داکتر غلام حيدر يقين

 

 

بر فلک شود زتيغ صبح نترس

که نترسد زتـــــــــيغ و سرعيار

 

خاقانی

 

 

آيـــيــــن عـــيـــــــاری  وجـــــــوانـــمــــــردی

 

قسمت چهارم

ســــــيـــــــــری بــــــر پــــيـــــشـــــيـــنــهً آيــيــن عـــيــاری و جـــوانــــمـــــردی

 

قبل از آنکه دربارهً پيشينهً آيين عياری و جوانمردی بحث کنيم ، لازم است ، دريابيم که در کشورهای مختلف ، عياران به کدام نام ها ياد می شدند.

ازمطالعهً داستانها و حکايت های که در لابلای رساله ها ، و کتاب های ادبی و تاريخی به ارتباط عياران ، آمده است ، چنين برمی آيد که آنها به نام های گوناگونی ياد ميگرديدند ، که از آنجمله در عراق و شام ( فتی ) و در ترکيه ( اخی) و در مصر و المغرب ( سقوره ) و در سوريه ( احداث ) و در خراسان به نام عياران ، شبگردان ، جوانمردان ، سرهنگان ( 29 ) ، مهتران، پهلوانان ، ياران سربداران، شکرخوران و در قسمت های ازبکستان و تاجيکستان ، بازماندگان اين گروه را بنام ( الوفته ) ياد ميکردند.

درخراسان زمين رشتهً اتصال عياران و جوانمردان را می توان در زمان ساسانيان و به ويژه در دوران کيش ها و آيين های باستانی ، مانند : دين زردشتی و دين مزدکی جستجو کرد، چه در اساس فلسفهً زردشت ، انسان مقام والا و ارزنده يی داشته و ادمی گری و انسانی بودن محيط اجتماعی باربار تاکيد گرديده است.

ازنگاه زردشت ، انسان در مرز بی نهايتی ايستاده است که از دو سوی ميتواند از خود چيزی بسازد ، بی نهايت کوچک و يا بی نهايت بزرگ ، بی نهايت آزاده و يا بی نهايت گرفتار ، بی نهايت پديد آرنده و سازنده و بی نهايت فرومانده و ناتوان. بنابرانديشهً زردشت ، آدمی زاده می تواند با داشتن سه ويژه و نشانهً خويشتن را پرورش داده و به مراتب کمال انسانی برساند. در آيين مزديسنا آمده است که اين آيين مبتنی بر سه رکن است:

نخست : هومته ( اوستايی ) که در پهلوی هومنش و به پارسی منش نيک يا انديشه نيک گويند.

دوم : هوخته که اوستايی است و در پهلوی هومنش و به پارسی گوش نيک يا گفتار نيک گويند.

سوم : هوم رشته ( اوستايی ) که در پهلوی هومنش و به زبان فارسی کنش نيک يا کردار نيک گويند.

ودر برابر اين سه اصل مثبت سه جنبهً منفی نيز دارد که هر انسان بايد از آن دوری جويد، بدينگونه :

نخست دوژمنه ( اوستايی ) به پارسی منش بد يا انديشه بد گويند.

دوم : دوژخته ( اوستايی ) که به پارسی گوش بد يا گفتار بد گويند.

سوم : دژورشته ( اوستايی ) که به پارسی کنش بد يا کردار بد گويند ( 30 )

به عقيدهً زردشت يکی از عمئه ترين نمادهای تمايز انسان از جانوران و حيوانات که از تاريخ و فرهنگ بی بهره اند در آنست که ماهيتی تحول و تکامل يابنده دارد و ميتواند با داشتن پندار نيک ، گفتارنيک و کردار نيک به جوهر آدميت دست يابد و عنصری مفيد و سودمند هم بخود و هم به جامعه انسانی باشد و در غير آن رفته رفته آن جوهر اصيل انسانی و فره ايزدی را از دست داده و به نيروی اهريمنی می پيوندد.

زردشت معتقد است که در اساس خلقت دو نيرو مگر درتضاد هم آفريده شده اند که يکی گوهر خرد مقدس و ديگر گوهر خبيث است. به نظر زردشت از ابتدای آفرينش جهان به دست ( خدای مهربان) دو روح پيدا شده و گويا هر يک ازاين دو روح دست به انتخاب مهمی زده است که تعيين سرنوشت تمام جهان وابسته به اين انتخاب تاريخی بوده که يکی از آن " نيکی" و ديگری " بدی " را برگزيده اند. روح نيک و بد هر يک بطور جداگانه برای خود قهرمانان ، دستياران ووسايل کار مخصوص آفريده و در نتيجه نيکی و بدی را ايجاد کرده اند که مبارزه بزرگ از اول تا پايان جهان ميان اين دو روح که نيکی و بدی را پذيرفته اند ، ادامه خواهد يافت.

به پنداشت زردشت در برابر قوای خير که بنام" امشاسپندان" و " ايزدان " از آن تعبير ميشود ، هميشه عمال شر نيز بروز می کند. سردستهً تمام اين مفاسد و شرور همانا " انگره مينو " يا به عبارت ديگر " اهريمن " است که قوا و نيروهای زيادی وی را ياری ميرساند و اين قوای شر همانا در زبان اوستا " دلؤه" و به پارسی " ديو " اطلاق ميشود.

درادب فارسی نيز ديو بشکل مفرد وديوان به گونهً جمع از جملهً پيروان اهريمن بشمار ميروند و در فرهنگها نيز ديو را نوعی از شياطين دانسته اند. نظر به اين مفهوم مردان شرير ، پليد ، بدکار و متمرد و سرکش را ديوان گويند و فردوسی نيز با تاثير پذيری اين انديشه در اثر زوال ناپذير خويش يعنی شاهنامه آن افراد و اشخاصيکه از راه مردی و مردمی از راه جوانمردی ومردمداری ، از راه نيکی و نيکوکاری می گريزند و در مقابل خالق خويش ناسپاس اند ، به نام ديو ياد ميکند ، آنگونه که در داستان اکوان ديو از زبان وی می شنويم :

تومرديو را مردم بد شـــــناس                   کس کو ندارد زيزدان سپاس

هرآنکو گذشت از رهً مردمی                     زديوان شـمر مشمرش آدمی

و در جای ديگر از زبان برهمن که اسکندر را نصيحت می کند ، آز و نياز را مانند دو ديوی می داند که آدمی را به تباهی می کشاند:

 

چنين داد پاســـخ که آز و نياز           دو ديو اند پتيـــــــــــارهً دير ساز

يکی را زکنی شده خشک لب           يکی از فزونيست بی خواب شب

و پاسخ نوشين روان است به سوال موبدش که آز و نياز چون ديوهای هستند که در وجود مردم بد کنش و نا مردمدار تبارز می کند.

به پرسيدش از داد و خردک منش                   زنيکی و از مردم بد کنش

چنين داد پاســــــــــخ که از و نياز                  دو ديوند بدگوهر و ديرساز

هرآنکس که بيــــــشی کند آرزوی                 بدو ديو او بازگردد به خوی

باری در گاتها يا گاشها وونديداد و بخش های متاجر اوستا همواره ديوان را با مردم بد و جانوران شرور و موذی باهم نام می برند و اين قوای شری که اهريمن ايجاد کرده است مساوی با شمار قوای خيريست که منشا نيکی صادر شده است. به روايت اوستا همانگونه که شش امشاسپندان ازجمله عمال مهم و اساسی اهوارا و نيکی بشمار ميرود و بوسيلهً آنان خوبی ها در جهان پراگنده ميشود ، اهريمن نيز دارای شش اعمال شر بوده که توسط آنها بدی ها و زشتی ها در دنيا منتشر ميشود و در مجموع اين قوای شر را " کماريکان " نامند. در اوستا آمده است که شمارهً ديوان چون ديو مرگ ، ديوخواب، ديور بدبختی ، ديوتاريکی و ديو بدبختی و نامردمی کردن مانند شماره ايزادن در دنيا لايتناهی است. بنابرين آنچه که زردشت تاکيد ميکند اينست که اولين وظيفه فرد با ايمان و انسان کامل در زندگی  روزمره مبارزه درونی با نيروی شر است. از ديد زردشت آدميزاد به آموزش گوهر خرد مقدس که در مجموع سجايا و منشهای نيک انسانرا تشکيل ميدهد ، نيازمند است و ازهمينروست که زردشت در سرتاسر کتاب اوستا آدمی را به داشتن سه خصلت برازنده انسانی يعنی انديشهً پاک ، گفتار پاک و کردار پاک تشويق و ترغيب کرده و د رهمه جای پيروانش را پند و اندرز می دهد.

ازنظر زردشت بزرگترين رکن اساسی جوانمردی در آنست که نبايد به ديگران بدی رواداشت و حتی اين وسعت نظرش به اندازه ايست که پيروانش را هوشدار ميدهد تا برحيوانات نيز رحم و شفقت داشته باشند.

زردشت درينمورد نوشته است که : " گاو مرد دهقان اگر در دست صاحبش باشد مفيد تر ازآنست که در راه خدای بی نياز ذبخ شود؟ ( 34 ) و جای ديگر ميگويد :

آنهائيکه قربانی ميکنند از مقررات و آيين گله داری سر می پيچند."

" آنها برگاو ستم می رانند و او را ذبح ميدهند."

" پروردگارا ! درهای  حکمت به روی شان باز کن."

" تا در سراچه بدی عاقبت کار خود را به بينند." (35 )

ودر قطعه زير به تعريف جامعی از آنچه که در مذهب جديد تر به نام پارسائی معروف است و بعد از اسلام به آن فتوت گويند، برمی خوريم :

" مزد پارسا مقدس است."

" و با نديشه و گفتار و کردار و "

" وجدان خويش به بسط عدالت ياری می کند." (36 )

و در بند هشتم يسنا در نکوهش درغگويی که عياران و جوانمردان از آن سخت بيزار اند چه خوش گفته است :

" کشورجاويدان يا بهشت از آن کسی خواهد بود که در زندگی خويش با دروغ بجنگد و آنرا در بند کند و به دست راستی بسپرد." ( 37 )

به همين گونه اگر ما به جنبشهای اجتماعی و مردمی مزدک و اصول و آيين اين دين نظر افگنيم ، می بينيم که مزدک در طی مدت سی سال که برضد ستمگران زمانه اش برخاست و جنبش آن از سال 494 ميلادی تا سال 524  ميلادی ادامه داشته است ، رکن اساسی جوانمردی و انسان کامل را در آن ميداند که بايد مردمدار بود و به نيکی گرائيد و از دروغ و بدی دوری جست و به همه کس مهربان و مددگار بود. ازنظر مزدک آدمها همه مخلوق خدای اند و نبايد بين شان در قسمت توزيع نعمت های مادی فرق باشد.

بنابران به نظر او انسان بايد مردم دوست و مهمان نواز بوده و با همنوع خويش از هيچگونه کمک و همکاری دريغ نکند. به عقيدهً مزدک پيروزی آدميزاده در اين دنيا درانست که برضد نابرابری ها و زشتی ها و پليدی ها مبارزه کند و اين مبارزهً خويش را تا سرحد مرگ ادامه داده و از حوادث ناگواريکه در راه مبارزه اش خلق ميشود ، نهراسد. در آيين و اصول دينی مزدک آنچه که زيادتر تاکيد شده است ، آزادی و روان روشن است. او آزادی را تاکيد ميکند و مرگ را بهتر از اسارت و بندگی  ميداند ، لذا به زندگی آدميزاد و آينده اش با چشم نيک می نگرد. انسان مزدک ، انسان کامل ، آرمانی ، خيرخواه ، صلح جوی و با تدبير است که اصل آن با خرد پيوند ناگسستنی داشته و ريشهً آن از همان منش های انسانی و آيين جوانمردی آب ميخورد.

از مطالب ياد شده که بگذريم دين اسلام يکی از آيين هاييست که از والدين اساس و پايگاه آدمی سخن رانده و به مصداق آيهً کريمه : " و لقد کرمنا بنی آدم و جعلنم فی البر والبحر و رزقنهم من الطيب و فضلنا هم علی کثير ممن خلقنا " که اين آيت انسان کامل را برهمه آفريدگان برتر می نهد و جوهر و گوهر آدمی را برهمه موجودات برتر ووالا تر ميداند و به همين دليل است که محی الدين بن عربی در فتوحات مکيه می گويد که : "  سراسر جهان صورت تفيلی وجود انسان است و انسان کتاب جامع هستی و روح کاينات است و جهان همچون پيکراوست هرگاه جهان را بدون انسان کريم و جوانمرد در نظر بگيريم جهان همچون پيکريست بيروح " (38 ). از نگاه اسلام که کاملترين اديان سماوی شناخته شده است ، مقام ، ارزش و اهميت انسان زمانی از هفت اختر می گذرد که بخشنده باشد و مهربان و هميش در جستجوی نيکی و خوبی بوده و با ديگران يار و مددگار باشد و اين زمانی ميسر است که همه اوصاف جوانمردی و برتری ها در وجود او درعمل او و در ارادهً او درمشيت او تحقيق يابد.

بدينگونه می بينيم که در تلفيق چنين انديشه های اهواريی ووالای دين زردشتی ، مزدکی و دين اسلام است که در آريانای کهن و خراسان دورهً اسلامی ، منشاء و سجايای نيک انسانی به مرحلهً نضج و پختگی خود رسيده و جميعت عياران و جوانمردان شکل می يابد و بعد از اسلام و بخصوص بعد از سدهً دوم هجری به تدريج با تصوف اسلامی آميخته شده و به گونهً فتوت درآمده است.

وآما در بارهً ريشهً واژهً فتی که مترادف آن کلنه جوانمرد است ، بايد گفت که اين کلمه عربی بوده و در قرآن کريم هشت مرتبه به کار رفته است.

درفتوت نامهً نجم الدين زرکوب آمده است که معنی و مفهوم فتوت جوانمردی است و راستی را در سه مقام نگاه داشتن عبارت از فتوت است : " آمديم با شرح صفت جماعتی که ايشان را به صفت مردی ياد ميکنند. در کلام مجيد ، اول بدانکه معنی فتوت جوانمردی است و تا مردی تمام نشود ، جوانمردی صورت بندد و حق جل و علاء ، مردانر به چندين جا در کلام مجيد ياد ميکند ، از جملهً آن می فرمايد : " رجال يحبون ان يتطهر و او الله يعب المطهرين. يعنی مردانی که دوست دارند ، پاکی را و حق تعالی دوست دارد پاکان را و پاک روان را " ( 39 )

ازنگاه غياث اللغات اين کلمه به فتح اول و فتح فوقانی که به الف مقصوره ختم شده است ، به معنی مرد جوان ، سخی و فتييان که صيضهً  جمع آنست به معنی جوانان و سخيان است.

از نگاه فرهنگ انندراج ، فتی به معنی جوان و جوانمرد بوده ، مگر در فرهنگ فارسی آمده است که فتی به معنی مردانگی ، مرد آسا ، مردانه و مرد افگن می باشد. فرهنگ نفيسی فتوت را جوانمردی معنی کرده است. ( 40 )

بايد گفت که در عصر اموی ها معنی و مفهوم فتوت ، گسترده تر شده و برعلاوه مردانگی ، صفت شجاعت و مروت نيز شامل شد  و همين امر باعث آن گرديد که در بارهً فتوت تعريف های گوناگونی صورت بگيرد، چنانچه در مقدمهً کتاب فتوت نامهً سلطانی از زبان معاويه به فرزند ابی سفيان در مورد فتوت آمده است: "  فتوت آنست که دست برادرت را بر مال خود گشاده داری و خود طمع را در مال وی نکنی و با او به انصاف رفتار کنی و از او انصاف نخواهی و جفای او را بر تابی و خود بدو جفا نکنی و نيکويی اندک او را بسيار شماری و نيکويی های خود را بدو اندک دانی. " ( 41 )

ونيز ابوبکر فرزند احمد شبهی فتوت را اينگونه تعريف ميکند : " فتوت نيکويی خلق و بذل معروف است." ( 42 ) و جعفر خلدی در اين مورد گفته است : " فتوت کوچک شمردن خويش و بزرگ داشتن مسلمانان است." و همچنين ابوعبدالله فرزند احمد مغربی تعريف کامل و خوبی دراين مورد دارد به اين گونه که سخاوت را نيز شامل فتوت کرده است: " فتوت نيکويی خلق است ، با کسی که بدو بغض داری و بخشيدن مال است به کسی که در نظر او ناخوش آيد و رفتار نيکو است با کسی که دل تو از او می رمد." ( 43 )

به عقيدهً ما اگرچه تعريف ياد شده در جای خود دارای اهميت فراوانی است اما نظر به اينکه برخی از پهلوها و بعدهای ديگر اهل فتوت را شامل نميشود و از طرفی هم از نگاه تعريف منطقی کمبوديهای را داراست ، لذا ناگزيريم که بمنظور حل مطلب و بخصوص آنچه که از کلمه فتوت منظور نظر ماست به ترجمهً يک متن عربی به پردازيم : در روزنامه الجمهوريه چاپ بغداد زيرعنوان " الفتوت عندالعرب " آمده است که : " فتوت به معنی شمايلی مانند شرف ، شجاعت ، سخا ووفا به وعده و حلم و دستگيری از ناتوانان و فريادرسی از مظلوم و عفو و تواضع و متانت و نيروی بردباری است.

ذوالاصبح العدوانی به فرزندش می گويد : به اقوام خود با نرمی برخورد کن که ترا دوست داشته باشند و با ايشان تواضع نما تا ترا قدر گذارند و باچهره خندان باش تا که ترا فرمان برند و چيزی برآنها ترجيح مده تا سيادت ترا به پذيرند و خردان ايشان را عزت بده آنطوريکه به بزرگان ايشان احترام می گذاری تا که به عزت تو بزرگ گردند. به مال جوانمرد و به همسايه مهربان باش و کسانی را که از تو استعانت می جويند پيروزی بخش و مهمان را حرمت بگذار و خيلی زود به فرياد برس که ترا  اجلی است که فرا می رسد و آبروی خود را به سوال چيزی از کسی مريز و به اينصورت است که آقايی تو کامل ميگردد. ( 44 ) 

 

ادامه دارد ....

 

بخش های قبلی  

بيوگرافی مختصر جناب داکتريقين

 


بالا
 
بازگشت