نامهء سرکشاده

به رییس تلویزیون جهانی آریانا افغانستان!

      

فاضل محترم وفرهنگی فرهیخته نبیل مسکینیار!

بدینوسیله، صمیمانه ترین احترام خود را بشما وهمکاران ودست اندر کاران نستوه تان تقدیم مینمایم.نزدیک به دوماه میشود که برنامه های تلویزیونی آریانا افغانستان را به تماشا مینشینیم.پیش ازاین،چند برنامهء تلویزیونی دیگر مانند آریانا در جرمنی، از لس انجلس تا کابل آقای قادری وآقای عمر خطاب را پیوسته میدیدیم.برنامه.این تلویزیون ها متاسفا نه آغاز، نیکویی نداشتند وبا کاسه وکوزه شکستن به فرق یکدیگر، واتهام زدنها ودشنام گفتن ها که عادت ما افغا نها ست به حیات آبرومند خود،نقطهء پایان گذاشتندوبه اصطلاح مردم( صله،صله رفت وریش،ازکله!) مردم دنیا در صفحات تلویزیون،دهها برنا مه و نشرات ایرانی هارا می بینند.اما هیچوقت شنیده نشده که به آدرس یکدیگر، سخن ناسزا وبد، گفته باشند. زنده باد، چنین ملت بزرگ وبا فرهنگ! وما هم شاد مانیم از اینکه امروز( تلویزیون جهانی آریانا افغانستان )و(آریانا ی کابل )راداریم.که برای شما وهموطنانم تبریک میگویم.

     آقای مسکینیار!مساله ای را که من میخواهم روی آن بحث کنم،که اصلا نمیخواستم در این آشفته بازار سیاست خود را درگیر سازم اما دیدم که بقول بیدل :

_ « عاجز کشی است، شیوهء ابنای روزگار          بیدل، به چشم خیره نگاهان، زبون مباش !»

لذا این چند سطررا قلمی کردم امید که سبب ملالت خاطرجناب عالی نگردد وآن نشر یک سلسله مطالب ومصاحبه ها ونقطه نظر های برخی از همکاران شما، منجمله آقای (حسن امیری)،است که روی مسایل افغانستان و جنا یتکا ران جنگی و حوادث خونین سی سال اخیر افغانستان صورت می گیرد. ما، میدانیم که افغانستان، همانند همان ققنوس افسانوی است که سراسر عمرش، با سوختن ودو باره زنده شدن، گذشته وهمیشه دربرابر باد های مخالف نشسته،با سودای بزرگ رهایی درسر!بسیاری از جهانکشا یان و ابرقدرتان جهان با ساز وبرگ نظامی آمده اند هستی اش را آتش زدند ورفتند. اما این ققنوس،همچنان از زیر خاکستر زمانه ها سر بیرون کرده وباز برهیزم سر نوشت خویش نشسته و سروده واما آن سودای همیشه رهایی را از سر، ننهاده است. یکی از آنسوی آوقیا نوسها با عمال داخلی ودست نشاندگانش حدود یک قرن به آتش زدن هستی وتفرقه انداختن،حکومت کرده و دیگری بنام انتر نا سیو نالیزم پرو لتری و تیغ های آخته وداس وچکش بر سرش فرود امدند و آن دیگری به نام اسلام و تطبیق شریعت ناب محمدی،پایتختش را« شهر اشباح» ومرکز دهشت افگنی و تروریزم ساختند. و امروز نیز تجربه های دیگر آنچنانی را تما شا  میکنیم وچنانکه میدانید،همه زورگویان تاریخ،بادم شمشیر ونوک سرنیزه،همین کارها راکرده اند ومیکنند وخواهند کرد. وامروز کشورما، به سرزمینی مبدل گشته که هرکس خودش قهرمانیست که سر رستم را زیر بغل دارد وبگفته آن شیخ شیراز، که درمورد سر زمینی گفته بود:« در آنجا، سنگهارا بسته اند وسگ ها را، رها کرده اند!» »

       ازجمله فاجعه آفرینان حوادث سی سال اخیر افغانستان، یکی هم حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود که در سال 1357 طی یک کودتای نظامی، قدرت حاکمه را بدست گرفت ومدت چهارده سال،برگرده های مردم افغانستان سوار بود وحاکمیت تک حزبی و ایدیو لوژیک چپ را بر مردم، تحمیل کرد. این حزب، نتنها متنفذین محلی ، شخصیت های ملی ، علمای دینی، عنا صر دموکرات و حتی روشنفکران چپ مخالف خود را نیز بطور گسترده سرکوب و نابود کرد، بلکه با اوردن ارتش سرخ شوروی به افغانستان  به غرض ادامهء قدرت تک حزبی بزرگترین ضربه را به اعتبار بین الملی افغانستان ونیروهای ملی ودموکراتیک وارد آورد .

    من بعنوان یکی از سابقه دارترین عضو آن حزب،که بیش از بیست سال درکارآموزگاری ،وکارهای فرهنگی واداری مصروف بوده ام،وچهل سال تمام قلم زدم ونامه سیاه کردم ودرسال 1367 ازان حزب کنار رفتم،باهمه نظریا ت وانتقادات هموطنان عزیز وشرافتمندم که درد ورنجهای فرا وان شکنجه وآزار استخوانسوز وفاجعه بار ازدوران حاکمیت حزب خلق ودستگاه استخبارات وشکنجه گاههای جنهمی آن کشیده اند،موافق ام وخودم نیزیکی از قربانیان رنج وعذاب وتعقیب وتوهین وآزار روانی آن نظام بوده ام. که سه بار خانه وهستی ام غارت گردیده دوماه اسیر مانده ام وبرادرم را مجاهدان ناجوان مردانه شهید کرده اند. حالا که دراروپا زنده گی میکنم و در کشور خود با همه ما موریت هاحتی سر پناهی ندارم واینجا ازبرکت مدد معاش زنده ما نده ام! چرابه آن حزب،مانند هرجوان روشنفکر، شامل شده بودم؟ مساله روشن بود که استبداد خاندان سلطنتی ونظام قبیله سالاری در وطن حاکم بود و کارد استبداد و جور، و بیعدالتی ها،به استخوان رسیده بود. من، با آرزوی خدمت به وطن و ترقی وانکشاف افغانستان وآوردن یک نظام عادلانه که بربنیاد اصل دموکراسی وعدالت اجتماعی بر قرار باشد،به آن حزب رفتم.که خود را عضو حزب دموکراتیک میدانستم نه ( خلقی وپرچمی )و اهداف وبر نامه های دور ونزدیک ان حزب هم،همین بود واصیل ترین،محروم ترین و رنجدیده ترین افراد از گروهها و اقشار وطبقات جامعه ازسراسر کشوربه آن حزب آمده بودند. و منظور شان خدمت بمردم وترقی افغانستان عزیزبود. نه انجام اعمال جنایتکارانه وقتل وخون ریزی.  من خودم که هیچگاه تفنگ برشانه وبرچه دربغل نداشته ام ازتفنگداران وآدمکشان وجنایت کاران،نفرت هم دارم. اما اگر آن مجاهدی که برادرم را شهید کرده وطالبی که خانه ام رابه زور تفنگ قباله نموده وصاحب شده،د ست دوستی بمن دراز کند،هیچگاه جواب رد نخواهم داد. وهمیشه ما نند یک دوست،برایش مهر بان خواهم بود. حزب ما،یک حزب ملی ودموکراتیک بود  نه حزب کمونیست ویا سوسیالیست. وآنها ییکه شعار های کمونیستی و سو سیا لیستی میدادند،در واقع، عضو آن حزب نبودند؛ بلکه مزدورانی بودند که از بیرون و از منابع استخبارات خارجی اجیر شده بودند ومیخواستند حزب را با این عملکردها و شعار ها،بد نام کنند وچنین هم کردند. چنانکه امروزهم میبینیم هستند رهبرانی که درراس جهاد ومقاومت جهاد مقدس مردم افغانستان قرار داشتند،اما در واقع با معا مله گریها و شعارهای راست افراطی جهاد ومقاومت مردم را بدنام ورسوا کردند. وخود،با بوجی های دالر کلداروثروت های باد آور،بر گرده های مردم رنجدیده وشهید پرور افغانستان سواراند ودرحفظ قدرت و جان خود،سخت جانی میکنند وهنوزهم با منابع قدرتمند  خارجی در زد وبند و معامله اند.

    اعضای وطندوست حزب، مردمان مومن ومسلمان بودند واکنون هم خود را مسلمان میدانند.چون در جامعهءاسلامی تولد شده اند واسلام ، فرهنگ، عقیده، ایمان وباور های درونی ،آنها است اما بادریغ ودرد ، از زبان برخی اشخاص مغرض واجیر و نادان چون خانم سیمین عمر وحسن امیری پیوسته شنیده میشود: این کمونیست ها!! چنین کردند وچنان نمودند.من باور دارم که دانش دینی وایمان داری و وجدان خدا پرستی ومیهن دوستی من وصدها وهزاران عضوحزب دموکراتیک خلق،بالاتر از آنهایی است که خودرا مسلمان سوچه و وطن دوست میدانند.ما،مسلمانان آزاد اندیش وترقی خواه بودیم وهستیم.اگر آزاد اندیشی وتحول پسندی،  معنایش کمونیست بودن باشد،پس بقول استاد سخن سعدی:

« گر حکم شود که مست، گیرند          در شهر، هر آنکه هست، گیرند!»

لذا همه آزاد اندیشان وترقی خواهان، بشمول جناب عالی،باید کمونیست!باشند.که چنین نیست.

    از شگفتی های روزگا ما یکی هم اینست که همین پروفیسورهای نابکار زمان ما،آقایون سیاف وربانی ومجددی که هنوز داغ ننگ ویرانیهای کابل وفجایع افشار وچنداول ،ازجبین شان نرفته است، درسخنرانیهای شان زیاد کمونیست کمونیست میگویند،اما میبینیم که همین علمای دینی دو آتشه با رفقا! گلابزوی وعلومی و رنجبرکه گفته میشود به قتل صدها نفر متهم میباشند در یک اتحاد نا مقدس ، خانهء ملت ( پارلمان ) را بزور اسلحه وزر، غصب کرده اند که این به اصطلاح پلورالیزم سیاسی آقای کرزی نه بخاطر صلح وخوشبختی مردم افغانستان،بل برای تامین منفعتهای کلان دوستان! بین المللی صورت گرفته است که گرگ و میش را در یک آبشخور، پهلوی هم نشانده اند.اما صندوق رای صادق ترین اعضای حزب مانند ( نفس جهید)، رییس قبلی پر ورشگاه وطن ودیگر کسان مانند او را از بیم آنکه طشت شانرا از آب بیرون نکنند،دزدیدند تا در پارلمان راه نیابند.ببینید،این دکان  داران دین ودولت، حتی تحمل چند وکیل با وجدان ووطن پرست مانند ملالی جویا ورمضان بشر دوست را هم ندارند.مگر این بیت میر زا بیدل راست نیست که گفته است؟:

_       زمانه، کجروشان را ببر کشد بیدل           هرانکه راست بود، خار چشم افلاک است!!»

  اقای حسن امیری که اعضای حزب خلق را دربست متهم به جنایت جنگی میکند وقابل محاکمه میداند ومیگوید که این کمونیست ها بودند که راه کودتا هارا به کشور باز کردند.این آقای وطنپرست کیست وکجایی است؟ که خشک وتر را به آتش انتقام خود می سوزاند؟ اول باید بداند که کودتا و کودتا بازی را سردار محمد داود خان، بنا بر عقده هاییکه با مقام سلطنت داشت، در کشور ما شروع کرد.کار نیکوی محمد داود خان این بود که با کودتا، نظام سلطنتی وامیر نشینی دوقرنه را به نظام انتخابی جمهوری تبدیل کرد.اگر آقای امیری کودک نباشد، باید بچشم خود دیده باشد که درسرطان 1352داود خان کوتا کرد.درواقع او بود که راه را برای بی ثباتی وجنگ در افغانستان باز کرد. حاجت به تاریخ خواندن نیست.خود آقای امیری، تاریخ زنده است که این وقایع رادیده اما خود را به کوچه حسن چپ زدن، معنی دیگری دارد. حال باید به این سوال پاسخ داد که (حسن امیری) کیست؟ حسن امیری،فرزند یوسف سیغانی واز شعله ای های سرشناس است (مرا به شعله ای بودنش کاری نیست) که در دانشگاه کابل بنام حسن سیغانی مشهور بود، پدرش در زمان محمد ظاهر شاه وکیل در پارلمان بود. در دانشگاه کابل، به حسن سیغانی،جوانان و محصلان کابل به چشم یک جوان نو خط و خال و به اصطلاح قدما ( امردی ملیح ) نگاه میکردند. وعجب نبود که هوا خواهان فراوان از جمله " جمال کور" را هم داشت. و اکنون هم درامریکا از زن و فرزند خود جدا شده وشبها را در( کازینو ها ) روز میکند( این موضوع را شوهر خواهرش دگروال غنی از دنمارک فاش نمود) . تخلص امیری از خانمش میراث مانده است. بنابراین،شخصی که تا این حد مفسد وبد نام باشد، آیا او میتواند نماینده گی از مردم بکند کسیکه به خانواده و زن و فرزند خود صادق نباشد،به هموطن خود چگونه میتواند خدمتی را انجام بدهد؟ شاعری گوید:  

پابند امر حق چو نه ای، از وفا ملاف         با خا لقت چه کردی که با خلق او، کنی ؟».

        حزب دموکراتیک خلق، مانند همه احزاب دوران جنگ سرد،ماحصل شرایط همان عصر و زمان بود ماحصل جنگ سرد بود ؛حزب خلق، دروقت دوکتور نجیب الله به حزب ( وطن)تغیر نام داد ودر زمان مجاهدان، ملغی اعلان شد اکنون به شاخه ها تقسیم شده است. حزب که در برنامهء خود خوشبختی وترقی افغانستان را میخواست،متاسفانه به بیراهه رفت وقربانی جنگ سرد شد.

   آقای امیری میگوید که من با مجاهدین دردوران جهاد همکار بودم اینجاست که قضیه روشن میشود که او،نیز در ارسال اسلحه با مجاهدان همدست بوده است. یعنی آنقدر سلاح وبم ومین وراکت که برسر مردم کابل بارید وصدها هزار بیگناه کشته شدند ،یکی از عاملین کشتار، آقای امیری هم بوده است. اونیز باید ازجنایتی که کرده،پاسخگو باشد.ببینید، امروز چرا ایالات متحده و متحدین اروپایی آن وناتو وقوای مسلح افغانستان ،در جنوب وشرق افغانستان، مخالفان را دستگیر ویا بقتل می رسانند؟ موضوع روشن است. آنها، معلمان را گردن میزنند،شاگردان مکاتب را میکشند، موسسات تعلیمی را به آتش میکشند، کارمندان خیریه خارجی را گروگان میگیرند ومیکشند. به کابل،راکت می زنند وبسیار اعمال تخریبی ودهشت افگنانهء دیگر.واین را نام گذاشته اند مخالفان دولت، طالبان، گروه القاعده ودشمنان صلح وثبات.وبخود حق میدهند که این دشمنان را از سر راه صلح وثبات دور کنند وصد ها وهزار ها ملیون دالر هم در این راه بمصرف می رسد. چرا؟  دلیلش روشن است که مخالف دولت کرزی ومخالف تجاوز خارجیها اند. در گذشته هم اینها همین کارها را میکردند. ودولت وقت، بخود حق میداد آن ها را سرکوب نماید.اما نام شان را گذاشته بودند مجاهدین راه اسلام، آزادی خواهان مقاومت ملی ودهها اسم ورسم دیگر حالا چرا دشمن اند که دیروز، مجاهد و آزادیخواه بودند؟ ازاین معلوم میشود که جنگ سرد،هنوز درمنطقهء ما وآسیا،پایان نیافته است. وبازیگران بزرگ نفت وذخایر سوخت هنوز برچه وپیشقبض درآستین دارند. واین ما هستیم که یکدیگر خود را می کشیم. وقتی بر شانه های ما خلعتی افگنده شد،ومنصبی وعده و وعیدی داده شد، انگاه مصالح ملی!! وحال وآینده ای برای مان در کار نیست.چون بیرونی ها ، به روانشناسی ما خوب، پی برده اند.چشمهای شانرا سرمه کنید ودر دهان شان قند بگذارید،برای حلال شدن، آماده اند.واین، از عدم آگاهی سیاسی واز ناپخته گی ما وعدم خود شناسی ما وعدم خود اگاهی ما است.

   ببینید این غربی ها مارا چه خیال کرده اند وتا چه اندازه ساده وکودن فکر کرده اند که هرنامی دل شان خواست،بر ما میگذارند درسال  1996 که طالبان در کابل قدرت را از مجاهدان غصب کرد، روزنامهء هرالد تریبیون ، چاپ انگلیس درشماره نزدهم ماه میزان همان سال زیر عنوان« قرون وسطی ای های افغان» نوشت:« بیاد اوریم که این کشمکشها بین تجدد خواهان واسلام گرا یان قرون وسطی ای بود که افغانستان را به یک جنگ داخلی کشانید. در این میان،در یک پیکار حماسی جنگ سرد،مسکو، به پشتیبانی یک جناح برخاست. وواشنگتن به پشتیبانی دیگر، دست یازید.» مسلم است که سر مقاله یک چنین روزنامه ای، دیدگاه های رسمی دولت آنرا آشکار میکند.وبیاد داریم که رسانه های غربی، هیچگاهی « کمونیستها » را، « تجدد خواه» و نیروهای مخالف آنها را « اسلام گرایان قرون وسطی ای» نخوانده بودند. برعکس، کمونیستها را « دست نشانده گان مسکو» ومزدوران کرملین» ومجاهدان را با واژه های با شکوهی چون « مجاهدین افغان» و آزادیخواهان افغان» می نامیدند. از این برداشت آنها بر می آید که کمونیستها، دست نشانده گان مسکو، نبودند، بل تجدد خواهان بوده اند. ومجاهدان،هم، اسلامگرایان قرون وسطی ای!

      آیا اقای امیری ودیگر کسانیکه به این آتش روغن می ریزند،وکاسه ای داغتر از آش اند، وخلقیها وپرچمی های بسیاری را که امروز درآتش فقر میسوزند و تا هنوز با دهها پاچا گردشی، لقمهء نانی در دسترخوان خود ندارند،مگر این نیست که دسیسه ای در راه است و طالب و طا لبانی را در راه کمین نشانده اند تا غصب قدرت کنند وباز ملت را به فاجعه ای درد ناکتر واستخوان سوز تراز پیش ،بکشانند؟ آقای امیری، از کشتار یکهزار مردم هزاره دریک شب درقریهء شیخ علی نام نمی برد، از بیجا ساختن وکوچ دادن اجباری بیش ازیکصد هزار خانوادهءمردم پروان وکاپیسا توسط طالبان در دامنه های دشت بکوا وصحرا های سوزان هلمند و فراه وقندهار، نام نمی برد، از تجاوز جنسی به دختران نا بالغ وسوزاندن خانه های مردم تخار وخواجه غار وهزار باغ وبه آتش کشیدن شهر های بامیان و به توپ پراندن و منهدم کردن تندیس های بامیان ، نام نمی برد، اما قتل و کشتار خلقی ها و پرچمی ها را خوب بیاد دارد. آیا این گفتار نا جوانمردانه پرده پوشی بروی جنایات طالب وطا لب نماها نیست؟ برخورد تحقیر آمیز با طرف مقابل دندان خاییدن وخشونت نشاندن وقطع کردن تیلفون در تلویزیون،به هیچ معیار وارزش های ژورنالیستی جور نمی آید. این ها را میگویند فاحشه گری سیاسی!!.برعکس ،چنین افراد را باید به دارالتادیب روانه کرد که آدم شدن را بیاموزند!

          کسانیکه از کنار کاخ ملل و مجسمهء آزادی بنام دموکراسی و حق آزادی بیان با گرفتن تریبون گفتار، بدیگران اهانت  می کنند،باید متوجه گفتار وسخن خود باشند وبدانند که سزاوار عقوبت، کیها اند؟ و هر آدم  مزدور و بد نام ،نباید بخود حق بدهد که بدیگران اهانت بکند وزبان به فحش گفتن وهرزه گویی، باز کند. آقای امیری،یکبار به افغانستان سری بزند و از مردم داخل کشور  که هنوزهم بار سنگین تجاوز را بردوش زخمی خود حمل میکنند، بپرسد که کیها در این کشور خوب بودند وکیها بد. آنهاییکه از بالا، ملا واز پایین،حوالداراند و یا به اصطلاح ،« کفن کش های قدیم؟ !» بعد به مسند قضاوت بنشیند.  آقای امیری، با صراحت از کنار کاخ ملل و مجسمهء ازادی به ما میگوید: « زبان تان بریده باد! این کمونیست ها! شرم ندارند دهان شان را باید ببندند ! ببینید بی حیایی وپررویی آدمی را که انسان تا چه حد بیحیا، مزدور وکاسه لیس وزبون میشده است.و انسان ها چه ماسکهایی را برای برحق جلوه دادن نیت های پلید وپوشیدن عیب های خود، به رو میکشیده است.مولانای بزرگ بجا گفته است:

_ « ای بسا ابلیس آدم رو که هست        پس به هر دستی، نباید داد، دست !»

حق بیان وآزادی سخن را از دیگران گرفتن ازچنان جایگاهی چه معنی دارد؟ ( تفو باد،بر چرخ گردن، تفو! )من با این نظر موافق نیستم که به اصطلاح کمونیستها یک دولت داشتند که با حمایهء روسها، جنیات جنگی گسترده ای را براه انداختند. اما مجاهدان و طالبان،تنها گروههای جنگی بودند ( گفتار اقای داود ملکیار) که تنها کابل را ویران کردند. مجاهدان وطالبان هم،دولتها بودند که با حمایهء امریکایی ها وپاکستانیها در سراسر کشور،حکم میراندند.(پرویز مشرف در ملاقاتش درهمین ماه سنبله با مقامات افغانی در کابل گفت که ما از طالبان حمایت میکردیم) آنها هم با دشمنی وخصومت اتنیکی وقومی ایکه با یکدیگر  داشتند،کشور را به ویرانه تبدیل کردند. جامعهء ملل، دولت مجاهدان را به رسمیت میشناخت ونماینده درسازمان ملل هم داشتند. زمانیکه دولت طالبان سقوط میکرد،حدود سی هزار افسر وسرباز پاکستانی وعربی تنها درولایات کندز وتخاربودند که با نیروهای مسعود،می جنگیدند. ایا اقای امیری خبر دارند که در کشورش امروز چی میگذرد؟ ودوستان امریکایی شان چه بلایی بر سر آن ملت نازل کرده اند؟  نتنها امروز خون مردم بیگناه بطور وحشتناک بنام طالب ریختانده میشود، بلکه تولید وزرع مواد مخدر،شصت درصد نسبت به زمان طالبان افزایش یافته است. ترویج فساد اخلاقی، ایجاد فاحشه خانه ها ،کا باره ها تعرض به رگه های ناموسی وزنباره گی ایجاد زندانهای شخصی، شکنجه وتحقیر،عمل لوا ط ! با زندانیان،بردن دختران وزنان جوان کابل ودیگر شهر ها به قرار گاههای نظامی امریکاییان توسط عمال مزدور وفرماندهان محلی ودهها عمل زشت وبیشرمانه در کشور اسلامی وسنتی مانند افغانستان ، معنایش چیست؟ آیا بویی از غیرت ناموسی ودینی درنهاد این وطن پرستان که سنگ،برسینه می زنند، هست؟ در نهاد آقای امیری  باید نباشد که او از قبل این غیرت را از دست داده است!! تحقیر وتحریک قصدی احساسات ناموسی ودینی مسلمانان مانند با مردان بزرگ لواط کردن،وپاره های قرآن را درکمود های زندان گوانتا نامو انداختن وکاریکاتور های پیامبراسلام را نشر کردن، نشان میدهد این اعمال بقصد جریحه دار کردن احساس ناموسی وغیرت دینی مسلمانان است. وآقای امیری بر این فجایع، پرده می پوشاند ومنتظر خلعتی نشسته است که بر جامه اش دوخته اند تا مانند شاه شجاع ها بمسندش بنشانند.

    بنظر بنده،رسالت روشنفکران وآگاهان سیاسی کشورما اینست که در شرایط موجود،نخست باید برای تشکیل یک دولت ملی و مردمی ، نه دولت تحمیل شده از بیرون، تلاش بخرچ بدهند. وآنچه تفنگدار وجنگ سالار وجنایتکا جنگی بوده وهست،از صحنه ، بیرون برانند تا زمینه برای ایجاد جامعهء مدنی وحق شهر وندی، مساعد گردد. داد گاههای ملی عدلی تشکیل گردد وجنایت کاران مانند دیگر کشورها شرافتمندانه به دادگاه حاضر شوند و به ملت، جواب بدهند. در غیرآن، این حرفها مفت است این سخنان، کار عناصر ملی نیست،کار استخبارات چی هاست.عنصر ملی،نخست باید دولت ملی را بوجود بیاورد ودرسایهء دولت ملی،دادگاه ملی عدالت اجتماعی را تامین کند.    بینید،ما همیشه از آبشخور دیگران رفع عطش کرده ایم. چپی های ما از مسکو وپکن آموختند و راستی ها واسلام گرایان از قاهره وااسلام آباد ووهابیها ازعربستان سعودی وبن لادن ودیگران آنها اگر باهم دشمنی کردند، ماهم دشمن یکدیگر ایم اما اگر آنها باهم دوست شدند، باز هم ما، دشمن یکدیگر باقی مانده ایم.آنها اگر مصلحت خویش را در صلح و همزیستی دیدند، ما بفرق یکدیگر همچنان سنگ زده ایم.شوروی وچین وامریکا وسعودی امروز، از یک آبشخور، آب مینوشند و کنار آمده اند،دنیا را تقسیم کرده ومنفعت های کلان خود را جدا کرده اند. ما که دنباله روان آنهاییم، کار ما سرچپه است ودر کشتن وسرکوب یکدیگر پیشی میجوییم. اینجاست که ما، باید از تاریخ بیاموزیم که نیاموخته ایم. علی شریعتی میگوید:« جنگجویان یک دیگر خود را نمی شناسند که جنگ میکنند.اما جنگ افروزان وجنگ سالاران،یکدیگر خود را خوب می شناسند.»

      آقای مسکین یار! وظایف رسانه ها، ونهاد های نشراتی، بیدار باش اجتماعی، آگاهاندن وروشن ساختن حقایق وزنده ساختن بیداری ملی وروحیهء آزادی طلبی است وشما حق دارید در بیداری مردم نسبت به گذشته های شان اندیشه کنید ونشرات داشته باشید وآیینهء تمام نمایی باشید که مردم در سیمای شما خود را تما شا کنند. اما اگر از حسن نیت شما برخی ها استفاده سوء کنند می ترسم که این ره به ترکستان نبرد. وخدای نا خواسته به نیکخواهی شما ویاران نستوه تان شک وتردید هایی پیدا شود.             سازمان دفاع از حقوق بشر افغانستان، یکسال واندی پیش،گزارش مفصلی ازنقض حقوق بشردر افغانستان طی سالهای جنگ ،به دولت اقای کرزی وجامعهء جهانی ارایه کرد ودرآن، کته گوریهای دوران جنگ را مشخص کرد وازبرخی جنایت کاران جنگی بصراحت، اسم برد. وخواهان محاکمه آنها گردید که در اهرم های قدرت امروزی، جا دارند.اما نه آقای کرزی ونی جامعهء جهانی هیچکدام به آن گزارش پاسخی ندادند و گزارش همچنان در رواقها خاک آلود شد. امید است که روزی آن گزارش، بمنصهء عمل درآید. آقای مسکین یار،من این سخنان را بعنوان دفاعیه اززبان آنهایی نمیگویم که دستهای شان بخون ملت وویرانی کشور، آلوده اند. آز نام آنهایی می نویسم که بخاطر خوشبختی مردم خود وآرمانهای حزب،گمنام مرده اند! زنهای شان بیوه وفرزندان شان یتیم مانده اند وامروز،حتی سنگ ایستادهءخالی برمزار خود ندارند؛وآنهایی که هنوزهم قلبهای شان بخاطر آزادی وطن ومردم میطپد.

     من، ضمن آنکه به روح پاک شهیدان گلگون کفن حزب وهمه شهیدان راه آزادی که در راه ایجاد صلح ، ترقی وسعادت مردم ،جانهای عزیز شان را از دست داده، تپه ها وصحرا ودشتهای وطن راباخون خود،لاله ستان کردند،درود میفرستم،ازحزبی های صادق،آهنین باور، مسلمان ، وطندوست وعاشق به میهن وهمه آزادی خواهان ووطن پرستان تمنا میکنم که صف خود را دوباره با اندیشه وخرد جمعی ودید گاههای روشن ونو، فشرده ومتحد سازند. وشخصیت پرستی، کهنه گرایی وریش سفید پسندی را که بعنوان الگوها هنوز هم ذهن وخرد شان را پر کرده از خاطر خود دور کنند ونگذارند که دیگر در این تار های عنکبوتی، گرفتار بمانند متاسفانه این وضع شامل حال ما به اصطلاح  چپ گرایان دیروز وراست گرایان امروزهم است. تا زمانیکه مردم افغا نستان و روشنفکران تفکر نوین وخط فکری روشنگرانه را انتخاب ننمایند،وبخاطر سعادت مردم وترقی کشور شان نیند یشند، راه شان بازهم به ترکستان است.در پایان ،سخن را به این قطعه شعر پند آموز استاد سخن سعدی بسنده میکنم که فرموده اند:

_« د ست بر پشت مار،ما لیدن            به  تلطـــــف نه کار هوشیار ا ست

کان بد اخــلاق بی مروت را           سنگ برسر زدن،سزا وار است!»

شا د وسر بلند،باشید 

 ______________( امین الله بارکزی،سبتمبر 2006 )

 

 


بالا
 
بازگشت