بومان علی قاسمی

ستاره درخشانی در تاریخ آزادی وطن

 

یادی از عبدالخالق شهید، قهرمان ملی و احیا گر مبارزات ضد استبدای :

 

 

اگرچی دیر شده و از هفتاد و چهارمین سالروز شهادت ان ابر مرد تاریخ  یک ماه و اندی میگذرد اما بازهم  بر خود لازم میدانم که  اگر بر وقت  چیزی نتوانستم بنویسم ، قضای انرا بجا اورده و  در هفتاد و چهارومین سالگرد شهادت ان انسان  وارسته ،  آن احیا گر مبارزات ضد استبدادی ، احیا گر هویت ملی هزاره های محروم و احیا گر هویت تمام انسانهای محروم و مبارزین راه ازادی در افغانستان  ، سطر های بنویسم و یاد و خاطره ان شهید عزیز و همرزمانش را  تازه نمایم .

 

شهید عبدالخالق در حالی صفحه تاریخ  وطن را ورق زد که تاریکی و ظلمت بر تمام فضای کشور سایه افکنده بود و هیچ ازاده یی  جرئت نفس کشیدن را نداشت .

محمد نادر شاه فرزند محمد یوسف خان  فرزند محمد یحیی و فرزند سلطان محمد خان طلایی که خود و اجدادش به وطن فروشی شهرت داشتند و همیشه نوکری انگلیس را میکردند، بتاریخ 24 میزان  سال 1308 خورشیدی مطابق با 16 اکتوبر سال 1929 میلادی  با برادرانش  هریک محمد هاشم ، محمد عزیز ، شاه محمود و شاه ولی به حمایت و پشتیبانی مستقیم  حکومت انگلیس  وارد کابل شده و حکومت  چهارده ماهه حبیب الله کلکانی را پایان دادند .

 

نادر در ابتدا به مردم افغانستان  وانمود میساخت که  علاقه به تاج و تخت ندارد و یک فرد ثالثی است که  در حمایت از امان الله خان گام برداشته و برای منافع جامعه افغانستان کارمیکند .

 

اما به مجرد ورود  به ارگ سلطنتی  خود را بحیث زعیم ملی  اعلان و درابتدا ، حبیب الله کلکانی و شمار زیادی از همرزمانش را که  به نیرنگ و قسم  و تعهد بالای ورق قران دستگیر نموده بود  به شهادت رسانید .

 

به ادامه این حرکت، نادر شاه  شمشیر استبداد را از غلاف دراورده و هر ازاده یی را که میدانست  سرش به تنش می ارزد ، یا اعدام  و یا به سیاه چاه های کوته باغیچه ارگ روانه میساخت .

 

نادر به زود ترین فرصت توانست  لقب جلادی را در کنار لقب غداری اش کمایی کند . چون لقب غداری و وطن فروشی را بعد از معاهده با انگلیس ها و تعهد شکنی اش با همرزمانش کمایی کرده بود و لقب جلادی را بعد از دراوردن شمشیر استبداد از کمرش و قتل عام صد ها انسان ازاده و وطن دوست  کسب نمود .

 

این دو بزرگترین اعزازات نظامی  و سیاسی بود که  به نادر شاه داده شده بود .

 

نادر پس از اعدام دسته جمعی  حبیب الله کلکانی و همرزمانش ، شمار زیادی از افراد اگاه جامعه ، مانند غلام نبی خان چرخی ، غلام جیلانی خان چرخی و شمار زیادی از اعضای این خانواده را به نیرنگ و فریب به کابل خواسته و به قتل رساند. واعضای خانواده انهارا روانه محبس خانه ها ساخت .

 

نادرشاه  زمام امور را  در دست گرفته و با همکاری برادران درنده صفتش توانست تاسال 1312 خورشیدی  تمام رقبای سیاسی اش را از صحنه بردارد .

 

اما این جلاد خون اشام غافل ازان بود که با قطع تنه ویا شاخه ها نمیتوان ریشه را خشکاند. بلکه  باقطع تنه ، ریشه ان قدرت مند ترشده  و نهال های جدید پرقوتی از ان نمو میکند .

 

بالاخره  در روز چهارشنبه  16 عقرب سال 1312 خورشیدی ، در میدان فوتبال مقابل لیسه امانی ( نجات سابقه ) و پیش روی قصر دلکشا ، درمقابل سه فیر مرمی که از تفنگچه جوان  نورسته  و ابرمرد تاریخ کشور،  که احیا گر هویت ازادی خواهان بود ، نادر آن مستبد و جلاد خون اشام دوران ، سرشکست و تسلیمی را بر زمین نهاده و برای ابد صدای غرانش خاموش گشت .

 

نادر طبق حکم محکمه تاریخی و شریعت غرای محمدی  به جزای اعمالش رسید . اما برادران خونخوارش بلا درنگ محمد ظاهر یگانه میراث خوار 19 ساله اش را همچون عروسک  وارث تاج و تخت ساخته و خود انها همچون گرگان درنده  در کنارش مشغول مکیدن خون ملت افغانستان شدند .

 

پس از اعدام  انقلابی نادر توسط عبدالخالق ، این نوجوان که حدود  هفده سال عمر داشت توسط دستگاه  جلادان حاکمیت ال یحیی با هفده تن از اقارب و دوستانش  دستگیر و در سیاه چال های ارگ محبوس گردیدند که بعد از شکنجه های فراوان توسط  طره باز خان  لعین ، سید شریف سریاور بادشاه و شمار دیگر از جلادان ، سرانجام  به شهادت رسیدند .

اگرچی تاریخ شهادت  عبدالخالق قهرمان ملی را  مرحوم غبار عصر روز 26 قوس 1312 نوشته است . اما  اقای دولت ابادی در کتاب هزاره ها از قتل عام تا احیای هویت ، به رویت نوشته اقای داود فارانی  تاریخ  محاکمه و شهادت عبدالخالق شهید و یارانش را چهارم جدی 1312  مطابق 25 دسمبر 1933 ذکر نموده است .

 

مروری بر زندگی شهید عبدالخالق هزاره :

 

im

 

عکس شهید عبدالخالق قهرمان ملی و همبستگانش قبل از اعدام

 

شهید عبدالخالق هزاره  ، تاریخی ترین مردی از تبار تحت ستم و استثمار است که  هر ازاده و ازادیخواه افغان بر وجودش میبالد و انرا یک شهید واقعی و یک احیاگر حقیقی مبارزات ضد استبدادی میداند .

 

شهید عبدالخالق هزاره  فرزند شهید خداداد هزاره  که طبق نوشته  نویسنده شهیر کشور اقای بصیر احمد دولت ابادی در کتاب هزاره ها از قتل عام تا احیای هویت  به روایت نوشته اقای داود فارانی تحت عنوان « درائینه تاریخ  » سال تولد  شهید عبدالخالق را 1295 خورشیدی نوشته است .

 

شهید عبدالخالق در کلبه فقیرانه  غلام و کنیزی ، از زجر دیده گان تاریخ  به دنیا امد که با رنج و غم بزرگ شد و  در کوره  مشقت و سختی ها تربیه گردید .

 

این کودک نابغه مانند پس از خود شناختن از اوضاع چگونه  زیستن خانواده  و سرنوشت غمبار ملتش اگاهی حاصل نمود .  با همکاری خانواده چرخی  این  طفل شامل مکتب نجات سابق  یا امانی امروز گشت  و قصه های تاریخ و سرنوشت  سیاه و خونین اجدادش را همیشه از کاکایش مولاداد و پدرش خداداد می شنید و همیشه  به فکر فرومیرفت .

 

موجودیت ابر سیاه ظلمت  و تاریکی  حکومت نادرخان را خوب درک میکرد و کشته شدن غلام نبی خان و دیگر اعضای خانواده  چرخی  توسط  نادر خان و برادرانش و به زندان رفتن کاکای عبدالخالق مولاداد ، با جمعی از جوانان و خانواده چرخی ، تاثیر عمیقی روی مفکوره خالق گذاشت .

 

عبدالخالق و یارانش همگی  نادر خان را مادر فساد میدانستند و بنأ تصمیم گرفت که باید این عنصر کثیف را ازبین ببرند .

 

نوجوان ازادهء  که مسئولیت قتل دکتاتور زمان را به عهده گرفته بود ، جز از عبدالخالق هزاره کسی دیگری نبود .  عبدالخالق همیشه به فکر انجام مسئولیت و رهایی جامعه افغانستان از چنگال هیولای دکتاتوری  چون نادر خان بود .

قهرمان و شهید ملی ، بارها  تصمیم قتل دکتاتور را گرفت ، اما موفق نشد .  در تهداب گذاری بالاحصار کابل ، عبدالخالق میخواست  نادر را از پا دراورد  اما بخت با نادر یاری کرد و موانعی خلق شد تا عبدالخالق موفق به پلانش نشد .

در تشیع جنازه عبدالعزیز برادر نادر خان و پدر داود خان ، در مسجد عیدگاه بازهم این جوان وارسته  میخواست  مسئولیتش را ادا نماید  اما نادر بر سر جنازه نیامد و باز پلان  عبدالخالق عملی نشد .

 

تا بالاخره  تاریخ شانزدهم عقرب سال 1312 روز مرگ دکتاتور فرامیرسد . دراین روز نادر شاه  انعامات تورنامنت خزانی را به شاگردان مکاتب شهر کابل توزیع میکند .

محل توزیع انعامات در میدان مقابل قصر دلکشا در محوطه ارگ و به سمت جنوب لیسه امانی در نظر گرفته شده بود .

 

عبدالخالق بعد از اینکه میداند تلاشی  از سوی نیروهای امنیتی صورت نمیگیرد بلا درنگ با یسکل  را از دوستش شیردل گرفته و به عجله  سلاحش را از منزل اسحق شیردل واقع در منطقه سینمای پامیر امروزی  گرفته و به ارگ برمیگردد .

تمام متعلمین با لباس ورزشی زیر یک  بیراهن و نیکر بودند .

 

جریان  حادثه را  اقای دولت ابادی به نقل از نوشته  اقای داود فارانی  در برنامه « آئینه تاریخ »  از زبان  عطا محمد پسر خاله شهید عبدالخالق که هم سن و سال و هم دوره مکتب با شهید عبدالخالق بوده  و نیز یگانه فردی  از خانواده شهید عبدالخالق است که از زیر تیغ جلادان خاندان ال یحیی زنده مانده ، مینویسد :

 

خالق به نزد من آمده از من دستمال خواست ، من دستمال خودرا به او دادم ، خالق دستمال را گرفته روی تفنگچه اش اویخت  تا پنهان کاری لازم را انجام داده باشد .

بعد از ان او از اسحق شیردل و محمود خواست تا در صف پیش روی او استاده شوند و همین که نادر نزدیک شد خودرا به دو طرف بکشند و شق شوند  تا وی به راحتی وظیفه اش را انجام دهد .

بیرق داخل ارگ پائین شد و نادر داخل باغ دلکشا شد ، سلامی گرفته شد و نادر اول میز انعامات را معاینه کرد  بعد از ان نادر بسوی صفی که عبدالخالق استاده بود آمد . همین که نادر در پیش روی صف رسید، اسحق شیردل و محمود خودرا یکطرفه نمودند ، خالق یک قدم پیش امد ه با کمال ارامش و خون سردی  گلوله اول را به دهان نادر شلیک کرد، گلوله دوم به قلب نادر نشست و گلوله سوم چشم راست اورا پاره کرد .  خالق فیر چهارم را نیز نمود که به شانهء یکی از درباریان اصابت میکند و تفنگچه بند میشود . بالاخره تفنگچه را به فرق نادر کوبید .

نادر فقط یک تکان خورده و نقش زمین شد اما ظاهر و شاه محمود که از تیر رس به دور استاده بودند پا به فرار گذاشتند .

خالق با خونسردی کامل جابجا استاد و تا اینکه نایب سالار کور با دار و دسته اش ترسیده ترسیده به او نزدیک شدند و اورا اسیر ساختند .

 

خالق با جوانمردی و اعتماد به نفس  مسئولیتش را ادا نمود و دکتاتور خون اشام عصر را راهی جهنم ساخت .  خود با تمام خانواده و یارانش به اسارت رفت و در حین اسارت ده ها نوع شکنجه را از دست  طره بازخان پلید  این کاسه لیس ال یحیی  متحمل شد .

تا اینکه محکمه نظامی و خانوادگی ال یحیی  حکم اعدام  این قهرمان ملی و یارانش را صادر نمود .

بعد از ظهر چهارم جدی  یا به روایت مرحوم غبار 26 قوس که چندان فاصله زمانی ندارند تمام اسراء را در همان هوای سرد  زمستانی درحالیکه با زنجیر ها بسته هستند از راه دروازه جنوبی ارگ بطرف  قربانگاه میبرند .

برای محکومین شانزده پایه دار استاده  بوده  که دار اولی مربوط به سرقافله سالار این شهیدان ، عبدالخالق بود ه است .

درمورد چگونگی صحنه اعدام مرحوم غبار در افغانستان در مسیر تاریخ مینویسد که :

 

ابتدا خداداد پدر، مولا داد  کاکای پیرو قربانعلی مامای  عبدالخالق  را  حلق اویز و به شهادت رساندند ، هرقدر برچه هارا به وجود عبدالخالق فرو بردند ، او به  اجساد پدر، کاکا و مامایش ندید. 

بعدأ رفیق او محمود جان و به ادامه ان پسران غلام جیلانی خان مصطفی ، ربانی و لطیف ، محمد ایوب خان  معاون لیسه امانی ، میر عزیز ، میر مسجدی ،و میرزا محمد را به دار اویختند .

بعد جسد نیمه جان عبدالخالق را پیش میکشند و احمد شاه وزیر دربار و سید شریف سریاور حربی بادشاه  از خالق میپرسند که با کدام چشم شاه را نشانه گرفتی ؟ وبعد چشم عبدالخالق را توسط چاقو از کاسه سرش بیرون می اورند.

باز پرسیدند با کدام انگشت ماشه تفنگچه را کشیدی ؟ بعد انگشت اورا با تیغ  قطع نمودند .

اما عبدالخالق متین و ارام  و همچون گوه استوار استاده و اخ نگفت .

بعد جلادان ال یحیی به سربازان دستور دادند تا پیش امدند و بابرچه های تفنگ ، ان موجود شکنجه دیده و زحمت کشیده را مانند خانه زنبور سوراخ سوراخ نمودند .

و در اخیر جسم خود الود آن شهید ازاده را به دار اویختند .

 

 درحالیکه او جان را به جان افرین سپرده و در نزد خدای خود  روزی میخورد .

عبدالخالق هزاره به عمر هفده سالگی  به پای دار رفت و توسط برچه های جلادان ال یحیی  پاره پاره شد . اما یاد و خاطره ان شهید ازاده  همیشه جاوید است و برقلب تمام ازادیخواهان وطن حکمروایی میکند .

خاندان ال یحیی پس از شهادت عبدالخالق هزاره  به روایتی  بیست ویک تن از اعضای خانواده اورا به شهادت رسانیدند که دران میان اطفال خورد سال نیز شامل بودند .

 

برماست تا یاد و خاطره ان شهید بزرگوار و یارانش را که حسین وار زیستند و حسین وار به شهادت رسیدند زنده نگهداریم و کنفرانس ها و محافلی  را  بیاد ان قهرمان برپا نمائیم . و بر روح پاک او و خانواده و یارانش درود بفرستیم .

 

البته درمورد اینکه نویسنده ، عبدالخالق شهید را قهرمان ملی خطا ب نموده ام  خود را برحق میدانم و انتخابم را بجا چون شهید عبدالخالق هزاره حق این نام و نشان رادارد . و امید وارم ملت قهرمان افغانستان همیشه در مورد دادن القاب مانند گذشته ها قضاوت نکنند که به وطن فروش و جاسوس انگلیس لقب غازی و شهید را میدادند .

 

دادن لقب قهرمان ملی  به عبدالخالق  بجاخواهد بود که در تاریکی و ظلمت استبداد ، با گلوله های اتشین  پیکر فرعون  زمان را نقش قدم هایش ساخته و همچون بت سومنات  با تاج و زیوراتش شکستاند.

 

نه اینکه به اشخاصی لقب قهرمان ملی را بدهیم که از پنجه هایش خون هزاران  انسان به زمین بریزد و با هر امضایش در زیر کاغذی معاملهء را بر ضد وطن و به نفع دشمنان وطن انجام داده باشد .

 

عکس از شهید عبدالخالق  ویارانش در حین اسارت جلادان ال یحیی

 

ima2

      

ازراست به چپ :  قهرمان ملی عبدالخالق هزاره ، محمود ، عبدالله و محمد اسحق

در اسارت  جلادان ال یحیی .

 

 

منابع :

سایت مزین آریایی  بخش ترور های سیاسی .

کتاب هزاره ها از قتل عام تا احیای هویت        نویسنده : بصیر احمد دولت ابادی

افغانستان در مسیر تاریخ                             نویسنده : میرغلام محمد غبار

 

 


بالا
 
بازگشت