علل واگرايی ايران وهزاره های افغانستان

 

نوشته ای از:ابوالمعالی

در آمد:

در سال هاي اخير شاهد دوري بي رويه و متقابل سياستگذاران ايراني در حوزه افغانستان از شيعيان افغاني به خصوص هزاره ها و دوري فرهنگيان و سياستمدران و افراد تاثير گذار مردم شيعه هزاره افغانستاني از جمهوري اسلامي هستيم. وقتي در افغانستان سخني عليه ايران به ميان مي­آيد، مي بينيم هزاره ها علیرغم این که دیگران او را متحد و نوکر ایران می خوانند، او  خود در صف نخست معترضان ایران قرار می گیرد.

 پيوند مذهبي و فرهنگي هزاره و ايران مستحکم تر از يک روابط عادي و داراي ريشه هاي صدها ساله است. حال عامل اين واگرايي چيست؟ ايران و هزاره مي­تواند مطمئن ترين متحدان فرهنگی و حتی استراتژيکی هم باشند و منافع يکديگر را تامين کنند. اين موضوع در دوحوزه و يا دو گرايش قابل بررسي است: يکي واگرايي از منظر هزاره ها، ديگري واگرايي و عوامل آن که به سياست هاي ايران باز مي­گردد.

شيعيان افغانستان به ويژه هزاره هاي مرکزي به خاطر ستم­کشي و محروميت تاريخي خود از لحاظ رواني همواره خود را نزديک به مردم هم مذهب و هم زبان خود ايران احساس کرده است. حکومت های افغانستان هیچگاه نخواسته است هویت هزاره را به حیث بخش از مردم افغانستان که دارای حق و تکلیف برابر با دیگر هموطنان خود است، بپذیرد. هزاره به خاطر نژاد و مذهب خود همیشه محکوم و مکلف بوده تا ذیحق. هزاره همیشه در افغانستان «رعیت» بوده تا «شهروند».

ممکن است کسی بگوید حد اقل در شرایط کنونی اوضاع چنین نیست؛ در جواب باید گفت: اوضاع با گذشته فرقی نکرده است. تراژدی بهسود در سال جاری(87) و موضع گیری خصمانه دولت علیه هزاره ها ثابت ساخت که با تغییر پادشاه یا رژیم سیاسی از سلطنت به جمهوری از جمهوری دموکراتیک تا جمهوری اسلامی، در نوع نگاه حاکمیت در مورد هزاره تغییر چندانی ایجاد نشده است.

 اگر دیده می شود که در شرایط کنونی دولت خیلی مثل اسلاف خود مزاحمت بیش از اندازه علیه هزاره ها ندارد، این زاده دوعامل دیگر است: یکی قدرت گرفتن هزاره ها  که دیگر هزاره آن بارکش بی پناه سابق نیست. دیگر ضعف فعلی حاکمیت است.

در عرف سیاسی افغانستان همیشه سعی شده است به هزاره تهمت جاسوسی برای ایران را بزنند. این امر آن قدر تکرار شده که دیگر برای همه عادی گردیده است؛ حتی در شرایط فعلی که از صدها میلیون دالر کمک ایران برای بازسازی افغانستان یک سنت به جیب هزاره نمی رود و یک ریال برای هزاره خرج نمی شود. باز می بینیم عده ای هم نان ایران را می خورند و بعد پیشتر از دیگران هزاره را نوکر ایران معرفی می کند!!

جالب است به قول شهید مزاری کسی نمی تواند در تمام تاریخ سیاسی افغانستان که سراسر خیانت و وطن فروشی و چپاول و غارتگری است، یک سندی بیابد که هزاره نوکر یا جاسوس خارجی باشد و یا علیه حاکمیت یا خاک کشور خیانت کرده باشد؛ در صداقت هزاره همان بس که تمام افسران و صاحب منصبان افغان در دوره های گوناگون از میان سربازان برای کار های درون خانگی خود مرد هزاره را انتخاب می کرد و مطمئن بود که هزاره به ناموس او خیانت نمی کند؛ ولی وقتی پای سیاست و قدرت پیش می آمد همو از دیگران پیشتر می گفت هزاره خاین است!!!

درعرف سیاسی افغانستان همواره حکومت ها مخالفان خود را به عنوان خاین به وطن، مخالف دین،ضد وحدت ملی و... سرکوب و نابود کرده است. هزاره ها همیشه در نوک این حمله قرار داشته اند. چون وحدت ملی در افغانستان یعنی پذیرش اربابی دیگری و دست برداشتن ازحقوق و هویت خودی. هزاره اگر لحظه ای خواسته است به سرنوشت خود بیندیشد، او خاین بوده و ضد وحدت ملی!!!

جالب است حکومتی که فتوی کفر هزاره را صادر می کند، شصت و دو نیم فیصد جمعیت او را قتل عام، میلیون ها تن را آواره و ده ها هزار فرزندان او را به عنوان برده و کنیز به فروش می رساند، به قول تیمور خانف محقق انیستیتوت شرق شناسی شوروی سابق یک صدو پنجاه هزار هکتار اراضی قابل کشت او را غصب می کند با هزران توطئه در صدد نابودی فزیکی هزاره است و هزاره را به خاک سیاه می نشاند، باز انتظار دارد که هزاره هرگز سر بلند نکند و برای همیشه به روی این هموطن خاین، نامرد، معامله گر، و فاقد روح انسانی خود لبخند بزند!!

این توقع، نهایت بی شرمی کسانی را به نمایش می گذارد که انتظار دارند بره در دهان گرگ دست و پا نیز نزند. تا گرگ اذیت نشود!!گرچه هزاره همیشه به خاطر عقب نگداشته شدن از سوی حاکمیت، نداشتن حامی خارجی و نداشتن روحیه معامله گری و خیانت، همیشه کوتاه آمده است؛ اما با این وجود، در سال های اخیر تبلیغات وسیعی به خرج داده می شود تا برای فرزند هزاره تلقین کند که ایران دشمن اوست. او نیز ناخود آگاه سعی می کند این اتهام واهی را با دوری گزینی هرچه بیشتر از ایران و یا فحش دادن ایران از خود بزداید.

عملکرد نابخردانه مسئولان ایرانی در حوزه امور مهاجران و زجر و شکنجه و تحقیر هزاره در ایران، تبلیغات مهار گسیخته، یک جانبه گرایانه و خصمانه مطبوعات و رسانه های ایرانی علیه مهاجران که فرد شاخص و مصداق کامل افغانیت یا به تعبیر ایرانیان« افاغنه» هزاره است، باعث شده این شعار به راحتی برای جوان بی خبر هزاره قابل پذیرش باشد.

 در حالی که نهایت ساده اندیشی خواهد بود که در افغانستان فرهنگ و هنر، ادب، حتی اندیشه و دین رشد کند و از حوزه فرهنگی زبان فارسی و ایران مایه نگیرد. زیرا افغانستان تا خود کفایی در تولید اندیشه راه بسیاری در پیش دارد. کتب عربی هم گران است و هم در افغانستان خواننده ندارد. زبان پشتو نه زبان علم است و نه علمی در آن حوزه تولید شده است.

از این رو حتی مخالفان فرهنگ ایرانی مانند عبد الحی حبیبی و گروه های فاشیستی که در قرن بیستم در کشور بروز یافت، همگی از دسترخوان فرهنگ فارسی و ایرانی بهره گرفتند و سپس نمکدان را شکستند. در دوران پادشاهی بابای ملت که چهل سال بر گردن مردم افغانستان سوار بود، او خود با برادران هموطن پشتو زبان با مترجم صحبت می کرد ولی در طی بیش از دوازده سال در اثر توطیه ها و اغواگری شیاطینی که در اطرافش جمع شده بود وشعار آرین می داد، سرمایه و اندیشه کشور را مصروف کار های بیهوده ساخت و ضایعه های جبران نا پذیر بر فرهنگ و تاریخ و زبان کشور به بار آورد.

پس همکاری فرهنگی با کشور های همسایه و هم فرهنگ مانند پاکستان و ایران امری است که حتی از قدرت حاکمیت نیز خارج است، مخصوص هزاره ها هم نیست؛ بلکه مربوط به تمامی صاحبان قلم و اندیشه در افغانستان است. به قول استاد قسیم اخگر در دهه پنجاه خورشیدی مدعیان روشنفکری در افغانستان اعم از اسلام گرای اخوانی وغیر اخوانی و روشنفکران چپی همه وام دار چپ وراست ایرانی بودند. فاشیست ها نیک می دانند که با کوبیدن بر طبل واگرایی ره به جای نمی برند. اگر با توطئه و تهمت یکی بر دیگری پیروز می شد، باید امروز برخی در رفاه و آسایش وکاخ های مرمرین زندگی می کردند و دیگران در بدبختی؛ درحالی که دود این آتش به چشم همه مردم افغانستان رفته و می رود. این گونه افراد کسانی هستند که خانه و زندگی شان در خارج آباد است و سعی دارند با بر بادی مردم افغانستان و خیانت و فروش سرنوشت ایشان بار دیگر به ویلای های خود در سواحل مدیترانه و ... بروند و به ریش مردم بدبخت افغانستان بخندند.

به هر حال مسأله دوری یا واگرای متقابل ایران و هزاره ها امری قابل تأمل و بررسی است و بر سرنوشت فرهنگی مردم هزاره و مردم افغانستان تأثیر مستقیم دارد. اگر دقت شود در قدم اول آن که مستقیم از این واگرایی آسیب و ضرر می بیند مردم هزاره است. چون او نیز در این خاک شوره زار افغانستان تولید کننده فرهنگ و دانش نیست؛ بلکه یک وارد کننده صرف است. اگر محصولات فرهنگی را از ایران وارد نکند لابد یا باید تن به ورود اندیشه های واپس گرایانه ای سلفیت پاکستانی بدهد و یا پذیرای فرهنگ دیانت ستیز و بیگانه ای غربی باشد.

در هردو صورت هزاره چیز های زیادی را از دست می دهد در حالی که در این معامله هیچ چیزی به دست نمی آورد. با این نگاه، در این نوشته تلاش شده است به دو صورت عینی و تحلیلی در اندازه امکان به صورت قضاوت بیطرفانه به واکاوی این مسأله پرداخته شود.

 

1- واگرايي از سوي هزاره ها

  اگر کسي از دوران گذشته چيزي به ياد داشته باشد، خواهد گفت که حتي در زمان سلطنت پهلوي به جاي عکس شاهان افغانستان، عکس شاه ايران در خانه هاي هزاره ها يافت مي شد. اين یک واکنش منفی و به اين خاطر بود که فلان شاه مربوط به کشور هم فرهنگ و هم  مذهب وي ايران است و این که پادشاه کشور خود شان نسبت به این رعایای صبور و باج ده هیچ احساس ترحمی ندارد؛ بلکه از هر فرصتی استفاده می کند تا نابودشان کند و بس.

از گذشته هاي دور نيز چنين بوده است. پيوند هاي عميقي ميان مردمان افغانستان به ویژه هزاره ها و مردمان خراسان ايران وجود داشته و دارد. گرچه اين روابط در زمان صفويه در کشاکش صفويان با حکام محلي هزاره به خصوص سلسله « ارغونيه» که از زمين داور در ولايت فراه تمام مناطق چون دلارام، گرشک، قندهار، ارغنداب، زابل افغانستان، غزني، اسفزار وهزاره جات کنوني را تحت سلطه داشتند- دچار مشکل شد. در قتل عام و نسل کشي بزرگ عبدالرحمن نيز حکومت قاجاري ايران توجهي به وضعيت هزاره هاي شيعه ننمود.

 با ظهور انقلاب اسلامي در ايران، شيعيان افغانستاني به خصوص علما وطلاب، دوشادوش عاليترين رهبران انقلاب، سهم فعال در پيروزي آن گرفتند،شکنجه شدند، اسير، مجروح، شهيد و ... دادند. در جنگ تحميلي رژيم صدام عليه جمهوري اسلامي، دوشادوش برادران ايراني خود بدون هيچ گونه توقع و يا دريافت مزد مالي، سخاوتمندانه جان هاي خود را به خطر انداخته تا عمق شهادت پيش رفتند، اين حسّ دوستي تبديل به احساس يگانگي شد.

شماري زيادي از مردمان هزاره، صرفا به خاطر همراه داشتن عکس3*4 امام خمینی رهبر مذهبی و سیاسی ایران، دستگیر شده و از هليکوپترهای رژيم کمونيستي کابل به زمين انداخته و شهيد می شدند.

در انقلاب اسلامي افغانستان، شيعيان و هزاره ها به جاي روي آوري به غرب و کمک هاي ميلياردي و تسليحاتي شان، -كه بعدها به فساد و وابستگي هاي شرم آور احزاب افغانستاني به سازمان هاي استخباراتي بيگانگان منجر گرديد و كوس رسواي شان را افراد چون دگروال يوسف به صدا در آوردند- به همان همکاري اندک برادران ايراني خود اکتفا نموده، احزابي با اشاره اي ايران و تقريبا همه خط امامي تاسيس نمودند.

اگر يک مشاور، فرمانده و يا... ايراني در زمان جهاد به هزاره جات مي­آمد براي اين مردم حکم خود امام خميني ره را داشت. امر او امر، و نهي او نهي امام زمان (ع) محسوب مي شد، که اين امر باعث اعمال خود سرانه و حتي کشتار هاي بي جهت از سوي برخي از عناصر ايراني نيز ميگرديد.

به تناسب اين حسّ يگانگي يا حد اقل همبستگي، شيعيان افغانستان و هزاره ها توقع داشت، ايران نيز با آن ها همين گونه برخورد را داشته باشند. ايران نيز مهاجرت گسترده آن ها را قبول کرد، زمينه تحصيل کودکان شان را فراهم ساخت، احزاب شان را کمک مالي و نظامي نمود، به خصوص حزب وحدت را تاييد و حمايت مالي و تسليحاتي نمود و به قول اسماعيل مفيدي استاندار اسبق خراسان، بيش از پنجاه هزار ازدواج نا مشروع و غير قانوني ميان اتباع افغاني و ايراني تنها در خراسان واقع شد.!!!!!

پس از ختم جنگ با عراق، و به قدرت رسيدن مجاهدين در کابل، ايراني ها احساس کردند که ديگر نه نيازي به نيروي کار ارزان هزاره دارد و نه نياز به رفتن شان به جبهه هاي جنگ. در کابل نيز نزديک شدن ايرانيها به رباني و مسعود فارسي زبان که بلد بودند با زبان ديپلماتيک با ايشان سخن بگويند،ايران را کاملا از هزاره ها و شيعه ها بي نياز ساخت. زيرا: هزاره ها بلد نبودند با زبان ديپلماسي سخن بگويند و يا در عرصه هاي سياسي با قاعده بازي کنند.

 ايران به اين نتيجه رسيد که هزاره ها نمي توانند منافع شان را در افغانستان تامين کنند. در افغانستان هزاره هم اقليت است و کسي ديگري را ندارد وهم شيعه، از اين رو بخواهي نخواهي مجبور است از ايران تبعيت کند؛ پس بهتر است هزينه ها صرف جاي ديگر شود. در ايران هزاره بارگران است که  دولت مجبور است ساليانه مبالغ هنگفتي را خرج تحصيل فرزندان و سوبسيد استفاده از اموال عمومي و... شان بنمايد؛ در حالي که استاد رباني و قوماندان مسعود به راحتي توانسته بود روزها ايران و شب ها فرانسه و سعودي را متقاعد بسازد که از منافع ملي شان در افغانستان پاسداري مي کند. دوستی شان با پاکستان بماند، این پاکستان بود که به جای فرزند خلف و محبوب آی اس آی حکمتیار، استاد ربانی را در کابل به قدرت رسانید.

با اين وجود، هزاره ها به خاطرهمبستگي مذهبي و بيگانه بودن با فهم زبان ديپلماسي، هنوز اوقات تلخي ها، اخراج هاي دسته جمعي و تحقير آميز مهاجران، بستن مراکز فرهنگي، و همکاري نظامي- سياسي ايران با دولت استاد رباني و امیر المومنین ساختن اسماعيل خان حاکم خود سر و متعصب  هرات را با تعجب و حيرت مي نگريست. مگر مي شود دولت شيعه با شيعيان ديگر چنين برخوردي داشته باشند؟!

مشکل از دولت ايران نبود، هزاره ها توقع زيادي داشتند. خيال مي کردند که مذهب عامل تعيين کننده همه چيز است و...!

اخراج بي رويه و تحقير آميز مهاجران، و نگهداري هاي چندين روزه تا چندين ماهه در دخمه هاي تل سياه ، سفيد سنگ يا همان اردوگاه شهيد مطهري، ميل 75 ميرجاوه- که بنده نيز دوماه در آن ميهمان سرا به جرم برگزاري دعاي کميل شلاق ها خوردم-، اردوگاه عسکر آباد ورامين، اردوگاه اراک و... به خصوص تفتيش خانه به خانه و دستگيري کودکان، زنان و بچه ها از خانه هاي مهاجران در مشهد (سالهاي72-75) در حالي که مردان شان يا در بيرون بودند و يا دستگير و رد مرز شده بودند، آنهم در اوج قتل عام هاي شيعيان و هزاره ها از سوي طالبان در افغانستان- هزاره ها را بسيار عقده­اي و مجبور ساخت تا به نوع نگاه خود نسبت به اين هم مذهب بزرگتر تجديد نظر کنند.

جنگ هاي قوماندان مسعود وحاکميت استاد رباني- متحد به اصطلاح استراتژيکي ايران در اوايل دهه هفتاد خورشيدي در کابل با حزب وحدت يعني تمثيل کننده عملي اقتدار هزاره ها وقتل عام زنان و کودکان شيعه و هزاره در «افشار» از سوي متحد سياسي و نظامي ايران يعني احمدشاه مسعود و استاد رباني، و اصرار ايران بر دوام دوستي با ايشان، تداوم کمک هاي تسليحاتي و نظامي ايران به قوماندان مسعود که درگير جنگ فرسايشي با هزاره ها بود، هزاره ها را بيشتر از ايران راند.

 شهادت عبد العلي مزاري که بسياري از مردان و جوانان هزاره و شيعه در اوج آن درگيري هاي بي پايان کابل و در ميان خاکستر ودود و آتش نااميدي ها در خيال خود از او رهبر کاريزمايي ساخته بودند، هزاره ها را شوکه کرد. آن ها انتظار داشتند، ايراني ها با احساس خطر از طالبان به خصوص بعد از مرگ مزاري، يعني نابودي مرکز تصميم گيري و رهبري شان، با هزاره برخورد خودماني تري داشته باشند؛ اما گذشته از سطوح بالاي سياسي، هرگز چنين نشد.

 دوستي ايران با دولت استاد رباني تا آن جا اثر گذاشت که در شهرهاي چون مشهد گريه و مراسم عزاداري براي مرگ مزاري نيز ممنوع اعلام شد. در روز سوم کشته شدن او تمامي اشتراک کنندگان در مراسم فاتحه از ميان دفتر آيت الله کابلي درمشهد گرفتار و به اردوگاه شهيد مطهري سفيد سنگ منتقل شدند؛ از جمله آن گرفتاران مرحوم آيت الله شيخ عيسي محقق خراساني، نيز بود. دانشمندي از هزاره هاي خراسان و ايراني(اصالتا از مردمان هزاره غور) که با تن نحيف مدتي را در آن اردوگاه سپري کرد.

 اين اقدام براي اشتراک کنندگان که تقريبا همه طلبه، سياستمدار، دانشجو، استاد و... بودند، اين گونه معنا شد که ايران نه تنها به مزاري بلکه به مرده داري و بيت و مقام مرجعيت و رهبري مذهبي شان نيز توهين کرده اند، تا متحدان فارسي زبان و هم خون افغاني خود را شاد سازند.

به تناسب فشارهاي طالبان بر شيعيان و هزاره ها در افغانستان، به صورت عجيبي فشار بر مهاجران در ايران نيز افزايش مي يافت. هزاره هاي مهاجر که در تصميم گيري و تصميم سازي شيعيان افغانستان تاثير به سزاي داشته و دارد، خود را در ميان منگه اين دو قدرت گرفتار مي ديد.

 در واقع ايراني ها عقده شهادت ديپلمات هاي خود در مزار شريف را سر مهاجرين هزاره خالي مي کرد؛ چون در ايران مصداق اکمل « افغاني» هزاره است. همان کاري که هنوز هم ادامه دارد. مثلا همين چندي قبل دو نفر ايراني در هرات ربوده شد، در عوض ايران رواديد بيست نفر معلم هزاره را که با يک سال تلاش مستمر توانسته بود از وزارت معارف افغانستان هزينه بورس تحصيلي براي ايران دريافت کند- لغو کرد تا به خيال خود موشکي در جواب موشک! عليه دولت افغانستان باشد؛ در حالي که قطعا وزیر  معارف افغانستان که شخص ضد فرهنگ و اندیشه به خصوص ضد زبان فارسی و مردم فارسی زبان است، ازاين اقدام ايران صد بار شاد و خوشحال شده است که زمينه ي تحصيل از يک مشت هزاره شيعه گرفته شده است و اين که اين عده نيز به جمع ناراضيان از ايران خواهد پيوست.

به هر روي، مهاجران افغاني و هزاره ها در ايران هيچگاه از سوي دولت ايران به عنوان سفيران فرهنگي در آينده افغانستان جدّي گرفته نشد، بلکه همواره سعي برآن بود تا در رسانه ها از آن ها چهره هاي منفور، يک مشت دزد، قاچاقچي، بي فرهنگ، عقب مانده، خفاش شب و خلاصه هرچيزي که بد است، تصوير شود.

 درطي قريب به سي سال زندگي اينان در جامعه ايراني، هيچ گاه مهاجر احساس امنيت شغلي، امنيت تحصيلي، امنيت رواني و امنيت حقوقي نيافت. هيچ گاه کسي نرفت از خود او حتي براي يک بار درد و رنجش را بپرسد. ترس از ابطال جواز اقامت و تمديد نشدن برگه هاي دوماهه شوراي افاغنه شماري از مهاجران را وادار به جاسوسي از احوال هموطنان خود نمود؛ در حالي که از اين کار به شدت تنفر داشتند.

 اين امر متاسفانه در ميان فرهنگيان ما بيشتر رواج يافت. در برگه هاي عريض و طويل ارگان هاي مختلف براي امتياز تمديد همان نامه شوراي افاغنه معلومات عجيب و غريبي در مورد فاميل درجه سه و چهار نيز تحقيق به عمل آمد. همواره و هميشه به او گفته شد: تو سربار جامعه اي ايراني و موجود پلشتي هستي که بايد نمي بود و لي هست.

بيشتر عامل اين مسايل، رسانه ها و سياست خشونتبار اداره اتباع خارجه يا همان شوراي افاغنه بود. شوراي افاغنه محلي شد براي پرورده شدن و رشد يافتن شخصيت هاي وحشت ناکي چون « کريم غول » در مشهد و غول هاي ديگر که براي آن ها نه انسانيت مهم بود و نه مرد و نه زن، نه فرهنگي ونه طلبه. افغاني افغاني بود و مستحق تحقير و چماق. کدام افغاني مهاجر درايران است که مي تواند ادعا کند، به عينه از اين دست مشکلات را نديده است؟! (شوراي افاغنه خود اصطلاح تحقير آميزي است). مثلا روزي درروزنامه ي تيتر زده بود، بود افغاني مثلا دزديد... بعد در تفصيل خبر نوشته بود که دو نفر دزد ايراني يک افغاني را براي حمل مال دزدي اجير کرده بود.

 از اين قبيل تبليغات چنان رواج يافت که بار ها در اتوبوس هاي بين شهري، روستايياني را ميديدم که نشستن در صندلي کنار يک افغاني چون صاحب اين قلم را براي خود کسر شان و توهين به ايرانيت خويش مي ديد و يا برنامه ها و سريالهاي لوده مآبانه تلويزيون ايران در تحقير مهاجران و اختراع لهجه براي ايشان هنوز ادامه دارد و اين که آنان مانع توسعه ايران و يک مشت انسانهاي هرز، رياکار، دروغگو و...اند.

شايد آن چه گفته آمد مشت نمونه خروار و براي شما خواننده گرامي ممکن است باعث ملال باشد؛ بايد بگويم: به قول مولوي بلخي و به قول ايراني ها رومي، تا اين مسايل را با عمق جان و پوست و گوشت خود لمس نکني نمي فهمي من چه مي گويم. به هر روي، اين اقدامات باعث شد که در ايران مهاجران به خصوص اصحاب فرهنگ در بدل همان تمديد اقامه با هزاران منت، مجبور به چاپلوسي و تملق شوند. چون ثابت شده است که در اين سرزمين اين سياست راجع به «افاغنه» بهتر جواب مي دهد تا درستي و راستي عريان و تلخ.

اين ظاهر سازي ريا کارانه، در کنار دلهره دائمي از ابطال يا تمديد نامه ها، و تبليغ سوء عليه مهاجران، بسياري از اصحاب فرهنگ ما را روز به روز قلبا از ايران و سياست هاي او دورتر و در ظاهر متملق تر و ولايتي تر ساخت. بعدها همين افراد که احساس کردند ديگر نيازي به ايران ندارند، به يک باره شروع کردند به واکنش نشان دادن در برابر تحقيرها و توهين هاي شوراي افاغنه و...

اين مسايل را هزاره ها و شيعيان به چشم سر ديدند. حال اگر اين مقدمات فراهم شده را در کنار تبليغات سنتّي عناصر قدرت در افغانستان عليه ايران، در کنار هم بگذاريم نتيجه اش مي شود دوري روز افزون هزاره ها و شيعيان افغانستان از ايران. چون با اين کار هم عقده گشايي کرده اند و هم تلاش مذبوحانه، تا لکه مزدوري و جاسوسي ايران را که به او به ناحق در افغانستان مي چسپانند از خود پاک سازند. يعني اين تهمت ها در حالي زده مي شود که دولت ايران نيز به او هيچ ارزشي قايل نيست وجالب تر اين که همان هاي را که ايران در افغانستان حمايت و تمويل مي کند، آن ها نيز وقيحانه سعي مي کنند خود را ضد ايران و هزاره ها را جاسوس، متحد و نوکر ايران معرفي کنند.

اکنون نيز ايراني­ها تمامي کمک هاي وعده داده شده­اي خود براي افغانستان را در حوزه های خارج از سرزمین هزاره به خصوص هرات خرج مي کنند؛ البته هرکسي اختيار مال خود را دارد. تجليل از احمد شاه مسعود قاتل کودکان و زنان هزاره در افشار و دادن عنوان شير پنچ شير از سوي برادران ايراني ما(جناب دکتر ولايتي وزير خارجه وقت ايران) و همين طور تجليل آن چناني از مرگ او در کنار توهين به مراسم فاتحه مزاري که تنها از سوي مهاجران برگزار شده بود وحتي کم اهميت بردن نام او در رسانه هاي دولتي، روشن ساخت که ايران براي هر طيف از مردم افغانستان چه وزني را قايل است.

هزاره ها هم اندک اندک از آن تعجب اوليه که ايران چرا براي آن ها سرمايه گذاري نمي کند، خارج شده اند. مثلا دو سال پيش در هرات روز عاشورا در گيري روي داد. من چندي بعد آن جا بودم. ايرانيان خيابان هاي را آسفالت مي فرمودند که از همان خيابان ها فرياد مرگ بر ايران بلند بود؛ ولي در منطقه هزاره نشين «جبرييل» درحومه شهر، در آن زمان حتي در جاده خاکي نيز به سختي رفت و آمد مي شد نه آب شرب بود و نه برق و نه امکانات دیگر. درگذشته يک شيعه هزاره در افغانستان تحمل نمي توانست کسي بگويد بالا چشم ايران وايراني ابرو است؛ ولي اکنون اوضاع بسيار فرق کرده است.

در زمان حمله نظامي آمريکا به قندهار، دوستي مي گفت: در يکي از هتل هاي بين راهي هزاره جات بوده است. وقتي شب از راديو صداي يکي از مقامات عاليرتبه مذهبي نظام بلند شد که : آمريکا در افغانستان... داد همه بلند شد که آقا به شما چه مربوط، بگذاريد شايد همان آمريکا بيايد دشمنان هويت فزيکي و قاتلان فرزندان ما را مجازات کند.

 اگر اين اتفاق در پانزده سال قبل مي افتاد شايد همان مردم اين ندا را اعلام جهاد دانسته تا پاي جان اطاعت مي کردند؛ ولي امروزه جنگ و ناملايمات زندگي، عوام هزاره را نيز سياسي و تحليلگر ساخته است. آن ها نيز يادگرفته اند به منافع خود بيانديشد حتي در شنيدن سخن از يک دولتمرد شيعه ايراني.

دوستان ايراني ما ناراحت نباشند. در ميان علل واگرايي هزاره ها دلايل ديگري نيز وجود دارد: اين که ماگفتيم هنوز هزاره ها نتوانسته اند گپ زدن با زبان ديپلماسي را ياد بگيرند، حرف به جاي است. هزاره ها بر اثر ستم ملي و تاريخي در افغانستان، با تاريخ و فرهنگ و تمدن خود فاصله گرفته اند. هنوز از شوک قتل عام عبدالرحمان و بدبختي هاي که ميراث داران وي براي شان رقم زده اند، خارج نشده اند. بايد به اين مردم بيشتر از اين فرصت داد تا مشق سياست کنند و چيز ياد گيرند.

تند مزاجي و مشکل خم و راست نشدن شان در برابر قدرت و سياست و... هم به خاطر صداقت و راستي ايشان است و هم به خاطر آن است که اين مردم بر اثر فشار هاي تاريخي که بر آن ها وارد شده است، عمدتا عصبي مزاجند و زود از کوره در مي روند. خداوند براي بني اسراييل پس از آزادي از چنگال فرعون چهل سال فرصت داد تا خود را بازسازي سياسي کنند، مردم هزاره نيز زمان لازم دارد تا از شوک اين همه بيدادگري خارج شوند.

عامل ديگر، متاسفانه گروه هاي چپي و جاسوسان آي اس اي است که مذهب را عامل بدبختي توصيف و ايران را به عنوان سردمدار مذهب براي مردم بد معرفي مي کنند. اين تبليغات همراه با سياست هاي عيني ايران در افغانستان، در ميان جوانان تاثير بسزا دارد.

در اخير بايد دقت کرد که تقريبا تمامي کساني که عليه مذهب و ايران مي نويسند و مردم را به واگرايي بيشتر سوق مي دهند، کساني اند که در دوران مهاجرت در ايران زندگي کرده اند. حال ايراني خود بايد پاسخ دهد که در مدرسه و دانشگاه و خيابان و تلويزيون و روزنامه و... چه به او ياد داده که اين کودک آرام ديروز امروزه چنين عصيانگر شده و کاسه­ي را لگد مي زند که در آن غذا خورده است؟!

 

 

2- سهم ايران در واگراي متقابل با هزاره های افغانستان

الف- سير تاريخي روابط سياسي افغانستان وايران

در افغانستان کنوني و خراسان قديم، پس از قدرتمند شدن اقوام و عشاير پشتون همواره درگيري و چالش با ايران وجود داشته است. پشتون ها که گفته مي شود بوميان اصلي کوهپايه هاي سليمان در شمال غرب پاکستان کنوني و جنوب افغانستان مي باشند.

 در قرن شانزدهم عيسوي ظهير الدين بابر و بعد از وي اخلاف او به صورت دائم با اين مردمان در دشت هاي حاصل خيز شمال رود سند درگير بودند. علت آن بود که اين مردمان عمدتا به صورت کوچي زندگي مي کردند و کار اصلي شان را چپاول کاروان ها، حمله به مزارع هندوان و بعدها سيک ها و مسلمانان تشکيل ميداد. بابر آن ها را به شدت سرکوب کرد تا جاي که تا زمان ظهور احمد شاه ابدالي در قرن هجدهم آنان نتوانستند حمله اي گسترده به شمال هند داشته باشند.

 بابر هزاره هاي ساکن در ولايت لوگر، غزني، قلات و حتي قندهار را نيز به شدت سرکوب نمود. اين امر موجب شد پشتون ها بيشتر تجاوزات خود را به اقوام تضعيف شده و سرزمين هاي شمالي کوه هاي سليمان گسترش دهند که خود منجر به چالش ميان آن ها و شيعه مذهبان هزاره شد.

حاکميت صفوي ايران نيز با روي کار آوردن اشخاص خودسر و بي کفايتي چون گرگين خان حاکم قندهار، اقوام قدرتمند پشتون را بيشتر به خروش آورد. حمله پشتون هاي غلزاي به رهبري اشرف و ميرويس هوتک به اصفهان باعث شد که غرور ايرانيان لکه دار و دشمني ميان قبايل پشتون با دولت و مردم شيعه مذهب ايران به اوج برسد.

با انقراض صفويان و به قدرت رسيدن نادرقلي افشار، وي با سياست سنّي گرايانه و ضرب سکه بنام خلفاي راشده، دادن صدها هکتار از اراضي هزاره هاي شيعه قندهار، گرشک، زمين داور و... به پشتون هاي ابدالي سني مذهب، ابدالي ها را به رهبري احمد شاه در دامان حکومت خود پروراند. احمد خان  که بعدها احمد شاه شد، پس از مرگ نادر خراسان شرقي را افغانستان ناميد و مستقل اعلام کرد. از آن پس همواره به خاطر مسايل مختلف، سياسي، اختلافات مرزي، ادعاي ارضي ايران نسبت به هرات و... چالش ها و درگيري ميان حاکميت هاي پشتوني افغانستان و ايران وجود داشته است.

پشتون ها که تا همين اواسط قرن بيستم الفباي نوشتاري در زبان خود نداشتند، به يک باره خود را ميراث دار فرهنگ چند هزار ساله افغانستان ديدند و مانده بودند که چگونه با نداشتن سابقه تمدني و تجربه فرهنگي و سياسي، بر آن حکومت کنند؟ از اين رو سياست سرکوب داخلي و دور سازي مردمان افغانستان و فرهنگ و ادب فارسي از حوزه تمدني ايران کنوني و تاجيکستان و بخارا را در پيش گرفت. با اين کار هم جلو رشد فرهنگ و تمدن فارسي گرفته شد و هم براي فارسي زبانان افغانستان ديکته شد که ايران دشمن او است.

حذف زبان فارسي از رسميت، جعل و تحريف تاريخ، دشمن تراشي موهوم و غول درست کردن از دشمن موهومي بنام ايران، سرکوب و نابود سازي شيعيان و فارسي زبانان، غصب زمين هاي اقوام فارسي و ترک تبار و تغيير وسيع بافت جمعيتي کشور از جمله سياست هاي بود که حاکمان پشتون با سرنيزه در افغانستان اعمال کرده اند. مشکل و دشمني اصلي و سنتّي پشتون ها با ايران و فرهنگ فارسي و شيعي به خاطر قدرت است. آن ها معتقدند اگر اين فرهنگ رشد کند، حاکميت سنتّي پشتونها به خطر مي افتد.

از اين طرف ايرانيها نيز در مقاطع مختلف تاريخي تلاش کرده اند از افغانستان به عنوان دشمن ولي ضعيف و کم اهميت ياد کنند. ايرانيان در طول دو صد سال اخير نه تنها نتوانست با اقوام  فارسي زبان افغانستان زبان مشترکي بيابند؛ بلکه مانند سياست گذاريهاي آن کشور در زمان ما، به روز مرّه گي و فقدان متد تحليل سياسي دچار شده، عجالتا همه مردمان درون مرزهاي افغانستان را دشمن و هم پيمان پشتون ها بر شمرده اند.

پشتون ها از اين سياست غلط ايران همواره با زيرکي خاصي سوء استفاده کرده است؛ چنانکه در محاصره هرات به دست احمد شاه قاجار، اين هزاره هاي جمشيدي بود که لشکر ايران را متواري نمود و محاصره هرات را درهم شکست تا حکومت سلطه گر پشتوني باز هم حفظ شود.

ايرانيان همواره (مکررا عرض مي شود) افغانستان و شرق کشور خود را دست کم گرفته اند. از اين سياست بارها و بارها ضربه هاي جبران نا پذير خورده اند و مي خورند؛ ولي جالب است که اين مردمان زيرک و سياستمدار، هنوز نتوانسته اند به راز اين قضيه ساده پي ببرند و چاره معقولي براي آن بيانديشند تا تاريخ بارها و بارها براي شان تکرار نشود.

 اگر صفويه و شاه حسين عياش که به قول تاريخ اجتماعي ايران سال دوبار در اصفهان بار عام ميداد تا تمامي دختران و زنان خوبصورت را پيدا و روانه دربار فاسد خود کند، مرزهاي شرقي ايران آن زمان را جدي ميگرفت، عشاير بي فرهنگ و بيابانگرد غلزاي هيمنه اي او را در هم نمي کوبيد واو مي توانست سالهاي چندي ديگر نيز به عياشي وزن بارگي دوام دهد و اين رسم را در ميان اخلاف خود به ميراث گذارد. در پي اين سياست سهل نگري که تا هنوز هم ادامه دارد، مردم شيعه و هزاره و فارسي زبانان افغانستان که به نحوي حلقه اي با ايران دارند، نيز به همان اندازه متضرر شده اند که خود ايراني ها.

سيد مهدي فرخ سفير کبير ايران در دربار حبيب الله خان و امان الله کتابي نوشته است در مورد تاريخ سياسي افغانستان(1304شمسي)  که عنوان ديگر همان کتاب « نظري به مشرق» است. اگر يک تحليل­گر تاريخ سياسي براي يک بار اين کتاب را تورق کند به تمام راز ها و چند و چون سياست­گذاري ايران نسبت به افغانستان و نوع نگاه ايشان به آن کشور پي مي برد؛ چه آن که اين « نظر به مشرق» هنوز به قوت خود باقي است و به همان صورت دنبال مي شود.

در تحليل سيد مهدي فرخ، هيچ چيزي در افغانستان ارزش ندارد. از شاه و دربار گرفته تا مردم و تاهمه چيز... همه چيز به مسخره گرفته مي شود. او با لحن بسيار کودکانه و خوش باورانه به تحليل پوسته هاي قدرت و سياست مي پردازد و سعي دارد به جاي واقع نويسي به خيال پردازي روي آورد. در کتاب اين مرد سياست ها بر خيالات و پيش فرض هاي ذهني بدون وجود خارجي استوار است. او از ياد مي برد که همين مردم هم سلسله صفوي را به انقراض کشاندند و هم سلسله مغولان هند را به ستوه آوردند و هم نخستين مردماني بودند که انگليس را در قرن نوزدهم با خفت از خاک خود بيرون راندند.

 او در کتاب « کرسي نشينان کابل[1] » وقتي زندگينامه ي ملا فيض محمد کاتب هزاره مورخ نامدار افغانستان را مي نويسد:بيشتر به دروغ از وي و اعتماد و عرق مذهبي او چهره ي ترسيم مي کند که به خاطر مذهب، نسبت به کشور خود خاين است. فرخ ابراز مي دارد که ازاين شخص اسنادي در دست دارد که بر اثر آن، هيچ گاه نمي تواند عليه ايران اقدامي نمايد و الاّ آن اسناد را افشاء خواهد کرد!! او کاتب را فرد فوق العاده متعصب به مذهب تشيع معرفي مي کند که حاضر است براي هم مذهب خود يعني ايران بالاترين خطرات را به جان بخرد و گزارشات محرمانه­ي دربار را ارايه کند!

طبق اين نوشته، در مخيله کاتب هيچ گاه روحيه استفاده جويي سياسي خطور نمي کند، اما ذهن مريض و سياسي فرخ به او صرفا به عنوان طعمه اي براي منافع ايران مي نگرد که براي جلب  هزاره هاي افغانستان به ايران مفيد و براي سوء استفاده در دربار لازم و اگر دست از پا خطا کند قابل تأديب است.

 فرخ در تمام آثار خود جز براي طعنه به حکومت افغانستان، نسبت به قتل عام ها و سياست هاي خصمانه امير عبدالرحمن و اخلاف او راجع به هزاره ها واکنشي که ناشي از عرق مذهبي و يا فرهنگ مشترک باشد، ديده نمي شود.

از آن چه در اين کتاب ها به دست مي آيد سه نکته است: يکي اين  که سياستمدران گذشته اي ايران براي افغانستان چندان اهميتي قايل نبوده اند. دوم اين که نگاه ايران به هزاره و شيعه در گذشته تنها براي بهره کشي به خاطر منافع ملي خود بوده تا کمک به هزاره ها و يا همکاري متقابل و خودماني وهم مذهب و هم فرهنگ و هم کيش. سوم در جانب مقابل، درحالي که کاتب به حيث يک شيعه هزاره هيچ گاه نخواسته با زبان ديپلماسي و بده بستان سياسي با آقاي فرخ رو برو شود.

اين وضعيت و اين « نگاه به مشرق» هنوز ادامه دارد؛ اما يک بخش قضيه اندکي تغيير کرده است. براي اولين بار هزاره ها نيز با ترديد به برادر هم مذهب خود مي نگرند.

 

ب- بررسي ديپلماسي کنوني ايران در نگاه به « مشرق»

جنگ در افغانستان موجب گرديد بسياري از معادلات سياسي و ... برهم بخورد. بسياري ازکشورها به شمول همسايگان افغانستان نسبت به اين واقعه مهم و تاريخي به زودي واکنش نشان دادند. از جمله، ايران انقلابي مرزهاي کشور خود را به روي سيل مهاجران جنگي افغانستان گشود. اشغال افغانستان از سوي ارتش چهلم شوري سايه سنگيني بر روي فعاليت هاي سياسي افگند وهمگان تمام تلاش خود را به خرج مي دادند تا در صحنه نظامي رقيبي را حذف کند. از قضاي روزگار اشغال افغانستان تنها موردي در جهان بود که منافع کشورهاي انقلابي چون ايران، کشورهاي مرتجع چون عربستان، کشورهاي امپرياليستي چون ايالات متحده و کشورهاي چون پاکستان و... باهم گره خورده بود.

خروج اشغالگران از افغانستان، خيال آمريکا را راحت کرد. او ديگر ميلي به ادامه حضور در افغانستان نداشت. زيرا به قول لودويک دبليوادامک: افغانستان نه بازار مهمي براي کالاي تجاري و صنعتي آمريکا مي توانست باشد و نه مواد خام کافي داشت که آمريکا به طمع آن در اين کشور محصور در خشکي رغبتي نشان دهد(آدمک، دانشنامه تاریخی افغانستان، ترجمه سید محمدعلی رضوانی و محمد تقی مناقبی –کابل بخش روابط تاریخی افغانستان و آمریکا.)

ايران نيز خيلي متمايل به حضور هدفمند و اصولي در اين کشور نبود. ايران تنها چيزي که مي خواست اين بود که اولا در افغانستان قدرتي روي کار آيد که نسبت به آب هلمند و ديگر مسايل موجود ميان دو همسايه اختلال ايجاد ننمايد؛ ثانيا اين که هرچه زود تر ايران را از شرّ ميليون ها مهاجر خلاص کند.

پس از درگيري هاي گروهي ميان جناح هاي قدرت در کابل برخي از تحليل گران و گزارشگران ايراني چون چنگيزخان پهلوان و شهاب الدين فرخيار و غيره دنياي افغانستان را از پشت عينک دودي قوماندان مسعود و استاد رباني و در نهايت، تورن اسماعيل خان، سه شخصيت انحصار طلب، جزم انديش و تنگ نظر که در حوزه فرهنگ سیاسی پیشاور رشد کرده بودند، مي ديد.

از نگاه اين تحليل گران اين سه تن حافظ « حوزه تمدني» ايراني و مشروع ترين انسانها براي حکومت درافغانستان بودند که هرکه با ايشان مخالفتي داشته باشد، خود غير مشروع است. آقاي پهلوان و ديگر سپاهيان ايلجاري- فرهنگي قوماندان مسعود، در موارد بسياري به شخصيت تاريخي، حقوقي، و رهبران سياسي جامعه هزاره به جرم اين که چرا با آقاي رباني و مسعود همنوا نشده اند توهين روا داشتند.

سياست گذاران ايراني در حوزه افغانستان در اوايل دهه هفتاد خورشيدي مدتي هم در صدد بودند مزاري و گروهش از هزاره­ها را راضي نگهدارد و هم مسعود و رباني را داشته باشد. کم کم سياستي در پيش گرفته شد که برخي به آن « سياست عکس امام و دالر » لقب داده اند. يعني سياستمداران ايراني براي شيعه ها عکس مجتهد مي فرستادند تا روي تانک خود آويزان کنند و براي قوماندان مسعود بمب و دلار. ضعف ديپلماسي ودر اقليت بودن گروه وابسته به آقاي مزاري موجب شد که ايران يک سره به دنبال قوماندان مسعود و استاد رباني برود.

جناح بندي هاي منطقه اي ميان کشورهاي همسايه، و تغييرات پرشتاب جناح بندي هاي نظامي- سياسي در داخل افغانستان موجب شد، ايران با يک تحليل ساده از جناح رباني در کل حمايت کند. اما سياستگذاري فرهنگي، اقتصادي، سياسي، و... صحيحي نسبت به افغانستان نداشته باشد.

در ايران نسبت به افغانستان همه چيز سياسي شده بود. سياسي به اين معنا که فردا چه خواهد شد؟ سياست دنباله رو حوادث و نه تاثير گذار. سياستي که به موي بسته بود. در اين سياست قوماندانان دوست ايران نمي توانست روي وعده هاي قطعي شده ايران حساب کند. زيرا ممکن بود با اندک تحولي طرف ايراني دنبال مهره ديگري بگردد. نه شيعه و نه سنّي وابسته ويا حاضر درخاک ايران نميدانست مثلا آيا فردا دفتر فرهنگي يا مدرسه اش باز خواهد بود ويا... آيا اگر از شوري افاغنه مجوز بگيرد ارگان ديگر با او سازگاري خواهد کرد يا...

تعدد منابع تصميم گيري، وابستگي سران اين منابع به معلومات و مشورت هاي افراد خاص افغاني، با عث شد ايران دچار روز مرّه گي شود. روز مرّه گي که تنها مصرف داشت تا عايد. بسياري از اين ارگان ها دوست داشت دوستان و مشاوران افغاني شان حوادث را آن گونه که باب ميل شان است تحليل کنند تا آن گونه که درخارج هست. اطلاعات کذب و يا چاپلوسانه ارايه شده از سوي منبع مورد اعتماد افغاني به مقامات عالي داده مي شد و تصميم گيري ها نيز بر اساس آن انجام مي گرديد.

در ايران هنوزهم مشاوره هاي همان چهره هاي تاريخ مصرف گذشته افغاني مربوط به حوزه هاي جغرافيايي خاص ارزش کليدي دارد. ايران هنوز دوست ندارد بدون عينک به قضيه افغانستان نگاه کند. ايران هنوز هم نمي خواهد با هزاره وهزاره جات مرکزي مستقيم روبرو شود و صداقت و اعتماد خود را نشان دهد؛ بلکه او را زماني ميخواهد که زير بال و چتر يکي ديگر باشد.

زمان، براي سياستگذاران ايراني در حوزه شرق، ايستاده است.آن ها متوجه تحولات و گذشت زمان نمي شوند. بارها از دکتر ولايتي وزير خارجه وقت ايران از رسانه ها شنيدم که سياست در حوزه افغانستان قابل پيش بيني نيست! از او اين سخن عجيب است. به راحتي قابل پيش بيني است؛ ولي حوصله و ارزشگذاري مي خواهد.

سياستگذاران ايراني در امور افغانستان، براي اين که کار خود را راحت کنند و امور را به دست هم پيمانان افغاني خود بگذارند، اگر يک مورد جواب نداد، فورا مهره عوض مي کنند به جاي اين که کار فرهنگي نمايند. این امر  بيشتر بي تدبيري و خوش خيالي ايرانيان را هويدا مي سازد. تنها هزاره ها در موارد بسياري ثابت کرده اند که منافع ايران را به خاطر زجری که از حاکمیت کشورخود دیده اند و عرق فرهنگی، حتي بر منافع خود نيز مقدم داشته اند. دادن صدها بلکه هزار ها شهيد گمنام در جنگ عراق عليه ايران مي تواند يکي از اين نمونه ها باشد.

قوماندان مسعود به راحتي با بمب و امکانات ايران خانه هاي گلين هزاره ای افغانستاني را بر سرش ويران مي کرد و براي اين که دوستان اروپايي اش وي را ايراني قلمداد نکند شب حتما از راديو فرانسه و غيره مصاحبه اي ضد ايراني انجام مي داد. با اين وجود ايران از هزاره شيعه انتظار داشت کاملا گوش به فرمان او باشد و با تناب او به چاه رود!

بايداذعان کرد که مشغوليت بيش از حد ايران در درگيريهاي سياسي باغرب و کشورهاي عرب موجب شده است ايران بيش از حد از افغانستان، و پاکستان و آسياي ميانه غفلت کند. درحال که غربي ها و عرب ها از نقطه اي شرق نيز مي توانند به منافع ايران ضربه بزنند.

 

ج - نقاط ضعف سياست هاي ايران در نگاه به مشرق

دو چيز در سياست افغاني ايران همواره براي خود ايراني ها و هم براي دوستانش چالش آفرين بوده است: يکي خوش باوري و بي اهميت دانستن اين حوزه و ديگري. بوق و کرنا راه انداختن قبل از اين که کاري انجام دهد:

1-   خوش خيالي سياسي و کم بها دادن به حوزه شرق

 ايرانيها سعي کرده اند در حوزه شرق و افغانستان خود را بي نياز از بررسي و تحليل سياسي و صرف هزينه و برنامه ريزي صحيح بدانند. اين امر حتي در اثر تبليغات درميان مردم ايران و حتي اساتيذ دانشگاه نيز سرايت کرده است.

 بارها در محافل علمي ايران شاهد بوده ام که استادان صاحب نام دانشگاه هاي معتبر ايراني به صورت ساده در مورد افغانستان و تاريخ و سياست آن اظهار نظر کرده اند. و خود اذعان داشته که گويا همه چيز را در آن باره مي داند؛ در حالي که اگر کسي اندک اطلاع از اوضاع افغانستان داشته باشد، به حال اين اساتيذ و خيالات شان مي خندد. کاري که تاجران ايراني درحوزه اقتصاد نيز همان را انجام مي دهند. بازار افغانستان براي شان اهميت برنامه ريزي نداشت که اکنون تقريبا آن را از دست داده اند.

در حوزه سياست نيز چنين است. ظاهر امر نشان مي دهد که ايرانيان در حوزه افغانستان هيچگاه احساس نياز به تحليل و صرف وقت و يا حتي فرستادن سياستمداران کار کشته به عنوان سفير در اين خطه نمي نمايند. از اين رو مي بينيم که نسبت به پاکستان، هزينه هنگفت کرده است؛ ولي پس از سي سال به نقطه اي رسيده است که تنها متحد استراتژيکي يا مريد سراپا اطاعت خود يعني شيعه هزاره را نيز نسبت به خود به ترديد واداشته است. جوانان هزاره از همراهي ايران تنها چيزي که نصيب شان شده تهمت مزدوري و جاسوس بودن است؛ در حالي که در نگاه او، مرغ ايراني در جاي ديگر تخم مي گذارد!

چرا چنين شده است؟ به نظر مي رسد بايد از سياستگذاران ايراني اين سوال را پرسيد. آنها خواهند گفت که تقصير استکبار جهاني و نمک نشناسي اين هزاره ها است؛ ولي واقعيت آن است که اين دو عامل بي اثر نيست؛ اما عامل اصلي دمدمي مزاجي و قهر و آشتي بي مورد ايراني است. ايراني اگر ناني به دست کودک هزاره مي دهد، لزوما آن قدر به رخ او بايد بکشد که آن کودک از نان و صاحب نان بيزار شود.

سياست گذار ايراني خود نمي داند با هزاره و شيعه افغانستاني چه استراتژي را در پيش گيرد و با تاجيک فارسي و با پشتون چگونه برخورد داشته باشد؟!

 دوستان ايران در افغانستان کيست؟! خواهيد گفت: همگان دوست ايرانند. زيرا ايراني باهمه از شيعه هزاره گرفته تا تاجيک سني فارسي زبان و تا متعصب ترين تئوريسين هاي پشتونيست ضد ايراني همانند حکمتيار و اخيرا با برخي از مهره هاي کليدي تيم افغان ملت و حتي طالبان نرد عشق باخته است.

در عين حال اگر بپرسيد دشمن ايران کيست؟! من در تعیین دوستان واقعی از عاشقان دالرهای  نفتي ايران دچار مشکل می شوم.شاید هیچ کس با ایران نباشد و شاید بازهم در دقیقه نود هزاره ها در کنار ایران قرار گیرد. پس بايد در يک جمع بندي سر انگشتي به اين نتيجه  برسيم که ايران با سي سال بازي سياسي و صرف صدها ميليون دلار اگر يک گام به جلو برداشته است حتما دوگام به عقب برگشته، و اين يعني فاجعه براي سياست خارجي يک کشور.

سردرگمي، سياستگذاران ايراني حتي در رده هاي بالاي مملکت باعث شده است که به قول دکتر ولايتي اينان هيچ گاه نتوانند به يک افق روشني نسبت به قضيه افغانستان برسند. من اگر تحليل کنم ممکن است به مذاق خواننده گرامي طوري ديگري تصور شود. اجازه بدهيد در اين مورد به ذکر يک نمونه عيني بسنده نموده وارد فاز ديگر قضيه شوم:

چند سال قبل جاده اسلام قلعه تا هرات را ايراني ها آسفالت نمود. ماجراي اسفالت و قهر و آشتي ها و دمدمي مزاجي سياسي آن بماند. به هر صورت، قرار شد روزي جناب خاتمي رئيس جمهور وقت ايران و آقاي کرزي رئيس جمهور افغانستان آن را رسما افتتاح کنند.

 در حالي که خاتمي و کرزي در مرز شمال شرقي ايران، با تيکه پاره کردن تعارفات نوار قرمز جاده را مي بريدند و براي ملت هاي همديگر وعده هاي سر خرمن ميدادند، جناب هاشمي رفسنجاني در حاشيه درياچه هامون در مرز جنوب شرقي ايران يعني سيستان و ولايت نيمروز افغانستان، درست در کنار پل دوستي- جاي که افغان ها معتقدند ايران در دوران جنگ داخلي افغانستان، مرز خود را به جلو برده و آن قسمت را به زور تصاحب کرده است- سخنراني مي کرد و افغانستان را تهديد به حمله نظامي و به زورگرفتن حق آب ايران از رود هلمند مي نمود!

 به نظر شما اين پارادوکس سياسي چگونه قابل تحليل است؟! مطبوعات ايران هم عکس هاي خاتمي و کرزي را با خنده و وعده هاي شان چاپ کرده بود و هم عکس آقاي رفسنجاني و تهديد هايش را. اين امر حد اقل يک چيز را برملا مي کرد که در ايران نسبت به قضيه افغانستان هرکسي براي خودش تصميم مي گيرد و شاخ و شانه مي کشد.

 آقاي رفسنجاني تيري به تاريکي انداخته بود. مشاوران و تحليل گران تيم وي حتي براي او اين را روشن نساخته بود که افغانستان را به چه چيزي تهديد کند؟ تهديد به جنگ؟ افغانستان چيزي براي باختن در جنگ ندارد تا از جنگ بترسد. لابد در فرض محال وقوع چنين جنگي هماني که عايد آمريکا شد براي ايران نيز ميسر مي گرديد.

 به هر صورتي که اين اتفاق را بررسي کنيم به اين نتيجه مي رسيم: نسبت به قضاياي افغانستان نيروهاي تأثير گذار ايراني به جاي اجماع سياسي، دچار بي نظمي سياسي و عدم تعادل و طرح  و استراتژي مشخص و تعريف شده است تا در چارچوب آن از بالا تا پايين تصميم بگيرند و اعلام موضع نمايند.

 

2- تبليغات پيش از عمل

يکي از ضعف هاي سياسي ايران در حوزه شرق همواره تبليغات پيش از موعد بوده است. اين اقدام ممکن است در حوزه هاي ديگر يک قوت حساب شود؛ ولي در افغانستان همواره مشکل به بار آورده است. هم ايران را متهم نموده و هم دوستانش را سياه کرده است. شايد هزاره ها بيشترين ضربه را از اين ناحيه خورده باشند و شايد در خيلي موارد عطاي کمک ايران را خاصتا به همين خاطر به لقايش بخشيده باشند. چون حجم کار بسيار پايين و بي ثبات است در حالي که بوق و کرناي آن به اندازه ي است که حتي دشمنان خارجي هزاره ها را نيز حساس مي سازد.

 

د- فرجام سياست نگاه به مشرق

در اين باب کافي است مقايسه اي کوتاه بين سياست هاي پاکستان و ايران داشته باشيم تا در اين کنتراست حاصله موضوع به صورت عيني تر روشن گردد:

پاکستان کشوري که نه سابقه تمدني ايران و افغانستان را دارد و نه امتيازات ديگر ايران را. در طي نيم قرن حيات سياسي اين کشور، هندوستان سه بار عزراييل مرگ را از جلو چشمانش عبور داده است. با اين وجود تجربه بودن در کنار و درحوزه تمدني دوصد ساله استعمار پير، اين مردمان صبور و آرام را بسيار زيرک و پخته ساخته است.

برخلاف ايرانيان، نگاه به جنگ افغانستان براي پاکستان همواره از اهميت بسيار برخوردار بوده است. آن ها در اين جنگ نه تنها چالش هاي دوران داود خان و سياست « پشتونستان» را در عمل حل کرد؛ بلکه امتيازات سياسي را که انگليس ها در گذشته از حکام بي خاصيت افغانستان مي گرفت، نيز به نحو ديگري از افغان ها گرفت.

بهره برداري وسيع از جنگلات جنوب افغانستان، تاراج ميراث تاريخي، انتقال ميليون ها تن آهن و ماشين آلات تخريب شده از جنگ، تخريب سد ها و نهرهاي موجود در مسير رود سروبي- جلال آباد و مهم تر از همه تربيت نسل سياسي مزدور، دست آموز و دهن بين در افغانستان، و در نهايت تعيين عمق استراتژيگي خود در خاک افغانستان- از شاهکارهاي اين مردمان صبور، آرام و زيرک بود.

پاکستاني ها غربيان را نيز به خوبي چاپيدند. مهاجرت سه ميليون افغانستاني و نشان دادن سايه ببر کاغذي شوروي سابق و سپس القاعده و طالبان به غرب، بهانه اي شد براي دوشيدن ميلياردها دالر که به نام کمک به مهاجرين و يا کمک مستقيم به پاکستان اعطاء مي گرديد. ارتش مذهبي- سياسي پاکستان نيز توانست زيرکانه نقش بازي کند. بسياري از تسليحات خود را تحت همين عناوين تأمين و به روز نمود.

حرکت تاکتيکي وچرخش صدو هشتاد درجه اي « پرويزخان مشرف» از حامي مطلق القاعده و طالبان به حامي درجه يک آمريکا در ظرف يک ساعت، نشانگر اين امر است که پاکستاني ها و حتي نظاميان شان بازيگران قهاري هستند و نبايد هيچ وقت دست کم گرفته شوند.

حال جاي اين سوال باقي است که چگونه پاکستاني ها توانست چنين با هوشمندي کامل در هر شرايطي اوضاع را به نفع خود تغيير دهد و يا خود را با بهترين وضع هر شرايط عيار سازد؟!

به نظر مي رسد، علاوه بر زيرکي پاکستاني ها در عرصه بين الملل، آن ها افغانستان و منطقه را بهتر از شوروي ها و بهتر از ايرانيها و هنديها و بهتر از هرکشورديگر مي شناختند. پاکستانيها به خاطر داشتن دشمن يا رقيب قدرتمند چون هند و کشاکش دايم با حاکمان افغانستان به سخت کوشي سياسي عادت کرده بودند. آن ها براي مسأله افغانستان اهميت زيادي قايل گرديدند. در مراکز مهم - ساينتفيک تکنو اينفورماتيک- خود کرسي هاي ويژه­ي افغانستان شناسي باز نموده و ده ها استراتژيست بدون وقفه به تحليل اوضاع و احوال و ارايه طرح و برنامه مي پرداختند و حتي افسران پاکستاني طي ساليان دراز جنگ و سوقيات اصلي در افغانستان را هدايت مي کردند.

تغيير رئيس جمهور و يا نخست وزير و يا سران ارتش و حتي مرگ نا بهنگام جنرال ضياء رئيس جمهور و جنرال اختر عبد الرحمان رئيس آي اس آي نيز وقفه اي در اين کار ايجاد ننمود؛ زيرا جريان و استراتژي تعيين و تثبيت شده بود.

بدين سان پاکستان هم دوستي سخاوتمندانه غرب را به دست آورده بود و هم در تبليغات خود دشمن ديرينه خود هند را به نام دوست دولت کمونيست کابل، ضد مردم افغانستان معرفي مي کرد. اگر احيانا مشکلي پيش مي آمد آن را با کشورهاي عربي و ايران تقسيم مي کرد. در بسياري از موارد به کمک بنگاه هاي تبليغاتي دوستان غربي خود مشکلات را به گردن ايران مي انداخت. اين رشته سر دراز دارد...

در حالي که ايران حد اقل بعد از انقلاب اسلامي همواره در بسياري ازحوزه ها با زبان و ديپلماسي نفت سخن گفته است؛ که اگر چربي نفت نبود شايد در خيلي موارد براي صاحبش مشکل ساز مي شد. ايراني ها در برخي مواقع به اندازه نا آگاهانه در مورد قضيه افغانستان موضع گيري مي کنند که آدم از تعجب شاخ درمي آورد. مثلا دوسال قبل حامد کرزي به ايران آمده بود. آدمي که بسياري از ايرانيان ارباب سياست او را رستوران داري ميداند که در هند و غرب خوش مي گذرانده است. در ديداري که با مقام رهبري داشت قضيه اي اتفاق افتاد که شايد کرزي هم باور نمي کرد! ماجرا از اين دست بود که: به خاطر خشکسالي هاي پياپي مدتي آب هلمند خشکيده بود و شايد در موضوع ديگر مشاوران آيت الله خامنه اي به ايشان فهمانده بود که در مورد مسايل افغانستان تمام مشکلات حل است فقط مانده است که طرح بلند پروازانه اي اتحاد و هماهنگي کشورهاي فارسي زبان مطرح شود.

 ايشان اين دو موضوع را در ديدار با کرزي مطرح کردند. در حالي که کرزي عضو تيمي است که نابودي فرهنگ و زبان و ادب فارسي را تنها راه رسيدن به آرمان هاي پشتونيستي خويش مي دانند و حد اقل ده ها سال است که اين تيم بي وقفه براي نابودي زبان فارسي و پشتونيزه کردن افغانستان تلاش مي کنند.

کرزي با نيشخندي معنا دار در مورد آب هلمند جواب جالبي داد: آبي اگر باشد آب ما مال شما است ما که باهم مشکلي نداريم . و... جالب تر اين بود که اين ريشخند کرزي در مطبوعات ايران با آب و تاب تمام به عنوان امتياز دهي تبليغ شد. درحالي که منظور کرزي معلوم بود. يعني آب مال ما است؛ وقتي زورما به استفاده از آن و به همسايه قدرتمندمان نمي رسد، مال شما است. اين کلام حامل هيچ اعتراف وامتيازي حقوقي به جانب مقابل نيست. نسبت به موضوع دوم نيز نتيجه معلوم است. اين قضيه عمق آگاهي مشاوران رهبري يا عاليترين مقام ايراني را نسبت به قضيه افغانستان مي رساند. نخست آن که مسأله حق آب کوچک تر از آن است که از زبان آيت الله خامنه اي بيان شود. در ثاني آن ها چگونه شناختي از شخصيت کرزي داشتند که  مسأله اتحاد فارسيان را از کرزي مي طلبند؟!!

 

*****

راه حل

بازنگري اساسي به سياست هاي گذشته، مطالعه دوباره در باره دوستان و دشمنان و رقيبان ايران در افغانستان. مي تواند افق هاي جديدي فراروي ايران باز گشايد. اهميت دادن به هزاره ها و خالي کردن فضايي براي آن ها در حوزه سياست افغانستان. کمک به رشد اقتصادي و علمي مناطق محروم  مرکزي مي تواند متحد نيرومند، و مطمئني را در آينده براي ايران کمايي کند.

امروزه جايگاه نيروي انساني توانمند در تمام حوزه ها فاخر تراز هر عنصر ديگري است. هزاره ها با داشتن هزاران عالم ديني درسطوح عالي حوزه، داشتن هزاران دانشجو در افغانستان و خارج از کشور، داشتن لشکر جراري از قلم بدستان، هنرمندان، مترجمان، صنعت گران، و... در کنار ميليون ها جوان نترس، فعال و دانش طلب، پتانسيل قدرتمندي است که نمي شود از کنار آن به راحتي گذشت؛ که اگر به درستي رهبري و سازمان دهي شوند، مي توانند در آينده افغانستان درکنار اقوام باهم برادر کشور حقوق پایمال شده و مشروع خود را فراچنگ آورند و با همسایگانی که به حق مشروع خود در افغانستان قانعند، تعامل نیک داشته باشند. ناگفته نماند که هزاره ها تنها يک چيز نياز دارند. اين مردم را بايد باور کرد.

والسلام.-

Hblb2001@YAHOO.COM


 

[1] این کتاب احتمالا مال فیض محمد کاتب صاحب سراج التواریخ است، زیرا از نظر او یک مشت آدم درباری افغانی ارزشی نداشته که برای زندگینامه شان کتاب بنویسد.

 

 


بالا
 
بازگشت