انجنیر حفیظ ا له حازم

 

 

بازگشت

 

نخستین سفرم

باز آمدن بود

و باز گشت

چون دوریت را نمیتوانستم تحمل کنم

لرزان پا میگزاشتم

و نامطمین

چون سرابی در میانه بود

و من از شرم ناتوانی

در اشک پنهان میشدم

که حضورت را به تماشا بگیرم

و بهت میبالید م

که چقدر صبوری.

 

+++++++++++++++++++++++++

 

موعد دیگر

 

بی نیازم میکند

نگاهت

که شکست ستمگریست

و چشمانت

که بمن گفتند

باش

و صبور باش

که فردا

روز د یگری است

و آمدنیست

بمان

و دیر بمان

تا آن موعد دیگر

که فردا باشد و ...

ما در کنار هم.

 


بالا
 
بازگشت