عبدالقدیر علم

افغانستان و فدرالسم

طی چند سال اخیر عدۀ زیاد از روشنفکران وصاحب نظران سیاسی افغان که اکثر شان مربوط به اقلیت های قومی کشور اند با نوشتن مقالات ونوشتار های خواهان تغیرات بنیادی در نظام سیاسی  واداری کشور شده اند. با توجه به ستمهای سیاسی،فرهنگی ،اقتصادی وتبعیض های وتفاوت های سمتی موجود علیۀ آنعده ملیت ها ومناطق که در حاشیه حاکمیت قرار گرفته اند چنین اندیشه و درخواست یک امر طبیعی به حساب میآید. چون حکومت های متمرکز با خاصیت استبدادی در طول تاریخ پر آشوب واضطراب افغانستان نمک بر زخمهای پیکربیمار آن پاشیده اند وبدین ترتیب ملیت ها ساکن درین پیکره را که حیثیت عضورا دارند از هم دور وجدا ساخته است. تا حدیکه مرحم گذاری یک طبیب حاذق بر جراحات آن دیگر کار آمد نبوده ایجاب مینماید برای معالجۀ هر عضو طبیب مشخص تعین گردد ودرین جهت سهمگیری وسیع ومشترک صورت گیرد.این طیف از نویسندگان ویا محققین سیاسی تصویر این اندیشه را درتشکیل حکومت وسیع بر پایه های فدرالسم می بینند.

اما من به این باورم که در افغانستان قبل ازینکه از ستم ملی و قومی صحبت به عمل آید تبعیضات سمتی ومحیطی درعرصۀ بازسازی وانکشاف اقتصادی خواستگاه اصلی نظام فدرال است. چون محرومیت از حقوق ابتدائی زندگی همه اقوام را در کشور فرا گرفته است چنانچه وضعیت رفاه اجتماعی در ولایات جنوب چون ارزگان وزابل بهتر از زندگی مردم شمال که از قوم دیگر اند نیست.  برای طرح مسئله فدرالسم رفع ستم سمتی بیشتر از ستم ملی کار برد دارد. وهمه اقوام افغانستان از هر قوم وقبیله که هستند با هم یکجا زندگی میکنند عرضۀ خدمات اجتماعی از قبیل معارف وصحت برای شان یکسان صورت میگیرد ودر منطقۀ مشخص که چندین قوم زندگی میکنند محرومیت یکسان بیداد میکند. از طرف دیگراز لحاظ سمتی  روح وروان کشورومردم ما از همین حال حکومت فدرالی را قبل از طرح آن پذیرفته اند . چنانچه عدۀ زیاد از والی صاحبان، قوماندانان امنیه ،موی سفیدان وحتی باشندگان عادی در ولایات  مختلف کشور چه شمال وچه جنوب حکومت مستقر در کابل را دولت مرکزی میگویند واظهار میدارند ما از دولت مر کزی میخواهم ..... به مشکلات ما رسیدگی شود وولایات را حکومت محلی فکر میکنند که حالت پیشرفتۀ این وضعیت را در چوکات قرارداد ها وقوانین نافذۀ فدرالسم ویاحکومت فدرالی مینامند.

برخی ها این طرز تفکر را اندیشۀ سیاسی نه بلکه زادۀ غرور وتمرد فطری افغانها میدانند که به محض تکیه زدن بر چوکی ولایت خودرا حکومت شبیه ایالت وچیز کمتر از دولت مرکزی بحساب میگیرند. وعدۀ  هم انگیزه های چنین اندیشه را نتیجۀ عدم رعایت عدالت اجتماعی وتوازن حقوق مناطق و ملیت های ساکن در کشور وسر شار شدن عقده های درونی آنها می پندارند.

 در یک دید وسیعتر دردنیائی امروزی عدۀ از دولت ها و کشورهای چند ملیتی که براساس سلطۀ سیاسی،فرهنگی واقتصادی مليتی معین استوار اند، نا برابری های اقتصادی، سیاسی وفرهنگی در بین ملت ها شکلی از اپرتاید را به وجود آورده وعدۀ را عملا به ساکنین درجه دوم کشور مبدل ساخته است در افغانستان هم این سلطه مقدم بر هر چیزدیگر از طریق میکانیزم وساختار حاکمیت سیاسی وسلطه بر دستگاه قدرت سیاسی محسوس ومشهود است.  طوریکه بسیاری از اقوام وولایات کشوردر حکومت مر کزی کابل سهیم نیستند مثلا ولایت ارزگان، زابل،فاریاب،بادغیس وغورحتی یک معاون رئیس هم دردولت فعلی ندارند. ادا مۀ وضعیت این چنینی پس منظر نیکو وپسندیدۀ نداشته طبیعتا کشور مارا به سوی اقیانوس پر خم وپیچ بحران ها وطوفانها میکشاند.

چون سلطۀ سیاسی حاکمیت معین که در جهت منافع سمت و ملت مشخص ومحروم کردن ملیت های دیگر است سلطۀ طبقاتی همان ملیت خاص را برملیت های دیگر تأمین مینماید وبه ترتیب ستم ملی را به ستم طبقاتی مبدل ساخته وبخش از ملیت های غیر حاکم رابه حاشیۀ زندگی اقتصادی واجتماعی میراند. چنین جریان زود ویا دیرباعث انفجار های دردرون ملت ها میگردد وفاجعه می آفریند.تا کی فروریزد ستم* باران نکبت بار غم* از آسمان بردگی بر دشت وبر ها مون ما؟.....

 اما متأسفانه این سلطۀ ملیت بر ملیت دیگر وفراموش کردن مناطق دور دست دربین سیاستمداران وافکار عمومی بسیاری از روشنفکران کشور چنان جا افتاده است که آنرا کاملا یک امر عادی تلقی میکنند. حتی بسیاری ازکسانیکه خودرا دموکرات ومدافع حقوق بشرنیز می دانند افق دید شان دردیدن این نا بسامانی ها وبی عدالتی ها برسنت های تاریخی، أشرافیت قومی،سمتی وسلیقه های شخصی استوار است.

کشورما دردوام تاریخ پر ماجرائی خویش یکی از مدل ها ونمونه های حکومت تک قومی وتمرکز گرا بوده است واثرات نظام های ازین نوع تا هنوز بر روح وروان حاکمان ما باقیمانده است که بدون شک نمائی کامل عیار از تبعیض وتفاوت وبی عدالتی بوده است. همان است که ایدۀ فدرالسم در شرائط کنونی از اهمیت خاص در تئوری سیاسی بر خورداربوده نقش اساسی برای پیوند دادن صلح آمیز اقوام وملیت های مختلف ساکن در کشور دارد.

گر چه به درستی میدانم عنوان کردن کلیمۀ فدرال وفدرالسم رابرخی از صاحب نظران وروشنفکران ما یک اندیشۀ سکتارستی و تجزیه طلبی تعبیر مینمایند وبرای بررسی چنین اندیشۀ برای حل مشکل تاریخی افغانستان فاصلۀ زیاد در پیش است باز هم لازم میدانم این اندیشه را قبل الوقت مطرح نمایم چون باور دارم هر نظام وسیستم  باز تاب محیط تاریخی وبیان زندگی نامه زمانه خودش میباشد واین اندیشه شاید به وقت وزمانش دوائی درد ملت رنجدیدۀ ما باشد و مرحم فدرال زخم کهنۀ پیکر خونین افغانستان رامداوا نماید.

مفهوم فدرالسم.

فدرالسم کلمۀ لاتینی است. طوریکه همه میدانند مفهوم آن عهد وپیمان وقول وقرار بین طرفین مساوی میباشد. طرفین که علاوه از مفاد قانون اخلاقا بر روح عهد وپیمان خود نیز پابند میباشند. بناء این توافق فراتر از قراردادهای ساده ومعمولی است این پیمان متضمن رابطۀ پایدار وحتی دایمی  بین طرفین بوده وتعهد قانونمند است درجهت همکاری برای دستیابی به اهداف این قرار داد وحل صلح آمیز مناقشات احتمالی آیندۀ کشور کثیر الملیتی .

واما این ایده برای افغانستان:

فدرالسم در شرائط فعلی افغانستان از منطق بالای بر خوردار است تا بدینوسیله حکومت ده و قریه به ایالت منتهی گردد و مردم یکقدم به وحدت نزدیک تر میشوند. وحدت که نتیجۀ کثرت گرائی است ودر قالب فدرالسم سیاسی اداری شکل میگیرد وپاسخ است برای خواست ونیاز حیاتی همه ملیت های به هم برادر وبرابر افغانستان. اما درین داعیه اگر بجای ستم طبقاتی وسمتی ستم ملی مطرح گردد نتائیج خوب نخواهد داشت. بجای دوستی ملت هارا از هم دورتر میسازد. افغانستان بخاطر رفع مظلومیت ها ومحرومیت های سمتی به حکومت فدرال نیاز دارد.

از آنجائیکه فدرالسم به مفهوم یک ساختار وهم روش حکومتی  وحدت ویگانگی را برشالودۀ تفاهم ورضائیت بر قرار میسازد واز طریق قانون اساسی فراگیر یگانگی سیاسی را حفظ مینماید میشود برای جلب رضائیت اقوام مختلف کشور ونجات این کشور از دست حکومت های خانوادگی ویا ملوک الطوائفی به فد رالسم پناه برد.

 با داشتن حکومت مرکزی تمرکز را حفظ وبا ایجاد ایالت ها حق تصمیم گیری و آزادی عمل برای دیگران را نیز به رسمیت شناخت چون فدرالسم شکل از سیمائی سیاسی یک دولت است که بر حاکمیت دوگانۀ مر کز وایالت های مربوط استوار است که دران هر یک از دوسطح دولت داری{مرکز وایالت}صلاحیت واختیارات خودرا داشته ودر ساحۀ صلاحیت های خود حق إعمال قدرت مستقل را داشته وحق هیچنوع تعرض را به حیطۀ حقوق وصلاحیت های از پیش تعین شدۀ یکدیگر را ندارند.وبا برسمیت شناختن چنین سیستم میتوان به نارضائیتی های دوام دار وتاریخی خاتمه بخشید ومفهوم واقعی احترام متقابل را در فضائی دموکراسی تمثیل نمود.

 


بالا
 
بازگشت