شمار می آید . گویا اینکه زن برای کنیزی ، اسارت و ... جنس  مذکر خلق شده و مردان به اصطلاح برای باداری ، ریاست ، ناز و نعمت ، حاکمیت سیاسی و امثالهم به روی کره یی زمین به وجود آمده اند . و این تفکر خام و برداشت بی مایه خلاف قانونمندی خلقت و پدیده یی تکامل زمان در جهان بشریت می باشد . همه ناگواری ها ، تظلم ها ، اهانت ها ، تنفرها ، بی سامانی ها ، ویرانگری ها ، تجاوزها ، جنگ ها ، خشونت ها ، قتل ها و نظایر آن محصول ظهور نظام اجتماعی استبدادی ، طبقاتی ، استکباری  وغیره در بستر جامعه می باشد که در هرم آن  فقط مردان لجام گسسته ، زورگو ، ظالم  و هژمونیخواه  قرار دارند .

    در کشورهای اسلامی حضور زن  را در حاکمیت سیاسی حتا مغایر قرآن و دین محمدی  نیز پنداشته شده و آنرا از جمله گناهان کبیره و بی همتا در جامعه  تصور می نمایند . این تعبیر  مبنی بر اساس سنت های دیر پای قبیلوی و فرهنگ عقل گریزان است که در تضاد مطلق با ذات کلام وحی الهی و جوهر دین اسلام ، ضد عقلانیت ، علم ، منطق و عنصر زمان قرار دارد . و به خصوص از آن وقتیکه دین اسلام به سلطنت مبدل گشت و منبعد دین اسلام ، دانش و جبر تکامل زمان از ماهئیت تکاملی طبیعی و ترقی خود خارج شده و از قرآن و دین محمدی به عنوان ابزار از سوی خودکامگان و جلادان تا حال استفاده ضد مدنیت ، مغایر خرد و مخالف ترقی و ضد نوزایی فکری در جوامع اسلامی  صورت می گیرند . بدتر اینکه هرگونه سنت های خرافی اعراب قبیلوی در لباس دین منجمله در خراسان کبیر و به خصوص در افغانستان صادر گردیدند  که در نتیجه ارزش های مثبت  و باستانی  ما را به باد پناه دادند . جالب اینست که عده یی هم آگاهانه و یا غیر آگاهانه از سیاست مهاجمین اربابان غارتگر اعراب و میراث های خلفای اموی و عباسی در خیلی از کشورها  و تمام جوامع اسلامی و آنهم به خصوص در افغانستان بی شرمانه حراست هم می نمایند . و این یکی از موانع خیلی بس بزرگیست که در برابر ارزش های پسندیده و ترقی این خیطهء وسیع  و به ویژه بر ضد تساوی حقوق زنان با مردان در جامعه ما قرار دارد.

    آز آنجائیکه عقب مانده ترین مناسبات  مادی ، اجتماعی ، معنوی وغیره عقبگرا در ممالک اسلامی مسلط اند . و کوچک ترین روزنه آزادی ، حقوق ، مدنیت و ... کلا در جامعه و به خصوص به روی زنان کاملا مسدود می باشد ، پس سنجش و معیار محکومیت تاریخی ، سیه روزی دوامدار ، هردم شهیدی فرسایشگر کنونی ، عقب مانی غم انگیز اجتماعی ، بی سرنوشتی دردناک ، اسارت های گوناگون کل جامعه و به خصوص زنان را مگر اینک خداوند  یکتا  و لایزال بهتر بداند  و بس .

پس با چنین فقر سیاسی ، فرهنگی ، اجتماعی و ... جامعه در کل و زنان به صورت خاص ، آیا ممکن است که زنان اصلا به فکر مشارکت سیاسی در ارگان های دولتی کشور گردند ؟

    در افغانستان همواره بی وارث ، مسایل زن سخت غم انگیز و ضد انسانی بوده  و حال نیز می باشد  که  قلم ها از نوشتار و زبان ها از گفتار آن  کاملا عاجز و نا توان اند . خیلی ها دشوار خواهد بود که نمونه های از مظلومیت بی مانند ، بی روزگاری المناک ، رنج گسترده ، محکومیت دیرپا ، کنیزی و اسارت کم نظیر زنان کشور خویش را با سایر کشورهای جهان سوم و منجمله با ممالک اسلامی مقایسه نماییم . لذا ، مشارکت سیاسی زنان در حاکمیت سیاسی کشور های جوامع عقب مانده و منجمله در جوامع اسلام و از آنهم خاصر تر در کشور  ما همواره از سوی زن ستیزان و پاسداران نظام ملوک الطوایفی و قباپوشان دینی ممانعت گردیده و قایل شدن حق برای زن را یک جرم  نابخشیدنی و بدعت کلان می پندارند .

    از همین جاست که با محروم نمودن زن از حقوق سیاسی و اجتماعی شان در نظام جامعه  ، یکی از مهم ترین عناصر تکامل نظام اجتماعی دفن گورستان می گردد که تا کنون شاهد آن در تاریخ موجوده افغانستان نیزهستیم . اینک به سراغ چندی از انگیزه های موانع مشارکت سیاسی زنان در کشور خویش توجه نماییم که ذیلا بدان اشارهء مختصر صورت می گیرد :

1- موانع تعلیمی مشارکت سیاسی زنان در حاکمیت دولت :

نمودند بی سبب منعت  ز تحصیل        چرا محروم از این خوانت نمودند ؟

گذشت آن  دور تاریکی  و ظلمت         اسیر در  عصر  کیهانت   نمودند

چراغ  معرفت  را  از  دو  دستت        گرفتند    ظلم   در   جانت  نمودند

ربودند نام  و عنوانت چو  دزدان         بنام      کوچ      عنوانت    نمودند   (  1 )

    یکی از ويژگی های سیستم فیودالی خرافه پرست و سنت های حاکم قبیلوی و عشیروی عقبگرا مسأله نبود سواد ، درس ،  تعلیم ، خرد ، نوزایی اندیشه ، پویایی فرهنگی و نظایر آن در جامعه  نیز می باشد . زیرا ، فرهنگ قبیلوی دانش ستیزان و عقل گریزان در جامعه مسلط است که این یکی از افتخارات ذات همین نظام ارباب و رعیتی و فرهنگ جمودنگر قبیلوی به شمار می آید . اصلا در چنین جامعه کوچکترین نهادهای خرد ، بصیرت ، علم ، سواد آموزی و امثالهم به صورت طبیعی و حکم زمان به وجود نیامده است و یا اگر اندکی هم است ، نهایتا کم رنگ می باشد . و اگر هم به طور استثنایی کدام نطفهء از دانش قد نمایی کرده باشد ، آنگاه  فورا  خاگستر آنرا  به  باد  پناه  داده اند . نمونه زندهء آن منجمله کارکردهای ضد تمدنی و ضد انسانی طالبان در کشورما بوده که تمام نهادهای تعلیم ، دانشگاه ، مکتب ، دانش و  آثار فرهنگی دو هزار ساله را هم نابود نمودند . و اکنون نیز طالبان با تروریستان القاعده و سایر همفکران خویش نه تنها منابع فرهنگی و تعلیمی کشور ما  را به آتش می کشانند ، بلکه امداد گران خارجی ، آیساف ،  عساکر و اعضادی دولتی ، قوای ائتلاف بین المللی و مردمان بیگناه افغانستان حتا ماتمداران  را در میان مساجد و مراسم فاتحه خوانی نیز به قتل  رسانیده و ترور می نمایند .

   همه خوب می دانند در جائیکه جهل حکومت می کند ، آنجاه خرد دفن گورستان می گردد . در نظامیکه زن ستیزی به عنوان شأن غیر مشروع مرد ، عزت کاذب مرد ، مردانگی ننگین مرد و قدرت استبدادی مرد و ... در جامعه ریشه دوانده است ؛ آنجاه حق ، کثرتگرایی ، احترام به زن و طفل ، بلوغ آزادی ها و انسانیت کشته می شوند . آنجاه که جهلستان ها سفره های نامیمون و سیاه خود را به هر طرف گسترانیده اند ؛ از باغستان ها ، گلستان ها و گل های رنگا رنگ طبیعی هرگز خبری نیستند و در عوض آنان خارهای زهردار  و کشنده روئیده اند .

    مطابق با جوهر نظام ملوک الطوایفی تمدن ستیز و فرهنگ مسلط دانش گزیر قبیلوی بوده که اندک ترین مجالی برای تعلیم ، درس ، و تحصیل حتا آموزش قرآن عظیم الشان برای اناث در جوامع اسلامی   و به خصوص در جامعه ما داده نشده است . بهره برداری زنان از تعلیم و تربیه ، سواد آموزی وعلم و امثالهم گناه نا بخشیدنی در نظام عقل گریز جامعه قبیلوی ما تلقی می گردد. از این لحاظ است که زنان کاملا بی سواد و بی تعلیم مانده اند و هرگز ذهنیت برای  زنان  بی سواد خلق  نمی گردد  که مسئله  مشارکت سیاسی  زنان  در حاکمیت نظام دولتی افغانستان  مطرح  شود . پس عینا درک می گردد که جوهر همه بد بختی ها ، عقب مانی ها ، سیه روزی زن ، مناسبات اقتصادی عقب افتاده ، فرهنگ جامعه و ... در درون نظام اجتماعی جامعه نهفته است .

    ببینیم وقتی که عبادت در پیشگاه خدا و اطاعت از ایزد لایزال  بر اساس تعالیم قرآن کریم می باشد ،  چرا حتا زنان از آموزش و استفاده از متن قرآن خدا تا حال محروم می باشند ؟ زنان ( اصلا کل مسلمانان ) که هم  در عالم بی سوادی و عنعنوی دین را قبول نموده و حتا کور کورانه بدون اینکه معنای نماز ، عبادت و نیایش را هم  به پیشگاه خدا  بدانند ، آنرا پنج وقت به جا می آورد . وقتیکه از اثر آفات طبیعی ، سیل بر سر مزرعه شان جاری شد . آنگاه زنان قرآن هفت پوشه را از میان یک متر خاک و دود زیر سقف خانه  برون آورده  و در مقابل غرش جریان سیل با عذر خواهی و شفاعت می برند . و یا اینکه گاو قلبه یی خویش را  که مهم ترین ابزار قلبه کشی و زراعت  شان است ، آن را در مقابل سیل به عنوان گویا دفع بلا نذر کرده و آن را ذبح می نمایند . اما بازهم عملا مشاهده می نمایند که نه شفاعت قرآن و نه نذرکردن گاو مسیر ویرانگر و طوفان فزاینده سیلاب را مانع می گردند .

    یکی از پیروی غیر آگاهانه و غیر خردمندانه جامعه قبیلوی از دین اینست که قرآن کریم را  اینگونه  وسیله نجات قرار می دهد تا گویا سیل مسیرش را به طرف دیگری تغییر بدهد و سیل از قرآن گویا بترسد و یا بشرمد ، و اماکن و مزارع را خراب نکند . و یا اینکه با نذر کردن از خشم مسیر سیلاب به اصطلاح جلو گیری کرده باشد .

آیا این یکی از نتایج بی سوادی ، بی علمی ، بی خبری از دین ، قرآن ، خرد  ، قانونمندی طبیعت و ... در جامعه نیست ؟  آیا در عالم بی تعلیمی ، فقر سیاسی ، فرهنگی و ... امکان دارد که زنان به  فکر سیاست و حقوق سیاسی در دولت گردند ؟

     بازهم عملا ملاحظه می گردد که نه قدرت انحصاری مردان کدام مرز را می شناسد و نه  بی تعلیمی  فرد فرد  جامعه و نه محکومیت و اسارت زنان کدام حد دارد . مثلا :

چرا زنان در ممالک اسلامی از حقوق تعلیم ، دانش ، آموزش ، کار ، شغل مستقل ، سیاست کردن ، انتخاب شدن ، انتخاب کردن ، رئیس جمهور شدن ، مولوی شدن ، آیت الله شدن ، قاضی شدن ، پیش امام نماز جماعت شدن ، مبلغ شدن  و ... حتا موتروان شدن تا حال محروم هستند ؟

چرا تاحال شهادت یک مرد در محکمه معادل  شهادت دو زن به حساب می آید ؟

چرا پسر دو چند میراث پدر را نسبت به دختر صاحب می گردد ؟

چرا دختر تا لب گور از برون رفتن ، بازی نمودن ، کارکردن ، تعلیم ، تعیین سرنوشت  و ... خویش محروم است ؟

چرا زنان از 1400 سال به اینسو صاحب مساجد مستقل نیستند و صرفا مساجد مردانه اند ؟

 چرا زنان در جوامع اسلامی از حق ازدواج و طلاق خود محروم اند ؟  

 چرا زنان در کشورهای اسلامی حق امامت ملای مسجد و نماز پنجگانه جماعت ، ادای نماز میت ، نماز اعیاد ، دعا خواندن دسترخوان  وغیره را مانند  ملا امامان مرد  ندارند ؟

 چرا زنان در میان مسلمان از حق آذان دادن ممنوع و محروم می باشند ؟

زمانیکه زنان حتا از آموزش قرآن و دانش روز محروم باشند ، آیا پذیرش و پیروی آنها از پوش قرآن ( نه متن آن ) و رنگ دین محمدی نمی باشد ؟

 آیا انسان زن و یا مرد که  بدون تعلیم ، علم و خرد از دین پیروی کند ، مانند طالبان و همه اسلام نماها به دین ، انسان ، خرد ، تمدن و جامعه ضربه جبران ناپذیر وارد نکردند و نمی کنند ؟

 چرا زنان تا حال از احراز کرسی ها و مقامات عالی سیاسی و اجتماعی محروم اند ؟

چرا زنان از حق قاضی القضات  شدن در تمام دنیا و به خصوص در جوامع اسلامی محروم شده اند ؟  

آیا این همان اسلام طالبی نیست که به زور کیبل آهنی و چماق مردم را حتا بدون وضو و طهارت بالای جای نماز ایستاد می نمودند و زنان و مردان زانی را در ملای عام سنگسار می کردند ؟

 آیا نتیجه بی سوادی و بی علمی و بیگانه پرستی همین نبود که  طالبان حتا تمام آبدات تاریخ کشور و بت های باستانی بامیان را  که نه تنها یکی از بزرگترین میراث های ارزشمند تمام مردم افغانستان بود ، بلکه ملکیت  تمام بشر نیز بود ، آنرا  با خاک یکسان نمودند ؟

    اگر اربابان بی سواد و مرد سالار و مستبدین سیاسی که در هرم حاکمیت منجمله دولتی هم اخذ مقام انحصارطاغوتی را نموده اند ؛ و دروازه های درس ، آموزش و تعلیم  را  از زن گرفته اند ، اما مشروعیت این امر از سوی  کسانی  که  خودها  را عالمان و ملبغان دین قلم داد می نمایند ، برای جامعه داده می شوند . روحانیون ( جای روحانیون ملی ، ترقیخواه ، ضد استبداد و تمدن پرور همیشه محفوظ می باشد .)  که در پوشش دین چنین ذهنیت را برای جامعه خلق می کنند ، بزرگ ترین خدمت را جهت تداوم  حاکمیت جهل ورزان ، اربابان استثمارگر قبیله ، استبدادیان نظام سیاسی ، طبقات خودکامه حاکم  و حاکمیت  واپسگرای فئودالی و تطاولگران اجانب در جامعه می نمایند . و عملا می بینیم که دین هم توجیه گر جهالت قبیلوی  و استبداد نظام ملوک الطوایفی از سوی دلالان دینی و علم برداران اموی - عباسی  در تمام کشورهای اسلامی و به ویژه در افغانستان عزیز ما می گردد .

      پس متأسفانه که به نسبت فقر فرهنگی و سیاسی کل جامعه و به خصوص بر اساس فقر تعلیمی ، علمی ، تحصیلی ، اجتماعی ، اقتصادی و دانش سیاسی زنان در جامعه بوده که چانس مشارکت سیاسی اقشار زنان و اناث جامعه  را در حاکمیت دولتی نیز گرفته است .

    در آغاز ظهورعصر اسلام ، مرد سالاران حتا مساجد را هم بر روی زنان مسدود می نمودند و نمی گذاشتند که زنان مسلمان جهت عبادت به پیشگاه خداوند یکتا به مسجد بروند و آنجاه  راز و نیاز کنند و مسایل اجتماعی و ... خودها را حل و فصل نمایند . در فرهنگ عشیروی و قبیلوی اعراب تعلیم و تحصیل برای زنان جرم شمرده می شد که  این خود بیانگر استبداد ویژه و بد گمانی مردان نسبت به زنان بود که فرهنگ غالب ضد انسانی را در جامعه تشکیل می داد . در این زمینه  آقای پروفیسر فلاطوری چنین می نگارد:

« در قرآن و سنت و سیرهء پیامبر اکرم ،  هر مسلمانی اعم از زن ومرد به یک میزان مؤظف است تا تعالیم اسلامی را بشناسد و از آن پیروی نماید ، همانگونه که این امر در دوران حیات پیامبر رایج و متداول بود . به همین دلیل بخش  عظیمی از اطلاعاتی که برای شکل گرفتن کلی تعالیم اسلامی ضروری هستند ، توسط زنان پیرامون حضرت محمد ( ص ) منتقل شده است . هنوز هم این توصیهء پیامبر در گوشها طنین انداز است که فرمودند : « زنان را از رفتن به مساجد منع نکیند .» در اینجا مسجد نه تنها محل عبادت ، بلکه مکانی عمومی جهت تعلیم و کلیهء معارف است . تشکیل مجامع علمی بعدی ، تکیه بر دلایل تاریخی دارد . در واقع هیچ دلیلی برای فهم بهتر معارف مذهبی از طرف مردان وجود ندارد . در هر صورت در فضای مرد سالارانه ، در نهایت کار بدانجا می انجامد که تحصیلات علوم فقه نیز مختص مردان باقی بماند . تاریخ اسلام عده ای از زنان اندیشمند را پرورش داده که در زمان خود و در زمینهء علم فقه ، معرفتی کامل کرده اند .   در اینجا تصمیم دارم یکی از زنانی را که در زمان تشکیل بزرگ ترین مکاتب فقهی بسیار مؤثر بوده است ، معرفی کنم . نفیسا دختر حس النور ، یکی از نوادگان امام حسن ، پسر ارشد حضرت علی ( ع )  است . وی در سال 145 هجری قمری مطابق با 762 میلادی در مکه متولد و در سال 208 هجری قمری مطابق با 823 میلادی در مصر وفات یافت . مقبرهء او در مصر یکی از امکنهء مقدس نزد مسلمانان بشمار می رود . در ارتباط با سابقهء علمی ایشان چنین نقل شده است که او در یکی از خانواده های اندیشمند متولد شده و لطف پدر بزرگوارشان که همهء نیروی خود را در جهت تحصیلات عالیهء دختر خود متمرکز کرده بود .نفیسا کل قرآن را پیش از هشت سالگی از حفظ [ کرده– ازما ] بود . در شانزده سالگی و در سال 161 هجری قمری مطابق 778 میلادی با پسر امام جعفر صادق امام ششم شیعیان ازدواج کرد . او مقامات بالای علمی را یکی پس از دیگری احراز می نمود . نام اصلی او نفیسا و ملقب به نفیسه علم المعرفه ( گنجینهء دانش ) بود . این لقبی بود که  پدر ارجمندش  به  او  داده  بود .  وی  بعد  از  ازدواج  با همسرش به مدینه می رود و در آنجا نزد امام مالک ، مفتی اعظم مکتب فقهی مالکیه ، صاحب اثر بزرگ المؤطا به تحصیل می پردازد .  بزودی شهرت وی در تمام مرزهای اطراف مکه و نقاط مختلف جهان اسلام گسترش یافت ، شهرت او نه تنها مدیون توانایی و شناخت علمی ایشان بلکه مرهون تقوا و نجابت او نیز بود . اندیشمندان و دانشمند پژوهان فراوانی از سراسر عالم خصوصا در زمان حج در انتظار ملاقات او بود . نفیسه خود 30 بار مناسک حج را در مکه و اغلب با پای ییاده بجای آورد . او بسیار علاقمند به منطقه ای در سوریه بود که به عنوان مقام ابراهیم شناخته شده است . نفیسه در مراجعت از مکه در سال 193 هجری قمری مطابق 809 میلادی به مصر می آید و در آنجا توسط اطرافیان خود که از طبقات مختلف اجتماعی بودند قلبا مورد استقبال و احترام قرار می گیرد . ازدحام جمعیتی که به علت تقوا ایشان و گرفتن تبرک از وی گرد ایشان جمع شده بودند به اندازه ای بود که موجب درخواست ترک مصر توسط نفیسه شد . اعلام عزای عمومی بعد از شنیدن این خبر ، حاکم وقت را برانگیخت تا خانهء بزرگی را در اختیار او قرار داده و ملاقات با وی را به دو روز در هفته تقلیل دهد ، تا بدین ترتیب او بتواند روزهای دیگر هفته را مشغول تحقیقات علمی و عبادت باشد . یکی دیگر از نکات مهم زندگی ایشان ، ارتباط او با دو عالم بزرگ زمان خود یعنی ملاقات ایشان با بشرالحافی و احمد ابن حنبل مؤسس مکتب حنلبی است که طی آن دیدارها هردو عالم بزرگ اسلام از او تقاضای دعا و عبادت و خیرخواهی می کردند . مهم تر از آن ارتباط ایشان با امام شافعی ، مؤسس سومین حقوقی در مذهب اهل سنت است . ملاقات شافعی  با نفیسه منظم و همراه با مباحثات و تبادل نظر علمی بود . خصوصا اشاره است که شافعی از نفیسه مطالب فراوانی آموخته است . نفیسه مانند مردان مشهور هم ردیف وقت خود از احترام خاصی بر خوردار بود . الامام الشافعی در موارد بیماری از نفیسه طلب استشفاء می نمود. اعتقاد عمیق ایشان به تقوا و پرهیزگاری نفیسه اورا تا بدان جا سوق داد که اعمال تدفیق و تکفین خود پس از مرگ را به عهدهء این خانم بزرگوار گذاشت . لیاقت چنین بانویی نه تنها در برخورداری از دانش مشخص است ، بلکه برترین مشخصهء او تقوا و مقرب بودن ایشان به در گاه خداوند است . اصولا ارتباط نفیسه با مؤسسان سه مکتب حقوقی اهل سنت حاکی از احاطهء جامعه او به علم فقه وکلام بوده نشانگر کیفیت عالی و ارزشمند دانش او بشمار می رود . کسب دانش و علم فریضه ای است که به عهدهء هر زن و مرد مسلمان می باشد و این موضوع ، مکرر از سوی پیامبر گرامی اسلام توصیه شده است . وجود نفیسه و امثال او گفتار پیامبر را در مورد زنان و تحصیل آنان به اثبات می رساند . نفیسه در این زمینه تنها نیست ، بسیاری از خانواده ها و اعقاب پیامبر و اهل بیت ایشان ، دختران خود را تا جایی که توانایی علمی داشتند به امور مذهبی و تعلیم و تحصیل تشویق می نمودند تا بتوانند اعقاب خود را در سطح فکری والای حفظ کنند . زندگینامه اندیشمندان شیعی و سنی حکایت از حضور علمی بانوان دانشمند با توانایی های بالای علمی دارد . به تحصیلات بانوان جوان تا عصر حاضر در یمن توجه خاصی مبذول می گشت تا

 فرزندان این بانوان هستند .(Zaiditischen Sayids)جای که بسیاری از حاکمان یمن

 با این وجود شکل جامعهء مردسالارانه ، محدودیت های وسیعی برای زنان بوجود آورده است . در اینجا منظور محدودیت و یا برابری حقوقی زنان نیست ، بلکه بیشتر این سوال مطرح است که آیا علم فقه و دانش دینی  و تحصیلات آن مختص مردان بوده است ، بطوریکه زنان برای احقاق حقوق حقهء خود می بایست مبارزه می کردند ؟ و یا اینکه برای زنان از نظر فقهی و کلام ، تحصیل در علوم دینی و فقه اسلامی مانعی غیر قابل عبور وجود نداشته است . در حال حاضر در مصر و در ایران به تحصیلات زنان توجه خاصی مبذول می شود . بعد از انقلاب اسلامی ایران ، برای زنان در قم مدارسی با ساختارهایی همانند آنچه برای تحصیلات علوم دینی مردان موجود بود ، تأسیس شده است ،  این موضوع نه تنها مؤید تساوی حقوقی زنان بلکه درک نوین « خود آگاهی مسؤلیت آفرین »  مسلمانان  در ارتباط  با  تحصیلات زنان  را  نیز همچون گذشته  نشان می دهد .» (  2  )

 

 

    در تمام کشورهای عقب نگهداشته شده و منجله ممالک اسلامی و به  خصوص در افغانستان ، زنان از حق تعلیم ، تحصیل ، دانش و حتا آموزش قرآن هم از سوی مرد سالاران در فرهنگ قبیلوی  محروم  بوده اند . این مسئله موجب آن می گردد که زن هرگز به فکر سیاست چه می کنی که حتا از سیاست مطلقا متنفر هم  باشند و چنانچه این مسأله یک واقعیت عینی جامعه ما را تشکیل می دهد  .  حتا اگر در جمع از زنان با سواد ( جای خانمان  مؤمن  ، سیاسی – علمی آگاهی دهنده و سازنده محفوظ باشد. ) هم سخنی در مورد سیاست ، مشارکت مردم در حاکمیت سیاسی کشور ، حضور آگاهانه سیاسی و شعوری زنان در قدرت دولتی و نهادهای مدنی در میان آید ، برای چنین زنان با سواد هم خسته کننده و ملال آور می باشد  و با بی علاقه گی کامل در مسئله مشارکت سیاسی زنان در قدرت دولتی برخورد می نمایند .

     مثلا همین زنان ( جای زنان خدمتگار ، با احساس و علاقه مند به مسایلی  ملی و سیاسی همیشه محفوظ باشد  ) کشور ما  که به خصوص در اروپا ، استرالیا ، امریکای شمالی ، آسیا ، افریقا مهاجر شده اند ، اصلا به سیاست ، نقش و مسؤلیت زنان در قدرت سیاسی و مسایل ملی افغانستان هرگز علاقه نمی گیرند . انسان فکر می کند که این چنین زنان و حتا برخی کثیری از مردان از افغانستان نیستند و هرقدر مصائب آوارگی ، گرسنگی و قتال که دامن گیر مردمان و به خصوص زنان و اطفال کشورشان شده اند ، حتا یک برای یک لحظه هم افسوس نمی کشند.

     به نظر من علت در این است که چنین زنان با سواد از جوهر سواد آموزی ، علم ، تحصیل و امثالهم به صورت لازم و مطابق با نیازمندی زمان بهره مند نگردیده و صرف با گرفتن شهادت نامه ها  یا از مکاتب ، یا دانشکنده ها ،  یا دانشگاه ها بدون فراگیری آگاهی سیاسی و شعور لازم اجتماعی وغیره از کتب ، اخبار ، رسانه های خبری ، سمعی، بصری ونظایر آن اکتفاء نموده اند. این چنین زنان و مردان شاید در رشته تخصصی خویش نیز خیلی لایق باشند  که بازهم قابل تقدیر هم هستند  و به نفع کشور و مردم نیز می باشد . اما از آنجائیکه چنین افراد و شخصیت ها در جوار رشته های تخصصی خود از داشته های ضروری اجتماعی روزمره ، آگاهی سیاسی و اندیشهء سازنده و خرد دموکراتیک مستفید نشدند ، در این صورت آنان از رشته های تخصصی خویش آنطوریکه لازم بوده  و به طور همه جانبه و سازنده در خدمت پویایی طبیعی ، مسالمت آمیز و ترقی سالم جامعه با حکم  جبر تکامل زمان قرار داده نمی توانند .

شاد روان محمود طرزی نسبت به ارزش علم و تعلیم چنین فرموده است :

مسلمانان ! بیاموزی  عرفان     گذارید این همه بطلان و حرمان

میاسایید   یکدم ، زود  پویید      پی علم و هنر تا  چین  و  جاپان    (  3  )

    در اندیشه این قلم تا زمانیکه در جامعه منجمله زن از نعمت و حق سواد ، تعلیم ، بینش ،  آزادی ، تحصیل ، علم روز بر اساس نیازمندی ها ، خواست ها ، ضرورت ها ، آرمان های مردم و مقتضای حکم تکامل عصر بهره مند نگردد ؛ هیچگاهی به فکر مشارکت سیاسی در هئیت حاکمه نظام جامعه  نخواهد شد .  زیرا ، زن با جوهر بی سوادی ، بی خبری از دین ، بصیرت ،  پیشرفت ، جهان و جامعه  حتا  قادر به احساس عذاب روزگار و درک اسارت خود هم نخواهد شد. درد و اسارت زمانی درک می گردد که یک انسان صاحب خرد ، علم و دانش سیاسی آگاهی بخش در جامعه باشد . آنگاه انسان های آگاه و مسؤل ( زن و یا مرد )  برای نجات خود و جامعه خویش از اسارت و توسعه نیافتگی اجتماعی- اقتصادی و فرهنگی- سیاسی ، در فکر سیاست و مشارکت سیاسی خودها در حاکمیت دولتی جهت خدمت گذاری به جامعه و میهن خویش می گردند . و همچنان آنان به نوبهء خود هم یکی از اجزای  عوامل تغییر مناسبات مادی ، معنوی و اجتماعی فرسوده به جامعه عصری( نه وارداتی ) طبق تقاضای عنصر زمان در اجتماع و کشور  می گردند .

    بلی ! انسان با زیر بنای دانش ، تعلیم ، سواد ، آموزش و همه ابزارهای فرهنگی و معنوی و علم سیاست نه تنها به تغییر بنیادی حیات خود و اندیشه خویش دست می یابد ، بل به دیگرگونی های مثبت و سازنده یی جهان خارج از خود نیز نایل خواهد شد .

علامه فردوسی بزرگوار در مورد ارزش خرد چنین می فرماید :

نخست آفرینش خرد  را  شناس      نگهبان  جانست  و  او  ناسپاس

خرد چشم جانست چون بنگری      تو بی چشم شادان جهان نسپری  (  4  )

    در شرایط کنونی کشور ما  بناء بر فقدان سواد ، تعلیم و شعور سیاسی زنان ( جای زنان سازنده علمی و سیاسی و خدمت گار کاملا محفوظ می باشد )  ؛ امکان مشارکت سیاسی زنان در حاکمیت سیاسی  چندان وجود ندارد  و فیصدی مشارکت زنان در قدرت دولت کنونی افغانستان  هم  مطلقا  سمبولیک و نمایشی می باشد .

    این بدان نیت نبوده و نیست که خدای نخواسته ما آیه های یأس و نا امیدی را در جامعه تبلیغ می داریم و آب سرد را بالای قلب های مردم خویش می ریزانیم  . بلکه با برشمردن موانع و انگیزه های مشارکت سیاسی تمام مردمان کشور و اخصا مسأله  موانع مشارکت سیاسی زنان در حاکمیت سیاسی دولت است که بیشتر جامعه خویش را به صورت کل و زنان اسیر افغانستان را به طور مشخص به سوی حق تعیین سرنوشت آگاهانه و مسؤلانه سیاسی شان در قدرت دولتی و نظام جامعه  مطرح ، تشویق و حمایت می نماییم .

    فلذا ، با تمام موانع تعلیمی وآموزشی که در پیش روی جامعه و در قدم نخست در مقابل زنان هردم شهید و اسیر میهن ما قرار دارد . یکی از  وظایف  مبرم  تک تک  ما اینست که  نه  تنها  تأکید بر مشارکت سیاسی زنان در قدرت سیاسی دولت نماییم ، بلکه اصلا بر مشارکت سیاسی عمدهء تمام مردم خویش در حاکمیت دولتی و بطن نظام اجتماعی و به خصوص سهم آگاهانه و مسؤلانه زنان را در کلیه شؤن اجتماعی صمیمانه پافشاری می داریم . 

2- موانع اجتماعی مشارکت  سیاسی زنان  در حاکمیت دولت :

چرا خواهر حقوقت پایمال است        حقوقی  کز عطای  بی زوال است

حقوقیکه    بتو    داده     خداوند        بحکم دین ترا  پاک  و حلال است    (  5  )

    قدرت سیاسی ظالمانه مرد سالاران و متولیان سیاسی مستبد ، اولا با مشارکت انحصاری و یکه تاز مردان متمرد و لجام گسسته و غصب مالکیت از جامعه  شکل گرفته است . یعنی حاکمیت سیاسی دولت هم منحصر به جنس مذکر می باشد . از همین رهگذر بوده  که منجمله کشور ما از بستر تکامل طبیعی و شکوهمندی مادی ، معنوی و اجتماعی کاملا به عقب افتاده است . زیرا ، انگیزهای عدم رشد جامعه و توسعه نیافتگی افغانستان بی وارث  ما ، منجمله نبود حضور نیرومند حقوقی ، اجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی ، روانی  و سیاسی خردمندانه زنان در ساختار نظام اجتماعی و سیاسی جامعه می باشد .

   در حالیکه زنان حتا در دشوار ترین بحران و شرایط ناگوار روزگار در جوار مردان شان بوده و همچنان طاقت فرسا ترین مشکلات ، بد بختی ها ، بی سرنوشتی ها ، تلخ کامی ها ، اسارت ها و حتا قتل ها را در بستر روزگار سیاه  متحمل شده اند ،  ولی مردان شان را تنها نگذاشته اند . اما در عوض پس از ماستمالی و کاهش موقتی بحران و  دشواریهای تحمیل شده ، بازهم زنان  به صورت مستمر از ابتدایی ترین حقوق خویش در نظام مرد سالاری و فرهنگ قبیلوی جامعه محروم  می ماند . و جبران زحمات ، قهرمانی های شان کاملا از سوی مرد سالاران ناسپاس و نمک حرام  نادیده  گرفته می شوند .

    مثلا هر زمانیکه اجانب بر حریم کشور ما یورش برده ، و یا بیگانگان با تبانی شاهان و حکام جابر ما در افغانستان قدم های ناپاک خودها را گذاشتند ؛ زنان میهن ما نیز جانثارانه در کنار مردان خویش علم مبارزه و جهاد را با افتخار بلند نموده اند . و با پاهای برهنه و سران لچ با رشادت بی سابقه با انواع گوناگونه در مداوای مبارزین مرد ، تهیه غذا ، حراست اطفال ، ساماندهی اسلحه وغیره از حریم مقدس میهن و مردم و مردان مبارز شان در برابر ظلم بیگانگان دعوت شده منجمله انگلیس ، روس ، پاکستان ، القاعده و تمام عوامل آنان مقاومت کرده اند .

    اما پس از رفع و دفع دشمنان خارجی و عوامل شان از کشور بازهم زنان از حقوق طبیعی ، سیاسی  و اجتماعی خویش بهره مند نشدند و زنجیرهای اسارت مرد سالاری به سرو صورت شان شدیدا  سنگینی می کنند . به قول مشهور : « همان آش و همان کاسه . »

    در حال حاضر مشارکت زنان در حاکمیت سیاسی دولت یکی از دشوارترین بحران کشور ما را تشکیل می دهد . از یک سو شاهد روزنه آزادی شکننده و بی پایه در افغانستان هستیم . و از جانب دیگر بناء بر تسلط نظام مستبد کهنه در تمام هسته های جامعه  و از همه بد تر اینکه شاهد ترورها و جنگ های خونین و فرسایشگر از سوی طالبان ، حزب اسلامی و القاعده از خاک پاکستان د رداخل افغانستان نیز می باشیم . مضاف بر آن ، استبداد تفنگ بدوشان ، سایهء شوم دزدان مسلح ، حضور قدرتمدان جمود نگر محلی ، قوماندان تازه به دوران رسیده ، قاچاقبران بومی با حمایت مستقیم مافیای بین المللی و منطقوی ، قاتلان مردم و ... در جامعه بوده که زمینه های سهم گیری لازم و مشارکت سیاسی خردمندانه زنان را در حاکمیت دولت کاملا به تحلیل برده اند . از این جهت با چنین بحران ویژه است  که  مشارکت سیاسی زنان را در حاکمیت سیاسی  و نهادهای اجتماعی کشور خیلی ها دشوار ساخته است .

   اجتماع سنتی افغانستان از نگاه فکری به حدی فقیر و عقب افتاده است که حضور زنان را در ادارات دولتی ، امور اجتماعی ، سیاسی و ... در جوار مردان به دیده ء  نفرت ، گناه و حتا ضد اسلامی نیز می پندارد . در این راستا با سنت های وبا زده  و غم انگیز اجتماعی جامعه ما حضور و مشارکت  سیاسی زنان در حاکمیت و نظام اجتماعی جامعه « بی ننگی » و « شرمندگی » مردان تلقی می گردد .

    در این اینجا به خوبی به مشاهده می رسد که اصلا اجتماع  اسیر سنت های خرافی  بوده  که دشمن ترقی ، سعادت و مخالف تعیین سرنوشت سازنده  برای  یک  فردای  روشن ،  تابناک  و دموکراتیک در جامعه  می باشد . وقتیکه اجتماع آزاد  نباشد ، هیچ گاه  جرقه ها  و بلوغ  آزادی ، خود باوری ، خود سازی و ... در بستر جامعه خلق نخواهد شد . لذا ، نهادهای تاریخ زده ، عقب مانده و ...  اجتماعی مانع بزرگی دیگری را در برابر مشارکت سیاسی زنان ایجاد کرده است که باید این موانع اجتماعی تدریجا و مسالمت آمیز رفع گردد .

    در باور این قلم ، تا وقتیکه زنان در جوار مردان با وحدت آگاهانه و پیگیر در تمام شؤن و نظام اجتماعی به صورت متساوی الحقوق و قانونی شناخته نشوند . و زنان جایگاه مناسب ، پایدار  ، دموکراتیک و عملی خودها را در بطن سیستم  جامعه کسب نکنند ؛  جرقه های آزادی ، ظهور نو آوری های طبیعی و سازند ، شکوهمندی های اقتصادی ، اجتماعی و معنوی در کشور به طور اساسی در افغانستان خلق نخواهند شد . به هر پیانه که مشارکت همه جانبه یی زنان در جامعه ریشه های عینی و استوار پیدا می کند و زنان آگاهانه و مسؤلانه از حقوق و تعیین سرنوشت اجتماعی خود و جامعه خویش شجاعانه در جوار مردان سازنده حراست می نمایند ؛ به همان اندازه شاهد ایجاد و نهادینه سازی طبیعی تکامل جامعه مدنی ، ترقی های اقتصادی ، اجتماعی ، معنوی  و تحقق  نظام  دموکراسی  مسالمت آمیز و طبیعی در تمام  هسته ها و  ساختار جامعه خویش خواهیم بود .

3- موانع فرهنگی مشارکت سیاسی زنان در حاکمیت دولت :

ریشهء فرهنگ و هستی در وطن بر باد شد     از وجود کشور ما  شوره زاری  ساختند

هفت دزد  در هفت تنظیم  زیر عنوان  امیر      تحت امر اجنبی جنگ و شراری ساختند  (  6  )

     فرهنگ  حاکم  قبیلوی  جامعه  مانع  بزرگی  را  در برابر ایجاد خلاقیت فکری ، زایش  مدرنیته  و تولد نهادهای مدنی ، فرهنگی و ترقی جامعه به وجود آورده است . این فرهنگ خرد ستیز قبیلوی با هر گونه تولید اندیشه ، بلوغ فکری و بالندگی فرهنگی دوران ساز مخالف  و همچنان در تضاد کامل با نیازمندی های مردم و مقتضای زمان در برابر تکامل قرار دارد . هر قدر که فرهنگ قبیلوی نظام جامعه را در انحصار و کنترول خود داشته باشد ، به همان اندازه نهادهای دیگری ساختار ملوک الطوایفی دست نخورد و استوار به نفع سیستم استبدادی ، طبقات حاکم و متولیان سیاسی خودکامه ادامه پیدا می کند  و جامعه شاهد آبستن تحولات ترقی ، عینی ، مسالمت آمیز ، تکامل تدریجی و طبیعی  در جوهر کلیه مناسبات زیربنایی و روبنایی کشور نخواهد شد.

    در نظام ملوک الطوایفی و نهادهای مادی ، معنوی و اجتماعی عقبگرای آن ؛ سنن ، عادات ، عنعنه و خلاصه فرهنگ آن سیستم حاکم است . و این فرهنگ واپسگرا  نقش رهبری کننده را در تمام ابعاد  جامعه به عهده دارد . برای زنان هیچگونه فرصت داده نشده است  تا در جوار مردان در ایجاد و تحقق  نوآوری ها ، زایش طبیعی ، تدریجی ، مسالمت آمیز ارزش ها ، تمدن و ... نقش محوری را اداء نمایند  و مقام شامخی را در فرهنگ ، اجتماع ، اقتصاد و حاکمیت سیاسی بدست آرند .

    در فرهنگ جامعه قبیلوی و نظام ملوک الطوایفی افغانستان  است که مرد سالاران حتا زمین و آسمان را هم در قید خودها می پندارند  . لذا ، با فرهنگ و سنت  مرد سالاران  وظایف زنان کنیزی ، بردگی ، اسارت ، پرورش اطفال ، امور منزل ، کارهای شاقه  و رفع شهوت رانی مردان حاکم در نظام اجتماعی جامعه پیش از بیش تعیین شده است .

    در جامعه قبیلوی ، فرهنگ آن هم مذکر ( نرینه ) است .  یعنی  فرهنگ در این  مورد هم  یک « فرهنگ مردانه » می باشد که ماهیت ضد تکاملی جامعه را نیز مشخص می سازد . از این جهت مجالی برای حضور و مشارکت سیاسی زنان در حاکمیت دولت هرگز مطرح نبوده است . و اگر هم در قوانین اساسی زمامداران غیر مردمی و خودکامه افغانستان اشاره یی نسبت به حقوق و مشارکت سیاسی زنان در حاکمیت سیاسی شده است ، صرف یک اتمام حجت برای جوامع بین المللی و اعلامیه جهانی حقوق بشر بود . و همچنان حضور یک عده زنان ( اغلبا زنان اشراف  و طبقات حاکم ) در پارلمان و کابینه های خود ساخته و خود تافتهء استبدیان افغانستان نیز سمبولیک سمبول بوده و حال نیز کلا چنین می باشد .

     همه خوب می دانند که شعور و آگاهی ناقص اجتماعی  جامعه فئودالی  را فرهنگ و سنن قبیلوی حاکم در جامعه تشکیل می دهد . حتا زن هم غیر آگاهانه به این باور است که جای زن صرفا در خانه است و زن  شایسته  سیاست ، قضاوت ، ریاست ، حاکمیت ، رهبری  و ... در نظام اجتماعی نیست .

    فرهنگ جهل پرور قبیلوی بر اذهان  و روان  جامعه  مطلقا  مسلط  است . ذهنیت  جامعه  و به خصوص ذهنیت و شعور زنان در تحت اسارت فرهنگ عقبگرای قبیلوی قرار دارد . اینجاست که

زن با ذهن اسیر خویش در مرحله نخست به طور غیر شعوری دشمن سرنوشت آینده خود و حتا دشمن جامعه  و دشمن ترقی نیز می گردد . زن با موانع فرهنگی و ذهنیت زهر آلود و عقب افتادهء خویش ، هرگز به فکر مشارکت سیاسی در قدرت دولتی و سیاسی شده نمی تواند .

    تا زمانیکه فکر جامعه با تحول شکوهمند زمان و رشد مثبت همراه نگردد  . و جامعه صاحب زیربنای غنای فرهنگی و سیاسی رسالتمند  مبتنی بر خواست ها ، نیازها ، آرمان ها و اراده ء دل انگیزانه مردم نگردد ؛ هیچگونه تغییر مثبت ، پایدار ، طبیعی ، بر اساس ضرورت و منطق عصر در جامعه  به وجود نخواهد آمد . به  هر  مقیاس  که   فرهنگ  جدید  و سازنده  جای گزین فرهنگ کهنه پرست قبیلوی می گردد ، به همان اندازه موامع فرهنگی سنتی و دست و پا گیر کاهش یابد  و زمینه های مشارکت آگاهانه سیاسی کل مردم در حاکمیت و به خصوص چانس سهم گیری و مشارکت شعوری  زنان با فرهنگ پویا و رسالتمند  به صورت ریشه یی و طبیعی در حاکمیت سیاسی دولت در افغانستان میسر خواهد گردید .

   اما در وضع کنون کشور ما با وجود موانع فرهنگی که به طور خاص در برابر زنان در جامعه وجود دارد  ، لازمه یی تلاش های همه جانبه سازندگان ذیدخل و به خصوص از سوی روشنگران در جامعه جهت تبلیغ و داشتن فرهنگ سازنده در عوض فرهنگ خرد گریز قبیلوی می باشد .

     فلهذا ، یکی از وظایف سنگین و مبرم قلم بدستان مسؤل ، سیاسیون سازنده ، پژوهشگران نوآور ، نویسندگان خلاق ، روشنفکران روشنگر ، دموکراتان دوران ساز ، نیروهای ملی مستقل ، همچنان رسانه های خبری ، بصری ، سمعی ، فرهنگیان اینست که به جامعه آگاهی لازم  را  بدهند تا تمام مردم و به خصوص زنان با خود سازی عاقلانه و خود آگاهی خردمندانه فکری- علمی  نقش محوری را در بطن نظام ملوک الطوایفی و فرهنگ قبیلوی به سود ایجاد و نهادینه سازی جامعهء متمدن ، فرهنگ پویا و دوران ساز ، عصر خرد و تحقق دموکراسی انجام دهند.

4- موانع اقتصادی مشارکت سیاسی زنان در حاکمیت دولت :

ببازار ستم  در  نزد  مردان        هنوز زن چون متاع و جنس و مال است    (   7  ) 

     برمبنای سنت نظام ملوک الطوایفی و فرهنگ و سنت موجود جامعه قبیلوی در کشورهای عقب نگهداشته شده و به خصوص جوامع اسلامی و مشخص تر در افغانستان است که زنان هم جزء ملکیت خصوصی و شخصی مرد به شمار می آید . یعنی همان طورئیکه  یک  مرد  مثلا  مالک مطلق الاغ و سایر دارایی خویش می باشد ، مالک قطعی زن نیز می باشد . به دین صورت زن از نگاه اقتصادی نیز وابسته به مرد می باشد . زن استقلال اقتصادی ندارد و آنرا هرگز نمی شناسد . اگر مرد برای زن نان آورد ، این زن زندهء به نام است و در غیر آن زن در میدان خدا بی پناه و بدون کمک می ماند .

    در نظام فئودالی و فرهنگ زن ستیز قبیلوی ،  به ویژه در جوامع اسلامی  کار کردن مستقل زنان خارج ازمنزل در ادارات  دولتی ، تجارت و ... از جمله گناهان  نابخشیدنی  و جرم  به شمار می آید و معمولا سنگسار شدن در انتظار اش می باشد .

     گرچه زنان عملا  در تولید زراعتی در کشت زارها  ، صنایع دستی رمه داری ، منزل وغیره سهم تعیین کننده یی را در نظام جامعه دارد . و بدون چنین نقش زن در تولید عملا جامعه فلج می باشد . اما از آنجائیکه زن اختیار خود را ندارد پس واضحا اختیار محصول دست رنج خود را نیز ندارد و محصول تولید زن در انحصار مطلق مرد می باشد . مثلا زن کوزه را می سازد ، بره  گوسفند را به ثمر می رساند ،  جوجه مرغ را بزرگ می کند ، روغن زرد را تولید می کند و ... ، اما اختیار این چنین محصولات بازهم  به صورت یک جانبه به دست مرد می باشد . در این مورد زن فقط سیل بین محض می باشد و بس . اگر مرد خواسته باشد که زن را با بره گوسفند و یا سایر محصولات و دست رنج زن  یکجا به فروش برساند ؛ کی جرئت اعتراض و شکایت را از این مرد  کرده می تواند ؟  پس از این  چنین واقعیت کتمان نا پذیر بر می آید که مرگ و زنده بودن زن در انحصار مطلق فرعونی مرد می باشد .

خانم شکریه بارکزی سردبیر نشریه آئینه زن در افغانستان در قسمت عدم استقلال اقتصادی زن در کشور ما چنین می گوید:

« فرصت شغلی برای زنان در ادارات دولتی با تبعیض روبرو نیست . ولی نظر خانواده در انتخاب شغل ضروری است . در هر صورت آنچه زن از کارش به دست می آورد در نهایت مال مرد است . یعنی زن پس از ماه ها قالی بافی پولی که عایدش می شود مال شوهر است و زن از لحاظ اقتصادی استقلال ندارد .» ( 8  )

    عدم استقلال اقتصادی زنان ، موانع دیگری از حضور دموکراتیک و مشارکت سیاسی زنان  همواره در حاکمیت دولت های افغانستان بوده و اکنون نیز قویا می باشد . این مانع اقتصادی نه تنها زنان را از مشارکت عادلانه ، سیاسی و انسانی در دولت محروم نموده ، بل از این ناحیه ضربه جبران ناپذیر به عاید و رشد اقتصادی ملی کشور نیز وارد گردیده است .

    اگر زنان اجازه کارکردن در امورات اداری ، اجتماعی و ... در خارج از منزل را داشته باشند  و از استقلال اقتصادی در جامعه  برخوردار باشند . این  امر نه  تنها  در  بهبود  وضع  اقتصادی  خانودگی و عاید سرانه ملی نقش تعیین  کنند  و بسزای  را  بازی  می کند ، بلکه  زن  با  استقلال اقتصادی و تصاحب دست مزد  خویش زمینه رسیدن به قدرت سیاسی  را  نیز بدست  آورده  می تواند . همچنان  با استقلال اقتصادی است که زن با آن چیز های که ضرورت دارد و یا آرزو می کند با پولی که از آبله یی دست پرتوان خویش تحصیل نموده است ، خواهشات دل انگیزانه خود را  بر آورده می سازد . دیگر چشم زن به جیب مرد دوخته نیست . دیگر زن احتیاج ندارد که بالای دست و پای مرد بوسه زند تا دل مرد به رحم آید و بعد اگر برای خانمش یک  کفش لیلامی  را  که اصلا ضرورت فوری هم می باشد ، بخرد . دیگر زن  ضرورت  ندارد  که  در نزد  مرد اشک بریزاند و با چشمان خون آلود از مردش کنیزانه تقاضای یک لباس جدید را بکند که  لباس اش عمر خود را کاملا بخشیده و تمام دل و جگرش اش حتا از دور به مردان نا محرم هم  سلامی می دهند .   

    وقتیکه زن  صاحب  استقلال اقتصادی شد . خواه بخواهیم و خواه نخواهیم ، مطابق جبر تکامل زمان است که استقلال  اقتصادی  بالاخره  نخبه ها و رگه های  آزادی  را  به  زایش  و پیدایش می گیرد که این امر از نگاه علمی نیز تثبیت شده است . پس با پدید آمدن آزادی است که پیش زمینه های خلقت ارزش ها ، تمدن ها و ... نیز در بستر زمان پا بر عرصه  هستی می گذارند .  منجمله از اثر استقلال اقتصادی و بعد زایش آزادی بوده که مجال تفکر کردن و خلق اندیشه و خرد سیاسی در ذهنیت کل جامعه و به ویژه در ذهن زن ایجاد شده ؛ و همچنان زن از پدیده های مانند حق و مکلفیت ، اسارت و آزادگی ، عوامل ترقی و  انگیزه های ایستایی نهادهای جامعه ، دیکتاتوری و دموکراسی و نظایر آن با زیربنای سواد ، تعلیم ، ابزارهای فرهنگی و بالاخره اندیشه دموکراتیک آگاه می شود . اینجاست که زن آگاهانه با استفاده از استقلال اقتصادی خود هم در فکر مشارکت قدرت سیاسی در جامعه می گردد و در رسیدن بدان آن از هیچگونه سعی خردمندانه ، تلاش های آگاهانه ، مسالمت آمیز و تدریجی دریغ نخواهد کرد .

   پس ، بر زنان کاملا واجب است که در جهت بدست آوردن استقلال اقتصادی خودها نیز تلاش ها و مبارزات خستگی ناپذیر را به  راه اندازند تا آنرا عملا  و تدریجا در جامعه تحقق دهند .

5- موانع سیاسی مشارکت سیاسی زنان در حاکمیت دولت :

حقوقت را بخواه از راه قانون      که این حق از عطای لایزال است

بآزادی خود کن سعی و کوشش    که کوشش را سعادت در قبال است ( 9  )

     گفتم که خود محوری و انحصار قدرت مردان هیچ حد و مرزی را در جامعه نمی شناسد . پس از سقوط نظام مرد شاهی و با ظهور پدر شاهی تمام قدرت جامعه و منجمله سیاست هم در زیر نگین طاغوتی مردان متمرکز گردیده که تا کنون بزرگترین مصیبتی را از این ناحیه هم در برابر زنان ، علیه آزادی ، برابری ، پویایی خرد ، عدالت سیاسی ، بالندگی های اجتماعی  و بالاخره بر ضد تحقق مردم سالاری در جامعه را ایجاد نموده است .

خانم شکریه بارکزی در مورد مشارکت سیاسی زنان چنین نظر دارد :

   « آنچه زنان افغان در مدتی کوتاه به دست آورده اند ، نقش سیاسی است . طبق قانون اساسی افغانستان و بر مبنای تساوی حقوق زن با مرد ، آنها می توانند در پست ریاست دولت ، نماینده پارلمان ، قوه قضایی و در هیئت دولت جای گیرند . رأی زنان در انتخابات تعیین کنده محسوب می شود . البته تا حال موضوع زن و مشارکت وی در افغانستان یک امر نمایشی تلقی شده است . چون او که از حق انتخاب شوهر محروم است اجازه دارد  [ که ]  زعیم  آینده اش  را انتخاب کند.[ ؟ ]  ( 10 )

    در این  راستا گفته می توانم که سیاست هم از بافت و ماهئیت« مردانه »  برخوردار بوده  و سیاست در این  زمینه نیز « مذکر »  می باشد . یعنی سیاست را گویا عمل جراحی نمود  تا سیاست  هم به اصطلاح « نرینه » شد و مختص به انحصار مرد  قرار گرفت .  پس بر مبنای قوانین استبدادی ، طبقاتی ، مرد سالاری ، فرهنگ قبیلوی و ... هر پدیده  مذکر باید در  رأس امور قرار داشته باشد  و « سیاست مردانه » مطلقا در جامعه حاکم است . لذا، چنین یک ذهنیتی که در جامعه قبیلوی خلق شده است ، مرد برای سیاست کردن و تصاحب امور سیاسی گویا از بطن مادر تولد یافته است  ؛  و زن به برای سیاست نمودن و اشغال مناصب سیاسی ، رهبری جامعه ، کرسی های عالی ، زایش ارزش ها و امثالهم هرگز به اصطلاح بافته و ساخته  نشده است . این چنین برداشت نه تنها ناقض عقل و خرد و علوم مروج امروزی می باشد ، بلکه  همچنان هیچ آئین و دین آنرا نمی پذیرفته و قبول نمی کند .

    در سراسر جهان کنونی و به خصوص در کشورهای اسلامی ، طرح مشارکت سیاسی زنان در حاکمیت سیاسی دولت یک جرم بزرگ به شمار می آید . عملا در تمام کشورها شاهد کمترین فیصدی مشارکت سیاسی و حتا حضور فزیکی زنان و آنهم در پائین ترین صفوف بدنه یی قدرت سیاسی جوامع جهانی  کنونی هستیم .

   ما مردان باید از طریق خود آگاهی سازنده  و خود سازی دموکراتیک جامعه در حل تدریجی ، طبیعی و مسالمت این بحران سرطانی هم کمر همت را با زنان مسؤل و تاریخ ساز میهن خویش ببندیم .  و با تلاش های مستمر و خستگی  ناپذیر خودها غرض نایل شدن به تحقق عینی پیش زمینه های  نظام مردم سالاری برای جامعه و آیندگان  در بستر مبارزات همه جانبه و طولانی بسیج گردیم .

6- موانع قضایی مشارکت سیاسی زنان در حاکمیت دولت :

   همه نیک می دانند که در تمام کشورهای اسلامی و به خصوص مهین عزیز ما افغانستان ، امورات قضایی در انحصار مطلق ملاهای سنتی عصر حجر و نظام استبدادی جامعه می باشد . کارکردها و امر و نهی همین گونه قضات خود بیانگر عدم پیگیری عدالت ، برابری ، انصاف در سطح کل جامعه و به ویژه در مورد  زنان  به  نفع  نظام  استبدادی  ملوک الطوایفی ، طبقاتی  و عقبگرای  جامعه  نیز می باشد ، نه  به  مفاد مردمان مستحق کشور ما .

    این چنین قضات در قرن بیست و یکم زندگی می کنند ، اما قضاوت آنان مبنی بر معیار های پانزده قرن قبل در امور جامعه در  این عصر کمپیوتر نیز به زور قابل اجراء و تطبیق قطعی می باشد .  آیا یکی از مهم ترین عناصر عقب مانی ، سیه روزی ، عصبیت های گوناگون وغیره جامعه ما در همین بافت و ماهئیت و عملکردهای قضایی قضات و همفکران عقبگرای  شان در افغانستان بی وارث خوابیده  نیست ؟

    وقتیکه یک انسان و یا یک جامعه و یا یک ملت ناگزیرا در یک مکان زیست نماید ، پس ناگزیر است که در بستر یک  زمان هم زندگی کند . یعنی مکان و زمان لازم و ملزوم یکدیگر اند و جدا ناپذیر می باشند . اهل خرد می داند که عنصر زمان یک هستی بوده که بدون عنصر زمان حرکت و تکامل و ... قابل ارزیابی و سنجش و درک  هرگز نیست . همچنان  زمان  هیچگاه  از حرکت باز نمی افتد و زمان در حرکت و تکامل نیز می باشد . ولی به هر اندازه  که  موانع بر سراه تکامل طبیعی زمان ایجاد هم گردد و حرکت زمان را سست سازند ، بازهم زمان یک نوع در حرکت است ، اما با حرکت لنگان لنگان . در واقع تعریف تکامل پدیده ها  را در همین بعد هم به خوبی  درک کرده  می توانیم .  این امر نه تنها مورد تأیید قرآن کریم بوده ، بلکه مورد پذیرش  خرد ، عقلانیت ، دانش حاکم امروزینه و منطق زمان و عصر ما نیز می باشند .

 چرا بازهم این چنین نهادهای قضایی و عناصر وابسته به آن با جهالت قرون وسطایی از حکم و جبر تکامل زمان سر باز می زنند ؟  چرا قضات سنتی به عصر خرد ، عقلانیت سازنده و منطق زمان به حاکم خدا و علم امروز ایمان نمی آورند ؟

پروردگار عالم به ارزش و عنصر زمان این گونه سوگند یاد می کند :

« سوگند به زمان » ( والعصر / 1 )   ( 11 )

در اینجا قرآن کریم با صراحت تام عنصر زمان را در امر تکامل پدیده ها ، طبیعت ، خرد ،  جامعه و ... تعیین کننده و قطعی  اعلام نموده است . از آنجائیکه عنصر زمان در امر تکامل جامعه تعیین کننده و ارزشمند است ، خداوند لایزال با شدت تمام به نقش بارز و ارزش زمان سوگند خورده است .

     اما  دلالان  مذهبی  کنونی  سراسر جهان  اسلام ( جای پیامبران ، خلفای راشدین ، امامان انسان دوست ، تمدن پروران  و ... همیشه محفوظ می باشد .)  به  خصوص  در کشور ما  برعکس  حکم  ( والعصر /1 ) و قانون تکامل عصر ، عناصر مکان و زمان را ازهم جدا کرده و همه عملکرد های قضایی ، دینی ، سیاسی ، فردی و ... شان  در  خدمت عنصر  زمان پانزده قرن قبل می باشند . آیا قرآن خدا ، علم ، دانش عصر کنونی و قانون تکامل زمان موجوده این چنین قضات درباری ، فیشنگران دینی و نهادهای قضایی عصر حجر را کاملا مردود  نشمرده  و آنرا به  ضرر ترقی  و تکامل جامعه و انسان نمی دانند ؟

     یعنی  قضایی جامعه مصیبت زده فئودالی ما در افغانستان  و همچنان در زمان و مکان  مشخص کنونی موقعیت دارد . اما ، حکم و قضاوت 15 صد سال قبل  را حال در افغانستان قرن بیست و یکم به زور خلاف حکم قرآن ، اعلامیه جهان حقوق بشر و مغایر موازین جهانی بالای جامعه عملی می نماید . آیا از همینجا هم نیست که ما خواست ها ، نیازمندی ها و آرمان های  تمام اتنی ها ی تحت ستم و  خلق الله افغانستان ویرانه را خلاف دستور خدا و منطق  قانونمندی  زمان دفن گورستان نموده ایم ؟  آیا در این صورت هم  پروردگار عالم  و انسان بر ما  لعنت  نفرستاده اند ؟

     پس تا وقتیکه تمام نهادهای قضایی جوامع اسلامی و به ویژه نهادهای قضایی جامعه افغانستان بر اساس نیازمندی ها ، خواست ها ، آرمان های مردم و قانون حکم و منطق زمان کنونی و آنهم با معیارهای علمی پذیرفته شده ، موازین رسمی  بین المللی و  رعایت اعلامیه  جهانی  حقوق  بشر جدیدا از اساس اعمار  نگردند ؛  جامعه  هرگز شاهد  قضاوت و داوری عادلانه  و انسان  دوستانه  و تکاملی  نخواهد بود  و همچنان  ما  بازهم  از ضرورت قرن  بیست و یکم  مطلقا  فاصله خواهیم داشت .

     در مسند قضایئه ، ما به متخصصین  حقوقی ، علمی ، مدنی پیگیر ، صادق ، خدمتگار و امثالهم ضرورت داریم تا دریچه  و روزنهء  دموکراسی هم از راه تحقق قضاوت علمی ، عادلانه ، خردمندانه و انسان دوستانه توسط حقوق دانان صادق ، علمای مدنی امروزه در افغانستان مخروبه و برای مردمان تحت ستم ما باز گردد . 

در اخیر :

به این ضرب المثل وحدت جویانه و سازنده زبان پشتوی خودها  توجه نماییم :

« که تا ویل چه زه یم او ما ویل چه زه یم ، نه به ته یی ، نه به زه یم ؛ او که تا ویل چه ته یی ، او ما ویل چه ته یی ،  همه به ته یی ، هم به زه یم . » یعنی اگر تو گویی که منم و اگر من گویم که منم ، نه تو هستی و نه من هستم ؛ و اگر تو گفتی که تو هستی ،  و اگر من گفتم که تو هستی ، هم من هستم و هم تو هستی .

    فلهذا ، تا وقتی که زنان و مردان ما به صورت علمی و آگاهانه و همچنان با منطق و قانونمندی عنصر زمان سیاسی و عالم نشوند و زندگانی خود ها  را قبل از همه وفق فراگرفتن اساسی و بهره برداری عملی و سازنده از دانش ، ارزش های بشری ، خرد دوران ساز ، اندیشه ء دموکراتیک و ... نکنند ؛ بحران دیرپای و جدید افغانستان  بدون  زیر بنای علم  و بینش و بدون  نقش آگاهانه  و رهبری کننده ء مردم از پائین  راه حل بنیادی را بدست آورده  نمی تواند .

   افزون بر آنچه در بالا اشاره نمودم . بیایید که به عنوان انسان ، یک بار دیگر جهت شکستن زنجیرهای اسارت و بندگی مردمان تحت ستم ومحکوم تاریخ خویش در کل و آنهم به صورت خاص در مورد عقب مانی ویژه دوشیزگان محروم  و اسیر بی حصر و زدودن حلقه های اسارت زنان میهن خویش مسؤلانه اندیشه نماییم . و برای آگاهی دادن خردمندانه و مسؤلانه به  مردم کشور و نجات جامعه ء ستم دیده خویش حد اقل صداقت و تلاش مستمر را بکار ببندیم . و میراث مبارزات خردمندانه فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی ، اقتصادی ، روانی ، طبیعی ، مسالمت آمیز و امثالهم را برای آیندگان بجاه بگذاریم  ؛ تا  در پیشگاه وجدان انسانیت و داوری تاریخ  محکوم نگردیم .

    وقتی که مردان خود را انسان می دانند که هرگز تردید نیست ، پس زنان هم انسان هستند و علاوه بر آن ، بخش عمده بدنه ء جامعه را در نظام اجتماعی زنان تشکیل می دهند .

 چرا در حق زنان که همسنگر ،  همخون ، همسرنوشت ، همرزم ، همسر زندگانی  مردان  و همچنان مثل ما مردان انسان هم هستند ، حقوق انسانی آنان را عملا رعایت نکرده و نمی کنیم ؟

     نگاه کنیم ،  زمانیکه ما مردان خودها را لایق ناز  و تنعم ، سیاست ، ریاست و مستحق حقوق اجتماعی و نظایر آن می دانیم  و همه چیز را  به  خودها  می پسندیم ، پس چرا  زنان را  از آن محروم می نماییم ؟ چرا آن چیزی خوب را که به خود می پسندیم و آنرا به زنان هم نمی پسندیم ؟

در این مورد سرایشگر  فرزانه زبان دری فارسی چه زیبا و بجا می فرماید :

من شنیدم  ز  پیری  دانشمند      تو هم از من به یاد دار این پند

آنچه بر نفس خویش نپسندی      نیز  بر  نفس   دیگری   مپسند    (  12 )

    همینکه ما مردان همه نعمات دنیا و هر چیز خوب  را تنها به خود می پسندیم و برای خودها مشروع می دانیم و به صورت مطلق در انحصار خویش قرار می دهیم ، آیا اصلا با اینگونه سیاست خویش حق انسانی زنان را زیر پا نکرده ایم ؟

آیا ما مردان با ستیزه جویی ، پرخاشگری ، خشونت خویش علیه زنان و کودکان ؛ کرامت انسانی را بر باد نکرده ایم ؟

 آیا ما  مردان ( نه همه ) مستبد و خشونگر عملا در قدم اول در هر بعد از نظام اجتماعی جامعه نقض کننده حقوق جامعه ، زنان ، کودکان و کرامت انسانی نیستیم ؟

آیا ما با چنین سیاست غیر انسانی مرد سالارانه و غیر خردمندانه خودها ، بیشتر از نصف پیکره ء جامعه   که زنان هستند ، آنان را از ایجاد و نهادینه سازی ارزش ها ، مدنیت ، ترقی و ... تحقق مردم سالاری تا حال محروم نکرده ایم ؟

آیا بازهم ما مردان با انحصار حاکمیت خودها در همه امور ، عامل زورگویی ، خشونت ، بی رحمی ، ویرانگری ، تجاوز بر حریم دیگران ، اسارت جامعه ، زن ستیزی ، قتل ها ، کله منارها و نظایر آن در جوامع طبقاتی بشری از آغاز تا حال  نشده ایم  و همچنان  با  چنین  صفات  منفی خویش ، انسانیت خودها را در قدم نخست نقض و زیر پا نکرده ایم ؟

ارباب سخن و دانش مولوی بزرگوار در این زمینه چنین گفته است :

آنچ نپسندی به خود ای شیخ دین      چون پسندی بر برادر این امین ؟

این ندانی  که  پی  من  چه کنی       هم در آن چه عاقبت خود افگنی ؟  ( 13 )

  مادر!  پدر!  خواهر!  برادر! و ارجمندان عزیز !

      بیایید که ما مردان همراه با زنان ،  آگاهانه و پیگیر زمینه های « فرهنگ نقد » را قبل از همه  در وجود خودها خلق کنیم  ، تا فرهنگ نقد تدریجا در جامعه  قانونی وعام گردد . و با عام شدن فرهنگ نقد است که زمینه های نقد علمی و فراگیر تمام ناگواری ها ، ناهنجاری ها و صفحات سیاه تاریخ و گذشتگان وغیره  بدست آمده  و با قوانین نقد ، محاکمه و داوری تاریخ  بوده که رهگشای مدنیت ، ترقی ، فرهمندی جامعه  و ... بالاخیره زمینه ساز تدریجی و مسالمت آمیز تحقق انسان  سالاری  در جامعه  خواهد گردید !

     بیایید که ما مردان  همپای زنان  سازنده ، عاقلانه  و مسؤلانه در سدد ایجاد و نهادینه سازی آن  ابزارهای مادی ، اجتماعی و معنوی و ... در جامعه  خویش باشیم تا توسط آن  ریشه های خونریزی ، قتال ، تمدن ستیزی ، خشونت ، ویرانگری ، عصبیت های گوناگون ، جهل ، مرد سالاری ، تروریزم ، بی سرنوشتی جامعه ، زن ستیزی ، غارت ، و نظایر چنین جنایات و کلیه ناگواری های اجتماعی به طرف تضعیف شدن سوق یابند !

     بیایید که ما مردان ،  با فراگیری بنیادی خرد دموکراتیک و آگاهی سیاسی دوران ساز، انسانیت و کرامت انسانی خودها را قبل از همه با رعایت حقوق جامعه  و همچنان احترام گذاشتن به حقوق ،  انسانیت و کرامت انسانی زنان و اطفال  زنده  و  تثبیت  نماییم ؛ و  نیز آن  را  در  پرتو تاریخ معاصر غنامند سازیم !

     بیایید که ما مردان ،  خردمندانه  و صادقانه  به  اراده   و خواست های  مردم  تحت ستم مستمر و جنگ زدهء خویش و اعلامیه جهانی حقوق بشر در افغانستان  ویرانه   تن در دهیم ؛  و همچنان در جهت نهادینه سازی زمینه های قانونیت دموکراتیک ، مدنیت ، ترقی ، پلورالیزم ، عدالت اجتماعی ، برابری حقوق اتنی های کشور ، تساوی حقوق بین زن و مرد ،  جمهوری  پارلمانی ، ساختار فدرالی  و بالاخیره  تحقق نظام  مردم  سالاری  در جامعه  دریغ  نورزیم !

     یایید که ما مردان ( جای مردان ضد استبداد همواره محفوظ است) ،  سران  فرعونی  و مستبدانهء  خویش را به قانونمندی تکامل عصر و جبر زمان عاقلانه  تسلیم  نماییم تا  جامعه  بدون  خود کامگی  مرد سالارانه ،  تمدن ستیزی ،  تبعیضات ،  زن ستیزی ، ویرانگری ها ،  کشتارها و ... ؛  با خود آگاهی خردمندانه ، تدریجی ، طبیعی و مسالمت آمیز پا به پا و موازی با  بستر رشد عنصر زمان به جلو حرکت کند !

     بیایید که ما مردان ،  آگاهانه و مسؤلانه در قدم نخست خودها را با داوری تاریخ مورد نقد عالمانه قرار بدهیم و همچنان خویش را در دادگاه تاریخ به محاکمه بکشانیم ؛ تا به صورت داوری بی طرفانه تاریخ مجازات گردیم  که اقلا  یک عبرت سازنده برای آیندگان نیز باشد !  

     بیایید که ما مردان ( مقام مردان خادم به انسان و سازنده همیشه حفظ می باشد ) ،  ویرانگر و ستمگر در سراسر جهان از قتل ، خونریزی مستضعفان روی زمین به طور قطعی دست بکشیم ؛ و همچنان از خشم و استبداد مرد سالاری و جنایات خودها که  نسبت به انسان ها  و به ویژه  که  بالای زنان  و اطفال  انجام  داده ایم  و هنوزهم  می دهیم ؛ جسورانه  ،  صادقانه  و مسؤلانه  از ایشان و بشریت عذرخواهی کنیم .  و منبعد در  زدودن  زنجیرهای اسارت  از دست و پای جوامع  تحت ستم و به  خصوص  زنان  اسیر و محروم  از هیچگونه  مبارزه  و سعی  مدبرانه  و  پیگیر  دریغ  نورزیم !

 و اخیرا با خوانش این شعر گران قمیت به اطاله کلام خاتمه می بخشم :

بیا  تا  گل  بر افشانیم  و می  در ساغر اندازیم

فلک  را  سقف  بشکافیم  و طرحی  نو در اندازیم

اگر غم  لشکر انگیزد  که  خون عاشقان  ریزد 

من  و ساقی  بهم  سازیم  و بنیادش  براندازیم

چو در  دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش

که  دست  افشان غزل  خوانیم  و  پاکوبان  سر  اندازیم   ( 15 )

و من الخرد التوفیق

 

پا ورقی :

 1-  حبیب الله « ربیع » خواجه عمری ( شاعر ) آلمان

 2  -  ص 183 ، مجموعه مقالات پروفسور عبدالجواد فلاطوری ( انسان – اسلام – غرب ) ، گردآوری : یونس نورخش، آکادمی اسلامی آلمان و مرکز اسلامی هامبورگ .

3 - ص 253 خط سوم ( 3 و 4 ) ....  سال ....  محمود طرزی

4 -   ص 9 شماره 4 ، مشعل ، سرطان سال 1383 هالند

5 -  حبیب الله « ربیع » خواجه عمری ( شاعر )

6  -  فصلنامه رنگین شماره یازدهم بهار 1379 شهر هامبورگ.ربیع 4 ، مشعل

 7 -  حبیب الله « ربیع » خواجه عمری ( شاعر)

8 -  شبکه بی بی سی یک شنبه 2 ژانویه 2005 شکریه بارکزی سردبیر نشریه آئینه زن در افغانستان ..

9 -  حبیب الله « ربیع » خواجه عمری ( شاعر)

10 -  شکبه بی بی سی یکشنبه 2 ژانویه 2005 شکریه بارکزی سردبیر نشریه آئینه زن در افغانستان .

11 -  ص 274 « ایمان و آزادی ، مولف : دای فولادی ، چاپ اول ، بهار 1382 .

12 -  ص 61 ، شماره 2 گاهنامه دموکراسی سرطان سال 1382

13 -  ص 65 شماره 2 گاهنامهء دموکراسی سرطان سال 1382

14 -  ص 149 ، شماره 9 و10( در دری ) بهار و تابستان 1378 .

 

 


بالا
 
بازگشت