داکتر غلام حيدر " يقين "

 

زان طرهً پر پيچ و خم ســــــهل است اگر بينم ستم

 از بند و زنجيرش چه غم ، آن کس که عياری کند

حافظ

آئــيــن عــــيـــاری و جــــوانــــمــــردی

 

قسمت سوم

معنا و مفهوم عيار از ديد فرهنگ نگاران و شاعران

دراين مورد ميتوان گفت که واژه عيار با وجود آنکه ( ع) عربی دارد ، مگر اين کلمه عربی نيست ، بلکه گمان ميرود که اصل آن از لغت ( ايار ) پهلوی آمده باشد. اين کلمه را در بعضی کتابها به شکل ( اديوار) و " ايار " به تشديد نيز نوشته اند که بعدها به " ايار " تبديل گرديده و در زبان دری " يار " به حذف الف گفته اند و آنگاه که عرب ها به درون اين آيين و مسلک مردمی داخل شدند ، اين کلمه را معرب ساخته وواژه " اريوار " را به عيار تببديل کرده اند.

دانشمند شناخته شدهً ايران دوکتور محمد معين در جلد چهارم برهان قاطع آنجا که در بارهً کلمه عيار بحث ميکند ، دراينمورد نوشته است که : " کلمه عيار معرب مصنوعی ( يار ) است که معنی جوانمرد را ميدهد و تازی ها جوانمردی را فتوت و جوانمرد را فتی می گويند." ( 24 )

ملک الشعرا بهار نيز در سبک شناسی نوشته است که عيار کلمهً عربی نيست و اصل آن " اذيوار " پهلوی بوده و بعدها معرب گرديده است. بهار معتقد است که عياری و عيار پيشگی در خراسان زمين زمينهً تاريخی دارد و عياران سابق مانند احزاب امروزی ، دارای سازمانهای بوده اند با اهداف و مرام های مشخص اجتماعی ، اخلاقی و سياسی که در ششهر های بزرگ خراسان تشکيلات منظم اداری داشتند و لباس شان نيز مخصوص به خود شان بود و اصل کار شان  برجوانمردی و فداکاری و حمايت از مظلومان بوده است که جميعت فتييان يا حزب فتوت در واقع نوع اصلاح شدهً اين سازمان عياری است.

واژهً عيار در زمانه های مختلف آنهم در معاملات اجتماعی به معنا های گوناگون به کار ميرفته است. آنانی که قدرتمند ، ظالم و ستمگر بودند ، هميشه مورد خشم و نفرت عياران و جوانمردان قرار ميگرفتند و به همين دليل است که از نگاه ثروتمندان ، عياران مردمی بودند دزد و دغل. اما شخصيت عياران از نگاه مردم ناتوان و تهيدست از روی قدردانی ، ديده ميشود و عياران هميشه پشتيبان ستمديدگان و بيچارگان بودند. از ديد اين مردم ، عياران جميعتی بودند که به درد شان رسيدگی کرده  و دست ظالمان و ستمگران را از سر شان کوتاه ساختند.

اين دو مفهوم متضاد که ياد کرده آمد ، بعدها در تمام کتابها ، فرهنگ ها و لغت نامه ها ، بازتاب يافته و چهرهً عياران را به گونه های مختلفی نمايان ساخته است.

درفرهنگ انندراج آمده است که عيار به تشديد " يا " در اصل به معنی شخصی ميباشد که در جنگ با خود سلاح و جامهً مخصوص داشته و کار های مخفی انجام داده بتواند و مجانا به معنی ذوفنون و استاد کار بوده و نيز به معنای اسپ به نشاط و شير درنده و مردم بی باک و شبرو را گويند. ( 25 )

علی اکبر دهخدا در لغت نامهً خويش نوشته است که عيار به کسی گويند که بسيار آمد و شد کند و نيز مرد ذکی و به هر سو رونده ، بسيار گشت و تيز و خاطر را هم گفته اند. ( 26 )

درفرهنگ فارسی معين آمده است که عيار به معنی زيرک ، چالاک ، جوانمرد و طرار و عياری به معنای حيله بازی ، جوانمردی و مکاری. بنا به عقيدهً معين ، آيين عياری از خود اصول و راه و روش زندگی به ويژه دارد که بعدها با تصوف اسلامی در آميخته و به شکل فتوت در آمده است.(27)

غير از معانی که ذکر شد ، معنا ها و تعبيرهای ديگری نيز برای واژهً عيار آمده است و از آن جمله است معنا هايی که ياد کرده آيد :

عيار به معنا مرد بسيار متحرک و شتر بسيار جولان و بسيار حرکت ، مرد گريزنده ، آنکه به هر سو رود از نشاط ، مرد بسيار طواف ، ولگرد ، تندرو ، مرد زيرک ، طرار، حيله باز ، تردست ، مردی که نفس و خواهش خود را رها کند ، چالاک ، سريع السير، همه جايی ، مرد فريبنده ، جاسوس ، رند ، تيز فهم ، باهوش و نيز عيار يکی از نامهای شيراست و برشجاع اطلاق می شود و گاهی به نام شاطر نيز ياد ميکنند. (28)

به همينگونه اگر ديوان اشعار شاعران کلاسيک ادب فارسی را تحت مطالعه قراردهيم ، می بينيم که اين دو مفهوم متضاد که در لغت نامه ها و فرهنگ ها آمده است ، در لابلای اشعار اکثر شاعران نيز بازتاب يافته و شاعران اين کلمه را به معنا های گوناگون به کار برده اند.

نگارنده مورد بکاربرد اين کلمه را در شعر اکثر شاعران ادب فارسی چون ، فردوسی ، منوچهری ، قطران تبريزی ، فخرالدين اسعد گرگانی ، ناصر خسرو ، مسعود سعد سلمان ، حکيم سوزنی ، خلقانی ، نظامی گنجوی ، شيخ فريدالدين عطار ، مولاناجلال الدين محمد بلخی ، عراقی ، مصلح الدين سعدی شيرازی ، کمال خجندی ، شمس الدين محمد حافط ، صائب تبريزی ، صبوحی ، بابا فغانی شيرازی و پروين اعتصامی از نظر گذرانده است. همچنانکه می خوانيم :

 

از رودکی

کس فرستاد به سراندر عيار مرا         که مکن ياد به شعر اندر بسيار مرا

از فردوسی

همان نيزشاهوی عيار روی       که مهتر پسر بود و سالار اوی

ازمونچهری

دست درهم زده چون ياران در ياران       پيچ در پيچ چنان زلفک عياران

ازقطران تبريزی

هميشه ترسد ازاو خصم ملک و دشمن و دين              چنانکه مردم غماز ترسد از عيار

ازفخرالدين اسعد گرگانی

جهان آسوده گشت از دزد و طرار                زکرد و لور و از ره گير و عيار

ازناصر خسرو

گرچه طراری و عيار جهان از تو         عالم الغيب کجا خواهد  طراری

و نيز از ناصر خسرو

گرهمی اين به عقل خويش کند                    هوشيارانند و جلد و عيار

همچنان از ناصر خسرو

بيچاره شود به دستان مستان در                  هوشيار اگرچه هست عياری

ازمسعود سعد سلمان

محبوس چرا شدم ، نميدانم                     دانم که نه دزدم  و نه عيارم

از حکيم سوزنی

مگر آن يخ و آن ميوه سکزيان خوردند              که همچو ايشان من شير مرد و عيارم

ونيز

عيار پيشه جوانی که چاکر دزدی           همی کشيدش هر روز رشته در سوفار

همچنان

يک سروده شاخ چون گوزن برآورد            هرچه دراين شهر، شهره باشد و عيار

ازحکيم خاقانی

برفلک شو ز تيغ صبح نترس                            که نترسد زتيغ و سر عيار

سوی رلفش رفتم و ديدم که در بند دل است                   جزمن شبرو کی داند مکر آن عيار را

ازحافظ شيرازی

 ای نسيم سحر ارامگه يار کجاست                         منزل آن مهً عاشق کش عيار کجاست

خيال زلف تو پختن نه کار هر خاميست                    که زير سلسله رفتن طريق عياريست

چه عذر بخت خود گويم که آن عيار شهر آشوب         به تلخی کشت حافظ را و شکر در دهان دارد

کدام آهن دلکش آموخت اين آيين عياری                   کز اول چون برون آمد ره شب زنده داران زد

زان طرهً هر پيچ و خم سهل است اگر بينم ستم          از بند و زنجيرش چه غم آنکس که عياری کند

خامی و ساده دلی شيوهً جانبازان است                    خبری از بر آن دلبر عيار بيار

 تکيه بر اختر شبگرد مکن کاين عيار                     تاج کابوس ربود و کمر کيخسرو

 

از ميرزا صائب

دل زمردم بردن و خود را به خواب انداختن       شيوهً مژگان عيار و شعار چشم تست

از صبوحی

در جهان عيشی ندارم بی رخت ايدوست دوست     جز تو در عالم نخواهم ای بت عيار يار

ازعراقی

تا هست زنيک و بد در کيسه من نقدی               در کوی جوانمردان هشيار نخواهم شد

ازمصلح الدين سهدی شيرازی

اگر زمين تو بوسد که خاگ پای تو ام           مباش غره که بازيت ميدهد عيار

هرگه که برمن آن بت عيار بگذرد              صد کاروان زعالم اسرار بگذرد

مرا در سپاهان يکی يار بود                           که جنگ آور و شوخ و عيار بود

عشق را عقل نمی خواست که بيند ليکن            هيچ عيار نباشد که به زندان نرود

اگر آن يار شهر آشوب وقتی حال ما پرسد        بگو خوابش نمی گيرد به شب از دست عياران

سعدی سر سودای تو دارد نه سرجان              هر جامه که عيار بپوشد کفن است آن

گر تيغ می زنی سپر اينک وجود من               عيار مدعی کند از کشتن احتريز

سعدی چو پايبند شوی بار غم بکش                عيار دست بسته نباشد مگر حمول

دل عيار به بردی ناگهان از دست من              دزد در شب ره زند تو روز روشن می بری

ازعطار نيشاپوری

چون کنم معشوقه عيار آمدست             دشنهً برکف به بازار آمدست

برسرکوی نفس در غم تو                    رهزن خويش گشته عياران

اندر ره نايبان نامعلوم                        گاهی عوريم و گاه عياريم

مردانه به کوی يار در شو                   ازخنجرهر عيار منديش

سرفداکردن و چون عياران                 جان به کف بر در جانان رفتن

چو عياران بی جامه ميان جمع درويشان            دراين وادی بی پايان يکی عيار بنمائيد

چو بربساط دلبری شطرنج عشقم می بری           گشتم زجان و دل بری ای يار عيار آمده

چو عالم ذره ايست اينجا از عالم چند باشی تو       که در پيش چنين کاری کمر بندی به عياری

می سزد در شهر اگر مستی کند                        هر که او خود بد دل و عيار شد

ازمولانا جلال الدين محم بلخی

کتاب مکر و عياری شما را                              عتاب دلبر عيار ما را

ای يار ما ، عيار ما ، دام دل خمار ما                  با وامکش از کار ما بستان سرود ستار ما

ای يار شگرف در همه کار                              عياری و عاشق و ستمکار

به جان جملهً مستان که مستم                             بگير ای دلبر عيار دستم

هرچند که عياری پرحيله و طراری                    اين محنت و بيماری برمن مپسند ای يار

فغانی ماه شبگرد تو شب از عين عياری               گذر در چشم بی خواب و دل بيدار می آرد

ونيز

در دل پرزخم مجروحان پيکان خورده ات            می برد هردم شبيخونی زهی عيار مشک

ازپروين اعتصامی

نهفته در پس اين لاجورد گون خيمه           هزار شعبده بازی هزار عياريست

 

از مطالعه و خوانش بيت های ياد شده که به گونهً مثال ياد کرده آمد ، ميتوان به اين پيامد و خلاصه رسيد که عيار در شعر شاعران به معنا های  چون زيبايی ، خوبرويی ، شجاع ، دزد و طرارجلد و هوشيار ، شيرمردی ، مشهور و معروف ، جوانمرد ، چالاک ، مرد ، مفتون و شيدا ، با مکر و حيله ، پردل ، تند رو ، ناداشت و بی همه چيز ، شبرو و شبگرد ، شب زنده دار ، جانباز و فدايی ، از رنگی به رنگی درآمدن و شعبده باز بکار رفته است. دراينجا سوالی به ميان می آيد که چرا اين کلمه در زبان ادب دری دارای اين همه معنا های گوناگون و در عين حال متفاوت است. در اينمورد ميتوان گفت که علتش درآنست که عياران مردمی بودند همه کاره و از اصناف و طبقات مختلف اجتماعی که دارای آداب و راه و روش زندگی ويژهً خود بودند، آنها برای بدست آوردن هدف و مقصد خود از هر راه و طريقی که می بود ، می کوشيدند و حتی از دستبرد به مال و ثروت ثروتمندان ستمگر و ظالم دريغ نمی کردند مگر يک اصل را هميشه بخاطر داشتند که آنهم کمک و ياری به محتاجان و درماندگان و حفظ نام و ننگ شان بود و به همين دليل است که هر عيار بايد از اوصاف و خصوصيت ويژهً که در آيين عياری معمول و مروج بوده است ،برخوردار باشد و ما در بخش ديگر اين کتاب پيرامون صفات و خصوصيات برجسته آنها به استناد اسناد کتبی ادبی و تاريخی مثال هايی ارايه خواهيم کرد.

 

ادامه دارد ....

 

بخش های قبلی  

بيوگرافی مختصر جناب داکتريقين

 


بالا
 
بازگشت