داکتر غلا م  حيد ر  « يقين »

 

آیین عیا ری و جوانمردی

 

قسمت سیزدهم

 

از عیاران قدیم تا کاکه های افغا نستان معاصر

 

               گر برسر نفس خود امیری مردی                         بر کور و کر ار نکته نگیری مردی

               مردی نبود فتاده را پا ی زدن                                گر دست فتاده را به گیری مردی

                                                                                             ( رودکی )

      تحقیق و پژوهش در بارۀ عیاران و آ یین جوانمردی ، یک بار دیگراین باور را به اثبات می رساند که ، عیاران و جوانمردان و اخییان و فتییان از نگاه معنی هم مانند بوده ، و در اکثر داستانهای ادبی و عامیانه و اشعار شاعران و ادیبان فارسی زبان به یک مفهوم واحد به کار رفته است .

      ریشۀ اتصال عیاران را میتوان در روزگار قبل از اسلام و به ویژه در زمان ساسانیان مشاهده کرد  که بعد از اسلام با آ یین فتوت در آ میخته و تأ ثیرپذ یری های از دین مبین اسلام نیز با خود گرفته است .

      آ یین عیاری و جوانمردی در تاریخ خراسان دورۀ اسلامی ، دستخوش مراحل رشد و انحطاط فراوان گردیده و در تاریخ ادب فارسی با تمام آ داب و ویژه گی ها یش به روشنی باز تاب یافته است . این آ یین مردمی از خود دارای ادبیات مخصوص بوده که میتواند در میان دو شاخۀ عظیم ادبیات مردمی و عامیانه و ادبیات عارفانه و صوفیانه ، قرار بگیرد ؛  وبه گفتۀ دوست هم زبانم  ، جناب دکتور ( قربان واسع ) دانشمند  و ادبیات شناس تاجیک «  اگر مشخص تر و دقیق تر نظر افکنیم ، به این نتیجه می رسیم که تأ مین کنند ۀ جهت های بشر دوستانه به دوش همین ادبیات جوانمردی واگذار شده است . » ۱

      از مطالعۀ ادبیات جوانمردی میتوان به این خلاصه آ مد که مسلک فتوت و عیاری ، نه تنها در تصوف و عرفان اسلامی و نهضت ها و جنبش های ملی  ومردمی و مسایل معنوی و طرز تفکر مردم نقش عظیمی را به جای گذاشت و در متون ادبی و تاریخی و حماسی عرب و عجم مانده گار ماند ؛ بلکه در بین توده های عظیم زحمتکش نیز با همان وسعت و گسترده گی ، راه خودرا باز کرد ، به گونۀ که حفظ و نگهداری خصوصیات و رسم و رواج های عیاران و جوانمردان یکی از جملۀ پر بها ترین و با افتخار ترین وظیفۀ هر انسان مردم دوست به شمار آ مد و این افتخار ورزی حتی در مسایل غنایی و عاشقانه نیز راه پیدا کرد ؛ چنانکه ما در دو بیت زیر می بینیم که ، عاشق به قلعۀ جانانه و محبوبه اش میرود و مانند عیاران کمند می اندازد و به کمال شجاعت و مردانه گی ، عیارانه دلدارش را دیدن میکند و با غرورو افتخار و سر بلندی از این عملش چنین یاد آ وری می نماید :

شبی در قلعۀ جانانه رفتم                               کمند انداختم مردانه رفتم

به پا س آ شنایی ها نرفتم                               به مزد شست عیارانه رفتم ( ۲)

      و مولانا حسین دهستانی ، بسیار تأ ثر دارد از اینکه دیدار با یارش ، مشکل شده و چه خوب و زیبا کلمۀ ( عیار ) را در دو بیت زیر ، به کار برده است :

            رفت آ نکه هر شبی به بر یار رفتمی                     نزدیک آ ن ستمگر عیار رفتمی

            چون ماهتاب از رۀ روزن خزید می                       چون آ فتاب بر سر دیوار رفتمی ( ۳)

      و حافظ شیرین سخن که خود از جملۀ رندان روزگارش بود ، آ یین وآ داب عیاری را نیک دریافته و خویشتن را به عیاران مانند میکند ؛ آ نجا که گفته است :

زان طرۀ پر پیچ و خم سهل است اگر بینم ستم              از بند و زنجیرش چه غم آ نکس که عیاری کند

                                                                                                ( حافظ )

      بدون شک اگر ما به  زبان و ادبیات (  پشتو  )  نیزنظر افگنیم ، داستانهای زیادی را می بینیم که در آن داستانها   ، نشانه ها و اثر های عیاری ، جوانمردی ، شجاعت ، مردانه گی و جان بازی ، به چشم می خورد که باز تاب دهندۀ آیین فتوت و جوانمردی است ، واز آ ن جمله میتوان به این داستانها اشاره کرد :

۱ - داستان مومن خان وظفر خان .

۲ - موسی خان و گل مکی .

۳ - دلی و شهی .

۴ - سیف الملوک و بدری جمال .

۵ - ماه جبین و گلفام .

۶ - شها و گلان .

۷ - اقبال و قمر جبین .

۸ - رعنا و زیبا .

۹ - شیر اعلم و مأ مون .

۱۰ - محبوبه و جلاد .

۱۱ - مؤمن خان و شیرنو .

۱۲ - نیمبو لا و تیمبولا .

۱۳ - یوسف خان و شیر بانو .

۱۴ - سخی سلطان .

۱۵ - چمنی خان .

۱۶ - فتح خان بریحی .

۱۷ - جلاد خان و شما یل .

۱۸ - ملا عباس و گلبشره .

۱۹ - ظریف و مآ بی .

۲۰ - خشکیار و شا ترین .

۲۱ - قطب خان و نازو . ( ۴)

      قابل یاد کرد است که در قسمت داستانهای زبان و ادبیات پشتو ، دانشمندان و تاریخ نویسان شناخته شدۀ کشور ، هریک پوهاند ( عبدالحی حبیبی ) و ( اکادمیسن پوهاند عبالشکور رشاد ) ، در سال  ۱۳۶۲ هجری در شهر کابل ، بامن یاری و همکاری نمودند ؛ و چون خودم اکثر داستانهای یاد شده را مطالعه نکردم ، نمیتوانم به یقین کامل از چگونه گی باز تاب آیین عیاری و جوانمردی در این داستانها ، به تفصیل بحث نمایم ؛ و امید وارم که محققان زبان و ادبیات پشتو در این مورد تحقیقات همه جانبه نمایند .

      باری از مطالب یاد شده که بگذریم ، آ نگونه که یاد کرده آ مد ، دنبالۀ عیاران و جوانمردان قدیم درسمرقند و بخارا به نام ( آ لفته گان ) و در ایران امروزی به نام ( داش ها و لوطی ها ) و در افغانستان معاصر به نام ( کاکه ها و جوانان ) یاد می شدند ، که با کمی تفاوت اکثر صفات ، آ داب و ویژه گی های عیاران قدیم را دارا بودند . برای روشن شدن مطلب ، ما هریک از گروه های یاد شده را به گونۀ جداگانه در چهارر فصل علیحده ، مورد بر رسی مختصرقرار می دهیم و می بینیم که وجوه مشترک و اختلاف این گروه ها در کشور های دیگر از چه قرار است .

فصل نخست : آ لفته ها ی بخارا

      در بارۀ ( آ لفته گان ) و جوانمردان بخارا ، بهترین سند کتبی که موجود است ، همان نوشته ها و چشم دید های شاد روان (  استاد صدرالدین عینی )  دانشمند شناخته شدۀ تاجیک است . در سال ۱۳۷۱ هجری نگارنده با جناب دکتور ( کمال عینی ) ادبیات شناس تاجیک که فرزند ارشد صدرالدین عینی است ، در اکا دمی علوم تاجیکستان در شهر دو شنبه جلسات متعدد ادبی داشتم . موصوف که مردی وارسته و پژوهشگری توانا است ، در مورد ( آ لفته های ) بخارا از زبان پدرش معلومات جامع و کاملی برایم داده  و در ضمن کتاب ( یاد داشت های عینی ) را برایم اهدا کرد که جای دارد از وی سپاسگزاری نمود . صدرالدین عینی در کتاب یاد شده در مورد رسوم و آ یین زنده گی تاجیکان تحقیقات عالمانۀ انجام داده و از آ ن جمله خصوصیات و ویژه گی ها و طرز زنده گی ( آ لفته های ) بخارا را روشن ساخته است . برای آ نکه اصالت نوشتاری دانشمند یاد شده را حفظ کرده با شیم و هم به نثر زیبای فارسی تاجیکی آ ن زمان آ شنایی پیدا نما ییم ، می پردازیم به نقل نوشته های آن پژوهشگر فرهیختۀ تاجیک که روزگار پر جوش و خروش آلفته ها و جوانمردان بخارا را از نزدیک دیده و در این زمینه چنین نوشته است :

       « من در بزم گردی هایم با همۀ مردم شهر بخارا و اطراف آ ن حاسدان شدم . بیشترین این ها ، کاسب ، سیس ، عرابه کش ، مشکاب ، گلکار ، درود گر و مانند اینها بودند . عمومآ آ دمان خاکسار ، خوش معامله و خوش گپ بودند . البته همه افراد این گروه های مذکور ، بزم گرد و بزمی نبودند ؛ اما آ نهایی که از این گروه بزمی و بزم گرد شده بودند ؛ سخنان شان همیشه دو خوره ، دو معنی دار ، ودشنام ها ی شان قریب همیشه با کنایه و استعاره بود . مثلا کسی لاف زند ، یکی از آ نها میگفت : بسیار بالا نرو که از بلندی افتاده گان ، از جای شان خیسته نمی توانند . کسی اگر بی معنا گویی کند : دم شین که دهنت را کلوش کهنه میکنم ، میگفت .

      بعضی از این ها در پس رقص در تعریف رقاص و سرور خوانان طرفانه شعر ها می خواندند و بعضی ها در پایان شعر خوانی ، کاسه و طبق ، حتی کوزه را بر داشته به سر شان زده می شکستند ؛ که این کار در کله زنی چه قدر مهارت داشتن آ ن کس را نشان میداد .

       این مرد ها درمردی گری ، خیلی عالی جناب بودند . اگر در بزم ها شان از گذر های دور دست ، یگان جوان بیگانه آمده باشد ، در آ خر بزم او را به خانه اش می رسا ند ند ، که از آ دمان میر شب یا از دزدان به او ضرری نرسد . در دوستی تا قربان کردن جان شان تیار بودند ؛ و در دشمنی هم بی امان . ولیکن مردانه وار بودند .

       اگر در بین یکی از اینها و شوره پشتی ، دشمنی افتد ، او را بیرحمانه جزا می دادند . اگردر بین دو نفری که هر دو هم در مردی با ناموس باشد ، دشمنی افتد ، مسأ له به طرز دوئل اروپایی ها یا جنگ تن به تن حل میشد . فقط در بین دوئل اروپایی ها و جنگ تن به تن این ها ، فرق در اینجا بود که دوئل در بین اصل زادگان واقع میشد ؛ اما جنگ تن به تن در بخارا در بین کاسبان آ لفته و زور آ زما به وقوع می آ مد . سبب جنگ تن به تن اینها هم مانند سبب دوئل ، لکه دار شدن ناموس یکی بود  ، از طرف دیگر . لکه دار شدن ناموس هم عبارت از رد شدن یا انکار کردن زوری یکی از اینها بود از طرف مقابل .  

      لقب عمومی این قسم آ دمان ( آ لفته ) بود . فرق مرتبۀ آ نها از پوشاک شان معلوم میشد . جوانان نورس که در مرتبۀ شاگردی باشند ، کفش پاشنه بلندی بی مسحی می پوشیدند و فش ها را کوتاه ( دم موشی ) مانده ، سله ها شان را سفته می بستند ؛ و میان شان را با روپاکچه بسته ، در وی یک جفت کارد ، نه آ نقدرکلان می آ ویختند . کرته اینگونه جوانان پیش بسته و زهدار می شد ؛ که عنوان این ( نیم تیار) بود . هرگاه که اینها هنرهای کله زنی ، لنگ زنی و زانو زنی را آموزند و عمومآ درزور آ وری ،  هنرها پیدا کنند که از همۀ مانند خود ها شان پیشی گزینند، به اینها عنوان ( تیار ) داده میشد .

       ( تیاران ) موزۀ پاشنه بلند می پوشیدند و میان شان را با فوطه بسته در وی یک کاردی را که تیغش نیم آ رشین باشد ، می آ ویختند . اینها یکته کرته پوشیده ، گریبان شان را گشاده می ماندند . فش ها شان را نسبت به جوانان اندک دراز تر مانده ، سله ها شان را زنبری می بستند ؛ یعنی پیچ های سله را چنان تاب داده به سر می پیجاندند که شکل زنبر از خیمچۀ بافته شده را میگرفت .

      عنوان مرتبۀ آخرین ( مرد مردان ) بود . این در هر دور و زمان از یک نفر بیش نمی شد . مرد مردان کفش بی پاشنۀ نوک تیز را که از چرم زرد پوست دوخته میشد و در بخارا به نام ( کفش الک ) مشهور بود ، بی مسحی می پوشید . سله اش را خرد می بست و مانند افغا نان ، فشش را دراز می گذاشت . در تابستان و زمستان یکتا یکته کرته پوشیده ، گریبانش را همیشه بسته می ماند و از وی با روپاکچۀ سادۀ ارزان بها میان شان را بسته ، در وی یک قلم تراش را با غلاف آ ویخته می ماند .

      قسم آ لفته ها ( ستار ) بود . اگر یک آ لفته ( ستار که فلان کار را میکنم ) گوید ؛ اگر سرش رود هم باید آ ن کار را میکرد ؛ اگر نکند و قسمش را شکند ، از میانۀ آ لوفته ها رانده شده ، به ( نامردی ) مشهور میگردید .

      تیاران گویا نامزد ، مرد مردان بود ؛ اگر مرد مردان بمیرد ، یا یگان کارخلاف مردی کرده ، از میانه رانده شود ؛ از تیاران یکی را در مردی ممتاز ، در زوری بی همتا ، به دزدی و شوره پشتی تهمت زده نشده باشد ، انتخاب می کردند .

      گاهی میشد که به سبب کاری در میانۀ یگان تیار و مرد مردان ، جنگ تن به تن واقع میشد. دراین وقت اگر آ ن تیار غلبه میکرد ، عنوان مرد مردانی را او میگرفت ؛ واگر مرد مردان غلبه کند ، تیار تمامآ از میانۀ آ لفته ها رانده میشد ؛ چونکه او با وجود قوتش نرسیدن به مرد مردان بی حرمتی کرده است .

      گاهی در میانۀ دو تیار هم جنگ تن به تن واقع میشد ، مغلوب شده اگربه غالب تسلیم شود ، نام ( تیاری ) اش میماند ؛ واگرتسلیم نشود ، از میان آ لفته ها رانده میشد . »

صدرالدین عینی بعد از دادن معلومات در مورد آ لفته های بخارا ، چشم دیدش را از چگونه گی جنگ تن به تن آ لفته ها

بیان داشته که به گونۀ نمونه در بارۀ جنگ ( مخدوم محمدی ) و آ لفتۀ دیگری به نام ( برنا تیار ) چنین می نویسد :

جنگ مخدوم محمدی و برنا تیا ر :

      در وقت های که من در مدرسۀ بدل بیک زنده گانی میکردم ، مرد مردان آ لفته گان بخارا ( مخدوم محمدی ) نام کسی از گذر مارکش شهر بخارا بود . سن مخدوم محمدی بالا تر ازپنجاه بود ؛ با وجود این ریشش سیاه توسی بود که یگان تار هم سفیدی نداشت . او آ دم میانه قد ، قاق بدن ، کم گوشت بود . رنگ رویش گندم گون بوده ، ابرو های بلند موی و چشمان سیاه کلان درخشان داشت .

      پیشۀ مخدوم محمدی شاهی بافی بود که در یکی از کار خانه های شاهی بافان جو بار خلیفه کاری ( کارگری ) میکرد .

از بسکه دکان های شاهی بافان تاریک ، سیر نم بوده ، بافنده در وقت کار تا میان در درون چاهچۀ می نشست . این شرایط به تندرستی شاهی بافان بی تآ ثیر نمی ماند . مخدوم محمدی هم که از بچه گی اش در این کسب کار کرده بود ، احوالش همیشه پژمرده ، رنگش کنده و مانند بیماران سل ، بی درمان مینمود .

      مزد کار این کسب هم کارگران را با سیری و پری تآ مین نمیکرد ، می بایست خلیفه کارگر هر هفته به مقدار معین مال بی عیب بر آ ورده و در بدل آ ن ، آ خر هفته سهم کار ( مزد کار ) ناچیزی گیرد . کارگران بافنده که در کار خانۀ کسی کار کنند ، مانند کار گران کسب های دیگر ، یک هفته شب و روز کار میکردند . خواب شان هم در همان کار خانه میشد . فقط روز پنجشنبه ، ساعت دوازدۀ روز از کار آ زاد شده به خانه های شان و به سیر و گشت میرفتند . روز جمعه در سر شام به کار خانه حاضر شده ، کار را سر میکردند .

      سیرانگاه خلیفه کاران ، کارخانه های بخارا ؛ مانند عامۀ اهالی آ ن شهر لب حوض دیوان بیگی با هم نشسته و صحبت کردن شان در سما ور خانه های آ نجا بود . شب جمعه ، گروه گروه در حولی یکی از خودشان غون شده ، شب نشینی میکردند ؛ ویا اینکه بزمی تشکیل می نمودند و روز جمعه را هم همینگونه سیر و گشت می گذرانیدند . اگرهوا خوب باشد ، به گلزار های بیرون شهر می بر آ مدند .

      مخدوم محمدی در وقت های آ خر به اینگونه سیر و گشت ها ، شب نشینی ها و بزم ها اشتراک نمی کرد . او از کار خانه که بر آ مد ، راست به حولی اش می آ مد. حولی او عبارت از یک رهروچار کنجه بود که بر بالای وی یک بالا خانه چه بنا یافته بود .

      مخدوم محمدی زن و فرزند نداشت و در همان بالا خانه با همشیرۀ از خود کلان سال ، بیوۀ بی فرزندش زنده گانی میکرد . از کارخانه آ مده به همشیره اش یگان طعام گرم می فرمود . اگر هوا بد باشد ، خود به بلا خانه بر آ مده و می خوابید و کوفت کار یک هفته گی را از خود دور میکرد ؛ و اگر هوا خوب باشد ، به لب حوض غازیان میرفت که از گذرخودش یک گذر آ نسوی تر بود .

      لب حوض غازیان خوش هوا و سیر درخت بود ؛ اما سماور خانه نداشت ؛ بنا برین مخدوم محمدی از سماور خانۀ سر بازار غازیان یک چاینک چای آ ورده ، به سر زینۀ حوض می نشست و اگر هوا گرم باشد ، پای هایش را تا زانو درآب فرو میداد .در پهلوی خود یک دستر خان را پهن کرده مانده ، بر روی وی یکته نان گرم را شکسته می گذاشت .

      گاه گاه یک دهن نان خورده و یک پیاله چای نوشیده به فکرفرو می رفت ؛ اما معلوم نبود که او در بارۀ کار خودش فکر میکرد ، یا در بارۀ زنده گی و زمانش و یا اینکه روزهای از سر گذراندیده اش را به خاطر آ ورده و ذوق می برد ، یا حسرت میخورد . اگر یگان آ شنای قدر دانش به نظرش نموده ماند ، او را جیغ زده ، یک پیاله چای میداد و با او دل و بیدلان دو سه دقیقه صحبت میکرد و بعد از رفتن اوباز به فکر میرفت .

      روزی از روزها ، وقتیکه مخدوم محمدی به سر زینۀ حوض غازیان نشسته بوده است ، بابای کفش دوزان که وی هم از گذرغازیان بود ، آ مده ، به پهلوی محمدی مخدوم می نشیند و دروقت صحبت از بعضی شوره پشتان دور و پیش شکایت میکرد و در وقت به بازار رفته آ مدن دادرش به او گپ پرانده ، بعضی حرکت های نالایق کردن شوره پشتان را حکایت میکند ؛ و در آ خر سخن خود از محمدی مخدوم التماس میکند تا شوره پشتان را نصیحت کرده ماند ؛ تا که بعد از این به دادر او بد حرکتی نکند .

      من عادت لب حوض دیوان بیگی رفتن را ندارم ؛ میگوید مخدوم محمدی . اما به خاطر شما حاضر میروم . دادر تان را فرمایید که تا به لب حوض دیوان بیگی رفته ، آ مدنم از پشت من گردد و با همین دست و دهان شوره پشتان بسته میشود . همان زمان دادر بابای کفشدوزان آ مده به مخدوم محمدی همراهی میکند . مخدوم پیش به پیش و او یک قدم از وی پست تر به راه می در آ یند . مخدوم محمدی از گذر چار خراس گاو کشان ، سه سو ، دسته بزازی و طاق صرافان گذشته به لب حوض دیوان بیگی از گوشۀ جنوب غربی می در آ ید و با دست راست لب حوض را یک دور زده ، از گوشۀ شمالی غربی بر آ مده ، با رستۀ چای فروشی ، بازار کلاوه ، عطاری ، غولونگ و مویز فروشی رفته ازبازار کدو فروشی و طاق خواجه محمد پران گذشته به حوض غازیان می آ یند ؛ از آ نجا دادر بابا، به خانه اش میرود و محمدی مخدوم در لب حوض غازیان می نشیند . در شهردر بین آ لفته گان و شوره پشتان آ وازه می افتد که دادر بابای کفشدو زان در زیر حمایت مخدوم محمدی در آ مده است . دیگر یگان شوره پشت به او بد حرکتی کردن آ ن طرف ایستد ، لا اقل چشم گشاده به طرف او نگاه هم نمی کند .

       ( برنا تیار ) از گذر بانا بیان بوده ، کسبش گلکاری بود . او یک آ دم  ۲۸ - ۳۰ ساله بوده ، قد بلند ، دست و پای دراز ، پر مشک و بدن سیر گوشت داشت . رنگ رویش سفید چه بوده ، ریش ، موی و ابرویش سیاهچه تاب به سرخی مایل بود . چشمش میشی ؛ اما نور گرم خونی و تند مزاجی از وی برق زده می ایستاد  .

       او موافق عنوان ( تیاری ) خود موزۀ پاشنه بلند می پوشید . سلۀ زنبری کوتاه فش می بست . در زور آ وری ، او از دیگرتیاران بالا بوده ، همه به او گردن داده بودند . فقط درجۀ او از مخدوم محمدی که مرد مردان بود ، پست می ایستاد و به طبیعت شهرت پرست ، و به غرورزور آ وری او این گرانی میکرد . او میخواست که بهانۀ یافته با مخدوم محمدی جنگ تن به تن کند ؛ تا که به او غالب آ مده ، مرد مردان شده ، در بین آ لفته گان شهر درجۀ ازهمه بالا تر را بگیرد .

      حادثۀ در زیرحمایت مخدوم محمدی در آ مدن دادر بابای کفشدوزان به دست ( برنا تیار )آ ن بهانۀ را که چند گاه باز او در پی جستجوی وی بود ، می دهد . در این میان در یکی از حولی های گذر غازیان طوی شده ، بزم تشکیل می یابد . در آ ن بزم برنا تیار با نفران خودحاظر میشود . در بزم دادر بابای کفشدوزان هم با بچه های گذر می آ ید . در رفت بزم برنا تیار مناسبتی یافته به دادر بابای کفشدوزان می گوید :

- او که ، شما به حمایت مخدوم محمدی غره نشوید . او پیر شده ، از قوت و فر آ مده است . « نوبت فرهاد رفت و نوبت مجنون رسید » گفته اند . اکنون دوران از آ ن کسان دیگر است . این خبر پگا هانی فردای همان بزم به مخدوم محمدی میرسد . این سخن برنا تیار ازروی قاعدۀ آ لفتگی ، مخدوم محمدی را به جنگ دعوت کردن بود . مخدوم محمدی این طلب رابی جواب مانده نمی توانست ؛ چونکه در آ ن صورت ناموس چهل سالۀ آ لفتگی خودش پایمال میشد

بنا براین او به جواب تیار میشود .

      مخدوم محمدی در اولین روز پنجشنبه بعد آ ن بزم ، به لب حوض دیوان بیگی رفته در لب یک کت سما ور خانه نشسته ، یک چاینک چای را به پیش خود گرفته ، به تنهایی نوشیده می نشیند . دیری نگذشته ، برنا تیار هم از دور نمایان میشود . وقتی که اوبه پیش مخدوم محمدی رسید ، با احترام دست راستش را به سر سینه اش مانده به وی سلام میدهد و واخوردی میکند .

      مخدوم محمدی بعد از جواب سلام و پرس و پاس به او یک پیا لۀ چای دراز میکند. برنا تیارراست ایستاده چای را نوشیدن میگیرد . مخدوم محمدی در وقت چای نوشی برنا تیا ر ، به او سؤال میدهد :

- کی ؟

فردا روز جمعه ، جواب میدهد برنا تیار .

-  چه وقت ؟ باز می پرسد مخدوم محمدی .

-   بعد از صلات ( بعد از نماز جمعه )

-   در کجا ؟

-   در پشتۀ خواجه محمد تور کجندی .

-   خدا به شما قوت دهد و ارواح مردان مددگاری کند ، میگوید مخدوم محمدی به برنا تیار .

      بعد از شنیدن جواب آ خری او ، برنا تیار چای در دست داشته اش را نوشیده ، لب پیاله را به سر سینۀ خود ، بر روی جامه اش مالیده ، پاک کرده به مخدوم محمدی میدهد ؛ وسلامت باشید و عمر دراز به بینید ، اکه مخدوم گویان در راه خود میرود .

      من این واقعه را از شراف جان نام ، یک جوان که در پیش مدرسۀ بدل بیک در یک دوکان ریخته گری ، شاگردی میکرد ، شنیدم . شراف جان آ لفته باز بوده به دانستن حادثه های که در بین آ نها میرفت ، هوشمند بود . او از گذر مارکش ، همگذر محمدی مخدوم بوده ، به وی خوب حاسدان بود . شراف جان هم مانند کارگران دیگر کار خانه ها ، هر هفته ، شش روز در دوکان ریخته گیری کار کرده ، هر شب بعد از تمامیت کار در همان دوکان در بین کوره و سندان ، می خوابید . گاها من به دوکان ریخته گیری رفته ، با وی صحبت میکردم و گاها ، اودر وقت های کاری اش بر روی صحن بر آ مده در پهلوی من نشسته ، با من گپ میزد . او که آ لفته باز بود ، موضوع سخنانش را همیشه آ لفته گان تشکیل میداد ؛ ومن که کنجکاو و به فهمیدن هر چیز هوشمند بودم ، سخنان او را با ذوق تمام می شنیدم و در میا نه های گپ او ، سؤالهای داده ، جای های نا روشن ماندۀ حکایه های او را تا ریشه فهمیده می گرفتم .

      یک روز پنجشنبه ساعت دوازده ، شراف جان از کار آ زاد شده ، به خانۀ خودرفت ؛ وآ ن شب باید در خانه اش می خوابید ؛ لیکن بعد از شام به پیش دوکان در بستۀ ریخته گری پیدا شد و مرا دید که در لب صحن مدرسه نشسته ام . یک خیز زده به پیش من بر آ مد و در پهلویم نشسته ، واقعۀ ا ن روز در بین محمدی مخدوم و برنا تیار گذشته را حکایت کرده ، گفت : فردا بر بالای پشتۀ در بین آ نها جنگ میشود ، اگر به تماشا هوس داشته باشی ، همراه میرویم . من قبول کردم . فردای آ ن روز در وقت نماز جمعه ، من با شراف جان رفته ، به بالای پشتۀ مذ کوربر آ مدیم . آ ن پشته مزار بوده در سه طرف قبر خواجه محمد تورک جندی واقع شده بود . در میا نه جای پشته یک میدانچۀ نسبتآ چقور تر بود که در وقت با رش آ ب برف و باران مزار در آ نجا جمع میشد . جای جنگ آ لفته ها هم همان میدانچۀ چقور بوده است . ما هر دو در گوشۀ بلندی که میدان از آ ن به خوبی دیده میشد ، نشستیم . هنوز در آ نجا کسی نبود . بعد از چند دقیقه مخدوم محمدی پیدا شده به همگذر خود شراف جان سلام داده ، از پیش ما گذشته به میدانچه فر آ مد و در یک گوشۀ آ ن سر دو پای نشست .

      بعد از آ ن یک یک ، دو دو تا تماشا بینان هم که آ ن واقعه را شنیده بوده اند ، آ مدن گرفتند و تماشا بینان کم کم دورا دور میدانچه را از بلندی احاطه نمودند. از همه آ خر تراز طرف شرقی پشته که گذر پا نا بیان هم در همان طرف بود ، برنا تیار نمایان شد . او آ مده به میدانچۀ فرآمد و راست پیش محمد مخدوم رفت و مخدوم هم از جایش خیست . هر دو با هم سلام و علیک و واخوردی و پرس و پاس کردند . بعد از آ ن جامه های خود را کشیده ، به یک سوماندند و سله ها شان را از سر گرفته بر بالای جامه ها شان گذاشتند .

      بعد ازآ ن هر دو به میانه جای میدانچه رفته ؛ دست ها شان را پیش گرفته ، رو به روی هم ایستادند . برنا تیار در روبروی مخدوم مانند سفیداری می نمود که در پیش درخت بید ایستاده باشد . برنا تیار به مخدوم : ( ا که مخدوم سر کنید ) ، گفت .

- نی از شما ، گفت مخدوم .

- از شما سر شود ، شما کلان ما می باشید ، گفت برنا تیار .

- نی ، گفت باز مخدوم ، شما طلب کرده اید ، طلبکار اول سر میکند ؛ قاعدۀ مردان همین است .

      برنا تیار به هجوم تیار شد . او دست راستش را تمام یازانده و پس برده کشیده و کشاده به گوشخانۀ مخدوم ، یک تارسکی زد ؛ اما مخدوم مانند کندۀ درختی که به وی با پاشنۀ کفش زده باشند ، هیچ نجنبید و رویش هم لرزش نخورد. بعد از آن برنا تیار دست پیش گرفته  خوب ، اکه مخدوم . حقتان را گیرید ، گفت .

- نی ، تیار ، گفت مخدوم . الف ، ب ، ت تا ث گفته اند . باید شما سه بار هنر خود را نشان دهید .

- ای والله گویان برنا تیار گفتۀ مخدوم را تصدیق کرد و به هجوم دوم تیار شد . این دفعه دست چپش را یازنده ، به گوش خانۀ راست مخدوم زد . این دفعه هم مخدوم نجنبید .

      در هجوم سوم برنا تیار به لنگ زنی تیاری دید . در پای او موزۀ غفس بلغاری پاشنه بلند بود ؛ اما ساق های پای مخدوم موافق مرتبه اش برهنه و بر نوک پایش یک کفش آ لک شپیک مانند بود . برنا تیار خود را به پشت خود برده ، پنجۀ دست چپش را در میانۀ پنجۀ راست خود گرفت و لنگ راست خود را به هوا بر داشته ؛ بی آ نکه پای چپ خود را از جایش جنباند ، تنۀ خود را به طرف راستش میلان داد و بعد از آ ن تنآ خود را چا بکانه ، تیر ماروار راست گرفته با ساق پای موزه دارش به ساق پای برهنۀ مخدوم محمدی زد . مخدوم باز از جا نجنبید . برنا تیار دست پیش گرفته به ضربه خوردن تیارشده ایستاد .

      مخدوم به او : رخصت دهید و هوشیار باشید ؛ و دست راستش را کشیده و کشاده به گوش خانۀ برنا تیار یک تارسکی زد . برنا تیار مانند درخت سفیداری که از بیخش با تبر تمام بریده شده باشد ، به طرف دست راستش پریده ، به زمین دراز غلطید . در همین وقت از پشت سغا نه ، سه آ دم که در دست هر کدام آ نها یکه کارد برهنه بود ، جسته ، خیسته از طرف پشت به مخدوم هجوم آ وردند و به کجای بدنش که راست آ مد ، کارد زدن گرفتند .

      مخدوم به این هجوم نا گهانی خائنا نه تیار نبود ؛ بنا برین یک ثانیه بی سرشته شده ، بی حرکت ایستاد و بعد از آ ن حواسش را جمع کرده به قفا گشت و با دو دستش از بند دستان دو نفر کارد زنان گرفت و با یک پایش دیگری را زده از خود دور کرد ؛ اما برنا تیار که از جایش خیسته بود ، از قفای مخدوم آ مده ، با دو دست از بند دو پای او گرفته ، با زور تمام کشید . مخدوم که پی در پی زخم های هلاکت آ ور خورده از بدنش خون بسیاری رفته ایستاده بود ، با کشیدن برنا تیار از پاهایش رو به زمین افتاد .

      در وقت هجوم کارد داران به مخدوم ، یک قسم تماشا بینان : مخدوم را کشتند گویان و فریاد کنان به طرف کوچه دویده رفته بودند ؛ و بعضی تماشا بینان پر جسارت برای پیشگیری خون ریزی دویده رفته ، خود را به بالای مخدوم پر تافته ، از هجوم کارد زنان که می خواستند در وقت به زمین افتادن او ، کارش را تمام کنند ، محافظه نمودند و دیگرتما شا بینان از این حادٍثۀ خونین ناگهانی در حیرت افتاده ، گرنگ شده مانده بودند .

      با فرا آ مدن تماشا بینان به کوچه ، آدمان حاکم که برای تفتیش در کوچه ها می گشتند ؛ حادثۀ خونین را از آ نها شنیده با تماشا بینان نو ، به بالای جنایت آ مدند ؛ اما تا آ ن وقت برنا تیار و نفراتش گریخته بودند . آ دمان حاکمان ، مخدوم محمدی به خون آ غشتۀ بیهوش افتاده را به تماشا بینان بر دارنده از پشته به کوچۀ فر آ وردند ؛ و از آ نجا عرابۀ یافته ، او را به دوکتور خانه فرستادند .

      بعد از یک هفته از این حادثه ، شنیدم که برنا تیار دستگیر گردیده به بد رغه گی ، حکم شده است و در زیر شکنجه هم باشد ، کی ها بودن رفیقان جنایت خود را نگفته است . مخدوم محمدی باشد ، بعد از چهل روز به بیمار خانه  خوابیدن جراحت های بدنش به هم آ مده بر آ مد ؛ اما او تما ماُ تندرست شده نرفت و بعد از دو ماه از بیمار خانه برآ مدنش ، در خانۀ خود ، خون پرتا فته ، مرد .

      شراف جان خبر مردۀ او را به من رسانده ، خود از کار خانه اش جواب گرفته ، برای جنازه رفت . دل من به سبب با یک فاجعۀ مردن آ ن ( مرد مردان ) بسیار سوخت و برای تعزیه به خانه اش رفتم . درپیش حولی او آ قسقال گذر و یک دو نفر دیگر می نشستند . من در قطا رآ نها پشت به دیوار سر دو پا نشسته ، خدا رحمت کند گویان ، دست بر رو کشیدم .

      در همین وقت جلیل ور تش باز ریگستانی ، که تیار مشهور بوده ، در عین زمان سردار ورتش بازان ریگستان بود و کسب چرمگری داشت و من با او در خانۀ غفور جان مخدوم ، شناس شده بودم ؛ برای تعزیه رسانی آ مد و در قطار ما پشت به دیوار سر دو پا نشسته خود به خود به گپ در آ مد : محمدی مخدوم مرد بود . در کوچۀ مردانه گی همیشه به آ دمان نیکی میکرد و فایده می رساند . او پیش خیزی کرده ، با کسی جنگ نکرده است ، تا به سرش مشت رسیدن صبر کرد و بعد از آ ن جزای دشمن خود را میداد . خدا رحمت کند و در روز قیامت در قطار مردان ، روی سرخ سر بر دارد  ؛ وبعد از آ ن دست بر روی کشید و از جایش خیسته به آ قسقال گذر نگاه کرده ، من رفته رفته بچه ها را ( آ لفته ها ) را برای مرده بر داری غون داشته ، می آ ورم ، این را گفت و روان شد .

      من که برای خوجه ئین ها یم آ ش پخته دادنم در کار بود ، به مرده بر داری نه ایستا ده ، از جا خیسته ، و همراه جلیل به راه در آ مدم و با او تا گذر بابای نان کش ، گپ زنان رفتم . من در رفت گپ ، از جلیل سبب حرکت نا لایق برنا تیار را در حق محمدی مخدوم که مخالف قاعده های مردا نه گی بوده ، باعث نا بود شدن خودش هم شد ، پرسیدم .

- آ دم تنها با زور بازو آ دم نمی شود ، گفت در جواب جلیل . آ دم باید دل آ دمیت هم داشته باشد و با آ دمان ضرر رساندن را روا نبیند . از همه بیشتر آ دم باید خاکسار باشد ، که آدمان او را حرمت کنند ، و او را به خود سردار بر دارند ؛ نه اینکه خود او برای حرمت و مرتبۀ بلند یافتن تلاش کند .

      جلیل بعد ازین مقدمۀ فیلسوفا نه ، سخن خود را دوام داده ، گفت : برنا تیار در اصل در میانۀ ما بر غلط در آ مده مانده بود . طبیعت او به شوره پشتی مایل بود . فقط خود را برای مرد میدان شدن از شوره پشتی ، نگاه داری میکرد . وقتی که او به این مقصد خود به زودی نرسید ، یک قمار بازی کرد . درین بازی یا او میبرد ، یا بای میداد .؛ اگر بای میداد ، البته او از میانۀ مردان بر آ مده میرفت . در آ ن وقت بی آ برو شدنش یک درد باشد ، زنده گشتن حریفش مخدوم برای او درد باز هم سختر بود ؛ بنا برین او ( اگر من نابود شوم ، حریفم هم نیست شود ) گفته ، دو ، سه شوره پشتان را که نیست شدن مخدوم را از خدا می خواستند ، نا مردانه به خود همراه گرفته ، این کار را کرده است .

      بعد از وفات مخدوم محمدی به جای وی ( مرد مردان )  انتخاب نشد . در میا ن آ لفته ها اختلاف افتاد . ریگستانی ها جلیل ورتش باز را پیشنهاد کردند . چار سوگی ها به او مقابل برآ مده ، اولیا قل ورتش باز دروازۀ سلاح خانه گی را پیشنهاد دادند . از بسکه در بین این دو نامزد در ورتش بازی ضدیت بود ؛ طر فدارانشان هم به یکدیگر سخت مقابلیت کردند. در میان بی طرفان ، ( قزاق خواجۀ جوباری ) را پیشنهاد کردند . به این نامزد اکثریت آ لفته های دو طرف هم مقابل بر آ مدند . وی خواجه زاده ، کلانگیر ، به عامه رهبری کرده نمی تواند ، گفتند . بنا برین ، ( مرد مردان ) انتخاب کنی تا از میانۀ تیاران رسیده بر آ مدن یک آ دم مقبول عام ، موقف گذاشته شد .

      پیشتر آ لفته های بخارا ، شراب نوشی نمی کردند ؛ واگر در شب نشینی های مخصوص ، بعضی شراب نوشند ؛ هم نوشانوش را به درجۀ مستی نمی رساندند . وقتی که در بخارای امیری ، دوکان های شراب فروشی گشاده شده و عرق بسیار شد، کم کم آ لفته ها به مستی گرفتار گردیدند . صافیت و مردانه گی اولی شان نماند ؛ و بیشترین آ لفته ها ، شوره پشت شدند . بعضی ها صافیت خود را نگاه داشته باشند ، هم کار نامه های آ نها ، کار نامه های شخصی شده ، ترتیب و گرفتن درجه های  ( نیم تیاری ، تیاری و مرد مردانی ) بر هم خورد . » ۵

 

                                                 ادامه دارد...

 

 

 

 فهرست مآ خذ این قسمت :

 

۱  - قربان واسع ، آ یین جوانمردی ، کابل : سال ۱۳۶۲، صفحۀ ۷۶.

۲  - شاعر رباعی معلوم نیست .

۳  -  به یادم نیست که دو بیت مولانا حسین دهستانی را از کدام کتاب یاد داشت کرده ام .

۴  - داستانهای ادبیات پشتو را به روایت پوهاند عبدالی حبیبی و اکادمیسن عبد الشکور رشاد یاد داشت کرده ام .

۵  - صدرالدین عینی  یاد داشتها ، به کوشش سعیدی سیرجانی ، انتشارات آ گاه ، سال۱۳۶۲، صفحه های ۴۰۸و ۴۱۶.  

بخش های قبلی

بيوگرافی مختصر جناب داکتريقين

 


بالا
 
بازگشت