لطيف "کريمي"استالفي

 

خراسان در فراز و نشيب تاريخ

 

گرچه تاريخ واقعي سرزمين آغشته بخون ما بطور شايد و بايد بناء بدستور حكام ظالم و اجنبي پرست بصورت درست و همه جانبه تا كنون به ملت ارائه نشده اما خوشبختانه با ورود فضاي ديموكراسي، آزادي بيان و افكار،  برخي از نويسنده گان با درد و با احساس ما حاضر شده اند تا حقايق پشت پرده هاي سياه را روز تا روز روشن سازند.  ما اخيراً شاهد چاپ يك سلسله كتابهاي تاريخي و اجتماعي هستيم كه مي توانند تا حدودي ما را از حقايق پشت پرده هاي تاريخي  مطلع سازند.  نشر و بخش اين كتابهاي علمي تاريخي برخي از محافل ارتجاع داخلي و خارجي را آزرده خاطر ساخته است كه با دست و پاچه گي در نقد آنها بر آمده اند.

بر ميگرديم به اصل موضوع، شاغلي سمسور مي نويسد: (( براي تغيير نام افغانستان كوششهايي صورت گرفت))... و نظريه اي بميان آوردند كه گويا پشتونها از كوه هاي سليمان به سمت شمال آمده اند))

درين مورد ما نه تنها از سمسور بلكه از انجمن (د افغانستان د كلتوري ودي تولنه) مي پرسيم كه : آيا مردم كشور ما حق ندارند بدانند روي چه استناد، قديمي ترين نام باستاني كشور شان يعني خراسان بنام افغانستان مسمي گرديد؟  آيا راي و نظر عموم ملت بود يا خشم و تعصب در مقابل خراسان و خراسانيان؟ كلمه افغانستان را كدام مجتمع علماء، دانشمندان، پژوهشگران و انجمن هاي قانون گذاري از لابلاي كدام صندوقچه هاي فرهنگي و اسناد معتبر تاريخي و از روي كدام متون قديمي با استناد كدام شواهد اصولي،  قانوني، حقوقي و تصويب كدام شوراي ملي بالاي نام خراسان گذاشته شد؟  و روي چه هدف و مقصد خاصي بود.  از دوصد سالي كه نام پنچهزارساله اي كشور ما بمنظور برتري قومي و قوميت گرائي تغيير داده شد، ملت ما شاهد هستند كه چه بدبختي هايي دامنگير تمام اقوامي كه ساليان درازي را در صفا و صميميت سپري كرده بودند نشد و بين برادران جدايي ايجاد كرد.

ازينجاست كه سوالات نا حل شده در ذهن مردم، افكار جامعه را روز تا روز كنجكاو تر و بسيج تر مي سازد و مردم مي خواهند بدانند كه در گذشته ها استعمار و استثمار در كشور ما چه مقام بالاي داشت و چقدر پا را از گليم اش بيرون كرده بود كه حتي نام تاريخي و پرعظمت كشور ما را بخاطر پامال نمودن هويت ملي ما تغيير دادند.

در پيشگفتار كتاب (شناسنامه افغانستان) پراگراف جالبي نظرم را بخود جلب كرد كه چنين مي خوانيم: (( ما افسون شده اي دو قرن و نيم حاكميت جابرانه و استبدادي هستيم كه حتي خود نيز نمي دانيم و تا اين طلسم شكسته نشود هر گونه اقدامي نه تنها بي ثمر، كه تاوان هاي نيز در بر خواهد داشت، چرا كه جادوگران سر زمين ما دريافته اند كه ما به راز  جادوئي شان آگاه گشته ايم))

نويسنده كتاب شناسنامه افغانستان محترم بصير احمد دولت آبادي در صفحات 204 و 205 چنين ادامه داده مي نويسد: (( در وجه تسميه اين سرزمين حرف هاي فراواني گفته اند ولي بهتر است كه آنرا افغانستان گفت. تا هدف اصلي اسم گذاران و باشنده گان بر آورده گردد...  و در هيچ يك كتب قديمي نام سر زميني بنام افغانستان  وجود نداشته و بر خلاف بسياري از كشور ها،  اسم افغانستان بيانگر يك نوع حاكميت است نه نام و ريشه تاريخي.))

در شماره 101 روزنامه كاروان، بنياد جهاني ژورناليستان افغانستان آريانا چنين ميخوانيم:

 ((  نام كشور به آريانا تعديل شود، بدبينان غريدند كه چرا آريانا، و ازين نام باستاني سرزمين ما منكر شدند، همانگونه كه از نام خراسان منكر اند، ما ميگوييم كه آريانا چه عيب دارد؟  نام مشهور سرزمين ما در قرنهاي پيشين آريانا بود و بعدش هم باختر (دوران يونانو، باختري) و خراسان (از مشرف شدن به اسلام تا 1880) و حالا هم شده افغانستان، آريانا ميراث مشترك همه باشنده گان اين مرز و بوم است )

ملا فيض محمد كاتب هزاره تاريخ نويس معروف در وجه  تسميه كلمه افغانستان مي نگارد: (( اين مملكت در زمان اعليحضرت احمد شاه كه بعد از انقراض سلطنت نادر شاه در سال 1747 ميلادي مطابق 1160 هجري به اريكه سلطنت جلوس نمود زياده تر موسوم به افغانستان شد.))

اين مساله چون آفتاب به تمام جهانيان و مردم كشور روشن و درين جاي شكي هم وجود ندارد كه قبل از احمد شاه ابدالي و حتي در زمان خودش كشوري به نام افغانستان وجود نداشته است كه درين رابطه كتابهاي اوستا، افغانستان در پنج قرن اخير، افغانستان در مسير تاريخ شناسنامه افغانستان، دايره المعارف، آريانا، مجله خراسان، رساله هاي احمد علي كهزاد و صد ها جلد ديگر مضامين خيلي دلچسپ در مورد سرزمين آريانا و خراسان زمين داشته، و همه متفق القول جريانات وضع جغرافيوي تاريخي خراسان را تا افغانستان امروز مشابه هم نگاشته اند.

بطور نمونه اكادميسن محترم داكتر عبدالاحمد جاويد به اين عقيده است كه (( افغانستان كشوريست كهن سال با نام هاي مختلف ودوره هاي مختلف و حدود اربعه هاي مختلف.  به نوشته بعضي از مورخين لفظ افغانستان 700 سال قبل در محدوده هاي مناطق كوچكي اطلاق مي شد اما جاي نام هاي آريانا، آريان، ايرينه، باكتريا (باختر)، كابلستان، تخارستان، خراسان رفته رفته بنام روه، پشتونخواه يا افغانستان امروز جايگزين شد.))  نام افغانستان برسرزمين خراسان نه در روزگار احمد شاه، بل در زمان امارت شاه شجاع و معاهده ايران و انگليس براي بار نخست آمده است، در تمام كتب تاريخ احمد شاهي، احمد شاه بنام پادشاه افغانستان ياد نگرديده و كلمه افغانستان هرگز در كتاب ديده نميشود.

اما مير غلام محمد غبار مي گويد: (( افغانستان امروز يا آريانا كهن ديروز هزار سال قبل از ميلاد يعني از عهد اوستا در طول يكنيم هزار سال بنام آريانا مسمي بوده بعداً بنام خراسان يا جاي (طلوع آفتاب) را بخود گرفت.)) به تصريح غبار رساله احمد علي كهزاد چاپ كابل چنين مي نويسد: (( در قرن 19 خراسان جاي خودش را به اسم تازه افغانستان گذاشت در قرن دهم كلمه افغان كه معرب اوغان بود در مورد قسمتي از قبايل پشتون كشور در آثار نويسنده گان اسلامي پديدار شد و بتدريج مفهوم آن وسيع تر شده مي رفت تا قرن 18 حاوي كليه پشتون هاي كشور گرديد و اما نام افغانستان براي بار اول در قرن 13 در مورد قسمتي از ولايات شرقي كشور اطلاق گرديد در قرن 14 اين اسم، مخصوص علاقه تخت سليمان و ما حول آن در شرق كشور بود در قرن 16 علاقه هاي جنوب كابل عنوان ملك (افغان) گرفت در قرن 18 از درياي سند تا كابلستان از نزديك كشمير و نورستان تا قندهار و ملتان مسكن افغانها خوانده شد.  بالاخره در قرن 19 (افغانستان) به صفت نام رسمي كشور ملقب گرديد)) غبار در ادامه مي نويسد: ((پشتونها از وقتيكه تاريخ بياد دارد در شرق افغانستان و جبال سليمان اقامت داشته و بتدريج در چهار جانب منتشر شدند بالاخره سرزمين پشتونخواه كنوني را تشكيل دادند))

در كتاب شناسنامه افغانستان چنين آمده : ((   …رفته رفته اقوام افاغنه بر اوطان و اماكن ايشان متصرف و قابض شده مالك املاك گرديدند الا دامان شرقيه كوه تخت سليمان و بر آن اقوام گهكرد و هندوان بودا مذهب سكونت داشتند.))

كتاب اوستا تاليف محترم اكادميسن جاويد سال 1999 سويدن در صفحه 118 مي نويسد: ((بعد از امداد ايشان مردم خلج، غور و كابل مراجعت كرده ... هر كه از ايشان مي پرسيد كه احوال مسلمانان كوهستان بكجا رسيد و چه صورت پيدا كرد ايشان جواب مي دادند كه كوهستان مگوييد افغانستان بگوييد كه بجز افغان و غوغا در آنجا چيز ديگري نيست.  ظاهراً بدين سبب مردم به زبان خود امكنه ايشان را افغانستان و وجود ايشان را افغان مي خوانند.  (27) نظريه سليماني بودن افغانها كه در قديمترين تواريخ مانند تاريخ خانجان يا مخزن افغاني تاليف خواجه نعمت الله هروي بن خواجه حبيب الله سال تاليف 1018 هجري درج است تا اوايل اين قرن طرفداران فراوان داشت)).

در صفحات 121 و 123 اين كتاب ذكر گرديده است كه: (( ... متن نامه زمان شاه عنواني وزير اعظم عثماني كه بتاريخ محرم 1234 در مدينه منوره تحرير شده در شماره 252 سال 1343 هجري آريانا طبع گرديده است درين نامه لفظ افغانستان نيست اما از مملكت افغاني ياد كرده در اخير نامه چنانكه قبلاً ياد كرديم لفظ سليماني را بعد از نام خود آورده است.  نياز مند درگاه الله زمانشاه بن تيمور شاه بن احمد شاه افغان سليماني ظاهراً نخستين بار كلمه افغانستان از طرف لارد اكلند و ايسراي هندوستان در پاسخ نامه خودش بعنوان شاه شجاع مورخ جمادي اول 1204 هـ.، اگست 1838 بكار رفته است.)) والفنستن جنرال انگليسي در كتاب سلطنت كابل 1815 براي بار اول لفظ افغانستان را بكار ميگيرد.

 ((از آنجاييكه سر زمين ما قسمت معظم خراسان باستان را تشكيل ميداد و شهر هاي آبادان و پر نعمت هرات، بلخ از جمله چار شهر خراسان بزرگ و تاريخي در افغانستان واقع است و همچنين از بابت اينكه ساكنان اين مرز و بوم در طول پيش از هزار سال كشور را خراسان و خود را خراساني گفته و نوشته اند ميتوان گفت كه در طول دوره اسلامي پيش از اينكه نام افغانستان مرسوم و معمول شود ميهن ما خراسان ناميده مي شد و ازين رهگذر سهم و نقش ما هم در نهضت هاي آزادي خواهي حضارت و تهذيب و فرهنگ اين عهد و اين سامان كاملاً ثابت و روشن است تا هست چنين بادا))

بياييد ببينيم چند تن از شعراء پشتو زبان و فارسي زبان در مورد خراسان زمين چه سروده هايي دارند:

سنايي گويد:

                          گرچه جان در بدن هراسان بود

                          در خراسان مرا خور آسان بود

سراجي:

  من ثناي تو به الفاظ خراسان گويم

  كه مرا آب و گل از خاك خراسان برخاست

اشرف غزنوي:

  هر نسيمي كه بمن بوي خراسان آرد

  چون دمي عيسي در كالبدم جان آرد

عبدالرحيم هوتك :

  بيايي به موند هيح راحت له خواشينه

  چه دا خوار رحيم راووت له خراسانه

  دخراسان د سحر باده

  په جانان وايه دپرديسو سلامونه

  پر هندوستان مي گل كرلي

  پر خراسان ولارم بوي يي راحينه

 

يكي از معايب بزرگ برخي از نويسنده گان و روشنفكران ما اين است كه اعتقاد دارند همه علوم را بدون مطالعه، ناشنيده و ناديده بهتر از ديگران مي دانند و مي فهمند اصولاً در مسايل اجتماعي نبايد يكطرفه قضاوت نمود.  زيرا انسانهاي احساساتي هميشه در خط السير دشمنان قرار مي گيرند و سعي مي كنند تا فضاء را مسموم و همه را چون خودشان بد نام و آلوده سازند.   البته اين اعمال ناشايسته با روحيه فرهنگ و فرهنگيان سازگار نمي باشد و بايد زندگي را با فراز و نشيب هايش پذيرفت و محيط بهشتي جامعه را به يك محيط جهنمي مبدل نساخت زيرا داخل شدن به معركه هاييكه عاقبت خوبي ندارد، نفرت و انزجار عمومي را ببار مي آورد.

شاغلي سمسور اشخاص ذيل را متهم مي نمايد كه با چشم سفيدي و ديده درائي بصورت واضح عليه پشتونها چيز هاي ناشايست و سبك مايه گفته اند و برخي را نسبت ندانستن زبان پشتو تنبه كرده و از عده ديگري به انواع مختلف گلايه دارد اين اشخاص عبارتند از اناهيتا راتب زاد، نجم الدين كاوياني، عبدالله شادان، عبدالحميد محتاط، سيد كيان، پوهاند جاويد، فريد مزدك، ظاهر طنين، جلال رزمنده، نورالله طالقاني، جلال الدين صديقي، رهنورد زرياب، بشير بغلاني، جميله پلوشه، بشير رويگر، طاهر بدخشي، محبوب الله كوشاني، سخي غيرت، آيت الله محسني، داكتر عبدالرحمن، شمس الحق آرين فر، اسحاق كاوه و اسدالله حبيب و غيره

شاغلي سمسور! دردت از خداست گله ات از همسايه.  اين همه  روشنفكران، نويسنده گان و شعراء كشور كه بجز از وطندوستي گناه ديگري ندارند و شما آنها را يكسره نفي مي كنيد، در صورتيكه اين همه فرهنگيان كشور بد هستند پس خوب ها كي اند؟  اگر با پيروي از روشهاي محمد نادر خان كه وي مردم چيز فهم و دانا را به دار مي آويخت و شما با قلم به دار مي آويزيد، بدانيد كه هرگاه همه به يك سمت در حركت باشند راه شان برحق است..

حديثي از پيغمبر خداست كه ميفرمايد: ((خداوند (ج) آناني را كه با يكديگر محبت مي ورزند در روز قيامت در سايه رحمت خويش پناه مي دهد)) اما سمسور بر عكس حديث مبارك، با داشتن ساديزم سياسي غير معقول به تحريك ديگران انسانهاي شريف كشور ما را عليه يكديگر به عداوت و بدبيني دعوت مي كند.

بياييد بيطرفانه قضاوت كنيم كه: ما ملت از جاده آدميت چقدر فاصله گرفته ايم كه با وجود اين همه عالم حقانيت، معنويت كه خداوند به انسانهاي روي زمين لطف و عنايت فرموده و بشر در چار چوب انسانيت و نوع پروري حتي حاضرند مرز هاي قرمز دو رنگي ها را بشكنند اما ما از ثمره و حصول اتحاد و همبستگي و عقل سليم مايوس و بي بهره مانده ايم.  چه ضرري خواهد داشت كه لا اقل بر حسب ظاهر روبناي اتفاق باشيم در صورتيكه تشكيل زير بنا را شما مشكل مي بينيد اگر گروهي از وجود شان نوميد اند چه ضرورت احساس ميشود كه اين شاخه نا اميدي را ديار به ديار بگردانيم و ديگران را نيز به درد نااميدي ها مبتلا سازيم.  گيريم كه اگر اقليتها به خطا رفته باشند لطفاً شما اكثريت ها،  براي نجات سر زمين مان از تيره روزي ها تدبير بهتري بسنجيد و اگر از عهده اين كار بر آمده نمي توانيد و گوش بفرمان اجنبي ها هستيد لااقل سكوت اختيار نماييد و همبستگي ملي ما را كه شما مشكل پيچيده و بي فايده تصور مي كنيد برهم نزنيد و منكر ما هم نباشيد

 

 


بالا
 
بازگشت