سید موسی "عثمان"

نویسنده : سید موسی عثمان"هستی"

مدیر مسئول ماهنامه بینام در تورنتو

 

ظنز تاریخی پیچیده درطومار حقیقت

مرگ یک جلاد

 

یادی ازقصاب سه عقرب (1344)سردارعبدالولی فرعون زمانش که بعد از سه دهه در پیشاپیش قوای متجاوز به تاسی از سنت خاندانی "نادر غدار" درولچیراز اروپا به دستوربادارانش با خاطر جمعی تمام به وطن برگشت تا ضمن غارت مجدد کشوربه  رتبه استرجنرالی دست یابد با آنکه تا امروزمعلوم نشدکه درکدام(ک...) فیل شمشیرزده بود.

توای سردار مغرورقصاب سه عقرب

توقتل کردی و ندانستی که داری رب

 

زمانیکه ما در وزارت عدلیه، څارنوالی  واستره محکمه بودیم مسایل سیاسی کمتر اتفاق می افتاد وگل گل بعد از چند سال یا به نام جاسوس پاکستان ویا ضد سلطنت پولیس جهت تحقیق به دفتر څارنوالی یک نفر وگاهی یک گروپ را می آوردند. څارنوال ها چون می دانستند که ضبط احوالات وبعد ها مصونیت ملی وقتی بیکارمی مانند، به خاطر اغفال مقامات بالائی واثبات خوشخدمتی بدون اینکه اسناد ودلایل کافی ارائه نمایند ، به شعبه تعقیب وزارت داخله مینویسند اسامی فُلانی ولد فُلانی را دستگرکنید که یاجاسوس است یا ضدسلطنت. چون تحقیق از صلاحیت پولیس نبود،متهم  را به څارنوالی معرفی می کردند. څارنوال میتوانست به صلاحیت خود اورا یک هفته تحت نظارت بگیرد تا تحقیق تکمیل گردیده جهت فیصله به محکمه مربوط فرستاده شود. اگر دوسیه تکمیل نمی شد، څارنوالی در قسمت نظارت ورهایی متهم جریا ن قضیه را مفصل در یک ورق پشنهاد فشرده به محکمه مربوطه با نظر خود نوشته می کرد و قاضی مربوطه به رهایی ویا نظارت متهم تصمیم میگرفت. درڅارنوالی ها اگرآمر دفتر کدام ترسو و بزدل می بوداین موضوعات را جدی گرفته دوسیه میساخت. څارنوال اقامه دعوی کرده به دیوان امنیت عامه جهت فیصله ارسال می نمود واگرڅارنوال انسان با ایمان می بودومی دانست انسانی که گرسنه باشد، کارنداشته باشد، وقتی ثروت ملی را خانواده شاه استفاده کند، اگردشنام ندهد چه کندمشت ودروش هم جورنمی آید، مجبورکه دشنام بدهندو باد دل تنگ خود را کم کنند.څارنوال میدانست که مشکل درکجا است اورا با یک ضمانت سر رها می کردوامر حفظ دوسیه را ازمقامات مربوطه میگرفت. ولی کسانیکه مرتکب جنایت میشدند څارنوال قضیه را جدی میگرفت وتا تحقیق مقدماتی آن تکمیل نمی شد اورابه زندن نمی فرستاد.زیرا میدانست در آنجا جنایت کارانی وجود دارند که صد ما مور پولیس، څارنوال و قاضی درسگرتی چرس شان جاگرفته متهم راقسمی درس می دادند، که دیگر څارنوال درتحقیق ازاوحرفی گرفته نمی توانست. بعضی وقت ها من را هم مخالف خاندان نادرقلم داد می کردند وبه زندانم می انداختند. همین که میگویند زبان سرخ سرسبز می دهد برباد من هم جوان احساساتی بودم به خاطریکه من را هم یک مرد انقلابی بگویند درهرشمال سرخود را شورمی دادم ومیوه های سر شاخی خودرا به زمین می ریختم که تا ددان دولتی سرآن دوربزنند.

 یک روزاز سه عقرب گذشته بود من شعر،" ظلم بی حد پادشاهی را ببین " که در آخر غزل شاعر گفته بود:

داد امر قتل ما سردار ولی داماد شاه

خدمت برجسته ی این سگ عالی راببین

بعد از خواندن همین شعرمن گفتم که اگرهمین خاندان "نادر" نمی بود ما با دولت جاپان که مثل دولت ماحکومت شاهی است و یکجا به حیات جدید آغاز کردیم،در یک سطح می بودیم. اگر دولت دلسوزمی بود ملت ما این بد بختی را نمی داشت وهم هند وپاکستان سی سال بعد ازما به آزادی رسیده اند، قریب است هند به یک ابر قدرت تبدیل شود. در بین ما مرد بیچاره ای بود که به نان شب وروز خود احتیاج داشت ضبط احوالات ازناخون افگار آن مرد یعنی فقر محکم  گرفته دربدل یک مقدارپول نا چیز ازاو استفاده جاسوسی می نمود. آن بیچاره مجبور بود که به خاطر حلال کردن معاش خود بعضی کسان را که دلش هم نمی خواست به نام ضد سلطنت قلم داد کند ومن که طعمه آماده بودم از نگاه وظیفه نه از نگاه وجدان حق داشت که وجود من را در طومار خود پیچیده به خاطر آنکه درد خاندان "نادرغدار" را دوا کند مرا با نام ونشان معرفی به مقامات مربوط نماید. از آنجائیکه کاملاً غافل بودم بدون درد سر مرا دستگیر کردند و طعمه قلم گرگان ساختند. وقتکه در زندان رفتم  هر کی رقیب خود را به من نشان داده می گفت که برادر احتیاط کنی که این جاسوس است. من به اشخاص وافراد که سواد درست نداشتند، کاری نداشتم مردان دانشمند  چه مسلمان و چه هم کمونسیت وغیر مسلمان،  جانی، بیگناه وهم یک ملا  ویکنفر معلم صاحب که مولانا "فیضانی" نام داشت ومرد مودب وآرامی بود با یک ملا که تحصیلات اسلامی زیاد نداشت و مردم به احترام اورا پیش رویش مولوی صاحب می گفتند وپشت سرش اورا جاسوس معرفی میکردند؛ او شوق داشت که نماز بدهد ولی کسی پشت سراو نماز نمی خواند چون ملت ما از جاسوس خاطره بد دارد اوکه اصلاً از پکتیا بود، به نام جاسوس پا کستان زندانی شده بود. ملا صاحب به من گفت آغاصاحب این مردم ناروا مرا جاسوس بهانه کرده نماز نمی خوانند سر از امروز شما نماز بدهید. من گفتم مولانا صاحب "فیضانی" نماز بدهد مولانا "فیضانی" که مرد مومن وراستگو بود ، کم حرف می زد و زیاد گوش می کرد گفت:

 آقاصاحب من اصلاً معلم هستم مسایل دینی را کمتر می دانم ولی علاقمند هستم که خود را در شریعت ودین مبین اسلام وارد کنم من پیش این ملا صاحب تفسیر در زندان می خوانم ولی من آن قسمی که می خواهم استفاده کنم استفاده کرده نمی توانم، اگر شما لطف کنید هم نماز بدهید وهم به من تفسیر درس بگوئید.  گفتم باشد چند روزی من نماز می دهم معلوم شود که بی نماز ها این جا مولوی صاحب را بهانه خود قرار داده نماز نمی خوانند ویا حقیقتاً از مولوی صاحب بدشان می آید خیر من نماز می دهم همان بود که تفسیر به مولانا "فیضانی" روانش شاد درس می دادم وهم نماز میدادم. یکتعداد مردم که نماز نمی خواندند به نماز خواندن آمدند به نمازدادن من هم دل  خوش شدم وعلاقه گرفتم  ولی یکنفربودکه وقتی ما نماز می خواندیم او می برآمد چادر خود را زیر کون خود می گذاشت ومی نشست. نماز که خلاص می شد او هم داخل اطاق خود می شد هیچ کس به حرکت این آدم کار نداشت شاید هرکس می گفت نماز به خود شخص ارتباط دارد واسلام هم به خاطریکه نماز خوان کدام مشکلی نداشته باشد اگرپرسیده شود چرا نماز نمی خوانی؟ شاید باعث خجالت آن انسان شود، اسلام می گوید توکه از جای خود خیستی اگر کس پرسان کرد کجا می روی بگوبه نماز اگر خیست نماز خواندخوب واگر نخواند حق توهین وتحقیر آن را تونداری تو مسئولیت خود را داری.  به این اساس ما نمی توانستیم که آن مرد بی نماز را مانند طالبان افغانی و پاکستانی وادر به نماز خواندن نماییم . روز دیگر ما در بیرون ایستاده بودیم که یکی از هم اتاقی های مرد بی نماز که نماز خوان بود مارا دعوت به خوردن تربوز کرد. رفتیم داخل اتاق این مردبی نما ز، از ما خوب استقبال کرد ما دیدم که مردی بسیارخوب، مودب و مهمان نواز است مولانا صاحب "فیضانی" روانش شاد که مردخوب وآرامی بود با صدای گرفته گفت برادر جان شما به نماز نمی آیید. گفت نی من نمی آیم به نماز. همه سکوت کردند خودش لب خند زده گفت: نماز مرا دوسال زندانی کرده بگذارید که این دوسال بندی گری نماز راسپری کنم بعد اگر شد نماز می خوانم. همه تعجب کردند من گفتم چیز جالبی است می توانی جریان را حکایت کنی که ما هم از دست این نماز به زندان نرویم. همه خنیدند اوهم خنده کرده گفت: من در خانه "سر دار ولی" آشپزبودم دختر "سردار ولی" در آشپز خانه آمد حین شستن دستان انگشتر وساعت خود را کشید بعد از غذا فراموش کرد که انگشتر وساعت خود را بردارد من در نماز ایستاد شدم کسی این انگشتر وساعت را که قیمتی بود دزدی کرد چون دوازده نفر در آن خانه کار می کرد همه را گذاشتند مرا به اتهام دزدی تسلیم پولیس ولایت کابل کردند. پولیس، څارنوال و محکمه مرا از ترس "سردار ولی" به  دوسال حبس محکوم کردند فعلاً دوسیه من در تمیز است. اگر علاقه به نماز خوانی من دارید به حق من دعا کنید که من یکنفر، نفقه یک فامیل شش نفری را به دوش داشتم تا از این تهمت ناحق خلاص شوم، باز نماز میخوانم. ما خنده کردیم که اگر طبیب می بودیم سر کل خود را تداوی می کردیم .

من بعد از اینکه "سردار ولی" در پناه  دموکراسی امریکایی به افغانستان آمد ، پیش خود گفتم کسانیکه از دست "سر دار ولی" متضرروکشته شده، می توانند به حیث ورثه با ما به دادگاه شکایت ببریم.  چندین سال طول کشید مملکت آرام نشد ما از ترس تفنگداران مافیای جهادی ، مافیای دولتی ومافیای مود مخدره رفته نتوانستیم .  "سردارولی" چند روز قبل در هند وفات کرد، جسد وی باعزت واحترام خاص ازطرف دولت به خاک سپرده شد. وبر دوسیه های جنایت وی به خط زر، "کرزی" به قلم خود نوشت: « با مرگ متهم دوسیه  خاتمه یافت».بدون آنهم ما مرده بدنام وزنده نیک نام در ملک خود نداشته و  نداریم. اکنون به اساس قانون "مصطفی ظاهر" که آخرین مهره دست وپایی خاندان "نادرغدار" است واجب الاحترام وغیر مسئول می باشد. گذشته گان خاندان "نادر" را که به تحریک مغرضین، ملت خوش باور جنایت کار می دانست، آنها به حق پیوستند. ملت اگر دعوایی داشته باشد، می تواند که در دنیای دیگرکه امید بهتر از این دنیا، بوده واسطه ووسیله وتعلق تباری درآن زیاد رول نداشته باشد ــ انقلابی بودن را ببین که با وجود سیادت خلاف واسطه ووسیله حرف می زنم ــ از حق خود دفاع کنند. چون می ترسم در آنجا هم قضیه کی داد وکی گرفت باشد، من شخصاً از حق خود می گذرم به شرطیکه دیگر شاه پرستان خصوصاً آقایان "عطایی ، ولی نوری ، قیس کبیر وفرید صغیر" با قلم های اجاره ای شان در سایت جرمن - جرمن ، از خانواده "غدار نادری"  وسایر سلا طین قبیلوی، بت های رنگا رنگ به ملت خوش باور ما نسازند. هر چند بعد از مرگ "قصاب سوم عقرب" زوزه کشی های آنها به خاطر احیای سلطنت به سمت دیگری آغاز یافته است.

مگر من همان طوریکه در دنیا از این خاندان نفرت داشتم، نمی خواهم به خاطر حقوق خود حتا در محشر هم روی این خاندان بدنام را ببینم. حقوق دیگران محفوظ است که میتوانند مثل این دنیا در آخرت هم کاه بی دانه باد کنند.

 

 

www.benamonline.com

 


بالا
 
بازگشت