عریضۀ خالی و وادی خاموشان

 

ظاهراً ظاهرشاه دیگر برای همیشه در انظار ظاهر نمی شود. از مدت ها بود که جمعی روشنفکر ادعا داشت ، ظاهر شاه مرده است. کسی باور نمی کرد؛ تا در آخر ِدوبارۀ کاررییس جمهور گفت ، ظاهر شاه مرده است و مردم باور کردند.

در زمان ظاهر شاه وقتی کسی ازروشنفکران چیزی می گفت ، مردم باور می کردند.

آنچه را اما سیاستمداران می گفتند، کسی باور نمی کرد.

ظاهر شاه فقط با مرگ خود توانست ثابت کند که امروز مردم حاضراند حتی حرف رییس جمهور را باور کنند ولی دیگر حاضر نیستند حرف روشنفکران را جدی بگیرند.

نمایندۀ افتخاری روشنفکران می گفت که این گپ ریشه در باور های پر از خرافات مردم دارد زیرا مردم از قدیم به این باور بوده اند که :

                                  خبر بد به بوم باز گذار

از دوستی که مراسم تشیع جنازه را در تلویزیون دیده بود پرسیدم : کی ها آمده بودند؟

گفت : همگی!

عجب جوابی.

معلوم می شود که مرگ ، آغاز قدم نهادن ما به سوی وحدت ملی است. حتی آن های که هیچ روز ِ زندگی شان بی شعار " مرگ بر ظاهر شاه " نمی گذشت ، درروز مرگ او شعار" زنده باد ظاهر شاه " را سر دادند.

حکومت هند یک روز عزای ملی اعلام کرد. این خود ثابت می سازد که دلیپ کمارهنر پیشه فقید سینمای هند ، حقیقتا ً از غزنی و در نتیجه از افغانستان بوده است.

اما عزای سه روزه در افغانستان با این تقاضای رییس جمهور همراه بود که رسانه ها دراین ایام از پخش موسیقی خودداری کنند.

یک انسان مگر چند قرن باید عمر کند که ما مردم قادر به شناختنش شویم؟ ما حتی بعد از 93 سال نیز ظاهر شاه را نشناختیم : مردی را که سراسر عمرش سرشار از عشق به موسیقی بود ؛ کسی را که در بیمار ترین لحظات عمر خود نیز دست از حضور یافتن در مجلس موسیقی نکشید .

آیا چنین کاری در حق چنان مردی روا بود؟

از جمله یک لک و بیست وچهار هزار گناه قانونی و غیر قانونی کرزی شاید این تقاضا نا هنرمندانه ترین گناه او بوده باشد که  تنها از جانب طالب های سازدشمن، مورد عفوقرار خواهد گرفت و بس. از طرف دیگر، آگاهان گفتند چون موسیقی کشورخیلی مبتذل شده، رییس جمهور خواست به این بهانه برای لااقل سه روز هم که شده، شر آن را از سر مردم کم کند.

معمولا ً محمد زایی ها به زودی و آسانی دست از زندگی نمی شویند وتا خسته نشوندعمر می کنند. ظاهر شاه نیز بیدی نبود که از باد های عمر بلرزد.

ولی از وقتی نمایندگان " انتخصابی " ـــ به روایت دیگر " انتصخابی " ـــ پارلمان مااو را بابای ملت ساختند ، دیگر تحمل زندگی را نکرد و این بیماری" بابای ملت " اورااز پای در آورد.

مرگ ظاهر شاه برای ما بهانه شد که باز در جستجوی فرشته برآییم. نمی دانم چرا گذشت روزگار به ما نمی آموزاند که جای فرشته در زمین نیست.

امروز اگرکرزی می گوید که ظاهر شاه خوب است، به این معنا نیست که ظاهر شاه بد است یا هم اگر جمعی روشنفکر می گوید که ظاهر شاه بد است ، به این معنا نیست که ظاهر شاه خوب است. گاهی هم اتفاق می افتد که در پهلوی روشنفکران و سیاستمداران ناگزیر شویم خود ما هم تفکر کنیم و عقل و حوصلۀ خداداد را کمی مورد بهره برداری قرار دهیم. امروز این فرصت از آن فرصت های ناگزیر است.

با این که مفهوم زمان  برای ما بیشتر ساعت های اُمیگا و رادو و ستیزن را تداعی می کند ولی آیا ممکن نیست، وقتی بررسی کار شعری باباطاهر در بستر زمانی خودش صورت می گیرد، بررسی کار سیاسی بابا ظاهر نیز در بسترزمانی خودش صورت گیرد؟

می ترسم، چهلچراغ  ِ روشن بینی در کشوری که در آن هنوز ملتش تولد نشده، بابای ملتش وفات کند، سرنوشت بهتری ازسرنوشت آن چشم دیگر ملا محمد عمرنداشته باشد.

 

ظاهر شاه درحدیث رفتگان :

 

یگان سردلبران را می شود گاهی در حدیث بزرگان یافت. در این جا از زبان زمامداران رفته و نرفته ، مخلوع و موجود ، مقتول و متواری، گلچینی برای شما فراهم آورده ام که برخی از آن ها از طریق صفحه انترنتی " وادی خاموشان " بدست من رسیده است.

 

با ساز و ترانه پادشاهی کردی

با منطق شاهی  بیوفایی کردی

در کشور شاهنامه و رستم ورخش

با اسپک چوبی ، کاوبایی کردی

 

                                  ـــ شاه امان الله ـــ

 

در این جا قدر کس را کس نداند

اگر شاهی نمایی یا  گدایی

بیا با من به سوی دشت بَرچی

شمالی لاله زار باشه به ما چی

 

                             ـــ امیر حبیب الله کلکانی ـــ

 

دره به دره هوای پغمان به دره

آهسته مرو که موج آبت ببره

از جمع بزرگ ِ شاقلی ها یک کس

پیدا نشد و نگفت، خوابت نبره ؟

                                  ــ محمد نادر شاه ــ

                          

به پرواز آ و شاهینی بیآ موز

چراغ خویش بی نوبت میفروز

رسد تا دور ما دیوار این میخانه می ریزد

گهی از جیب من روزانه صد دیوانه می ریزد

کمی کار و کمی ظلم و کمی قهرو کمی زور

اگر می داشتی، می ماندی شه، تالب گور

 

                                             ـــ داوود خان ـــ

 

نه من شاهم نه سردارم ، تواریش

نه من ملا و اشرارم ، تواریش

اگر گویند شه رفت و سفر کرد

فلانم هم نمی خارم ، تواریش

کتاب عقل دوران نوینم

درخت سرخ ِ پُربارم، تواریش

هر آن کس را که باری کُشته باشم

دگر باره نیآزارم ، تواریش

 

                                  ـــ نور محمد تره کی ـــ

 

فرقی نکند شاه و گدا در دینم

بر گردۀ هردو می زنم قمچینم

در نام اگر امین باشم، باشم

من رهبر سخت نا امینم ، اینم

 

                                      ـــ حفیظ الله امین ـــ

 

به ارتجاع جهانی بگو که مرگت باد

همیشه مونس تو کله های خالی بود

خبر رسید که آخر شمالکی بُردش

کسی که دشمن همسایه یی شمالی بود

 

                                    ـــ ببرک کارمل ـــ

 

شاید کسی نبوسد، جز دست عقل ِ بی پیر

من چشم خویش ماندم ،بر نقش پای تدبیر

این تخت بی زبان را، باید که می گرفتی

یا با زبان شمشیر، یا با صلاح تزویر

 

                                    ــ داکتر نجیب الله ــ

                                

بیا تا قدر یکدیگر بدانیم

که قدر ما نمی دانند مردم

چه خذمت ها نمودم شد فراموش

به حرف من نکرد آخر کسی گوش

 

                              ـــ صبغت الله مجددی ــ

 

نکرده است جهاد و دلیل آن این است

که پول داشت خودش، حاجت جهاد نبود

اگر یگان طرف آباد بود، می دانم

که در زمانۀ او سیل و تند باد نبود

 

                          ـــ برهان الدین ربانی ــ

 

من مسلمانم ، مسلمان زاده ام

لعنت خلق و خدا بر دیگران

 

                          ـــ ملا محمد عمر ـــ

 

ای خدایا می رسد ازقندهار آیا انار

چونکه امیدی ندارم غیرازآن،  یک در هزار

از همان روزی که می خواندم که " بابا آب داد "

گشته ام عاشق برآب از رحمتت ، پروردگار!

کاش از آغاز سر بر آستانش می زدم

شهرت نیکش مرا بسیار می آمد به کار

من هم از امنیت اینجا را بهشتی ساختم

هرچه شاگردانگی ها داده بود آمد به کار

وحدت ملی برآرم آخر از زیر پلو

سفره یی پاکیزه دارم، اشتهای واره دار

آخرش طالب به تدبیرم سلامی می زند

یک سلام و ده سلام و صد سلام  ِِ ریشدار

 

                                        ـــ حامد کرزی ـــ

 

شعر ذیل منسوب به خود ظاهر شاه است. در اصالت آن بسیاری از جمله خلیل الله خلیلی نیز شک نموده اند :

 

به داغ نامرادی سوختم ای اشک توفانی

نه کُنجی دارم و عیشی، نه سالنگی نه پغمانی

مرا گویند سُستی، سُست گویان راست می گویند

کمی سُستی کند هر جا رسیده دست افغانی

در این غربتسرا صد سینه گپ دارم، نمی گویم

چرا گویم؟ چه سان گویم؟ نباشد کار آسانی

دموکراسی و آزادی نمی دانند این مردم

کجا افگنده ام من عقل ایشان را به زندانی

مرا سرعت نمی فارد، تأنی خوی من باشد

نمی خواهم بلای انقلاب و جَور ِجولانی

نه من مردم کُش و مردم ستیزو مردم آزارم

فقط از کار و از زحمت کشی یک ذره بیزارم

 

 

                                      پنجم اگست 2007 ، هامبورگ ، کاکه تیغون

 

 


بالا
 
بازگشت