عثمان نجیب

 

·                متن کامل کتاب دوم

 دومین خامه‌یی از محمدعثمان نجیب                                                                                     

به یادبود سوگ‌مندانه از شادروان ببرک کارمل  

دشمن مردتر از دوستان نامرد ببرک کارمل، نام کتاب دوم من در باره‌ی شخصیت شناسی انوشه یاد ببرک‌ کارمل.

ببرک کارمل، دشمن داخلی خاین زیاد داشتند تا دشمن خارجی.

پیش‌کش به:

-روان بزرگ و بهشتی پدرم. (محمدطاهر) 

-مادر فداکار و قهرمان‌ام که خدا را شکر زنده اند.

-هم‌سر گرامی‌ام که بار سنگین زنده‌گی کردن با من را بر دوش کشیدند.

-روان پاک رفیق کارمل، و اناهیتا مادر و رفیق بریالی، رفیق عزیز مجیدزاده و رفیق صمد مومند و رفیق عظیمی گرامی و همه شهدای راه حزب و وطن ما. 

-فرزندان جان‌برابرم:

شبانه، ریحانه، شیون، شبان، رایحه و راحیل که رنج بسیاری به خاطر من و در پی بی‌مروتی نامردان دیدند.

-برادرانی که همه‌ی شان هم برادر و فرزندان معنوی من اند.

 

پسا نوشته‌ی خامه‌ی (رهبر در جال‌رهزنان افتاد و جان سپرد…) در راستی‌یابی های غم‌انگیزِ زنده‌گی ره‌بر، بخش دوم خامه‌ی من زیر نام دشمن مردتر، از دوستان نامرد انوشه‌یاد ببرک‌کارمل را که در آغاز هفت روز اول دسامبر ۲۰۲۳ همه‌گانی شد، بخوانید تا دریابید که بسیاری‌ها ارزش چنان ره‌بر خردمند رانه داشتند و نه دارند،

بخش نخست کتاب دوم:

کارمل هراسی یک توهم پشتونیستی درون حزبی،‌دولتی و کشوری بود!

 یادداشت:به دلیل عجین شدن طولانی زمانی واژه‌های ما با عربی، دشوار است تا در کوتاه مدت همه را سره‌سازی کنیم واهی فارسی ناب بنویسیم. به ویژه که کتابی بنویسیم. این به معنای آن نیست که از کنار پارسی نویسی به راحتی بگذریم. سره‌سازی پارسی نویسی خواست بی‌پایان ماست. مگر به آهسته‌‌‌گی. آرزو دارم،‌بزرگان خرد و دانش پارسی نویسی سره این کوتاهه در یادنامه‌ی کنونی را نادیده انگارند. 

آغاز خامه‌ی دوم:

پیشا ورود:

این‌کتاب پیش‌از این به گونه های بخش‌ بخش از دهه‌ی۹۰ به این طرف منتشر شده و کنون بازنگری به شما پیش‌کش می‌شود.

در سپیده دمی به رفیق فیضی گرامی، یار سپیده‌دمان و گرداننده‌ی گرامی تارنگاشت سپیده‌دم نوشتم:

خُرده ره‌روی ام در آخرین و انجامین عضو قطارِ خدمت‌گزاران وطن و حزب دموکراتیک خلق افغانستان تحت رهبری عالمانه‌ی پدر معنوی ما و رهبر با افتخار ما که به دست گروهی از یارانِ ناخلف در بدترین دوران حیات پربار شان مواجه شدند و در متروک‌ترین مکان جان سپردند. برخی انگشت‌‌شمار از سرخیلان لشکر جبونِ جنایت در برابر ره‌بر، حالا سنگ ندامت به فرق می‌کوبند، آن کوبیدن ها هم نه از پی ندامت راستی که از بهر شناعت است.

دست های من شرمنده‌ی قلم و کاغذ است که برخی رهبر نماهای بی‌کاره و ناکاره، فقط ما را اجیر و ملزم ساختند تا هم در درازای تاریخ زیستی و در بزن‌گاه کهن‌نگاری و در آوردگاه رزم و جزم سیاسی، دیوان‌سالاران بی دیوان‌های عقلانی شویم و هم‌چنان حمالِ بار استبدادِ اندرونی باشیم و رکاب‌دار پلیدانی ماننده‌ی آمپریالیسمِ بی‌رحم و بی‌مناعت و بی‌ظرفیت آن هم آمریکا شویم یا کاگزرانِ رقاص مجالس آمریکا که حالا بر ما حکم روایی دارند.

من که کوچک‌ترین و نادان ترین شاگرد آن مکتب پرشکوه و جلال بودم و استم. مستنداتی و توبه نامه‌هایی از جبونانِ جان‌ترس دارم که گاهی می‌گویم حتا من سزاوارتر از این ها برای عضویت دفتر سیاسی بودم. حدِ اقل معامله‌گر و فروشنده‌ی ره‌بر خود نه بودم. بی‌مبالغه برای تان می گویم در تمام حیات سیاسی ام بر علیه همه نابخردی های برخی‌ها، حتا در دوران حکم‌روایی فرعون مأبانه‌ی شان قرار داشتم. روز‌نامه های پیام،‌ هیواد، انیس، هفته‌نامه‌ی آن زمان کابل، نشریه‌ها و جراید انتقادی منتشره‌ی آن زمان همه و همه در کتاب خانه‌ی عامه‌ و بای‌گانی های ادارات محترم نشراتی و مطابع دولتی موجود بوده و خوش‌بختانه از بین نه رفته اند که مصداقِ گفتار من اند و در روایات زنده‌گی من یا تسجیل شده یا مسجل می‌شوند، انشاءالله.

من تلاش فراوان کردم تا سر انجام به کمک رفیق گلشنیار عزیز سرنخی از نشانی های شما ها پیدا کردم. ممنون محبت شماستم که لطف کرده و فرصت دادید تا در خدمت تان باشم، آن چه را من تا حال نوشته ام همه‌ی ماجرا نیستند، من یک ناظر بی صلاحیت و مدام خاموش و گاهی دخیل در بیش‌تر مسایل داغ به ویژه اواخر سال ۱۳۶۹ تا شروع دهه‌ی هفتاد بودم که در پی یک اجبار تاریخ، قدرت حزب، قدرت دولت و قدرت نظام را به احمدشاه مسعود تسلیم کرد و در میان آن همه رهبر و قائد راستی‌ها، بهتر از مسعود کسی نه بود که هرگز خود را ره‌بر نه گفت و بهتر از همه ره‌بر ها درخشید و استاد ربانی که یک آدم دانش‌گاهی بودند. و حکمتیار که مانند یک هار وحشی در کمین بود تا قدرت را مطابق به وعده‌ی دکتر نجیب در دست بگیرد. برای یک دقیقه فرضیه بگیریم که حکمتیار قدرت را می‌‌گرفت چه ها که در وطن رخ نمی‌دادند.

از رهبری کشوری و نظامی، ما مرحوم نبی عظیمی استاد اندیشه و قلم و سیاست و ارتش و قوای مسلح و از کوچک‌تر ها و بی مقام ها و پادو به قول ناصواب رفیق صخره که صفوف را به سُخره می گرفتند، من، آخرین دو تنی بودیم که در آن شب سیاه با نظام و‌ نظام داری تحت رهبری «تو حزب ما تو حزب قهرمان و پر افتخار ما» وداع کردیم. من از لحاظ مذهبی آدم سخت مذهبی‌‌ستم. در پی گفتار صباوت پیشه‌گان و اجاره‌داران دین و سیاست هم نه‌بودم و نیستم. چنانی که از لحاظ سیاسی هم‌چو سنگِ خارا برای حزب و ره‌بر فقیدم استوار و بی شکست‌ستم. به مجرد برداشتن قلم، به خدای خود عهد کردم که هیچ چیزی را دروغ نه گویم و‌ هیچ حقیقتی را که می‌دانم پنهان نه کنم و هیچ ملاحظه‌یی را در دید خود برای جلوگیری از افشای حقایقی قرار نه دهم که در آن ها شاهد ماجرا ها بوده‌ام..

بخش دوم از کتاب دوم.

توضیح عمومی سیاسی اجتماعی کشوری در زمان آن:

من بیش‌ترین رنج ها را در دورانِ حاکمیت و ره‌بری ره‌برِ گرامی‌ام دیدم و بیش‌ترین رشد را در دورانِ حاکمیتِ دکتر نجیب داشتم. مگر، تاریخ، تاریخ است و حقیقت، حقیقت. در آوردگاهِ داوری تاریخ، بودنِ تو برای تکمیلی بودنِ گوشه‌یی از تاریخ پر ارزش است نه کار و‌ منزلت و جای‌گاهِ رفیع یا سفلای شنیع.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

تصمیم گرفتم تا پیشا نشرِ برنامه های گفتاری اندربابِ معرفی پژوهشی کارکردهای مرحومین و ‌بزرگانِ رفته‌ی عرصه‌ی سیاست چپ و صداقت و انسانیت، ببرک کارمل، محمود بریالی، مادر اناهیتا، آمو و کاوه نوشته های آماده شده را منتشر کنم. شایانِ شهادت این است که شامل های شادنگاری ‌و حُزن نگاری من همان شهامت گویی شجاعت و شب‌رنگی های شرارت زادیی این بزرگان است که به تاریخِ سیاسی کشور شکوهی بخشیده اند. من با وجودِ فرش‌گسترهای سیاهی ها در ره‌نوردی خودم، خودم را مقید به اصول آدمیتی می‌دانم که بر مبنای آن خلق شده ام.

توضیح عمومی سیاسی اجتماعی کشوری در زمان آن:

نورمحمد تره‌کی و ببرک کارمل ‌و اساس‌گذاری حزب:

درکِ‌ معضلِ بافتِ اجتماعی کشور برای خیلی ها هرگز پیچیده نیست. آن‌گونه که چندان ساده هم‌ نیست.‌ ساختار های سیاسی و جغرافیایی میهن من، بخشی از گِره های غیر قابل گشایش اند. موقعیت طلایی!؟ کشور ما که مدام وردِ زبان هاست که بیش‌تر ريشه های انتقالی انتزاعی دارند تا کاربرد های متبحر محور. موقعیتِ خداداد این گونه جغرافیا مستلزم داشتنِ ره‌بران و جنبش های واقعی ملی و مردم سالار است. نه قوم سالار و تبار سالار و انحطاط سالار و انحراف سالار و انحصار سالار.

لازمه‌ی دیگری برای کارگیری های خردورزانه از این جغرافیای ارزش‌ناک آن است که انسان‌های تحصيل کرده‌ی کشور، نقشِ منطقی تمایز از بی‌منطقی را داشته باشند و به گونه‌ی مستدام و نجیبانه و حکیمانه ديد‌گاه پردازی خردمندانه کنند و شعار های کهنه‌ی بی‌نتیجه را کنار گذاشته و به حقایق تن دهند. آرمان‌گرایی های ناحق و آرمانیزه نمایی های کاذب، اما برای یک هدفِ بی محتوا کاری نیست که بگوییم جامعه، ما را خوب بگوید. جامعه‌ی ما به شدت بیمار است. این بیماری، تنِ خسته و رنجوری را هم‌ به ملت و هم به کشور میراث گذاشته. این بیماری مهلک‌ترین بخشی که دارد، همان شناسه نه شناسی هويت نشناسی خلقتی هاست.

چپی ها و راستی های دي‌روز به باور هایی رسیده اند که در راه پياده کردن آرمان‌های شان گویا ‌ مطابق ديد‌گاه خويش، مبارزه می‌کردند. یعنی هویت و شناسه را نادیده می‌انگاشتند. این‌جا مگر یک ترفندی در کار بود که پارسی گفتاران، از ره‌بران تا عسکران و سپاهیان و همه گروه‌های پارسی‌ زبان را در خوش‌باوری‌ها فرو کرده بود. مگر پشتون چپ و راست سیاسی، مذهبی و اتنیکی، این هوشیاری را داشت که تیره‌داری، محله‌گرایی، زبان‌گرایی، پشتون‌گرایی و پشتو‌گرایی را هرگز از خط سرخ خود و‌ خط‌خطک‌های درشت یووالي، دور نیاندازد.

 چپی های غیر پشتون، مدام برای تأمین عدالت اجتماعی، تقسیم موازی و مساوی قدرت و ثروت، تمرکز زدایی قدرت، رشد و انکشافِ متوازن، سپردنِ کار به اهلِ آن، رفعِ تبعيض، محوِ برتری خواهی قومی و تباری و حتا خانه‌واده محوری، حفظ‌ِ مناسباتِ سیاست خارجی برمبنای عدم انسلاک و مثبت و فعال، رفع تبعيضی هویتی و ده ها مورد‌ِ دیگر مبارزه کردند. گویی همه دنبال گم‌شده‌یی بودند و کنون هم اند که هرگز پیدا نه می‌شود. این، یک اشتباه و یک آرمان‌گرایی‌ بسیار بی‌لزوم و خود بازی‌‌دادن‌های بی‌پایان است. مگر آن که تخمه‌های نو‌پارسی گفتاران آن‌ها مردود شمارند و کاستی‌های دی‌روز ما را از میان بردارند. آن‌گاه در منظر خرد، ‌‌دین و دنیا و سیاست و قدرت اول به اقتدار هویتی و شناسه‌یی پارسی گفتاری خود بیاندیشند ‌و سپس در تعامل با دگران یا در تجزیه و تحلیل عقلانی بادگران، بر تقسیم مساوی ثروت و قدرت و انکشافات متوازن شُوری را راه بیاندازند.

چپی های پرچمی عمدتاً تاجیک‌تبارا و‌ پارسی گفتار کنون درک می‌کنند که پسا باوری مبارزاتِ شان هم هم‌کاری غیرلازمی اما مصلحت بارِ حمایت شان از کفتار کرگس‌گون، بازمانده‌های خاندان ‌نادرغدار داوود خان بود. حمایت برای براندازی بنیادِ نظامِ سلطنتی و خانه‌واده‌‌گی نادر خانی اشتباه بزرگی بود که خلقی‌های پشتون مرتکب شدند. این‌جا مگر پرده‌ی نازک‌اندیشی آن است که خلقی ‌های چپی شامل براندازی رژیم داودی، بیش‌تر غل‌زایی‌ها و دشمنان درجه اول ابدالی ها و بارکزایی ها یا همان درانی های کندهاری بودند. می‌خواهم بگویم که حتا در آوان دادن دستور خودسرانه‌ی امین برای براندازی داود، بیش‌تر از منظر سیاسی و آرمانی چپی، انتقام‌گیری ز درانی ها مطرح بود و سپس گویا آرمان سیاسی. من، هرگز داوود را، تافته‌ی جدا بافته از اهالی سلطنتی پشتون درانی نه‌ می‌دانم و موافقتِ او برای براندازی رژیمِ شاهی را نشانه‌ی بلوغِ خشنِ و بهانه ‌‌‌طلبِ شخصیتی و فکری قدرت طلبی وی می‌دانم.‌‌

طرح های ساختاری داوود خان هرگز برای کشور نه، که برای تحکیمِ قدرت و اطفای عصبیت های قدرت محوری او بودند. آن طرح ها همه عمدتاً داوود محور بودند تا همه‌نگر محور.

به هر رو، چپی‌های خلقی و پرچمی دارای تشکیلاتِ منظم و اساس و مرام‌نامه‌ی روشنی بودند. مواردی که راستی ها هرگز چنان نیاندیشدند. اگر جسته و گریخته چیز هایی هم‌داشتند، آن‌هم ره‌بر و شخص محور بودند. يعنی ره‌بر هم بنیادنامه بود و هم‌ آرمان‌نامه و‌ هم مجری و نوع نشان‌دادن شهری، مدنی و مفتی خود خواه و بدونِ پرداختن‌و ارزش دادن به دگران.

 راستی ها چیزی به نامِ کنگره. پلنوم، اجتماع دیدگاه پردازی، نشریه های سازمان محور نداشتند. گلب‌الدین حکمت‌یار، عبدالرب رسول سیاف، گیلانی. مجددی، ربانی، مولوی های دوگانه، نه گانه های ایران از  مزاری تا انوری و از خلیلی تا محقق و از اکبری تا آیت‌الله محسنی، همه و همه رادیکال‌های اسلام نمایی بودند که هرگز نه‌گذاشتند کسی به جای شان تکیه داشته باشد و در بهترین حالت هم چندین تنظیم ساختند.

برد چندگانه‌ی راستی‌ها بازی با قطعه‌ی مذهب و دین و آغا صاحب و امیر صاحب و این صاحب و آن صاحب بود. ره‌بران هزاره ها و گیلانی ها و مجددی ها اندرین تفضلِ خانه‌واده‌ پروری شاخص های بلند عوام فریبی داشتند که تا حال پابرجاست. ره‌بران راستی اوزبیک‌ها و ترکمن و ایماق‌ها، گجرها، نورستانی‌ها، پشه‌یی‌ها و دگران هم کدام پیشینه‌ی قابل افتخار مردم پروری و مردم دوستی و آرمانی برای مردمان شان نه داشتند.

البته هزاره های غالی و آغاپرستان غالی و پشتون هرگز جنایات ره‌بران شان را به رخ شان نه‌کشیدند. ره‌بر اگر شراب خورد، اگر قمار زد، اگر زن‌باره بود. اگر کنیز داشت، اگر اصطلاحاتِ بَندِ ته باز کو داشت، اگر نوکرانی با نام های گوسفند، بز، مرغ یا چیزی دیگری داشت، اگر به عامِ مردم خود توجه کرد یا نه‌ کرد. اگر هر نادرستی کرد، مگر مردم هرگز از دست بوسی و راست قامتی برای ایستاده شدن و عقب رَوی بدونِ پشت دور دادن سوی رهبر!؟ کوتاهی نه‌ کردند و نه‌ می‌کنند.

 این مورد در چپی های آگاه، به دلیلِ آگاهی از خصالِ دروغین این ره‌بر نما ها، خریداری نه‌داشتند. و حتا ره‌بران خود را هم نقد می‌توانستند. در ره‌بری سیاسی جهادی های پشتون مذهب، رو پوشی بود و است برای انجام هر جنایت. اما قومیت و تبار گرایی و زبانِ مشترک مادری داشتن نقش بسیار مهم و سایه‌ی سهم‌گینی در دامنه‌ داشتن بی‌پایان مناسبات داشت و تداوم قدرت مطلقه دارد. در ره‌بری پشتون یک استثنای دیگری هم وجود دارد که مذهب و سیاست، گناه، کشتار، ظلم و ستم و هر چیزی که در مخیله‌ی تان می‌‌گنجد، نه می‌تواند ارزش ره‌بر!؟ را کم کند. به عنوان نمونه حکمت‌یار قاتل هزاران انسان حتا از خودِ پشتون است. اما پشتون‌های غل‌زایی هرگز از او رو نگشتاندند. جدا از پشتونِ دُرانی و غل‌زایی بودن. که آن هم در مقابل سایر اقوام متحد اند. پس نه می‌توان از راستی های سیاسی پشتون و برخی پارسی‌گفتاران و غیر پشتون، انتظار راستی را داشت. مذهب، قومیت و زبان را از ۹۹ درصد راست‌گرا ها دور کنید دگر آنان خود را گم می‌کنند؛ اما خاطر های شان جمع است که مردمِ شان در حمایت از آنان قرار دارند. لذا تشکیلات سیاسی راستی ها بیش‌تر بنای قومی دارند و بعد، مذهبی و‌در اخیر اگر چیزی باقی‌ماند سیاسی. در حالی که ره‌بران شان در آگهی و عمل‌کرد از مذهب هزار ها سال فاصله دارند. باز هم در میان ۹۹ درصد راستی‌های پارسی‌گفتار، وضع بدتر از این است. 

با چنین فرایندی‌ست که می‌یابیم جنش های چپ با برنامه های عملی علمی و مردمی و حقیقی پیش‌کسوتانی بوده اند برای فردای کشور. بحث دروغین وارد شدن راستی ها با دستان خالی به نبرد گویا جهاد، از ریشه نادرست و اغوا‌گرانه است. چون همه‌ی ما، محصول همین دهه‌های پسین هستیم، می‌دانیم که همه‌ی غرب آنان را کمک کرد و به ویژه گلب‌الدین را. 

 اختلافات عمیق سیاسی میان گروهی چپی ها هم هرگز بیش‌تر ریشه های سیاسی نه داشته بل یک مبارزه‌ی کُشنده‌ی برتری‌خواهی قومی توسط پشتون چپی بوده و از جانب چپی های قوم‌خاص و همان پشتون چپی سياسی.

به یاد مان باشد که پشتونِ سیاسی هم راست و چپ و میانه و تکنوکرات حتا تروری‌ست و طالب نه‌ دارد، درست مثل استعمار که شرق و غرب نه‌ دارد.

آموزه های من از مکتبِ سیاسی ما، با توجه به مطالعاتی که کردم، قبل بر این مقالاتی هم نوشتم آن است که مکتبِ معروفِ چپ در وجودِ نورمحمد تره‌کی و ببرک کارمل درست تا زمانی پیش‌رونده‌ی بدونِ تبعيض بود که فقط همین دو ره‌بر تنها بودند و ایادی پشتون‌پرست هنوز مجال‌ِ رخنه در براندازی راه‌کار اصلی حزب دموکراتیک خلق افغانستان را نه یافته بودند.

 روایاتی که از محله‌ی کارته‌ی چهارِ دهه‌ی چهل است، خردگرایی اساس‌گذاری جنبشِ چپ را می‌رسانند. تمکینِ عقلانی و با ارادت ببرک کارمل به نورمحمد تره‌کی و شاید هم مواردی که تا حال افشا نه‌ شده اند نشانه های بارزی از باورِ ببرک کارمل فقید به طی طریقِ رسیدن به یک بنیادِ اساسی مبارزات سیاسی بود که در آن از اختلافِ دیدگاه به ویژه دیدگاهِ تباری خبری نه‌باشد.‌من تشخیص می‌دهم، مرحوم ببرک کارمل با نبوغِ بلندِ فکری که داشتند ترجیح داده باشند تا نورمحمد تره‌کی احتمالأ به اساس بزرگی سن و سال در مقامِ ره‌بری گماشته شوند. اما تاریخ رفته، رفته ثبت کرد که چپِ مطرحِ سیاسی هم به مرضِ مهلک تبارگرایی و تباری پشتونیستی دچار شده است. نتیجه‌ی آن هژمونی خواهی های قومی پشتونیسم بود که، ح، د، خ، ا بار ها شکست و پیوند شد اما هرگز یک سان نه شد. تا آن‌جا که حالا رجالِ برجسته‌ی دی‌روزِ چپی پشتون و یک پشتون چپی عادی دی‌روز و ام‌روز همه تغییر موقعیت داده، حتا در اروپا و غرب هم طالبانِ ترور‌‌پرورِ نکتایی از چپی های دی‌روز دارند. آنان هرگز از خروشِ غبار آلود و تیره‌ی پشتون پرستی و افغان‌پرستی عقب ننشسته و هی افغان گفته روانند و طالبِ تروریست به دلیلِ پشتون بودن سرآمدِ روزگارانِ شان اند.‌ کنون،‌ دگر در قاموسِ چپی های ام‌روزِ به شمول کسانی که تازه چپی پشتون شده اند، چیزی به نامِ هدف و‌ مرام و آرمان سیاسی واحد و کشور شمول و خلق شمول وجود نه دارد که همه شمول باشد. همه چیز باید پشتون شمول باشد. برای پشتونِ چپِ نکتایی پوشِ دی‌روز مهم نیست که طالبِ جنایت پیشه است.‌برای او مهم است که طالب پشتون است. این ها مواردی منفی‌یی بودند که پایا بودن به آنان در شروعِ هم‌دلی های سیاسی و پیمان بستی های آرمانی نزدِ مرحوم ببرک کارمل تا دَمِ‌ مرگ وجود نه‌ داشت و اما این ویژه‌گی‌ها در پشتونِ سیاسی به شمولِ نورمحمدتره‌کی (جبری یا رضایی ) از همان آغاز درز برداشتند و با تحولِ هفتِ ثور به قوامِ علنی موضع‌‌گیری های به ظاهر سیاسی علیه بخشِ بزرگی از غیرِ پشتون ها تبدیل و اول‌تر از همه انوشه یاد ببرک کارمل را هدف گرفتند.

و اما ببرک‌ کارمل کی بود…؟

بخش سوم از کتاب دوم. « دشمنان مرد و دوستان نامردِ شادروان ببرک کارمل.» 

من، درباره‌ی کیستی شادروان ببرک کارمل، برش های یادداشتی از بای‌گانی ‌های بی‌بی‌سی، ‌دشمن سوگند خورده‌‌ی مردم ما و شخص ره‌بر را بازرسانی می‌کنم:

این نوشته زیر نامِ   

زندگینامه ببرک کارمل در تاریخ ۳۰ آذر ۱۳۸۸ - ۲۱ دسامبر ۲۰۰۹، منتشر شده است:

«ببرک کارمل سومین رئیس جمهوری دولت به رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان است که اصلاحات گسترده ای را در برنامه های حزبی و نهادهای دولتی وارد کرد.

کارمل سیاست های تند حزب و دولت تحت رهبری حزب دموکراتیک خلق را تا حد زیادی ملایم کرد و برای نخستین بار مشارکت ملی در نهادهای دولتی را مطرح کرد و تا حدود زیادی آن را به اجرا گذاشت.

او همچنین زمین های تقسیم شده میان کشاورزان و افراد بی زمین را پس گرفت به صاحبان آنها واگذار کرد و دیدگاه حزب را در باره مذهب، جامعه و سیاست هم تغییر داد. کارمل همچنین هزاران زندانی سیاسی را از بند آزاد کرد.

سیاست های تند حزب دموکراتیک خلق در زمان نور محمد تره کی و حفیظ الله امین با واکنش های منفی مردم تا مرز شورش عمومی مواجه شد، هرچند حمایت غرب و کشورهای اسلامی هم از این شورش موثر بوده است.

در پیش گرفتن سیاست میانه روتر توسط ببرک کارمل تا حدودی نتیجه فهم و آگاهی او از پیامدهای سیاست تند حزب در گذشته دانسته می شود. ببرک کامل در ۱۶ جدی ۱۳۱۶ خورشیدی در کابل به دنیا آمد، در لیسه/دبیرستان آلمانی زبان امانی در کابل درس خواند و در سال ۱۹۴۷ وارد دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه کابل شد.

او نخستین فعالیت های سیاسی اش را از دانشگاه و با فعالیت های دانشجویی آغاز کرد و بزودی رهبر تشکل چپگرای دانشجویی موسوم به "جوانان بیدار" شد.

کارمل در ۱۳۳۴ خورشیدی به دلیل فعالیت های چپگرایانه و ضد دولتی به زندان افتاد، اما یک سال بعد که از زندان آزاد شد، به استخدام وزارت پلان/برنامه ریزی دولت ظاهر شاه درآمد.

او ده سال پس از آن (جدی ۱۳۴۳) با گروهی از همفکران خود، در جلسه ای در خانه شخصی نور محمد تره کی دست به تاسیس حزب دموکراتیک خلق افغانستان زد. هر چند در این جلسه تره کی به عنوان رهبر حزب برگزیده شد، اما کارمل به عنوان مهمترین نظریه پرداز آن شناخته می شد.

ببرک کارمل در نشریه این حزب که به نام "خلق" منتشر می شد، مقالات مفصلی برای توضیح دیدگاههای مارکسیستی خود و حزبش پرداخت، اما این نشریه هفتگی نتوانست بیش از چند شماره، به گفته ای، تنها شش شماره منتشر کند. او پس از آن در نشریه "پرچم" هم مقالات زیادی نوشت.

کارمل از جمله افرادی در حزب بود که در سخنرانی مهارت داشتند و در راهپیمایی ها و تظاهرات های اعتراضی علیه دولت شاهی شرکت و سخنرانی می کرد.

اما مهمترین محل سخنرانی های کارمل مجلس نمایندگان کشور بود که در سالهای چهل خورشیدی، که به دهه دموکراسی معروف شده است، و دولت در این سالها تا حد زیادی نظریات دگراندیشانه را تحمل می کرد. کارمل پس از کودتای هفتم ثور، فرد شماره دو نظام جدید بود.

در مجلس نمایندگان:

کارمل در زمان محمد ظاهر شاه از سوی حزب وارد مجلس نمایندگان شد.

ببرک کارمل در نخستین انتخابات پارلمانی پس از تصویب قانون اساسی ۱۳۴۳ به عضویت مجلس نمایندگان رسید و در سخنرانی های خود در مجلس به گونه علنی مواضع ایدئولوژیک خود را مطرح کرد.

سخنرانی در مجلس، فرصت مهمی بود که نمایندگان چپگرا، از جمله ببرک کارمل و اناهیتا راتب زاد به بیان دیدگاههای خود می پرداختند.

سخنرانی های تند و چپگرایانه آنان در مجلس، بارها با واکنش های تند اسلامگراها و اعضای محافظه کار مجلس مواجه شد و گاهی حتی منجر به تنش در مجلس می شد.

در سال ۱۳۴۵ خورشیدی که حزب دموکراتیک خلق به دو جناح خلق و پرچم منشعب شد، ببرک کارمل در راس جناح میانه روتر پرچم قرار گرفت.

گفته می شود ببرک کارمل برای این که حزب دوباره متحد شود تلاشی نکرد. به گفته برخی پژوهشگران، او مخالف نظریات برخی از اعضای حزب دموکراتیک خلق بود. به نظر کارمل، "این افراد هنوز هم با اندیشه های قبیله ای بودند."

با این همه، هر دو حناح حزب دموکراتیک خلق در سال ۱۳۵۶ دوباره متحد شد. این زمانی بود که حزب و رهبران عمده آن به شدت تحت فشارهای سیاسی دولت جمهوری محمد داوود خان قرار داشتند. کارمل در پی کشته شدن میر اکبر خیبر، از اعضای برجسته حزب در ۲۸ حمل/فروردین ۱۳۵۷، در مراسم خاکسپاری او در گورستان شهدای صالحین در شرق کابل، سخنرانی تندی کرد.

کارمل و دیگر رهبران حزب در این مراسم، که در آن هزاران تن از اعضا و هواداران حزب شرکت کرده بودند، تاکید کردند که انتقام قطره قطره خون خیبر را خواهند گرفت. برخی ها این سخنان را به عنوان اعلام جنگ علیه رژیم داوود خان تعبیر کرده اند.

دولت داوود خان در پی این سخنرانی ها رهبران عمده حزب، از جمله ببرک کارمل و نور محمد تره کی را زندانی کرد و شماری دیگر را تحت نظارت ماموران امنیتی قرار داد.

حفیظ الله امین، که رهبری شاخه نظامی حزب را به عهده داشت، شب ششم ثور همین سال دستور کودتا را صادر کرد و فردای آن روز دولت جمهوری داوود خان سرنگون شد و رژیم کمونیستی اعلام موجودیت کرد.

کارمل پس از کودتای هفتم ثور/اردیبهشت ۱۳۵۷ به رهبری حزب دموکراتیک خلق به معاونت رئیس شورای انقلابی و معاونت نخست وزیری رسید و عملاً فرد شماره دوم نظام جدید شمرده می شد.

اما چند ماه بعد در زمان ریاست جمهوری حفیظ الله امین، در پی افزایش اختلافات میان هر دو جناح حزب، که رهبران جناح پرچم کم کم از قدرت کنار گذاشته شدند، کارمل از معاونت نخست وزیری به سفارت جمهوری چکسلواکی در پراگ فرستاده شد.

او هنوز سفیر افغانستان در چکسلواکی بود که به اتهام "خیانت ملی" به کشور فراخوانده شد و از عضویت حزب دموکراتیک خلق هم اخراج شد. 

بازگشت به قدرت:

اما این امر کارمل را از سیاست و قدرت به کلی کنار نزد، او در ششم جدی/دی ۱۳۵۸، همزمان با اشغال نظامی افغانستان توسط ارتش سرخ شوروی سابق بار دیگر به قدرت بازگشت و به عنوان رئیس جمهوری آغاز به کار کرد.

ببرک کارمل با آغاز کار خود در مقام ریاست جمهوری، زمانی که دیگر حفیظ الله امین کشته شده بود، کارکردهای امین را به شدت مورد انتقاد قرار داد و او را "فاشیست و سفاک" خواند.

کارمل در شش سالی که در این مقام بود کوشش کرد دست به اصلاحاتی در اهداف، برنامه ها و سیاست های حزب و نظام بزند و شورشهای مجاهدین را، که با حمایت گسترده کشورهای غربی و اسلامی به همراه بود، خاموش کند.

بازگرداندن رنگ پرچم کشور از سرخ به سه رنگ سنتی سرخ، سیاه و سبز، مشارکت اقوام در سطوح مختلف نظام و احترام به آئین های مذهبی از کارهایی بود که او به همین هدف و برای جلب حمایت مردم روی دست گرفت.

کارمل برای نخستین بار یک فرد شیعه و هزاره را به نخست وزیری کشور برگزید و هزاران زندانی سیاسی را از زندان آزاد کرد. او به مسجد برای ادای نماز رفت و تلاشهای نافرجامی را به راه انداخت تا روابط نزدیکی با کشورهای اسلامی، از جمله کشورهای همسایه برقرار کند.

اما این کارها به هیچ وجه از شورشهای گسترده و روز افزونی که علیه دولت او در سراسر کشور به حمایت غرب و کشورهای اسلامی پا گرفته بود، نکاست.

برکناری از قدرت:

داوود خان رهبران حزب، از جمله کارمل و تره کی را پیش از کودتای هفتم ثور زندانی کرد.

با رویکار آمدن میخائیل گورباچف به عنوان رئیس جمهوری شوروی سابق، سیاست های این کشور هم در مورد افغانستان تغییر کرد و مقدمات کنار زدن ببرک کارمل از قدرت هم در افغانستان آغاز شد.

کارمل در ثور/اردیبهشت ۱۳۶۵ خورشیدی از دبیر کلی حزب دموکراتیک خلق کنار زده شد و در عقرب/آبان همان سال توسط نجیب الله از ریاست جمهوری هم برکنار شد.

گفته می شود که ویکتور پتروویچ پلیچکا، مشاور نیرومند روسی کارمل همراه دو عضو دفتر سیاسی حزب دموکراتیک خلق به دیدار او رفتند و از از او خواستند که استعفای خود را امضا کند.

کارمل پس از استعفایش چند سال در ماسکو بود تا این که در سال ۱۳۷۱ تحت حمایت ژنرال عبدالرشید دوستم به شمال افغانستان بازگشت، اما دیگر هرگز سهمی در سیاست پرآشوب کشور به دست نیاورد.

کارمل در سالهایی که در حیرتان در مرز با ازبکستان بود، به شدت منزوی بود و با جهان خارج از این شهرک ارتباط زیادی نداشت. کسانی که او را در این سالها دیده بودند می گویند او بسیار "خسته و درهم شکسته" بود.

او سالها در آن جاماند و پیش از سفر آخر به ماسکو، دولت شوروی حتی به او ویزا نداده بود که به دیدار خانواده اش به ماسکو برود. کارمل پس از سقوط شوروی، زمانی که افغانستان در بحران داخلی فرو رفته بود، ویزا دریافت کرد و بار دیگر به ماسکو رفت.

او سرانجام در ۱۳ قوس/آذر ۱۳۷۵ در شهر ماسکو درگذشت و جسد او را در شهرک بندری حیرتان، در شمال افغانستان به خاک سپردند.»

بی‌بی سی با آن که در گزارش خود، آشکارا پرداز های خودساخته در باره‌ی ره‌بر گفته، مگر نه توانسته، راستی بودی‌های پاکی سرشت، وطن‌دوستی و استواری ایشان را پنهان کند. بی‌‌بی‌سی در این گزارش نشان‌داده که ره‌بر، چه‌سان با ایستایی و‌ پایایی شجاعانه،‌عالمانه، متبحرانه و زیرکانه هم سیاست کرد و هم کشور را اداره کرد و هم برای نخستین بار نارسایی های نابرابری هویتی را رسا و برابر ساخت و چه سان نادرستی های بزرگ کاری حفیظ‌الله امین سفاک را درست کرد. آن‌چه را بی‌بی‌سی در پیرامون ورود نیروهای اتحادِشوروی، چه محدود و‌ چه نامحدود یادکرده، بخشی از آوازه‌گری‌های غرب است در برابر ره‌بر. ره‌بر، مگر این دروغ خودسازی را باکادانی بسیار نپذیرفتند. پاسخ های ره‌بر به نوداد‌نویسی، را  در بخش‌های پیش‌ر‌و بخوانید…

بخش چهارم از کناب دوم، «دشمن مردتر از دوستان نامرد ببرک‌ کارمل.»

شادروان ببرک کارمل در مصاحبه‌ی مشهور خود به چهارم جون ۱۹۸۴ به پاسخ گزارش‌گر نیوزیک که ایشان را دست نشانده‌ی روس خوانده بود گفته بودند:

« جای افتخار است هنگامی که آمپریالیست ها و دشمنان تان با دروغ‌ ها و بدگویی ها بر شما

می تازند. پریشان می‌شدم اگر چنین نه می بود. اجازه دهید به آگاهی تان برسانم: از هجده ساله‌گی عضو فعال جنبش دانش‌جویی در کشورم بودم. بعد در مبارزه‌ی ملی دموکراتیک سهم گرفتم و در تهداب گذاری حزب دموکراتیک خلق افغانستان کمک کردم. چهار سال از بهر فعالیت هایم زندانی شدم. در دهه‌ی ۶۰ میلادی دو بار از سوی هم‌شهریان کابل به شورای ملی برگزیده شدم. پس از انقلاب ثور در آوریل ۱۹۷۸ معاون شورای انقلابی گردیدم. پیشینه‌ی من پاک است. فرد انقلابی در خدمت میهن و مردمم بودم و استم. آیا آدمی با هم‌چو سوابق می‌تواند دست نشانده‌ی کسی باشد؟» 

بحث سه ساعته‌ بانو پاتریشیا سیتهی جالب بوده و به خصوص آن بخش مصاحبه که ادعا شد بعد ها منبع معتبر نمای غرب بالای مجاهدین آن زمان گردید. کنون من در مورد خطاهای محاسباتی انجام چنان مصاحبه کاری نه دارم.

خبرنگار که خواننده، از خواندن برگردان گزارش اش در ک می‌کند، آدم ساده‌‌یی نه بوده و با تعرض متوالی پرسش ها فکر می‌کند می‌تواند خاطر جمع گردد. او، پیرامون پنجشیر، در مورد احمدشاه مسعود ‌و جنگ پنجشیر می پرسد:

«…از عملیات پنجشیر چه میگویید؟ اگر خطر اینهمه ناچیز باشد، چرا برای نابود کردنش نیاز داشتید به فرستادن آنگونه قوای مسلح فوق العاده بزرگ؟…»

شادروان ببرک کارمل چنین پاسخ می دهند:

«…‌ما در افغانستان قدرت آتش گشایی کافی برای ذوب کردن کوه‌ها داریم، ولی نمیخواهیم چنان کنیم… زیرا هم‌چو عملیات باعث مرگ مردمان بیگناه ‌می‌گردد… عملیات مختصر ما در پنجشیر “ پرابلم” آنجا را به طور کامل سرکوب کرد. پنجشیر به حالت عادی بر گشته…است…»

خبرنگار رها کردنی نیست و در ادامه باز چنین می پرسد:

«… آیا گروه چریکی به رهبری مسعود را نابود ساخته اید؟ مسعو مرده است یا زنده؟ …

پاسخ شادروان ببرک کارمل با کمی عصبیت مزاج فی الفور…:

این مسعود که شما از وی یاد می کنید، کیست؟…نمی دانم زنده است یا مُرده و ‌پروایش را هم ندارم. موضوع پنجشیر حل شده است.

گزارش‌گر قنچخ می خواهد چیزی به دست بیاورد که با دستان پُر بر گردد و فردا ادعای مؤفقیت کند. اهل خِرَد و آگاهی می دانند که گاهی همه خبرنگاران و‌ ژورنالیستان در تمام انواع ارگان های رسانه‌یی خبرنگار واقعی نیستند، یعنی برخی ها از سازمان های استخباراتی و جاسوسی در نقاب خبرنگار حضور پیدا می‌کنند و این گروه در حالات بسیار نادر خود شان را به مقامات نزدیک می‌سازند و یا نزدیک ساخته هم می‌شوند. نفوذ چنان افراد برای کسب اطلاعات از رده های پائینی نظام های سیاسی و عام مردم بسیار ساده است. به هر حال هر کاری که انجام بدهند باالاخره در ظاهر امر یک بخشی از تاریخ را از خود به جا می گذارند.

خبرنگار از شادروان ببرک کارمل می پرسند که خطر جنگ های جنگی چریکی را چقدر جدی گرفته بودند …و یا دولت از کنترل شهر ها بیرون نه شده…و ولایات در دست شورشیان بوده است؟

رهبر خردمند ما در آن زمان پاسخی می‌دهند که از انتظار خبرنگار دور بود:

« … واقعیت تاریخی چنان است که این جا به خاطر ساحات کوهستانی و‌ دره های تنگ و نا هموار ملاکان فیودال زمام امور مناطق ‌و‌ مردم – بدون تأمین رابطه با مقامات حاکمیت مرکزی- در اختیار داشته اند. در گوشه های دور افتاده حتا امروز هم وضع بر همان منوال است ولی ما کنترل مؤثر اوضاع را تاسطح ولسوالی ها در دست داشته و به جرگه های محلی قدرت زیاد داده ایم، البته باند های درنده‌یی از سوی مرتجعینِ لمیده در پاکستان تحریک می‌شوند، مداخلات نفوذی شان را پیش می‌برند و ما عکس العمل نشان می دهیم.»

ببینید آن‌‌گاه و‌ در آن جا که جهان دو قطبی وجود داشت ‌و‌ اتحادجماهیرشوروی سوسیالیستی و بلاک مقتدر شرق در حمایت از نظام آماده بودند و به قول کارمل صاحب با آتش توپ‌خانه‌یی می‌توانستند کوه ها ذوب کنند، اما نه کردند. رئیس مقتدر دولت سرقوماندان اعلای قوای مسلح نیرومند صریح و راست و‌ متواضعانه فرموده بودند که پیچاپیچی دره ها، دوری فاصله ها مانع رسیدن دولت به آن جا ها اند…‌‌‌و‌ جرگه های محلی حق تصمیم گیری در مورد هر نوع برنامه‌ی زنده‌گی مردم مطابق نیاز مردم را داشتند.

تفاوت امروز چیست؟

گروه متحجری باز هم پرورده‌ی دامان پاکستان پس از حمله‌ی پهبادی مستقیم و مرگبار پاکستان بر ولایت پنجشیر فقط مسیر جاده های عمومی را به دست دارند… آن هم به قیمت ویرانی شهرستان ها و ده‌کده های پنجشیر و‌ گذشتن از جسد های همه مرد و زن ‌و طفل و جوان و کهن سال.

اما مثل یهود.‌ کفار اهل مکه، مثل خوارج بر علیه ملت ما در آن گوشه‌ی کشور تعزیرات وضع و تحریم های غیر انسانی را بر ایشان وضع کرده است. شهید شان می‌کند، به بند می‌کشاند‌شان و ده‌ها جنایت دگر انجام می‌دهند. این شیادان، به کمک‌ باداران خود، بخش بزرگی از ملت ما را گروگان گرفته به کوچ اجباری وا می‌دارند. جهان غرب و شرق شمال و‌ جنوب همه مُرده و‌ کسی خیالی هم نه دارد. همین جهان بدبخت غرب و شرق و شمال و‌ جنوبِ عاملین جنایت علیه مردمان ما، همان زمان هم نیش هایی داشتند زننده و زهرآگین‌تر از زهر عقرب. آنان ‌فقط در پی دسیسه برای کسب اهداف شان و‌ دست‌یابی بی پروا به خواست های شان اند. به آن ها مهم نیست که مسلمانان و انسان ها چی‌گونه زجر می‌کشند و یا زجر می دهند شان… زجری که امروز مردم کابل‌ستان، شمالی‌بزرگ، پنجشیر، اندراب ها و شمال و غیر پشتون و غیر افغان در سراسر کشور ما می‌کشند، جان‌کاه تر از آن است مسلمانان در صدر اسلام می‌کشیدند… آن‌گاه کفار مکه مسلمانان را تحریم کرده بودند، اما با آن هم وابسته‌گان شان و سایر مسلمانان به هر طریقی می‌بود کمک های شان را به مسلمانان می‌رسانیدند. اما در پنجشیر، شمالی و بسا جاهای دگر،‌ برخی مسلمان‌های خود ما، هم‌وطنان، هم‌زبانان و اموک و اموک بچه های خود ما دست جاسوسی با پاکستان و طالبان دست ساخت پاکستان و جهان یکی کرده، با پابوسی طالب پشتون و‌ بیش‌تر پاکستانی ها،‌ خودی ها را خنجر می زنند… روایاتی که از جنایات جنرال جرأت و یا دیگران در پنجشیر مخابره می شود، مو را در بدن ها ایستاده می‌کنند…از طالب پاکستانی و از طالب کرزی غنی چی گله است…؟ ما به کجا روانیم و چرا قدرت طلبی از هریک ما یک هیولای وحشی ساخته است…؟

میراث های مشترک شادروان ببرک کارمل رهبر چپ و شادروان مسعود رهبر راست:

بخش پنجم از کتاب دوم ( دشمن مرد و دوستان نامرد ببرک کارمل).

بانو پاتریشیا سیتهی – گزارشگر نیوزویک کابل جون ۱۹۸۴، در مورد انوشه‌یاد ببرک کارمل می‌نویسد:

 «ببرک کارمل افغان برجسته و پتان-ستایل بود. برخی او را تاجیک میخوانند، شماری پشتون و کسانی کشمیری. شکوهندگی و زیبایی چهره ستاره سینمای بالییود را داشت. با اشغال کشورش از سوی نزدیک به صدوده‌هزار سرباز شوروی در هنگامه نبرد با نیروهای چریکی مجاهدینی که امریکاییها پنهانی آنان را مسلح میساختند، او در نشانگاه تفنگ زندگی میکرد. البته، کردارش این را میپوشاند. یارانه، خوش‌گفتار و خوش‌برخورد بود. ادعای انقلابی بودن در خدمت مردمش را داشت و با پافشاری میگفت: “دست‌نشانده اتحاد شوروی نیستم”.» این گفت‌و‌گو توسط آقای سیاسنگ،‌یکی از مخالفان سرسخت چپی‌های زیر ره‌بری ببرک کارمل و رژیم آن در دهه‌ی شصت از انگلیسی به فارسی برگردان و از سوی تارنگاشت « دانش‌نامه‌ی آریانا» همه‌گانی ساخته شده است. هر کمی و‌ کاستی یا زیاد آن را برگردان کننده‌ی گرامی پاسخ‌گو اند.

 غرب به هر‌گونه که بوده، می‌خواسته گویا چیزهایی به دنیا بدهد و بن‌مایه‌ی آن را هم همین گفت‌وگو را قرار دهد. که ناکام ماند. 

باز هم از دری‌چه‌ی دگری بر شوُرِ مان وارد می‌شویم و می‌بینیم که گذشته از بانو ‌پاتریشا، غرب در یک برنامه‌ی آماده ساخته شده، موج بزرگی از تبلیغات در برابر ره‌بر را راه انداخت تا ایشان را بدنام کند. مگر ره‌بر پیوسته می‌گفتند که با آمدن نیروهای شُوری به کشور مخالف اند.

من، تلاش دارم در این کتاب، به خودگفتاری نه، بل به مستند نگاری ها توسل جویم تا ‌خواننده‌ی گرامی، به ویژه‌ نسل نو از تاریخ گذشته‌ی سیاسی کشور در نیم قَرن اخیر آگاه باشند. این‌جا، شما نوشته‌ی رفیق محمدعارف عرفان را می‌بینید که در پی‌ پژوهشی پیرامون رد اتهام ره‌بر برای ورود نیروهای شوروی به کشور و یکی از صدها نمونه است که در جریده‌ی پرچم منتشر شده:

«…رفیق عارف عرفان

مخالفت ببرک کارمل با اعزام ارتش سرخ درافغانستان؛؛

آیینهٔ تاریخ وبازتاب حقیقت ،بازدایش ابر پاره ها وغبار های توهم انگیز, اصلی ترین تصویر پردرخشش و ماندگار تاریخی رابامخالفت فقید ببرک کارمل با اعزام نیرو های شوروی در افغانستان به نمایش میگذارد.مجموعهٔ زندگی سیاسی،ابعادخردورزی، بنیاد گذاری نهضت ترقیخواهی ،پیکار های دادخواهانه،مبارزات پارلمانی، قابلیت عالی دولتمداری ،تاسیس نظام ملی ومردم سالار ،هدایتگری کاریزماتیک ،حس وطندوستی ،تبارز تقوا وپرهیزگاری ،دید فراقومی وهمشهری گرایی جهانی ببرک کارمل همه مولفه های اند که جایگاه اورا به‌مثابه شخصیت کمنظیر افغانستان بربلندای قلهٔ تاریخ تجسم می بخشد.یگانه شگرد یی که مخالفین سیاسی او به حیث حربه برای درهم کوبیدن این دولتمرد مردم سالارو بیهمتای تاریخ به آن تمسک میجویند،همانا مسیر همسفری او بااعزام نیروهای شوروی در افغانستان است. تاریخ گواهست که فقید ببرک کارمل با آنکه در جایگاه یک اسیر ویک تبعیدی در کشور چکوسلواکیا وسپس اتحاد شوروی دوران تبعید را سپری مینمود ، با همه دور اندیشی،وحفظ وجهه ووجاهت ملی در حد توان، تمامی تلاش و مساعی خویش را بکارجست تا از اعزام نظامیان اتحاد شوروی در افغانستان جلوگیری نماید. اوعنوانی رهبران حزب کمونست اتحاد شوروی نامه یی بنوشت وضمن ابراز مخالفت با اعزام ارتش سرخ در افغانستان از عواقب آن برای رهبران کرملین هوشدار داد‌.بربنیاد برگه های تاریخ در اوج بحران افغانستان و هنگامی که آتش جنگ در سراسر کشور و درحدود دوصد جبه‍هٔ منظم نظامی علیه دولت شعله ور شده بود ورقابتهای ابرقدرتهای جهان برمصداق اظهارات بریژنسکی مشاور امنیت قصر سفید با ورود قبلی آمریکا درحوادث افغانستان در عالیترین اوجش رسیده وکشتی انقلاب افغانستان در بحر پر از تلاطم افگنده شده بود ،رهبران کرملین درست پس از قتل شادروان نور محمد تره کی با همه سراسیمه گی در امتداد جنگ سرد،تامین امنیت سرحدات جنوبی ،حفظ نظام انقلابی وارزشهای انقلاب در افغانستان با اتخاذ تصمیم مداخله نظامی واعزام ارتش در افغانستان رویکرد نوینی برگزید وفقید ببرک کارمل را که قبلا سمت رهبری ح د خ ا (جناح پرچم ) ومعاونیت شورای انقلابی را بدوش داشت از کشور چکوسلواکیا فراخوانده ودر پایانیترین لحظات حساس از تصامیم شان در راستای اعزام نیروی نظامی درافغانستان پرده برداشتند .بر بنیاد برگه های تاریخ فقید ببرک کارمل ضمن ملاقات با کريچکوف رئيس بخش خارجي “کي گي بي ” در خصوص طرح اعزام نیرو های شوروی در افغانستان مخالفت خویش را آشکارا با اعزام ارتش سرخ بیان داشت که روایت آن چنین امده است:کریچکوف(رئیس بخش خارجی کی گی بی ) بطور غیر مستقیم اشاره نمود که اگر اوضاع ایجاب کند قوای محدود اتحاد شوروی به افغانستان اعزام خواهند شد.“والدیمیروف” با لحن مجهولی افزوده بود: “برای حمایت از مبارزۀ “نیروهای سالم”ببرک کارمل :”مگر،ما خود ميتوانيم از عهدۀ چنين يک کاري بدرآييم،من درنامۀ که به آدرس حزب کمونست فرستادم ،خاطرنشان ساخته ام که به مجرد دعوت به قيام ،امين فورآ از طريق رفقاي ما که درشرايط مخفي بسر ميبرند،وهم از طرف توده هاي وسيع مردم که از وي، متنفرهستند سرنگون خواهند شد.شما افغانها را نمي شناسيد،من به شما اطمينان ميدهم ،مردم ديگرتحمل همچو مستبد را ندارند کارمل ادامه داده خاطر نشان ساختند :”گاهی به این فکر کرده اید که اگر من همزمان با تانک های شوروی وارد وطنم شوم ودر رآس دولت قرار گیرم ،مردم افغانستان به کدام دیده بطرفم خواهند نگریست؟؟”(۱*)در ورقپاره های دیگر تاریخ که به قلم آقای عبدالوکیل وزیر خارجه پیشین افغانستان ،عضو گروه تبعیدی رهبران جناح پرچم ،همسفرسیاسی دوران تبعید ببرک کارمل وشاهد عینی رخداد های انقلابی مزین یافته است چنین آمده است:”رهبری شوروی به تاریخ ۲۵ماه اکتبر۱۹۷۹ ،الکسی پطروف را بعد از ۴۰ روز از به قدرت رسیدن حفیظ الله امین ،نزد ببرک کارمل به پراگ فرستادند تا در صورت موافقت موصوف وی را باخود به ماسکو بیاورد.قرار اظهارات ببرک کارمل موصوف دو شبانه روز با پطروف گفتگو و مذاکرات را انجام داد،ببرک کارمل در ابتداء حاضر نبود که چکوسلواکیا را بزودی ترک گوید وبه ماسکو برود،وی در صحبتهای خود با پطروف پافشاری داشت تا زمانی که حفیظ الله امین در قدرت است حاضر نیست چکوسلواکیا را ترک نماید.موصوف به این عقیده بود که در صورت ضرورت بعد از سقوط رژیم امین برای وحدت دوباره حزب به وطن برمیگردد.متآسفانه ببرک کارمل بنا برهر عواملی نتوانست تا اخیردرین موضع گیری خود در برابر دوست مطمئن خویش پطروف ایستادگی نماید.”(2*) درنگارشات بعدی اثرعبدالوکیل از قول ببرک کارمل در جریان ملاقات تیم رهبران تبعیدی به شمول سروری ،وطنجار وگلابزوی چنین میخوانیم:”رفقا!شما باید خود تان دست بکار شویدوراه های سقوط رژیم امین را جستجو کنید.دوستان شوروی حاضرند باما همکاری و کمک درین راستا نمایند.دوستان شوروی میگویند که شما برای از بین بردن تسلط رژیم امین بالای هرپلان میتوانید کارکنید وفکر نمایید ،بغیر از اعزام ومداخله قطعات نظامی اتحاد شوروی”( *3)عبد الوکیل در کتاب خویش درین بحث ادامه داده خاطرنشان میدارد:همچنان وقتی بسیاری ها از ببرک کارمل پرسش بعمل می آورند که آیا خودت از اتحاد شوروی دعوت بعمل آوردید تابه افغانستان عساکر شان را بفرستند؟،وی در جواب میگفت : “ما آنها را دعوت نکردیم که به افغانستان بیایند،بل آنها زمانی که در تبعید بودیم از ما دعوت بعمل آوردند که به افغانستان برویم”(*4).در همین راستا جناب عبد الوکیل انگیزه های اعزام ارتش سرخ را در افغانستان مورد بحث قرار داده اذعان میدارد:”درمورد فرستادن قوای اتحاد شوروی به افغانستان ،دومرحله را باید مد نظرگرفت”نخست تقاضای مکرر از جانب نورمحمد تره کی وحفیظ الله امین برای فرستادن واحد های نظامی اتحاد شوروی به افغانستان وتردد ودو دلی اولیهٔ رهبران اتحاد شوروی درین مورد.ثانیأ تصمیم رهبری اتحاد شوروی در ۱۲ دسامبر۱۹۷۹وفرستادن اردوی ۴۰ به افغانستان. که در بخش نخست سقوط شهر هرات در ۲۴ حوت ۱۳۵۷ وملاقات نورمحمد تره کی با مستشار نظامی وکارمند عالیرتبه سفارت اتحاد شوروی وتقاضای او برای فرستادن قوتهای زمینی وهوایی به افغانستان مایهٔ اصلی وانگیزه ساز این تصمیم قرار میگیرد.تدارکات کمیتهٔ مخفی پرچمی ها برای سرنگونی امین…………………………………………………………….درست پس از تبعید رهبران جناح پرچم در خارج از کشور، کادر های جناح پرچم بامشاهدات طوفان برخاسته از دامان نظام ، بخاطر بقای حزب ونهضت ترقیخواه کشور تحت رهبری آقای عبدالظهور رزمجو دست به تشکیل سازمان مخفی زدند.دراوایل ماه نوامبر ۱۹۷۹رهبران تبعیدی حزب دموکراتیک خلق افغانستان به شمول آقایون اسد الله سروری،محمد اسلم وطنجار وسید محمد گلاب زوی بطور دسته جمعی روی یک مشی سیاسی و برنامه های مشخص گفتگو نموده وضمن تصمیم برای سرنگونی حفیظ الله امین ،جناب عبد الوکیل را جهت هماهنگی امور سیاسی ونظامی به افغانستان فرستادند.آقای عبدالوکیل درین راستا از نتایج دیدارش با مسئول کمیته سازمان مخفی آقای ظهور رزمجو از قول اوچنین مینگارد:”…حالا سازمان مخفی حاضر است برای برانداختن حفیظ الله امین از قدرت به یک اقدام به یک فرصت ممکن دست زند.مابا بعضی از طرفداران نورمحمد تره کی روابط خوبی برقرار کرده ایم وآنها نیز اعلام آمادگی کرده اند.”( 5*)برای واکاوی بیشتر این تدارکات ومسیر فعالیت سیاسی ونظامی سازمان مخفی، آقای نسیم جویا سابق عضو کمیته مرکزی ح د خ ا وعضو ارشد “کمیته مخفی پرچمی ها” نگاه خویش را چنین ابراز میدارد:”…یکی از آخرین جلسات رهبری داخل کشور که در 27 سنبله 1358 یعنی دوروز بعد از قتل نور محمد تره کی دایر گردید؛ فیصله های آن مبین این حقیقت است:جلسه که با دشواری در ظرف دو روز اعضای آن توانستند گرد هم آیند ساعت 7 شام 27 سنبله تحت رهبری رفیق رزمجو دایر گردید ساعت 5 صبح روز 28 سنبله در فضای پر شکوه اعتماد ,احترام و غرور پایان یافت.با درنظر داشت انکشافات بسیارسریع اوضاع، حزب تصمیم گرفت که برای جلو گیری از انکشاف بیشتر اوضاع که در سمت نا مطلوب پیش میرفت ، آمادگی کامل سیاسی ونظامی اتخاذ نمايد، تصمیم نهای ما عبارت از برانداختن” مستقلانه” رژیم امین و آماده گی کامل برای آن بود. حزب با صداقت با دوستان ما ( اتحاد شوروی )مشوره تحریری یی را که در آن گفته شده بود که از امین حمایت نکنند, داده بود؛ با در نظر داشت شکست قیام 21 حوت تصمیم گرفته شد که در باره تصامیم و امکانات نظامی ما با هیچ کس صحبت نمی کنیم؛ واقعیت این است که لو رفتن یک بخش مهم از سازمان مخفی که مسؤولیت مهم نظامی هم داشت ، بخش مهمی از توطئه و نقشه بزرگ سرکوب کامل نیرو های دموکراتیک در هردو جناح حزب و کشیدن پای اتحاد شوروی به افغانستان بوده است.آنچه فقط یک هفته بعد از آزادی از زندان از آن اگاهی یافتم برای من نه فقط حیرت آوربود؛ بلکه واضحاً نشان دهنده نقشه وسیع وخطرناک علیه کشور ما وحزب ما بود .آنچه در نوامبر ــ دسامبر 1979 به وقوع پیوست، صفحه ای است که نه فقط حزب؛ بلکه همه وطنخواهان افغانستان آنراباید مورد مطالعه قرار دهند.نه فقط نقشه قیام “مستقلانه “حزب علیه رژیم جنایت کار امین خنثی گردید،بل قیام های نظامی جناح ضد امین با نظر “خلقی را توسط خلقی بکُشید”رانیز سرکوب کردند.حقیقت اين است که همه زمینه ها مساعد شد تا اتحاد شوری به مداخله نظامی مجبور گردد.آنچه به سازمان ما مربوط میشود , ما تنها اطلاع حاصل کردیم که قوای اتحاد شوروی وارد افغانستان شد.”(6*)پاسخ ببرک کارمل برای پذیرش زعامت سیاسی………..‌‌‌‌……‌‌‌‌‌‌………………………………..سال ۱۳۷۰ مجله اشپیگل پرسشی را در خصوص‌چگونگی پذیرش زعامت سیاسی در آستانه رخداد “ششم جدی “در مقابل فقید ببرک کارمل قرار داده که موصوف چنین خاطر نشان نمود:”با تصمیم رهبران اتحاد شوروی در خصوص مداخله نظامی آنکشور به افغانستان،من در برابر عمل انجام شده قرارگرفتم .در آنزمان در برابر من دوسوال مطرح شد: اول این که به حیث کسی که دوبار از طرف مردم افغانستان به حیث نماینده پارلمان برگزیده شدم ، به حیث منشی عمومی کمیته مرکزی حزب دمکراتیک خلق افغانستان(جناح پرچم ) ومعاون پیشین شورای انقلابی جمهوری دموکراتیک افغانستان یا باید برای خاموش ساختن شعله ه‍ای آتش جنگ در افغانستان ونجات مردم نقش می آفریدم ویا این شعله های آتش، ویرانی میهن ونابودی هموطنان را درکشور از دور تماشا مینمودم،که پس از تعمق زیاد گزینه اول را برای رفع مسئولیت سیاسی وادای رسالت تاریخی در برابر وطن ومردم ، برگزیدم.فقید ببرک کارمل در پایان این مصاحبه چنین اظهارداشت:”من سپر بلای اهداف اتحاد شوروی در افغانستان شدم.”در راستای این رویکرد پروفیسور (فردهالیدی) از مدرسۀ علوم سیاسی دانشگاه لندن چنین مینگارد: «ترس از ایجاد یک دولت دشمن در کابل، علت اصلی هجوم شوروی در افغانستان بود، از شوروی بیش از ده بار دعوت شده بود تا نیروهایش را بفرستد.البته کارمل نیز کسی نبود که از نیروهای شوروی بخواهد تا به افغانستان بیایند. تصمیم در مسکو گرفته شد و از او خواسته شد با این تصمیم موافقت کند و او این کار را کرد بنا برین، دخالت نظامی، تصمیم روسها بود در واکنش به وخامت اوضاع در افغانستان.».پی‌گفتار:………….بیگمان، اعزام ارتش سرخ در افغانستان یکی از درشت ترین صفحات تاریخ بحرانزای افغانستان را احتوا میدارد.حکم برگه های مستند ومعتبر تاریخی وحضور شاهدان عینی ،جناح” پرچم”حزب دموکراتیک خلق افغانستان ورهبران تبعیدی و”کمیتهٔ مخفی پرچمی ها”مجموع تلاشها،وتدابیر سیاسی را بکار جستند تا طور مستقلانه در بر اندازی رژیم امین اقدام نموده و از اعزام نیرو های شوروری در افغانستان جلوگیری نمایند.این که چگونه وتحت کدام انگیزه ها،از راه اندازی قیام مستقلانه توسط “کمیته مخفی پرچمی ها” برای براندازی رژیم امین بطرز نامرئ در سایهٔ مانور های سیاسی جلوگیری شد وبرای اعزام نیرو های شوروی در افغانستان،برای هموار سازی این جاده مقدمه چینی شد از معما های تاریخ محسوب میگردد.هنوز ناگفته های زیادی در دل تاریخ باقی مانده است،باورمندم که شیرازه های اصلی وانگیزه ساز این تصمیم تاریخی رهبران وقت کرملین روزی از پرده بیرون خواهد تراوید؛»

بخش ششم از کتاب دوم، سوم حوت ۱۳۵۸:

بهتر است تا شما را از گذر پیش‌آمده‌ی پسا سوم حوت ۱۳۵۸ هم آگاه سازم.‌ ارچند، کسانی که هم‌زادان ما یا پنج ده سال بیش‌تر از ما و زنده اند، آن پیش‌آمد را یاد دارند. به هر رو، چون آن رخ‌دادی بود در زمان ره‌بری‌شادروان ببرک کارمل، که من هم یکی از گماشته‌ شده های کاری در آن‌ جا‌ی‌گه بودم، یادمان همه‌گانی شده‌ی پراکنده‌ام را این‌جا، در این کتاب بازرسانی می‌کنم:

اناهیتا مادر در همان آشفته‌‌روز،‌ دست بوسی‌ شان را به من روا نه دیده و دریغ کردند در پیش‌آمد سوم حوت ۱۳۵۸، من هنوز دانش‌آموز لیسه‌‌ی عالی حبیبیه بودم و به دستور رفیق نظام منشی ناحیه‌ی ما در گروه‌ پاس‌داران پاس‌گاه امنیتی تخنیکم جنگلک حضور داشتم و در کنار رفقایم، با سلاح پاپشه‌ی سنگین‌تر از سنگینی فیزیکی خودم پا‌س‌داری و گزمه می‌کردم.‌ حمل سال ۱۳۵۹ نخست برای انجام وظایف رضاکارانه از سوی ناحیه‌ی هفتم حزبی به امنیت ملی فرستاده شدیم. آن رضاکاری به ماندگاری کاری جا گرفت.

هر بار، خسته‌گی و رنج، من را به یاد خاطرات ام می اندازند و در حیرت فرو می می برند،. پیش از همه جنایات حزب اسلامی گلب‌الدین یادم می‌آیند

اطلاعات زیادی از گذشته‌ی تنظیم اسلامی حکمت‌یار داشتم. تنظیمی‌ که به شدت خشن و عادی‌تری شعار او، آتش زدن و‌ کشتن و بستن با اقدامات من در آوردیی که زاده ی تخیل خود بزرگ‌بینی حکمت یار بود که هر کاری را محصول عمل کرد خود دانسته و فخر می فروشد و دگر تای شان هم‌چنان. روی‌دادهای ده روز اول ماه ثور ۱۳۵۹ در کابل یادم آمدند. چهار ماه از تحول شش جدی نه گذشته بود که نوعی اعتراضات خود جوش درونی دانش آموزان نو جوان و کم تجربه شکل گرفت و به تاریخ نهم ثور به اوج‌ خود رسید. تنظیم های جهادی به خصوص حزب اسلامی، آن همه را نتیجه‌ی گویا سازمان دهی خود ها دانسته و هر کدام داستان تخیلی ساخته و راویان آن ها خود شان را کرکتر های مرکزی فیلم های تخیلی شان تراشیدند. پگاهی وقت آن روز ما را هدایت دادند تا به‌ وزارت آموزش ‌و پرورش رفته، در فرمان‌برداری از دستورات  مادر اناهیتا باشیم. حزب ما، زمانی چنان درخشش الماس‌گون داشت و هنوز بیش‌ترین ره‌بران رده های دوم ‌و سوم ‌و چهارم ما سودا‌گران نه شده بودند و‌ آرمان های مرامی و ‌ملی شان را فدای زد و بند های خجل آفرین تا مرز خیانت به ره‌بر نه کرده بودند. مبارزات مسالمت آمیز بدون توسل به خشونت یکی از ویژه گی بارز و برجسته یی حزب ما است که شقی‌ترین کهن نگار هم نه می تواند آن را انکار کند. با پیروی همین اصل، رده‌ها پایینی، از آن میان، من بسیار آرزو داشتیم که ره‌بران خود را از نزدیک دیده و دست بوس شان باشیم. دو ره‌بر و‌ دو معمار ( شاد روان ها نور محمد تره‌کی و ببرک کارمل )، با صفای طینت و سینه های فراخ بی کینه بنیاد حزب را گذاشتند و نه می دانستند، روزی هایی خواهند رسید که مبارزات شان پیروز و خود شان کشته های خنجر های آشکار و رویا روی دست پرورده های خود شوند و دیگر اثری از داعیه ی آن ها باقی نماند. 

من موظف شدم تا در نزدیکی های مادر اناهیتا باشم که در داخل وزارت تشریف داشتند. حتمی است که شمار هم‌کاران و رفقای ادارات دیگر که یک دیگر را نه می شناختیم باید حضور می داشتند و چنان هم بود. با توجه به تازه‌گی نظام، امکانات در هر ساحه محدود و‌ تقریبن کهنه و قدیمی بود، دست‌گاه های گرفتن و فرستادن پیام به نام ( واکی تاکی ) ارتباطات را تأمین می کردند که اداره‌ی شان از مرکز صورت می‌گرفت. نخست زیر نظر رفیق روح الله و خواجه‌ صاحب رفیق ذکریا و رفیق فخرالدین مشهور به سرسفید‌‌ در ساحه‌ی سینما پامیر تا پل باغ عمومی و ایستگ‌اه های سرویس های دانش گاه کابل و دارالامان توظیف گردیدیم‌ و به دلیل تأمین امنیت تظاهر کننده‌گان خود جوش رفت و آمد وسایط و عراده جات قطع شد. چون در آن مکان که مکاتب عایشه‌ی درانی، انصاری، تعلیم و‌ تربیه، انستیتوت میخانیکی و حساب داری ‌و یک‌ دارالحفاظ وجود داشتند، تدابیر جدی‌تر امنیتی گرفته شده بود. تا زمانی که ما آن جا بودیم هیچ‌‌ نوعی عملی منتهی به ایجاد تنش میان نیرو های امنیتی و دانش آموزان  روی نه داد. در ساحات ناحیه ی سوم و کارته‌ی چهار تا چهار راه ده بوری و دانش گاه کابل‌، شمارِ زیادی مکاتب دخترانه ‌‌پسرانه و مشترک وجود داشتند که ما از روند امنیت آن جا ها آگاهی نه داشتیم. موقعیت کاری من درست ایست‌گاه سرویس های دانش‌گاه کابل بود

رفیق خواجه ذکریا طرف من آمده و‌ هدایت دادند تا خودم را به داخل وزارت رسانده و‌

مستقیم به دفتر کاری مادر اناهیتا بروم. تا بپرسم که من را اجازه می دهند یا نه؟ خود شان یک دست‌گاه مخابره برایم با کد آن داده و گفتند نام مرا به مؤظفین محترم امنیتی وزارت داده اند فاصله‌ی چندانی نه بود و‌ پیاده رفتم،‌ رفقای امنیت وزارت، کارت من را دیده و با جدول شان تطبیق کرده اجازه‌ی رفتن به مقام وزارت را دادند،‌ زمانی رسیدم که رفیق روح الله با رفقای ادارات دیگر و امنیتی های وزیر صاحب رسیده اند. از رفیق روح الله پرسیدم که کار ما این جا چی است؟ توضیح دادند که نماینده‌گان همه مکاتب و موسسات تعلیمی شامل در مظاهره، نزد وزیر صاحب می‌آیند، ما ‌و شما مکلف استیم تا امنیت وزیر صاحب را در داخل تالار وزارت تأمین کنیم. در بگو مگو بودیم که مادر اناهیتا و رهبری محترم وزارت از دفتر کار شان بر آمدند. من هرگز آن روز ‌و آن ساعت را فراموش نه می کنم. برای اولین بار کدبانوی قهرمان شجاع سرسپرده ی راه وطن را دیده بودم که یکی از پایه های باصلابت مکتب سیاسی من بودند. حیف که نه گذاشتند دست های شان را به دیده می مالیدم و لب هایم ماندگاری دایمی از محبت دست بوسی شان را می داشتند.‌ خودم را چنان گم کرده بودم که یادم نه بود من یکی از وظیفه‌داران نگه‌بانی ایشان استم. هر کسی را در چهار گوشه‌ی تالار توظیف کردند و طالع من یاری کرد در میز مقابل شان توظیف شدم. تالار از دانش آموزان پر شده و به قول عرف ما و‌ شما جای سوزن انداختن نه بود. مادر اناهیتا ایستاده شده و نه نشستند. با وجود اصرار مؤظفین محترم امنیتی و هیئت محترم رهبری وزارت، هم‌چنان ایستاده سخن‌رانی کردند. گویی مادری بودند که همه حاضرین در آن تالار زاده‌ی دامان خود شان استند

و پیر و جوانی در کار نیست. و ایشان فرزندان خود را هم نصیحت کرده و هم از آنانی که به نوعی بالای مادر شان ناز های کودکانه دارند با ملاطفت دل جویی می‌کنند. در میان سخنان شان فرمودند: « اناهیتای تانه درک کنین، ما و شما معارف نو می‌سازیم،‌ مام مثل شما جوان بودم به وطن علاقه داشتم و مبارزه کدم… حالی بانین که مبارزی ساختن وطن و‌ معارف وطنه کنیم کت شما ها یک‌ جای. شما درس بخانین ‌و خاسته های تانه به مه برسانین مه هیچ قید و قیود نه دارم هر کدام تان هر وخت راسن مگر به‌ نوبت پیش مه آمده میتانین….) ماندگار ترین سخنان از یک استاد علم و سیاست و ادب و خرد همین ها بود که من تا امروز نه خواندم و‌ نه شنیدم تا کسی که در آن جا حضور داشت چیزی از آن بنویسد، یعنی ما‌ هم در مکتب سیاست و تعلیم شاگردان بازی گوش و بی مهری بوده ایم، چرا؟ سخنان مادر اناهیتا اثر درون تکان روحی ‌و جدی بر حاضران گذاشت و ملاقات با وعده‌ی نماینده های محترم دانش آموزان برای ختم مظاهرات و از سرگیری دروس شان ‌پایان یافت و چند تن از پسران و‌ دختران مکاتبی که آمده بودند به حیث نماینده های رسمی برگزیده شدند تا دیدگاه های شان را مستقیم به وزیر معارف و ‌مادر معنوی اهل معارف بسپارند.

ماجرا های پس از ختم مظاهرات، مضحکه بازی هایی بیش نه بودند‌ و هر گروه مخالف سیاسی و هر تنظیم جهادی به ویژه تنظیم اسلامی حکمت‌یار، مانند ام‌روز، هر کاری را با افتخار به نام خود رقم می زد. من باور کامل دارم که همه‌ی ره‌بران در همان روز، مست خواب های ‌رنگین شان بوده و‌ خبری هم از حوادث نه داشته و‌ پس از آگاهی رسانه‌یی آن زمان ( بی بی سی و صدای آمریکا ) طبل کسب افتخار را به نام خود ‌کوبیده‌ و از شهادت ناهید صاعد و هم‌ صنف او استفاده‌ی بلند تبلیغاتی کردند.‌ مگر هرگز نه کفتند که ناهید و هم‌صنف او چه‌گونه و‌تپسط کی شهید شدند؟ تحقیقات پسا تظاهرات البته در سطح‌ جست و‌‌ جویی هایی که ما داشتیم نتایجی را بر خلاف ادعا های تنظیم اسلامی حکمت‌یار به دست دادند.‌ دلایل، کاملن قانع کننده بودند. این که مقامات محترم رهبری امنیتی و‌ سیاسی دولتی تا سطح زنده یاد‌ها، رفیق کارمل ‌و مادر اناهیتا کدام معلومات های مهم دیگر را دست‌یاب کردند ما هم همان قدر می دانیم‌ که در سطح‌ اعلامیه‌های شورای انقلابی بازتاب یافت و سوگ‌‌مندانه مخالفان و تنظیم های تازه مستقر شده در پاکستان، ساز های دیگری نواختند که خود شان فکر‌ می‌کردند حقایق پنهان می مانند.                                                                   

دلایل این ها بودند و تا کنون به آن ها باور دارم: 

اول_ در جریان مشاهدات ما از مظاهرات هیچ نشانه یی از یک انتظام سیاسی رهبری کننده دیده نه می شد و پراکنده گی ها خود جوش بودن تظاهرات بیان می کرد و به روشنی معلوم بود.

دوم‌_ هیچ نوع شعار یا تبلیغات متنی و چاپی، صوتی یا نگاره یی از هیچ تنظیمی و یا گروهی وجود نه داشت.

سوم_ در شهادت ناهید و هم راه او شکی نه بود و نیست. اما هیچ نشانه یی به دست نیامد که آن شهادت به اثر فیر مستقیم نیروهای امنیتی افغانستان صورت گرفته باشد.

چهارم_ احتمال سبوتاژ مخفی از جانب گروه ترور حزب اسلامی حکمت یار بسیار بلند بود که در یک اقدام آنی برای خون بار ساختن مظاهرات صورت گرفته باشد.

پنجم_ هیچ منطقی نه می پذیرد تا کسی روای جملاتی از ناهید شهید بوده باشد. چی گونه و چی کسی در کنار یا حداقل نزدیک ناهید و هم راهان او بوده و چنان جملات را شنیده و گویا دادن چادر ناهید یا یکی از هم راهان او را به عنوان طعنه یی برای یکی از نیروهای امنیتی دیده باشد؟ لذا این ادعا از بنیاد غلط است.

ششم_ مقامات عالی رهبری نهاد های دولتی و امنیتی را نه می دانم اما با ختم تحقیقات پژوهشی مسلکی دفتر ما هیچ نشانه یی به دست نیامد که نشان گر عضویت ناهید شهید و هم راهان او در حزب اسلامی یا یک تنظیم‌ دیگری باشد.

هفتم_ تایید و‌ تأکید مکرر خانه واده ی محترم ناهید شهید به نه داشتن عضویت او در یکی از تنظیم های جهادی. البته تنظیم ها آن قدر پای گاه های سازمان‌دهی جلب و جذب نه داشتند. تنها حزب اسلامی حکمت یار از گذشته های دور گروه های هدف گیری های هدف مند تروریستی و تیزاب پاشی داشت که شهر و شهریان عزیز کابل اگر زنده اند آن ها را به یاد دارند و اگر از نسل جدید اند به صورت قطع داستان های خشن روشی حزب اسلامی حکمت یار در آن زمان را خوانده یا شنیده اند.

هشتم_ مهم تر آن بود که حکمت یار در سال ۱۳۵۸ از جنبش جوانان مسلمان جدا شده و‌ حزب اسلامی را تحت حمایت علنی و مستقیم ISI پاکستان اساس گذاشت و قبل بر آن تعداد افراد مربوط به حلقه ی شخصی وی در جنبش جوانان آن‌ زمان آموزه های وحشت و دهشت افکنی را توسط سازمان های جاسوسی انگلیس و پاکستان و به گونه ی مخفی فرا گرفته و‌ تمویل‌ می‌شدند متباقی تنظیم های تازه اساس گذاشته هر چند پس زمینه های مشابه داشتند اما اعتماد بیش تر پاکستانی ها بالای حکمت یار بود.‌

نهم_ باری شایع شد که گویا پوهاند صاحب علم، وزیر محترم صحت عامه‌ی دولت جدید

(…به زعامت شادروان رفیق ببرک کارمل…) عضو رابط حزب اسلامی بودند. آقایی که امیدوارم بتوانم نام شان را پیدا کنم در یک صحبت رادیویی برون مرزی‌خود را قهرمان معرکه تراشیده و وزیر صاحب صحت عامه‌ی آن زمان را از منتظمان تحت فرمان خود قلم داد کردند.‌‌ حتا اگر شخص رهبر هم تغییر مفکوره‌ داده و خیانت می‌کردند،‌ نه می شد که در کم تر از پنج‌ ماه خود را در تهلکه‌ بیاندازند‌. و آن داستان‌پردازی های اوپراتیفی بود که به‌ خورد گویا مبارزان تنظیم‌ اسلامی داده می شد

دهم_ همه دلایلی که پسا شهادت ناهید از جانب تنظیم های جهادی ( جوانان مسلمان ) به خصوص تنظیمِ تازه جدا شده ی حکمت یار برای گویا عضویت ناهید در تنظیم شان فقط استفاده ها و کاربرد های ابزاری تبلیغاتی داشتند و تا حال ادامه دارد.

یازدهم_ دلیل شهرت یابی ناهید شهید به خاطر روی داد حادثه نه بل آن طور که گفته می‌شد موقعیت تقریبن بلند اجتماعی خانه واده ی محترم شان بوده است. ورنه به قول مدعیان تنظیمی در آن روز تعداد دیگری از خواهران ما هم شهید شده بودند که عاملین اصلی نفوذی های حکمت یار در داخل صفوف مظاهره کننده گان پنداشته شدند و‌ می شوند. پس چی‌‌گونه‌ شد که نامی از آن ها سر زبان ها نیافتاد؟

دوازدهم_ اهل مسلک می دانند که هرگاه گلوله های سنگین‌تر از کلاشنکف فیر شوند، هیچ اثری از زنده جان در محل اصابت نه می‌گذراند و یا پارچه های گوشتی از آن ها باقی نه‌ماند و آسیب رسانی آن ها تا دور دست های زیادی هر انسان و‌ نبات و هر‌ چیز را شدیدن زخمی کرده یا از بین می برد ، هیچ کسی چنان روایت عینی از آن نه دارد و در یادداشت فرضیه‌گونی خواندم، آقایی گفته بود گویا کاسه‌ی سر ناهید شهید وجود نه داشته است. هیچ منطق عقلانی نه می‌پذیریرد که اگر حتا خدای نه خواسته چنان هم صورت گرفته باشد منجر به از بین رفتن کاسه‌ی سر یک انسان شود.‌

سیزدهم_ بازار استفاده های ابزاری توسط همه کس از شهادت یک بانوی جوان وطن ما و‌ این که چی‌گونه به آن جا رسیده بودند و اصل روی‌داد تظاهرات بسیار گرم و تب آلود بود.‌کسی آن را نتیجه ی سازمان دهی بانویی به نام مینا دانسته، و‌ مهربانو مینا را اساس‌گذار سازمان انقلابی زنان افغانستان معرفی کرده دو باره می‌گویند مهربانو مینا در کویته‌ی‌ پاکستان و در دهه‌ی شصت خورشیدی به دست گروه حکمت‌یار و خاد آن زمان به شهادت رسیدند ادعا های مضحک و من در آوردی.  

چهاردهم_ نقص ‌و کاستی بسیار لغزشی آن زمان توسط دولت، برخورد انفعالی و اطلاع نه رسانی کامل نتایج تحقیقات سری ‌و غیر سری بود. تا آن‌جا که پس از مدت زمان درازی هم پذیرفته شده بود تا مردم آگاهی حاصل و کم کار کرده های دولتی هم مجازات می شدند. 

موارد فراوان دیگر از آن دست همه ی ما را نگران ساخته بود، اما حکمت‌یار تا حال در آن مورد نزد ما و اسناد و‌ تحقیقات مجرم و‌ محکوم است

بخش هفتم از کتاب دوم، کارمل هراسی و بعدها دوستم هراسی!

یا بهتر بگویم تاجیک هراسی و او زبیک هراسی پشتونِ چپ! 

از دگر روی‌داد که بگذریم و من هم نه می‌توانم در باره‌ی ان‌چه نه دیده ام بنویسم، دیده های خودم را می‌نویسم. تاجیک ‌و اوزبیک هراسی 

دو عامل بربادی حزب و دولتِ مابود. این‌جا بحثِ من، نشانه های داخلی کشوری ‌و حزبی دارد نه برون مرزی. 

من، برعکس معامله‌گرانی به نامِ بزرگانِ‌ِ حزب‌‌، پلنوم هجده را یک کودتای درون حزبی و اقتدار گرایی‌ پشتون می دانم. شکی نیست که در پی انجام اقدامات ملموس و بارور و ره‌بری مدبرانه، بدون تبعیض و برابر،‌ تراز محبوبیت شادروان کارمل صاحب در حال رشد بی‌پیشینه بود. این پیمانه  در بلندایی رسید که سبب بروز حسادت های درون حزبی و‌ دولتی پشتون گردید.

اصل چاق شدن مخالفت ها در برابر رفیق کارمل، با پیشینه‌یی که هم داشتند، پس از چند اشتباه کوچک‌ شکل گرفتند. این که اعضای صادقِ کمیته‌ی محترم مرکزی حزب در آن زمان متوجه آن ها‌ بود یا خیر؟ من نه می‌دانم.

اما هم بر اساس تجارب و هم بر مبنای تحلیل های مقرون به حقیقت چند عامل زیر سبب آن کودتا شد:

اول_ ایجاد ساختار های شهروندی، مدنی و نظامی و اداری و تشکیلاتی خلاف عرف و انتظار درون قبیله‌‌یی حاکم در جامعه که اقتدار یک تبار خاص را زیر پرسش می‌برد و نماینده‌گان آن ها در حزب حضور تعیین کننده داشتند.‌

دوم_ استقبال بی پیشینه و غیر قابل پیش بینی از حضور رفیق کارمل در امنیت ملی که سبب بروز حساسیت های مخفی تباری شد نه سیاسی. پیش‌گام این حساسیت ها آقای شادروان سلیمان لایق و رفیق نوراحمد نور بودند. سال پار وقتی یک روایت من از نقش ویران‌گری رفیق لایق در حزب را یکی از اعضای محترم کمیته مرکزی ‌و مقام محترم برجسته‌ی آن زمان خوانده بودند، در تلفن مستقیم به من فرمودند: (… رفیق عثمان می دانم که تو‌ معلومات های زیادی داری اما نقش بشیر لایق برادر رفیق لایق در ابزار توطئه قرار گرفتن دکتر صاحب نجیب بسیار تعیین کننده بود… تو آن قدر معلوماتی نه داری که قضاوت کنی …). خدمت شان عرض کردم، بنده راوی آن چیزی استم که دیده، شنیده، احساس کرده و آگاهی دارم و خوب است، شما هم با نام بردن رفیق بشیر لایق که من نه می شناسم شان، معلومات من را کامل کردید.

سوم_ مبارزه ی پنهانی گروه خاص زیر نظر و ره‌بری سلیمان لایق برای باز پس گیری قدرت از دست رفته‌ی تباری شان در داخل حزب و نظام. هر چند، چند روز پس از دیدار رفیق کارمل، دکتر نجیب هم در همان تالار ریاست اداری امنیت صحبت مهمی داشتند و‌ با عصبیت صریح گفتند: ( … بعضی رفقا میآین و مه ره چنان تعریف و توصیف تمجید می‌کنن که خودم می شرمم و مره سزاوار کدام و‌ کدام مقام می دانن… چی هدف دارین…؟) نکته‌ی جالب توجه در آن صحبت‌های خودمانی جدی و‌ صریح آن بود که دکتر نجیب گفتند: (… یکی از او رفقا همی لحظه پیش روی مه شیشته…) با این گفتار فضای تالار دگرگون شده ‌و بر حسب تصادف، صدای نیمه مهیبی بر آهن پوش بام، تالار را لرزاند که وسواس آورد و سبب تکان خورد حاضران گردید و دکتر نجیب تکانی نه خورده با طعنه‌ی معنا داری همه را به خویشتن داری دعوت کردند…). برداشت های پسا جلسه آن بود که حرف های دکتر نجیب در مورد آن شخص یک پروفلکتیک و یک مانور امنیتی بود به هر دلیلی که خود شان می دانستند.‌ اما روی‌کرد های بعدی نشان دادند که آن سخنان چندان عادی هم نه بودند. من در حیرت ام که چرا تا ام‌روز کسی از هر دو جلسه یاد نه کرد؟ انکار کرده که نه می توانند

چهارم_ راه اندازی کانکور شناخت حزب که نه می‌دانم سراسری بود یا طرح منحصر به فرد شادروان رفیق حشمت کیانی رئیس سیاسی با غرور ریاست عمومی امنیت آن زمان؟

کانکور شامل یک صدوپنجاه پرسش و سه بخش بود. هر بخش پنجاه پرسش داشت و برنده ها مرحله به مرحله پیش می‌رفتند تا به نهایت آزمون سراسری امنیت ملی برسند. خوش‌بختانه که منی حقیر توانستم تا مرحله‌ی نهایی برسم. اما یک‌ باره، برگزاری آزمون نهایی یا دور سوم اعلام نتایج تا ام‌روز صورت نه گرفت و حتا جست و‌ جو های غیر محسوس از پیدا کردن و جمع آوری سوالات در سطح خدمات و اطلاعات دولتی راه افتادند.‌ من دلیل بر کناری آن زمان رفیق کیانی را همان کانکور می دانم.

ماجرا تنها برگزاری همان آزمون نه، بل فراتر از آن بود. امنیت ملی کانون شک و‌ حدس و‌ پروپاکند است. هم‌زمان با پخش نتایج بخش های نخست و دوم پرسش ها، شایعه‌ی به سرعت همه‌گیر پخش شد که گویا آن آزمون برای کیش شخصیت پرستی و شخصیت سازی کارمل صاحب است.

رفقای آن زمان در امنیت ملی، کامیاب یا رد شده، مگر به صورت قطع شامل آن آزمون ها بوده اند. تبلیغات کیش شخصیتی علیه کارمل صاحب چنان شدید شد که هر عضو بی اراده‌ی حزب را تحت تأثیر قرار می‌داد.

چهارم_ رشد منطقی اقتدار‌گرایی ملی با ایجاد مفرزه‌ های نظامی در سراسر کشور از نیرو ها و‌ اقوامی که تا آن زمان کوچک ترین حقوق شان را هم نه داشتند.

پنجم‌_  نمایش قدرت آقای عبدالرشید دوستم مارشال فعلِی ‌و یاران شان در داخل ارگ و به حضور رفیق کارمل گرامی و‌ بعد ها به حضورِ دکترنجیب ( انصافاً که دکتر هم در اوایل از دوستم زیاد ‌‌حمایت کردند اما بعدها تسلیم قوم‌کرایی شده از دوستم و همه رو‌گرداند). هم‌زمان با رشد و‌ ارتقای سرنوشت ساز ِ دوستم در آن زمان، ( … من چند سال قبل مقاله گونه یی در چند بخش زیر نام دوستم هراسی در سایت محترم چنگیز خان به واکاوی مفصل در این مورد نگاشته ام… چون در میان هم‌کاران گرامی مطبوعاتی و نشراتی آن زمان هیچ کسی به اندازه‌ی من با ایشان شناخت و رابطه ی تنگاتنگ نه داشت بعدها می‌خوانید…).

حالا هم با مساعد شدن زمینه، مارشال دوستم را مثل مارشال فهیم تدریجی می‌‌کُشند، پس مارشال دوستم باید بسیار محتاط باشد.

پنجم_ افشا نه شدن حقایق پشت پرده‌ی کودتای هجده‌ی حزب تا ام‌روز و حل نه شدن پرسش های چرایی موقف‌گیری های منفی اعضای ره‌بری بخش تاجیکان و پارسی زبانان حرب در برابر ره‌بر و در آن زمان.

برخی ها مانند رفیق مزدک از آن سود بردند که معاون حزب یا شادروان رفیق یعقوبی که وزیر امنیت شدند و‌ تعداد اندک دیگر. اما هیچ‌ کدام، نفر اول تصمیم گیرنده نه شدند. از رفیق کشت‌مند تا یک عضو عادی کمیته مرکزی که برای بر کناری محبوب‌ترین ره‌بر شان در سمت باد قرار گرفتند. هیچ اجباری، دلیل آن ظلمت باری شده نه می‌تواند

شما در قسمت های بعدی می خوانید که یک تعداد از این رفقای محترم چی‌‌گونه دوران خفت را گذشتاندند‌ که بعد ها من شاهد عینی بوده ام. رفیق فرید، رفیق کاویانی، رفیق وکیل که ایشان من را نه می شناسند و‌ من شنیدم و دیدم که رفیق وکیل چی‌‌گونه افتاده و با عذر به شادروان دکتر عبدالرحمان سخن می‌گفتند. رفیق علومی و بسیاری دیگر اعم از نظامی و ملکی. البته کسانی که من به چشم سر شاهد و به گوش دل و‌ جان  شنوای آن همه رقت باری ها بودم.

ششم_ موجودیت طرح قبلی برای انجام چنان یک کودتا. من باید یک دوره‌ی آموزش نظامی در بخش حمل و‌ نقل نظامی را می گذشتاندم. به آکادمی تخنیک ارتش در پل چرخی معرفی شدم. هم‌صنف های زیادی از سایر بخش های ارتش داشتم. با محترم رفیق امین الله ( جنرال صاحب فعلی ) و محترم دگرمن سیدرحمان خان نعیمی و چند تایی دیگر از دوستان و رفقای محترم نزدیک‌تر بودم. رئیس جمهور هم که باشی وقتی در چوکی متعلمی نشستی شوخی شاگردی مکتب و فاکولته را می گیری.

سه روز قبل از کودتای هجده من و محترم امین الله ( روایت بود که ایشان خواهر یا برادر زاده و یا از نزدیکان آقای جنرال صدیق ذهین معاون تکنیکی وزارت دفاع بودند…) زمانی که

می خواستیم طرف شهر بیاییم،‌ از طریق نردبان یک‌ موتر سرویسی که از جلال آباد آمده بود به بام سرویس بلند شدیم … دیدیم در بام بوجی های ماهی فراوان اند. چند تا از آن ها را هم گرفتیم اما غلط کردیم و بی اجازه گرفتیم. در مسیر راه بودیم که امین الله خان گفتند بیا داخل موتر برویم. با دست در بام موتر کوبیدیم و راننده‌ی محترم ایستاد کردند و ما ماهی دزدها داخل رفتیم. یکی از هم‌دوره های ما که نام شان را نه می‌دانم هم‌راه امین الله خان بسیار صمیمی و خودمانی صحبت کردند. گویش گفتار شان نشان می داد که اهل کابل هستند. در جریان بحث ها محترم امین الله خان خطاب به آن دوست محترم شان با لحن شوخی گفتند: ( … نه گفته بودمت که قُدرته از پیش تان می‌گیریم؟ اینه کم مانده که ما، عوض شما قدرته بگیریم باز شما می فامین و ره‌بر تان … و  خندیده ادامه دادند که شوخی کدم ولی راستی رفیق نجیب عوض رفیق کارمل تعیین شده. کل گپ خلاص اس صوب «صبح» دگه صوب «صبح اعلان می‌شه. آن دوست شان گفتند … رفاقتی که ما و تو داریم به سیاست مربوط نیس و‌ خنده‌کنان با شوخی ادامه دادند که شما اوغانا ما ره آرام نه می مانین…). آن‌جا، بحث کاملاً راستی، شخصی ‌و خودمانی و بی‌ریا بود، اما برای من نه. من فکر کردم‌ کار هایی در جریان است. به شهر رسیدیم و  هر کس هر طرفی رفتیم و فرموده‌ی امین الله خان درست بود.‌ من در داخل فرقه‌ی هم احساس کردم که تحولی در پیش است. سه روز پس از آن گفتار رفیق امین الله خان بود که‌ کودتای هجده‌ی حزب راه اندازی و نتیجه را اعلام کردند. بعد ها جنرال صاحب امین الله را در یک جلسه‌ی رسمی دیدم. کسی در گوش من گفت: (… جنرال صایب موتر ماهی آمده اگه به دُزی کدن ماهی میری وختش اس هههه…). در وزارت دفاع بودم سرم را بلند کردم که رفیق امین الله آن هم با رتبه‌ی جنرال.‌ چون بسیار سال ها نه دیده بودیم بسیار خوش‌حال شده و یک‌ دیگر را در آغوش گرفتیم. هر جا باشند آرامی و سر حالی بودن خود شان و خانه‌واده‌ی محترم شان را آرزو دارم.

هفتم_ اگر رهبری جناح پرچم خبر نه داشتند و یا در عمل انجام شده قرار گرفتند، اما معلوم شد که نشانی از مقاومتی به‌ جا نه گذاشتند و حتا از فردای کودتا تا ام‌روز کسی سخن بر زبان نه آورد. گویی اذهان منجمد و زبان ها مهر و‌ موم اند تا اصل ماجرا را تعریف نه کنند. اگر چیزی هم گفتند، مانند آقای کشت‌مند یک شرمنده‌کی تاریخی از خود به جا ماندند،

از رفیق یاسین صادقی بپرسید که در دفع کودتای ۱۸ برای دفاع از ره‌برت چی کردی؟ که شنیده بودم شما را پسر خوانده‌‌ی رفیق کارمل عزیزِ ما می‌گفتند و شما رئیس عمومی امور سیاسی اردو بودید.

هشتم_ قدر مسلم و‌ روشن بدون تبعیض آن است که بیش‌ترین پرچمی های محافظه کار ‌و ترسو،‌ صحبت در آن مورد را توجیه تخریش گویا وحدت سیاسی خلق و‌ پرچم و بهانه‌ی وحدت ملی ‌کشوری می‌کردند و می‌کنند. آن گونه نیست، تمام جناح خلقی حزب ‌و تمام برادران و رفقای پشتون تبار حزب و‌ دولت به صورت عمومی از وقوع یک‌چنان روی داد آگاهی داشتند. چنانی که حالا همه خلقی ها طالب اند.

نهم_ جمعی از پرچمی های معامله‌گر هم در سرنگونی کاروانی که قصد جان ساربان آن را داشتند هم آوا شدند.

دهم- بهترین فرزندان حزب از رفیق بریالی تا زنده یاد عزیز مجیدزاده پیش چشمان عالی‌جنابانِ هم‌رکابِ شادروان دکتر نجیب به زندان فرستاده شدند و ایشان خمی به ابرو نیاوردند.

دهم-خواهی نه خواهی و‌ بگویی یا نه گویی، محافظه کار باشی یا تندبادی از تعصب و یا نسیم روح پرور پگاهی. هر کسی هستی بدان که حاکمیت تباری و ادامه‌ی سلسله‌ی آن یک اصل غیر قابل تغییر در افغانستان است که مرز  سیاست و هدف مشترک سیاسی و‌ مکتب سیاسی را عبور می‌کند. از روی شانه های میلیونیْ هم چو من و تو می‌گذرد تا به اقتدار تبار قبیله بیفزاید

حالا این‌ موارد چی سندی کار دارد که از من می‌خواهید؟ همه چیز اظهر من الشمس است. ره‌بر را کنار زدند و به کنج انزوا فرستادند ‌و در اسف‌باری زنده‌گی کردند و جان به جان آفرین سپردند. ندامت

نه‌دانم کاری های همه آنانی که دست رد به ره‌بر خود زدند حالا چی دردی را دوا خواهد کرد؟

ما چنان در حلقوم اژده های انسان خور پشتونیسم فرو رفته ایم که هرگز توان برگشت نه داریم و نوحه خوانی های ما نوش دارویی پس از مرگ‌ سهراب است.

رفقای معامله‌گرِ گویا ره‌بری و اعضای گران‌سنگِ حزب‌ ‌عزیز دی‌روز من!

  شما، ‌از من روایاتی را می‌خوانید که‌ بدانید در امان نیستید. و در برنامه های نظارتی سیاه و آی اس آی، همه‌ی ما زیر نظر قرار داریم، من در یک تصادف همه این ها را دانستم. و

من مجبور شدم‌ یک‌ هزار شماره رساله‌ی زنده‌گی نامه‌ی آقای دوستم، مارشال فعلی را به خاطر نشر

گوشه‌یی از عکس نیم رخ رفیق سیداکرام‌ پیگیر، آتش بزنم. چون ضیا، ترجمان دوستم و اجنت  ISI پاکستان آن را مردود شمرده ‌و در جوزجان به جنرال صاحب دوستم توضیح ترساننده از عکس نیم‌رخ رفیق پیگیر داده بود که من نه بودم. و رفیق دوستم، با محبت، از من خواستند تا آن ها را از بین ببرم و‌ رحیم، برادرم در مهمان‌سرای مزار، همه را آتش زد. یک جلد آن نزد رفیق فقیر پهلوان بود که نه می‌دانم نزد شان است یا نه. مناسبات حسنه و بسیار نزدیک من سبب شد که رفیق دوستم برای من چیز دگری نه‌گویند. کنون، اگر من و‌ رفیق پیگیر مقابل هم شویم یک دیگر را نه می شناسیم. آشنایی غیابی من با پیگیر صاحب مولودی از نام آشنایی سراسری شان در حزب است. اما از ذره بین سازمان های جاسوسی در امان نیستیم…

 پ.ن:

پسا نوشته‌ی خامه‌ی من به نام (رهبر در جال‌رهزنان افتاد و جان سپرد…) در راستی‌یابی های غم‌انگیزِ زنده‌گی ره‌بر، بخش دوم خامه‌ی من زیر نام دشمن مردتر، از دوستان نامرد انوشه‌یاد ببرک‌کارمل را در آغاز هفت روز اول دسامبر ۲۰۲۳ بخوانید تا دریابید که بسیاری‌ها ارزش چنان ره‌بر خردمند رانه داشتند و نه دارند. پیش از آن، مصاحبه‌‌ی من است در مورد سرنوشت ره‌بر با شبکه‌ی جمهوری پنجم را ببینید و بشنوید.

بخش هشتم از کتاب دوم!

هم‌راهان و شاگردان نامرد شان:

برخی دشمنان شادروان رفیق کارمل، جوان‌مردتر از بسیاری هم‌راهان و شاگردان نامرد شان بودند.

رفیق وکیل:

(…بمبارد شان کنین…). هی هی رهبر نما های ما، چی‌گونه زبون شدید و‌ چرا شدید؟

شایعه‌ی مرگ رفیق کارمل و مارشال دوستم به اثر سقوط هواپیما.

تقدیم به روح سبز شهدای ما.

آگاه شدم که پسا پخش پرس‌ومان من در مور ره‌برم، با مأمون، برخی نابخردانِ نجیب پرست، من را رباینده‌ی پول در دهه‌ی شصت خوانده ‌‌و اتهاماتی را بر زبان رفیق کیانی مرحوم و رفیق دکتر شریف در مورد من بسته اند. من اگر رباینده‌ بودم، برای ترابری پول‌‌، مانند دکتر نجیب هواپیما را از فضا بر می‌گشتاندم.

دوستان زیادی محبت کرده در مورد چرایی نوع نگارش من، دیدگاه ها و پرسش‌هایی داشته اند، من همان هایی را می نویسم که می‌پندارم درست اند. برای درک برخی واژه ها باید اصل و‌ ریشه‌ی واژه را بشناسیم و یا برای دانستن روش نوشتار، بهتر است بدانیم که هیچ قید ‌و قیود خاصی برای انتخاب روش نگارش وجود نه دارد و من قبل بر این مقاله‌یی در مورد نوشته ام. من با رعایت احترام به همه نخبه‌گان و‌ اساتید محترم، هیچ گاهی پیرو آن نوشته‌هایی نیستم که به روش هریک ایشان نوشته شده است. من روش خو‌دم دارم، چون آدم دانایی نیستم و کاهی هم از خرمن سنگین وزن غیر قابل حساب دانش و ادب چیزی نه می دانم، نه می‌خواهم با بزرگ‌نمایی زیر سنگینی بار خرمن خرد شوم. جدا سازی یا سره سازی پارسی از عربی زمان‌گیری دارد و بساط دانش‌گستری زمانی کوتاه میسر نیست. مگر من هرگاهی به این ویژه‌گی هم می‌‌پردازم.‌ دپست گرامی‌ام نوید آرش، پارسی نویس زبردست مان ‌و بیش‌ترین دوستان دگر ما، پیوسته یاری مان می‌نمایند تا پارسی سره بنویسیم. مگر پارسی سره نویسی برای نویسایی این‌چنینی که در چند صد برگه نمایان می‌شوند، کمی دشوار است. برای آن‌که بیش‌ترین روش نگارش در بازگوینده‌گی‌های کهنی همان روش و فرهنگ نوشتاری با همی است. چنانی که بار ها خاطر نشان کرده این روال پارسی نویسی سره را از کوتاه نویسی ها به سوی دراز نویسی ها بکشانیم. گمانم چند ماه پیش بود که برای آزمودن هوش برخی‌ها، دو سه سخن و سروده‌ی کوتاه از خودم را به نام سقراط و استاد شهریار نوشتم. دیدم نه تنها آنان که هیچ یک از دوستان ما خرده‌گیری راستی‌آزمایی نه کردند. من مگر چنین نیستم. اگر یک نوشته‌ی نا آشنا از دید من بگذرد، آن را زودتر راستی آزمایی می‌کنم. چنانی که آرش گرامی ما چنین می‌کنند. به هر رو،‌ تلاش می‌کنیم با هم و در یک گستره‌ی هر روز گسترده‌ شونده، پارسی‌نویسی سره را به تخمه‌های نو بیاموزانیم تا آن‌جا که پس از خود ما هم این کاروان ایستایی نه داشته باشد. کار ۱۳۹۰ سال عربی نویسی را باید در چند تخمه‌ی دگر نهادینه کنیم، نه با شتاب.

به گزاره‌ی آوای درونی، راستی‌هایی را می نویسم که گوشه‌یی از گذرکهن نه چندان دور وطن ما بوده است.

پیشا ورود:

رفیق یاسین خموش شهپر شعر فارسی می سرآید: # زنده گی در زنده گی بی زنده‌ گی بازنده گی ست #. و راست می گوید.*

من از هر لحظه‌ی خوب‌ و‌ خراب زنده‌گی آموخته‌هایی آموختم،‌ ناکامی ها و‌ کامیابی هایی داشته ام. دل‌تنگی‌های من نه در بازنده‌گی های زنده‌گی بل در وامانده گی هایی است که به دست دوست نما های خود ما هم بر خود شان شد و ما { صفوف ) را در سراشیب کوه سار ها و انجماد یخ بندان حوادث رها کردند. این یا آن رهبر یا عضوی از رهبری نه انگاشتند که ما پانزده سال یک گروهی از فداکارترین های جامعه،‌ گروهی از جوان ترین های جامعه و لشکری از هر تبار جامعه را برای یک بنیاد و‌ آرمان ویژه‌ی ملی اندیشی و دگرگون گرایی اجتماعی به دنبال خود کشیدیم. ‌‌ همین گونه اندیشه نه داشتند که پانزده سال دیگر هم از آن ها قربانی گرفتیم و در هر دو پانزده سال یا در مبارزات پنهان و یا در حکومت داری های پسا پیروزی اجباری بهترین های شان را به زنذان های استبداد سلطنتی فرستادیم و یا هم در نبرد با دشمنان سپر شان ساختیم ‌و سوزاندیم شان. گاهی رفیق راز محمد جوان ننگرهاری شهید با سه رفیق جوان ما در خواجه بغرای خیرخانه در شروع سال ۱۳۵۹ پسا نشانی قرار گرفتن راکت دشمن چنان سوختند و ما تنها از سیاهی ذغال های وجود شان گمان می‌بردیم که کدام شان اند و آن زمان رفیق شاه عبید رئیس و رفیق کبیر کارگر کاریار نخست اداره‌ی ما بودند. یا زمانی که در سال ۱۳۶۱رفیق انور شاه شهید را به کندهار فرستادند هفته‌یی نه گذشت که خبر شهادت او را شنیدیم. هنگامی که به آکادمی علوم طبی رفتیم، تنها یک صندوق ذغال تسلیم شدیم و ذغال را به خانه واده اش سپردیم. آن گاه محترم رفیق سیدکاظم رئیس اداره ی ما بودند. به همین گونه هم‌کاران و‌ رفقای زیاد ما شهید و زخمی ‌و معلول و‌ معیوب شدند. رفقایی که به تحویل‌گیری جسد شادروان رفیق انور با ما یک‌جا در چهارصد بستر رفتند به یاد دارند که ما جسد رفیق انور خود را نه یافتیم و پس از جست‌وجوی‌ طولانی چند تا صندوق سر به سر را در پشت سر دیوار شمالی پتالوژی‌ ‌و یا سردخانه پیدا کرده و با حسرت دیدیم چند جسد دیگر هم کاملن خشک شده بود، مسئولین محترم، تعداد خارج‌ از کنترل شهدا را دلیل چنان فراموشی بزرگ می‌دانستند ‌و ملامت هم نه بودند. همه به یاد داریم، رفیق هاشم لغمان و برادر های شان چی‌گونه‌ در پی ضدیت های حزبی به تیر بسته شدند و تا ام‌روز کسی از آن هایی که به خاطر آرمان های حزب شان بی رحمانه به رگ‌بار بسته شدند یادی نه کرد. یا آن هایی را که در گودال مشرف به بستر دریای پنجشیر بی‌گور و‌ بی‌ کفن و بی نماز جنازه و بی دیدار زن‌ و‌ فرزند و خواهر و مادر و پدر و برادر به خواب ابدی شهادت رفته اند چی کسی یاد کرد؟ یا آن جسد شهید شده ی سربازی که در روی جاده بود،‌ یا به کور شدن‌ چشمان رفیق نبی در زندان امین و یا کوری چشمان رفیق انور امر‌سیاسی لشکر هشت در کندهار چی کسی ادای احترام کرد؟

به خون پاک جنرال احمدالدین رفیق شهید و جان باز ما و هم‌راهان شان در گارنیزیون‌‌ پیشغور و رفیق جنرال جلال رزمنده و رفیق جنرال معصوم و جنرال مبین و در همه کشور هزار ها جنرال، افسر و‌ خرد ضابط و سرباز و هوابازان حزب که قهرمانانه جام شهادت نوشیدند به شمول انوشه یاد ببرک کارمل، ره‌بر ما،‌ چی ارجی گذاشته شد؟ هیچ ‌و هیچ و هیچ. برخی های ما آن قدر ذلیل شدیم که حتا چشم به برخی بیوه های شهدای خود شان دوخته و آن ها به نکاح خود در آوردیم. معلولان و معیوبان بازمانده ها را در حساب نه گیریم که رنج‌ وجدان برخی های ما اگر داشته باشیم آزار مان نه دهد. سی سال یا سه ده سال یا سه دهه زنده‌گی با مشقت و مرگ و ماتم و اسارت به خاطر اهداف عالی، صفوف حزب بهای آن را پرداختند و جان به سلامت برده ها اسیر کید و کین مقامات شده اما همه راضی بودند‌ که حد اقل

زنده‌گی آب‌رو‌مندی برای مردم ما دست و ‌پا شده بود

داستان منان رزم‌مل رفیق عزیز همه ی ما:

رفیق منان برای من حیثیت برادر بزرگ را دارند و همه ره‌بری حزب ایشان را می شناسند. آقای ظهور تخلص شان را دزدید آن هم به زور، کما این که بعد ها محترم ظهور طور علنی دیگر رفیق کارمل را ارزش نه می‌داد و شما ها بهتر از من می‌دانید.

رفیق منان یک قصه یی جالب دیگری غیر از شاه‌کار زورگیری محترم!؟رفیق!؟ ظهور دارند که بار ها آن را روایت کرده اند.‌ شادروان امینی رئیس سابق اتاق های تجارت افغانستان خطاب به محترم رفیق رزم مل گفته اند: ( … تو اگه ده ای سی سال که حزبی هستی کیسه‌بر می‌‌بودی، حالی کیسه‌بر نام‌دار جهان بودی یا اگه دزد می‌بودی، کلان ره‌بر دزد ها می‌بودی و آرگاه و بارگاه می داشتی و اگه تجارت می‌کدی حالی کلان تجار می‌بودی … ای حزبی ها به تو چی دادن ). سال آن را خود رفیق رزم مل می‌‌دانند،‌‌ این دو داستان را آن قدر تعریف کردند من همیشه می گفتم همو قصی کیسه بری ره کو….). حزبی ها با چنان طعن و کنایه مبارزات شان را ادامه دادند ‌و همان رفیق رزم‌مل را که بیش‌تر از یک تعداد اعضای رهبری عضویت حزب را داشتند، به چند دوره سربازی فرستادند. اگر کمک محترم جنرال عزیز حساس یا محترم احمد بشیر رویگر وزیر اطلاعات و فرهنگ و روابط عمومی گسترده‌ی خود رفیق رزم‌مل نه می بود، ایشان را هم به جوخه های مرگ فرستاده بودند.

*چون رفیق خموش کنون از میان ما رفته اند. نه خواستم « گفته بود » بنویسم، تا همیشه زنده‌ بماند.

بخش نهم از کتاب دوم:

ولا،‌ آفرین به شادروان ببرک کارمل،‌ در مقابله و حوصله با لشکری از کرگسان و دجالان…

من با مسیر موج پرونده‌ی ناپدید، در جنگ‌ هستم.

 گمانی نیست که من، نه اول و نه آخرین کسی از کشورم و سیاست میهنم هستم و  متناسب به حضور و آگاهی خودم تاریخ را فریاد می‌کنم‌. پر‌ واضح است باید راست‌گفتار بود. پیشینه‌ی کنگره‌‌‌ی کهن مؤسسان سیاسی مکتبی را نه دارم که به آن جذب شدم. چون سازمان های راست و چپ افغانستان عمدتا در دهه‌ی چهل قرن بیست اساس گذاشته شده اند و آغازين سال های دهه‌ی چهل برابر به زاد‌سال من بودند. پسا گذر زمان، سرنوشت من را با شاخه‌ی پرچم حزب دموکراتیک خلق افغانستان آشنا کرد. در طی طریق شناسایی های اولیه‌ی زنده‌گی و سیاست بود که با هر دو درگیر شدم. البته که زنده‌گی آشنایی، اولویت داشت. نا رسیده به عنفوان جوانی سیاست هم من را شيفته‌ی خود ساخت. دل و نا دل و پنهان از دیده‌ی پدر و مادر، شناور دریای مدیترانه‌گون سیاست در کشوری مانند افغانستان شدم که هیچ چیز سر جایش نه بود و نیست. ولی زودتر درک کردم، مبارزه‌ی طبقاتی بر ضد طبقات حاکم و پیوند دادن گسست های مردمان سرزمین ما به یک خط برابری، بدون حاکم و محکوم بودن نیازمند ایجاد چنان سازمان هایی بود و است که رهبران من و رهبران گروه های راست و چپ پیش از من آن را درک کرده و اساساتی را برای تبارز احساسات درونی ملی اندیشی گذاشته اند. حالا می‌گذریم از راست‌گراهایی که ریشه‌ های وطن را از بیخ و بن بر کندند و نامش را مبارزه‌ی دینی گذاشتند. سازمان های چپ سیاسی در افغانستان هم کارنامه‌ های گونه‌گونی دارند. بیش‌ترین تاریخ حضور اینان پرسش برانگيز و برون از بحثی است که ما داریم. من سال های گذشته طی یک رشته مقالات زنجیره‌یی نقاط و نکات اشتباهات رهبران جنبش دموکراتیک خلق افغانستان را نشانه رفته بودم که در بای‌گانی های مرورگر گوگل موجود اند. پسا چاپ کتاب‌گونه‌ی پرونده‌ی ناپدید در یک ماه و اندی پیش بود که بار دگر اندیشه‌ی نوینی برایم پیدا شد. آن این که چرا رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان در حالات وحدت و انشعاب همه فشار را بالای مبارزات بیرونی انداخته بودند و چرا مبارزه‌ی موازی درون‌ حزبی را نادیده انگاشته بودند؟ نظارت و شناسایی شخصیت های ارکان رهبری و رده های مختلف آن بسا مهم‌تر بود برای حفاظت از شخصیت حقوقی حزب و جلوگیری از ورود کامل ناشایسته ها. این مورد اگر ممکن نه بوده، نا ممکن هم برای پیش‌گیری از بدبختی ها نه بوده. این که شادروان ببرک کارمل بزرگ چرا به این امر مهم توجه نه کردند؟ معلوم نیست. در صورتِ تصفیه‌های لازمه‌ی زمانی با تخطی‌کننده‌ها و خاطیان، بدبختی های دیگری که روایات راویان کذاب و کاذب و کم‌تر صادق در پرونده‌ی ترتیب شده‌ی آقای سیاسنگ پسا نزدیک به نیم‌ قرن آفریدند. حالا جایی نه می‌داشتند تا بازار گرم کتاب‌ فروشی شوند. آن هم بیش‌تر برای بی‌‌اخلاق نمایی پنهانی خود شان. نقیصه‌ی دوم دیگر در آن بوده که چرا تفکیک های اتنیکی، دینی، مذهبی، شهرنشینی، رفتاری و زیستاری و کرداری جذب شده ها مدنظر نه بوده است؟ بیش‌ترین رنجی را که ما ام‌روز می‌کشیم، بر می‌گردد به نرمش های بی لزوم شاخه‌ی پرچم حزب دموکراتیک خلق افغانستان در انتخاب یا جذب متقاضیان و کادر های رهبری یا رده های سومی و چهارمی. در صفوف که مشکلی نه بود. مجموعه آثار ساخته و پرداخته شده از مزرعه‌ی  گندیده‌ی معاندان به ظاهر دوست در حزب. نتیجه‌یی که در گشودن انبار اسرار آمیز حزب به دست می‌آید، آن‌ست که باید به روح انوشه‌یاد ببرک کارمل درودهای بی‌پایان فرستاد برای مجادله با لشکری از کرگسان و لا‌ش‌خوران. تاجیکان و پارسی‌زبانان ناسپاس در زمان ریات جمهوری شادروان ببرک کارمل، همه زیبایی ها و نکونگری های ره‌بر را نادیده گرفته و در برابرش ایستادند.

کارکردهای ببرک کارمل فقید در گذر زمان کشور ما چنان ماندگاری داشته و پردرخشش است این‌جا شما را به ببرک کارملی آشنای بیش‌تر می‌سازم که یکی از فرهیخته‌گان کشور ما پیرامون کارکردهای بزرگ شان در باره‌ی پارسی‌زبانان ‌و همه مردم کشور یاد‌کرده اند.

تارنگاشت وزین بازتاب حقیقت، نوشته‌ی ایشان را چنین بازتاب داده اند:

«نوشته شده توسط پروفیسور رسول رهین :

وضع تاجیکان دردوره زمامداری ببرک کارمل:خــراســان باختــری یــا افغــانســتان کنــونی نگارنده در حالیکه هیچگونه ارتباط آئدیو لوژیکی به هیچ یک از رهبران حزب دموکراتیک افغانستان ندارم، وظیفه خود میدانم در نوشته هایم از حقایق چشم پوشی نکرده سیاه را سیاه و سفید را سفید بنویسم.بتاریخ ۶ جدی ۱۳۵۸ هش ببرک کارمل در حالی وارد کابل شد که رقیب سرسخت و خونخوارخود حفیظ الله امین را برای همیش از صحنه زندگی دور کرده بود. بنابرین بدون دغدغه وبا جبین کشاده و لبخند بر دهن که حکایتگر پیروزی او بر رقبای سیاسی اش بود، به عنوان منشی عمومی حزب و رئیس شورای انقلابی و صدراعظم افغانستان بر اریکه قدرت افغانستان تکیه زد و بی درنگ به تقسیم مقامات عمده دولتی و حزبی میان اعضای دو جناح حزب به شرح زیرین آغاز کرد:1) ببرک کارمل. منشی عمومی حزب، رئیس شورای انقلابی و صدراعظم.2) سلطان علی کشتمند. معاون اول صدارت ووزیر پلان.3) اسدالله سروری. معاون دوم صدارت و معاون رئیس شورای انقلابی.4) سید محمد گلاب زوی. وزیر امور داخله5) شاه محمد دوست. وزیر خارجه6) جنرال رفیع. وزیر دفاع ملی.7) عبدالوکیل. وزیر مالیه8) عبدالمجید سر بلند. وزیر اطلاعات و فرهنگ9) عبدالوهاب صافی. وزیر عدلیه10) اناهیتا راتب زاد. وزیر تعلیم و تربیه11) محمد اسلم وطنجار. وزیر مخابرات12) گلداد. وزیر تحصیلات عالی و مسلکی13) راز محمد پکتین. وزیر انرژی برق14) احمد شاه سرخابی. وزیر آبیاری15) دکتور عبدالغفار لکنوال. وزیر زراعت و اصلاحات ارضی16) محمد خان جلالر. وزیر تجارت17) انجنیر نظر محمد. وزیر فواید عامه18) شیر جان مزدوریار. وزیر ترانسپورت و هوایی ملکی19) فیض محمد. وزیر سرحدات و قبایل.20) غلام مجدد سلیمان لایق. رئیس اکادمی علوم افغانستان21) انجنیر اسماعیل دانش. وزیر معادن و صنایع22) پوهاند محمدابراهیم عظیم. وزیر صحت عامه23) دکتور نجیب الله. رئیس خاد

رهبری جدید در نخستین گامهای زمامداری خود، بمردم اطمینان داد که نابسامانیهای موجود درکشور را به گونه بنیادی حل و فصل میکند. برای ایفای این وظیفه سنگین تلاش ورزیدند تاپیامدهای ناگوار اقدامات ایدیولوژیکی تره کی و امین را خنثا و زیانهای سیاسی، اجتماعی وقومی یی را که بر اقوام تاجیک، اوزبیک، هزاره وسایر اقوام خورد وبزرگ کشور وارد آمده بود، بر طرف سازد. ونیز حزب دیموکراتیک خلق افغانستان اصول حل دموکراتیک مسأله ملی را اعلام کرد و بر برابری حقوق کلیه ملیتها و اقوام افغانستان و پایان دادن به ستم بر اقلیتهای تباری کشور تأکید ورزید. امتیازات سنتی قبایل دوباره بایشان بر گردانیده شد وبه کسانی که جانب حکومت را میگرفتند وعده حمایت مالی و امنیتی داده میشد.اگر بخواهیم ازنقش برازنده ببرک کارمل پیرامون احیای فرهنگ ملی و رشد کلتور و عنعنات اقوام مختلف کشور، جدا از کارکردهای سیاسی و آیدئولوژیکی او نگاه گذراداشته باشیم، باید به سخنان شادروان اکادمیسن پروفیسوراستاد دکتورعبدالاحمد جاوید تاجیک تبار گوش فرا دهیم که گفته بود: " ببرک کارمل در میان همه سیاستگران کشور، بیشترازد یگران هشیار و بهتراز دیگران زمانه خودش را فهمیده بود، او پس از [اعلیحضرت حبیب الله کلکانی] که دچار روش افراط دراسلام خواهی شده بود و قـادر نشد قبیله را به تابعیت و ماتحتی خود مجاب کند؛ با وجود سرسختیهای قومگرایی جناح خلق درحزب دموکراتیک افغانستان دامن قبیله سالاری و استبداد داودخانی- هاشمخانی را برچید. این اشتباه او نبود که به حضور نیروهای ارتش شوروی وقت در افغانستان انجامید، او به عنوان محقق فعلیت در این عمل برگزیده شده بود. از نظر من این خطای سایر گروههای ملی وسازمانهای سیاسی و اجتماعی بود که به دلیل بد بینی ودشمنی شدید با حفیظ الله امین وگروه همکاران وی از تلاش سیاسی در راه تفاهم و حمایت از ببرک کارمل دریغ کردند." بنابراعتقاد پروفیسور جاوید، ببرک کارمل با هنرمندی تمام هم پشتونهارا بنام یکی از اقوام اساسی در افغانستان نرنجاند وهم بنیاد قبیله سالاری را بصورت اساسی برکند. او مبارزه طبقاتی را حتی ازحنجره پارلمان فریاد زد وحل مساله ملی را از تربیون نظام کودتا به گوشهای ناشنوای فعالین تکتباری و تکتازان قبیله رسانید. هردو اقدام به معنی هوشمندی وداشتن فرهنگ شهری در شالوده اهداف سیاسی او بود.ونیزپروفیسورجاویددرسخنرانی ویژه یی کـــــه با جمعی ازدوستان درکنار مزار فردوسی بزرگ در شهر مشهد ایران داشت، یک ویژه گی دیگری نیز به کارنامه های سیاسی و اهمیت کارهای پرعمق ببرک کارمل پیوند داده گفت: " من با وجود ناسازگاری و بی ارتباطی خود با ببرک کارمل وهمچنان غیرحزبی بودنم، ایشان را بسیارسازمانده حساس وسیاستگرجدی برای تصرف قدرت و فلسفه قوی شدن درزمانه ما یافتم. او علاوه کرد کسیکه سیاست میکند وبه عوامل قدرت ویا ابزار قدرت نمی اندیشد، درحقیقت بدنبال هیچ روان است."ببرك كارمل فرد زرنگ و سياست باز كاركشته بود. هر چند با نيروهاي متجاوز شوروي وارد كشور شد، اما طرحهاي بلند مدتي روي دست داشت. با اينكه خود موفق نشد آنها را پياده كند ولي توانست جلو پیروزیهای مغرضانه تبار پرستان تمامیت خواه حزب را بگیرد. او زندانيان دوره تره كي و امين را آزاد نمود. اموال مصادره شده مردم را واپس رد كرد. او بجای "جمعيت العلماء " که تابع امر و نهی وزارت عدليۀ حکومتهای جبار و ستمگر بودند؛ وزارت شؤون اسلامی را تشکيل داد تا دولت تمام نيازمندی های دينی و اسلامی مردم (اعمار مساجد ـ تکايا ـ جماعت خانه ها ـ انجام خدمات در امر ادای فريضۀ حج بيت الله...) را بوقت و زمانش براورده سازد. در جنب آن شورای عالی علماء و روحانيون را نيز ايجاد نمود تا همه علمای دينی کشور مطابق ضرورتهای دينی و مذهبی و نيازهای زندگی خود گرد هم آيند و با شور و بحث های علمی و اسلامی، تصاميم و نظريات سودمند را به دولت و جامعه افغانستان ارائه و مردم را رهنمايی بهتر نمايند. او دروازه های بسته مقامهای کليدی دولت را برای راه يافتن و انجام خدمت همه فرزندان اقليتهای ملی، زبانی و مذهبی اين سرزمين باز کرد که می توان از برگزيدن سلطان علی کشتمند در پست نخست وزيری افغانستان، تشکيل وزارت اقوام و قبايل، گزينش نمايندگان برجستۀ تمام اقوام کشور درپستهای رهبری کنندۀ دولت، تقرر کارگرهای پشت ماشين از يک قوم محروم، در پستهای رياستها، ولايات و معينيتهای وزارت خانه ها نام برد.با درنظر داشت پیش زمینه بالا ادعا میتوان کرد که دردوران زعامت حزبی و دولتی ببرک کارمل اوضاع اجتماعی کشور داشت بسود اکثریت مردم مظلوم کشور که بیشتر شان تاجیکان و هزاره های کشور بودند حرکت کند، او سعی کرد تا معاشات کارگران و مامورين پايين رتبه ملکی و نظامی را افزایش دهد ؛ کالاهای اولیه مورد نياز مردم را تدارک نماید ؛ توزيع مواد اوليۀ ضروری را به قيمت های نازل و چندین قلم آنرا بصورت رايگان از طريق کوپون برای کارگران و کارمندان دولتی و تصدی ها توزیع نماید؛ احداث قصبات کارگری و ساختمانهای رهايشی برای کارگران و کارمندان دولتی، فاميل های شهداء، معلولين و جانبازان و هنرمندان ايجادگر ؛ تأمين خدمات ترانسپورتی، بهداشتی و اجتماعی و دهها موارد ديگر، ازجملۀ اقداماتی بود ند که دولت به نفع زحمتکشان و تهی دستان جامعه برداشته بود. از نظر زندگی شخصی شادروان ببرک کارمل هيچ گاه به داشتن و اندوختن پول و مال و دارايی شخصی فکر نکرده وعلاقه نگرفته و تا پايان عمر، يک بسوه زمين ؛ يک خانۀ گِلی و يک هزار افغانی در بانک ها نداشت؛ درکانتينر زيست و درهمانجا جان سپرد؛ ولی مثل ديگر زمامداران عاشق قصرهای مرمرين و مال و منال نشد.ببرک کارمل تأمين عدالت اجتماعی را، در ريشه کن ساختن تبعيض و نابرابری نژادی، ستم جنسی، مذهبی، ملی، استعماری و طبقاتی که در دوره سلطه امینستها بیداد میکرد، راه حل رسیدن به یک جامعه بدون تبعیض میدانست. او مرحله به مرحله تلاش میکرد تا فاصله بين " فقـــــــر وغنا "، (طبقات بالايی و پايينی) را از طريق پلانگذاریهای دقيق در بخشهای مهم و زيرساختهای اقتصادی انجام داده، خدمات سودمند اجتماعی را که میتوانستند زمينه را برای گذار قانونمند، درجهت پيروزی های ملی و دموکراتيک، مساعد سازد، سازمان دهی نماید. او فکر میکر با گذار موفقانه از مراحل جامعۀ طبقاتی، پدیده استثمار فرد از فرد، جای خود را به جامعۀ مردم سالار، تحويل می دهد. او در تأمين حقوق شهروندان، دموکراتيزه شدن زندگی سياسی و اجتماعی مردم را شرط اساسی يک جامعۀ مردم سالار می دانست. روی همين اصلها بود که در دوران زعامت خود، حقوق شهروندی تمام مردم را بدون هيچ گونه تبعيض در اصول اساسی سال 1359 رسماً، تسجيل کرد. با تصویب این قانون تمام شهروندان کشور در تمامی موارد از حقوق مساوی برخوردار گرديده بودند.ونیز اداره کارمل سعی کرد تا قانون لغو اعدام را به جامعه افغانستانی و سازمان ملل پيشنهاد نماید؛ اما آنچنانیکه او میخواست، شرایط جنگ اعلام ناشده از جانب امپرياليسم جهانخوار و کاسه ليسان منطقه يی و داخلی آنان، تطبيق اين طرح انسان دوستانه او را، مجال ندادند. بآنهم او راه و رسم زمامداران پيشين را شکستاند و گفت که من هرگزمسؤلیت گرفتن جان یک انسان را پذيرفته نمی توانم. سرانجام 13 تن خبرگان را بحيث اعضای هيأت رئيسۀ شورای انقلابی برگزيد و صلاحيت قبلی رئيس جمهور پيرامون اعدام، تعديل ويا منظوری حکم اعدام صادرۀ محکمه ذيصلاح را به آنان تفويض نمود. اين شيوۀ انسان دوستی او درتاريخ افغانستان، از جانب هيچ اولی الامری بمشاهده نرسيده است.او با احراز قدرت دولتی، عفو عمومی مبنی بر آزادی تمامی زندانيان سياسی (حدود بيش از 20 هزارنفر) را درسال 1358 درسراسر افغانستان، بدون درنظر داشت قوم، مليت، زبان، سمت، دين و مذهب و عقايد سياسی، بشمول مخالفين آشتی ناپذير ايدئولوژيک اش، اعلام و همه را آزاد نمود وبخاطر کسانیکه توسط باند خون آشام حفيظ الله امين به شهادت رسيده بودند، يک روز را به نام ماتم ملی اعلام و درسراسر کشور مراسم فاتحه خوانی برگزار نمود. او معتقد به دموکراسی واقعی بود که بخاطر نهادينه ساختن اين واژه و استقرار حکومت قانون و نظام دموکراتيک، 13 سازمان اجتماعی: (زنان، جوانان، اتحاديه اصناف، دهقانان، نويسندگان ؛ معلمان، پزشکان، نويسندگان، هنرمندان، علماء و روحانيون،... بشمول جبهه ملی پدروطن) را بخاطر شرکت فعال مردم دراداره و رهبری دولت و بيان خواستها و مطالبات صنفی شان، در زمان رهبری حزبی و دولتی خود، ايجاد کرد. اکثر اين سازمانها باستثنای جبهۀ ملی پدروطن، تا کنون هم به فعاليت شان ادامه می دهند.جناب عتيق الله مولوی زاده در مقاله تحت عنوان " زندگی از کاخ تا کانتينر " می نگارد: « ببرک کارمل [ پس از شاه حبیب الله کلکانی] راستگوترين و بی رياء ترين رئيس جمهور در تاريخ افغانستان بود. او هيچ گاه دروغ نگفت و ريا نکرد ؛ او در ايمانش صادق و راست بود. او نگفت که من حکومت اسلامی می آورم که بعد خلافش کرده باشد. او هيچ گاه از خدا و پيغمبر و قرآن به عنوان وسيله برای فريب مردم کار نگرفت. او از اول گفت برای نجات اين کشور از فلاکت سياسی و اقتصادی، سوسياليسم را انتخاب کرده است و در راه انتخاب کردۀ خود از هيچ جد و جهدی دريغ نورزيد. حتی دعوت او از عساکر و قشون سرخ شوروی، با ايمان او در تضاد نبود. زيرا درآن زمان تنها کشور شوراها بود که از مبارزات جنبشهای آزاديخواه در سراسر جهان حمايت می کرد ؛ درفش سرخ برافراشته در مسکو مايۀ افتخار و مباهات هر سوسياليست و آزاديخواهی در جهان بود.... »شادروان ببرک کارمل در يک مصاحبه در مقابل پرسش آقای حامد علمی در شهرک حيرتان زمانی گفته بود : " در سکوت من سياستی نهفته است " و آن سکوت تا زمان مرگش ادامه يافت. ولی چرا سکوت؟ آيا آن شخصيت بزرگ و سخنران نامدار افغانستان، چيزی برای گفتن نداشت؟ نه، او نخواست از خود بگويد و خود بر خود داوری کند؛ بلکه انتظار کشيد تا تاريخ سخن بگويد و حوادث و انکشافاتی که او به وقوع اش ايمان خلل ناپذير داشت و به درست بودن مشی و آرمان خود و سياستهای توسعه طلبانه و نيات تجاوزکارانه ايالات متحدۀ امريکا در مورد افغانستان و منطقه آگاهی داشت، تاریخ قضاوت کند. چنانچه تاريخ امروز سخن می گويد و حوادث و انکشافات بعد از فروپاشی حکومت داکتر نجيب الله و بخصوص حضور ابرقدرت امریکا در افغانستان و شرایط کنونی کشور، صحت گفتار و حقانيت " سکوت " آن بزرگ مرد تاريخ ببرک کارمل را ثابت می سازد.در اداره شادروان کارمل همه اتباع جمهوری افغانستان اعم اززن ومرد بدون درنظرداشت تعلقات ملیتی، نژادی، لسانی، قبیله یی، دینی، مذهبی، عقایدسیاسی، تحصیل، شغل، نسب، دارائی، موقف اجتماعی، محل سکونت واقامت دربرابرقانون دارای حقوق ومکلفیتهای مساوی بودند. تعیین هرنوع امتیازغیرقانونی و یا تبعیض نسبت به حقوق و مکلفیتهای اتباع ممنوع بود. مهمترین نمونه این قانونمندیها بهبود در وضعیت هزاره ها، شناسائی رسمی آنان به عنوان یک قوم دربین سایر اقوام افغانستان بود. در نتیجه این شناسائی بودکه درسال ۱۹۸۷م (۱۳۶۶ش) هزاره ها اولین جرگه سراسری ملیت هزاره را تشکل دادند. (قابل یاد آوری است که تا آندم جرگه (شورا) مجلسی مرکب از نمایندگان قبائل پشتون بود که بطورخاص به موضوعات قبیلوی پشتونها می پرداخت وقبل از ۱۹۸۷تنها پشتونها اجازه تشکیل آنرا داشتند.) جرگه هزاره اولین قدمی بود که برای مشارکت دادن هزاره ها در حیات سیاسی – اجتماعی افغانستان برداشته شد که تشکیل جرگه وشناسائی رسمی هزاره ها شرائط مناسبی برای فعالیت آینده آنان فراهم آورد که در نتیجه تعداد بیشتر هزاره ها در شهرکابل و اطراف دولت جمع گردیده و به کارهای بهتر و مهمتری دست یازیدند.داکتر سیدعسکری موسوی در مورد تمرکز بیشترهزاره ها در شهرکابل می نویسد: مهمترین عنصردرجذب اخیرهزاره ها در شهرکابل رفتارمساویانه حکومت با آنها بود. کابل نه تنها به عنوان یک پناهگاه درنجات ازفقرونا امنی محسوب می گردید، بلکه محیط عادلانه تر وکمترتبعیض آمیزتر به نظرمی رسید. سلطانعلی کشتمند نخست وزیر وقت که خود هزاره بود، طی یک سخنرانی به هنگام بازگشائی مرکز انسجام امورملیت هزاره درتابستان ۱۹۸۹ م(۱۳۶۸ش) دراشاره به این رفتارمساویانه با هزاره ها چنین گفت: این یک وظیفه و وجیبه انسانی اخلاقی و ملی شمرده میشود. زیرا هزاره ها مربوط به ملیتی اند که بیش ازهمه ملیت های دیگر در طی قرون متوالی رنج و ستم کشیده اند. در تحت شرائیط دشوار طبیعی و اجتماعی کار کرده و زیسته اند ولی ازکلیه حقوق ملی وانسانی ونعمات مادی محروم بوده اند..... سلطانعلی کشتمند صدراعظم سابق جمهوری افغانستان دراثرخود "یادداشتهای تحلیل سیاسی ورویدادهای تاریخی" درمورد سیاست حکومت دموکراتیک خلق افغانستان درمورد حل مسأله ملی تحلیل همه جانبه وعادلانه یی انجام داده است. او میگوید: "دردهه هشتاد، مبارزه بخاطر تامین برابری حقوقی وعملی میان تمام ملیتها، اقوام وگروههای اتنیکی، بمثابه یک وظیفه خدشه نا پذیرحزب ودولت تلقی میگردید. زیرا برخورد اصولی به مسأله ملی درکشورکثیرالملت افغانستان وایجاد مناسبات عادلانه وبرابرمیان ملیتها واقوام کشوربعنوان یکی ازاصول بنیادی، دست کم ازلحاظ تیوریک، سرخط برنامه عمل حزب را میساخت. در سالهای هشتاد، برخورد به مسائل ملی به نحو قابل مقایسه یی با گذشته ها در جهت مثبت تفاوت داشت و از بنیاد های خصلت مردمی و عادلانه بود." ازموقعیت بزرگ وآشکاردیگرهزاره ها طی دهه هشتاد بازپسگیری زمینهایی بود که به اجبارازآنان توسط پشتونهاطی دهه های گذشته مصادره شده بود. درکل هزارجات هیچ فرد پشتون باقی نمانده بود. پشتونها محروم ازپشتبانی حکومت مرکزی وبا توجه باروابط گذشته بین دوقوم، اکنون خود را ازهزارجات خارج شده تصورمی کردند.طبق نوشته سلطان علی کشتمند حکومت معتقد به این اصل بود که تمام ملیتها واقوام افغانستان در تمام عرصه ها واز جمله درامر دست یافتن به رهبری سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و معنوی واستفاده از دست آوردهای دانش و تخنیک معاصر دارای حقوق مساوی باشند. مناطقی که شدیدآ بکمک نیاز دارد باید بدون هیچگونه تنگ نظری و تبعیض کمک شوند و افراد متعلق به تمام ملیتها واقوام کشوربا حقوق برابربه کار وفعالیت آزادانه بپردازند. کشتمند به این اصل معتقد بود ومیباشد که راه حل واقعی مسأله ملی درافغانستان عبارت ازایجاد یک دولت متحده یا فدرال با قبول خود مختاریهای گسترده ملی برای ایالات که بر پایه مشخصات ملی و قومی تشکیل گردد، میباشد. درایالات که شمار آنها زیاد نخواهد بود، حکومتهای محلی خود گردان بر پایه انتخابات دموکراتیک بوجود آید واز ترکیب مجموعه آنها دولت مرکزی فدرال تشکیل شود. درساختاردولت مرکزی نیز واقعیت های عینی از لحاظ ترکیب ملی جمعیت کشوربازتاب یابد. بدینقرار، درواقع راه برای اتحاد واقعی، آگاهانه وداوطلبانه تمام شهر وندان کشورمتشکل ازتمام ملیتها، اقوام وگروههای اتنیکی در یک دولت واحد افغانستان هموار خواهد شد. درغیرآن، به تنهایی ازیک پارچگی ووحدت ملی، برادری وبرابری مردم حرف زدن کافی نخواهد بود.اکادميسين دستگير پنجشيری، در مقاله یی بمناسبت چهاردهمين سالمرگ روانشاد ببرک کارمل، تحت عنوان " ببرک کارمل و نقش آن در رشد فرهنگ و برابری حقوق اقليتهای ملی افغانستان " منتشرۀ سايت وزين " سپيده دم " می نگارد: « رفیق ببرک کارمل یکی از دولتمردان استثنایی تاریخ نوین افغانستان بود، هیچ شاه، امیر ورئیس جمهوری، در رشد فرهنگ، زبانها، ادبیات، هنرها و آگاهی سیاسی، بیداری شعورملی، اجتماعی و در امر برابری حقوق اقلیتهای ملی، مذهبی و قومی افغانستان، برابر به ببرک کارمل دلسوزی، توجه عادلانه ترقی آفرین وکیفی نداشته است.» روانشاد ببرک کارمل و حزبی که وی در ايجادش نقش اساسی و مرکزی داشت، با درک عميق از تضادهای اساسی جامعه، برای تأمين واقعی عدالت اجتماعی، پروگرام های زيربنايی را در نظر داشت و برای پياده نمودن آن، تصاميم عملی در يک پروسۀ قانونمند رشد اجتماعی، برای تأمين وحدت ملی و ترقی اجتماعی، درکشور اتخاذ کرده بود. مطابق برنامه حزب، عليه تبعيض و نابرابری دربرابر زنان، مبارزۀ جدی صورت گرفت و زنان بمثابۀ نيمی از پيکر جامعه به کار فعال اجتماعی جلب و زمينه بهتر کار و تحصيل برای آنان فراهم گرديد و از حقوق مساوی با مردان درتمام عرصه ها برخوردار شدند. سازمان دموکراتيک زنان افغانستان، در جهت رشد آگاهی، بسيج و دفاع از حقوق زنان و سمت دهی و اثر گذاری فعاليت آنان در جامعه نقش ارزندۀ را ايفاء نمود. همچنان در دهۀ هشتاد، درزمينۀ رفع تبعيض دينی و مذهبی گام های موثر برداشت و اجرای مراسم دينی و مناسک مذهبی برای پيروان همه اديان و مذاهب و ديگر فرقه های مذهبی و عرفانی، دلخواه و آزاد گذاشته شد. همين گونه اشتراک همه اقوام و مليت ها در اداره و رهبری ارگانهای دولت در مرکز و محلات تأمين گرديد و زونهای منطقه يی قدرت و ادارۀ دولتی درکشور بوجود آمد که اين خود زمينۀ بعدی برای گذار از حکومت مرکزی مطلق العنان به نظام فدرالی مردمسالار در کشور محسوب می گرديد.روانشاد اکادميسين پروفیسوردکتور عبدالاحمد جاويد دانشمند فرهيخته و شخصيت شناخته شد علمی، فرهنگی و ادبی کشور، سابق رئيس دانشگاه کابل در کنفرانسی که بتاريخ 14 جنوری 1995، بدعوت انجمن مهاجرين افغانستان (S.A.R)، تحت نام " نگاهی به زبانهای افغانستان " در تالار انجمن افغانهای مقيم بريتانيا در لندن داشت، ضمن تماس در زمينۀ چگونگی اجرای سياستها در رابطه به زبانها و مسأله ملی طی چند دهۀ گذشته درکشور، به صراحت خاطرنشان ساخته گفت که درتاريخ معاصر کشور ما، دوران زعامت ببرک کارمل يگانه دورانی بوده که در آن مسأله زبانها و مليت ها بگونۀ بهتری حل گرديده و تعصب و تنگ نظری ها درزمينه، از ميان برداشته شده بود. چنانچه که ساختارهای قدرت و ادارۀ دولتی و سياستهای کادری آن دوره اين گفته را بوضاحت آشکار می سازد. ببرک کارمل، يار و مددگار کارگر و دهقان، پيشه ور و اهل کسبه، مامور و آموزگار و در يک کلام همه زحمتکشان افغانستان در امر بزرگ خدمت به مردم و ميهن مألوفش بود. آرمان و هدف والايش، تأمين عدالت اجتماعی و رفع تبعيض و نابرابری در جامعه بود. ايشان در دوران زعامت خويش، درجهت بهبود شرايط کار و زندگی کارگران و ساير زحمتکشان و تهی دستان جامعه، همواره توجه جدی می نمودند.نگارنده بیاد دارم زمانی شادروان پروفیسورسید سلطان شاه همام و شادروان پروفیسور جلال الدین صدیقی دو استاد بنام و برازنده دانشگاه کابل بجرم نوشتن کتابهایی زیر عنوان " سخن اندر شرح دردهای خراسانیان" و دیگری پروفیسور جلال الدین صدیقی بجرم بر گردان کتاب دانشمند بزرگ تاجیک شادروان غفور اوف زیر عنوان " تاجیکان " از طرف امینستهای دانشگاه کابل به اخراج از وظیفه استادی محکوم گردیده بودند. دانشگاه کابل داشت این استادان نخبه کرسیهای تاریخ و جامعه شناسی خودرا از دست بدهد که خوشبختانه جرقه این خبر ناگوار و این ستمگری نا بخردانه امینستها بگوش تصمیم گیرندگان مرکزی اداره کارمل رسید و شادروان محمود بریالی برادر دانشمند و پر تلاش شادروان کارمل جریان کار را به بررسی گرفت و اونه تنها آن دو پروفیسور دانشگاه گابل را با اعزاز و اکرامی که در شأن استادان دانشگاه کابل بود باعذر خواهی از ایشان دوباره به وظایف مقدس شان توظیف نمود بلکه به امینستهای لگام گسیخته اخطار داد و به مجریان دانشگاه کابل توصیه نمود تا در آینده از انجام چنین کارهای تبعیضی در چوکات دانشگاه کابل جلوگیری کرده ونگذارند تبار پرستان یک قوم خاص نیات شوم خودرا بر دانشمندان اقوام دیگر تحمیل نمایند.ايجاد نهادهای دموکراتيک زنان، جوانان، اتحاديه های صنفی (کارگران، پيشه وران و اصناف)، کوپراتيفهای دهقانان، اتحاديه های ژورناليستان، نويسندگان، هنرمندان، پزشکان، معلمان، شورای مشورتی اقتصای، شورای علماء و روحانيون، انجمن صنايع خصوصی، سازمان صلح، همبستگی و دوستی خلقها، بمنظور نهادينه کردن دموکراسی واقعی و تأمين خواستها و مطالبات صنفی، تثبيت نقش و موقعيت آنان در جامعه و سهمگيری آگاهانه و مسؤولانۀ شان در پروسۀ اعمار جامعۀ نوين و سرانجام بسيج همه آنان در جبهۀ ملی پدروطن، از اقدامات ماندگار و دستاورد های غير قابل انکار رهبری زنده ياد ببرک کارمل بوده است که اساس دموکراتيزه شدن حيات سياسی و اجتماعی مردم را در حاکميت دهۀ هشتاد ميلادی به نمايش گذاشت. ببرک کارمل به صحت انديشه های ملهم از جهانبينی علمی و اندوخته های سياسی ـ اقتصادی اش از جامعه شناسی علمی، اعتقاد راسخ داشت. وی ارتجاع، استعمار و امپرياليسم را دشمن اساسی بشريت و عامل اصلی جنگ، فقر، عقب مانی، بدبختی، مصيبت و تيره روزی در جهان می دانست. روی همين اصل برای تأمين آزادی و عدالت و برچيدن بساط ظلم و استبداد، با عزم راسخ، ارادۀ آهنين، ايمان قوی و گامهای استوار قدم بر داشت و فرياد خشم و نفرتش را دربرابر انواع تبعيض و بيدادگری، ظلم و استبداد ارتجاع، استعمار و امپرياليسم، بی هراس و با صدای رسا بلند نمود و هرگز با ارتجاع شؤنيزم و امپرياليسم، برای يک لحظه هم سازش نکرد و دربرابر زور و زر و فشار نيروهای ستمگر و جبار داخلی و خارجی تسليم نشد.تأسف اینجاست، اخیراً شاخه یی از بازمانده های برونمرزی "پشتو تولنه" کمیته یی بنام "د افغانستان د کلتوری ودی تولنه" ایجاد کرده است. این کمیته در سال 1377هش کتابی بنام "دویمه سقاوی" زیر نام مستعار سمسور افغان انتشار داد. درین کتاب آمده است: "در تاریخ معاصر کشورما سه بار به گونه غیر طبیعی و اما به کمک و همکاری خارجیها بجای منابع و سرچشمه های اصلی و حقیقی قدرت سیاسی، برای ایجاد زمینه ها و سر چشمه های مصنوعی و ساخته شده، کوششهایی صورت گرفت و این کوششها، هر سه بار به ناکامی انجامید، اما هر بار چنان زیانهایی برکشور ما وارد کرد که جبران و دوباره سازی آن بسیار زهره و توان قومی میخواهد. هریک از این سه حادثه نامیمون، جامعه و کشور ما را از سفر و حرکت باکاروان تمدن جهانی دهها و صدها سال به عقب انداخت وبه حیثیت و شخصیت حقوقی افغانستان عزیز، در سطح جهانی زیانهای سنگینی وارد آورد." در نظرنویسنده مجهولالهویه کتاب "سقوی دوم" بار اول آن، جلوس جوانمرد خراسانی تاجیک تبار شاه حبیب الله کلکانی بود. در مورد شاه کلکانی، نویسندگان مجهوالهویه کتاب "سقوی دوم" کارت بازی راجعلکارانه و تقلبی انتخاب کرده اند. زیرا تیر و تبار جعلکار و متقلب گذشته و حال کشور را کور خوانده، نا خودآگاه انگشت انتقاد را بر یک شخصیت ملی که افسانه های سخاوت و مردمداری اش نه تنها مردم کشور ما را بحیرت انداخته بود بلکه باداران نادر غدار را نیز مبهوت ساخت. مگر نویسندگان مجهول الهویه فراموش کرده اند که شاه حبیب الله کلکانی سربازان قندهاری را که تا آخر در مقابل او جنگیدند با مردانگی و عیار گونه نوازش داد و عفو کرد؟ آیا خوانده اند که خانواده نادر غدار را چطور شریفانه و ناموس پرورانه در ارگ شاهی محفوظ نگهداری کرد و در حالی که نادر غدار از وجود خانواده خود در ارگ شاهی آگاهی داشت بازهم ارگ را به رگبار توپ بست، ولی عیار بزرگ منش و انسان سالار خانواده نادر غدار را به جای امن انتقال داد تا از گزند جاه طلبیهای نادر غدار مصؤن بمانند. دروغ پردازان سقوی دوم، داستان "مرد و نامرد" نویسنده خوشنام محمد زایی تبار، جناب اکرم عثمان را مگر نه خوانده اند، ندیده اندکه شاه حبیب الله کلکانی چگونه از استاد قاسم آواز خوان ملی کشور در حالی که در در بار با صلابت کلکانی، ثنا و صفت و مردانگی های شاه امان الله را در شعر پرورش داد. اما امیر مرد سالار دهان اورا پر از گهر کرد و ازشهامت و وفاداری او به دوستش، شاه امان الله تمجید نمود. مگر شما نویسندگان مجهوالهویه در کدام کــتاب ویا سند یافته ائید که کدام شاه ویا امیر تبار محمد زایی چنین کارهای مردانه صفتی انجام داده باشند و غرور شهسواری داشته باشند. نه هرگز نه و شما بیچاره ها همه داشته های ذهنی و فکری و نوشتاری تان برخاسته از حسادت و معیوبی فکری- قومی تان است که نداشته های خودرا با گفته های کور بینانه می پوشانید. خوب است کور بنویسد و کور بخوانید و کور سنگر مردم را تخریب کنید. عاقبت کورزاده کور شود. باز نویسندگان مجهوالهویه کتاب "دویمه سقوی" مینویسند: "باردوم در ششم جدی 1358 خورشیدی بود که روسها با استفاده از تجربه انگلیسها،مستقیماً به زور نظامی و فرستادن عساکر خود، یک شخص مجهول الهویه یی را بنام ببرک کارمل برتخت کابل نشاندند ویکبار دیگر درتمام کشور بی ثباتی رونما گردید و نسبت به سقاوی اول زیانهای این حادثه منحوس به مراتب زیادتر است..."نگارنده طوریکه قبلاً هم اشاره کردم، نمیخواهم از نظر آیدیولوژِی طرفدار این ویا آن شخصیت سیاسی باشم. ولی، به نویسندگان مجهوالهویه "سقوی دوم" که به شتابزدگی در باره دوره کار ببرک کارمل و روشنفکران مرحله دوم رویداد هفتم ثور قضاوت کور کــــورانه کرده اند، میگویم، - در حالیکه گفته میشود، یکی از نویسنده های کور مغزکتاب "سقوی دوم" خود از جیره خوران این مرحله بود - باز هم نویسندگان کتاب به بیراهه رفته فراموش کرده اند که امین قاتل، ملیونها انسان شریف کشور اعم از پشتون، بلوچ، هزاره، اوزبک و تاجیک میهن بود. او ملیونها هموطن شریف وبا دیانت مارا به گور های دسته جمعی در پلیگونهای بگرامی، پلچرخی، و جاهای دیگر زنده بگور کرد. هزاران خانواده شریف و نجیب کشورما تا هنوز از سر نوشت پسران، شوهران و برادران خود نا آگاه باقیمانده اند، چیزی نگفته اند. لاکن از ببرک کارمل که دروازه زندان پلچرخی را بروی هم میهنان زجر دیده ما باز کرد و هزاران روشنفکر باقیمانده از تیغ جلاد تاریخ حفیظ الله امین را از مرگ حتمی نجات داد و ایشـــان را دوباره به آغوش خانواده های شان سپرد، هیچ نگفته اند. آیا میتوانیم از نظر کرکتر اجتمـــاعی تره کی را به کارمل مقایسه کنیم؟ مگر نویسندگان مجهول الهویه "سقوی دوم" تا این حد نا فهم هستند که نتوانسته اند بین فرهنگ حکومتداری کارمل و حفیظ الله امین و تره کی فرقی قایل باشند؟ فراموش کرده اند که دوستان تابوت پوش نویسندگان مجهول الهویه در سفارت روسیه پنهان شدند گور برادران خودرا خودشان کندند؟ شماکم از کم یک دو حرف خوب در باره تشکیل همان جبهه ملی پدروطن کارمل میزدید که نسبتاً ملی بود و اگربا پلانهایش همکاری میشد کشور را از بیچاره گیهای دوران امین بیرون میکشید. شهامت ببرک کارمل همین قدر بود که خود راضی به استعفا گردید ولی شماجنابان نویسندگان مجهول الهویه از روئسای جمهور قلابی و تیم های کاری تبارخود بگوئید که با تمام جعلکاریها وتقلبهای آشـــکارا و دست نشانده گیهای آفتابی در سطح بین المللی چطور به کرسی تکیه زده و پرده ضخیم سیاه و تاریک ندانم کاری را برروی انداخته اند، فکر میکنید که کسی ایشانرا نمی بیند و فریاد وطن پرستی و اتحاد و اتفاق و وحدت اقوام را سر میدهید.ملاحظه میفرمائید فاشیست ها چه نقشه های شومی در سر داشته اند و چه نا روایی هایی در حق اقوام دیگر افغانستان عزیز روا میدارند. ایشان میخواهند تمام زمینها و کشتزارهای سراسر کشور به قوم اقلیت پشتون تعلق گیرد. در حالیکه خوب میدانند که تاجیکها در اکثریت مطلق اند و هزاره ها و اوزبکها در برابری با پشتونها در یک سطح قرار دارند. اینان هم میدانند که کشور بحدیکه از جانب پاکستان زیر تعرض و خطر تباهی است از کشورهای دیگر مخصوصاً اوزبکستان و تاجکستان نمیباشد، ولی بی شرمانه تلاش دارند موانع محکم در برابر تاجیکها، اوزبکها و هزاره ها اعمار نمـایند، و هرگز از تجاوز آشکارا و ارسال انسانهای انتحاری و قصدهای آشکارای بلعیدن کشور از جانب پاکستان را که دیروز نقشه صوبه پنجم را برکشورتطبیق کرده بود و خـــودروهای دست راستی ترافیک پاکستان را درآن جاری ساخته بود، چیزی نمیگویند. بیاد نمی آورند گلبدین حکمتیار فدراسیون را با پاکستان امضا کرده بود. هزاران سپاهی بی نام و نشان پاکستانی در دشتهای لیلی و سایر نقاط ستراتژیک کشور دسته جمعی بخاک رفتند. یادشان نیست که تا دیروز و حتی امروز سواد را به زبان فارسی دری می آموزند. حتی بزرگان شان در خانه و بیرون بزبان شیرین فارسی دری تکلم میکنند و در بازار های کشور امتعه مورد ضرورت خودرا بزبان شیرین فارسی میخواهند. این اشخاص باید بدانند که اگر فرهنگ غنی فارسی و فارسی گویان از جغرافیای کشور برداشته شوند باقی خارزاری بیش نمی ماند.برمیگردیم به اصل موضوع:آنچه تا اینجا در مورد شخصیت برازنده و انسان دوستانه ببرک کارمل گفته امدیم مؤئید آنست که در دوره زمامداری کارمل همه اقوام کشور بدون تبعیض و حرکتهای نژاد پرستانه و تکتباری امینستها و خانواده محمد زایی در فضای آرام روحی و وجدانی زندگی میکردند. فرق میان این ویا آن تبار وجود نداشت. چنانچه اکادیمیسن پنجشیری ماهیت هومانستی (بشر دوستی) کارمل را در مورد سردار محمد داؤد طی مقاله ئی بنام : "دو روز خونین تاریخ" چنین برشمرده است: "در زمینۀ برخورد با سردار محمد داوود نظرات متفاوت بیان شد، ولی ببرک کارمل طرفدار برخورد با انعطاف و نرمش با سردارمحمد داوود و خاندانش بود او اصرار میکرد که با سردار محمد داوود و خاندانش برخورد محترمانه شود، زنده بدست آید هرگاه به خاندان سلطنتی به شیوۀ مسالمت آمیز برخورد شود، نخست ماهیت هومانستی انسانی و دموکراتیک انقلاب ما آشکار میشود. ثانیا سنن اخلاقی ملی دینی و قبیله یی مردم افغانستان احترام میشود. ثالثا پیوندهای ایشان با پاکستان، ایران، کشورهای عربی خاورمیانه، مصر، واپسگرایان و امپریالیزم کشف و افشاء میگردد و در آخرانقلاب از پشتیبانی بین المللی و اخلاقی توده های مردم جهان برخوردارمیشود. اما حفیظ لله امین از شنیدن این دلایل و پیشنهادهای ببرک کارمل سخت بر افروخته شد و حساسیت شدید نشانداد و کاررا تابه آنجا رسانید که در غیاب کارمل و به هنگامی که ببرک کارمل با جگرن هاشم خوستی در مدخل رادیو افغانستان به حالت گفتگو بود؛ از نور محمد تره کی اجازه خواست تا کارمل را به بهانه وابسته گی با سردار محمد داوود محاکمۀ صحرایی کند."نتیجه اینکه در زمان زمامداری شادروان ببرک کارمل نه تنها تاجیکان، هزاره ها و اوزبکهایی که از دم تیغ حفیظ الله امین جان سالم بدر برده بودند مصؤنیت یافتند، بلکه سایر اقوام خورد و ریزه کشور نیز که به بهانه های مختلف از ادامه حیات عادی در خانه های گلی و دور افتاده خود از جانب گماشه های امین اذیت میشدند نیز نفس را کشیدند. در حقیقت دوره زمامداری ببرک کارمل چراغ روشنی برای اقوام کشور بود که در اوج تاریکیهای دوره اختناق و وحشت امین از جانب نظام کارمل روشن گردید و همه اقوام و طوایف کشور توانستند احساس انسان بودن کنند و حق و حقوق شهروندی کماهی نمایند. چنانچه در همین دوره بود که اقوام مختلف کشوربه زبانهای محلی خود روزنامه خواندند و حروف الفبای خودرا رشد دادند و واژه ها و اصطلاحات محیطی خودرا در روزنامه ها و جراید کشور مشاهده کردند. ایشان دریافته بودند که با سایر اقوام حقوق مساوی دارند و میتوانند به واژه های محلی و اصطلاحات همان کوهساران خود حرف بزنند وبا دوستان محله خود صحبتهای همزبانی داشته باشند که شاید بار اول بود که در تاریخ روزگار شان این حادثه تاریخی واقع شده بود.پس بیائید حق شناس باشیم. صرف نظر از اینکه با طرز فکر و اندیشه زعمای این ویا آن دوره کاری داشته باشیم حقایق تاریخی را قبول کنیم و کسانی را که در حفظ فرهنگ ملی مان قدمهای غنامند و استواری بر داشته اند قدرکنیم وجایگاه والای آنان را در درخشش و شکوهمندی فرهنگ، ادب و زبان مان که معرف کلتور و فرهنگ غنی مان در درازنای تاریخ میباشد به دیده قدر نگریسته یاد شانرا در همه ادوار تاریخ گرامی بداریم.

________________________________________________________منابع:-

سلطان علی کشتمند " یادداشتهای سیاسی ورویدادهای تاریخی"جلد دوم وسوم- سید عسکر موسوی "هزارههای افغانستان" (تاریخ، فرهنگ، اقتصاد، سیاست)- غلام يحيي حسيني تحقيقي درباره‌ي تاريخ تشيع- هزاره‌ها در افغانستان- اکادیمیسن پنجشیری " دوروزخونین تاریخ" سایت سپیده.- سایت های انترنیتی سپیده- سلیت بی بی سی- اکادیمیسن غلام دستگیر پنجشیری نقش فعال ببرک کارمل درتشکیل " جمعیت دموکراتیک خلق "- ظاهر دقیق. سایت آریایی.- پروفیسور روسول رهین. یگانگی زبان فارسی در دهکده جهانی. سایت خاوران.- لطیف کریمی. یغمای دوم منگلی. کابل، دارالنشر افغانستان، 1384.»»

کتاب دوم، بخش دهم. پس از رفیق کارمل، معامله بر داعیه غالب آمد:

شگفتی ها و ناشگفتی های حضور من از تولد تا روزی که اختتام می یابند.

برای رعایت امانت‌داری در انتقال روایات، پس از این نام کرکتر ها و شخصیت های حقیقی و حقوقی مخالف و موافق از پدر مادر تا یک ره‌گذر و از یک مامور و سرباز تا رئیس جمهور ها و وزرا با نام‌هایی که در زمان آن وجود داشته اند و با احترام یاد خواهند شد. عمر زنده‌ها دراز و جای رفته ها بهشت برین.

من روایات را برای جلوگیری از انکار به اقرار مانند هر راوی دیگر مستند و مدلل و نشانی گفتن هایی که وجود داشته اند همه گانی می سازم. کسانی که به نفی آن ها مستندی داشته باشند می توانند به رخ من بنمایانند.

باور من برای این نبشته ها فقط ٱگاهی از حقایقی است که هرگز انتظار نقل کردن آن ها به قول آقای منتقد از یک پادو نیست. آما سوگ مندانه و خوش بختانه حقیقت های تلخ و شیرین اند.

در پی هیچ چیزی جز گفتار حقیقت نیستم.

گذری بر چه‌گونه‌گی کودتا«پلینوم» ۱۸ :

آنانی که حالا، کتب قطوری برای تبرئه‌ی خود می‌نگارند، ۹۹ اعشاریه ۹۹ در صد دروغ می گویند‌ و جنایات شان به حزب و صفوف حزب و سرنوشت آن ها مشهود است و آنانی که چیزی نه نوشته و خاموش اند خجلت وجدان دارند.

معذرت می‌خواهم از محترم عرفان عرفان رفیق گران سنگ ما که کسی با استفاده‌ی نادرست از نام ایشان، به من اهانتی کرده بود و ایشان پس از آگاهی یافتن توسط رفیق سلیمان کبیر نوری، به من تلفن کرده و‌ از عدم آگاهی شان توضیح‌ دادند .

در حزن انگیزه ابدی خیانت به رفیق کارمل باید گریست.

از کشت‌مند‌ها تا دروگر‌ها و مزدک ها و کاویانی ها و رفیع ها یعقوبی ها همه ره به خیانت بردند. فقط دوستم و یاران شان، به ایشان ثابت قدم ماند و بس.

من یکی از صد ها هزار عضو حزب بودم که در گم‌نامی ها بخشی ولو کوچک اما مهمی از بی مبالاتی رهبری حزب در جناح پرچم ‌‌و رده های دوم قدرت عمدتن تاجیک تبار علیه رفیق کارمل را به خاطر دارم و قسمت دیگری هم مرتبط است به سهم گیری رفقای هزاره تبار و ازبیک تبار و سایر رفقا از اقوام دیگر به شمول بخش ۹۹ در‌صدی رفقای پرچمی اما پشتون تبار. در دسیسه علیه رفیق‌‌کارمل د‌و گروه پلید سیاه نمایی کردند، اول همه حزبی های پشتون تبار حزب مثل ظهور رزم جو، سلیمان لایق، حضرت همگر‌، مانوکی منگل و همه اعضای پشتون تبار دفتر سیاسی و کمیته مرکزی حزب. از این گروه شکوه یی هم نیست چون روشن ترین آن ها متعصب ترین و قبیله گرا ترین بودند و‌ هستند کما این که نقیصه ی عمومی چادرنشینی و دوری از فرهنگ شهری و شهر نشینی و نه بود سواد کامل سیاسی و‌ مدنی داشتند و در تحلیل اوضاع هم با جهل جامعه نه شناسی زنده گی می کردند و‌ تعریف علمی از سیاست و مبارزه را نه می دانستند. مثل شاد روان نور‌محمد تره کی که حتا ظرفیت حفظ شخصیتی خود را نه داشت و یا حفیظ الله امین که فقط زبان کشتار را می دانست و یا سید محمد گلاب زوی که همه چیز را در بد کرداری می‌دید و یا هم شهنواز تنی که گامی تا سرحد‌ خیانت ملی را برداشت. در این میان میر صاحب کاروال، راز‌ محمد ‌پکتین،‌ شاد روان محمد اسلم‌ وطن‌ جار آدم های آرام اما نه دانش مند سیاسی بودند و فقط برای داشتن جای پا به خود سعی داشته و به هیچ‌ وجهی منافع قبیله وی خود را فراموش نه می کردند و خط سرخ زنده گی سیاسی و نظامی و اجتماعی شان بود و به مدنیت های شهری و مدرنیته باوری نه داشتند با آن که مبارزات شان هم شامل تحقق آن اهداف هم بود .

بی مقام های هر کاره یی مثل اسدالله پیام و‌ کبیر کاروانی و یا مقام های جانی یی مثل اسدالله سروری، واحد طاقت ( …‌طاقت ‌در دیدار سال ۱۳۶۱ رفیق کارمل از ریاست عمومی امنیت ملی و در تالار ریاست اداری چنان با شور شعفی رفیق کارمل عزیز گفتند که فکر نه‌ کنم پدر محترم شان آن چنان عاشقانه خطاب کرده باشند…) زرمتی ها، بی‌ خدا ها و‌‌ اکا ها و هزاران تن دیگر در بدنه های حزب‌ و‌ دولت و قدرت جا داشتند و در منافعی که به عموم شان بر‌ می خورد مشت پولادینی بودند بر دهن اقوام دیگر .

خط منافع تباری سراسر افغانستان اولویت همه ی شان بود و تا کنون است. ( …البته پاک دامنی از فساد و‌ مناعت وجدانی اکثریت شان را نه می توان فراموش کرد.‌..). 

مگر دکتر نجیب الله هرگز‌ ببرک کارمل نه شد.

صفیه خواهر یکی‌ از دوستان نزدیک‌ من،‌ مهمان دار هواپیما های آریانا بود به من روایت کردند که ‌‌ پرواز دهلی می رفتیم‌ و هوا پیما از زمین پرید و در حال ارتفاع گیری بود و‌ چند دور هم زده بود، برج مراقبت به یک باره گی پیام برگشت و‌ نشست دوباره داد، گروه پرواز به شمول خلبان های هواپیما دچار شوکه شدیم‌ که کدام سبوتاژ امنیتی داخل هوا پیما نه باشد هدف شان مواد انفجاری بود. ‌در ادامه گفتند ناگزیر سرنشینان و مسافران را اطلاع دادیم تا برای نشستی که نه می دانستیم به کدام دلیل است آماده ‌باشند و کمربند های شان را ببندند. هیاهوی وحشت و‌ گمان زیاد شد و مردم را به خویشتن داری دعوت کردیم و هوا پیما نشست دوباره کرد. پس از نشست و باز کردن دروازه با تعجب دیدیم که هوا پیما را غیر قانونی ‌و با استفاده از قدرت دولتی نشست داده اند تا مهربانو فتانه همسر دکتر نجیب الله و دختران شان را سوار کنند. صفیه در ادامه گفتند (…‌ عثمان بیدر مه به فتانه گفتم که توستی همه گی ما ره زاره ترق کدی… چند نفری چند دانه بکسه مثل شلغم و موترای لینی ده درون طیاره انداختن و پس پرواز کدیم و از مسافر های خود معذرت خاستیم اما مردم بسیار ناراحت بودند که چرا ای رقم استفاده از مقام می‌ کنن…؟).

با این روایت، مگر ما و شما می دانیم که مادر محبوبه کارمل چی گونه زنده گی و چی رقم مبارزه‌ کردند…

و‌ اما، حزبی‌ های ترسو‌ ‌و معامله‌گری از جناح پرچم و اکثرن تاجیک‌،‌ جمعی هم هزاره و اوزبیک و پشه‌یی ‌ اقوام محترم‌ دیگر،‌ همه رسالت شان را حتا در برابر اقوام خود فراموش کردند، با‌ آن که عمدتن دارای مطالعات بلند سیاسی و کهنی کشوری و‌ جهانی و اندوخته هایی از تجارب احزاب برادر داشتند، اما یک سره به قول خود‌ شادروان دکتر نجیب الله در سمت بادی ایستادند که رفیق کارمل را با فشار ویران گر به‌ سرزمین ناشناخته های هستی و دنیای سیاست و استخبارات و دور از رعایت همه انواع آدمیت پرتاب می‌ کرد.‌ آن ها فکر می‌کردند به آن طریق جای بهتر ‌و مقام عالی تری کسب می کردند. در حالی که چنان نه بود‌ و‌ پلنو‌م‌ هجده قبر همه‌ ی آن ها را آماده کرد، آنان فکر‌ کردند که با پرتاب رهبر شان او می تواند در همه قبرهای خالی به جای آنان بخوابد.

رفیق سلطان علی کشت‌مند، یا تاریخ نه خوانده بود یا در زوال عقل بود:                    

رنجی بیش‌تر از همه اقوام را برادران هزاره ها بردند. دوران استبداد عبدالرحمان خانی را فراموش کردند که خواهران

هزاره‌ی ما هم آغوش های اجباری متجاوزان و وسیله ی اطفای شهوت بی دادگران قبیله بودند و یا هم منبع بی پرسان خرید و فروش ‌و پول در آوری ها و حتا تحفه دادن دختران هزاره که پدران شان صلاحیت آن ها را نه داشتند.

رفیق کشت‌مند ها تاریخ نه خوانده بودند که می دانستند عبدالرحمان برای چیره شدن به قوم هزاره دو تا پسر شیر علی خان رئیس هزاره های جاغوری را یک جا به قتل رساند. شیر علی مذکور از جانب امیر شیر علی خان‌ لقب سرداری هم دریافت کرده بود.

کشت‌مندی ها وقتی با دکتر نجیب الله علیه کارمل صاحب قرار گرفتند، فراموش کرده بودند که اسلاف دکتر نجیب الله هزاره های شیخ علی کابل و مزار را به جرم دروغ تعرض به کاروان ها یک سره مجازات کرده و تا ترکستان دواندندشان.

کشت‌مندی‌ها در زمانی با دکتر نجیب الله یک‌ جا شدند تا کارمل عزیز را خنجر بزنند که نه توانستند حد اقل شش ورق و سه صفحه “ ۴۴۲ تا ۴۴۶ “ از کتاب افغانستان در پنج قرن تاریخ‌ مرحوم میر محمد صدیق فرهنگ استاد گران مایه ی ما و یا روایت رفتار سران سپاه عبدالرحمان در هزاره جات را از لابه لای سراج التواریخ بخوانند.

کشت‌مندی ها در زمانی با دکتر نجیب الله علیه رهبر خود ایستادند که یا تجاهل عارفانه (… نام مدرن بی غیرتی…) داشتند ‌و یا‌‌ واقعن کور بودند.‌ نماینده‌ی انگلیس از ظلم عبدالرحمان به هزاره ها دل‌سوز می شود و‌ در یک‌ پژوهش می یابد که از جولای ۱۸۹۲ تا جون ۱۸۹۴ در حدود ۹ هزار « شاید بیش تر … نگارنده…) هزاره تنها در بازار های کابل به‌ طور کنیز و غلام دست به دست فروخته می شدند. او‌ به امیر نامه‌یی می نویسد تا دست از تعدی بر هزاره ها باز دارد. اما عبدالرحمان جلاد می گوید (… چون‌ هزاره ها از اتباع او می باشند، به‌ طوری که خواسته باشد با قتل، حبس و تبعید آن ها را مجازات می کند…).‌ اگر کشت‌مندی ها همه عمر را‌ در بی سوادی تاریخ نه دانی و تاریخ نه خوانی گذشتانده بودند، کارنامه ها و دادن هویت دوباره به هزاره ها را یاد داشتند که توسط رفیق کارمل برای شان باز گردانده شده بود. از مقرری خود‌شان‌ در مقام معاونیت و بعد صدر اعظم و‌ در دفتر سیاسی حزب تا تدویر جرگه ی هزاره ها، ایجاد مفرزه‌ های رزمی و نظامی هزاره ها ‌و مقرری های تا سطح وزیر و معین و دیپلمات ووو…

پس، دلیل قانع کننده‌یی که مقاومت نه‌ کردن شان در کودتای هجده، برای کنار زدن رفیق کارمل را توجیه کند چی بود و است؟ عدم‌ حمایت شوروی یا رو گرداندن از ایشان بحث خارجی و غیر الزامی به حزب بود که در نهایت منجر به قطع حمایت روس ها از نظام می شد. چنانی که حمایت از دکتر نجیب الله را قطع کردند اما قوای مسلح و‌ حزب در کنار شان ایستادند و مردانه از وطن تا دفع تجاوز پاکستان دفاع کردند. اگر اشتباهات خود دکتر نجیب نه‌ می‌بود، سقوط نظام هم ممکن نه بود.

بخش یازدهُم از کتاب دوم، تاجیکان ترسو و معامله‌گر!

از دستگیر پنجشیری تا‌ فرید مزدک‌ ها ‌و تا رفیع ها ‌ کاویانی‌ها و یاسین صادقی ها

تاریخ را مکمل می دانستند که بهترین جوانان شان به نام غلام بچه ها به عنوان گروکان در نزد سلاطین مستبد یک قوم خاص قرار می‌گرفتند و هم چو‌ برده ها مصروف خدمت به استبداد قومی بودند. هر کدام اینان و آنان می‌دانستند که برای سرکوب قوم‌ و‌ تبار خود شان استخدام شده اند. آنان می دانستند که اسلاف دکتر نجیب الله حتا با دادن امتیازات سرداری به قوم‌ و‌ قبیله ی خود همه مردم را نوکر‌ خود ساخته بودند. هیچ‌ کسی از ولایات جنوبی و‌ زادگاه دکتر نجیب الله سرباز نه بود، همه فرمانده.

مادران شمال و نقاط مرکزی و بخش های غربی همیشه غلام‌ و‌ کنیز و سرباز و چوب سوخت می زاییدند و مادران جنوبی و قبایل پشتون تبار از روز اول جنرال و‌ دگروال و وزیر و وکیل می زاییدند.

آن گروه از پارسی زبانان و تاجیک‌ تبار ها که‌ هرگز‌ به جایی هم نه رسیدند تاریخ را به یاد نیاوردند که حکومت کاملاً مردمی و عیار امیر حبیب الله خادم دین رسول الله و اولین شاه راست گو ‌‌و صادق و کاکه ی تاجیک تبار ها چی‌‌‌گونه دست خوش دسیسه‌ی اسلاف دکتر نجیب الله شده و خودش با یاران اش شهید طلسم مجددی ها و نادر کثیف شدند. یا مجید آغا را چه‌گونه شهید کردند.‌ هم‌ هزاره ها و‌ هم تاجیک های ترسوی صاحب مقام وقتی برای سرنگونی رفیق کارمل در پهلوی دکتر نجیب الله ایستادند. حد اقل مردانه‌گی عبدالخالق هزاره را هم به یاد نه آوردند و برابر آن نو جوان اسطوره یی هم غیرت نه داشتند؟ من تازه دعوا را‌ از جنرال‌ محفوظ برنده و اعاده‌ی حیثیت و‌ حقوق شده بودم، ضرورت بود تا به منظور اجرای ترفیعات‌ عقب افتاده ام و ختم دوران عسکری اجباری آموزش های بیش تر مسلکی می داشتم. چون از حرفه ی استحکام خسته شده بودم و تا زمان طی مراحل کسب عضویت اصلی حزب شامل کار های سیاسی هم شده نه می‌ توانستم، مرا به آکادمی تخنیک اردو در پل چرخی معرفی کردند. هم صنفان زیادی داشتیم که یاد همه‌ی شان گرامی باد.

هنوز کارمل صاحب در قدرت حضور داشتند‌‌ و‌ من هم که زور و دست ام به دامان شان نه می رسید از ایشان شکوه داشتم‌ که چی‌گونه‌ ره‌بر بی خبر اند. گماشته‌گان شان بالای صفوف ظلم و تعدی می کنند و‌ خود شان از کارروایی آن ها بی خبر اند. مانند جنرال محفوظ که در صحبتی پس از برنده شدن من به من اخطار داده و‌ عکس بزرگ آویزان رفیق کارمل در دفتر جدید خود «کادر و پرسونل امنیت ملی » را با دست نشان داده گفت ( … ای ادمه می شناسی … جواب دادم، بلی . … گفت تو به آب روی مه بازی کدی ای آدم مره اینجه مقرر کده تا که ای اس مه هستم و تا که مه ده اینجه هستم تو اینجه نیستی … بفرما برو… من پرسیدم مه که ما آب رو نه داشتیم کل ما ره بی سرنوشت کدی ‌و کشتی حالی که اینجه تبدیل شدی بازام همو کار هایته کده میری…) خلاصه من را کشید. سکرتر او یک رفیق خوب من بودند که حالا در یکی از تلویزیون‌ مشهور کشور خدمت می کنند. این ماجرا، داستان دراز دارد و در بخش های جداگانه خواهید خواند. من، یکی از ده‌ها هزار عضو حزب بودم که در گم‌ نامی ها بخشی ولو کوچک اما مهمی از بی مبالاتی رهبری حزب در جناح پرچم ‌‌و رده های دوم قدرت عمدتن تاجیک تبار علیه رفیق کارمل را به خاطر دارم و قسمت دیگری هم مرتبط است به سهم‌گیری رفقای هزاره تبار و اوزبیک تبار و سایر رفقا از اقوام دیگر به شمول بخش ۹۹ در‌صدی رفقای پرچمی اما پشتون تبار. در دسیسه علیه رفیق‌‌کارمل د‌و گروه پلید سیاه نمایی کردند، نخست، همه حزبی های پشتون تبار حزب مثل ظهور رزم جو، سلیمان لایق، بشیر لایق، جمیله پلوشه، «‌می‌گویند که پدر ظالم و خون‌خوار پشتون» داشت،‌ حضرت همگر‌، مانوکی منگل و دگر همه اعضای پشتون تبار دفتر سیاسی و کمیته مرکزی حزب. از این گروه شکوه‌یی هم نیست چون روشن ترین آنان، متعصب ترین و قبیله گرا ترین بودند و‌ هستند کما این که نقیصه‌ی عمومی چادرنشینی و دوری از فرهنگ شهری و شهرنشینی و نه بود سواد کامل سیاسی و‌ مدنی داشتند و در تحلیل اوضاع هم با جهل جامعه نه شناسی زنده گی می کردند و‌ تعریف علمی از سیاست و مبارزه را نه می دانستند. مثل شاد روان نور‌محمد تره کی که حتا ظرفیت حفظ شخصیتی خود را نه داشت و یا حفیظ الله امین که فقط زبان کشتار را می دانست و یا سیدمحمد گلاب‌زوی که همه چیز را در بدکرداری می‌دید و یا هم شهنواز تنی که گامی تا انجام دادن خیانت ملی را برداشت. در این میان میر صاحب کاروال، راز‌ محمد ‌پکتین،‌ شاد روان محمد اسلم‌ وطن‌جار آدم های آرام اما نه دانش مند سیاسی بودند و فقط برای داشتن جای پا به خود سعی داشته و به هیچ‌ وجهی منافع قبیله وی خود را فراموش نه می‌کردند و خط سرخ زنده‌گی سیاسی و نظامی و اجتماعی شان بود و به مدنیت های شهری و مدرنیته باوری نه داشتند با آن که مبارزات شان هم شامل تحقق آن اهداف هم بود. رازمحمد پکتین بعدها یکی از غول‌های توطئه و دسیسه تبدیل شد. بی مقام های نخست، هرکاره‌یی مثل اسدالله پیام و‌ کبیر کاروانی و یا مقام های نخست و جانی‌یی مثل اسدالله سروری، واحد طاقت ( ...‌طاقت ‌در دیدار سال ۱۳۶۱ رفیق کارمل از ریاست عمومی امنیت ملی و در تالار ریاست اداری چنان با شور شعفی رفیق کارمل عزیز گفتند که فکر نه‌ کنم پدر محترم شان را آن چنان عاشقانه خطاب کرده باشند...) زرمتی‌ها، بی‌‌خداها و‌‌ اکاها و هزاران تن دیگر در بدنه های حزب‌ و‌ دولت و قدرت ‌و جا داشتند و در منافعی که به عموم شان بر‌ می‌خورد مشت پولادینی بودند بر دهن اقوام دیگر به ویژه پارسی زبانان و تاجیکان.‌ خط منافع تباری سراسر افغانستان اولویت همه‌ی شان بود و تا کنون است. ( ...البته پاک دامنی از فساد و‌ مناعت وجدانی اکثریت شان را نه می توان فراموش کرد.‌..). من، تا این لحظه‌ که کتاب را می‌نویسم، تنها درباره‌ی منفی‌گرایی یا قوم‌نگری و پشتو بازی‌، استاد گرامی برهان‌الدبن غیاثی از هیچ کسی چیزی نه شنیده‌ام و ایشان مدام آدم قابل احترام و نکو نامی ‌در حزب و گاهی از منتقدان دکتر نجیب بودند. حتا یک بخش گفته ها را خود شان هم به من بازگو کرده اند.

بخش دوازده و سیزده و چهارده و پانزده از کتاب دوم،

دکتر نجیب و پشتون ها و غیر پشتون های خاین حزب، سه عامل بربادی حزب و دولتِ ما بودند. بحثِ من نشانه های داخلی دارد نه برون مرزی:

روایتی که پس از نشر این نوشته سال های قبل یافتم و شنیدم، رفیق آسمایی هم به دلیلِ امتناع از محکمه‌ی ساخته‌‌گی برای شادروان بریالی راهی زندان شده و در کنار ایشان قرار گرفته بودند.

من بر خلاف معامله گرانی به نامِ بزرگانِ‌ِ حزب‌‌، پلنوم هجده را یک کودتای درون حزبی و اقتدار گرایی می دانم شکی نیست که در پی انجام اقدامات ملموس و بارور و رهبری مدبرانه، میزان محبوبیت شادروان کارمل صاحب در حال رشد بی سابقه بود. این میزان در سطحی رسید که سبب بروز حسادت های درون حزبی و‌ دولتی گردید. اصل مخالفت ها علیه رفیق کارمل پس از چند اشتباه کوچک‌ شکل گرفتند. این که اعضای صادقِ کمیته‌ی محترم مرکزی حزب در آن زمان متوجه آن ها‌ بود یا خیر؟ من نه می‌دانم.

اما هم بر اساس تجارب و هم بر مبنای تحلیل های مقرون به حقیقت چند عامل زیر سبب آن کودتا شد:

اول_ ایجاد ساختار های مدنی و نظامی و اداری و تشکیلاتی خلاف عرف و انتظار درون قبیله‌ وی حاکم در جامعه که اقتدار یک تبار خاص را زیر سوال می‌برد و نماینده‌گان آن ها در حزب حضور تعیین کننده داشتند.‌

دوم_ استقبال بی پیشینه و غیر قابل پیش بینی از حضور رفیق کارمل در امنیت ملی که سبب بروز حساسیت های مخفی تباری شد نه سیاسی. پیش گام این حساسیت ها آقای شادروان سلیمان لایق و رفیق نوراحمد نور بودند. سال پار وقتی یک روایت من از نقش ویران گری رفیق لایق در حزب را یکی از اعضای محترم کمیته مرکزی ‌و مقام محترم برجسته‌ی آن زمان خوانده بودند، در تلفن مستقیم به من فرمودند: (… رفیق عثمان می دانم که تو‌ معلومات های زیادی داری اما نقش بشیر لایق برادر رفیق لایق در ابزار توطئه قرار گرفتن دکتر صاحب نجیب بسیار تعیین کننده بود… تو آن قدر معلوماتی نه داری که قضاوت کنی …). خدمت شان عرض کردم، بنده راوی آن چیزی استم که احساس کرده و آگاهی دارم و خوب است، شما هم با نام بردن رفیق بشیر لایق که من نه می شناسم شان، معلومات من را کامل کردید.

سوم_ مبارزه ی پنهانی گروه خاص زیر نظر و رهبری رفیق سلیمان لایق برای باز پس گیری قدرت از دست رفته‌ی تباری شان در داخل حزب و نظام. هر چند، چند روز پس از دیدار رفیق کارمل، رفیق نجیب هم در همان تالار ریاست اداری امنیت صحبت مهمی داشتند و‌ با عصبیت صریح گفتند : ( … بعضی رفقامیآین و مه ره چنان تعریف و توصیف تمجید می‌کنن که خودم می شرمم و مره سزاوار کدام و‌ کدام مقام می دانن… چی هدف دارین…؟) نکته‌ی جالب توجه در آن صحبت خودمانی جدی و‌ صریح آن بود که شادروان دکتر نجیب گفتند: (… یکی از او رفقا همی لحظه پیش روی مه شیشته…) با این گفتار فضای تالار دگرگون شده ‌و بر حسب تصادف صدای نیمه مهیبی بر آهن پوش بام. تالار را لرزاند که وسواس آورد و سبب تکان خورد حاضران گردید و رفیق نجیب تکانی نه خورده با طعنه‌ی معنا داری همه را به خویشتن داری دعوت کردند…). برداشت های پسا جلسه آن بود که حرف های رفیق نجیب در مورد آن شخص یک پروفلکتیک و یک مانور امنیتی بود به هر دلیلی که خود شان می دانستند.‌ اما روی‌کرد های بعدی نشان دادند که آن سخنان چندان عادی هم نه بودند. من در حیرت ام که چرا تا امروز کسی از هر دو جلسه یاد نه کرد؟ انکار کرده که نه می توانند.

پنجم_ راه اندازی کانکور شناخت حزب که نه می‌دانم سراسری بود یا طرح منحصر به فرد شادروان رفیق حشمت کیانی رئیس سیاسی با غرور ریاست عمومی امنیت آن زمان.

کانکور شامل یک صدوپنجاه پرسش و سه بخش بود. هر بخش پنجاه پرسش داشت و برنده ها مرحله به مرحله پیش می‌رفتند تا به نهایت آزمون سراسری امنیت ملی برسند. خوش‌بختانه که منی حقیر توانستم تا مرحله‌ی نهایی برسم. اما یک‌ باره اعلام نتایج تا امروز صورت نه گرفت و حتا جست و‌ جو های غیر محسوس از پیدا کردن و جمع آوری سوالات در سطح خدمات و اطلاعات دولتی راه افتاد. و من دلیل بر کناری آن زمان رفیق کیانی را همان کانکور می دانم.

ماجرا تنها برگزاری همان آزمون نه بل فراتر از آن بود. امنیت ملی کانون شک و‌ حدس و‌ پروپاکند است. هم‌زمان با پخش اولین بخش پرسش ها شایعه‌ی همه‌گیر پخش شد که گویا آن آزمون برای کیش شخصیت پرستی و شخصیت سازی کارمل صاحب است.

رفقای آن زمان در امنیت ملی کامیاب یا رد شده اما به صورت قطع شامل آن آزمون ها بوده اند. تبلیغات کیش شخصیتی علیه کارمل صاحب چنان شدید شد که هر عضو بی اراده‌ی حزب را تحت تأثیر قرار می‌داد.

ششم_ رشد منطقی اقتدار‌گرایی ملی با ایجاد مفرزه‌ های نظامی در سراسر کشور از نیرو ها و‌ اقوامی که تا آن زمان کوچک ترین حقوق شان را هم نه داشتند.

پنجم‌_  نمایش قدرت محترم عبدالرشید دوستم مارشال صاحب فعلِی در داخل ارگ و به حضور رفیق کارمل عزیز و‌ بعد ها به حضورِ رفیق نجیب ( انصافاً که در اوایل از دوستم زیاد ‌‌حمایت کردند اما بعدها تسلیم قوم‌کرایی شده از دوستم و همه رو‌گرداند. همزمان با رشد و‌ ارتقای سرنوشت ساز ِ دوستم که تا امروز ادامه دارد. ( … من چند سال قبل مقاله گونه یی در چند بخش زیر نام دوستم هراسی در سایت محترم چنگیز خان به واکاوی مفصل در این مورد نگاشته ام… چون در همکاران گرامی مطبوعاتی و نشراتی آن زمان هیچ کسی به اندازه‌ی من با ایشان شناخت و رابطه‌ی تنگاتنگ نه داشت بعد ها می‌خوانید…).

حالا هم با مساعد شدن زمینه مارشال دوستم را مثل مارشال فهیم تدریجی می‌‌کُشند، پس مارشال دوستم باید بسیار محتاط باشد.

پنجم_ افشا نه شدن حقایق پشت پرده‌ی کودتای هجده‌ی حزب تا امروز و حل نه شدن پرسش های چرایی موقف‌گیری های مثبت و‌ منفی اعضای محترم رهبری در آن زمان.

برخی ها مانند رفیق مزدک از آن سود بردند که معاون حزب یا شادروان یعقوبی صاحب که وزیر امنیت شدند و‌ تعداد اندک دیگر. اما هیچ‌ کدام نفر اول تصمیم گیرنده نه شدند. از رفیق کشت‌مند تا یک عضو محترم عادی کمیته مرکزی که برای بر کناری محبوب ترین رهبر شان در سمت طوفان قرار گرفتند، هیچ اجباری دلیل آن ظلمت باری شده نه می تواند.

شما در قسمت های بعدی می خوانید که یک تعداد از این رفقای محترم چی‌‌گونه دوران خفت را گذشتاندند‌ که بعد ها من شاهد عینی بوده ام. رفیق فرید، رفیق کاویانی، رفیق وکیل که ایشان من را نه می شناسند و‌ من دیدم که رفیق وکیل چی‌‌گونه افتاده و با عذر به شاد رونددکتر عبدالرحمان سخن می‌گفتند، رفیق علومی و بسیار دیگر اعم از نظامی و ملکی. البته کسانی که من به چشم سر شاهد و به گوش دل و‌ جان  شنوای آن همه رقت باری ها بودم.

ششم_ موجودیت طرح قبلی برای انجام چنان یک کودتا. من باید یک دوره ی آموزش نظامی در بخش حمل و‌ نقل نظامی را می گذشتاندم. به آکادمی تخنیک اردو در پل چرخی معرفی شدم. هم صنف های زیادی از سایر بخش های اردو داشتم. با محترم رفیق امین الله ( جنرال صاحب فعلی ) و محترم دگرمن سیدرحمان خان نعیمی و چند تایی دیگر از دوستان و رفقای محترم نزدیک تر بودم. رئیس جمهور هم که باشی وقتی در چوکی متعلمی نشستی شوخی شاگردی مکتب و فاکولته را می گیری. سه روز قبل از کودتای هجده من و محترم امین الله ( روایت بود که ایشان خواهر یا برادر زاده و یا از نزدیکان جنرال صاحب صدیق ذهین معاون محترم تکنیکی وزارت دفاع بودند…) زمانی که

می خواستیم طرف شهر بیاییم،‌ از. طریق نردبان یک‌ موتر سرویسی که از جلال آباد آمده بود.به بام سرویس بلند شدیم … دیدیم در بام بوجی های ماهی فراوان اند. چند تا از آن ها را هم گرفتیم اما غلط کردیم بی اجازه گرفتیم. در مسیر راه بودیم که امین الله خان گفتند بیا داخل موتر برویم. با دست در بام موتر کوبیدیم و راننده ی محترم ایستاد کردند و ما ماهی دزدها داخل رفتیم. یکی از هم دوره های ما که نام شان را نه می دانم همراه امین الله خان بسیار صمیمی و خودمانی صحبت کردند. لهجه‌ی کلام شان نشان می داد که اهل کابل هستند. در جریان بحث ها محترم امین الله خان خطاب به آن دوست محترم شان با لحن شوخی گفتند: ( … نه گفته بودمت که قدرته از پیش تان می‌ گیریم اینه کم مانده که ما عوض شما قدرته بگیریم باز شما می فامین و رهبر تان … و  خندیده ادامه دادند که شوخی کدم ولی راستی رفیق نجیب عوض رفیق کارمل تعیین شده. کل گپ خلاص اس صوب «صبح» دگه صوب «صبح اعلان می‌شه. آن دوست شان گفتند … رفاقتی که ما و تو داریم به سیاست مربوط نیس و‌ خنده‌کنان با شوخی ادامه دادند که شما اوغانا ما ره آرام نه می مانین…). آن جا بحث کاملاً راستی، شخصی ‌و خودمانی و بی ریا بود، اما برای من نه. من فکر کردم‌ کار هایی در جریان است. به شهر رسیدیم و  هر کس هر طرفی رفتیم و فرموده‌ی امین الله خان درست بود.‌ من در داخل فرقه‌ی هم احساس کردم که تحولی در پیش است. سه روز پس از آن گفتار رفیق امین الله خان بود که‌ کودتای هجده‌ی حزب راه اندازی و نتیجه را اعلام کردند. بعد ها جنرال صاحب امین الله را در یک جلسه‌ی رسمی دیدم. کسی در گوش من گفت: (… جنرال صایب موتر ماهی آمده اگه به دُزی کدن ماهی میری وختش اس هههه…). در وزارت دفاع بودم سرم را بلند کردم که رفیق امین الله آن هم با رتبه‌ی جنرال.‌ چون بسیار سال ها نه دیده بودیم بسیار خوش حال شده و یک‌ دیگر را در آغوش گرفتیم. هر جا باشند آرامی و سر حالی بودن خود شان و فامیل محترم شان را آرزو دارم.

هفتم_ اگر رهبری جناح پرچم خبر نه داشتند و یا در عمل انجام شده قرار گرفتند، اما معلوم شد که نشانی از مقاومتی به‌ جا نه گذاشتند و حتا از فردای کودتا تا امروز کسی سخن بر زبان نه آورد. گویی اذهان منجمد و زبان ها مهر و‌ موم اند تا اصل ماجرا را تعریف نه کنند. اگر چیزی هم گفتند مثل آقای کشتمند یک شرمنده‌کی تاریخی از خود به جا ماندند،

از رفیق یاسین صادقی بپرسید که در دفع کودتای ۱۸ برای دفاع از رهبرت چی کردی؟ که شنیده بودم شما را پسر خوانده‌‌ی رفیق کارمل عزیزِ ما می‌گفتند و شما رئیس عمومی امور سیاسی اردو بودید.

هشتم_ قدر مسلم و‌ روشن بدون تبعیض که اکثریت پرچمی های محافظه کار ‌و ترسو صحبت در آن مورد را توجیه تخریش گویا وحدت سیاسی خلق و‌ پرچم و بهانه‌ی وحدت ملی ‌کشوری می‌کردند و می‌کنند. آن گونه نیست، تمام جناح خلقی حزب ‌و تمام برادران و رفقای پشتون تبار حزب و‌ دولت به صورت عمومی از وقوع یک چنان روی داد آگاهی داشتند. چنانی که حالا همه خلقی ها طالب اند.

نهم_ جمعی از پرچمی های معامله‌گر هم در سرنگونی کاروانی که قصد جان ساربان آن را داشتند هم آوا شدند.

دهم- بهترین فرزندان حزب از رفیق بریالی تا زنده یاد عزیز مجیدزاده پیش چشمان عالی‌جنابانِ هم‌رکابِ شادروان دکتر نجیب به زندان فرستاده شدند و ایشان خمی به ابرو نیاوردند.

دهم _ خواهی نه خواهی و‌ بگویی یا نه گویی محافظه کار باشی یا تندبادی از تعصب و یا نسیم روح پرور پگاهی. هر کسی هستی بدان که حاکمیت تباری و ادامه‌ی سلسله‌ی آن یک اصل غیر قابل تغییر در افغانستان است که مرز  سیاست و هدف مشترک سیاسی و‌ مکتب سیاسی را عبور می‌کند از روی شانه های میلیونیْ هم چو من و تو می‌گذرد تا به اقتدار تبار قبیله بیفزاید. حالا این‌ موارد چی سندی کار دارد که از من می‌خواهید؟ همه چیز اظهر من الشمس است. رهبر را کنار زدند و به کنج انزوا فرستادند ‌و در اسف باری زنده گی کردند و جان به جان آفرین سپردند. ندامت نه‌دانم کاری های همه آنانی که دست رد به رهبر خود زدند حالا چی دردی را دوا خواهد کرد؟

ما چنان در حلقوم اژده های انسان خور فرو رفته ایم که هرگز توان برگشت نه داریم و نوحه خوانی های ما نوش دارویی پس از مرگ‌ سهراب است.

رفقای معامله‌گرِ گویا رهبری و اعضای گرانسنگِ حزب‌ ‌عزیز دی‌روز من:

در بخش های بعدی نظارت ISI پاکستان بر من و شما را می‌خوانید که‌ بدانید در امان نیستید و من در یک تصادف همه این ها را دانستم.

من مجبور شدم‌ یک‌ هزار جلد رساله‌ی زنده‌گی نامه‌ی آقای دوستم مارشال فعلی  را به خاطر نشر گوشه‌یی از عکس نیم رخ رفیق سیداکرام‌ پیگیر آتش بزنم. چون ضیای ترجمان دوستم و اجنت  ISI پاکستان آن را مردود شمرده ‌و در جوزجان به جنرال صاحب دوستم توضیح غلط داده بود که من نه بودم. و رفیق دوستم با محبت از من خواستند تا آن ها را از بین ببرم و‌ برادرم در هتل مزار همه را آتش زد. یک جلد آن نزد رفیق فقیر پهلوان بود که نه می‌دانم نزد شان است یا نه. مناسبات حسنه و بسیار نزدیک من سبب شد که رفیق دوستم برای من چیزی نه گویند. حالا اگر من و‌ رفیق پیگیر مقابل هم شویم یک دیگر را نه می شناسیم. آشنایی غیابی من با پیگیر صاحب مولودی از نام آشنایی سراسری شان در حزب است. اما از ذره بین سازمان های جاسوسی در امان نیستیم…

آقای دوستم و یاران شان:

من بیش ترین تعداد را می شناسم که برای راه یافتن به بارگاه دوستم پیشا سقوط قدرت سیاسی حزب و دولت و پسا سقوط آن چقدر وامانده و منتظر بودند.

باری محترم مارشال دوستم در محله ی سکونت گاه وزیر محمد اکبر خان برای من گفتند: ( … عثمان می فامی ای کلانا چقه دل شان میشه که مره ببینن…؟ )، گپ هایی هم به من لطف کردند که بین من و خود شان است. گفتم شاید، ولی مه خو از جمع کلانا نیستم، هر دو خندیدیم، چون همه موافق او نه بودند.

من در این جا نام هایی را به شما یاد خواهم کرد که سایه یی مارشال را به تانک می بستند، اما پس از خدا وقتی پشت ها به زین ها شدند، همان دوستم شمال را پناه گاه پرنده های مهاجر و بال شکسته ساخته همه را بدون هیچ گونه تعلقات پذیرفته و همان آدم ها را در منصب هایی معین مقرر کرد و  احترامی به آن ها و خانه واده های محترم شان قابل شد، مثلن محترم جنرال امام الدین خان، من روایت هایی را نکته به نکته می نویسم یا که عملن حضور داشته ام و یا شخص محترم مارشال دوستم برایم باز گفته اند و روایت را از زبان خود شان و مستقیم شنیده ام.

اوج‌ قدرت مارشال دوستم‌ و  دوستم هراسی در اواخر سال ۱۳۶۶ و سال های ۱۳۶۸ و ۱۳۶۹ و ۱۳۷۰ مرحله‌ی دوستم هراسی علنی از اوایل بهار ۱۳۷۰ حاصل بذر مخفی زمستانی برخی ها بود.

مرحله‌ی دوم و ویران گر دوستم هراسی:              

این مرحله پس از سفر پر دبدبه‌ی محترم رفیق مانوکی منگل رئیس عمومی مقتدر امور سیاسی اردو پسا کودتا به شبرغان و فاریاب شکل جدی گرفت. من هم در رکاب و مجری نزدیک اوامر شان بودم. همکاران عزیز ما احتمالن محترم عبدالکریم عبدالله زاده و نما بردار  محترم نشرات نظامی با ما هم سفری داشتند.‌ نمایش سهم گین قدرت نظامی و مردمی با پیوستن سیل آسای مخالفان به مصالحه ی ملی  نهایی شد و همه در ولسواالی پشتون کوت ولایت فاریاب فقط به اساس کار و اعتبار آقای دوستم اتفاق افتاد که بعد ها می خوانید.

 اما قبل از همه اسحاق توخی:

من در سال ۲۰۱۸ مقاله یی به گزارش نامه ی وزین افغانستان نوشتم که این جا باز رسانی آن بسیار ضرور است.‌

آن روز هم مانند امروز ۲۳دسامبر۲۰۲۰ که می نویسم بسیار بیمار و این مقاله را در ترن نوشته بودم. اگر غلط های نوشتاری، املایی و‌ تایپی داشته باشد ببخشید.

محترم دوستم چند بار به من قصه کردند که منظم هفته وار یا هر پانزده روز با شادروان مصطفای قهرمان به دیدار شادروان دکتر نجیب می رفتند و یک باره این ملاقات ها از جانب رئیس جمهور و سر قوماندان اعلای قوای مسلح قطع شدند.

آیا مارشال دوستم به اطفائیه دکتر نجیب شهرت نه یافته بود؟

قبل از آغاز!

اسحاق توخی،  رئیس جمهور سایه در کنار شهید دکتر نجیب الله. اما مکار و حیله گر و فتنه انداز.

یک نکته‌ی اساسی را  نسل های دی‌روز، ام‌روز و فردای کشور و یک امر مسلم را ولو با تعصب، می دانند که همیشه و در درازای تاریخ، بخش اعظم افراد، ازجنوب، دروازۀ براندازی نظام ها در کشور، به دست بی گانه بوده، و شمال، مدافع و سپر سنگین دفاع از ارزش ها و حاکمیت ملی و استقلال افغانستان.

در هیچ جای تاریخ هیچ شخصی را نه می یابی که  تا مجبور نه شده،، از شمال جز به دفاع و از استقلال گام برداشته باشد. در حالی که صد ها مورد برعکس آن وجود دارد. و هم چنان شکست رژیم قدرت مندی مانند دکتر نحیب توسط نیرو های داخل، که دیگر همه خارجی ها از وی روی گردان شده بودند، یک حقیقت عبرت ناکی است به سردمداران ارگ، تا بدانند در پس پرده  مرده شور های باداران خارجی شان اند، که تاب مقاومت ده دقیقه ای قیام ملی داخلی را نه دارند.

در جریان سفری، به رغم تصادف صحبت بدبخت ترین انسان افغانستان را که طی چهارده سال فرعون گونه از اقتدار شهید دکتر نجیب الله سود جست و زر اندوخت و حاکمیت راند؛ شنیدم. او اسحاق توخی است. ذلیل ترین انسان افغانستان.

به رغم تصادف از آوان  جوانی، به نوعی ناظر خاموش در اکثر موارد رخ داد‌های سیاسی در حداقل و گاهی حد اکثر بوده ام. هر چند کرسی با صلاحیت اجرایی نه داشتم و در رده های بسیار پایین به وظیفه گماشته شده بودم.

سخنانی که او با چنین وقاحت و فضاحت بر زبان می راند، می پندارد که در کشور ما جز خودش کسی دیگری نه بوده است.

تمام بدبختی های حاکم بر دکتر نجیب الله در حد نود فیصد بر می گردد به عمل کرد این انسان پاسیف. زیرا تنها دیکتاتور و‌ عامل تامین مراوده و قابل باور دکتر، حتا بیشتر از برادرش همین توخی بود. ارکان رهبری حکومت به شمول وزرا به جز مانوکی منگل و‌گاهی هم سلیمان لایق در گرو تصمیمات نا بخردانه و رذل همین آدم بود که فاصله ها را با شخص رئیس  جمهور در حد اکثر و حتا دشمنی گسترش داد.

شکی نیست که حوادث و رخ داد ها پس از فرو پاشی اتحاد شوروی و دگرگونی های عمیق سیاسی و نطامی درجهان بیشتر از همه بالای کشور های جهان سوم به خصوص کشوری مثل افغانستان تاثیرات منفی برای براندازی نظام سیاسی داشت.

ولی توخی بدبخت هیچ توضیح نه داد که مقصر تمام اوضاع مسلط نا باب در کشور بیشتر کی بود و شگاف عمیق بین آقای دوستم و سایر نیرو های شامل در حاکمیت آن زمان  و دو دسته گی عریان و عیان دولت چی گونه اوج گرفت؟ ارتباطات با حزب اسلامی حکمت یار توسط نماینده های دکتر شهید، تغیر و چرخش هزار فیصدی افکار وی از مواضع  ملی، پا فشاری و اصرار بر بقای بی ارزش ترین تصمیماتی که خودش را با برادرش تا پای دار کشاند؛  چرا با شهامت توضیح  نه داد.

توخی بد بخت نه گفت که آیا مارشال دوستم به اطفاییۀ دکتر نجیب شهرت نه یافته بود؟

عملیات های بزرگ  توری غاری غر و ستو کندو و تمام ولایت خوست، عقب زنی ارتش و  نیرو های پاکستانی که حمایت مستقیم حکمت یار را با خود داشت، عملیات بزرگ تنگی واغ جان لوگر، خنثا سازی کودتای شهنواز تنی علیه رژیم  را در کنار سایر نیروهای امنیتی همان زمان قوای مسلح همان زمان به شمول نیرو های  دوستم که بخشی از تشکیلات اردوی ملی افغانستان بودند و حضور گسترده و‌ محسوس خود ژنرال در این عملیات می توان فراموش کرد؟ مگر تنگی واغ جان  نه بود که دوستم به ژنرال سه ستاره ارتقا کرد و طبق پلان باید شخص رئیس جمهور می آمد، اما بعد به محترم عظیمی تفویض صلاحیت کردند و محفل تحت ریاست ایشان بر گزار شد.  من  یکی از افراد مسئول در بخش وظیفه ام بودم.  که قصه ای جالب و‌ جذابی هم دارد. مگر در جنگ خوست حتا احتمال تغییر نام ولایت خوست به نام یکی از قهرمانان جنگ زمزمه نه می شد؟ مگر مارشال دوستم و شهید ژنرال مصطفی پیلوت قهرمان کشور پلان های منظم دیداری با رئیس جمهور نه داشتند که به یک باره و به دلایلی که توخی بد بخت بهتر می داند؛ قطع شد؟ مگر روش رئیس جمهور با سایر ژنرالان از سیاست و اداره و رهبری به قومیت تغیر نه کرد؟ مگر باری اختلافات مارشال دوستم از بهر بر خورد های غیر قابل باور رئیس جمهور و سر قوماندان اعلای قوای مسلح در حدی نه رسید که هم زمان جست و جوی راه حل، نشست فوری و دو به دوی مارشال دوستم در مقر حزب وطن (ریاست عمومی اداره ی امور امروز) صورت گرفت؟ مگر قبل از همین نشست مارشال دوستم به اساس تدابیر پیش گیرانه از توطئه ای احتمالی، نیروهایش را با تعیین ساعت اولتیماتوم بر دفاع از خودش درصورت عدم برگشت الی ساعت معین، در اطراف آن ساحه جا به جا نه کرده بود؟ که به قول خودش مستقیم و رویا رو  برایم گفت:

( …یک‌ وقت که آشتی کدیم گفتم داکتر صاحب اجازه بتی که مه بچه ها ره بگویم خیریت است که حالی کدام اقدام نه کنند..) مگر ژنرال دوستم و سایر ژنرال های ارشد قوای مسلح مانند عظیمی صاحب، دلاور صاحب، ژنرال شهید رزمنده، ژنرال صاحب بابه جان، سید اعظم سید و سایرنیرو های ملی در عملی کردن طرح‌ مشی مصالحه ی ملی و دفاع از حاکمیت  بیشتر از کسانی که از تبار و در رکاب دکتر شهید بودند؛ فعال نه بودند؟

تمام دوران دفاع از نظام به دوش ژنرالان غیر از تبار خودش قرارداشت. مگر شما،  اقرار گرفتار شده های کودتای شهنواز تنی، علیه دکتر را از اعضای بیروی سیاسی مثل میرصاحب کاروال تا ژنرال نجیب قوماندان فرقه ۱۱ ننگرهار، ژنرال اکا قوماندان عمومی مدافعه و ژنرال وهاب قوماندان قبلی و فعلی که به جای رفتن به زندان در مقام رهبری قوای هوایی گماشته شد؛ و خود تنی را به یاد نه دارید؟ که همه اش در تمام جبهات همزمان توسط نیروهای غیر تباری دکتر به نفع دکتر دفع شدند؟

چرا از این موارد و عواملی که شما بهتر می‌دانید، یاد نه کردید؟ مگرآقای توخی شما آگاه نه بودید که حکم‌ گرفتاری دوستم صادر شده بود؟ اگر همان شب کابل را ترک نه می کرد، به یقین که جایش زندان بود. در حالی که آقای دوستم  ساعت ۱۱ همان روز نزدیک به شش جدی ۱۳۷۰  به دفتر من تشریف آوردند و پس از صحبت کوتاه، قرار ما بر این شد که‌ من شب در وزیر اکبرخان مینه عقب لیسه امانی به منزل شان می روم و نان را با هم صرف می کنیم.

وقتی من آماده شدم، به منزل شان زنگ زدم؛ مرحوم عمر آغه نماینده  خاص شان گفتند، به دلیل وضعیت اضطراری کابل را ترک کردند. با آن هم من با وجود احساس خطری که بود، کارم را همان شب تا نا وقت در دفتر انجام داده و به خانه رفتم. جریان فردای آمدن من به دفتر پی آیند هایی برای من داشت؛ ولی همان زمان توسط محترم مانوکی منگل حل شدند و مرحوم وطن جار برایم گفت که دیگر کاری بی هدایت من نه کنی.

به هرحال این قصه ها را برای یاد آوری به نا سپاسی هم چو توخی ها کردم، که در تمام دوران صحبت خود یک بار هم‌ از مرحوم یا شهید دکتر نجیب یاد نه کرده و شهید ربانی را حد اقل مرحوم گفت. کاش در خط سیاسی ات پای دار می بودی. چون سواد کامل هم نه دارد، آقای عنایت فانی بر او بسیار درخشید.

بر می گردیم در بحث به  قول وی ائتلاف شمال:

اصلن این‌ کلمه  اطلاقی به نام ائتلاف شمال پی آمد  تئوری توطئه‌ی سازمان های استخباراتی بین المللی و منطقه وی است که پاکستان در عمل کرد  آن نقش بلندی داشته و دارد.  یادکرد یک مجمع بزرگ ملی مقاومت سراسری که علیه تصمیم های استبدادی  در حال شکل گیری توسط دکتر نجیب و‌ حاصلی از دور باطل اندیشه  های پوچ تبار طلبی همان زمان بود که دیگر سخن از آرمانی بودن مبارزات سیاسی و دولت داری در میان نبود؛ به نام ائتلاف شمال، جز کج‌ دهنی بد دهنی مثل توخی ها نیست.

چی آرزو داشتی آقای توخی، وقتی تصمیم حتا بمباردمان مزار شریف و شبرغان قبل از اتخاذ تصمیم جلسه جبل السراج و دیدار قهرمان ملی و  دوستم و سایر نیروهای مطرح، روی میز کار دکتر نجیب بود که چی می شد؟ و بر خلاف ادعای پوچ خودت شکل گیری اختلاف در بیخ گوش دکتر توسط شخصیت ها و نیرو هایی که احساس می کردند دیگر خط ها روشن شده بود. فرید مزدک و نجم الدین کاویانی و ده ها تن دیگر و در بعد ها ژنرالان ارشد قوای مسلح و‌ نیروهای سیاسی در داخل کابل  و مزار شریف صدا بلند کردند. تبدیلی بی موجب شهید مومن اندرابی، اعزام رسول بی خدا، و جبار قهرمان در مزار شریف، حفظ یک بی خردی به نام ژنرال تاج محمد در امنیت مزار و سپردن نماینده گی فوق العاده رئیس جمهور همزمان تفویض صلاحیت های گسترده به جمعه  اسک فقط به خاطر گرفتاری مارشال دوستم و دیگران.

دلیل چی بود و چرا ژنرال دوستم دیگر طاقت اش به قول معروف طاق شد و از دولت روی بر تافت؟ در حالی که او پیش‌نهادات معقول تشکیلاتی داشت که جمعه اڅک هم‌چنان در جایش می‌بود. اما دکتر نجیب آن را قبول نه کرد. آخرین جلسه‌ی دکتر نجیب با رهبری قوای مسلح در وزارت خارجه را فراموش  کرده‌یی؟ وقتی زرمتی بلند شد که از دفاع اطمینان بدهد، عکس العمل و صحبت دکتر را فراموش کردی؟ سری به آرشیو تلویزیون ملی بزن. تا شرمنده شوی. دکتر دوستم را ستون فقرات دولت خطاب کرد و به ژنرال زرمتی گفت، دوستم ستون فقرات دولت بود، از دولت گشت حالی اطمینان فایده نه دارد. مگر نتیجه ی تلاش هایی که عمدن در آخرین مراحل سازش دوباره بین دکتر نجیب و مارشال دوستم به شکست مواجه می شد را فراموش کرده یی؟ که خودت شاید در آن زمان با همان خصوصیت فرعون گونه ات هم مخالفت کرده باشی. راه چی بود؟ جز سر نگونی رژیمی که رهبر متعهدش به مشاوره ی بی خردانی هم چو تو در تغییر هزاران درجه از اصل آرمان ملی، طبل استبداد قومی و سیاسی و جدایی را کوبیدن گرفت.

رئیس جمهور مستعفی و تشکیل شورای نظامی!

پس از استعفای بی سنجش شادروان دکتر نجیب الله،‌ گونه یی از تشکیل اوپراتیفی رهبری جمعی به وجود آمد که رفیق جنرال عظیمی در رأس آن برگزیده شدند. از چندی ‌و چونی آن تشکیل کارگروه خبر دقیق نه دارم. اما گارنیزیون‌‌ کابل در اوایل آن تصمیم مشترک جنب و‌ جوش زیادی داشت. من هر از گاهی اما نه هر روز برای کسب هدایت محترم معاون صاحب اول خدمت شان می رفتم و‌ متباقی ایام را از تلفن های مخصوص و عاجل موسوم به‌ چهار نمره یی حصول هدایت می کردم.  روزی پس از ظهر و نزدیکی های غروب آفتاب فقط به منظور ملاقات خدمت محترم جنرال عظیمی سرپرست وزارت دفاع، فرمانده عمومی گارنیزیون کابل و تازه هم رئیس محترم شورای نظامی رفتم. جناب ایشان بسیار خسته و کسل بودند ‌و معلوم بود که خواب چندانی هم نه داشته اند چون من چند دقیقه نشستم که از اتاق جوار دفتر کار شان بیرون شدند. محبت زیادی به من داشتند و‌ ممنونم از همه هیئت محترمرهبری وزارت دفاع ملی که مدام ما و اداره ی ما را نوازش کرده اند.

جویای احوال و صحت شان شدم. فرمودند:

(… اینه سیل کو کل شان روز اول آمدن و شورا ره ساختن و چند روز ای سو او سو رفتن حالی هیچ کدام شان دور نه می‌خورن…مام خسته و مانده هستم. ) منظور مرحورم رفیق عظیمی همه اعضای شورای نظامی بودند.

درست زمانی که شمال سقوط کرده و سفر رفیق عظیمی برای گفت و گو با محترم دوستم به مزارشریف بی‌نتیجه ماند و روز اول نوروز ۱۳۷۱در مراسم برافراشتن جهنده مجاهدین هم حضور داشتند و توافق جبل السراج عملی شده بود. محترمان محمدیاسین نظیمی معاون من و نمابردار اداره‌ی ما هم در رکاب جناب محترم عظیمی بودند. آقای نظیمی را سفارش دادم تا حتمی محترم دوستم را ملاقات و نظریات شان را ثبت کنند. وقتی‌ رفیق عظیمی کابل تشریف آوردند، رفیق نظیمی هنوز در مزار بودند. رفیق نظیمی و همکار نما بردار ما دو روز پس از نوروز ۱۳۷۱ با عبور از شاهراه مزار به کابل رسیده، در برابر پرسش من گفتند که (…جنرال صاحب دوستم زیاد سلام گفت مصاحبه نه کد و از اداری ما بسیار تشکری کد که فیلم زنده گیشه نشر کده بودیم… پرسیدم چی مواد نشراتی آوردی؟ گفت مراسم جنده (جهنده) بالاره…). من کست های ثبت شده را خدمت رفیق امان اشکریز رئیس اداره بردم و یاسین خان هم برای شان گزارش دادند. رفیق اشکریز که مست رابطه با آقایان محترم مزدک ‌یارمحمد برادر شان بودند عاجل به رفیق مزدک شان زنگ زده و قرار شد کست‌ها را با دست‌گاه های مخصوص آن و یک همکار محترم تخنیکی به ریاست جمهوری ببرند که شادروان رفیق لایق و زنده روان ها رفیق مزدک و رفیق کاویانی، رفیق مانوکی منگل و‌ رفیق های حق و ناحق دیگر آن را ببینند. در چنان موارد رئیس محترم اداره ی ما ترجیح می دادند گول قهرمانی را به نام خود شان ثبت کنند بدون توجهی به ما عاجل روانه ی کمیته مرکزی شده و مراسم نوروزی با حضور مجاهدین در مزار را به ولی نعمت های شان نمایش داده و آب سردی بر رخسار ناکامی های آنان ریخته و خود فاتحانه با کپ فعالیت به اداره بر گشتند. ( روزی را هم شاهد بودم که رئیس ما با معصومیت حتا بغض آشکار گریه در گلو به رفیق یارمحمد شان زنگ زده خواهان کمک و‌ حمایت شدند، اما نیم ساعت بعد دوستی به من اطلاع داد که آقای یار محمد خان کابل را ترک کرد. به اساس حکم اخلاق با آن مستحق هیچ گونه ترحمی نه بودند، من در کنار شان ماندم که بعد ها می خوانید. جناب محترم عظیمی مواصلت شان به کابل را از راه زمین تعریف کردند، چون فضا به روی پرواز های کابل در مزار مسدود شده بود. سپس گفتند که با هم برویم به جانب شمال کابل، می‌ خواستند پاس گاه ها را کنترل کنند. من به دفتر وظیفه دادم‌ تا کمره یی برای ثبت بازدید شان آماده شده و در موتر دفتر جانب خیرخانه حرکت کند. خودم در رکاب محترم عظیمی صاحب بوده و با موتر جیپ شان یک جا رفتیم،‌ به دشت چمتله و کاریزمیر که دروازه‌ی شمالی کابل اند، پاس گاه های مستحکم و‌ مجهزی افراز شده بودند رفیق عظیمی به مسئولان هدایت دادند تا متوجه و‌ مراقب همه چیز باشند. اوایل حمل سال ۱۳۷۱ خورشیدی بود و نکته ی مهمی که به فرماندهان پاس گاه ها تذکردادند من را به حیرت انداخت. گفتند : (.. یکی دو‌ روز باد مهمان ها میاین سلاح های شانه بگیرین و با نمره ثبت کنین باز خودشانه داخل شار اجازه بتین پس که می رفتن سلاح شانه از روی نمره بتی شان…). وقتی برگشتیم طرف شهر پرسیدم مهمان ها کی هستند؟ محترم عظیمی صاحب فرمودند که (…‌تو هم ده دفتر باشی و آماده گی بر کار های نشراتی بگی… و‌ با تأکید هدایت دادند که اگر دفتر نه بودی، آدرس ته به همکارایت بتی که زود پیدایت کنن…)، منهم‌ اطمینان دادم که آماده هستیم و‌ دانستم که هدف شان کدام مهمان ها هستند. حیرت من آن بود که چی کسی سلاح خود را به آن پاس‌گاه‌ها می‌سپارد؟ در حالی که آنان خود قدرت سیاسی و نظامی را می گیرند. من به تأسی از هدایت محترم عظیمی صاحب بیش تر در دفتر می بودم و موقعیت من هم نزد شادروان وطنجار ورفیق مانوکی منگل و همه کسانی که در مخالفت با دوستم قرار داشتند متزلزل و تقریبن بی اعتماد شده بود. دلیل هم ساختن و نشر به موقع یک مستند قوی از زنده گی محترم دوستم بود. (… در بخش بعدی میخوانید…).

تاریخ هشت ثور ۱۳۷۱ که حدود پانزده روز گذشت و‌ مهمانان نیامده بودند، رفیق نظیمی را گفتم به جای من در دفتر باشند، اگر رفیق عظیمی هدایتی داشتند به من تلفن کنند. رفتم به منزل یکی از رفقای ما که رئیس محترم اداره ی ما هم آن جا بودند، چون آن رفیق ما در منزل شان تلفن داشتند. هنوز نیم ساعتی از رفتن من نه گذشته بود که رفیق نظیمی تلفنی گفتند:  (…عظیمی صاحب خاستی تان… مهمان ها میایند…). گفتم امان دریور را دنبال من بفرستند. خودم هم در حالی که ملبس به نکتایی و دریشی بودم پیاده حرکت کردم، منزل دوست ما عقب شفاخانه ی ایمریجنسی موقعیت داشت، از جوار معینیت سواد آموزی به طرف رادیو تلویزیون ملی افغانستانمی رفتم دیدم پیش روی من گروهی تقریبن پانزده نفری با پیراهن و تنبان حرکت دارند. نزدیک شان رسیده دیدم رئیس محترم لوژستیک وزارت دفاع با رهبری آن ریاست هستند، پس از سلام علیکی خنده کنان پرسیدم دریشیهای تان چی شد؟ آن ها هم خندیدند و گفتند (…مجاهدین آمدن…). هم‌کاران محترم اداره ی ما همه گی فعال و با ابتکار بودند، محترم بصیر و محترم امان راننده های اداره‌ی ما هنگامی با من رو به شدند که سیمای محله ی مسکونی وزیر محمد اکبر خان با حضور کم و‌ بیش نیروهای نا آشنا دگر‌گون بود. من به دفتر رسیده و تلفنی خواهان هدایت محترم عظیمی صاحب گردیدم. مهمانانی که صاحبان جدید ملک ما شدند کی ها بودند؟ ایشان امر فرمودند که تدابیر ثبت برنامه را بگیرم که مهمان ها می آیند، دلیل توظیف من برای اجرای چنان وظایف آن بود که همه امور انتقال قدرت از مجرای شورای نظامی تنظیم شده بود. من از صلاحیت اجرایی و ترکیب کامل اعضای شورا آگاهی نه دارم و تعدادی زیادی اعضای محترم آن را می شناختم. سر انجام انتظار ما به پایان رسید، مهمانان تشریف آوردند و ما به شمول جمع زیادی از همکاران محترم تخنیکی آماده ی ثبت برنامه شدیم. پذیرایی شریفاتی نه داشتیم، تنها من با جمعی از همکاران ما از آن ها استقبال کرده ‌و برنامه ی شان را آگاه شدم.

مهمانانی که صاحبان جدید ملک ما شدند کی ها بودند؟

شادروان دکتر عبدالرحمان و محترم دکتر نجیب الله نماینده گان حکومت جدید اسلامی که حضور شان پایان رسمی همه خواب خیال و خدمت حزب ما و دولت ما را به زباله دان تاریخ فرستاد تا هرگز سر بلند نه کند. محترم محمد داود یا نعیم، از فرهنگی های جمعیت اسلامی ‌و شورای نظار در رأس یک گروه هم تشریف آوردند . نیم ساعتی نه گذشته بود که برخی از اعضای محترم!؟ ره‌بری نظام تازه سرنگون شده‌ی دولت و حزب وطن رسیدند.

خواننده‌ی عزیز و حزبی سر به کف حزب وطن!

کاش‌ آن گاه آن جا می بودید ‌و خرد شدن شخصیتی برخی رهبران بزدل دی روز ما را می دیدید که چی گونه برای دست بوسی دو دکتر تازه نفس یکی از دیگری پیشی می گیرند؟

ایهات از آن لحظاتی که مرگ بهترین گزینه به آن ها بود.

هر‌‌ دو‌ دکتر محترم‌ مصروف آماده کردن اعلامیه های شان به مشورت برخی جنابان نظام دی روز بودند که رهبرش در نتیجه ی اشتباه قوم و‌ تبار محوری محبوس دفتر ملل متحد شد و آنان آن جا در اتاق انتظار استدیوی پرودکشن اتاقی همیشه شاهد خاموش و جای گاه عروج ها و‌ ذلت های شخصیت ها. آمدم تا بدانم که آیا آماده ی خوانش اعلامیه هستند یا خیر؟ درست هنگامی نزدیک رسیده و به درستی و رسا شنیدم آقایی با پیراهن و تنبان و پتوی بهاری رنگ اشتری،‌مانند یک ناظر متملق در مقابل شادروان دکتر عبدالرحمان ایستاده و به ایشان مشوره می دهند:

(…بمبارد شان کنین …)‌.  

داخل اتاق شده دیدم‌ شادروان دکتر عبدالرحمان به دیوار غربی اتاق تکیه کرده و متوجه آن مشورت دهنده شده شناختم شان:

آقای عبدالوکیل خان   

وزیر فعال و بر حال وزارت امور خارجه ی جمهوری دموکراتیک افغانستان که هنوز حدود یک ساعت دیگر هم وقت داشتند تا در مسند شان تکیه کنند.

نه می دانم هدف محترم وکیل خان کی بود؟ اما امر مسلم بر آن از مقاومت شجاعانه‌ی کسانی و‌ فرماندهی شهادت می داد که به صورت قطع با اکثریت زیر دستان خود عضو حزب‌‌‌ وطن بوده اند.

به حیث یک عضو عادی حزب و‌ دولت واقعن بسیار تأسف کرده و خجل شدم، اما خجلت ‌و آن وقاحت یکی از اعضای مطرح حزب ما چنان بود که فتوای مرگ رفقای خود را صادر می کرد.

حالا تا تقدیم بخش های بعدی این زنجیر طویل خجلت ها، حدیث های دیگری را خود تان حدس بزنید.   

اعلامیه ها را ثبت کردم:

من از گذشته های دور  سال ۱۳۶۲ فقط یک بار با رفیق عبدالقادر جاوید مدیر ثبت کست افغان موزیک، داخل استدیوی پرودکشن تلویزیون ملی دی روز شده بودم که ایشان اعلانی از ثبت کست کدام هنرمند محترم ‌و فعالیت افغان موزیک را ثبت می کردند. البته قادر جاوید دیپلم فن دایرکتری را از ایران به دست آورده بودند. در آن رو حواس خود را جمع گرفتم تا ثبت برنامه را به گونه ی آماتور یاد بگیرم هر چند حدود سی دقیقه وقت بود. خوش بختانه از قادر جاوید آموختم که یک برنامه ی تلویزیون چی‌گونه ثبت ‌و به اصطلاح مسلکی دایرکت می شود. سال پس هم که به گونه ی دایمی به رادیو تلویزیون ملی آن زمان توظیف گردیدم، به همکاری همکاران محترم نشراتی ملکی و تخنیکی و سربازان محترم نظامی ثبت کردن و پخته ساختن مواد خام را آموختم. ( … رنج بسیاری از جانب آقای اشکریز رئیس محترم آن زمان نشرات نظامی کشیدم که بعد ها می خوانید و فقط به پاس هدایت مقامات محترم وزارت دفاع و ریاست عمومی امور سیاسی اردو حوصله کردم و یک زمانی دیدم که نه می شود،‌ ناگزیر ایشان را به جای شان نشاندم که بعد ها ظاهرن برادر من شدند…. اما ..،). لذا در ثبت برنامه هاذمشکلی نه داشتم به خصوص که هم کاری صادقانه ی همکاران ما در مجموع با ما بود و‌ سپاس گزاری دارم از همه ی شان.

 خواندن اعلامیه های پارسی و پشتوی مجاهدین.  

اعلامیه ‌ی پشتو توسط محترم‌‌ دکتر نجیب الله مجددی و اعلامیه ی فارسی توسط‌ شادروان دکتر عبدالرحمان قرائت شدند. وقتی آماده گی ثبت را گرفتیم و همکاران محترم تخنیکی گفتند شروع کنیم، دکتر صاحب نجیب الله که عقب میز دست چپ و جانب غرب استدیو نشسته بودند خواهان ثبت و نشر مستقیم شدند. من به دلیل مسئولیت خود نه پذیرفته و گفتم: ( … مستقیم خاندن بسیار سخت اس و شما نه میتانین او‌ وخت مره ده کدام جنجال می اندازین… اما اصرار جناب مجددی همان مستقیم بود، شادروان دکتر عبدالرحمان که‌ در میز مقابل دستگاه ثبت و جانب شمال استدیو نشسته بودند مداخله کرده و به محترم دکتر مجددی گفتند… (برادرا مسلکی هستن می فامن هر چی میگن همو رقم کنیم بهتر اس…) و‌ دکتر صاحب مجددی هم قبول کردند، ما ثبت را شروع کردیم:

محترم دکتر نجیب الله متن پشتو را با چند غلط قرائت کرده از همکاران ما تشکری کردند که مشوره ی ثبت را دادند. شادروان دکتر عبدالرحمان متن فارسی را قرائت و هیچ غلطی یی نه کردند.‌ با نشر اعلامیه ها گلیم نظام کهنه جمع و ما اولین کسانی بودیم که از پای گاه آواز و نمای ملت هم در رادیو و هم در تلویزیون خبر گستردن بساط نظام جدید را پخش کردیم. هر چند به قول آن آقای نقاد پادو ها بودیم. اقدامات برخی مجاهدین پس از نشر اعلامیه ها، متکی به همان روشی بود که خود شان فکر می کردند درست است. تعداد زیادی که نه دانستیم از کجا پیدا شده بودند با کاغذ ها و‌ کاغذ پاره های خود شوق خواندن مستقیم چیز هایی را داشتند و ما از آن جا دیدیم که حال وطن زار شد.

به هر ترتیبی بود من مانع شده و گفتم سر از فردا هر کاری می خواهید بکنید حالا مسئولان تان نیستند. زنگ زدم خدمت محترم عظیمی صاحب و جریان را گفتم، زیرا معلوم نه بود که کی چی خواهد خواند؟ و همه کسانی که فاتحانه آن جا آمده بودند فکر تخته ی مشق را داشتند. شادروان دکتر عبدالرحمان که پس از نشر اعلامیه تا مدت های زیادی در گارنیزیون بودند توسط محترم رفیق عظیمی  آگاه شده و چند دقیقه بعد محترم داود را فرستادند و ایشان کمک کردند تا هرج و‌ مرجی پیش نیاید.

خواندن پیام‌ تبریکی توسط محترم عظیمی صاحب:

حوالی ساعت ده آن شب بود، جناب عظیمی صاحب  تلفنی از تشریف آوری شان به من تلویزیون گفتند، من عرض کردم که راه شرقی تلویزیون معروف به دروازه ی کلوپ منتظر استقبال از ایشان هستم. چند دقیقه بعد تشریف آوردند ‌و در داخل دهلیز عمومی تلویزیون جوار سوچ بورد ( باور تان می آید یکی‌ دو نفر از اعضای بلند رتبه ی نظام ما و شما برای تأمین ارتباط مخصوص چنان خرد و ذلیل شده بودند که با آن دبدبه های شان مانند آدم های عادی به سوچبورد زنگ می زدند تا با کسی که مورد نظر شان بود تماس بگیرند.  آن آدم نزد من آمد و از هر دو شکایت کرده و گفتند: ( …هر دوی شان مثل زن به مه گریان می کنند…اگه شما شکایت مره جایی نه رسانین مه آرام بوده نه می‌تانم…)  با وجود آن که صلاحیت وظیفه وی من هم نه‌ بود تنها کاری که شخصی انجام دادم چیزی بود تا آن دو آقا دیگر ردی از آن نمره نیابند و سوچ بورد هم تا زمانی که فعال بود به علت آن دست نه یافت…بعد ها می خوانید اما بدون نام بردن از فاعلین و عاشقان مجنون صفت بی خبر از هم که کار های مملکت به آنان سپرده شده بود…). مقابل هم شدیم و رسم تعظیم به جا آوردم. تا این که  محترم عظیمی دست پیش کرده (،.. نظام عسکری دی روز اجازه ی دست پیش کردن مادون به آمر را نه می داد…) هنگام روبوسی برای من تبریکی گفتند، من خدمت شان عرض کردم‌ که: ( به مام تبریکی میتین صایب؟ ای ها خو مهمان نیستن صایبای نو وطن هستن…).

هر دو‌ی ما جانب استدیوی ثبت رفتیم. رئیس محترم اداره ی ما رفیق امان اشکریز هدایت داده بودند (… تقدیر بی چاره یی من فقط هدایت پذیری بود هههه…) تا راننده‌ی شان را بفرستم، اما به دلیل وضعیت نه چندان خوب آن روز، من راننده را به تأخیر دنبال شان فرستادم ایشان هم تشریف داشتند و‌ من به دلیل نه داشتن علاقه‌ی زیاد هیچ‌ گاه سعی نه کردم تا عمدن مقابل دوربین های نما بردار بیایم.

چون‌ رئیس اداره آن جا تشریف داشتند به آهسته‌گی خدمت عظیمی صاحب عرض کردم تا رخ هدایات شان به طرف رفیق اشکریز باشد و من بیرون استدیو با هم‌کاران محترم تخنیکی یک جا شده در جای گاه دایرکتر ثبت نشسته و ثبت را شروع کردیم. به دلیل حفظ و رعایت احتیاط کمره ها را از اول و قبل از ثبت برنامه فعال مانده بودیم. مگر رخ همه گفتار استاد عظیمی مرحوم ما به سوی من بود که در آن نماها به خوبی دیده و دانسته می‌شود. نه می دانم آن نما های مخصوص چی‌گونه از بایگانی های به شدت محافظت شده خارج‌ شدند و حالا در هر سایتی و محلی قابل دریافت هستند؟

پیام تبریکی عظیمی صاحب و هدایت شان به قوای مسلح ثبت و نشر شدند.

آهسته آهسته فرهنگی های محترم مجاهدین پیدا شدند، مرحوم شادروان کاروانی که قبلن همکار ما بودند،‌ محترم احمدالله فرید، بعدها به من گفتند که باری دست به دست خود می زدند که (… عثمان نجیب از چنگال من خطا خورد.* در حالی که من حدود یک و نیم سال بیش تر آن جا بودم و دست و‌ پنجه یی ماندگار ‌تاریخی هم نرم کردیم که بعد ها می خوانید…). محترم اندیشمند ( از نویسنده گان زبر دست امروز ) و فراوان کسان دیگر. به دلیل نا وقت شدن، من و رفیق اشکریز با چند تن از همکاران ما در دفتر خوابیدیم و قرار بود فردای آن شب که ۹ ثور ۱۳۷۱ می شد، ساعت شش صبح نشرات رادیو و کمی بعدتر هم نشرات تلویزیون آغاز شود. ما تدابیر رفتن سوی استودیو ها را داشتیم دیدیم مرحوم کاروانی به دفتر رئیس ما آمده نه مستقیم اما به نزاکت و اخلاق عالی ما را فهماندند که:

 اگر شفر را می دانیم پدر های ما مرده اند. ما خبر بودیم که پدر های ما نه مرده بل که ذلیل شده اند، به کاروانی مرحوم، گفتیم وظیفه ی ما تنها دی شب و همان کار هایی بود که انجام دادیم پس از این شما می دانید اگر همکاری لازم بود ما در خدمت هستیم.

کاروانی صاحب رفتند و اما راحتی از محترم رئیس اداره ما فرسنگ گریز کرد. هر چند خوش بختانه عملن کاری بر علیه شان نه شد، اما شور بختانه آرامش روحی را از ایشان گرفت، تا سرحدی که نزدیک بود به من هم سرایت کند.‌ ( … متأسفانه نشرات نظامی دوران حاکمیت حزب خود ما با آن ظاهر آرام و قدرت مند درون بسیار بیمار داشت و بدبختانه همه بیماری ها فقط دشمن تنها من بودند که اگر گرم ‌و سرد دیده یی روزگار و پس از لطف خدا کمی توان دفاع و حمله و مقاومت را نه می داشتم، حالا خاکستری بیش نه بودم. البته همه آن درد ها چنان قبل از آمدن و بعد از آمدن تداوی و نقش بر آب می شدند که فقط چند نفر محدود به شمول درد دهنده از آن آگاهی داشتند و اگر خواستید در سلسله خواهید خواند،‌ جالب است هم می خنداند تان و هم به‌ قول مأمون راز های خوابیده را خبر می شوید.

  من بسیار انتظار داشتم تا محترم صدیق برمک هدایت کامل رادیو‌ تلویزیون ملی را از جانب نظام  نو عهده دار باشند. ایشان با استاد وحید قاسمی در بخش امنیت نشرات نظامی سرباز بودند، مدتی گذشت روزی در منزل سوم تعمیری موسوم به تکنالوژی با ایشان دیدم. شکوه هایی داشتند از نوع برخورد برخی مسئولان نشرات نظامی. من گفتم سربازان مستقیم من نیستید تا برای راحتی ذهن تان کاری می‌کردم. ایشان گفتند (…ما تصمیم داریم بریم پیش آمر صاحب مسعود ده پنجشیر، اینجه گذاری ما نه میشه…). من هم نظر دادم که بهتری کار تان را خود تان می دانید، بهتر همی اس که همونجه‌ بروین… پناه تان به خدا…). خدا حافظی کردیم و آن ها رفتند. هر باری که خبر می شدم در پنجشیر فیلمی مخصوصا فیلم عروج ساخته شده، محترم برمک و‌ استاد وحید قاسمی پیش چشمان من و همان روز خدا حافظی یادم می آمدند.‌

جالب است که در دور حکومت اسلامی و پس از مقاومت تا امروز یکی از آن دو دوست خود را نه دیدم. فقط یک بار تلفنی و‌ با محترم برمک گپ ‌و گفتی داشتم و‌ بس.                              

انتقال قدرت:

مجاهدین اولین ماه های پس از  تحویل گرفتن قدرت سیاسی را سپری می کردند. تحویلی قدرت سیاسی از  دولت و حزب وطن میراث های بزرگ و‌ قابل افتخاری داشت این ها بودند:

۱_  سرزمین آباد ‌متناسب به امکانات هم زمان حزب و دولت و دارای فرهنگ متعالی.

۲_ جامعه ی به شدت مدنی شده و شهرنشینی های روشن گرانه.

۳_ اقتصادی هر‌ چند ویران جنگ اما سر پا،‌

۴- گنجینه های بزرگ ارزی و طلا و آثار بی مانند طلاتپه، موزیم‌ ملی و نظامی سر آمد موزیم‌ های منطقه.

۴_نشرات و‌‌ مطبوعات در طیف های گونه گونه ی فعالیت، مراکز بزرگ علمی و دانش آموزشی،‌ تحقیقی و‌‌ پژوهشی.

۵_ هزاران مغز متفکر ‌و علم اندوخته در عرصه های مختلف.

۶_  اراضی کامل مالکیت های دولتی از مراتع تا کوه ها و تپه ها و‌ باغستان و تاکستان ها تا زراعت و مال داری.

۷_ الف: سیستم‌ های منظم و انکشاف یافته ی شهر سازی و جاده سازی و خانه سازی و نساجی و نان پزی.

۷_  ب: زمین های بایر و‌ حاصل خیز و میلیون ها کیلو متر مربع مساحت های رهایشی و تجارتی.

۸_  قوای مسلح با افتخار سه گانه ی نیرومند و دشمن هراس و مجهز با آخرین سیستم های دفاعی. ۹_قوای بزرگ هوایی جنگی و‌ حمل و نقل و طیارات بی شمار کاملن جدید.

۱۰_ منابع و‌ انبار های بزرگ مخفی ‌علنی مختلف از مواد خوراکی و ارتزاقی و کالا های قابل نیاز مردم گرفته تا اسلحه و‌ مهمات گونه گون‌ دفاعی و ذخایر مهر و موم شده ی انواع تیل و روغنیات.

۱۱_ ده ها هزار تن نیرو های جان باز عسکری، طبی، علمی، تولیدی.

۱۲_ هزار ها عراده موتر های سبک و‌ سنگین، سیستم مدرن حمل و نقل شهری و هوایی در کابل صد فیصد و در ولایات قسمن.

۱۳_ مهم تر از همه اداره ی کاملن پاک و مبرا از خیانت و رشوه و نه دانم کاری های مسئولان .

۱۴_‌‌شرکت های بزرگ‌ تجارتی ‌و حمل نقل شاهراه ها.

۱۵_ بندر گاه های مملو از ذخیره گاه های تمام انواع نیاز مندی های مردمی و دولتی و‌ نظامی.

۱۶_ سیستم منظم توزیع کوپون به کارمندان دولت.

۱۷_ همه انواع آموزش های رایگان و خدمات ۲۴ ساعته و ‌با کیفیت صحی رایگان.

۱۸_ سیاست بین المللی عقلانی عدم انسلاک مثبت و فعال.

۱۹_ حدود اربعه‌‌ی کاملی که پاکستان و ایران از هیبت پاس‌داران آن می لرزیدند و توان کوبیدن میخ یک ملی متر این طرف خط های مرزی را نه داشتند.

۲۰_ اولین پل عبور نقطه‌ی وصل کشور با جهان به نام پل دوستی در حیرتان.

۲۱_ برای تحویل دهی قدرت، حضور داشت سر بلند اکثریت رهبران گذشته ی حزبی ‌دولتی افغانستان با افتخار داشتن‌ وجدان های پاکی که آلوده ی خیانت به دارایی های ملی نه بودند.

۲۲_ در یک سخن، افغانستان با چهار چوب استوار به تمام معیار های کشوری و بین المللی و‌ دارای نماینده‌گی و پرچم با غرور و بر افراشته بر فراز سازمان ملل متحد.

شایعه‌ی مرگ رفیق کارمل و مارشال دوستم

حدود‌ چند ماه پس از انتقال قدرت شادروان دکتر عبدالرحمان به من هدایت دادند تا برای گرفتن یک مصاحبه ی عاجل از محترم دوستم به شبرغان بروم. پرسیدم روی کدام موضوع مصاحبه کنیم؟ گفتند در مورد خبر نشر شده‌ی سقوط طیاره ی حامل ببرک کارمل و خودش.

تأکید کردند که آمر صاحب و استاد ربانی بسیار منتظر هستند تا رسانه ها استفاده ی غلط از خبر غلط نه کنن که گویا پلان سقوط طیاره از طرف دولت است. ما هم نه دانستیم و من که اصلن آن خبر را مستقیم نه شنیده بودم، اما جدی بود تا سرحدی که شادروان دکتر‌‌‌ عبدالرحمان می‌خواستند آن مصاحبه هم روزه گرفته شود. من به مرحوم عمر آغه زنگ زده و‌ گفتم پلان رفتن شبرغانه داریم یا هر جایی که محترم دوستم هستند. عمر آغه ی مرحوم آدم قابل اعتماد درجه یک محترم دوستم و در عین حال بسیار تیز هوش و تیزکار.  روابط من و مارشال صاحب را به خوبی می دانستند، گفتند:(…طیاره ی AN12 «…مشهور به چهار ماشینه…» ده میدان آماده اس شما موتر دارین یا مه بیایم پشت تان…؟).

گفتم ما موتر داریم می رویم‌ طرف میدان و حرکت کردیم محترم ایوب ولی کمره مین و محترم محمد امان راننده ی دفتر همراه ما شدند ‌و موتر اداره را مقابل دفتر قطعه ی مربوط فرقه‌ی ۵۳ در میدان هوایی نظامی کابل پارک کرده ‌و پرواز کردیم، در فضا فکر کردم چی‌گونه این دولت اسلامی به فکر مرگ‌ و‌ زنده‌گی رفیق کارمل است؟ به ویژه تأکید شادروان دکتر آن بود تا به گونه‌ی مستقیم از زنده بودن رفیق کارمل هم پرسشی شود. حالا، هر سه تن، « قهرمان ملی، دکتر عبدالرحمان و انوشه یاد ببرک کارمل » چهره در حفره‌ی مرگ گذاشته اند، انصافاً که شادروان دکتر عبدالرحمان بسیار به احترام از رفیق کارمل یاد کردند. محترم دوستم که عامل، عضو ‌و پایه‌ی اصلی پیروزی دولتی به نام دولت اسلامی بودند.‌ با خودم گفتم گروهی از شاگردان و رفقای نامرد، رفیق کارمل را چی‌گونه در منجلاب بدبختی ها انداختند و دشمنان دی‌روز شان، برای هر منظوری که داشتند نگران سلامت آن سپیدار شکسته قامت اند. شکست قامت رفیق کارمل از شاخه های نامرد وجود تنومند خود شان بود که به تبرهای سرنگون ساز و‌ کشنده دسته شدند و خودش را نقش زمین ساختند.

هواپیما در فرودگاه مزار شریف نشست کرد ‌و ما با یک جوره هلی‌کوپتر به شبرغان رفته، محترم دوستم را که قبلن آگاه بودند در منزل شان ملاقات کردیم و آن دیدار من و ایشان  اولین دیداری پسا رفتن شان در اواخر قوس سال 1370، خورشیدی از دفتر من بود. ایشان در مصاحبه‌ی شان از صحت‌مندی خود و انوشه یاد ببرک کارمل اطمینان داده و خطاب به مردم گفتند تا نگران نه باشند.

بخش شانزده از کتاب دوم،

چرا شش جدی؟

برخی هایی که از وزش نسیم ملایم باد صبای روزگاران در دوران آشفته بازار بیست سال پسینِ سیاست کشوری ما به جایی رسیدند،‌ نارسیده به ایست‌گاه، کلکین‌چه گریز پس از شب زفاف رفته و گذشته‌ی نه چندان کهنه‌ی دوران دی‌روز کشور شان را فراموش کردند. این گونه‌ها‌ی ربات‌نما و دنباله‌رو های کارفرمایان کار کشته‌ی دنیای سیاست،‌ پنداشته اند که می‌توانند با کاربرد چند واژه‌ی خسته‌کننده‌ی چندین ساله، نگاه داوری زمان را در باره‌ی تبه‌کاری های خود شان دگرگون سازند. یکی از این پندار های نادرست، بیان بسیار پر غوغای جهاد است. گمان نه دارم که پیوسته‌گی پیوستار جوانان و مردم در زمان جنگ سرد و روی‌‌داد‌های نیمه‌ی دوم دهه‌ی پنجاه به گروه هایی زیر نام جهاد، برآیندی از یک دور کارکردهای نادرست سیاست‌گذاران کم‌اندوخته‌ی آن‌زمان بود که چپی های جناح خلق حزب دموکراتیک کشور آن‌ها را پیشه کردند. مگر این روی‌داد، یک روی سکه‌ی به میان آمدن تئوری جهاد توسط آمریکا و انگلیس بود. روی دگر سکه، رویارویی غرب با اتحاد‌جماهیرشوروی نیرومند آن‌گاه و گروه پیمان وارسا، که جهان را به دو نیمه‌ی پیمان‌های غرب و شرق در آورده بودند، در برنامه های غربی‌ها جا داشت. خام‌کاری های حفیظ‌الله امین، یک انسانی با دو چهره‌ی آشکار شرقی و پنهان غربی، هم‌راه با انجام‌دادن برنامه‌هایی که CIA برایش سپرده بود، سبب شدند تا کشور پیش از آن‌که آماده‌ی یک دگرگونی بنیادی سیاسی - نظامی باشد، در یک اقدام خودقهرمان‌سازی آمین مسیر پرتاب به گودال نه‌دانم‌کاری ها را در پیش گیرد.‌ عملیات نظامی ۷ ثور ۱۳۵۷، در غیبت ره‌برانی که زندانی بودند، توسط امین، همه را در یک عمل انجام شده قرار داد که به روایات تاریخ، حتا اتحادشوروی را غافل‌گیر کرد. پی‌‌آیند گمانه‌زنی های ره‌بران، در زندان، پسا اقدام نظامی امین برای بر اندازی رژیم جمهوری داود هر چه بوده باشد، از روی اجباری بوده که در یک عمل انجام شده قرار گرفته بودند. آن‌گونه که روایات می‌رسانند. جناح پرچم، به ره‌بری ببرک کارمل فقید هم در ردیف مخالفان انجام اقدام نظامی در آن برهه‌ی زمانی ویژه بودند. عمل‌کردهای امین برای انجام یک اقدام نظامی منجر به سرنگونی داود، چندین بخش داشت. یکی خودسری‌های ملموس امین در تصمیم‌‌گیری‌های حزب که بیش‌تر مخالفت با جناح پرچم هم داشت. دو دیگر خود فریفته‌‌گی و تشنه‌کامی رسیدن به قدرت، که پسا سرنگونی رژیم، امین خواست از خودش یک بچه‌ی فیلم بتراشد و مراحل ثبت آن را هم شروع کرده بود، سه دگر آن که نفوذ امین به دلیل گماشتن وی از سوی برخی در حزب، برای ره‌بری قوای مسلح، چهار دگر آن که غرور جوانی و نمایش قدرت برای اجرای اوامر بادارانش در خفا در آمریکا ‌و جدا سازی میانه‌ی سرخ و آتشین برای اتحاد شوروی و ایجاد بهانه به دست آمریکا که زمینه‌ی مداخله‌ی غیر مستقیم را داشته باشد. اعمال قدرت ستم‌گرانه‌ی امین در رده های مختلف قدرت، پسا پیروزی اقدام نظامی ۷ ثور، امین، هیچ نقشی برای دو ره‌بر درجه اول حزب یعنی نورمحمد‌تره‌کی و ببرک کارمل قایل نه بوده و خودش را فاتح میدان و مستحق ره‌بری کشور می‌دانست. مگر به گمان غالب، با استشاره های از سوی سیاه و سپس روسیه که ناگزیر برای به رسمیت شناسایی روی‌داد هفت ثور ۱۳۵۷ شده بود. نقش های اول و دوم را به نورمحمد تره‌کی و ببرک کارمل واگذار کرد. اشتیاق امین برای قدرت، نه توانست مانع اقدامات او برای انحصار قدرت نه شود. ارچند شخصیت های اول و دوم در ره‌بری کشور گماشته شدند، مگر این امین بود که سخن تعیین کننده می‌زد و تصمیم مرگ آفرین می‌گرفت. به هر رو، قتل نورمحمد‌تره‌کی به دست ایادی حفیظ‌الله امین و آگاهی امین توسط به گمان غالب، جلالر، جاسوس شوروی از برنامه‌ی دیکته شده‌ی حذف امین، برای تره‌‌کی در سفر شوروی مواردی بودند که امین را به حد اعلای قدرت هم‌زمان در چند کرسی ره‌بری کشوری رسانید، آرمانی که هم وظیفه اش از سوی آمریکا بود، هم خواست طینت پر غوغای قدرت‌طلبی خودش. صد روزه حکومت جابرانه‌ی امین، صد ساله آرزو های مردم را بار دگر برباد داد و کشور در قهقرای رُعب و وحشت و‌ ظلم‌افرینی و تفتیش عقاید فرو رفت و غرق شد. امین، پیش از همه، ره‌بری جناح پرچم را توسط تره‌کی از برابر خود برداشته بود. امین دگر نه می‌توانست هم‌زمان نقش جاسوس دو سویه را بازی کند. او برنامه های مخوفی را بالای شهروندان کشور تحمیل کرد و سرانجام نه توانست انتخاب یک سویه کند. هر دو سوی معادلات شرق و غرب دگر از امین خسته و نا‌ امید شده بودند و نه بودش را به از بودنش می‌دانستند. آمریکا دور بود و جاسوسان فعال‌تر از امین، در دست‌گاه دولتی امین نه داشت تا او را بکشد. مگر آتش خشم روسیه را بنزین پاشید تا زودتر به. دامان امین برسد و امین بنا بر ناکامی هایش برای کار به آمریکا،‌کشته شود تا مبادا روزی رازی از پرده بیافتد و آمریکا و غرب و انگلیس رو سیاه شوند. در میانه‌ی این تدابیر بود که امین با انجام بازی های اوپراتیفی، نخست توسط مرحوم نورمحمد تره‌کی و سپس خودش، بیش از یازده بار تقاضای فرستادن نیروهای اتحاد شوروی را از مقامات کرملین کرده بودند. این برنامه‌ی آمریکا را برای کشانیدن پای روس‌ها در کشور ما، اگر تره‌کی آگاه نه بود، دلیلی نیست که پذیرفته شود، چون تره‌کی هم مدتی در زیرمجموعه‌های ساختاری آمریکا کار کرده و با وجود آن هم آدم خوش قلبی بود و زود فریب می‌خورد که خورد. بخش دیگر دعوت او از نیروهای نظامی روسیه به ندانم کاری های خودش از سیاست جهان و اراده نه داشتن در مقابل خواست های امین بود. درست است که زمان تحمل بیش از صد روز قساوت امین در کشور ما را نه داشت و اعلامیه‌‌های پی‌هم و ترس‌ناک و‌ مرموز امین برای شهروندان بر این که کلکین های شان را با پرده های سیاه بپوشانند و بی بی سی را نشنوند و گرفتاری های به وقفه‌ی مردم، به هر بهانه‌یی و فرستادن شان توسط اکسا و اسدالله سروری به جوخه‌های مرگ آفرین اکسا و پل‌چرخی مردم را به زندانیان گنگ در خانه‌های شان مبدل کرده بود. مگر خانه‌واده ها هم شیرازه‌ی امنیت و اعتماد نسبت به یک دگر را از دست داده بودند. هر کسی می‌‌‌‌پنداشت که نوبت رفتن او به کارگاه اعدام هاست. شاید گزارش دهنده هم از اعضای خانه‌واده اش بوده باشد که برای بقای حیات خود، دگری را قربانی می‌کرد. جو مبارزات مخفی جناح پرچم هم بسیار وحشت‌ناک و تنگ‌تر شده، مگر از پا نیافتاده بود. آن سوی دریا آمو،‌برنامه‌های ویران گری توسط کی گی ب به ره‌بری اندروپوف درباره‌ی کشور ما گرفته شده می‌رفتند. حوادث پسا بریژنف،‌نشان دادند که شاید نقش سی آی ای در توسط نفوذی هایش در سازمان جاسوسی شوروی برای گذار در هجوم نظامی به کشور ما بی‌اثر نه بوده باشد.‌ چون پسان‌ها تثبیت شد که گرباچف و یالتسین و دگران، استخدام شده های آمریکا در نبرد برای ویرانی کشور خود بودند. درست مانند شاهان و سلاطین کشور ما که عمدتاً از یک‌ قوم خاص بودند و کنون هم استند. می‌پذیریم که ملامتی جو‌سیاسی نظامی سرنگونی امین و ورود قطعات اتحادِشوروی در داخل کشور ما و رسیدن به سکوی قدرت جناح پرچم حزب و شخص ببرک کارمل فقید در برهه‌ی خاص زمانی، بر ضد همه‌ی جریان پرچم بود که مانند حلقه‌ی طناب‌دار برگردن رژیم پسا شش جدی ۱۳۵۸ افتاد و غرب از این موفقیت خود در برابر شوروی دو تا منفعت برداشت. یک تحریک گسترده‌ی مردم بر ضد رژیم زیر نام جهاد برای ختم اشغال شوروی در داخل کشور و اقدامات آنی سریع در برابر شوروی و کشور ما از طریق سازمان ملل‌متحد. و صدور قطع‌نامه‌های پی‌هم به نفع غرب و بر ضد بلاک شرق ‌و رژیم نوپای پسا امین. چون در کشور ما خاطره‌نگاری یا نیست یا کم است، مردم چندان علاقه‌مند برای یادنگاه‌داری تاریخ کشوری نه دارند، لذا غرب توانست از این خالی‌گاه استفاده‌ی بهینه به نفع خود بکند. ورنه، تحرکات ابتدایی ملاها و روحانیون و مالکان بزرگ زمین‌ها و فیودال ها یا نیمه فیودال مقارن روی‌داد ۷ ثور ۱۳۵۷ تا ختم صد روز حکومت خودکامه‌ی امین ۶ جدی ۱۳۵۸ پیش از ورود قطعات اتحاد شوروی در مناطق کنر ها شروع شده بودند و حتا برخی قطعات هم در آغاز از دولت روبرگشتاندند. هر چه بود، ورق بد تقدیر به نام. جناح پرچم و شادروان ببرک کارمل رقم خورد. ایشان در یکی از مصاحبه های شان صریح گفته بودند که قربانی اشتباهات سیاست های شوروی در کشور ما شدند. شما در بخش بعدی تازه‌ترین تحقیق برون بر آمده از بای‌گانی های شوروی سابق را می‌خوانید که چه گونه اندروپوف عاملی بود ب ای اجرتی یک پروژه‌ی ‌خطرناک لشکر کشی به کشور. و ببرک کارمل چه گونه. توانست بحران را مدبربت کند و چه گونه نظامی برمبنای برادری و برابری واقعی مردم را بدون حس تعلق و تبعیض ره‌بری کند. کاری که پسا ایشان هیچ یک از اخلافش نه کردند.

بخش هفده از کتاب دوم، کهن‌نگاری به ندای وجدان.

هویداست که کهن‌نگاری‌ تا کهن خوانی، میانه‌ی زمین ‌‌تا آسمان دارند. کهن‌نگاری که دیده‌ها و شنیده هایش را به بنیاد وجدان می‌نویسد ‌و از داوری وجدان خود درباره‌ی نگاشته های خودش اندیشه دارد، هیچ‌گاه جدا از راستی چیزی نه می‌نویسد. مگر داوری خواننده‌ی یک کتاب یا نوشته هم بسته‌‌گی دارد به برداشت وی از آن‌چه می‌خواند.‌ خواننده‌ی آگاه، در برداشت‌هایش از نوشته می‌داشته باشد،‌ برآیندی است باز هم به روی کرد با وجدان وی. خواننده‌ی آگاه برای رسیدن به بلندای باور،‌ یک کتاب یا یک اثر را به عنوان مرکز اندیشه و خوانش قرار داده و برای اقناع خود، کتب مرتبط به آن چیزی را می‌خواند که در مرکز خوانش وی بوده است. سوگ مندانه بیش‌ترین کناب خوانی و به ویژه تاریخ خوانی و برداشت ها از خوانش تاریخی در کشور ما، نه بر بنیاد برداشت نکو‌ که برای برداشت های سیاسی تباری استوار اند. کتاب‌خوان ها در دو دهه‌ی پسین کشور ما به محض گرفتن کناب در دست شان، نخست سر و ته‌ی کتاب را وراندازی می‌کنند تا بدانند کتاب درباره‌ی تیره و تباری که وی به آن تعلق دارد، چه چیز هایی دارد. داوری او هم بر همین بنیاد است. به ویژه که نه می‌پذیرد در کتاب به راستی خوانی های بدکرداری عشیره و قبیله‌ی پرداخته باشد، موردی که بزرگ‌ترین نقیصه است. در باره‌ی رخ‌دادهای شش جدی ۱۳۵۸ و حواشی آن، به ویژه ورود قطعات اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی آن زمان، داوری‌ها درست به بنیادهایی صورت می‌گیرند که گفتیم. در کنار آن، آنانی که گویا جهاد کردند، به پیروی از شعار های داده شده به هوش و ذهن‌ شان، خود را مسلمان هفتاد گونه‌ جلوه می‌دهند و کامی فراتر گذاشته، نابخردانه نام کمونیسم را هم در دنباله‌ی لاطائلات خودشان پیوند می‌زنند. در حالی که آن زمان حتا در خود شوروی، از کمونیسم خبری نه بود و واژه‌ی سیاسی « سوسیالیستی، بخشی از نام رسمی دولت آن بود. من، شما را به خواندن تازه‌ترین برگردان یک پژوهش فرا می‌‌خوانم که توسط دکتر صاحب جهش، دانش‌مند آگاه و بزرگ اندیش از زبان روسی به پارسی برگردان شده است. خواننده‌ی بی‌ریا و بی‌کین در این نوشته‌ی برگردان شده می‌یابد که ببرک کارمل تنها قربانی ورود قطعات اتحاد شوروی در کشور ما بودند و در یک فرایند بد زمانی این اتفاق بد افتاد. برگردان آن پژوهش در تارنگاشت های برون مرزی کشوری هم همه‌گانی ساخته شده اند بخوانید:« چطوراندروپف اتحاد جماهیر شوروی سوسیالستی را به جنگ افغانستان کشاند

برگردان ازروسی توسط داکتر سیداحمد جهش.اول دسمبر2023 ترسائی. گرفته شده ازمنبع نشراتی زگاد کی استوری ( رازهای تاریخ )در25 دسمبر 1979 اتحاد شوروی قوای محدود نظامی اش را وارد افغانستان کرد.امروز چگونگی اتخاذ تصمیم فرستادن قوا توسط حلقه محدود بیروی سیاسی خوب معلوم است اما وقایع که قبل ازاین رویداد به وقوع پیوسته است ازنظرمحافل وسیع اجتماعی پنهان مانده که عادلانه نمی باشد زیرا توضیح آن وقایع اشاره به همکاری پشت پرده بین ک جی ب و سی آی ای درافغانستان میکند. اکنون ما مسایلی را بررسی میکنیم که نشان میدهد اداره اندروپوف هدفمندانه به رهبری اتحاد شوروی معلومات نادرست را اراء میکرد. نورمحمد تره کی و حفیظ الله امین اشخاص کلیدی وقایع بودند که باعث ورود قوای شوروی به افغانستان شد. هردونفردررهبری دولت به نوبت سمت منشی عمومی کمیته مرکزی حزب دیموکراتیک خلق افغانستان را به عهده داشتند. در1952 ژورنالست تره کی منحیث سکرترمطبوعاتی سفارت افغانستان عازم امریکا شد. در 1955 تره کی به کابل برگشته به مثابه همکارهیئت دیپلوماتیک امریکا مدت 8 سال ترجمان سفارت امریکا در کابل بود. امین بعد ازکسب تحصیلات عالی دریکی ازلیسه های کابل معلمی میکرد ولی درسال1957 مورد توجه امریکائی ها قرارگرفته به اوامکان تحصیل رایگان درامریکا داده شد. امین 28 ساله به امریکا رفته از 1957 الی 1965اولن دریونیورستی کولمبیا وبعدن در یونیورستی وسکانسن تحصیل نمود. قابل توجه است که در1958 همرای امین دریونیورستی کولمبیا محصلین شوروی به نامهای الیگ کلوگین جنرال آینده ک جی ب که درسال 2002 به خیانت به دولت محکوم گردید والکساندریکوولف طراح آینده پریسترویکه تحصیل میکردند. مسئله استخدام امین توسط امریکائی ها چیزپنهان نبود چنانچه پژوهشگرجنگ افغانستان جنرال لیاخوفسکی درکتاب خود چنین نوشته است. " درجون 1977 امین وهاشمی متهم شدند که هنگام تحصیل درامریکا با سی آی ای ارتباط داشته واسنادی مبنی براینکه امین ازسی آی ای پول میگرفت برملا شده بود اما امین درآنوقت توانست به شکلی ازاتهام شانه خالی کرده اظهارنماید که جهت ادامه تحصیل به پول ضرورت داشت ومصلحتن با سی آی ای پیوسته بود تا پول بدست آرد". معلوم نیست که چرا تره کی و امین بعد ازتماس نزدیک ومتمادی با امریکائی ها به کمونست ها ومارکسیست های معتقد تبدیل شدند. در 1963‌ تره‌کی ازترجمانی سفارت امریکا درکابل سبکدوش شده وبه تشکیل حلقه های مخفی مارکسیستی درافغانستان پرداخته و بعدن جهت ملاقات با مسئولان کمیته مرکزی حزب کمونست به اتحاد شوروی سفرنمود. تره کی بعد ازعودت ازشوروی بامامور ک جی ب درکابل تماس غیررسمی داشت. حسن کاکر که تره کی را شخصن می شناخت نوشته است که تره کی قبل ازرقتن به امریکا هیچ نوع خصلت کمونستی نداشت اما پس ازعودت ازامریکا وترجمانی درسفارت امریکا ناگهان کمونست شد. در1965 تره کی درتاسیس حزب دیموکراتیک خلق افغانستان اشتراک نمود. بزودی کمونست دیگری بنام حفیظ الله امین داخل حزب شد. اما بعد ازدوسال حزب به دوفراکسیون خلق وپرچم تقسیم گردید. دعوا بین خلق وپرچم ادامه داشت ولی انقلاب برضد شاه منفورظاهرشاه بوقوع نه پیوست. درسال 1973درافغانستان کودتا شد. ظاهر شاه توسط پسرعمویش محمد داود سرنگون گردید. مملکت جمهوری اعلان شد.گرچه داود ازنظرخونی مربوط خانواده شاهی بود ولی علاقه به نظام سوسیالستی داشت. ازاینرودرافغانستان ملی سازی موئسسات بزرگ وبانکها شروع گردید، زمین های اضافی از مالکین آن گرفته شد. اتحاد شوروی اولین کشوربود که جمهوری افغانستان را به رسمیت شناخت. روابط دوجانبه شروع به بهبودی نمود. در 1975 داود مشاورین نظامی شوروی رابه افغانستان دعوت کرد. جنرال گریلوف که در نیمه دوم سالهای 1970 سرمشاورنظامی درافغانستان بود میگوید که داود برایم گفت : " دشمن اصلی ما پاکستان است که امریکا اورا کمک ودرتمام موارد ضد افغانی اورا پشتیبانی میکند". روابط داود به همکاری نزدیک اتحاد شوروی گره خورده بود ولی ازمکنونات قلبی اش چیزی نمیتوان گفت، رابطه او با اتحاد شوروی با مشاورین نظامی ومردم ما بسیارخوب بود اما بعد ها طبق اطلاعات اورگان های کشفی فهمیدیم که او با امریکائی ها تماس برقرارکرده است اما این اطلاعات خاص ومخفی مربوط حلقه های جاسوسی بود ومااحساس نمیکردیم که اوبه کشوردیگر جهت گیری کرده باشد.‌توجه نمائید برآنکه روابط داود با اتحاد شوروی کاملن عادی وسازنده است ولی جاسوسانی مصرانه تلقین میکنند که داود با امریکائی ها درتماس است گرچه اینکاربطورعینی به مفاد اونمیباشد. جنرال گروموف کسیکه بیشتراز5 سال درافغانستان جنگیده است‌‌ بخاطر می آورد که: " افسران کشف خارجی ک جی ب کاربزرگی را پیش میبردند... صرف نظرازآنکه اداره کشف خارجی دارای موقف خاص بود قوماندانی نظامی درکابل با معلومات همکاران اداره مذکورروش محتاطانه داشت چه سمتگیری آنها بیشتربه منافع خودشان بود ودرتلاش با دفاع ازحیثیت یونیفورم، افراد کشف خارجی بعضن معلومات رادیوئی وفوتوهای فضائی را طوری تفسیرمیکردند که نتیجه گیری آمرین مسکورا تائید کند ". چنین برمی آید که رهبر ک جی ب ( اندروپف ) مطابق به علاقه شخصی اش به این نتیجه میرسد که داود باید حذ ف گردد ازاینروجاسوسان به جماوری معلومات منفی درمورد داود شروع میکنند. داود در27 اپریل 1978با یک کودتای نظامی سرنگون گردید.‌ رول عمده را درانقلاب اپریل شخصیت های ح د خ ا ( تره کی وامین ) بازی نمودند. جالب ترانکه اگرکمک طرف شوروی نمی بود کودتا ناکام می شد. دراین ارتباط جنرال گریلوف چنین حکایه میکند : " سفیر(پوزانوف. ادیتور) به من گفت که نماینده تره کی ( قادر.ادیتور) میگوید به ارگ حمله نمودیم اما موفق نیستیم. چه باید کرد؟ "گفتم " اجازه دارم که مشوره بدهم؟" – " بلی" – اوبه من اجازه میدهد با قادر سخن بزنم. قادررهبری عملیات نظامی را به دوش داشت. من برایش میگویم: " عساکررا ازقصردور کرده‌،‌ ضربات هوائی وارد کنید ". بعد ازضربات، گروه ازافسران بداخل قصرهجوم بردند. داود همه فامیل ونزدیکان خود را درقصرجمع نموده بود. وقتیکه افسراردوی افغانستان به ایشان گفت که: " تسلیم شوید"، پسرعموی داود بالای افسرمذکورفیرنمود. درآنوقت گروپ 5-6 نفرازسربازان که بداخل نفوذ کرده بودند داود، فامیلش وهمه را کشتند. کودتای نظامی برای طرف شوروی غیرمترقبه بود ولی وقتی معلوم گردید که توطئه گران موفق نیستند سفیر پوزانوف درحقیقت به جنرال گریلوف وظیفه میدهد تا رهبری کودتا را بدوش گیرد، چیزیکه باعث پیروزی گردید.واضح است که پوزانوف شخصن نمیتوانست چنین تصمیمی را اتخاذ نماید واین به معنی آنست که مسکوبرای حذف داود رضایت داشت. به عقیده جنرال لیاخوفسکی فقط امین بود که شرایط رااماده کرده و نظامیان راجهت سرنگونی داود تنظیم نموده بود. چون امین با سی آی ای همکاری داشت ، کاملن واضح است که درحقیقت سازماندهنده کودتای نظامی افغانستان کی است.‌قدرت را شورای انقلابی افغانستان بدست گرفت. تره کی سمت های ریاست شورای انقلابی وحکومت را و امین معاونیت تره کی ووزارت خارجه را به خود تخصیص داد. افغانستان را جمهوری دیموکراتیک با هدف اعمارسوسیالیزم اعلان نمودند. بعد ازچند روز اتحاد شوروی و ایالات متحده امریکا قدرت نوین افغانستان را به رسمیت شناختند.‌بدین ترتیب چه اتفاق افتاد، ریئس دولت رفیق تره کی همکارسابق سفارت امریکا و معاون اولش رفیق امین ایجنت سیا، این دونفربه اصطلاح مارکسیست ها را مسکو دربحرانی ترین دقایق ی که توطئه شان به شکست مواجه بود کمک نمود، این چه است حماقت یا خیانت؟ اشخاص کودن دررهبری ک جی ب وکمیته مرکزی وجودنداشت پس آنها رابصورت هدفمند به قدرت رساندند درحالیکه میدانستند که آنها ایجنت های امریکا میباشند، به این کارچه ضرورت بود؟ در اگست 1978 کروچکوف وکلوگین به افغانستان آمده با تره کی وامین ملاقات نمودند، بزودی درماه سپتمبرمسئولین دولت به جامعه عنعنوی اسلامی حمله ورشده ملاها را دشمن دولت اعلان کردند. حقوق زن ومرد را مساوی ساخته حد اقل سن ازدواج دختران را ( 16) سال تعیین نمودند. ازدواج های اجباری وطویانه را ممنوع اعلان کردند. اسلامگرا یان آغازبه شورش نمودند. آشوب وهرج ومرج خونین درقطعات عسکری به وقوع پیوست.تره کی مطابق عنعنه شرقی ازجنرال گریلوف تقاضای کمک زمینی وهوائی نمود.

قبلن درسال1975 درزمان داود به تعداد 500 نفرارمشاورین نظامی شوروی درافغانستان وجود داشتند امادرعملیات محاربوی اشتراک نکردند. دقیقن تره کی از ما میخواست تا ما به مقابل آشوبگران که خودش آنها را برضد خود تحریک کرده بود داخل جنگ شویم.جنرال ورینیکوف که ازسال 1984الی1989 درافغانستان بود درخاطرات خود نگاشته است که...

این امریکائی ها بود که به ورود عساکرمابه افغانستان خیلی علاقه داشتند. واشینگتن آنچه درتوان داشت ازطریق سی آی ای کوشش کرد تاورود صورت گیرد. در 17 مارچ 1979 جلسه بیروی سیاسی جهت بحث درمورد تقاضای تره کی دایرشد درجلسه (کریلنکو) سکرتر کمیته مرکزی بیانیه داده گفت که : " سوال به میان می آید اگرعساکررا به آنجا بفرستیم آنها با کی خواهند جنگید؟ با آشوبگران که تعداد زیاد اسلامگرایان با ایشان پیوسته اند، همه مسلمان و تعداد کثیری ازمردم عادی در بین شان هستند یعنی در مجموع با مردم باید جنگید ". در جلسه ازارتباط تره کی وامین با امریکائی ها چیزی گفته نشد. درحالیکه اندروپوف که درجلسه حاضربود دراین مورد خوب میدانست، باآنهم بعضی ازاعضای بیروی سیاسی درمورد چیزهای نامناسبی مظنون بودند چنانچه کسیگین چنین گفت: " به هرصورت هرچه که بگوئید تره کی وهمچنان امین ظاهرن مردمان خوب اند ولی باآنهم آنها چیزهای را ازما پنهان میکنند و آنکه علت چه میباشد دانستنش مشکل است ".‌درجلسه فیصله گردید تا قوای نظامی به افغانستان فرستاده نشود بلکه به افغانستان کمک تسلیحاتی ومواد خوراکه صورت گیرد. بعدازآنکه بیروی سیاسی ازفرستادن قوای نظامی به افغانستان امتناع ورزید، ک جی ب به شدت اوضاع را درافغانستان بی ثبات ساخت تا رهبری حزبی رامجبوربه گزینه فرستادن قوا بسازد.

در تابستان1979 چهار وزیرجوان طرفدارتره کی ( گلاب زوی، مزدوریار، وطنجار، سروری ) به اصطلاح گروه چهاررا که اکثرن آنرا باند چهارنفرمیگفتند تشکیل داده وقاطعانه برضدامین که قدرت بزرگ حزبی و دولتی را درکنترول خود گرفته بود اقدام نمودند.مشاورریاست عمومی امورسیاسی اردوی افغانستان جنرال زپلاتین به ارتباط گروه چهارچنین بخاطر میآورد:

" نزاع مرگبارتره کی وامین، اقدام مکرر به کشتن امین، ایجاد شورش درگارنیزون های اردو که هیچ کدام بدون استشاره ک جی ب بوقوع نه پیوسته است به وجدان آنها مربوط است.

من اکنون بعد از 20 سال فهمیده نمیتوانم که چرا نمایندگان خدمات خاص ما درکابل این نفاق افگن ها را تحت مراقبت داشته معلومات نادرست را درباره اوضاع اردوافغانستان ازایشان گرفته به رهبران شوروی انتقال میدادند وبالاخره وقتی " گروه چهار" کامل ورشکست شد به شکل مخفی به اتحاد شوروی انتقال داده شد".درسپتمبر 1979 عیسوی عملیات ک جی ب درکشاندن اتحاد شوروی به تلک افغانستان بالای خط مستقیم پایان خود قرارگرفت.قرار شنیدگی به سترجنرال پاولوفسکی، جنرال ک جی ب ایوانوف و مشاورعمومی جنرال گریلوف هدایت داده شده بود که با تره کی وامین صحبت نموده آنهارا آشتی دهند.بتاریخ14 سپتمبرفرستاده های شوروی به دفترکارتره کی حضور بهم رسانیدند. پوزانوف مقصد ملاقات را توضیح داده خواهش نمود تا امین را به مجلس دعوت نمایند. امین به قصرآمد ولی بالایش حمله صورت گرفت، سریاورتره کی کشته ویاورامین شدیدن مجروح گردید. صحبت صورت نگرفته وقایع خصلت برگشت ناپذیرکسب نمود. روز بعد امین با اتکا به گارنزیون کابل تره کی را ازرهبری مملکت تجرید ساخت. بتاریخ 16 سپتمبردرابتدا جلسه شورای انقلابی وبعدن پلنوم کمیته مرکزی ح د خ ا دایر شده تره کی ازریاست شورای انقلابی ومنشی عمومی کمیته مرکزی ح د خ ا برطرف گردید وحفیظ الله امین به اتفاق آراء به همه این مقامها انتخاب شد. واضح است که تره کی ترورامین را تدارک نه دیده بود، دیوانه باشد کسی اگربخواهددرحضورفرستاده های شوروی امین را به قتل برساند. توطئه ذریعه ک جی ب به کمک ایجنت هایش درباند چهارنفرکه بعدن مخفیانه به شوروی برده شدند صورت گرفت. تره کی که امین او را مقصرقصد ترورش میدانست بعد ازخلع قدرت کشته شد، ماجرا به نقطه اوجش رسید زیرا برژنف امنیت تره‌کی را تضمین نموده بود ولی اورا به قتل رساندند.لیونید ایلیچ این را به خود توهین تلقی نمود، درممالک دیگرچه خواهند گفت ؟ مگربه برژنف میتوان اعتماد نمود درحالیکه وعده اش درمورد حمایت ودفاع چیزی دیگری جزکلیمات میان تهی نمیباشد. بعد ازمارچ 1979تره کی وبعدن امین به درخواست شان ازمسکوجهت ورود قوای شوروی به افغانستان ادامه دادند، درمجموع 7 درخواست ازسپتمبرتا دسمبر1979 بعمل آمده بود.

بگفته ی جنرال گریلوف " اندروپف توانست گرومیکو را متقاعد سازد ولی اوستینوف با اندروپف کنارآمد، آنها رفقای قدیمی بودند. بعد ازقتل تره کی اندروپف، گرومیکوواوستینوف توانستند برژنف را دراتخاذ تصمیم متقاعد سازند. قراریکه جنرال میوروف معاون قوماندانی عمومی نیروهای زمینی به خاطرمیآورد: درجلسه بیروی سیاسی اگارکوف فرمانده ستاد کل نیروهای مسلح را احضاروامرکردند تا یک نیروی 75 هزارنفری را آماده سازد. اگارکوف مخالفت کرده گفت " ما تمام اسلام ایزم شرق را برضد خود می شورانیم وازنظرسیاسی درتمام جهان بازنده میشویم". اندروپف سخن او را قطع کرده گفت : " مصروف امور نظامی شوید! سیاست کارما ، حزب ولیونید الیچ است ". موضوع مهم دیگرآنست که اگرنیروهای شوروی جهت کمک

به رهبری افغانستان داخل مملکت شود، ورود کافران تنها باعث عکس العمل خصمانه بنیادگراهان اسلامی خواهد شد. اما اگر ورود قوا شباهت به اشغال افغانستان توسط نیروی اشغالگرخارجی داشته باشد باعث خشم ورنجش اکثریت قاطع مردم میگردد. هرقدرکه خشم مردم برضد اشغالگران زیاد باشد به همان اندازه برخورد شدیدترصورت میگیرد، بناا تصمیم گرفته شد تا امین حذف گردد. اما بیروی سیاسی امر آغازعملیات را نداد، ممکن استدلال‌جنرال های اردوباعث شک وتردید شده باشد، ازاینرو(ک جی ب ) فیصله نمودند تابزرگان حزبی را تحت فشارقراردهند. دراوایل دسمبر1978 اندروپف یادداشتی را به بریژنف فرستاد که مقدمه تهاجم به افغانستان بود دریادداشت تذکررفته بود که امین ایجنت سیا مخفیانه وبه تنهائی دررستورانت های خارج شهربا کارمند سفارت امریکا ملاقات میکند، توطئه میبافد وپلان حمله آمریکا به افغانستان را مورد بحث قرارمیدهد. کشتی های امریکائی با عساکرشان به سواحل پاکستان نزدیک شده میروند.عساکربه ساحل دیسانت شده رهسپارافغانستان میشوند. البته این یک محاسبه جعلی بود ولی اجرا گردید تا این نوع معلومات در مورد امین نزد بریژنف باعت هیجان شدید عاطفی گردد، توقع برآورده شد، معلومداراگرلیونید الیچ تحت تاثیرتابلت های ادویه مخد رنمیبود اومیتوانست سوال کاملن منطقی رامطرح نماید. اگرایجنت سیا درمدت سه ماه هفت مرتبه ورود قوای شوروی را به افغانستان خواهش مینماید چنین معنی میدهد که سیا میخواهد تا نیروهای ما داخل افغانستان شود بناا این را نباید انجام داد.

در8 دسمبر 1979 اندروپف جعل دیگری را به خورد بیروی سیاسی داد که گویا جاسوس سیا درترکیه میخواهد امپراتوری بزرگ عثمانی را بسازد که شامل جمهوریت های جنوبی اتحاد شوروی باشد همچنان امریکائی ها میخواهند درافغانستان سلاح اتومی را جابجاکنند.

تصمیم نهائی درمورد ورود قوا به افغانستان بتاریخ 12 دسمبر1979 درجلسه بیروی سیاسی اتخاذ گردید، روز بعد اماده گی جهت تهاجم آغازشد. 27 دسمبر1979 قصرامین درکابل باهجوم نیروهای خاص ( گ ر او) و ( ک ج ب ) تسخیرو امین کشته شد. روزبعد ببرک کارمل مرحله دوم انقلاب را از رادیو اعلان کرد. نیروهای شوروی درگارنزیون ها جابجا شده الی 15 فبرری 1989 جنگیدند وبیشتراز 15 هزار کشته دادند. شگفتی جنگ افغاستان آنست که پیروزی درآن پلان نشده بود.

 

https://youtu.be/UvjGern-9tE?si=keyNQv2RKYErqOvz

Как Андропов втянул СССР в Афганскую войну - YouTube »

بخش هجده

یادداشت ویژه از کتاب دوم، به چند تن از رفقای ره‌بری دی‌روز ما:

من به رسم یادداشت نویسی های دهه‌ی شصت، چند یادداشت کوتاه به چند رفیق گرامی خود از ره‌بری حزب و دولت در دهه‌ی شصت می‌نویسم این چنین! ‌

همه‌ی ما روزی رفتنی استم و از هستی به نیستی می‌رویم. آگاه شدم که کشت‌مند صاحب، در بیش‌ترین موارد، از رفیق اسد مشاورت هایی دریافت می‌کنند.‌ چون خود شان به کهولت عمر رفته اند. مشوره‌ی من به رفیق کشت‌مند این است که تا دیر نه شده، با همه‌ی ره‌بری دی‌روز حزب و دولت که در کودتای ۱۸ سرنوشت هزاران تن منسوب دولت و اعضای حزب را در خطر انداختند، عذر خواهی کنند. تا دیر نه شده کاستی هایی را که به عمد یا به فراموشی در کتاب های سه جلدی شان نیاورده اند، در یک یادداشت فوری بنویسند. یا کتاب های شان را باطل اعلام کنند. مثلاً ماجرای ملاقات مخفی یکی از اعضای کلیدی‌ خانه‌واده‌ی‌ شان را با خانم الکساندر ماریوف جنرال چهار ستاره‌ی شوروی و سرمشاور ریاست جمهوری در آن زمان. در حالی که آن عضو خانه‌واده‌ی شان، مسئولیت های رسمی در حد چنان دیدارها را نه داشتند. آیا راستی پسا اقتدار سپاری به دکتر نجیب توسط شما و هم‌دستان تان، دکتر نجیب از شما رو گشتانده بود و ناگزیر بودید، تنها گزاره کنید؟ اگر چنین بود، پشیمانی دارید از عملی که در برابر ره‌بر کردید؟ یا آیا مرگ و زندان، بهتر از زنده‌گی با ترس وحشت از دکتر نجیب نه بود؟ من پاسخ پرسش ‌هایم را مستند و غیر قابل انکار می‌دانم. بهتر است شما خود به این ها بپردازید، تا ما مجبور نه شویم با مراجعه به دو‌ کتابِ در دست‌رس من و فراموش شده‌ی دگران حقایق را به مردم بازرسانی کنیم.

بحث دیگر پیش‌نهادی من با آقای وکیل است. از بیماری تان خرسند نه شدم، گرچه روزی، خلاف اخلاق اجتماعی، با توجه به خطا هایی که نسبت سرنوشت اعضای حزب و دولت در آن زمان کرده بودید، گفتم در درد تان برکت. مگر کنون چنین اشتباه را دوباره تکرار نه کرده و برای تان سلامتی آرزو دارم. پیش‌نهاد من شما این است که بر علاوه‌ی معذرت ‌خواهی از اعضای حزب و دولت در دهه‌ی شصت، چرایی ماجرای خوابیدن شبانه‌ی تان در.بام وزارت خارجه را در زمان آشفته حالی نظام میان بودن و فرار کردن دکتر نجیب توضیح دهید. البته که رفیق وحدت هم آن زمان حیات بودند و شما را هم‌راهی می‌کردند با جمع دگری. و هم‌چنان بگویید که چرا آن شب ۸ ثور ۱۳۷۱ با پیراهن و تنبان تقریباً نسواری بسیار کم‌رنگ و پتوی ساخته شده از همان تکه، در اتاق پذیرش استدیوی مرکزی رادیوتلویزیون ملی، خطاب به دکتر عبدالرحمان گفتید که بمبارد شان کنید؟ هدف تان آن زمان کی‌ها بودند که باید بمبارد می‌شدند؟ چرا این موضوع را در کتاب تا نیاورده اید؟ عرض دیگر من برای رفیق کاویانی است. پیش از همه آرزو دارم سلامتی کامل برای تان برگردد و شفا یاب شوید. از بیماری تان متأثرم. پرسش من این است: گفته های بسیاری وجود دارند، که خُسر شما یا پدر رفیق جمیله پلوشه که آرزو‌ دارم غلط نه کرده باشم، در شکنجه و قطع کردن اعضای بدن عبدالخالق قهرمان هزاره نقش داشته و آدم بسیار جابری در زمان ظاهرشاه بوده است. آیا اگر چنین باشد و خانم پلوشه هم‌سر شما هم باشند، فکر نه می‌کنید که یک جنایت بزرگ تاریخی به دلیل رابطه ‌های خانه‌واده‌گی لاپوشی کرده اید؟ جناب جنرال رفیع، شما هم قصور کمی در خاطرات جنرال ماریوف و یادداشتهای دگری که من دارم، نه دارید. کنون پاسخ بدهید که اعصای رابط حزب اسلامی در اتاق مخصوص کاری تان با دست‌گاه های مجهز، پیش از سقوط و فرار دکتر نجیب که از سوی همان مردم شهید و به دار آویخته شد، طور پنهانی چه می‌کردند؟ به دید من، همه‌ی اعضای ره‌بری سابق در دهه‌ی شصت باید در یک اعلامیه‌ی رسمی، از همه‌ی ملت شریف کشور پوزش بخواهند. چرا؟ برای هم‌دستی اجرای کودتا علیه ره‌بر و شکسته ساختن شیرازه‌های تنها رژیمی که در آن عدالت و برابری و رفاهیت نسبی، ترقی و انکشاف متوازن وجود داشت و پس از آن تا ام‌روز کشور روی آرامی را نه دید. دلایل رو برگردانی شوروی از رژیم در آن زمان بسیار موجه نیستند. اکر این پرسش ها پاسخ نیابند، من همه آن‌چه را دریافت کرده ام، در کتاب پیش‌رو که زیر نام « دشمن‌مردتر از دوستان نامرد ببرک کارمل » نوشته ام،‌بازتاب می‌دهم. رفیق رازمحمد پکتین! شما که وزیر داخله‌ی برحال کشور و رژیم برای دفاع از مردم بودید، چه‌گونه رسالت دفاع از مردم را فراموش کرده و هنوز که رژیم پا برجا بود، نیروهای زیادی از تنظیم اسلامی حکمت‌یار را در وزارات داخله، مکروریان اول یا کهنه، برخی شهرستان و دگر جا ها جا به جا کردید؟ در آن زمان ، تعهد مردمی و حزبی تان را چرا فراموش کردید؟ مگر شما حکمت‌یار را با رابطه‌های تعهدی اش به موساد و آی اس آی و طرح کنفدریشن او و نقشش در حمله بر ننگرهار آگاه نه بودید و او را نه می‌شناختید؟

بخش نزده از کتاب دوم،

آقای نور احمد نور و  سفر بی‌برگشت با کوله‌بار سنگینی از درستی و نادرستی های کارکردی خیانت به ببرک کارمل، ره‌برش:

پیش از همه، سکوت‌‌ دیرپای تارنگاشت‌های حزبی در مورد مرگ آقای نور بحث‌برانگیز است. 

مرگ را نه می‌توان پیش‌بینی کرد، آن‌گونه که نه می‌توان از آن گریز کرد. مگر ارزش مندی بینش های زنده‌گی در آن استند تا بدانیم که روزی رفتنی می‌باشیم و بن‌‌مایه‌های به جا مانده از ما و کارکردهای ما،‌ همان برایند ها و ‌فرایندهایی که از ما به‌جا می‌مانند. من، در یکی از نوشته‌هایی که هفت روز پیش بازتاب یافتند، از ره‌بران رده های گونه‌‌گون حزب و دولت پیشین، زیر رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان خواستم تا برای عبرت به آینده‌‌گان ‌و دانستن واقعیت های نه گفته شده، کاری بکنند تا راست را از دروغ جدا کرده و به تخمه های پسا ما راه روشن را بنمایانند. این ویژه‌‌گی دربرگیرنده‌‌ی همه باید باشد. زمانی که آگاه شدم، آقای نور احمد نور فوت کردند، به عنوان یک انسان و یک عضو حزب بسیار نگران و محزون شدم.‌ چون هر چه هم که خودی های ما بد کرده باشند، تنها خودمان نسبت به آنان سخت‌گیری داریم. مگر من هرگز راضی نیستم که حکمت‌یار یا یک اخوانی دگری که وطن را ویران کرد و سرمایه‌های ملی را دزدید و‌ یا یک تکنوکراتی که وظیفه‌اش تنها دزدیدن ‌و به میان آوردن شکاف‌های دشمنی قومی بودند،‌در باره‌ی رفیق نوراحمد نور یا یکی دگر از بزرگان ما سخن سختی بگویند. من از. زمانی که با حزب آشنا شدم، شناخت ره‌بران برایم ارزش‌مند بود. به غیر از انوشه یادها ببرک کارمل، مادر اناهیتا و محمود بریالی و‌ عزیز مجیدزاده، بیش‌ترین ره‌بری شاخه‌ی پرچم را در رده‌ی دفتر سیاسی یا منشی های کمیته‌مرکزی و اعضای تصمیم‌گیر کمیته مرکزی را دچار اشتباهات و خودبزرگ‌بینی ها شناختم. آنانی هم که به نوعی در دو راهه بودند، گاهی آب سرد یخ‌چاله‌های یخ‌بندان بودند و زمانی هم فوران آتش فشان سوزان، که در هر دو حالت به درد بخور نه بودند. من به عنوان یک جوانی با منشأ طبقاتی کارگر فقیر کشور، نسبت به حزب خودم بسیار باور داشتم. مادامی که تپش‌های قلبی خودم را در مبارزات هرچند کوتاه مخفی، ولی مرگ آفرین زمان امین به یاد می‌‌آورم و اشتباهات و نا‌توانی های پیوسته‌ی ره‌بران را ناشی از اختلافات میانه‌یی شان به خاطر می‌‌آورم و بی‌تفاوتی های شان را نسبت به سرنوشت کشور و‌هزاران عضو حزب و دولت زیر ره‌بری حزب و خیانت به ره‌بر به یاد می‌آورم، آن‌گاه حد اقل، آنان از سوی خودم آنان را بخشیده نه می‌توانم. به قول آقای صخره، صفوفی که ایشان آنان را تمسخر می‌کردند، هیچ کوتاهی برای رزمنده‌‌گی و تابنده‌گی‌ها نه کردند. مگر بیش‌ترین اعضای تأثیرگذار ره‌بری به همین پیمانه و زیادتر از آن درگیر خود منمی‌ها و بیش‌تر منش های قومی و تباری بودند که عمل پشتون بودن یکی از بنیادبرانداز‌ترین عوامل منش های شان. در کنارشان هم برخی غیر پشتون های دنباله‌رو، تا آن‌جا پیش‌رفتند که فاجعه‌ آفریدند و در کنار دکتر نجیب ایستادند و بر گلوی ره‌بر شان پا گذاشتند، تا از نفس انداختند شان. اگر شوروی در کنار زدن ره‌بر کار می‌کرد، کار خودش بود، اگر شوروی، بعدها ره‌بر را با تزریق سم دیر کشنده ترور کرد، کار خودش بود، اگر احزاب برادر از ره‌بر رو گشتاندند، کار خود شان بود. مگر آیا ایستایی در داخل کشور، برای انجام جلسه‌ی کودتایی زیر نام پلنوم و یک‌سره بر ضد ره‌بر قرار گرفتن و دکتر نجیب را بر صریر قدرت تکیه‌دادن، کار عاقلانه بود؟ آی این ره‌بری پا‌سیف که تحولات و روگردانی شوروی از ره‌بر را بهانه می‌آورند، توانایی بودن در کنار ره‌بر و مردم را تا زمان مرگ‌هم نه‌داشتند؟ نه می‌دانم، این ره‌بران ما کدام کتاب های سیاسی و‌ کدام تاریخ‌های مبارزات را خوانده بودند که چنین ترسو و جبون بودند. ببرک کارمل که هیتلر نه بود، فرار نه کرده بود، مگر فرمانده نزدیک امنیتی‌ اش خود و فامیل خود را قربانی ره‌برش کرد و به توصیه‌های هیتلر هم گوش نه‌داد که خانه‌واده اش را به مکان امن ببرد. اینان که نه تنها درکنار ره‌بر ایستاد نه شدند و به قول دکتر نجیب در سمتِ باد قرارگرفتند. بعدها اعضای خانه‌واده‌ی ره‌بر و‌ رفقای خودشا، از جمله انوشه یاد محمود بریالی را زندانی کردند. نتیجه‌ی آخر هم چنان شد که دکتر نجیب، دشنه‌ی تشنه به خون خود را به سوی شاگردان ناخلف ره‌بر نشانه گرفت. دکتر نجیب شاید آن‌گاه تاریخ عیاری ‌پادشاهی امیر حبیب‌‌الله کلکانی را از فرط دشمنی تاجیک و فارسی ستیزی نه خوانده بود، ورنه باید پسا قدرت گرفتن، به جای انحصار قدرت، همین خاینان حزب به ره‌بر را از دم تیغ می‌گذران و می‌گفت، شما که به ره‌برتان خیانت کردید، سزا‌وار زنده بودن نیستید. به هر رو، حزب ما، تاریخ‌چه‌ی درخشانی دارد که کنون و پسا نیم قرن، حتا دشمنانش آن را می‌ستاید. با این همه، حزب را چنان حزبی نیافتم که باید می‌بود. رده های پایانی مدام فداکار و‌ جان‌باز و رده های میانه تا بالا و بالاتر اگر همه‌‌ی شان نه، بل‌که اکثریت مطلق شان غرق در شأن و فرِ ظاهری و قدرت و غرق در لجن‌زار تکبر و غرور. اگر برخی این مقامات خود شان آدم‌های قابل حسابی بودند، فقط برای کسانی بودند که در‌حول و حوش خود شان پرسه می‌‌زدند و تملق می‌نمودند، برای فرزندان غریب و بی‌چاره گاهی استثنایی یگان بازِ بخت چاره‌یی می‌جست. به یاد داشته باشیم که این‌جا بحث من، بحث بهبود ظاهری و کلی رخ‌دادهای کار و‌ کارفرمایی در سطح کشور نیست. این‌جا بحث من همان است که اگر آتش‌‌گر آتش‌کده‌ی علم و دانایی و مسلک‌فهمی هم می‌بودی و کسی را نه می‌شناختی یا واسطه‌یی نه می‌داشتی، حمالِ گلخن حمام قدرت حزب و دولت ما بودی و بس. و اگر کسی را نه می‌شناختی یا به اصطلاح آن‌زمان با رفقای بالایی ارتباط و شناختی نه می‌داشتی، اثری بر تو نه داشت. این بی‌اثری در برابر تو چنان بود که اگر هوش‌های مکاتب فلسفی چپ را هم در تنها هوش خود می‌داشتی و بی واسطه می‌بودی، هیچ بودی و هیچ. اگر برای این قماش مردم، بخت و ‌طالع یاری می‌کرد، در صدی ارتقای شان از ده بالا نه بود. ولی نقص بدتر از این آن بود که رؤسای دفاتر، سکرتر ها و محافظان و نگهبانان مقامات، پاچه‌گیرهای بی‌مناعتی بودند که مه پرس. تناسب این خفت‌سرایی، تکبر رفتاری و دنائت ها در سطوح مختلف فرق داشتند. 

مرگ آقای نور هم سبب خوشحالی ما نه شد. آقای نور با کوله باری از درستی ها و نادرستی و‌ خیانت به حزب و ره‌بر سفر بی‌برگشت کرد. روانش شاد باشد. در این میان، مگر بسیار اما ها ‌اگر ها را با خود برد. که می‌توانستند همه را سفید کرد بروند. مواردی که به عنوان یک لکه‌ی پاک نا شده‌ی سیاه در دامان شان ماندند. موارد زیر، بیش‌تر از همه این‌هاستند:

۱-«…نقش خائنانه نور احمد نور در راه اندازی کودتای داخل حزبی بنام پلینوم هژده علیه استاد اش فقید ببرک کارمل بسیار بالا بود…»

۲-«…نقش نور احمد نور درتغییر سیاست های داکتر نجیب وکشانیدن او در خط انتقام وکینه علیه هواداران فقید ببرک کارمل وبلاخره خصومت ودشمنی کینه توزانه علیه شخص داکتر نجیب که به تبعید نورمنجرگردید بسیار بزرگ وجبران ناپذیر است.نوراحمد نور در زمان حاکمیت فقید ببرک کارمل یک حلقه زیر زمینی سازمانی را در داخل حزب و دولت با بسیارمهارت شکل داده بود.۳-«…نوراحمد نوردربرنامه قتل گوهری از رهبران گروه کار واعدام رهنورد برای پوشش جنایت اش نقش بسیار کلان داشت.هدف از دسیسه قتل گوهری ایجاد تشنج در داخل حزب و برهم زدن پروسه وحدت با« گروه کار» بود.۴-«…همدستی نور احمد نور در قاچاق جواهرات وطن همراه مشاورین ارشد شوروی که بعدها اعدام گردیدند ،وجود فرکسیون داخل حزبی و برنامه قتل گوهری باعث شد تا فقید ببرک کارمل نور احمد نور را از همه صلاحیت ها عزل نموده و به حیث دانش آموز در ماسکو تبعید نماید…».

۵-«…به دستور نور احمد نور سایت بامداد تحت مدیریت محسن زاده ها این برده صفتان بی آزرم تمام مقالات وفوتو های مربوط به فقید ببرک کارمل را از آرشیف خود حذف نمود وبرای هیچ مقاله درین مورد اجازه نشر ندادند!!…».

۶-«…یکی دیگر از بزرگترین خیانت نابخشودنی نوراحمد نور برهم زدن وحدت و همبستگی ملی افغانستان وفرورفتن در منجلاب قومی است.گروه تبهکار نور نشان دادند که در جریان بحران شناسنامه های برقی و موضوع داکتر ناشناس در مورد پته خزانه تا چه حد در گنداب قومی غرق شده ومحیلانه حزب را درین خط می شکنانند!!…»

۷-«…هدف نور احمد نور از تحمیل وحدت یک شبه میان جناح خلق و پرچم در حزب مردم، ایجاد توازن قومی در حزب مردم بود…»

۸-«…بعد از وفات مرحوم محمود بریالی، نور احمد نور در نتیجه عملکرد و خیانت برخی چهره های تسلیم طلب که سنگ وفاداری فقید کارمل را در سینه میکوبیدند،در پشت پرده خزید وبا حصول صلاحیت های لازم ،از وجود نهضت میهنی وحزب مردم انتقام تاریخی خود را بیرون کشید.او بوسیله گروه اختاپوتی خویش بخش اعظم سازمانهای حزبی را فروپاشاند وجمع کثیری ازمبارزین وبطور اخص هواداران ببرک کارمل را از میدان مبارزه با صد ها ترفند بیرون ساخت.عجیب است که شبکه اختاپوتی نور احمد نور مثل گروه داعش که زیر بیرق اسلام پنهان شدند واسلام را لگد مال کردند،این گروه نیز زیر نقاب هواداری از فقید کارمل پنهان شدند ومکتب اورا متلاشی نمودند و علیه پسر فقید کارمل جناب کاوه کارمل سنگر گرفته،به چنین ترفند مضحکه آمیز وشرم آور ادامه داده وبا استخدام چند دانه آدم های برده در اتریش ،هالند وجرمنی بالای گرده های حزب گام میگذارند.این برده های فروخته شده نقش دسته تبر را برای گروه تبهکار نور ایفا میدارند!!…»

۸-«…با اینکه گروهک های خزیده نور ولایق در داخل حزب مردم سنگر گرفته اند،اما یقین دارم که صفوف رزمنده حزب به حیث حافظ وسپاهیان حزب شان به این گروه قسم خورده اجازه نخواهند داد تا دم چشم شان حزب شانرا به تابوت بگذارند؛

باور دارم که پرچمداران باردیگر در برابر آزمون سخت تاریخ قرار گرفته اند .آنها باید در همه جا بپاخیزند ونگذارند تا فرمانداران حزب شان وتیم اختاپوتی نور احمد نور دست به چنین معامله ننگین زده و روح شهدای حزب را در پولیگونهای پلچرخی ناآرام ساخته وجان حزب و زنده ها را باردیگر به خطر اندازند.

گفتنیست که جمع کثیری از باند امین باحلقات سیاه 

ار تجاعی از جمله حزب اسلامی گلبدین در افغانستان همدست گردیده وبه حیث مهره های ارتجاع سیاه در پروژه های ویرانگرانه سرگرم دسیسه میباشند!!…»

پ.ن:

یادداشت‌های شماره‌بندی شده، از یک‌پژوهش من به دست آمده و من، این گزارشات را از سایت وزین بازتاب حقیقت دریافتم ‌‌من در آن دخالتی نه دارم. مگر اتهاماتی بودند که بایستی آقای نور در زمان حیات شان ان ها را بررسی و حل می‌کردند.‌ و مابقی، بخشی از دیدگاه و چشم دید های خودم اند.

یادداشت نگارنده: اگر گاهی هم رابطه‌ی آقای نور با دکتر نجیب برهم خورده باشد، سببش، دشمنی تیره و تار قومی پشتون غلزا‌یی و درانی بوده است. نه منافع حزب و مردم و دولت.

بخش بیست،‌ نقد و نظر:

پسا پخش نوشته‌ی من، دوستی در برگه‌ی پیام‌خانه‌ی فیس‌بوک شورای اروپایی نهضت فراگیر

دیموکراسی و ترقی افغانستان چنین نوشت:

«هرگاه ما وی را بخاطر پلینوم 18 محکوم کنیم،باید اکثریت اعضای رهبری حزب را یکسان محکوم 

کنیم،درمسئله پلینوم 18 باند گرباچف مقصر است،اکثریت اعضای کمیته مرکزی حزب در سطح پائین دانش سیاسی‌بودند و قضایا را بصورت عینی درست تحلیل کرده نمی توانستند 

و همیشه از مشاورین اتحاد شوروی صلاح میدیدند و بیشتر بالای آنها اعتماد می کردند،اکنون هر کوچه یی و بیسواد تحلیل گر مسایل سیاسی‌

شده است وفقظ دشنام را خوب یاد دارند و بس!»

من به پاسخ شان چنین نوشتم!

اگر همه چیز و ‌همه کس خوب بود، چرا این بدبختی ها دامن‌گیر اعضای حزب شد؟ اگر این همه ناملایمات نه‌بود، آن همه نوشته ها و‌نقد هایی که سال نسبت به ایشان در انبارخانه‌ها 

و بای‌گانی‌های سایت مختلف موجوداند چرا خودشان یا کسی دگری ان را رد نه کردند؟ من آن نوشته ها را از همین سایت های حزبی 

پرچمی هاگرفتم. هر کسی، هر کسی را از منظری می‌بیند که شخصیت‌اش است. شخصیتی که بازاری باشد و ‌کوچه‌ییباشد، دگران را مانند خودش می‌پندارد، سواد داشتن که جایش جداست. 

آقای نور حتا نه توانست سخنان‌برشنا، دختر رفیق خیبر را رد کند. همه‌ی خاینان در پلنوم‌کودتای‌ ۱۸ محکوم اند. مگر کمیسیون 

استنطاق پسا کودتای‌به ریاست چه کسی بود؟ ظهور رزم‌جو، میرصاحب کاروال، صالح محمد زیری، همه و‌ 

همه زیرنظر آقای نور، صدها عضو صادق حزب را مجازات نه کردند که در مخالفت با پلنوم یا کودتای ۱۸ بودند؟ بحث گرباچف یک‌بهانه است. نه می‌شود خیانت خود را با دلایل نا به کار توجیه کرد، 

گرباچف به وطن خودش خیانت کرد، در فکروطن من و تو که نه بود. مگر شما مصاحبه‌‌ی انوشه یاد ببرک کارمل فقید را با روزنامه‌ی روسی نه خواندید کهفرمودند، ایشان قربانی اشتباهات روسیه 

و‌ توطئه‌ی رفقای شان شده اند. ‌برگردان این مصاحبه را رفیق عارف عرفان کرده اند. این رفیقان کی ها بودند؟ 

از سلیمان لایق که گلایه نه بود، او آدم اپرچونیست و بی وقاری بود که حتا به دکتر نجیب هم‌ بدگفت. کسی به کسی دشنام هم نه داده است. مگر کسی جنایات را هم از یاد نه می‌برد که در قرن بیست، تفتیش عقایدو انگیزیسیون چپی از سوی به ظاهر پرچمی‌ها علیه 

پی‌روان ره‌بر با خشونت به کاربرده شد. مگر در غرب و‌ درآمریکا و کانادا و آسترالیا و خو‌د کشور، این همه 

حزب از یک حزب واحد چه گونه به وجود آمدند؟ با تفنن نه‌می‌شود به بحث پرداخت. شما نه می‌توانید 

سایه‌ی ویران‌گر بحث پشتونیسم را پیشا کودتا و پسا کودتای هجده در معادلات تاریخی حزب و دولت تحت

 ره‌بری حزب انکار کنید. ایشان دوباره برای من چنین نوشتند:

«بحث ونوشتن را با شما درهمین جا خاتمه یافته میدانم بی تفاوت است که شما بعداز این به شکل 

ایله جاری چه جفنگ ها را به خورد مردم میدهید.برای من بی تفاوت است.

هر خوردضابط کله خشک و ماشینی که سواد سیاسی ندارند و سالها در خدمت سی آی ای و ناتو بودند،حق

ندارند که از موضع یک حزبی پرچمی در مورد رهبران حزب ما جفنگ سرایی کنند. تاریخ در مورد آنها قضاوت

خود را کرده است.با عرض حرمت»

من در پاسخ شان چنین نوشتم!

راست می‌گویید آقا. شما رنج ‌و درد و‌ شکنجه، جبهه و جنگ و پاس‌داری از ارزش های مکتب سیاسی ‌میهنی‌

مان را که منی بی‌سواد کشیده ام و هم‌مانند من هزاران عضو دگر حزب، کجا کشیده اید. شاید هم در بهترین حالت در شراب‌خانه‌های ماسکو و کیف و لینین‌گراد 

و پارتی شکول تاشکند یا هم در کاباره‌های کابل بوده باشید. جنگ را من کردم، جبهه را من رفتم، شبان و روزان من در سنگرهای دفاع کشور بودم.‌نه شما، نه نور

 تان، نه خواهرزاده و برادرزاده و بسته‌‌گان تان یا از نور تان یا از ده ها گونه‌ی دگر شما ها. برای درست نویسی و سواد تان یادتان می‌دهم که «خُردضابط» این گونه نوشته می‌شود.

علاوتاً من اگر مزد‌بگیر کسی بودم، این‌سان سربلند و رسا در برابر نابرابری ها و خود‌خواهی یاچپ و راست عدول کرده از راه شان و خیانت کرده به ره‌برشان نه می‌ایستادم.

این کناب دنباله‌ی سوم هم دارد،‌ درنگ داشته باشید…

 

 

قبلی

 

 

 


بالا
 
بازگشت