+

 

خوشه چين

 

پایا ن جنگ نا تمام!

قسمت پنجم: بلی راه ابریشم را از ویگی پید یا گرفته به حیث لغت نامه گذاشتم تا هموطنان عیزیز ما در باره عظمت وبزرگی خط ابریشم را که معرف فرهنگ چندین قرنه است پی ببرند و در ضمن نقش عیاران را درین دوره بدا نند.

 ميتوان گفت علتش درآنست که عياران مردمي بودند همه کاره و از اصناف و طبقات مختلف اجتماعي که داراي آداب و راه و روش زندگي ويژهً خود بودند، آنها براي بدست آوردن هدف و مقصد خود از هر راه و طريقي که مي بود، مي کوشيدند و حتي از دستبرد به مال وثروت ثروتمندان ستمگروظالم دريغ نميکردند مگر يک اصل را هميشه بخاطر داشتندکه آنهم کمک وياري به محتاجان ودرماندگان وحفظ نام وننگ شان بود وبه همين دليل است که هرعيار بايد ازاوصاف و خصوصيت ويژهً که درآيين عياري معمول ومروج بوده است،برخوردار باشد.

 مگر«عیاران» بر خاسته ازشرایط انکشافات علوم و اوضاع مسلط اترنت  درزمین و آ سمان و ابحارو شرایط دشوارجنگهای تحمیلی و فرسایشی برای خود خطی را انتخاب نموده است که عناوین ذیل را به خود اختصاص میدهد.

1- بیداری 2- آگاهی 3- آ زادی وعدا لت 4- حفا ظت وحراست از آزادی وعدالت 5- آ بادی.

الف- بیداری: بلی! بیداری را پایه داری درکاراست تا که پیروزشوی. کلید پیروزی دردستان آگاهی است. کو شش کن تا که آنرا بدست بیاوری.

از لباس کهنه ات خجالت نکش                        جامعۀ گوسفندی لایق حکومت

 از افکار کهنه ات شرمنده باش                          گرگان است. 

« انشتین»                                                           «برتراند راسل»

آفتاب از شرایط وحشت ناک افغانستان  بیرون بر نمی آید

این زمین است که هم دور خود می چرخد وهم دورآ فتاب را چرخ میزند.

گا لیله گفت: وحشت آن زمان اورا قربانی گرفت.

«سليمان» راازعزم وبيداري واحتياط وهشياري وپيش بيني برملک عجم آمد.

«گاونرومرد کهن» را پیام به انجام وظیفه درهنگامۀ صبح صادق جمع وهمدم آمد.

دیدی که این دوچه کرد ند

 «ارزش» آن

 حاصل کار مشترک

  کوبیدن خرمن خوشه ها از جمع خوشه های افتیده درمیان جنگل، شاخه وبوته

آرد میان کندو، ازمیان تنور نان گرم آمد.

 طفل دوازده سالۀ ایرلندی میخواند.

ما اشغا ل شده ها هستیم

شمارا هم اشغال کرده اند

 با من همراه شو ، همراه شو

مهم نیست از چه سرزمینی هستی

با من همراه شو ، همراه شو

و به ما یاری کن تا آوازمان را بخوانیم

همراه شو ، تا خودت را بیابی .

ماکودکیم ، بگذار همین طور بمانیم

ما کودکیم ، آری ، من و تو

ما کودکیم ، برادر و خواهریم

ما کودکیم ، و پشتیبان یکدیگریم

ما کشتار را می بینیم ، جنگ را می بینیم

پس ارزش زندگی در چیست ؟

ما گرسنگی را می بینیم ، رنج را می بینیم

ما ، این ها را بارها و بارها می بینیم

ما اغلب ترس را احساس می کنیم

وقتی که "آن ها " تصمیم های بدی برایمان می گیرند

ولی ما می خواهیم جای بهتری بسازیم

و بر هر چهره ، لبخندی بنشانیم

ماروزی بزرگ و قوی خواهیم شد

و زمین به ما تعلق خواهد داشت

و زندگی همچنان ادامه خواهد یافت

پس با ما همراه شوید ، تا آوازمان را بخوانیم ...

ب: آ گاهی: پس تو که بیداری ببین لبا ن ما ن را دوخته ایم ، چشمان ما ن را دوخته ایم، گو ش های ما را دو خته ایم .  تا که دیگران ببینند،دیگران بشنوند بعد ازدیدن وشنیدن آ گاه شوند باما همنوا شوند وآگاه شوند.درراه که عیاران امروزآمادگی گرفته اند تا بام ودروطن را ازهمه آلودگیها ،آلودگیهای بجا مانده ازبازیچه های دست بیگانه وبیگانه پرستان پاک نمایند. آنقدر آلودگیها را ازلوث کثافت کاران  تاریخ پاک مینما ئیم که لکه وحشت قرن ازریشه برداشته شود.

"تیشه به ریشۀ خا ئنین!"

بلی! زمان آغاز است. زمان عطف ، زمان جهش، زمان پریدن ، زمان چرخش است ودگرگونی  دگر گونی سرنوشت ساز، هنگام درخشیدن روشنائی است، نه به گونۀ کودتا  بلکه این بار چون کوغ ازمیان خاکستر سر بیرون آورد. سر بیرون آ ورد  تا افغا نستان پدید آید که شایستۀ قرن بیست ویک باشد.                                                                                    درین عصرجائی برای متجاوزو آشوبگر واوباش نباشد.

به امریکا ئیها بگواین کثافت های را که در ساخت وبافت ادارۀ کشورما جا به جا کردۀ با خود ببرهمین طور به این نکته متوجه باشید که درین سرزمین  ما رها پوست داده اند. خرسها قان زده اند. شیروپلنگ آماده به قوله کشیدن شده اند.                                                                                        اگر با تفنگ آمدی با سنگ و چوب پلخمان رانده میشی. اگربا منطق انسان دوستی قلم و کاغذ،چکش  انبور و پیچکش، تراکتور آمدی. هزاران دانشمند را ، ملیونها دهقان را با دسته های گل به استقبالت به تماشا میگیری.                                                        حضورملی«خرمن خوشه ها»: اعتبار خودرا در وجود فرد،فرد، افراد وخانواده واقوام دربستر بزرگ یک کشورواحد درچارچوکات جغرافیا ی سیاسی یافته بتواند.

افغانها میگویند که اگرصد سال بعدهم انتقام گرفتی بازهم عجله کردی.

مگرعیاران امروز میروند انتقام خودرا از تاریکی میگیرند تا روشنائی را بیاورند. در روشنائی ا نسان ها یکدیگر خودرا بیا بند.                                                        راست گفته اند. نسلی از«عیاران» شب گرد عجله نمیکنند،خسته نمیشوند بلی،درحرکت افتیده ا ند. کجاهستید شب گم روزپیدا. بلی! مابه دنبال آزادی؟

 بلی به دنبال آزادی.

خانه به خانه،کو چه به کوچه، ده به ده درین دهکدۀ جهانی به دروازه مشت نمی کوبیم اما با انگشت میزنیم« کلیک میکنیم» موس انتر نت را گرفته مینویسیم که از وحشت قرن به جان آ مده ایم، ازمسلمان های، گنهکارخاین  به دین به ملت، از روشن فکران بی خصلت به فغا ن آ مده ایم، بگذ ارید داد بزنیم و فریادبکشیم ، درلب بامی د ربالای کوهی درمیان دشتی  نفسی تازه بکنیم و بگوییم که ما از شما هستیم. نمیدانیم که آیا فریادمان بگوش شما میرسد؟ بگوییم بیا یید که چارۀ درد مان را نمائیم، از جمله شما خو ابیده در زیرلحاف کی میخواهد که باما همراه شود.

  شاملو گفت:

 بی طاقتی نکن من با تو همصدا میشوم

در خلوت روشن با تو گریسته ام

برای خاطر زندگان

ودرگو رستان تاریک با تو خوانده ام

زیباترین سرود هارا

زیرا که مردگان این سال

عاشق ترین زندگان بوده اند

ازگوشۀ دیگرنزارقبانی میگوید:

 من به نوبۀ خود جمع شاملو شدم

من می نویسم

تا ا شیارا منفجر کنم، نوشتن انفجار است

مینویسم

تا روشنائی را برتاریکی چیره کنم

مینویسم

 تا خوشه ها ی گندم بخوانند

تا درختان بخوانند

 مي نويسم

تا گل سرخ مرا بفهمد

تا ستاره ، پرنده

گربه ،ماهي و صدف

مرا بفهمد

مي نويسم

تا دنيا را از دندان هاي هلاكو

از حكومت نظاميان

از ديوانگي اوباشان

رهايي بخشم

مي نويسم

تا واژه رااز تفتيش

از بوكشيدن سگ ها

و تيغ سانسور برهانم

 آ زاد اندیشان« عیاران» قفس شکن  جامه آ زادی به تن کرده اند .شوريده اند. به شورش آمده اند در مقابل کسانی که به سوی آزادی فیر می کنند. مردمانی منجمد که بر اثر آ فتاب در حال ذوب شدن اند.

بلی!  بعضآ از شاعران و نویسندگان به انسانیت عشق می ورزند . مینویسند و میسرایند. ازینکه عاشق اند چیزی را برای پنهان کردن ندارند. وزخمه اسرار را به صدا درمی آوردند.

بلی این سخن را تنها من نیستم که میگویم. بلکه کسانی دیگرهم هستند که گفته اند یعنی که تعداد ما زیاد است.

ببینید که محمد شریف شایق چه زیبا جمع بندی کرده است.

خوش تر بود سقوط زتکیه به دوش غیر

 

محمدشریف شایق

/sh_shayeq@yahoo.com

 

شاعران بزرگ زبان وادبیات فارسی دری، هرکدام در پهلوی بازتاب واقعیت های همان روزگار و جامعه خاصی که در آن زندگی می کرده اند، نکات مثبت و منفی تمام عرصه های زندگی بشر را با استفاده از کنایه، استعاره، تشبیه و دیگر ابزار صنایع ادبی، به صورت گسترده برجسته ساخته اند.

در این نوشته نکاتی را به عنوان نمونه از شاعران مختلف و زمان های مختلف برگزیده ام در آن تکیه به خود، همت بالا، اعتماد به نفس، حفظ کرامت انسانی، در برابر تکیه کردن به دیگران و پرواز کردن به بال غیر، سجده به انسان، پذیرفتن تحقیر، و سکوت در برابر آن که خلاف موازین اخلاق انسانی، ارزش ها و آموزه های دین مقدس اسلام است، به طوری بسیار ماهرانه بیان شده است.

البته در اشعار و متون بازمانده از بزرگان زبان فارسی این مساله بسیار زیاد است که اگر خداوند توفیق داد، در ادامه به آن می پردازم.

بسیاری از بزرگان و سخنوران فارسی زبان علی رغم وضعیت اختناق آور، در دوره های مختلف، سر تعظیم به پای انسان ها سفاک تاریخ خم نکرده و در برابر حاکمیت های مستبد مقابله و از ارزش های یادشده دفاع کرده و پیام خود را در قالب شعر به انسان های بعد از خویش ثبت کرده اند.

علامه اقبال لاهوری شاعر معروف فارسی زبان پاکستانی در اشعارش بارها به این مسأله تاکیدکرده است که انسان مطابق کرامت انسانی که نماینده خدا در زمین و اشرف مخلوقات است، نباید پست همت و دست بوس دیگران باشد، بلکه باید خود، آزاد و مستقل عمل کند. مثلا دراین اشعار:

تا بکی در تة بال دیگران می باشی

درهوای چمن آزاده پریدن آموز

و یا:

قبای زندگانی چاک تا کی

چو موران زندگی در خاک تاکی

به پرواز آ و شاهینی بیاموز

تلاش دانه در خاشاک تاکی

 شعر فوق سرداود خان را خورد.

لاهوتی یکی دیگر از سخنوران زبان فارسی در غزل معروفش نیز به این مساله اشاره میکند که انسان نباید حقیرانه تابع و فرمانبردار همنوع خود باشد و برای مال و مقام آزادی خود را قربانی کند:

گر به حقارت ببارد بر سرت باران دُر

آسمان را گو برو بارندگی در کار نیست

گرچه با وابستگی دران این دنیا شوی

دورش افگن این چنین بارندگی در کار نیست

حافظ شیرازی شاعر مبارز وریا ستیز زبان فارسی که عمرش را صرف مبارزه با ریا وسالوس کرده و هیچگاه خلاف کرامت انسانی اش به کسی سر تعظیم فرود نیاورده این مساله را بسیار زیبا بیان کرده است:

باغ مرا چه سرو و صنوبر است

شمشاد سایه پرور من از که کمتر است

ویا:

 رفتن به پایمردی همسایه در بهشت

حقا که بر عقوبت دوزخ برابر است

ناصرخسرو شاعر، فیلسوف و حکیم نامدار خراسان براین نکته تاکید می کند که انسان باید خود را به ارزش های انسانی برابر کند نه این که به خوبی دیگران افتخارکند و به پایمردی همسایه راهی بهشت باشد:

چو تو خود کنی اختر خویش را بد

مدار از فلک چشم نیک اختری را

صائب تبریزی غزلسرای معروف زبان فارسی دری نیز همین موضوع را قالب دیگر با ارایه های دیگر بیان کرده است:

کوری نمی رود به عصاکش برون زچشم
 خود خوب شو، چه ازپی نيکان فتاده ای؟

صائب همچنان قناعت را که برای انسان مهم می داند و همت بالا خود را این گونه بیان می کند:

ما داغ خود به تاج فريدون نمی دهيم
عريان تنی به اطلس گردون نمی دهيم

این موضوع حافظ نیز این گونه بیان کرده است:

درویشم و گدا برابر نمی کنم

پشمین کلاه خویش به صد تاج خسروی

ویا:

شکوه تاج سلطانی که بیم جان در آن درج است

کلاه دلکش است اما به ترک سر نمی ارزد

فردوسی شاعر حماسه سرا و آفرینش گر شاهنامه نیز بر این نکته که باید مطابق آنچه خدا و رسول فرموده که بهترین راهبردهای زندگی هستند عمل کنیم و راه نیکبختی را در آن ها جستجو کنیم:

 تو را دانش دين رهاند دوست
ره رستگارى ببايدت جست
به گفتار پيغمبرت راه جوى
دل از تيرگى‌ها بدين آب شوى
چه گفت آن خداوند تنزيل و وحى
خداوند امر و خداوند نهى ناصرخسرو نیز این موضوع بیان کرده است:

چو تو سالارعلم و دین گشتی

شود دنیا رهی پیش تو ناچار
 استاد خلیل الله خلیلی شاعر دردهای روزهای دشوار مردم افغانستان، سجده به دیگران و سر خمی به پای انسان را خلاف کرامت انسانی می داند و می پرسد اگر من از برای سجده کردن به دیگران پیدا شده ام کرامت انسانی من که خداوند از آن در قرآنکریم یاد می کند چه شد:

گرشدم پیدا که نزد این و آن
سرنهم بهر ادای امتنان
پس ز فرقم تاج کرمنا چه شد
آن همایون مسند اعلی چه شد؟

عدم شغنانی شاعر معاصر و زیباکلام می داند که تکیه بر دیگران پایداری ندارد و مانند تخته شکسته بالاخره غرق خواهد شد، پس غرق شدن بهتر است از این که زندگی در وحشت:

زتوفان بلا و گیردار ورطة وحشت

به روی تخته بشکسته بودن غرق دریا

به همین گونه شایق جمال ازشاعران معاصر افغانستان این موضوع را از نظر نینداخته و به آن این گونه اشاره کرده است:

مغرور دست بوسی اهل جهان مباش

شایق به اعتماد کسان اعتبار نیست

احمدضیا رفعت شاعر و استاد دانشگاه کابل این مساله را با تصویر بسیار عینی و ساده بیان کرده است:

خوش تر بود سقوط زتکیه به دوش غیر

سقفم ولی ز شانة دیوار خسته ام

‹‹عیاران» کسانی اند که تحقق آزادی وعدالت را ازهمین اکنون میخواهند. مثل سياست مداران همه چيز را به فردا حواله نمي كنند

 این ها پو ینده گان و جو یند گان اند راههای دریا هارا نشان میدهند. دره و وادی ها را نشان میدهند.هریکی ازینها از اعماق اجتماع واز دل روستاهاي دوردست برخاسته و پايگاه طبقاتي و فكري آنها يكي هست .

 بلی فقرو محرومیت نصیب کسانی است که عمر خودرا در مزرعه سپری مینماید تا رنگ بازار را رونق ببخشند. عمر خودر در پشت ماشین تولیدی سپری نماید که ضروریات اولی شهروندان خودرا تهیه بدارند.محرومیت نصیب کسانی میگردد که سر به پای فرهنگ وادب مي گذارند. اینها کسانی اند که سینه های شان به استقبال راکت، بم ، مرمی تناب دار آ ماده است.                                                                                                                                                      

واقعيت عرصه ضرورت است وهنرعرصۀ آزادي.

اما تاريخ ما گواهي مي دهد كه زندگي نويسندگان و شاعران متفكر اين سرزمين چيزي كمتر از يك ‹‹حماسه تراژيك››  نبوده است.

   چنانچه که در طی سه صد سال گذشته و علی ا لخصوص  طی سه دهه اخیر تمام فاجعه را تما شاگر بوده ایم وهنوزهم این سر یال به پا یان نرسیده است.

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++

 

درین روزها زمزمه ها طوری است که بعد ازهفت سال شکست کنفرانس بن که در غیاب مردم تشکیل شده بود وهیچ ما هیت قانونی نداشت وروی تهداب کج بناء نهاده شده بود ، بازهم ازانتخابات عمومی صرف نظر شود وعمل گذشته تکرار شده، در چشم مردم خاک پاشیده شود. جای پرد ل را به شیردل تعویض نمایند وجای شیردل را به پردل.

ادامه وضع چنین کار به این معنی که روی فورمول غلط تأ کید کردن ازنظرعیاران  اعتبار حقوقی و انسانی ندارد و اين درحقیقت یک بارل دیگر اعلان دشمنی با ملت مظلوم و بیچاره است.

تشویش نداشته باش مادروطن

ازهرگوشه وکنارهرات باستان این خلق فرهنگ پرورازحلقوم «عیاران» صدا بالا میشودوپیام میرساندکه نیاززمان برای نجات وطن، دستان«عیاران» ناموس پرست را فشارمیدهد.

بلی خواست و نیاز زمان یک سوال است. سوال به جواب احتیاج پیدا مینماید که باید برآن پرداخته شود. آن سوال عبارت از پایا ن جنگ نا تمام است.

مریضی ازبلندی درجۀ حرات بدن شکایت داشت نزد داکتر ببردندش زمانیکه داکتر  مریض را معاینه کرد دید درجۀ حرارت بدن مریض به 39 رسیده است. هدایت به معاینۀ خون وادرار وگرفتن عکسهای شش وغیره جاهای ضروری بدن  را داد وگفت که باید اول مرض را بشنا سیم وبعد علت وناقل مرض را  پیدا نمائیم اگر ما توانستیم که مراحل اولی را به صورت درست تعقیب نمائیم درمراحل بعدی در  تداوی مریض مشکلی وجود ندارد.

   حال که نوع مرض تشخیص شد متخصص نوع مرض به جراح ماهر و وارد به کارتوصیۀ عاقلانه مینماید این مریض را باید عملیات نمائی بعد ازعملیات مریض شفا می یابد.

   درضمن داکتر راجع به تب صحبت کرد تب چطوردروجود مریض پیدا میشود. انسان موجود فعال واورگانیزم خیلی پیچیده ومغلق است میان مرگ و زنده گی قرار دارد یعنی که اورگانیزم وجود توان مندی ترمیم ناشی ازتخریب ودفاع از حمله را ازخود دارد درمقابله عنصر بیگانه دروجود. طورمثال ویروس یا مکروب بیگانه به شکلی ازاشکال داخل وجود میگردد در مقابل این عنصر بیگانه وجود انسا ن شروع به افرازات کرویات سفید خون مینماید. وجود انسان میدان جنگ قرارمیگیرد  دراین گیرودارجنگ میان مرگ وزندگی حرارت وجود بالا میرود.هرگاه جنگ دامنه دار راه علاجش پیدا نشد  درصورت پیروزی مهاجم عنصر بیگانه انسان به طرف مرگ سوق داده میشود.

   بلی مرگ حتمی را که اجل نا میده اند جلوگیری کرده نمیتوانیم یعنی مرگ حق است. اما از حادثات تصادفی و تصنعی که باعث مرگ جنایت و حتی فا جعۀ بشری میگردد باید جلوگیری شود.

زندگی شرین است


هر فرد منحصر به خودش است وازملیون ها اسپرم یک تا انتخاب شده است  از لحاظ  حضور فزیکی درروی کرۀ زمین بی نظیر است. هیچ انسان ازبوجود آمدنش نمیداند که چطور بدنیا آ مده است همین قدرخواهد گفت که به حکم اجبار از جانب پروردگار خلق شده است. بلی خلق شده است تا که زندگی نماید و به زندگی معنی ببخشد. هیچ کسی از همان ابتدای تولد خودش داستان زندگی خود را ازقبل تنظیم کرده نمیتواند. امامیتواند بگوید که این دورۀ طفولیتم به گونه سپری شد واز زندگی دوران جوانی قصه های خواهد نمود. راجع به فصل دیگرزندگی اش یعنی دورا ن پیری و جهان حاصل از اشتباهات و تجربه چیزی را به طور دقیق و حتمی پیش بینی کرده نمیتواند بگوید که زندگی بعدی من اینطور پیش میرود.اما خواهد گفت که من یک فرد میباشم در جریان زندگی خود به حیث یک فرد عمل مینمایم. ودیگران همه افراد در ذات خود یک فرد خاص اند. همه  افراد به حیث یک فرد خاص عمل مینمایند درین گفت و شنودفرد وفردیت پایان زندگی افراد نامعلوم است . پس  منحصر به فرد بودن وظیفه میدهد که هرفرد کارنامۀ زندگی خودرا قدم بقدم در میدان عمل خودش قلم بزند وتاریخ خودرا رقم بزند . درین راه یگان نفر این جادۀ زندگی فراز و نشیب را زیبا ترتیب و تنظیم مینماید  یعنی که زندگی خودرا زیبا تر کرده و زیبا مینویسد. همانطوریکه انسانها از لحاظ قیافۀ ظاهری متفاوت خلق شده اندهمین گونه  توانائیها ،خوشیها ومصیبتها،،ناکامیها وکامیابی ها،عشق، محبت درافراد متفاوت است همۀ اینها دروجود اشخاص متفاوت تبلورمییابند.                                 انسان زنده وفعال منحصربفرددرمیان امواج خوشیها شادمانی توانمندیها پیروزی ونا کامیها ،عشق و محبت  دست و پنجه نرم مینمایدهمه معنی زندگی را به معرفی میگیرند.                                                                                                                                                                                                        انسانها میتوانند آیندۀ زندگی خودرا در میدان عمل خانه پری نمایند.انسان تاریخ ساز زندگی خودرا به حساب منحصربودنش خودش مینویسد. منحصر بودن به فرد انسان را تعریف کردیم اما از اجتماعی بودن انسان هیچ حرفی در میان نیامد.                                                   بلی! انسا ن موجوداجتماعی است. ازدواج مینماید، طفل بدنیا می آورد .ازان حراست وپاس داری مینمایند تا که طفل خود به پای خود استاده شود وراه روان گردد. فامیل میسازد. خانواده، در میان خانواده مطابق خواست و نیاز قوانین ایجاد مینماید وازقوانین ایجاد شده اطاعت مینماید. قوم واقوام را بوجود می آ ورند ، از  قبیله قبایل وملیت هارا  جمیع ملیت ها  درمناسبات انسانی و رفع ضرورت های با همی شهرهارا بوجود می آ ورند. شهرها  مراکز ارتباتات قراء و قصبات میگردند یعنی شهرها که همه کس میگوید شهر ازما است.درشهرها درهمه استقامتها ونهاد های اجتماعی وکلتوری معیارها وارزش ها تعین میگردد(( ازشهر برای از نرخ نه)) درشهرها، فرهنگها کلتورها درهم می آمیزند مخلوط ومرکب میشوند. انسان ایجاد گر،خلاق، سازنده است وافزارمی سازد و بوسیلۀ افزار برای کشفیات جدید به سوی لا یتناهی ها گام برمیداردودرمنا سبات اجتماعی  دریک رابطۀ تنگا تنگ دایمی برای بقا وادامۀ حیات خود را قرار میدهد.                                           تابه اینجا که نوشته آمده ایم این را باید بدانیم که انسان در فضای لا یتنهاهی تولد نیافته است که به گونۀ هوا وبخارسیلان نماید و تنها جنجال با با د وابربارا ن وفلک داشته وازجاذبه های زمین شکایت داشته باشد.                                                                                                                                                                                     

     بلی این گفته هارا صرف درمورد انسانها گفته آ مدیم، کارخوبی انجام دادیم  و گفتیم ولی این را هم باید متذکرشد که انسان موجود متفکرخلاق ایجاد گر وتوانمند است. این توان مندی وخلاقیت انسان برای انسان نسبت به سائرزنده جانها برتری میدهد که تعریف میشود انسان شریف است ونجیب است.

   بلی شرافت انسان ونجابت انسان درزمان ومکان درزندگی باهمی ومناسبات اجتماعی معنی پیدا مینماید.

 ازقبل معذرت میخواهم اعصاب دوستان ما خراب نشود که حقیقت تلخ است. کدام مکانی برای ما موجود است که در قالب فوق خودرا یافته بتوانیم و بگوئیم که در قطار اشرف مخلوقات قرار گرفته ایم.

سفیدی رفت سیاهی آ مد. روزروشن مردم افغانستان شب تاریک شده است.

ازین خاطر است که مادروطن میگوید.

هيچ کسی ويرانيم را حس نکرد

حدود اربعۀ جنجا لیم را حس نکرد

بیگناهم ز ابحار دورماند م تا ابد

هردم شهید ی نا مرادیم را حس نکرد

زفضایم ابر باران هردو رخت بست

خشکی دریاها تا بستانیم را حس نکرد

 درهجوم وحشت های تاریک قرن

  غلطیده به خون جانفشانیم را حس نکرد

 بنگرميان  شعله های دود و باروت

مرگ فرزندان جان جانیم را حس نکرد

آن که  باویرانیهای بوم برم خوش بودست

خراسانی،سیستانی، کلکانیم را حس نکرد

تشویش نداشته باش مادروطن

مادروطن تشویش نداشته باش اینک به سروقت به نجاتت میرسیم ،بخیر و خوبی اززندان وحشت غرب نجات پیدا مینمائیم  برای نجات تو خودرا میرسانیم ما اکنون دانسته ا یم که:                                                           فرزندان اصیل تورا به گونۀ دراینجا وآنجاگروگان گرفته اند.تورا دراشغال  «توده هارا» دراغفال،این منزل اول است که آغازیدیم برای نجاتت،منزل به منزل خودرا میرسانیم برای نجاتت مادروطن،برای ما فرزندان اصیلت عیاران نامدارقرنها « ابومسلم، یعقوب لیس،ثمک عیار،کاوه آهنگر،غازیان جنگ اول دوم وسوم افغان وانگلیس« امیرحبیب الله کلکانی» درسها داده اند

  ای وطن چون رستم برای رها کردن کاووس میتپید« عیاران» رستم گونه  رخ به سویت میکنم، اول این شیر پنهان شده درنیستان را پوزبرخاک،ازپا درآورده شکمش پاره،تنش را به زورخدا دوتا میکنم. پوست ازفرق سرجدا تا به پا میکنم صبحگاهان هنگام طلوع آ فتاب ازپشت کوههای بلند راه بیابان ودشت سوزان را درپیش میگیرم.تاکه زبانم ازتشنگی کفه کفه شود.ازفرط تشنگی ونا چاره گی روبه آسمان میکنم میگویم ای خدای من وچاره ساز، رنج و آ سایش همه اش از تواست. اگرازرنج ما افغانها خوشنودی، رنج من بسیارشد. بلی ما این تکلیف و جنجال را به خود خریده ایم.مگرای خداوند بی نیاز ما وطن پرستان را ببخش کشور ومردم مارا ازچنگال اهریمنان نجات بده که این ها توده ها ی بی دفاع بندگان تواند و پرستنده تواند.                                                                                                                     ما«عیاران» سروجان خودرا برای وطن ونجات مردم نهاده ایم. ای خداوند بی نیازقاضی حقیقی توئی،توخوتماشاگری دیدی که زیرهرنام مقدس کارهای نامقدس رادرسرزمین ماانجام داده اندومیدهندما« عیاران»راکمک نما تعهدی که برای این بندگان ستم دیده داده ایم درین راه کمک نما خجالت وشرمنده مگردان درین راه کمک ویاری مان ده.چنان وسیله واسطۀ((میش)) که رستم را امید دردلش پدیدارشد تابه کنارچشمۀ آبی رهنمائی کرد ورستم رفع تشنگی کردونیروگرفت. چنان قوت مان بده که آژدهای متعرض خوابیده در دشتهای بگوا و غیره جاهای کشوررا با همان نفس پاک وزبان پاک که الله اکبرگفته ا یم(( نه نعرۀ تکبیر)) و(( نه هورا)) به ا ژدها حمله ورشویم بگوئیم که نا مردی بود اگر تورا بی نام ازین دشت که پرنده هارا درین دشت رهگذری نیست. ا ژدها ی مغرور و متکبر جهان بگوید وبغرد و بگوید که ستارۀ به خواب نمی بیند تا یورا نیوم را صاحب شود.توچطور جان به مرگ سپردی نامت چیست؟ تو لایق می بینی که مادرت برمرگ توبگرید.؟

  ورستم چنان جسورانه ومتهورانه بگوید که

فرزند مرد آ فرینان این بوم و درم

منم تک وتنها به تنهائی افتخارمادرم

گیرم تورا پوست جدا ازتن برکنم

با این شمشیر بُران برتوحمله ورم

خدا ی توا نا را سپاس گویم که

دریای خون از تنت برزمین برم

چنان رستمانه  به پیکار حق علیه باطل ادامه میدهیم که شیررا درنیستان مان پایگاهی نباشد واژدها را دردشتها وبیابانها ی مان همین طور(( دیو درلباس)) زنان جادوگر وسحرآ فرین را درکنار چشمه آ بها که کمین میگیرند با دسترخوان پرازنعمات با سازوسرود ترنُم برای به دام اندا ختن دام میگسترند با ادا کردن نام الله ا کبرچهرۀ حقیقی این دیو سیاه را دیده اورا از تن تقسیم بردومینمایم. اما جنگ با اولاد برادروخواهر،هموطن همشهری را ننگ قرن به حساب می آوریم. اگررستم با منطق شمشیروزوربازو برای اثبات شهامت خود ونا موس خود ودفاع اززادگاهش برای نجات کا ووس شتافت وبدربارخدا رازنیازکرد اگر ما گناه یا اشتباهی کرده ایم در بدل وطن پرستی ما را ببخش، اما نجات وطن سرزمین ملیونها انسان طفل پیروجوان وابسته به بخشش شما است. درین امر انسانی مارا مدد رسان.

اما امروز این ندا ازحلقوم«عیارا ن» بلند گردیده است.ازهرگوشه وکنار کشوراز بلندای غندامیربگوش«عیاران» صدا میرسد. ازگوشه وگوشۀ لغمان دره ها وبلندیهای علیشنگ وعلینگارصداهای«عیاران» بلند گردیده است.

  ازکوچه وپس کوچۀ خوژیانی، سرخ رود، ازحلقوم «عیاران» ندای انسانی بلند گردیده است. میگویند که برای نجات مادروطن از چنگال دیو معاصر متحد میشویم که ازهرفیر کلمۀ مان درمقابل دشمن صدای حق با لا میشود.

ازهرگوشه وکنارهرات باستان این خلق فرهنگ پرورازحلقوم «عیاران» صدا بالا میشودوپیام میرساندکه نیاززمان برای نجات وطن دستان«عیاران» ناموس پرست را فشارمیدهد.

  انار قندهاری ازمیان تکری انارفروش لبخند میزند میگوید ببین قلب پاره پاره ام را که «عیاران» چگونه درکنارهم پهلو درپهلو نشسته اند. ومیگویند که ما  گوش به آ وازنشسته ایم شعارانسانی را تعقیب مینمائیم و میگوئیم که حفظ ناموس وا بسته به نجات وطن ازچنگ شیطان قرن است.

  خوشۀ انگورکوهدامن ازشاخۀ خردانسانیت آویزان متواضع رو به زمین میگوید که ما «عیاران» دریک خوشه متحد شده ایم که به شما انسانها به اثبات برسانیم جمع ما برای شما عصاره میسازیم تا شما با انرژی باشید برای زدودن اهریمن به ما نند امیرحبیب الله کلکانی ازهرفیرتفنگ تان نعرۀ الله اکبربا لا شود. اما مگراینبار برخلاف سابق ازحلقوم«عیار»نعرۀ الله اکبربا لامیشود.  باقی دارد.

 

قسمت دوم:

عیاران مکلفیت دارند حتی ازپا افتادۀ ترین غیرمسئول را ازدستش گرفته به پا استاده نمایند تا احساس مسئولیت نمایند.

ما مردم افغا نستان دیگر جنگ را نمی خواهیم. اگر بهانۀ جنگ تنها طالب و القاعده بوده باشد. طالب و القاعده همانا خود امریکا وانگلستان است.اگرجنگ علیه تروریزم باشد،این قدرت های بزرگ هستند تروریزم دولتی را سازمان میدهند.مردم افغا نستان را ه انکشاف را درپیش میگیرند اگرهدف ازآبادی درافغا نستان است. بگذارید که خلق های مان خودشان راه را که انتخاب مینمایند بروند.

   ازسنگ وچوب کوهستان، از تخت شمیانه و کوه ریگ روان صدا با لا میشود که مامردم کوهستان،خاطرات میرمسجدی خان را درمقابله با انگلیس فراموش نکرده ایم. با زبان باد وبارا ن آ شنائی داریم، میدانیم که هژده گانه چه است قصه های بامن آ من ، جنگ و چلۀ بهمن را ، حوت و جووت را بخاطر داریم، میدانیم کوه باد چیست وقف باده به چه معنی است. ابرهای سیاه که از طرف غرب پیدا میشود و سیلاب هارا ببارمی آورد.

ابر اگر از قبله خیزد سخت باران میشود

شاه اگر عادل نباشد ملک ویران میشود

شکار چگونه و چه وقت به دام می افتد عیب ما می آمد که شکاررا درروی زمین هدف تیر قرار دهیم  بلکه شکار را اززمین پرواز داده درهوا به تفنگ میزدیم . درمحافل عروسی  وخوشی رقابتهای مشروع تفنگ بازی همرا باریتم دهل سورنا یکی از بازی های رزمی کوهستان زمین را فراموش نکرده ایم، چنان تفنگ زنیها صورت میگرفت که چشم چشم را دیده نمیتوانست.انگلیسها درمقابله با این مردم روزهای دشواری را دیده اند.آگاهانه به نوکران خود،حکومات استبدادی افغانستان  وظایفی را داده بودند که خانه به خانه تفنگ های شکاری را ازین مردم جمع نمایند تا روحیۀ رزمی و وطن پرستی ازین دیار به فراموشی سپرده شود. ولی بعد ها تجربه ثابت ساخت که شهامت ودلاوری را این مردم از پدران خود به ارث گرفته اند. حکمروائی دورۀ طا لبان یکبار دیگر به اثبات رساند که این مردم اسارت غیررا نپذیرفته نمی پذیرند و نخواهند پذیرفت هزاران طالب پا کستانی وعربی، از صحنه جنگ درزمان حمله به سرزمین کوهستان وکوهدامن زمین علی الخصوص اطراف و نواحی بگرام و چهاریکار((شمالی)) خارج شدند. این مردم غیور وبا شهامت به صراحت لهجه واخلاق انسانی بیان میدارند به سرزمین کسی حمله ور نمیشویم و لی پاس داری مام وطن را برای خود فرض میدانیم.

روح ملامشک عالم،غلا م نبی خان چرخی،ایوب خان فاتح جنگ میوندودیگرغازیان سراسرکشورخواهند گفت که افغانستان تنها از میرمسجدی خان نبود که نامی ازما نبردی، نویسنده میگوید خجالت خواهم کشید که درمحل خود سقوط نمایم، ذکرازین نامها صرف نمونه بوده است. اما دور بر کوچه پس کوچۀ افغا نستان،قریه قریۀ افغانستان، دره درۀ افغانستان، وادی وادی افغا نستان را د مردانی داشتند ودارند وعیاران ازخود دارند وناموس پرستان دارند که درذات خود قابل وصف است.

  هنوز درمحافل عروسی ترکستان زمین وقطغن زمین  وشمالی و سائرنقاط کشور قصه های عیاران چون:

سر پل محب الله  توره میگفت اوخدا

توپ اول صدا کرد توره خدا را یاد کرد

  این خواند ن در قالب نظم  خاطره حکومت های اسبتداد را زنده میسازد.

زادگاه امیرابو مسلم خراسانی هزاران درهزار عیار تازه نفس را پرورش داده است که در روز رستاخیز به نجات مرم به سواری اسپ حمله ور گردند.     

کنون زمان زمان عیاران است

کسی از من پرسید از عیار آن قدرزیاد نام میبری که گوشهای مردم از شنیدن این کلمه خسته شده است.

من در جواب برایش گفتم که  سرزمین ما خشک است دور از ابحار گفتۀ شما صحیح است که هفته باران خسته کن است. اما نم نم باران انسانیت تا به عمق زمین پیش میرود. با مواد معدنی مخلوط ومرکب میگردد چشمه آبهای شفاف را سبب میشود باعث شفا یابی امراض جلدی میگردد. نوشیدن یک گیلاس آب ازین چشمۀ عقلانیت آینده های دورخوب را برای ما نشان میدهد.   

هرزمانیکه کشورمورد تجاوز اجانب قرار گرفته است عیاران برای نجات وطن کمر بسته اند.

  شاید پرسیده شود که «عیار» کجااست.؟ من برایش جواب میدهم که فرد فرد مردم زحمت کش و ستمدیدۀ افغا نستان عیار اند و به عیار بودن افتخار مینمایند.

1-  همه رفقا ودورپیش خوشه چین عیار اند ضرورنیست که همه کس آنهاهارا بشناسد.

2-  اکثریت شخصیتهای سازاوعمدتآ سفزا ازخصوصیات عیاری برخوردار میباشند.

3-   رفقا ونزدیکان عبدالمجید کلکانی به «عیار»بودن خود افتخارمینمایند.

4-  عیاران را دراحزاب وسازمان های سیاسی موجود افغانستان باخود داریم که همه از صفات عالی انسانی و جوانمردی برخوردار میباشند.

5-   همینگونه عیاران ناموس پرور درتشکیلات احزاب جهادی نیز موجود است.

6-  شخصیتهای مستقل کاکه ها وخراباتی های فراوان درگوشه گوشۀ موجودبوده همیشه صفوف عیاران در روزهای مهم ملی پر نموده اند.

7-  باید بدانید که عیاران،کاکه ها، کاکوها، پهلوانان و سپورت مینان حلقه حلقه گروه گروه استقلالیت خودرا دارند. مویک های دماغ شان برای پووجویای همدیگر در فعالیت افتیده است. یکدیگر خودرا یافته اند. ازهرقماش دربارۀ وطن آزادی وطن وموجودیت عدالت دراجتماع حرف های خودرا میگویند.                                                                                 

میگویند که آسمان حادثه را ابرعیاری پوشانده است. خیل دشمن را انرژی تلخوان پنجشیر، شُلۀ غوربندی، شوربای تند چهاریکاری کوچانده است.

از میان ابر، یکه، یکه مرد عیار می بارد

 داود،درپنجشیر، شکوردرچهاریکار می بارد

کلکان، استالف دوشهر با لا و پائین اند

برزاد گاه حبیب الله نورپروردگار می بارد

قلعه قاضی اوریاخیلارغندی همه یارانند

 این رحمت خدا بر فضای کلنگار می بارد

شادروانان شهزاده وقیام یاران قدیم بودند

در آنطرف برسرسید محمود نسل مزار می بارد

مجید ما قد پخش است نزدیک به منار

باران عیار دردرۀ علینگار میبارد

بهار خوگیانی، شاداب وسرسبز با دا که

ازآنجا رحمت عیار  بالای ننگرهار می بارد

بشر دوست را گم کرده ام تا بگوید سرما هم

ازین گو شه و ازان گو شه و کنار می بارد

ازجمع ما چند نفر بدیع ا لزمان اولین عیار بود

فتاح، سید عالم را عطرعیار قطارقطار می بارد

غوث آرزو با ردیگر خوشی دارد ومستی که

 بوی مشک توفان به وی ازنساجی گلبهارمیبارد

 شاولی بهاوی وصدیقی هردو رفیق ویاربود ند

به یاد این رفیق شهید اشک انجنیرعیارمی بارد

سید آ قای مستانه ودردانه را سلک عیاری میزیبد

  سید عمروسید ابراررا بوی عیارانارانارمیبارد

رحیم قلعۀ فیضی ونعیم قا بوزانی عیاربرابراند

به استقبال این دو، باران عیار،بسیاربسیارمی بارد

سیدنادر((سپاهی))خلیل ازقید قلم مانده اند

عنصربیگانه نزد این دوعیار تیره وتار می بارد

 غلطیده به خواب« یوسفی» کی تواند گوید

برسرغفار«سوزن» عیارنه باران عیار میبارد

«آماج» گفت که روح داکتریوسفی (1) شاد

من میگویم که این رحمت خدا بار بار میبارد  

الف- عیاران ازقماش زحمت کشان دهقانا ن وکسبه کاران وکارگران که باهم زبان مشترک دارند.بیان میدارند وقتی انسان میتواند از زمین خود حاصل بگیرند که اول ملکیت(( وطن)) خودرا ازگروبیگانگان  خلاص کند(( گروی را نشانی اش)) که گروگان گیر زمین را به زمین خاره مبدل ساخته است.آبیاری نمائی،قلبه کنی. درآفتاب سوزان ماه های جوزا وسرطان بگذاری تاکه ریشه های گیاه هرزه خشک شوندعفیون توده هارا(( پایه حمایتی حکومتهای استبدادی و( مافیای موادمخدره را)) شبه گیاهای هرزه زمین راازریشه برکنی.بعد ازان تخم انسانیت را کشت کنی. پیش ازین کارها حرف های درباره ملت سازی وغیره...... وغیره قبل ازوقت است.

ب- روشن فکر امروز به حرف های عیاران گوش میکنند عیاران به این باوراند که: اگر میخواهی با طفل صحبت نمائی باید که به ادبیات کودک دسترسی داشته باشی ، با ملا  با زبان ملا صحبت کن، با عامی با زبان عا میانه حرف بزن، با دانشمند با زبان دانشمندان صحبت نما. با سیا ست بازسیاست بازی کن، با عیاران راه عیاری درپیش گیروزبان و ادبیات عیاران را یاد بگیر که  مردمان سر سخت و سخت گیراند. دروغ شیطنت، د سیسه بی ناموسی، هزاران کارهای خلاف پسند اجتماع را در حریم آنها راهی نیست. عیاران میگویند که مبارزه برای آزادی راتوام با عدالت درپیش بگیرتنها مبارزه بخاطرآزادی راه دکتاتوری راهموارمیسازد.طورمثال داودخان خودرا به قدرت رساند.اما درراه عدالت اجتماعی گامی برنداشت بخاطرتطبیق ارمانهای خودش دست به سلاح برد.

  اگر چنین نمیکرد درآن زمان حزب دموکراتیک خلق افغا نستان کشان کشان بسوی مسئولیت  رهبری جامعه جبرآ کشانیده نمیشدند. این نیروی فعال دارای ارمان به مردم ، انکشاف و پیشرفت به نیروی پسیف مبدل نمیگردیدند.درمقابله باخواستهای عام جامعه هم از لحاظ ملی و هم ازلحاظ بین ا لمللی بی پشتوانه و بی موازنه  قرار نمی گرفتند.

 دررابطه به شرایط موجود گفتۀ ما به این میماند که آ فتاب را در آ سمان همه می بینند وما بگو ئیم که آ فتاب برآمد ه است.

دوستی ها و دشمنی ها

 به خود زنده باد گفتند به دیگران مرگ

از ابتدای اوج گیری جنبش همه طرف ها(( راست و چپ)) تخم مرگ را بر زمین کشت کردند که توده ها فعلآ مرگ را میدروند.

 دوستیها راه ها وجاده های داردکه انسانهای خوشبخت میتواند ا ین جاده را آگاهانه وهوشیارانه انتخاب نمایند. درصورت تعلل وبی تفاوتی همراه با اعتقا دات خوش با ورانه جادۀ دشمنی به استقبا ل شان می آ ید. خوشا به حال آ ن اجتماعی که درجادۀ دوستی ها قرارمیگیرند وبدا به حال آن اجتماع که(( افراد)) آن درجادۀ دشمنیها با ملت ومردم شان قرارداده میشوند.

 دوستی از ان جا بر میخیزد که در آنجا تخم دوستی را کاشته اند. محبت، شکل و مضمون خودرا طوری بیان میدارد که درآنجا تخم محبت را ازقبل پا شیده اند، احساس انسانی درآن جامعه هویدا میگردد که بافت وریخت آن جامعه ازقبل ترتیب یافته باشد. منا سبات دوستی با خانواده ها اقوام قبایل وقتی شکل میگیرد که سنگ بنای آن ازقبل ریخته باشد. بیا ئید که اول ماشین اندیشۀ خودرا درجادۀ دوستی ها برانیم، برانیم وبعد ببینیم که در دورو برجادۀ دوستی ها انسان چه را مشاهده کرده میتواند طبعآ در جادۀ دوستی ها، عشق است محبت است. اخلاق است وجدان است شرافت است. صداقت و راستی است، اعتماد است وفاداری، ایمان داری، انسان دوستی، حس همدردی،هم نوائی وهمگرائی است، اجتماعات سالم روزبه روز شکل میگیرند. استاد ، شاگرد، دانشمند ، نویسنده ، شاعر، سخن گو و سخن ور، هنرمند و هنرپیشه همه کس ازهر پیشه  و مسلک صفوف و صنوف خودرا پیدا مینمایند. درین گونه اجتماعات حرف از مدنیت پیشرفت ترقی وتحول ،انکشافات، ایجاد گری و خلاقیت، دستاورد افزار و افزارسازی، تسخیر طبعیت به نفع انسان ودرخدمت انسان به زبان آ ورده میشود. گردش اجتماع وفعل وانفعال داد وستد و معاملات در صفحۀ زرین انسانی  دریک رقابت کا ملآ انسانی و شرافت مندش قرارمیگیرد. در چنین فضا و درچنین محیط عرق جبین و آ بلۀ دست وپای دهقان جادۀ انسانیت را  خط کشی مینماید و بیان میدارد که راه انسانیت ازقریه به سوی آسمانها راه پیدا مینماید. در وصف چنین راه بلبلان در بلندای شاخ درخت درگوش گل میخواند و میگوید به خود غره نشو بدین گونه سرخی که ورق ورق تو را زیبا سا خته است و این همه خو شبوئی های تو همه ازعرق جبین وآبلۀ پای دهقان وباغبان است که  درتربیت درختان وکشت وزرع نبا تات وحبوبات قطره قطره چکیده است.    احساس انسانیت ازینجا مایه میگیرد.جشن سرود خوشی هلهلۀ وشادی فضا را میپیچاند.این محیط این فضا است که به انسانیت معنی میبخشد وبرای زندگی ارزش. ازینجا است که انسانیت راه خودرا از حیوا نیت جدا ساخته است.   راجع به جادۀ دشمنی ووحشت تبصره ها مینماید.  انسان با احساس بیان میدارد.دود ازان گلخن« افغانستان» به سوی آ سمانها با لامیشود که درآنجا آتش را درداده اند. بم را میریزانند، انفجارات را سازمان میدهند جنگ را در میان توده های ملیونی کشور درقرأ وقصبات انتقال میدهند. ازآنجا دود به سوی آ سمانها با لا میشود. طفل جوان پیرزن و مرد همه مردمانی اند بی پشت و پناه برسرآنها آ تش میریزانند ازان جا دود با لا میشودونا له های دلسوزوجانگداز با لا میشود ناله ازان حلقومی با لا میشود که رنج وعذاب ودرد را سالها متحمل شده اند.عیاران امروز گو ش به ناله مینمایند که از کدام طرف بلند شده است.علت این دردوالم چیست وبخاطرچه  است وبرای که است.

  عیاران دیگر وقت این را ندارند که وقت خودرا ضایع بسازند. برناحق وبیجا با روشن فکران هموطن خود مشت به گریبان شود. صرف این مطالب را بیان میدارند که بعضآ این فرد ویا آن فرد قلاده به گردن پیش دروازۀ قصابان تاریخ دم جنبانیده اند. تا صاحب یک پارچه گوشت و یا یکی دوتوته استخوان شوند و بعد ملت افغا نرا بگزند. هکذا بخاطراین فراری ویا آن فراری گفته شود که   تلولودم، تلولودم  ویا دم تلولو، دم تلوتلو.

 عیاران مکلفیت دارند حتی از پاافتاده ترین غیرمسئول را ازدستش گرفته به پا استاده نماید تا احساس مسئولیت نمایند.

 امروز توده های بیگناه صدای «عیاران» را میشنوند که در پی نجات شان میشتابند، مردمان بی دفاع  این طلسم شکنان عصرراحمایه گر خود یافته اند دلشان شاد گشته است که امروزویا فردا این قلاده به گردن ها ونوکران اجانب به پیشگاه ملت افغان محاکمه میشوند.امروز« توده ها» «عیاران» را درآغوش خود گرفته میگوید که با انظباط باشید، ازوقت استفادۀ اعظمی نمائید وآ گاه باشید که  به یاری خدا درمقابل« دشمنان» مردم پیروزی علیه این دشمن مکاروافسونگرازآن شما است.   عیاران سزار وارآ فرین گویان توده ها میشوند. با حفظ ازین اصل که مردم بی دفاع کشور را درین مدت طولانی چشمان شان را خون گرفته است. باید که چشمان توده هارا زخون شست وپاک کرد تا دوست را ازدشمن تفریق کرده بتوانند.

(1)          تبصره:مرحوم داکتریوسفی یکی ازفرزندان رنج وزحمت مردم پکتیا انسان بااستعداد ، دلسوزمهربان، ملیح،باوجدان بود، او با استعداد فطری وتوانمندی  که داشت خودش به زود ترین فرصت پله های ارتقائ را تا سطح (( معین تحصیلات عالی و مسلکی)) پشت سرگذاشت. انسانی بود که ازاستعداد ش حین سخن وری ویاسفرازیک محل به محل دیگری به گونۀ چراغ نیون آبی روشنی میداد. قضای روزگار سرنوشتش را بدست قاتلان حرفوی سپرد. درخزان سال1358حین حرکت به سوی دفتر نزدیک خانه رسمی دولتی در کوته سنگی حوالی ساعت هشت صبح به شهادت رسید خود ش جهان فانی را اسقبال نمود فامیلش را به داغ جدائی مبتلا ساخت رفقایش را به داغ تنها ئی.

                                  روحش شاد باد.

 

قسمت سوم:

  این قسمت واضحآ به مقایسه میگیرد عمل کرد های گذشتۀ گردا ننده گان ((فعالان)) سیاسی کشورما را با کشورهای همسایه.   درکشورهای همسایه به مانند کشورما اپوزیسیون وضد اپوزیسیون موجود بود. اپوزیسیون کشورهای همسایه این را درک کرده بودند که مبارزه درمقابل تجاوز بیگانگان وبیعدا لتیهای اجتماعی حق طبعی است. اما تخریب نهاد های ملی و دولتی آنهم به اشاره و مشورۀ همسایگان بیان حماقت است.

کاری که نه درایران واقع شد نه درتاجکستان ونه درپا کستان

دیگر قصۀ پروانه و گل و بلبل جای خودرابه شب تاریک مبدل ساخته بود.

باردیگر:

ناگهان به مزرعۀ خلق ملخ حمله ورشد

خانه خراب شد مردم غریب وغربه دربدرشد

شکرکه رحم خدا آمد ساج وسیله گردید

ملخ با همه زور قوتش ازمزرعه بدرشد

خلق ما با آبرو، باغ وبوتۀ ما  خو ش بو

رنگ زرد، شرمنده وخجل،ناجی حقوق بشرشد

نامهای خداوند توانا و دادگر، رحمن  ورحیم است

این را هم میدانیم که بالای ستمگر،جباروقهرشد

آفتاب (( عیار)) ازفضای خراسان تا بیدن گرفت

باعث مرگ ومیر مگس و حشرۀ و دیگر شد

اگر((عیار)) آن زمان جاده های ابریشمین را ساخت،آن جاده ها سینه هارا برای رفت و آمد کاروان های شرق وغرب وشمال جنوب، مخلوط ومرکب فرهنگها آماده گردانید. به طورمثال(( هرآ ت= اقوام مختلف))آن زمان خراسان، گلستان،وبوستان سعدی سخن ور، نیزارهای مولانای بزرگ درختها وجنگلهارا شاخهای داشت که بلبلان وپروانه های((علم و فرهنگ)) را به مهمانی فرامیخواند{عبدالرحمن جامی،رابعۀ بلخی،فردوسی شاه نامه نویس قرن ((آفتاب شعروادب)) سنائی غزنوی، لاهوتی، و غیره... وغیره از شاخهای بلند علم ومعرفت آنزمان به مانند خروسان سحرخیزآن زمان آهنگ بامعنی عشق به انسانیت را سرمیدادند وادای هر جمله وکلمۀ آن پیامی بود.برای رفتن درجادۀ انسانیت وبه مانندبلبل هزارداستان قبل ازدمیدن صبح کاذب موجودات روی زمین را برای کاروفعالیت مژده میداد.  

مگر((عیار))امروزبرخاسته ازشرایط دشوارخانمان سوز(( جنگ سرد)) یورش وحملۀ یکجا نبۀ سرمایۀ جهان خوروظالم وبیرحم(( نیوگلو با لیزم)) فاتح دیروزوشکست خوردۀ امروز مینویسد درتمام جهان «جنگ سرد» به حیث پدیدۀ ازمود افتاده جایگاه خویش را درادبیات ژورنا لستیکی ازدست داده است.برای اینکه جنگ سردرزمانش تمام جهانرازیرپوشش ابرخودقرارداده بود. این جنگ ماهیت خودرا درجنگ ویتنام وجنگ افغانستان به اثبات رساند شکست خوردۀ پریروز،قهرمان دیروزشد.اما واماقربانی این جنگهای بازهم تحمیلی خلقهای افغا نستان وویتنام شدند.

گفتیم که پایان جنگ بی پایان، بلی جنگ بی پایان به این معنی که درکشورما قرنها جنگ وجود داشته ودارد،این جنگهاثروتها را بلعید مدنیت هاراازمیان برداشت. درودیوارفرهنگ هارا کوبید، بی بی هارا، ازخانه ها بیرون کشید وبی سترساخت. سرنوشت مردها را بدست نامردان گره زد. ازهمه عمده تر ((زن)) موجود پاکیزه و پاکیزه ترازتمام موجودات کرۀ زمین،مادربشریت،زیرتا زیانه وشلاق وحشیهای قبل ازاسلام قرارگرفت وبی حیثیت شدند کسانی که دختررا((عروس)) رود نیل میساختند و یا بعد ازتولد زنده به گورمیکردند.                                                                                                           خاکستردرجائی توده میشودکه درآنجاجنگلاتش به آتش کشیده میشوند.

  کثافت دردست. کثافت درپای، کثافت دروجود، کثافت درجائی، کثافت دردماغی، کثافت درروح وروان ازعمق به سطح می آید که ازخود بیگانی، جا نشین خودی میشود.

     انسان کثیف دستان آلوده به کثافت دارد،کثافت اخلاقی را ازکوچه وپس کوچۀ دوورونزدیک، باخود م  عناصر ( آدم ها) کثیف کثافت دروجود( خا ئین بوطن) بوی بد را تولید مینماید.

     کثافت درجائی( وطن) بوی بد درآنجا آ ورده شده است.

   بلی این کثافت مآبان با بیگانگان همدست شدند دردادند. جنگلا ت(( خلق های مارا نسل کشی مینمایند)) راه ابریشم را در دادند. دود کردند. سرزمین ما بی جنگل شد به دشت و بیابان مبدل گشت. جنگلی باقی نماند که درآن بلبلان ما آ شیانه کنند. این بلبلان را درمیان جنگلهای بیگانه بردند. بلبلی باقی نماند تا برشاخهای بلند جنگل های مان شعر و ترانه میخواندند.« قهارعاصی»وامثالهم راطعمۀ سکرشصت ساختند.عدۀ دیگردرجنگل بیگانه ازفرط دوری«بیرنگ کوهدامنی»ازجنگل خودی خودراحلق آویزنمود،استاذخلیل الله«خلیلی»دردیاربیگانه مرقدش بیگانه شد.علامه عبداشکور«رشاد»گل پادشاه«الفت» ملنگجان این شاعرمردمی خاطره هایشان به بادفراموشی گذاشته شد. اینهاهمه هرکدام درذ ات خود بلبلان میان«مردم» جنگل بودند. رفتند آ رام و بدون صدا و خاموش رفتند. اما کارنامه هایشان سرو صداهای تاریخی را ایجاد کرده است.

 دیگر قصۀ پروانه و گل و بلبل جای خودرا به شب تاریک مبدل ساخته بود.  زمانی بود که ازهرگوشه صدا می آمد، نه صدای روشن ، صدای تاریک مبهم می آمد، این صدا ها همه دروغ بودند وهمهمه،این صدای مبهم ودروغ وحشت ناک ازان طرف تاریکی دیوارهمسایه می آمد. صدا ها نا به هنگام بود ند میان شک وتردید عالم تنهائی و بیکسی ، یگان یگان وقت آ سمان سمت شرق رعدو برق تولید مینمود. تاواهمه و ترس دو چندان چهارچندان با لا برود. شبها بود اوایل شب، شب یلدائی، روشنائی سحری خطری بود بسته با تارخام، بین مرگ وزندگی بلی این تارخام تنابی بود ازرنگ سیاه گویا! برای فراراز وحشت شب، جهنده ها و پرنده های مهاجر شاخ به شاخ ، سنگ به سنگ مسیر این تناب سیاه را دنبال به امید نورراه که پایانش را نامعلوم بودتا انتهای این تارخام یک سردرپاکستان وسردیگرش دردنهاگ« ای، ان، دی» بسته میان مرگ و زنده گی با همه درد رنج و گریزهمان تناب سیاهی بود «تورسیاه» که درمیانش گیرافتادی.

اگر«عیار» دیروزراه ابریشم را ساخت. این را ه راه ارتباطی بین آ سیا و ارو پا قرار گرفته بود. فرهنگ ها به حساب همسایه بخشی وحسن نیت تبادله میگردید. بجاست که تاریخ نویسان به عظمت آن صحه میگذارند

  واما گروه «عیاران» معاصردرجستجوی روشنائی اند که ریشه های کهن فرهنگ ها ومدنیتهای  قدیمی دوران راه ابریشم را جستجو نمایند((رنسانس راه ابریشم)).

درجوامع عقب مانده وخراب شده، برآمده ازحالت جنگ چون افغا نستان(( رنسانس راه ابریشم. میتواند برای جنگ بی پایان پایان ببخشد. اگر دیروز راه ابریشم اروپا و آ سیا را باهم گره زده بود.ایجادراه ابریشم نوین که حلقۀ عیاران آنراعنوان مینمایند درشرایط معاصرمحوری است برای اتحادونزدیکی پنج قارۀ جهان بنآ ضرورپنداشته میشود که راه ابریشم راازهمان تهدا بش شناخت مرمت کرد.اسفلت نمود.باچراغها ووسایل کمپیوتری مجهزساخت،به عوض خرشترواسپ درین راه خط آهن ترانسپورت باربری وسائرعراده جات را راند.

انسکله پید یا ی(( لغت نامه)) یا فرهنگی راه ابریشم.

یکی از لغات (( لغت نامه)) را هابریشم را به معنی میگیریم.

  اژدهای هفت سر:

وضعیت پیچیدۀ سیاسی افغا نستان را وضع حمل درپیش است. جامعه احساس درد مینماید.بد بختی درکجا است.تحلیل گران باتکیه به وضع ظاهری مسأله فکرمینمایند.درراه علاج درد برنمی آیند.تنها نقطۀ درد را تغیر میدهند نه عامل درد را.تمامی حا صلات سر درختی  وزیر درختی ارو پا کیفیت غذائی ندارد. همین گونه امریکا و متحدان امریکا ئی یعنی اروپا اول دولت ها ترورمیکنند وبعد دولت مطابق دلخواه خود درغیاب نماینده های مردم« نخبگان» میسازند.

1-   سقوت ظاهرشاه

2-   سقوت داود

3-   سقوت مرحلۀ اول ثور

4-   سقوط مرحلۀ دوم ثور

5-   سقو ت مجاهدین

6-    سقوت طالبان

7-   سقوت دولت (( بن))

   دولت ((بن)) حمل برداشته ودرحال زایمان است.                                    جامعۀ ما هم چنان به سوی بدبختی درحال کشانیدن است. بد بختی که عمق و ابعاد آن قابل پیش بینی نیست. این تغیروتحول،برای خود مردم هیچ ثمری نداده است ونمیدهد. اگر این مطلب را به حساب هشدار قبول بدارید خالی از مفاد نیست.

  توده های مردم از رنج و درد خود به انواع گونا گون شکایت دارند. نخبگان دربرنامه ریزی وتحلیل های سیاسی خود راه اختلاف درپیش گرفته اند و توده ها نسبت به آنها کم باور وبی باورشده اند.

  درک مردم از شرایط  اژدهای هفت سر روشن فکران مارا به سطحی نگری سوق داده است. همه در پی منافع شخصی قدم در پیش گذاشته اند. از پذیرش مسئولیت شانه خالی مینمایند.

    اما نصیحت پدرانه را حق مسلم خود میدانند.

منافع علیای مردم و جامعه مربوط و منوط میشود به فدا کاری های شخصی.

مگر اینکه دانسته شود

    آن مردانی که درین راه قربانی ها داده اند. مورد افتیضاح نا مردان قرار گرفته اند.نامردانی که درمدیحه سرائی کست ویدیوئی ترتیب میکردند.

فکر میکنم خطرات جدی که بیشتر ازین کشور مارا تهدید میکند همین یک چند جمله کفایت نماید.

    بخا طریکه مرزهای اخلاقی همه ازمیان برداشته شده است. هرکس بخاطر منافع خود از هر وسیلۀ ممکنه استفاده گیرند. اما بعضآ وجدان های بیدار را

(( عیاران)) را آ رام نمی گذارد. یگان یگان وقت بی حوصله گی تند مزاجی  و پر خاشگری را برای خود مجاز میدانند.

سخن عشق یکی بود


ما ز میخانه عشقیم گدایانی چند
                    باده نوشان و خموشان و خروشانی چند

ای که در حضرت او یافته ای بار ببر
                   عرضه بندگی بی سرو سامانی چند

کای شه کشور حسن و ملک ملک وجود
                   منتظر بر سر راه اند غلامانی چند

عشق صلح کل و باقی همه جنگ است و جدل
                  عاشقان جمع و فرق جمع پریشانی چند

سخن عشق یکی بود ولی آوردند
                  این سخن ها به میان زمره نادانی چند

آنکه جوید حرمش گو به سر کوی دل آی
                  نیست حاجت که کند قطع بیابانی چند

زاهد از باده فروشان بگذر دین مفروش
                 خورده بین هاست در این حلقه و رندانی چند

نه در اختر حرکت بود نه در قطب سکون
                 گر نبودی به زمین خاک نشینانی چند

هردر اسرار که بر روي دلت بر بندند
                رو گشايش طلب از همت مرداني چند

- حکیم ملاهادی سبزواری -

 

قسمت چهارم:

ازمغزگنده: گفتارگنده، کردار گنده وپندارگنده تراوش میکند.

هر بلای که کز آسمان آید        گر چه بر دیگران قضا باشد

  به زمین نا رسیده می پرسد           خانۀ انوری کجا باشد!؟

عیاروطن میگوید: کی زد، کی کُشت، کی برد، کی پخت، کی خورد،کی فروخت.

مگرسنگ سرما بارید، دل ما شارید.

ما نمیدانیم که دشمنانیم با چه کسانیم  وکی کسانیم؟ باهزاره ایم،تاجیکیم وپشتونیم اگربدانیم که بحران فکری دامن گیرمان است.خواهیم گفت که همگی درگرو شیطانیم، اقرار به این حرف به اثبات میرساند که همۀ ما انسانیم .

 وباز هم اقرارمیداریم که ازمغز گروگان گیر شده ایم. بی مغزان را از کله و گردن وپا با تکه چار متره و نکتائی یک متره و ریسمان دو متره بسته اند. کسانیکه  در کله مغزی دارند این مغزها را گنده ساخته اند.

           ازمغزگنده: گفتارگنده، کردار گنده وپندارگنده تراوش میکند.

 بنآاین همه یاوه سرائیها وهرزه گوئیها درسایتهای انترنیتی جلسات پا لتالکی ، محافل ومجالس  راه را  به آ درسها ی انسانی نمی برد.

 ببین که بعضآ اجاره داران ومعامله داران حاکمیتها ی کشور درطول تاریخ چه کارهای ناروائی درحق ناموس نکرده اند.

در ماجرای پا کستان و افغانستان موضع گیری امریکا طوری خواهد بود میترسم ازین که مطلب پائین صدق نماید.

چهارشنبه، 8 فروردینماه 1386 | March 28, 2007

چندی دیگر نه از آن ما پیدا خواهد بود نه از آن همسایه!

ماجرای ایران و همسایه‌اش و متجاوزان! و آورد و برد انگلیسی‌ها به این سو و آن‌سوی مرز و دوست‌داران دیرینه و تاریخی‌شان. مرا یاد حکایتی از عبید انداخت حکایت را بی‌هیچ شرح و بسطی نقل می‌کنم اگر ربط‌اش را دانستید فیض مضاعف می‌برید و اگر نه، محظوظ می‌شوید از شنیدن حکایت شیرینی از عبید و اگر نه فیض مضاعف بردید نه حظ مجرد حداقل این خاصیت را دارد که این شبح بخت برگشته جان سالم به‌در می‌برد از کوکتل‌مولوتف مداد سفیدی هرچند هر چه از دوست رسد نیکوست حتا کوکتل مولوتف!
و اما حکایت:
شخصی زن روستائی را دوست میداشت روزی زن با او گفت اگر میخواهی که تو جماع کنی و شوهرم در خانه گوش دارد فردا گاوی فربه به دیه‌آور که میفروشم. مردک روزی دیگر گاوی فربه بیاورد که این گاو را بجماعی میفروشم. شوهر در خانه رفت و با زن گفت. زن گفت سهل است تو بخر تا من به خانهء همسایه روم و
...؟؟ او را بعاریت بستانم و کار او بسازم و گاو ما را باشد. شوهر راضی شد زن در خانهء همسایه رفت و بیرون آمد و با وی در خانه نهفت و در خانه بشوهر سپرد مرد از شکاف در نگاه میکرد و آورد و برد ایشان میدید. برادرش بیامد و گفت مبادا که این مرد بغلط رود. شوهر گفت چندانکه احتیاط میکنم این مردک چنان در سپوخته است که نه از آن ما پیداست و نه از آن همسایه.

(کلیات عبید زاکانی ۲۷۷)

ولی بالای ملت آفت و بلا می آفرینند.

 درین رابطه را برت ا ینگر سیل میگوید.

        دست های که کمک میکنند خیلی بهتر از لبهای است که دعا میخوانند.

     بلی نگارنده میگوید خدا با کسانی است. که کسب و کارمینمایند و به بینوایان دست کمک درازمینمایند« عیاران».

      ازدعا خوان های مفت خوروفتنه انگیز، معامله گروجنایت پیشه بیزار است.

 کا تیلو شاعر گو اتیما لائی میگوید: روزی خواهد آ مد که مردم میهن ما ، روشن فکران اختۀ« + 0 - » خودرا بازخواست نمایند درروزی که کشورتان همچون شعلۀ مهجور فرومی مرد شما چه میکردید؟.

   بروقایق ران عزیز در کشتی خرد سوارشو، بیلک بزن مسیر جادۀ ابریشم را از لحاظ نظری به پایان برسان در پایان این سفر از تجارب و اندوخته های خود ازین سفر برای جوا نانیکه درمدرسۀ «عیاری» آ غاز به  درس نموده اند قصه کن که اسناد ورودی به کانکور یو نیورسیتی عیارا ن را بدست آورده بتوانند.

جاده ابریشم (یا راه ابریشم ) چه است؟

 راه کاروان رو که از دوران باستان تا حدود قرن هشتم / چهاردهم ، در دو قارة آسیا و اروپا(اوراسیا)، از چین تا مدیترانه ، مورد بهره برداری تجارتی ، زیارتی و سیاحتی بوده است .

 بلی راه ابریشم را از ویگی پید یا گرفته به حیث لغت نامه گذاشتم تا هموطنان عیزیز ما به حیث آدرس دقیق در باره عظمت وبزرگی خط ابریشم را که معرف فرهنگ چندین قرنه است پی ببرند و در ضمن نقش عیاران را درین دوره بدا نند.
نام جادة ابریشم را اولین بار فردیناند فون ریشتهوفن (1833ـ1905)، جغرافیا دان آلمانی ، درمیانة قرن نوزدهم به کار برد (فرانک و براونستون ، ص 12، 333؛ درژ و بوهرر ، ص 6). ظاهراً سبب این نامگذاری ، تجارت ابریشم به عنوان معروف ترین ، سبک ترین و گرانبهاترین کالایی بوده که طی دهها قرن از طریق این جاده از چین به غرب می رفته است (فرانک و براونستون ، ص 13؛ باستانی پاریزی ، ص 199ـ200). مسیر اصلی این راه بین ْ30 و ْ40 عرض شمالی و ْ10 تا ْ110 طول شرقی امتداد داشته است . راههای فرعی دیگری نیز از هند و جنوب ایران به آن می پیوسته که به دلیل اهمیت نوع کالاهایی که در آنها حمل می شده ، نامهای دیگری ، مثل «راه ادویه »، به آنها داده شده است . این راهها نیز تا ْ20 عرض شمالی امتداد می یافتند ( رجوع کنید به نقشة  مسلمانان در جهان  ). طول تقریبی این راه را هشت هزار کیلومتر نوشته اند (فرانک و براونستون ، ص 14). به نوشتة بطلمیوس (ح 90 تا 168 میلادی ) فاصلة بین شهر مَنبِج (هیراپولیس ) در شمال سوریه تا برج سنگی ( رجوع کنید بهادامة مقاله ) 280 ، 26 اِستادیا و از آنجا تا چانگ ـ آن /چانگان (سرا) ، پایتخت قدیم چین ، 200 ، 36 اِستادیا و جمعاً در حدود یازده هزار کیلومتر بوده است (1407، ص 11؛ همو، 1885، ص 12ـ13؛ نیز رجوع کنید به بولنوا ، ص 62). این شاهراه از کشور چین شروع می شد، از فلات ایران می گذشت و پس از گذر از بین النهرین و شامات ، به انطاکیه در کنار دریای مغرب (مدیترانه ) می پیوست (پیرنیا و افسر، ص 85؛ بولنوا، ص 50 ـ51، نقشه ). نخستین شهر در ابتدای این جاده در مشرق ، شهر چانگ ـ آن ، نزدیک به شهر کنونی شیان ، بود. معبد بودا در صومعة غاز وحشی متعلق به سال 652 و همچنین گور امپراتور معروف چین ، شی هوانگ تی ، در این شهر است . گنجینة معروف زیرخاکی مجسمه های گلی سربازان ارتش هفت هزار تنی محافظ این گور، که در 1353 ش / 1974 میلادی کشف شد، در همین جا و نزدیک به شهر شیان است (درژ و بوهرر، ص 40ـ41؛ فرانک و براونستون ، ص 21ـ22). پس از آن جاده در درة رود وِی امتداد می یافت . چینیها بخشی از این راه را که بیشتر نقاط آن سنگفرش بود، «شاهراه سلطنتی » می نامیدند و مأموران چینی با گرفتن عوارض از مسافران این راه ، امنیت و رفاه کاروانیان را فراهم می آوردند (فرانک و براونستون ، ص 22).جادة ابریشم در علیای رود وِی ، به سمت شمال غربی تغییرمسیر می داد و پس از طی مسافتی طولانی از دامنه های نان شان (کوهستان جنوبی ، که دنبالة کوههای کونلون است )، به پادگان مرزی تونهوانگ ، یکی از کانونهای فرهنگ بودایی ، می رسید (همان ، ص 23). در نزدیکی تونهوانگ محلی است به نام غارهای هزاربودا که در آن کمابیش پانصد غار کنده و نقاشی شده و نیز فرورفتگیهای آراسته به پیکره های کنده کاری شده وجود دارد و نخستین غار آن در حدود 353 یا 366 ق م کنده و برپا شده است (درژ و بوهرر، ص 62). در همین غارهای هزاربودا، مارک اورل استاین ، باستان شناس ، در 1906 و 1914 به گنجینه ای از طومارهای نقاشی و نسخه های خطی یا چاپ قالبی بودایی (پانصد اثر هنری از جمله نقاشیهای ابریشمین ، سه هزار طومار کامل از مواد چاپ شده ، ششصد طومارنسخ خطی و ششصد تکه سایر مستندات ) دست یافت که یکی از آنها، سوترای الماس متعلق به 868 بود که تا آن زمان کهن ترین کتاب چاپی جهان محسوب می شد (فرانک و براونستون ، ص 24، 337ـ 338). پس از آن ، شهر تونهوانگ است که در سمت مغرب آن ، بیابانهای حوضة تاریم ، یکی از خشک ترین سرزمینهای جهان ، گسترده است . اطراف این بیابانها را ازشمال کوهستان تین شان ، از مغرب کوههای پامیر، از جنوب رشته کوههای کونلون و از مشرق کویر لوپ (نمک ) محدودکرده است .در شهر آنشی / آنسی راه دو شعبه می شد: یک راه به سوی شمال غربی می رفت و از شمال حوضة تاریم می گذشت ، راه دیگر به سوی جنوب غربی امتداد می یافت و از جنوب این حوضه عبور می کرد. راه جنوبی از گذرگاه میان رشته کوههای کونلون ، که در اسطوره های چینی جایگاه ایزدان است ، و از صحرای تاکلاماکان رد می شد (همان ، ص 17، نقشه ، ص 26ـ 27، 31ـ32، 52). امتداد این راه پس از گذشتن از پامیر شرقی ، در آخرین بخش کوهستان پامیر که دو رود جیحون (آمودریا) و سیحون (سیردریا) از آن سرچشمه می گیرند، به منطقه ای می رسید که امروزه عموماً ترکستان غربی نامیده می شود. در راه جنوبی حوضة تاریم ، نخستین منزلگاه ، قلعة میران در کنار دریاچة لوپ نور بود (همان ، ص 31ـ32، 36؛ درژ و بوهرر، ص 80). اورل استاین در آغاز قرن بیستم کتیبه ها و نقاشیهای این قلعه را چاپ و منتشر کرد که در آنها تأثیرات فراوانی را از آثار یونانی ، رومی ، بین النهرینی یا هندی می توان دید (درژ و بوهرر، ص 90). این جاده از شهرهای چِرچِن / شان ـ شان ، خُتن (با یشم فراوان سبز و سفید که در بستر کوهستانی رود ختن پیدا می شد) و یارغَند/ یارکند می گذشت و پس ازعبور از کاشغر به کوهستان پامیر می رسید (فرانک و براونستون ، ص 29، 30، 34؛ درژ و بوهرر، ص 36ـ37، نقشه ، ص 82، 102).
جادة شمالی پس از رسیدن به حوضة پهناور و پرآب شهر تورفان که قریب به صد متر پایین تر از سطح دریا قرار دارد (فرانک و براونستون ، ص 31ـ32، 36) و عبور از آن ، به کوه تین شان یا سرزمین هفت جویبار می رسید (همان ، ص 39؛ پیرنیا و افسر، ص 85). در اینجا نیز عبادتگاهی بودایی به نام غارهای هزار بودای بزکلیک / بَزقلیق (بزقلیق در لغت به معنای تزئین شده است ؛ 57 غار موجود) وجود دارد که دیوارهای کنده شده در صخره های شرق تورفان ، پوشیده از نقاشیهایی از آداب و مناسک دینی بودایی و مانوی است (درژ و بوهرر، ص 111). بازمانده های شهر باستانی (کیائو ـ هو/ کیو ـ شه ، بارکوتو/ یار ـ فوتو)، متعلق به دورة هان (252 ق م ـ 225 میلادی )، در مغرب شهر کنونی تورفان (همان ، ص 104ـ 105)، و آثار بازمانده از شهر چهارگوشة مخروبه کنونی گوچن / گائوچانگ ، به وسعت 5ر1 کیلومترمربع ، ساخته شده در 640 میلادی (که از قرن سوم / نهم پایتخت اویغورها بوده است ) در نزدیکی شرق تورفان (همان ، ص 106)، بیان کنندة قدمت ناحیه و جاده است . این جاده پس از گذر از دامنه های تین شان و پشت سر گذاشتن دروازة یشم (یومن گوان ) و شهر لولان (معروف به شهر مردگان ، که اسون هدین در فاصلة سالهای 1894 تا 1898 میلادی ، آن را از زیر شنهای صحرا کشف کرد) و یک صحرای شنی ، به شهر پر آب کُرلا می رسید (که در قرن سوم میلادی به دلیل بند آمدن آب ، خالی از سکنه شد). از آن پس جاده در شمال امتداد می یافت و پس از گذشتن از کوهستان پامیر به کاشغر می رسید که غربی ترین نقطة حوضة تاریم بود (فرانک و براونستون ، ص 17، نقشه ، ص 30ـ34).
از کاشغر راه شمالی و جنوبی به هم می پیوستند. پس از کاشغر مکانی به نام برج سنگی قرار داشت که محل تلاقی کاروانهای تجاری چین با کاروانهایی بود که از طرف مغرب می آمدند. مکان آن را خُلْم * (تاشقرغان ) کنونی در ساحل علیای رود یارکند می دانند (پیرنیا و افسر، ص 85؛ بولنوا، ص 84). شاخه ای از جاده ، از کاشغر و از راه کوهستانی پامیر، به بلخ می رفت . بلخ تقریباً در میانة جادة ابریشم قرار داشت و پایانة جادة بزرگ هند بود (همان ، ص 37؛ پیرنیا و افسر، ص 86).راه دیگری نیز از طریق کوهستان ، از کاشغر به فرغانه می رفت و از فرغانه به موازات خطی که از غرب به سوی فلات ایران کشیده می شد، از شهرهای سمرقند و بخارا می گذشت و از آنجا به مرو می رسید (فرانک و براونستون ، ص 37ـ 38)شعبة دیگری از راه به سوی شمال می پیچید و به کرانة شرقی دریای خزر متصل می شد. سپس با قطع عرض دریای خزر، به باکو می رفت و در امتداد درة رود ارس ادامه می یافت و با گذشتن از جنوب شرقی دریای سیاه به قسطنطنیه (استانبول ) می رسید. راه دیگری نیز به سوی شمال غربی می رفت و از شمال دریای خزر می گذشت تا به کرانة شمالی دریای سیاه برسد (همان ، ص 41).
امتداد جاده از بلخ به طرف مرو و ناحیة جنوبی دریای خزر می آمد، شهرهای طوس و صد دروازه (هکاتومپیلوس ، پایتخت اشکانیان ، نزدیک دامغان امروزی ) را پشت سر می گذاشت ، سپس به ری می رسید و به سوی اکباتان (همدان کنونی ) امتداد می یافت و با قطع رشته کوه زاگرس به طرف بین النهرین و انطاکیه می رفت (همان ، ص 41ـ42؛ پیرنیا و افسر، ص 84، نقشه ).
شاخه ای از جادة ابریشم در مغرب ایران به سمت جنوب و سرزمینهای پست بین النهرین (جایی که دجله و فرات کاملاً به هم نزدیک می شدند و شهرهای بزرگی چون بابل ، سلوکیه ، تیسفون و بغداد به ترتیب در آنجا شکل گرفته بودند) امتداد می یافت (فرانک و براونستون ، ص 42). راه شاهی داریوش بزرگ در قرن پنجم پیش از میلاد، که شوش را به ساردیس / سارد در آسیای صغیر متصل می کرد، بخشی از راه ابریشم بود که از شوش به سمت شمال ، کوهستان زاگرس را قطع می کرد و به اکباتان می رسید (همان ، ص 87).
شاخة دیگر جادة ابریشم از اکباتان شروع می شد و به نینوا (موصل امروزی ) که هاترا/الحضر (دژ پارتیان در قرن اول و دوم میلادی ) در جنوب آن بود، می رسید و با گذر از حاشیة فلات آسیای صغیر (آناطولی )، به حلب و انطاکیه ختم می شد (همان ، ص 45، 88؛ درژ و بوهرر، ص 214).
در بین النهرین جاده به چند شعبه تقسیم می شد: یک شعبة آن راه بیابانی شمال غرب به سمت شهرهای حلب و انطاکیه درمنطقة شامات بود(فرانک وبراونستون ، ص 41ـ42)؛ یک شاخة آن از شهر دورا ـ ائوروپوس در کرانة فرات آغاز می شد و به پالمیرا (شهر نخلها، در هزارة دوم پیش از میلاد معروف به تَدْمُر * ) می رسید. شاخة دیگری از بابل شروع می شد و از بیابان می گذشت و به شهر پِتْرا می رسید که علاوه بر قرار گرفتن در مسیر یک راه بیابانی ، از طریق دهانة خلیج عقبه با دریای احمر نیز ارتباط داشت و با راه بزرگ ادویه که به شرق می رفت ، پیوند می خورد. جاده از پترا به سوی ساحل مدیترانه ، به غزه ، مصر (به ویژه به اسکندریه ) و به شهرهای صور، صیدا، جُبَیْل و بیروت می رفت (همان ، ص 44؛ درژ و بوهرر، ص 210). پترا کنار جادة عطریات نیز قرار داشت که از عربستان جنوبی به شمال و از راه دمشق و قوس غربی داخلی هلال خصیب به حلب و انطاکیه کشیده می شد. شهرهای حلب و انطاکیه نه تنها پایانة جادة ابریشم بلکه پایانة جادة عطریات نیز بودند. شعبة دیگر آن از بابل شروع می شد و قوس درونی رود دجله را می پیمود و از بسیاری شهرها مثل آشور و نینوا می گذشت (فرانک و براونستون ، ص 45). راهی نیز از شهرهای بالای دجله و فرات به سمت پایین این رودخانه ها و بندرهای خلیج فارس ، به راه دریایی ادویه می پیوست (همان ، ص 43ـ44).
شهرهایی که در مسیر اولیة جاده ابریشم قرار داشتند و باشکوفایی آن شکوفا و با سقوط آن تنزل کردند یا نابود شدند، از مغرب به مشرق عبارت بودند از: در غرب آسیا: بابل ، انطاکیه ، تیسفون ، پترا، پالمیرا، صور و صیدا؛ در فلات ایران : اکباتان وری ؛ دردشت خشک ترکستان : مرو، سمرقند، بخارا، بلخ و تاشکند؛ در برآمدگیهای کوهستانی پامیر: کاشغر و یارکند؛ در بیابان حوضة تاریم : ختن ، شان ـ شان ، کوچا، قره شهر، لولان و تورفان ؛ در چین : تونهوانگ ، غارهای هزاربودا و پایتختهای باستانی چانگ ـ آن و لویانگ (همان ، ص 16).
قبل از کشف راههای بزرگ دریایی ، که متعلق به هیچ ملتی نبودند، ادامة جادة ابریشم از طرابزون ، از طریق دریای سیاه و دریای مدیترانه به قسطنطنیه و روم می رفت (همان ، ص 48). جنگهای بین پارتیان ــ که واسطة تجارت شرق با غرب بودند ( رجوع کنید به ادامة مقاله )ــ وروم، موجب شد تا تجارت دریایی، به ویژه از قرن دوم میلادی ، جای تجارت از طریق خشکی را بگیرد (درژ و بوهرر، ص 17). اروپاییان پس از تسلط بر دریانوردی کوشیدند از طریق دریا به شرق دسترسی یابند، دریانوردان پرتغالی کمتر از یک قرن پس از مرگ تیمور (807) به هند رسیدند ودر 920/ 1514، درساحل چین پیاده شدند (فرانک و براونستون ، ص 320). در عصر اکتشافات بزرگ نیز اروپاییان نه تنها در صدد گشودن راههای دریایی جدیدی به شرق بودند، بلکه قصد داشتند با دور زدن افریقا و آسیا، از راه دریا به چین دست یابند (همان ، ص 16).
پیشینه . به نظر می رسد لشکرکشیها و فتوحات هخامنشیان ، اولین گامها در گشوده شدن بخشی از راهی تجارتی ، زیارتی و سیاحتی بود که امروزه آن را جادة ابریشم می نامند. داریوش هخامنشی (521 ـ 485 ق م ) در بند سة کتیبه های خود درنقش رستم و شوش ، علاوه برپارس از کشورهایی که آنها را فتح و مردمانی که بر آنها حکمرانی کرده است نام می برد، بدین قرار: از پارس به طرف شرق : ماد، پارت ، هرات ، بلخ ، سغد، خوارزم ،زَرَنْگ ، رُخْج ، گَنْداره ، هند، سکاهای هئومورکه (هوم نوش )، سکاهای تیگرخئوده (تیزخود)؛ به طرف غرب : خوزستان ، بابل ، آشور، عربستان ، مصر، ارمنستان ، کاپادوکیا، سارد، یونان ، سکاهای ماورای دریا، سِکودَر/ اسکدار، اشقودره (در مقدونیه )، یونانیهای سپر روی سر، لیبیاییها، حبشیها، اهالی مَک / مچی یا، کاریان (در جنوب آسیای صغیر؛ شارپ ، ص 85، 93). بخش اعظمی از این کشورها در مسیر جاده ابریشم قرار داشتند. لشکر کشیهای اسکندر مقدونی (حک : 336ـ323 ق م ) و رواج پول واحد، یعنی دِرهم نقرة اسکندری در مشرق زمین ، به رونق روابط اقتصادی و سیاسی شرق و غرب بسیار کمک کرد و معاملات بازرگانی را آسان تر ساخت (دیاکونوف ، ص 6). اسکندر برای استحکام فرمانروایی خود و نیروی اقتصادی آن توجه خاصی به برقراری خطوط ارتباطی داشت ( رجوع کنید به گیرشمن ، ص 218)، به همین منظور در سرزمینهای مفتوح به ایجاد مراکز مسکونی بسیار، از اسکندریة مصر تا اسکندریة اوپیان (بر کرانة شرقی سند)، پرداخت که تأثیر بسیاری در بازرگانی بین شرق و غرب داشت . در ایران و خاورمیانه از بنای چند اسکندریه از جمله در شوش (سوزیان )، در ملتقای رود دجله و کرخه ، کرمان ، آراخوسیا (قندهار کنونی )، هرات (هره یه )، مرو (مَرْغیانا) و اسکندریة اقصی (خجند کنونی ) یاد شده است که همه بر سر راههای مهم سوق الجیشی و بازرگانی ساخته می شدند و به منزلة حلقه هایی بودند که ساتراپ نشینها را به یکدیگر متصل می کردند (دیاکونوف ، ص 6ـ7). بازرگانان و پیشه وران یونانی که در پی سود به دنبال لشکر اسکندر به راه افتاده بودند، در این شهرهای جدید که به دست او و به نام اسکندریه در کنار شهرهای قدیمی ساخته می شد، ساکن می شدند و رشته های جدیدی از کارهای بازرگانی و صنعتی در آنها به راه می انداختند و به دلیل داشتن مناسبات دیرینه با مراکز تجاری یونان ، تسهیلات فراوانی در امر تجارت به وجود می آوردند (همان ، ص 7ـ 8). سلوکیان نیز که از 312 تا 64 ق م از سند تا مصر فرمانروایی داشتند، بر بخشهایی از این راه اوراسیایی ، حکمرانی می کردند . اشکانیان (250 ق م تا 226 میلادی ) نیز از زمان مهرداد اول (171 تا 138 ق م )، که سرزمین تحت حکومت او از سویی با هند و از سوی دیگر با بین النهرین و آسیای صغیر همسایه شده بود، این بخش از جادة ابریشم را در اختیار داشتند.درمشرق، چینیها از قرن دوم پیش از میلاد مترصد گشودن راهی به غرب بودند. در 138 ق م به دستور هان ، سرداری به نام چانگ کی ین مأمور شد به ایالت بلخ (دیار تاهیاها، مقدونیان ساکن بلخ ) برود تا راهی برای از بین بردن قوم هیونگ نو ، اجداد هونها، پیدا کند تا چین بتواند کاروانهای تجاری خود را از سرزمین آنان عبور دهد. این سردار پس از ده سال اسارت در دست هیونگ نوها، گریخت و خود را به فرغانه (=تووان / تووا ) رساند و از آنجا به کانگ کیو (ناحیه ای در سمرقند) و سپس به ایالت بلخ رفت ( > «روابط نواحی تووان » < ، ص 419ـ 421). در 126 ق م به چین بازگشت و بر اساس مشاهدات خود پیشنهاد کرد راه مستقیمی به غرب چین و تا بلخ (باکتریا) بگشایند تا از کالاهای متنوع آنجا بهره مند شوند (درژ و بوهرر، ص 9). بر اساس گزارش وی این راه باید از سرزمینهای زیر می گذشت :
ــ سرزمین فرغانه با هفتاد شهر کوچک و بزرگ متحد، اهالی آن شهرنشین ، کشاورز با محصول گندم و برنج و انگور و اسبهای عالی و شهرها و خانه های محصور، با صدهزار جمعیت و سربازان کماندار، در جنوب غربی هیونگ نوها، در مغرب هان ها ( > «روابط نواحی تووان » < ، ص 422).
ــ سرزمین ووسون های کوچ نشین با ده هزار کماندار آمادة جنگ در شمال شرقی فرغانه (همان ، ص 423).
ــ سرزمین سغدیان کوچ نشین (= کانگ کیو) با نودهزار کماندار در شمال فرغانه (همانجا).
ــ سرزمین بخارا (یوئه ـ چی / ویجی / ویج )، با یکصد تا دویست هزار کماندار در مغرب فرغانه در شمال رود وی (همان ، ص 424).ــ سرزمین تاهیاها در جنوب رود جیحون در جنوب غربی فرغانه ، با خانه ها و شهرهای محصور، با یک میلیون جمعیت و بازرگانان کارآمد که در بازار پایتخت آن هر نوع کالایی پیدا می شد. سرزمین هند (= شین ـ تو) در جنوب شرقی آن بوده است (همان ، ص 425ـ426)ــ سرزمین پارتها (آن ـ سی / اشکانیان / پرثَوَه ها) در مشرق برساحل دیگر رود جیحون، درغرب کوشانیان (یوئه ـ چی ) با حدود یکصد شهرمتحد کوچک وبزرگ محصور با بازارهای بزرگ وسوداگران فراوان و مسکوکات نقره ای مزیّن به تصویر شاهان. قومی شهرنشین وکشت کاکه کشت ایشان برنج و انگور بود (همان، ص 424ـ 425).ــ سرزمین یوئه ـ چی (تاجیکها، درترکستان )، در مغرب فرغانه ، در شمال رود سیحون ، گرم و مرطوب و پرجمعیت در مغرب سرزمین پارتها. کشت کار و برنج کار (همان ، ص 424).سردارکی ین نمایندگانش را به فرغانه ، سمرقند، بلخ ، سرزمین پارتها، هند/ سند، بخارا و همة سرزمینهای مجاور روانه کرد (همان ، ص 426ـ431؛ برای معادلهای فارسی نام سرزمینهای یادشده رجوع کنید به مظاهری ، ج 2، ص 583 ـ589، 597). این نمایندگان در سالهای بعد با فرآورده های این سرزمینها بازگشتند ( > «روابط نواحی تووان » < ، ص 432).از 115 ق م پادشاه چین ، داد و ستد با کشورهای مغرب چین را شخصاً سازمان می داد (مظاهری ، ج 2، ص 598). در حدود 105 یا 115 ق م ، چینیها راه تجاری و کاروانی غرب را در جستجوی فرآورده های کمیاب مغرب چین (مانند سنگ یشم سبز و سفید، سنگ لاجورد، شیشه های رنگی و اسبهای نیرومند) گشودند و تا نیمة آسیا به پیش رفتند (فرانک و براونستون ، ص 12ـ13). از آن سو نیز غرب برای دستیابی به کالاهای شرق ، به خصوص ابریشم ، راهی به سوی شرق گشوده بود. این راه از انطاکیه در آسیای صغیر شروع می شد و با عبور از منطقة شامات و حوضة فرات و شهر سلوکیة دجله به همدان ، ری و شهر صددروازه می رسید و از آنجا به مرو و بلخ می رفت ودراطراف تاشقرغان بین اورخون (پامیر کوچک ) و سرچشمه یارکند/ یارقند ] در محل برج سنگی [ میان کاروانهای غربی و چینیها مبادلات تجاری صورت می گرفت ( رجوع کنید به معتکف ، ص 319ـ320). بیشترین تعداد کاروانها در هر سال بیش از ده قطار و کمترین آن شش یا پنج قطار بود. طی کردن بلندترین مسیرها نُه سال طول می کشید ( > «روابط نواحی تووان » < ، ص 433).در 101 ق م چینیها فرغانه را مطیع ساختند و جنوب دریای خزر و تیسفون را کشف کردند. در حوالی 100 ق م اشکانیان سفیری با هدایا از این راه جدید به دربار فغفور فرستادند. از 48 تا 23 ق م کوچ نشینان ، جاده ابریشم را ناامن کردند (مظاهری ، ج 2، ص 595). بر اساس گزارشی چینی در سال 81 میلادی ،
اقلامی که به چین وارد می شد عبارت بود از قاطر، الاغ ، شتر، اسبهای کهر و تیزتک و اقلامی که به خزانة امپراتور می رسید شامل پوستهای سمور، موش خرما، روباه و گورکن ، و قالیچه های رنگین و فرشهای خوش نقش که در ازای آنها در درجة اول ابریشم ، بعد یشم ، سنگهای درخشان ، ظروف مرجانی و بلوری از چین خارج می شد (فرانک و براونستون ، ص 139). در 94 میلادی چینیها داد و ستد با کشورهای مغرب را به سردار پان چائو، فرمانروای حدود پامیر، سپردند که سپاهیانش تا دریاچة آرال و بحر خزر پیش رفتند. وی کان یینگ ، افسر چینی ، را مأمور بازشناسی امپراتوری روم (یا چنانکه چینیها می نامیدند: مملکت تا ـ تسین / تا ـ چین ) کرد که مشتری ممتاز انواع حریر چینی بود. او از طریق مرو، ابیورد، جرجان ، ری و همدان به تیسفون رفت . اشکانیان که از دو قرن قبل ، در این عظیم ترین بازرگانی جهان باستان نقش واسطه داشتند، راه روم را به کان یینگ نشان ندادند و خلیج فارس را به عنوان دریای مغرب / دریای مدیترانه به او معرفی کردند و او را به خوارک (= خاراکس ، در جزیرة آبادان )، خوارگان (مرکز مملکت تیائو ـ شیها) در محل القورنة فعلی و تائوکه (تَوَّج ، نزدیک بندر کنونی دیلم ) راهنمایی کردند که از یک سو با یمن و زنگبار در افریقا و از سوی دیگر با بمبئی داد و ستد داشتند. کشتیهای اشکانیان حتی تا سیلان و اندونزی هم می رفتند (مظاهری ، ج 2، ص 598 ـ 600؛ نیز رجوع کنید به پیرنیا، ج 3، ص 2698). در قرن دوم میلادی ، کوشانیان (128 ق م تا 450 میلادی )، که بر بلخ و کاشغر و یارکند و ختن و هندوستان حکومت می کردند، درزمان پادشاه خود،کانیشکا (123ـ153 میلادی) نیز مدتی بر بخشی از جادة ابریشم تسلط داشتند و نمایندگانی را به آسیای مرکزی و چین فرستادند ( > «جادة ابریشم » < ، ص 2).بر اساس گزارش مورخی چینی به نام پان یونگ ، چینیها تاحدود 105 میلادی سعی داشتند نهادهایی را برای اداره و امنیت راهها به وجود آورند ( رجوع کنید به مظاهری ، ج 2، ص 601ـ602). همو در گزارش خود از دو راه ، یکی شمالی از طریق تورفان و دیگری جنوبی از طریق ختن و یارکند صحبت می کند که از شمال و جنوب یارکند دریا (تاریم ) می گذرند ( رجوع کنید به همان ، ج 2، ص 613ـ614).در قرن ششم میلادی تجارت ابریشم عمدتاً در دست بازرگانان ایرانی بود که کالای خود را هم از راه خشکی و هم از راه دریا حمل می کردند. جنگهای امپراتورِ روم یوستی نیانوس (ح 527 ـ 565 میلادی ) با ایرانیها بی ارتباط با تلاش برای دستیابی به ابریشم نبود (درژ و بوهرر، ص 32).
مسلمانان در دهه های نخستینِ قرن اول هجری بر بخشی از این جاده مسلط شدند. آنها بلافاصله پس از سقوط مداین در سال شانزدهم هجرت ( رجوع کنید به بلاذری ، ص 368)، بر کرانة دجله ، و سپس با سقوط نهاوند در سال نوزدهم یا بیستم هجرت (همان ، ص 428)، بر بخش دیگری از این راه استیلا پیدا کردند. اَحْنَف بن قیس ، در زمان عثمان (23ـ35)، و در زمان ولایت عبداللّه بن عامر در خراسان ، تا بلخ پیش رفت و آن را گشود و راهی طولانی را از ری و بیهق و طوس و مرو و سمرقند کاملاً در اختیار گرفت (همان ، ص 580ـ584).
معروف ترین شاهراه دورة عباسیان (132ـ656)، دوره ای که حوزة فرمانروایی مسلمانان به بیشترین وسعت خود رسید، جادة بزرگ خراسان بود که به شرق می رفت و بغداد را به شهرهای ماوراءالنهر در حدود چین متصل می ساخت . مسیر این جاده تا حد زیادی منطبق با راهی است که جادة ابریشم نامیده می شود. این شاهراه از دروازة خراسان در مشرق بغداد شروع می شد و از دجله و صحراها می گذشت تا به حلوان می رسید، در حلوان وارد ایالت جبال می شد و آن را به صورت مورب طی می کرد و به سمت مشرق می رفت و پس از عبور از کرمانشاه و همدان به ری می رسید. آنگاه به سمت مشرق ادامه می یافت و از قومس می گذشت . این شاهراه که کوههای طبرستان در سمت چپ آن و کویر نمک در سمت راست آن قرار داشت ، نزدیک بسطام به ایالت خراسان وارد می شد، از نیشابور و طوس می گذشت و به مرو می رسید. از آنجا وارد کویر می شد و در حدود آمل به ساحل رود جیحون می آمد. از آنجا بخارا و سمرقند را پشت سر می گذاشت و به زامین در مشرق سمرقند می رسید. در این محل راه دو شعبه می شد: راه سمت چپ به چاچ (تاشکند) می رفت و از آنجا به اُترار در ساحل سیحون سفلا منتهی می شد. راه دیگر از زامین به سمت راست منحرف
می گردید، به ایالت فرغانه و سیحون علیا می رفت و پس از عبور از کرسی آن ناحیه ، به اوزکَنْد در مرز صحرای چین منتهی می گردید (لسترنج ، ص 9 و نقشة 1). اسلام به تدریج از طریق مبلّغان و فقیهان از طریق همین راه به سوی شرق پیش رفت . دردورة اسلامی ، شهر بلخ تقریباً نقطة پایانی جادة بزرگ چین به سمت غرب و همچنین آخرین نقطة تسلط اسلام بر این بخش از جهان بود. ابن خرداذبه ، جغرافیدان مسلمان قرن سوم ، طول فواصل شهرها را در جاده های غرب به شرق ، تابلخ ، به فرسخ به دقت تعیین کرده و بقیة فواصل را تا شهرهای چین و مغولستان و غیره به مقیاس روز ذکر کرده است (جاهای متعدد). ناصرخسرو قبادیانی نیز در سفر هفت سالة خود(437 تا 444) قسمتی از جادة ابریشم را از مرو تا حلب
و طرابزون و حتی تا صور و صیدا پیمود و در بازگشت ، ازمرو تا بلخ را نیز طی کرد و در 444 به بلخ رسید ( رجوع کنید به ص 2، 174 و نقشة مسیر پیوست ). در دورة اسلامی ، حکومتهای محلیِ ایران می کوشیدند بر بخشهایی از جادة اصلی ابریشم که در قلمرو آنها بود تسلط یابند. طاهریان در 207 بر جاده های ری و خراسان (نیشابور)، صفاریان در 260 بر جاده های نیشابور و ری ، سامانیان در حدود 290 بر جاده های ری و زنجان ، آل بویه (دیلمیان ) در 357 بر ری ، غزنویان در نیمة دوم قرن سوم برکابل و در 420 بر ری ، سلجوقیان در 429 بر نیشابور و سپس بر ری و همدان ، و غُزها در 584 بر آذربایجان و راههای
آن استیلا داشتند (باستانی پاریزی ، ص 233).جادة ابریشم ، پس از استقرار مغول در 603، به دلیل گستردگی قلمرو و وحدت اداری و نظامی آنها، که امنیت و آزادی تجارت بین شرق و غرب را تضمین می کرد، دایر بود (اشراقی ، ص 188). ایلخانان مغول در 616 بر خراسان و سپس بر آذربایجان مسلط شدند و نظارت بر این بخش از جاده را در اختیار گرفتند (باستانی پاریزی ، ص 234).
مارکوپولو در سفر تجاری خود به چین ، که از 670 تا 695/ 1271ـ1295 به طول انجامید، از ونیز و از راه دریای مدیترانه به اورشلیم و سپس از راه خشکی به طرابزون رفت و با عبور از ایران ، شهرهای بلخ و کاشغر و یارکند و ختن و شاچو و سوچو و کانسو را پشت سر گذاشت و به خانبالق / خانبالیغ پایتخت قوبیلای قاآن ، امپراتور مغول ، رسید و از راه دریا به ونیز بازگشت ( رجوع کنید به مارکوپولو، جاهای متعدد؛ بولنوا، ص 206، نقشه ). در زمان مارکوپولو، که مسیرهای کم ارتفاع جادة ابریشم دستخوش جنگ و درگیری شده بود، راههای عمدة جادة ابریشم از سرزمینهای بلند عبور می کرد و از شهر اکباتان ، که جنبة چهار راهی داشت ، به سمت شمال غربی می رفت و از تبریز می گذشت . سپس از بلندیهای ارمنستان ، نزدیک دریاچة وان و کوه آرارات ، از طرابزون رد می شد و از طریق دریای سیاه و مدیترانه به
اروپا می رسید ( رجوع کنید به همان ، جاهای متعدد؛ بولنوا، همانجا).
گاه این راه را «جادة طلایی سمرقند» می نامیدند (فرانک و براونستون ، ص 46).
سربداران نیز در حدود 737 بر قسمتی از جاده ، بین حوالی سبزوار و قسمتی از مازندران ، تسلط داشتند (همانجا). با از بین رفتن سلطة سراسری قوبیلای قاآن و با شکست طغاتیمور، آخرین امپراتور مغول ، به دست چینیها و مرگ او در 754، یکپارچگی جادة ابریشم به تدریج از میان رفت و هر کدام از حکومتهای محلی در دوره های مختلف تاریخی بر بخشی از آن استیلا داشتند. تیموریان در 792 بر جادة ری و سپس از 796 تا 807 بر جاده های تبریز و موصل و شام و حلب مسلط بودند (همانجا).
کلاویخو در آغاز قرن نهم (805/1403) از قادس در اسپانیا به راه افتاد و پس از گذشتن از شهرهای رم و رودس از راه دریایی ، به خشکی رسید و قسطنطنیه و تبریز و سلطانیه (پنج ماه توقف ) و ری و جاجرم و بلخ را پشت سر گذاشت و پس از پانزده ماه وارد سمرقند پایتخت هولاکو شد ( رجوع کنید به کلاویخو، ص 20ـ26 و نقشة مقابل ص 14). او در بازار تبریز بیش از هر کالای دیگری پارچه های ابریشمی و تافته و ابریشم خام دید ( رجوع کنید به همان ، ص 162) و در سلطانیه انواع ابریشم ایرانی ، از جمله ابریشم شماخی شیروان و تافتة شیراز، نظرش را جلب کرد که از گیلان و شیروان و ایالات اطراف شیراز به این شهر حمل می شد. بازرگانان ایران و جنووا و ونیز به آنجا می آمدند و کالاهای ابریشمی از آنجا به دمشق و دیگر قسمتهای سوریه و ترکیه و کَفَه (در کریمه ) صادر می شد (همان ، ص 168). او همچنین از کارخانة ابریشم سمرقند، که پرند زیتونی و زربفت و کرپ و تافته و غیره تولید می کرد و نیز از بازار سمرقند که مملو از پرنیان بسیار مرغوب و عالی و مخصوصاً حریر چینی بوده سخن گفته است ( رجوع کنید به همان ، ص 284ـ286).
در 857/ 1453 جادة ابریشم از رونق افتاد زیرا ترکان عثمانی قسطنطنیه را تسخیر کردند و بر سواحل شرقی و جنوب شرقیِ مدیترانه و نیز بر راههای زمینی و دریایی قدیمی بین آسیا و اروپا مسلط شدند (اشراقی ، ص 191). به این ترتیب ، راههای دریایی جدیدِ بدون خطر جانشین جادة ابریشم شد (فرانک و براونستون ، ص 16).
پس از تشکیل دولت صفوی (ح 906) و بسته شدن راه ماوراءالنهر به دست ازبکان و راه آسیای صغیر به دست عثمانیان ، موانع بزرگی بر سر این راههای تجاری پدید آمد و جادة ابریشم دیگر به صورت سابق وجود نداشت . با این همه ، تولید و صدور ابریشم متوقف نشد زیرا دولت صفوی ، با تولید ابریشم و بافته های ابریشمی در ایران ، رقیب چینیان شده بود (اشراقی ، ص 188). صفویان از 907 تا 1134 از هرات تا بغداد را تحت سلطه داشتند. پس از آن بر اثر تغییر شرایط جهانی در امور داد و ستد و حمل و نقل ، وضع راهها نیز به کلی تغییر کرد (باستانی پاریزی ، همانجا).
مسئولیت تأمین امنیت و رفاه کاروانها در جادة ابریشم ، از جیحون به سوی ایران ، از زمان اشکانیان به عهدة حکام ایرانی بود. ایزیدور خاراکسی ، اندکی پیش از میلاد و اوایل قرن اول میلادی ضمن ارائة فاصله های منزلگاهها (شهرها و روستاها و کاروانسراها)ی سرزمینهای تحت فرمانروایی اشکانیان ، از انطاکیه تا مرز هند، که جمعاً 858 شونی معادل تقریبی 145 ، 2 میل (ح 432 ، 3 کیلومتر) می شود، 136 منزلگاه خدماتی (کاروانسرا) برای کاروانیان را شمرده است ( رجوع کنید به ایزیدور خاراکسی ، ص 1ـ7). امروزه در ایران در طول راههای اصلیِ جادة ابریشم ، به فاصلة یک منزل ، آثار کاروانسراهایی دیده می شود که اغلب یا قدیمی اند یا بر بقایای کاروانسراهای پیشین بنا شده اند (باستانی پاریزی ، ص 205)، مانند کاروانسراهای موجود از سرخس تا کرمانشاه که بنای آنها عمدتاً متعلق به دوران صفویه یا قاجار و بعضی نیز متعلق به دوران قبل از اسلام است که احتمالاً بر بقایای کاروانسراها یا چاپارخانه های بین راهِ قبلی ساخته
شده اند. برخی از این کاروانسراها از مشرق به مغرب عبارت اند از: رباطهای شرف ، ماهی (رباط جاهه )، سنگ بست ، قدمگاه ، نیشابور، مهر،مزینان ، صدرآباد، عباس آباد، اِلْهاک ، میاندشت ، سپنج ، میامی ، بَدَشْت ، قوشه ، آهوان ، اندیشه وانی ، سمنان ، لاسجِرْد، ده نمک ، ایوانکی ، دیرگچین ، عین الرشید، قلعه سنگی ، عباس آباد(سیاه کوه )، ملایر، بیستون (شیخ علیخان )، سرپل ذهاب ، اسلام آباد غرب ، و ماهیدشت ( رجوع کنید به کیانی ، ص 596 ـ 612؛ بختیاری ، ص 319ـ346).
در 1313ـ1314 ش / 1934ـ1935، با راه پیمایی بزرگ دهقانان چین ، پس از تشکیل حزب کمونیست و شروع مبارزات داخلی آن ، و مقاومت چین در مقابل حملة ژاپن و طرفداری شوروی از چیان کایچک ، راه تجاری متروکة قدیمی راهی مستقیم برای رساندن تدارکات نظامی بود. بیشتر کامیونهای ستون نظامی از طریق جادة قدیم ابریشم ، در طول آمودریا رفت و آمد می کردند. این وضع جدید موجب شد تا راه اصلی ترکستان ، بزرگ  راه سرخ نامیده شود (وود ، ص 243).
در اواخر دهة 1360 ش / 1980 چین صنعت جهانگردی را در جادة ابریشم توسعه داد. محوطه های باستانی و تاریخی و نیز بخشی از دیوار چین و معبدهای پشت غارهای هزار بودا، مرمت یا بازسازی شدند (همان ، ص 244).
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در 1370 ش / 1991 و استقلال پنج جمهوری آسیای مرکزی (قزاقستان ، قرقیزستان ، تاجیکستان ، ترکمنستان و ازبکستان ) و نیز گشایش مرزهای این جمهوریها به روی تجارت بین المللی ، بخش مرکزی جادة ابریشم گشوده شد ( رجوع کنید به همان ، ص 245).
هنگامی که چین و همچنین کشورهای تازه استقلال یافتة آسیای مرکزی با مرمت کردن ساختمانهای قدیمی و پیوند دادن کاشغر به شبکة راههای چین و پرورش شتر برای سفرهای بیابانی ، آمادة بهره برداری از درآمد صنعت جهانگردی در ماورای پامیر می شدند، افغانستان هنوز درگیر اختلافات داخلی با انهدام آثار فرهنگی هزاران ساله ، ویران کردن مجسمه های بزرگ بودا در بامیان و تاراج اموال موزة کابل و کاپیسا، بخشی از جاذبه های جهانگردی جادة ابریشم را از بین برد (همانجا).
در دهة آخر قرن چهاردهم / بیستم به دلیل دگرگونیها و رخدادهای دوران ساز در جهان ، ضرورت احیای جادة ابریشم در دستور کار سازمانهای جهانی قرار گرفت (شواردنادزه ، ص 2).
از 1356 تا 1367 ش / 1977ـ 1988 سازمان تربیتی ، علمی و فرهنگی ملل متحد (یونسکو)، اجرای طرح «مطالعة جامع جادة ابریشم » را آغاز کرد (عبدلی ، ص 10). سازمان جهانی جهانگردی طرحی برای ارتقای جایگاه جادة ابریشم در بازارهای اصلیِ جهانی بنیان گذاشت . نخستین اجلاس جادة ابریشم با حضور نوزده کشور در مهر 1373/ اکتبر 1994 در تاشکند ازبکستان برگزار و بیانیة جادة ابریشم صادر شد. این سازمان در 1375 ش / 1996 و 1376 ش / 1997 بازار جادة ابریشم را در بازارهای جهانگردی بین المللی در برلین برپا کرد. در خرداد 1375/ ژوئن 1996 به دعوت دولت چین ، گردهمایی جادة ابریشم با شرکت 25 کشور در شهر شیان برگزار و خواستار صدور «ویزای جادة ابریشم » شد. در دی 1376/ ژانویة 1997 اجلاسی در بارة جادة ابریشم با شرکت مقامات عالی رتبة نوزده کشور در شهر نارای ژاپن برگزار شد(راموس ، ص 37ـ39). دومین اجلاس بین المللی جادة ابریشم نیز در تابستان 1376 ش در تهران برگزار شد.
منابع : ابن خرداذبه ؛ احسان اشراقی ، «اهمیت تجارت ابریشم در زمان صفویه »، در مجموعه مقالات دومین اجلاس بین المللی جادة ابریشم ، به اهتمام محمدباری و آفاق حامد هاشمی ، تهران : دومین اجلاس بین المللی جاده ابریشم ، 1376 ش ؛ ایزیدور خاراکسی ، کاروانسراهای اشکانی : شرح راه بازرگانی زمینی میان شامات و هندوستان در سدة اول پیش از میلاد ، ترجمه از یونانی به انگلیسی و تعلیقات از ویلفرد شوف ، ترجمة همایون صنعتی ، کرمان 1381 ش ؛ محمدابراهیم باستانی پاریزی ، اژدهای هفت سر: راه ابریشم ، تهران 1380 ش ؛ محمود بختیاری ، «راههای باستانی توس به نیشابور و آثار تاریخی مجاور آنها»، اثر ، ش 33ـ34 (بهار و تابستان 1381)؛ کلاودیوس بطلمیوس ،الجغرافیا ، ترجمة عربی ، چاپ فؤاد سزگین ، فرانکفورت 1407/1987؛ بلاذری (بیروت )؛ حسن پیرنیا، ایران باستان ، یا، تاریخ مفصّل ایران قدیم ، تهران 1369 ش ؛ محمدکریم پیرنیا و کرامت اللّه افسر، راه و رباط ، تهران 1370 ش ؛ میخائیل میخائیلوویچ دیاکونوف ، اشکانیان ، ترجمة کریم کشاورز، تهران 1351 ش ؛ ادوارد راموس ، «گزارش فعالیت ها و برنامه های آتی سازمان جهانی جهانگردی ، به منظور ارتقای صنعت جهانگردی در جادة ابریشم »، در مجموعه مقالات دومین اجلاس بین المللی جادة ابریشم ، همان ؛ رالف نورمن شارپ ، فرمانهای شاهنشاهان هخامنشی ، شیراز ?] 1346 [ ؛ ادوارد آمبروس لی یویچ شواردنادزه ، جادة بزرگ ابریشم ، ترجمة رقیه بهزادی ، تهران 1380 ش ؛ مهشید عبدلی ، گامی به سوی کتابشناسی جادة ابریشم ، تهران 1376 ش ؛ آیرین فرانک و دیوید براونستون ، جادة ابریشم ، ترجمة محسن ثلاثی ، تهران 1376 ش ؛ روی گونثالث د کلاویخو، سفرنامة کلاویخو ، ترجمة مسعود رجب نیا، تهران 1344 ش ؛ محمدیوسف کیانی ، «کاروانسراهای جادة ابریشم : استان خراسان ، استان کرمانشاه »، در مجموعه مقالات کنگرة تاریخ معماری و شهرسازی ایران : 12ـ7 اسفند ماه 1374، ارگ بم ـ کرمان ، ج 3، تهران : سازمان میراث فرهنگی کشور، 1375 ش ؛ علی اکبر مظاهری ، جادة ابریشم ، ترجمة ملک ناصرنوبان ، تهران 1372ـ1373 ش ؛ فریده معتکف ، «راه های اصلی و فرعی جادة ابریشم »، در مجموعه مقالات دومین اجلاس بین المللی جادة ابریشم ، همان ؛ ناصر خسرو، سفرنامة حکیم ناصرخسرو قبادیانی مروزی ، چاپ محمد دبیرسیاقی ، تهران 1363 ش  دراينجا سوالي به ميان مي آيد که چرا اين کلمه در زبان ادب دري داراي اين همه معنا هاي گوناگون و در عين حال متفاوت است؟

 

 


بالا
 
بازگشت