داکتر عارف پژمان

 

 

در همه شهر شدست غلغله بر پا، بر خیز !

 

 

جاده ، پر اسب و سوار است ، سحر آسا ، برخیز!
جاده ، جولانگه یار است ، به تماشا ، بر خیز!


تهنیت گوی که جا د و ی خرافات ، شکست ،
دیو در شیشه فتا د ست ، به غوغا برخیز !


که خبر داشت که رجاله به اورنگ رسد
بغض دیرین هدایت ، غم نیما بر خیز !


خشکسالی شد و خون ریزی ضحاک ، مدام
ای سپیدار کهن از دل دریا بر خیز !


این دیاریست که سی ساله ، زمستان دیدست :
ای به دستان تو نوروز دلارا ، بر خیز !


تو نه آنی که سر چاه جماران خسبی
در همه شهر شدست غلغله بر پا ، بر خیز !


آرش و کاوه ، فریدون دگر می خواهد
ای تو تاریخ کهن ، ای همه فردا ، برخیز !

 

 


بالا
 
بازگشت