شناختن سرحد دیورندورفع بحران در

نظام های استبدادی و دیموکراسی افغانستان

 

نویسنده دیپلوم انجنیر عبدالقدیر(صوفی زاده-درخیل)

تاریخ شاهد است بعد از بوجود آمدن پاکستان در سال 1947 م دست درازی ها وعملکردهای عظمت خواهانه بعضی از حلقات معین شوءنیستی افغانستان که  آنرا یکایک برسی خواهیم کرد ، و اعمال تروریستی موجود که  توسط طالبان و تروریزم جهانی از مرز  پاکستان-افغانستان در امور داخلی کشورمان صورت میگیرد، این کشور پاکستان است که در تسلیح ،تربیه وتمویل نمودن طالبان، حزب اسلامی ، القاعده و در کل تروریزم بین المللی نقش اساسی داردو فرستادن  منظم  و آشکار آنان از سرحدات جنوبی و جنوب شرقی کشور زندگی مردم بیچاره را  دچار اضطراب شدید نموده است ،در واقیعت امردرک می گردد که انگیزه  پدیدهءشوم تروریزم به موضوع خط دیورند و معضله سرحد افغانستان و پاکستان ارتباط  عمیق  دارد که توسط زمامداران پاکستانی از بوتو تا ضیاالحق و از ضیاالحق تا مشرف سازماندهی، شده وتوسط طالبان ترورهای ضد انسانی ، ضد اسلامی وضد حقوق بشری رادر کشور ما انجام داده و می دهند و با عث نقض حقوق بشری ومعیارهای قبول شده بین المللی می شوند.

طوری که تجربه نشان داده سرحددیورند،بمثابه یک غدهء سرطانی در پیکره علیل وناتوان مردم بیچاره خراسان یاافغانستان شدیدأسنگینی نموده،بایددست اندرکاران دولت،ودولت مردان بشمول پارلمان  کشور علاج اساسی آن را تدارک نموده ،تانیرو های شهونیست وغیردموکرات کشور ماازآن همواره بهره برداری های سیاسی،طبقاتی ،اتنیکی وخاندانی،جهت تداوم نظام استبدادی وانحصاری حاکمیت خاندانی خود ننمایند .

چنانچه بحران سه دهه اخیر بعداز کودتای خونین 7 ثور 1357 هجری شمسی در تبانی و همکاری کشور شوروی و به وجود آمدن هفت  تنظیم اخوانی قومی مذهبی درپاکستان وهشت تنظیم قومی مذهبی در ایران بعد از کودتا های 1352 و1357 هجری شمسی توسط غرب وهم پیمانان جهانی ومنطقوی پاکستان در پیشاور پاکستان تحت پوشش آزادی افغانستان از قیداشغالگران  شوروی سابق وبعدسازماندهی حزب بنیادگرأاسلامی گلبدین از سال 1371هجری شمسی علیه حکومت استادربانی ، سازمان دهی شیطانی طالبان یا تروریزم از سوی پاکستان باحمایت مالی امریکا ،انگلیس ،عربستان سعودی وامارت متحده عربی وغیره کشورهای مداخله گر که طالبان مزدور وتروریست را به قدرت رسانیدندتااین معضله حل گردد. با تأسف که تاکنون موضوع مرز افغانستان و پاکستان یا سرحدرسمی دیورند به عنوان یک معضله خون چکان وسرطانی باقی مانداست.

این خط،از یک طرف از نطفه گذاری طبیعی یک حاکمیت ملی دموکرات و مردم سالار بااراده آگاهانه مردم مامطابق به نیازمندی های زمان معاصردرافغانستان جلوگیری کرده است وازجانب دیگربرسرنوشت ومقدرات مردم مابیگانگان غاصب،تجاوزگروفرصت طلب وبه خصوص دولت پاکستان و نوکران بومی شان حاکم شدند.

اکنون بعدازایجاددولت انتخابی پاکستان به ایجادو تربیت دوبارهءتروریستان طالب،حزب اسلامی،القاعده وهابی و تمام اسلام نمایان تمدن ستیز ضداسلامی در پاکستان وگسیل نمودن آنان به حریم مقدس کشور ماثبات،امنیت ،صلح ،دیموکراسی وبازسازی نسبی رامختل و دولت موجود راتضعیف ومیخواهند به زوراین دولت را ساقت وازصحنه خارج نمایندوبااین برداشت یکی از نماینده های حزب سوسیال دیموکرات آلمان که به تاریخ 20/02/2007 از سربازان آلمانی درشمال دیدن مینمود گفت به خاطر آرام شدن وضع امنیتی در افغانستان ومشخص شدن سرحد بین افغانستان و پاکستان ایجاب یک کنفرانس منطقوی وجهانی را مینمایدوبه خاطر رفع این بحران این کنفرانس رفع بحران سرحدی باید در آلمان دایرگردد وسرحد دوطرف  دیورند بایدمعین شودتاصلح در افغانستان تأمین گردد در غیرآن بی امنیتی در افغانستان ادامه خواهد داشت.                                    

      

چنانچه یکشنبه شب  مورخ 16 میزان 1385ش مطابق با9/10/2006م آقای ملا عبدالسلام ضعیف سفیر سابق طالبان در پاکستان در یک مصاحبه تلویزیونی کشور ما به صورت خیلی جسورانه و افتخارآمیز به لسان پشتو گفت که:                                              

« مخالفین دولت افغانستان برای وحدت ملی در کشور می جنگند و آنها خواست ها و پیشنهادات مشخصی دارند که باید از طرف دولت افغانستان پذیرفته شود.»

ودرعین زمان یکی ازفرماندهان دیگری طالبان آقای مولوی سلام راکتی نماینده مردم زابل در شورای ملی گفت:

 «مذاکره باید بر اساس اصول و مقررات صورت گیرد، یعنی خواسته های مخالفان در نظر گرفته شود و از سویی هم مذاکره با همه مخالفان انجام شود، نه با افراد مشخص.» (گزارش حبیب رضایی- مشارکت ملی شماره 183 دوشنبه17/میزان1385 ).

مردم مافراموش نباید کنند که افراد،گروه هاوسازمان دهندگان شهونیستی قبلی طالبان دردرون دولت غوغابه مشارکت طالبان در دولت نمودندچنانچه: سازمان ملل متحدبه خاطر بی امنیتی، فساد اداری، تداوم بحران و عدم موفقیت دولت افغانستان اعتراض نمود که در کنفرانس بن مشارکت طالبان در حاکمیت نادیده گرفته شد و حال مخالفین در برابر دولت و قوای خارجی در افغانستان می جنگند. به تعقیب آن برخی از سران اروپایی و در این اواخیر دو نفر از سنای امریکامربوط به حزب جمهوری خواه نیز موضع گیری  مشابه را نموده که باید برای مخالفین در دولت افغانستان سهم داده شود تا امنیت کشور تأمین گردد.که این خودنوعی طوطیه علیه مردم ودیموکراسی است. قبل از همه باید گفت که مراد از اصطلاح مخالفین دولت همان افراد تروریست ومسلح طالبان، القاعده و حزب اسلامی آقای گلبدین حکمتیار می باشند که با حمایت گسترده اجانب و به خصوص با مساعدت های نظامی، اقتصادی، تشکیلاتی، فنی وتربیوی این غوغا گران ،پاکستانی از سرحدات افغانستان و پاکستان به حریم مقدس افغانستان تجاوز نموده و باارتش خارجی اشغالگر برعلیه دولت قانونی جمهوری افغانستان، قوای ائتلاف و ناتو به طور مسلحانه و خونین در کشور ما می جنگند.

همچنان از بعضی مراجع اطلاع می رسند وهم چوک چکه وآوازه بین مردم است که طالبان و همکاران شان در مزاکرات با دولت،قوای ایتلاف و ناتو خواهان مقامات و نهادهای امنیتی دولتی در سراسر افغانستان هستند. آوازهء دیگر این است که طالبان میخواهند که قدرت وزارت دفاع، وزارت داخله و امنیت ملی در کشور به آنها داده شود. ویاتمام مسؤلیت ولایات جنوب، شرق و جنوب غرب افغانستان در اختیار مطلق طالبان قرار گیرد،اگرچنین شوددر واقیعت قبول یک نوع فدرالیزم منطقوی است که با قانون اساسی مفایرت دارد واگر چنین کاری میشود باید نظام متحده فدرال به همگان در خاک مقدس افغانستان برسمیت شناخته شود در غیر آن افغانستان تجزیه خواهدشد.

از سوی دیگر همانطوری که آقای پروفیسور صبغت الله مجددی رییس سنا گفت که: «آی. اس. آی. پاکستان در دستاگاه های حکومتی کابل راه یافته اند.» (راه نجات /شماره 400/ چهار شنبه 12 میزان 1385 کابل). این مسأله کاملا صحت دارد.

چنانچه طالبان ازآغازسال1994م باشعارجمع آوری اسلحه، برقراری امنیت، تطبیق شریعت تحت رهبری دستگاه های استخباراتی پاکستان به راه انداختند و تا سال 2001 م به اثبات رسانیدند که طالبان به جز از بدنام کردن دین محمد(ص)، خون ریزی، کشتار نظامی وکشتاردسته جمعی کار دیگری را انجام نداده اند و در این کشتار های بی رحمانه بیشتر ازسه صدوپنجاه هزار نفر( 350000 ) را در کشور قتل عام وسر به نیست کردند،و با نقض حقوق بشر،بی انصافی به انسانیت ، آوارگی مردم،باعث بدنام  نمودن قوم پشتون و ترویج  نفاق ملی چیزی دیگری در کشور به ارمغان نیاوردند. و حال که آقای عبدالسلام ضعیف یکی از زمامداران ارشد طالبان تروریست در پوشش وحدت ملی نمی دانم اینبار چه استراتژی را در نظر دارند،این برای هیچ کس پوشیده نیست. با ضرب المثل معروف که گویند:

آزموده را آزموده کردن خطاست؟ این کاملا به اثبات رسیده که طالبان تروریزم بین المللی اند که مغایر دین، کرامت انسانی،حقوق بشر،وحدت ملی در افغانستان عمل کرده و بازهم با شدت تمام اینکار خویش را در برابردولت و نیروهای حافظ صلح بین المللی ادامه می دهند.

اما از نگاه علمی ،و معیارهای بین المللی و آزمون شده یی کشورهای صنعتی و پیشرفته، تعریف «وحدت ملی» کاملا مغایر با برداشت آقای ملا ضعیف بوده واست.

اول:وحدت ملی عبارت از وحدت اجتماعی ، وحدت فکری و وحدت سیاسی در جامعه است که محصول رشد طبیعی، مسالمت آمیز، تدریجی نهادهای مادی، اجتماعی و معنوی جامعه در یک کشور می باشد.

دوم:وحدت ملی بیانگر کثرت گرایی، آزادی، ایجاد جامعه مدنی وتحقق نظام دیموکراتیک یامردم سالاردر جامعه می باشد که اینگونه تفکر و ساختار اجتماعی مترقی با فلسفه واندیشه تحجرگرایانه طالبان وهمفکران و همکاران تروریستی شان در تضاد کامل قرار دارد.

مثلا: وقتیک طالبان با همکاری القاعده و نظامیان پاکستانی؛ کابل ،مناطق شمالی، بامیان، مزارشریف ،هرات و سایر ولایات شمال ،شمال غربی کشور ما را با خون ریزی تمام بکمک ارتش پاکستان اشغال کرد،بااین اشغال به دستور پاکستان و ملا های بی عاطفه آن طرف سرحد تصفیه قومی، کوچاندن اجباری مردم، غارت دارایی مردم عوام وغیر نظامی را آغاز کردند ودر بلخ باستان،ملا عبدالمنان نیازی فرماندار طالبان مکررا در مقر زیارتگاه حضرت علی (ع) و دیگر قوماندانان شان در مساجدمختلف این فتوا را صادر نمودند که:

 «هزاره ها و شیعه های دست بسته که مرادشان اقوام  تاجیک و ازبک وپشه یی بود یا به امارت اسلامی طالبان باج بدهند، یا مسلمان شوند،ویا تاجیک هاوپشه یی ها به تاجیکستان ، ازبک ها وترکمن ها به ازبکستان ،هزاره ها به ایران بروندواز افغانستان خارج گردند و یا اینکه کشته شوند.»

این بودشعار طالبان و همکاران افغان ملتی شان که میخواستند بیشتر از(18) ملیون انسان بومی و اصلی این سرزمین را از کشور جبراءاخراج نمایند،واگراین ها در مقامات کلیدی دولت جمهوری اسلامی افغانستان بنا به معاهدات پشت پردهءقوای امریکا و ناتو با طالبان در موسی قلعه هلمند و جا های دیگردر آینده در دولت نصب گردند، آیا همان فتوای خویش را رسما وعملا بالای یک بخش عظیمی از مردم افغانستان به مورد اجرا قرار نخواهند داد؟

آیااین طالبان،تاکستان های شمالی را از ریشه از بین نخواهد برد؟بت های بامیان را منفجر نخواهدکرد؟ شهر یکاولنگ را دوباره نه خواهدسوختاند؟، مردم عوام وغیر نظامی را در مرکز کابل ، شمالی وبامیان به قتل نخواهدرسانید؟ و اموال ودارایی های آن ها را دوباره به تاراج وغارت نخواهد برد؟

آیا اینگونه قتل ها، فتواها و عملکردهای طالبان خلاف دستور دین مقدس اسلام، اعلامیه جهانی حقوق بشر، مصالح ملی و وحدت ملی مردم در افغانستان نبود؟

آیاطالبان بیش از پنجاهزار جلد کتب را در شمال کشور دیگر نخواهدسوختاندوارشیف ملی را به یغما نخواهدبرد؟، تلویزیون و رادیو و تمام ابزارها اطلاعاتی و خبر رسانی را در نوک پایه های برق «اعدام» نخواهد کرد؟، مجرمین زن و مرد را خلاف قانون اساسی و معیارهای قبول شدهءبین المللی سنگسار نخواهد نمود؟مسلمانان ملی ،دیموکرات ، صلح خواه وافراد فراء قومی و فراءمذهبی را کافر ،عیسوی وجاسوس نه خواهد گفت؟ و به زندان نخواهد انداخت ؟  وغیره و غیره های دیگر...، ببینید این دهشت افگنان یاتروریستان بودند که قتل های دسته جمعی را در مرکز و شمال کابل عام ساختند، زنان را از کار و تعلیم محروم و آنان را در منازل اسیر نمودند، آثار تاریخی کشور را به تاراج بردند، و اکنون با سیاست پاکستانی اعمال خودکشی (انتحاری) و تروریستی را علیه مردم بی گناه پشتون ولایات سرحدی ،پولیس دولتی و قوای خارجی انجام می دهند.

 آیا چنین اعمال طالبان وهمکاران گذشته و حال شان بر ضد کرامت انسانی، ضد اسلامی،ضد ملی ما و مغایرمیثاق های قبول شدهء بین المللی نمی باشند؟

با صراحت کامل تأکید می نمایم که اصلاءقضیه خط دیورنددرسیاست هاو کارکردهای تروریستی طالبان،حزب اسلامی والقاعده در افغانستان  ارتباط عمیق داشته ودارد که توسط زمامداران  پاکستانی  و حامیان منطقوی و جهانی شان ترتیب اثر داده شده و بحران را در کشور ما به نفع کشور پاکستان تشدید می نمایند .

پس منظر خط دیورند:

در بینش و نگرش فکری ما،تازمانیکه قضیه سرحددیورندبه صورت ریشه یی و صادقانه فی مابین افغانستان وپاکستان باتضمین سازمان ملل متحد،مجامع  بین المللی وهمکاری همسایگان مامطابق قرارداد های عقدشده قبلی ورسمی با جنبه های حقوقی آن حل و فصل نگردد،مسئله تربیه تروریستان درسرحدات پاکستان وافغانستان ادامه خواهدداشت.

دراین صورت تروریستان وبنیادگرایان ایدولوژیک واسلام گرایان پاکستانی دیوبندی ساختهءپاکستان ووهابیت سعودی ساخته اسامه بن لادن نه تنهاخطر علیه امنیت ،استقرار ، بازسازی ، صلح ، دیموکراسی ،اسلام ملی ، ترقی ،استقلال و تمامیت ارضی  افغانستان بوده وبلکه این تروریزم جهانی است که از خاک پاکستان به افغانستان و سراسر جهان و جوامع بشری صادرشده و میشود.چون رهبری دولت افغانستان بار ها پاکستان را متهم به حمایت از طالبان کرده و از حامیان بین المللی خویش تقاضا نموده است تا توجه بیشتر در جهت از بین بردن ریشه های تروریزم در آن کشور نمایند ولی با بسته شدن دروازه خانه خود مخالفت نموده . واما نگفته که دولت پاکستان کدام انگیزۀ مستقیم بخاطر بی ثبات نمودن افغانستان در حالت فعلی دارد و یا خیر؟.واگردارد چرادولت افغانستان همرا با جامعه جهانی به خاطررفع بحران در یک کنفرانس منطقوی وبین المللی این مشکل را حل نمیکند.

این مسله موضوعی است که میشود در مورد آن بطور جدا گانه، با در نظر داشت میزان فواید و زیانمندی آن در دوام بی ثباتی در افغانستان، بحث نمود. اما چیزی که نباید فراموش گرداینست که در روابط این دوکشور موضوعات عمیق تاریخی وجود دارد که باعث شده تا مراودات از همان آوان تولد پاکستان در سال 1947 م منحیث یک کشور مستقل عموماً خصمانه باشد. در این میان اساسی ترین مشکلی که در روابط دوکشور از آغاز اثر خیلی منفی بجا گذاشت، همانا موضوعات دوگانه و بهم مرتبط خط دیورند و حمایت از داعیه ناکام پشتونستان توسط افغانستان بوده است. البته در چندین دهه بعد از بوجود آمدن پاکستان موضوع پشتونستان برای دولتمردان افغانستان ظاهراً آنقدر با ارزش جلوه مینمود که تقریباً عموم پالیسی روابط خارجی کشور گویا مانند گروگانی در خور حمایت از آن پی ریزی میگردید.

ولی بسیاری از جامعه شناسان ودانشمندان به این عقیده اند که وابستگی روزافزون اقتصادی و سیاسی افغانستان به اتحاد شوروی وقت در دهه های 1950م تا1980م، که بالاخره بعد از کودتاء ثور 1357 هجری شمسی یا1978م منجر به تجاوز آن کشور به افغانستان گردید، تقریباً بصورت کل معلول حمایت شدید افغانستان از داعیه پشتونستان بوده است.

سرحد دیورند بعداز توافقات بن:

در سالهای اخیر وبخصوص در زمان خاکمیت آقای کرزی بعد از توافقات بن 2001م هرگاهی که صحبت از خط دیورند در میان بوده،حکومت آقای کرزی همواره آنرا محول نموده است به زمانی که پارلمان کشور در موردش تصمیم بگیرد. به این صورت دولت افغانستان نتوانسته است در شرایط فعلی از یک بحران اجتناب نماید واز احیای یک مناقشه عمیق تاریخی در مقابل پاکستان و از جانب دیگر مسئولیت اعتراف به مشروعیت وشناهت خط دیورند منحیث سرحد بین المللی افغانستان – پاکستان را طفره رود و این طفره روی و واقیعت نه گفتن به مردم در باره سرحد بین افغانستان و پاکستان بحران را ازدیاد بخشیده و پاکستان را وامیدارد به خاطر اهداف درآزمدت خود در منطقه طالبان را تجهیز و افغانستان را تضعیف نماید.چنانچه آقای کرزی در صحبت تلویزیونی در تلویزیون شمشادوسوال آن تلویزیون گفت :مشکل دیورندورسمیت دادن وندادن آن به مردم تعلق دارد نه به من .

اما به عقیدۀ برخی از صاحب نظران دوام عدم تفاهم جانبین بالای موضوع خط دیورند از جمله مسائلی است که تأثیرات سؤ آن در نبودن یک فضای اعتماد و همکاری بین دو کشور در عرصهء مبارزه علیه تروریزم روی همرفته خیلی ملموس میباشد. در عین حال ناگفته نباید گذاشت که واگذار نمودن معضله خط دیورندتنها به پارلمان ومردم افغانستان بخودی خود ضامن حل مسالمت آمیز این موضوع نمیباشد. بخاطریکه این پارلمان افغانستان بود که در سال 1949م با صدور قطعنامه یی خط دیورند را یک خط کاذب و تخیلی شمرد و تمام موافقتنامه های قبلی را که با هند برتانوی به امضأ رسیده بود مردود اعلام نمودحالانکه پارلمان حق مردودشمردن وفسخ معاهدات بین المللی را ندارد. گرچه شرایط امروزی با دیروزمتفاوت است،اما با آنهم نمیشود بصورت قطعی پیشبینی نمود که پارلمان افغانستان اینبار در مورد این معضله چه خواهد کرد. اما نکتهءواضح اینست که با وجود قطعنامه پارلمان افغانستان در سال1949م،دولت افغانستان معضلهءخط دیورند را حل شده نمیداند،ودر غیر آن دلیلی وجود ندارد که حکومت آقای کرزی موضوع را یکبار دیگر به تصمیم پارلمان فعلی محول نماید.

بهر حال، بنظر میرسد که از جمله مسائل خیلی مطرح در تداوم معضلهء خط دیورند این است که اکثریت مردم افغانستان و پاکستان و حتی بعضی از رهبران هردو کشور در مورد جوانب کلی آن از معلومات کافی برخوردار نیستند. البته معضله سرحد با پاکستان در افغانستان یک موضوع بسیار حساس است که نه تنها نمیشود در مورد آن با آزادی کامل صحبت نمود، بلکه حتی اسناد و معلومات مرتبط به آن را، که شاید در مراجع مختلف دولتی منجمله در وزارت امور خارجه موجود باشد، تقریباً هیچ پژوهشگری نمیتواند به آسانی به آن دسترسی یابد. این در حالی است که قانون اساسی کشور آزادی داشتن دسترسی به معلومات را، مشروط به تحفظ امنیت ملی و حقوق اتباع، تضمین کرده است.به همین طور عامل دیگری که به ابهام بیشتر در موضوع خط دیورند افزوده این است که اکثر نویسندگان افغانی و پاکستانی همواره در نوشته های خودشان کوشش نموده اند تا هرکدام از موقف مملکت خود دفاع نمایند نه از حقیقت تاریخی مطابق مقاوله نامه های بین المللی .حقیقت نه گفتن و انگیزۀ دفاع از موقف دولتی تا حدی در بین نویسندگان هردو کشور معمول بوده که به ندرت میتوان تحقیقاتی را دریافت که در آن از مواد و منابع دست اول استفاده صورت گرفته باشد، بلکه اغلباً از منابع دست دوم، سوم و چهارم وحتی پنجم به نحو گزینشی استفاده شده تا با آن بتوان هدف از قبل تعین شده را ثابت نمایند. برخی ها در این راستا ظاهراً آنقدر سرسپرده بوده اند که حتی از نوشتن معلومات کاملاً نادرست، و اما مطابق به هدف شان، دریغ ننموده ونمی نمایند.

معاهدات گندمک وسرحددیورند:

تاریخ گواه است که قبل زمان امیرعبدالرحمن خان ،جد  بزرگ  و  موسس  سلاله  بارکزایی هاامیر دوست محمد خان در زمان زمامداری خود از نقطه بسیار حساس یعنی مرکز  پشتونستان ( پیشاور)  دست  کشیده بود .

چنانچه  محقق و پژوهشگر تاریخ وطن مان مرحوم  فرهنگ مینویسد :« امیر دوست  محمد خان  در  سال  1848م بنا  بر  درخواست  سیکهان دایر بر واگذاری  پشاور به افغانستان در بهای کمک علیه انگلیسهاجواب مثبت  داد وبکمک  سیکهان  شتافت و به  تاریخ  21 فروری سال  1849میلادی در جنگ گجرات علیه انگلیسها شرکت نمود که شکست سختی خورد و از معرکه نجات یافت . اما خیال فتح  پشاور را  برای  همیش  از سر به در کرد . ( افغانستان در پنج قرن اخیر ج اول ص 198-299 ناشر محمدصدیق فرهنگ . )

امابعدازتوقيف شدن امير محمد يعقوب خان واشغال كابل توسط قوای انگليس ، شورش ها درهر گوشه وکنار افغانستان آغازگرديددر این زمان انگليسها بنا به روابطی که به عبدالرحمن خان داشتند،عبدالرحمن خان را ازقلمرو روسيه به كابل خواستند.هوپ كيرك مؤلف كتاب بازی بزرگ نوشته است.جنرال كافمن گورنر جنرال تاشكند ازعبدالرحمن خان تقاضاكرده بود قبل از اينكه انگليسها كسی را دركابل پادشاه نما يند بحيث مدعی تاج وتخت وارد ميدان شود.عبدالرحمن خان باتعدادی از گماشته های جنرال كافمن نماينده باصلاحيت تزارروسيه درتاشكند درسال1880م وارد شمال کشور شدكه باتفنگ های روسی مسلح بودند،جنرال كافمن به عبدالرحمن خان گفته بود:                                          

درصورت ضرورت تعداد بيشتر افراد مسلح رابه كمك وی خواهد فرستاد،كافمن فكرميكرددرصورت به قدرت رسيدن عبدالرحمن خان،انگليسها به حمايت مردم ازافغانستان اخراج ميشوند نقش روسيه برجسته ميگردد۰عبدالرحمن خان متولد سال 1840م  که در سال 1880م استقلال وطن رابرای بدست آوردن تخت وتاج شاهی به انگلیس ها فروخته بودوبه تاریخ 12 نومبر سال 1893م برای حفظ تاج وتخت خود وخاندان محمدزایی هامناطق ماورای دیورند رابه هندبرطانیوی داد و آنرا به حیث سرحدرسمی برسمیت شناخت.این امیربارابطهء جاسوسی که با انگلیس ها داشت با فریب و اغواء مردم شمال وتخارستان وحمايت اقوام مختلف شمال به خاطر کسب قدرت وارد منطقه شمال و پروان کاپیسا شد، در کاپیساوپروان گردهم آئی بزرگی ازهزاران نفر ازمبارزان ضد استعماری پروان ،کاپیسا و پنجشیر تشكيل گرديدكه د رنتيجه شركت كننده گان اين گردهم آئی، عبدالرحمن خان راامير وپادشاه خودخواندند،انگليسهاد رحاليكه ازبه قد رت رسيدن عبدالرحمن خان كه جاسوس شان بود خورسند شدند، ازسوی ديگر غند نظامی متهاجم انگليس درپروان راظاهراً مصروف آماده گی های لازم برای يك جنگ احتمالی نشان داده بودند. مبارزین  كه ازوابسته گی عبدالرحمن خان ونوكربودن آن به انگليس مطلع نبودند آماده حمله بالای قرارگاه انگليسهادر پروان بودندكه دراين وقت ممكن بود به اشاره عبدالرحمن خان که انگليس اوضاع رادقيقاً زيرنظرهم داشت طی نامه يی امارت افغانستان را به وی تبريك گفت وبرايش آرزوی موفقيت نمود ۰عبدالرحمن خان پس ازوصول نامه انگليس دريك صحنه سازی دراماتيك به افراد مسلح وغيرمسلح پنجشیر ، پروان ، کاپیسا كه د راطرافش صف بسته بودند طی بيانيه يی گفت.اكنون كه انگليسها تاب مقابله بامبارزین استقلال طلب وآزادیخواه را درخود ند يده بر تصميم شماكه مرا بحيث امير افغانستان قبول نموديد صحه گذاشته وحتی نامه تبریکی بماوشما فرستاده است ومرابه صفت اميرافغانستان به رسميت شناخته اند اکنون جايی برای مقابله با انگليس هانميماند وعبدالرحمن خان بالشكر اقوام وملیت های تاجیک ، پشه یی وازبک تبار،كه درحقيقت اعتبار وعزت عبدالرحمن خان رادرنزد انگليس بالا می برد بسوی كابل براه افتاد ند.این بود واست اشتباه تاریخی این لشکریان بی رهبر یابه قول معروف بازنده گان سیاست و برنده گان جنگ.

بقول (نويسنده بازی بزرگ)انگليسها طی نامه يی متن معاهده اسارت بار گند مك راکه توسط امیرمحمدیعقوب خان به امضاء رسیده بود به عبدالرحمن خان نوشته وموافقت اورابه خط وقلم خودش قبلأ گرفته بودند ،عبدالرحمن خان قبلأبه انگليسهاتعهد سپرده بود که با هيچ قدرت خارجی به جز با بريتانيا روابط قايم نميكند ، عبدالرحمن خان كوشش مينمود د رظاهر خود را مبارزمستقل ضدانگليس نشان بدهد تا متهم به وابستگی به انگليس ها ودست نشانده بر يتانيانزدمردم معلوم نگردد.                                 

بازگشت عبدالرحمن خان از قلمرو روسیه به شمال بخاطر پادشایی:                                   

مرحوم میرغلام محمدغبارنویسنده بزرگ کشور نوشته است: زمزمه مبارزه وجهاد عليه انگليس د رماه مارچ آغاز گرد يده بود ،عبد الرحمن خان كه ازقلمرو روسيه ازراه تخارستان به افغانستان بر كشته بود مردم فكر مينمو د ند كه او عليه انگليسهاجنگ خواهد كرد ازرازپشت پرده مطلع نبودند سردار محمدايوب خان ازهرات به عبدالرحمن خان خط نوشته بود ما ازهرات به قندهار حمله ميكنيم وتوباجلب همكاری مردم شمال  بكابل حمله کن ، اماعبدالرحمن خان با ضایع كردن وقت كه هر لحظه به نفع انگليس تمام میگر د يد د رجواب ايوب خان نوشته بود،د شمنی با انگليس به نفع افغانستان نیست.چنانچه امير شير علی خان بر ضد انگليس قرار گرفت ازبين رفت ماوشما بايد راه آشتی با انگليس را  د رپيش بگيريم ۰ مرحوم غبارد رجای ديگر نوشته است مستوفی حيبب الله خان كه نزد انگليس بندی بود به غلام حيدرخان سپهسالاردربلخ وهمچنان برای ملامشك عالم وجنرال جان محمد خا ن، د رغزنی  مخفيانه نوشته بودکه :

عبد الرحمن خان باانگليسها سازش دارد قابل اعتماد نيست بايد جلواو گرفته شود.اما جاسوسان انگليس بامصر ف 20000 بيست هزار كلدار نامه مستوفی رادرغزنی بدست آورده بود كه به دونفر مطلوبش نرسيد، اما نامه كه به بلخ فرستاده شده بود بد ست غلام حيدرخان سپهسالار رسيده بود،اما مردم شمال بی خبراز وابستگی عبد الرحمن خان به انگليس بنام رهبر مبارزه وجهاد كمر به حمايت ازوی بسته بود ند كه ازهمين سبب غلام حيدرخان سپهسالار، كاری بر ضد عبد الرحمن خان نتوانست بکند و بسوی بخارا متواری گشت ۰(ص۶۳۳ ــ تاريخ غبار ) ۰

 ميرغلام محمد غبار مؤلف افغانستان د رمسيرتاريخ بايادآوری ازپيروزی های مجاهد ين د رجنگ ميوند بر قشون انگليس وعمل خائينانه عبدالرحمن خان نوشته است :

عبد الرحمن خان باسپاه قوی 160 هزار نفری كه داشت ميتوانست شرايط فايقه خود را به انگليس هاتحميل بكند كه نكرد ، صرف برای دست يابی به تاج وتخت آنچه د رمتن معاهده گند مك كه به امير محمد يعقوب خان تحميل شده بود به خوش خود آنرا پذ يرفت،وقتی بر تخت نشست وظايف صدراعظم،وزيرداخله،وزير خارجه،وزيردفاع وساير كار های مهم دولتی راخودبه عهده گرفت.ازهمين سبب دردوره استبدادی او اشخاص مطيع ، مداح گوی، چاپلوس ومتكی به امير، پرورده شدند.

ازاين نوشته مرحوم غباراستنباد ميگردد كه جاسوس بودن و انگليس بودن عبد الرحمن خان درتاريخ ثبت ،واما خود متيقين نبوده است كه عبدالرحمن خان آنقد ر به وطن ومردمی  كه ازوی حمايت داشتند خيانت  نمايد و وطن فروشی بكند د رغيرآن ازيك جاسوس انگليس كه مدت دوازده سال زير تربيه روس بوده وفاداری خود راباانگليس حفظ كرده باشد.

هوپ كيرك نويسنده بازی بزرگ نگاشته است: عبدالرحمن خان پس ازبه قدرت رسيدنش نوشت من قاد ر نبودم دوستی خود را باانگليسها علنی بكنم زيرا مردم من جاهل ومتعصب هستند اگر تمايل خود رابه بريتانيانشان ميدادم مردم مرا فرنگی ميگفت ،بريتانيا اداره كابل را به امير عبدالرحمن خان سپرد قوای خود را ازكابل بيرون برد (ص359 بازی بزرگ)۰ انگليس ها د رمورد تخليه قندهارمتردد بودند ،بعضی ازليدرهای نظامی وملكی انگليس معتقد بودند اگر قندهار تخليه شود قوای روس باهمكاری غازی ايوب خان فاتح ميوند هرات را اشغال نموده به قند هار داخل خواهد شد واينها احتمالا اشخاصی بودند كه به عبدالرحمن خان اعتماد نداشتند واورا شخصیت چند بُعدی و وابسته ميشمردند اماعده ديگری بادرنظر داشت خصوصيات روانی وكركتر و سرسپرده گی عبدالرحمن خان به انگليس ،اظهارميداشتند برای آزمايش ، قند هار تخليه شود اگر حركتی ازسوی روس برای اشغال هرات وياقندهار  بملاحظه برسد قند هار مجد داً اشغال گردد، سرانجام كابينه انگليس فيصله كرد ه بود :

بعد ازاين ازمداخلات درامور افغانستان خود داری شود ۰باافغانی ها خصومت ورزی كاهش يابد ،افغانی ها بيشتر تشويق شوند تاروحيه ضد روسی درآنها ايجاد وتقويت بيابد كه افغانی ها بر عليه روسی ها به مقاومت آغاز نمايند۰درآن زمان كه انگليس بحيث استعمارگر،دشمن آزادی واستقلال مردمان افغاستان وجهان محسوب ميگرديد باوجود تبليغات رنگارنگ انگليس وجنگ عبدالرحمن خان درپنجده باروسها كه به مقصد ايجاد روحيه ضد روسی طبق پلان انگليس صورت گرفته بود ،انگلِيسها ونماينده مخفی شان عبدالرحمن خان به اهداف خوددست نيافتندامااين خواست آنهادرنتيجه فعاليت گسترده برعليه كمونيزم روسيه كه ازسالهای 1960 ميلادی آغازودرآستانه بوجود آمدن سازمانهای سياسی رنگارنگ درافغانستان كه حداكثر شان طبق پلان ايجاد روحيه ضد روسی درنهاد مردم افغانستان كه اين بارازجانب شبكه استخبارات شاه ايران و آی اس آی شبكه استخبارات پاكستان سازماندهی ميگرديد آغاز شده بود كه د رسال 1980م د رمقابل شوروی وقت به حمايت مالی ونظامی امريكا وانگليس ومتحد ين مسلمان ونامسلمان ضد ومخالف باروس ها به يك مقاومت قوی تبد يل گرديده به خاطر حفظ آزادی تخمين يك ونيم ميليون 1.5ملیون نفرافغانستانی هاجان باختند اماقدرت طلبان حريص نه تنهاخود بحيث غلامان حلقه بگوش استعمارگران مدرن قرار گرفتند بلكه بی شرمانه بنام احيای دموكراسی د رافغانستان ، آزادی كشور رانيز زير سوال برد ند وزنجير اسارت رابه دست وپای مردم افغانستان انداختند ۰اكنون يگانه آرزوی مردم افغانستان ازپارلمان ،جامعه مدنی ،احزاب سیاسی كشور این است تادرپاره كردن زنجيرهای اسارت همت بگمارند و کشور رادر راه دیموکراسی ،عدالت اجتماعی ،صلح سراسری و همبستگی ملی رهنمون شونددرغیر آن معاهدات پشت پرده با طالبان و آ

ی اس آی بدتر ار معاهده عبدالرحمن خان خواهدبود وافغانستان را تجزیه خواهدکرد:

معاهده دیورنددر زمان عبدالرحمن خان:

موافقتنامه دیورند که به تارخ 12 نومبر سال 1893م بین آقای هنری مارتیمر دیورند (Sir Henry Mortimer Durand)، وزیر خارجه دولت بریتانیا برای هندوستان، و امیر عبدالرحمن خان جلاد تاریخ به امضأ رسیده و یکی ازمیراث وکارنامه های خاندان محمدزایی است  که در تبانی و موافقت دو امپراطوری  بزرگ جهانی  در شمال کشور روسیه تزاری و درجنوب  کشور(هند برطانیوی)که توسط جنرال دیورند انگلیس کشیده شد و سرحدات شمال  وجنوب کشور تثبیت و تعیین گردید و امیر عبدالرحمن خان آنرا قبول و پذیرفت ، وازآن تاریخ  ببعداین محدوده جغرافیایی که مردم ماتاکنون در شمال و جنوب در آن زندگی میکنند  بنام کشور افغانستان نامیده شده است . گرچه  حدود  و ثغور این  سرزمین مردخیزآریانا وخراسان در ادوار وزمانه های تاریخ تغیرات  فاحشی را  دیده ، گاهی بر وسعت  آن افزوده  شده  و زمانی  از وسعت آن  کاسته  شده است.

اگر ماوسعت خراسان رادرزمان حکمروایی سلطان محمود غزنوی یکی از شاهان نامدار خراسان در نظر بگیریم قلمرو این کشور از قزوین  تادریای ستلج هندوستان و از خوارزم  تا  بحیره  عرب وسعت  داشت ، ودر ایام  حکمرانی احمد شاه درانی  وسعت خراسان بطرف جنوب تا دهلی و بسمت غرب تا شهر نیشاپور کشیده شده  بود که  بتدریح  حدود این سرحدات در زمان شاهان سدوزایی و اجیران  بارکزایی  رو بکاهش رفت،  ساحات  جنوب که  بنام  پشتونستان  مسمی است در  زمان حاکمیت نواسه احمد شاه درانی ، شاه شجاع در بدل تاج و تخت  کابل  به انگلیسها واگذار شد و بعداء امیر دوست  محمدخان نیزازاین منطقه دست  کشیدو عین ساحات راامیر یعقوب  خان  بنام  معاعده  گندمک  به انگلیسها واگذاشت و از آن صرف نظر کرد .

تاانکه امیر عبدالرحمن خان سرحدات  کشور را به داخل دو معاهده توسط جنرال دیورند  تعیین وامضا کردوموردموافقت کمپنی  هند  برتانوی  و امپراطوری  تزار روسیه نیز قرارگرفت ، پشتونستان  امروز در  تصرف امپراطوری  هندبرطانیوی باقیماند.

توافق نامه صدساله بودن ونبودن سرحد دیورند 

تاکنون اکثریت مردم افغانستان به این عقیده وباوراندکه موافقتنامه دیورند که در سال 1893م بین آقای هنری مارتیمر دیورند (Sir Henry Mortimer Durand)، وزیر خارجه دولت بریتانیا برای هندوستان، و امیر عبدالرحمن خان به امضأ رسیده است ،این معاهده صرف برای مدت 100 سال از تاریخ امضأ آن اعتبار داشته ودارد حالانکه چنین مدتی در توافق نامه یا قرارداد بنام 100 سال وجود ندارد.واگر چنین زمانی درمعاهده قید شده باشدکه نشده، به این صورت میعاد اعتبار سرحد دیورند در سال 1993م باید به اتمام میرسید،امااین نظریه وبرداشت ناقص بنابر نبودن اسناد و مدارک در آگاهی سیاسی مردم عوام افغانستان آنقدر عمیق است که حتی بعضی از رهبران طراز اول کشور مااز اظهار باور بر آن مجزا نمیباشند. اما با وجود آن تا بحال از طرف دولت مردان افغانستان و یا طرفداران این نظریه 100 ساله ظاهراً هیچ سندی پیشکش نگردیده که مصداق ادعای شان باشد و افغانستان بتواند در آینده ادعای سرحدی نماند.

چنانچه در متن معاهدۀ دیورند و متباقی اسنادی که بین کمیسیون های مشترک تعین وعلامه گذاری سرحد بریتانیا-افغانستان الی سال 1896م به امضأ رسیده، هیچ موردی وجود ندارد که نظریهء مبنی بر محدودیت صد ساله این معاهده را توجیه کند. معلوم نیست که در افغانستان همچو یک ادعای ظاهراً نادرست چطور به این حدی، که به ندرت کسی بتواند آنرا مورد سؤال قرار دهد، عمومیت پیدا کرده باشد .

در حالیکه محدود به100 صد سال بودن معاهدۀ دیورند اصلاً حقیقت ندارد، باید گفت که در واقعیت امر معاهدۀ دیورند بشکل دیگری محدود به زمان حتی کوتا تری نسبت به صد سال شده بود و این اصل را میتوان نه در متن معاهده بلکه در اسناد تاریخی روابط افغانستان با بریتانیا دریافت کرد.

سرحد دیورند در زمان امیرحبیب الله خان :

اسناد تاریخی سرحد افغانستان و پاکستان حاکی از این امراست که بعد از مرگ امیر عبدالرحمن خان در چهارم اکتوبر 1901م و جانشینی حبیب الله خان به حیث پادشاه افغانستان دولت هند برتانوی تحت قیادت وایسرای لارد کرزن (Lord Curzon) از جانشین و فرزند عبدالرحمن خان،امیر حبیب الله خان ، دعوت بعمل آورد تا سفری به هندوستان نموده و بخاطر صحبت در مورد مسائل مورد علاقه طرفین با مقامات هند برتانوی ملاقات نماید. مسائل مورد علاقه بریتانیا در این زمان شامل یک بررسی کلی تفاهمات قبلی فی مابین دوکشور افغانستان وهندبرطانیوی ، منجمله بازنگری موافقت نامه در مورد سرحد رسمی طرفین، مزاکره بود.

امیر حبیب الله خان به سفر هندوستان علاقمند نبود و در پاسخ به دعوت لارد کرزن اظهار داشت که وی ضرورتی به این سفر نمی بیند زیرا وی با تمام تفاهم و توافقاتی که پدرش امیر عبدالرحمن با انگلیسها داشت متعهد میباشد. این پاسخ امیرحبیب الله برای دولت هند برتانوی قانع کننده نبود. لهذاروی ضرورت سفر امیر به هندوستان بیشتر از پیش نماینده انگلیس پافشاری کرده و خاطر نشان مینمود که:

 تفاهمات و معاهدات قبلی که بریتانیا با شخص امیر عبدالرحمن خان در زمان حیاتش به امضأ رسانیده بود صرف در طول حیات وی مدار اعتبار بودونه بعدازآن،وزمانیکه امیر جدید به کرسی قدرت تکه زدونشست این شاه این موافقتنامه ها را تجدید نمود. به این صورت دولت هند برتانوی خود اقرار نموده که معاهدۀ دیورند صرف در طول حیات امیر عبدالرحمن اعتبار داشت که با وفات امیر اعتبار سند نیز فسخ گردیده است وباید امیر جدید آنرا تایید ویا ردنماید تا از اعتبار رسمی سرحدی برخوردارگردد.

متعاقباً دولت هند برتانوی بخاطر آنکه امیر را وادار به سفر نماید، از فرستادن مبلغ سالانه 1.8 میلیون روپیه و اجازۀ ترانزیت اسلحه نظامی به خراسان یاافغانستان از طریق قلمرو هندوستان – که هردوی آن در معاهدۀ دیورند درج شده بود،ابأ ورزید. بالاخره گرچه در این مرحله امیر حبیب الله به هندوستان سفر نکرد، ولی توافق نمود تا وزیر دولت در امور خارجه بریتانیا برای هندوستان، آقای لوئی دین (Sir Louis W. Dane)،را بمنظور مذاکره در مورد مسائل مورد علاقه در کابل بپذیرد.

آقای لوئی دین در حالیکه یک مسودۀ موافقتنامهءجدیدی را با خود داشت در اواخر سال 1904میلادی وارد کابل گردید. امیر حبیب الله مسودۀ از خود پیشکش نمود که محتویات آن بجز از تائید و تمدید توافقات قبلی شاهان با بریتانیا چیز دیگری را در بر نمیگرفت. معاهدۀ مذکور بعد از مذاکرات جانبین بتاریخ 21 مارچ 1905میلادی مطابق 1284خورشیدی در معاهده معروف به(دین –حبیب الله)متقابلاً به امضأ رسید و دولت هند برتانوی ارسال مبلغ سالانه 1.8 میلیون روپیه - بشمول قروض قبلی را از سرگرفته و اجازه داد تا افغانستان از طریق خاک هندوستان اسلحهء نظامی وارد نماید. در معاهدۀ مذکور که غالباً بطور مختصر بنام «موافقتنامه دین – حبیب الله» یاد میشود، متن تعهدات امیر حبیب الله قرار ذیل است:

این شاه[امیر حبیب الله] بدینوسیله توافق مینماید که در امور مهم اساسی و فرعی مندرج معاهده [خط دیورند] در ارتباط به امور داخلی و خارجی و سایر تفاهم نامه ها که اعلیحضرت پدر مرحوم من با حکومت اعلی بریتانیا منعقد نموده و مطابق به آن عمل کرده، من هم مطابق به همان موافقتنامه و معاهده [خط دیورند] عمل نموده ام، عمل مینمایم و عمل خواهم کرد، و من در هیچ معامله و پیمانی آن معاهدات را نقض نمی نمایم.

لهذا بعد از انقضای معاهده دیورند با وفات امیر عبدالرحمن، اعتبار آن در سال1905میلادی مطابق(1284)خورشیدی دوباره با شخص امیر حبیب الله تمدید گردید که تا وفات وی و آغاز جنگ سوم افغانستان و انگلیس در سال 1919م دوام نمود و بعدأ در زمان امیر امان الله خان این سرنخ ادامه پیداکرد وبه حیث سرحد رسمی وبین المللی دوکشور در دو موافقت نامه جداگانه به رسمیت شناخته شد .

امیر حبیب الله  جانشین و پسرامیر عبدالرحمن با اینکه قرار داد پدرش را با انگلیس ها قبول کرد ه بود  و در  حالیکه  استقلال سیاسی کشور  نیز درگروی استعمار بریتانیا قرار داشت ، امیر حبیب الله خان برای  انکه از  قیام  قبایل پاکستان علیه  انگلیسها  جلوگیری  کرده  باشد  مبلغ  هنگفتی سالانه به متنفدین قبایل سرحدی توسط حاجی عبدالرزاق خان اندری میپرداخت و سعی میکرد در بدل آن مردم سرحد را متقاعد سازد که مبارزه آنها در مقابل انگلیس ها بدون اجازه امیر المومنین ( خودش ) شرعا ناروا است . (افغانستان در مسیر تاریخ ج اول ص 640 چاپ کابل ن غبار. )

سرحد دیورنددر زمان امان الله خان :

امیر امان الله خان نواسه امیرعبدالرحمن  یگانه  شاهی که در باره استقلال ،آزادی ، دیموکراسی و پیشرفت اقتصادی مردم افغانستان می اندیشید،  برعلیه  استعمار سیاسی و اقتصادی انگلیس دست و آستین خودرا  بر زده بود وبا شعار آزادی و استقلال با انگلیسها داخل مذاکره  شد  و تقاضای استقلال کشور را نمود ، وطی اولین سخن رانی خویش در 13اپریل سال1919م استقلال افغانستان از تحت حمایه گی امپراتوری انگلیس را اعلان کرد، من خود وکشورخود را از لحاظ جمع امور داخلی و خارجی به صورت کلی آزاد،مستقل ،وغیروابسته اعلان میدارم(لودیک آدمک) وبعدأ شاه مجبور  گردید  دست  به  سوقیات  نظامی  بسوی سرحدات کشور بزند که در بخش شرقی کشور لشکر افغانی تل و تانه در آنسوی سرحد دیورند را هم تصرف کردند و انگلیسها وادار به مصالحه شدند. بر اساس این  مصالحه ومذاکره قوت های نظامی افغانستان تل  و  تانه  را  ترک گفتند و  به داخل سرحدات امروزی افغانستان عقب  نشینی کردند  و در  مذاکرتیکه بین  محمود  طرزی  وزیر خارجه  دولت امانی و هنری  دابس نماینده   سیاسی  انگلیسها به تاریخ 8  اگست سال  1919 میلادی  در  کابل  صورت  گرفت ،در این مذاکره استقلال وآزادی افغانستان  بدست آمد . اما  معضله  خط دیورند کماکان بحال خود باقی ماند . زیرا هیئتی که قبلا غرض عقد قراردادصلح  به راولپند  رفته بودند  موضع را تصفیه کرده بود. چنانچه در ماده  پنجم قرار داد  چنین می خوانیم : «  دولت افغانستان سرحد بین هندوستان و افغانستان را که امیر مرحوم عبدالرحمن خان قبول نموده  بودند ، قبول می نماید  و نیز متعهد میشوند که قسمت تحدید نشده  خط سرحد طرف مغرب خیبر در جائیکه  حمله آوری از جانب افغانستان در  این  زمان واقع شد ، توسط  کمیشنر دولت  بهیه  برتانیه  بزودی  تجدید  شود و حدی را  که کمیشنر دولت بهیه برتانیه  تعیین  نمایند  قبول  بکنند . عساکر دولت بهیه  برتانیه بر این سمت در مقامات حالیه خود خواهد ماند تا وقتیکه  تجدید  حدود  مذکور بعمل بیاید ،( علی احمد ناظر داخلیه و رئیس هیئت  صلاحیه  افغانستان ) (افغانستان در مسیر تاریخ ج اول ص 775)،

در این زمان شاه امال الله به سبب توافقات سرحدی حتی از  دیدار رهبران  و  بزرگان  اقوام قبایل  مسعودووزیری که آمادگی کامل برای جنگ گرفته بودند ، سرباز زد وآنان  رابحضور خود نپذیرفت.(  افغانستان در مسیر تاریخ چ اول ص  783- 784 ).

معاهده راولپندی در زمان امان الله خان:

امیر امان الله خان و همفکران نزدیکش مانند محمود طرزی و محمد ولی خان بدخشی که این ها دارای احترام ابدی وآزادی خواهانه نزد مردم اند با اعلام استقلال در کشور در سال 1919م و بعد از جنگ سوم افغانستان و انگلیس واعلان متارکه در جنگ استقلال بین افغانستان و انگلیس یک هیئت صلح افغانستان تحت ریاست والی علی احمد خان فرزند خوشدلخان وبعداشوهرخواهر امان الله خان هیاتی به راولپندی مسافرت نموده و بتاریخ 8 اگست 1919 میلادی مطابق(1298)خورشیدی"معاهدۀ صلح فی مابین دولت جلیلهء بریتانیا و دولت مستقل افغانستان" را با دولت بریتانیا با(هملتن گرانت ) عهد نامه پنج ماده یی را به امضأ رسانیدند.

دولت بریتانیا در این معاهده و ضمایم آن استقلال افغانستان را برسمیت شناخت، ولی در عین حال افغانستان را متجاوز خواند و تمام معاهدات قبلی با امرای افغانستان را فسخ اعلام نمود - بشمول پرداخت پول سالانه به امرای افغانستان و اجازه ترانزیت اسلحه نظامی از طریق خاک هندوستان.اما تا جائیکه به مشروعیت خط دیورند ارتباط میگیرد، مادۀ پنجم معاهدۀ صلح قرار ذیل مینگارد: دولت افغانستان سرحد هندوستان - افغانستان را همانطوری که توسط امیر مرحوم [حبیب الله] پذیرفته شده بود، قبول مینماید.

فلهذا برای اولین بار موقف قانونی خط دیورند منحیث سرحد بین المللی افغانستان و هند برتانوی از محدودیت مصادفت میعاد آن با طول حکمروایی هر امیر فارغ شده و مشروعیت آن توسط حکومات دو مملکت مستقل افغانستان و بریتانیا بطور دائمی تائید گردیداست.

ومعاهدۀ صلح راولپندی همانطوری که از نامش پیداست صرف بخاطر ایجاد صلح بین دو کشور به امضأ رسید و در مادۀ چهارم آن تذکر رفته بود که اگر دولت افغانستان با روش نیک خود در مقابل بریتانیا حسن نیت نشان دهد، بعدازگذشت یک دورۀ شش ماههءامتحانی،بریتانیا حاضر خواهد بود تا بمنظور ایجادروابط سیاسی دوستانه هیئت دیگری راازافغانستان جهت مذاکرات پذیرفته و روابط خویش را بر پایه های مستحکم تری رونق دهند.

معاهده صلح کابل در زمان امانالله خان:

لهذا مذاکرات دوباره از سر گرفته شد تا اینکه در جنوری سال 1921 میلادی آقای هینری دابس (Sir Henry R. C. Dobbs)منحیث نماینده فوق العاده بریتانیا به کابل اعزام گردید.

متعاقباً موافقتنامهء جدیدی که بنام "معاهدۀ ایجاد روابط دوستانه و تجارتی فی مابین بریتانیای کبیر و افغانستان" مسمی است، توسط آقای دابس به نمایندگی از دولت بریتانیا و محمود طرزی به نمایندگی از دولت افغانستان، بتاریخ 22 نوامبر سال 1921ممطابق 1300 خورشیدی در کابل به امضأ رسید. همچنان قابل تذکر است که تبادله کاپی های تصویب شدۀ معاهدۀ مذکور توسط حکومات هر دو کشور بتاریخ 6 فبروری سال 1922م مطابق 1301 خورشیدی نیز در کابل صورت گرفت.

معاهدۀ سال1921م منعقدۀ کابل معاهدۀ سال 1919م منعقدۀ راولپندی را منسوخ یا فسخ نمود، ولی خود آن خط دیورند را منحیث سرحد بین المللی افغانستان یکبار دیگر برسمیت شناخت. مادۀ دوم معاهدۀ مذکور در مورد قرار ذیل است:

جانبین سرحد هندوستان- افغانستان را، همانطوریکه توسط دولت افغانستان تحت مادۀ پنجم معاهدۀ 8 اگست  1919م منعقدۀ راولپندی پذیرفته شده بود، متقابلاً قبول دارند.

با آنهم مادۀ چهاردهم معاهدۀ 1921م برای حکومات هردو کشور این صلاحیت را داده بود که آنرا بعد از گذشت سه سال، باالاثر دادن یادداشت رسمی به جانب مقابل، فسخ نمایند. ترجمه متن مادۀ چهاردهم قرار ذیل است:

مواد این معاهده از تاریخ امضأ آن به اجرأ در آمده، و از همان تاریخ الی سه سال دوام مینماید. در صورتیکه هیچ یک از جانبین دوازده ماه قبل از اختتام سه سال متذکره جانب دیگر را از تصمیم خود مبنی بر فسخ آن معاهده مطلع نسازد، [معاهدۀ مذکور] مرعی الأجرأ میباشد الی اختتام یک سال بعد از همان تاریخی که یکی از جانبین آن را فسخ نموده باشد. 

البته که حکومت امیر امان الله خان هیچگاهی این معاهده را فسخ ننمود. وگذشته از آن معاهدۀ مذکور متعاقباً در دوران حکمروایی محمد نادر خان نیز از طریق تبادلهء یک یادداشت دیپلوماتیک بین شاه ولی خان، وزیرمختار محمد نادر خان در لندن، و آقای آرتر هیندیرسن (Arthur Henderson)، وزیر خارجه بریتانیا، بتاریخ 6 جولای 1930 تائید گردید. پاراگراف دوم یادداشت وزیرمختار افغانستان در این مورد چنین مینگارد:

در پاسخ [به یادداشت شما] من نیز افتخار دارم تا رسماً ضبط نمایم که درک ما نیز همین است که این دو معاهده [معاهدۀ 1921 و معاهدۀ تجارتی جون 1923] دارای اعتبار تام بوده و کاملاً مرعی الأجرأ میباشند.

به گفتۀ برخی از صاحبنظران، به رسمیت شناختن سرحد بین المللی بین افغانستان و هند برتانوی لازمهء بدست آوردن استقلال افغانستان بود که شاه امان الله نمیتوانست از آن سر باز زند. همچنان باید گفت که ضمیمهء این معاهده، نامهء از نمایندۀ فوق العادۀ بریتانیا به وزیر خارجهء افغانستان به نحو غیر مستقیم اعتراف به طبیعی بودن علاقمندی دولت افغانستان به چگونگی وضعیت قبایل ماورای خط دیورند میکند. برخی ادعا نموده اند که نامهء مذکور برای شاه امان الله حد اقل بهانهء داد تا گاهگاهی در امور قبایل ماورای سرحد مداخله نماید.

از آنچه در بالا گفته شد بر می آید که اعتبار معاهدۀ خط دیورند در اول برای صد سال نبوده بلکه برای مدت بسیار کوتاه تر از صد سال بوده است. ولی بعداً این معاهده و سرحد شناسی افغانستان با هند برتانوی حد اقل یکبار توسط حبیب الله خان، دوبار توسط امان الله خان و یکبار توسط محمد نادر خان تائید گردیده و میعاد اعتبار آن از محدودیت تصادفی بودن با طول حکمروایی هر امیر و شاه فارغ شده و این سرحد،سرحد دایمی گردید است.

سرحدواوضای سیاسی درزمان شاه حبیب الله  خان کلکانی:

طوری که تاریخ گواه است حکومت امیر امان الله خان هیچگاهی معاهده دیورندرا فسخ ننموده بود وآنرا به زسمیت شناخته بود و همیشه به آن پابند ماند. گذشته از آن به گفتۀ برخی از صاحبنظران و سیاست مداران به رسمیت شناختن سرحد بین المللی ، بین افغانستان و هند برتانوی لازمهء بدست آوردن استقلال افغانستان بود که شاه امان الله از آن سر باز نزد وسرحد دیورند را بحیث سرحدبین المللی قبول داشت وبعد از توطیه انگلیس ها وسقوط امان الله خان ، حبیب الله کلکانی به پادشاهی رسیدن وبعد از سقوط شاه امیر حبیب الله کلکانی  در 29 اکتوبر 1929شمسی نادرخان قدرت افغانستان را تصاحب نمود ودر صدد اعدام ،غرعره کردن ونابودی روشنفکران بر آمد.و حبیب الله که  یکی از رهبران جنبش  دهقانی  و یکی ازپاد شاهان غیر وابسته  افغانستان بشمارمیرود در مورد سرحد دیورند هیچ نظری نداد و همواره شخصیت و هویت این شاه مستقل ، که در اثر بدگویی ها و دسیسه سازی های درباریان محمد زایی ها پنهان  شده بود و به خاطریکه شخصیت این ابر مرد خراسان ، روشن شده باشد به شواهد و گواه تاریخ افغانستان  میگویم که ، پدرپرافتخار کوهدامنی نام  پسر جوان مرد خود را بعد از تولداش نه دزد بلکه حبیب الله گذاشته بود ، و پدر این شخصیت  به نسل های آینده این حق را داشت و دارد ،که هنگامیکه از پسرجوان مردش یاد می نمایند ،نامش را حبیب الله گویند و نه دزد، راستی وقتیکه مخالفین خاندان محمدزائییان و آزادیخواهان که با صد بد نامی در تاریخ های درباری کشور و گاه گاه در نوشته های امروزه مورخین  دربار،نوشته شده و آنرا می خوانم چندان شگفت زده نمی شوم . چونکه پادشاهان و امیران دوره های معاصر وطن ما در هرروز و هر ماه تلاش کردند که چرخ تاریخ کشور را بر شالودة سجل و سوانح شخصی ، فامیلی و قومی خودشان بنا نمایند تا باشد که هوش و روان خواننده را بسوی خود ، فامیل و خاندان خود سوق داده باشند.                              

  این پادشاهان در هر جا و هر گوشه که آزادیخواهان و مخا لفین سیاسی خویش رامی یافتند ،برای کم زدن  آن ها، به شیوه های گوناگون نامردی و خورد صفتی دست میزدند و دشمنان سیاسی خویش را پست و بی نسب به مردم ما و جهانیان معرفی مینمودند. و به خاطر چنین کاری هر شاه با وجود نقض حقوق انسانی وبشری در وطن ماایشان حاتم طائی گردیدند ، خزانه بیت المال و زمین های شخصی و پدری مردم را در شمال وجنوب ، شرق و غرب و مرکز گنج بی صاحب برای فامیل ،نزدیکان و دست نشانده گان  خود دانستند این زمین هارا به خود، اقارب و نزدیکان درباری خود تقسیم کردند که هم اکنون ظاهرشاه و اقاربش این زمین های مصادره شده و غصب شده مردم را توسط اجدادش در کابل و نقاط دیگر وطن بفروش میرسانند و اجداد این ها از خزانه بیت المال به کیسه و جیب هرنویسنده و تاریخ نگار درباری ولی غیر واقعبین، به گلوی هر مداح بازاری سکه ها می ریختند ، تا تاریخ اصیل کشورما رامسخ کنند که کردند.                                 

 بطور نمونه ، هر گاه به کتاب های تاریخ مکاتب و لیسه های زمان دربار، که در زیر چشمان وزیر معارف وقت سردار محمد نعیم به چاپ میرسید نگاه شود ملاحظه کرده می توانید که در مغز های نو جوانان و جوانان دانشجو و دانش آموزاین کشور شخصیت ها و آزادیخواهان کشور کوبیده می شد ، مثلاء جوانی بنام عبدالخالق که نادر شاه را از پا در آورد ، به گفته در بار یک غلام بچه بود، و آنهم یک غلام بچه ای که هویت پدر واقعی و فامیل اش چندان هویدا نبود، با چنین سخنان کینه توزانه و دشمنانه ، دربار و درباریان محمد زایی می کوشیدند که در مغز های دانشجویان و دانش آموزان چنان  تخمی را بکارند که گویا انسان پدر دار و دستر خوان پدر دیده هیچگاه نادر شاه را به آن دنیا گسیل نمی داشت ، با دریغ فراوان ، از قلم و نوشته دلدادگان و دلبران دربارتا کنون نه خوانده ام که می پرسیدند و یا بپرسند که اگر پدر عبد الخالق معلوم نبود و او بی نسب و غلام بچه ای بود ، پس چرا تنها به خاطر عمل یا جرم شخصی عبد الخالق حقوق بشر و انسان را خاندان نقض کرده ، پدر ، ماما و کاکا او یکی به پی دیگر سر زده شدند و کاسه های سرفامیل ، دوستان و نزدیکان عبدالخالق تک تک در کنج زندان ها پوسانیده شدند،بهمین گونه برای سالیان درازی ، بلی گویان دربار از برکت بدست آوردن کرسی های سرکاری و دولتی ویا از ترس زور گوئی های سرداران جدا از مردم رساله ها نوشتند و کتاب ها چاپ کردند که گویا حبیب الله کوهدامنی « دزد» بود حلانکه خود واجدادشان دزد بود که بعد از سقوط حبیب الله کودامنی ،کابل را چپاول کرده و به یغمابردند وقالین های مردم کابل و ارگ تا به پاره چناررسید و پلاس بزی کودامن و شمالی تغیر نکرد.                  

بخاطریکه با این دروغ پراگنی ها حبیب الله کلکانی رادربین  جامعه و مردم آزاده افغانستان کم زده باشند ، و در تاریخ وطن ما این شخصیت را ناچیز وکم جلوه داده باشند ،نامش را « بچه سقو » گذاشتند،من نمی دانم  که سقو بودن چه عیبی دارد، آیا سقوی نمودن هزار بار شایسته ترو انسانی تر از وطن فروشی نیست ؟ آیا سقوی نمودن بهتر نیست نسبت به اینکه از برکت آب جبین وآبله دستان مردمان بیچاره و غریب ،  کارگر ، دهقان و زحمتکشان  زندگی طفیلی ارثی شاهانه برای سده ها داشت ؟         

 نمی دانم که سقو بودن بمراتب خوبتر و پسندیده تر نیست ، نسبت به اینکه چون تیمور شاه زنباره بودن ، یا مثل دوست محمد خان چاکرونوکرانگریزبودن  و چون شاه شجاع نوکر فرنگ و انگلیس بودن ؟ فخروافتخار می بایدکرد به قناعت آن سقو و« سقوی ها» که با نان جوین و سفره یی خالی ساختند،و لیکن هرگز غذای رنگین در کاسه زرین انگریز و انگلیس را نخوردند.

اگر از جفا هائیکه زور گویان و جباران به تاریخ کشورما روا داشته اند  بگذریم ، نکته اساسی دیگری در پیش چشمان ما می استد که بعضی از درباریان درنوشته های خویش  داوری نموده و شاه حبیب الله کودامنی را شتابزده و یکسره « دزد  » قلمداد نموده اند. در حالیکه ، برخلاف گفتار درباریان محمدزائی ها ، این فرزند انگور پرورده کوهدامن « دزد  » نبود. روستایی دهقان بچه ساده گو ، جوانمرد ، کاکه و راست گو بود، ناخوان بود مگر پخته گووبا تدبیروحتی یک روز هم حاضربه معامله نشد،مردانه زیست ومردانه شهیدشد. وبسا ارزش ها، پای مردی ها ووفاداری های را به مردم و ناموس مردم که خواننده ای  کنونی در تاریخ  جست و جو میکند در کار و کردار شاه حبیب الله کودامنی می توان سراغ نمود، همان ارزش های ساده، مکر نایابی را که بسا شاهان معاصر کشور فاقدش بوده وبرای بدست آوردن آرمان های شان  خراسانیان و شخصیت های آزادیخواه خراسان را بی سواد و دزد قلمداد نموده اند . براستی اکر در باره آن جوانمرد کوهدامن ـ شاه حبیب الله ـ به چشمان خواننده خاک زده نشود مییابد که ، هیچ دورانی بهتر از زمان حکومت شاه حبیب الله کلکانی در افغانستان نمیتوان سراخ کرد،و نکته پژوهش جهت ارزیابی شخصیت حبیب الله خان ، سرشت و ماهیت آن مرد تاریخ را در آن روزگار به آزمون گرفت که او در کرسی قدرت سیاسی کشور زانو زده بود. همان کرسی که از بهر بدست آوردنش یک شهزاده و با سواد ( زمانشاه ) چشمان برادر خود را کور کرد و دیگری شیرعلی خان در زندان ، روان فرزند را نابود کرد و آن دیگری امان الله خان گلوی عم را در ارگ تا دم مرگ توسط عاملان خود فشرد و نقض حقوق بشری کردند، بایست دید و ارزیابی کرد که در آن هنگام که حبیب الله بی سواد روی همان کرسی های( سر خور) تکیه زده بود ، در مقایسه با دیگرامیران و شاهان پیشین و پسین خود اوچگونه فرمانروائی کرد، آنگاه در باب شاه حبیب الله در دادگاه تاریخ میتوان سنگین و همه جانبه سخن آورد، وبر بنیاد بی طرفی و بیطرفانه نوشت،با در نظر داشت این اصل که حبیب الله  دروازه  مکتب را ندیده بود و از اندیشة سیاسی خیلی پخته و دید باز سیاسی برخوردار نبوده ، روش و کارکرد هایش و شیوه کشور داریش به یک کاکه خراسانی  می مان ، به گونه نمونه ، نگاه شود به خوی و رفتار آن کوهدامنی : داشتن صفت از خود گذری ، داشتن وفا به عهد، نگهداشتن حرمت زنان و ناموس مردم ، داشتن پاس به سخن خداوند ، و داشته های که در کتاب وفرهنگ ادبیات فارسی ـ دری درج است در کردار حبیب الله دیده شده است، این رویداد های تاریخی می تواند حبیب الله را در دیدگاه و نظرخواننده یک جوانمرد استوار و پایمرد پایدار ـ جوانمرد و پایمرد ایکه آب انگور و بوی گندم سرمست و چشم سیرش بار آورده بودو این چشم سیری او بود و زما نیکه به ارادهء مردم قدرت سیاسی را در کابل بدست گرفت ، به گفته مرحوم قاسم رشتیا:

پیش آمد حبیب الله خان کلکا نی با فامیل شاه امان الله خان غازی:

در زمان حاکمیت کودامنی  یک دسته خواهران جوان امان الله در ارگ موجود بودند ، آن کوهدامنی نه تنها نگذاشت که دستان دشمنان امان الله خان بدامان آن دختران جوان رسد بلکه پاسداری آبرو وعزت شان راکرد،  در همین هنگام ، شاه امان الله خود در قندهار سنگر گرفته و بسوی کابل لشکر کشی میکرد و برای گرفتن تخت وتاج دوباره و بدست آوردن سر شاه امیرحبیب ا لله خان کودامنی کمر بسته بود، حبیب الله در حالیکه حریفش را با تمام قوت در قندهار یافت از خواهران جوان امان الله وسیله سیاسی نساخت، آنان را جهت خورد نمودن شاه امان الله گروگان نگرفت، اقارب دختران را خواسته و هر خواهر جوان امان الله خان را به دست قوم و خویشاوندان شان سپرد و به فامیل های شان سپرد، رشتیا چنین حرمت گذاشتن به زنان وزنان دشمنان و چنان از خودگذری را بجزدر حبیب الله خان کودامنی در دیگر و کدام امیر و شاه در تاریخ گذسته ومعاصر کشور نمی توان سراغ کرد مثلاء سردار محمد داود پسر عم ظاهر شاه بود، این دو در یک فامیل و در یک چهاردیواری ارگ سلطنتی بزرگ شده بودند، یکی بنام شاه و دیگری بنام نخست وزیریا صدرعظم برای سالها روی اسپ روزگارخود و خاندان خود سوارو در کارزار کشور حکمروایی میکردند، و در هر ماه ودر هر سال با تمام فامیل های خود روی یک میز نان ، صف می کشیدند، پیوند این دو سردارو فامیل های شان بدانجا کشیده بود که ازدواج هابین شان صورت گرفته بود، مگر درسال 1352 هجری شمسی زمانیکه سردار محمد داود ،در اثر یک کودتا ظاهر شاه را در کابل برکنارو خود را مرد میدان و رییس جمهورافغانستان (قاعد ملی) معرفی نمود  فامیل های شاه و خاندان را در ارگ زندانی و گروگان گرفت ولی شاه حبیب الله کوهدامنی به خاندان امیر امان الله خان چنین جفایی را نکرد و اما سردار محمد داود همه آن فامیل ها را گروگان نگهه داشت بخاطر همان کرسی که حبیب الله روستائی دربرابر امان الله خان می جنگید، و خواهران امان الله خان  را برای نگهداشت همان کرسی گروگان نگرفته بود،اما داود تا استعفانامه ظاهرشاه از روم نیامد فامیل او را در ارگ گروگان نگهه داشت که داشت .

آن بود پاسداری یک روستائی کوهدامنی از خواهران جوان امان الله خان ویا خواهران هموطن خود  در ارگ که امروز بنام  دزد سرگردنه دشنام داده می شود و این بود گروگان گیری سردارداود ملقب به  رهبر و قاعد ملی  در برابر خانواده خودش وباز میگردیم به گذشته و آن زمانیکه افراد قبایل جنوبی وقبایل سرحد پاکستانی و هند بریتانیوی که به رهبری نادرشاه در برابرحبیب الله خان می جنگیدند ، اعضای فامیل نادر شاه بشمول خانم شاه محمود که دختر امیرحبیب الله خان شهید بود و نامش صفورا ولقبش قمرالبنات بود درارگ نزد شاه حبیب الله خان کوهدامنی زندانی بود ، حبیب الله زمانی فامیل نادر خان را به زندان افگند که شاه محمود خان که توسط اوبه حیث رئیس تنظیمیه جنوبی مقرر شده بود ، برخلاف حبیب الله با نادر دست به فعالیت خراب کارانه در جنوب زد، به آنهم ، آن باغبان کوهدامنی موی اعضای فامیل نادرو شاه محمود خان را خیانت نکرد، در سخت ترین نبرد(جنگ) های شبانه روزی در گرداگرد ارگ و دربرابر آتش توپخانه نادر، حبیب الله امنیت فامیل نادر را درارگ بدوش گرفت و نگذا شت که به آنها آسیبی رسد .

پیش آمدنادرشاه در برابر فامیل حبیب الله خان کلکانی :

در ایام شکست و عقب نشینی حبیب الله کلکانی از ارگ، حبیب الله فامیل نادرو صفورا(قمرالبنات) را برای اهداف سیاسی ،نظامی و حتی نجات جان خودگروگان نگرفت و باخود به کوهدامن نبرد، بدینگونه حبیب الله در تاریخ معاصر افغانستان نشانی بیادگار گذا شت که گروگان گیری زنان خلاف رسوم و عنعنات نیاکان و فرهنگ روستائی اوست، با چنین حرمت گذاشتن به زنان و از خود گذری دربرابر زنان دشمنان ، حبیب الله چنان کرد در زندگی سیاسی که پهلوانان راستین چون رستم و سوراب خراسانی از خود به یادگار گذاشتند  و پس ازحاکمیت نادرشاه واعدام امیر حبیب الله کلکانی ، نادر به جان فامیل او افتاد، نادر زمانی به اسارت فامیل آن  دهقان پیشه دست یازید که از حریفش ، شاه امیرحبیب الله خان کودامنی، جزنام، نشان وخبری نبود، آن کوهدامنی سر زده شده بود، مگر در همان اسارت گیری ، نادر روش قوم گرائی خود را، آشکارا درکردار و عمل  پیاده نمود و نشان داد، چنانکه زوجه اول امیر حبیب الله خان کلکانی،( بی بی سروری) ومشهور به (بی بی سنگری ) که در فرهنگ فارسی ـ دری پرورش یافته بود با دو دخترش در زندان افگنده شد، وارثین حکومت نادر این زن و دو دختررا برای بیست سال در زندان و سیاه چال ها نگهداشتند و بعد از زندان ایشان را  برای بیست سال دیگر دور از کوهدامن ، به بلخ تبعید نمودند. اگر این زن و دختران کوهدامنی از شمال کشور و تاجک تبارآریایی نمی بودند، در فرهنگ فارسی دری پرورش نمی یافتندو اندک ارتباط خونی با محمد زائیان می داشتند، آیا نادر این ها رابرای چهل سال و تا پایان عمردر زندان ها ودرتبعید گاه ها شکنجه میکردند؟ هرگزنه ! اینست ثبوت تاریخی این ادعا  و نقض حقوق بشر رژیم دژخیم نادرونادریان ،ببینید ثبوت گفته های ما را که  نادر زن دوم امیر حبیب الله کلکانی را که( بی نظیر) نام داشت و مادر اندرآقای عزیزالله واصفی وحتی میگویند که مادر اصلی او بود، نه در زندان انداخت و نه مجازات کرد. نادربه ( بینظیر ) آزار نرساند چون آن خانم شاه حبیب الله کلکانی محمدزائی بودو از تار و پود فامیل و قوم نادر شاه بشمار میرفت. نادرشاه نه تنها بی نظیر را به زندان نه افگند بلکه درازدواج آن خانم باپدر آقای عزیزالله وا صفی، مرحوم عبدالرشید خان الکوزی کوشید، اقای الکوزی که از قندهاربود وبا نادرارتباط قومی داشت به زودی درحکومت نادراز جاه و جلال برخوردار شد ،چون رگ رگ حکومت نادرو بند بند روش سیاسی آل یحیی بر پایه تعصب قومی نادریان استوار بود، تاریخ به نگارش خواهد آمد که با خواندنش مردم راگریه ، خوانندگان را سوگ و ناله آید که چه ناروائی هائی نبودکه در جریان  هفتاد سال در زیر چتر شاه سایه خدا برهمشهریان و روستائیان دست و پا بسته و شکسته روا پنداشته نشد ! ناروایی هائیکه حتی در قطی شیطان نمی توان یافت ،این بود  روش انسانی حبیب الله باغبان و دهقان  در برابرفامیل نادر شاه و خانم شاه محمود واین بود جفاکاری نادرشاه و تعصب قومی آل یحیی دربرابر زن و فرزند حبیب الله خان کلکانی .

 نگهداری بیت المال وجان ومال کابلیان توسط شاه حبیب الله خان کلکانی:

،باز میگردیم به حقایق و زمانیکه  نیرو های امیر حبیب الله کلکانی داخل کابل شد سرو مال کابلیان دست نه خورد و خانه ها غارت نگردیدو ارگ سالم و امانت پائید و زمانیکه افراد نادرشاه، که نیمی آنرا نیروهای قبائلی غیرساکن کشوریا پاکستانی تشکیل میداد، بکابل رسیدند، وحشت زده و جنون وار، دهشت زده و دیوانه واردرخانه های  کابلیان ریختند و هر آنچه در شهرکابل بود به جنوبی و آنسوی مرزجنوبی به یغما بردند، گوئی کابل این شهر عشق ـ غنیمت جنگی قبایل بوده با شد حتی افراد قبائلی قالین های ارگ شاهی را که از وقت حبیب الله کوهدامنی در ارگ باقی مانده بود با کارد ها پارچه،پارچه نموده و میان خویش تقسیم نمودند این بود غنیمت کابلیان به قبایلیان ، از دست چپاول افراد قبائلی در ارگ ، ظرف و فرش نماند و نادر شاه مجبورشد که برای چندین روز درارگ نپاید و درخانه خویشاوندان خود بسر برد، یا اینکه وحشت و دهشت نیروهای قبائلی در کابل ازکرداردزدان سرگردنه که به بیابان های مرو می تاختند چه تفاوتی داشته و دارد؟.

 آیا نیرو های قبائلی دزد گونه و چپاولگرانه رفتار ننمودند؟ یا کردارنیرو های قبائلی و روش آل یحیی چون گذشته بالا تر از داد تاریخ بشمار می آ ید؟ آن بود روش ودولت داری یک روستائی چشم سیر هنگامیکه ازسمت شمال به دروازه های کابل قد راست و دم راست رسید که درتاریخ سرداران نامش به صفت « دزد » پالش می یابد. این غارت نادر و افراد قبائلی در کابل که هیچ تاریخ سرداریان از آن دزدی وچپاول سازمان یافته یاد نکرد و ببینید که  در تجلیل جشن آزادی کشور، امیر حبیب الله کلکانی به پیشگاه مردمش بی آلایشانه گفت : (استقلال نه از من است و نه از امان الله بلکه از شما ولس است)، این گفتار ناب امیر خبیب الله کلکانی در تاریخ نایاب است. نگاه شود در تاریخ کشور، آیا شاه ویا امیری به جز آن دهقان  بچه کوهدامن یافت که چنان بی آلایشانه و چنان فروتنانه حق و جان نثاری مردم را به درگاه مردم اعتراف کرده باشد ؟ و مال مردم را مال مردم گفته باشد بجزحبیب الله دیگر مردی را چنان اقرارو گفتار در تاریخ  دیده اید ،افزون برگفتاربالا،در جشن آزادی کشور، حبیب الله با پیامی فرمان داد که تا به امروز هیچ قدرتمندی درتاریخ انسان فرمان نداده است. در همان جشن آزادی،او پیام تبریکی به امان الله در روم مخابره نمودو ازینکه آزادی کشورتحت رهبری اش گرفته شده بود شاه حبیب الله کودامنی  به شاه امان الله تبریک جشن آزادی را از چنگال انگریزی ها  گفت، این گونه کردار را گویند سخاوت و کا که گی ولی نادرشاه که روی قدرت آمد درهردروازه و دیواری که نام شاه امان الله ازادی خواه را یافت به میله تفنگ تراشید و در هر کتابچه و کتب که نام امان الله ترقی خواه دیده شد، آن کتابجه و کتاب را به آتش کشید،آن کتب و کتابچه سوزی های نادرو فامیل نادر از پی دگرگون ساختن تاریخ کشور، یاد ازمورخ و نقاد تبریزی، احمد کسروی میکند، دردربارنادر همانگونه کتاب ها به آتش کشیده شد که کسروی ازبرای فرونشاندن نفرت اش به عطار و مولوی ، خیام و سعدی ، دیوان های بزرگان شعر فارسی دری را به آتش کشیده خاکستر نمود و جشن کتاب سوزان را برپا داشت ونادرشاه با خصومتی که با امانالله خان و زبان داشت جشن کتاب سوزی را برپاداشت ، مگرکردارنادر ووارثین او با کتاب سوزی پایان نمی یابد، برای نمایش کیش شخصیت نادر شاه و یکه تاز پنداشتن او در تاریخ کشور، در روی منار استقلال درکابل ، چنین نگارش فرمان داده شد:

( به یادگار ورود کامیابی یگانه مجاهد وطن پرست ملت خواه جناب محمد نادر خان سپه سالار که عموم ملت افغانستان حقوق آزادی خود را به قوه شمشیر اینمرد دلیراز انگلیس در سال1298 حاصل نمود.) همینگونه سیاه کاری و دست کاری نادرو نادریان رادر تاریخ و فرهنگ کشور، نوشته های فرمایشی( اشتباهات اندک ) خواند ، پس به پا خاست، کمر بست و در راه شد تا دریافت که اشتباهات در تاریخ انسان چه بوده باشد.      

آن بود راست گوئی وراست کاری یک مکتب نادیده روستائی درباره آزادی کشورو پاسخ به امان الله و این بود سیاه کاری سپه سالارووارثین اودرتباهی فرهنگ ونیرنگ کاری درتاریخ کشور همچنان امیرحبیب الله کلکانی زمانیکه زمام امور رادر دست گرفت با گفتار ساده، روس را هوشدار دادکه ( بخارا مرکزفرهنگ خراسان را آزاد خواهد کرد). و این اشاره حبیب الله بدین معنی بودکه شانه پهن روستائی ودهقان زیریوغ انگریز نخواهد رفت و زمانیکه نادر در کابل رسید جهت خوشنودی روس ها تمام مجاهدین و مهاجرین تاجیک آریایی یا ایرانی تبار و ازبک ترک تبار بخارا را در شمال کشور قین و فانه کرد، کار نادر بدانجا پایان نیافت بلکه ریشه مقاومت مردم بر ضد روس رادر شمال کشور نیز خشک کرد و از بین برد، هر انسان سمت شمال کشور( مانند سید منصورمزاری که درپیشاپیش جوانان بلخ چون قاری عالم خواجه و ایشان شریف وغیره برای آزا دی بخارا و سمرقند می رزمیدند و مبارزه میکردند) به دارکشیده شدند ویا به دار نادرمحمد زایی زده شدند ویا درکنار مهاجرین و مقاومت گران بخارا چون سیاه بیگ به هیرمند و قندهارتبعید  شدند وهمان ضربه کاری نادریان به مقاومت بخاراییان بود که روس ها آرام آرام در آنسوی دریای آمولنگر انداختند و در انتظارنشستند تا روز وزمان به ( شهزاده سرخ) برادرزاده نادر، سردارمحمدداود برسد تاکه خراسانی ها نیزچون بخارائیان دسته دسته بمیرند و روس ها برای خوشنودی روس ها چنان کردکه گفته شد ، نادرشاه از آغاز تا به انجام دولتداری خود در سایه انگریزیان پروبال کشید.،درین باره مثال های بیشماری است واز آن جمله میتوان نگاه کرد به کار هائیکه پژوهشگران ،محققین  و تاریخ نگاران غیر درباری اراییه کرده اند از جمله میتوان از داکتر آدمک نام برد. مگر یک مثال برجسته دیگرکه تا اکنون نگارش نیافته جهت بیان رازوساز نادرشاه با انگریزان درین نوشته می آید:در زمانیکه نادرنیرو های قبائلی آنسوی مرزرادر پشاورجهت نبرد دربرابر حبیب الله کلکانی بسیج میساخت ، نادر شاه برای هفته ها دربازار قصه خوانی پشاور اقامت گزیده بود، درآنزمان پشاور و مناطق قبائلی ( که پسان ها نادربا فکر آسوده وبدون کدام دغدغه یی درپشاور ماند، نیرو آماده کرد و ازهمان پشاورنقشه های جنگی و عملیات نبردرا تدارک کرد،اما زمانیکه نادر به قدرت رسید یکی از روشنفکران میهن، غلام محی الدین خان آ رتی زاده،از کابل به پشاوررفت تا دربرابر نادراز همان پشاوربرزمد، مگر انگریز مجالش نداد ودر نزدیک بالاحصارپشاوربشکل نامعلومی کشته شد.درروند این دهه های پی درپی، آیا جوان در دبیرستان ویا دانشگاه کامیاب به خوانش این سرگذشت دردآور اما فخرآفرین آرتی زاده درتاریخ  سرکاری محمدزائیان شده است؟ هرگزنه؟  چون بیان سرگذشت آرتی زاده گز به گز نشان میدهد که تا به چه حد در سایه و همکاری انگریزان در بازار قصه خوانی پشاورنادر شاه به جهت گرفتن کابل به کارهایش آب وتاب بخشید،آن بود روش آشتی ناپذیر یک روستائی و کوهدامنی دربرابر روس ها و انگلیس ها وهمچنان این بودخدمت گذاری  و دست بوسی یک درباری، در برابر آن دوقدرت وقت انگلیس و روس ، مثلاء حبیب الله کلکانی که در کابل قدرت سیاسی را بدست گرفت افراد شکست خورده غند شاهی  که بیشترشان از قندهاربودند وبطرفداری امان الله خان دربرابر حبیب الله رزمیده بودند تمجید کرد.، آن افراد اسیررا ( دشمنان با غیرت و نمک حلال) خطاب کرد و وفاداری شانرا به شاه امان الله آفرین گفت، حبیب الله به هیچ یک ازاعضای آن غنداسیر آزارواذیت نرساند، اینگونه گفتار و کردار را گویند از خود گذری یعنی جوانمردی ویامردم سالاری آن زمان و زمانیکه نادرخان بقدرت رسیدنخست( سر) شخصیت های برجسته کشورووفادار به امان الله خان را جداکرد و این است نقض حقوق انسان در آن زمان ، به گونه مثال : شاه محمد ولی خان دروازی که چهره شناخته شده ای سیاسی در سطح جهانی بود، با همکاری دووزیرقصم خورـ فیض محمد زکریا و عبد الا حد خان وردک مایار محاکمه دروغین شده و پس از چندی به دار کشیده شد، ضربه آل یحیی بابه دار کشیدن توقف نیافت ، پس از کشتن دروازی ، نادر و نادریان رفتند،هستی و دارایی دروازی را مال حکومت وخاندان خویش اعلام کردند و آنرا مصادره به خود کردند،و به این فشار اقتصادی و نقض حقوق انسانی بسنده نکردند و این را هم کمتر دانستند و به ابتکار دیگری دست زدندکه آن بستن دروازه های مکتب به رخ کودکان دروازی و بدخشی بود به امید اینکه دیگر سری درین خانواده بدخشی بالا نشود و استعدادی نروید. دوم یک شهونست و عطمت طلبی را چون محمد گل مهمند که نه به فرهنگ کوهدامن میساخت و نه به رسوم سمت شمال تاجیک وازبک تبار احترام میگذاشت به کوهدامن روان شد تا کوهدامنی ها را چون حیوان ازکمر زین واز پا نعل و ازکله سر زند که همان کرد، نادر گذاشت که دست قبائلی های درون وبیرون مرزی کشور به دامان دختران وزنان کوهدامن و شمالی رسد وزن و فرزند کوهدامن به نام غنیمت حتی به آنسوی مرزجنوبی رسید، مگرشامگاه درکوهدامن به پایان نرسید،.                                                                             

 به قول رشتیا ( قتل های دسته جمعی) مردمان کوهدامن بدست نیرو های قبائلی درشمال کشورانجام گرفت و نفرت،مردم کوهدامن علیه دولت نادر شدد پیداکرد. باچنین قتل ها و به غنیمت گیریهای دختران و زنان، نادرمحمدزایی تخم نفاق وبد بینی رادر میان باشندگان میهن آگاهانه کشت نمود،این همه بیدادگریها درکوهدامن را نویسندگان نوشته های فرمایشی، تحت حاکمیت مرکزی حکومت نادرشاه،روا می پندارشتند، نمی دانم که روش دریدن انسان وسینه چاک نمودن آدمیان دلباخته به وطن توسط استبداد گران چه نفع به با رخواهد آورد.این نوشته ها، بخاطریکه بستن ها، شکستن ها و کشتن های نادرشاه  درکوهدامن نمای قانونی داده باشد، گام دیگری به پیش میگذارند و  مقاومت مردم  کوهدامن و شمالی را از کوتل خیر خانه تا خاواک پنجشیر،از پنجشیر تا بدخشان و از بدخشان تا هرات باستان  در برابر ستم و استبداد دستگاه نادری غیر مستقیم با واژه « اشرار» در نوشته های شان رنگ وبوء میدادند. بیاد است که « اشرار » خطابی سوغات دولت های استبدادی ، یک جانبه و بیگانه ای درزادگاه ما بوده است که بکار بردن این واژه فقط فریب خلق خدا  در کشور ما بوده است.                                                                                                 

 یک کوهدامنی دو کوهدامنی ویا صد کوهدامنی درشمال کشور زیرچکش قرارنگرفته بود، بلکه سخن از تمام کوهدامن و شمالی (از کوتل خیرخانه تا خاواک پنجشیر) بود ، تمام باشندگان کوهدامن و شمالی سرمه کوب گردیدند، آیا تمام باشندگان کوهدامن و شمالی « اشرار» بودند؟ پیش از « اشرار» نگاری آ یا نویسندگان محترم درپای سخنان چند تن از کوهدامنیان موسپید، زندان دیده و زندگی بربادرفته نشسته و گذشته را پرسیده است ؟ ویا چه زیباست که پی دفاع سربسته ازآل یحیی چون گذشته، به رعیت و مردم وقعی قائل نشدند؟ خاک بر دهان ام، در اصل که اینگونه باید زمزمه می شد : « خود کوزه و خود کوزه گرو خود گل کوزه .» بقیه سرگذشت دردآور آدم افگن کوهدامنیان را به گفته پدران « مشت نمونه از خروار» که چگونه در برابر دیدگانشان پدرو پسر کوهدامنی تیل داغ وشکنجه میشدند! چگونه اطفال در پیش مادر و در برابر نگاه های کودکانه ایشان، به امر افراد نادری کشته وبرچه کوب شدند، چگونه هستی بینش ها به جرم کوهدامنی بودن تاراج شد! ویا چگونه حق مکتب رفتن برای همیشه از بینش خوردسال گرفته شد! شاید دانستن اینگونه سرگذشت ها یاران را اندوه و قلم شانرا گریه آرد که آن کوهدامنیان که در شکنجه گاه نادرشاه  وبا تیغ و تفنگ قبائلیان افغانستانی  و قبائلیان پاکستانی یا بیرون  مرزی  برچه کوب گردیده بودند « اشرار» ویا یاغیان نبودند، آن کوهدامنیان  فقط می خواستند که آزادی انسانی خود را درکنار تاکستان های وطن و روستاه های شان از دست ندهند، بخاطر همین آرمان مردمی، آنان همدردی قوم صافی تاجیک تبار پشتون شده را که در شمالی بودند باخود داشتند،و آن کوهدامنیان که ایستادن را به سکوت ، پایداری را به بردگی ، مردن را به بندگی و آزادی را به استبداد، استبدادگران شایسته می دانستند، هر یک در جوانمردی حبیب الله بودند و درکاکه گی امیر حبیب الله خان خود را فداکردند. شاد باد روح و روان شان در زیر هر تاکستان و جاودان باد رزم و مقاومت شان در بزم هر جوان ،آن بود روش خود گذری یک جوان کوهدامنی در برابر افراد شکست خورده غند شاهی، و این بود ستمگاری نادرشاه در برابرمامورین امان الله خان آزادی خواه  و یورش وچپاول افراد قبائلی در کوهدامن برهبری نادر، وزمانیکه حبیب الله در شهر کابل سنگر گرفت به پیمانی که روی قرآن پاک نموده بود به ،برادر امان الله خان، عنایت الله خان، آزار نرساند، به سوگندی که حبیب الله پاکدین روی کتاب پروردگار نموده بود حرمت گذاشت و عنایت الله خان را گذاشت که با فامیلش آسوده از ارگ خارج و کشور را ترک گوید، با چنین کاری، حبیب الله قرآن را از برای ضربه زدن حریفان سیاسی خود نفروخت و پیمان خود را در روی قرآن آفریدگارماند،اینگونه پیمان نگهداری، خویشتن داری را دراوج قدرت،  بزرگ منشی ، پاکدلی و پاک منشی گویند.

مهرنمودن وتعهد نادرشاه درقران وخیانت آن به قران عظیم الشان در برابر حبیب الله خان کلکانی ویارانش:       

نادرشاه که قدرت سیاسی را در کابل بدست آورد برای به چنگ آوردن رقیب سیاسی اش، حبیب الله، به روی( قرآن ) مهر نمود که اگر آن کوهدامنی تسلیم شود، او را آزار نخواهد رساند، حبیب الله مهر نادر را در قرآن شریف ضمانت دانسته به کابل آمد، نادر سخن پروردگاریا قرآن شریف را فروخت تا آن کوهدامنی را بدست آرد و خلاف پیمان و مهرش در کتاب خدا و آفریدگار، حبیب الله را بدست سران قبائل طرفدار خود سپرد و حبیب الله و یارانش در ارگ تیر باران گردیدند، و خلاف کرامت انسانی، جسد بی روان آن کوهدامنی ویارانش از ارگ بروی خاک کشان کشان به چمن حضوری برده شد و در چمن حضوری جسد تیر خورده و چنواری شده حبیب الله به دار کشیده شد، جسد خونبار وبی روان حبیب الله را برای روزها به دار گذاشتند به هدف اینکه چشمان هم زبانان کابلی حبیب الله را سوزانده باشند،آن بود حرمت گذاری یک بی سواد کوهدامنی در برابر قرآن که امروز بنام« بچه سقو» پست و زبون شمرده میشود و این بود قرآن فروشی نادرشاه که تا هنوز هم درپاره از نگارش های دردتمندانه « زعیم» نامیده می شود ، با آن همه رویداد ها که دربالاذکر گردید و آمد، نادر برازندگی هائی هم داشت که نمیتوان ازآن چشم پوشید، از آنجمله میتوان از پختگی اش در امور لشکری و نظامی، مگر روش کینه توزی، قوم پشتون را در برابر بقیه باشندگان میهن وسیله سیاسی ساخت، با انگریز ساخت و مجاهدین و مقاومت گران تاجک تباربخارا و سمرقند را سرزد وکشت، این پیمان شکستن و قرآن فروختن اوست که نادر را در دوشنبه و پنجشنبه بازار، درتاریخ و نگارش مرد نامطلوب وغیرقابل اعتمادجلوه میدهد. بااینکه حبیب الله سواد نداشت و برای رهبری خراسانیان ساخته نشده بود، گزارشات و رویداد هائی که در بالا آمد او را با نشان دادن جوانمردی و راست گوئی در مواقع خیلی حساس، نگینه واردر میان خیل امیران و شاهان دو سده کشور می درخشاند. بیشتر ازین، رویداد های تاریخی بیان شده برخلاف نوشته های بعضی ها گواه میدهد که آن فرزند کوهدامن « دزد» وار و « دزد» گونه حکومت نکرد بلکه در  زمان رهبری از خود قناعت به نفس، شیوه مردی، از زبان  وزنان دشمنان پاسداری، بی تعصبی، وفا به پیمان و حرمت به قرآن خدارا بیادگار گذاشت.   این شیوه های از خودگذری، قناعت پسندی، ساده زیستی، جوانمردی،چشم سیری و بی آلایشی حبیب الله است که بر کار کرد ها و کارنامه های بسی امیران و شاهان محمدزائی چربی میکند. و در نتیجه، آن جوان کوهدامنی را حاشیه به متن تاریخ کاکه وار می جهد و آفتاب وار می درخشد.                                 

سرحددیورندواوضای سیاسی درزمان نادرخان:

حکومت امیر امان الله خان واسلاف آن هیچگاهی معاهده دیورند 1893م را فسخ ننموده بودند بلکه همیشه به آن قراردادها پابند ماندند،و گذشته از آن بعد از سقوط شاه امیرحبیب الله کلکانی بنا به توطیه انگلیس ها علیه کلکانی معاهدۀ مذکور متعاقباً در دوران حکمروایی محمد نادر خان نیز از طریق تبادلهء یک یادداشت دیپلوماتیک بین شاه ولی خان، وزیرمختار محمد نادر خان در لندن، و آقای آرتر هیندیرسن (Arthur Henderson)، وزیر خارجه بریتانیا، بتاریخ 6 جولای 1930م تائید گردید. پاراگراف دوم یادداشت وزیرمختار افغانستان در این مورد چنین مینگارد:

در پاسخ [به یادداشت شما] من نیز افتخار دارم تا رسماً ضبط نمایم که درک ما نیز همین است که این دو معاهده [معاهدۀ 1921م و معاهدۀ تجارتی جون 1923میلادی] دارای اعتبار تام بوده و کاملاً مرعی الاجرأ میباشند ،وشخص محمدنادرخان در روز افتتاح شورای ملی نام نهادودستوری مورخ 1931 میلادی مطابق 1310خورشیدی باصراحت اعلان کردکه سیاست من درافغانستان سری و کدام راز ندارد،وسیاست آشکار است، وتمام معاهداتی را که حکومت های گذشته بادول متحابه ، عقدکرده بودند تصدیق میکنم ودیگر هیچ معاهده سری وعلنی ننموده ام ومن توصیه میکنم که موقیعت جفرافیایی کشور سیاست های سری را تحمل ندارد.

به گفتهء برخی از صاحبنظران، به رسمیت شناختن سرحد بین المللی بین افغانستان و هند برتانوی لازمهء بدست آوردن استقلال افغانستان بود که شاه امان الله نمیتوانست از آن سر باز زند.ودرزمان محمد نادرشاه دیره دونی که 23 سال عمر خود را در دیره دون هندوستان گذشتانده بود وقتیکه با خانواده خود به کمک اقوام منگل با کمک و یاری انگلیس وارد کابل شدندو دولت حبیب الله کلکانی را به کمک انگلیس و حلقات وابسطه به خاندان مجددی وقبایل سرحدی ساقط ساختند حکمروایی آل یحی پس از نیم  قرن غرض  تأمین اهداف خاندانی شان   بصورت حربه سیاسی در آمد و مصایب بیشماری را برای مردم افغانستان خلق کرد .

 نادرخان در سال  1903 میلادی  از  کمک  به قبایل افریدی  و مومند که  علیه  سیاست   پیش  قدمی انگریز ها اسلحه  برداشته بودند ، خود داری  کرد.(افغانستان در پنج قرن اخیر ص 611 ج 2 ).

جورج آرنی در این مورد چنین  نوشته است :  پادشاه  ( نادرخان )  در دوره زمامداری اش بخاطر رقابت نکردن با همسایه شرقی وجنوبی ازهمکاری مادی و معنوی با  قبایل  ناراضی در جنوب که بطرف انگلیسهازندگی می کردند ،اباء ورزید .

او همچنان باجناح چپ پشتونهای هندی که در  مبارزه آزادیخواهی هندشرکت داشتند، کمک نکرد .(افغانستان گذرگاه کشورکشایان ص 31). 

نادرخان در  ایام حکمروایی خود کوچکترین اعتراضی در این مورد نکردو خط دیورند را  به حیث سرحدرسمی کشور پذیرفته بود و به رسمیت شناخته بود.مورخ شهیرکشورمان مرحوم غبار برخورد نادر را بارهبر بزرگ  مجاهدین  قبایل وزیرستان  موسی خان در زمانیکه وزیرحربیه و مسوول سرحدات و امور  سرحدی ولایات ننگرهار و پکتیا بودچنین  توضیح  می دهد:

در سال 1921موقعیکه هیئث انگلیسی در حال مذاکره با هیئات افغانیستان در کابل بود،سیاست دولت افغانستان ایجاب میکردتادرسرحدات شرقی کشورما مبارزات آزادیخواهانه مردم مشتعل نگهداشته شود و مردمان قبایل سرحدی  ضد نفوذ انگلیسها  تحریکاتی بعمل آرند تا موقف خود را در کنفرانس کابل قوت بخشیده، مطالبات و خواسته های خویش را بدین وسیله به هیئت انگلیسی بقبولانند ، ودراین وقت فرستادگان افغانستان درتمام سرحدات  آزاد مشغول  فعالیت بودندو تلاش داشتند تا فشار بیشتری برکمپنی  هند  برتانوی وارد  سازند،ودر چنین فضایی موسی خان رهبر قبایل  وزیرستان عموزاده خویش موسی خان(دوم) را به غرض مذاکره و حل مسایل لازمه این مبارزهء بزرگ  نزد  شاه امان الله خان فرستاد ، این  شخص  بیشتر در  کابل  بماند  ولی  محمد نادرخان  نگذاشت که او  به  نزد شاه امان الله خان  برسد ، بلکه عمداء  اورااز شاه و در بار کابل متنفر و بیزار نمود تااوپراز عقده و نفرت بدون دیدن شاه به وزیرستان برگشت .(افغانستان  در مسیر تاریخ ج 2 ص 93.).

همچنان آقای عبدالصمد غوث نویسنده کتاب «  سقوط  افغانستان »  در مورد نادر خان  چنین  نوشته است :(بیطرفی اشکار نادر شاه  در امور جنگ میان انگلیسها و پشتون های آن طرف دیورند  قبایل  هر دو سوی  خط  دیورند  را آزرده ساخت ، مگر انگلیسها خوشحال شدند و برای  او در سال 1931 میلادی ده هزار قبضه تفنگ و یکصدوهشتادهزار پوند(180000) نقد کمک دادند.دردوره نادرشاه این یگانه  کمکی از  خارج  بود که  به  افغانستان رسیده بود، نادرشاه جدو جهد پشتونهای آنسوی سرحد را در مقابل انگلیسها کمک نکرد.(همان اثر ص 78 چاپ پشاور. ).

استبداد هاشم خان بعدازمرگ نادرشاه :

هاشم خان صدراعظم که پس از کشته شدن برادرش نادرخان در سال 1929م مطابق 1308 خورشیدی زمام امور را تصاحب  کرد ،سیزده  سال  تمام  با منتهای  قساوت و بی رحمی بر این  ملت و مردم حکمروایی بی رحمانه کرد – او در این  ایام از هیچگونه حق تلفی ، دشمنی ، ستم و بیدادگری در حق مردم دریغ نورزید،او سخت ترین فشارواختناق ضدانسانی را بر جامعه تحمیل داشت ، اوهزاران روشنفکر آگاه، انسان های  واراسته وسیاست مداران ملی را بدون اثبات جرم و حکم محکمه سالها در زندان نگهداشت ، شخص سخت متعصب و ظالم بود ، کوچکترین ندای آزادی رادر گلوخفه میکرد، او می خواست به پیروی از سلفش امیرعبدالرحمن خان جلاد با مردم  برخورد و جفا کند که چنین کرد. هاشم خان صدراعظم که پس از کشته شدن برادرش نادرخان زمام  قدرت را تصاحب  کرد  از سال( 1929-1946 م)،هفده سال تمام  با منتهای  قساوت  و بی رحمی بر این  ملت حکمروایی  کرد – او در این  ایام  از هیچگونه حق تلفی ،دشمنی ، ستم و بیدادگری در حق مردم دریغ نورزید – او سخت ترین فشارو اختناق ضدانسانی وضدحقوق بشری را بر جامعه تحمیل داشت ،اوهزاران روشنفکر ،وروشنفکران آزادی خواه و انسان های  وارسته را بدون اثبات جرم و حکم محکمه اعدام ویا سالها در زندان نگه میداشت ، شخص سخت متعصب،شریر و ظالم بود ،کوچکترین ندای آزادی رادر گلوآزادی خواهان خفه میکرد،او می خواست به پیروی تفکر استبدادی بامردم برخوردوجفا کند.

لذا با همان روش ظالمانه وغیر انسانی امیرعبدالرحمن خان به زدوبند با انگلیس ها پرداخت ، منتهابااین تفاوت که امیرعبدالرحمن در میدان عام مردم را میکشدو قتل عام میکرد ، هاشم خان  بطور  سری و مخفیانه دست به چنین  جنایات وآدم کشی میزدو گرچه در بعضی مواردتشابهی در بین اعمال ضدبشری شان دیده میشد . مثلا امیر عبدالرحمن سربازی را که قوماندانش رابه گلوله بسته بود ودر شاهراه عام به زنجیر بسته و ( تیل داغ نمود)تیل جوشان وداغ رابر فرقش یابه سرش ریخت تاجان داد.

اماهاشم خان ، قاتل نادرخان ( شهید  عبدالخالق  هزاره )،را که نادرخان رابنابر خیانت ملی و انسان کشی هایش با ضرب چند گلوله بر فرق اش فرش زمین کردوانتقام قهرمانان ملی کشور  محمدنبی خان چرخی را که توسط نادرشاه بی موجب به شهادت رسیده بودند، از او بازگرفت. وعبدالخالق رادر ملای عام درچوک دهمزنگ کابل که قطعات بدن اوراباشمشیر می بریدندوچشم های اورا با برچه بیرون می کشیدند ،درحالیکه این بیداد گری اولی درقرن 19و بیدادگری و قصاوت دومی در وسط قرن بیست انجام یافته بوداز لحاظ محتوا یکی بود.

هاشم خان در قرن بیست صدهادانشمند،نویسنده آزادی خواه و آزاد اندیش این کشور رادرزندانهااز بین برد ،واگر انسانی هم از زندان زنده می برآمد و نجات  می یافت  بکلی از دست پا افتاده و رنجور  میبود. این کردار و  رفتار وحشیانه  و ضد  حقوق  بشری او مورد  خشم  و نفرت  مردم  قرار گرفته واقشار گوناگون جامعه از این روش غیر انسانی او بستوه آمده  بودند. در همین  برههءزمانی که جنگ  دوم  جهانی آغاز شده  بود . انگلیسها  که  در  جنگ  مصروف  شدند ،  قدرت  استعماری  آنان  در نیم قاره هند رو به ناتوانی  میرفت و از طرف دیگر مبارزات  آزادی  خواهانه هند به رهبری  گاندی  و نهرو برای  رهایی هندوستان در حال  گسترش  بود . در چنین فرصتی استعمار برتانیا توان اداره و کنترول هند رااز دست داده بودو حوادث جنگ در نیم قاره هند منجر به  آزادی  هندوستان شد.

آزادی هندستان وپاکستان در نیم قاره هند ومداخله هاشم خان درپاکستان بنام خط دیورند:

باآزادی این قاره از استعمار ،انگلیس مملکت پاکستان به حیث یک کشور مسلمان ومستقل از هند در سال1947 میلادی بصورت سرزمین مستقل عرض اندام  کرد. در همین ایام هاشم خان که  حامی  و پشتیبان خارجی خویش را از سرحدات کشور دور دیده و از دست داد بود و در داخل  کشور هم  مردم از  رفتارظالمانه او جان سیر شده بودند .وآزادی  هندوستان وظهورمملکت مستقل پاکستان در همسایگی افغانستان مایه امیدی شده بودبرای نجات مردم این کشور از یوغ استبداد،و خودکامگی هاشم خان و برادران او، حاکمیت خاندانی که در این مرحله احساس  تنهایی می کردند  و از طغیان توده های بینوای افغانستان به هراس افتاده بودندو بیم داشتندتااین  مبارزات آزادیخواهان کانگرس و مسلم لیک در افغانستان سرایت نکند ، دست  به  یک  نیرنگ سیاسی زدندو مسئله خط  دیورندراپیش کشیدندوبرای بقای حاکمیت خاندانی تهدید خارجی را مطرح ساختند وزمینه دشمنی را با رهبران مسلم لیک ومردم پاکستان  فراهم گردانیدند،افکارواذهان عامه رامتوجه قضایای پشتونستان ساختند،واز این برای سلب حقوق مردم افغانستان استفاده نمودند ، گویا با یک تیر دو هدف را نشانه گرفته یعنی با یک تیر دو فاخته شکارکردند. یکی اینکه از اتحادودوستی دو ملت برادر ومسلمان جلوگیری به عمل آوردند،وتخم دشمنی رابین آزاداندیشان پاکستان وآزادیخواهان افغانستان کاشتندو هم باعث اختلاف دربین دو جامعه اسلامی شدند .  

نکته دوم اینکه این ها خواستند با اتخاذ این پالیسی  پشتونهای  هر دو طرف مرزرا به سوی خودجلب کندو خودراطرفدار پشتونهاجاه بزنند و بر عمر زمامداری شان در افغانستان بیافزایند.

حتی اظهارات کتبی آنهااشکار ساخت که قبایل با پاکستان آنچنان مناسبات را حفظ کنند که قبلا  با دولت هند بریتانوی داشته اندو قبایل در مناسبات  باپاکستان انتظار داشتند ، که مبالغ بزرگ  سالیانه ای راکه از انگلیسهادریافت می نمودند،ادامه  یابد.(-سقوط افغانستان  چاپ پشاور و ص 104-نویسنده ،صمدغوث.). 

خلاصه مردم آنطرف خط دیورندپس ازموجودیت پاکستان هیچگاهی نمی خواستند جزء قلمرو افغانستان شوند،زیراایشان وضع خراب،ابتر ونابه سامان مردم افغانستان را میدیدند که در چه حالتی این مردم قراردارند،و باچگونه  رژیم خاندانی واستبدادی یی سروکاردارند،رژیم که در طول چهل سال حکمروایی حتی نتوانست ،صرف آب آشامیدنی ، برق ،خانه ولباس لیلامی را برای مردم پایتخت افغانستان تهیه کند چه رسد به کل مردم،در حالیکه در پاکستان به کوههاو دره هاآب آشامیدنی وبرق رسانیده شده است ، همچنان  رژیمی که نتوانست برای مرکز کابل برق برساند ،از  شهرها و قریه ها که نه پرس،در صورتیکه پاکستان قریه هاو دهکده هایش  به  نور برق روشن  گردیده است . ومناطق پشتون نشین و بلوچ نشین پاکستان هم از همه نعمات زندگی برخورداراند.

خلاصه که ازحاکمیت خاندانی تاریژیم جمهوری داود و یا پارلمان پاکستان دهها سال فاصله وجود دارد.آنجا آزادی  بود ، جراید  آزاد وجودداشت ،مطابع وچاپخانه های شخصی فعالیت داشته ودارند . متأسفانه  که در افغانستان  اجازه  فعالیت  به کتاب فروشی داده نمی شد کتاب های علمی و سیاسی مصادره و حریق میشد. آنها با عمر کم دولتشان بمب اتمی ساختند وصنعت خود را پیش بردند و ماافغانی ها داپختونستان زمونژ گفتیم،این ها دردی را دوا نکرد و ما را محتاج تکه های پیراهن و پوقانه آن کشور ساخت تا آنرا به کشور خوددر سال 2006م مطابق 1385ش به ارزش یکهزاروچارصدملیون (1400)دالرامریکایی وارد کنیم ، ببین تفاوت راه از کجاست تابکجا وحقیقت چیست ؟.

بلی بااین اوضاع واحوال چگونه مردمان آنطرف خط دیورندحاضر خواهندشد که ادعاهای سرحدات افغانستان را بپذیرند ؟ از همین رهگذر است  که مردمان پاکستانی آنسوی مرز به هیچ صورتی حاضر نبودندونیستندکه ملحق به افغانستان شوند و توطیه های هاشم خان را بپذیرند.واین پروپاگند وتبلیغات شهونست هاو حکمروایان افغانی شان بود که جلوه دایه مهربان تر ازمادررا به قبایل بیچاره نشان میدادند و در انظار جهانیان خود را حامی و پشتیبان قبایل پاکستان جاه میزدند. در حالیکه اصلااینان اهداف دیگری داشتند.این فرمانروایان  میخواستنند بدین وسیله بر انواع بی عدالتی ها ، انحصارگری ها و بیدادگری های  خاندان پوشالی خاک بپاشند و مردم را متوجه تهدیدخارجی بسازندواگر شخصیتی وانسان آزاده ای بر خرابی ها و کردارهای ظالمانه رژیم انگشت انتقاد میگذاشت ، بنام جاسوس خارجی ، ملحد ،بی دین ،دین ستیزو خائین و یا دزد بر پیشانی آن مبارز راه آزادی مهر کوبیده میشد و به سرنوشت محکومیت گرفتار وزندانی میگردیند و تاروز های مرگشان در زندان مخوف استبداد نگهداری میشد.واین بازی های مصنوعی که هاشم خان آغازگر آن بود ، برادرزاده تنی  و وارث بلامنازع و تربیت یافته دست او داودخان بشدت آنرا دنبال کرد. د رحالیکه هیچ وقت این سیاست ساختگی خاندانی مورد پذیرش جامعه جهانی به جزازهندوشوروی وقت قرار نگرفت . گرچه داود خان در بسا مجامع  جهانی  و انجمن های اسلامی قضایای خط دیورند را مطرح ساخت .اما نتوانست توافق و همسویی کشورهای جهانی ،ملل متحد و  جوامع مسلمان  را بدست  آرد. زیرا این خط توسط امیر بسیار مقتدر زمان که مقتدر ترازامروز ودیروزتوسط امیر عبدالرحمن خان ازاسلاف همین  سلاله محمدزایی ها پذیرفته شده بود .

طوری که در بالا گفته شد که قبل از امیرعبدالرحمن جد بزرگ و موسس  سلاله  بارکزایی هاامیر دوست محمدخان از نقطه بسیارحساس و مرکزپشتونستان( پیشاور)دست کشیده بود . چنانچه  محقق و پژوهشگر تاریخ وطن مان مرحوم  فرهنگ مینویسد :

« امیر دوست  محمد خان  در  سال  1848  بنا  بر  درخواست  سیکهان دایر بر  واگذاری  پشاور به افغانستان در بهای کمک علیه انگلیسهاجواب مثبت  داد  و بکمک  سیکهان  شتافت و به  تاریخ  21 فروری سال  1849میلادی در جنگ گجرات علیه انگلیسها شرکت نمود که شکست سختی خورد و از معرکه نجات یافت . اما خیال فتح  پشاور را  برای  همیش  از سر به در کرد . ( افغانستان در پنج قرن اخیر ج اول ص 198-299 ناشر محمدصدیق فرهنگ . )

پس از امیرعبدالرحمن سه امیر دیگر از همین  تبار بر همین  خط مهر تائید  گذاشتند که عبارت  بودند از پسر امیرعبدالرحمن ،امیر حبیب الله  و نواسه اش امیر امان الله خان  و  بعدا  محمد نادرخان  خط دیورندرا سرحدرسمی کشور  قبول وآنرابرسمیت می شناختند .امیر حبیب الله  جانشین امیر عبدالرحمن عین قرار داد پدرش را قبول کرده بود  در  حالیکه  استقلال سیاسی کشور  نیز درگروی استعمار بریتانیا قرار داشت .                                                                  

 

قربانيان استبداددر زمان نادرخان وهاشم خان:                                       

نادرخان درزمان پادشاهی خویش بهترين فرزندان وطن ، سياستمداران و مدافعان آزادی وديموکراسی را که هرکدام خدمات بزرگی برای مردم افغانستان انجام داده بودند بجرم هواداری با امان الله خان ، بدون محاکمه جوقه جوقه به پای دار بردو نام بدی از خود درتاريخ برجای ماند. اگر نادرخان از گذشت و حسن اعتماد و جوانمردی کار ميگرفت ،يقينا آن عاشقان دلباختهً وطن بيش از پيش مصدر خدماتی برای اين وطن بلاکشيده ميشدند. ولی بيرحمی ، کينه توزی ، قساوت قلب و ناجوانمردی،قلدری و اطاعت از باداران خارجی یش ، باعث اين همه بدبختی ها در کشور گرديد. او به کشتار بيگناهان آنهم بدون محاکمه اکتفا نکرد بلکه دارايی های منقول و غير منقول آزادی خواهان را نيز ضبط کرد و فاميلهای شانرا آواره و دربدر و فرزندان شان را ازنعمت تعليم و تربيه محروم ساخت ، ازين جمله افرادی که آن ميرزا فقيراحمد خان پنجشيری رئيس جنگلات درزمان امان الله خان بودو ميرزا فقيراحمد خان پنجشیری که در قریه شیشکان رخه پنجشیر تولد شده بود در زمان امان الله خان دروزارت خارجه ماموريت داشت ،وزمانیکه محمدهاشم خان درمسکو سفير بود فقيراحمدخان بحيث سکرتر در آنجا کار ميکرد و اما ميان او و فقيراحمد خان مخالفت بعمل آمد ، گفت و گوی شديدی که بین شان در ماسکو صورت گرفته بود، محمدهاشم خان ،به خاطرآن مشاجره زمان اقتدارش بحيث صدراعظم انتقام کشی کرد ،واورا اعدام وغرغره کرد.

نادرخان ومشروطه خواهان :

یکی ار مشروطه خواهان مخالف در بار نادرخانی ميرزافقيراحمد خان پنجشیری بعد از آمدن از مسکو ، در عهد امان الله خان بحيث رئيس جنگلات مقرر شد. وی در دوره سلطنت محمدنادرخان بجرم آزادی خواهی بندی گرديدو سرانجام در سنه 1314 خورشيدی مطابق( 1933م ) با شاه محمد ولی خان آگاه دروازی وکيل شاه امان الله خان ، غلام جيلانی خان چرخی ، و محمد مهدی خان چنداولی يکجا به دار آويخته شدند.چون فقیر احمد پنجشیری یکی از فعالان  جنبش  مشروطیت بود او قربانی استبداد استعماری سردار محمد هاشم خان صدراعظم  و خا ندان محمد  نادرخان گردید، این مبارز بیباک  پنجشیری  یکجا با محمد ولی خان دروازی و مرزا مهدی خان چنداولی  سرمنشی شاه امان اله درسال 1932 م مطابق 1311ش  به دار آویخته شدند  درباره هویت وپیوند  وشهرت مکمل  این  مبارز  پیشگام وطن معلومات صحیح و دقیق در دست نیست  روشنفکرا ن پژوهشگران  وکهنسالان پنجشیر تاکنون  دربارهء کار زنده گی مبارزه  وقربانی  این قهرمان  گمنام  میهن  چیزی نه نوشته وروایتی نکرده اند مطالبی که در دسترس  علاقه مندان تاریخ معاصر کشورما قرار گرفته است درمورداین مبارز بسیار اندک ونا کافی میباشد. 

ولی موثق ترین اسناد یکه  در باره کار زنده گی مبارزه وقربانیاین مشروطه خواه  استوار  و دولتمرد افغانستان تا کنون در دسترس نسل بیدار امروز  قرار دارد  همانا  حقایق تاریخی دقیق وصحیحی  است که  در  آثار تاریخی با ارزش موء رخان وخاطره نویسان نیمه ء دوم سده ء بیست میلادی از جمله : - در اثار موثق تاریخی میر غلام محمد غبار این  نماد مقاومت ضد استبداد  استعماری و ضد  خاندان محمد  نادرشاه وسلطنت مطلقه کابلی ذکرشده است ، ولی درنوشته های دستگیر پنجشیر مورخ سیاسی و تاریخی از رخه پنجشیر ذکرگردیده است ، ومیرغلام  محمد  غبارتاریخ نویس شهیر کشور،  در باره ء مرگ غم انگیز محمد ولی خان  دروازی وکیل شاه امان الله ، مرزا مهدی خان چنداولی  سرمنشی شاه امان ا له پدر محمد آصف اهنگ ، مشروطه خواه  ووکیل دوره ء  دوازدهم شهر کابل ،  فقیر احمد خان پنجشیری ، غلام جیلانی خان چرخی  جنرال شیر احمد خان چرخی ، حقایق   تا ریخی دردناک و  با ارزشی را به  ایجاز کامل ولی  بصورت  بسیار دقیق، سودمند، الهام بخش، بیداری آفرین وعادلانه  نوشته ، به نسلهای مبارز  امروز وفردا ی افغانستان  به  امانت داری کامل  سپرده اند   به  باورم  آرایش وپیرایش در  این  حقا یق تاریخی  به مسخ  وجعل  تاریخ منجر میشود    با درک وشناخت  این مسوو لیت عظیم ، اینک  به نقل  متن   اصلی  همان لحظات   وبرهه های تلخ  تاریخ از صفحات  66 – 67  جلد دوم " افغانستان در مسیر تاریخ میر غلام محمد غبار  "  آغاز میکنیم  ،سید شریف خان سریاور نظامی شاه  در زیر دار به محمد ولی خان تکلیف کرد که خودش  ریسمان دار  را بگردن اندازد  ، محمد ولیخان استنکاف کرد و گفت:

" به نادرخان بگویید که آمده  ریسمان را بگردنم  اندازد "  سیدشریف با یک  حرکت وحشیانه  پیش شد  وگفت :      " من این ریسمان را بگرد نت می اندازم "  وهم انداخت ، محمد  ولیخان  باز گفت :  به نا درخان بگویید که اگر  تو هزار آدم  مثل  مرا بکشی بازهم  روزی رسیدنی است که  ملت افغانستان ومردم آزادیخواه ماهیت اصلی ترا وخاندان ترا خواهد شناخت و حساب خودرا خواهد گرفت."  سید شریف خان سریاور مجال بیشتری نداده  ریسمان را کشید  و حرکات بی ادبانه اجرا نمود .

میر زا مهدیخان قزلباش که محکوم  دیگری بود  . همینکه دید محمد ولیخان را  از دیگران پیشتر بدار می آو یزند  فریاد  زد که : " اول مرا  بدار بزنید تا مرگ چنین  مردی  را  به بچشم  خود  نبینم  "   این خواهش او عقب زده شد  ونو بت   به ا عدام فقیر احمد خان پنجشیری (  رییس جنگلات  رسید )  این جوان  آراسته و تحصیلکرده جزء  حلقه ء  سیاسی  میر سید قاسم خان بود  . وقتی که  اوسر کاتب  سفارت افغانستان  در مسکو بود  مورد توهین  محمد هاشم  سفیر قرار  گرفت وبا  آتش تفنگچه  جواب این اهانت هاشم  را داد  . ولی بد بختانه یکنفر  افغانی  که   خود ش را  بین فقیر احمد  خان ومحمد هاشم خان  حایل ساخت  بااین  گلوله بیفتاد ونقش زمین گردید وچشم از جهان پوشید . درحالیکه محمد هاشم خان  بسرعت فرار کرده بود .،اینک که  محمد هاشم خان صدر اعظم افغانستان  وفقیر احمد خان محبوس دست اوبود  لابد  باید بدار زده میشد.

انتقام گیری هاشم خان ازمرزا فقیراحمد پنجشیری:

روزیکه  نادرشاه فرمان اعدام محمد ولیخان وچند نفر دیگر را بصدارت ارسال نمود . نام فقیر احمد خان جز ء  فهرست اعدام شونده گان نبود . محمد هاشم خان همینکه فهرست را بخواند و امر اجرای فرمان بداد . مجددا  فهرست را بخواست وگفت  :  " نام یکنفر فراموش شده  "  آنگاه بقلم خود  نام فقیر احمد  خان را بنوشت وبفرستاد .

محبو سین سیاسی  ارگ حکایت میکردند  که وقتی  صدای  زندانبان  ارگ بلند شد که فقیر احمد خان بیاید  فقیر احمد خان بایستاد ولباس ودستارش ر ا وارسی نمود . آنگا ه با بی اعتنا ئی  وزهر خند  بر آمد  ودرحلقه ء کشنده گان  وکشته شوند گان  داخل شد،  و این پنج نفر بدار آویخته شدند ، جنرال  شیرمحمد خان  چرخی با سکوت وخونسر دی  ریسمان دار را  استقبال نمود  هیچ حرفی نزد ( ا ین شخص به شجاعت معروف بود ) .

جنرال غلام جیلانی خان چرخی  در پای دار فریاد کرد که : "  اگر کشته شدیم پروا ندارد . تنها میخواهم  که فرزندان ما  از تحصیل محروم  نگردند ." البته این خواهش از دشمن  که مردانگی را نمی شناخت  رد گردید  و داستان این خاندان مانند خاندان محمد ولیخان بانجام رسید  ."

ثانیا محمد نصیر مهرین مولف  " گوشه ای از قتلهای  سیاسی  درتاریخ افغانستان معاصر - قسمت اول"  به استناد یاد داشتهای موثق  مورخ  شنبه  1933 صبور غفوری  ازجمله  درباره سرنوشت غم  انگیز فقیر احمد این واقعیتهای تلخ تاریخ را نوشته اند که فقیر احمد  یکجا با مهدی چنداولی ، غلام جیلانی خان چرخی ،جنرال شیراحمد خان چرخی ،بالبان پرخنده بسوی سرنوشت وقربانگاه استبداد  رفته ودر داخل  احاطه ء دهمزنگ  بدار آویخته  وغر غره  شده اند ،و بهنگام  وداع آخرین  با  یاران زندان ارگ " لنگوته (دستار)  سفید  پاچ به سر, تسبیحی به دست  داشته  چپن فولادی  پوشیده بوده  و از چپن او نورمخصوص (ویژه ) مشاهده میشد ودر نهایت   جسد فقیر احمد  به پدر ریش سفید ش ( سفید ریشش)   سپرده شده بود ، در خاطرات قلمی سردار محمد رحیم خان نوه ء  امیر عبدلرحمان  خان  فقیراحمد از  جمله ء  "  جوانان  مترقی "   و  "  از رژیم نادرخان  ناراضی  " کارمند و.زارت خارجه " ، رییس جنگلات " ،  "  تحصیلکرده ء هند " وبا   شاه  امان اله  دارای رابطه ء برادرانه توصیف شده است.

به روایت شفاهی  خانم رحمانی ،  فقیر اجمد پنجشیری  واحمد رحمانی  شوهرش  با عبدالرحمان  لودین ،. حلقهء "جوانان افغان "  ومشروطه خواهان دوم  پیوند سازمانی  فکری و مرامی محکم  داشته اند  هردو کارمند  سفارت  افغانستان  در مسکو بوده اند  درآن دوران سردار محمد هاشم  خان برادرنادرخان  نیز سفیر  دولت شاه امان اله در مسکو بود.

این مرد مستبد یحیا خیل  برسم  نیاکان طلا پرست خویش با سفیر کبیر بر یتانیا مقیم مسکو مناسبات بسیار نزدیک وتنگا تنگ داشته است ، بقول خانم رحمانی، فقیر احمد پنجشیری علیه روابط نزدیک سردار هاشم خان  با سفیر بریتانیای کبیر درمسکو  چندین بار اعتراض  و  باری اورا به جاسوسی انگلیس متهم  وبا فیر تفنگچه  تهدید کرده بود وهرگاه  سردار احمدجان رحمانی سکرتر سفارت افغانستان در مسکو سینهء خودرا سپر نه میکرد  ومانع فیرتفنگچهء  فقیر احمد نمی شد  شاید حیات سردار هاشم  قبل از نادرخان به پایان میرسید ، بنظرم روایت شفاهی خانم  رحمانی ،  با  نوشته  ء موثق ومستند  میرغلام محمد  غبار تفاو تهای اساسی دارد زیرا به اساس روایت خانم رحمانی شوهر ش ، احمد رحمانی میان فقیر احمد  وسر دار هاشم سفیر مسکو  حایل شده  وفیری صورت  نگرفته بود است  ولی غبار ازفیر"  فقیر احمد خان پنجشیری رییس جنگلات  " مرگ افغانی وگریز سردار هاشم بوضوح وصراحت کامل  ذکر کرده است بنا برین درصحت ودقت  نوشتهء میر غلام محمد   غبار نه میتوان شک وتردیدی کرد.

همچنان خانم احمد جان رحمانی سکرتر سفارت افغانستان در دوران  شاه امان الله در آخرین روز های زنده گی خود روایت کرد که: "  عبد الرحمان  لودین فقیر احمد پنجشیری و احمد جان رحمانی  نخستین حلقه ء دارای اندیشه های دیموکراسی و مردمسالاری وخواهان دیگر گونی بنیادی  جامعه بوده اند وبه همبستگی برادرانه با کارگران وزحمتکشان گرایش مسلکی  داشته اند این که چرا از میان این سه همفکر  احمد جان رحمانی  حلق آویز  وغرغره نشد از مرگ نجات یافت  وهژده سال تمام  در شرایط بسیار دشوار عمر وجوانی خودرا در زندان سپری کرد به  نظرم  دلایل  زیرین  میباشد :

نخست احمد جان  فرزند غلام  رحمان خان مشروطه خواه  از قبیله ء محمد زایی بود ، ودیگر نخستین افغانی بودکه با یکی از دختران  فرهیخته ء ارستو کراسی روسیه تزاری  ازدواج کرده بود ، محمد ولی خان دروازی نیز نخستین  شخصیت ملی ومشروطه خواهی بود  که در سپیده دم استرداد استقلا سیاسی افغانستان مستقل  در  ر  ا س هیأتی به مسکو سفر کرده بود وپیام شاه امان ا له را به  رهبر  حزبی و دولتی اتحادشوری در کاخ کرملین سپرده بود .

محمد ولی خان  متخلص به آگاه  با نفوذ انگلیس ، نادرخان وخاندان او  دردرون حاکمیت شاه امان لله خان از  همان آغاز آشتی ناپذیر بود اند.

این دولتمردان  ملی ، آزادیخواه وضد استبداد استعماری افغانستان مستقل  مشروطه خواهان وطرفداران راسیتن  آزادی دموکراسی  وترقی افغا نستان بودند  به همین  دلا یل روشن  مقدم  برهمه  افتخار خصومت با نادر شا ه وخاند ان ستمگستر اورا  کسب کردند ومردانه  تا پای دار" خاندان طلا یی "  رفته اند ، روان همه قربانیان راه آزادی ، دموکراسی وترقی وطن شاد باد

 در باره خاندان طلایی  : دربار ه ء طلایی ،  نادرخان  وخاندان او ، نخست درشماره  ء اول نشریه ء " جمهور افغانستان " یکم سپتامبر   1951م مطابق 1330ش ص 10- 18مقاله   موجزی به قلم  "مهاجر افغان"  در پشاور طبع شده بوده است لازم به تذکراست  که   درین برهه ء  تاریخ  پوهاند عبد الحی  حبیبی نیز جمهوریت موءقت افغانستان رادرتبعید   اعلان کرده بود  این مقالت در سال 2001 میلادی مطابق 1380ش  بار دوم پس از نیم قرن  زیر نام  "  نادرخان وخاندان او " بقلم مهاجر افغان اقتباس  و به شکل رساله ء مستقلی چاپ شد ه است      تا جاییکه از سبک نوشته  ومحتوای  غنامند   این مقاله پیداست  " مهاجر افغان" به  تاریخ افغانستان  زبان و شیوه ء نوشته ء فارسی دری  شناخت ژرف و  تسلط کامل دارد  وبه احتمال قریب به یقین " مهاجر افغان " تخلص مستعار  پوهاند حبیبی میباشد به هر حال  با اطمینان  میتوان روی پژوهشهای این مهاجر ضد  استبداد استعماری  حساب واعتماد کرد  " مهاجر افغان "درباره ء خیل وتبار  طلایی  وخاندان نادرخان به ایجاز و اطمینان  کامل نوشته است  که :   "  در حدود (1230قمری)   دود مان احمد شاهی مضمحل گردید  ودود مان  جدیدی از نسل  محمدخان (  مشهور به محمد زایی ) که به دربار ودودمان  احمد شاهی قربتی داشتند  اقتدار مملکت را بدست آوردند واز همین خاندان فرزندان متعدد سردار پا ینده خان وبرادران وزیر فتح خان درگوشه گوشه ء مملکت از کشمیر تا هرات و آمو وسند تا کنار بحر هند مسلط گشتند  از جمله برادران وزیر فتح خان  شخصی  بنام سلطان محمد  خان شهرت داشت واین سردار عیاش وخودپرست (خود آرا، سست  و کم عقل  ) حکمدار پشاور ومربوطا ت آن بود  .   وی در" وزیر باغ  " پشاور آیینه خانه داشت  و اوقات او باا  در بار،  به عیش ونوش  میگذ شت  این مخلوق عجیب "طلا" را بسیاردوست  داشت  طلا میخورد  (کشتهء طلا )   طلا می پوشید  (پوشاک طلا )  بر فرش وبستر طلایی  می خوابید  دست بند  وپای زیب  وبازوبند  وکفش طلایی می پوشید  و حمایل سنگین طلا به گردن  می بست وبا این عشقی که  سردار نامدار  به طلا داشت  با لاخره  به "سردار طلایی" و "سلطان طلایی "  نامزد گردید "

" ...ازجمله ء فرزندان زیاد  سلطان طلایی  آنانیکه بصورت مشروع  منصوب به وی اند  دو بر ادر  سردار یحیا  خان   وزکریا خان  معروف اند سردار یحیا خان نیز طلا پرستی ووطنفروشی  را  از پدر به ارث برده بود  ."  مهاجر افغان" پس از بیان بیماریهای عقلی  وجنون پول دوستی وطلاپرستی  این خا ندان ، مطالب درد ناکتر دیگری  را  نیز  فاش کرده است از  رابطه سرداریحیی وسرداریوسف با امیر یعقوب خان .

روابط سرداریحیی وسردار یوسف با امیر یعقوب خان وحبیب الله خان سراج:

 سردار  یحیا  خان  یک دختر خودرا  بدربار  امیر یعقوب خان به لطایف الحیل  داخل ساخت  وسردار بدین وسیله تقربی بدربار امیر یافت  ودر نازک ترین  اوقات حیات مملکت که  انگلیسیان  در جنگ دوم  از طرف غازیان ملت فشرده میشدند  وسپاهیان  افغان  بر نماینده انگلیس  کیوناری نام  قهر کردند  همین سردار یحیا  خان بار ها  از انگلیس پول گرفت  ومعنویات امیررا  ضعیف ساخت   وتفرقه درصفوف  مجاهدین ملی  انداخت  تا که  بالاخره  ذریعه ء دختر خود  امیر ضعیف النفس را  کشان  کشان  به مقتل  سابق قشون انگلیس  ،به " گندمک "  برد   ومعاهده ء منحوس گندمک را در چهارم  جمادی ا لا خر یعنی 1296 قمری  (16می 1879م )  بسر  امیر فاقدالا راده امضاء کرد واین اقدام  دومی بود  که خلف  بعد از سلف نمود  یعنی  پدریحیا خان  (طلایی )  ولایت پشاور وبنگش را به  سیکها فروخت  وپسر هم  به  لطایف الحیل  امیر یعقوب را  مجبور  با مضای معاهده ء منحوس  گندمک کرد  دختر یحیا خان  یگانه  علت عیاشی  وعطالت وسستی مزاج  امیر  یعقوب خان گردید تاکه سلطنت وی هم سقوط کرد ،وزمام اقتدار  افغانستان را در حدود  (1297 ق)  بکف آهنین امیر عبد الرحمان سپردند  "

 امیر عبدا لرحمان بدرستی میدانست که  "   فرزندان سردار یحیا  خان ؛ سردار  محمد یوسف و محمد آصف تحت تربیه ء مخصوص  انگلیسها گرفته  شده بود ودر دیره دون  برای مقاصد دونی پرورش میشوند   امیر عبد الرحمان  خان   بگفته ء    "مهاجر افغان  " ،در مرض مرگ به فرزندان خود توصیه کرده بود  که از خا ندان یحیا خان  احتراز  جویند    ولی  سردار یوسف و سردار آصف  به باور روشن  " مهاجر افغان  "  بعد از  تربیه ء چندین ساله ء انگلیس به وطن برگشتند  بنام  مصاحبین دربار امیر  مقرر شدند  .....سردار یوسف  رول پدر خودرا بازی کرد  ودختر خودرا داخل دربار امیر حبیب اله سراج نمود  وهمین دختر که  مشهور بود به " ملکه ء  هندوستانی" امیر را به انواع  فواحش گرفتار کرد وبرادران دختر که نادر خان  شاه محمود خان  وهاشم  خان  وشاه ولی  خان بودند  نیز بیرون دربار وارگ شاهی را در دست گرفتند  .....امیر بعدازین  درعیش ونوش   آنقدر مستغرق گردید که حیات خودرا درهمین راه  از دست  داد  وبسال  1337 قمری درکله گوش لغمان  بدست همین  مردم  در حالت  بیهوشی به قتل رسید.

شاه امان اله نیز اشتباه پدر را تکرار کرد وپس از پیروزی  قبلا تنظیم شده ء انگلیسها  درجبهه ء جنوب  اشتباها به  نادرخان رتبه فیلد مارشالی  ومقام وزارت  دفاع را بخشید وبه عالیترین مقام  دولتی تعیین کرد  ودرنتیجه  زمینه ء زوال خودرا  خلا ف پند زیرکانه ء  پدر خود فراهم ساخت  وتاج وتخت را  با خوشبینی تاریخی نسبت به خانو اده آنها دریک قمار  سیاسی باخت  واینک در سده ء بیست ویکم  باز ظاهر خان پس از سی سال  بنام بابای قو م وفدراسیون قبایل درانی واردمعرکهء کشور ساخته شد وتاریخ بار دیگر بگونه ء  دوران شاه  اما ن اله با پیچ ومهره های نو تکرار گردید  ومردم افغانستان شور بختانه  طی یک قرن از شر این دست پرورده گان استعمار نجات نیافته ا ند  اکنون که نقش ما در سده ء بیستم تاریخ کشور خودرا  شناختیم  به  ذکر خیر قربانیان این ویروس های تاریخ معاصر  باز هم مردمخواهدبودو به تأ سی از   " مهاجر افغان "  ادامه میدهیم

به  اساس نوترین  معلومات عبد الودود ظفری فرزند  فرهیخته ء مردم   پنجشیر ،   فقیر احمد پنجشیر ی اصلا از رخه ء پنجشیر واز شیشکان بوده  با خیل وتبار  مرحوم حاجی میر احمد بنیادگذار مسجد جامع کارته پروان نزدیکی داشته اند  شیشکان  جمع  شیشک   وشیشک  پرنده  باشد از کبک  کوچکتر است  آنرا " تیهو" نیز  می نامند

پسر فقیر احمد خان بنام  بشیر احمد در دوران استبداد از شاگردان ممتاز صنف خود  بوده با قلب ماهیت قومی وبه تخلص " اتمانزی "  از تصفیه "  ضبط احوالات "  جان به سلامت کشیده است  ،پس از پایان تحصیل در رشته ء ساختمان  در ایالات امریکا زنده گی میکنند با ور  دارم که  انجنیر بشیر  فرزند  این مرد مبارز دیار پنجشیز درباره ء سرنوشت دردناک پدر وخانواده ء  ظلم دیده ء  خود میتواند وباید معلومات  واسناد  تاریخی بیشتری در دسترس  نسلهای رشد یابنده ء امروز و فردای سر زمین سوخته  ء خویش قرار دهند.

در تمام این اسناد موثق  تاریخی غالبا در مور د نام فقیر احمد  و جنرال شیر احمد خان چرخی اشتباهاتی به نظر میرسد و  این قربا نیان استبداد را گاهگاه بنامهای  جنرال شیرمحمد خان  و فقیر محمد  خان نوشته  اند    ولی در رساله ء " نادرخان وخاندان او" در سال  1951 م  بقلم  مهاجر افغان( احتمالا  پوهاند حبیبی)  نیز جنرال شیر احمد چرخی  نوشته شده است  بنابرین  من نیز همین  نام را  مرجح پنداشته ام 

ولی طبق آخرین پژوهشهای  همدیار گرامی ام عبدالودود ظفری مردیکه بدون فرمان شاه وبدستور شخص سردار هاشم  یکجا با محمد ولی خان دروازی  ومرزامهدیخان سرمنشی  شاه امان اله  غرغره وبه دار بالاشد  بدون ترس از اشتباه  فقیر احمد خان وفرزند ماما ی مرزا  فقیر محمد خان  بوده است  فقیر محمد خان نیز درکابل وشهر لاهور  یکجا با  فقیر احمد خان  تحصیل کرده ، در دوران شاه امان اله  مدتی در شهر بمبیی  بحیث  قنسل مقرر گردیده بود   فقیر احمد  نیز درسفارت مسکو  خدمت میکرد  وهردو کارمندان وزارت خارجه واز طرفداران صادق شاه اما ن اله  بوده اند   نادرخان وبرادرانش از ایشان شناخت ژرف داشته اند ویکجا  با محمد  نادرخا ن  به هوا خواهی  امان لله از هند وستان  به افغانستان آمده بوده اند  خانم  فقیر محمد خان در شهر کلیفورنیا ی  آمریکا  در سراشیبی عمر زنده گی میکند  ،او در کمال سلامت عقل گواهی داده است که  شوهرش  درنخستین روز شهادت فقیر احمد پنجشیری  پنهان شد  وبیش از یکسال  درمزار شریف  به حالت اختفا زنده گی میکرد

سپس درهرات  اندخوی  بدخشان  وتخار  به حیث ترجمان و  کارمند در  کمیساریها   و دور از  نظر جاسوسان دربار ایفای وظیفه می نمود ولی سرانجام اونیز توسط  شبکه های جاسوسی  استبداد استعماری کشف ودر راه خانه آباد وامام صاحب  بدستور  سردار محمد هاشم  ترور شد وبه شهادت رسید  وبه این شیوه دوتن از پیشگامان راه آزادی و  مشروطیت رخه ء پنجشیر یکی پی دیگر قربانی استبداد استعماری شدند به گواهی  خانم  دوم  مرزا فقیر محمد خان  که هنوز  در شهر . کالیفورنیا  در سراشیب عمر خویش زنده گی میکنند  ،شوهرش فرزند  حاجی میرفقیر خان ازشیشکان ومادرش از قریه ء مرشتان رخه پنجشیر بوده است  .

خلاصه - نخست  فقیر احمد در 24سنبله ء تابستان  1933 م  مطابق 1312ش یکجا با محمد ولی خان دروازی مرزا  مهدی خان چنداولی پدر محمد آصف آهنگ  وکیل دوره دوازدهم شورای ملی  غلام جیلانی خان چرخی و  جنرال شیر احمد خان  چرخی  بدون هیچگونه  محاکمه ء علنی  با اضافه شدن نامش به قلم خونکار سردار هاشم خان صدراعظم  در فرمان نادر شاه   میان  احاطه ء زندان دهمزنگ  پس از محمد ولیخان و  میرزا  مهدی خان  سر منشی  شاه امان ا له بدار آویخته وجسدش به پدر سفید مویش سپرده شد

- فقیر احمد  جوان آراسته  ،تحصیلکرده  ء هند   ،ر ییس  جنگلات  وجزء حلقه ء میر سید قاسم  آغای لغمانی ومدتی کارمند سفارت افغانستان درمسکو  بوده اند

- فقیر احمد پنجشیری  در  سفارت مسکو باری مورد توهین  سردار هاشم  سفیر  قرار  گرفت  وبا آتش تفنگچه جواب این ا ها نت  را پاسخ  داد  ولی شور بختانه  یکنفر افغانی  خودش را بین  فقیر احمد خان وسفیر حایل ساخت وازین گلوله بیفتاد  وچشم از جهان پوشید  و  محمد هاشم سفیر فرارکرد

- سردار هاشم  بهنگام   صدارت خود  نام فقیر احمد را به قلم  خونکار خود  در  فرمان  نادر شاه  ودرزیر  فهرست نامهای  چهار اعدامی  دیگر  افزود  وبه این شیوه انتقام گرفت

-  فقیر احمد به  هنگام  آخرین وداع  با زند  ا نیان  سیاسی  ارگ     "  لنگوته (دستار )  پاچ سفید  به سر وتسبیحی در دست داشته است   وچپن فولادی  پوشیده بود  وصبور غفوری از چپن  او  نور مخصوصی ( ویژه  ای)   را  مشاهده میکرده  است

- فقیر  احمد جوان مترقی  از رژیم   نادرخان  نا راضی  با شاه امان ا له  روابط نزدیک برادرانه  داشته وبه همین دلیل در راه آزادی  با سیمای  خندان  بسوی مرگ وسرنوشت با گردن ا  فراشته بر سر دار وبهنگام مرگ  مقام  سر به داری  یافت ، فقیر  احمد  در روشنی  نو ترین معلومات شفاهی فرزندان محمد ولیخان خان    در وازی  وگواهی  خانم دوم فقیر محمد خان  اصلا از شیشکان  رخه    بود ه است  شیشکان جمع شیشک باشد  وشیشک پرنده ء باشد کوچکتر از کبک  وبنام تیهو نیز یاد میشود بروایت خانم  فقیر محمد خان  فقیر احمد خان  فرزندی داشته است بنام  بشیراحمد ا  واز شاگردان ممتاز صنف خود بود  او بنام اتمانزی از غربال  ضبط احوالات  جان به سلامت کشید ودر امریکا در رشته ء ساختمان تحصیل کرد  دیپلوم انجنیر ی ساختمانی را   بدست آورد ودر ایالت امریکا  کار وزنده گی میکند  امید که روزی  پس از جستجوی دردناکی این فرزند مبارزه ورنجهای بیکران مردم  دیار خودرا بیابم  وحقایق بیشتری در دسترس وارثان قربانیان  استبداد  بگذارم و لی مرزا فقیر محمد  خان فرزند  حاجی میر فقیر خان  به   گو اهی خانم دومی ایشان که در حال حاضر در  شهر ...کالیفورنیای امریکا زنده گی دارند   نیز تحصیلکرده هند  مدتی قنسل بمبیی  وپسر عمه وشوهر همشیره ء فقیر احمدخان و ازطرفداران  آزادی وجنبش مشروطیت بوده  است وبه  این علت  سر انجام  اونیز در چنگال  خونین استبداد استعماری  سردارمحمد هاشم  افتاد  وبدون هیچ گناهی در راه  خان آباد امام  صاحب  به شهادت رسید      آ رزومندم که درباره ء این قربانیان استبداد  وارثان سید قاسم آغای لغمانی  معلومات بیشتری  را مستند به روایات شفاهی ایشان در دسترس  علاقه مندان نهضت مشروطیت قرار دهند زیرا  بقول میر غلام محمد غبار  فقیر احمد پنجشیری بنام کابلی یادشده عضو حلقه ء میر سید قاسم آغای لغمانی بوده است.

قربانیان استبداد علامه سید اسماعیل بلخی ورفقای او:

یکی ازقربانیان  استبداد علامه سید اسماعیل بلخی است که در سال1950م مطابق 1329هش با عده یی از روشن فکران و مبارزان متحدخوددست به تحول زدند تا انقلاب نمایند ونظام جمهوری را ایجادکنند, اما این حلقه دستگیر و زندانی شدند و باخیانتی که یک فرد مربوط به حلقه شان کرد، پروگرام شان به ناکامی منجر شد. وهیات رهبری شان بریاست آقای بلخی و خواجه محمد نعیم خان قوماندان کوتوالی, محمد ابراهیم خان گاوسوار, میر علی گوهر از غوربند, غلام حیدرخان بیات کندک مشر, محمد حسن تولی مشر از قوم بیات که هردو برادر بودند و قربان نظربای کندکمشر از قوم ترکمن اندخوی, محمد اسلم خان شریفی از جغتوی غزنین, میر اسماعیل شاه پسر سید سرور از لولنج وکیل سرخ  پارسا در شورای ملی, عبدالغیاث خان مدیر لوازم از کوهستان, محمد صفر خان وکیل و عبداللطیف سر باز در جمله هیآت عمل بودند.

مرحوم بلخی که از جور وستم بی پایان خاندان آل یحی برمردم,  رنج می برد ناگزیر گشت تا مردمان دانشمند و اهل درد از اقوام مختلف افغانستان را جستجو کرده با خود همنوا سازد و آنان را در راه و هدف بزرگ یک انقلاب و تأسیس جمهوریت همنوا سازد.

مرحوم خواجه محمد نعیم خان روزی فتالی در خاطرات خویش میگوید: "هدف عمده این حلقه واژگونی کردن سلطنت پوسیده میراثی بودوبه جایش قایم نمودن یک نظام مردمی که تمام اقشار در اداره آن سهم مساوی داشته,و هیچ گروهی را برگروه دیگر امتیاز و برتری و ترجیح نباشد جزدر ساحات علمی و اختصاصی. چون دستگاه دولتی از کار آرایی و فعالیت در تأمین و رفاه و آسایش خلق و عمران مملکت بی علاقه وبی تفاوت بودند به همان درجه به تأسیس شبکات جاسوسی و استخبارات اعتناء و توجه خاص داشته, البته تحریر و تعمیم چنین اهدافی به مقابل دستگاهی که قدرت هنوز در کف اوست و به فعالیت پولیس خفیه علناً استناد دارد به اقتضاء وقت شدیداً بی احتیاطی شمرده میشد. تنها اعلامیه رادیویی منحصر به فرد با تائید زعمای جمعیت نزد علامه مرحوم سید اسماعیل بلخی موجود بود که در صورت کامیابی جنبش به همان عبارات برای آگهی قاطبه ملت به ذریعه ایشان از رادیو پخش میشد. ونیز در باره نقش علامه بلخی در امر توحیدآن جمعیت که در روز نو روز سال1950م مطابق 1329هش دست به تغییر سلطنت می زدند, مرحوم خواجه نعیم خان روزی چنین میگوید: "ظاهراً رهبری جنبش بدوش علامه بلخی و بنده بود. اداره علمی, تبلیغی, جلب وجذب عناصر صالح و توحید آنها از نگاه اعتقاد و تفکر به دور هدف بزرگی که مستلزم هرگونه ایثار وفداکاریست, به عهده ایشان بوده و حیثیت سخن گوی جمعیت را نیز داشتند."امادر باره افشای راز اقدام جمعیت به صدراعظم آنوقت شاه محمود خان, چنین آورده است: "در جریان همین دقایق, علامه بلخی پیشنهاد کرد اگرچنانچه در جمله افرادیکه به عمل مبادرت می ورزند یک عنصر پشتون هم وجود میداشت, بهتر می بود."  وی میگوید: "روزعمل نوروز 1329شمسی اول سال را تعیین و تثبیت نمودیم وبه انتظار روز موعود دقیقه شماری میکردیم.

 

در اطراف آن (شامل نمودن عنصر پشتون) بحث و مباحثاتی زیاد به عمل آورده شد. بالاخره به شمولیت گل جان وردکی که اکثر رفقا اورا می شناختند, اتفاق نمودیم" گلجان در زمان حبیب الله کلکانی منصب نایب سالاری داشت که شاه کلکانی به او داده بود. مگر به او هم خیانت فاحش کرده بود." با شاه محمود خان هم در سرکوب کردن ابراهیم بیگ لقی کمک کرده و منصب غندمشر ملکی یافته بود. بعد از ارتکاب به چند عمل قتل بخانه محمد اسماعیل خان مایار پناه برده و تصادفاً آقای بلخی اورا در همانجادیده بود.او دعوت مارا پذیرفت و گفت: "کورچه میخواهد؟ دو چشم روشن!"

 

خواجه محمد نعیم خان روزی میگوید وقتیکه اعضا بر جسته جمعیت را که کمیته دوازده نفری عمل بود در زندان افگندند, ازما هریک جداگانه تحقیق و سوالاتی نمودند.

 

داخل شدن گلجان وردکی در جمعیت موصوف قصه مهم دعوت حضرت مسیح علیه السلام و حواریون دوازده گانه آن پیغمبر برحق وشمول یهودا شخص سیزدهم را به یاد می آرد که آن بندگان و داعیان حق را به گیر زمامدار ستمکار رومی بیت المقدس داده جاسوسی شانرا کرد. گویا این گلجان نیز مثل همان یهودا بود. "از اقای علامه سید اسماعیل بلخی سوال کردند که: شما با علم و داعیه زهد و تقوا چگونه راضی شدید با یکعده تروریست وتباه کار همدست شده میخواستید وضعی بوجود آید که عاقبت آن جز خونریزی و خرابی حاصلی نداشته باشد ؟ علامه بلخی گفت: آیا میتوانم بپرسم برای این فرمایش خود دلیلی دارید؟ میرزا غلام مجتبی خان فوراً از جابرخاسته نوشته چند ورقه میرزا محمد اسلم را دو دسته به آقا پیش کرده گفت: اینست دلیل ما: آغا فرمودند, تکلیف من راجع به این اوراق چیست؟ ازآن طرف سالون عبدالحکیم خان والی گفت: نوشته میرزا محمد اسلم خان مرید تان راجع به خود شما و پروگرامهای تان است, بخوانید تائید کنید یا تردید, اختیار به خود شما است! آغا جواب اظهار نمود: در صورتیکه چنین است من عادت ندارم نظر معقول و منطقی دوستان را ردکنم, قلم بدهید تائید نمائیم." محمد آصف خان قلم خودرااز جیب کشیده روی میز گذاشت, گفت: اینک قلم! آغا قلم قوماندان را برداشته بدون آنکه جمله ویا کلمه یی بنویسد در ورقه اخیر پهلوی دستخط میرزا اسلم, نام خودرا نوشته بابی تفاوتی نوشته و قلم را بدست محمد آصف خان قوماندان داد.

 

درین هنگام از هوتل کابل نان شب را آورده روی میز چیدند, من و آغارا دعوت کردند در نان خوردن همراه شان شرکت کنیم. من تظاهر به سیری کردم, با اصرار زیاد یکدانه سیب و دو دانه مالته دریک بشقاب پیش رویم گذاشتند؛ آغا میوه راهم قبول نکرد, گفت: در آخر یک پیاله چای خواهم نوشید, ضمناً خواهش نمود کاغذ و قلم بدسترسم بگذارید تا شمااز صرف نان فارغ می شوید, چیز هائیکه مدیر محمد اسلم خان مریدم کوتاه قلمی کرده و ننوشته, من تکمیل نمایم.

 

مستنطقان مشغول نان خوردن و آغا مصروف نوشتن شدند. من هم به پوست کردن سیب و مالته وقت گذرانی میکردم. نان خوردن و صرف چای هیأت و تجدید وضؤ بعضی تخمیناً یک الی دوساعت را در برگرفت تا که مستنطقان دوباره به میز کار برگشتند, آغا نوشته خودرا تکمیل کرد و در پشت وروی یک تخته کاغذ به اندازه یک سطر هم سفید نمانده بود, بدست میرزا غلام مجتبی خان داد, او عینک خودرا به چشم کرده ته وبالای کاغذ نظر انداخته چیزی دستگیرش نشد, زیرا:

 

آغا قدری بدخط هم بود و نوشته هایش کاملاًمنظوم و در قالب ادیبانه مطالب را طوری گنجانیده بود که برای آدمان کم مشق مشکل بود مطلع را از مقطع فرق کنند. او دهن پت کاغذ را به عبدالحکیم خان داد. او با یک نظر اشکال را درک کرد بالب پرخنده که از عادات بچه گی اش هنوز باقی مانده کاغذ را به آغا مسترد و خواهش نمود اگر خود آغا بخواند باعث خوشنودی و استفاده تمام شنوندگان میشود.

 

آغا شروع به خواندن نمود؛ بعد از مقدمه مختصر, از بدو تأسیس سلطنت خانواده محمد نادرخان تا آنگاهی که بیست ویک سال از عمر آن گذشته بود؛  (از طرزعمل  مستبدانه دولت, اعمال و فروگذاریهای آن, درشئون مختلفه مدنی, زندگی اکثریت مردم در قرن بیستم به سویه قرون وسطایی زندگی میکنند) در بدخشان زنان و دختران جوان لباسی ندارند تا ستر عورت کنند, در نورستان پوست بز می پوشند؛ در قبایل افاغنه از فرط عسرت در شینوار عندالاحتیاج زن حسینه و زیبای خودرا بازن بدشکل دیگریکه نسبتاً زندگی مرفه دارد با گرفتن چند دانه بز و مبلغی نقد مبادله می نمایند (سر میگیرند) آدم فروشی خصوصاً از جنس لطیفه بازار گرم دارد؛ دختر فروشی وبهای آنرا مبلغ گزافی به عنوان (ولور) گرفتن شیوع عام یافته و جزو فرهنگ گردیده و این بدعتها نمایانگر منتهای فقر و بیچارگی مردم بد بخت این مرز وبوم است. کوچیها هنوز با حیات بدوی مبتلا و این آنچه انسانیت نام دارد بیگانه اند.

 

طوایف هزاره در زیر یک سقف با حیوانات زندگی میکنند و از کلیه مزایای ابتدایی حیات بشری محروم اند و هیچ امید بهبود از آینده ندارند. گروه هائیکه به نام پشه یی یا (شاتری) یاد میشوند و در دره های مشکل گذار کوهساران و قلل جبال آشیانه و خوراک اکثریت شان علف و میوه کوهی است, نان گندم را در عمر خود مزه نکرده اند.دروازه علم و معرفت بر روی عموم بسته و ملت قهراً در ورطه جهل نگهداشته شده تا دایماً محل استثمار مستکبران باشند. فرهنگ و معارف مروج  امروز که بی شباهت به روش استعمار گران نیست روحیه فرزندان این خاک را کشته خصوصاً با جلوه های تبعیضی استعدادها را در نطفه خنثی کرده است. خودی و شخصیت سرکوب شده, اختناق و فشار بر مشاعر عامه حاکم است. مردم امنیت مالی و جانی ندارند. محیط افغانستان با تمام وسعت و پهنایش مانندزندانی است که مردم اجباراً درآن به سر می برند. احساس مردم از دلچسپی به وطن کور شده؛ دوام این زندگی برای همه ناگوار و ازآن بیزارند. مسؤل تمام این بد بختیها خانواده سلطنتی موجوده است. تحمل آن اکنون بردوش ملت ستمدیده افغانستان سنگینی میکند.

 

ما بر خاسته ایم این بار کثافت را از شانه های مردم بر اندازیم, اگر توفیق نیافتیم آیندگان حتماً این کار را کردنی اند و اعمال شما پاداشی جز براندازی تان ندارد.

 

مطالب منظومه علامه بلخی با صراحت شجیعانه اش اخطاریه یی بود که از زبان متهمی برای اول بار در محضر رسمی در حضور افسران عالی رتبه و مامورین متعهد دولت شنیده می شد این موضوع. شنونده گان را به حیرت ساخته با تعجب یکی به سوی دیگری می نگریستند.

 

شب به نیمه رسیده بود, جلسه تحقیق و استنطاق قطع, علامه بلخی و من جانب استراحتگاه خودیا توقیفخانه روانه شدیم. در راه آهسته به آغا گفتم: نظمت خیلی عالی و مطالب و افادات آن جانانه؛ وبه مزاخ افزودم: اما امضا کردنت در زیر نوشته و پهلوی امضا میرزا محمد اسلم بی معنی؛ پوزخند پر معنایی نموده گفت: با امضا خود تمام اظهارات میرزا اسلم را ابطال کرده ام. آنها بی سوادند تنها به امضا خشکم باید اکتفا نمی کردند. اهمیت آن روز محاکمه در محضر قضا مبرهن میشود. گفتم نوشته منظومت باب قضا را نیز مسدود کرد. بیش ازین فرصت گفتگو نیافتم به صحن توقیفخانه رسیده بودیم به اطاقهای مخصوص انداخته شدیم و دروازه حسب معمول از عقب قفل گردید واعضای تحقیق در این استنطاق عبارت بودند از.

 

اعضای هیأت تحقیق عبارت بودند از:

جنرال غلام سعید سریارور صدراعظم

جنرال فیض محمد پسر حاجی نواب خان که سر یاور شاه بود.

میرزا غلام مجتبی خان رئیس تفتیش دیوان محاسبات.

جنرال محمد عارف خان

عبدالحکیم خان پسرملاقندی والی کابل.

از جریان تحقیق بر می آید که محمد آصف خان قوماندان امنیه ولایت کابل هم در جمله هیأت حضور می یافته است. او قبلاً یا ور سردار اسدالله خان و از خاصان شاه محمود خان بود.

هیأت تحقیق منظومه علامه بلخی را به مطالعه شاه محمود خان رساندند, و دوباره آنرا بغرض ضم کردن به دوسیه مسترد نه نمودند.

علامه سید اسماعیل بلخی که در فصاحت و بلاغت کم نظیر بود؛ در منابر وعظ و موعظه دادسخن میداد. لقب – ناطق الاسلام– برایش داده بودند. در مسافرت اخیریکه بعد از کوته قلفی (قفلی) پانزده ساله به ایران و عراق نمود و مجامع علمی استقبال گرمی درآن ممالک ازوی نمودند؛ برای استماع سخن رانی هایش در کارتهای رسمی مدعوین علاقمند, اورا به عنوان – سید جمال الدین ثانی – معرفی و تشویق میکردند که مردم از درک فیض گفتارش بهره وافی بگیرند. علامه بلخی هنوز سن پنجاهمین عمر گرانمایه خودرا طی نکرده بود که پدرش پدرود حیات گفت. اودر زندگی آرزو میکرد مدفنش در جوار اجداد بزرگوارش جاییکه چشم به عالم هستی کشوده بود باشد در قدم جای حضرت شاه همدان که هرساله عرس بزرگی درماههای سرطان و اسد به یاد آن عارف گرامی و مجاهد کبیر برپا میشود و از اقطار افغانستان زایران برای کسب فیوضات حاضر میشوند – قرار گیرد. ولی مرگ نا به هنگام او مانع از بجا آوردن وصیت او و هم دوری راه و شدت گرمای اخیر برج جوزای 1344هش گردیده مطابق خواهش و اصرار مردم بااخلاص و شرافتمند افشارنانکچی در قصبه مذکور به خاک سپرده شد. اکنون در آنجا لنگرش گرم و مزارش مطاف خاص و عام است.

قربانی واختناق استبداد علیه عطاالحق خان صاحب زاده :

جناب عبدالحق واله فرزندعطا الحق خان صاحبزاده  که در شهر کابل تولد یافت است. در دوران نادرخان و ظاهرخان 9 سال زندانی بود.و"دروقت زمامداری  امیر جبیب الله کلکانی وزیر خارجه بود.او برای حفظ اسناد دوران استقلال و اسناد سری همت گماشت. همه را توسط عبدالغفارخان مدیر آرشیف در گاو صندوق ها حفظ کرد." درآن زمان (همفریزر) وزیر مختار برتانیه که در بر افگندن امان الله خان نقش مهمی را ایفا کرده بود از ایشان خواسته بود که  در مقابل یک ملیون پوند, اسناد استقلال را به او بدهد. باردوم دو ملیون پوند آفرداده بود و چون باربار جواب رد شنیده بود بار سوم پیشنهاد کرده بود که  برعلاوه این مبلغ درهر کجا خواسته باشید , حکومت برتانیه برای شما هرچه خواسته باشید فراهم میکند.

در غیر آن شمارا خواهیم کشت ، عطاالحق خان صاحب زاده در جواب به (همفریزر) گفته بود که من انگلیسها را مردم هوشیار فکر میکردم, حالا معلوم شد که آنقدر هوشیار نیستند, اگر پدران من و برادرانم شهادت را قبول نمی کردیم, با شما نمی جنگیدیم, لهذا بکنید آنچه میتوانید, من از مرگ نمی ترسم و اسناد را نمی دهم"

جناب عبدالحق واله فرزند این زندانی عطاالحق خان صاحبزاده در دوران اختناق یحیی خیل از مکتب ابتدائیه اخراج گردید.  ولی واله با استعداد خدادادش که تا صنف چهارم درس خوانده بود, سواد کافی داشت و نیز  بیشترین بخش خواندن و نوشتن را نزد ملای خانگی فرا گرفته بود.

بعد از آنکه پدرش از زندان رهایی یافت بامر و هدایت وزیر معارف وقت در لیسه غازی (بعد از امتحان سویه در صنف چهارم)  شامل گردید. (سایت آریایی). 

برگی دیگر از کارنامه های دوران اختناق و ستم حاکمان درافغانستان :

 

میرزا مهدی خان کابلی است که در عهد شاه امان الله وظیفه میرزایی داشت. نادر خان  میرزا محمد مهدیخان کابلی را با محمد ولی خان دروازی یکجا اعدام کرد.

محمد کریم کابلی فرزند میرزا یکی از همصنفان عبدالخالق هزاره بود که نادرخان را به تفنگچه بست و اوراکشت ، محمد کریم کابلی میگوید من در چند قدمی عبدالخالق ایساده بودم, فاصله من با عبدالخالق فقط دونفر در بین بود. من فیر های تفنگچه عبدالخالق و افتیدن محمد نادر را بچشم خود دیدم. از آن بود که محمد کریم کابلی وسایر همصنفان او بخاطر قتل محمد نادر توسط عبدالخالق مدتها با وجود خورد سن بودنشان زندانی شدند. نه تنها این فرزندان بیگناه و مظلوم افغانستانی از درس و تعلیم محروم گردیدند بلکه برادرهاواعضای فامیهای شان نیز به جرم ناکرده مجازات گردیدند.

هرچند بنابر خصلت دوران اختناق محمد کریم کابل و سایر همصنفان او از درس و تعلیم محروم گردیدند ولی  محمد کریم کابلی با اندوخته های دوران شاه امان الله  در مکتب صداقت وبعد ازآن در مکتب امانی سواد و نویسندگی را تکمیل کرده بود. او بدرستی مینوشت و میخواند و انشای خوب داشت. بعد از دوره اختناق نادری و دوره های حکمرانی دوبرادر در دوران سلطه ظاهرشاه او مؤفق شد علوم متداول عربی, منطق, حکمت, علوم دینی و ادبیات را فراگیرد ومصدرخدمت به مردم شود. (سایت آریایی).

برگی دیگر از وقایع دوران اختناق وستم در افغانســتان :

 

جناب عبدالرشید بینش هشتادوسه سال (83) پیش از امروز در شهر کابل چشم بجهان کشوده است. در سن شش (6) سالگی به مکتب رفت  و هنوز در صنف چهارم بود که  در افغانستان انقلاب رخ داد و امیر حبیب الله کلکانی  به امارت افغانستان رسید. زمانیکه امیر حبیب الله کلکانی ساقط گردید در 29 اکتوبر 1929م مطابق 1308شمسی نادرخان قدرت افغانستان را تصاحب نمود.

"نادر شاه پس از یک مدت کوتاه به کشتار و زندانی ساختن شخصیت های سیاسی و مردمان پرشهرت و صاحب قدرت شروع کرد. باین  عمل ظالمانه  خواست تا به فکر خودش آدمهای روشن فکر و آزادیخواه و ملی گرا را محو یا به اسارت کشد و خودرا روحاً از آسیبهای احتمالی آینده آرام سازد،از آنجمله یکی میرزا عبدالقیوم خان بود که بجرم خدمت به مردم بحیث مستوفی ولایت کابل در دوران پادشاهی امیر حبیب الله کلکانی زندانی شد. بعداً سردار محمدهاشم خان , صدراعظم قهار فرمان داد  تا تمام جایداد و هستی و ملک و مال ایشان ضبط و مصادره گردد.ودرآن دوران حتی زیورات و ذخیره های نقدی زنها را این فامیل را در منزل شان جمع آوری کردند.

چپاول وضبط دارایی ها شخصی مردم و آزادیخواهان در دوران اختناق:

او میگوید هرچند من خورد سال بودم اما بخاطر دارم که یک روز یک مرد شخ بروت که مسلح و مجهز با تفنگچه بود بایک زن زشت روی وبدخوی از  قوماندانی کابل به منزل ما آمدند و بوسیله این زن بدقیافه از هریک خانمها و دختران خانواده زیورات و حتی انگشتر های یادگاریرا که در انگشت های شان از زمان ازدواج شان بود, کشیدند.  او میگوید اتفاقاً در یک کلک خواهر بزرگم یک انگشتر یاقوت سرخ بودکه از زمان عروسی اش میدرخشید. انگشتردر گوشت وپوست او فرو رفته  بود. هرچند کوشید آنرا از کلک  خود بیرون کند نتوانست. زن پولیس دست بکار شد او هم نتوانست انگشتر را از کلک خواهرم بیرون کند. آن زن پولیس از جای خود بر خاست و گفت انتظار کشید تا از کرنیل مصطفی که در اتاق دیگر بود, هدایت بگیرم.  زن پس از چند دقیقه بر گشت وبه خواهرم گفت که فردا یک زرگر را کرنیل مصطفی باخود می آورد وبا قیچی زرگری انگشتر را قیچی می نمایند.  در این لحظه برادر بزرگم قادرجان داخل اتاق شد و از دیدن زن زشت صورت و موهای پریشان او وسیمای غم آلود و پریده خواهرم هراسان گردید وبا اضطراب ووارخطایی از خواهرم پرسید که: خواهر جان, چه گپ است؟ این خانم اینجا چه میکند؟ شما چرا اینقدر پریشان و متأثر معلوم میشوید؟ واقعه چیست؟ خواهرم با تأثر در حالیکه اشک در چشمانش  جمع بود به برادرم گفت که این همشیره یک پولیس زنانه است و همرای یک منصبدار مردانه از قوماندانی  برای تلاشی و جمع آوری زیورات زنهای خانه ما آمده اند. زیورات را از همه اعضای خانواده ما جمع آوری کرده اند. فقط این انگشتری لعنتی من که بیست وپنج سال( 25 ) است از شب نکاح خود در کلک خود دارم در انگشتم گور رفته بیرون نمیشود. میگویند که فردا یک زرگر را می آورند تا با قیچی زرگری انگشتر را در کلکم قیچی کند و از انگشتم بکشد. برادرم که یک جوان احساساتی  وپرشور بود ازاین سخن خواهرم بر آشفته شد و خطاب به زن پولیس گفت: همشیره جان, شما اززنهای خانواده ما چقدر زیور جمع کرده باشید؟ زن پولیس گفت که کرنیل مصطفی در خانه عقب نشسته است میتواند جواب سوال شمارا بگوید. برادرم با یک گام خودرا به خانه عقبی رسانید وبایک جرئت و شهامت فوق العاده از کرنیل مصطفی پرسید؟ در کلک خواهرم یک انگشتر محکم شده وشما میخواهید فردا زرگر بیاورید تا آنرا قیچی کند. آیا نمیشود که سنگ یاقوت آنرا از روی انگشتر بکشید و طلای آنرا در کلکش بگذاری زیرا آوردن زرگر و قیچی کردن در کوچه ما آوازه بد را می انــــــدازد.      

برعلاوه وقتی شما نگین را که قیمتی و پر ارزش است  بگیرید, باقی قیمت طلای کهنه آن آنقدر نیست که با خروج آن کلک, بیچاره خواهرم را آزارو آسیب برسانید. خواهش میکنم این خواسته مارا قبول کنید. کرنیل مصطفی به فکر رفت وپس از چند لحظه گفت بشرطیکه قیمت طلای انگشتر را بصورت نقد برایم بپردازید تا فردا مسؤل نشوم. برادرم این پیشنهاد کرنیل مصطفی را پذیرفت و دعوا به همین جا خاتمه یافت.

محروم ساختن اطفال آزادی خواهان از تحصیل و تعلیم دردوران اختناق:

مزید بر این واقعه جبارانه عمال نادرخانی,عبدالرشید بینش میگوید این تمامش نیست یک روز وقتی که من سر ساعت صبح به مکتب رفتم معلم زبان فارسی دری ما سید حبیب الله خان مرا اشارت کرد و بسوی خود خواست وقتی پیش رفتم آهسته بمن گفت که خودت یکبار به دفتر مکتب بروکه ترا خواسته اند. باشتاب دهلیز طویل عمارت را طی کرده داخل اداره مکتب شدم. معاون مکتب محمد ایوب خان که در لب بالایی خود یک چاک داشت از جایش بر خواست وبا لطف و محبت تمام به فرقم دست کشید و مرا درگوشه اتاق برد وباآواز بسیار ملایم بمن گفت: رشید جان پسرم تو پس بخانه برو و چند روز بمکتب نیا. من با همان روحیه کودکانه خود درک کردم که این حکم یقیناً به محبوس شدن پدر و برادرانم ارتباط دارد.  من با یک جهان عقده و نا امیدی  و اندوه بنابر حکم  ظالمانه نادری راهی خانه شدم. عقده گلویم را گرفته بود, اشک از چشمانم میریخت, نفس زنان با طبراق به پشت وارد منزل شدم.  یکه راست بسوی مطبخ خانه رفتم. میدانستم که مادرم در آنجا نان پخته میکند. داخل شدم, وقتی مادرم مرا دید فریادکشید وگفت: چرا زود آمدی؟ ناجورشدی؟ ووقتی اشک را در چشمانم دید که پیوسته برویم میغلطد وارخطا شد. وبایک جست مرا در بغل گرفت  , رویم را بوسید و باز پرسید که چرا از مکتب زود آمدم؟ بالاخره که عقده ام کمی باز شده بود با صدای گریه آلود, گفتم مادرجان: مرا از مکتب کشیدند. مدیرمکتب گفت که دیگر به مکتب نیا مادرم با تعجب و اضطراب پرسید که نگفتند که چرا؟ گفتم نه شاید بخاطر زندانی شدن پدرم. مادرم مرا بسیار نوازش داد و گفت غصه نخور , جانم همه کار ها را خدا آسان میکند. 

جناب بینش هنوز در صنف چهارم بود که در گیر و دار سیاسی و بجرم خدمت در دوران امیر حبیب الله کلکانی پدرش میرزا عبدالقیوم خان مستوفی ولایت کابل زندانی گردید وهاشم خان جابرمال و دارایی شان را ضبط کرد. او وسایر اطفال خانواده اش از مکتب و درس محروم گردانیده شدند.

مادرش دیگر زندگانی را در خانه  میرزا عبدالقیوم خان  شوهرش در گذر سردارجانخان تنگ یافت و تصمیم گرفت با مال و منال باقیمانده بخانه مادری خود در کوچه قاضی فیض الله خان نقل مکان نماید. در آنجا تربیه و تعلیم شان را مامایش  عبدالرحیم رحیمی بدوش گرفت.  هنوز یک سال از زندگی شان در کوچه قاضی فیض الله خان نگذشته بود که محمد ابراهیم خلیل با خواهرش عقد ازدواج بست واین ازدواج باعث آرامی وسرپرستی فامیل شان گردید.

برگ دیگری ازوقایع دوران اختناق در افغانستان:

جناب محمد آصف آهنگ فرزند محمد مهدی خان منشی اعلیحضرت غازی شاه امان الله از مشروطه خواهان بنام دوره دوم  بـود. (نادرخان محمد مهدی خان را پس از قتل غلام نبی خان چرخی  تاجیک تبارزندانی کرد  و پس از هفت ماه بدون محاکمه و تحقیق با جمع دیگر مشروطه خواهان چون محمد ولی خان دروازی وکیل شاه امان الله , غلام جیلانی خان چرخی, شیر احمد خان چرخی و فقیر احمد خان پنجشیری اعدام کرد.) پس از شهادت پدر, محمد آصف آهنگ با دو برادرش از مکتب  اخراج گردیدند. در ختم دوره استبدادی هاشم خان و آغاز دوره صدارت شاه محمود خان درهمان عهد سلطنت ظاهرشاه اجازه یافت  تادر مؤسسات غیردولتی کارنمایند.

دوران اختناق در زمان ظاهر شاه و هاشم خان :

هاشم خان صدراعظم که پس از کشته شدن برادرش نادرخان زمام  قدرت را تصاحب  کرد  از سال( 1929-1946 م)،هفده سال تمام  با منتهای  قساوت  و بی رحمی بر این  ملت حکمروایی  کرد – او در این  ایام  از هیچگونه حق تلفی ،دشمنی ، ستم و بیدادگری در حق مردم دریغ نورزید – او سخت ترین فشارو اختناق ضدانسانی را بر جامعه تحمیل داشت ،اوهزاران روشنفکر ،وروشنفکران آزادی خواه و انسان های  وارسته را بدون اثبات جرم و حکم محکمه اعدام و سالها در زندان نگهمیداشت ، شخص سخت متعصب،شریر و ظالم بود ،کوچکترین ندای آزادی رادر گلوآزادی خواهان خفه میکرد،او می خواست به پیروی از روش سلفش امیرعبدالرحمن خان بامردم برخوردوجفا کند.

لذا با همان روش ظالمانه وغیر انسانی امیرعبدالرحمن خان جلاد به جلادی پرداخت.منتهابااین تفاوت که امیرعبدالرحمن در میدان عام مردم را میکشدو قتل عام میکرد ، هاشم خان  بطور  سری و مخفیانه دست به چنین  جنایات وآدم کشی میزدو گرچه در بعضی مواردتشابهی در بین اعمال شان دیده میشود . مثلا امیر عبدالرحمن سربازی را که قوماندانش رابه گلوله بسته بود ودر شاهراه عام به زنجیر بسته و ( تیل داغ نمود)  تیل  جوشان  و داغ رابر فرقش یابرسرش ریخت تاجان داد.

اماهاشم خان ، قاتل نادرخان ( شهید  عبدالخالق  هزاره )،را که نادرخان رابنابر خیانت ملی و انسان کشی هایش با ضرب چند گلوله بر فرق اش فرش زمین کردوانتقام قهرمانان ملی کشور  محمدنبی خان چرخی را که توسط نادرشاه بی موجب به شهادت رسیده بودند، از او بازگرفت. وعبدالخالق رادر ملای عام درچوک دهمزنگ کابل که قطعات بدن اوراباشمشیر می بریدندوچشم های اورا با برچه بیرون می کشیدند ،درحالیکه این بیداد گری اولی درقرن 19و بیدادگری و قصاوت دومی در وسط قرن بیست 20 ام انجام یافته بوداز لحاظ محتوا یکی بود.

هاشم خان در قرن بیست صدهادانشمند،نویسنده آزادی خواه و آزاد اندیش این کشور رادرزندانهااز بین برد ،واگر انسانی هم از زندان زنده می برآمد و نجات  می یافت  بکلی از دست پا افتاده و رنجور  میبود. این کردار و  رفتار وحشیانه  و ضد  حقوق  بشری او مورد  خشم  و نفرت  مردم  قرار گرفته واقشار گوناگون جامعه از این روش غیر انسانی او بستوه آمده  بودند. در همین  برههءزمانی که جنگ  دوم  جهانی آغاز شده  بود . انگلیسها که  در  جنگ  مصروف  شدند ،  قدرت  استعماری  آنان  در نیم قاره هند رو به ناتوانی میرفت و از طرف دیگر مبارزات  آزادی  خواهانه هند به رهبری  گاندی  و نهرو برای  رهایی هندوستان در حال  گسترش  بود . در چنین فرصتی استعمار برتانیا توان اداره و کنترول هند رااز دست داده بودو حوادث جنگ در نیم قاره هند منجر به  آزادی  هندوستان شد.

سرحد دیورند در زمان هاشم خان و ظاهرخان :

باآزادی نیم قاره هند از استعمار ،انگلیس مملکت پاکستان به حیث یک کشور مسلمان ومستقل از هند در سال1947 میلادی بصورت سرزمین مستقل عرض اندام  کرد.درهمین ایام هاشم خان که  حامی و پشتیبان خارجی خویش را از سرحدات کشور دور دیده و از دست داد بود و در داخل  کشور هم  مردم از  رفتارظالمانه او جان سیر شده بودند .وآزادی  هندوستان وظهورمملکت مستقل پاکستان در همسایگی افغانستان مایه امیدی شده بودبرای نجات مردم این کشور از یوغ استبداد،و خودکامگی هاشم خان و برادران او، حاکمیت خاندانی که در این مرحله احساس تنهایی می کرد  و از طغیان توده های بینوای افغانستان به هراس افتاده بودندو بیم داشتندتااین  مبارزات آزادیخواهان کانگرس و مسلم لیک در افغانستان سرایت نکند ، دست به  یک  نیرنگ سیاسی زدندو مسئله خط  دیورندراپیش کشیدندوبرای بقای حاکمیت خاندانی تهدید خارجی را مطرح ساختند وزمینه دشمنی را با رهبران مسلم لیک ومردم پاکستان  فراهم گردانیدند،افکارواذهان عامه رامتوجه قضایای پشتونستان ساختند،واز این برای سلب حقوق مردم افغانستان استفاده نمودند ، گویا با یک تیر دو هدف را نشانه گرفته یعنی با یک تیر دو فاخته شکارکردند.

یکی اینکه از اتحادودوستی دو ملت برادر ومسلمان جلوگیری به عمل آوردند،وتخم دشمنی رابین آزاداندیشان ما،وروشنفکران پاکستان وآزادیخواهان افغانستان کاشتندو هم باعث اختلاف دربین دو جامعه اسلامی وهمسایه شدند .  

نکته دوم اینکه این ها خواستند با اتخاذ این پالیسی  پشتونهای  هر دو طرف مرزرا به سوی خودجلب کندو خودراطرفدار پشتون هاجاه بزنند و بر عمر زمامداری شان در افغانستان بیافزایند.

طوریکه در ریفراندوم عمومی سال 1947 م که دو ماه بعد از آزادی پاکستان  انگلیسهادر قبایل سرحدی انجام دادند و با سران  قبایل و با بزرگان  اجنیسی ها آن ها مذاکراتی ،حتی اظهارات کتبی آنهااشکار ساخت که قبایل با پاکستان آنچنان مناسبات را حفظ کنند که قبلا  با دولت هند بریتانوی داشته اندو قبایل در مناسبات  باپاکستان انتظار داشتند ، که مبالغ بزرگ  سالیانه ای راکه از انگلیسهادریافت می نمودند،ادامه  یابد.(-سقوط افغانستان  چاپ پشاور و ص 104-نویسنده ،صمدغوث.).اما در سال 1950م یا 1329 ش (آنتونی هایدمن) وزیر خارجه انگلستان ،کشورمستقل پاکستان را جانشین و وارث تمام حقوق و وجایب خویش در منطقه خواند ودر همین سال سرحد دیورندرا سرحدبین المللی اعلام نمودند .(غلام محمد محمدی). 

خط دیورندونظر پشتونهای پاکستان و جامعه جهانی درموردآن:

خلاصه مردم آنطرف خط دیورندپس ازموجودیت پاکستان هیچگاهی نمی خواستند جزء قلمرو افغانستان شوند،زیراایشان وضع خراب،ابتر ونابه سامان مردم افغانستان را میدیدند که در چه حالتی این مردم قراردارند،و باچگونه  رژیم خاندانی واستبدادی یی سروکاردارند،رژیم که در طول چهل سال حکمروایی حتی نتوانست ،صرف آب آشامیدنی صحی ،سیستم بدرفت شهری ، برق ،خانه ولباس لیلامی را برای مردم پایتخت افغانستان تهیه کند چه رسد به کل مردم،در حالیکه در پاکستان به کوههاو دره هاآب آشامیدنی وبرق رسانیده شده است ، همچنان  رژیمی که نتوانست برای مرکز کابل برق برساند ،از  شهرها و قریه ها که نه پورس ، در صورتیکه پاکستان قریه هاو دهکده هایش  به  نور برق روشن  گردیده و آب آشامیدنی نیز دارند.

خلاصه که ازحاکمیت خاندانی تاریژیم جمهوری داود سال 1352 ش و یا پارلمان پاکستان دهها سال فاصله بود.آنجا آزادی  بود ، جراید  آزاد وجودداشت ،مطابع وچاپخانه های شخصی فعالیت دارشتند . متأسفانه  که در افغانستان  اجازه  فعالیت  به کتاب فروشی داده نمی شد کتاب های علمی و سیاسی مصادره و حریق میشد. آنها با عمر کم دولتشان بمب اتمی ساختند وصنعت خود را پیش بردند و ماافغانی ها داپختونستان زمونژ گفتیم،این ها دردی را دوا نکرد و ما را محتاج تکه های پیراهن و پوقانه آن کشور ساخت تا آنرا به کشور خوددر سال 2006م به ارزش 1400 ملیون دالرامریکایی وارد کنیم ، ببین تفاوت راه از کجاست تابکجا ؟.

بلی بااین اوضاع واحوال چگونه مردمان آنطرف خط دیورندحاضر خواهندشد که ادعاهای سرحدات افغانستان را بپذیرند ؟ از همین رهگذر است  که مردمان پاکستانی آنسوی مرز به هیچ صورتی حاضر نبودندونیستندکه ملحق به افغانستان شوند .

این پروپاگند وتبلیغات شهونست هاو حکمروایان افغانی شان بود که جلوه دایه مهربان تر ازمادررا به قبایل بیچاره نشان میدادند و در انظار جهانیان خود را حامی و پشتیبان قبایل پاکستان جاه میزدند. در حالیکه اصلأاین ها اهداف دیگری داشتند.این فرمانروایان  میخواستنند بدین وسیله بر انواع بی عدالتی ها ، انحصارگری ها و بیدادگری های  خاندان پوشالی خاک بپاشند و مردم را متوجه تهدیدخارجی بسازندواگر شخصیتی وانسان آزاده ای بر خرابی ها و کردارهای ظالمانه رژیم انگشت انتقاد میگذاشت ، بنام جاسوس خارجی،دین ستیز،خائین و یا دزد معرفی میشدو آن مبارز راه آزادی دربین مردم عام کوبیده میشد و بسرنوشت محکومیت گرفتار وزندانی میگردید.

این بازی های مصنوعی که هاشم خان آغازگر آن بود ، برادرزاده تنی  و وارث بلامنازع و تربیت یافته دست او داودخان بشدت آنرا دنبال کرد.

د رحالیکه هیچ وقت این سیاست ساختگی خاندانی در مورد سرحد دیورند مورد پذیرش جامعه جهانی به جزازهندوشوروی وقت قرار نگرفت . گرچه داود خان در بسا مجامع  جهانی  و انجمن های اسلامی قضایای خط دیورند را مطرح ساخت .اما نتوانست توافق و همسویی کشورهای جهانی ،ملل متحد و  جوامع مسلمان  را بدست  آرد. زیرا این خط توسط امیر بسیار مقتدر زمان که مقتدر ترازامروز امیر عبدالرحمن  ازاسلاف همین  سلاله محمدزایی ها پذیرفته شده بود .

طوری که در بالا گفته شد که قبل از امیرعبدالرحمن جد بزرگ و موسس  سلاله  بارکزایی هاامیر دوست محمدخان از نقطه بسیارحساس پشتونستان( پیشاور)دست کشیده بود . چنانچه  محقق و پژوهشگر تاریخ وطن مان مرحوم  فرهنگ مینویسد :

« امیر دوست  محمد خان  در  سال  1848  بنا  بر  درخواست  سیکهان دایر بر  واگذاری  پشاور به افغانستان در بهای کمک علیه انگلیسهاجواب مثبت  داد  و بکمک  سیکهان  شتافت و به  تاریخ  21 فروری سال  1849میلادی در جنگ گجرات علیه انگلیسها شرکت نمود که شکست سختی خورد و از معرکه نجات یافت . اما خیال فتح  پشاور را  برای  همیش  از سر به در کرد.( افغانستان در پنج قرن اخیر ج اول ص 198-299 ناشر محمدصدیق فرهنگ . )

پس از درگذشت امیرعبدالرحمن سه امیر دیگر از همین  تبار بر همین  خط مهر تائید  گذاشته اند که عبارت  بودند از پسر امیرعبدالرحمن ،امیر حبیب الله ونواسه اش امیر امان الله خان  و  بعدا  محمد نادرخان  خط دیورندرا سرحدرسمی کشور  قبول وآنرابرسمیت می شناختند .امیر حبیب الله  جانشین امیر عبدالرحمن عین قرار داد پدرش را قبول کرده بود  در  حالیکه  استقلال سیاسی کشور  نیز درگروی استعمار بریتانیا قرار داشت .

سرحد دیورنددر زمامداری ظاهرشاه وداودخان:

ظاهرشاه بعد از مرگ پدرش نادرخان درسال 1929م مطابق 1308ش به پادشایی رسیدو داود خان بعد از کودتا سفید سال 1352 ش حاکمیت تک خاندانی را عهده دار شد ونظام شاهی را به جمهوری تبدیل کرد ، ولی در راس نظام شاهی هاشم خان قرارداشت ودر سال 1947م که دولت پاکستان بوجود آمد ،و در این سال 1947م سردار نجیب الله خان یکی از نواده های امیر دوست محمد خان رامحمد ظاهرشاه منحیث نماینده خاص وتام اختیار خود در راس یک هیأت بعد از تشکیل دولت پاکستان به آن کشور فرستاد و بعد از دو ماه سیر و سیاحت و مهمانی خوری هادر معاهده یی که با ظفرالله خان وزیر خارجه پاکستان امضأ کرد،وکشور پاکستان را از سرحد دیورند به آن طرف به رسمیت شناخت ، بر اساس ان معاهده میان دو کشور مستقل پاکستان و افغانستان تبادله سفرا صورت گرفت ،هرچند در 30 سپتمبر 1947م (میزان 1326ش)نمایند افغانستان به اشاره هاشم خان در سازمان ملل متحد به قبول عضویت پاکستان رای منفی داد و مخالفت نمود.واما در سال 1950م یا 1329 ش آنتونی هایدمن وزیر خارجه انگلستان ،کشورمستقل پاکستان را جانشین و وارث تمام حقوق و وجایب خویش در منطقه خواند ودر همین سال سرحد دیورندرا سرحدبین المللی اعلام نمودند (مجموعه مقالات شورای متحدملی ). 

همچنان کشور های عضو پیمان (سیاتو)در سال 1954م و1333 ش سرحد دیورند را میان افغانستان وپاکستان منحیث سرحد بین المللی شناحتند و در سال 1951م مطابق 1330ش (فلیپ جسوف) نماینده خاص امریکا به کابل آمد و ودر کابل نمایندگی دولت انگلستان را نیز مینمود و از افغانستان خواست تا سرحد دیورند را مجددأبه رسمیت بشناسند،وعضو پیمان سیاتو نیز شود که دولت افغانستان از عضویت در این پیمان(سیاتو)را رد کرد.

همچنان ریفراندوم همه پرسی عمومی سال 1947 م مطابق 1326ش که دو ماه بعد از آزادی پاکستان  انگلیسهادر قبایل سرحدی انجام دادند و با سران  قبایل و با بزرگان  اجنیسی ها آن ها مذاکراتی  صورت  گرفت ، همه سران  قبایل  خواستار آن  شدند که اجنسی هامربوط پاکستان شود.همچنان در سال 1947م همچنان سردار نجیب الله خان یکی از نواده های امیر دوست محمد خان با ظفرالله خان وزیر خارجه پاکستان امضأ کرد،وکشور پاکستان را از سرحد دیورند به آن طرف به رسمیت شناخت ،ومیان دو کشور مستقل پاکستان و افغانستان تبادله سفرا صورت گرفت ، و مرحوم داکتر محمد یوسف و محمد موسی شفیق دوتن ار نخست وزیران دوبار بعد از فتنه گری وخراب کاری های داود خان مناسبات افغانستان ن و پاکستان را بطور عادی در آورده حاضر بودند شر معضله پشتونستان وسرحد دیورند راکم کنند،چنانچه موسی شفیق در حضورخبرنگاران به پاسخ سوال جریده (افغان ملت)گفته بود که ،مانمی خواهیم افغانستان را فدایشتونستان خیالی کنیم. (حق نظر نظروف مقام تاجیک هادر تاریخ افغانستان).

وقتیکه داود خان بعداز 26سال خواب وخیال پشتونستان سرش به سنگ لحد خورد و به این نتیجه رسید که ادعای وی در سطح بین المللی احتمال پیشرفت ندارد،ار مناقشه و مناظره و جنگاندن مردم افغانستان با پاکستان چیزی حاصل نمیشود.

داود خان در سال 1976م مطابق 1355ش در کابل حاضر شد تا با ذولفقار علی بوتو صدرعظم پاکستان به موافقه برسد، تااختلافات خویش را از روی اصول پنج گانه کنفرانس (باندونگ) حل و فصل نماید.( حق نظر نظروف مقام تاجیکان در افغانستان).

ضمنأاطلاعات دیکری وجود دارد که هنوز در کدام سند رسمی تایید نگردیده ،مبنی بر این پاکستان با داود خان تعهد داده بوداز   بندر( گوادر)یک راه تجارتی آزاد را به افغانستان اجازه احداث بدهد.چون از جنوب غرب کوتل مزاری در ولا یت هلمند تا بحرهند فاصله390 کیلومتراست ، درحالیکه از بندر تورخم تابندر کراچی 1163 کیلومتر است یعنی کوتاترین راه بحری به افغانستان بندر گوادر در بلوچستان پاکستان است.(غلام محمد محمدی برسی تاریخ سرحد دیورند).

 ظاهرشاه در زمان ذمام داری یش که نتوانست شکم  گرسنه و تن  برهنه هژده ملیون 18.000.000ملیون نفوس کشورش را سیرکند و پای برهنه آن ها را بپوشاند ومردم را طوراسیر،دربند بندوزندانی نگه داشته بود،چگونه  این ها حق را  بخود  می دادند  که  چند  میلیون انسان  دیگر را در چنین حالت بی نوایی و بدبختی به دور محور خاندانی بچرخانند .

 و آیااقوامیکه درآن سوی مرز زندگی بهتراز اقوام این سوی مرز دارند،حاضر می شونداز زیر چکک و باران برخیزند و زیر ناوه بنشینند ، نمیدانم  کدام  صفت خوب اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی آنانراوادارساخته باشدکه پاکستان  راگذاشته خودرادر گودال سیاه روزی افغانستان بیاندازد،در حالیکه اقوام پشتون پاکستان صدمرتبه زندگی  بهتر  و آرامتر از اقوام  پشتون افغانستان داشته و دارند چنانچه اقوام بلوچ پاکستان وایران ازقوم بلوچ افغانستان ،اقوام تاجیک ایران ،تاجکستان وازبکستان از قوم تاجیک افغانستان و اقوام ازبک و ترکمن ازبکستان و ترکمنستان از ازبک ها و ترکمن های افغانستان بمراتب زندگی مرفع و آزادی بهتری دارند ،  حرمت  و عزت  دارند ،  سطح زندگی بالاتر از افغانستان دارند ، صدها هزار تاجیک ، پشتون وازبک افغانستان از دست زمامداران  فاسد ، ظالم و بیکاره افغانستان سالانه غرض کار و پیداکردن لقمه نانی به  پاکستان وکشور های همسایه میروندوبه کار وزندگی در آنجا مصروف میشوند . پس عقل سلیم قبول میکند که ایشان  میخواهندتن به ذلت ،فقر و بیچارگی  بدهند جزء  قلمروافغانستان گردند که نی.

فریب ونیرنگ زمام داران افغانستان در مورد داپشتونستان زمونژ:

این ادعای زمامداران خاندان جزء فریب و نیرنگ سیاسی ،چیز دیگری نبود که نتایج این فتنه گریها را ملت ومردم افغانستان دیده و اکنون همه به تماشای آن نشسته اند و پدران ماوماشاهد بودیم وهستیم که چه بلایی بدی را  بر سرمردم این سرزمین زمام داران آوردند که هم حاکمیت خاندانی را به زباله دان تاریخ سپردند و هم کشور را سوختاندند وهم مردم را آواره،دربدر و بی خانمان ساختند.از دربدری و بی خانمانی مردم شرایطی فراهم  میگردید  و مردم را حاضر به  قیام ضد دولتی میساختند  ، چنانچه  با  شروع  جنگ  جهانی  دوم درسال 1941م که برتیانیا در اروپا مصروف جنگ  باکشور های محور شد . بریتانیا  بسیاری  از عساکر  خود  را  از هندوستان  و مناطق  سرحدی  بیرون  کشیده به جاهای دیگر انتقال داد و در آن وقت فرصت  خوبی مساعد شده  بود که با یک  مبارزه مستقل  جدی قیام  در سراسر مناطق قبایلی پاکستان  آغاز  میگردید  و منجر  به  آزادی  کامل   قبایل  پشتون میشد و دولت مستقل پشتون ها در آن طرف مرز بوجود می آمد

بخصوص  که  سفارتخانه های  آلمان  و ایتالیا در این  ایام  اقدام  به تحریکات قبایل کرده و پول زیادی در این راه خرچ میکردند و اگر حکومت افغانستان  در این  برهه  اندک حرکتی از خود  نشان  میداد ،وبی طرفی اختیار نمی کرد  به  یقین  که  ما امروز  شاهد   تغییر   جفرافیای  سیاسی   منطقه   میبودیم .

عبدالصمد غوث در« سقوط افغانستان » چنین توصیح میدهد : « ازسال1939م تا  نیمه سال1941م بیطرفی افغانستان به نفع انگلیسها بود ، زیرا  که افغانستان  به  آنها اطمینان داده بود که حکومت افغانستان  از تحریک  قبایل پاکستان یا هند بر تانیوی برای  قیام  خود داری می نمایند . بدون تردید سرحدات بسود استحکام  هند بود . در نتیجه  آن  بریتانیا از هندوستان و مناطق سرحدی بسیاری از عساکر خود را به جاهای با اهمیت دیگر فرستاد . (سقوط افغانستان ص 90 چاپ پشاور .)

مچنان در زمان بوتو بر اساس غیر مثمر بودن  پروژه های  اقتصادی  شوروی   که  داود خان  مجبور گردید از آن روگردان شود و به جاهای  دیگری  دست  اندازد. زیرا  پروژه های  متذکره  هیچگونه  تغییری در  زیر بنای  جامعه  بوجود نیاورد  و این پروژه ها زیربنایی ، بنیادی  و انتفاعی بودند مانند پروژه زراعتی ننگرهار ، تفحص نفت و گاز ، پروژه  مکرویان  سازی  شوروی ها یکی پی دیگر از کمک های غیر اقتصادی آنان به مردم  افغانستان  بود که  در واقعیت امر هدف از آن تهیه منازل به مردم بود و اما به عده یی از بورکرات های  فاسد  و  وابسته به دربار این اپارتمان ها داده  شد نه به مردم بی خانه وبی چیز کابل و کابلیان.

پشتونستان خواهی یا یک بازی سیاسی :

سیاست داود خان  نشانگر این  واقعیت بود و است  که   پشتونستان  خواهی موصوف  صرف یک بازی سیاسی و فریب پشتون ها  بود . در غیر آن  چگونه از موضوع  آزادی  پشتونستان  و الغای  خط دیورند یک باره میگذرد و  حکومت خاندانی که سالها ادعای استرداد ساحاتی را که از پیکیر افغانستان ازسال 1893م وحتی پیشتر از آن جدا  ساخته  شده  بود  چگونه  به  حقوق   پشتون ها  در  چوکات   پاکستان  معاوضه  کرد .  داود خان احساس کرد که با چنین ادعای  واهی کار به  جایی  نمیرسد  و  برای  نجات  از این  بن بستی که  خود ایجاد کرده  بود از دعوی خط دیورند صرف نظر کرد و برای  وحید عبداله معین  وزارت  خارجه  که  در بحث های  طرفین  اشتراک داشت ، میگوید : « بهر حال  ضرورت  است  که مااز فکر  خویش  در باره حقایق کار بگیریم>> . زیرا ما با پاکستان در حل صلح آمیز مسایل خویش مجبوریم ، که مردم دولت پاکستان ،پشتونستان را  جزءاز سرزمین خویش احساس می کنند و فعالیت ما را مداخله درامورداخلی خودمی شمارند که درحقیقت این یک مداخله آشکار بود، که توسط داودخان پیش برده میشد، امروز مردم ما کفاره آن کناه های هاشم خان وداودخان رامیپردازند. او میگویداگرراه دیگری راپیش بگیریم پشتونستان را به حیث قسمتی از پاکستان  بپذیریم یا خیر ؟ در این  صورت راه حل مسدود می شود و ما شاید به این مذاکره آماده  نمی شدیم ،این  همه  تلاش برای چه ؟ صرف تا حدامکان  حفظ حقوق پشتون ها ، لازم   نیست  که  از یاد  ببریم  که برعکس ولی خان  گفته بودکه او پاکستانی است و پدر او هم خودرا باشنده آن کشور می شمارد...ما در کنار  آمدن باپاکستان از بسیار مشکلات نجات می یابیم هم پرابلم های داخلی و هم خارجی ما در  روابط  خویش  دیگر درنگی رانمی توانیم  بپذیریم،سود  بزرگ افغانستان در این است  که با پاکستان  صلح  نماید(سقوط افغانستان صفحه 209 .)

  خوب بود و است که با  پاکستان  در فضای  صلح زندگی کنیم. زیرا همان  طوری که  بزرگان  گفته اند(  اشتباه  سیاسی  سجده   سهوه  ندارد)،داود خان نتوانست از این  تغییر جهت  سیاسی  بهره بگیرد . چه  کار نامه های در طول سالیان متمادی او  و عمویش  هاشم خان  در  مورد  خط  دیورند  براه انداخته بودند و بر اساس این پالیسی غلط وطن را کاملا به کام نهنگ  فرو بردند،دیگر مجال  برای  بقای  او  در قدرت  نمانده بود . حتی  همان  دوستان پشتونستانی او که سال ها از این  خوان  نعمت  استفاده ها  برده بودند ، علیه  او جبهه گرفتند و در سقوط حاکمیت او  سهم  گرفتند و اوراازقدرت خلع کردند .

(سلیک هر یسن ) ژورنالست ورزیده امریکایی که به اسناد محرمانه آرشیف امنیت ملی  واشنگتن  وآرشیف حزب کمونیست شوروی دست یافته بود در مورد قضایای خط دیورند این  طور می نویسد که:

داود  در یک ملاقات در  کابل  به  سران  پشتون  و بلوچ پاکستان اظهار داشته بود که تمام هشت هزار چریک و ناراضیان آنها که درافغانستان پناه هنده گردیده بودند باید الی 30 اپریل 1978 به وطن  شان پاکستان مراجعت  نمایند . یکی  از سران پشتون اجمل  ختک به من (  سلیک هیرسن ) گفت  که  داود  با  اشاره  به اینکه ضیاالحق محبوسین  پشتون  و بلوچ  زمان  بوتو  را  رها می سازد از تصمیم خویش دفاع می نموده . ختک افزود ، داود به ما گفت که  نباید  تشویش  را  به  خود  راه داد . زیرا ما حقوق خویش را در حکومت ضیاالحق به دست خواهیم آورد . ما برایش اظهار داشتیم  که  ضیاءالحق مرد متقلب ،ریاکارو دغل  باز است ، ما بر نمی گردیم . ختک اظهار داشت  که از نظر داود افسران  پشتون افغانستان به  سرعت آگاه شدند  و با امین جلاد عامل کودتا خونین 1357ش ودرخواست کننده قوای سرخ شوروی در افغانستان کمک کردند که شبکهءزیر زمینی امین را در قوای مسلح  توسعه  بخشند  و مستحکم سازد . (حقایق پشت  پرده  صفحات 40- 41 .) در نتیجه  آمادگی افسران  پشتون ( به  گفته ختک )  وغیر پشتون که  نقش کلیدی  را  قوای  هوایی  و  در رأس جنرال  قادر خان  به  دست  داشت ، حکومت  جمهوری  داود  سقوط  کرد( خلقی هاو پرچمی ها )  کودتا کردند . گویا  به  صراحت واضح می گردد که سیاست خارجی غلط داود خان چه در زمان صدارت وچه در زمان ریاست جمهوری یش در موردخط دیورند و ادعاهای بی حدواندازه او درمورد پشتونستان خواهی کارش را یکسره کرد . در حالیکه در همان مواقع در اثر فشار  ممالک  اسلامی وایالات متحده امریکا نزدیک بود موجودیت  خط  دیورند  را به رسمیت بشناسد .چنانچه نویسنده  متذکره  می نویسد  که : (داود آماده  بود که از ایجاد  دولتهای  مستقل  پشتون  و بلوچ  دست بردارد و با نوع خود مختاری مبهم به  این  دو اقلیت نژادی در داخل پاکستان  راضی شود . )،( حقایق پشت پرده صفحات 40-41 ).

پشتونستان خواهی یا مداخله در امور یک دیگر:

ماجرای پشتونستان خواهی حاکمیت  خاندانی یحی خیل از همان آغاز تبارخواهی گنگ  و مبهم  پس کشیده  می شد و براساس یک خط روشن  و صریح  تعریف نشد . گاهی به  نام  پارچه ای از افغانستان ادعا می گردید که باید جزیی از قلمرو افغانستان شود . فرصتی برای  قبایل  ماورای  خط  دیورند  مملکت  مستقل و آزاد پیشنهاد میکردند و مطالبه داشتند  که  پشتونستان  باید  یک  کشور آزاد  و مستقل عرض اندام کند . این مطالبه های گوناگون و عدم  یک  خط و مشی صریح وروشن تا حدی انحراف  یافت  که  ساحات  و مناطق بلوچ نشین  ماورای خط را  نیز  در  پشتونستان ادغام کردند  تا به سرحدی که مورد  سردرگمی  مبصرین  غربی  نیز  گردید .  چنانچه (  برخی  از مبصرین  غربی زود بر این نکته  به  عنوان ثبوت انگشت گذاشتند که افغانی ها  یا  خود شان  به  مسئله  پشتونستان  باور ندارند  و یا  حرص آنها برای  تصرف اراضی ، کمتر  از  یک  امپراطوری نیست . در حقیقت در این ابهام اراده یی  بود ، که با  لغو خط  دیورند  این  ابهام  عمیق  شد . )،(حقایق پشت پرده صفحات 111-112 ).

در اثراینگونه تناقص  گویی ها  و  فریب  کاری ها که به جایی  نرسید و  بالاخره داودخان آخرین  زمامدار خاندان  شاهی  پشتونستان  را  به  صورت  یکی ازایالات پاکستان به آنان واگذار شد و پس از سالها  رنج و محنت ، درد سرها و گذراندن بحران ها در کشوراز این دعوی بیحاصل دست  کشید .

اما  فکر نکرده بود  که  مملکت را  به  تلهء پرتگاه رسانیده است و چنانچه دیده  شد که با یک اشاره مشتی از نظامیان دست پرورده خودش هم خودش و هم  کشور و مردم  افغانستان را به  پرتگاه نیستی کشانیدند پشتونستان آزاد نشد،ونه جز ازخاک افغانستان  شد،بلکه ایالتی از ایالات  پاکستان  باقی ماند ورهبران پشتون ،پشتون پاکستانی باقی ماندند .

جنرال ضیاء الحق با دستگاه استخباراتی او( آی . اس. آی )، تلاش میکردند  که بتوانند افغانستان را به صفت یک پایگاه مسلمانان کوردل  و بنیادگرا به شیوه اسلام ضیاالحق در آورد و آنرا مرکز  نشر اندیشه های افراطی اسلامی  به جهانیان عرضه  کند که چنین کرد.

چنانچه در یک  مصاحبهءظیاالحق که اندکی قبل از مرگش صورت گرفت هدفش از جنگ در افغانستان رااین طور بیان کرده است،(ریشهءکمونیزم رادر افغانستان برکند ،یک رژیم دست نشانده پاکستان را در آنجا به وجود بیاورد و در صف بندی های استراتژیک در آسیای  جنوبی  تجدید نظرصورت  گیرد،وی افزود: ماحق آنرابه دست آورده ایم که در افغانستان یک رژیم دوست  ما به وجود آید،ما  به حیث کشور جبهه مقدم خطری را متقبل شدیم هرگز اجازه  نخواهیم  داد که حالات در آنجا  به  شکل سابقش برگردد . طوریکه اتحاد شوروی و هند در آنجا  نفوذ داشته باشند و بر قلمرو ما دعوی ارضی موجود باشد ما آنرااجازه نخواهیم داد. )( حقایق پشت پرده صفحه186 ).

واز اظهارات فوق جنرال ضیاالحق  پیداست  که  وی دیگر نمی خواست افغانستان به شکل سابقش یعنی یک مملک مستقل ،آزاد ودیموکرات عرض اندام کند  و رژیمی که بر افغانستان  حکمروایی  میداشته  باشد ، باید دست نشانده پاکستان وافراطی ساخته خودش باشد تا بار دیگر نتواند دعوی پشتونستان را به راه بیاندازدوخط دیورند را به رسمیت بشناسد .وروی همین  منظور بود  که  پس  از مرگ او نصیرالله  بابر وزیر داخله در کابینه بینظیر بوتو موفق گردید تا طالبان تروریست را تنظیم ،تربیه ،  تسلیح  و  بسیج  کند که کردو به کمک دالر ونفت  بر مردم  افغانستان  تحمیل  نمودند و این رژیم سیاه دل  و تاریک  اندیش طالب وتروریزم را  ارمغان هزاره  سوم وقرن بیست ویک به  دنیا پیش کشیدند .

ولی این بازی سر خود شان را خورد .و بعدأنوازشریف هم این راه را تعقیب  کرد که به مراد  نرسید تا نوبت  به  مشرف میرسد .موصوف  هم در آغاز دهن نش  را  مزه مزه  کرد  و بارها  اظهار داشت  که منافع پاکستان در این است که طالبان وپشتونها برافغانستان کنترول داشته باشند ،واکنون میگویندکه پشتونهادر دولت آقای کرزی حقوق شان تأمین نمیشود و طالبان به خاطر بدست آوردن این حق به کمک پاکستان به گروی ...تبدیل شده اند .ودرمجموع زمامداران پاکستان از این بد بختی های افغانستان فرصت طلایی بدست آوردندوسخت  تپ و تلاش کردند تادیگرافغانستان آزاد،مستقل وصاحب اختیاررادر همسایگی خود نداشته باشندو میخواهند تا دیموکراسی را دراین کشورخفه و نابودکنند.

زیراقضیه پشتونستان خواهی زمامداران خود خواه ، جاه طلب وشهونیزم افغانستان دردسر بزرگی  برای پاکستان ایجاد کرده بود که نتایج این مصیبت ها را امروز به تماشا نشسته ایم که برادران پشتون ما همه روزه در شش ولایت سرحری قربانی تروریزم میشوند .

پس منظر سرحد دیورند در منطقه :

پس بااین  پس  منظرء خط  دیورند ، بایست  مردم  افغانستان و زمامداران  موجوده آن درک کرده  باشند  که  این  گونه  دعواها  نه  قانونی  است  و نه حقوقی  و نه  قابل حصول  و نه  در جهان  امروز کسی به آن گوش میدهد  و نه حکومت افغانستان آن قدر توان نظامی و اقتصادی دارد  که به زور  پول  و قدرت جنگی آن ساحه  را  از پاکستان  اجبارأ بگیرد  که  غیر قابل  قبول است . و دنیای امروز چنین اجازه ای حتی به قدرت های بزرگ هم نمی دهد . پس آسانترین و بهترین چاره اش  اینست  که  از این ماجرای سیاسی درس  عبرت گرفته شود و به حال مردم کشور توجه جدی  صورت گیرد  و لقمه  نانی برای مردمش تهیه کند تا شکم گرسنه آنان سیر و تن برهنه آنان پوشیده گردد و از بازی های  که  نفع به ملت نمی رساند دوری جسته از محورهای  تبعیضی وتبارگرایی دست  کشیده  شود تا به سر نوشت  خاندان آل یحی سردچار نشوند  و کشور ما نا بسامان ومردم ما در بدر باقی  نمانند .  باامیدهای زودکه زمامداران موجود ازاینگونه قوم مداری ها و قوم گرایی بپرهیزند و مردم بیچاره را دیگر بنام خط دیورند بازی ندهند ومردم ما را وارد جنگ دیگر نسازند و با درایت سیاسی خط دیورند یا سرحد کشور را مشخص نمایند تا مردم دو کشور در آینده در امن وامان زندگی نمایند.

نتیجه گیری حقوقی در مورد سرحد دیورند:

اگر به تاریخ سیاسی تأسیس دولتهای ملی معاصر اندک نگاه شود، در واقعیت امر موجودیت یکمقدار فشار خارجی منحیث یک عنصر ذاتی در تعین سرحدات اکثر کشور های معاصر همیشه مطرح بوده است. اگر قرار باشد که موجودیت فشار خارجی را در تعین سرحدات کشور ها بعنوان یک عنصر منفی محکوم نموده و به اساس آن مشروعیت سرحدات را بطور یکجانبه مورد تجدید نظر قرار دهیم، نظام فعلی بین المللی و کشور ما کاملاً برهم میخورد زیرا هستند بسیاری کشورها واقوام دیگری که همچنین آرزو دارند با اقوام وسرزمین اجدادی شان زندگی گنند ویا سرحدات شان در برگیرندۀ ساحهءوسیع تر باشد.

همچنان باید در نظر داشت که تا بحال هیچ کشوری از موقف افغانستان در ارتباط به معضلهء خط دیورند پشتیبانی ننموده است بشمول هندوستان و اتحاد شوروی سابق. اما در مقابل، تمام کشور های پرقدرت و سازمانهای مهم بین المللی، بشمول امریکا، انگلستان، ملل متحد و کشور های اسلامی خط دیورند را بمثابه سرحد قانونی و دایمی افغانستان – پاکستان برسمیت میشناسند.

اعتبار خط دیورند بعد از فروپاشی هند برتانوی وتشکیل هندوستان و پاکستان به حیث دولت های مستقل ،در سال 1947 برای اولین بار برای حکومت افغانستان دلیلی مهیا نمود تا مشروعیت خط دیورند را مورد سؤال قرار دهد. پس شاه محمود خان، صدر اعظم وقت، طی ملاقاتی با وزیر دولت در امور خارجه بریتانیا بتاریخ 31 جولای 1947 در لندن واضح نمود که چون معاهدات قبلی در مورد سرحد هندوستان – افغانستان با هند برتانوی به امضأ رسیده بود و حالا که دارد وجود سیاسی آنکشور لغو میگردد، لهذا بعد از انتقال قدرت به پاکستان تمام این معاهدات از طرف دولت افغانستان بخودی خود ساقط نگاشته میشوند. به این صورت موقف حکومت افغانستان در این مورد حتی قبل از استقلال پاکستان، که در 14 اگست واقع شد، اعلام گردید.

که روابط افغانستان با پاکستان از آوان تولد آنکشور منحیث یک ملت مسلمان دوستانه نبود بلکه با خصومت آغاز گردید و مردود شمردن خط دیورند و پشتیبانی شدید از داعیه پشتونستان مهمترین اصل پالیسی خارجی کشور را تشکیل میداد که توسط رسانه های گروهی داخلی و نمایندگی های افغانستان مقیم خارج در طول چندین دهه بعدی تقریباً بصورت متداوم ترویج میگردید. و اما ببینیم که موقف افغانستان را تا چه حد میتوان به اساس قوانین بین المللی توجیه نمود؟

خوشبختانه در ارتباط به جانشینی دولتها در سطح بین المللی قوانینی وجود دارد که میشود به آن رجوع کرد. مجموعهء قواعدی که مشخصاً به اینمنظور در یک سند حقوقی بین المللی تدوین شده بنام Vienna Convention on Succession of States in Respect of Treaties (VCSSRT) (کانوینسیون ویانا در مورد (تأثیرات) جانشینی دولتها (بالای معاهدات) مسمی است. مادۀ یازدهم VCSSRT تصریح مینماید که جانشینی دولتها تأثیر نمیگذارد بالای:

(الف) سرحد بین المللی که توسط معاهده بوجود آمده؛ یا (ب) مسئولیت ها و حقوقی که توسط معاهده بوجود آمده و مرتبط به امور سرحد میباشد. پس به این اساس - و خلاف آنچه همواره موقف دولت افغانستان بوده است - ملغأ شدن دولت هند برتانوی و بوجود آمدن دولت مستقل پاکستان منحیث جانشین آن در مناطق شمال غربی مسلمان نشین شبه قاره هند به هیچوجه از مشروعیت این سرحد نمیکاهد.

البته باید خاطر نشان نمود که مطابق به مادۀ هفتم VCSSRT، آنعده از مندرجات این کانوینسیون که بالای عموم قوانین بین المللی در عرصه جانشینی دولتها تأثیر گذار نیستند، خود بشکل پس کنشی مرعی الاجرأ نمیباشند. سند بین المللی VCSSRT در سال 1978 تدوین گردید و در سال 1996، بعد از تکمیل اقتضای حد اقل تعداد امضأ کنندگان، به معرض اجرأ درآمد که واضحاً چندین دهه بعد از بوجود آمدن پاکستان است. همچنان باید گفت که افغانستان تا بحال از جمله کشور های امضأ کنندۀ این کانوینسیون نیست. ولی صرفنظر از اینکه افغانستان بخواهد که VCSSRT را امضأ کند و یا خیر، واقعیت این است که سند مذکور الی سال 1996 توسط تعداد کافی ممالک جهان - بشمول پاکستان - امضأ و تائید گردید که در نتیجه قابلیت اجرائیوی را دارا شد.

همچنان در مقدمه VCSSRT تصریح شده که تمام امور دیگری که در چارچوکات این کانوینسیون تدوین نگردیده، کما فی السابق مطابق به قوانین عرفی بین المللی (Customary International Law) مورد قضاوت قرار میگیرند. واضح است که قوانین عرفی بین المللی از جمله منابع اصلی استخراج قوانین تدوینی بین المللی میباشد که به این صورت آن نیز از موقف افغانستان مبنی بر عدم تداوم مشروعیت خط دیورند بعد از بوجود آمدن پاکستان، حمایه نمیکند.

بنابر آنچه در فوق تذکر رفت، اگر قرار باشد که دولت های افغانستان و پاکستان توافق نمایند تا موضوع مشروعیت خط دیورند را به محکمه عدالت بین المللی جهت قضاوت بسپارند، محال بنظر میرسد که ادعای افغانستان مبنی بر عدم تداوم مشروعیت بدلیل جانشینی دولتها مورد حمایت قضایای بین المللی قرار گیرد.

 

پس اگر افغانستان بطور جدی بخواهد روابطش با پاکستان در درازمدت بهبود یابد، بالاخره باید این حلقهء تن آسا را درهم شکند و حد اقل ابتکار در این راستا این خواهد بود که محتوای اسنادی را که افغانستان در مورد سرحد پاکستان با خود دارد دیگر از محرمیت بی مورد بیرون کشیده و در معرض معلومات عامه قرار دهد تا نظریات مردم در این عرصه نزدیکتر به واقعیت ها شود. متعاقباً افغانستان میتواند باب تفاهم را با پاکستان آغار نموده و در یک فضای نسبتاً کمتر مشبوع از سخنپردازی های غیر مسئولانه و فشار ناشی از کم معلوماتی واطلاعاتی مردم،  پا به مرحلهء حل معضله بطور دایمی و واقع بینانه بگذارد.

این یک امر واضح است که استمرار شرایط خصومت آمیز بین افغانستان و پاکستان به نفع هیچکدام نیست و هردو علاقه دارند تا روابط شان بهبود یابد. تا جائیکه به منافع ملی افغانستان ارتباط میگیرد، در تمام معاهدات مربوط به سرحد افغانستان- پاکستان تعهداتی وجود دارد که از آن میتوان بهره برد. بطور مثال در تمام این معاهدات جانب هند برتانوی متعهد گردیده تا برای افغانستان از طریق بنادر آن کشور امتیاز ترانزیت آزاد را بدهد. و اما جانب افغانستان باید این را در نظر داشته باشد که اجازهء ترانزیت از خاک کشور دیگر یک امتیاز است نه یک حق مسلم.

زیرا مطابق به قوانین بین المللی کنترول کامل بالای دارایی های طبیعی و منابع یک کشور مستقل در زمرۀ اصول حاکمیت ملی آنکشور بشمار میرود و هر امری که منافی آن باشد مردود شمرده میشود.

 به این صورت تلاش افغانستان کمتر میتواند درجهت احقاق «حقوق» از پاکستان مؤثر باشد بلکه میتوان کوشش در جهت آن نمود تا روابط به قدر کافی بهبود یابد که دولت پاکستان بخاطر مجبوریت های مرتبط به منافع ملی و اقتصادی خودش این تعهدات را خود با علاقمندی مراعات نماید.

قابل تذکر است که حل مسالمت آمیز معضلهء سرحد دیورند یگانه عامل متضمن روابط کاملاً نیک بین دو کشور نمیتواند باشد. زیرا اهداف سیاست خارجی پاکستان در افغانستان بعد از تجاوز اتحاد شوروی سابق تا بحال فراتر و بزرگتر از آن است که رهبران آنکشور در دهه های قبل از تجاوز آرزو میکردند. از جانب دیگر حل این معضله بمعنی آن نیست که در بین دومملکت سرحدی به مثابه یک دیوار آهنین بوجود آمده و مردمان دو کشور را که باهم وابستگی های عمیق دارند، از هم بیگانه نماید.

البته احیای دیوار های آهنین در عصر حاضر نتنها که در حقیقت حکم شنا در سمت مقابل آب را دارد، بلکه مطابقت به برنامه های اقتصادی منطقوی افغانستان نیز نمیکند. و اما تلاش در جهت حل این معضله میتواند اولین قدمی در جهت ایجاد فضای اعتماد بین دو کشور باشد تا با پیگیری آن روابط آهسته آهسته بهبود یابد.

جای شک نیست که پارلمان کشور مهمترین نهاد تصمیم گیری در مورد موضوعات با ارزش ملی است. ولی قبل از آنکه پارلمان در مورد مسائل مهم ملی از این قبیل به مباحثه آغاز نماید، خیلی مهم است تا نمایندگان مردم در مورد جوانب مختلف آن معلومات کافی داشته باشند. و الی اگر این موضوع یکبار دیگر به معرض لفاظی های غیر مسئولانه تعصب آمیز تبدیل شود، آیندۀ روابط با پاکستان امید بخش نخواهد بود، خط دیورند یگانه سرحد بین المللی افغانستان است که در نتیجهء مذاکرات دوجانبه بین افغانستان و همسایهء قبلی اش بوجود آمده، ولی با وجود آن این یگانه سرحدی است که افغانستان آنرا قبول ندارد. اگر به قوانین بین المللی و نظام قضایی بین المللی نظر اندازی شود، به مشکل میتوان موقف افغانستان را در این مورد توجیه کرد.در زمرۀ مسایلی که در به درازا کشیدن معضلهء خط دیورند بین افغانستان و پاکستان تأثیر بسزأ دارد، یکی هم اینست که مردم افغانستان به معلومات مربوطه در مورد درست دسترسی ندارند. اینجاست که نمایندگان مردم و یا روشنفکران بطور عاطفی ظاهراً از موقف حکومتهای قبلی در این مورد پشتیبانی نموده اند، بی خبر از آنکه آیا این موقف واقعاً قابل توجیه بوده است و یا اینکه، بگفتهء بعضی از صاحبنظران، رژیم های اسبق افغانستان به چنین سیاستی متوسل میشده اند تا توجه مردم را از مشکلات داخلی افغانستان به طرف ، ویک دشمن تصوری در خارج سوق دهند.

بالاخره چون در طول سالهای متمادی معضلهء سرحد با پاکستان حل نگردیده و عموم افغانی ها تقریباً در سطح ملی با اعتماد به رهبران سیاسی،رهبران احزاب ، جامعه مدنی ، روشنفکران و رسانه های گروهی افغانستان ظاهراً متیقن هستند که خط دیورند عاری از مشروعیت قانونی و اخلاقی است ، فلهذا در چنین حالتی حتی اگر رهبری حکومت افغانستان هم بخواهد، از ترس مخالفت مردم نمیتواند صریحاً در مورد ضرورت کنار آمدن با پاکستان در این موضوع ابراز نظر نماید. به این صورت در میان حکومت، مراجع انسجام افکار عامه و مردم عادی ،خواستار حل مسالمت آمیز و واقع بینانه معضله گردد، در این میان چیزی که به گروگان گرفته شده است، همانا روابط افغانستان – پاکستان میباشد که تاثیرات سؤ آن در شئون مختلف زندگی ملت افغانستان عمیق وزیانبار است. بااحترام

کابل-افغامستان

مورخ حوت 1385 

مطابق-2007/02/28

 

نویسنده دیپلوم انجنیر عبدالقدیر(صوفی زاده-درخیل)

E-MAIL:engqadir@yahoo.com

موخذ:

افغامستان در مسیرتاریخ نوشته میرغلام محمدغبار:

افغانستان در پنج قرن اخیر نوشته محمد صدیق فرهنگ:

افغانستان گذرگاه کشورکشایان:

حقایق پشت پرده:

مقام تاجیکان درافغانستان نوشته حق نظر نظروف:

سایت آریایی:

لودویک ادمک روابط سیاسی افغانستان:

امیرعبدالرحمن ، تاج التواریخ :

احمد شایق قاسم ،مقاله در مورد معضله دیورند:

غلام محمد محمدی ،بررسی تاریخ سرحددیورند:

بازی بزرگ از نوشته هوپ گیرک:

سقوط افغانستان نوشته عبدالصمد غوث:

مقالات دستگیر پنجشیری (سایت آریایی):

مجموعه مقالات (شورای متحدملی افغانستان نوشته نماینده حزب آرمان مردم افغانستان):

 

 


بالا
 
بازگشت