داکتر غلا م  حيد ر  « يقين »

 

آیین عیا ری و جوانمردی

 

قسمت دهم

 

زبان ، عادات و طرز زنده گی عیاران و جوانمردان

 

 اول : زبان عیاران و جوانمردان:

        (  پیو سته به گذشته )  قبل از آنکه در بارۀ زبان عیاران بحث خود را دنبال کنیم ، لازم است یاد آوری شود که ادبیات را می توان در مجموع به سه گونه بخشبندی نمود ، چون : ادبیات درباری ، ادبیات تصوفی و ادبیات مردمی که هر یک از گونه های یاد شده از خود موضوعات و دساتیر خاصی را داراست . در جریان ادبیات یکهزارسالۀ زبان فارسی دری بودند شاعران و نویسنده گان و ادیبانی که بنا به موقف اجتما عی و طرز اندیشه و تفکر خویش ، یکی از اینگونه ادبیات را بر گزیده اند و آ ثار گرانبها و پر ارزشی را به ما میراث گذاشته اند.

        باری برخی از ادبیات شناسان ، ادبیات را به تعبیری دیگر ، چون : ادبیات غنایی یا ( لیریک ) ، ادبیات تمثیلی یا ( دراماتیک ) و ادبیات حماسی و رزمی یا ( ایپبک ) تقسیم کرده اند که تاریخ ادبیات اینگونه بخشبندی را به ارسطو فیلسوف مشهور و معروف یونان قدیم نسبت می دهد .

        ارسطو در کتاب ( بوطیقا ) به این اندیشه است که ، آ غاز شعر رزمی یا شعر حماسی که موضوعات آ ن شرح دلیری ها ، پهلوانی ها ، شجاعت و مردانه گی ها و جوانمردی های مردم ،مردمدار است ، با پیدایش آ دمیزاده آ غاز یافته و بشر ازابتدای پیدایش خویش به اینگونه  شعر و ادبیات آ شنایی  و علاقمند بوده است و همین اندیشۀ ارسطو بعدها مورد تایید دانشمندانی ، چون : ابن سینا ی بلخی ، هیگل ، بلینسکی و دیگران قرار گرفته است.

        مارکس به این اندیشه است که شعر حماسی در مرحلۀ قشنگی رشد خلقها به وجود آمده است . بنا به گفتۀ ( ساموئل تیلورکاله ریچ ) که یکی از جملۀ نقادان معروف و بر جستۀ انگلستان است ؛ شعر و ادبیات حماسی ، نخستین نوع شعر است که بشر و اقوام باستانی در آ غاز پیدایش آ نرا برای توصیف احوال و اعمال قهرمانان خویش ساخته اند . (۱)

        به روایت تاریخ ، میتوان ادعا کرد که ادبیا ت و شعر حماسی در سرزمین آ ریانای کهن همواره وجود داشته ؛ چنانکه اگر ما اوراق زرین تاریخ چند هزارسا لۀ خویش را ورق بزنیم ، می بینیم که در آ ریانای کهن شعر حماسی رونقی تمام داشته و در ( ریکویدا ) و هم چنان کتاب ( اوستا ی ) زردشت، نمونه های از ادبیات و شعر حماسی به چشم می خورد .

        در کتاب ( اویستا ) در بابهای ( رام یشت ) و ( آ بان یشت ) و ( ویشتاسپ یشت ) ما به نامهای چون : کیومرث ، نوذر ، منوچهر ، گستهم ، طوس ، کیخسرو ، آ رش کمانگیر ، رستم ، اسفند یارو دیگر قهرمانا ن و جوانمردان بر می خوریم که نمایانگر افتخارات قومی و ملی ماست و بعدها کار نامه های اینگونه قهرمانان ملی و دلیر مردان ، زبان به زبان و سینه به سینه نقل و به کتابها ضبط شده است.

        بدون شک انتشار دین اسلام در خراسان و گرویدن خراسانیان به این دین ، روح تازه و ایمان قویتری را در مردم این سرزمین دمیده و به آنها زنده گی دوبارۀ بخشید . به این معنا که در اثر آمدن اسلام دو مایۀ مطلوب به این دیار به ارمغان آمد ، که یکی زبان بسیارغنی و پر مایۀ زبان عربی بود و دیگرعلوم و معارف ، اخلاق و تمدن بسیار عالی است که از طریق ترجمه های کتب عربی ، یونانی ، سریانی و هندی توسط دانشمندان از اوسط سدۀ دوم تا اواخر سدۀ سوم هجری ، صورت گرفت ؛ که در نتیجۀ این دو مایۀ یاد شده ، بعد ها با زبان لطیف و نغز و دلپسند آریا یی و تمدن اوستایی ممزوج و ترکیب گشته و جوش کامل خورد و به وسیلۀ سخنوران بزرگ خراسان برای ما زبانی به وجود آورد که لایق بیان همه مطالب و به ویژه افتخارات ملی و قومی گردید و در همین مقطع خاص زمانی است که شاعران و نویسنده گان که در حقیقت پیامبران راستین صلح ، خوبی ، داد ودهش ، راستی و پاکی و پاکیزه گی اند ، دست به نوشتن اثرهای ماندگاری زده و در آغازین جوشش های شعر دری اثرها و نشانه های شعر حماسی ، رزمی و ادبیات جوانمردی ، به خوبی و روشنی آشکار می شود ؛ چنانکه اگر ما شعر معروف حنظلۀ بادغیسی را به خاطر بیا وریم ، می بینیم که وی نخستین شعرش را در اوصاف جوانمردی و مردی سروده است.

        به روایت ( عروضی سمرقندی ) در چهار مقاله ، این شعر ( حنظلۀ بادغیسی ) چنان بر افکار و اندیشۀ (عبدالله خجستانی ) مؤثر افتاد که او را مرد ساخت و جرآت داد و از خرکاری ، به امیری خراسان رسانید ؛ چنانکه در چهار مقاله آمده است که : « عبدالله خجستانی را پرسید ند که تو مردی خربنده بودی ، به امیری خراسان چون رسیدی ؟ گفت : روزی دیوان حنظلۀ بادغیسی را همی خواندم و بدین دو بیت رسیدم :

 

        مهتری گر به کام شیر در است                            شو خطر کن ز کام شیر بجوی

        یا بزرگی و عز و نعمت و جاه                            یا چو مردانت مرگ رویا روی (۲)

 

        عبدالله خجستانی معتقد است که همین دو بیت حنظلۀ بادغیسی باعث آن شد که من خرا ن را بفروختم و اسپ خریدم و به دربار  ( عمرولیث ) صفاری شتافتم و رسیدم ، به آن جای که می خواستم برسم.

        بد ینسان دیده می شود که شعر حنظلۀ بادغیسی ، محتوای  حماسی و مردی و مردانه گی داشته که از پس دیوار های به خاکستر نشستۀ سده ها ، هنوز هم تعالیمی برای اعتلای انسان و تکامل شخصیت او دارد ؛ چرا که روح تلاش و مبارزه ، شجاعت و مردانه گی ، دلیری و جوانمردی را زنده می سازد . شعر حنظلۀ بادغیسی ، ما را به دو پیامد و خلاصه می رساند : یکی آنکه او نخستین شاعریست که از آیین جوانمردی سخن رانده است ؛ و دیگر اینکه این شعرش این مطلب را به اثبات می رساند که این آیین مردمی پیش از اسلام هم وجود داشته و در سرزمین آ ریا نا از رونقی تمام بر خور دار بوده است. 

        بدون شک ادبیات جوانمردی که از ادبیات حماسی و ادبیات مردمی و هم چنان ادبیات عامیانه ، مایه می گیرد و بعد ها از ادبیات تصوفی نیز تا ثیر پذیری گرفته است ، از همان سپیده دم شعر و نثر فارسی دری ، روند خاص خود را پیموده و تا روزگار ما دستخوش حوادث رشد و انحطاط فراوانی گردیده است که ایجاب می نماید تا در اینمورد تحقیق بیشتر صورت گرفته و سیر انکشاف و عوامل رشد و انحطاط آن از دید تاریخ نگاری جستجو گردد.

        به عقیدۀ نگارنده ، ادبیات جوانمردی به گونۀ عموم موضوعات و مطالب خود را از میان توده های مردم انتخاب کرده و توسط شاعران و نویسنده گان مردمی که ازمیان گروه های زحمتکش مردم برخاسته اند ، در درون آثار منظوم و منثور ادب فارسی دری باز تاب یافته که نمونۀ عالی اینگونه ادبیات را میتوان در شاهنامه ها و داستانهای عامیانه چون:

        ابومسلم نامه ، حمزۀ صاحبقران ، سمک عیار ، داراب نامه ، اسکندر نامه و فتوت نامه های منظوم و منثور، سراغ نمود. این شاهنامه ها و داستانها و فتوت نامه ها که پهلوها و بعد های گوناگون شخصیت و آداب قهرمانان ، دلیران و جوانمردان و فتیان  را روشن می سازند ؛ هر یک به نوبۀ خود در ساختار ادبیات مردمی و جوانمردی تأ ثیر بسزا یی داشته و در مجموع سبب شده است که زبان جوانمردان و عیاران و اهل فتوت ، به زبان فارسی ادبی نزدیک شود و این گروه به زبانی سخن بگویند که بزرگان و مرشدان سخن گفته اند ؛ وبه همین دلیل است که اینگونه زبان ادبی را امروز میتوان در زبان(  داش )های ایران و ( کا که ) های افغانستان و( آلوفته ) های سمرقند و بخارا  به خوبی مشاهده کرد ؛ چنانکه ( کاکه ) های افغانستان در عوض آنکه بگویند ، هزارت آفرین بر تو ، میگویند : ( هزارت آفرین ) و یا به عوض آنکه بگویند ، تو را خراب نبینم ، میگویند : ( خرابت نبینم ) ، که پیوست کردن ضمیر « ت » در مقام مفعول غیر صریح بعد از عدد هزار، درست کلام شاهنامه را به خاطر می آورد.

        باید گفت که نقطۀ با ارزش ادبیات جوانمردی در آنست که گرۀ تمام دشواریها و مشکلات به دست مردم ساده ، اهل کسب و هنر و آنانی که شیفتۀ رادی و راستی و جوانمردی اند ؛ گشاده می شود و قصه پردازان و شاعران ، این اثر ها نیز به خاطر مردم و مردم دوستی ، دست به نوشتن داستا ن هایی زده اند که تا امروز پیروان و خواننده گان زیادی داشته و همان ارزش و اهمیت خود را حفظ کرده است. 

        باری زبان عیاران و جوانمردان و فتییان ، زبانی ساده ، ادبی ، بی پیرایه ، روان و دور از استعاره ها و کنایات و تشبیهات است ؛ مگر از سمبولها و رمز ها زیاد اسفاده میگردد که در میان خود جوانمردان در هر دور و روزگاری معمول و مروج بوده است.

        آیین جوانمردی و فتوت مانند تصوف و دیگر بخشهای ادبیات از خود اصطلاحات ویژۀ دارد ، مانند : نقیب ، بیت ، کبیر، حزب ، نسبت ، وکیل ، شد ، عیب ، رفیق ؛ بکر ، جد ، ثقیل ، تکمیل ، محاکمه ، وقف ، لنگر ، آستانه ، زعیم ، و تعبیر که با داشتن این اصطلاحات از فرقۀ صوفی فرق بارزی پیدا میکند  و ما در اینجا ، برای روشن شدن مطلب ، برخی از این اصطلاحات و واژه های یاد شده را به گونۀ مختصر توضیح  و تشریح می کنیم  :

 

نقیب : به کسی گویند که تمام کارهای آیین فتوت و جوانمردی را پیش میبرد .

بیت  : گروه ممتاز فتوت را گویند.

کبیر : مقدم یا پدر یعنی پیش قدم را گویند .

حزب : عدۀ از فتییان را گویند که به یک فتی یا جوانمرد مربوط باشند .

وکیل : به کسی گفته شود که قایم مقام و کفیل فرایض کبیر یعنی حزب فتوت باشد .

شد   : به کمربندی گفته شود که در آغاز کار قبولی ،  جوانان در کمر خود بسته می نما یند  .

رفیق : دوست و مصاحب فتییان و جوانمردان ، که خود نیز از جملۀ پیروان آ یین جوانمردی است .

بکر :  به کسی که تازه خواسته باشد که به آیین جوانمردی ، داخل شود ، گفته میشود .

جد   : بزرگ جوانمردان و فتییان را گویند .

 تکمیل : پوره کردن شرا یط فتوت است .

 لنگر  :  جای گرد آمدن جوانمردان است .

 آ ستانه : همچنان محل گرد آمدن و تجمع فتییان و جوانمردان است . (۳)

        لازم به یاد آوری است که : صوفیان نیز از خود ادبیات و اصطلاحات ویژۀ دارند ، چون : باده ،ازل ، افسوس ، امین ، اندوه ، پاکبازی ، جرعه ، خم ، سیمرغ ، شراب ، شوق ، گوهر ، طلب ، عارف ، فراق ، ارغنون ، آزادی ، آب روان ، توبه ، خشم ، صورت ، لطیف ، فغان ، آیینه ، آب حیوان ، خرابات ، پرده ، جفا ، خمار ، خمر ، رند ، دل ، دلبر ، صبر و زنار و مانند اینها ؛ و به گفتۀ محقق خوب هم وطنم ، جناب سید طیب جواد : « فرق تصوف و جوانمردی در این است که تصوف برای خواص است و جوانمردی برای عوام . تصوف طریقۀ تسلیم و رضای مطلق به ذات کبریاست و جوانمردی وسیله و حربۀ برای ایستاده گی در برابر کبر و نخوت زورگویان و زور آوران .» که الحق درست و به جای گفته است ؛ مگر آنچه که قابل یاد کرد است ،  اینست که برخی از اصطلاحات و واژه های که ما از آنها یاد کردیم ؛ مورد استفاد ۀ هر دو گروه هم صوفیان و هم فتییان ، قرار میگرفته است ، مانند کلمه های : خرابات ، امین ، توبه و رند و امثالهم.

دوم : لباس پوشی عیاران و جوانمردان:

        عیاران در هر کشوری تشکیلات و مراکزی داشتند و در محل های مخصوص که ( آستانه و لنگر ) گفته میشد به گونۀ دست جمعی زنده گی میکردند و لباس آنها نیز در هر جای مخصوص بود ؛ چنا نچه دربغداد و شام  ، شلوار عیاری ، موزه و تبراق ، و جاروب و چمچه بیانگر یک عیار کامل بود ؛ واز آن گذشته عیاران آنجا ، کلاهی را می پوشیدند که به انتهای آن یک زنگوله و دم روباه بسته شده بود . به عقیدۀ عیاران شام و بغداد ، جاروب برای آن بود که فهمیده شود که آنها از هیچگونه کار و خدمتی ، ننگ ندارند و حتی به جاروب کشی و صفایی نیز حاضر و آماده اند ، و چمچه به خاطر آن بود که برای مردم مفت و رایگان آشپزی کنند.

        در کشور های یاد شده ، آنچه که در نزد تمام جوانمردان در لباس پوشی وجه مشترک است ، دو نشانه را میتوان نام برد : یکی داشتن ( کارد ) و دیگر ( کلاه منگولۀ ) شان است . عیاران و جوانمردان به گونۀ عموم ( سراویل ) می پوشید ند که در زمان شامل شدن آنها در حلقۀ جوانمردان از ( پدرعهد ) یا ( استاد ) خود تحفۀ گرفته و آن را همچون مردمک چشم خود حفظ میکردند.

        شامل شدن در حلقۀ جوانمردان و عیاران از خود آداب و اصول مخصوصی داشت و پس از آنکه شخص نو وارد مرحله های ( قولی و سیفی و شربی ) را از سر می گذراند و هم از نگاه اخلاقی و هم از نگاه عمل کرد خود به سرحد پختگی و کمال میرسید ؛ برای  آنکه شامل شدنش جنبۀ رسمی و قانونی را به خود بگیرد ؛ جمعی از عیاران و جوانمردان گرد و نواحی را جمع میکرد و به حهظورتمام آنها در خدمت ( استاد ) خود به زانو می نشست و استادش به نوبۀ خود کمربندی را که به آن ( شد ) یاد میشد ،  در کمر شاگردش بسته نموده و آن را سه گره میزد ، که این کمربند از آن به بعد به نزد آن جوانمرد نو وارد ، عزیز و گرامی بوده و از جملۀ وسا یل و لوازم لباس پوشی آ نان محسوب می گردید .

        فتییان و جوانمردان بسیار پیشین در روزگار خراسان دورۀ اسلامی  باید از دست (استاد ) و یا ( مطلوب ) خود زیر جامه می پوشیدند ، که پوشیدن این زیر جامه نیز آداب و ویژه گی های خاصی داشت  ؛ چانکه نجم الدین زرکوب درمورد این آداب و اصول چنین نوشته است:

        « اما چون لباس فتوت پوشند ، ایشان که برادران فتوت باشند ، حلقه بندند و صاحب تربیه در میان حلقه نشیند ؛ چنانک قبله در دست چپ باشد تا چون بر خیزند ، باز گردند و روی با قبله ، بند زیر جامه به بندند و اگر روی با قبله بنشینند ، در وقت زیر جامه پوشیدن ، پای نکشند ، عزت قبله را . و بعد کف پای با زمین برابر دارند . اول صاحب ( ازاری ) بالای زیر جامۀ تربیه به بندد ، مستوری را ، بعد از آن بنشیند ، و زیر جامه اول از پای چپ بدر کند و پای چپ بر پاچۀ بدر کرده نهد ؛ آنگه پای راست بدر کند و تربیه را در پای راست پوشاند ؛ آنگه پای چپ از سر پاچه بر دارد و در پای چپ تربیه کند . بعد از آن تربیه بر خیزد و روی با قبله آرد . آنگه صاحبش دست زیرپیرا هن برد و زیر جامه اش به بندد . زیر جامۀ تربیه از آن خادم باشد ، با شکرانهای دیگر . و صاحب در آن حالت اگر دو زیر جامه پوشیده باشد ، نیکو باشد ؛ تا صاحب نیز برهنه نماند . و چون صاحب زیر جامه پوشانید و اجازۀ فتوتش داد ، خد مت صاحب به واجب بباید کردن ، به قدر طاقت شخص . و زیر جامه نه فراخ فرا خ باید و نه تنگ تنگ ، میانه ؛ چنانک از پاجه بول نتوان کردن.

        اما اول کسی که زیر جامه پوشید ، ابراهیم خلیل بود ؛ و اول کسی که مهمانی کرد هم او بود . قال النبی – صلی الله علیه وسلم – اول من اظاف الضیف ابراهیم و اول من لیس السراویل ابراهیم . وگفته اند : لا فتی الابسراویل . یعنی نیست جوانمردی الا به شلوار ، و معنیش آن باشد که امانت شلوار نگه دارند ، تا به حرام نگشا یند . » ۴

         باید گفت که پوشیدن سراویل و کلاه نیز از خود آ داب مخصوصی دارد و بخشی از پوشاک فتییان و جوانمردان را تشکیل میدهد . کلاه برای احترام و بزرگ داشت مقام فتییان وشلوار یا سراویل ، نشانۀ عفت و پاکدامنی آ نان محسوب می گردید . سراویل یا شلوار در نزد جوانمردان تا آن اندازه دارای ارزش و اهمیت بود ، که آنها سر خود را میدادند ؛ اما شلوار خویش را نه  ؛ چنانکه این شعار: « سر بده ، سراویل مده » از همان روزگاران جوانمردان قدیم تا امروز اهمیت خود را داراست.

        روان شاد سعید نفیسی دانشمند معروف و مشهور ایران در کتاب پر ارزش خود ، زیر عنوان ( سر چشمه های تصوف در ایران ) در پیرامون لباس پوشی عیاران و جوانمردان نوشته است که : « جامۀ عمومی جوانمردان آسیای صغیر ، قبای پشمین سپید بود ؛ برخلاف صوفیان که قبای پشمین کبود می پوشیدند . به همین جهت ایشان را پشمینه پوش می گفتند . قبای موین سپید جوانمردان آسیای صغیر را ( قتلن سومی ) می گفتند. شال که یک زرع طول داشت و به دوش خود می انداختند و این در میان لوطیان ایران نیز معمول بود و گاه به جای شال پشمین لنگی بر دوش خود می انداختند . » ۵

        لازم به یاد آ وری است که جوانمردان به طور عموم سراویل را تا اندازۀ کوتاه می پوشیدند ؛ چنانکه این طرز لباس پوشی آنان امروز هم در میان ( کاکه ) های کابل و دیگر ولایات افغانستان به چشم می خورد و ما در صفحات بعدی به تفصیل در بارۀ چگونه گی لباس پوشی کاکه های افغانستان معاصر ، بحث خواهیم کرد.

سوم : راه رفتن عیاران و جوانمردان

        جوانمردان و عیاران در راه رفتن نیز دارای آ داب و اصولی خاص بودند که اینگونه راه رفتن در میان مردم عادی معمول و مروج نبوده است . روان شاد پوهاند عبد الحی حبیبی دانشمند و ادبیات شناس کشور ما در مورد راه رفتن عیاران و جوانمردان در مجلۀ آریانا چنین می نویسد : چنا نچه در ادوار اخیر دیده می شود بقایای عیاران که در بلاد کشور ما مانده بودند ، طرز رفتاری داشتند مخصوص . اینها خرامان می رفتند و قدم های آنان هم از قدم های عادی فراختر بود . دستهای خود را در عین رفتار به صورت مخصوص حرکت می دادند و به صورتی می رفتند که از آن رفتار یک نوع غرور ، خود پسندی ، جسارت و دلاوری رونده، پدید می گشت . این نوع رفتار آداب قدیم عیاران باستانی بوده ؛ ونیز از حکایتی که شیخ عطار می آورد نیز واضح می شود که عیاران رفتاری مخصوص داشتند و خرامان راه می رفتند.

        عطار دراین مورد می نویسد که : « حسین منصور حلاج محکوم به کشتن گردید و وی را به کشتن گاه می بردند ؛ اما وی در راه که می رفت ، می خرامید و دست اندازان و عیار وار می رفت با سیزده بند گران .» ۶

        یادم است که در سال  ۱۳۵۸ هجری یک روز به جهت معلومات در مورد ( کاکه ) های افغانستان ، و فرق آنها از ( پای لوچان ) قندهار ، در وزارت اطلا عات و کلتور در کابل نزد استاد حبیبی رفتم . موصوف بعد از آنکه در بارۀ چگونه گی عادات و آداب کاکه های کابل برایم معلومات داد ؛ یک مرتبه از چوکی که نشسته بود  بر خاست و در بین دفترش شروع کرد به طرز راه رفتن کاکه ها و پس از آن رفتارش را عوض کرد و طرز راه رفتن ( پای لوچان ) قندهار را تمثیل نمود و بعد این مثل مشهور و معروف را به زبان آورد که : « کارگه د زره چم کا ، خپل هیر شو »

        از مطالعۀ حکایات و داستانهای عامیانه و مردمی که در بارۀ عیاران و جوانمردان باز تاب یافته ، میتوان چنین نتیجه گیری کرد  که ، آنها تیز و تند راه میرفتند و به گفتۀ دانشمند هم وطنم ، جناب دکتور روان فرهادی  ، جوانمردان پیاده گردی و شبگردی را در آوان شامل شدن به حلقۀ می آموختند و تمرین های انجام می دادند . این تمرینهای پیاده گردی ، به گونۀ بود که آنها مسافۀ کوتاه را به سرعت زیاد و مسافت دراز را به سرعت متوسط انجام میدادند و اکثراوقات  بنا به ظرورت مجبور بودند که از یک شهر به شهردیگر سفر نمایند ؛ که در این صورت لازم بوده است تا به سرعت قدم بردارند تا به سرمنزل مقصود برسند . نمونۀ کامل اینگونه شبروی و پیاده گردی را میتوان در سیمای سمک ، روز افزون ، سرخ ورد ، و کانون عیار در داستان ( سمک عیار) و عمرامیه در داستان ( رموز حمزه  )، به خوبی مشاهده کرد .

 

 

ادامه دارد...

 

   --------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

فهرست مآ خذ این قسمت :

 

۱ -  مهدی فروغ ، رستم قهرمان تراژیدی ، هنر و مردم ، تهران : سال ۱۳۵۳، شمارۀ  ۱۵۳ ، صفحۀ  ۴

۲ -  عروضی سمرقندی ، جهار مقاله ، به کوشش محمد معین ، تهران : سال ۱۳۱۳ ، چاپ سوم ، صفحۀ  ۵۲

۳ -  قربان واسع ، آیین جوانمردی ، صفحه های ۱۴۰ و ۱۴۱

۴ -  نجم الدین زرکوب ، فتوت نامه ، به نقل از رسا لۀ جوانمردان به کوشش مرتضی صرا ف ، صفحۀ ۱۹۵  

۵ - سعید نفیسی ، سرچشمۀ تصوف در ایران ، صفحۀ ۱۴۷ 

۶ - عبدالحی حبیبی « آ ریانا » شمارۀ هفتم ، سال ۱۳۲۶ ، هجری صفحۀ ۷

 

                

بخش های قبلی

بيوگرافی مختصر جناب داکتريقين

 


بالا
 
بازگشت