داکتر غلام حيدر يقين

  

 

آيـــيــــن عـــيـــــــاری  وجـــــــوانـــمــــــردی

                                                             

قسمت نهم

 

صفات عیاران و جوانمردان

 

          ( پیوسته به گذ شته )  یکی دیگراز صفات خوب و مردانۀ عیاران و جوانمردان آ ن بوده است که ، هرگاه یکی از ایشان به کدام عملی دست می زد ؛ و پس از آ ن شخص بیگنا هی به آ ن کار متهم میشد ، آ ن عیار و جوانمرد مجبور و مکلف بود ، تا خود را به خطر افگنده و مسؤولیت آ ن عمل را به دوش بگیرد و شخص بیگناه را از شکنجه و آ زار نجات دهد و به گفتۀ ( سمک عیار ) که گفت : در جوانمردی روا نیست که قومی در بلا رها کنیم و خود بیرون رویم ؛ چون ایشان برای ما جان فدا کرده اند ، تا جان داریم با ایشان خواهیم بود.

 

          در کتاب لطایف الطوایف ، که در بر دارندۀ لطیفه ها و حکایات جالب و خواندنیست ؛ آ مده است که : در شهرحلب در میان کاروانسرای ، چاهی بود بسیار عمیق ، که آب میکشید ند . در پهلوی کاروانسرا ، حمامی بود. یکی از عیاران حلب نقبی زد از گلخن حمام به جانب کاروانسرا که سر از روی آ ب آن چاه بدر کرده بود . در دل شب که در کاروانسرا ، بسته بودند و قفل گران بر آن زده ، عیار با دستیاران خود به نقب درآمد و از آن چاه بالا آمد . حجرۀ یی را که در آن مال بسیار بود  از نقد و جنس ، خالی کرد و از قعر چاه بدر کرد.

 

          صبح غوغا از کاروانسرا بر آمد و شوری در شهرافتاد که مال و افزار فلان کاروانسرا برده اند . مردم شهرروی به آنجا نهادند ، و داروغه و عسسان شهر جمع آمدند، در آخررأی همه بر آن قرار گرفت که این کار ، کار کاروانسرا دار و فرزندان اوست . وی پیری بود  امین ، که مستأ جر آن کاروانسرا بود . او را با فرزندان گرفتند و بر در کاروانسرا آغاز شکنجه کردند و مردم شهرآنجا جمع آمدند . هرچند پیر و فرزندان زاری می کردند ، کسی پروای ایشان نمی کرد . آن عیار که این کار کرده بود ، با بعضی از دستیاران خود در آن مجمع حاضر بود، با خود گفت : از جوانمردی نباشد که این گناه من کرده باشم و دیگران عذاب کشند . پس قدم پیش نهاد و بانک بر عسسان زد که دست از این بیگناه و فرزندان وی بر دارید که ایشان را در این کار دخلی نیست ، و این کار از من صادر شده است . عسسان دست از شکنجۀ پیرو فرزندانش بر داشتند و در او نظر افگندند . جوانی دیدند  بلند بالا ، که تاجی از برۀ سیاه بر سر داشت و قبای از صفوف در بر؛ و میان خود به شده ، کمربند قیمتی چسب بسته و خنجر آبدار بر میان زده و پای افزار نو پوشیده ، روی به آن آوردند و گفتند : چون خود اقرارنمودی ، بگو که این مال را چه کردی و به کجا بردی ؟ گفت : هم در این کاروانسرا است و هم در قعر این چاه پنهان است . طنابی بیاورید ، تا به میان خود بندم و به چاه فرو روم ، و مالها را بالا دهم ، بعد از آن بر آیم و هر حکمی که پادشاه در حق من کند ، قبول دارم.

 

          چون این سخن به گفت ؛ غریو از آن مجمع برآمد و مردم او را بدان فتوت و جوانمردی آ فرین گفتند ، و عسسان فی الحا ل طنابی آوردند . او بر جست و سرین طناب محکم بر میان بست و عسسان آن سر طناب را به دست گرفتند . و جوان به آن چاه فرو رفت و طناب از میان گشاده و آنی از آن نقب بیرون آمد و سر خود گرفت . و عسسان زمانی سر چاه منتظربودند و هیچ اثری و صدایی از آن چاه بر نیا مد.

 

          چون انتظارازحد بگذشت ، کسی به چاه فروفرستادند . اوفریاد بر آورد که دراین چاه نقبی است . گفتند : در آی و به بین که از کجا سر بدر میکند ؛ و آن شخص می رفت تا در گلخن سر بدر کرد و نزد ایشان آمد. همه انگشت تحیر به دندان گرفتند و گفتند : این حریف عیار نقشی باخت و غریب کاری سا خت ، که هم خود رفت و هم مال را برد و هم بیگناها ن را خلاص کرد . (۱)

          از مطالعۀ این حکایت میتوان پی برد که عیاران مردمی بودند جسور، شجاع ، زیرک ، همه کاره ومردم دوست و طرفدار تهیدستان و بینوایان ، و دشمن سر سخت توانگران و ثروتمندان ظالم ؛ و به همین دلیل است که مورد اعتماد و حمایت مردم قرار میگرفتند.

 

          از هنرهای دیگرعیاران میتوان به نقب و نقب زنی آنها اشاره کرد و این کار به گونۀ بوده است که ،هر گاه عیاری برای ربودن حریف خود و یا کدام مقصد دیگری به سفر میرفت ، اول تمام آلات و وسا یل نقب برید ن را با خود بر میداشت و بعد جای مورد نظرش را نشانه میگرفت و اززیر زمین نقب میزد تا به مقصد ش می رسید . مسآ لۀ نقب زنی آنقدر در نزد عیاران عمده و اساسی بود که اشخاص و افراد ماهر و زیرکی را در همین رشته تحت آموزش و پرورش قرار داده و در این مسلک تربیت میکردند.

 

          در داستان سمک آنجا که ( کانون عیار) شهر ماچین بر عهده گرفته است که ( خورشید شاه و مه پری ) را  اسیر به گیرد ،آمده است که : « کانون استادی به غایت کمال داشت در عیاری و نقم بریدن ؛ چون کانون و خاطور به میان لشکر گاه آمدند . پیرامون لشکر خورشید شاه هر جای بر میگشت و احتیاط میکردند ، تا خاطوربه میان لشکر گاه بر آمد . از یکی پرسید که خیمۀ شاه کدام است ؟ مرد گفت : که در برابر تست . خاطور نشان گرفت و بیامد و در پیرامون لشکرگاه بر گشت و جایگا ه طلب کرد تا به خشک رودی رسید . قیاس گرفت . نشانه طلب کرد و کانون را با کافور و دیگران بدان کار نشاند و بنمود که نقم چگونه  باید بریدن » ۲

 

          سخاوت ، مهمانداری ، حق شناسی و بخشنده گی نیز یکی ازبزرگترین ارکان اساسی و بر جستۀ این جریان مردمی به شمار می رود . از نظر عیاران و جوانمردان تنها از راه گذشت و بخشنده گی است که میتوان در دلها راه یافت و مورد پذیرش و حمایت مردم قرار گرفت . جوانمردان و عیاران نه تنها به دوستان و یاران خود بخشنده و مهربان بودند ؛ بلکه این گذشت و بخشنده گی آنها شامل دشمنان شان نیز میگردید . به این معنا که اگر به دشمن خود دست می یافتند ، با او به مدارا و مروت بر خورد کرده و به مرور زمان آن دشمن را به خود دوست میکردند.

 

          جوانمردان که خود از میان طبقۀ زحمتکش و صاحب هنر و کسب و کار بر خاسته اند ، معتقد بودند که هر چیزی را که به دست می آورید ، باید با مردم خورد ؛ و به همین دلیل است که خانه و کاشانۀ شان مرکز گرد هم آیی مسا فران ، غریبان و بیچاره گان بوده و هر کسی که در پناه شان می آمد و از آنها یاری و مددگاری می خواست ، به دل و جان می پذیرفتند و با او یار و مددگار بودند.

 

          جوانمردان به این اندیشه اند که باید سخاوت و شفقت شان شامل همه گان بوده و حتی حیوانات را نیز شامل باشد ؛ چنانکه آورده اند که : احمد خضرویه به زنش گفت : می خواهم که سرهنگ عیاران را مهمان کنم ، زنش گفت : شرط جوانمردی و مروت آنست که گوسفند ، گاو و خر بکشی و همه را از دروازۀ خانه تا سرای عیار بیفگنی . احمد به زنش گفت : « این گاو و گوسفند دانستم . این خر باری چیست ؟ گفت : جوانمردی را مهمان کنی ، کم از آن نباشد که سگان محلت را از آن نصیب بود . » ۳

 

          و نیز آ ورده اند که شخصی دعوای جوانمردی میکرد . روزی عده یی از جوانمردان به دید نش آمدند . آن شخص به غلام خود گفت : سفره بیاور. اما غلام نیاورد . مرد چندین مرتبه تقاضا کرد ، جوانمردان دیگر گفتند : که این از آیین جوانمردی به دور است که چندین مرتبه تقاضا ی سفره کردی ؛  اما غلامت نیاورد. در همین هنگام غلام با سفره داخل خانه شد . خواجه روی به غلامش کرده و گفت : « چرا سفره دیر آوردی ؟ غلام گفت : مورچۀ اندر سفره شده بود و از جوانمردی نبود مورچه را از سفره بیفگند ن . به ایستادم تا ایشان خود بستدند و سفره بیاوردم . همه گفتند : یا غلام باریک آ وردی ، چون تویی باید که خدمت جوانمردان کند . » ۴

 

          از نگاه جوانمردان تمام مال و منال و جاه و جلال دنیا به جوی نمی ارزد و آن کس که بر سر نفس خود مسلط شود ، جوانمرد حقیقی بود و به گفتۀ رودکی آن استاد شاعران ، مردی آن نیست که فتاده را پای زنی ، بلکه مردی آنست که ، دست فتادۀ را بگیری:

 

گر بر سر نفس خود امیری مردی                             بر کور و کر ار نکته نگیری مردی

مردی نبود فتاده را پای زدن                                    گر دست فتاده را بگیری مردی (۵)

 

فردوسی پاکزاد در مسآ لۀ آ زار دیگران به آزار موری متآ ثر است ، ولو در قبال آن جهان هم به دست آید :

به نزد کهان و به نزد مهان                                      به آ زار موری نیرزد جهان (۶)

 

و در جایی دیگر این عقیده اش را با بیتی زیبا اینگو نه بیا ن کرده است :

میازار موری که دانه کش است                                که جان دارد و جان شیرین خوش است (۷)

 

          بنا به عقیدۀ عیاران و جوانمردان ، راستی و راستکاری بهترین سرما یۀ جوانمردی بوده و در مکتب فکری و اخلاقی شان ، حتی دروغ مصلحت آ میز هم نباید گفت . در داستان ( سمک عیار ) آ مده است که ( غور کوهی ) شخصی را به نام ( سامان ) اسیر گرفته است و به دست ( روز افزون ) که یکتن از عیاران  زرنگ و ورزیده است ، می سپارد تا او را بکشد؛ مگر روز افزون به ( سامان ) دلسوزی کرده و او را نمیکشد و در عین حال نمیخواهد که دروغ هم بگوید . روزافزون در بین راه با خود چنین می اندیشد که : « اگر گوید که او را چه کردی ، نتوانم بگویم که او را کشته ام ، که دروغ گفته باشم ، و دروغ گفتن شرط جوانمردان نیست. »  و در جای دیگر این داستان آمده است که دختر شاه گم شده است؛ عیاران را نزد شاه میبرند و شاه از آنها می پرسد که ، این کار را کی کرده است ؟ سمک عیار چنین میگوید: « خدایگان را بقا باد . بدان و آگاه باش که در جهان هیچ چیز به  از راستی نیست و راست گفتن باید به هر جای که باشد ، در پیش خاص و عام ، عاقل و نادان ، خاصه در پیش شاه ، علی الخصوص که ما سخن گوییم ، الا راست نتوان گفتن ؛ که نام ما به جوانمردی رفته است و ما خود جوانمردیم ؛ اگر چه ما را عیار پیشه می خوانند وعیار پیشه الا جوانمرد نتوان بود .» ۸

 

          از مطلب یاد شده به دو نتیجه دست می یابیم : نخست آنکه ، عیاران و جوانمردان یکی بوده اند و در همۀ داستانها لفظ جوانمرد با کلمۀ عیار مترادف هم به کار رفته است . دوم آنکه : همۀ عیاران و جوانمردان از دروغگویی و دروغ بافی بیزار بوده اند ، و راستی را شعار اساسی آیین عیاری و جوانمردی می دانسته اند . ابو القا سم فردوسی در شاهنامه ، جوانمردی را در اندیشۀ پاک و نیکو کاری می داند و معتقد است که دروغ ، رخ مرد را تیره و تار ساخته و روان پاک و منزۀ آدمی را خلل می رساند ؛ آنجا که گفته است:

 

جوانمردی از کارها پیشه کن                                همه نیکویی اندر اندیشه کن

ز بد تا توانی سگالش مکن                                   ازاین مرد داننده بشنو سخن

چو گفتار و کردار نیکو کنی                                به گیتی روان را بی آ هو کنی (۹)

 

و جایی دیکر از سه جنبۀ منفی که در کتاب ( اویستا ) به آن تاکید شده است و انسان را به گمراهی میکشاند ؛ به  

اینگونه نام میبرد:

 

هر آ نکس که اندیشۀ بد کند                                به فرجام بد با تن خود کند

رخ مرد را تیره دارد دروغ                             بلندیش هر گز نگیرد فروغ

کسی کو بود پاک و یزدان پرست                       نیازد به کردار بد هیچ دست (۱۰)

 

          از صفات یاد شده که بگذریم، در آیین عیاری و جوانمردی یک سلسله خصوصیات دیگر نیز برای این آیین قید شده ؛ که جای جای در آثار بدیعی و داستانی آمده است ؛ و ما در اینجا بگونۀ فشرده و فهرست وار از این صفات و خصوصیات نام می بریم :

 

-   عیار را لازم است تا آ نچه که بگونۀ امانت برایش داده میشود ، واپس به خداوند آن بسپارد ، و امانت را خیانت نکند ، و به گفتۀ نویسندۀ قابوسنامه ، طریق جوانمردی آنست که امانت نپذیری؛ و چون پذیرفتی نگهدار تا به سلامت به خداوند آن باز رسانی.(۱۱ )

-  عیارو جوانمرد را لازم است تا کوشش کند که همیشه در پی کار دیگران باشد و مشکلات دردمندان را حل کند و در انجام کار خیراز دشواریها و خطر ها نهراسد  و به روایت ( قشیری ) اصل جوانمردی آنست که بنده برای همیشه در کار غیر خود باشد. (۱۲)

-  عیار نباید دشمنش را خوار شمرد اگر چه دشمن وی نا چیز و حقیر هم باشد.

-  عیار بر علاوۀ اینکه به درد محتاجان و بینوایان رسیده گی میکند ، بلکه مسؤلیت حفظ جان  ، مال ، ناموس و شرف مردمانی که در ساحۀ او زیست میکنند ؛ نیز به دوش عیار همان منطقه است.

-  عیار باید شبرو و شبگرد باشد تا درهنگام ضرورت بتواند در شب سفر کند .

-  عیار را لازم است تا در بارۀ تمام خصوصیات گشتی گیری و کارهایی پهلوانی آ گاهی و آ شنایی داشته باشد .

-  عیار را لازم است تا به استاد و یا آن کسی که از او در مسایل عیاری آ شنا تر است ، احترام بگذارد .

-  عیار باید راه و رسم پادشاهی و فرمانروایی و آ یین رفت و آ مد دربار را خوب بداند و در این مورد استاد باشد .

-  عیار باید زبان دان، سخنگوی و زبان فهم باشد ؛ تا در هر محیط و جایی که میرود ، بتواند با زبان همان مردم ، سخن بگوید و رفع مشکل نماید .

-  عیار باید راه ورسم بازرگانی و تجارت را بلد باشد تا در موقع ضرورت بتواند بگونۀ تاجر برای بر آورده ساختن هدفش به سفر برود .

-   عیار باید هنر ها و فن های گوناگونی چون : آ شپزی ، ساقی گری ، خرده فروشی و خواننده گی و امثالهم را با مهارت بیاموزد ، تا در وقت ضرورت استفاده نماید .

-   بر عیار است تا در بارۀ خدمات اولیۀ طبی مانند : شکسته بندی ، رگ گیری ، و علاج ضرب خورده گی معلومات داشته باشد .

-   عیار نباید به اشخاصی که آ نها را آزمایش و امتحان نکرده است ؛ اطمینان و اعتماد داشته باشد  .

-   عیار باید بیش از هرچیز، به تدبیر و نیروی اندیشۀ خود متکی بوده ودارای اندیشۀ روشن و چشمی بینا و دلی آگاه باشد ، تا در پرتو آن بتواند دوست را از دشمن باز شناسد. (۱۳)

 

          باید گفت که به دست آوردن اوصاف و خصوصیات یاد شده که ما از آنها به تفصیل سخن راندیم ، کار سهل و آسانی  نبوده ، بلکه ایجاب آن را میکرد که هر جوان نو وارد هم از نگاه نظری و هم از نگاه عملی ، آن صفات را تعلیم و آموزش می گرفت، تا می توانست که در سلک عیاران و جوان مردان در آید .

 

داوطلب آیین جوانمردی که در اصطلاح آن را « طالب» میگویند ، باید سه مرحلۀ جداگانه را پشت سرمی گذشتاند، مانند :

نخست : مرحلۀ « قولی »

دو دیگر : مرحلۀ « سیفی »

سوم     : مرحلۀ « شربی »

 

          نجم الدین زرکوب در رسالۀ  « فتوت نامه » معتقد است که این سه مرحلۀ یاد شده ، دارایی پیشینۀ تاریخی بوده و حتی میتوان ریشۀ آن را از زمان خلقت آدمیزاد ، جستجو کرد ، آنجا که می خوانیم : « اما ارباب فتوت که هستند ، بر سه صنف اند : یکی قولی ، دوم سیفی ، سیم شربی . اما اصل( قول) در ظهور انسانیت ، از آنجا ست که حق سبحانه و تعالی چون آدم را بیافرید ، با ذرات انسانی خطاب کرد که : الست بر بکم . آیا من نه پروردگار توام ؟ همه گفتند : بلی . بعضی بر آن قول ثابت قدم ماندند ، و بعضی از آن بگردیدند و بر آن نماندند و بعضی روی بگردانید ند ؛ باز بر سر قول آمدند و اقرار کردند . پس حقیقت این قول آن باشد که هرچ قول کرده اند و از مربی عالم مستعد و مستحق قبول کرده باشند ، بدان وفا کند و آن قول به هیچ فعلی از خوب و غیر خوب رد نکند .

 

          اما( سیفی ) ، ایشانند که شمشمیر ایشانرا در اسلام آ ورده باشد ومسلمان گشته و در آخر لذت اسلام یافته و خدمت امیر المؤمنین علی به رفاقت اختیار کرده ؛ و ایشان اهل غزا باشند . در صورت با کافر غزا کنند و در معنی با نفس خویش . اما ( شربی ) ایشانند که بر خیزند و به نام صاحب ، شربت نمک به خورند » ۱۴

 

          در مرحلۀ ( قولی ) طالب نخست خواهش نامه اش را به گروه فتییان و جوانمردان پیشکش کرده و در آن نامه  خواهش شمولیت خود را می نمود، و پس از آن از طرف استاد جوانمردان که به آن ( مطلوب ) می گفتند، پذیرفته میشد . طالب و یا شاگرد باید مدت چهل شبانه روز در خدمت استاد می بود و تمام نشست و بر خاست استادش را فرا می گرفت ، و در صورتیکه مورد تأ یید استاد قرار می گرفت ،  به آن شاگرد لقب ( ابن ) داده میشد و او به گونۀ رسمی در حلقۀ فتییان و جوانمردان شامل می گردید .

 

          در مرحلۀ ( سیفی ) طالب باید به تمام آزمایشات و امتحان های عملی که از طرف مطلوب یا استاد ، تعیین می گردید ، پیروزی حاصل کرده و آن مطالبی که در مرحلۀ قولی برایش تعلیم داده شده بود ، در عمل ، رفتار و کردارخود مراعات می کرد  و پس از آن بود که برای آن لقب ( اب ) و بعد ازآن لقب ( جد ) داده میشد و به اینگونه در صف جوانمردان ، فتییان و عیاران ، جای میگرفت و فتی حقیقی شناخته میشد . (۱۵)

 

          باید گفت که ( سیف ) در لقت به معنی شمشیر است ؛ مگر در اصطلاح فتییان به کسی گفته میشود که مانند شمشیر در رفتار و اعمال خود تیز و برنده باشد ؛ مگر قول در لقت به معنای سخن ، گفتار و گپ است ، ولی در اصطلاح عرفان ، پیروی گفتار مرشد است از روی صدق و راستی.

 

          باری برای پذیرش در حلقۀ فتییان و جوانمردان باید نخست داو طلب عضویت ، عهد نامۀ می نوشت و در حهظور( امیر ) و ( سرهنگ ) و ( نقیب ) و ( عریف ) و جماعت کثیری از عیاران طراز اول ، خطبۀ طریقت را می خواند و بعد از آن طالب با خلوص نیت و اعتقاد کامل در جمع حاضر شده و سوگند یاد میکرد که : با دوستان خود دوست باشد و غدر و خیا نت نکند و حق و حرمت نان و نمک و دوستی را داشته باشد. دراین وقت از طرف ( پدرعهد ) یا ( پیر ) کمر جوان نو وارد بسته شده ، نمک و آبی برایش چشانده میشد و او شلوار مخصوصی را می پوشید و پارچۀ سرخ و یا زرد رنگی در گردن می آویخت و کمندی در دست و خنجری در کمرمی زد و مراتب وفا و صفا و سخا را به جای می آورد ؛ تا آنکه در صف جوانان و جوانمردان قرار میگرفت و از اهل ( فتوت ) به حساب می آمد.

 

          در آیین فتییان و جوانمردان آمده است که : هر جوان تازه وارد را نباید در صف جوانمردان راه داد ؛ مگر اینکه آن جوان، دارای شرایط و ویژه گیهای کامل یک شاگرد خوب و تمام عیار باشد.

 

          از نگاه شیخ شهاب الد ین سهروردی ، وقتی میتوان به تربیه کردن جوانان نو خاسته ، همت گماشت که آنان متصف به صفات و خصوصیات ذیل باشند و بتوانند آداب یک نو آموز را در نظر بگیرند:

 

اول :     در همه وقت ملازم خدمت صاحب یا استا دش باشد.

دوم :     در حهضوراستاد ش با عقل وادب و تربیت و سکون و تصرف باشد.

سوم :    از چپ و راست ننگرد و نخندد و چون کسی سخن گوید ، درمیان نیفتد.

چهارم :  به دست اشارت نکند و محاسن و بروت نمالد و بی مهمی سخن نگوید.

پنجم :    اگر کسی با وی سخن گوید ، جواب به نرمی دهد ، و اگراو را محل سخن باشد، آهسته گوید و لاف نزند.

ششم :    چون خورشی در میان جمع آرند و خوان بگسترانند ، در آن مقام که وقتی او را نشانده بودند ، به نشیند و طعام وقتی خورد که دیگران دست به طعام کرده باشند.

هفتم :    تربیه شونده باید محل و مقدار جای نشستن خود را نگاه دارد و در وقت نشستن باید که همدوش استادش نباشد .

هشتم :   اگر کسی به مزاح سخن گوید ، نخندد و اگر لب خندان کند ، دست برابر دهان دارد .

نهم :     کم گوید و نگوید که من چنین و چنان کردم و چنین و چنان گفتم و تقریرفضل و عقل وحلم وحکمت نکند .

دهم :    اگر کسی را در سخن گفتن سهوی و خطایی افتد ، بر روی او نیاورد و نگوید که نه چنین است .

یازدهم : در هنگام ایستادن و نشستن باید مقام و جایگاه بر هم نشینان فراخ کند و سر در پیش افکند . (۱۶)

 

          در برنامۀ عمل آیین فتییان و جوانمردان آمده است که ( مطلوب )  یا( استاد)  نیز از خود دارای شرایط و واجباتی بوده است . ازنگاه نجم الدین زرکوب و شهاب ا لدین سهروردی این شرایط فتوت دار یا آموزگارآیین فتوت را میتوان ، چنین خلاصه کرد:

 

۱  - فتوت داریا استاد باید آزاد ، بالغ و عاقل باشد و آن قدر علم داشته باشد که تربیت نو جوانی را بتواند کرد .

۲ -  استاد باید یتیم پرور و درویش نواز باشد.

۳ -  دارای خلق خوش و اخلاقی حمیده باشد .

۴ - امانت نگهدار باشد و راز کسی را فاش نسازد.

۵ - صالح و پرهیز گار و با تقوا باشد.

۶ - با حلم و با حیا باشد که حیا در آدمی نشان حلال زاده گی است.

۷ - دارای شجرۀ خوب بوده و اجازت و اسناد معتبر از پیران جهاند یده این طریقه داشته باشد .

۸ -  فتوت دار باید دل و درون مردم را به پاکی و پاک رویی و پارسایی و پاک دامنی و شیرین زبانی و تلطف و مهربانی به خود بکشد  و سخن به عنف نگوید و در سلام و جواب به تواضع بود ، و تکبر و هستی و خود بینی نکند ، و مهمتر از همه با خلق خدا مهربان و صادق باشد.

 

          باری آنچه که در آیین نامۀ جوانمردان و فتییان مهم است ، این است که در تشکیلات و سازمان های منظم شان رسم بر این بوده که به گروه های کوچک و بزرگ تقسیم می شدند ، و به هر یک از روسای این گروه ها ، بنا به موقف شان لقب ویژۀ داده میشد . آن گونه که سر کردۀ گروه ده نفری را ( عریف ) و سرکردۀ هر ده عریف را ( نقیب ) و سر کردۀ هر ده نقیب را ( قاید یا سرهنگ ) و سر کردۀ هر ده سرهنگ را ( امیر ) می نامیدند که لقب ( امیر ) معادل به منصب ( سپاهسالار ) امروزی بود.

 

          عیاران و فتییان درآیین آموزشی و تربیتی خود نیز دارای القاب و مراتبی بودند ؛ آموزگاران درجه اول را ( پدر عهد ) و از آن بزرگتر را ( پیر ) و ( نقیب ) و گاهی هم ( استاد ) می گفتند که اطاعت از ریيس بر همه عیاران و فتییان دگر فرض بود. (۱۷)

 

وما اینگونه القاب ، مراتب و درجه ها را در تشکیلات ( کاکه ) های افقانستان معاصر ، ( داشها و لوطی ) های ایران و همچنان

( آلوفته های ) سمرقند و بخارا به خوبی مشاهده کرده میتوانیم که در صفحات بعدی به تفصیل از آنها سخن خواهیم راند.

 

ادامه دارد...

 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------

    

 

 

فهرست مآ خذ این قسمت :

 

۱  -   مولانا فخرالدین علی ، لطایف الطوایف ، به اهتمام گلچین معانی ، تهران : ۱۳۵۲  صفحه های  ۳۶۵ و ۳۶۷

۲  -   سمک عیار،  جلد دوم ، صفحۀ ۳۶ 

۳  -   ترجمۀ رسالۀ قشیریه ، صفحۀ ۳۵۸

۴  -   ترجمۀ رسالۀ قشیریه ، صفحۀ ۳۶۲

۵  -   اندرزنامۀ رودکی ، چاپ دوشنبه ، ( عرفانی ) سال ۱۹۹۱

۶  -   شاهنامۀ فردوسی ، جلد اول ، صفحۀ ۳۶۲

۷  -   شاهنامۀ فردوسی ، جلد اول ،صفجۀ۹۰

۸  -   سمک عیار ، جلد اول ، صفحۀ   ۲۸۵

۹  -   شاهنامۀ  فردوسی ، جلد نهم ، صفحۀ ۲۹۰۵

۱۰-  شاهنامۀ فردوسی ، جلد نهم صفحۀ ۲۹۷۸

۱۱-  قابوسنامه ، صفحۀ ۷۶

۱۲-  ملا متیان و صوفیان و جوانمردان  ، صفحۀ ۲۱

۱۳-  اینگونه خصوصیات و ویژه گی ها را میتوان در داستانهای امیر حمزه ، سمک عیار ، ابومسلم نامه و اسکندر نامه ، مشاهده کرد.

۱۴-  نجم الد ین زرکوب ، فتوت نامه ، به کوشش مرتضی صراف ، سال ۱۳۷۰ صفحه های ۱۸۷ و ۱۹۰

۱۵-  کاکه های افغا نستان معاصر ، داش ها و لوطی های ایران ، و آلو فته های سمرقند و بخارا ، نیز دارای القاب ، درجه ها و مراتبی بودند.

۱۶-  شیخ شهاب الد ین سهروردی ، فتوت نامه ، صفحه های ۱۴۵ و ۱۴۹

۱۷-  افغا نستان در مسیر تاریخ ، جلد اول ، صفحۀ ۱۹۴

 

                

بخش های قبلی

بيوگرافی مختصر جناب داکتريقين

 


بالا
 
بازگشت