نگارنده: م. نبی هیکل

نقد سخن

 

این بار اول نیست که بر این  و آن سخن به تبصره میپردازم و دلیل این کارنیز آشکاراست. نخست این دلایل را بر میشمارم و پس از ان برواید ان مکث مینمایم.

ظهورانترنیت و صفحات انترنیتی به زبانهای پشتو و دری نه تنها توجه اکتویزم سیاسی افغانی را بخود برگردانده، بلکه امکان نشر مقالات نویسندگان کهنه کار و تازه کار را نیز  پهنای بیشتر بخشیده است. این کار به گونه های مختلف اکتویزم  به شمول اکتویزم اعتراضی کمک رسانید و  سازمانهای سیاسی و اجتماعی را از بسا دشواریهای سنتی آزاد ساخت . نه تنها اکتویزم حزبی ، مذهبی  و اجتماعی از این امکان استفاده مینمایند بلکه نویسندگان ، شاعران و سایر علاقمندان قلم نیزدر این معرکه  توان و استعداد خود را میازمایند. آنها  این همه کارها را بدون انگیزه و هدف انجام نمیدهند. همه آنان- چه مخالف یا موافق- پیامی را برای ما میرسانند. با چنین کاری آنها ما را از حقایق و نکات نظر شان آگاه  میسازند، به غنای فرهنگی (گروپی و ملی) کمک میرسانند و رسالتی رادر برابر نسل آینده نیز انجام میدهند.  همه ی این گروپها از مواضع گوناگون فکری ما را مورد خطاب قرار میدهند وهر آنچه را که میگویند و مینگارند  توقع میرود با استدلال بر کرسی بنشانند و هر آنچه را به ما انتقال میدهند  با امانت داری و مسوولیت انجام دهند.  این توقع،  نخستین دلیل را  برای  اتخاذ  برخورد نقادانه تشکیل میدهد.

 این دسته از فعالیتها  تا کنون بصورت عمده دو مشخصه ی اساسی مثبت را داشته اند. مشخصه اولی آن پارتیزان یا جانبدار بودن سایتها و نوشته ها اند که پدیده ی خیلی مترقی و مبین رشد شعور سیاسی  میباشد. و دومین مشخصه آن عبارت از کاربرد آزادانه این امکان برای بیان خواستها و نارضایتیها میباشد. مقایسه  مشی سایتها ی انترنیتی  از آغاز کاربرد آنها تا کنون  نشان میدهد که فرهنگ رسمی نشراتی سایتها در سطح سایر سایتهای انترنیتی قرار دارد. فرهنگ غیر رسمی برخی از آنها در زوایای تنگ تفکر تنگ گروپی قرار دارد. برخ  از این سایتها با دریچه های برقی با  گنجینه های معلوماتی، هنری و سرگرم کننده مرتبط اند. از نگاه محتوا نیز میتوان آن ها را رنگارنگ  توصیف نمود. از نگاه کمی هم  شمار این سایتها فراوان است  و هم شمارخوانندگاه و همکاران  سایت های انترنیتی. بر کیفیت محتویات آنها باید تهیه کنندگان مواد نشراتی دقت نمایند.

همگام با رشد  این و سیله ی اگاهی عامه، شمار نویسندگان افغان نیز افزایش یافته است. یکی از دلایل  ممکن است این باشد که صفحه الکترونیکی  بسیاری ازمحدودیتها ی  رسانه های  مطبوع را ندارد.

انترنیت گذشته از آن این امکان را میسر گردانیده تا  بصورت گمنام و ناشناس  استعداد های فعال و غیر فعال را بیازماییم، افسردگی و درد خویش را بیان نماییم و با نامهای مستعارودر نقشهای متفاوت تبارز نماییم.

این امکان نیز میسر گردیده تا از این  تکنالوژی برای شخصیت سازی و شخصیت پرستی نیز استفاده بعمل آید.

صفحات انترنیتی بحیث وسیله ی تبارز اکتویزم سیاسی  نه تنها به حمایت از موضعگیری معیین میپردازد بلکه زمینه بیان سایر موضعگیری ها را نیز میسر میسازد.

اکنون دومین دلیل نقد را میخواهم بیان نمایم.

 

پدیده ی فرهنگی " منم" از دیر زمان بدینسو در میان ایلیت های سیاسی و جامعه ی رو شنفکری ما با بر جستگی خود وجوددارد. این پدیده را در سطوح فردی و گروپی میتوان دریافت:  ایلیتهای افغان در درازای تاریخ بحیث جامع الکمالات  خویشتن را  بی نیاز ازمدد فکری دیگران پنداشته و نقشهای متفاوت را بر  دوش گرفته اند. یکه تازی و مطلق العنانی مظاهر این پدیده فرهنگی به نام "منم" میباشند. ما نه در گذشنه و نه امروز توانسته ایم  به تخصص یا کار آیی دیگری  غیر از خویش احترام گذاریم. اکنون به نظر میرسد که این بیماری از ایلیتها ی سیاسی و اجتماعی به صفوف روشنفکری نیز سرایت کرده است. این بلای بدی است که ما را هنوز درچنگال خود دارد. کار را باید به اهل کار سپرد. این سخن به معنای آن است که در صورت عدم صلاحیت مسلکی یا علمی نه از گریبان متخصص و کار شناس بلکه از گریبان خود سر بیرون آوریم و زبان بگشاییم.  اگرسالها فراموش کرده ایم اکنون باید این اصل را پیوسته به یاد داشته باشیم. جامعه متمد نی که ما از آن  سخن میگوییم، دموکراسی و ... نیز از ما چنین توقع  دارند. کار را باید از خود اغاز کرد و نه باید آن را به پس از رسیدن به کرسی  قدرت موکول نمود.

  برای نوشتن فرد بودن و انسان بودن ما کافی است و نیاز برای آن نداریم تا از گریبان این یا آن سر بدر آوریم و یا در این یا آن کرسی بنشینیم و از مقام دانش و علم بر خلاف آن عمل نمایم . من انسان بودن را بسنده دانستم و از آن منظورم این است که نه تنها بحیث فرد، هرانسانی حق ابراز نظر را دارد. ابرازنظر نیز مستلزم رعایت انسانیت خود و دیگران میباشد.  این دو شرط :رعایت انسانیت خود و انسانیت دیگران مصداق انسانیت خود فردی میباشد که به ا براز نظر میپردازد.   این دومین دلیل نگارنده است  برای مکث بر برخی از نکات مورد نظر در این مقاله.

در بسا از موارد نویسندگان و پژ وهشگرا ن آگاهانه و یا نا آگاهانه از مواضع گویا علمی دیگران را مورد خطاب قرار میدهند.  آگاهانه به این معنا که نو یسنده یا پژوهشگر میداند چه میخواهد بگوید و چگونه آن را بیان نماید وآگاهانه  به اشاعه ی دانستنیهای  نادرست و دستکاری شده به هدف اعمال نفوذ فکری میپردازد. نا دانسته به این معنا که پژوهشگر به بیان آنچه میپردازد که از تحقیقان علمی نتیجه گیری  میگردد. اظهارات یا نتیجه گیری های علمی در چنین حالت عبارت ازتعبیر وافعیتهادر زمان معیین است. زیرا ممکن است تحقیقات جدید به نتایج جدید منتهی گردند.  پژوهش علمی چه تیوریتیکی و چه تجربی یک کار آگاهانه است. این کار با بسیاری ازنوشته هایی که ما آنها  را درصفحات انتزنیت میخوانیم ویا منتشر میسازیم فرق دارد. یک مورد مشترک را میتوان خاطرنشان کرد و آن این است که هر نویسنده ای را انگیزه ای وا دار به نگارش میسازد. زیرا نویسنده  میخواهد موضوعی را رد یا تایید نماید  ویا اطلاع دهد.  چرا من میخواهم در مورد قدامت استخوان پدرم به تحقیق بپر دازم؟ چرا من میخواهم  ثابت نمایم که خط د یورند سرحد شناخته شده بین المللی است یا برخلاف آن؟ در حالیکه تحقیق در قدامت زبان و تبلیغ غنای فرهنگی کار سودمند است، تحقیر زبان و فرهنگ گروپهای دیگر کاری نادرست است و به هیچ صورتی نمیتواند توجیه و تبریه گردد. چنین برخورد بدون شک راسیستی و تفرقه افگنانه است. با وصف نادرست بودن چنین موضعگیریها از هرسو و هر جانبی که باشد، آنانی که به چنین کاری دست میزنند دین و وطیفه ی خودرا انجام میدهند و این حق را دارند.

 

سه مساله در این رابطه قابل دقت است. اول آزادی های مربوط به داشتن عقاید سیاسی،  بیان این عقاید،عضویت در سازمان یا اتحادیه ی های سیاسی و از این گونه، دوم معیارهایی که اساس چارچوب فکری فرد را تشکیل میدهند و سوم بازنگری فرد نویسنده یا پژوهشگر.

نخستی به هریک از ما این حق را میدهد که به هر آنچه میخواهیم معتقد باشیم و در راه اشاعه آن کار نماییم، دومی به ما این امکان را میدهد که خود(من زنده جهان زنده) یا دیگران را( انسان بحیث موجود اجتماعی) در محراق توجه کار خود قرار دهیم یا هردو را و سومی این امکان را میدهد که زمینه های استواررا از استوار تر تمیز نماییم. در بسا موارد به این  سه موضوع رودررو هستیم ،مگر در همه ی موارد به موضوع سومی نیاز داریم.  موضوع بحث این مقاله در نهایت امر عبارت از موضوع سومی میباشد.

 در نگارش وبخصوص نقل قولها باید با باز نگری به انتخاب پرداخت و آنهایی را باید برگزید که میشوددرستی آنها را برکرسی نشاند، نه آنهایی را که به هدف ما خدمت مینمایند و همواره نه تنها به موافقان بلکه به مخالفان نیز باید توجه نمود.  این چنین برخورد هم به نفع موقف نویسنده و هم به فایده ی خواننده مقاله میباشد. ابراز نطرها پیرامون مقاله کوتاهی زیر عنوان" استعمار زبانی به بهانه دین!" منتشر شده در کابل پرس یک مثال کوچک از این دسته مسایل اند. موشگافیها در تاریخ به هدف اثبات برتری این یا اهانت آن دیگر ملیت یا اقلیت اجتماعی مثالهای دیگر از این دسته به شمار میروند.

 

               روی همین دلایل نقد خود و دیگران  دارای اهمیت فراوان میباشد.  انتقاد در فرهنگ  افغانی معنای منفی دارد.  کار برد" نقد"  آن احساس منفی را نمیرساند که  کلمه ی "انتقاد" میرساند.

نقد را  برای ما بحیث " شناسایی سره از نا سره" تعریف کرده اند.  سره و نا سره را برا ساس موازین و معیار ها از هم متمایز میسازند و هر آنچه با آن معیارهای فکری در نا سازگاری قرار داشته باشد نا سره پندا شته میشوند.  دست اندرکاران  شعر و ادب میتوانند بهتر در این باب سخن گویند.  اما از نقد در علوم نیزمیتوان سخن گفت.  اصول ارزیابی علمی نیز کار آسان و ساده ای نیست و بر برجی از آن ها در این مقاله میایستم. هنوز موضوع وجود حفیفت واحد و بهترین راه حل مورد جدال قرار دارد. و ما با آنها در اینجا کاری نداریم، زیرا در مورد همزیستی و تفاهم فکری افکار متفاوت سخن میگویم. این کار با زبان صورت میگیرد که بحیث وسیله ی افهام و تفهیم تعریف شده نه به حیث وسیله ی دشنام و توهین.

 

 منظور اساسی: استفاده ی امکانات انترنیتی نه تنها برای بیان خواستها و نارضایتی ها، بیان نکات نظر مخالف و موافق، بلکه برای نیل به تفاهم و توافق علمی  نیز میباشد. نسل جدید افغانها در شرایط کنونی  با  امواج استیلاگرانه اطلاعاتی و معلوماتی روبرو اند. این شرایط وظایفی را در برابر روشنفکرانی قرار میدهد که به بلوغ فکری  یا به پختگی فکری دستیافته اند.

در ظاهر امر این سخن که جوانان افغان با امواج استیلاگرانه ... روبرو اند، ممکن است  برای برخی کودکانه و برای بر خ دیگر ناسیونالیست مابانه به نظر آید، مگر در واقعیت امر  دماغ آدمی ازمعامله با اینهمه اطلاعات و دریافت راه راست در این هجوم فکری عاجز میباشد. این بحث در اقتصاد پیرامون مصرف کنندگان، در علوم سیاسی و اجتماعی در رابطه با جمع آوری و گزینش مواد مورد پژوهش و ارزیابی بدیل ها ی قابل گزینش مطرح شده اند.

این رسالت در برابر هریک از ما قرار دارد تا همدیگر را در گزینش  اندیشه و شیوه ی عملکرد وی مدد نماییم. آیا این کار نا ممکن به نظر میرسد؟ کار مشترک گروپی  بحیث پروژه های مشترک پژوهشی، تالیف  مشترک آثار علمی و سهمگیری در رشد مفکوره ها و اندیشه ها ی همدیگر نمونه های قابل تذکر و یاد دهانی اند.

 نقد بر این و آن سخن به معنای  بی احترامی به شخص یا دیدگاه وی نیست و به معنای خصومت نیز نمی باشد.  اجازه دهید برخی از اصول مقدماتی  نقد علمی را در اینجا بصورت فشرده بیان نمایم.

 

1) بازنگری نخستین اصل علمی برخورد با مسایل مورد بحث و ارزیابی میباشد. این ودیعه ی خداوندی نیز برای همه یکسان ارزانی نشده است.  به معنای دقیق کلمه  بازنگری مرزی برای نگرش نمیشناسد و چنین امری در جهانی که مرزها دارد نمیتواند درست باشد. پس بازنگری همواره نه با مرزها ی دور دست بلکه با مرز های صعب العبور سرو کر دارد. ساده ترین بیان آن عدم تعصب در برابر دیگر اند یشی میتواند باشد. حالت اعتدال در این معرکه همانا همزیستی موافق و مخالف  میباشد که یک معاد له ی صفری میباشد.

از باز نگری میتوان نه تنها در موارد برخورد با نکات نظر مخالف دید و باورمندی خود ما استفاده کرد بله موارد عام برخورد انتقادی را نیز در بر میگیرد.   سوالهای کنجکاوانه همواره در این را مددگارما خواند بود: بخصوص  بازی با سوال های چرا و چگونه. راه دیر آن است تا خود را درجایگاه طرف مقابل خویش قرار دهیم و به پرسشهای و ی پاسخ دریابیم.

هنگام استناد از این و آن دانشمند  باید به پیچیدگی موضع اندکی بیاندیشیم . نقل قول از زرینکوب در مقاله " درباره ی خصوصيات تاریخی، وجود استبداد، جنگ و فریاد دموکراسی در کشور"  مثالی از چنین موارد است. آقای بغلانی مینویسد:

 

  بقول عبدالحسين زرین کوب «... حقيقت آنستکه  تأریخ امپراطوری ها به هيچوجه نمایندۀ تأریخ واقعی انسانيت نيست. اگر چيزی هست که تأریخ واقعی انسانيت را می تواند بدرستی نشان دهد ترقيات معنوی انسان است و پيشرفتهای مربوط به صنعت. جنگ ها و فتوحات کسانیکه مؤجد امپراطوری های بزرگ بوده اند غالباً به نتيجۀ پایدار نرسيده است. تمام امپراتوریهای که در طی تأريخ بوجود آمده اند، همچون بنای متروک و ناتمام به تجزیه و انحلال محکوم شده اند ... تنها تأثيری هم که در وجدان انسانيت باقی گذاشته اند عبارت است از حس غرور در بين اعقاب فاتحان و حس کينه در بين اخلاف مغلوبان...» البته در اینجا به دنبال آن نيستم که انگيزه های غرور بازمانده گان مهاجمين و فاتحين ویا کينه و عداوت های واکنشی و برحق اسلاف مغلوبين را بيان نمایم.

 

آقای زرینکوب  نقش توده ها را در تاریخ همه ملت ها نادیده گرفته و فداکاریها و افتخارات تاریخی آنان را "به هیچوجه نماینده تاریخ واقعی انسانیت..." نمی شمارد. میتوان پرسید که پس این همه تاریخ طولانی  انسانها که بار همه را توده های ستمکش بر دوش کشیده اند مبین چه میتوان دانست؟

آقای زرینکوب گذشته از آن تاریخ ملتها را به تاریخ ترقیات معنوی و پیشرفت های صنعتی خلاصه مینماید و آنانی را که استعداد آنان سرکوب گردیده و یا زمینه های رشد آنها میسر نگردیده از داشتن تاریخ محروم میسازد. این ادعا که " جنگ ها و فتوحات کسانیکه مؤجد امپراطوری های بزرگ بوده اند غالباً به نتيجۀ پایدار نرسيده است" یا به این معنا است که  افتخارات تاریخی پایدار نیستند و یا بیان دیگری از مفکوره "ختم تاریخ" و "ختم ایدیولوژی"  میباشد که از سوی برخی از دانشمندان امریکا یی پس از سقوط اتحاد شوروی  به پیش کشیده شدند. در هر صورت در جهان پویا و فنا پذیر، سیستم های فنا نا پذیر نمیتوانند وجودداشته باشند.

این باور که  جنگها و فتوحات " تنها تأثيری هم که در وجدان انسانيت باقی گذاشته اند عبارت است از حس غرور در بين اعقاب فاتحان و حس کينه در بين اخلاف مغلوبان...»  به ما میگوید که همه ملتها نادانسته بر تاریخ خود افتخار مینمایند. آقای زرینکوب از دل و درون این ملتها با خبر است و میداند که برخی بر آنها میبالند و برخ دیگر کینه میورزند. آقای زرینکوب بدینگونه مفاهیم مفکوره های مشترک، منافغ مشترک، افتخارات مشترک را به دور میریزد. این به معنای انکار آنچه است که به نام  شی متعلق به  بیت المال دانسته میشود و در  ادبیات مربوطه در زبان انگلیسی به آن ‘Public good’  میگویند.

 لیبرالیزم در یکی از اشکال خود از وجود چنین چیزی انکار مینماید. مثال دیگر آن مکتب نیو رایت

New Right  است. مارگریت تاچر در بیانیه ی معروف خود در سال 1979 اظهار داشت:

" چیزی به نام جامعه وجود ندارد، آنچه و جود دارد عبارت از افراد و خانواده های آفراد اند."

با در نظر داشت تمایلات چپ آقای بغلانی میتوان فکر کرد که این نقل قول تنها بخاظر برچسپ موضوعی برای به کرسی نشاندن استدلال مورد نظر مورد استفاده قرار داده  شده است. به عبارت دیگر از  بیان زرینکوب بحیث وسیله رسیدن به هدف استفاده صورت گرفته است.  ممکن است  استفاده کننده از یک 

نقل قول از پیچیدگیهای موضوع نا آگاه بوده باشد و یا آگاهانه در آن موضعگیری قرار داشته باشد، آنچه مهم به نظرمیرسد  بر خورد مسولانه و آگاهانه به موضوع مورد بحث میباشد. آنچه را مینویسیم برای دیگران مینویسیم و این کار را باید با چشم و گوش باز و یا احساس مسوولیت در برابر خوننده انجام دهیم. مثالهای  فراوان  از اینگونه  وجود دارد . بربنیاد همین استدلال باید از امکانات انترنیتی  استفاده نمود تا بر مسایل عمده و حیاتی با باز نگری بحث نماییم. این کار از زمره به رشد تفاهم، پختگی فکری و سلامت فکری کمک میرساند. این کمبود را نیز باید پر کرد.

 

2) تعصب  که درآ نسوی مقابل بازنگری قرار دارد میتواند در مراحل خیلی مهم به کار علمی زیان برساند. درتعیین موضوع، گزینش منابع و مواد مورد استفاده و در نتیجه گیری تعصب میتواند نقش تعیین کننده را ایفا نماید. تعصب در تاریخ کشورما  در دوگونه تبارز کرده است: نادیده انگاری کامل و برخورد خشونت بار. اولی به عرصه ی افهام و تفهیم ( تیوریتیکی) و دومی به عرصه ی عملی ارتباط داشته است.  به عبارت دیگر در گام نخست تعصب از مطرح شدن، قرار گرفتن در اجندا و بحث بر موضوع جلوگیری مینماید و در گام دوم با آن از در خصومت برخورد مینماید. این عوارض بیماری تعصب فکری را با صراحت آن در جامعه ی روشنفکری میتوان شناسایی نمود.

3)  سومین اصل  را در بیان نکات نظر مخالف و موافق یا مثبت و منفی میتوان خلاصه نمود.

4) چهارمین ا صل به کار مشترک در رابطه با رشد فکری ارتباط میگیرد.  تاریخ علوم در واقعیت امر پر از همکاریهای موافقان و مخالفان است. بیان دیگر این همکاری  هاعبارت از کنجکاوی برای دریافت حقیقت و نقد نکات نظر یکدیگر میباشد. نقد نه بحیث خصومت بلکه بحیث مشارکت در انکشاف مفکوره ی معیین تعبیر میگردد. در این شکی وجود ندارد که فرهنگ و زبان روشنفکر متخصص و دانشمند با ادب، عفت ، احترام و بازنگری مشخص میگردد.

 

 جامعه ی روشنفکری افغان را باید از تشتت فکری وارهانید. این تشتت فکری را  با واگذاری کار به اهل کار  میتوان حل کرد.  

به عبارت دیگر فرهنگ "منم" را از سطح فردی و غیر علمی آن به  سطح علمی میسو و گروپی باید ارتقا داد. تشکیل مجامع مسلکی در پهلوی مجامع سیاسی  نه تنها به تفاهم مسلکی بلکه به تفاهم روشنفکری نیز کمک خواهد نمود. این کار مفید و ضروری، اهل دانش و خبره را  به عرصه کار  مشترک  میکشاند و این زمینه را میسر میسازد تا با مسایل بصورت مسوولانه برخورد صورت گیرد. فواید چنین کاربیشتراز شمار انگشتان  است.

پیشنهاد مینمایم به تشکیل مجامع سراسری یا قاره ای شعرا و نویسندگان، جامعه شناسان، دانشمندان علوم سیاسی، اداره ی عامه، دکتوران طب، فارماسیستان ، ژورنالستان، حقوقدانان وانجینیران و از این گونه بیاغازیم.

من ازیک دوست عزیزم در مورد چنین پیشنهادی از سوی استاد دکتور اسدالله حبیب طی یک نشست در  هالند  شنیدم. بیایید بصورت مشترک در این زمینه به کار آعاز نماییم. ا مکانات انترنیتی در شرایط کنونی  سهولت های زیادی را برای تامین روابط و کار مشترک باز کرده است که از آنها میتوان استفاد نمود. باید توجه نمود که همواره کار مشترک با 1+1 آعاز میگردد و لستهای مجامع مسلکی را میتوان به کمک سایت معیین انترنیتی  ترتیب نمود. نه تنها لست شاملان مجامع تخصصی، بلکه طرزالعمل کار و پلان کار مجامع را  نیزمیتوان منتشر کرد.

 با تشکیل مجامع مسلکی، واگذاری صلاحیت کار به اهل کارو گذار از فرهنگ " منم" به فرهنگ تفاهم و همزیستی مسالمت آمیز آغاز خواهد شد.

در شرایط کنونی مردم نه تنها به مجمع سیاسی بلکه به مجامع مسلکی نیز نیاز دارند وا عمار یک جامعه ی دموکراتیک نیز خواهان آن میباشد.

واگذاری کار به اهل کار را باید همین اکنون و ازخود باید آغاز کرد.

امیدوارم این پیشنهاد به سرنوشت سایرپیشنهاد ها مبتلا نشود.

 

پایان

 


بالا
 
بازگشت