مصالحه ملی  ـ اندیشه یی در میان خیالات

نوشته فیاض نجیمی بهرمان

در رابطه به «مصالحه ملی» در دوران حاکمیت ح.د.خ (وطن) زیاد نگاشته شده است. عده یی از طرفداران مشی «مصالحه ملی» کوشیده اند تا آن سیاست را یک تفکر جدید در حوزه فلسفه سیاسی کشور و یک سیاست افغانی بدانند، که طراح آن نجیب الله بود؛ عده یی دیگر آنرا ادامه یی سیاست هایی میپندارند که از زمان ببرک کارمل آغاز گردید. هردو طرف میکوشند تا بر تفسیر روایت هایشان، «چشم اسفندیار حقیقت» را بر کرسی نشانند، درین سطور کوشیده می شود تا روایت دیگری از این بحث داده شود، که بیشتر بر وارداتی بودن مصالحه به مثل تزس های ده گانه اتکا دارد. همزمان سعی می شود تا علل شکست و عدم موفقیت مشی «مصالحه ملی» در جوانب و ابعادی مطرح گردد، که تا به حال کمتر بدان پرداخته شده است.  

 

مصالحه از نظر لغوی

کلمهء مصالحه باید از معادل روسی примирение ترجمه شده باشد؛ معانی دیگری که در فرهنگ های روسی به فارسی درج شده عبارت ازآشتی کردن، توافق کردن، صلح کردن و سازش کردن است. در برگردان های فرانسوی  Réconciliation  و انگلیسی Reconciliation  کلمات آشتی، همخوانی،  سازگاری آمده اند  و برای Versöhnung آلمانی کلمهء برابر آشتی  با ارادهء صلحجویی گذاشته اند. (1)

آنچی در زبان فارسی ـ دری  وجود ندارد عبارت از نبود یک کلمه  واحد و برابر می باشد. یعنی وقتی که مصالحه در مفهوم لغوی آن  مطرح میگردد، اولتر و همزمان  باید معانی تمام ریشه های آن یعنی آشتی با ارادهء صلحجویی و سازش در نظر گرفته شود.

از آنجاییکه این کلمه مربوط به حوزهء تئولوژی و در مباحث دینی و آنهم ادیان سامی ـ یهودی و عیسوی ـ کاربرد داشته، بنابرین در فرهنگ و زبان  ما، به آن شکل که برای پیروان آن مذاهب قابل رویت بوده ، ناشناخته باقی می ماند. از طرفی، مطرح شدن آن به حیث یک کلمه  مستقل در زبانهای مهم جهانی، خود نمایانگر عمق موجودیت آن در فرهنگ و زبان آنهاست. پس باید پذیرفت که مذهب در گشایش تعریف آن نقش داشته است.

مصالحه از نظر تاریخی

از نظر ریشه ای، این مفهوم از متون مذهبی یهودی ـ مسیحی استخراج شده است. تداعی و محتوای آن در متن، عبارت از پیوند میان خدا وقومش است.  در آنجا انسان ها به حیث موجودات گنهکار تولد یافته اند ؛ در زندگی روزمره هم  مرتکب خطا  میگردند، که گناه پنداشته می شود. سپس می باید به خدای شان مراجعه کنند تا ایشان را در ازای گناهان، مورد عفو و آمرزش قرار دهد.  مصالحه را همچنان رسالت کتاب مقدس برای آموزش عبادت و تابعیت خداوند خوانده اند.  در تمام شاخه های عیسویت عصر باستان حرف روی بخشایش و آمرزش خدا از گناهان بندگانش است. تأویل های آنزمان کمتر به آشتی میان انسان ها توجه دارد. ممکن در آنزمان ستیزه در میان مذاهب سامی تا آن حد نبوده که برای آمرزش و عفو و آشتی میان آنها ضرورت به تفسیر های جدید گردد. گاهی هم دیده شده که اندیشهء مصالحه توأم با آشتی جنبهء سیاسی به خود گرفته و به دوره های مختلف تخاصم مسیحیان دربرابر یهودیان از یکسو و تعارض کلیسا های روم  غربی با روم  شرقی از سوی دیگر میرسد. به هر حال، در سده های آغازین مسیحیت از تأویل مصالحه عموما به منظور رفع دشمنی، تأمین صلح و مصلحت میان گروه های مذهبی استفاده صورت می گرفت و به دشمنانیکه کمر به نیستی و نابودی دین خدا می بستند، ضربه وارد  میشد. (2)

در عصر انکیزاسیون، آشتی و مصالحه مفهومی بوده که بر اساس آن متهمین را به خاطر اعمالی انجام شده و کفاره گناهان شان به آتش می سوختاندند.

امروز، آشتی یک گزاره و یا مسند روانشناسانه سیاسی و اجتماعی است، که به کمک آن میتوان سطح تشدد سیاسی را در جوامع ملی و بین المللی تا حد اقل پائین آورد وبه ایجاد ثبات نایل شد. شرط موفقیت آن را آمادگی افراد، گروه ها و ملت ها در فراموشی آنچی که با آنها رفته، می دانند. (3)

بدینگونه اگر تا  پیش ازدوران معاصر، این واژه از نظرمفهومی، بیشتر بر تأویل وتفسیر های مذهبی تکیه داشت، ولی پس از عصر جدید توجیه آن خصلت خردگرایانه به خود گرفت  و شامل حوزه فلسفه سیاسی گردید.  در همهء این حوزه ها اگر سیاسی بوده یا مذهبی؛ اگر فلسفی یا حقوقی، یک چیز واحد باقی می ماند که همانا کاربرد واژهء مشخص و مأنوس در بسیاری از السنه اروپایی ؛ آنچی در زبان ما به حیث یک واژه تا هنوز غریب و بیگانه باقی می ماند. و بازهم ارچند از نظر ریشه شناسی Etymologie کلمهء مصالحه در هرزبان فرق می کند ـ طور  مثال در آلمانی Versöhnung  از Sühne یعنی کفاره  مشتق شده و با  Sohn  یعنی پسر ارتباط ندارد ـ اما اساس آن تئولوژیک می باشد که منظور رفع گناه است.

مختصر اینکه ، مصالحه یک مفهوم تئولوژیکی و فلسفی  می باشد که همچنان در دیسکور های روزمرهء سیاسی و روانشناسانه کاربرد دارد. از نظرفلسفه هگل،  مصالحه عملیه یی  است که در فرجام یک سنتز دیالکتیکی، تضاد ها را از میان برمیدارد و وحدت مفاهیم و واقعیت ها را پدید می آورد.

بحث در بارهء مصالحه به مفهوم سیاسی بعد از جنگ دوم جهانی و بخصوص محکمه نورنبرگ مطرح گردید و اساسات آن به حیث یک مقوله فلسفه سیاسی در تبادل نامه های کارل یاسپرس و هانا آرنت بازتاب یافت.(4)

و در سیاست، مصالحه عبارت از غلبه بر گذشته ها و مناقشات است. ازین جاست که موضوع کمیسیون های حقیقت یابی و مصالحه مطرح میگردد، و نمونه های آن در اروپای شرقی، افریقای جنوبی و قبلا در ارجنتاین وجود داشته است.(5)

جایگاه مصالحه ملی در فرهنگ سیاسی ما

چنین به نظر میرسد که جایگاه این کلمه در فرهنگ سیاسی ما گم باشد. بعضا گفته می شود که این مفهوم  از دوران مشروطیت به ما رسیده، اما این یک نظریه است، قبلا در دوران اعلان مشی مصالحه ملی در بارهء آن چیزی و یا سندی منتشر نگردیده بود، و برعکس کوشش میشد تا آن را یک اندیشه مطروحه از جانب ح.د.خ   قلمداد کنند. درست است که ح.دخ.(وطن)  نظریه مصالحهء ملی را به حیث مشی سیاسی خویش و جهت برون رفت از  بحران و بن بست نظامی و سیاسی کشور پذیرفت، اما هیچگاه نتوانست نه یک مترادف واحد  لغوی برای آن بیاید  و نه از لحاظ ا اندیشه آنرا انکشاف دهد. صرف از نظر لغوی گاهی به مشی حاکم، مصالحهء ملی گفته  شد، گاهی آشتی ملی و گاهی هم توافق و یا سازش. ماحصل آن یک نوع سرگردانی درانتخاب کلمه بود که نمی توانست برای انسانهای دارای گیرنده های پایین مأنوس و قابل لمس باشد. بنابرین ضرورت می افتاد تا هر بار تمام مشی سر از نو توضیح گردد. این ناهمگونی تا آخر باقی ماند و پیوسته در عقب مشی یاد شده سایه وار در حرکت بود. ـ از طرفی حتا گفته میشود که در سطح بیروی سیاسی هم درک دقیق از آن وجود ندارد. و حتا به قولی باری یکی از اعضای آن از همه همتا ها خواستار بیان درک شان از مشی سیاسی حاکم روی ورق گردیده بود، که با مخالفت رییس حزب قرار گرفت.

حزبی که خود تصوری از سیاستش نداشت پس جایگاه آنرا در درون فرهنگ سیاسی ما چگونه میتوان جستجو کرد؟  البته دور از امکان نیست که درین جا و آنجا کسی یا گروهی برای نجات از جنگهای بنیادبرافگن ملوک الطوایفی چیز های مشابه گفته باشند. اما هر طرح ونظریه  انسجام نیافته و سیستماتیزه نشده سیاسی را نمیتوان  بنیادی برای ایجاد یک تفکر سیاسی  خواند.  همچنان به این روایت نیز باید به دیدهء شک و تردید نگریست ، که  گویا از مشی مصالحهء ملی در افغانستان، نسخهء  مؤثر پدید آمد ، و بعدا، کاربرد آن به تمام کشور های درگیر مناقشات منطقوی در دوران «جنگ سرد» تجویز گردید.

چرا مصالحه

گفته می شود که مصالحه ملی به دلیل بیهودگی راه حل نظامی و خستگی مردم از جنگ مطرح گردید ـ یعنی مصالحه آخرین کوشش برای بقا بود.

جای شک نیست که بخش های از مردم هم از جنگ خسته شده بودند و هم متضرر. آنها نمیخواستند شاهد قربانی شدن  فرزندان شان در میدان جنگ  باشند. اما این  وضع، شامل حال تمامی باشندگان کشور نمی شد و تجربه نشان داد که مردم افغانستان آنطوریکه تصور می رفت از جنگ خسته نشدند، زیرا مدتهاست که جنگ در کشور ما به یک صنعت  و منبع درآمد مبدل شده است.  

به باور نویسنده  مکث روی مقولات بیهودگی و یا خستگی  را باید در متن توجیه افغانی سازی سیاست مصالحه جستجو کرد. حزبی، که نه پیش و نه بعد از آن سیاست،  هیچگونه طرحی ـ به جز اندیشه های کاپی و یا  وارداتی ـ برای دگرگونی های جامعهء افغانی در آستین  نداشت، پس ارائهء مشی مصالحهء ملی را باید به «جرقهء از نبوغ» آن تشبیه کرد که یکبار اتفاق افتاد!

ولی «برخلاف شایع، نه او (نجیب الله) و نه کسی دیگری از رهبران افغان، اندیشهء مشی مصالحه ملی را به میان نکشیدند. سناریوی مصالحه ملی به دستور گردانندگان کاخ کرملین در ماسکو نوشته شده بود و جانب افغانی تنها مجری عادی این طرح بود.» (6) همچنان میخائیل ویسلینسکی ـ نویسنده کتاب مشهور «نومکلاتورا»، در کتاب دیگرش به نام «خدایان مرده» طراحی مصالحه را به شورویها نسبت میدهد.

اینکه مصالحه ملی ساخته و پرداخته ماسکو بود، شکی وجود ندارد اما نیت شوروی ها از ورای آن  به مفهوم وسیع کلمه چی بود؟ در ظاهر امر سعی  می شد تا از نظر عملی مصالحه را  پادزهر جنگ ها و درگیری های منطقوی در کشور های دوست  توضیح کنند؛  و از نظر تئوریکی  آنتی تز «راه رشد غیر سرمایه داری». اما در اصل طرح مصالحه چیزی به جز ادامه نفوذ شوروی به گونه دیگر نبود. فراموش نشود که لنین و خلفش نیز سیاست سیطره طلبانه تزاریسم را به گونه یی دیگر ادامهء دادند!

بدینگونه سیاست که به نام مشی مصالحه ملی در افغانستان در نیمهء دوم دههء 1980 مطرح گردید، عمدتا در راستای حفظ منافع و تداوم نفوذ شوروی بود تا منافع افغانستان.  و در عقب آن سیاست واقعا تلاشی دو گانه: یعنی  خروج عساکر شوروی از افغانستان و بقا و تداوم عمر رژیم نهفته بود. 

 سیاست مصالحهء ملی به حیث یک مشی سیاسی جدید با  تطبیق عملیه تعویض در رهبری شروع شد. روسها، حتا برای توجیه تغییرات در افغانستان، بحث  تعلقیت قومی را نیز با  کوتاه بینی، بی تدبیری و عجولانه پیش کشیدند.  درآنزمان شاید محاسبهء بعضی از ستراتیژیست های شوروی بر این پایه استوار بوده باشد که  با قطعهء قومی میتوانند زمینهء گسترش نفوذ کابل را به طرف مشرق و آنسوی مرز افزایش داده و معکوسا به کاهش اقدامات جنگی و گذر نیرو های مسلح نایل آیند. روسها، برای جانشینی در مقام «رهبر»، چندین عضو بیروی سیاسی را همزمان آمادهء ساختند، اما کاندیدهای داغ آنها دو نفر: یکی نجیب الله و دیگر اسدالله سروری  بودند؛ که در نتیجه فشار لئونید کریچکوف (7 )، قرعهء فال به نام نجیب الله زده شد. همراه با تغییر در رهبری، و اعلان مشی جدید سیاسی به نام مصالحه ملی، موجی از اصطلاحاتیکه در اتحادشوروی عصر گرباچف عام و متداول شده بود مانند اصلاحات، رکود، بازسازی، رهبری فرماندهانه ـ اداره  و ازين دست وارد قاموس سیاسی حاکمیت گردید.  به مجموع این همه اقدامات، دست کم میتوان نوعی از الگوی بیرونی بازسازی گرباچف و تیمش را نام نهاد. طرفه اینکه مشی «مصالحه ملی» را باید در متن تفکر نوین عصر گرباچف مطالعه کرد، که پیام آن بیشتر به سوی غرب بود، تا تلاش برای پایان بخشیدن به منازعات منطقوی. در آن پیام  واضحا چراغ سبز داده شد که رژیم های وابسته به شوروی دیگر ملزم به پیگیری از اندیشهء مبارزه طبقاتی نبوده و در عوض از منش زیست باهمی (Cohabitation ) و تقسیم قدرت پیروی میکنند.

این طرح در نمونهء افغانستان، ثمره به بار نیاورد، و به گفته ویسلینسکی ضرورت افتاد تا بازهم روسها به مدت چهار سال در کشور باقی بمانند.

 مصالحه باکی؟

یکی از پرسش های که نمیتوان پاسخ قانع کننده بدان یافت مسألهء «مصالحه با کی» است. برای شوروی ها مهم نبود که مصالحه باکی صورت میگیرد، بلکه مهم آن بود تا حداقل آبروی از دست رفتهء شان احیا گردد  و برآمدن از افغانستان میسر. *

نویسنده تا بدینجا به لحاظی نخواسته است مصالحه را به حیث سیاست افغانی مطالعه نماید، زیرا هم کارشناسان و مشاورین شوروی سابق در امور افغانستان و هم عده یی زیادی از پایوران حاکمیت دموکراتیک خلق قبول دارند، که طرح را ماسکو به آنها فرستاده بود.  همچنان دیده شد که شوروی  ها در تمام اقدامات سیاسی مسألهء افغانستان در پیشاپیش قرار داشته  و  برای موفقیت سیاست شان، با استفاده از مجاری دیپلوماتیک، به معامله میپرداختند.  در بسا موارد حتا جانب افغانی را ازجریان انکشافات بدور نگهمیداشتند! ازدیگرسو، مقامات شوروی هرگز نمیخواستند تا نخ های کنترول بر تغییرات  افغانستان را، از دست رها نمایند. این کنترول تا آخر باقی ماند و هر گونه ادعا دال بر اینکه افغانستان بعد از رفتن قوای شوروی مستقلانه و بدون حرف آخر مشاورین عمل میکرد، جدی نیست. **

اما در سیاست شوروی دوگانگی حکمفرما بود: در یکسو کمیسیون بیروی سیاسی مسایل افغانستان قرار داشت ***؛ و در سوی دیگر صرفا دستگاه های استخباراتی و نظامی. یکی خواستار پایان بخشیدن تدریجی عمر حکومت کابل و ائتلاف آن گاهی با میانه رو ها ـ ملاقات های روم، سویس وغیره ـ و گاهی با تندرو ها ـ ملاقات های عراق، تونس و لیبیا ـ بود و دیگری باحفظ خط عمومی به حمایت نظامی تا مرز برپا نگهداشتن رژیم برسر قدرت تلاش میکرد. به همه حال بخاطر ایجاد تکانه در قضیه، تصمیم گرفتند تا دستگاه دیپلوماتیک شوروی  فعالتر گردد . جهت نیل بدان تصمیم یوروی ورنتسف را، در یک اقدام بی سابقه،  با حفظ مقام معاون اول وزارت خارجه، به حیث سفیر به افغانستان فرستادند تا امور را در محل تنظیم نماید ـ همو در یکی از مصاحبه هایش در سالهای اخیر، خویشتن را هرکارهء آنزمان افغانستان نامید.

ورنتسف با  دور تشدیدی سفر ها به کشور های که در قضه افغانستان دخیل بودند، کوشید تا پای کشورش را هم از «باتلاق» افغانستان بیرون بکشد و هم چهره و منافع شوروی را در افغانستان و منطقه به شکل دیگر حفظ کند. او گام های بلند برداشت و عملا و از نظر دفاکتو (de-facto- )   تمام تنظیم ها و گروه های جهادی را به حیث جناح های سیاسی و نظامی  طرف معاملهء کشورش به رسمیت شناخت. 

درینجا لازم است تا یک اشاره کوچک صورت بگیرد. به نظر نگارنده، خط کشی سیاسی را که شوروی ها زیر نام تندرو ها و میانه رو ها انجام داده بودند ـ و در اصل آنقدر دقیق هم نبود ـ باید  به حساب ساده انگاری آنها از مفاهیم  و مقولات سیاسی تلقی کرد. واقعیت سیاسی و تاریخی افغانستان این بوده که در کشور ما هرگز احزاب میانه و فلسفه سیاسی میانه که بتواند توازن میان دو افراط را به وجود آورد، ایجاد نشد و رشد نکرد. روسها، که خود با مفهوم میانه همیشه سر ستیز و بیگانگی داشتند، طرح مسأله را صرف به اساس محاسبات سیاسی  و یا هم در نهایت یک هدف معین پیش کشیدند، که در آخرین گزینه تلاشی باشدـ ارچند غیرصادقانه ـ جهت گذاشتن یک سر سیاسی بر تنهء نظامی حاکمیت حزب دموکراتیک خلق.

ارچند ح . د. خ. (وطن) سیاست مصالحه ملی را پذیرفت و گویا میخواست تا با مخالفین کنار آید، اما هیچگاه به سوی خود نگاه نکرد. آن حزب اول باید مصالحه را باخود و در درون خود آغاز میکرد؛ بعد با مخالفینی که در زیر سلطهء حاکمیتش قرار داشتند؛ بعد با مخالفین مسلح و در نهایت با همهء مردم افغانستان. این چیزی بود غیر ممکن! پس سوال مصالحه با کی لاینحل و باز باقی ماند. 

موانع مصالحه 

1. رییس جمهور نجیب الله

ممکن یکی از اقدامات موفقیت آمیز رهبری سیاسی و نظامی شوروی در افغانستان نصب نجیب الله، از میان چند کاندید، در مقام رهبری رژیم ح .د. خ به جانشینی ببرک کارمل بوده باشد.

وی در میان همقطارانش توانست در پارهء از مسایل ملی و بین المللی از خویش فراست، دراکیت و درایت نشان دهد. همچنان تا اندازه یی موفق شد تا سیمای خویش را از یک فرد وابسته به روسها تغییر داده و به یک شخصیت مورد پذیرش در میان بسیاری از شهروندانی که در زیر سلطهء حاکمیتش قرار داشتند، مبدل سازد. حتا امروز، علی رغم نبودش، یکی از مورد علاقمند ترین شخصیت های سیاسی ـ درگذشته ـ  در افغانستان محسوب  می شود. فوتو ها، فلم ها و سخنرانی هایش را به فروش میرسانند، که منبع درآمد می باشند ـ یک نوع  شباهتی بین او و چه گوارا، صرف در رابطه با شهرت الگویی پدید آمده است. دلیل آن چیست؟

زمانیکه رژیم پرزیدنت نجیب الله سقوط کرد و تنظیم های جهادی برای گرفتن قدرت کابل را ویران نمودند، هیچیک از آنها یک طرح بدیل برای قطع فوری خونریزی و پایان جنگ ارایه نداشت. بدیهیست که در چنین احوالی پریزدنت نجیب الله و رژیمش در چشم بسیاری از باشندگان شهر کابل از اعتبار برخوردار گردید. به خصوص مرگ وی با آن شیوهء بربر منشانه و وحشتناکی که طالبان انجام دادند، عاطفه برانگیز بود.  بعدا زمانیکه مردم ترازوی سنجش را در دست گرفتند، گذشته را برتر دانستند ـ نظریه معروف  دور تسلسل استبداد نظام الملک «استبداد ـ شورش ـ استبداد جدید.»

اما آیا ممکن است که چهره یی که خود ممثل یک سیاست پنداشته می شد، دفعتا عامل جدی بازدارند تحقق آن شمرده شود. نگارنده با فاصله گرفتن از تمام نگارش هاییکه له و یا برعلیه   پریزدنت نجیب الله صورت گرفته، کوشیده تا به فکتورشخصیتی وی مکث کند. ارچند این بحث خالی از دشواری نیست زیرا  مسأله بیشتر به بیوگرافی وی برمیگردد. بدیهیست که به علت نبود فرهنگ بیوگرافی نویسی سیاسیان در کشور ما، پرداختن به جنبه های مختلف شخصیتی افراد ناممکن است. اما درین مختصر کوشش شده تا به یک ویژگی خاص شخصیت نجیب الله تماس گرفته شود، که از مجموعه یی از خاطرات نزدیکان، اطرافیان و همکاران روسی وی یادداشت گردیده و تا اندازه ای میتوان گفت که عملکرد های وی از آن تاثیر پذیربوده اند.

به طور خلاصه،مقاطع مختلف بیوگرافی پریزدنت نجیب الله نشان میدهد که شخصیت وی از میان تضاد ها ـ  چی عقلانی و یا غیر عقلانی ـ  برون برآمده بود. زمانی به حیث یک شخص متدین  و گاهی یک ماتریالیست، بعدا یک مبارز خیابانی و سپس یک رجل دولتی، باری یک پرخاشگر ماجراجو، که از در گیری و ستیزه با افراد غیر سیاسی و سازمانهای سیاسی هراسی نداشت، و باری دگر یک فوکسیونر حزبی ، مدتی رییس یک دستگاه مخوف شکنجه و خشونت پولیسی  ومدتی هم یک فرد مصالحه جو در حال دگردیسی بوده است. در تمام دوران زندگی سیاسی اش، گاهی در حزب و گاهی هم در برون از آن قرار داشت. اما به هر حال به حزبش پیوسته به حیث یک وسیله برای بلند رفتن مینگریست. او دوست داشت تا معامله نماید  و در سیاست حرکت زیکزاک  داشته باشد. چنانچه این دو خصوصیت تا آخربر تمام منش وی سایه افگن بود. در صحبت هایش متعهد به اصول نبود و از  پاپولیسم بهره می جست ـ آنچی که برای چهره های طراز اول احزاب کمونیستی غیر معمول بود.  وقتیکه نطق های او در کنار خاطرات و یادداشت های مختلف قراربگیرند، دیده می شود که در هر جا سیمای دگر داشته است. در یک جا یک کمونیست است، در دیگر جا یک مذهبی مسلمان و در جای سوم طرفدارصلح و یا بالآخره مشت آهنین و امثالهم.

بنابرین تمرکز  مجموعه یی از تضاد ها در شخصیت نجیب الله خواهی نخواهی سبب عدم توفیق مشی که میخواست ممثل آن باشد، می شد. لذا با تمام سعی و اهتمامی که برای رنگ آمیزی چهرهءرژیمش به عمل آورد، شاید یگانه خدمتی که وی و حکومتش ـ آنهم برای شوروی و زیر فشار و حضور شخصی گرباچف ـ (8) انجام دادند  عبارت از امضای توافقات ژنیو برای خروج  سریع شوروی های از افغانستان بوده باشد.

حزب دموکراتیک خلق ـ وطن

پیش ازپرداختن به  موضوع «نو سازی» حزب دموکراتیک خلق ، لازم پنداشته شد تا چند نکته در بارهء آن حزب ارایه گردد.  نخست، به پندار من  کلمهء «اتحاد»  برای ح.دخ بیشتر می برازد تا حزب .  دو دیگرساختاری  که به نام ح . د . خ یاد می شد اگرچی رنگارنگی اتنیکی جامعهء ما را در خود انعکاس میداد ولی همان تنوع نه به نفع وفاق بلکه شقاق در درون آن تمام شد  که در بعد تاثیر منفی بر جامعه ما گذاشت. در اصل حزب  یا«اتحاد» دموکراتیک خلق  مجموعهء از احزاب و دسته هایی بود، که از دو بزرگ نام «خلق» و «پرچم» از یکسو و اتحاد دسته ها و گروه های قومی، منطقه ای و زبانی از سوی دیگر تشکیل یافته بود. هر گروه، برخوردار از یک رهبر در رأس  خویش بود.  در پائین، میزان توانایی هر رأس بر اساس کمیت طرفداران و  همچنان توافق، همسویی و حتا معامله با رهبران  دیگر محاسبه می شد ـ البته درین قاعده استثناآتی هم وجود داشتند، که تعیین کننده نبودند. تقسیم مقامات رهبری به اساس فاصله با ماسکو و وفاداری به یکی از بزرگ نام ها  ودر درون بزرگ نام ها وفادرای به اهرم تعیین می شد. وفاداری اعضا در وهلهء نخست نه به حزب و آرمانهای آن بلکه به شخصیت ها سنجش می شد. اندیشه و تئوری توطئه جزء از زندگی روتین حزب بود ـ البته توطئه هم در فرهنگ سیاسی و تاریخ افغانستان یک پدیدهء عام بوده و هم از سنت  های بلشویکی به ارث آمده بود. هرکسی از درون آن حزب می آید، به خوبی میداند، که حضور انتریگ ها و توطئه گران چی نقشی در تاریخ آن داشته اند. در جامعه شناسی، بعضا احزاب تیپ غربی را ساختار های مدرن «شبه فئودالی» می نامند، ما میتوانیم حزب دموکراتیک خلق را ساختار نیمه مدرن شبه «کنفدراسیون قبیله» ای نام دهیم، که از توصیف های بالا، اندیشه های استبدادی و فشار های برونی اثر پذیرفته و باهم جمع شده بود.

گفته می شود که پریزدنت نجیب الله، برای رهایی از شر  چنان حزب ـ که خودش نیز جزء همان ساختار بود ـ وجهت تحقق سیاست مصالحه ملی، کوشید تا آنرا  نوسازی و بازسازی نماید. اما نوسازی حزبی که از نظر فکری قابلیت نو شدن را نداشت و از نظر کادری مواجه  به فقربود،  نامکن بود. تغییر نام ، برنامه و اساسنامه حزب، که هنوز در قدرت باقی بود نه نوسازی بلکه رنگ آمیزی کاسمیتیک تلقی می شد. با تغییر نام حزب دموکراتیک خلق به وطن، در رده بندی قدرت تغییری رونما نگردید. به انحصار قدرت آن پایان داده نشد؛ رهبری آن تعویض نگردید؛ چهره های کلیدی آن، مقامات حکومتی شانرا رها نکردند و تاثیر نفوذ آن از دستگاه اداره کشور کاهش نیافت. بنابرین نادرست است هرگاه گفته شود که حزب وطن یک حزب جدید بود. پریزدنت نجیب الله در بیانیه اش به دومین کنگره حزب دموکراتیک خلق، حزب جدید را  تداوم تاریخی حزب کهنه خواند (9) و تا آخر از جنایاتی که صورت پذیرفت فاصله نگرفت.

بدینگونه حزب جدید ـ کهنه همان ساختاری بود که جزء ماشین دولتی باقی ماند و بیشتر بر نظامیگری به مثل تنظیم های جهادی اتکا داشت. آنعده از افراد ملکی که در آن عضویت داشتند، از نظر تمایل و شیوهء کار، بیشتر نظامی عمل میکردند. آنها بروکرات های دولتی بودند، که منافع شانرا  عمدتا در حفظ مقامات و امتیازات شان میدیدند.

اما بی عدالتی است اگر گفته شود که آن حزب  صرفا یک تشکلی کانفرمیستی  بود و از دگراندیشی خالی؛  و  یا کسانی نبودند که خواستار تغییرات از پشت مشی مصالحه ملی نباشند. و یا از مفرز به وجود آمده در جهت باز شدن حزب و جامعه سعی و اهتمام به خرچ ندهند. اما نقش آنها ضعیف و تأثیر آنها در محاسبات قدرت ناچیز بود.

به هرحال عوامل بازدارندهء زیاد در درون حزب دموکراتیک خلق (وطن) موجود بودند که مانع تحقق مصالحه ملی می شدند. در زیربه چند تای آن ها به گونه مثال اشاره میگردد:

در فرجام باید به آنچی که تا به حال در بارهء آن سکوت گردیده و پاسخ بائیسته داده نشده برگشت و آن چرای غصب نام تاریخی یک جنبش پر افتخار ومستقل وطنپرستان به نام (وطن) است، که کار و پیکار درخشان آن درج تاریخ معاصر کشور ما می باشد. تغییر نام ح . د . خ. ا به وطن نه تنها مقام وحیثیت آن حزب را در نزد وطنپرستان و دگر اندیشان بلند نبرد، بلکه برعکس نشان داد که بی پروایی ساختار های استبدادی ـ ایدئولوژیکی در برابر تاریخ کشور تا کدام حد است.

کنکاش درین موضوع خیلی مهم و ضروری است. به خصوص  در بارهء نقش و مناسبات میرغلام محمد غبار با بنیادگذاری حزب دموکراتیک افغانستان و دلیل فاصله گرفتن وی از آن حزب مباحثی اند که نمی شود آنرا بی ارتباط  با نامگذاری بعدی دانست!  

طرح نا کامل

از مصالحه ملی به جز ازافغانستان همه طرف های درگیر نفع بردند. طور مثال در نتیجه امضای توافقات ژنیو، شوروی نفع برد که عساکر آن تحت تضمین امریکا و برای پیشگیری از افتضاح شکست و آبروریزی، از افغانستان خارج شود. پاکستان و امریکا نفع بردند که ابرقدرت شوروی  را خوار و ذلیل ساخته و به مثل امریکا در ویتنام، از افغانستان راندند. سازمان ملل متحد نفع برد که در جهت خاموش سازی یک منازعهء منطقوی، تلاش های مثمر انجام داد. صرف دولت کابل بود که پس از آن معامله بازنده برون برآمد ـ راهی دیگری هم وجود نداشت، زیرا خواست جهانی و گردن نهی رهبری سیاسی شوروی در همین راستا بود.

چیزی که اکنون به وضاحت دیده می شود اینست که طرح مصالحه در مودل افغانستان به دلایل مختلف کمتر انکشاف داده شد. عمدترین دلیل آن به نظر نگارنده اتلاف وقت برای تطویل عمر رژیم از جانب یک بخش از طراحان آن بود.

چند یادآوری دیگر در قضیه. در آغاز تا زمانیکه هنوز عساکر شوروی و مشاورین حزبی آن حضور گسترده در افغانستان داشتند، افرادی به مثل ویکتور پتروویچ، سرمشاور کمیته مرکزی، که به وایسرای کابل شهرت داشت و به خاطر تکبر، زیاده روی و یا  هم چیز های دیگر؟! در قفقاز ترور گردید، بیانیه های اساسی در مورد مصالحه را می نوشتند . و اکثر اوقات بیانیه ها در ماسکو ترتیب و به کابل گسیل می شد. در یکی دو سال اخیر تا پیش از سقوط رژیم، اعتماد بیانیه نویسی به افغانها انتقال داده شد.

از جمله اسناد اساسی، ممکن یگانه سندی در بارهء مصالحهء ملی را که ح . د . خ (وطن) بیرون کشید، همان بیانیه پریزدنت نجیب الله در کنگره تغییر نام حزب باشد، که توسط یک گروه از نویسندگان افغان نوشته شده بود و در آن به وضاحت شیوه های نگارش و بیان نویسندگان آن از جمله ظاهر طنین، فهیم ادا، فرید ظریف، حمید روغ و دیگران مسلط است.

 فردیکه وظیفهء توحید متون را در یک بیانیه به عهده داشت، یا نتوانست  و یا متوجه نشد تا سبک نگاری و نقطه گذاری نویسندگان را یک دست نماید. اما با وجو د آن، متن مذکور از جمله نادر تلاش های بود که در مورد مصالحه و مکانیزم آن چیز هایی را مطرح می ساخت ولی به هر حال ناکافی و نشانگر پستی سقف پرواز و  شاید هم محدودیت های فکری نویسندگان آن در زمینه  بوده باشد. 

گفتاری هم در بارهء مواضع امریکا و پاکستان درقضیه افغانستان

آنگونه که اکنون آفتابی گردیده، اقدامات شوروی ها در مسألهء افغانستان، کمتر چنگی به دل مقامات کاخ سفید میزد. اول اینکه در درون کاخ سفید سالمندان جنگ ویتنام از موقعیت و نفوذ برتر برخوردار بودند؛ دیگر اینکه امریکایی ها به صداقت ماسکو و کابل مطمئن نبودند؛ و بالآخره واشنگتن به موضوع افغانستان زیاد دلچسپی نداشت. پروتوکول ملاقات مالتای گرباچف ـ جورج بوش (پدر) نمونهء روشن این واقعیت است ـ چنانچه در آن ملاقات، بنا به پیشنهاد جورج بوش، بحث روی موضوع افغانستان را از آجندا بیرون کشیدند.(10)

دو نکته مهم دیگر در مورد امریکایی ها: یکی اینکه، آنها، در آنزمان، با فرستادن بعضی از نمایندگان شان به مثل ضیا نصیری، خلمی و دیگران کوشیدند تا سطح علاقمندی پریزدنت نجیب الله  به مصالحه ملی و بهبود روابط  با امریکا و غرب را بررسی کنند. همچنان به حیث یکی از خواست های اساسی جهت بازشدن باب مذاکره و مناسبات، خواستار همکاری و تحقیق در باره قتل آدولف دابس شدند. اما نجیب الله با بی توجهی بدان پاسخ داد؛ دوم اینکه آنها در آخر دههء 1980 مطمئن بودند که موج جنبش های دموکراسی خواهی در اروپای شرقی صفحهء تاریخ را به نفع آنها برگشتانده و «پایان تاریخ» ( 11) فرا رسیده است، بنابرین موضوع  افغانستان را  به متحد منطقه ای خویش پاکستان محول نمودند.

به همه حال، تمام تغییراتی را که رهبری سیاسی شوروی بالای رژیم کابل تحمیل کرد ، نه تنها  مورد توجه غرب و به خصوص امریکا قرار نگرفت بلکه به ضرر کابل و ماسکو  هم تمام شد. در نتیجه، هر  اقدام جدید کابل  نشانهء ضعف  آن تلقی گردید ـ که البته ضعف شوروی نیزبر آن مضاعف  میشد.

واقعیت هم چنین بود، در میدان سیاسی، تلاشها و حتا عقب نشینی های کابل نه تنها نتایج ملموس به وجود نیاورد بلکه گروه های درگیر را که به دو بخش تقسیم نموده بودند: یکی ـ احزاب و تنظیم های اسلامی مقیم پاکستان و ایران و دیگری ـ فرماندهان داخلی؛ نیز کمتر به صلح متمایل ساخت. گروه هاییکه در این یا آن محل گویا تسلیم می شدند و یا پروتوکول امضا مینمودند، اساسا  میتوان آنها را جنگ سالاران نخستین نامید. دلیل پیوستن آنها عوامل گوناگون داشت که  از ضعف در مقابل رقبا ـ تنظیمی یا مواد مخدره ـ  آغاز می شد و به اخذ  سلاح به هدف  تجارت آن پایان می یافت در بین آنها باند های مسلح چپاولگر هم بودند که در گسترهء جنگ تغییری به بار نمیآوردند.

نکاتی هم در بارهء پاکستان

یوروی ورنتسف  میگوید که: جنرال ضیا الحق برای طرح صلح شوروی در افغانستان علاقمند بود تا حزب دموکراتیک خلق بدون رییس جمهور نجیب الله در تقسیم قدرت اشتراک ورزد. وی همچنان حالی ساخته بود، که نه نیرو های جهادی، بلکه پاکستان حرف اصلی را میزند.

اما اکنون هیچ جای شک باقی نمانده که پاکستان همچنان در درون حزب دموکراتیک خلق از نفوذ گسترده برخوردار بود و در بسا موارد از اقدامات آن حزب و حتا روسها، پیشاپیش باخبر می شد. بدین لحاظ دست پاکستان در درون سیاست های افغانستان درازتر از آن بوده که تصور میگردید. پاکستان، علی رغم تلاش های شوروی برای کم اهمیت جلوه دادن نقش آن در جنگ افغانستان، از توانایی گسترده برخوردار بود.  در روابط بین المللی اصطلاحی  وجود دارد به نام «ضعیف قدرتمند». این اصطلاح اساسا پس از جنگ جهانی دوم به جاپان، که از نظر نظامی ضعیف و از نظر اقتصادی قوی گردید، اطلاق میشد. این اصطلاح را می شود برای پاکستان نیز به کاربست. دلیل آن اینست که پاکستان هم در چشم ایالات متحده امریکا و  هم بریتانیا ـ مولدین آنکشورـ جایگاه  خاص دارد. از سوی دیگر پاکستانیانیکه دانشگاه های ماساچوست و شیکاگو را به پایان رسانیدند اند، لابی های کشور شان در درون حکومات و سیاست های امریکا به ویژه در  مسایل منطقه بوده اند. دولتهای پاکستان، از طریق لابی هایش، پیوسته حمایت امریکا را با خود داشته و به حیث متحد آنکشور تا سمتدهی و تغییر سیاست های آن به خصوص در دوران جنگ سرد در منطقه عمل کرده است. در سالهای حضور شوروی در افغانستان، دولتمردان پاکستان به گونه یی عجیب و موفقیت آمیز توانستند، بگفته مائوتسه دون «نقاط ضعیف شان را به قوی مبدل سازند».  آنها از  جنگ دههء 1980 افغانستان،  به نفع تقویه قدرت دفاعی و اقتصادی  و حمایت غرب سود بزرگ جسته وکنترول شانرا بر منابع کمک رسانی و نفوذ بالای گروه های مجاهدین حفظ نمودند.

البته کابل به این نقش پاکستان کم بها میداد. زمانیکه پریزدنت نجیب الله پس از رد و بدل نامه ها با نواز شریف  تصمیم گرفت تا در آخرین عید (رمضان و یا قربان) حاکمیتش با نخست وزیر پاکستان ملاقات کند وآن ملاقات به دلایل نامعلوم در واپسین لحظات  لغو گردید، دیگر کابل فرصت ها را در معامله با پاکستان از دست داده و دیر شده بود.

برای کابل همه در ها بسته بودند.  و این دربستگی را  لئونید شبارشین رییس معروف کا. گی. بی خارجی در خاطراتش شکست مجموعی سیاست مصالحه ملی  و نادانی روسها از درک قیام عمومی مردم افغانستان میداند. به نظر وی چند تنظیم و یا یک گروه از فئودالها و خوانین نبودند که علیه حکومت ح .د. خ  غایله برپا نمودند، بلکه قیام سراسری یک کشور علیه یک دولت وابسته و حامیان خارجی آن بود که تا آخر ادامه یافت. 

چرا مصالحه موفق نشد؟

برای موفقیت مصالحه معجزه در کار بود. تا به حال، علی رغم ادعا های عام، کسی گفته نمیتواند که مصالحه با کی صورت میگرفت. البته گفته می شود که مصالحه با مخالفین صورت میگرفت. خوب، این مخالفین کی ها بودند؟ ـ آنهاییکه پس از کودتای ثور، علیه حاکمیت آن دست به قیام مسلحانه زدند و یا به مخالفت برضد آن برخاستند. آنها را چنانکه قبلا اشاره شد به دو گروه تقسیمبندی کردند: افراطیان و میانه روان.  در آغاز، تاکتیک حاکم این بود تا «میانه روان» را از افراطیان جدا ساخته و بعد آنها را به عملیه صلح ملحق نموده و از ترکیب آن، حکومت ائتلافی یا وحدت ملی را به میان آورند ـ طرح بلند پروازانه ولی تخیلی! رژیم  ـ به اساس تعریف قبلی ـ گاهی با «میانه روان» و گاهی هم با «افراطیان» مذاکرات مخفی میکرد.  اما آیا اپوزیسیون به مفهوم مدرن آن در افغانستان وجود داشت که در یک مقطع باید با آن صلح و آشتی صورت می گرفت؟ البته که خیر!   پیش ازینکه به این موضوع پرداخته شود، لازم پنداشته شد تا نخست به یکی دو فاکت تاریخی در مورد مصالحه و سازش و مورال دوگانه روسها اشاره گردد:

ـ اول آن برمیگردد به دوران حفیظ الله امین. به اساس یکی از اسناد کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی، امین متهم به «سازش» با «ضدانقلاب» مستقر در برون مرز ها، خوانین، روسای قبایل وغیره شده بود و به تعریف کمیسیون بیروی سیاسی، وی به انقلاب خیانت میکرد ـ این سند در مجموعه یی «معمای مداخله اتحاد شوروی» خواهد آمد.

ـ دوم آن بر میگردد به سال 1982. در آنزمان، به قول میتروخین، رهبری حزبی ـ دولتی و نظامی ـ استخباراتی شوروی به یک اندازه علاقمند بودند تا ببرک کارمل را توسط  عبدالقادر و در نتیجهء  یک کودتای نظامی و با ایجاد یک حکومت متشکل از 50 نظامی تعویض نموده و بعدا راه سازش با مخالفین و حتا پلورالیسم سیاسی را در پیش گیرد. اما پلان آنها در پی یک سلسله اطلاعات از اجرا بازماند.

اینکه  رهبری شوروی،  پس از دخول به  افغانستان، بار ها ضمن نارضایتی، متمایل بودند تا رأس قدرت  را در افغانستان تعویض کنند، بر اساس اسناد گوناگون، کم نبوده است. اما در تمام طرح ها یک مسأله واضحا هویدا بوده که آنها برای حفظ منافع شان، آماده بوده اند تا از آبسیون های گوناگون و شیوهء دوگانه اخلاقی سود جویند.

این شگرد را در پس تحمیل سیاست مصالحه ملی نیز میتوان مشاهده کرد. یک طرف دولتی که منافع آن کشور را حفظ کند ، تا آخر بر روی قدرت نگهداشته می شود، در طرف دیگر، آن دولت را عمدا گام به گام تضعیف می کند ـ یک نمونهء آن را میتوان کودتای تنی نامید، که با حمایت شوروی صورت گرفت و هدف آن تضعیف دولت نجیب الله بود، که پس از جنگ جلال آباد  تا اندازه یی از توانایی نظامی برخوردار شده بود.

بائیسته است تا این موضوع در متن دوگونگی سیاست به خصوص در عصر گرباچف در شوروی نگریسته شود که در یکسوی آن گرباچف با تیمش قرار داشتند و در سوی دیگر نظامیان و استخبارات. مشکلی که به نظر نویسنده، پریزدنت  نجیب الله به آن مواجه بود عبارت از اتکای بیش از حد وی به  نظامیان و استخبارات بود. به همین خاطر  وی فرجام کار را بد درک کرد و به خصوص در زمان کودتای ماه آگست 1991 شوروی، با عجله به کودتاچیان تبریکیه فرستاد و از آنها حمایت کرد. در نتیجه پریزدنت نجیب الله خود را در صف دو نفر دیگر صدام حسین و یأسر عرفات قرار داد. شاید یکی از دلا یلی که بعدا سیاستمداران ضد کودتا به وی توجه نشان ندادند همین نا عاقبت اندیشی وی بوده باشد.  بعدها همین مسأله شاید سبب خشم نجیب الله شده بود، که ضمن یک مصاحبه  گفته بود:«گرباچف شما به ما خیانت کرد، همچنانکه به شما [منظورش شوروی ها بوده. دیدگاه.]. ولی بیاد داشته باشید که افغانستان دیگر هیچگاه متحد شما نخواهد بود، زیرا مردم افغانستان خائنین را نمی بخشند.» (12)

ضرورت نیست تا درین بحث زیاد تر  سراغ استدلال های اثباتی رفت، زیرا متن استعفا نامه یی نجیب الله  و حمایت روسای پارلمان، رهبری حزب وطن و جنرالان قوای مسلح به جز از رهبری وزارت امنیت دولتی نشانگر اینست که سقوط شوروی و عدم حمایت روسیه از رژیمش سبب شد، تا تصمیم به استعفا و آنهم با عجله بگیرد. دریت رابطه هم کریچکوف رییس اسبق کا .گی. بی  هم ایگوریف سفیر شوروی در افغانستان و  هم بسیاری از جنرالان شوروی سابق نظر مشابه دارند. (13)

درینجا برای نویسنده چند  پرسش خیلی جدی سیاسی بدون پاسخ باقی میماند که چرا پریزدنت نجیب الله، استعفایش را تا پیش از سقوط شوروی رسما اعلان نکرد؟  آیا سقوط خوست آغاز فروپاشی رژیم نبود؟  آیا  پریزدنت نجیب الله با جمعآوری امضا ها،  تمام مسوولیت های تاریخی بعدی را متوجه امضا کنندگان نساخت؟ چرا در میان امضا های که از مقامات مختلف حزبی و دولتی جمع آوری گردیده بود، رهبری وزارت امنیت دولتی (خاد) امضا نگذاشتند؟  و بالآخره چرا اعلامیه های مذکور از میان تمام اسناد دولتی به بیرون انتقال  یافتند، که بعدا به چاپ رسیدند؟

برگردیم به اصل موضوع. چیزیکه به پندار نگارنده تا به حال در بارهء آن توجه نشده است عبارت ازبررسی شکست مصالحه از منظر دیگر یعنی نقش جنگ به حیث یک صنعت در افغانستان می باشد. جنگ سالهاست که در افغانستان به حرفه تبدیل شده است. اگر یک عده از ادامه آن متضرر شده اند، عده یی دیگر از همان آغاز امکان ثروت اندوزی را یافتند. امروز در افغانستان همه از جنگ سالاری صحبت میکنند، اما یک بخش  عمدهء ازجنگ سالاران مدرن در دوران حاکمیت ح .د . خ (وطن)  در هردو طرف به حیث حتا یک طبقه با اجیران مزد بگیر شان به وجود آمدند ـ البته سوا از ساخلو های قبیلوی که از قدیم الایام  موجود بودند.

جنگ در افغانستان از دوران حضور شوروی به صنعت مبدل گردید که قواعد، قوانین و اقتصاد خود را پدید آورد. هرگاه جنگ افغانستان ازین منظر مورد بررسی قرار گیرد، بلافاصله مسألهء موفقیت و یا عدم موفقیت مصالحه چی در گذشته و چی در حال حاضر با اشکال مواجه می شود.

این مسأله همچنان با زایش و افزایش باند های مافیایی اعم مواد مخدره، سلاح، آثار باستانی، چوب و سنگ های قیمتی بی ارتباط نبوده که باید هردو را به حیث پدیده های بهم مرتبط و ساختار های متمایل به فرار از مرکز  شناسایی و مورد بررسی قرار داد .

وبالاخره یک بحث دیگر نیز است و آن مسألهء تقابل و رویارویی عناصر مدرن و شبه مدرن با پیشا مدرن  و سنتگرا ، که کمتر بدان توجه شده است.

اما آنچی مسلم است، اینکه حوادث پس از سقوط رژیم نجیب الله در یک شبه پدید نشد، بلکه پیش زمینه های آن از قبل فراهم شده بود و یک کشوریکه جنگ «همه علیه همه»  جریان داشت، مصالحه را نباید در چند بحث  و در قالب های معین مطرح کرد، بلکه باید جامعه جنگ زده را از نو تعریف و بررسی نمود.

* نویسنده به این باور است که گرباچف و شوردنادزی به غلط ادعا میکردند که آنها از اعزام قوا به افغانستان بیحبر بودند. آنها به حیث دو جوکر اندروپف از همه توطئه های وی از جمله گسیل قوا به افغانستان اطلاع داشتند. این بحث در عنوان دیگر از سلسله مقالات نویسند به نام «معمای مداخله اتحاد شوروی» به نشر خواهد رسید.  

** ضرب المثل اروپایی است که: «هرکی پول دارد، رقص را فرمایش میدهد.» وقتیکه روسها گندم، شکر، مواد نفتی و وسایل جنگی به افغانستان میدادند، وقتیکه آخرین تیم از مشاورین آنها به رتبه های جنرالی در آخر دسامبر 1991 یعنی در روز فرجام موجودیت شوروی، افغانستان را ترک نمودند، پس بحث در بارهء سیاست های ملی دیگر مطرح بوده نمیتواند.

*** کمیسیون مذکور بعد از کودتای داوود خان و تحت رهبری وزیر خارجه و با عضویت وزیر دفاع، رییس کا. گی. بی، و مسوول روابط بین المللی حزب کمونیست اتحاد شوروی فعالیت میکرد  که در سال 1991 توسط شواردنادزی لغو گردید.

**** این اصطلاح از عنوان کتاب «مجریان داوطلب هیتلر» نوشته دانیل گولدمن گرفته شده است.

 

پی نوشت ها

 

1ـ فرهنگ لغات روسی به فارسی،فرهنگ فرانسوی به فرانسوی  Larus، فرهنگ اجتماعی انگلیسی به فارسی داریوش آشوری ، فرهنگ آلمانی به آلمانی Duden .

            Blatt 33 2- Internationalkonflikte- Zivile Konfliktbearbeitung – Hintergrund, Institut für Friedenspädagogik Tübingen e.V.

3 ـ همانجا

4- Wie Versöhnung möglich werden kann, ein kosmopolitisches Europa im Zeichen der Erinnerung an Holocaust – das wäre eine reale Utopie Von Ulrich Beck, DIE ZEIT 10.07.2003 Nr.29.

5-Daan Bronkhorst: Sieben Überlegungen zu Wahrheitskommissionen. In: Jahrbuch Menschenrechte 2000. Frankfurt / Main 1999.S.41. 6

6ـ افغانستان در منگنه ژئوپولتیک، و. پلستون، و. اندیانف، ترجمه آریانفر،  سال ، ص 30.

7-книга "Личное дело", Владимир Крючков, начальник внешней разведки КГБ, 2003.

8ـ کوزیروف

9ـ بیانیه داکتر نجیب به کنگره دوم ح.د.خ.ا

10ـ پروتوکول ملاقات مالتا

11ـ ن.ک. پایان تاریخ، ف.ک.یاما.

 

12.Шесть лет назад в Афганистане талибами был казнен президент Наджибулла/ Сайт Витебск-Инфо Сайт Витебск-Инфо /Афганистан.Ру/27.9.2002

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت